اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۲۵ مطلب در تیر ۱۳۹۳ ثبت شده است

به بهانه راه اندازی قرارگاه خاتم در مازندران

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۰۷ ب.ظ


شعبه قرارگاه فرهنگی خاتم به زودی فعالیت خود را در استان مازندران آغاز می کند. هدف از تأسیس شعبه های استانی این قرارگاه، حمایت و ساماندهی فعالیت های مرتبط با جنگ نرم در سطح هر استان است. دوست عزیز و بزرگوارم حجت الاسلام قربان (روح الله) انگیسه مسئولیت قرارگاه خاتم در مازندران را برعهده خواهد داشت.

ضمن تبریک به این برادر گرانقدر و آرزوی توفیق برای ایشان لازم می دانم از فرصت استفاده کرده و به این بهانه چند نکته کوتاه و سربسته را خدمت مسئولان محترم فرهنگی و فعالان جبهه انقلاب اسلامی عرض کنم.

حوزه هنری سازمان تبلیغات در ابتدای انقلاب تأسیس شد برای آن که جوان های هنرمند حامی انقلاب و باانگیزه را تحت پوشش قرار دهد. ثمره این اقدام به جا در دهه شصت پرورش هنرمندان صاحب نام در عرصه های مختلف هنری از قبیل شعر، داستان، سینما، مستند و ... چهره هایی مانند یوسفعلی میرشکاک، قیصر امین پور، سید مهدی شجاعی، سید مرتضی آوینی، بهروز افخمی، فرج الله سلحشور، ابراهیم حاتمی کیا و ... بود.

این افراد به نوبه خود سهم بسزایی در فرآیند رشد فرهنگ و هنر این کشور دارا هستند. پرسش این جاست چرا حوزه هنری در دهه های بعد دیگر نتوانست گام تأثیرگذاری در عرصه هنر برداشته و اگر بخواهم بی رودربایستی بگویم از تب و تاب کار افتاده و به یک اداره معمولی تبدیل شده است؟ خیلی از نهادهای دیگری که با انقلاب اسلامی مرتبط هستند هم ظاهراً به چنین دردی مبتلا شده اند.

به نظر می رسد فروکش کردن انگیزه های انقلابی و اهمیت پیدا کردن دغدغه های شخصی و اقتصادی، بعد از چند سال به طور معمول باعث تسلط روحیه کارمندی بر روحیه انقلابی افراد شده و نهادهایی که فلسفه تأسیشان انقلابی گری بود را به جرگه نظام بروکراتیک ملحق می سازد. با نگاه منصفانه گاه باید فلسفه وجود و کارآمدی هر نهاد را از منظر هزینه – فایده، دوباره مورد ارزیابی قرار داد و در صورت لزوم راهی برای ایجاد تحول بنیادین یا انحلال این مجموعه ها پیدا کرد.

حوزه هنری و دفتر تبلیغات و ... اگر چه به یک اداره معمولی با موضوع فرهنگ تبدیل شدند ولی ضرورت های فرهنگی همچنان باقی ماند و مسئولان امر را به این فکر انداخت تا بار دیگر مجموعه های دیگری را با همان اهداف راه اندازی کنند. موسسه راه در تهران با مدیریت وحید جلیلی در عرض حوزه هنری و قرارگاه خاتم ( مجموعه ای از فعالان دفاع مقدس در موسسه طلایه داران ) قم با مدیریت حسین یکتا در عرض وزارت ارشاد و بنیاد حفظ آثار، از این دست مجموعه ها هستند که قرار است بار وظایف مجموعه نهادهای فرهنگی و هنری کشور را یک جا به دوش بکشند. البته اصلاً بعید نیست که همین مؤسسات هم بعد از چند سال به همان درد استخوان سوز نهادهای دولتی مبتلا شده و اداره چاق دیگری را روی دست کشور باقی بگذارند. شاید بشود از الان برخی نشانه های این عقبگرد در عرصه مدیریت فرهنگی را مورد رصد قرار داد.

قرارگاه خاتم در مازندران البته می تواند با یک آسیب شناسی سرانگشتی از آفات نهادهای فرهنگی و حتی ضعف هایی که قرارگاه اصلی در قم را تهدید می کند، مبرّا باشد.

قرارگاه خاتم نباید به گونه ای رفتار کند که "حمایت از دوست خوب"، جای "حمایت از کار خوب" را بگیرد.

کار فرهنگی به معنای کار سیاسی نیست. غنای فرهنگی جامعه، راه را برای انتخاب درست جامعه در بزنگاه های تاریخ هموار خواهد ساخت.

قرارگاه خاتم باید حامی مجموعه های خودجوش فرهنگی در جبهه انقلاب باشد که با انگیزه هایی الهی تشکیل شده و بی هیچ ادعایی به رغم وجود ده ها مانع مختلف، مردانه پای اسلام و انقلاب ایستاده اند، نه این که خودش شکم آورده و با تأسیس چند زیرمجموعه توسط دوستان و نزدیکان و پهن کردن سفره ماهی پلو و نصب چند بیلبورد ضد آمریکایی و نهایتاً خواندن روضه برای شهدا احساس کند که دارد کار فرهنگی انجام می دهد.

هزینه های غیرضروری برای دکور و ساختمان و ... به بهانه کار فرهنگی، همواره بازتابی منفی در ذهن مراجعان داشته است.

یکی از مشکلات اصلی در فعالیت های فرهنگی، عدم شناخت ضروریات و اولویت های فرهنگی است. متأسفانه بعضی ذهنیت ها اینگونه شکل گرفته که برگزاری همایش و آوردن سخنران مهم و مداح و اخیراً خواننده معروف و هیاهوی رسانه ای و تبلیغاتی و جمع کردن عده ای در یک مراسم، نشانه میزان توان و قدرت فرهنگی هر مجموعه و مدیر آن است. البته از باب "من یعظم شعائرالله" و "واعدوا لهم مااستطعتم من قوة" برگزاری چنین مانورهای فرهنگی حتماً لازم و تأثیرگذار است؛ اما نباید به این حد اکتفا کرد. مشکل اصلی این جاست که اگر ساختار ذهنی و فکری مخاطب بر مدار حق و در چارچوب منطق و حکمت استوار نشود با هیاهویی به سمت ما آمده و با هیاهویی دیگر به جهتی دیگر سوق پیدا خواهد کرد.

بگذارید به فرق دو مقوله "هیئت" و "جلسه" اشاره کنم. قبل از انقلاب بچه های مذهبی بیش از هیئات به سمت جلسات گرایش داشتند. البته این جلسات خالی از ذکر اهل بیت نبود اما کارکرد اصلی آنها تربیت نیرو و رفع اشکالات ذهنی و نواقص فکری او با محوریت یک استاد بود. برای همین است که ضمن احترام و عرض ادب به همه هیئت ها باید اعتراف کرد که فایده جلسات قبل از انقلاب – به رغم نداشتن پول و جنجال - در مجموع بسیار بالاتر از هیئت های فعلی بوده است.

در شهر ما بابل، پیرمرد روحانی بزرگواری به نام حاج آقا یزدانی از شخصیت های دوست داشتنی و مطرح است. این استاد گرانقدر جلسات معروفی را قبل از انقلاب اداره می کرد که تربیت شدگان آن بعدها چپ و راست مملکت را به دست گرفتند. از مرحوم مجدآرا تا مهندس نریمان و واثقی و ... حتی آیت الله محمدی و خیلی از روحانیون و شهداهم برخواسته از همین جلسات بوده اند.

دوستان من در قرارگاه خاتم استان باید با بهره گیری از همفکری نخبگان حزب الله و صاحب نظران و فرهیختگان بسیج – به جای استفاده از نیروهای در سطح ایست بازرسی – و پرهیز از امور سطحی و شعاری راه بزرگ و دشوار خود در تحقق منویات انقلاب اسلامی را هموارتر سازند. به خاطر داشته باشیم که همیشه نمی توان با ذکر چند خاطره از شهدا و در آوردن اشک ملت، کارها را راست و ریست کرد و به هدف مقطعی خود دست یافت. تکرار بیش از حد یک روش برای اقناع مخاطب، بعد از مدتی فرسوده و ناکارآمد می شود.

برخورد نیک و مؤدبانه در انظار عموم هم البته باید مورد توجه باشد. ما اگر حرف و قیافه مان حسینی باشد و رفتارمان عین شمر، به جایی نخواهیم رسید.

نکته آخری که باید اول ذکر می شد این توصیه اخلاقی بزرگان دین است:

ان لکل حق حقیقة و حقیقة الاخلاص، ان لایحب الرجل ان یحمد علی ما فعل لله.

والسلام.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شرف و انسانیت، به رنگ سبز لجنی!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۳۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۲۶ ب.ظ





  • سیدحمید مشتاقی نیا

از سید قاسم دابوئیان چه خبر؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۵۱ ق.ظ


سید قاسم دابوئیان که بعضی رسانه های مجازی استان از او به عنوان یکی از دوستان نزدیک استاندار نام می برند، در ماه های اخیر تلاش گسترده ای را برای تصدی بخشداری منطقه لاله آباد بابل آغاز کرده بود که به رغم واسطه گری برخی از چهره های ذی نفوذ ناکام ماند.

شنیده شده یکی از کسانی که اصرار داشت تا دابوئیان را به این منصب برساند دکتر معلم، کاندیدای دور پیش و آینده مجلس شورای اسلامی در شهرستان بابل بود. دکتر معلم اگر چه چهره شناخته شده ای در میان مردم شهرستان نبود و نتوانست به مجلس راه پیدا کند ولی با رأی حیرت آورش توانست نگاه ها را به سمت خود جلب نموده و از این نظر باید او را یک پدیده سیاسی برای شهرستان بابل دانست. البته هنوز طیف های ارزشی شهر نتوانسته اند نگاه مطمئنی نسبت به گرایشات فکری وی پیدا کنند. در دور بعدی انتخابات مجلس که اسفند 94 برگزار می شود اگر چه به دلیل همزمانی انتخابات مجلس خبرگان و اهمیت فوق العاده آن که به نوعی رقابت در "فینال جام انقلاب اسلامی" محسوب می شود توان اصلی نیروهای مذهبی معطوف به حمایت از کاندیداهای اصلح خبرگان خواهد شد ولی به هر روی با توجه به حضور مجدد دو نماینده فعلی بابل در مجلس یعنی آقایان ناصری و نیازآذری که نخستین حرف مشترک هر دو نفرشان، نون است! و احتمال شدید عبور مهندس نریمان از فیلتر شورای نگهبان - به رغم حرف و حدیث هایی که درباره عملکردش در پست های قبلی وجود دارد - و گمانه زنی هایی که در خصوص حضور نامزدهای صاحب نامی چون جنابان دکتر فلاح، مؤمنی، کریمی فیروزجایی، طاهرنژاد و حتی قاسم زاده و ... به چشم می خورد، دکتر معلم راه دشواری را پیش رو خواهد داشت.

به نظر می رسد معلم تلاش می کند تا از ظرفیت حامیان فرضی قاسم دابوئیان نیز برای دور بعدی انتخابات بهره بگیرد.

قاسم دابوئیان پدیده سیاسی اواسط دهه هفتاد در بابل بود. او در قم با موتور گازی آبی رنگش به در خانه دوستان قدیمی رفته و نظر آنها را نسبت به کاندیداتوری خود در مجلس پنجم جویا می شد. ادعای سید این بود که می خواهد فضای کربلای پنج را در بابل ایجاد کند.

پای قاسم که به بابل رسید ریخت و چهره اش صد و هشتاد درجه تغییر کرد. او دیگر طلبه ای ساده پوش و سر به زیر نبود. آن موقع که همه نامزدها تلاش می کردند نسبت خود با یکی از مدارس علمیه شهر و میزان رفت و آمدشان به آن جا را امتیازی برای جلب آراء بدانند سید قاسم با بهره گیری از مشاورانی جوان و توانمند به خصوص برادر سابق و ضد انقلاب و فراری ما یعنی جواد اکبرین، شیوه ای نوین و جذّاب را در طراحی پوستر و نوع آرایش و طرح شعارهای جنجالی در پیش گرفت.

قاسم دابوئیان توانست از دو طیف جوان شهر برای خود حامیانی جدی را گرد آورد. یک طیف جمعی از بچه های هیئتی و مسجدی بودند که همچنان ادعا داشتند سید بوی شلمچه می دهد. آن موقع تنها رایحه ای که از سید قاسم به مشام می رسید بوی تند ادکلن های غربی و سوسول پسند بود. جالب آن که این جمع، دفتر سید را مرکزی برای مقابله با محسن نریمان، نماینده قدرتمند و با نفوذ آن دوره که جایگاه قابل قبولی در بین روحانیت نداشت، می دانستند.

عده ای دیگر اما بچه های قرطی و سیگاری و سرچهارراهی و ... بودند که احساس می کردند دارند در فیلم زنده باد زاپاتا بازی می کنند و گمان می کردند سید، قهرمان نجات آنها از چنگ استبداد است و آمده تا مثلاً درِ ستاد امر به معروف بابل را تخته کند و ...

ستاد مرکزی سید قاسم در چهارراه شهربانی بابل هر روز عصر محل تجمع و هیاهوی عده قابل توجهی از جوان ها بود. این هیاهو اطرافیان سید را به این توهم انداخت که قاسم نماینده قطعی مجلس شده و در دور بعدی ریاست جمهوری هم شرکت خواهد کرد!

اگر اشتباه نکنم تعداد آرای سید قاسم چیزی در حدود یازده هزار رأی بود. حامیان او مدعی بودند به دستور مدرسه صدر، فرمانداری حق دابوئیان را پایمال کرده است! آن دور از انتخابات مجلس بابل به مرحله دوم کشیده شد. یک شب مانده به رأی گیری دور دوم و در حالی که فرصت تبلیغات انتخاباتی به پایان رسیده بود، به رغم ائتلاف اکثریت کاندیداها بر ضد رقیب دیرینه شان یعنی محسن نریمان ناگهان اطلاعیه ای در شهر پخش شد که محتوای آن اعلام حمایت قاطع سید قاسم دابوئیان از نریمان بود. حامیان مسجدی دابوئیان با دیدن این اطلاعیه در بهت فرو رفته و آن را تکذیب کردند.

قاسم اما واقعا حامی نریمان شده بود و توانست پستی را از او که بعد از شکست به ریاست آب و فاضلاب تهران منصوب شد دریافت کند. جریان قدرت در شهر به بهانه پخش اعلامیه انتخاباتی در ساعاتی که تبلیغات ممنوع بود در اقدامی نا به جا پای سید قاسم را دو یا سه روز به زندان کشاند.

سید اگر چه پیش از این سعی داشت خود را یک نیروی انقلابی با گرایش به جریان چپ معرفی کند اما با پیوستن به جریان نریمان و پس از آن با حمایت از کاندیداتوری سید محمد خاتمی دیگر یک نیروی موسوم به چپ اصلاح طلب به حساب می آمد.

قاسم دابوئیان در نخستین دوره از انتخابات شورای اسلامی شهر بابل شرکت کرد و با کسب همان تعداد از آرای قبلی توانست به درون شورا راه پیدا کند؛ اما اندکی بعد با وسوسه دوستان متوهمش از عضویت شورا انصراف داد و برای رقابت های ششمین دوره مجلس آماده شد. سید این بار هم شکست سختی خورد و تقریباً از معادلات سیاسی شهر حذف گردید. علت ناکامی مجدد او را باید در چهار نکته خلاصه کرد:

1- سید توجه نداشت که همه شهر، از چهارراه شهربانی تا فلکه باغ فردوس نیست!

2- مردم به طور معمول به کسی که اعتمادشان را لگد مال کرده و تنها به فکر پیشرفت و ترقی خودش باشد دیگر رغبت نشان نمی دهند.

3- سید دیگر یک شخصیت خاص و انگشت نما در بین رقبا نبود. تاکتیک انتخاباتی او به یک روش سوخته تبلیغاتی تبدیل شده بود. حالا نامزدهایی پا به عرصه رقابت گذاشته بودند که علاوه بر تیپ و قیافه به اصطلاح مدرن و امروزی، به برکت فضای پر تلاطم سیاسی نیمه دوم دهه هفتاد، شعارهایی بسیار ساختارشکنانه تر از او سر می دادند.

4- اصولاً کسی می تواند در این شهرستان برای مجلس رأی بیاورد که در بین یکی از مناطق امیرکلا، بندپی یا لاله آباد بابل جایگاهی داشته باشد. اگر جمعیت شهر تأثیر مشهودی در سرنوشت انتخابات داشت قاسم واثقی سال ها پیش نماینده بابل در مجلس می شد.

مدتی از سید اطلاعی در دست نبود که ناگهان خبر رسید او شهردار رویان شده است. همه می دانستند که مسئولیت گرفتن در رویان در گرو ارتباط با چه طیفی است. سید قاسم به راست پیچید و اینک به یک نیروی وابسته به جناح موسوم به اصولگرا تبدیل شده بود. کسی نبود بپرسد پس تکلیف این همه جوانی که با تعصبی خاص پشت سر او حرکت کرده و حالا علاوه بر تغییر در نگرش های سیاسی و فاصله گرفتن از جریان های ارزشی، مبتلا به مرض "خود روشنفکر پنداری" شده و ریش و چفیه شان را به هوا داده و دود و دم و قلیان و سیگار و دیگر مأکولات و مشروبات را جایگزین مسجد و منبر و محراب ساخته بودند چه می شود؟!!

شنیده می شد سید در توجیه گرایش خود به طیف احمد ناطق، می گفت: برای من چپ و راست مهم نیست؛ کار ( بخوانید پست ) بدهند برایشان کار می کنم.

البته تجربه حضور در رویان را باید نقطه عطفی در تغییر مبانی و نگرش های سیاسی سید قاسم و گرایش او به محافظه کاری دانست. سید با چشم خود دید که بسیاری از غوغاسالارانی که در رسانه ها به سر و صورت هم چنگ انداخته و مردم را در دعواهای زرگری چپ و راست به رویارویی با هم فرا می خوانند، اینجا در نقطه ای آرام از منطقه ای خوش آب و هوا در شمال کشور، در همسایگی یکدیگر ویلا ساخته و تا پاسی از شب سیخ کباب می گردانند، کنار شومینه هایشان لم می دهند، از آخرین ارزش سهام و معاملات تجاری شان سخن می گویند، چای می خورند، دستشان را در یک کاسه کریستال کرده و پسته اکبرشاهی برای هم باز می کنند، آروغ می زنند و به ریش ملت قهقهه نثار می کنند.

گوگوری مگوری های لپ گلی شان هم دور از چشم بابا و مامان، کنج پستویی خزیده و ورق آلومنیوم بازی کرده و آخر سر، بین شاه و بی بی پیوند آسمانی و نانوشته برقرار می کنند، از فرط نرمش و خستگی بدنسازی یک لیوان عرق سرد برای هم می ریزند و .... این جماعت سالهاست که آرزو دارند از بالا تا پایین بستنی میهن را طوری لیس بزنند که چیزی ته آن باقی نماند.

سید در شهرهای دیگری مثل سورک، کیاکلا ( احتمالاً) و گتاب هم به تصدی شهرداری رسید. منصب او در گتاب البته حاشیه هایی را بین او و بعضی از اعضای شورا به دنبال داشت که نیاز به بررسی اسناد و مدارک شهرداری را ضروری جلوه می داد. آتش گرفتن ناگهانی ساختمان شهرداری گتاب و از بین رفتن اسناد موجود، تحقیق پیرامون ادعاهای طرفین را نیمه کاره گذاشت.

وقتی مقاله معروف به " فقط بابلی ها بخوانند " را در بررسی سیر سقوط و انحراف جواد اکبرین نوشتم سید قاسم به یکی از روحانیون مقیم گتاب گفت: جواد از آن ور بوم افتاده است و حمید از این طرف! برایم جالب بود او – شاید به اقتضای مصلحت - از جوادی که از اوان طلبگی تا آخرین روزهای حیات مشروع سیاسی اش پا جای پای سید قاسم می گذاشت و به نوعی محصول تفکر و القائات او محسوب می شد هم برائت می جوید. گویا سید سال هاست که مسیر اعتدال را پیش گرفته است. البته اعتدال در یک معنا پرهیز از افراط و تفریط بوده و در معنای دیگر که این روزها به وفور تفسیر عینی می شود حرکت بین حق و باطل است که در قاموس مفاهیم دینی ما به واژه نفاق نزدیک تر می باشد. امیدوارم سید در دَوَران بین این دو قرائت، برداشت نخست را برگزیده باشد.

قاسم همزمان تلاش داشت تا پرونده تحصیلی خود در حوزه علمیه قم را احیا کند که در این مسیر توفیقی به دست نیاورد.

اینک در حالی برخی جریان های سیاسی در تلاش برای بهره گیری از ظرفیت حامیان فرضی سید هستند که احتمالاً نمی دانند دابوئیان دیگر جایگاه لیدری خود در بین همراهانش را به کلی از دست داده است. دابوئیان اگر برای خودش محبوبیتی در بین هواداران سابق می دید در تمام این سال ها لااقل یک بار دیگر نامزد انتخابات مجلس یا شورای شهر می شد. داستان او اینک حکایت شیر بی یال و دم و اشکم شده است.

اما ... درباره سید قاسم دابوئیان چه چپ باشد و چه راست و اصولگرا باشد یا اصلاح طلب، به حکم معرفت، یک نکته را نباید از قلم انداخت. برجسته ترین ویژگی این رزمنده دهه شصت انقلاب و طلبه و مدیر سابق حوزه علمیه - که می دانم فراز و نشیب ها و دشواری هایی را به خصوص در ایام جوانی در زندگی خود تجربه کرده - این است که هیچ گاه در برابر سختی ها خم به ابرو نیاورد و لبخند دائمی، روی گشاده و رفتار نیک و جذّاب، همواره آموزنده ترین و زیباترین خلق و خوی مسلمانی این سید اولاد پیامبر بوده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آخر این راه

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۲۷ ب.ظ


شهید شهرام زلفی

تولد: تهران- 7/7/1357  

 شهادت: توسط عوامل انتحاری گروهک جندالشیطان-پیشین سرباز- 26/7/1387

مزار: بهشت زهرا(س)

 

=از نوجوانی توی دامن پدر بزرگ و مادر بزرگمان پرورش پیدا کرد. اینها طبقه پائین خانه زندگی می کردند و ما بالا. خود شهرام می رفت پیششان می ماند. اجبار کسی نبود. می گفت وظیفه است. پدر بزرگم اهل قرآن بود. مردی با صفا و علاقه مند به دین و مذهب. همین علاقه او در شهرام هم اثر گذار شد. روحش از همان اول با این چیزها شکل گرفت.

 

=پدر و مادرش را خیلی احترام می کرد. باعث افتخارشان بود، هم در تحصیل هم در سربازی و این آخر هم که با شهادت، حسابی سرفرازشان کرد. ثمره آن همه زحمت و سختی را هدر نداد. یاد ندارم که با آنها تندی کرده باشد. هرچه بود مهربانی بود و صمیمیت. به قدری احترام پدرم را داشت که پاهایش را جلوی ایشان دراز نمی کرد.

=حضرت زهرایی بود. اگر برای کاری نام حضرت زهرا را می آورد همه می فهمیدند که انجام آن رد خور ندارد. سختی و مشکلی اگر داشت ذکر آرام بخش دل و جانش، توسل به بی بی دو عالم بود. خدا به خودش دختر نداد، اما اسم دو تا دختر من را او پیشنهاد داد: فاطمه و زهرا. این هم نشانه ای دیگر است از ارادتش به آن بزرگوار.

=آدم با سوادی بود شهرام. از همان اول به درس خواندن علاقه داشت. توی آزمون سراسری دانشگاه ها رشته علوم سیاسی و روابط بین الملل دانشگاه تهران قبول شد. نمونه یک جوان بسیجی بود که در کنار اعتقاد به آرمان های اسلام و انقلاب، حواسش جمع درس خواندنش هم بود. سرکلاس های دانشگاه خیلی سفت و محکم از عقایدش دفاع می کرد. حتی با یکی از اساتید هم بر سر مسئله ولایت بحث و جدل کرده بود. خودش می گفت: «دوست دارم با کسایی که سطح سوادشون از من بیشتره بحث کنم.» طوری شد که استاد راضی بود نمره درسش را بدهد ولی شهرام سر آن کلاس نرود!

 

=لیسانسش را که گرفت رفت خدمت سربازی. حین خدمت برای استخدام در هواپیمایی جمهوری اسلامی و ایران ایر آزمون داد و قبول شد. چیزی نمانده بود تا به صورت رسمی وارد شود که آمد و گفت: «نمی خوام برم شرکت. رفتم اسمم رو برای سپاه نوشتم. اینم کارت آموزشیم.» رفت تبریز برای آموزش.

 

=با پایگاه بسیج هم در ارتباط بود. فرهنگ بسیج و بسیجی تأثیر خودش را بر شهرام گذاشت. این که استخدام در فرودگاه را رها کرد و به سمت سپاه تمایل پیدا کرد یکی از دلایلش همین روحیه بسیجی بود.

=برای وقت و زندگی اش برنامه داشت. همه کارهایش روی حساب و کتاب بود. به جرأت می توانم بگویم که توی زندگی شهرام وقت اضافه پیدا نمی کنی و نمی توانی بگویی که فلان جا وقتش هدر رفته. گواه این ادعای من فرمانده اطلاعات شدن او درسن پایین 32 سالگی است.

 وقتی شهید شد یکی از سرداران عالی رتبه سپاه گفته بود یک نخبه از میان ما رفت.

 

 

=توی شهدا از شهید کاظمی تأثیر بیشتری گرفته بود. حتی توی مراسم‌های ختم ایشان شرکت کرد. چند باری که توی اصفهان مأموریت داشت رفته بود سر مزارش. علت علاقه اش را که می‌پرسیدیم، می‌گفت: «حاجی خیلی خاکی بود، خیلی بی ادعا بود.» شهرام هم سعی کرد همین طور باشد بی ادعا و خاکی. با آن که در یگان، مسئولیت بالایی داشت، افتاده و متواضع بود.

=کم حرف می زد. بیشتر دوست داشت شنونده باشد. روی غیبت کردن به شدت حساس بود. اگر توی جمعی حاضر بود و می دید دارند غیبت دیگری را می کنند با یک صلوات حرف را قطع می کرد. وقتی هم که می‌دید تأثیری نداشته و هنوز به گناهشان ادامه می دهند، جلسه را ترک می کرد.

توی خانه اگر کسی پشت سر دیگری حرفی می زد و آلوده به غیبت می شد، می گفت: «شیطان اومد، شیطان رسید!» جلوی ادامه گناه را می گرفت.

=تأکید زیادی روی حجاب داشت. هم به همسر و هم به خواهرانش در این زمینه سفارش می کرد. طوری در فامیل جا انداخته بود که کسی به خودش اجازه نمی داد در مجلسی که شهرام حضور دارد با حجاب نامناسب حاضر شود. حتی تعدادی از احادیث و روایات در مورد حجاب را جمع آوری و حفظ کرده بود. بحثش که می شد احادیث و روایات را می خواند و روشنگری می کرد.

 

=زمانی که وارد یگان صابرین سپاه شد به بهانه تحصیلاتش در رشته سیاسی، بردندش قسمت عقیدتی-سیاسی. خیلی ها شاید کعبه آمالشان همین عقیدتی سیاسی باشد. به خاطر حاشیه امنیتی که در آن وجود دارد و درصد خطرش به مراتب پایین تر از عملیات است. با این حال رفته بود پیش مسئول عقیدتی و خواسته بود معرفی اش کنند به عملیات. هرچه اصرار کرده بودند که تو حیفی همین جا بمان، به خرجش نرفته بود.

=یکی از معرفان شهرام برای ورود به یگان برایم تعریف می کرد: زمانی که جهت تکمیل فرم پذیرش پیش من آمد، برای اولویت خدمت از میان گزینه های صابرین، نیروی زمینی، نیروی مقاومت و ستاد مشترک، صابرین را انتخاب کرد. روی حساب اینکه بخواهم مشورتی بدهم گفتم: «شهرام جان حضور توی صابرین سنگینه. این انتخاب برای تو یک خطّه. می تونی نیروی مقاومت رو انتخاب کنی، خیلی راحت 30 سال از صبح می‌ری، ساعت 2 بعدازظهرم برمی گردی خونه‌ت. فوقش یک پایگاه بسیج رو بهت بدن اداره کنی؛ اما وقتی بری صابرین این خبرا نیست. شهادت دم گوشِته. وقتی که این جمله رو شنید گفت: آره آره من همین رو می‌خوام.»

=شهرام توی فکر شهادت بود از همان ابتدا. تمام حرکات و سکناتش این را نشان می دهد. مثل شهدای دفاع مقدسمان که همه با چشم باز و با اراده خودشان این مسیر نورانی را انتخاب کردند؛ شهرام هم از روی آگاهی پا توی این مسیر گذاشت. می دانست که آخر این راه شهادت است.

 به کوشش مهدی قربانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اصلاً ما شیعیان، منافق!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۵۵ ق.ظ


الف- به طور معمول انسان ها برای هر کار خود، حتی اگر اشتباهی بزرگ و عمدی و در حد یک جنایت تاریخی باشد، به دنبال ارائه دلیل عقلانی هستند. هر رویداد تاریخی از یک عقبه تئوریک برخوردار است. از این رو هر جنگ سختی نیازمند وقوع یک جنگ نرم است. صدام که می خواست به ایران حمله کند ابتدا ادعا کرد ایران به آن کشور تجاوز کرده و عراق باید از مرزهای خود دفاع کند. چند حادثه تروریستی نمایشی هم در بغداد و بصره ترتیب داد تا ذهن ها آماده پذیرش این ادعای کذب بشود. مدت ها طول کشید تا سربازان عراقی از خود بپرسند که اگر واقعاً ایران متجاوز است پس ما در خرمشهر و مهران و قصر شیرین و ... چه می کنیم؟!

بوش پسر هم حمله خود به افغانستان و عراق را مأموریتی الهی قلمداد کرده بود.

ب- عبدالمالک ریگی تلاش داشت جنایات خودش را بر مبنای منطقی شرعی توجیه نماید. اگر یادتان باشد فیلمی از سوی جندالشیطان در نقاط مختلف کشور توزیع شد که عبدالمالک – طلبه بی سواد و اخراجی یکی از مدارس علمیه اهل سنت زاهدان – در کنار جمعی از یاران نقابدار خود نشسته بود و با آرامش به بیان دلایل مبارزه اش با جمهوری اسلامی می پرداخت. تأکید بر بی سوادی او از این باب است که در همان سخنان، کتاب معروف اهل سنت با نام " الفرق بین الفِرَق " را به اشتباه این گونه تلفظ کرد: " الفرق بین الفَرق ". البته بعد حرفش را اصلاح کرد و الفرق دوم را به معنای جمع به کار برد. بگذریم. عبدالمالک در آن سخنرانی ادعا کرد که شیعیان منافق هستند. دلیلش هم اعتقاد شیعه به اصل " تقیّه " بود. یک نفر نبود به این بابا بگوید اگر تقیه نشانه نفاق است پس جرا یاران خودت در همان فیلم صورتشان را زیر نقاب پنهان کرده اند؟! مگر تقیه چیزی غیر از این است که در مواقع بروز خطر، انسان می تواند عقیده اش را پنهان کند؟ یاران عبدالمالک اگر از داشتن عقیده شان ترس نداشتند چرا چهره شان را پوشانده بودند؟ تقیه یک اصل عقلی است و همه مردم دنیا با هر عقیده ای خواه ناخواه از آن پیروی می کنند. البته شیعه این اصل را تا آن جا رعایت می کند که کیان دین به خطر نیفتد مانند اقدام معروف و مورد تأیید نبی خدا که از سوی عمار یاسر سر زد و باعث حفظ جانش شد؛ وگرنه عاشورا بزرگترین نمونه تاریخی است که ثابت می کند در راه صیانت از اساس دین، تقیه معنایی نداشته و به قیمت بذل جان و فرزند و آوارگی اهل و عیال و ... نمی توان با دشمن حق، بیعتی صوری نمود و دین خدا را بی یار و یاور رها کرد.

ج- جنایتکاران داعش در توجیه این که چرا به جای نبرد با آمریکا و صهیونیسم به سراغ شیعه آمده اند، این مغالطه را طرح کرده اند که شیعه، منافق است و چون در قرآن، منافقان بدتر از کفار تلقی شده اند، پس جنگ با آنان در اولویت از جنگ با آمریکا و اسرائیل غاصب محسوب می شود.

البته ما بر این باوریم که به گفته رسول حق، حق با علی است و علی با حق و شیعه علی، منادی اسلام اصیل و ناب محمدی (ص) است. اما این قلم به جای اثبات حقانیت انکار ناپذیر تشیع، می خواهد حرف دیگری را طرح نماید تا شاید مدعیان نفاق شیعه را اندکی به تأمل وادار کند:

1- چرا هیچ یک از دانشمندان و تئوریسین های داعشی که از درستی اعتقادشان مطمئن هستند برای تبیین و دفاع از اصول اعتقادی خود تا کنون حاضر به مناظره با هیچ یک از علما، اعم از شیعه و سنی نشده اند؟ به هر حال تعیین مصداق برای کافر و منافق و یا تشریح دیگر افکار مورد قبول طیف مذکور نیاز به استدلال و بحث علمی دارد و تنها در یک محفل تضارب آراء است که می توان وزن حقیقت و مجاز و مرز سره از ناسره را به درستی تشخیص داد و به دیگران عرضه داشت.

2- اصلاً ما شیعیان، منافق! شما که پای عقیده خود می ایستید و حاضرید عواقب آن را به جان بخرید چرا نام و تصویر شفاف و صحیح فرماندهان و کادر نیروهای داعشی را منتشر نکرده و به اطلاع عموم نمی رسانید؟ آیا آدمی که حاضر نباشد عقیده اش را اعلان کرده و هزینه اش را هم پرداخت کند مرتکب عمل نفاق آلود تقیّه نشده و بدتر از کافر محسوب نمی شود؟!

3-  آیا خدا و رسولش صرف داشتن عقیده غلط را مجوز اعدام و قتل می شمرند؟ فرض کنید ما شیعیان منافق هستیم؛ در صدر اسلام هم برخورد با منافقان صورت می گرفت؛ اما آیا حکم منافق لزوماً مرگ است؟ مگر پیامبر هر منافقی را که می دید او را می کشت که شما با مردم کوچه و خیابان در سوریه و عراق چنین می کنید و خون هر شیعه، حتی کودکان معصوم را مباح می شمارید و سر از بدنشان جدا می سازید؟

4- رسول خدا از منافقان بیزار بود و با آنها مقابله می نمود اما مگر به بهانه اولویت داشتن این تقابل، جنگ با کفار را هم تعطیل می کرد که شما داعشی ها با تمام توان به شیعه کشی روی آورده و حتی کمترین گامی برای دفاع از برادران و خواهران اهل سنت در فلسطین بر نمی دارید و تیغ گزندتان را به آمریکای خون آشام نمی رسانید؟!

5- رسول خدا و اصحابش جنگ های فراوانی داشته اند. شما که مدعی اسلام اصیل هستید کجا سراغ دارید رسول خدا اجازه مثله کردن جنازه کفار را بدهد، چه برسد به جواز به دندان کشیدن قلب و جگر جنازه ها و فوتبال با سر بریده دشمنان؟!! کسی می تواند از سیره پیامبر رحمت نمونه ای از چنین رفتارهای شرم آوری را ذکر کند؟

6- قرآن و سنت جنگ در ماه های حرام را حرام می شمارند و شما مدعیان اسلام اصیل به آن پایبند نبودید.

7- بابت جواز جهاد نکاح هم اگر قرینه ای از آیات بیاورید کار بزرگی انجام داده اید. البته شاید حضرات داعشی مدعی شوند که این یکی را مطابق فتاوای مفتی هایشان مشروع می دانند. ما هم می گوییم اگر دست مفتی اینقدر باز است که می تواند خط قرمزهای اسلام را جا به جا کند هر ایرادی که شما به شیعه بگیرید و هر اتهامی درباره عملکرد منافقانه شیعیان بزنید هم با همین استدلال یعنی صدور فتوای جواز توسط مراجع شیعه قابل دفاع و توجیه است.

8- شیعه و سنی هر یک به چند گروه تقسیم می شوند. طبق منطق شما همه شیعیان منافقند و باید کشته شوند. سنی هایی هم که با داعش همراه نشوند مهدورالدم هستند. در حال حاضر صدها تن از اکراد عراق و برادران اهل سنتی که مطابق فتوای اکثریت مطلق علمای این مذهب، وهابیت را به رسمیت نمی شناسند مورد کشتار وحشیانه آنها قرار گرفته اند. با این وصف از بدنه مسلمین فقط وهابیت حق حیات دارد. جالب است که وهابیت هم به چند نحله فکری تقسیم شده و هم اکنون شاهد تقابل القاعده و جبهة النصره با داعشی ها هستیم. پس اینها هم منافق و کافرند و ... آخرش چند نفر مسلمان با چه میزان توان و قدرت باقی می مانند که بخواهند پس از کشتار منافقین به دنبال جنگ با کفار بروند؟!!

9- ما شیعیان منافق، شما که می خواهید صاف و پوست کنده به دستوران اسلام عمل کنید چه برداشتی از آیه نفی سبیل که هر نوع سلطه کفار بر سرزمین های اسلامی را حرام می شمارد، دارید؟ شما نه تنها با مشغول ساختن کشورهای اسلامی به جنگ داخلی باعث سیطره و تسلط بیشتر آمریکا و اسرائیل در منطقه شده اید بلکه پشتیبانی مالی و سیاسی کافران از شما دم خروسی است که قسمتان در عدم وابستگی و سرسپردگی به کفار را باور ناپذیر می سازد.

10- ...

مطمئن باشید این قصه سر دراز دارد و اثبات منافق بودن شما هم با این شواهد و ده ها دلیل دیگر بنا بر مبانی مورد نظر خودتان کار دشواری نیست. فراموش نکنیم پیامبر ما پیامبر عقل و تدبیر و منطق بود. شما فرض کنید اسلام مساوی است با قرائت وهابیت، شیعه و سنی هم دشمن این مدل از اسلام؛ نه شیعه و نه سنی هیچ کدام تا پیش از آغاز جنایاتتان علیه شما اسلحه به دست نگرفته بودند. شما می توانستید منافقان شیعه و سنی! را با نوشتن کتاب و مناظره و ... رسوا و زمین گیر! کنید. آن وقت سلمان رشدی و کاریکاتوریست دانمارکی و کشیش قرآن سوز آمریکایی و قاتلان زن و کودک افغانی و فلسطینی را رها کرده اید و گلوله هایتان را به سمت کسانی نشانه می روید که هیچ گاه آغازگر جنگ نظامی با شما نبوده اند؟!

شما مسلمان حقیقی یعنی تسلیم محض امر خدا هستید آن وقت ما که پا روی حلقوم اسرائیل یعنی همان یهود حربی که در قرآن، بزرگترین دشمن اسلام شمرده شده گذاشته ایم و با تمام وجود از مسلمانان اهل سنت فلسطین و بوسنی و ... دفاع کرده ایم منافق هستیم؟!

فاعتبروا یا اولی الابصار

سیدحمید مشتاقی نیا

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این روزهای سال شصت و هفت!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۳، ۰۱:۵۱ ق.ظ


شب ها پاتوق من و بسیاری از بچه های رزمنده، مسجد بی سرتکیه بود. ناگهان ولوله ای بین بچه ها افتاد. خبر رسید عراق حمله گسترده ای را آغاز کرده و فاو و حلبچه و مجنون و... را به تصرف خود درآورده است. باور این موضوع برایمان دشوار بود.

غلام اوصیا بچه ها را جمع کرد. غلام، جوانی لوتی مسلک بود. شجاعتش بی نظیر بود. یک داش مشدی با معنویت بود. نیروهای گردانش به شدت به او دل بسته بودند. غلام روحیه خاکی داشت. با همه عیاق بود و هر چه داشت با همه تقسیم می کرد. یک بار چهل پنجاه نفر را برای شام به منزلش دعوت کرده بود. خبر بین بچه ها پیچید و حدود دویست نفر راهی منزلش شدند. شامش آبگوشت بود. غلام به روی خودش نیاورد و با اخلاق خوب از همه پذیرایی کرد. سر شام رو به جمعیت کرد و گفت: آقایان ببخشید، غذای ما آبگوشت است. آب منزل ما هم بیشتر از این فشار نداشت که داخل آن بریزم!

همه از آن آبگوشت پر از آب خوردند و لذت بردند.

بچه ها همدیگر را خبر کردند. غلام دو دستگاه اتوبوس آماده کرد و خیلی زود بچه ها را به هفت تپه برد. من هم همراهشان رفتم. این اعزام به صورت خودجوش و غیر رسمی بود. از اندیمشک که می گذشتیم چشممان به رزمنده هایی می افتاد که ظاهر مضطرب و پریشانی داشتند. معلوم بود که به تازگی از خط برگشته اند.

وارد هفت تپه شدیم. من هم همراه سایر نیروها به گردان فاطمة الزهرا سلام الله علیها رفتم، گردانی که فرماندهی اش با غلام بود. دوست داشتم همراه بچه های رزمی به خط بروم و با چنگ و دندان از کشورم دفاع کنم. بچه هایی که از فاو و حلبچه برگشته بودند می گفتند آن جا نیرو بسیار کم بود و نیروی جدیدی هم اعزام نمی شد.

حدود یک هفته در هفت تپه ماندیم. ما را به خط اعزام نمی کردند. آخرش هم گفتند به شما نیاز نداریم و برگردید به شهر خودتان! این حرف خیلی عجیب بود. درک آن برای ما سخت بود. با ناراحتی و نگرانی به بابل بازگشتیم.

به روایت حجت الاسلام سید سجاد ایزدهی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فوتبال اصلاَ سیاسی نیست!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۴:۱۶ ب.ظ

افسران - هیچوقت از مسی خوشم نیامد...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به بهانه بازداشت حجت الاسلام علی عارفی

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۲۱ ب.ظ


چند روز پیش در خبرها آمده بود که امام جمعه موقت جیرفت در نیمه شعبان گذشته به دلیل اعتراض به اهانت های یکی از وهابیون نسبت به مقام اهل بیت علیهم السلام و شهدای بقیع در کشور عربستان مورد ضرب و شتم مأموران قرار گرفته و به زندان افتاد. طبق خبر نقل شده، اگر چه این روحانی ایرانی مدتی بعد از زندان آزاد شد ولی گذرنامه وی توسط دولت سعودی ضبط گردید و وی از آن روز تا کنون حق ترک خاک عربستان را ندارد.

با توجه به نشر گسترده مطلب مذکور در فضای رسانه ای، هنوز این خبر توسط هیچ منبعی مورد تکذیب و تردید قرار نگرفته است.

متأسفانه روحانیت را - به رغم قرار گرفتن در مظان اتهاماتی چون نفوذ مطلق در قدرت و ... که گاه در افواه عموم شنیده می شود - باید یکی از مظلوم ترین اقشار جامعه برشمرد. هر چند سال هاست که نهاد مستقلی برای نظارت بر حسن رفتار این قشر و برخورد با تخلفات خلاف شئون روحانیت تشکیل گردیده ولی هنوز هیچ مرکز مستقلی برای دفاع از حقوق این طبقه به وجود نیامده و از این رواست که هر از گاه خبری مانند ضرب و شتم و قتل روحانیون و طلاب در گوشه و کنار کشور رسانه ای می شود و عکس العمل قابل اعتنایی از مسئولان این صنف شنیده یا دیده نمی شود.

شما تصور کنید اگر به جای حجت الاسلام علی عارفی، یک نفر دیگر از صنف دیگری مثل کارگر، کسبه و یا صنف دوست و برادر دانشگاه! در عربستان بازداشت می شد تا کنون چند طومار برای حمایت از او امضا شده و چه فعالیت هایی برای درخواست آزادی او شکل می گرفت؛ اما روحانیت به رغم برخورداری از تریبون و قلم و ... بگذریم.

مجمع نمایندگان طلاب و فضلا نیز متأسفانه نتوانسته کارآیی خود را در دفاع از مظلومیت این قشر به اثبات رسانده و در سطح یک مجموعه تشریفاتی باقی مانده است.

این قلم از مسئولان محترم مرکز مدیریت حوزه علمیه قم عاجزانه استدعا دارد در صورت صحت خبر بازداشت امام جمعه موقت جیرفت در عربستان مرحمت نموده و به مسئولان دولتی که قرار بود عزّت و اعتبار را به پاسپورت ایرانی بازگردانند یادآور شوند که اعتبار پاسپورت پیشکش؛ لااقل کاری کنند اصل پاسپورت این روحانی به وی بازگردانده شود!

فراموش نکنیم که لیدر اصلی جریان حاکم در دولت از روابط حسنه ای با برادران سعودی اش برخوردار بوده و در صورت اراده خواهد توانست گرد مظلومیت و غربت را از چهره این روحانی با غیرت ایرانی بزداید.

امیدوارم به زودی شاهد ورود و پیگیری مجدّانه مسئولان عالی حوزه علمیه قم برای آزادی حجت الاسلام عارفی باشیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چگونه انقلاب از گزند حوادث در امان می ماند؟

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۱۳ ب.ظ


با استاد بزرگوارم آیت الله محمدی، سرپرست مدرسه علمیه روحیه بابل مصاحبه ای را درباره روحانیت و دفاع مقدس انجام دادم که در شهریور 1385 در نشریه سبز سرخ وابسته به کنگره بزرگداشت شهدای مازندران به چاپ رسید:

اشاره:
حضور روحانیت در دفاع مقدس از جمله موضوعات مطرح در نشریه سبزسرخ بوده که مخاطبان خاص خود را نیز جذب نموده است. در این شماره در گفت و گویی کوتاه نقش مدرسه علمیه روحیه بابل در جنگ را به اختصار بیان نموده‌ایم. حضرت آیت الله محمدی از چهره‌های شاخص علمی در عرصه فقاهت است که به اعتراف بسیاری از اهل فضل (بی هیچ تعصبی) در زمره ماندگارترین شخصیت‌های این عرصه محسوب خواهد شد. 
ایشان پس از عزیمت از نجف به مازندران، مبارزات خود را بر ضد رژیم ستم پیشه پهلوی آغاز نمود و با پیروزی انقلاب اسلامی پس از حضور موثر در دادگاه‌های انقلاب و ادای دین در این عرصه، مدرسه علمیه روحیه بابل را احیا کرد و به دور از هیاهوی روزگار به پرورش شاگردان مکتب امام صادق (ع) اهتمام ورزید. این مدرسه کوچک اما پر عظمت، همچون دیگر مدارس علمیه، شهدای گرانقدری را نیز تقدیم اسلام و انقلاب کرد که آواز معنوی برخی از آن‌ها از جمله طلبه شهید مهدی عباسی علاوه بر هم رزمان، بسیاری از جوانان و نوجوانان جنگ و جبهه ندیده! را نیز مجذوب خود ساخته است. حاج آقا که به طور معمول کمتر برای مصاحبه با رسانه‌های عمومی از خود رغبت نشان داده است این بار با آغوشی باز به احترام شهدای گرانقدر انقلاب پذیرای دوستان نشریه سبزسرخ شد.
حاج آقا با تشکر از شما که وقتتان را در اختیار خوانندگان نشریه قرار دادید به عنوان آغاز بحث تعریفی از شهادت و مقام شهدا داشته باشید.
ـ بسم الله الرحمن الرحیم. در تمام ادیان الهی شهادت مقامی بس عظیم بوده و شهدا همواره احیاگر و نگهدار آیین خدا در عصر خود بوده‌اند. ارزش شهادت آنقدر بالاست که زبان و قلم از بیان آن عاجز هستند. در اسلام اولیا خدا بر ارزش شهادت تاکید زیادی داشته‌اند و در طلیعه قرآن مجید در پاره‌ای از آیات به شان و منزلت شهدا اشاره نموده و تصریح کرده که گمان نکنید شهدا مرده‌اند بلکه آن‌ها زنده‌اند و از حیات برخوردارند و...
حاج آقا از فعالیت‌های قبل از انقلاب‌تان بگویید.
ـ وقتی از نجف به بابل بازگشتم طبق آرزوی دیرینه خود اقدام به انجام وظیفه از کانال ارشاد نسبت به جوانان از دبیرستان و دانشگاه گرفته تا محیط‌های خارج از آن نمودم. پس از مدتی به حول و قوه الهی توانستم برخی از نخبگان روستاها، بازار و دانشگاه را با هم هماهنگ کنم که این کار اثرات عمیقی در ترویج اسلام به دنبال داشت. بالطبع این گونه فعالیت‌ها مخفی از ساواک نبوده و آن‌ها نیز طبق وظیفه ذاتی خود محرمانه به تعقیب من پرداختند. در نهایت پای ما نیز به ساواک باز شد که البته به لطف خدا نتوانستند کاری از پیش ببرند. سخنرانی‌های ارشادی زمینه خوبی برای پیوند روستاها با حرکت انقلاب ایجاد کرد تا آن‌جا که می‌توانستم، مفاسد دستگاه طاغوت را برای مردم افشا می‌کردم و پای آنان را به راهپیمایی‌های پرشکوهی که منجر به پیروزی انقلاب شد می‌گشودم. خطرات آن را هم تحمل کردم چرا که این وظیفه کوچکی بود که باید انجام می‌دادم. 
بعد از پیروزی انقلاب چه کردید؟ شنیده‌ایم که در دادگاه‌ها نیز آثار خوبی را از خود به جا گذاشتید.
ـ بعد از پیروزی انقلاب دوست داشتم خدمت پیش‌تری به ملت داشته باشم برای همین داوطلب شدم تا به برخی از پرونده‌های حقوقی و غیر حقوقی دادگستری رسیدگی کنم. همزمان مبارزه با رباخواری را آغاز کردم که در پی آن با پیوستنم به دادگاه انقلاب فعالیت‌ها در این راستا گسترده‌تر شد تا آن‌جا که اموال بسیاری از مظلومین که به خاطر جبر روزگار تن به ربا داده بودند به آنان بازگردانده شد. در بخش موقوفات نیز جدیت به خرج دادیم و بسیاری از آن‌ها را احیا نموده و به مصرف واقعی رساندیم. در این بین به لطف خدا بسیاری از مستضعفین خانه‌دار شدند. 
اگر می‌شود بعضی از این زمین‌های موقوفی را احیا کرده‌اید نام ببرید.
ـ یکی همین محله چهل دستگاه جنب بیمارستان بابل کلینیک است که زمین آن را به قرض الحسنه ولی عصر (عج) دادیم و آن‌ها خانه‌هایی را در آن‌جا ساخته و با قیمتی اندک به مستضعفین واگذار کردند. زمین‌های وسیعی در محله کشتارگاه را از رباخواران گرفتیم که شاید حدود سیصد خانه‌ در آن‌جا بنا شده است. زمین‌های شهرک صالحین نیز موقوفه بوده که از دست متجاوزین به وقف خارج شده است.
چه شد که مدرسه روحیه را تاسیس کردید؟
ـ من از دیر باز در این فکر بودم اما به دلیل شرایط حاکم در دوران قبل از انقلاب موفق به تاسیس آن نشدم، فکر کنم حدود سال 1360 بود که توانستم این‌جا را راه‌اندازی کنم این مکان سال‌ها پیش حوزه علمیه بود که توسط رضا شاه غصب گردیده و به آموزش و پرورش داده شد به فضل الهی پس از کمی پیگیری این حوزه را تجدید بنا کردم. الحمدالله طلاب و فضلای گرانقدری از این حوزه تحویل انقلاب شده است که بسیاری از این جوانان هم اکنون از اساتید حوزه‌های علمیه و دانشگاه‌های سطح کشور بوده و یا در مصادر قضاوت و تبلیغ و … دین خود را به اسلام ادا می‌کنند. 
حاج آقا در دوران جنگ مدرسه چه حس و حالی داشت؟
ـ این مدرسه به خود افتخار می‌کند به طلاب شهید و ایثارگری که در خود جای داده است. هر یک از حجره‌های این مدرسه مزین به نام شهیدی است که مدتی را در آن به سر می‌برده است. شهید عباسی، شهید شاهین، رهبر، حسن زاده، گدازگر، داودی، شفیعی، قیومی، قشقاوی و … تا آن‌جا که توانستیم جوانانی که در شهر به من رجوع می‌کردند را به جبهه دعوت می‌کردم. کمک‌های مالی زیادی را هم از طرق مختلف جمع کرده و به جبهه می‌فرستادم. یک بار هم شرایط به گونه‌ای شد که مدرسه را تعطیل نمودم تا بچه‌ها بتوانند خود را به خطوط مقدم برسانند. بسیاری از شهدای مدرسه جزو نیروهای موثر در جنگ بودند. آن‌ها بهترین‌های مدرسه بودند که شهید شدند. همه آن‌ها اهل نماز شب بودند.
اولین شهید مدرسه را به خاطر دارید؟
ـ بله به گمانم شهید قشقاوی بود.
گویا آن موقع درباره ایشان فرمودید که اگر زنده می‌ماند بهشتی دیگری می‌شد؟
ـ محمد خیلی کوشا بود هم در درس و هم در تهذیب. شاگرد اول گروه خودش بود. این نبود که اگر به جبهه می‌رود پس درس نخواند. او واقعاً فوق العاده بود. جدش مرحوم اسماعیل قشقاوی می‌گفت محمد یکبار بیرون دعای کمیل می‌خواند و یک بار هم در منزل. او واقعاً به امور معنوی علاقه‌مند بود.
تا آن‌جا که من می‌دانم شما به شاگردان خود رابطه عاطفی عمیقی دارید تا آن‌جا که در واقع باید آن را رابطه‌ای پدرانه دانست چه حالی داشتید وقتی خبر شهادت محمد را شنیدید؟
ـ راستش خبر شهادت محمد آرامش روحی را از من گرفت یادم است وقتی جنازه او را برای وداع به مدرسه آوردند غوغایی برپا شد. حوزه یکی از سربازان بزرگش را از دست داده بود. اگر چه برای انقلاب و اسلام بود اما جای او خالی است.
به شهید شاهین هم علاقه خاصی داشتید.
ـ شاهین اهل رشت بود جوانی 18 ، 19 ساله که استعداد بالایی داشت او در عرض یک سال و نیم توانست خود را به سطح لمعه برساند که به روال امروز می‌شود سال ششم حوزه. او در دو مرتبه امتحانی که داد رتبه اول را کسب کرد. شاهین گل شهدای مدرسه بود. این جوان خیلی مودب و خوش فهم در تحصیل بود. شوق فراوان به جبهه، تحصیلش را تحت الشعاع قرار داده بود. او دیگر نمی‌توانست بماند و رفت.
مهدی عباسی امروز برای خیلی از نوجوان‌ها نیز چهره‌ای محبوب است گویا ایشان وصیت کرده بود که شما تکه‌ای از پارچه‌ عمامه خود را در تابوت او قرار دهید.
ـ شهید مهدی عباسی از آن جوانانی بود که ایمانش بر درسش مقدم بود. در کارهایش منظم بود و نسبت به قوانین اسلام متعهد بود. یک وقت از من تقاضا کرد که حجره‌اش را عوض کنم. می‌خواست به حجره‌ای برود که طلبه‌های آن از آشناها نباشند. می‌گفت این طوری وقت کمتری از من گرفته می‌شود. او نمونه‌ای از یک جوان موفق بود. با این که در سپاه پذیرفته شده بود اما ترجیح می‌داد در حوزه بماند. می‌گفت این‌جا برای خودسازی زمینه مساعدتری دارد. او اهل شعار نبود. به خاطراتش که رجوع کنید می‌فهمید که به اعتقاداتش لباس عمل پوشانید.
حاج آقا غیر از شهدای مدرسه بسیاری از رزمندگان و شهدای شهر از جمله شهید مهدی نصیرایی و … برای نماز و مناجات در این مدرسه رفت و آمد داشتند در قیاس با حال و هوای آن موقع جوانان و اوضاع امروز آیا می‌توان به آینده خوشبین بود؟
ـ من کاملاً خوشبین هستم. ایران مملکت امام عصر (عج) است. تجربه اثبات می‌کند هیچ قدرت خارجی نمی‌تواند مذهب را از دل مردم ریشه کن کند.
به نظر شما طلبه‌های جوان چه وظیفه‌ای در قبال شهدا دارند؟
ـ طلبه‌های فعلی حوزه‌ها بلکه همه مردم در مقابل خون شهدا مسوولیت سنگینی دارند. مخصوصاً طلاب عزیز باید در عمل به شهدا پیام دهند که نگران نباشید با رفتن شما ما آرمان‌های تان را محقق می‌کنیم این بهترین پیامی است که باید به شهدا داده شود.
در پایان اگر حرفی برای خوانندگان سبزسرخ دارید لطفاً بیان بفرمایید.
ـ حرفم این است هر ایرانی در زمان حال و آینده باید زحمات شهدا را ارج بگذارد. ارج گذاردن به شهدا تحقق آرمان‌های آن‌هاست. به نظر هر چه مسایل معنوی در سطح جامعه پررنگ‌تر شود انقلاب از آسیب‌ها مصون‌تر است و به عکس، هر چه تعهد نسبت به قوانین الهی کمرنگ‌تر شود آسیب‌پذیری انقلاب بیش‌تر خواهد شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۰ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۱۱ ب.ظ


چه جنگ باشد و چه نباشد؛ راه من و تو ار کربلا می گذرد. سید شهیدان اهل قلم

تحولات اخیر در منطقه که پس از شکست طرح های دشمنان در سوریه و با ورود رسمی گروهک های تکفیری به خاک عراق و جنگ افروزی در این کشور به بهانه تشکیل دولت اسلامی، آنهم با میدان داری سرسپردگان صدام ملعون! و تهیدد عتبات عالیات و مقدسات شیعه و اعلام جنگ با علمای تشیع و ادعای مذهبی بودن منشأ درگیری ها به اوج خود رسیده، دخالت مشکوک و دو پهلوی دولت خبیث ایالات متحده در اوضاع منطقه به خصوص کشور عراق و دیگر شواهد موجود نشان از آغاز برنامه ای بلند مدت و حساب شده به منظور تغییر در شرایط جهان اسلام و تحمیل فضای مورد نظر آمریکا و صهیونیسم دارد.

تحلیل اوضاع منطقه، حکایت از تحولات شگرفی دارد که ممکن است آینده جهان بشریت را دستخوش اتفاقاتی غیرمنتظره نماید.

در این شرایط، ایجاد آمادگی در مسلمین برای رویارویی با هر اتفاقی از مهم ترین وظایف خواص جامعه دینی است.

مهم ترین راهبردی که از فحوای کلام رهبر معظم انقلاب در ریشه یابی تحولات اخیر منطقه درک می شود لزوم خروج مسلمانان از حالت انفعالی و تدافعی و ضرورت برنامه ریزی و فعالیت برای تأثیر بر فرآیند موجود است:

« در شناخت دشمن اشتباه نکنیم، تکفیری ها دشمن فرعی هستند، دشمن اصلی کسی است که تکفیری ها را تحریک می کند، به آنها پول وسلاح و انگیزه می دهد. » ( 93/3/14 )

جریان شناسی و بصیرت مدافعان حریم شریعت حکم می کند هر چه زودتر با فهم رسالت و نقش تاریخی خود در شرایط فعلی، ابتکار عمل را به دست گرفته و دشمنان اسلام را در موضع انفعال قرار دهند.

با خبر شدم بدین منظور، جمعی از طلاب، دانشجویان و بسیجیان عدالتخواه کشور در راستای شناساندن زوایای پنهان توطئه معاندان و ایجاد آمادگی برای بسیج عمومی در قبال نقشه های شوم و پر پیچ و خم دشمنان اسلام، در نظر دارند با پیاده روی مردمی از بارگاه ملکوتی امام هشتم در مشهد مقدس به سمت کربلای معلا و تجدید عهد با قافله سالار شهادت و حق طلبی، طنین آزادی قدس شریف و نابودی صهیونیسم غاصب را در پرتو اتحاد مسلمین عالم به گوش جهانیان برسانند.

بسم الله و بالله و فی رسول الله و علی ملة رسول الله صلی الله علیه و علی آله و سلم

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تدبیر از شما امید از ما!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۰ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۰۴ ق.ظ

افسران - اگر داعش حمله کند...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سوگواره ای برای " امتداد " !

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۴۶ ب.ظ


نشریه امتداد پرتیراژترین نشریه تخصصی دفاع مقدس بود که سالها با همت سردبیر محترم آن، آقا رضا مصطفوی منتشر می شد و مدتی است که به بهانه های مختلف از جمله کمبود بودجه تعطیل شده است. ناگهان مطلع شدیم تیم جدید دیگری جایگزین تیم قبلی شده و نشریه ای با همان نام اما بسیار سطحی و با محتوای ضعیف را ارائه داده است.

برای رویکردهای قرارگاه فرهنگی خاتم و موسسه طلایه داران و ... حرف ها و نقدهای آتشینی دارم که به زودی منتشر خواهم کرد اما حرف منطقی این جاست که اگر دوستان بر فرض قصد ارتقای سطح یک نشریه را دارند باید بگردند و افرادی قوی تر از نیروهای سابق را انتخاب کنند نه اینکه نشریه را بازگردانند به نقطه صفر و ...

واقعاً تا به حال کسی را ندیدم که از محتوای شماره جدید امتداد راضی باشد.

خانم معصومه حیدری از نویسندگان خوش ذوق مازندرانی عرصه دفاع مقدس، یادداشتی را در این خصوص برای اشک آتش ارسال کرده که خوب است مورد توجه مسئولان امر قرار بگیرد:

گلایه های نسل سومی:

شماره جدید ماهنامه امتداد که توسط تیمی تازه کار و ظاهراً کم آشنا با مضامین بلند دفاع مقدس منتشر شده و به دستم رسیده، برگ برگ آن را ورق زدم...یاد آنروزی افتادم که ماه ها بعد از مشترک شدنم، بی صبرانه چشم به راه آمدن اولین امتداد بودم. خوشحالی ام را از یاد نخواهم برد. صفحاتی با نوشته هایی که دو رنگ سیاه و سفید تمام زینتش بود...اما آنقدر به دل می نشست...گاه با تأخیر فراوان؛ اما سرانجام چشم انتظاری ام به پایان می رسید...عنایات شهدا را فراوان در آن می دیدم و پیغامشان که ما شما را از یاد نبرده ایم. این حرفها را می نویسم تا یادم نرود جای خالی شهدا را هنوز هیچ کس نتوانست برای ما پر کند...هیچ کس.

اما گاه روزنه ای به روی دلت باز می شود تا عطر خوش بویشان به مشامت برسد.. قلم هایی برای تو از روزهایی می نویسند که مملو از ایمان و ایثار و جوانمردی بود... از کسانی حرف می زنند که یکپارچه مرد بودند و بویی از نامردی از وجودشان بر نمی خواست.

و ما که بعد از این سالها سلام به شهدا را هر روز جزء واجبات مان قرار دادیم؛ امروز برای مان دشوار است...اگر بخواهند کانال های اتصالی به شهدا را یکی یکی از ما بگیرند...یک روز به بهانه ی طرح ساماندهی گلزار شهدا تمام صفای زندگی مان را می گیرند...راستی چقدر دلم برای عمامه ی سیاه شهید سید محمد رضوی تنگ شده است...سالها بود که به تار و پودش دخیل گدایی می بستیم. قرآن جیبی سید اسد الله چه شد؟! بر سنگ مزار خالی اش می نشستیم و تنها قرآنی که از او به یادگار مانده بود تسلای دلهای بی شماری بود...اما حالا دیگر از آنها خبری نیست...گلزار شهدای شهر در غربت زهرایی خویش فرو رفته است ...

جای بسی تعجب وگلایه دارد، در این روزگار که گرد و غبار فتنه همه جا را چون شب تارگرفته است، در روزهایی که فریاد"این عمار" آقا بلند است، در ایستگاه هایی که شاهد هزاران طلحه و زبیرهایی هستیم که از سر همان کینه ی ولایت به نابودی ارزشهایی فکر می کنند که با پاره پاره شدن بدنهای مطهر فرزندان خمینی به دست آمده است.در اوضاعی که رهبری انقلاب  چشم امیدش به افسرجوان جنگ نرم است و شهدا که همچنان حیاتشان،ایمانشان،اهدافشان و شهادتشان ارزشمندترین ارزشها ست... چرا که آن سالها که بر آنها جهاد، تکلیف الهی بود عاقلانه عمل کردند و عاشقانه پروازکردند...آیا امروز جایز است در ترویج آن ارزشها و تبیین لایه های پنهان سیره ی شهدا کم گذاریم؟!

آهای آنهایی که یادتان رفت 8سال خون دل خوردیم تا نگاه چپ دشمن به این ملت نباشد...ما آنروز نبودیم...اما بعدها شنیدیم از ولی زمانمان که، جنگ ما یک گنج عظیمی ست آیا خواهیم توانست آنرا استخراج کنیم؟! ما در کشف این گنج کم گذاشته ایم...هنوز بر روی پله ی اول ایستاده ایم...و تا رسیدن به آن افقی که حاج احمد متوسلیان نشانمان داد برای نصب پرچم عشق...گامهای زیادی باید برداشت...

برای ما که دوست داریم شهدا در گذر زمان فراموش نشوند، برای دلهای ما که هر گاه در این غوغای شهر می گرفت با عطر شهدا درکنار قبور مطهرشان آرام می گرفت...سخت است، خیلی هم سخت و دشوار...از آنکه گمان کنیم بخواهند ذره ای هم شده این بهانه های دوستی با شهدا را در این دنیای فریبنده از ما بگیرند...

آن روزها وقتی حرفهای سر دبیر امتداد را می خواندم...غربت شهدا بود که با چشمانم در لابلای صفحات امتداد می دیدم... امروز بعضی ها حرفی برای گفتن ندارند!

ما دلمان دارد می سوزد...به اندازه ی دل سوخته ی تمام  مادران شهدا. همانهایی که هنوز در خانه را کامل نبستند شاید مسافرشان باز گردد یعنی ما  دیگر حرفی برای گفتن از جنگمان نداریم که بودجه های فرهنگی برای حفظ ارزشهای 8سال دفاع مقدس کم آمده است؟! یا اصلاً بودجه فقط بهانه ای است برای کم گذاشتن در مسیر احیای ارزش های دفاع مقدس؟!

یعنی آنقدر از معجزه های واقعی شهدایمان نوشتند...برایمان حرف زدند..با سیره شان آنقدر عمیق آشنایمان کردند که دیگر خیالشان راحت است ، دشمن با این نسل کاری نخواهد داشت؟! امان از این همه غفلت...دشمن در کمین نشسته است تا روح و جان  جوان امروز را در تسخیر چنگ های پلید خود قرار دهد...

اگر جوان امروز هنوز نام خیلی از شهدا به گوشش آشنا نباشد

خدا از سر تقصیرات خیلی ها نخواهد گذشت...

اگر بگوییم دیگر برای شهدا دویدن بس است...واقعاً باید به حال خیلی ها خندید نه اینکه تاسف خورد...

اما همه ی آنهایی که بعد از گذشت بیش از ۲۰سال از دوران دفاع مقدس موانع سنگینی شدند برای پیشروی بسیاری از اهداف بلند و رساندن پیام شهدا بدانند: جوانان امروز جنگ نرم همان سربازان دیروز خمینی اند که در پناه نور ولی زمانشان "سید علی" بزرگ شده اند...و معتقدند دفاع همچنان باقی ست... و کربلا همچنان جاریست...ما به شهدا قول داده ایم در ترویج فرهنگ پاکشان کوشا باشیم...فراموششان نکنیم...به  درستی راهشان، به تقدس خونشان ایمان داریم و تا پای جان در صحنه خواهیم ماند...حتی اگر بودجه های دنیایی را خرج شهدا نکنند. یا کاری ضعیف و نه در خور شأن شهدا را ارائه بدهند. ما باور داریم...راه شهدا رفتنی ست شنیدنی نیست...ما باورمان براین است اگر نیت هایمان را خالص کنیم شهدا به یاری مان می شتابند و علم آنها بر زمین نخواهد ماند...

حالا که دل بعضی ها به دنیا الحمدالله خوش شد و خوشگذرانی های رنگارنگ شان روزبروز بیشتر می شود...بگذار در این هوا وهوس هایشان غوطه ور شوند...که پایان ناخوش شان در راه است... پول های فرهنگی خرج هزاران قرطی بازی ها شود تا مسئولین محترم فرهنگی در ارائه ی گزارشات شان کلاس شان پایین نیاید....و....

و امروز شماره جدید از دور تازه ماهنامه ی امتداد به دستم رسید....  غربت شهدا بغض سنگینی شد که دارد خفه ام می کند...

و.. حالا که دارم این نوشته ها را تایپ می کنم :اشک در چشمانم نشسته...

نمی توانم حرف بزنم...باید فریاد بکشم ...

غصه ام برای این است که خاکریز فرهنگی و سنگری که سالهاست مزین به عطر و بوی شهداست چرا باید اینگونه برچیده شده و جایگزینی ضعیف سر جایش بنشیند ؟ و این خطر سنگرهای فرهنگی دیگر را هم تهدید می کند...از کجا خیالمان راحت باشد که دیگرانی خواهند آمد تا این راه را ادمه دهند و همه چیز به فراموشی سپرده نشود...

 آهای حمید باکری کجایی که حرف های آنروزت به واقعیت پیوست ودیدیم هر آنچه که نباید می دیدیم..

دوست داشتم امتداد با نام"امتداد" می ماند...نگران هزاران دلی هستم که بال بال می زنند تا پست

چی هرماه برایشان از شهدا ارمغانی نو بیاورد...بی قراری شان را چه کسی پاسخ خواهد گفت؟!

این دلها با امتداد به شهدا خوب گره خورده بود...حالا اگر این دوستی ها سست شود چه کسی جای شهدا راخواهد گرفت؟!

معصومه حیدری

  • سیدحمید مشتاقی نیا

2 سال برای نمایندگان بابل چگونه گذشت!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۶:۲۲ ب.ظ


به گزارش شلمچه نیوز، معمولا بعضی از مدیران تاب تحمل نقد را ندارند و از این بابت خیلی زود برافروخته می شوند و حتی در ذهن خود منتظر فرصتی برای انتقام لحظه شماری می کنند، اما بعضی ها معتقدند که انتقادها را مغتنم شمرده و در اصلاح رفتار و عملکرد خود بر می آیند.

بابل 2 نماینده دارد که در این روزها به میانه چهارساله مجلس نهم قرار گرفتند، اما این روزها در سطح شهر و روستاها بنرهای رنگارنگی را مشاهده می کنیم که گویی زمان انتخابات فرا رسیده است! و کاری به هزینه های زیاد این بنرها نداریم اما جای سئوال دارد این بنرها چه می گویند و چه پیامی دارند!

نیازی نیست به خود زحمت دهید و خیلی فکرتان را درگیر کنید! کمی به مناطق مختلف شهر و روستا سری بزنید و آیا پروژه های جدیدی که در حال احداث و یا افتتاح شده ای را مشاهده می کنید آنوقت معنی و مفهوم این بنرها و مهمانی هایی که  این دو نماینده محترم نصب و برگزار می کنند را درک خواهید کرد.

جالب تر اینکه یکی از اقوام این نماینده ها کاشف بعمل آمد و کشف مهمی را انجام داد و در رسانه نوشت: " کشف یک پروژه عمرانی نیمه تمام در بابل! " این کشف چاه نفت نیست این پروژه ای که درسال 82 کار اجرایی آن شروع شده بود و به دلایل مختلفی از سال 86 متوقف شد و کاشف این پروژه مهم! به اخوی خود که نماینده بابل در مجلس می باشند پیشنهاد داد تا این پروژه نا تمام به سرانجام برساند!

حتما در خاطر این عزیران خواهد بود که با شروع مجلس نهم پروژه های زیادی ناتمام مانده که هیچکدامشان به چشم نیامد اما پروژه کانون فرهنگی و پرورشی دانش‌آموزی شهرستان بابل مهمتر از:  جاده های مرگبار نا تمام مانده – سالن های ورزشی بیش از (80 درصد) – گاز رسانی روستاها و ... که حتی تأمین اعتبار هم شده بودند دست نخورده باقی ماندند!

البته مواردی هم پیش آمده بود که بعنوان مثال می توان به افتتاح گازرسانی اشاره کرد که در حد شعله گاز هم نبود! و جالب تر از آن تلویزیون استانی هم این افتتاحیه را اطلاع رسانی می کند!

 

واقعا این سئوال پیش می آید که در این 2 سال نمایندگان بابل در مجلس چه کردند که در مراسم دعوتین شیخ موسی و امامزاده جعفر (ع) سماکوش محله  مورد اعتراض مردم قرار گرفتند؟ دها و صدها پروژه نیمه کاره در دوره نمایندگان قبلی رها شده است و دست نخورده باقی مانده است.

قابل توجه اینکه افتتاح نمایشی پل رودخانه سجادرود که همه اعتبارات آن توسط نمایندگان قبلی تأمین شده بود افتخار نیست! اما شعارهای قبل از انتخابات نمایندگان را بخاطر دارید؟ یکی از آنها را تحقق بخشیدید کدام است؟

یکی از اعضای هیأت امنای مسجد روستایی عنوان کرد از نماینده ای برای بهسازی مسجد درخواست کمک کردیم ایشان اشاره کردند درخواست را مکتوب ارائه دهید و بعد از مدتی از دفترشان نامه ای گرفتیم برای دریافت کمک به استان، بارها مسیر بابل – ساری را طی کردیم اما دریغ ازدریافت ریالی ...!

حالا به نظر شما برای به نمایش گذاشتن بنرهای تبلیغاتی چقدر هزینه دارد؟  اگر کمی به این تابلوهای تبلیغاتی دقت کنید می بینید در یک بنر عکس نماینده ای که درگوشی با رییس مجلس صحبت می کند و در تابلوی دیگر عکس نماینده و تبریک برای ریاست مجمع نمایندگان شمال که وجود خارجی ندارد ...

از اتفاقات دیگر دو سال گذشته نمایندگان در بابل می توان به تغییرات و جابجایی مدیران این شهرستان اشاره کرد که این امری طبیعی شده و در دوره های گذشته هم بوده که در بیشتر مواقع اصلا مثمر و ثمر نبوده است.

جابجایی مدیران توسط نمایندگان مجلس صد در صد خطا در خطا خواهد بود چراکه بر اساس لیاقت، تجربه و شایسته سالاری صورت نمی گیرد و بیشتر بر اساس جناحی و یا باندبازی انجام می شود.

اما در این دوره بیشتر این تغییرات یکی من یکی تو ... بوده است و بعضی مواقع دوتا من یکی تو هم شده بود!

واقعا نمایندگان کارشان این است که در تعیین مدیران دخالت کنند؟ پس وزارتخانه ها و ادارات کل چه نقشی دارند؟

بنابراین دو سال نمایندگان برای جابجایی مدیران می گذرد و دو سال آخر نمایندگی به تبلیغات برای شکت کردن دوره بعدی انتخابات می باشد تا از غافله عقب نمانند....

 

بیایید به جای اینکه به تخریب نمایندگان دوره های قبل و انجام کارهای تبلیغاتی به پردازیم به اعتمادی که مردم محترم به ما داشتند به انجام وظیفه اصلی خود به پردازیم...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وصیت بانوی اول اسلام

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۱۴ ق.ظ


خدیجه در آخرین ساعات عمر شریفش اینگونه وصیت کرد:

من در حق تو کوتاهی کردم، مرا عفو کن. پیامبر(صلی الله علیه وآله) فرمود: هرگز از تو تقصیری ندیدم و نهایت تلاش خود را به کار بردی. در خانه ام بسیار خسته شدی و اموالت را در راه خدا مصرف کردی.

عرض کرد یا رسول الله! وصیت دوم من این است که مواظب این دختر باشید و به فاطمه زهرا(علیها السلام)اشاره کرد. چون او بعد از من یتیم و غریب خواهد شد. پس مبادا کسی از زنان قریش به او آزار برساند. مبادا کسی به صورتش سیلی بزند. مبادا کسی بر او فریاد بکشد. مبادا کسی با او برخورد زننده ای داشته باشد.

 اما وصیت سوم را شرم می کنم برایت بگویم. آن را به فاطمه می کنم تا برایت بازگو کند. سپس فاطمه را فراخواند و به وی فرمود:"نور چشمم! به پدرت رسول الله بگو: مادرم می گوید: من از قبر در هراسم از تو می خواهم مرا در لباسی که هنگام نزول وحی به تن داشتی، کفن کنی." پس فاطمه زهرا(علیها السلام)ازاتاق بیرون آمد و مطلب را به پیامبر(صلی الله علیه وآله) عرض کرد. پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله)آن پیراهن را برای خدیجه(علیها السلام)فرستاد و او بسیار خوشحال شد.

شجره طوبی ج2 ص 235

 

پیامبر (ص) خودش غسل همسرش را برعهده گرفت. غم رسول خدا اما با هدیه ای از سوی خدایش تسکین پیدا کرد. دل محمد (ص) از اینکه می دید خدا محبت های همسرش را بی پاسخ نگذاشته، آرام شد.

ناگهان جبرئیل در حالی که کفنی از بهشت همراه داشت نازل شد و عرض کرد: یا رسول الله، خداوند به تو سلام می رساند و می فرماید: "ایشان اموالش را در راه ما صرف کرد و ما سزاوار تریم که کفنش را به عهده بگیریم. پند تاریخ، ج2،ص22

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عماد افروغ، شهروند افتخاری بابل!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۵ تیر ۱۳۹۳، ۰۲:۴۵ ب.ظ


محرم امسال کلیپی در فضای مجازی پخش شد که حاوی تصاویری از نوحه خوانی دکتر عماد افروغ استاد دانشگاه و نماینده سابق مردم تهران در یکی از روستاهای شمال کشور بود. برای خیلی از بینندگان آن تصاویر این پرسش پیش آمد که افروغ در یک روستای شمالی چه می کرد و اینکه مگر ایشان مداح است؟!

خوب است بدانید دکتر افروغ مدتی است که در یکی از روستاهای منطقه بندپی بابل منزلی مسکونی را تهیه کرده و در اوقات فراغت از تهران به آنجا نقل مکان می کند. مردم روستا نیز به احترام ایشان گاه تریبون حسینیه محل را به وی می سپارند. در شب عاشورای گذشته جناب افروغ بنا بر ذوق و ارادت خود نسبت به سالار شهیدان نوحه معروف " امشب شهادتنامه عشاق امضا می شود " را در محفل سینه زنی مردم روستا اجرا کرد.

حضور خود خواسته عماد افروغ در بابل می تواند فرصت خوبی برای بهره گیری از تفکرات این اندیشمند عرصه فرهنگ باشد. افروغ از منتقدان جدی رویکرد فرهنگی و اجتماعی دولت به اصطلاح اعتدال است.

جا دارد فعالان فرهنگی و اجتماعی شهرستان بابل و مازندران با استفاده از تجریبات و مطالعات این محقق ارزشمند بر ضریب جامعیت فکری و عملی خود بیفزایند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عمق این فاجعه را درک کنید

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۴ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۵۶ ق.ظ

 دختر 4 ساله ای که به همراه خانواده به یکی از بوستان های نزدیک خانه خود در قم رفته بود، به علت برق گرفتگی توسط تیر چراغ برق داخل بوستان، از دنیا رفت که به همین علت تا کنون برخی از مسئولان شهرداری قم بازداشت شده اند.

به گزارش خبرنگار ایلنا در قم، پنج شنبه شب هفته گذشته (5 تیرماه 93)، دختر بچه ای 4 سال و نیمه به نام "خانم فاطمه امینی"، در یکی از بوستان های کوچک، ما بین میدان روح الله قم و مسجد سلماسی این شهر، به علت برق گرفتگی ناشی از اتصالات تیر چراغ برق، از دنیا می رود.

به گفته "حجت الاسلام امین امینی" پدر روحانی این دختر فوت شده که از شهرداری قم شکایت کرده، "تا کنون شهردار منطقه، رئیس فضای سبز شهرداری و رئیس اداره برق منطقه مربوطه بازداشت شده اند"؛ البته برخی از نقل قول ها نیز حکایت از آزادی برخی از آنان داشته و تلاش هایی برای انداختن تقصیر این ماجرا به گردن کارگران از جمله کارگران خدمات شهری قم وجود دارد.

آن گونه که آقای امینی نقل می کند، شهرداری قم و همچنین اداره برق منطقه مربوطه که در فاصله حدود 50 متری بوستان قرار دارد، از خرابی اتصال تیر چراغ برق در داخل بوستان خبر دار بوده اند؛ باغبانی هم که در آن بوستان مشغول به کار است به پدر «خانم فاطمه» گفته بود که ما هم به بالاتری ها گزارش دادیم که این تیر چراغ برق خطرناک است، اما گفتند تو آبیاری خودت را انجام بده، چکار داری؟ می آیند درست می کنند.

پدر «خانم فاطمه» از قول یکی از افراد مرتبط با شهرداری گفت که در بررسی تماس های سامانه 137 که سامانه ارتباط مردم با شهرداری است، دیده ایم که مردم تماس گرفته و می گفتند تیر برق این بوستان خرابی اتصال دارد؛ همچنین هفته گذشته نیز یک پسر بچه دیگر به همین شیوه دچار برق گرفتگی می شود که البته نمی میرد، اما بعد از تشنج بسیار شدید و انتقال او به خانه توسط خانواده اش، این موضوع به نزدیکترین اداره برق که در فاصله حدود 50 متری بوستان قرار دارد، اطلاع داده می شود.

آقای امینی تأکید می کند، که این اتفاق و از دست دادن دخترم، یک سهل انگاری حتمی حتمی از سوی مسئولین مربوطه بود؛ و بچه ما فقط باید فدا می شد؛ تازه هنوز هم خیلی ها به فکرش نیافتاده بودند و وقتی شهردار منطقه 7 را گرفتند تازه آقایان بیدار شدند، مثل این که اتفاقی افتاده است.

*
تلاش برای عدم انعکاس خبر در رسانه ها

برخی از همان ابتدا تلاش کردند تا این خبر به هیچ عنوان به خبرگزاری ها، روزنامه ها و صدا و سیما انتقال پیدا نکرده، چه آنکه به گفته پدر «خانم فاطمه»، "بعد از حدود یک هفته از درگذشت دخترش، تا کنون شهردار قم و...، حتی برای تسلیت و ابراز تأسف نیز به خانواده امینی مراجعه نکردند"، تا مبادا خبری در این باره نیز منتشر شود. وی اضافه کرد: "البته فقط تا کنون خانم ارجمند عضو شورای شهر قم برای ابراز همدردی به منزل ما آمدند که به گفته خود ایشان، نه از طرف شورای شهر بلکه به صورت انفرادی و مستقل این کار را انجام دادند.".

به گفته حجت الاسلام امینی پدر «خانم فاطمه»، "در روز تشییع جنازه، یکی از مسئولین سرشناس در شهرداری قم، به محل غسالخانه بهشت معصومه قم مراجعه کرده و با همراهی برخی از پرسنل دیگر شهرداری می خواستند با گرفتن امضایی از من، قبری را به صورت رایگان به ما بدهند، اما وقتی خواستم برگه را امضا کنم دیدم روی آن نوشته شده به علت عدم بضاعت مالی این تقاضا را دارم که من فورا گفتم من همین الان می توانم چندین قبر را خریداری کنم و نیازی به کارهای شما ندارم؛ وقتی هم جنازه را برای تشییع به حرم حضرت معصومه منتقل کردیم، همان مسئول مذکور شهرداری قم، قبل از سایرین جنازه را بلند کرده و با صدای بلند فریاد می زد بلند بگو "لا اله الی ا..." و چنان گریه می کرد که گویی یکی از نزدیکترین افراد خانوادگی «خانم فاطمه» است.".

*
علمکرد تأسف بار اورژانس و مراکز درمانی

حرف های پدر «خانم فاطمه» در گفت وگو با ایلنا، نشان از آن دارد که علاوه بر سهل انگاری شهرداری قم و اداره برق، برای خرابی اتصالی که در تیر چراغ برق بوستان مورد نظر وجود داشت، اورژانس قم و همچنین دانشگاه علوم پزشکی قم که از متولیان امر بهداشت و درمان است نیز از ادارات پر اشکال شهر قم هستند، چه آنکه خود حجت الاسلام امینی با بیان این که باید علاوه بر شهرداری قم از اداره برق و اورژانس قم نیز شکایت می کردم، به شرح تأسف باری از وضعیت فعالیت اورژانس و نیز یکی از مهمترین مراکز درمانی قم می پردازد.

از زمانی که دختر بچه را برق گرفته و بیهوش می شود، همراهان «خانم فاطمه» با اورژانس 115 تماس می گیرند؛ تا چند دقیقه ای که در محل حادثه حضور داشتند اورژانس نیامده بود و به همین دلیل پدر «خانم فاطمه» با پای برهنه سوار بر موتوری می شود تا دخترش را به یک مرکز درمانی برساند؛ جالب این است که اقوام خانواده امینی می گویند تا 15 دقیقه بعد از رفتن پدر «خانم فاطمه»، که در محل بوستان حضور داشتند، بازهم اورژانس نمی آید؛ آن گونه که باجناق آقای امینی گفته، مجددا با اورژانس تماس می گیرد اما آن شخصی که پاسخ گو بود، می پرسید بهوش است؟ بهوش نیست؟ و دائما سؤال پیچ های بی مورد می کرد و بعد هم بدون این که جواب روشنی بدهد که ماشین اورژانس آمده یا نه، گوشی را با حالت خاصی قطع می کند.

آقای امینی بعد از آن که در ساعت 23:30 شب برای نجات دخترش از مرگ، به درمانگاه قرآن و عترت قم که یکی از درمانگاه های نزدیک حرم حضرت معصومه است مراجعه می کند، می بیند تمام چراغ های این درمانگاه خاموش است؛ به ناچار با همان موتور سیکلت سوار، دخترش را به درمانگاه حرم حضرت معصومه که در میدان آستانه قرار دارد می برد تا بلکه این درمانگاه که در یکی از شلوغ ترین نقاط شهر قم واقع شده و با امکاناتی که دارد دخترش را از مرگ نجات دهد اما شرح ماجرای داخل درمانگاه حرم حضرت معصومه نیز یکی از نکات تأسف بار است.

پدر «خانم فاطمه» می گوید: "تقریبا حدود 20 دقیقه ای در درمانگاه حرم حضرت معصومه روی بچه کارهایی انجام دادند؛ رفتم داخل اتاق، دیدم بدن بچه دارد یخ می کند؛ این ها فقط یک چیزی گذاشتند به دهان بچه و یکی هم ماساژ قلبی به او می دهد و یکی هم از این وسایل بادی به دستش و یک اکسیژن هم به دهانش وصل کردند. من فکر کردم به دخترم شوک دادند اما دیدم یکی از این پرستارها می گوید، دستگاه شوک ما خراب است؛ و تازه بعد از 20 دقیقه به من می گوید زنگ بزن به اورژانس 115 برایش دستگاه شوک بیاورند؛ بعد که اورژانس آمد خیلی خونسرد و آرام آرام وارد درمانگاه می شدند؛ که من گفتم، "آقا بجنب بچه داره می میره"؛ عجیب است این اورژانسی که به داخل درمانگاه رسید، نگاه کرد به مانیتور پزشکی بالای تختی که دخترم روی آن بود و گفت این دختر بچه که قلب دارد، که یکی از پرستاران درمانگاه گفت نه! این مانیتور را الکی گذاشتیم...؛ یعنی برای ما فیلم گذاشته بودند که این بچه قلب دارد."

وی گفت: وقتی من دیدم این قدر دارند بازی در میاورند؛ دخترم را به دایی اش سپردم و گفتم من به حرم می روم، تا حضرت معصومه را واسطه کنم، خدا بچه را به ما برگرداند؛ پای ضریح بودم که برادر خانمم زنگ زد و گفت نفس بچه برگشت؛ اما نگو بچه مرده بود؛ این ها بچه را سوار ماشین اورژانس کرده و به بیمارستان کامکار بردند؛ بیمارستان کامکار هم قدری روی بچه کار کردند و بعد او را در سردخانه گذاشته بودند.

*
دیدار پدر دختر فوت شده با دادستان قم

آقای امینی در ادامه گفت وگوی خود با خبرنگار ایلنا، به مراجعه خود به آقای گنجی دادستان قم برای پیگیری شکایتش و قول مساعد دادستان قم برای پیگیری جدی این ماجرا اشاره کرد و گفت: مرگ دختر من ربطی به چند کارگر ساده یا آدم های زیردست ندارد، بلکه مسئولین اصلی باید جوابگو باشند.

پدر «خانم فاطمه» گفت: هر بار که از این خیابان امام موسی صدر قم یا همان خاکفرج رد می شوم و این ساختمان بزرگ شهرداری قم را می بینم، با خودم می گویم این ها برای خودشان کاخ درست کردند....

وی افزود: من که برای مسببین از دست رفتن دخترم، تقاضای اشد مجازات دارم؛ برای هر کسی که مسئولش هست؛ یعنی شدیدترین کاری که می شود انجام داد؛ در قانون بدترین حالتی که برایش درنظر گرفتند، همان حالت را برای شان بیاورند، تا برای بقیه مسئولین عبرت شود.

*
مسببین از دست رفتن دخترم زیردستان و یا یک کارگر ساده نیست

آقای امینی با تأکید بر این که مسببین اصلی از دست رفتن دخترم زیردستان یا یک کارگر ساده نیست، گفت: از همان ابتدا گفتم خدایا ولی این بچه را خودت دادی؛ اصراری هم به کشتن این افراد ندارم، ولی اشد مجازات را خواستارم؛ یعنی هر مسئولی هست استعفا دهد و از مسئولیتش بیرون بیاید؛ یا او را کنار بگذارند؛ بعد هم این مسائل را اعلام کنند و به دیگر مسئولین بگویند بی احتیاطی و بی مسئولیتی نکنیم؛ بعد هم هی تلاش نکنند خبر مخفی شود و خبر را جمع کنند، بلکه باید خبر را همه بفهمند و بعد مسئولین دیگر خودشان را جمع کنند؛ بگذارند مسئولین بفهمند که وقتی می گویی چشم و انجام نمی دهی چه آثاری دارد؟ به برخی باید گفت تو وقتی کاری نمی توانی انجام دهی، از سمت خود برو کنار؛ تا کی باید بچه های مردم فدا شوند؟ اگر کاری را بلد نیستی برو کنار.

وی با بیان این که حرف من این است که برای چه دخترم کشته شد؟، گفت: دخترم واقعا کشته شد؛ چون می توانستند این تیر چراغ برق را درست کنند که نکردند؛ سهل انگاری محض بوده است؛ حالا که بچه ما فدا شد؛ حداقل بچه های دیگر را دریابند که به چنین حوادثی دچار نشوند؛ مثلا میله هایی که در پارک ها گذاشته شده را عایق کاری کنند یا وصل کنند به زمین، که اگر برقی هم داشت به زمین منتقل شود و نه به تن بچه های مردم؛ چقدر باید بچه های مردم بمیرند تا آقایان به خود بیایند؟ معلوم نیست شاید سال های قبل هم چنین اتفاقاتی رخ داده باشد.

پدر خانم فاطمه خاطرنشان کرد: این بیمارستان-درمانگاه نزدیک حرم حضرت معصومه نیز، یکی از معضلات شهر قم است؛ با توجه به این که حرم حضرت معصومه از تمام دنیا زائر پذیر است، اگر یک زائری بیاید و قلبش بگیرد، یک ماساژ و شوک نباید داشته باشند تا از آن استفاده کنند تا قلب بیمار برگردد؟ نباید به گونه ای باشد که همراهان یک بیمار از درمانگاه نا امید شده و فقط به حرم حضرت معصومه پناه ببرند؛ البته با همان امکانات کمی که در درمانگاه بود، برای دخترم زحمات لازم را کشیدند اما حرف این است که چرا امکانات اولیه و لازم فراهم نشده است؟

آقای امینی در پایان سخنانش گفت: حداقل وقتی آقا(مقام معظم رهبری) تأکید می کنند بچه های تان را زیاد کنید، مسئولین نباید این گونه کار کنند و بچه های مردم به سمت مرگ بروند و اصلا چنین دغدغه هایی برای مردم باشد.

با توجه به وقوع حادثه تلخ فوت «خانم فاطمه» دختر بچه 4 ساله در یکی از بوستان های قم، به نظر می رسد نمایندگان مردم در شورای اسلامی شهر قم در دوره چهارم، در آزمونی سخت قرار گرفته اند؛ باید منتظر ماند و دید که اعضای شورای اسلامی شهر قم در قبال این اتفاق، چه واکنشی نشان خواهد داد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یک سوزن به آقایان مداح!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۳ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۲۵ ب.ظ


این شعر طنز را خواندم و لذت بردم؛ هر چند ظاهراً بعضی از دوستان مداح از محتوای آن آزرده خاطر شده اند.

من نمی خواهم بگویم صد در صد فحوای مورد نظر شاعر را قبول دارم ولی به هر حال نکات جالبی مورد اشاره قرار گرفته که می تواند پندآموز باشد. به امید روزی که هیچ مداحی اهل دود و دم نبوده و حرف زشتی از دهانش خارج نشود.

محسن کاویانی دراین شعر چند آفتی که متاسفانه این روزها به جان برخی از مداحان (البته تعداد قلیلی) افتاده است را با زبان طنز مورد نقد قرار داد است.

** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** ** **
من یک جوان ساده و بی سر زبانم/
هم مذهبی هم قرطی ام حدمیانم/
گاهی شدیدأ عاشق خردادیانم/
گاهی شدیدأ عاشق حدادیانم/
من دوست دارم دکتر جراح باشم/
جراح اگر قسمت نشدمداح باشم/
مداح یعنی آن که خود باب المراد است/
بیش از تمام باسوادان باسواد است/
فردی مودب بوده ،زورش هم زیاد است/
در پشت فرمان نیز مشتاق جهاد است/
مداح باید در پی إن قولت باشد/
چیز زیادی نیست دستش کلت باشد/
هرکس بگیردسبقت از مداح یاغیست/
مزدور امریکاست بی شک یا عراقیست/
یعنی که کافربوده،انسان الاغیست/
تیری به مغزش هم نشیند اتفاقیست/
یعنی که حقش بوده باتیری بمیرد/
تا بعدازاین از مادحین سبقت نگیرد/
از بس که دشمن میکند پرونده سازی/
گردیده رسم مادحین شاکی نوازی/
هرکس شکایت برده از آنها به قاضی/
باشیشه ی نوشابه ای گردیده راضی!!!!
مداح دلسوز و رئوف و مهربان است/
این شایعات تازه کار دشمنان است/
دنبال قرطی بازی و بی غیرتی نیست/
معشوقه هم دارد اگر اسمش کتی نیست/
دنبال پول و وعده های قیمتی نیست/
او شیر میدان است و شیر"پاکتی"نیست/
مداح باید چپ نباشد راست باشد/
قلیان برایش هر زمانی خواست باشد/
اصلأ نباید ذره ای گمراهباشد/
مداح باید مثل یک مداحباشد/

بایدخرامان و کمی بی حس بیاید/
باید که با تأخیر در مجلس بیاید/
آنها تمامأ باحیا و باشعورند/
پامنبری هاشان بدنساز و قطورند/
ازآلت لهو و لعب بسیار دورند/
دلخسته ازموسیقی و فسق و فجورند/
غیر از"سلام من به تو یارقدیمی"
از هایده چیزی نمیداندعلیمی/
خود مجری قانون و خود قانون گذارند/
برحفظ ارزشها شدیدأ پافشارند/
دوشکا و آرپی چی و مین وتانک دارند/
دیگر چه میخواهی که مداحان درآرند؟!
بی کلت آنها امنیت آری نداریم!
با بودن مداح دوشواری نداریم/
از او نمیبینی گناهانی خفن را/
بیند به چشم خواهری او مرد و زن را/
مداح میسازد به تنهایی وطن را/
مداح میبرد اضافات بدن را/
تا در وجود مردمان عیبی نماند/
او هرچه بیرون میزند را می براند/
شکرخدا عاری زچشمی هیز هستند/
از شاکیان "روز رستاخیز" هستند/
استاد در هرمبحث و هرچیزهستند/
در ورزش و علم وسیاست نیز هستند/
مثل مدیر تیم پیروزی دقیقند/
چون باحبیب الله کاشانی رفیقند/
جان خودم مداح توییتا ندارد/
قبلأ اگرهم داشته حالا ندارد/
مداح در فرمانیه ویلا ندارد/
ویلا اگر هم داشته ژیلا ندارد/
در پیش وند اسم آن ها هم خدایی/
حاجی عمومأ بهتراست از کربلایی/
اصلأ ندارد خانه یدربند حاجی/
اصلأ نخورده بهر نان سوگند حاجی!!!
دوراست از هرحیله و ترفند حاجی/
آقای فردو پوس! چرا میخند حاجی؟
دیگربه روی بازووان بی عیوبم/
(
سلطان غم مداح) رابایدبکوبم/
مداح جان؛سردار و سرلشکر تویی تو/
بعد از خدایم حافظ کشور تویی تو/
مداح جان ؛"فردین" ما دیگرتویی تو/
محمود کریم آب منگل"قیصر" تویی تو!
روکن تو تیراندازی طوفانی ات را/
چاقوی دسته بابک زنجانی ات را/
حالا به عشق هیئت تو توی سوله/
باید که با اصغرشل ومهران کوتوله/
با تارهای عنکبوت لوله لوله/
سازم لباس مشکی ضدگلوله/
مداح جان؛ تو قهرمان نه! پهلوانی/
پایان - ارداتمند تو: م- کاویانى

  • سیدحمید مشتاقی نیا

درس وارستگی

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۳، ۱۲:۲۱ ق.ظ

شهید محمد مهدی نصیرایی


یک بار شهید مهدی نصیرایی را دیدم که ساعت در دستش نبود. تعجب کردم. ساعتی خریده بود که خیلی به آن علاقه داشت و هیچ وقت از دستش جدا نمی کرد.

گفتم: ساعتت کو؟

گفت: خیلی دوستش داشتم، احساس کردم دارد برایم وابستگی می آورد؛ برای همین درش آوردم و دادم به یکی دیگر.

راوی: آقا رضا دادپور

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عاقبت سستی در نماز

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۹ تیر ۱۳۹۳، ۰۳:۰۸ ب.ظ


رسول اکرم (ص) می فرمایند: «کسی که نماز خود را سبک گیرد و در بجا آوردنش سستی نماید خداوند او را به پانزده بلا مبتلا می فرماید:

 شش بلا در دنیا و سه تا در موقع مردنش و سه در قبر و سه در قیامت و هنگامی که از قبرش بیرون می آید:

 اما شش بلای دنیوی 1 خداوند برکت را از عمر و روزیش بر می دارد 2 از صورتش نشانه نیکوکارن را بر می دارد 4 هر کار خیری کند پذیرفته نمی شود و برای آ ن اجری ندارد. 5 دعاش مستجاب نمی شود 6 از دعای نیکوکاران بهره ای ندارد

و سه بلا که هنگام مردنش برای او است 1 آنکه با ذلت خوای می میرد 2 با گرسنگی می میرد 3 با تشنگی، و حالت عطش او طوریست که اگر نهره های دنیا بیاشامد سیراب نمی شود

سه بلایی که در قبر به او می رسد 1 آنکه ملکی در قبر بر او گماشته می شود که او را فشار دهد و زجر نماید دیگر قبرش برایش تنگ می گردد. 3 آنکه قبرش تاریک و در ظلمت است.

و سه بلاء قیامتش 1 آنکه ملکی او را به صورتش می کشاند برای حساب در موقف حساب و مردمان به او می نگرند دیگر آنکه در حسابش سخت گیری می شود 3 آنکه خداوند نظر رحمت باو نمی فرماید و او را پاکیزه نمی کند  برایش عذاب دردناکی است.»

 (کتاب صلوة مستدرک نقل از فلاح السائل سید بن طاووس)

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حکومت اسلامی و ولایت بر مجاری تناسلی!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۷ تیر ۱۳۹۳، ۰۷:۳۰ ب.ظ


تصویب مجازات حبس برای جراحی وازکتومی و توبکتومی در مجلس شورای اسلامی که به منظور افزایش نرخ باروری و پیشگیری از کاهش رشد جمعیت صورت گرفته بازتاب های متعددی در سطح کشور داشته است.

بسیاری از کارشناسان رسمی وزارت بهداشت و نیز برخی صاحب نظران حتی از جماعت ارزشی، تصویب این طرح را دخالت در حریم خصوصی مردم دانسته و با آن مخالفت کرده اند. در خصوص این مصوبه مجلس محترم سه نکته، قابل تأمل است:

یک- منع جلوگیری از انسداد عامل باروری، ممکن است صرفاً یک مسئله شخصی نباشد. فراموش نکنیم هر رفتار فردی که عوارض اجتماعی به دنبال داشته باشد از حالت شخصی صرف خارج شده و جنبه عمومی نیز پیدا می کند. مثلاً کسی که در خانه خودش سر و صدا می کند و این سر و صدا باعث آزار همسایگان می شود نمی تواند مدعی شود که در چهار دیواری خود اختیار دارد که هر که کار دلش خواست انجام دهد. نوع پوشش افراد نیز یک امر شخصی است؛ اما اگر فرد پا به اجتماع بگذارد و نوع پوشش او با هنجارهای جامعه در تضاد باشد قانون حق دارد که از ادامه رفتار او جلوگیری کند. با این وصف، پیشگیری از باروری با توجه به تأثیری که در منافع جامعه دارد می تواند یک امر اجتماعی نیز تلقی شود.

دو- فرض را بر این بگذاریم که انسداد مجاری باروری، یک امر شخصی است. مسئله این است که حاکم اسلامی بنا بر ضرورتی که تشخیص می دهد و به منظور حفظ منافع اجتماع و یا پیشبرد اهداف شرع، بر امور شخصی افراد جامعه نیز ولایت دارد. در واقع اصل ولایت، به منظور باز کردن گره هایی است که ممکن است از طرق معمولی قابل حل نباشد. ولی فقیه حق دارد که بنا بر تشخیص خود در حفظ منافع جامعه اسلامی، برای ازدیاد نسل، محدودیت قائل شده و یا کنترل رشد جمعیت را ممنوع بداند. مانند ولایتی که فقیه به تشخیص خود در اعلام جهاد و یا صلح با دشمنان داراست. مصوبه نمایندگان مجلس پس از تأیید فقهای شورای نگهبان که مورد تأیید و تفویض ولی فقیه هستند، مشروع و لازم الاتباع خواهد بود. به این نکته باید توجه کرد که اصل ولایت به نوعی در همه نظام های سیاسی جهان امری متداول است. مثلاً رئیس جمهور آمریکا هم حق خود می داند که در اموال خصوصی مردم دخالت کرده و مالیات آنان را کم یا زیاد نماید. و یا با تصرف در جان و حق حیات مردم، سربازان جوان را به جنگ در افغانستان و عراق اعزام کند. اصل ولایت، لازمه اعمال حاکمیت است. فرق ولایت در اسلام با سایر تعابیر از آن در مکاتب دیگر، سپردن تشخیص امور  جامعه به فقیه جامع الشرایطی است که خیر و صلاح مؤمنین را بر مبنای شرع و خرد اعمال می نماید. بنا بر این مخالفان با ولایت فقیه، در حقیقت با اصل ولایت عنادی نداشته و صرفاً با پسوند "فقیه" مشکل دارند.

سه- بحث اصلی این جاست که تصویب چنین قانونی تا چه اندازه می تواند در پیشبرد سیاست های جمعیتی کشور نافذ باشد؟ به نظر می رسد نمایندگان محترم مجلس لااقل از طریق محققان مرکز پژوهش های این نهاد می توانستند آماری کارشناسی شده تهیه و به مردم ارائه دهند که واقعاً چقدر از کاهش نرخ جمعیت در کشور به خاطر انسداد عامل باروری بوده و ممنوعیت آن چه سهمی در رشد جمعیت خواهد داشت؟ از سوی دیگر آیا تولد فرزند ناخواسته در صورت تنگ نظری و بی حوصلگی والدین در تربیت او، نمی تواند تبعات منفی اخلاقی و اجتماعی را به دنبال داشته باشد؟

چرا مجلس محترم به جای شتاب زدگی در ارائه این طرح که احتمالاً مانند طرح نظارت بر نمایندگان مجلس با رویکردی سطحی و به منظور حفظ ژست ولایتمداری صورت گرفته، به دنبال تصویب و اجرای طرح های تشویقی در امر زاد و ولد نبوده است؟ همه ما پیرامون خود کسانی را سراغ داریم که بر اساس باورهای اعتقادی و عاطفی خود از عمق دل و جان علاقه دارند که فرزندان بیشتری داشته باشند؛ اما ترس از هزینه های اقتصادی، مانع از اقدام آنان در این خصوص گردیده است.

به طور مثال دوستی بوسنیایی مقیم ایران را دیده ام که به ازای هر فرزند مبلغی معادل دو میلیون تومان به پول ایران هر ماه از دولت خود دریافت می کند که حتی اگر این مبلغ را به دلار هم محاسبه کنیم باز بیشتر از یارانه ای است که هر ماه با هزار بسم الله، بسم الله گفتن و خواندن أمن یجیب، به حساب نوزادان ایرانی واریز می شود و جالب آن که هنوز بسیاری از حمایت های بیمه ای در خصوص فرزندان سوم به بعد در کشور ما اعمال نمی شود.

همان طور که تحریک نگرش های مادی ملت در تغییر ذائقه آنان و کنترل نسل تأثیرگذار بود، ازدیاد باروری نیز علاوه بر عناصر معنوی و فرهنگ ساز، نیازمند تعریف و تبلیغ مشوّق های مادی است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا