احزاب و مسلحین مازندران
دکتر سیف الرضا شهابی از مبارزان قدیمی ضد ستمشاهی در بابل است که البته گستره فعالیتهایش فراتر از شهر و استان بوده و میشود گفت لااقل در محدوده بابل با سابقه ترین مبارز سیاسی در تراز ملی است. وی مدتی با آیت الله طالقانی در زندان شاه هم بند بوده و همچنان فعال و پر انرژی به نگارش و تحقیق و تحلیل پرداخته و هر از گاه در جمع مبارزان سیاسی پیش از انقلاب در پایتخت نیز به سخنرانی می پردازد.
فارغ از بعضی گرایشات و اختلاف نظرهای سیاسی به شخصیت ایشان علاقمندم و برای وی احترام بسیاری قائل هستم. بزرگترین خبط سیاسی او را شرکت در انتخابات شورای به اصطلاح اسلامی شهر بابل میدانم که بنظرم مجموعه نامزدهای رقیب و یا همگروه وی نهایتا در سطح نشستن پای سخنرانی هایش بودند، نه بیشتر. این قالب اصلا گنجایش فردی در ظرفیت و تراز او را نداشت.
چند سالی است که در فضای مجازی با دکتر شهابی در ارتباطم. از مطالب ایشان استفاده میکنم و گاهی مطالبی برایشان می فرستم.
چند سال پیش متنی از مرحوم انوشه درباره تاریخ انقلاب در بابل منتشر شد که موجب ناخرسندی بسیاری از اهالی فرهنگ و تاریخ و انقلاب گردید. وی که خود سابقه گرایشات مارکسیستی داشته و هم قبل از انقلاب و هم بعد از انقلاب به زندان افتاده است در کتاب خود که متأسفانه با حمایت ساده لوحانه بعضی چهره های نیک اندیش تدوین گردیده اینطور وانمود کرد که مردم و روحانیت بابل از سال 56 اقدام به شورش! بر ضد رژیم نموده و عده ای از آنها کشته! شده اند. مبارزات قبل از آن مرهون چپها بوده است.
خب، مطلعین می دانند که بسیاری از چهره های مبارز انقلابی بابل همچنان در قید حیات هستند و این تحریف علنی میتواند برای آینده تاریخ نگران کننده باشد.
مرحوم مهندس اردبیلی که از وی بعنوان پدر صنعت مس ایران نیز یاد میشود در کتاب خاطرات خود نقل میکند که از سال 41 در جلسات مذهبی مرحوم حاج آقای یزدانی با نام امام آشنا شده و مبارزه با شاه را آغاز نموده است. در این خصوص به اندازه کافی مدرک سند بر ابطال ادعای مرحوم انوشه وجود دارد.
روحانیت از دیرباز علم مبارزه با شاه را بر دوش کشیده است. از شهید سید حسن مدرس تا آیت الله کاشانی و مرحوم طالقانی که پیش از امام وارد مبارزه گردید و ...
امام رحمت الله نیز از سال 41 بعد از رحلت آیت الله بروجردی که مرجع عظمی بود و به رغم بعضی مخالفتها و ایستادگی هایی که در مقابل شاه داشت چندان معتقد به درگیری مستقیم حوزه با سلطنت نبود، جایگاه علمی و اجتهادی خود را تثبیت نموده و وارد عرصه مبارزه بزرگ و سرنوشت ساز با رژیم طاغوت گردید.
البته روحانیت به شیوه حزب توده یا فداییان خلق و مجاهدین به سمت تشکل سازی نرفت و مبتنی بر فرهنگ ولایی و نگاه هیاتی و ارتباط شبکه ای به مبارزه پرداخت که به نظر من کار درستی بود. در سالهای اخیر تجربه فعالیتهای عدالتخواهانه و ارزشی نیز ثابت کرده است که توصیه به راه اندازی تشکیلات در واقع برای ایجاد محدودیت، شناسایی، اخلال و انهدام حرکت های انقلابی است. نظم بدون تشکیلات و مبارزه جریانی و شناور بهترین روش برای جلب توجه کمتر و امنیت بیشتر در مبارزات مخفی و غیر رسمی به شمار می رود.
البته این روش، آسیب خاص خودش را هم دارد کما اینکه با پیروزی انقلاب اسلامی، آنهایی که تشکل داشتند آمادگی بیشتری برای تصاحب امور و تصدی مسئولیتها نشان داده و اقبال افزون تری را به خود اختصاص دادند.
حوزوی ها هر چند به مثابه توده ای ها یا ملی گراها و خلقی ها اعم از فدایی و منافق دارای تشکیلات مبارزاتی نبودند اما توفیق بیشتری در همراه سازی بدنه مردم کسب نمودند. از همین روست که اگر چه همه سران سیاسی مبارز ضد شاه دستگیر و به زندان افتادند اما تنها این امام بود که دستگیری اش موج اعتراض اجتماعی و قیام عمومی مردم را برانگیخت و در نهایت منجر به تثبیت رهبری بلامنازع او و روحانیت حامی وی گردید.
در این باره به تازگی از دکتر شهابی هم سوال پرسیدم. ایشان حقیر را ارجاع داد به آثاری که در این خصوص منتشر ساخته. کتاب "احزاب سیاسی و گروههای مسلح در مازندران و گلستان از سال 32 تا 57" به قلم دکتر شهابی را تهیه و مطالعه نمودم.
مطالعه این کتاب واقعا برایم جالب بود و بسیار بر اطلاعاتم افزود. قطعا از آن دست کتابهای ارزشمندی است که در فرصتهای دیگر باید بارها به آن رجوع کنم.
دکتر شهابی در کتاب خود به حضور مبارزاتی روحانیون بابل در سالهای 41 و 42 نیز پرداخته و اسنادی در این خصوص به صورت گذرا منتشر کرده که پاسخ کوتاه همان شبهه مذکور درباره تاریخچه انقلاب در بابل است. البته ایشان ورود حوزه به عالم سیاست در ابتدای دهه چهل را بخاطر فضای باز سیاسی ناشی از روی کار آمدن کندی در آمریکا و امینی مهره آمریکا در ایران میداند که همانطور که پیشتر بیان شد درست به نظر نمی رسد.
تا بحال نمیدانستم چیزی بنام انجمن تبلیغات اسلامی هم در دوران شاه داشته ایم که البته برای نصب بلندگو و برنامه های مذهبی باید مجوز اخذ می کردند. آخرین رییس مجلس قبل انقلاب ساروی بود. (البته بابل هم پیشتر یک رییس مجلس داشته است) تا الان گمان میکردم قائمشهری ها بیشتر از بابلی ها به چپ گرایش داشتند. حتی بعضی پیرمردهای محلی از این شهر بعنوان استالینگراد ایران یاد میکردند! اما خب با مطالعه این کتاب مشخص شد لااقل در سطوح فکری و لیدری جریان مارکسیست، بابلی ها حضور فعال تری داشتند. کشته های زیادی در دوره شاه دادند. پنج نفر از اعضای یک خانواده در راه تحقق افکار مارکس جان باختند. جالب آنکه دستکم دو بابلی در دفاع از کمونیستهای جبهه ظفار عمان کشته شده اند. (شاه هم البته برای مبارزه با چپها به ظفار نیرو فرستاده بود که از میزان هزینه ها و تلفات آن آماری در دست نیست.)
چون بحث استالینگراد یا لنینگراد مطرح شد پرانتزی عرض کنم، جنگی و نه حزبی بخواهیم نگاه کنیم به اعتقاد تحلیلگران دفاع مقدس، چذابه، لنینگراد ایران است، مصاف سهمگین حسن باقری با لشکریان بعث آنهم با حضور و فرماندهی مستقیم صدام در قالب عملیات مولای متقیان یک عملیات رو کم کنی و سخت بود که سرنوشت جنگ را برای عملیاتهای موفقیت آمیز فتح المبین و بیت المقدس مشخص ساخت.
ای کاش خلقیها بعد از انقلاب برای مردم تیغ نمی کشیدند. واقعه آمل اوج حماقت خلقی ها در تقابل با خلق الله بود.
حرمتی پور را قبلا می دانستم که بابلی است. وی از شاخته اشرف دهقان رهبری بعضی فعالیتهای تروریستی بر ضد جمهوری اسلامی را هم برعهده داشت. جایی خوانده ام که جریان حمله از جنگل به ساختمان سپاه شیرگاه و شهادت شش بسیجی و پاسدار زیر سر او بود که بعدها در جریان پاکسازی جنگل که با درایت مثال زدنی شهید طوسی صورت گرفت بساط او و همدستانش برای همیشه جمع شد. البته هنوز بسیاری از مردم فرق فدایی ها با مجاهدین را نمیدانند و همه را جزو منافقین حساب می کنند. سریال سرزمین مادری کمال تبریزی انصافا خوب و زیبا به فعالیت مارکسیستها در جریان انقلاب پرداخت که چند بار دیدنش هم ارزش دارد.
دکتر شهابی در کتاب خود به فجایع تصفیه حسابهای خونین درون سازمانی فداییان خلق هم می پردازد. بیان این واقعیتها به تبیین چهره مبارزات غیر دینی کمک می رساند.
بنازم سبک مبارزاتی امام را که جنگ مسلحانه در آن راه نداشت. امام را باید مبدع جنگ نرم دانست. انقلابش مبتنی بر فرهنگ و اندیشه بود و هدفش بلوغ و رشد و بیداری ملت و سلاحش نوار و کاغذ و کتاب و منبر و بلندگو. با مردم و برای مردم راهبر بود به معنای واقعی کلمه.
مهمترین و عبرت بار ترین آموزه کتاب اما این نکته است که شاه با حمایت و اعمال نفوذ اجانب به قدرت رسید، تاج و تختش داشت به رهبری کاشانی و مصدق سقوط میکرد که باز با حمایت اجانب کودتا کرد و قدرتش را احیا نمود، در همه احزاب را تخته کرد و بعد برای حفظ ظاهر دستور تشکیل دو حزب فرمایشی و نمایشی را صادر نمود، همین دو حزب هم متشکل از عناصر وفادار بودند که بعضا باید به تأیید نهادهای امنیتی می رسیدند، جالب آنکه در انتخابات داخلی همین احزاب من در آوردی هم به استناد مدارک حزبی و امنیتی، تقلب و دعوا رخ میداد و جالب تر آنکه شاه همین دو حزب را هم منحل کرد و امر ملوکانه! بر این مدار تعلق گرفت که همه مسئولان و مردم باید به عضویت یک حزب (رستاخیز) دربیاند... حالا اما شاهزاده و شاه دوستان، مدعی آزادی سیاسی و حق انتخاب و ضرورت توجه به خواست مردم شده و برای ما دم از دموکراسی می زنند! جماعت طاغوتی هر وقت از گذشته خیانت بار و سراسر جنایت دو دیکتاتور پهلوی اعلام برائت کردند بعد برای ما پز روشنفکری داده و ژست آزادی بیان بگیرند.
- ۰ نظر
- ۲۶ شهریور ۰۴ ، ۰۶:۰۶