اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۱۸۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «معنویت» ثبت شده است

خدا و خون بهای عشق

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۸:۵۶ ب.ظ

سید ابراهیم رئیسی و هیئت همراه به شهادت رسیدند

 

درد فقر را کشیده بود، درد یتیمی را، رنج گرسنگی را، طعم سختی و حرمان همیشه زیر زبانش بود. پدر که از دنیا رفت پنج ساله بود، خانه شان سه اتاق داشت مجبور شدند دوتایش را بدهند اجاره، کمک معیشتشان باشد. خودش هم شد کودک دستفروش در اطراف حرم. یک وعده غذای سیر نخورد. طلبه هم که شد عصرها می رفت کار می کرد، خرجی برای مادر و خانواده تأمین کند. یک بار دلش شکست. نشست رو به ضریح آقا به درد دل. کسی از آشنایان دور؛ همان دور و بر بود. به دلش افتاد پول خوبی درآورد به او هدیه داد.

دل شکسته خریدار دارد. یک روز هم در حرم مولا علی دلش شکست. درد دل کرد آقاجان! اگر من زائر واقعی تو هستم خودی نشان بده، توجه و تفضّلی که باور کنم جواب سلامم را داده ای، مرا دیده و اعتنایم میکنی. اگر نه دیگر می آیم فقط نمازی می خوانم و می روم. یکی دست گذاشت روی شانه اش. گفت: برای خدا قدم بردارید ما هم پشتیبان شما هستیم. برگشت نگاه کرد. کسی را ندید.

برای خدا قدم برداشت. مادرش را می برد حرم نمی گذاشت کسی غیر خودش ویلچر او را دست بگیرد. با کارگر و دوره گرد و فقیر و گرفتار همسفره می شد. یاد معلم کلاس اول و دوستان قدیم را هم در خاطر داشت و به آنها سر می زد. در قوه قضائیه که بود نماز مغرب و عشا را می رفت مسجدی در گیشا، مردم راحت تر به او دسترسی داشته باشند. راحت حرفهایشان را بزنند. بعضی مراجعین تندی می کردند، ناراحت نمی شد. نمیگذاشت کسی مانع شود. می گفت: این طوری غرور مرا نمی گیرد.

با ماشین می رفت زنی بچه را بغل را می دید ممکن است با او کاری داشته باشد. می گفت بایستید. عقب عقب می رفتند. حرف زن را بشنود. کودکان می آمدند دور و برش با آنها عکس می گرفت. یک تصویر با دولتمردانش ندارد اما با کودکان و ایتام و کارگران و مستضعفان و وسط سیلاب تا دلتان بخواهد... درد فقر را کشیده بود که قامت بست هشت هزار کارخانه تعطیل را دوباره راه اندازی کرد. فقر را از پشت پنجره تماشا نکرده بود که هر جا بود می گفت اول حقوق زیردستان را بدهید بعد نوبت بالانشین ها. خودش به حقوق کارمندی دستگاه قضا قانع بود. حقوق ریاست قوه را بخشید به نیازمندان. حقوق تولیت آستان را هم نگرفت. مبلغ قابل توجهی بود. گفت بروید درمانگاهی بسازید در سیستان. چک هم کشید. پول ناهارهایی که در حرم خورده بود را حساب کرد و داد. ویلا و باغ تولیت را انتخاب نکرد. برای سکونت در یکی از ساختمانهای داخل حرم اقامت گزید. راحت تر بتواند حتی پاسی از شب در گوشه گوشه حرم قدم بزند، از زوّار سرکشی کند و بر کارها نظارت داشته باشد. فرضتی مغتنم هم بچسبد به کنج ضریح و با آقا نجوا کند.

هر جا رفت تحولی ایجاد کرد. سازمان بازرسی را محکم و با برنامه پیش برد. ثابت کرد هدفش مچ گیری نیست. ضعفها راشناسایی و با راهکار به مسئولان تذکر می داد. در قوه قضائیه هم محکم ایستاد. بینی گردن کلفتها را به خاک مالید. در تولیت هم توجه به زائران را بسط داد. خدمات حرم چند برابر شد. چقدر زائر اولی را شناسایی و راهی حرم نمود. چقدر در بین راهها و داخل مشهد برای زائران امکانات فراهم کرد. به فقرای اطراف مشهد بیشتر توجه نشان داد. از طرف امام رضا برایشان امکانات رفاهی تهیه میکرد. رییس جمهور هم که شد آرام و قرار نداشت. مشکلی می دید خودش را می رساند. شخصا پیگیر کاستی ها بود. از نفس می افتاد. سرم می زد، ساعتی بعد دوباره می ایستاد به پیگیری امور. کسی او را بدون لبخند ندید.

خیلی حرف شنید. خیلی توهین دید و تهمت خورد. به روی خودش نیاورد. می توانست با اطلاعات و اخباری که دارد دست خیلی از رقبا و بدخواهانش را رو کند، نکرد. اجازه نمیداد در نامه های اداری از او با القاب و عناوین یاد کنند. این اواخر دلش شکسته بود گویا که بر مزار حاج قاسم دعای شهادت خواند. مزارش را هم خودش به دوستانش نشان داد. گفت کاغذ و قلم بیاورید تعهد بدهید که مرا همین جا دفن می کنید.

تلک الدار الاخره. نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض. سیدابراهیم رئیسی مثل همه شهدا دنبال ریاست و برتری جویی و منم منم نبود. خدا عزتش داد. خلعت جاودان شهادت، نمای وجود فاخر و تجسم نورانیت درونش بود که مزد پاکی و صداقتش قرار گرفت. مگر نه آنکه شهید را صدّیق می نامند؟ به خدا وصل شد و جز او را ندید که خدا بهایش داد و پشتیبانش قرار گرفت و عزت جاودان به او بخشید. عالی ترین پستهای دنیایی را به چنگ آورد اما ریالی زراندوزی و منفعت طلبی نداشت. جاکارتا رفت در ساختمان سفارت خوابید. در سفر به یکی از شهرهای آفریقا که سفارتی نبود به هتل دو ستاره رفت و اقامت گزید. حقوق های دلاری را منع کرد. ارزش دنیا برایش کمتر از آب بینی بز بود که نامش را خدا ماندگار نمود. رئیسی در اصل رئیس السادات بود نه فقط در شناسنامه که در عمل هم چنین ثابت نمود. حتی برادرش را روز تشییع، مسئولان و دوستانش نمی شناختند. چه برسد به بی بی عصمت خداداد حسینی، ساکن خانه قدیمی و ساده و چهل متری در خیابان ایثارگران مشهد که سی و پنج سال در آن محل به جلسه گردانی قرآن و جمع آوری کمک برای جهیزیه نوعروسان همت گمارد. اهالی می گفتند گاهی کسی را می دیدیم با لباس شخصی و چهره ای شبیه آقای رئیسی سوار بر پیکان یا پراید می آید و به این خانه سر می زند. خانمی هم گفت من از چهره اش یقین کردم این خود سید ابراهیم رئیسی است و لابد پیرزن را شناسایی کرده که وضع خوبی ندارد و در خفا به او رسیدگی می کند. آن ساعاتی که اضطراب فقدان و بلاتکلیفی سرنوشت سیدابراهیم بر کشور سایه افکنده بود، تصاویری از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد از پیرزنی که واکر به دست در اتاقی کوچک و ساده می چرخد و برای فرزند گمشده اش بی تاب و بی قرار دعا می خواند. گفتند این که بی بی عصمت خودمان است. یکبار نگفت و پز نداد که فرزندش رییس جمهور مملکت است، تولیت حرم است.... عصمتِ بی بی، دامان پرورش و معراج معصومانه ابراهیم مظلوم بود. نجعلها للذین لا یریدون علوّا فی الارض. نخواستند فخر فروشی و بالانشینی و جلوه و جبروت داشته باشند که خدایشان خرید و لباس فخر بر قامت حیاتشان پوشاند و آخرتشان را آباد ساخت.

به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت

که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی

این بیت را سعدی شیرازی سرود. روح بزرگ، تن را به زحمت می اندازد. این را مرتضای مطهر فرمود. برادران و خواهران! عاشق شوید. زندگی با عشق معنا می دهد. این را سیدالشهدای هفتم تیر بیان نمود.

سیدابراهیم عاشق بود و روح بزرگ و خستگی ناپذیری داشت و مثل همه شهدا جز به وجه الله نظر نکرد. شهیدانه زیست و شهیدانه پر گشود. روحت شاد سید مظلوم شهدای عرصه خدمت. نزد مولایمان علی در محفل نورانی شهدا در قهقهه مستانه و شادی وصولت به یاد جاماندگان قافله عشق هم باش. نسأل الله منازل الشهداء.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تنها در باغ زیتون

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۱:۴۵ ق.ظ

خرید و قیمت کتاب تنها در باغ زیتون خاطرات شهید مدافع حرم علی سعد از صادق  عباسی به نشر شهید کاظمی از غرفه غرفه فرهنگی کتاب رحیل

 

شهدای مدافع حرم خوزستان مظلومند. کمتر به آنها توجه شده است. خوزستان همانطور که در جنگ تحمیلی خوش درخشید و شهدای گمنام بسیاری را تقدیم کرد در عرصه دفاع از حرم هم به خاطر آشنایی رزمندگانش با لهجه عربی از پیشتازان ورود به جرگه ایثار و شهادت بود.

شهید علی سعد اهل دزفول است از خانواده شهداست. هم حافظ قرآن بود هم محافظ آن. فرمانده محور بود اما جای بچه هایش نگهبانی می داد، مجروح را می آورد عقب، مهمات می رساند و... خیلی جاها کاری که وظیفه اش نبود را انجام داد و چیزی نگفت و کسی نفهمید.

علاقه عجیبی به حضرت به معصومه سلام الله داشت. چه در زمان آموزش و چه بعد از ازدواج که در تهران بود هر فرصتی دست می داد تنها یا با دوستان و خانواده به قم می آمد و بارگاه منوّر آیینه وجود زهرای مرضیه و زینب ثانی را زیارت می کرد. اسم اولین دخترش را هم گذاشت معصومه.

خانم برایش جبران کرد. اهل بیت که زیر دین کسی نمی مانند. برای هیچ یک از محبینشان کم نمی گذارند.

پیکر مفقودش بعد از چهار سال برگشت. آوردند دزفول مزار جناب سبزه قبا که برادر امام رضا و حضرت معصومه است طواف دادند. همین حین یک مینی بوس از قم رسید. خدام حرم حضرت بودند آمده بودند برای کمک به سیل زدگان خوزستان که فهمیدند قرار است شهید مدافع حرم تشییع شود. روی تابوت علی سعد را با پرچم حرم خانم پوشاندند. زیر تابوت را هم خود خدام دست گرفتند و در شهر گرداندند...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کجا شراب طهور و کجا می انگور

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۸:۴۲ ق.ظ

خرید و قیمت کتاب تربیت دینی در جامعه اسلامی معاصر گفتگوها نشر موسسه امام  خمینی | ترب

 

من البته نه روانشناسم و نه در امور تربیتی مطالعه خاص و منسجمی داشته ام. بنا بر اعتیاد به مطالعه، کتاب تربیت دینی را که توسط یکی از دوستان به دستم رسید مطالعه کردم. کاری است از موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی که مشتمل بر گفتگو با چند نفر از صاحب نظران این عرصه است.

برای معرفی اثر می خواستم بریده هایی از صبحتهای مرحوم حائری شیرازی را از این کتاب بیاورم. به شخصیت فکری این اندیشمند فقید و ناشناخته علاقمندم. او مصرّ است در امر تربیت به مبدأ هر اثری که مستلزم توحید است توجه ویژه صورت بگیرد. جایی هم انتقاد میکند از تقلید غلط حوزه از دانشگاه در امر آموزش و نمره محوری که نهایتا به جای ایجاد رغبت و درونی سازی علوم به تحفیظ موقت و غیرکاربردی سطور کتاب منجر می شود. مرور این حرفها در صد سالگی احیای حوزه علمیه قم و اساسا آسیب شناسی حوزه ها کاری ضروری و بایسته به نظر می رسد.

اما در قسمت پایانی کتاب مصاحبه ای صورت گرفت با یکی از مربیان کارکشته و سیاستگذار در وزارت آموزش و پرورش که از نظر محتوا بسیار جامع و غنی بود. یعنی آدم پی می برد در سطوح بالادستی وزارتخانه مذکور افرادی هستند که به امر تربیت دینی در مدارس اهمیت داده و برای پرورش نسلی عالم و معقتد دغدغه دارند؛ اما عجیب است وقتی به بدنه طیف محصل رجوع می شود نتیجه دیگری را می بینیم. فضای اغلب مدارس ما هم غیر علمی و هم غیر دینی است. اگر چه عوامل مختلفی بر محیط تربیتی مدارس تأثیرگذار است به خصوص خانواده و رسانه و... اما قابل کتمان نیست بخش وسیعی از معلمان ما خودشان از نظر مبانی اعتقادی دچار شبهات عجیب و گاه پیش پا افتاده ای هستند چه برسد به دانش آموزانی که تحت نظام تربیتی این معلمین بخواهند رشد کرده و نسبت به تعلیم و تربیت اسلامی و هویت ملی علاقمند شوند. سری به گروههای مجازی معلمین بزنید. سری به دفاتر مدارس در زنگهای تفریح بزنید. بحثها مملو است از حس بدبینی به آینده، طلب کاری و توقع، خودتحقیری و بیگانه پرستی و... همین الان آزمون استخدامی بگذارند هزاران نفر برای اشتغال در جایگاه معلمی داوطلب می شوند با اینکه از وضع معیشت معلمان آگاهند اما حاضر نیستند فرصت جذب و استخدام را از دست بدهند. همین افراد بعد از چند ماه شروع به اعتراض مکرر درباره وضع زندگی و درآمد می کنند و آن قدر در درون خودشان این مطالبه را تکرار میکنند که به مرور به شخصیتی افسرده و بی انگیزه تبدیل می شوند و وضع علم و ادب و فرهنگ محصل می شود همین اوضاعی که می بینید. البته وظیفه دولتهاست که به معیشت معلم توجه بیشتری نشان دهند بحثی نیست اما غلبه فرهنگ مادی و مسابقه مصرف گرایی بر ذهن جامعه شرایطی را رقم زده که به نظر می رسد همه صنوف حتی پزشکان و بنگاه دارها و ... به سمت سیری ناپذیری ابدی سوق پیدا کرده و با احساس فقر کاذب و توقع بیشتر و طلب کاری مداوم عجین شده اند. عدم اصلاح این فرهنگ مخرّب نتیجه ای جز رواج کاهلی و بی رغبتی و کم کاری و دزدی و عقب ماندگی جامعه در امور مادی و معنوی به دنبال نخواهد داشت. و البته شکی نیست کسی که به خاطر توقع مادی بیشتر در عمل به تعهد شغلی و اجتماعی خود تعلل بورزد در باور به توحید و معاد مشکل دارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دل به دل راه دارد

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۸ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۱۹ ق.ظ

حرم فاطمه معصومه - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

 

دیروز عصر به یاد و دلتنگ دوست خوبی بودم. او را کنار خود تصور میکردم. ساعاتی نگذشت که از قضا خودش تماس گرفت و سلام و علیکی کرد. بعد کلی اظهار دلتنگی داشت برای زیارت خانم حضرت معصومه سلام الله علیها که در آستانه روز میلادش قرار داریم. یقین دارم محبین اهل بیت وقتی دلتنگ زیارت می شوند ائمه و صاحبان مشاهد و مضاجع منوره هم به یادشان هستند. چه بسیار کسانی که امام را از نزدیک درک کردند و یار امام نشدند. چه بسیار کسانی که همجوار بارگاه مطهر بزرگان هستند و درکی از این حضور ندارند؛ اما بسا دلدادگانی که از راه دور با حلقه اشک و نفیر آه به شبکه های ضریح عشق اهل بیت متصل شده و از زائران حقیقی حضرات محسوب می گردند. یقین بدانید وقتی هوای دیدار اهل بیت را دارید آنها هم به یاد شما هستند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آقازاده حقیقی

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۲ فروردين ۱۴۰۴، ۰۵:۳۴ ق.ظ

عروج شهادت‌گونه «رشاد طریقت منفرد»

 

این متن را امیررضا آل حبیب فرستاده است:

سلام علیکم
حال روحی مساعدی ندارم، آنقدر گریه کرده ام که چشمانم درد می کند، اما نمی توانم ننویسم.

متاسفانه مطلع شدم مجاهد بسیجی خادم الحسین، شهید رشاد طریقت منفرد، یکی دیگر از اعضای از گروه جهادی شهید پاشاپور بود که روز جمعه گذشته بر اثر سانحه ترکیدگی لاستیک خودرو در مسیر بازگشت از اردوی جهادی و پروژه آبرسانی به مناطق محروم استان هرمزگان دچار مجروحیت شده بود به شهادت رسید.

شهید رشاد طریقت منفرد فرزند دکتر محمدحسن طریقت منفرد، وزیر بهداشت دولت دهم بود.

نحوه نام گذاری شهید در خاطرات پدرش که خودش عمری به مبارزه مجاهده و خدمت گذرانده بود می‌گفت: قرآن را باز کردیم، سوره غافر آمد و اسمش را گذاشتیم «رشاد»

به عقیده من و خیلی از دوستان، رشاد، نمونه واقعی «ژن خوب» بود. هم به لحاظ جسمی و هم روحی، پهلوان بود و قدبلند، ما که پای روضه سینه می‌زدیم و گریه می کردیم، رشاد داشت در آشپزخانه هیأت دیگ می‌شست و غذا هم میزد. خادمی در موکب اربعین کربلا جزو برنامه هرساله اش بود. ما که در ایام نوروز کنار خانواده بودیم، رشاد داشت در کیلومترها آن طرف‌تر عرق می‌ریخت برای خدمات‌ رسانی به مردمی که پدرش هم خود را خادمشان می‌دانست. رشاد، آقازاده‌ای بود که آقا شد.

شادی روح بلندش فاتحه و صلواتی قرائت نمایید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بهایی زاده مارکسیستی که به شهادت رسید!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۹ فروردين ۱۴۰۴، ۰۵:۱۷ ب.ظ

 

خدا مرا ببخشد بابت این تیتر بی رحمانه ای که انتخاب کرده ام. روح این شهید از من راضی باشد.

داشتم کتاب "محله های زندگی" را میخواندم. از زبان مادر شهیدی که البته نویسنده اثر نام شهیدش را بنا بر مصلحت نیاورد. کنجکاوی ام گل کرد. بر اساس نشانه هایی که در کتاب بود موقعیت و ویژگی های شهید را جستجو کردم و بالاخره نام او را یافتم. مردد بودم اسمش را بیاورم یا نه که دیدم کتاب دیگری هم درباره اش نگاشته شده و این ویژگی ها را برشمرده و دیگر لزومی بر پرده پوشی و اختفای اسم این شهید بزرگوار و نخبه نیست.

شهید مهران بلورچی اهل تهران که دوست داشت دوستانش او را علی یا علیرضا صدا بزنند، دانشجوی نخبه برق صنعتی شریف که در 12 اسفند 65، شلمچه همراه با سایر دوستانش که پیش تر در مدرسه مفید همکلاس بودند شهد شهادت نوشید.

پدربزرگ مادری اش یک بهایی پولدار متعصب بود. مادر بزرگ مادری اش هم ترکیبی از مسلمان و بهایی! از آن دست آدمهایی که دین و عقیده را خیلی جدی نمی دانند. دایی اش بهایی، خاله اش بی اعتقاد...

مادرش در نوجوانی به سیاق پدر، بهایی بود؛ اما به مرور با اسلام آشنا شد و به این دین گروید و البته از ارث محروم شد. پدرش اما اگرچه مسلمان بود اما صرفا در شناسنامه و در رفتار چندان مقیّد به خطوط و حدود نبود و به عیش و نوش بیشتر گرایش داشت که مدتی بعد از مادر جدا شد و عمرش هم به دنیا نماند.

این بچه یتیمی کشید، فقر کشید، طعم آوارگی را چشید، زخم زبان مردم را شنید. اوان نوجوانی بود که یکی از بستگانش او را به جنگل و همراهی با چریکهای خلق کشاند و دین و نمازش را از او دزدید؛ اما هوشیاری مادر باعث شد دوباره در معاشرت با دوستانی مومن و انقلابی، راه درست را با عقل خود تشخیص داده و مسیر حق را برگزیند. بیخود که نگفته اند از دامن زن مرد به معراج رود. دانشجوی نخبه بود. بارها به جبهه رفت و با توجه به هوش و ذکاوتی که داشت در واحد اطلاعات به خدمت گرفته شد و در بیست سالگی اش مجال پرواز از دشت شلمچه تا گستره آسمان کربلا را پیدا نمود.

این تکه عارفانه از وصیتنامه شهید علی بلورچی را به گوش جان بسپارید:

"آنروز که به سمت جبهه حرکت کردم به شوق دیدار و زیارت آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام و فرزند عزیز و گرامیش مهدى موعود(عج)، عزم سفر کردم و میدانم که آقایم اباعبدالله(ع) در لحظه شهادت به بالینم آمده و همه وجودم را شاداب مى‌گرداند. حاضرم صدها جان دهم تا فقط در لحظه شهادت چشمان گنهکارم را به این فرزند زهرا (س) بیافکنم. آخر به نداى حسینم لبیک گفته‌ام و با جان و دل حاضرم در ره او فداکارى کنم. چه زیبا گفته است که :

«دوست دارم کز غم جانسوز عاشورا بمیرم / بنده،آنگه باشم اورا،کزغم مولى بمیرم.»

مگر مى‌شود عزادار حسین (ع) آرام گیرد و طلب ثار اباعبدالله الحسین را نکند. عاشق حسین اینگونه فریاد مى‌زند که:

«آمدم با شهپر جان آمدم آتشم اما چو طوفان آمدم»

عاشق حسین همان عاشق الله است که ناله می‌کند و سر به سجده می‌گذارد و ضجه مى‌زند که:

«الهى عاشقم عاشق‌ترم کن / الهى آتشم، خاکسترم کن»

بسیارى انسانها به عمق این مطالب پى نمى‌برند لیکن این سخنان واقعیاتى است که در شهادت انسانهاى الهى تجلى مى‌نماید.... دوستانى که هر کدام الگوى عملى برایم بودند و حقیقتا که عاملى در جهت رشد من بودند و انشاءالله خداوند همه آنان را جزاى خیر عطا فرماید. برادران عزیزم توجه داشته باشید که عالم محضر خداست و او ناظر بر تمام اعمال آدمى و روزى فرا مى‌رسد که مى‌بایست به سوالات خداوندى پاسخ گوئیم. پس بکوشید اعمالتان را خالص گردانید و اعمالتان را حساب شده انجام دهید. حرف حق را بگوئید هرچند مخالف زیاد داشته باشد و بدانید که حقیقت خیلى زود خود را نشان میدهد."

شادی روح شهید بزرگوار فاتحه ای نثار کنیم.

راستی مادرش که در تنهایی و عزلت، فراز و نشیبهای بسیاری را در زندگی پشت سر گذاشت و با مشکلات عجیبی دست و پنجه نرم کرد جمله ای دارد که برای همه ما راهگشاست: 

"یک چیز را باور دارم؛ زندگی مبارزه است و این که چه کسی را یار خودت انتخاب کنی، به شکست و پیروزی ات کمک می کند. خدا بیشتر از آنچه من به یادش بودم به یادم بود."

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دنیا و آخرتتان آباد، ان شاءالله

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۴، ۰۵:۰۲ ب.ظ

اصول ضروری نگهداری از برکه - باغ یونا - طراحی فضای سبز

 

برکه، حجمی از آب است که می جوشد و خیر و برکت می بخشد. تبریک، به معنای شاد باش آنهم برای بزن و بکوب نیست. تبریک آرزوی خیر و برکت است. زندگی ات مثل چشمه ای زلال بجوشد و موجب رحمت و لطف خدا باشد و به توفیق برسد. شادی هم البته در حقیقت اگر معنا شود نه مجاز، طراوتی درونی است. از این باب محرم هم جای تبریک دارد. چه اینکه امام فرمود محرم و صفر است که اسلام را زنده نگه داشته است. شبهای قدر جای تبریک دارد اگر یک قدم ما را به خدا نزدیک کند. نوروز زمانی است که در باطن خود حس فرح داشته و نشاط قلبی خویش را در مسیر قرب الهی بیابیم. 

رمضانتان مبارک، شبهای قدرتان مبارک، عیدتان مبارک. امید آن که در زندگی مادی و معنوی خود برکت عنایت خدا را ببینید و به آنچه او از فلسفه خلقت می خواست نزدیکتر شوید. 

سال شصت خیلی سخت و تلخ بود؛ اما سال شصت و یک با فتح المبین آغاز شد و در حرکت الی بیت المقدس، خرمشهر آزاد گردید. ما که کاره ای نیستیم اگر وصل به جریان توحید باشیم خدا سال 404 را بعد از دشواری ها و تلخی های 403 با به خاک مالیدن بینی ترامپ و نتانیاهو رقم خواهد زد. قدس شریف ان شاءالله سربلند خواهد بود. یمن پیروز می شود. سوریه از چنگال منافقین نجات پیدا خواهد کرد. خدا را در زندگی فردی و اجتماعی و مدیریت و حاکمیت به میدان بیاوریم، پیروزیم. این وعده را خودش داده، خدایی که همیشه صداقت دارد.

امیدوارم در امور اقتصادی و فرهنگی و سیاسی و تولید و صنعت و معیشت و رفاه و خدمت و آموزش و عدالت و ... برنامه ای برای نزدیک تر شدن بیشتر به اسلام و اهداف دین داشته باشیم. خدا تعهد و ایمان ما و مسئولان ما را بیشتر کند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قدر دان باشیم!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۴۲ ق.ظ

قوانین پایه ای طراحی لوگو

 

دیده اید بعضی آدمها به شأن و جایگاه و موقعیت و امکانی میرسند خودشان را باخته و ضایع می شوند؟

طرف ظرفیت بالا نشستن را ندارد، اندازه بزرگی و بزرگواری نیست، نمیتواند رابطه اش را با آدمهای خوب حفظ کند، با طلبکاری با منّت با کبر و ریا و... به خوشبختی لگد می اندازد، جنبه شهرت را ندارد، ظرفیت علم را ندارد و جفا می کند ...

بزرگی آدمها به نسبتها و ژستها و تعاریف و پستها و مدارج و مدارک نیست. چه بسیار آدمهایی که نعمات خدا و بهره های دنیا برایشان سمّ است و با دست خود کاری می کنند که با همین امتیازاتی که در اختیار دارند بیشتر زمین خورده و طرد و منفور شده و دنیا و آخرتشان را ببازند. بعضی آدمها به ظاهر چیزی ندارند ولی چقدر بزرگ و دوست داشتنی هستند.

بزرگ شدن و بزرگ ماندن، جنبه می خواهد. آدم باید قدر و ظرفیت خودش را بالا ببرد تا وجودش گنجایش بهره مندی از مواهب عالم را داشته باشد. تقدیرمان را خودمان رقم می زنیم، خدا فقط آنچه را که خواسته و برگزیده ایم امضا می زند. حقیقت شب قدر را کسی درک می نماید که اراده کند ظرفیت وجودش را برای پذیرش حق و ملزومات آن بالا ببرد و به ورطه ظلم و جفا به خودش و خدا و خلق خدا نیفتد. چنین آدمی به خدا نزدیک میشود و آنچه از مواهب مادی و معنوی عالم که خیرش در آن نهفته باشد را به دست خواهد آورد. عاقبت به خیری به راهی بستگی دارد که انتخاب می کنیم. قدر موقعیتهای کوچک را بدانیم وخودمان را نبازیم به موقعیت های بزرگ هم دست خواهیم یافت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

زمان و مکان مناسب دیگری در راه است؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۸ اسفند ۱۴۰۳، ۰۷:۰۲ ق.ظ

پوستر انا من المجرمین منتقمون

 

آمریکا رسما ایران را تهدید به حمله نظامی کرده و بر اساس اخبار موجود بخشی از نیروهای خود را به خاورمیانه گسیل داشته است. آمریکا البته غلط میکند نگاه چپ به این سرزمین داشته باشد و پایش را از گلیمش درازتر کند؛ اما شما را به خدا اگر ایالات متحده ضربه ای زد پاسخش را محکم و قاطع بدهید. سر جدتان موکولش نکنید به زمان و مکان مناسب! قرار بود کاری کنیم محاسبات دشمن بر هم بخورد. قرار بود کاری کنیم اگر آمریکا جسارتی کرد اسرائیل را روی ویلچر ببیند. یاد سید حسن نصرالله به خیر که بعد از ترور صالح العاروری گفت: هرگز از عبارت "در زمان و مکان مناسب" استفاده نمی‌کنیم و پاسخ ما حتمی خواهد بود. 

در یکی از حساس ترین و شیرین ترین برهه های تاریخ قرار داریم. به لطف خدا و عنایت اهل بیت و آبروی شهدا، روح حماسی دمیده شده در تار و پود ملت ایران، برگی مشحون از شرافت و رادمردی و پهلوانی و غیرت را در کتاب وزین انقلاب جهانی اسلام به ثبت خواهد رساند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

با معرفتها رفیق نیمه راهند!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۷ اسفند ۱۴۰۳، ۱۱:۵۳ ق.ظ

یادمان سردار شهید یوسف سجودی

 

فرمانده شجاع و با تدبیری بود. یک بار قبل از عملیات داشت سخنرانی می کرد. خبر آوردند برادر طلبه ای که برای شناسایی رفت، تیر و ترکشی خورد و شهید شد. دید بچه ها سرشان را گذاشتند پایین و غمگین شدند. شروع کرد با حرارت صحبت کردن: اینجا حلوا خیرات نمیکنند، میدان میدان جهاد و شهادت است. ما قرار است مثل ابالفضل العباس، مثل حسین بن علی، مثل علی اکبر حسین شهید شویم. دست و پایمان قطع شود، سرمان برود، بدنمان ارباً اربا شود اما عاشورایی بمانیم و حسین را تنها نگذاریم...

حرفهایش انگیزه رزمنده ها را دو چندان کرد.

یکبار در فتح المبین کار گره خورد. یاد اباعبدالله افتاد. بلند شد ایستاد و رجز خواند... هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله... بچه ها روحیه گرفتند و پیش رفتند.

مطلع الفجر موفقیت آمیز نبود. خیلی شهید و مجروح دادیم. برادر خودش هم شهید شده بود. برق ها را خاموش کرد. گفت هر کس می رود برود اما یادمان باشد میدان را خالی کنیم به امام و امت خیانت کرده ایم دشمن جلو می آید... اغلب بچه ها غیرتی شده و ماندند.

داشت بر می گشت بابل برای مرخصی. احساس کرد دوباره جبهه دارد عملیات می شود. قرآن را باز کرد سوره فتح آمد. بی معطلی از همان مسیری که می رفت، به جبهه برگشت و خودش را به عملیات رساند.

بچه ها تشنه شان بود. می دانست آن اطراف آب باریکه ای هست. دلش نیامد کسی را بفرستد. نیروهایش خسته بودند. خودش دو دبه بیست لیتری آب را دست گرفت و رفت. دید چند عراقی مسلح دارند دست و روی شان را می شویند. سلاح نداشت. نمی خواست دست خالی برگردد. دلش را به خدا سپرد و با رعایت اصل غافلگیری رفت جلو و خلع سلاحشان کرد. آنها را هم همراه دبه های آب آورد عقب. از عراقی ها پرسیدند شما که سلاح داشتید چرا اسیر شدید؟ گفتند هیبت و ابهت این مرد ما را گرفت. دست و پایمان شل شد...

می گفت پنج نفر بودیم مسیری را طی می کردیم. دلمان افتاد توسلی به امام زمان پیدا کنیم. حال خوشی به همه دست داد. احساس کردیم عطر دل انگیزی در فضا پیچیده. کسی با خودش عطر و اودکلن نداشت. یکی گفت یعنی آقا دارد به ما توجه می کند؟ همه زدند زیر گریه. چند روزی نگذشت. آن چهار نفر شهید شدند و فقط من ماندم.

خودش هم زیاد نماند. گاهی دوستان شهیدش را اسم می برد و به شان می گفت: بی معرفت ها!

یوسف سجودی فرمانده تیپ1 بود. هم از نظر حماسی هم از نظر معنوی زبانزد رزمنده ها بود. با این حال گاهی می نشست کنار ضریح دانیال نبی، مناجات و حال و هوای رزمنده هایی که برای زیارت به شوش آمده بودند را نگاه می کرد، اشک می ریخت و به حالشان غبطه می خورد. می گفت: اینها از من جلوتر هستند. فرمانده اصلی جبهه این بچه ها هستند...

بر اساس خاطراتی از پرونده شهید در سازمان حفظ و نشر آثار

1- آخرین مسئولیت سردار شهید یوسف سجودی اهل بابل، فرماندهی تیپ سوم لشکر17 علی بن ابیطالب علیه السلام قم بود و در 1363/12/26 عملیات بدر شرق دجله در 26 سالگی به شهادت رسید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دو خبر از قم

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۳ اسفند ۱۴۰۳، ۰۳:۱۵ ب.ظ

مشرق نیوز - عکس/ معماری بی‌نظیر بازار قم

 

دیروز شهردار قم بالاخره برکنار شد. دیروز رسانه ها به طور رسمی خبر کشف معدن لتیوم را در قم به خصوص منطقه دریاچه نمک اعلام کردند.

این دو خبر چه ربطی به هم دارند؟ هیچی! هر کدام برای خودشان خبری مستقل اما مهم هستند.

جناب دکتر سقائیان نژاد شهردار اسبق اصفهان که با اعمال نفوذ تیم لاریجانی در زمان ریاست او بر مجلس به شهرداری قم منصوب شده بود آنقدر برای خودش یال و کوپال و عده و عده داشت که شوراهای شهر در تمام این سالها تبدیل به جمع و تشکلی در قالب ماشین امضای شهردار شده بود. من خودم واقعا دیگر رغبتی برای شرکت در انتخابات شوراهای شهر قم نداشتم و این نهاد را کاملا بی خاصیت و صوری می دانستم. بالاخره اما با اصرار و مداومت تعدادی از اعضای شورا به رغم مخالفتها و مانع تراشی های بعضی کانون های قدرت، دیروز شهردار قم عزل شد و البته امید آن می رود مهندسی جوان و تازه نفس و خلاق و پر انگیزه برای تصدی امور بلدیه قم انتخاب شود.

این که قم یکی از مخازن و منابع و معادن اصلی لتیوم در کشور و احتمالا جهان است را مدتی قبل از زبان مسئولی در قالب بحثی خصوصی شنیدم و اساس فرضیه تصاعد گرما از زمین قم که از قدیم به رنجش و دشواری زندگی در تابستانهای این شهر می انجامید به وجود این ذخیره فلزی گرانبها بر می گردد.

شاید ندانید قم چاه نفت هم دارد و البته بعضی معادن غنی دیگر. در جریان غائله مهسا در وبلاگ نوشتم که روند امور کشور از نظر فرهنگی به گونه ای رقم خواهد خورد که روزی قم پایتخت ایران می شود. البته همین الان هم قم با تکمیل شهرک شکوهیه و تهران با شهر آفتاب و شهر فرودگاهی امام خمینی ره عملا به همدیگر نزدیک شده و بالاخره متصل خواهند شد. قم یکی از بالاترین گردش های مالی را در عرصه بانکداری به خود اختصاص داده و گمرگ پر رونقی هم دارد. شهرکهای صنعتی قم در کشور ممتاز هستند. صنایع دستی قم به خصوص فرش ابریشم در کشور نمونه ندارد. دام شهر در حاشیه قم به تنهایی توان تأمین مایحتاج پروتئینی کشور را داراست اگر کمی بیشتر مورد توجه قرار بگیرد. قم به نسبت ظرفیتی که برای درخشش در امور معنوی و سیاسی و اقتصاد و تولید کشور دارد رشد و پیشرفت نداشته و با اینکه اغلب مسئولان عالی مملکت چند سالی هم تجربه زندگی در این دیار مقدس را داشته و یا مشکلات آن آشنا هستند اما آنگونه که باید مورد توجه نبوده و به آنچه از نظر آبادانی و رفع مشکلات مستحق است دست نیافته است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ما همه پرنده ایم

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۲۴ ق.ظ

موسسه اطلاعات مرغداری - 20 عکس زیبا از پرواز پرندگان

 

بعضی هایمان پول را بهانه می آوریم که مال دنیا ما را فریفت و به گناه انداخت. امکانات مادی باعث غفلتمان از راه راست گردید. بعضی هایمان شهرت را بهانه می کنیم، بعضی زیبایی خود را بعضی کثرت عواطف و بعضی هم محیط پیرامون را باعث لغزش خویش شمرده و راه باطلی که در پیش گرفته ایم اینگونه توجیه می نماییم.

خدیجه بنت خویلد همه چیز داشت. پول داشت، شهرت داشت، زن بود و عواطف بسیار داشت، زیبا بود، در یکی از آلوده ترین محیطهای عصر جاهلیت می زیست؛ اما گناهکار نشد که هیچ آن قدر رشد کرد که هم کفو رسول اکرم شد و مادر سیزده معصوم. هم او که دهها کتاب در وصف اخلاق و رفتار و بزرگی اش نوشته اند خودش که معصوم نبود. اتصال به عالم غیب نداشت. بزرگی و رشد و تعالی که به وراثت و یا جبر و تحمیل نیست. هر کس مسیر درست را بشناسد و اراده پیمودن راه حق و سلامت نفس را داشته باشد رسد به جایی که به جز خدا نبیند. عصاره ای از وجود و معارف خدا و سرآمد خلق خواهد شد.

غاده جابر به چمران گفت گمان می کنی اینگونه زندگی کنی میتوانی علی شوی؟ پاسخ همسرش را شنید شاید من نتوانم علی علیه السلام شوم اما راه رسیدن به او که بسته نیست. هر کس میتواند این مسیر را طی کند. بعد از شهادتش بود که غاده در وصفش این گونه گفت: مصطفی نمونه کوچک علی بود.

خدا ما را پرنده آفریده است. اگر بال و پر خویش را نشکنیم لذت پرواز را احساس خواهیم کرد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

زینب را دیدیم

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۴۴ ب.ظ

آخرین خبر | زینب نصرالله: ایران را کشور دوم خود می‌دانیم

 

امروز برنامه تلویزیونی محفل با حضور دختر شهید سید حسن نصرالله اجرا شد و یکبار دیگر خاطرات تلخ این چند ماه در ذهنها مرور گردید. خواستم مطلبی بنویسم. تیترش را بگذارم "متی نصرالله" و بعد با اشاره به آیه ان تنصروالله ینصرکم به محضر شریف خالق یکتا در عصر روز سوم ماه صیام عرض دعا با چاشنی شکوِه داشته باشم که بارالها! غیرت تو آیا اجازه می دهد اسرائیل و آمریکا بابت هزاران جنایتی که در حق مردم مظلوم غزه و لبنان و... رقم زده اند تاوانی بدتر از عقوبت یزید و صدام و... نداشته باشند؟ چه می شود در همین روزها و ساعات استجابت دعا به حرمت دل سوخته کودکان یتیم غزه، بساط ظلم صهیونیسم و حامیانش را جمع نموده و دل مومنان را خنک سازی؟!

برنامه داشت تمام می شد، یکجایی همه اشک ریختند از داورها تا تماشاگران، مرد و زن؛ به جز سیده زینب نصرالله که همسر شهید، فرزند شهید و خواهر شهید است و زینب گونه ایستاده تا شکوه استقامت اصحاب اباعبدالله را به رخ دشمن بکشاند و گفت که سختی های ما در مقابل مصائب آل الله چیزی نیست و بعد که از او خواستند دعا کند، ورای همه تلخی ها و دل آزردگی ها طلب عاقبت بخیری داشت به برکت نعمت شهادت از پیشگاه خدا و درک ظهور حجت حق. او تربیت شده مکتب حیدر کرار است و می داند عاشورا محصور در زمین و زمان و تاریخ و جغرافیا نخواهد بود. جهاد و شهادت برای ما یک فرهنگ است و البته پیش نیاز و عیار داعیه انتظار.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

روزه مستدام

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ۰۷:۵۷ ق.ظ

رژیم روزه داری در ماه رمضان | شرکت دارویی پوراطب گستر

 

در ماه خدا برای خدا ساعاتی از حلال و حق طبیعی خود در خوردن و آشامیدن و شهوت و... میگذری تا در ماههای دیگر لااقل از حرام خدا در خوردن و نوشیدن و شهوت و... در گذری. همان طور که گفته اند کمال قبول در نماز این است که نمازگذار، همیشه و نه فقط در وقت نماز، خدا را به یاد داشته باشد، کمال قبول در روزه نیز چنین است که در همه روزهای عمر حتی اگر ماه رمضان نبود نیز خدا را ناظر کردار خویش دانسته و از آنچه منع نموده درگذریم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مبارکمان باشد

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۲ اسفند ۱۴۰۳، ۰۴:۰۵ ق.ظ

پیام تبریک انجمن علمی آموزش و توسعه به مناسبت فرارسیدن ماه مبارک رمضان

 

امیدوارم لایق این میهمانی باشیم. امیدوارم به خدا نزدیک تر شویم. ماه خدا، فرصت دوباره نگریستن به زندگی و تولدی دوباره و عود به فطرت است. زمستان غفلت و خمودگی به پایان رسیده و بهار جانها و نوروز بیداری و شکوفایی آغاز گردیده است. از روزه داران واقعی باشیم یا نه دست خودمان است. دست خودمان است در لحظه لحظه زندگی مان با خدا باشیم. دقایق عمرمان با روح نماز و روزه آغشته باشد. خدایا ما را ببخش و در مسیر خودت یاری مان کن. یک جمله ای دارد شهید ارتشی دفاع مقدس، محمدباقر روحی کاشی که ما به انقلاب در اخلاق نیاز داریم. 

اراده کنیم به یاری خدا، روح ما طراوت ازلی خودش را بازیابد. فکر ما، نگرش ما، خلق و خوی ما، سبک زندگی فردی و اجتماعی ما تحول پیدا نموده و با همه وجود، خدایی شویم و به رنگ توحید درآئیم؛ صبغةالله و من احسن من الله صبغة. دلیل همه ناملایمات و کژی ها و سستی ها و غفلتهایمان که در ابعاد فردی و اجتماعی باعث شکست و فاصله گرفتن از اهداف و شعائر دین گردیده، طاغوت باطن ماست. در اخلاق و سیرت خود انقلابی به پا کنیم به برکت این ماه بزرگ و نورانی، ان شاءالله.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پای دل

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، ۰۹:۳۱ ق.ظ

پوستر/کاش پای دل ما هم به نوایی برسد

 

در خانه پدرش زندگی می کند، مغازه اش اجاره ای است. درآمدش همین حقوق روزانه حاصل از کار پیرایشگری است. ماشینی قدیمی دارد که خرج می تراشد. فراخوان کمک به جنگ زدگان فلسطین و لبنان که داده شد، همسرش گردنبد و دخترش گوشواره طلا را بردند و هدیه دادند.

دلش هوای کربلا داشت. سفری ارزان قیمت برایش فراهم شد؛ اما باز هم پولش برای زیارت خانوادگی کافی نبود. گفت: آخر شب، مشتری داشتم و بعدش باید می رفتم خانه. طرف تازه از کربلا آمده بود. گفتم: من هم ان شاءالله به زودی می روم. حرف دیگری نزدم. گفت: چه خوب!

موقع رفتن، هزینه سلمانی را با کارتخوان کشید. بعد یک اسکناس هم گذاشت توی جیبم گفت: خرج سفر. سوار ماشین که شدم از سر کنجکاوی، پولی که داده بود را از جیبم در آوردم و نگاه کردم. یک اسکناس صد دلاری بود؛ درست به همان میزان که کم داشتم.

یادش آوردم یک بار جمله ای را به من گفته بود: اهل بیت هیچ وقت زیر دِین کسی باقی نمی مانند. مطمئنم همه پولهایی که برای خدا داد جبران می شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهیدان را شهیدان می شناسند

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۳، ۱۱:۲۱ ق.ظ

مهریه منحصر به فرد همسر شهید باکری چه بود؟/ شهید مهدی باکری نماد غیرت  آذربایجان - تبریز یازار

 

مهدی باکری را که می شناسید، حتما خاطراتش را هم خوانده اید. اخلاص و معنویت وتواضع و گذشت این بشر کم نظیر است. چقدر به خاطر خدا کار کرد، زحمت کشید و سختی دید. چقدر به خاطر خدا از حق و امتیاز خود گذشت، چقدر به خاطر خدا طعم تلخی و زخم طعنه چشید. در راه خدا همه زندگی اش را هم داد اما در وصیتنامه اش نوشت: "ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم. میترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم. یا رب العفو، خدایا نمیرم در حالی که از من راضی نباشی. ای وای که سیه روی خواهم بود."

بعدش یک عبارت عجیبی درباره خدا دارد: "خون باید می شد و در رگهایم جریان می یافت و سلول هایم یا رب یا رب می گفت."

روحانی شهید شیخ فضل الله محلاتی درباره این کلمات مهدی باکری عبارتی دارد که خواندنی و تکان دهنده است: "این جمله خیلی خیلی معرفت می خواهد. این ثارالله که به امام حسین علیه السلام تعبیر می کنند، یعنی خون حسین رنگ توحید گرفته است. بنابراین بازو می شود یدالله، چشم انسان می شود عین الله. با چشم خدا جز خدا در جهان نمی بیند..."

برگرفته از "داستان یک مرد" ویژه نامه بزرگداشت سالگرد شهادت فرمانده لشکر 31 عاشورا/ اسفندماه 83

  • سیدحمید مشتاقی نیا

راه، تو را می خواند

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۳، ۰۳:۴۱ ب.ظ

photo_2025-02-11_09-35-11_fqo7.jpg

 

صبح رفتیم مزار علی بن مهزیار، محبّ و دلداده حضرت ولی عصر(عج). فهمیدم جناب حبیب الله معلم، شاعر حماسه سرای نوحه های آهنگران هم در حیاط بارگاه ایشان دفن است. فاتحه ای نثارش کردیم. نام این مرد در تاریخ ادبیات حماسی کشورمان ماندگار خواهد بود. اطراف کارون را هم در اهواز گشتیم. ظهر راهی شلمچه شدیم. چقدر خلوت و غریب بود. عده ای با ماشین شخصی آمده بودند که بعضا چهره ای متفاوت داشتند. خب این بندگان خدا شاید بعدها دیگر مسیرشان این طرفها نیفتد. چرا بلندگوها خاموش است؟ چرا تصاویر شهدا قدیمی و پوسیده اند؟ چرا کار نمایشگاهی و تبلیغی در خوری صورت نگرفته تا حال و هوای یادمانها احیا شود؟ گفتند شبها بعد نماز برنامه ای داریم و... بقیه روز گویا اوضاع همین است. به نظرم مدیریت یادمان ها را باید بدهند دست افراد جوان تر و با انگیزه تر. نماز را که خواندیم توجهم به یک امیر ارتش جلب شد که گویا برای روایتگری آمده بود. یک جوانی آنجا بود سوالی از او پرسید. خیلی با حوصله و وسواس انگار که جمعیت عظیمی مقابلش ایستاده مشغول توضیح شد. وجدان و تعهدش ستودنی بود. برای بچه ها از اهمیت شلمچه در اشغال و بازپس گیری خرمشهر و نیز عملیات سرنوشت ساز و انهدامی کربلای پنج گفتم. آمدیم طرف مسجدجامع خرمشهر که متأسفانه سالهاست به بهانه اجتناب از ترافیک، از برنامه های بازدید راهیان نور حذف شده است. این مسجد همچنان در حال توسعه است و نماد مقاومت مردم ایران به حساب می آید که تماشایش هم لذت دارد. از خرمشهر و مردم قهرمانش هر چه بگوییم کم گفتیم. رفتیم لب اروند. خلوت و با صفا بود. دلتان نخواهد فلافلی خوردیم و به موزه دفاع مقدس خرمشهر رفتیم و بعدش روانه میدان عشایر شدیم. خیلی ها در خوزستان مدعی فروش بستنی گاومیش هستند اما تنها جایی که من دیدم واقعا بستنی با شیر گاومیش دست مشتری می دهد همین فلکه یا میدان عشایر در خرمشهر است. بارها مدیران کاروانها را راضی کرده و دستجمع به آنجا رفته ایم. این بار خانواده خودم را بردم و آنها هم از کیفیت این محصول خوشمزه به وجد آمدند. پارسال به دانشجوهای فنی مهندسی بابل که بعضا نخبه و اهل ابداع بودند پیشنهاد دادم به فکر تکثیر نژاد گاومیش و عرضه محصولات لبنی آن در سطح کشور و منطقه باشند. الله اعلم. شاید روزی این کار را انجام دادند. هم در خرمشهر چرخی زدیم هم در آبادان. آبادان بزرگتر و پیشرفته تر و شلوغتر از خرمشهر است اما من خرمشهر را بیشتر دوست دارم. دلم میخواهد روزها در این شهر برای خودم راه بروم و خلوت کنم. خاک خیابانها و کوچه پس کوچه های این شهر عصاره آب و گل غیرت و مردانگی و غربت و شهامت است. در آبادان یادی از مرحوم آیت الله جمی کردم. عصر به اروند کنار رفتیم. آنجا هم خلوت بود. داخل کشتی معروفی که روی آن روایتگری صورت میگیرد هم رفتیم و چند عکس به یادگار گرفتیم. شرحی از والفجر هشت به عنوان یکی از پیچیده ترین عملیاتهای نظامی دنیا دادم. شب نیاز به استراحت داشتیم. پسر بزرگم که رانندگی به عهده او بود سرمای شدیدی خورده و بی حال شده بود. هتلهای آبادان قیمت وحشتناکی داشتند. از سایت دیوار جایی را پیدا کردیم که دستکمی از ویرانه اقامتی شوش نداشت. اما چاره ای نبود و یک شب را هم آنجا گذراندیم. دیگر شرایط ادامه سفر را نداشتیم. دهلاویه و هویزه و طلاییه را گذاشتیم برای بعد. راهیان نور هیچ وقت تکراری نمی شود. راهیان نور هیچ وقت تمام نمی شود. همیشه انتهای سفرهای راهیان نور، مسئولان کاروان از من می خواستند برنامه وداع را برگزار کنم. میکرفون را دست می گرفتم. می گفتم با شهدا که نمی شود وداع کرد. ما تازه با هم آشنا شده ایم. تازه میخواهیم رفیق شویم. پس سلام بر شهدا، سلام بر راهیان نور سلام بر مسیر نورانی شرف و انسانیت. سلام بر خدا سلام بر ملائک سلام بر زندگی نو و سیرت جدید. این راه برای گذر نیست برای ماندن است. ماندن در این مسیر، خودش یک راه است، معبر عروج و کمال و فطرت. این راه، طریقت عود به خویشتن و الحاق به اصالتهاست. قرار است ذره ای از عظمت وجود خدا شویم. وقتی خدا ما را می بیند و هوایمان را دارد ما چرا او را نبینیم و در دو راهی های زندگی در بزنگاه انتخاب بین خود و خدا، هوایش را نداشته باشیم؟ ادب و عدل و انصاف و انسانیت حکم می کند با آنکه به ما مهر می ورزد و دستمان را می گیرد مهر بورزیم و خوشحالش کنیم. لا حول و لا قوة الا بالله...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

انّا فتحنا لک ...

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۳، ۰۶:۵۴ ق.ظ

یادمان شهدای فتح المبین - نقشه نشان

 

صبح زودتر از بقیه بیدار میشوم. فرصتی هست تا نگاهی به فضای مجازی داشته باشم. سخنان آقا را منتشر کرده اند. موضوعش توکل بود. جایی از صحبتها، جمله ای داشت که به دلم نشست. "توکل بر خدا ناممکن ها را ممکن می سازد." خدایا توکل بر تو، این روز شاید یکی از خاطره انگیزترین روزهای زندگی من باشد. کلید را به صاحب این ویرانه مثلا هتل تحویل می دهیم و راه می افتیم در سطح شهر بلکه جایی را در این صبح تعطیل جمعه برای صرف صبحانه پیدا کنیم. بالاخره یکجا در اطراف حرم حضرت دانیال پیدا شد. نان نداشت؛ گفتیم عیبی ندارد املتش را بزن نان بیات خودمان را می خوریم. این بنده خدا هم خیلی به ما احترام گذاشت هم پول کمی از ما گرفت، تا دم در هم آمد بدرقه مان کرد. خدا امواتش را بیامرزد. مغازه ای هم ایستادیم و تعدادی نان و نان خرمایی خریدیم. چه بتوانیم به عراق برویم چه نتوانیم این خوردنی ها به کار می آید. به خصوص در فکه که ممکن است چیزی برای خوردن پیدا نشود. سر راه به سمت یادمان شهدای فتح المبین دم رودخانه کرخه توقف می کنیم. منطقه خلوت است و تماشای این رود بزرگ و پرآب در خنکای صبح خیلی نشاط آفرین است. راه که می افتیم نوحه قدیمی آهنگران را که هزاران بار برای بچه ها پخش کرده ام دوباره از ضبط ماشین پخش می کنم: آمدم تا کربلای شوش را زیبا کنم... آمدم تا کرخه را از خون خود دریا کنم. اینجا واقعا شنیدنش دلچسب است. روز قبل هم نوحه: ای شهیدان به خون غلتان خوزستان درود را برایشان گذاشتم. اولین نوحه صادق آهنگران که از شبکه سراسری پخش شد و او را مشهور و محبوب مردم ساخت. با ایده شهید علم الهدی در دیدار وبیعت عشایر با امام در جماران اجرا کرده بود. مسیر فتح المبین خیلی نزدیک است. سالها پیش برای کاری مطالعاتی حضور میدانی در بعضی شهرهای خوزستان داشتم. فهمیدم متأسفانه بسیاری از مردم خوزستان از یادمان های شهدای استان خودشان بازدیدی نداشته اند. خب این اتفاق خوبی نیست. مردم این خطه عزیز اگر با حماسه های جوانان خودشان بیشتر آشنا شوند از حضور کاروان های راهیان نور احساس شعف و مباهات بیشتری خواهند داشت و البته تبلیغات شیطنت آلود خلق عرب هم باطل خواهد شد.

خادم های یادمان، مراسم صبحگاه دارند. یادمان خلوت است و فقط یک اتوبوس زائر که گویا معلم هستند آنجا حضور دارند. دم ورودی یادمان نوحه ای از حاج مهدی سلحشور پخش می شود. به شوخی گفتم دیدند از قم آمدیم سلحشور پخش می کنند. داخل یادمان هیچ خادمی نیست که بازدیدکنندگان را از لا به لای شیارها راهنمایی کند. البته راه ها را بلد هستم. بلندگوها خاموشند و این مساله که اولین بار است شاهدش هستم باعث میشود حال و هوای میادین نبرد با ضریب تبلیغی کمتری به خورد مخاطب داده شود. برای بچه ها از عملیات فتح المبین می گویم از الذین یومنون بالغیب از لو رفتن عملیات و قوت قلب امام از استخاره انا فتحنا لک فتحا مبینا از تاکتیک های ابراهیم همت برای فریب دشمن از خاطرات عجیب صیاد شیرازی در توکل بر خدا و غافلگیری دشمنی که از عملیات ما مطمئن بود از شهید جزی از شهید حسن گرجی، رحمت الله اصفهانی، منفرد نیاکی، محمود شهبازی و... از شهید رعیت رکن آبادی و تونل معروفش می گویم. رعیت رکن آبادی یزدی است و نمیدانم چرا در گلزار شهدای قم دفن شده. بارها بچه ها را سر مزارش برده ام. دلم میخواست سرهنگ سرخه را اینجا ببینم که گویا این وقت صبح حضور ندارد. سرخه را نزدیک به سه دهه است که در مناطق می بینم. او خودش یک یادمان متحرک، جزیی از مناطق عملیاتی است که دیدنش و همصحبتی با او با آن چهره آفتاب سوخته و لهجه عربی اش همپای سفر راهیان نور ارزش دارد. دوری می زنیم. عکسی میگیریم و راه می افتیم به سمت بیرون. ایستگاه صلواتی را عده ای دارند دایر می کنند. قیافه یکی شان به نظرم شمالی آمد. او هم همین حدس را درباره من زد. هم زمان چند شوخی مازندرانی حواله هم کردیم و خندیدیم. دو سه کاروان هم از راه می رسند و حضورشان انصافا مصداق دمیدن روح در کالبد منطقه است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اثر گذار و بدیع

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، ۰۹:۱۸ ق.ظ

فصل جدید «حسینیه معلی» آغاز شد + زمان پخش و داوران - ایمنا

 

آفرین

حسینیه معلی

آفرینyes

تماشای این برنامه خوب را از شبکه سوم سیما از دست ندهید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا