درست یک شب بعد از اعلام نتایج انتخابات ریاست جمهوری سال 84 و
راهیابی محمود احمدی نژاد به مرحله دوم رقابت ها، سه تن از مسئولان اصلی ستاد
تبلیغاتی لاریجانی در بابل، عالیجنابان "ت"، "ن"،
"م" به ستاد مرکزی احمدی نژاد در چهارراه شهربانی آمده و جلسه ای را در
طبقه فوقانی تکیه علی فردوس (ادام الله ظله) ترتیب دادند. هدف از این جلسه تأکید
بر فراموشی رقابت های نه چندان شیرین آن روزها و ائتلاف برای تشکیل یک ستاد مشترک
در دور دوم رقابت ها بود.
آن گونه که یادم هست، جعفر رستار آزاده دلاور اما بی ادعای شهرمان –
از آن دست آزادمردانی که حتی پس از اسارت هم آزاده ماندند – رو کرد به آن سه نفر و
پرسید: شما دقیقاً بر چه مبنایی در دور اول انتخابات به این نتیجه رسیدید که
لاریجانی بر احمدی نژاد مقدم است؟
سؤالی زیبا و کلیدی بود که من بالشخصه انتظار داشتم تا استدلالی منطقی
از چرایی رویکرد این عزیزان در حمایت از علی اردشیر بشنوم؛ اما ...
جواب فقط یک جمله بود. عبارتی تلخ که حرف به حرف کلمات آن هنوز در
گوشم طنین انداز است:
" وقتی آنهایی که آن بالا! هستند تصمیم می گیرند به لاریجانی رأی
بدهیم ما این پائین چه کاره ایم؟!!!"
پرسیدم: منظورتان از "آن بالا"، مقام معظم رهبری است؟
گفتند: خیر، منظور بزرگانی چون مهندس باهنر و ....
ریش سفیدان جلسه آن قدر دندان به لب فشردند که جمیع دوستان ما راضی
شدند این بحث را نیمه کاره رها کنند؛ اما از آن شب ته دلم ماند که بگویم اگر یک
آدم بیسواد با استدلال و عقل و درایت و برداشت خود به این حجت برسد که کروبی و
معین اصلح هستند شرف دارد بر کسی که ممکن است استاد دانشگاه یا شهردار اسبق یا
بازاری صاحب فضل و کرم باشد اما عقل خودش را تعطیل کرده، وجودش را به حراج گذاشته
و صم و بکم تابع مصوبات حضرت بالانشین باشد و بی چون و چرا در تأییدشان سر تکان
بدهد.
در دور دوم رقابت ها دیگر در بابل حضور نداشتم. بعد از پیروزی تاریخی فرزند
ملت، تازه از قم رسیده بودم که مطلع شدم جلسه ای از سوی حامیان احمدی نژاد در
مدرسه صدر تشکیل شده است. خودم را رساندم و دقیقاً خاطرم هست که در کنار محمد آقای
قلبی نشستم. سه چهارم چهره ها برایم تازگی داشتند. خبری از اغلب بچه های پاپتی و
خط مقدمی ستاد اولیه احمدی نژاد نبود. به جای آن بر و بچه های باصفا، بی ادعا و
خستگی ناپذیری که شب و روز در ورودی یک حسینیه کوچک با جان و دل برای احمدی نژاد و
اثبات حقانیت او تلاش می کردند، پیرهنشان از عرق به تن می چسبید بی آن که از نبودن
حتی یک پنکه هم زبان به شکوه بگشایند؛ گرسنگی امانشان را می برید بی آن که شکوه کنند
چرا در هر چند روز فقط یک کلوچه از این ستاد سهمشان می شود و ...، از ما بهترانی
نشسته بودند که لباس هایشان اتو کشیده، لپ هایشان گل انداخته، کلماتشان ویراستاری
شده بود و در برق نگاهشان اثری از مظلومیت بچه های نازنین و سختی کشیده خودمان به
چشم نمی آمد.
موضوع جلسه، کاملاً واضح بود. آقایان دنبال سهمشان از قدرت آمده
بودند. امام جمعه اما زیرکی نشان داد و خودش را از محوریت این مهلکه به کنار کشید.
بحث ها ادامه داشت که ناگهان پیرمردی روستایی از نیروهای قدیمی ستاد محمود دستش را
بالا برد و جمله ای به زبان آورد که مورد تحسین امام جمعه هم قرار گرفت. او گفت: اگر
قرار باشد یکبار دیگر همان افراد سنتی و دائم المسندی روی کار بیایند که هشت سال
پیش مدیریت ضعیف، بسته و جناح زده شان باعث دلزدگی ملت و رأی آوردن شخصی چون خاتمی
شد، مطمئن باشید هشت بعد دوباره مردم به همان طیف پناه خواهند برد....
نگذاشتند حرف های پیرمرد ادامه پیدا کند. ولی حق با او بود. هشت سال
ریاست جمهوری احمدی نژاد نشان داد بزرگ ترین ضرباتی که بر پیکره او و جریان
عدالتخواهی او وارد آمد از سوی همین جماعت غنیمت خوار منفعت طلب بود که قدرت را جز
برای کامروایی خود و اقوام و دار و دسته شان نمی خواهند و اگر این منفعت اقتضا
کند، همه شعارها و آرمان ها را به پای میز و حفظ موجودیتشان ذبح خواهند کرد.
جماعت مزوّر موسوم به راست سنتی، این داعیه داران موهوم اصولگرایی،
همیشه نشان داده اند که پایبندی شان به اصول فقط با نگاهی سوداگرانه بوده و شعائر
و ظواهر دین را تنها به عنوان ابزاری برای استمرار حاکمیت خود می پذیرند. همینان
اگر پای منافع شان به وسط بیاید برای آن که آقازاده شان در فلان اداره استخدام
شود، خواهرزاده شان وامی کلان بگیرد، برادرشان مجوز کاروان زیارتی دریافت کند،
رفیقشان مدیر فلان دستگاه شود و .... بی اعتنا به اعتماد و قضاوت مردم، حق را ناحق
جلوه داده و طبل رسوایی ادعاهای خود را به صدا در می آورند.
چنین است که این باندها هیچ گاه مورد حمایت و اقبال عموم قرار نگرفته
اند که اگر می گرفتند ناطق نوری با تمام یال و کوپالش یک سوم خاتمی رأی نمی آورد و
رؤیای قدیمی و تعبیرناشدنی ریاست جمهوری لاریجانی و قالیباف و ولایتی بالاخره به
وقوع می پیوست. وزن اجتماعی این افراد دلیل خوبی است که بیش از این وقت مان را به
پای قشر مثلاً عدالتخواه و عدالت گریز تلف نکنیم.
این جماعت دو رو به نیکی می دانند ماهیت شان سال هاست که بر ملا شده و
از این بابت چاره ای جز پیوستن به جریان های متصل به قدرت ندارند. این گونه است که
می بینیم وقتی "میز"، محور و عیار تحلیل ها قرار بگیرد، دوستان
"همیشه آویزان" ما در دور دوم انتخابات مجلس بابل، به ناگاه مجیز گوی
فردی می شوند که تا هفته ای قبل، خاندان او را دشمن پنداشته و از هیچ نوع رفتار و
گفتاری برای تخریبش دریغ نورزیده بودند.
تشکل های من درآوردی فولکس واگنی که اغلب نام اعضایشان مشترک بین سایر
تشکل هاست، از این همه هیاهوی ملال آور سیاسی، نه
ترویج حق و دفاع از ارزش ها و اشاعه معروف که به میز و حقوق و وام و مجوزی
قانع بوده و این که چند صباحی بیشتر مجال پروارسازی حساب های بانکی شان را داشته
باشند و خشتی را بر خشت خانه های بساز و بفروشی شان بگذارند، راضی نگهشان می دارد.
احمدی نژادی های بابل، لشکریان بی سامان، مستقل و خاموش جریان اصیل
اصولگرایی، این روزها فرصت کافی دارند تا به خوبی رفتارهای متناقض و حرکت های
زیگزاگ سیاست پیشگان دلال مسلک و سینه چاک قدرت و ثروت را که گاه حیات سیاسی و
اجتماعی شان مرهون هشت سال صدارت تفکر عدالت خواهی است با دقت رصد نمایند. تقویت
تحلیل و شناخت مصداقی ما نسبت به مدعیان کاذب و میزپرست به اصطلاح اصولگرا یکسال
بعد در چنین روزهایی حتماً به کار خواهد آمد.