اعتصاب آبگوشت!
در مدرسه علمیه ای که درس میخواندیم آشپزی بود که البته شغل اصلی اش این نبود. بازنشسته یکی از ادارات خدماتی بود و از سر نیاز آمد آشپز شد. نمیتوانست خوب غذا را بار بیاورد. کوکو درست میکرد ته میگرفت و سوخته بود. آش و آبگوشت درست میکرد موادش خام بود و ... یکی یکی بچه ها داشتند دچار زخم یا التهاب معده و روده می شدند. چند باری به مسئولان مربوطه تذکر دادیم اما توجهی نشان ندادند. یک روز تصمیم گرفتیم اعتصاب کنیم. آن روز دوشنبه بود و غذا، آبگوشت. موقع غذا نرفتیم و غذا را نگرفتیم. قضیه پیچید و صدا کرد. مسئولین مربوط جلسه گذاشتند. از من هم خواستند که بروم و حرف بچه ها را بگویم. نهایت آشپز تغییر پیدا کرد و وضع بهتر شد. استاد بزرگوار ما که از موضوع مطلع شد همان پول را به آشپز خدا رحمتی میداد که نیازش برطرف شود اما دیگر نیاید و غذا درست نکند!
آن روز وقتی وعده دادند که به زودی آشپز عوض خواهد شد خوشحال شدیم و دویدیم و از گرسنگی همان آبگوشت را با مواد نیم پخته اش با ولع خوردیم.
داشتند طبقه بالای حوزه را می ساختند از زندان کارگر آوردند که چیزی گیرشان بیاید. عزیزان زندانی هم آدمهای خوبی بودند. از نظر مالی کم آورده بودند. فضای حوزه و کار در میان طلاب برایشان تجربه شیرینی بود. ماه مبارک از راه رسید. زمستان بود. افطار آن بندگان خدا را می آوردند همینجا میخوردند بعد به زندان بر می گشتند. یک شب غذایشان نرسید. با بچه های اتاق توافق کردیم افطارمان را که آبگوشت بود دادیم به آنها. خیلی خوشحال شدند. کمی بعد که افطار را خوردند غذای خودشان رسید که آنهم آبگوشت بود؛ دادند به ما. چشمتان روز بد نبیند. آب بود پر از چربی، انگار روغن موتور ریخته بودند داخلش. گوشت که هیچ، سیب زمینی ها نپخته و حتی پوست نکرده، از اینها که بگذریم فکر کنم آشپزش کچل شد تا غذا آماده شود! آن قدر مو از زیر دندان هایمان بیرون کشیدیم که دیگر حالت تهوع پیدا کردیم.
در اردوهای دانش آموزی و دانشجویی هم گاهی این اتفاق رخ داد. فلافل اردوگاه یخ بود و مثل تیغ می ماند و گلو را خراش می انداخت. عدس پلوی پادگان واقعاً ساچمه پلو بود و نمی شد خورد.
خیلی مواقع هم البته غذا خوب و با کیفیت بود.
یکبار کاروانی شامل ده اتوبوس بچه های دبیرستانی را به اردوی راهیان نور بردم. نه اتوبوس از مدارس دولتی بودند و یک اتوبوس از غیر انتفاعی. آنهایی که از مدرسه دولتی بودند هر غذایی بود می خوردند که البته کیفیت غذاها خوب بود. اما مدرسه غیرانتفاعی! دم به ساعت مادرها زنگ می زدند به پسرشان که چه کار میکنی؟ کجایی؟ و چه میخوری؟ بچه ها هم لوس بازی در می آوردند که غذا مرغ است، کم است، خوب نپخته و... مادرها هم قربان صدقه برای بچه ها و فحش و نفرین برای متولیان اردو و نهایتا کار ختم می شد به دور ریختن غذا و توقف اتوبوس برای خرید غذا با هزینه شخصی دانش آموز.
چند روز پیش عکسی را از دانشگاه نوشیروانی بابل دیدم عده ای دانشجو در اعتراض به کیفیت بد غذا، انبوهی از غذای سلف را دور ریخته بودند. بعد گویا فیلمش هم در آمد و اعتراض وسیعی را از سوی افکار عمومی برانگیخت که لامصبها میدانید قیمت غذا چند است و چند نفر محتاج همین غذا هستند؟ ...
از غذای دانشگاه قم گاهی میخورم که انصافا خوب است. کیفیت غذای دانشگاه نوشیروانی بابل را خبر ندارم. اعتراض هم حق هر کسی است؛ اما ای کاش غذا را دور نمی ریختند. غذا را نمی گرفتند و یک گوشه با ظرف خالی می نشستند و تصویر همان را به ناشنه اعتراض منتشر می کردند. یا غذا را می بردند سر خیابان خیرات می کردند تصویرش را نشر می دادند. این کارشان کمی بچگانه و از سر نپختگی و هیجان بود. کلا اسراف غلط است چه برسد در این موقعیت که قیمت مواد غذایی واقعا بالاست. گاهی به شوخی و جدی گفته می شود از بس هزینه خورد و خوراک بالاست دولت دم به ساعت به زندانی ها مرخصی می دهد بروند خانه هایشان هزینه ها کم بشود!
به همان نسبت که کار این تعداد دانشجو در دور ریختن غذا اشتباه بود، بی توجهی و غفلت مسئولان بعضی پادگانها و اردوگاهها و زندانها و دانشگاهها و حوزه ها در نظارت بر کیفیت پخت و پز هم مصداق اسراف و ریخت و پاش و هدر دادن بیت المال است. خوب است مسئولان این مجموعه ها ملزم باشند از همان غذایی تناول کنند که افراد زیر مجموعه مصرف میکنند بلکه هم نظارت و دغدغه بالا برود هم دانشجو و طلبه و دانش آموز و سرباز و زندانی و... احساس اطمینان و رضایت و اعتماد بیشتری پیدا نمایند.



