بابل با ساز نیرنگ، نمی رقصد!
اصطلاح قرق شکنی، اصطلاح بد و نامتعارفی بود که کاربرد آن در دفاع از برگزاری کنسرت موسیقی در بابل از ذهنی بیمار و ماجراجو ریشه می گیرد.
هر کس که در این شهر داعیه دغدغه فرهنگی دارد باید خودش را با فهم و منطق علمای دینی دیار مؤمنان تطبیق بدهد. وقتی علمای شهر با تأسی از فتوای رهبر معظم انقلاب، با ترویج موسیقی به مخالفت می پردازند، هر اقدامی در خلاف آن، نوعی هنجارشکنی و تقابل با شعائر دین محسوب می شود. یک قانون، زمانی ارزش دارد که در تضاد با دین نباشد و در تعارض احتمالی دین با قوانین خودساخته بشر، به تصریح همه علما در همه اعصار، ترجیح با حکم خداست و لاغیر.
وقتی مجتهدین یک شهر نظیر حضرات آیات محمدی، کریمی، توکل، فاضل و ... حکمی مشخص درباره موضوعی خاص مثل کنسرت موسیقی داشته باشند، نظر مواجب بگیران ادارت نفت خور و مقلدین بخشنامه های کاغذی در مخالفت با آن حکم، پشیزی اعتبار نخواهد داشت.
اصرار بر اجرای کنسرت موسیقی در بابل، البته چندان ریشه فرهنگی و ذوق هنری نداشته و از سر دلسوزی و لطف در حق هنرمندان و هنردوستان نیست.
گاه برخی نهادهای خدماتی که قصور خود در رفع مشکلات شهری را در اعماق باطنشان باور دارند سعی می کنند کم کاری هایشان را پشت هیاهوی موسیقی مخفی نگاه دارند.
گاه آنانی که نگاهی جدی به سبد آرای انتخاباتی خود برای ورود به مجلس دارند کنسرت موسیقی را اهرمی برای جلب توجه توده هایی از مردم تلقی می کنند.
گاه برخی مجموعه های مستقل و مردم نهاد نیز برای افزایش شهرت دست به چنین اقدامی می زنند.
مردم به مرور متوجه این دغل بازی ها شده و اغلب نگاه مثبتی به این نوع برنامه های بی هویت ندارند. به یقین کسی با شادی و ضرورت نشاط در جامعه مخالف نیست. یک ذهن خلاق و اهل فرهنگ به خوبی می داند که برگزاری برنامه ای شاد در سطح عموم می تواند چه ویژگی هایی داشته باشد بی آن که به گناه و هنجارشکنی آلوده شود.
آنهایی هم که مدعی اند قصدشان از برگزاری کنسرت، کار خیر است بهتر از من و شما می دانند که تعریف کار خیر چیست و چگونه می توان به جای کار شیک، با اقدامی نیک، شادی حقیقی را بر لبان مردم یا نیازمندان، میهمان کرد.
یک نکته را هم از یاد نبریم که وقتی عده ای همّ و غمشان این می شود که شهری با این همه مفاخر علمی و دینی و فرهنگی و... را در سطح عبارتی بی محتوا و خنثی مثل بهارنارنج تقلیل بدهند، خواه ناخواه، ماهیت شهری با تمدنی فاخر را به سرزمینی فاقد هویت انسانی تشبیه می کنند که از خودش چیزی برازنده و فخر آفرین نداشته و پایه های تفاخر آن بر شاخسار طبیعت خدادادی منطقه بنا شده است.