خجالت نمی کشید؟
دوستان تذکر دادند که مطلب قبلی وبلاگ، سربسته بود و بهتر است که روضه مکشوف خوانده شود.
چشم.
یک نفر سه میلیون و چهارصد هزار تومان بدهی بالا آورده و به خاطر آن به زندان افتاده و زن و بچه اش آواره شده اند. چرا؟ به خاطر این که دیسک کمر گرفت و چون شغلش فروش میوه با وانت بود نتوانست سرکارش برود و اجاره خانه اش تلنبار شد و با شکایت صاحبخانه روانه زندان شد و ...
بی تعارف ذیل پرچم حاکمیت دینی اصلا و ابدا این واقعه قابل درک نیست. این بابا از سر زیاده طلبی یا کلاهبرداری و بلند پروازی و ... بدهی بالا نیاورده است. عذرش موجه بود. سه میلیون و چهارصد هزار تومان گاه کمتر از یک سوم حقوق ماهانه بعضی مدیران است. به همین راحتی زندگی یک نفر با خاک یکسان شود؟ شما می دانید یک نفر وقتی به زندان می افتد ولو به مدت چند روز، چه تأثیری روی روحیه او می گذارد و چه آسیبی به شخصیتش وارد می شود؟ می دانید در بدو ورود به زندان و قرنطینه و تفتیش چه بلایی بر سر حرمت یک انسان می آورند؟
آخرش یک بچه دانشجو باید برود این زندانی را آزاد کند؟ دقیقاً نهادهای حمایتی کجای این قصه هستند؟
مدیر سازمان خصوصی سازی بنا بر شواهدی متهم می شود به بز خری اموال بیت المال و سوءاستفاده از موقعیت شغلی اش. بعد یک عده دانشجو و طلبه جمع می شوند سر و صدا می کنند و آن بابا استعفا می دهد. خب، از قوه قضاییه چه خبر و ایضا سازمان بازرسی؟!
گاهی وقت ها با قصور خود بلایی بر سر اعتبار نهادها و اعتماد مردم به نظام در می آوریم که از عهده هیچ دشمنی ساخته نیست.