اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات
  • ۶ ارديبهشت ۰۳، ۱۸:۳۹ - علیرضا محمدی
    چه جالب

۱۰ مطلب در خرداد ۱۴۰۰ ثبت شده است

شهید سید سجاد خلیلی (2)

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۵۶ ب.ظ

می دانستم پاسدار شدن و پوشیدن لباس سربازی اسلام، اقتضائات خاص خودش را هم دارد. کسی که در این راه قدم می گذارد می داند که برای حفظ دین و انقلاب باید از جان گذشتگی کرده و خطرات و دشواری های این مسیر را با جان و دل پذیرا باشد.

من هم وقتی پسرم را با رضایت به این راه فرستادم از عواقب احتمالی آن با خبر بودم. با این حال بگذارید به حساب رابطه عاطفی مادر و فرزندی که وقتی خبر اعزام سید سجاد به سوریه را اولین بار شنیدم شوکه شدم و زبان به مخالفت باز کردم. سجاد کنارم نشست و آرامم کرد. استدلال هایش قشنگ و منطقی بود.

  • مادرجان! عمری است که به مسجد و تکیه می روید، سال هاست که روضه اباعبدالله و حضرت زینب را می شنوید و اشک می ریزید. حالا دلتان می آید وقتی حرم خانم در خطر است پسر شما یک گوشه بنشیند و با این که کاری از دستش بر می آید بی تفاوت بماند؟ واقعاً می شود آن دنیا سر را بالا گرفت و در مقابل حضرت زینب بابت این قصور، شرمنده نبود؟ مادرجان! مگر دلت نمی خواست من سرباز اسلام باشم و برای دفاع از حریم دین تأثیرگذار باشم؟ الان که همه عالم پشت یک جماعت وحشی جمع شده اند تا آبروی اسلام را با خون ریزی ببرند و اعتقادات مسلمین را به بازی بگیرند، حالا که جبهه حق، مظلوم واقع شده و نیاز به یاری ما دارد، شما راضی می شوی من بی خیال و بی عار بمانم و نخواهم قدمی برای رضایت خدا و دفاع از حق بردارم؟ شما که بهتر می دانی آنها فرصت پیدا کنند به جان مردم این مرز و بوم می افتادند و کشور ما را به خاک و خون می کشند ...

این از دفعه اول که توانست دل مرا به دست بیاورد و رضایتم را برای اعزام به سوریه جلب کند.

دفعه دوم رفته بود تهران که به او اعلام کردند باید خودش را به سوریه برساند. از همان جا زنگ زد تا خداحافظی کند. صدای همهمه دوستانش از پشت گوشی شنیده می شد. شاید گمان می کرد حرف هایی که دفعه اول زده و رضایتم را جلب کرده هنوز در گوشم مانده و از این بابت دیگر مشکلی برای جلب موافقت من نخواهد داشت. شاید همین تصور بود که باعث شد به محض اطلاع از مخالفت من، دلش بشکند و بزند زیر گریه. بیشتر از این نمی توانست صحبت کند. مرا به حضرت زینب و حضرت رقیه قسم داد که راضی باشم. سکوت کردم.

بعدها همان دوستانی که آن روز کنارش بودند برایم تعریف کردند که سید سجاد بعد از آن تماس، بی تاب شده بود. یکسره اشک می ریخت و می گفت: مادرم از دست من ناراحت است ...

نشد او را ببینم و بگویم مگر می شود از هدیه ای که در راه خدا داده ام ناراحت باشم؟ مگر می شود از این که حاصل عمرم فدایی حضرت زینب شده رضایت نداشته باشم؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهید سید سجاد خلیلی (1)

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۵۴ ب.ظ

این که می گویند "جهان بینی" افراد در نوع رفتارشان تأثیر دارد حرف درستی است. آنهایی که دنیا را هدف و مقصود خود قرار داده اند همه کارهایشان برای همین دنیا صورت می گیرد و البته اثر کارشان از این دنیا هم فراتر نخواهد رفت. این دست از افراد اگر حرکت خیر و معنوی هم انجام بدهند باز نگاهشان به دنیاست و دلشان می خواهد از این رهگذر، دنیایشان آبادتر شود.

جنس سید سجاد از دسته آنهایی بود که دنیا را پل گذر و کشتزار آخرت می دانند. برای همین به جاذبه های فریبنده دنیا دلبستگی نداشت. نمی توانستید چیزی را پیدا کنید که بگویید سجاد به آن دل بسته و برای خودش می خواهد. حرف هایی که می زد رنگ وبوی دنیایی نداشت. آن چه که دنبالش بود را اصلاً در این دنیای خاکی و فانی نمی توانست پیدا کند.

این طرف و آن طرف کار خیری که می کرد یواشکی و بی سر و صدا بود. دوست نداشت کسی به خاطر کارهای خوبی که انجام می دهد تحسینش کند. به سوریه هم که رفت سفارش کرد جایی از اعزامش چیزی نگوییم. برایم سوال بود که مگر حضور در سوریه و نبرد با داعش وحشی و کمک به مردم مظلوم و حفاظت از حرم زینبی، یک افتخار بزرگ نیست که نصیب هر کسی نمی شود؟ چه اشکال دارد آدم با افتخار سرش را بالا بگیرد و هر جا که می رسد بگوید پسر من جوان رعنا و شجاعی است که برای دفاع از حرم، جانش را کف دست گرفته و به جبهه رفته است؟!

می گفت: مادر جان! من از ریا می ترسم. دوست دارم اگر اجری هم نصیب من می شود بماند برای آن دنیا، ذخیره قبر و قیامتم باشد.

راست می گفت پسرم. این جا که کاری نداشت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حسین مشتاقی (2)

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۰۳ ب.ظ

همین حسین شاد و شنگولی که برای همه دوستانش خاطره ای طنز و نشاط آور از خودش به یادگار گذاشته است، گاه جمعی را با حرف ها و شوخی هایش می خنداند، گاه خرج خمپاره را در آتش منقلی که برای نجات از سرمای استخوان سوز سوریه در اتاق روشن بود می ریخت و فرار می کرد، یا توی لیوان چای بچه ها نمک می ریخت و ... حال و هوای معنوی خاصی هم داشت که نشان از عمق باورهای اعتقادی و دل زلال و عرفان بی ادعایش می داد.

صبح هایش را از نوجوانی با دعای عهد آغاز می کرد و شب هایش را با زیارت عاشورا و یا تلاوت صفحاتی از قرآن به پایان می برد. موقع روضه که می شد گوشه ای سر به زیر می انداخت و صورت مهربانش را با اشک های پاکش شستشو می داد. یک مفاتیح کوچک و قدیمی داشت که همیشه همراهش بود و خلوتش را با آن می گذراند. می گفت: این مفاتیح، مونس من است.

اصرار داشت شب ها ساعت پستش را با دیگران عوض کند و خودش دو سه ساعت مانده به اذان صبح، نگهبانی بدهد. هنوز تا اذان صبح فرصت بود که وضو می گرفت و گوشه ای می ایستاد به نماز. نماز شبش که تمام می شد می رفت بالای بلندی و با صدای بلند اذان می گفت. جوری داد می زد که صدایش می گرفت. بعد سر و صدا راه می انداخت، به سنگرها سرکشی می کرد و اگر کسی خواب مانده بود با همان شوخ طبعی های خود بیدارش می کرد.

عرفان حسین مشتاقی را آن جا باید شناخت که در بحبوحه درگیری وقتی دید فقط یک راه برای نابودی دشمن و نجات جان رزمنده ها وجود دارد، در اقدامی شهادت طلبانه، گرای خودش را به توپخانه خودی داد و تقاضای آتش کرد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حسین مشتاقی

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۴۰۰، ۰۹:۰۲ ب.ظ

سهمیه غذایی اش را کمتر مصرف می کرد. بخشی از آن را گوشه نگه می داشت. به رفقا هم سپرده بود کنسروهایی که مصرف نمی کنند را در اختیار او قرار بدهند. وقتی با ماشین برای شناسایی به روستاهای اطراف پایگاه می رفتیم، حسین به میان خانواده های فقیر و آوارگان گرسنه و زجرکشیده سوری می رفت و کنسروها را بین شان پخش می کرد. برق شادی و شوق لبخند در چهره های مردمی که گرد حسین جمع می شدند دیدنی بود. از همه بیشتر می شد خوشحالی را در رفتار کودکانی دید که سر و وضع بسیار نامناسبی داشتند و از نظر بهداشتی نیز در مضیقه بودند. حسین که اتفاقاً خیلی به تمیزی اهمیت می داد، بدون هیچ وسواسی یک یک این بچه را در آغوش می کشید، می بوسید و با آنها شوخی می کرد. گاهی به زحمت اشک ها و بغض گلویش را مخفی نگاه می داشت. می گفت: این یچه ها معصومند و مورد ظلم قرار گرفته اند. طاقت ندارم آنها را در این وضع ببینم.

حسین بعد از اولین اعزام وقتی به ایران بازگشت نیز دلش پیش بچه های گرسنه و یتیم سوری جا ماند. همه اش در تکاپو بود تا دوباره با اعزامش موافقت شده و بتواند به سوریه برگردد و برای نجات این بچه ها کاری انجام بدهد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تضعیف اسلام

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۴ خرداد ۱۴۰۰، ۰۶:۴۴ ب.ظ

میخواهم با مردم باشم

 

معروف است مستشرق مسیحی به نام لامنس در جمله ای می گوید ما مسیحی ها باید مجسمه معاویه را از طلا بسازیم و به آن احترام بگذاریم چون اگر این معاویه نبود، اسلام تمام دنیای غرب را گرفته بود. واقعیت آن است که بهترین راه ضربه زدن به دین، ارائه قرائت های انحرافی از آن است. عده ای همواره بر اساس بی دینی و نفاق، منفعت طلبی و یا در جایگاه نفوذی دشمن و ... کوشیده اند احکام اسلام را به نفع مسیر و مطالبات غیر حقیقی مکتب وحی تفسیر و تأویل نمایند. اسلامی که از کاخ سبز معاویه صادر می شد با اسلام علوی فرسنگ ها فاصله دارد و در نهایت، تجسم اسلام ناب را در کربلای غربت و عشق و ایمان به مسلخ می برد و چند صباحی قهقهه پیروزی سر می دهد. اسلام عبدالملک مروان، اسلام گوشه نشینی و انزواست و در عرصه عمل، هذا فراقٌ بینی و بینک، نصیب کتاب خدا می شود. اسلام وهابیت، اسلام خون آشام و ضد فطرت است. اسلام صوفی و اسلام لیبرال و اسلام آمریکایی و ... وجوهی از دین بی خاصیت و فردگراست که هیچ تأثیری در دایره اجتماع نداشته و منافاتی با رویکردهای جنایتکارانه آمریکا و اسرائیل نخواهد داشت.

اسلام ناب محمدی(ص) که جلوه ای از آن در حاکمیت نظام اسلامی ایران ظهور یافته، کتاب خدا را نقشه راه و مبنای حرکت خود می داند و فقه را نسخه اداره زندگی بشر از گهواره تا گور می شمارد. چنین اسلامی است که در همه شئون زندگی فردی و اجتماعی انسان راه کمال و سعادت را نشان داده و هیچ گاه رضایت خودکامگان و جنایتکاران و غارتگران را همراه نخواهد داشت.

اگر نظام جمهوری اسلامی، سیبل حملات مستمر دشمن قرار گرفته به خاطر دارا بودن این ویژگی برجسته است. از این بابت رسالتی بزرگ بر دوش همه علاقمندان اسلام سنگینی می کند و آن صیانت از حریم نظام اسلامی به عنوان جلوه اسلام حقیقی و تبیین فاصله خط و مشی آن با جریان های تحریف شده ذیل عنوان اسلام می باشد.

 "امام برای احیای مجدد اسلام این ملت را شایسته آن دید. لذا امروز دفاع از نظام اسلامی مساوی است با دفاع از اسلام. چرا امام فرمود دفاع از نظام از اوجب واجبات است؟ هیچ واجبی به پای دفاع از نظام نمی‌رسد. آن را از نماز واجب‌تر دانست. نماز اگر قضا شد امکان مجدد آن وجود دارد اما نظام اگر آسیب دید، نماز آسیب می‌بیند، دین آسیب می‌بیند، به این دلیل امام حفظ نظام را اوجب واجبات و واجب‌تر از نماز دانستند."( سخنرانی سردار سلیمانی در کنگره هشت هزار شهید گیلان ۱۳۹۵).

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یک نکته درباره مدگرایی مجالس ختم

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۸:۴۲ ق.ظ

97ef8774-1e5c-4405-ab5d-915127deeff2_qll0.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

درباره خبرگان میاندوره ای مازندران

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۳۰ ق.ظ

نقش مجلس خبرگان رهبری ارتقا بخشی اعتماد مردم به نظام است

 

آقایان پیشنمازی و گلی دو کاندیدای انتخابات میان دوره ای مجلس خبرگان رهبری در استان مازندران هستند. این دو بزرگوار هر دو از فضلای فاخر و مجتهدین جوان و متقی ببه شمار می آیند.

متأسفانه کم کاری صدا و سیمای استان و سایر نهادهای فرهنگی و رسانه ها باعث شده بخش قابل توجهی از مردم استان از اصل برگزاری انتخابات خبرگان هم بی اطلاع باشند چه برسد به شناخت نامزدها.

این حقیر ضمن احترام به مقام علمی و معنوی حاج آقای پیشنمازی با شناختی که از آقای گلی دارم ایشان را برای نمایندگی مردم استان ارجح می دانم.

به یکی از اطرافیان آقای گلی انتقاداتی وارد شده که البته به نظرم حواس آقای گلی هم به این موضوع متمرکز بوده و نیز شایان ذکر است که دور و بر سایر عزیزان هم آدم های ناحسابی گاه پیدا شده و می شوند.

بحث دیگری برای تخریب آقای گلی مطرح کرده اند که ایشان مشاور صادق لاریجانی بوده است. اولا آقای رییسی که مورد اهتمام ما برای انتخابات ریاست جمهوری است معاون صادق لاریجانی بوده. نکته بعد این که از زمان مرحوم هاشمی شاهرودی جمعی از فضلای جوان حوزه که اغلب هم تربیت شده مدرسه علمیه روحیه بابل هستند به درخواست آن عالم بزرگوار حلقه ای تشکیل دادند تا مسائل مبهم و لاینحل قضایی را از نگاه فقه شیعه بررسی و حل نمایند. آقای گلی هم یکی از این افراد بود. بعدها با روی کار آمدن آقای لاریجانی نیز به درخواست ایشان این جمع به فعالیت علمی خود برای کمک به دستگاه قضا ادامه داد.

بحث دیگری هم به صورت درگوشی مطرح شده که سپاه یا جامعه مدرسین و ... با حمایت از آقای گلی درصدد هستند کانون قدرت حاکم بر فضای سیاسی شهر را تضعیف نموده، جای بعضی ها را بگیرند و ... این حرف ها شایعه ای بیش نیست و آقای گلی هم جایی چنین ادعایی طرح نکرده و دنبال این مسائل و حواشی بچگانه نیست.

ورای همه این حرف و حدیث ها بیان دونکته را ضروری می دانم:

یک- همان طور که در ابتدا عرض نمودم هم آقای گلی از بابل و هم آقای پیشنمازی از ساری دو چهره فرهیخته و فاضل این دیار هستند. رقابت های انتخابات خبرگان فرصت مغتنمی است که قصور نهادهای تبلیغ دین جبران شده و مردم و به خصوص نسل جوان با بهترین و با فضیلت ترین دانش اموختگان حوزوی این خطه که متاسفانه مهجور مانده اند آشنا شوند. گاه در بعضی شهرها به خصوص همین بابل و ساری دیده می شود عرصه فکر و قلم و سخن در اختیار معدود افرادی است که وزن علمی خاصی نداشته و نمی توانند ملجأ متدینین در تبیین خطوط فکری و مبانی اصیل اسلام ناب قرار بگیرند. شناخت امثال این دو بزرگوار میتواند در زدودن این خلأ موثر باشد.

دو- بزرگان حوزه با توجه به قدرت نفوذ معنوی در جامعه در طول تاریخ مورد طمع عناصر ناشایست و متظاهران قرار داشته اند که البته اغلب با هوشیاری خود راه سوءاستفاده آنان از مقام دین را سد نمودند. متآسفانه و دردمندانه باید اذعان داشت معدودی از بزرگان حوزوی و منتخبان خبرگانی مردم با اعتماد به دور و بری ها و روسای دفتر و ... گاه بازیچه عناصر بدنام و مفسد اقتصادی قرار گرفته اند که آسیب های تلخی به روان وباور عموم وارد نموده اند. با آقایان گلی و پیشنمازی و همه منتخبان فعلی و آینده مردم در خبرگان رهبری این اتمام حجت را لازم می دانیم که بر سر منافع عموم و صیانت از جایگاه دین و قداست اسلام تعارفی نداشته و در صورتی که پایشان بلغزد به وظیفه خود عمل خواهیم کرد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رییسی، جلیلی و دیگران

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۵۸ ق.ظ

سعید جلیلی با ابراهیم رئیسی دیدار کرد + تصاویر

 

اگر به اینجا رسیده اید که جلیلی اصلح است خوب به همو رای بدهید و نیاز به شک و تردید و شبهه فقهی و دعوای اصلح با صالح مقبول نیست.

سال 76 را یادم است که دوست و دشمن و زمین و زمان شهادت می دادند الا و بالله ناطق نوری رییس جمهور خواهد شد و اکثریت با اوست و سال 84 که عده ای ما را مسخره می کردند چرا این جا ایستاده اید ببندید ستاد این شهردار ناشناس و کم اقبال را و ...

من البته به جلیلی رای نمی دهم. فکرمی کنم این کار لطف بزرگی در حق اوست. این مساله البته به این معنی نیست که او را فاقد صلاحیت می دانم خیر.

مملکت ظرفیت و آمادگی پذیرش یک مدیر لباس شخصی متدین را ندارد. منظور مرا که خوب متوجه شده اید؟

یک صنف و یک نهاد هستند که اگر ببینند رییس جمهور بر وفق مرادشان گام برنداشته و زیر چترشان نمی رود انگ ضدانقلاب و ضد روحانیت می چسبانند و وصلش می کنند به آمریکا و اسرائیل و ... تمام. یک کاسه شدن خودی ها با رسانه های دشمن برای زدن یک نیروی انقلابی او را دیوانه می کند یا ضدانقلاب.

آقای رییسی معمم است و بخش عمده ای از این گردنه سخت را به برکت همین لباس به سلامت از سر می گذراند.

البته من این چند سال حسابی رییسی را تحت نظر گرفته ام و کاملا برایم مشهود است که او رییسی معاون شاهرودی و صادق نیست و به بلوغ سیاسی و انقلابی قابل قبولی دست یافته است. رییسی را کامل و بی نقص نمی دانم. همین الان هم متاسفانه بعضی کسانی که در ستادهای او به خصوص در شهرستان ها مشغول هستند جماعت لاشخور ظاهر الصلاحی هستند که ریش و یقه و عمامه را ابزار تظاهر و کسب قدرت و ثروت دانسته و همواره باعث بیزاری مردم نسبت به باورهای انقلابی شده اند. با این حال معتقدم رییسی تجارب و انگیزه هایی دارد که با تکیه بر آن نسبت به بقیه رقبا تواناییهای ملموس تری را برای خدمت به کشور از خود نشان خواهد داد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ماجرای رفتار زشت سد معبر با یک جانباز در بابل

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۰، ۱۰:۴۸ ق.ظ

 5️⃣🌴سیره شهید حسین کبیری از یگان تخریب لشکر ویژه ۲۵ کربلا

✍️ادامه خاطره از قسمت چهارم 👈 ...وقتی حاج بصیر متوجه شد که نیزار تکون میخوره ، بلافاصله به آرپی جی زن گفت: موشک رو آماده کن، هر وقت دیدی اولین عراقی پیدا شد ، موشک رو بزن . یادم هست اون آرپی جی زن دلیر و شجاع ، کاری کرد که حتی یه دونه از اون عراقیها نتونستن از نیزار بسمت ما بیان. امروزه بعداز گذشت این همه سال، احساس میکنم اگه تدبیر درست حاج بصیر نبود ما باید اسیر می شدیم(چون همه مجروح بودیم)... 
🔹تو این مدتی که من پیش حاج بصیر بودم، دوبار اومدن و بهش گفتن، حاجی راه باز شد برو عقب. با چشای خودم دیدم که یهو حاج بصیر عصبانی شد و گفت: کجا، کجا برم؟ بچه هام رو چکار کنم (منظورشون به ما مجروحین بود). تازه متوجه شدم تو محاصره عراقیها هستیم(راه عقبه بسته بود). لحظه بسیار دردناکی بود همه به فکر اسارت بودیم... حدود ۲۰ دقیقه بعد ، یکی اومدو به حاج بصیر گفت، راه باز شد. حاجی بلافاصله به اونائیکه سالم بودن گفت : سریع مجروحین رو کمک کنین تا از منطقه دور بشیم. 
🔸من که هر لحظه انتظار اسیر شدن رو میدادم، به خودم گفتم جواد، برو بچرخ یه نارنجک پیدا کن تا عراقیها بهت نزدیک شدن ، ضامنش رو بکش و کار رو یکسره کن. درواقع اسیر شدن رو نمیتونستم برای خودم هضم کنم. بلافاصله رفتم از کمر یه شهید نارنجک گرفتم و حرکت کردم. هنوز چند قدمی نرفته بودیم که یکی اومد و گفت، حاجی راه بسته شد. حاجی بلند شد و با اون مجروحیتش دوید به طرف رزمندگانی که سالم بودن و بهشون گفت: با آرپی جی عراقیها رو بزنین... بعداز ۲۰ دقیقه رزمندگان برگشتن و گفتن مجدد راه باز شد و سریع بگردید. 
🔹در ادامه به حاجی بصیر گفتن، مهمات تموم شد و اگه این بار عبور نکنیم دیگه راه برای همیشه بسته میشه. هنوز حرفاش تموم نشده بود که احمدی از بچه های بابل رو دیدم . اومد جلو و گفت ، جواد چی شده؟ گفتم مجروح شدم. ازم پرسید حسین کبیری کجاست، گفتم شهید شد... گفت جواد من نمیتونم ببرمت عقب، یکی از بچه های تخریب اونجاست بهش میگم بیاد تو رو ببره. گفتم کیه؟ گفت اسلامی (آقای اسلامی از نیروها تخریب خودمون بود). 
🔸اسلامی اومد و منو بلند کرد و گذاشت رو کولش و حرکت کرد. همونطور به پیکر بی جان حسین نگاه میکردم، ازش دور شدم. درضمن، پیکر شهید حسین کبیری سال ۱۳۷۵ در ام الرصاص تفحص شد.
برای شادی روح امام و شهدا، پدر شهید کبیری و پدر آقا جواد منصف سه صلوات.🌺

✍️ علی محسن پور

@sangareshohadababol

 

جواد منصف یکی از یادگاران ناب دفاع مقدس است. از آن دست بچه هایی که بعد از جنگ نیز در حال و هوای دهه شصت باقی ماند و سهمی بابت تیر و ترکش هایی که بر بدنش نشست طلب نکرد. حتی پسر جوانش نیز بیکار ماند و دم بر نیاورد. مادرش هم اینگونه بود. جلال را میخواست به جبهه بفرستد اجازه ندادند و گفتند برادرهایش جبهه هستند کفایت می کند. مادر آمد جلوی اتوبوس اعزام ایستاد و اجازه حرکت نداد تا پسرش را هم با خودشان ببرند. پسری که با جامه سرخ و پیکر بی جان بازگشت. مادر صبر کرد و زیر لب خواند: فدای سر حسین.

جواد بعد از جنگ در شهر آرام و قرار نداشت. به منظقه بازگشت دنبال ابدان مطهر شهدا و شد تفحص گر وادی نور. باز هم آش و لاش و با بدن غرق به خون به شهر باز می گشت.

این ایام همزمان با اوج گیری ویروس کرونا، پسرش مجوز راه اندازی ایستگاه (دکه) فروش ماسک و دستکش و ... را گرفت سر یکی از میادین شهر بابل.

طبق قانون تا پایان اردیبهشت مجوز فعالیت داشت.

صبح سی ام اردیبهشت وقتی به محل کسب و کارش رفت دید عزیزان فرهیخته سد معبر شهرداری وسایلش را به هم زده، اسپیس ها را دارند جمع می کنند و ... تماس گرفت پدر آمد.

جواد پیاده که شد به این رفتار شهرداری اعتراض کرد. این که هنوز قانونا اجازه فعالیت دارد. اینکه اگر قرار بر جمع آوری باشد چرا خسارت وارد می کنند و ...

دید مامور دارد اسپیس را می برد به شهرداری. اعتراض کرد که باشد خودم می برم. با دستش اسپیس را کشید. مامور که هیکلی تنومند تر داشت با دست به سینه آش و لاش او ضربه ای زد. بدن وصله پینه خورده جواد تحمل این ضربه را نداشت. حالش دگرگون شد. جواد موجی شد. بدنش به رعشه افتاد و ... ماموران فرهیخته هم پا به فرار گذاشتند.

سد معبر شهرداری بابل البته پیش تر نیز در مواجهه با ضعفا از این شاهکارها خلق کرده بود.

جواد را به بیمارستان بردند، بخش اعصاب و روان بستری شد.

بچه های آش و لاش جنگ غیرتی شدند و به میدان آمدند. در شهر ولوله پیچید چرا اصلا پاسدار رعنا و جانباز شاخصی چون جواد منصف باید جوان بیکار در خانه داشته باشد؟ چرا وقتی پسر جواد گفت که پدرم جانباز است کسی به روی خودش نیاورد؟ پلاک ماشینش که آرم جانبازی داشت را ندیدند؟ اصلا جانباز نه، شهروند عادی، با دشمن بعثی هم نباید اینگونه تا کرد و...

مسئولین هم البته به خط شدند. از امام جمعه تا شهردار و فرمانده سپاه و.... به دیدار و دلجویی او شتافتند. بعد از آن که جواد از بیمارستان مرخص شد دوباره جمعی از مسئولان ارشد بنیاد شهید و شهرداری به منزلش رفتند برای عرض معذرت و دلجویی. بازرسی شهرداری نیز قصور و تقصیر مامور را پذیرفت. جواد البته دلی وسیع تر از دریا داشته و دارد که بخواهد کینه ای از آدمیزاد به دل بگیرد.

اما دل جواد یک جا شکست.

معدود نفراتی از سر خامی و لجاجت با بچه های انقلابی و البته کینه ای که به خاطر افشای ماهیت مدیر بازداشتی و رانتی شان داشتند سعی کردند موضوع را تحریف کرده و به قیمت خیانت به یک جانباز مظلوم و بی ادعا، از مقصرین حادثه فرشته هایی قهرمان بسازند و از جواد دیو دو سر. فیلمی پخش کردند که اثری از خسارت به دکه جواد نداشت. حرف ها و توهین ها ثبت نشده بود. ضربه مامور پس از کشمکش بر سر اسپیس را دفاع مشروع عنوان کردند و ... فروختند هر آن چه از مفهوم جوانمردی به خاطر داشتند.

نهادی خاص هم با تلقی اشتباه از ماجرای آبان 98 احساس کرد هر جا اسم منصف هست نباید حمایتی انجام بدهد.

این ماجرا هم گذشت. اما تجربه ای دوباره شکل گرفت که هیاتی بودن و مذهبی بودن ظاهری صرفا یک نمایش و ادعای تو خالی است اگر بخاطر هوای نفس و رقابت و تأمین هزینه های جاری هیات و ... حق، ملعبه سیاست بازی قرار گیرد.

از جواد عزیز و دلشکسته تمنا دارم که برای هدایت همه ما دعا کند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اصحاب عاشورا در فتح خرمشهر!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱ خرداد ۱۴۰۰، ۰۱:۳۶ ق.ظ

مردانه می جنگید. ترسی از دشمن نداشت. چریکی بود برای خودش؛ رعنا و رشید و چابک. این طرف و آن طرف می دوید و دمار از روزگار بعثی ها در می آورد. خیلی هایشان را به اسارت گرفت. می دانست این جا معراج و سکوی پرش او به قافله اباعبدالله است. برای همین لباس پاسداری نو و تمیزی را درآورد و به تن کرد. با این که شب عملیات گفته بودند پاسدارها لباس سبز سپاه را نپوشند که اگر اسیر شوند دشمن تاوان سختی از آنها می ستاند؛ اما او برای خودش حنابندان راه انداخت و لباس سبز پاسداری به تن کرد و گفت که دوست دارد مثل سربازان رسول الله در صدر اسلام با اشتیاق به استقبال شهادت برود.

روز اعزام در مسجد محل هم به مردمی که برای بدرقه آمده بودند خبر داد که شما در حال صحبت با یک شهید هستید!

آن روز در مرحله مقدماتی عملیات الی بیت المقدس، مردانه جنگید تا این که تیر و ترکشی خورد و بر زمین افتاد. نگذاشت کسی کمکش کند. گفت: وقتتان را به خاطر من تلف نکنید. من اینجا جایم خوب است به نبردتان ادامه دهید که از هر کاری واجب تر است. شهید قدرتیان فرمانده دسته او بود. رفت بالای سرش. خواست کمکی کند. شنید که سید حسین می گوید: نگران من نباش برو جلو اینجا نایست. من سرم روی زانوهای اباعبدالله است.

درد داشت؛ اما بی قراری نکرد. زینبش تازه به دنیا آمده بود. او را ندید؛ اما بی تابی نکرد. از همه علائق دنیایی اش گذشته بود. ورزش کار و دونده ای که می توانست پله های قهرمانی را طی کند ولی به قله های پهلوانی می اندیشید و افق نورانی وصال را می جست. قرآن کوچکی از جیبش در آورد و با نفس های بریده شروع کرد به تلاوت آیات وحی.

کار در آن نقطه گره خورد. بچه ها مجبور به عقب نشینی شدند. دشمن بالای سرش که رسید تیر خلاص زد و تا توانست روی لباس پاسداری اش آن جا که آرم سپاه قرار داشت خشاب گلوله خالی کرد.

بچه ها دوباره پیش روی کردند و پیکرش را یافتند. خونین شهر هم در مراحل بعدی عملیات، دوباره خرمشهر شد. الی بیت المقدس به پایان نرسید و تا امروز که خروش موشک مبارزان مردم غزه جای سنگ ها را گرفته و لانه عنکبوتی صهیونیسم را به ویرانی نزدیک ساخته، ادامه دارد.

تیر خلاص دشمن و رگبارهایی که روی سینه سید حسین گلریز و سیدحسین گلریزها خالی شد پایان عمر او و همسفرانش را رقم نزد. امروز خیلی ها سر مزار سید حسین دخیل بسته و حاجت طلب می کنند؛ اما مهم تر از آن راه سید حسین و سیدحسین ها است که همچنان ابرقدرت های پوشالی را به استیصال وا داشته و آرزوی تیر خلاص به اسلام و آرمان های رهایی بخش آن را به دلشان گذاشته است. شهدا زنده اند چون راهشان رهرو دارد.

یاد و خاطره شهید سید حسین گلریز و همه شهدای سرافراز عملیات الی بیت المقدس در سالروز آزادی خرمشهر قهرمان گرامی باد.

راوی: سردار حاج علی فردوس

  • سیدحمید مشتاقی نیا