آرشیو دی 91 اشک آتش
اشاره: آنچه میخوانید دومین بخش خاطرات زندان حجتالاسلام جهانشاهی است که خود ایشان در اختیار “راه” قرار داده است. همانطور که در متن اشاره شده زمان نوشتن این خاطرات دوران بازداشت (و نه محکومیت) او در دومین دوره زندانی شدن ایشان است. دوره بازداشت در اداره اطلاعات شیراز. خاطرتان باشد آقای جهانشاهی دوره محکومیتش را (به چه جرمی؟) در زندان اوین گذراند.
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و بعلها و بنیها و السر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک.
اللهم عجل لولیک الفرج و اجعلنا من انصاره و اعوانه و الذابین عنه و المسارعین الیه فی قضاء حوائجه و الممتثلین لاوامره و المحامین عنه والسابقین الی ارادته و المستشهدین بین یدیه. اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا. آمین یا رب العالمین.
بالاخره بعد از 33 روز کاغذ و قلم به دستم رسید. خدا را شکر و الحمدلله.
الان حدود ساعت پنج عصر روز سهشنبه 22/5/87 مطابق با دهم ماه شعبانالمعظم 1429 میباشد. یعنی پنج روز مانده به میلاد امام زمان ارواحنا فداه.
“ نیمه شعبان نیمه عشق است و ظهور جانان تمام عشق.”
“جهان در انتظار عدالت، عدالت در انتظار مهدی(عج)”
و من در شهر فرهنگ و ادب، شهر حضرت احمد بن موسی علیهماالسلام (شاهچراغ) یعنی شهر قشنگ شیراز هستم. در کنار حافظ و سعدی. البته نه در فضای پر گل و بلبل و مناظر زیبای آن بلکه در یک اتاق کوچک که نمیدانم اصطلاحا به این اتاق “سلول انفرادی” میگویند یا نه. فقط میدانم به آن “انفرادی” گفته میشود چراکه بر روی برخی اشیایی که در اتاق است نوشته شده: انفرادی.
امروز سی وسومین روزی است که در این اتاق 14 متری با خدای خود خلوت کردهایم و البته چه زود میگذرد؛ 33 روز. جالب است بگویم که روزهایی که درحال پیادهروی بودم نیز دقیقا 33 روز بود. (از صبح 18 خرداد تا غروب 19 تیر، از سیرجان تا مسجد حضرت ابوالفضل علیهالسلام روستای سورمق در بیست و پنج کیلومتری شهر آباده شیراز) که مجموعا 390 کیلومتر پیموده شد. این را نوشتم چون قبل ازحرکت یکی از بچه های مسجد سیدالشهدا علیهالسلام به نام وحید گفت: “این سفر اگر 33 روز بشود جالب میشود. به تعداد روزهای مقاومت حزبالله.” و همینطور هم شد. (وحید یکی از بچههایی است که من خیلی دوستشان دارم و البته من همه جوانان مسجدی را دوست دارم چراکه فکر می?کنم سربازان امام زمان ارواحنا فداه همین ها هستند.)
بگذریم. در جایی خواندم که نویسندهای گفته “در دو وقت نوشتن سخت است. یکی وقتی که مطلبی برای نوشتن نداری و یکی هم وقتی که خیلی مطلب هست و نمیدانی از کجا شروع کنی.” من هم این روزها برای نوشتن خیلی مطلب دارم که نمیدانم از کجا شروع کنم. در نظر داشتم خاطرات 33 روزه از سیرجان تا مسجد حضرت ابوالفضل علیه السلام را بنویسم و چندین بار هم از دوستان اینجا (ماموران بازداشتگاه) تقاضا کردم کاغذ و قلم در اختیارم بگذراند (که هر دفعه میگفتند باید “کارشناس” اجازه بدهد.) تا امروز که یک خودکار و بیست عدد کاغذ A4 برایم آوردند. علاوه بر آن برخی مطالب مربوط به این 33 روز اقامت در این هتل انفرادی نیز اضافه شده از این جهت احتمالا به طور پراکنده مطالبی را بنویسم. امیدوارم برای نویسنده و خواننده مفید و مبارک باشد. ان شاء الله.
غروبها در این خلوت و تنهایی و دلتنگی عادت کردهام به خواندن برخی دعاهای ماه مبارک شعبان. پس میروم به سراغ کتاب شریف مفاتیحالجنان مرحوم شیخ عباس قمی رحمه الله. و نوشتن خاطرات را به وقتی دیگر وامیگذارم.
سهشنبه 22/5/87
انفرادی بازداشتگاه اطلاعات شیراز
کوچکترین سرباز انقلاب علی رضا جهانشاهی.
بسم الله الرحمن الرحیم
یک روز دیگر هم گذشت و الان حدود ساعت چهار عصر روز چهارشنبه بیست و سوم مرداد هشتاد و هفت میباشد. دیروز مطلبی راجع به سی وسه روز نوشتم. بعد از آن چند نکته راجع به عدد سی وسه به یادم آمد که نوشتن آنها خالی از لطف نیست. ظاهرا عدد سی وسه عدد ویژهای است و البته همه اعداد ویژگیهای خاص خودشان را دارند و عالم اعداد آنقدر پررمز و راز است که برخی از ریاضیدانهای بزرگ خیلی ذوق زده شده اند و گفتهاند: “زیربنای تمام هستی عدد می?باشد.” (شبیه به این مضمون) و من معتقدم خیلی بیراه هم نگفتهاند. نظمی که در عالم هستی توسط ناظم آن یعنی خداوند قادر متعال وجود دارد در همه چیز تجلی یافته و نمایان است. از جمله در اعداد. لذا اسراری که در اعداد هست ریاضی دانهای بزرگ را به تعجب واداشته است همانطور که مثلا در رابطه بین ستارگان آسمان و سرنوشت عالم و آدم اسرار عجیبی وجود دارد که در برخی علوم غریبه مورد بحث است. خلاصه از اسرار و ویژگی های اعداد غافل مباش و نیز از اسرار حروف (و کلمات). در مورد عدد سی وسه چند نکته به ذهنم میآید که عبارتند از:
1- حضرت علی علیهالسلام در سن سی و سه سالگی به مقام امامت و ولایت رسیدند. به همین جهت شاید بتوان گفت عدد سی وسه عدد ولایت است. همان طور که عدد چهل عدد “حکمت و نبوت” است و پیامبر گرامی اسلام در سن چهل سالگی به مقام نبوت رسیدند. (البته این نکته و این نامگذاری یک مطلب ذوقی است و نه علمی. لذا اشکال علمی به آن وارد نکنید) همینجا بد نیست اشاره کنم به این مطلب که آیا میدانید آیه معروف “تطهیر” که به اتفاق علمای شیعه و سنی در خصوص اهل بیت پیامبر(ص) نازل شده و دلیلی بر عصمت اهل بیت (ع) می?باشد. چندمین آیه از چندمین سوره قرآن است؟( انما یرید الله لیذهب عنکم الرجس اهل البیت و یطهرکم تطهیرا)
ظاهرا در روایات آمده که سن مردان بهشتی سی و سه سال است.
3- همچنین فرمودهاند امام زمان ارواحنا فداه وقتی که ظهور میکند در قیافه یک مرد سی وسه ساله میباشند.(اللهم ارزقنا زیارته)
4- مبنای تسبیح حضرت زهرا(س) عدد سی و سه می?باشد.
مقاومت سی وسه روزه حزبالله لبنان که مقدمه شکست خبیث ترین دشمن اسلام در عصر آخرالزمان
شد.
... و اگر در شهر اصفهان بودم اشارهای هم به ذوق سلیم و سلیقه زیبای طراح و معمار و سازنده سی و سه پل اصفهان میکردم. ولی چه کنم که مرا دویست و چهل کیلومتر قبل از اصفهان به حکم دادگاه یا دادسرای ویژه روحانیت شیراز دستگیر و به شیراز منتقل کردند. چرا که شهر آباده و روستای سورمق و مسجد حضرت ابوالفضل (ع) جزو حوزه استحفاظی استان فارس میباشد نه اصفهان و مرا از زیارت شهر قشنگ اصفهان و بچه های خوب و ولایتیاش که به اصطلاح خودشان “ستاد استقبال” تشکیل داده بودند محروم کردند.
بگذریم و برگردیم به لحظه ورود به این اتاق که الان در آن نشستهام. سی و چهار روز پیش همینکه وارد این اتاق شدم “چشم بند” را از چشمم برداشتم و دیدم که یک اتاق باریک و بلند است که موکتی سبز رنگ آنرا فرش کرده است. اولین سوالی که از مامور همراهم که مرا به این اتاق رسانده بود پرسیدم این بود که قبله کدام طرف است. و قبل از اینکه او جواب دهد خودم متوجه شدم که کاغذی بر روی دیوار چسبانده شده و بر روی آن نوشته شده“ جهت قبله کمی مایل به راست” بعد یک فلش کشیده و بالای آن با خط زیبا و درشت نوشته: “ اللهاکبر” همین که آن را دیدم حس جالبی به من دست داد (گویا یک نسیم خنک و آرام بخش به من وزید) اللهاکبر یعنی خدا بزرگ است، خدا بزرگتر است و دقیقتر اینکه به فرموده امام صادق(ع) “خدا بزرگتر از آن است که توصیف شود.” تمام حرف همین است: الله اکبر. اگر خدا در نظرت بزرگ شد همه چیز غیر او برایت کوچک و حقیر میشود.
بسمالله الرحمن الرحیم
الان ساعت حدود هفت عصر میباشد. پنج شنبه بیست و چهارم مرداد هشتاد و هفت و دوازدهم شعبانالمعظم هزار و چهارصد و بیست و نه. نزدیک غروب است و وقتی برای نوشتن ندارم. فقط خواستم عرض کنم که دقیقا پنج هفته پیش در همین ساعات وارد این اتاق شدم یعنی عصر پنج شنبه بیستم تیرماه هشتاد و هفت. سی وپنج روز گذشت. خدا را شکر و از اینکه تاکنون سی وپنج روز زندان انفرادی را تجربه کردم ناراحت نیستم و بلکه خوشحال و شکرگزارم. چرا که اولا برای خدا و در راه انجام وظیفه سختی کشیدن ارزش دارد و ثانیا برای ساخته شدن و شناختن روحیات و نقاط قوت و ضعف خود لازم است و اصلا این روزها به این معتقد شدهام که هر کسی (خصوصا عدالت خواهان) لازم است حداقل یک ماه زندان انفرادی را تجربه کنند. خیلی خاصیت و فواید دارد. ثالثا تجربه تنهایی و خلوت از نظر روحی و معنوی نیز بسیار مفید است که تا وقتی چنین شرایطی برای آدم پیش نیاید متوجه نمیشود (یدرک و لایوصف) رابعا اینجا که سخت نیست خیلی هم خوش میگذرد. غذایش مرتب و بهموقع است. استراحت، مطالعه، عبادت، وقت آزاد برای تفکر، بدون هیچ احساس مسئولیتی در قبال هزاران وظیفه ای که بیرون داری. کاملا آزاد و رها.
روز اولی که وارد این اتاق شدم یعنی دقیقا پنج هفته پیش در چنین ساعتی، ابتدا دو رکعت نماز شکر و نماز حاجت خواندم و دعا کردم که این قضیه خیر باشد و ختم به خیر شود و از خدا خواستم کمکم کند در باب استقامت و در اینکه وظیفهمان را درست تشخیص دهیم و درست انجام دهیم و از این قبیل دعاها.
بعد از نماز حاجت و شاید بعد از نماز مغرب و عشا که همان شب اول خواندم (الان شک دارم) تفالی به قرآن زدم. گفتم خدایا من گمان میکنم این کارها یعنی پیادهروی و... را برای رضای تو انجام دادهام و الان هم افتادهام زندان. خدایا نظر توچیست؟ قرآن را بازکردم آیه نود و شش سوره مبارکه اسراء آمد: “قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم. انه کان بعباده خبیرا بصیرا.” آیه بعدش هم بیمناسبت نبود: “و من یهدالله فهو المهتد..” خیالم راحت شد.
شاید باور نکنید بیست و سه روز بعدش هم یعنی در تاریخ دوازدهم مرداد هشتاد و هفت که عصر پنجشنبه محاکمه شدم در جلسه محاکمه این آیه را یکی دوبار برای قاضی خواندم و فیلمبرداری هم شد. وقتی از آن جلسه برگشتم دوباره قرآن را باز کردم همین آیه آمد. امیدوارم خیر باشد.
منبع: http://www.rahmag.ir/content.php?id=232
با تشکر از وبلاگ در و مادر و آقاصابر عزیز
نامه طلبه سیرجانی پیش از اعتصاب غذا
+ نوشته شده در شنبه سی ام دی 1391 ساعت 16:44 شماره پست: 1225
چند روزی است که حجت الاسلام جهانشاهی معروف به طلبه عدالتخواه سیرجانی در اعتراض به چهارماه حبس خود در زندان اوین که بدون صدور حکم قضایی و تنها به جرم حمایت وی از طلاب ناهی از منکر شهرستان بروجرد صورت گرفته، دست به اعتصاب غذا زده است. نامه ای که در زیر می خوانید از سوی این روحانی عدالتخواه و انقلابی خطاب به ریاست اندرزگاه شماره 2 اوین نگاشته شده که توسط همسر ایشان در اختیار رسانه ها قرار گرفته است:
بسمه تعالی
ریاست محترم اندرزگاه شماره 2 زندان اوین
با عرض سلام و ادب و احترام
این جانب علی رضا جهانشاهی ضمن ابراز تقدیر و تشکر خود نسبت به عملکرد و رفتار خوب حضرتعالی و سایر همکارانتان در زندان اوین، حقاً و انصافاً باید اعتراف کنم در طول مدت 14 ماهی که تا کنون و در دفعات متعدد به زندان افتاده ام هیچ گونه رفتار قابل اعتراضی از طرف مسئولین و مأمورین این زندان و سایر زندان هایی که بوده ام ندیده ام. (البته این حرف شامل 55 روز انفرادی اطلاعات شیراز و 33 روز انفرادی بند 209 اطلاعات نمی شود!) اما متأسفانه باید اعلام کنم به دلیل برخی رفتارهای غیرقانونی و ناشایست توسط بعضی از مسئولین دادگاه و دادسرای ویژه روحانیت که در حق بنده و دوست همراهم، آقای محسن شیرازی، اعمال می شود مجبورم به منظور رساندن فریاد دادخواهی خود به گوش مسئولان دلسوز نظام مقدس جمهوری اسلامی، از آخرین راهی که برایم باقی مانده است استفاده کرده و اعتصاب غذا نمایم.
امیدوارم این بار مسئولین محترم به جای برخوردهای تند و خشن با فرزندان انقلابی و دلسوز خود، برای یک بار هم که شده با ملاطفت و مهربانی و زبان منطق و حق و عدل، و نه با زبان زور و تهدید و بازداشت و حبس در انفرادی و... برخورد کرده و فقط برای مدتی کوتاه از پشت میز بزرگ ریاستشان پائین آمده و پای درد دل ها و حرف های فروخورده چندین ساله ما بنشینند، ما را دشمن نپندارند که ما از هر دوستی برایشان دلسوزتر و خیرخواه تریم. اگر ما دلسوز نبودیم در این مدت هفت سال گذشته، که جز بدرفتاری و ناجوانمردی از طرف برخی آقایان ندیده ایم، خدای ناکرده به سمت دشمنان قسم خورده انقلاب و ولایت، متمایل می شدیم و می توانستیم حرف هایی بگوئیم و بنویسیم که آبروی بعضی دستگاه ها و بعضی آقایان را یک جا ببریم؛ اما ما به فضل خدای متعال تا کنون صبر و آبروداری کرده و رنج ها و غصه ها را به عشق ولایت، به جان خریده ایم و از خداوند بزرگ می خواهیم ما را تا آخر عمر در خط مستقیم ولایت نگاه دارد. انشاءالله و من الله التوفیق.
کوچکترین سرباز ولایت، علی رضا جهانشاهی
زندان اوین، بند ویژه روحانیت، اتاق1
25/10/1391
سلام آقای جهانشاهی! سلام طلبه سوخته دلی که باور نکردی مردم کوفه اهل وفا نیستند و خودت را اینچنین گرفتار کردی، چنان که حیران شده ای اینجا کجاست و ما دیگر چه مردمانی هستیم! خُب مقصر خود شمایی عزیز دل برادر؛ چکار داشتی – و داری – که یک عده از فضل خدا، صاحب ثروت های نجومی شدند که جنابعالی اسم شان را گذاشتی زمینخوار و خواستی محاکمه شوند و پشت کفش ات را وَر کشیدی تا چنگ عدالت گریبان آنان را بگیرد! اصلا جنابعالی را سَنَنَه، سر پیازی یا ته پیاز ؟!! مملکت قانون دارد و ساربان می داند شترش را کجا بخواباند، جنابعالی نمی دانستی کجا بخوابی که آب نرود زیرت مومن!!
چند سال است که اعوان و انصار عدلیه دارند می گردند پی نخود سیاهی که جنابعالی انداختی وسط گود و ادعا کردی زمینخواران سیرجانی هکتار هکتار زمین خورده اند (خودت زمین خورده ای برادر حواست کجاست؟!) و چنین و چنان کرده اند که بیا و ببین!! اگر راست می گفتی و ادعای واهی نکرده بودی، پس چرا برای خالی نبودن عریضه یک زمیخوار در سیرجان شناسایی و بازداشت نشد؟! برو خدا را شُکر کن آنهایی که آبروی شان را بردی (همان کسانی که ادعا کردی زمینخواران بزرگ اند!!!) علیه ات شکایت نکرده اند و شاکی خصوصی نداری پدر آمرزیده!
جنابعالی یک نفره می خواستی شقّ القمر کنی و یقه کسانی را بگیری که هزاران مثل ترا می خرند و آزاد می کنند و برای همان حسین (ع) که پیامت را به نام پروردگارش آغاز کرده ای، کرور – کرور شام و ناهار نذری می دهند ؟! خُب این نتیجه همان کلّه شقّی جنابعالی است که فکر می کردی می توانی با آن جماعت در بیفتی و سر شاخ بشوی و آب هم از آب تکان نخورد و دست آخر هم بگویند؛ خیلی ممنون که پایت را کردی توی کفش ما!!! آبروی آن بیچاره ها را بردی و آنها هم بزرگواری کرده و یقه ات را نچسبیدند که نابودت کنند، فکر کردی علی آباد خرابه هم شهری است و به دنبال شهردار می گردند که داوطلب شدی ؟! مومن اگر نخورده ای نان و کالباس، ندیده ای هم دست اوستا عباس؟!!
یک دفعه که با پیاده روی در حاشیه جاده ها، شان و شئون روحانیت را زیر پا گذاشتی و می خواستند حالت را جا بیاورند و به جنابعالی بفهمانند که؛ یک من ماست سه کیلو می شود، نورچشم ما فرمودند: سپاسگزار تلاش های خداپسندانه شمایند و دستور دادند آزادت کنند و آزاد شدی، اما آرام نشدی و همچنان بر طبل مبارزه با مفاسد اقتصادی کوبیدی و انگار که متولی شرعی قضیّه ای، ول کُن ماجرا نبودی!! به مجلس و قوه قضاییه و چه و چه نامه نوشتی و جوسازی کردی که امنیت ملی را به هم بزنی و آب بریزی به آسیاب دشمنان ؟!! چون عزیزانی که مخاطب نامه ات بودند بزرگواری کردند و یقه ات را نگرفتند؛ چرا دروغ سرهم کرده و با آبروی دیگران بازی نموده ای، گمان کردی ترسیده اند و سوءاستفاده ات از لباس روحانیت بیشتر شد؟!!
به اسم مطالبه منویات حضرت سید علی (مدظله العالی) اسب ات را زین کردی و در حاشیه حرم امن حضرت عبدالعظیم حسنی (ع) چادر زدی و باز هم بر ادعاهای واهی ات پای فشردی که عده ای دارند بیت المال را می خورند و باید یقه شان گرفته شود و به تیغ عدالت مجازات شوند تا مفهوم عینی عدالت علوی پدیدار گردد!! بدتر از این، در چادرت از برق همسایه و اینترنت هم استفاده کردی و یک وبلاگ قراضه راه انداختی تا باز هم کاری خلاف شئون روحانیت انجام بدهی و تقدس لباس ات را فدای ادعاهای واهی و من درآوردی ات کنی که؛ آی دزدیدند و بردند و خوردند و مسلمانان را تهمت زدی و افترا بستی که غارتگرند و مال مردم خور و خواستار مجازات بی گناهان شدی مرد حسابی!!!
همانجا بود که امثال «سعید قاسمی» ها و «وحید جلیلی» ها و «مسعود دهنمکی» ها و «نادر طالب زاده» ها را اغفال کردی ( چون خام بودند فریب شان دادی) که حرکت ات را تایید کنند و با جنابعالی عکس یادگاری بیندازند و بیانیه بدهند که باید درخواست های طلبه سیرجانی – یعنی جنابعالی – مورد توجه قرار بگیرد و به جرایم ارتکابی عده ای که مدعی بودی مرتکب جرم شده اند، بر اساس قانون و بدون تبعیض رسیدگی شود و از این قبیل حرف های بی اصل و اساس!! پس کو آن مجرمانی که با سماجت از جرم شان دَم می زدی و خودت را آواره و دربدر کرده بودی تا ثابت کنی بیت المال مسلمین را چَپو کرده اند آقای جهانشاهی ؟!!
چادرت را از بیخ کندند، خودت را هم دستبند زدند و چشم بسته بردند و سعی کردند به جنابعالی بفهمانند که خودتی و خودت و ادعاهای واهی ات که هیچ دادگاهی حاضر نیست درستی یا نادرستی آن را به محاکمه بنشیند، اما باز هم دو ریالی ات نیفتاد که بروی دنبال زندگی و زن و بچه ات و دست برداری از این اموری که در شان روحانیت نیست!!
خیلی از خودت راضی بودی آقای جهانشاهی! برای همین، جوان های کم سن و سال را دور خودت جمع کردی و پیاده روی قم – جمکران و میدان قیام تا دانشگاه تهران را راه انداختی و موجب اختلال در امنیت کشور شدی تا دشمنان سوءاستفاده کنند و بگویند؛ یک روحانی، مدعی فساد مالی گسترده در کشور است و هیچکس حاضر نیست به این ادعا رسیدگی کند!! اگر با این حرکت ضدانقلابی ات برخورد نشد، دلیل نبود که حق با جنابعالی است، شاید مصلحت این بود که خودت سر عقل بیایی و دست برداری از این ستیز بی حاصل!
دست بردار که نبودی هیچ، دیگر جدی جدی خیالاتی شدی که تکلیف داری از حرکت های مشروع و حق طلبانه دفاع کنی و بلند شدی رفتی بروجرد، در تحصن طلاب آنجا جلوی دادگاه ویژه روحانیت مشارکت کردی و باز هم آب به آسیاب دشمن ریختی و جنجال راه انداختی که؛ طلاب دستگیر شده بی گناه اند و باید آزاد شوند و از این قبیل حرف های بی ربط!! خُب روحانی اگر روحانی باشد، از این کارهای خلاف شئون روحانیت انجام می دهد آقای جهانشاهی ؟!! جلوی دادگاه ویژه پتو پهن می کنی و پاهایت را دراز کرده و معرکه حق طلبی می گیری و توقع داری نیایند بساط ات را جمع کنند و حق ات را بگذارند کف دست ات مرد حسابی ؟!
حالا که چهار ماه است آب خنک نوش جان می کنی و هیچکدام از کسانی که فریب شان داده بودی، سراغت را نگرفتند و نپرسیدند چه بر سر آن طلبه سیرجانی آمد، تازه به صرافت افتاده ای آنان را با وجدان شان درگیر کنی و به یاد قیامت شان بیندازی که به یاری ات برخیزند و پیام دو خطی می دهی و تهدیدشان می کنی که؛ یادشان باشد تنهایت گذاشتند ؟!! مگر جنابعالی به خاطر یاری آنان، دست از سماجت بر نداشتی آقای جهانشاهی ؟!
هنوز هم دیر نشده مومن، وقت هست که سرت را بیندازی پایین و به زندگی و زن و بچه ات برسی و بی خیال ادعاهای واهی بشوی و تهمت زدن به عده ای از مسلمانان را کنار بگذاری و بروی رد کار خودت و درس و بحث طلبگی و اینجور چیزها که خلاف شئون روحانیت نیست و کسی هم بابت آن، به جنابعالی توهین نمی کند و دستبند نمی زند و بلاتکلیف در «اتاق ۱ بند ویژه روحانیت اوین» نگهداری نمی شوی !!
راستی، سید حمید مشتاقی نیا در وبلاگ اش ( اشک آتش) از قول همسر درد کشیده و رنجدیده ات نوشته است؛ در تماس تلفنی با وی، اعلام نموده ای به اعتصاب غذا دست زده ای و وصیت نامه ات را نوشته ای و تا تکلیف ات روشن نشود اعتصاب غذایت را نمی شکنی! چه فکر کرده ای مومن، فکر کرده ای آنان که می خواهند ساکت ات کنند، ناراحت اند که اعتصاب غذا نموده ای و نگران سلامتی ات می شوند ؟!
خیلی ساده ای آقای جهانشاهی، آنان از خدا می خواهند اعتصاب غذا کنی و انقدر سماجت به خرج بدهی که خود به خود ساکت شوی و بروی آن دنیا تا شّرت کم شود و موی دماغ شان نباشی مومن !!! پیام آقا سعید قاسمی خیلی واضح است؛ شهادت در انتظار جنابعالی لحظه شماری می کند، می گویی نه امتحان اش مجانی است، باش تا شهید شوی و خیال همه آنانی که ناراحت شان کرده بودی راحت شود و کسی نباشد بی خود و بی جهت به آنان تهمت سنگین بزند که زمینخوار اند و غارتگر بیت المال !!
(این مطلب زیبا را یکی از خوانندگان عزیز اشک آتش در قسمت نظرات وبلاگ ارسال کرده است)
آیا اقدام طلبه سیرجانی، خودکشی است؟!
+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و هشتم دی 1391 ساعت 13:43 شماره پست: 1223
خودکشی از نظر اسلام، عملی حرام محسوب می شود. با این وصف یک روحانی که خودش باید مبلّغ احکام شریعت باشد چرا برای رسیدن به هدف خود دست به فعل حرام می زند؟
حجت الاسلام علی رضا جهانشاهی که به طلبه عدالتخواه سیرجانی معروف شده است چهارماه است که بدون صدور حکم در زندان اوین به سر می برد. وی متهم است که به خاطر حمایت از طلاب ناهی از منکر شهرستان بروجرد و تحصن در حجره یک مدرسه علمیه، امنیت ملی را به مخاطره انداخته است!!!
این اتهام در حالی از سوی دادگاه ویژه روحانیت بر ضد یک طلبه فدایی ولایت مطرح می شود که مسئولان مذکور واکنش خاصی در قبال قانون شکنی های متعدد روحانیون فتنه گری جون غفاری، ادیب، ایازی، سلیمانی و... نداشته اند.
جهانشاهی پس از تحمل چهارماه حبس و تحقیر به این نتیجه رسیده است که صدای حق طلبی او به گوش مسئولان و دلسوزان نظام نرسیده و تنها راه باقی مانده برای احقاق حقش، اقدام به اعتصاب غذا است.
خودکشی، رفتاری حرام و غیرقابل توجیه است اما اعتصاب غذا به معنای خودکشی نیست.
فراموش نکنیم که یک زندانی در مقابل چشم مسئولان زندان دست به اعتصاب غذا می زند. اعتصاب غذا نیز به یک باره سبب مرگ کسی نمی شود. ضعف جسمانی زندانی از نظر پزشک زندان دور نمانده و او موظف است تا به حال زندانی در حال اعتصاب که بر اثر فشار و ضعف دچار بیهوشی می شود رسیدگی نماید. با این وصف شکی نیست که مسئولیت فوت احتمالی یک زندانی بر اثر اعتصاب غذا تنها بر گرده مسئولان و پزشک زندان خواهد بود. مسئولیتی سخت که متأسفانه در این پنج روز اعتصاب غذای طلبه سیرجانی مورد توجه قرار نگرفته است.
والسلام علی الشهداء و الصدیقین
روز گذشته (سه شنبه 26 دی ماه نود و یک) جمعی از طلاب و بسیجیان عدالتخواه استان قم به منظور تأکید بر استمرار راه و اهداف روحانی انقلابی حجت الاسلام علی رضا جهانشاهی از حرم حضرت معصومه سلام الله علیها تا مسجد مقدس جمکران را پیاده روی کرده و در این مکان مقدس، برای سلامتی و آزادی سرباز راستین حضرت حجت (عج) دعای توسل را زمزمه نمودند.
حجت الاسلام جهانشاهی معروف به طلبه عدالتخواه سیرجانی که بیش از چهارماه است بدون محاکمه در زندان به سر می برد در اعتراض به رفتار غیرمنطقی برخی از مسئولان قضایی با طلاب خط مقدمی انقلاب و فدائیان ولایت، دست به اعتصاب غذا زده است.
بسم الله القاصم الجبارین
انا لله و انا الیه راجعون
انما المومنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم و انفسهم فی سبیل الله اولئک هم الصادقون
سلام خدا بر شهیدان انقلاب و دفاع مقدس. سلام بر امام شهیدان حضرت روح الله و خلف صالحش امام خامنه ای. سلام خدا بر شهید سید مجتبی نواب صفوی، روحانی عدالتخواهی که در مسیر مبارزه با ظلم و فساد و تبعیض، در عصر خود درد گمنامی را به جان خرید و در راه احیای ارزش های الهی، جام شهادت را سرکشید.
شکی نیست که ارج نهادن به مقام والای شهیدان وظیفه ای بزرگ و همگانی است که ارزش حرکت در این راه - آن چنان که رهبر عزیزمان فرمودند - کمتر از شهادت نیست؛ اما فراموش نکنیم مجلس شهید، مجلس ترحیم نیست! آیا از خودمان پرسیده ایم که یادآوری غربت و مظلومیت روحانی عدالتخواه شهید نواب صفوی بعد از گذشت چند دهه، با چه هدفی صورت گرفته و رسالت ما در قبال این شهید بزرگوار چیست؟ فراموش نکنیم که شهدا نیازی به تکریم و تجلیل های ما نداشته و این ما هستیم که محتاج طریقت و سیره آن بزرگان هستیم.
بگذارید کمی صریح تر سخن بگویم. پرسشی که امروز باید واضح و بی واهمه و بر اساس وجدان صادق خویش بدان پاسخ گو باشیم این جمله است: اگر ما در زمان شهید نواب می زیستیم حاضر به همراهی با فدائیان راستین اسلام می شدیم؟ اگر از حکم اعدام این روحانی عدالتخواه و همراهانش با خبر می شدیم چه واکنشی نشان می دادیم؟
بیائید بی پرده و صریح با خودمان اتمام حجت کنیم که آیا امثال شهید نواب را تنها برای یادواره ها و همایش های تشریفاتی می خواهیم و یا صادقانه به دنبال راه و منش آنان هستیم؟!
فراموش نکنیم ویژگی خاصی که موجب درخشش شهید نواب در طول تاریخ گردید اهتمام ایشان به احیای ارزش های برزمین مانده اسلام و عمل به تکلیف الهی امر به معروف و نهی از منکر بود.
امروز برای آن که صداقت خویش در وفاداری به آرمان شهید نواب را محک بزنیم به جاست تا نیم نگاهی به واکنش خود نسبت به خبر مظلومیت طلبه ای انقلابی و فدایی راه ولایت به نام حجت الاسلام جهانشاهی داشته باشیم که چهارماه است بدون صدور هیچ حکمی در گوشه زندان افتاده و چند روزی است که باناامیدی از پیگیری قانونی حقوق تضییع شده خود، دست به اعتصاب غذا زده و در چند قدمی شهادت قرار گرفته است.
تنها جرم این طلبه مظلوم و رهرو صدیق شهید نواب صفوی، سردادن فریاد عدالتخواهی و مبارزه با مفاسد اقتصادی است که بارها مصائب متعددی چون زندان و خلع لباس و... را برای او به همراه داشته که البته پیام معروف "شکرالله مساعیکم" مقام معظم رهبری، حکم سخت گیرانه قضایی در خصوص وی را مهر بطلان زد و باعث شد این روحانی بسیجی و عدالتخواه از سوی دوستانش لقب "آزاده جنگ نرم" را دریافت نماید!
جالب آن که دادگاه ویژه روحانیت در حالی پیاده روی های عدالتخواهانه این روحانی خط مقدمی انقلاب را خلاف شئون روحانیت تلقی نموده که که در قبال معدود روحانیون فتنه گری که تصویر حضور خیابانی آنان در اغتشاشات سال 88 در رسانه ها منعکس گردید موضعی منفعلانه اتخاذ نموده است!
امروز این روحانی عدالتخواه به خاطر حمایت از طلاب ناهی از منکر شهرستان بروجرد چهارماه است که از حقوق معمولی یک شهروند عادی محروم گردیده و بدون صدور حکم قضایی در زندان اوین به سر می برد. چند روزی است که حجت الاسلام جهانشاهی برای شنیده شدن فریاد تظلم خواهی خویش آخرین راه به جا مانده یعنی اعتصاب غذا را در پیش گرفته است.
بیائید باز هم به وجدان و میزان صداقت خویش در وفا داری به آرمان های اسلام رجوع کنیم. به راستی نسل های بعد درباره سکوت و بی تفاوتی ما در قبال مظلومیت و غربت یک طلبه عدالتخواه چه قضاوتی خواهند کرد؟
مرا کشت خاموشی لاله ها
دریغ از فراموشی لاله ها
کجا رفت تأثیر سوز و دعا
کجایند مردان بی ادعا
کجایند شورآفرینان عشق
علمدار مردان میدان عشق
والسلام علی عبادالله الصالحین
همسر طلبه عدالتخواه سیرجانی
حجت الاسلام علی رضا جهانشاهی معروف به طلبه عدالتخواه سیرجانی با اظهار ناامیدی از پیگیری قانونی حقوق تضییع شده خود دست به اعتصاب غذا زد.
حجت الاسلام جهانشاهی در پی حمایت از طلاب ناهی از منکر شهرستان بروجرد بیش از چهار ماه است که بدون صدور هیچ حکمی در زندان اوین به سر برده و هر از گاه توسط یکی از قضات دادگاه ویژه مورد اهانت قرار می گیرد. با توجه به بی توجهی مسئولان دادگاه ویژه روحانیت نسبت به پیگیری های خانواده و دوستان این طلبه عدالتخواه و عدم حل این موضوع، حجت الاسلام جهانشاهی در تماس تلفنی با همسر خود ضمن بیان وصیت نامه اش، آغاز رسمی اعتصاب غذای خود را اعلام کرد.
به نظر می رسد با این اقدام طلبه عدالتخواه سیرجانی و در صورت تداوم سکوت و بی تفاوتی مسئولان قضایی، دور جدیدی از رویارویی طلاب و روحانیون انقلابی و عدالتخواه حوزه های علمیه قم، مشهد، بروجرد و... با دادگاه ویژه روحانیت آغاز شود.
------------------------------------------------------------------
سعید قاسمی در پاسخ به پیام طلبهسیرجانی از زندان خطاب به بچههای حزباللهی به وی پاسخ گفت.
الان هم اگر به بعضی از تقویم ها نگاه کنید نوشته اول ربیع الاول، سالروز هجرت نبی اکرم (ص) از مکه به مدینه. حالا اگر مبنای سال هجری، هجرت پیامبر است چرا محرم را آغاز سال نوی قمری می دانیم؟
همین الان مردم کشور چین در حال برگزاری جشن سال نو هستند. آنها نیز بر مبنای سال قمری جشن گرفته و نخستین روز ربیع الاول را آغاز سال جدید می دانند.
جدا از این که نام ربیع به معنای بهار، به نوعی حکایت از سرآغاز یک دوره جدید دارد؛ بسیاری از مورخان معتقدند سال هجری قمری نیز در واقع بر مبنای ماه ربیع الاول محاسبه می شده است. گویا دشمنان اهل بیت علیهم السلام محرم را به عنوان آغاز سال نو محسوب کرده اند تا همزمان با عزای شیعه، به جشن و پایکوبی بپردازند.
به نظر شما روزی شهامت آن را پیدا خواهیم کرد که از این غفلت تاریخی خارج شده و حقایق تحریف شده را به اصل خود بازگردانیم؟
چند روز پیش جلسه دیگری از سوی دادگاه ویژه روحانیت برای محاکمه حجت الاسلام جهانشاهی معروف به طلبه عدالتخواه سیرجانی و محسن شیرازی، بسیجی نوزده ساله مسئول سایت قیام یاران ولایت برگزار شد که بعد از نیم ساعت به خاطر عصبانیت قاضی از پافشاری متهمین بر سر اصول و ارزش های خود تعطیل گردید. متأسفانه شنیده ها حاکی از توهین مکرر قاضی به این دو طلبه و بسیجی و استفاده از الفاظ موهن کوچه و بازاری در جلسه دادگاه دارد که به هیچ وجه در شأن یک نهاد حافظ حریم روحانیت نیست.
قاضی پرونده به منظور تنبیه محسن شیرازی دستور داد تا این بسیجی آرمانگرا و فدایی ولایت به بند اراذل و اوباش منتقل شود. دوستان محسن شیرازی در تماس با بعضی شخصیت ها، مسئولیت عواقب هم بند شدن یک بسیجی با اراذل و اوباش را متوجه قاضی عصبانی دادگاه ویژه دانستند.
گفتنی است حجت الاسلام جهانشاهی و محسن شیرازی در اعتراض به محاکمه طلاب ناهی از منکر شهرستان بروجرد دستگیر شده و بیش از چهارماه است که بدون هیچ حکمی در زندان به سر برده و از برخی حقوق معمول یک زندانی مانند مرخصی و... بی بهره بوده اند. این برخوردها با طلاب انقلابی و خط مقدمی انقلاب در حالی صورت می گیرد که دادگاه ویژه در قبال روحانی نماهای فتنه گری چون هادی غفاری، ایازی، سلیمانی، ادیب و... موضعی منفعلانه داشته است.
سخنان نوروزی آقا در جمع زائران حرم قدس رضوی در نخستین روز سال۹۱ در خصوص هدفمندی یارانه ها اتمام حجتی بود برای همه مدعیان سیاست بازی که هم دم از ولایت پذیری خود می زنند و هم هر آنچه که در توانشان است را برای مخالفت با اجرای این طرح بزرگ و تاریخی به کار برده و می برند. پیشنهاد می کنم این سند را برای افشای ماهیت دوگانه این چهره های صاحب نفوذ تکثیر کنید.
لطفا با دقت بخوانید:
باز هم عطر کربلای پنج
+ نوشته شده در چهارشنبه بیستم دی 1391 ساعت 22:33 شماره پست: 1216
در بحبوحه عملیات، دیدم دو نفر سعی میکنند یک مجروحی را که دائماً هم مورد اصابت تیر و ترکش بود از بالای کانال بکشند داخل. رفتم نزدیک. دیدم آقا سیدفراهانی فرمانده گروهان است. سیدی خوشقامت و نورانی؛ دائم میگفت: «مرا رها کنید. دیگه تمومه. بذارید یک جا قرار بگیرم».
او را کنار کانال گذاشتیم زیر نور منوّرها بسیار زیبا و دیدنی شده بود. متوجه شدم با کسی که من او را نمیدیدم صحبت میکند. گوش کردم اینطور میگفت: «آقا سلام!» یک لبخند زد، تماشا میکرد، مثل اینکه لذت میبرد. گفت: «آقا جون شما از من راضی شدید»؟ باز لبخند زد و خوشحالتر گفت: «آقا خوب بود»؟ باز لبخند زد و تمام شد.
به یادم آمد شب قبل من را صدا زد و گفت: «حاجی یک مطلب خصوصی دارم». همراهش رفتم داخل یک چالهای نشستیم. گفت: «یک رازی دارم». من یک کاری که نباید میکردم انجام دادهام و خیلی نگرانم. حاجی من سالهاست منتظر چنین شبی بودهام. شب گذشته به من گفتند که وقت تو رسیده است»! گفتم: رازت چیست؟
گفت: «چند روز پیش، یک نامه به دستم رسید که نباید بازش میکردم. ولی نفس بر من غلبه کرد و آن را باز کردم. همسرم نوشته بود: «فرزندم به دنیا آمده است». باید خودت بیایی اسم برایش بگذاری و بروی. کار دیگری هم با تو ندارم. از آن وقت احساس میکنم خیلی علاقه دارم قبل از رفتن، همسر و فرزندم را میدیدم و الان ترس از آن دارم که این علاقه امشب مانع از رسیدن به آن حال و درجهای که باید به آن برسم باشد. بگو چکار کنم»؟ گفتم: از کجا میدانی که امشب آخرین شب شماست؟ گفت: «دیشب که آمدیم اینجا، در عالم خواب دیدم جنازه منو آوردند اینجا کنار معراج. دو تا پیرمرد مرا تحویل گرفتند و گذاشتند کنار شهدا».
صبح رفتم سنگر معراج را پیدا کردم همان دو نفر هم آنجا بودند. همان صحنه عالم خواب بود.[1]
[1]. روای: حجت الاسلام حاج علی اکبری، با راویان نور3، ص157ـ 156.
دعای ما تا آسمان اول که نه، در همین زمین می ماند. روی دعای خیر ما حساب نکن که پاسخش خیر است!
سحرهای روزه ما را صوت مهربانی هایت به رقص می آورد. پس این شب ها اگر سحری برایمان باشد به یاد سِحر کلامت، اشکی به مشهد رضایتِ دوست روانه می سازیم تا پلک امید نگاهمان را به ضریح عنایت حق گره زده و شفای تو را سوغات سفر سازد.
آنهایی که رمضان و محرمشان هر روز تکرار می شود یک بار هم صفای دلشان را به رهن شفای قلب تو در خواهند آورد و مژدگانی لطف دوست را مقلب القلوب جانت خواهند ساخت. این ثمره آبرویی است که سال ها در دشت کلماتت کشت کرده ای.
کمترین حق قلمت بر گرده اهل دل، قدمی است به سوی آستان کبریایی دوست و قنوتی است به تمنای سلامت دوباره ات. انشاءلله باز هم سحرهای روزه داری مان با جادوی کلامت سِحر خواهد شد و صداقت کلماتت، نبات شیرین کاممان خواهد گردید.
آنهایی که به پابوس رضا می روند سلام نهفته دلت را سهام زیارت خویش ساخته و آهوی رمیده قلبت را به ضمانت مهر او شفا خواهند بخشید.
امشب دست های قلم شده مان به دامان سپید قاضی الحاجات این تضرع را مشق می کند:
یا من اسمه دواء و ذکره الشفاء
سلام آقای قانون!
+ نوشته شده در دوشنبه هجدهم دی 1391 ساعت 20:57 شماره پست: 1214
شما عند قانون! شما مجسمه عدالت! شما آخر اصول و ارزش ها! شما بچه مثبت! شما علیه السلام!
به جان شما فقط این یک سوال مرا جواب بدهید تفاهم نامه بالا را امضا می کنم!
علی رضا جهانشاهی (طلبه عدالتخواه) و محسن شیرازی را حدود چهار ماه است که فرستاده اید گوشه اوین. گناهشان هر چه شما گفتید؛ قبول! چهار ماه بدون صدور حکم، دو نفر را نگه داشته اید طبق کدام قانون و مجوز شرعی است؟ کار بازجویی هم که همان ماه اول تمام شد. الان چرا دوتا بچه بسیجی را انداخته اید پیش زندانی ها و اجازه مرخصی هم نمی دهید؟ حکم هم که صادر نمی کنید. این خلاف قانون نیست؟ حالا ما چون زور نداریم، وکیل نداریم، تریبون نداریم، حزب و دسته نداریم، باغ پسته نداریم شما هم باید برای خودت ببری و بدوزی؟ بی خیال حساب و کتاب آن دنیا؟ به این نمی گویند تبعیض؟
وحدت، یک مفهوم ارزشی است و ایجاد، حفظ و توسعه آن یکی از اهداف انقلاب اسلامی بوده است.
وحدت حوزه و دانشگاه، وحدت شیعه و سنی، وحدت بین اقوام ایرانی و... در همین راستا به یکی از شعائر نظام اسلامی تبدیل شده است.
مدتی است که بحث ایجاد دولت وحدت ملی به وفور بر سر زبان ها افتاده است. البته این که گفته می شود بر سر زبان ها، منظور تکرار این واژه و متعلقات و حواشی آن توسط صاحبان تریبون و قلم است وگرنه مردم کوچه و بازار کاری با این بازی ها ندارند.
این وسط قبل از آن که بخواهم حرف اصلی ام را بزنم لازم می بینم یک تعارض جدی را درباره این طرح، مطرح نمایم. دولت وحدت ملی در حقیقت یعنی دولتی که منتخب و مورد قبول ملت باشد. دولت ها هم که با رأی ملت و با تفاهم حداکثری مردم جامعه بر سر کار می آیند. آیا به راستی تا کنون دولت و رئیس جمهوری بر سر کار آمده که منتخب واقعی مردم نباشد؟ با این وصف طرح این شعار، نوعی تحصیل حاصل بوده و امری لغو تلقی می شود. شکی نیست که منظور طراحان این اصطلاح، ایجاد دولتی است که مورد قبول متحدانه صاحبان قدرت و باندهای سیاسی باشد. این مسئله به تنهایی، مردم محوری حامیان این طرح را به چالش می کشاند.
حالا برویم سر حرف خودمان.
حضرات دنبال کاندیدایی هستند که مورد وفاق همه یا اغلب جناح ها باشد. آیا تا کنون این مسئله در کشور ما اتفاق نیفتاده است؟
هرگز از خاطر نخواهیم برد مرحله دوم انتخابات سال هشتاد و چهار را. بلافاصله پس از اعلام اسامی دو کاندیدای راه یافته به مرحله دوم، یک صف بندی بی نظیر تاریخی شکل گرفت که نشان از احساس خطر جدی صاحبان قدرت می داد. برای نخسیتن بار در تاریخ سیاسی انقلاب اسلامی، جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین و مجمع روحانیون مبارز و حزب مشارکت و ناطق و خاتمی و ... در یک جبهه واحد قرار گرفته و از پیروان خود خواستند تا به شخص مورد نظر آنان رأی بدهند. مسئله وقتی جالب تر می شود که به یاد بیاوریم رادیوهای بیگانه نیز از همان کاندیدا حمایت کرده و سعی می نمودند نیروهای زاویه دار با نظام را بر علیه منتخب سوم تیر بسیج کنند. به عبارت صریح تر برای نخستین بار در تاریخ انقلاب اسلامی، یک تشکل سیاسی حوزوی با صدای بی بی سی متحد گردید و کسی هم به خودش جرأت نداد تا به یاد حضرات بیاورد توصیه پیرمردامان را که اگر روزی تأیید استکبار را زیر کارنامه رفتار و گفتار خود دیدید به راهی که می روید شک کنید. مردم البته با حفظ احترام بزرگان پرادعا و قیّم مآب، یک " نه " جانانه را نثارشان کردند که سوز ترکش آن هنوز هم پیکره سیاست بازان تاجرپیشه را به درد می آورد.
یک شب پس از انتخاب فرزند ملت٬ صدای آمریکا سوگوارانه اعلام کرد که ایران ۲۵ سال به عقب بازگشت!
از فردای همان روز بود که اخلال در بازار بورس٬ ارسال پالس های معنادار برای مذاکره کنندگان هسته ای٬ اخلال در ارسال گاز ترکمنستان٬ احتکار در انواع ارزاق عمومی و... توام با تبلیغات و جوسازی های سنگین بیگانگان بر ضد منتخب مردم با نظم و انسجامی غیرقابل کتمان آغاز گردید.
هفت سال بعد٬ درست در سال آخر عمر دولت برخاسته از گفتمان انقلاب و عدالت، همزمان با طرح شعار دولت وحدت ملی٬ هجمه تبلیغاتی عظیمی به همراه یک تحریم اقتصادی همه جانبه از سوی دشمنان بیرونی نظام بر ضد جمهوری اسلامی شکل گرفت که مافیای داخلی نیز مکمل آن بود. چه کسی است که نداند دولت در سال آخر عمر خود شعار و مشی ضد استکباری جدیدی را وارد دیپلماسی خود نکرده که خشم ابرقدرت ها را چنین برانگیزد. هر چه که در سیاست جهانی دولت قرار دارد همان سلوکی است که گاه شدیدتر از آن، در هفت سال گذشته نیز از سوی دولت منتخب ملت در جریان بوده است. بنابراین باید دید چه علتی وجود دارد که باعث شد تحریم ها در سال آخر عمر دولت شکل بگیرد؟
آن چه که دلیل این هجمه شدید دشمنان نظام در آستانه انتخابات ریاست جمهوری برشمرده می شود پشیمان سازی ملت از انتخاب گفتمانی است که سر سازش با زیاده خواهان نداشته و در پی احیای فطرت زلال انسان هاست. آمریکا و اروپا می خواهند تا اگر مردم بر سر دو راهی انتخاب بین یک کاندیدای مصلحت گرا با یک نامزد عدالت طلب قرار گرفتند فشارهای اقتصادی یک سال اخیر را به یاد آورده و تصمیمی جهان پسندانه! اتخاذ نمایند.
یک بار دیگر شاهد شکل گیری اتحادی شوم بین سردمداران امپریالیسم با حامیان داخلی گفتمان لیبرالی و همسفره ای های قدیمی در عرصه های اقتصاد و سیاست به منظور حذف خط و مشی عدالت خواهانه ای هستیم که درصدد زمینه سازی برای حاکمیت بلامنازع مستضعفین است.
با این وصف شعار دولت وحدت ملی را صرف نظر از تعارضات و چالش های مفهومی آن باید به طرح دولت وحدت جهانی! تعبیر کرد. چرا که این طرح نه تنها مطالبه باندهای سیاسی است بلکه مرضی رضای قدرت های بین المللی نیز قرار دارد.
جمع بندی این تحلیل، البته نویدی است برگرفته از گنجینه معارف واژگانی محمود احمدی نژاد که به حول و قوه الهی این ملت با حضور حداکثری خود باز هم کار را یکسره خواهد کرد؛ باذن الله تعالی.
یک حرف خطرناک!
+ نوشته شده در چهارشنبه سیزدهم دی 1391 ساعت 12:58 شماره پست: 1212
به گزارش «تابناک»، به تازگی ناصر نقویان خطیب و روحانی منتقد دولت، با اشاره به شرایط وخیم فساد اداری و مالی در کشور گفته است: «یکی از دوستان بنده برای این که پروژهای را در وزارت نفت انجام دهد، مجبور شد به یکی از معاونین یا مدیران کل آن وزارتخانه، مبلغ یک میلیارد و دویست میلیون تومان رشوه بدهد و من وقتی کپی چک مربوط به آن رشوه را به آقای پورمحمدی، رئیس سازمان بازرسی کل کشور نشان دادم و ایشان را در جریان آن موضوع قرار دادم، ایشان در پاسخ گفتند: ای بابا! اینجور چیزها که در مملکت بسیار است» و البته به فاصله چند روز، گفتههای خود را این گونه اصلاح کرد: «بنده نوار سخنرانی خود را در اختیار دارم و نگفتهام کپی چک را در اختیار رئیس سازمان بازرسی کل کشور قرار دادهام، بلکه تنها ایشان را در جریان آن موضوع قرار دادم که در جواب گفتند: این جور چیزها در مملکت بسیار است».
در این باره باید گفت که کیفیت این گفتهها در اصل موضوع، تفاوت چندانی پدید نمیآورد و بواقع تنها در ارائه مستندات ارتشاء به پورمحمدی یا عدم ارائه مستندات دچار تغییر شده، ولی بر همان ماجرای دریافت رشوه کلان تأکید دارد. نکته کلیدی در این گفتار، نه رقم یک میلیارد و دویست میلیون تومانی ارتشا که نقل قول از رئیس سازمان بازرسی کل کشور، مبنی بر عادی سازی چنین زیرمیزیهایی آن هم نه در سطح چند کارمند یا کارشناس پرونده که در سطح مدیران کل یک نهاد است.
به واقع «عادی سازی» چنین موضوعی، آن هم در سطح «مدیران» خطری است که در گفتار این روحانی به نقل از رئیس دستگاه بازرسی به صراحت مورد تأکید قرار گرفته و یک رویداد معمول و فراوان ذکر شده است و البته نقویان نگفته که سرانجام رئیس سازمان بازرسی، چه واکنش نهایی به این رشوهخواری نشان داده و آیا ماجرا به همان شکل گفتوشنود نقل شده، پایان یافته است؛ اما در هر حال شواهد این گفتار حکایت از آن دارد که این عادی شدن مواجهه با چنین اتفاقات تلخی حتی برای اشخاصی که تکلیف اصلیشان نظارت بر دستگاههاست، نظیر شخص حجتالاسلام پورمحمدی نیز کاملاً عادی شده و با آسودگی درباره سخن گفته میشود.
آنچه در کنار این توسعه ارتشاء، مخاطرهآمیز ارزیابی میشود، نفوذ رشوهگیری به سطح تصمیمگیر و بالاتر از سطوح تصمیمساز کارشناسی است، چرا که رشوههای کلان برای مفاسد اقتصادیِ به مراتب کلانتر از اصل رقم رشوه پرداخت میشود و خود نشانهای برای شناسایی فسادهای بزرگتر و در پایان، هشداری برای عمومیت یافتن مفاسد اقتصادی بسیار بزرگ است که تنها یک موردش فضای منفی عجیبی را رقم زد.
در سالهای اخیر، ارتشاء همردیف سرقت نزد افکار عمومی دارای یک بار معنایی مشخص بود و نگاه منفی نسبت به این تخلف اقتصادی و جرم مصرح در قوانین کیفری نزد افکار عمومی به چشم میآمد که همین قبح اجتماعی و نگاه به شدت منفی افکار عمومی در کنار اعتقادات مردم به موضوع مال حرام، بزرگترین ترمز مقابل گسترش رشوه خواری تلقی میشد؛ اما شاید مصائب اقتصادی و همچنین استدلالتراشیهای سطوح کارشناسی برخی نهادهای خدماتی دولتی و نیمه دولتی که با مردم بیشترین ارتباط مستقیم دارند، منجر به آن شد که آهسته آهسته دریافتهای زیرمیزی یک اتفاق معمول شده و اثر اجتماعی منفیاش نیز کمرنگ شود و سپس تکرار وقوع چنین جرایمی در یک سطح بالاتر و میان مدیران، باعث بالا رفتن سطح و ارتقای ارقامی رشوهخواری متناسب به اهمیت موضوعات شده است.
در این زمینه اما رویداد تلختر، شکلگیری فرهنگی نزد برخی مدیران عمدتاً تازه به دوران رسیده است که چنین رشوهخواریهایی را زرنگی میخوانند و به جز رفع قبح، این مطالبات غیرقانونی برای انجام یا چشم پوشی از اعمال غیرقانونی را از حقوق خود میپندارند که از متمولیان باید بگیرند و بواقع چنین فلسفهبافی زیرزمینی از خود عمل رشوهخواری خطرناکتر است و به نهادینهسازی چنین رفتارهایی در درون برخی نهادهای مرتبط با مردم منجر میشود.
بنابراین، نباید فراموش کرد که اگر قبح و نگاه سنگین جامعه و از آن مهمتر، سیاسیون و نهادهای نظارتی درباره رشوه و به ویژه رشوه ۱۲۰۰ میلیونی ـ که به میزان حقوق یک دوره سی ساله خدمت چندین کارمند بوده ـ اندک تقلیلی یابد، وسوسه شیطان برای پیمودن عمری در یک شب با یک امضا، آنچنان با وقوع فاصلهای ندارد.
با این حساب، نخست باید سیاسیون از هیچ یک از مدیرانشان ـ که درگیر چنین مواردی میشوند ـ دفاع نکنند و اگر چنین دفاعی برای حفظ مدیر رشوهخوار حتی در یک معاون مدیرکل از سوی مدیر بالادستی شد، باید همان مدیر بالادستی نیز بررسی مالی شود تا سیاسیون، رفتار سیاسیشان را تغییر داده و هزینه بالایی را که برای دفاع از مدیر فاسد و رشوهگیر باید میشد و به شکل بالقوه نیز همواره بوده، به جان نخرند.
از سوی دیگر، انتظار میرود، چنین رویدادی برای مدیران دستگاههای نظارتی به واسطه حجم انبوه رویارویی با چنین مواردی ـ که اقتضای کاریشان است ـ عادی نشود و حتی سطح حساسیتشان در دوران کاری در بالاترین حد ممکن حفظ شود تا بدین ترتیب، کوچکترین نقدگریزی برای مدیران دستکم از حوزه سیاسی و نظارتی احساس نشود، چرا که این اتفاق به مراتب از اصل وقوع جرم خطرناکتر است؛ رخدادهایی که به دلایل و سوابق کاملاً مشخص سهل و ممتنع است.
در این باره باید گفت، اینکه چهرهای چون حجت الاسلام پورمحمدی، که خود متولی حوزه بزرگ نظارتیِ حاکمیتی است، حواسش نسبت به تخلفات بزرگ کاهش یابد، نمیتوان انتظار داشت بازرسان سازمان تحت مدیریتش ـ که به وی و معاونش اقتدا میکنند ـ برخورد جدیتر و محکم تری با مفاسد اینچنینی داشته باشند و شاید بیدلیل نباشد که پروندههای مورد رسیدگی در این نهاد، معمولاً سیر طولانی در رسیدگی داشته و در بسیاری از موارد، منجر به صدور احکام سنگین بازدارنده نمیشوند.
بنابراین، نباید به هیچ عنوان سازمان کل بازرسی کشور و نهادهای اینچنینی که در کشورمان کم نیستند، نگاه اداری همچون یک اداره خدماتی به اتهامات و جرایم منتسب به مدیران یا کارشناسان دستگاههای تحت نظارتشان داشته باشند و با پروندههای میلیاردی در قالب «یک پرونده اداری» برخورد کنند، چرا که در آن صورت، متهمان این پروندهها، سرنوشتی مشابه ارباب رجوع مییابند و پروندهها نیز در بسیاری از اوقات مشمول مرور زمان میشوند و سازمان بازرسی تنها ادارهای خواهد شد که ارباب رجوعهایش در پی تأخیر بیشتر و بیشتر رسیدگی به پروندهشان هستند!
خلاصه آن که بوییدن پیدرپی چند بوی بد یا چند بوی خوب، میتواند شامه بویایی هر شخصی را از کار بیندازد، به گونهای که در برابر هر بوی بد تندی نیز واکنش عادی نشان دهد؛ در آن صورت، شخص مورد نظر صلاحیت تشخیص سره از ناسره را ندارد و میبایست جای خود را به دیگری بدهد؛ این مسألهای است که باید برخی ناظران به آن توجه نشان دهند.
شهید حجت الاسلام مجتبی اکبرزاده، اهل استان مرکزی بود. او در سال 1340 به دنیا آمد.در اراک وقم به تحصیل علوم دینی وفقهی اشتغال داشت، اما به علت عشق وعلاقه سرشار به جبهه ورزمندگان اسلام، بعد از عملیات خیبر به جبهه رفت و در گردانهای رزمی و زرهی در کنار رزمندگان حضور داشت وبه سؤالات آنان پاسخ می داد ومسائل عقیدتی ودینی آنان را رسیدگی می کرد.رزمندگان هم نسبت به اوانس شدیدی داشتند. او به خاطر دعوت پیاپی از رزمنده ها برای ذکر صلوات، به حاج آقا صلواتی معروف شده بود. او با این که بیست و پنج سال بیشتر از خدا عمر نگرفت اما خاطراتی زیبا و شنیدنی از خود به یادگار گذاشت که گویی ده ها سال در عمق دل رزمندگان، سکونت گزیده بود. هنوز هم وقتی پای خاطرات رزمندگان استان های مرکزی و قم می نشینیم محال است گریزی به یاد و نام حجت الاسلام اکبرزاده زده نشود و حلاوت هم نفسی با او عطری بر دل و جان جاماندگان قافله شهادت، ننشاند.
در عملیات و الفجر 8 و کربلای 1 و کربلای 4 نقش فعال و بسیار مؤثر داشت ... با اینکه او مسئول عقیدتی لشگر 17 علی بن ابیطالب علیه السلام بود وکارش اقتضا می کرد در عقبه جبهه باشد اما با اصرار زیاد با گریه و با التماس از فرماندهان لشگر خواست که به او اجازه دهند در عملیات کربلای 4 شرکت کند.او با آن حالات معنوی و وصف ناپذیر و چهره ملکوتی و آمادگی برای حضور در محضر دوست در صف دلیر مردان اسلام قرار گرفت وبعد از یورش مردانه ای که بر سپاه دشمن برد شهادت را که بالا ترین آرزو ی او بود در آغوش کشید و میهمان مولا و معشوق خود حضرت ابا عبدالله الحسین علیه السلام شد. حجت الاسلام اکبرزاده در تاریخ 4/ 10/ 1365 به شهادت رسید و در گلزار شهدای قم به خاک سپرده شد.
برگی از دفتر خاطرات
علی محمدی:
همراه شهید اکبرزاده نیروهای عمل کننده را دنبال می کردیم .حاج آقا وقتی به شهدایی که روی زمین افتاده بودند می رسید،دست به سر وصورت آنها می کشید وخود را متبرک می کرد وبا غبطه با آنها سخن می گفت، وقتی به خط رسیدیم، درگیری خیلی شدید بود. با خطراتی که تهدیدش می کرد صدمتر از خاکریز فاصله گرفت وزیر آتش مستقیم دشمن آنقدر دعا کرد وسجده نمود تا خط دشمن شکسته شد وراه باز شد.
محسن کریمی:
با رایج کردن صلوات، غیبت، تهمت وگناهان دیگر رادر لشگر ریشه کن کرده بود،در تمامی جلسات رزمندگان را به وحدت دعوت می کرد. درتمامی آموزشها،مانور، راهپیمایی های شبانه وروزانه، شنا وغواصی در کنار بچه ها شرکت می جست وچنان شوخ طبع بود که با حضورش خستگی رااز بچه ها دور می کرد .در عملیات نیز مثل سایر نیروها سلاح به دست می گرفت وبه قلب دشمن می زد.ایشان به حاج آقا صلواتی مشهور شده بود.
عباس حبیبی:
قبل از جنگ در تعطیلی حوزه به محل می آمد واز بعد از نماز صبح تا قبل ازنماز مغرب در مسجد محل به برپایی کلاسهای متعدد برای افراد مختلف با شرایطی خاص اقدام می کرد وبین کلاسها به مطالعه کتب خودش در مسجد می پرداخت. این همه پشتکار وجدیّت از یک نفر تمام افراد محل را متحیّر کرده بود.
ناصرابراهیمی:
برای اولین بار به جبهه اعزام شده بودم، بعد از نماز حاج آقا آمدند واولین کلام ایشان این بود: برادران عزیز هر کس به جبهه آمده که فردا در محل، جبهه رفتنشرا به رخ مردم بکشد از همین جا برگردد چون ضرر جبران ناپذیری می کند واین کلام چنان بر دل من نشست واثر عمیقی داشت که دائماً به فکر اخلاص بیشتر در جبهه بودم.
سید رضا سیّدی:
در کربلای 4کار با مشکل مواجه شده بود به اصطلاح منطقه قفل شده بود .دراین موقع شهید اکبرزاده با اصرار از شهید نبیری خواست که به همراه من به نزدیکترین منطقه به دشمن بیاید وتدبیری بیند یشیم .حاج آقا تصمیم گرفتند که سنگری را که مانع الحاق بود نابود نماید،لذا مهمات زیادی برداشت وبه طرف سنگر حرکت کرد، به او گفتم حاج آقا عمامة تان رابر دارید گفت نه بهتر است باشد.تا بچه ها روحیه بگیرند وبدانند روحانیّت این جا هم پیشتاز است. بعد از مدتی برگشت وگفت مهمات من تمام شد مقدار دیگری نارجک بر داشت واصرار داشت، که دو نفر با او بروند تا از سه طرف سنگر دشمن را مورد حمله قرار دهند در هر صورت برای بار دوم در جلو چشم تمام رزمندگان با اقتدار به سنگر تیربار زد و ضمن انهدام آن خودش نیز به فیض عظمای شهادت رسید.
یدالله حاج بیگی:
سال 63 در گردان سیدالشهدا (علیه السلام) بودیم و داشتیم برای عملیات بدر آماده میشدیم. مقرّ ما، پاسگاههایی بود که در جزیره مجنون، روی آب ساخته شده بود.
حاج آقا اکبرزاده، مسئول عقیدتی لشکر، یک روحانی شجاع و دوستداشتنی بود. قرار بود به گردان ما بیاید، اما قبلش رفته بود به مقرّ توپخانه لشکر. رفتیم دنبالش. دیدیم پای قبضه توپ نشسته و با بیسیم به دیدهبان میگوید: هر وقت تانکر سوخت دشمن را دیدی، بگو تا طناب را بکشم. چند لحظه بعد دیدهبان گفت که تانکر سوخت را دیده است. حاج آقا طناب را که کشید، صدای الله اکبر دیدهبان پشت بیسیم شنیده میشد. گلوله توپ خطا نرفته بود.
شب عملیات کربلای 4 در سال 1365 به حاج آقا گفتند: بهتر است عمامه و لباس روحانیت را در بیاورید. گفت: به کوری چشم دشمنان اسلام، میخواهم با لباس روحانیت باشم. همان شب، آسمانی شد.
محمد قاسمی:
حاج آقا اکبرزاده، روحانی و اهل اراک بود. او مسئولیت تبلیغات لشکر ما را بر عهده داشت. هم اهل خنده بود و هم گریههای نیمه شب. او انسانی مخلص و بسیار دوستداشتنی بود. برای همین هر بار تعدادی از بچهها او را برای صرف غذا به جمع خود دعوت میکردند.
سال شصت و چهار بود و در مقرّ انرژی اتمی به سر میبردیم. بالاخره یک روز هم نوبت به ما رسید و بعد از نماز ظهر و عصر، حاج آقا را برای صرف ناهار در جمع خود میهمان کردیم. رسم ما این بود که هر کس برای اولین بار میهمانمان میشد، بانمک از او پذیرایی میکردیم تا نمکگیر شود!!
من و شهید هوشنگی، مقداری نمک را در غذای حاج آقا پنهان کردیم تا ایشان هم از این رسم ما بینصیب نماند.
به طور معمول مهمانهای ما وقتی می فهمیدند غذا خیلی شور شده، متوجه شوخی ما میشدند و واکنشهای متفاوتی از خود نشان میدادند.
حاج آقا اکبرزاده وقتی غذا را به دهان گذاشت، هیچ عکسالعملی از خود نشان نداد و با تبسم و روی خوش به خوردن غذا ادامه داد. تحمل و اخلاق خوب او برای ما آموزنده بود. حالا هم هر وقت یادی از این بزرگوار میشود، دوستان به یاد صلواتها، چهره خندان و آن اشکهای روان حاج آقا هنگام دعا و روضهخواندنهایش میافتند. بعضیها از او به نام حاج آقا صلواتی یاد میکردند. حاج آقا اکبرزاده در عملیات کربلای چهار به یاران شهیدش پیوست.
عبدا... حسیندوست
قبل از کربلای 4یک دوره مسابقه بین بچه ها گذاشته بود ومن خیلی سریع احادیث وآیات مسابقه را حفظ کردم وپیش ایشان رفتم وبعد از چند سؤال که متوجه شد خوب حفظ کرده ام یک شیشه عطر به من داد گفتم: کم است گفت:چه می خواهی، گفتم: شفاعت. با شنیدن این مطلب خیلی منقلب شد وگفت :متقابلاً. پذیرفتم واز او خدا حافظی کردم.
احمدلو:
در توپخانه لشگر در عملیات والفجر8انجام وظیفه می کردم وشدت بمبارانهای هوایی دشمن مشکلات زیادی برای ما بوجود آورده بود .یک روز لندرور تبلیغات کنار مقر توپخانه ایستاد وشهید اکبرزاده پیاده شد وبعد از احالپرسی گفت: بچه ها بیایید دعا کنیم چون در اینجا خدا حتماً دعای شما را مستجاب می کند، حاج آقا جلو دعا می کردند وما پشت سر ایشان آمین می گفتیم. یکی از دعاهایش این بود که، خدایا این هواپیماها مخلِّ آسایش اینان شده است با آتش قهر خودت سرنگونشان کن، در همین لحظه متوجه شدم یکی از هواپیماهابا آتش پدافند رزمندگان سقوط کرد وخلبانش را به اسارت گرفتیم وهمگی حاج آقا را در آغوش گرفتیم.
باقر لک زایی:
شهید حجه الاسلام اکبرزاده مدتی مسئول عقیدتی لشگر بود وبه تمام مقرهای لشگر در خط عقبه سر می زد واز تک تک بچه ها وبه خصوص فرمانده گردانها تعهّد می گرفت که خودش ونیروهایش حداقل000/100 یکصدهزار صلوات بفرستند، وقتی سؤال شد که چرا اینقدر به صلوات توصیه می کنی، گفت برای این که این لبهای مبارک دائماً ذکر خدا بگویند وروحیه معنوی آنها بیشتر شود وخدای نکرده ملائک خدا در روی زمین دنبال غیبت وتهمت نروند.
آنچه راکه موعظه می کرد قطعاً به همه آنها عمل می کرد، هنگامی که به کلمه شهادت می رسید، تمام وجودش را عشق به خدا پر می کرد ومی خواست با شهادت عشق خویش به معبودش را اثبات کند واین چنین نیز شد. حاج آقا همیشه نماز شبش را به نماز صیح متصل می کرد.
وصیتنامه
بسم الله الرحمن الرحیم
امروز 27/12/1363به لطف خداوند عازم نبرد حق علیه باطل هستم واشتیاق غیر قابل توصیفی برای رفتن دارم . سبب رفتنم هم اجازه ای است که خدا به لطف خود وبه لطف خداوندیّش به من عنایت فرموده است. چون من دیشب استخاره کردم وآیة عجیب و هدایتگری آمد, یعنی دیشب طلب خیر از خداوند کردم وقرآن را باز کردم وگفتم که خدایا هدایت بفرما،متن آیه این بود.
که آیا شما فرزندانتان، خانه وکاشانة تان ودوستانتان را بیشتر ازخدا وبیشتراز جهاد در راه خدا دوست دارید.
من متوجه شدم که حتماً باید به سوی جبهه حرکت کنم، پس از دیشب تابه حالا مدام به فکر این هستم که چطور وسایلم را آماده کنم.
واز آنجایی هم که رسول اکرم (ص)تأ کید موکدکرده اند که حتماَ وصیت نوشته شود لازم دانستم که چند کلام صحبت کنم.
اول شهادت می دهم به وحدانیت خداوند متعال وشهادت می دهم به پاک بودن خداوند از هر عیب ونقصی واز قلب خود سخن می گویم .از عمق دل شهادت می دهم جز راه اهل بیت برای رسیدن به خدا راهی نیست وجز توکل به خدا برای صعود کاری نیست و شهادت می دهم که حجت خداوند در روی زمین آقا امام زمان حیّ وحاضروناظر بر اعمال ما هست.
بعد از این لازم می دانم چند کلامی با اهل خانوادة خود سخن بگویم.
اول از همه با مادر خود شروع می کنم.
مادر: من هر چه فکر می کنم که خداوند چه نعمت بزرگی وچه نعمت والایی به من داده همانا مادری همچون تو به من عنایت کرده، نمی توانم نتیجه بگیرم.
از خدا خیلی تشکر می کنم وخیلی امید دارم که این نعمت بزرگ را قدر بدانم .با آن روح بزرگ و عظیمی که یکپارچه ایثار و فداکاری در راه خدا ودر راه خانواده ودر راه مستمندانی که تو داری.
فقط آن چیزی که ما از تو دیدیم جز احسان ونیکی وایثار وپاکی وصفای باطن وقلب رئوف ودوستی با بینوایان ومحبت خدا چیزی نبوده ولی تواز ما حتماً بدی وناراحتی وسختی هایی دیده ای.
ولی با آن روح بزرگ که داری حتماً ما را می بخشی وحتماً از پیشگاه خداوند متعال طلب مغفرت برای ما می کنی. امروز وقتی شروع به سخن کردم بیشتر تأکیدم این بود که به تو بگویم من آرزو کردم که به لطف خداوند اگر قرار شد شهید شوم در راه خداوند اعضای بدنم تکه تکه شود.
فقط خواهشی هم که از تو دارم این است که اگر تکه ای از بدنم را برای تشییع پیش تو آوردند مبادا گریه کنی، فقط جلوةعشق خدا رادرآن تکه ها نظاره کن وشکر خدا را بکن که خداوند توفیقی این چنین به فرزندت داده، وبدان اگر تو گریه کنی وحتی رنجی ببری حتماً من آنجا ناراحت می شوم.
فراموش نکنی که این رفتن، رفتنی است در راه خدا ودر راه خالق و معبود ومعشوق وبا رفتنهای دیگر فرق دارد،رفتن چیزی است که همه ما از آن نا چاریم.
ولی اگر خداوند میلش به بنده ای باشد وتوفیقی به بنده اش بکند حتماً او را از بهترین راه یعنی شهادت پیش خود می برد. ما هم چون امانتی نزد تو از جانب خداوند یم پس تو امانت خود را به خدا برگردانده ای.بیشتر از هر چیز دیگر به ایثار گریهای خود ادامه بده ومخصوصاً سعی کن نمازت را سر وقت وبا حوصله وبا محّبت خدا بخوانی تا از مناجات با خدا وسخن گفتن با خدا لذت ببری .فقط فراموش نکن که نباید گریه کنی، نباید از این نوع مردن ها ناراحت شد.
باید شکر خدا رابکنی وزیادتر شکر به جای آوری که خداوند این لطف را به یکی از اعضای خانواده وبه فرزند تو عنایت فرموده، من بیشتر روی تو تأکید دارم وباز تکرار می کنم که اگر با رفتن من ناراحتی کنی، باعث رنجش من هستی فقط در تشیع جنازه ام اگرجسدم آمدتودلداری دهنده زنهاوبچه های دیگرباش.
و اینکه خیلی دوست دارم بدنم درکناره های خاک کربلا دفن شود ولی اگر پیکرم آمد در گلزار شهداءخاکش کنید.
اما تو پدر زحمت کشم:
وقتی با تو سخن می گویم بیشترتأکیدم براین است که بایدسعی کنی دردنیا دلت را به چیزی ببندی که فانی نباشد.
دنیا محل فناست همه چیزش از بین می رود وهیچ چیز به انسان وفادار نیست. نه خانه، نه زن، نه بچه ونه پول ونه شهرت،اینها همه اعتباری وفناپذیر است. با تمام وجود از تو خواهش می کنم بیشتر از هر چیز بیندیش وسعی کن دلت را به خدا متوجه کنی وچه خوب است انسان بیشتر از اینکه به دنیا مشغول باشد به خدامشغول باشد.
خداوند پایدار است وعملی هم که برای او باشد پایدار است. چون غیرخدا ناپایدار است پس عملی هم که برای غیر اواست ناپایدار است.
وبیشتر از هر چیز به شما توصیه می کنم قبل از اینکه وقت رفتن پیش آید،خودت برای خانهً ابدیّت توشه بفرست وبدان اگرمن این سخنها را می گویم به خاطر آن حق هایی که بر گردن ما داری، از شما طلب مغفرت وبخشش می کنم وبرای ما نزد خداوند به خاطر این ناراحتیهای که برایت بوجود آوردیم طلب مغفرت بنما، بیشترین تکیه ام نیز بر این است که باید دل از دنیا کندودل به خدا بست،آنوقت زندگی لذت بار می شود واگر کسی که خدا را فراموش کند به وعدة خدا زندگی براو تنگ می شود.
چه بدتر از این که آن دنیا انسان کور محشور شود.
اما برادر بزرگم ،دادش علی،باید بگویم بیشتر از هر کس لطف خداوند شامل تو شده وتو را پزشک این جامعه قرار داده.
بیشتر از هر کس باید در کارت خلوص داشته باشی،یعنی فقط کارت را برای خدا انجام دهی نه برای شهرت وپول ,نه برای غیر از امر خدا،اگر این کار را بکنی خیلی زود پیش می روی واجر عملت را می گیری واگر غیر از این باشد اجری نداری،از شما خواهش می کنم بیشتر ازهر چیز به تکالیفت ,به این اموری که خدا چون صلاح بنده اش بوده وبه او لطف کرده وبرایش قرار داده، توجه کن مثل نماز وروزه وسایر واجبات که اگر توجه کنی موفق می شوی واگر نه در زندگی لذت آنچنانی از حیات خلوص را می چشد.
جایی انسان هدف خودش را درک می کند که با خدای خودش خلوت کرده باشد،حتماً فراموش نکن وتوباید تمام اهل خانه رادر این امر دلداری بدهی.
اما دادش مصطفی:
بیشتر از هر چیز از تو در خواست می کنم که به دخترت معصوم محبت کنی چون مادر نداره وبیشتر از هر چیز احتیاج به محبت داره، اگرمادر نداره، پدر باید جبران مادر رابکند، اگراین کار را بکند مسلم بداند خدا پاداشی عظیم به شما عنایت می کند وسعی کن طاعتهایت را درست انجام دهی، تو هنوز خیلی زود است که فراموش کنی چطور دو برادر دیگرمان خیلی راحت صبح پیش ما بودند وظهر از بین ما رفتند وبه وعدة خدا نه صدایشان را شنیدیم ونه توانستیم دیگر آنها را لمس کنیم.
پس باورت بشه که رفتنی هست، باورت بشه که باید یک روزدر مقابل خدا بایستی وجواب بدهی،خیلی باید رعایت کنی سعی کن از الآن برای آنروز خودت توشه بفرستی که آن روز سرافکنده پیش خدا نباشی وبلکه خرسند وسرافراز کارنامة قبولی از پیشگاه خداوند بگیری، این دنیای فانی این زمان محدود نبایدماراراضی کند.
آیا واقعاً راضی شدی به این محدود وپوچ،به این اعتباریات،دل والاتر بگیرید ,جمال خدا را بنگرید.
امّا توخواهر بزرگم:
می دانم که حتماً تو باید در این قضایا از همه صابر تر باشی و حتماً دلداری دهنده
همگان تو هستی اما از تو می خواهم دو مورد را مخصوصاً اهمیّت دهی .
یکی اینکه خیلی زیاد قر آن بخوان انسانی که با خدا آشنا می شود و این بهر لایتناهی
را می بیند دیگر کمتر دلش می آید وقت هایش را در غیر از او مصرف کند و نکته دیگر اینکه اگر می خواهی در زندگی موفق با شی اگر می خواهی راحتی را در دنیا بیابی اگر می خواهی لذت مناجات با خدا را بچشی و این تو فیق را به تو بدهد حتماً در دل شب با خدای خودت سخن بگو ,مناجات نیمه شب را هرگز ترک نکن که هر چه بر کات خدا است خدا آن نیمه شبها به انسان می دهد.
فراموش نکن انسان خلق شده برای طا عت بیشتر وطاعت است که انسان را به کمال شکوفایی می رساند و در خا نواده سعی کن به شوهرت زیاد مهر و محبت کنی و فرمانش را ببری ,چون حکم خدا این است که جهاد زن در خانه این است و بچه داری و کمک به شوهر خود نماید.
اما تو خواهر دیگرم :
تویی که امید وارم زینب گونه, زینب با شی و تویی که امید دارم خدا محبت زیاد به شما بکند و امید وارم درجه خوبی نزد خداوند متعال کسب کنی.
چند نکته لازم است به تو بگویم یکی فراموش نکن انسانی دراین دنیا موفق است که اهل عمل باشد ,یعنی اگر علم پیداکرد عمل خوب است حتماً عمل کند و اگر عمل کند پله بعدی را بالا می رود و اگر اهل عمل نباشد در مکان خودش باقی می ماند, یعنی وقتی تو مثلاً فهمیدی نماز شب خوب است مبادا آن را ترک کنی که اگر ترک نکردی خیرات بز رگی به تو میرسد و بیشتر از هر چیز در هر عملی که انجام می دهی خلوص را باید رعایت کنی که امر خالص باقی می ماند و از خداوند طلب مغفرت برای جمیع مسلمین بنما و در دعا هایت مثل فاطمه (س) همیشه دیگران را شریک کن که صد در صد این دعا زودتر به اجابت می رسد .
عفت نفس و پاکی و صفای باطن مواردی است که باعث می شود استعداد های نهفته انسان شکو فا شود واگر خباثت در نفس انسان باشد حتماً در همان محدوده حیوانی باقی می ماند و به میزانی که انسان پاک شود همان اندازه شکوفا می شود.
اما تو برادر کو چکم مهدی:
تأکید زیادی دارم به تو یکی در مورد خودت وتکالیفت؛ سعی کن حتماً نمازهایت رابه جماعت بخوانی،کسی که خودش را مقیّد به جماعت رفتن کند، خدا خیلی اورا کمک می کند،سعی کن حتماً نمازهایت را به جماعت بخوانی، با بچه های مسجد محله مان رفت وآمدکن، ودر مورد پدرومادر خیلی مراعات کن، مبادا ناراحتشان کنی، مبادا حرف تندی بزنی ,مبادا حرفی بزنند وتو گوش نکنی،اینها حق بزرگی به گردن ما دارند،آن وقتی که ما بی پناه وضعیف وکوچک بودیم اینها ما را پناه دادند پس حالا که ما بزرگ شده ایم باید فرمانبرشان باشیم .خدا گفته احسان کنید وچون امری راخدا دوست داره حتماً باید انجام دهیم اگر انجام دهیم خدا به ما کمک خواهد کرد و مخصو صاً از تو خواهش می کنم درسهایت را خوب بخوانی و تو باید طوری پیش بروی که جای من را بگیری. خلائی که پیش می آید تو پر کنی ,سعی کن که آن طوری که خدا دوست دارد زندگی کنی, آن زندگی لذّت بار می شود که برای خدا باشد.
دیگر که آن خواهر کوچولویم حتما ً وقتی بزرگ شد به او بگوئید من را یاد بیاورد.
خیلی خوشحال می شود که برادری داشته که در راه خدا شهید شده .فقط از حالا عادتش بدهید به نماز به طا عت خدا به اینکه دوست داشته با شد امر و خیر و صلاح را وهمیشه بدانید مجسمه خیر و صلاح و خیرات اهل بیت هستند و خدا مقرر کرده ما از این راه به نزد او برویم ونزدیک بشویم.
طلبه نفوذی!
+ نوشته شده در یکشنبه دهم دی 1391 ساعت 3:11 شماره پست: 1210
محمد تورانی در روستای ایلال از توابع منطقه چهاردانگه در حومه شهرستان ساری به دنیا آمد. او تحصیلات حوزوی را در مدرسه مصطفی خان ساری شروع کرد و در حوزه های مشهد و قم به ادامه تحصیل پرداخت. مبارزات او با دستگاه جور، همواره برایش دردسر ساز بود. مطالعات عمیق مذهبی و سیاسی، رفتار و اخلاق نیک، قدرت بیان و نفوذ کلام و... از ویژگی های برجسته ای بود که باعث می شد محبوبیت زایدالوصفی در بین مردم و دوستان خود پیدا کرده و عده بسیاری را جذب راه مبارزه با طاغوت کند. انقلاب که پیروز شد او به سپاه پاسداران پیوست. نگاه تحلیل گرانه او به مسائل روز و تسلطش بر مباحث تاریخی، شهرتی را برای مجالس او فراهم آورد که هر گاه محفلی برای سخنرانی اش برپا می شد جمعیت قابل توجهی گرد هم می آمدند.
شرایط سال های اول انقلاب و همجواری استان های شمالی کشور با ابرقدرت آن دوران، باعث می شد تعدادی از گروه های مخالف نظام با حمایت بیگانه در جنگل ها و کوهستان های این مناطق لانه کرده و دامنه فعالیت های خود را گسترده سازند. تبلیغات فریبنده گروهک های ضدانقلاب، شماری از جوانان این مناطق را گمراه کرده بود. ترورها و بمب گذاری های آنان نیز امنیت شهرهای شمالی کشور و راه های حساس ارتباطی با پایتخت را به مخاطره انداخته بود. سپاه پاسداران متشکل از جوان های مؤمنی بود که از تجربه و آموزش کافی برای مبارزه با توطئه های گروهک های کارکشته برخوردار نبوده و صرفا بر اساس ایمان، خلوص و مهارت های فردی به مقابله با آنان اقدام می نمودند.
به مرور زمزمه هایی درباره محمد تورانی شنیده می شد که چندان خوشایند نبود. محمد با تعدادی از جوانان مسئله دار رفیق شده بود و گویا داشت جذب آنها می شد. بعد از مدتی شنیده شد محمد که خود از مریدان آیت الله بهشتی و خامنه ای و هاشمی نژاد بود حرف هایی انتقادی را درباره آن بزرگان طرح می کند. بعضی از بچه های سپاه طاقت نیاوردند و او را با کتک از سپاه مازندران بیرون راندند. هر چه زمان می گذشت حرف و حدیث ها پشت سر محمد بیشتر می شد. او دیگر جذب منافقین شده و عضو شورای مرکزی آنان در استان مازندران محسوب می شد. این طلبه درس خوان، حالا کتاب های سازمانی ضدانقلاب را تدریس می کرد. محمد در نزد مردم به چهره ای منفور تبدیل شده و تحت تعقیب قرار گرفته بود. برخی از پاسداران او را بارها مورد تعقیب قرار دادند اما محمد با توجه به زکاوت و چابکی منحصر به فردش از دست آنها گریخته بود. همسرش دیگر او را به خانه راه نمی داد و بر دیوار اتاقشان شعارهایی همچون مرگ بر ضد ولایت فقیه و مرگ بر منافق را نوشته بود. گاهی خبرهایی از انهدام خانه های تیمی منافقین به گوش می رسید اما انتظار برای دستگیری محمد همچنان بی نتیجه بود. مدتی بعد عملیاتی بزرگ برای انهدام مخفیگاه اصلی منافقین در جنگل های آمل شکل گرفت. در این عملیات پاسداران انقلاب، در کمال ناباوری محمد را در حال مقابله با منافقین دیدند. آن جا بود که از طریق فرماندهان خود متوجه نفوذ محمد در قلب منافقین گردیدند. منافقین وقتی فهمیدند که از این طلبه جوان، رو دست خورده اند او را در حالی که مجروح شده بود به اسارت درآورده و تحت شکنجه قرار دادند. سپس سر از تنش جدا کرده و بدنش را قطعه قطعه نموده و به آتش کشیدند. در عملیات دیگری باقی مانده گروهک های تروریست از جنگل بیرون رانده شده و اجزایی از پیکر محمد کشف گردید. طلبه شهید محمد تورانی را باید شهید امنیت شمال کشور نامید.
محمد آبرویش را داد، زندگی اش را و جانش را. امنیت برای همیشه در شهرها و جاده های استان مازندران حاکم گردید. محمد مظلوم بود، غریب بود، گمنام بود.
محمد امروز نیز مظلوم است، غریب است و گمنام.
(به حول و قوه الهی کتاب عملیات نفوذ در این خصوص به زودی منتشر خواهد شد)
خانواده آیت الله شهید سعیدی –اولین مجتهد شهید انقلاب- برای خیلی ها شناخته شده نیست. از بین فرزندان آن شهید بزرگ تنها امام جمعه محترم قم و تولیت حرم کریمه اهل بیت سلام الله علیها نامی آشنا برای مردم کشورمان محسوب می شود. شاید برایتان جالب باشد بدانید آیت الله سید احمد خاتمی داماد این خانواده است. همه فرزندان برومند این خانواده از رزمندگان میدان خطر در هشت سال دفاع مقدس بوده اند. از بین آنها حجت الاسلام سیدحسین سعیدی که معاونت حجت الاسلام قرائتی در نهضت سوادآموزی را برعهده داشت و در بین رزمندگان شهر مقدس قم، چهره ای دوست داشتنی است به فیض عظیم شهادت نائل آمد و در چند قدمی سردار شهید مهدی زین الدین در گلزار شهدای قم آرمید. چندی پیش در محضر حجت الاسلام سیدحسن سعیدی از اساتید دروس خارج فقه حوزه علمیه مصاحبه ای در خصوص برادر شهیدشان داشتم که در یکی از نشریات به چاپ رسید. خواندن این مصاحبه برای آنهایی که هنوز در پی سیرت شهدا هستند مفید و آموزنده است:
از برجسته ترین خصوصیات سید حسین برایمان بگوئید.
سه خصوصیت برجسته را می توانم برای این شهید بزرگوار بیان کنم. یکی این که ایشان بسیار باصفا و اخلاص بود. به راحتی می شد با او ارتباط برقرار کرد. او زود در دل همه جا باز می کرد و به خاطر همین جوان های بسیاری با ایشان رفیق می شدند. جوان ها مسائل خصوصی شان را به راحتی با او در میان می گذاشتند و گاهی از ایشان می خواستند برای حل مشکلاتشان از جمله در امر ازدواج پیش قدم بشود. ایشان هم هر کاری دستش برمی آمد کوتاهی نمی کرد.
خصوصیت دیگر ایشان این بود که در راه انجام وظیفه، هیچ چیز مانعش نمی شد. چه در کسب علم و تهذیب نفس، چه در زمان جبهه و جهاد و چه در سنگر ترویج سوادآموزی برای عمل به تکلیفش آرام و قرار نداشت و به کاستی ها توجهی نمی کرد. ویژگی دیگر ایشان بی توجهی به مادیات بود. نه تنها دنبال کسب دارایی و مال و منال نبود بلکه با توجه به جایگاه شغلی اش نسبت به بیت المال بسیار حساسیت نشان می داد.
قبل از پیروزی انقلاب هم ایشان فعالیت خاصی داشتند؟
آن موقع هم ایشان علاوه بر تحصیل به پخش اطلاعیه و برخی فعالیت های پنهانی بر ضد دستگاه طاغوت مبادرت می کرد. البته با توجه به حساسیتی که روی پدرمان ایجاد شده بود فعالیت های انقلابی ما باید بسیار محتاطانه انجام می گرفت. اما شکر خدا هیچ گاه از مبارزه دست نکشیدیم. پدرم وقتی زیر شکنجه به شهادت رسید ما ساکن تهران بودیم. سید حسین متولد سال 36 بود و من متولد 35. فاصله سنی کمی داشتیم و بیشتر با هم دمخور بودیم. این اخوی ما که تولیت حرم حضرت معصومه علیهاالسلام را بر عهده دارد پسر بزرگ خانواده بود. با محدودیت ها و فشارهایی که دستگاه شاه ایجاد کرده بود مدتی بعد از شهادت پدر از تهران مهاجرت کرده و به مشهد مقدس رفتیم. البته ما اصالتاً مشهدی هستیم.
با این حساب سید حسین در حوزه مشهد رشد کرد.
بله تا اتمام رسائل و مکاسب. ایشان ادبیات را نزد آقای سید حجت هاشمی خواند. فن بلاغت را نزد آقای واعظی آموخت. آقای صالحی بربری استاد لمعه ایشان بود و آقای محامی نیز اصول فقه را به ایشان تدریس می کرد. سید حسین طلبه ای درس خوانده و با استعداد بود. ایشان در قم نیز نزد حضرات آیات میرزاجواد تبریزی و منتظری و... درس خواند و به اجتهاد رسید. آقای سید احمد خاتمی که داماد ماست از هم بحثی های اصلی ایشان بود. سید حسین مکاسب و رسائل را در حوزه علمیه قم تدریس می کرد.
برویم سر انقلاب و جنگ!
انقلاب که پیروز شد سید حسین بابت رفاقتی که از قبل با آقای قرائتی داشت در تولید محتوایی برنامه های تلویزیونی ایشان کمک می کرد. با تشکیل نهضت سوادآموزی نیز پا به این عرصه گذاشت. جنگ تحمیلی که آغاز شد سید حسین خودش را به خطوط مقدم جبهه رساند. او مدتی مسئولیت عقیدتی سپاه قم و مدتی نیز مسئولیت فرهنگی لشکر 17 علی بن ابیطالب علیه السلام را بر عهده داشت. به خاطر همان خصلت هایی که در وجودش بود، بچه های لشکر خاطرخواه او بودند. شهید مهدی زین الدین رفاقت خاصی با ایشان داشت. او خیلی وقت ها خبرهای مهم مانند آغاز عملیات را از طریق سید حسین به اطلاع رزمنده ها می رساند. من در زمان جنگ عضو شورای فرماندهی منطقه یک بودم و به همراه مرحوم آقای ایرانی جذب و تأمین نیروهای روحانی جبهه را برعهده داشتم. من و برادر بزرگ ترمان معمولا به لشکر ثارالله می رفتیم. علتش هم این بود که دو تن از فرزندان همشیره ما در آن لشکر به شهادت رسیده بودند و تعلق خاطری نسبت به آن احساس می کردیم. همان جا هم با حاج قاسم سلیمانی رفیق شدیم. اما سید حسین همیشه در لشکر17 بود. یک بار که در جبهه به این لشکر رفتیم احساس کردیم او نور چشم رزمنده هاست. گاهی به شوخی می گفتیم او نماینده عزرائیل در جبهه هاست! شب های حمله برای رزمنده هایی که هنوز در قید حیات بودند تلقین می خواند! خیلی به دین بچه ها اهمیت می داد. وقتی هم که در حوزه مشغول درس و بحث بود به محض شروع زمزمه عملیات، خودش را به خط مقدم می رساند. عملیات هم که نبود دو سه روز آخر هفته را قطار سوار می شد و به جنوب می رفت تا در کنار رزمنده ها باشد. در شهر حلبچه او و برادر کوچک ترمان آقا سید محسن، شیمیایی شدند.
جنگ که تمام شد دنبال پست و مقام نرفت؟
جنگ تمام شد اما سیدحسین آدمی نبود که یک جا بنشیند. برای او چیزی عوض نشده بود. فقط صحنه جهاد تغییر پیدا کرده بود. سید حسین ایده تشکیل هیئت رزمندگان را طرح کرد. او معتقد بود باید بچه های جبهه ای را دور هم جمع کرد تا از آن حال و هوا بیرون نیایند و خدای ناکرده بر اثر شرایط زمانه، راه را گم نکنند. اخلاص ایشان باعث شد این هیئت به خوبی پا گرفت و امروز در سراسر کشور گسترده شده و جزو باقیات الصالحات ایشان محسوب می شود. سید حسین در نهضت سواد آموزی مسئول طرح ضربتی ترویج سواد در کشور بود. جالب است بدانید ایشان در عرصه مسئولیت نیز همان سلوکی را داشت که در زمان جبهه و جنگ دارا بود. او برای مأموریت های اداری هیچ وقت از هواپیما استفاده نمی کرد. آقای قرائتی می گفت: زیر دست های شما برای مأموریت از هواپیما استفاده می کنند!
سید حسین پاسخ می داد: هر چه به بیت المال کمتر فشار بیاوریم بهتر است. ماشین قراضه ای را سوار می شد و حتی حاضر نبود راننده ای برایش بگذارند. خودش می نشست پشت فرمان. عقب ماشین هم نان و ماست می گذاشت و از همان به عنوان غذای خود در مأموریت استفاده می کرد. او در یک ماه به پنجاه شهر سرکشی کرد و مأموریت های مربوط به طرح ضربتی سوادآموزی را به انجام رساند. سید حسین نشان داد که با کمترین امکانات می توان حداکثر استفاده را برد و به جامعه خدمت کرد. سرانجام در سال 69 در همین مأموریت ها در نزدیکی بادرود نطنز دچار سانحه شد و به دیار شهدا رفت. او دارای چهار فرزند بود.
از روزهای آخر عمرشان خاطره ای در ذهن دارید؟
من احساس می کنم او در این اواخر بسیار خودش را خالص کرده بود. در جلسه ای نشسته بودیم و من داشتم از خوبی ها و کمالات این بزرگوار می گفتم. زیر چشمی نگاهی به او انداختم تا ببینم آیا با این تعریف و تمجیدها تغییری در حالتش ایجاد شده و به وجد آمده است؟ اما متوجه شدم ایشان اصلاً در فضای جلسه نیست و ذهنش انگار در جای دیگری سیر می کرد. به این حرف ها اهمیتی نمی داد. هیچ وقت ندیدم برای خودش جایگاهی قائل باشد. او فقط به هدف و وظیفه اش می اندیشید.
به عنوان آخرین سوال می خواستم بپرسم چرا این قدر این شهید گمنام است و کمتر شناختی نسبت به این بزرگوار حتی در بین فعالان فرهنگی عرصه دفاع مقدس وجود دارد؟
مقصرش شما هستید! یعنی اهالی رسانه. ما که رسانه ای نداریم اما در حد وسع خود به تبیین شخصیت ایشان و نیز اولین شهید مجتهد انقلاب یعنی آیت الله سعیدی پرداخته ایم؛ اما این کفایت نمی کند. باید برای تجلیل و معرفی این شخصیت ها کار رسانه ای انجام داد و کنگره هایی را برگزار کرد.
شبکه ایران را بخوانید
+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم دی 1391 ساعت 6:46 شماره پست: 1208
پاسخ حجت الاسلام رسایی به بیانیه شتاب زده دادستان تهران:
جناب آقای جعفری دولت آبادی، دادستان محترم تهران
با سلام و آرزوی توفیق بیشتر برای شما
پس از نطق اینجانب در روز سه شنبه مورخ 28 آذر 91 که در آن، ضمن سپاس از تلاش های دستگاه قضایی در رسیدگی به حقوق مردم و خدمت رسانی به آنها ، در خصوص نحوه برخورد با پرونده مهدی هاشمی گلایه هایی شده بود، حضرتعالی در اقدامی عجولانه با صدور بیانیه ای نسبت به محتوای نطق اینجانب واکنش نشان دادید و حتی از اینجانب اعلام جرم نمودید. البته بنده در پاسخ به شما تعجیل نکردم اما اکنون لازم می دانم نکاتی را یادآور شوم :
1 . به عنوان نماینده مردم و بر اساس قسمی که در مجلس یاد کرده ام به هیچ وجه با هدف تخریب دستگاه قضا یا توهین به کسی نطقم را ارائه نکردم بلکه در راستای ایفای وظایف نمایندگی، سخنی که در دل و زبان مردم بود و دوست داشتند نماینده آنها این عقده در دل را از تریبون عمومی بیان کند، بر زبان آوردم. اکنون باز هم می گویم که همه می دانند دستگاه قضایی در خصوص رسیدگی به پرونده مهدی هاشمی رفسنجانی – که یکی از دانه درشت هاست - در فشار است. همانطور که یکی از خبرگزاری های رسمی کشور (فارس) سه روز قبل از نطق بنده به نقل از یک مقام آگاه اعلام کرد: "فشار بی سابقه ای از سوی خانواده و اطرافیان برای آزادی مهدی هاشمی و نیمه تمام ماندن تحقیقات صورت می گیرد" و البته همه امیدوارند که این فشارها به نتیجه نرسد.
2 . متأسفانه در بیانیه عجولانه ای که صادر کرده اید، موارد متناقضی وجود دارد که فهمیدن آن نیاز به آشنایی با علم حقوق و قضا ندارد. اولین نکته در همان آغاز بیانیه شماست که نوشته اید: "رسایی درباره عملکرد دستگاه قضا در پرونده مهدی هاشمی مطالبی بیان کرده که "برخی" از آنها کذب است" این قسمت از بیانیه شما حکایت از این می کند که در غیر از مواردی که در بندهای بیانیه اشاره کرده اید، محتوای نطق بنده صحیح است. لطفا درباره آن بخش های صحیح توضیح دهید.
3 . در بند یک بیانیه خود نوشته اید "اظهارات رسایی مبنی بر این که آقازاده فراری همواره از مصونیت آهنین برخوردار بوده کذب محض است" و نشانه آن را رسیدگی به پرونده وی در حال حاضر دانسته اید. از دستگاه قضا در حال حاضر متشکریم اما همه می دانند که پرونده اتهامی مهدی هاشمی مربوط به رفتارهای غیر قانونی وی بویژه در خصوص مسائل اقتصادی و امنیتی در سال های اخیر نیست بلکه بخش مهمی از این پرونده، مربوط به حدود بیست سال قبل است. آیا این واقعیت را انکار می کنید؟ اگر به پرونده قدیمی وی رسیدگی شده لطفا اعلام کنید حکمش چه بوده؟
4 . در بند دوم بیانیه، ادعای اینجانب که "مهدی هاشمی رفسنجانی به محض ورود به کشور به منزل پدر رفته و آموزش های لازم را برای برخورد با پرونده دیده" را با جمله " اگر این ادعا حمل بر صحت شود" رد کرده اید واین سخنم را بر خلاف ولایتمداری دانسته اید؟! نمی دانم این جمله شما چه معنی دارد؟ اما آیا مهدی به خانه پدر نرفت؟ آیا درباره موارد اتهامی مشورت نکرد؟ درحالی که وکیل رسمی وی ادعای دیگری دارد. سئوال این بود که آیا چنین رفتاری با متهمان امنیتی دیگر هم صورت می گیرد؟
5 . در بند سوم بیانیه تصریح کرده اید "ادعای رسایی مبنی بر این که مهدی هاشمی با بهانه بیماری قلبی خود را به بیمارستان می رساند کذب محض است" یعنی معتقدید که مهدی هاشمی در ادعای بیماری قلبی اش صادق بود یا معتقدید که وی به بیمارستان نرفته! کدام ادعای بنده کذب است در حالی که دادستان کل کشور در مصاحبه مورخ 22 آبان 91 می گوید: "خانواده مهدی هاشمی اصرار داشت او به بیمارستان منتقل شود اما وقتی دکتر مورد اعتماد خانواده، مهدی را در محیط زندان مورد معاینه قرار داد، اعلام کرد که ناراحتی قلبی مشاهده نمی شود ولی در عین حال وی به بیمارستان منتقل شد!" روشن است که بنده اعتراض نکردم چرا سیستم قضایی او را برای معاینه روانه بیمارستان کرده بلکه گفتم وی تمارض کرده و دروغ گفته است. آیا دروغگویی او کذب است؟
6 . در بند چهارم بیانیه آورده اید که "ادعای رسایی مبنی بر نامناسب بودن وثیقه بر خلاف واقع است" این در حالی است که بنده ادعا کردم وثیقه دریافتی تناسبی با جرم ندارد. اکنون دادستان محترم پاسخ دهند که وثیقه جرم به آتش کشیدن مشارکت 85 درصدی مردم ایران، ده میلیارد است؟ آیا فعالیت های خرابکارانه مهدی هاشمی که به صراحت در مکالمه تلفنی با یک ضد انقلاب دیگر می گوید: "حرف هایی که من زدم، حرف هایی که بابام زد از اصلاح طلبان تندتر بود، ما تقسیم کار کرده ایم و هر کس کار خودش را می کند" ده میلیارد می ارزیده ؟ بگذریم که عناوین اتهامی وی مواردی مانند جاسوسی، اخلال در نظام اقتصادی، اختلاس، همکاری با دولت های بیگانه و... است و اساسا وثیقه در جرایم امنیتی و جاسوسی مفهومی دارد؟
7 . در بند پنجم و ششم بیانیه نوشته اید " ادعای رسایی مبنی بر این که متهم از طریق تلفن با مشاور عالی اش در ارتباط بوده و رهنمود می گرفته و کار به شورای امنیت کشید" نشر اکاذیب است! تعجب است از دادستان محترم تهران که مصاحبه های دادستان کل کشور را مطالعه نمی کند چرا که آقای محسنی اژه ای در تاریخ 22 آبان 91 می گوید: "مهدی در زمان انفرادی با خانواده ملاقات داشت و با پدر، مادر و اعضای خانواده اش تماس تلفنی داشت" و وکیل خانوادگی مهدی در تاریخ 23 مهر 91 می گوید مهدی تا به حال (مهرماه) سه بار با هاشمی رفسنجانی در ارتباط بوده است. دادستان محترم تهران! آیا انتشار سخنان دادستان کل کشور از پشت تریبون مجلس نشر اکاذیب است؟ آیا مجرمین امنیتی دیگر هم اجازه دارند از این ارتباط برخوردار باشند؟
بنده به هیچ وجه در نطقم ادعا نکردم که موضوع تلفن مهدی، به شورای امنیت کشیده شد بلکه ادعا کردم که موضوع فشارهای بی سابقه برای نیمه تمام ماندن تحقیقات و آزادی مهدی در دبیرخانه شورای امنیت مطرح و پیگیری شد که حضرتعالی هم تأیید می فرمایید. اما سئوال این است که چرا دبیرخانه شورای امنیت که باید وقت ذی قیمت خود را صرف رسیدگی به توطئه های بیرونی علیه ملت ایران کند، مجبور می شود درباره کاهش فشار از دستگاه قضایی و امنیتی نسبت به پرونده یک آقا زاده وقت صرف کند!؟ آیا جز این است که در خصوص این پرونده فشار بی سابقه ای حاکم بوده ؟
8 . در بند هفتم بیانیه تاکید کرده اید که " ادعای رسایی مبنی بر این که هنوز تحقیقات درباره پرونده مهدی به اتمام نرسیده خللاف واقع، بدون وجه و کذب است" ظاهرا از آنجا که در صدور بیانیه خیلی عجله داشته اید، چرا که یادتان رفته جمله پایانی همین بند بیانیه خود را بخوانید، شما در ادامه بیانیه تان نوشته اید: "تحقیقات پرونده نسبت به اکثر اتهامات متهم پایان یافته" حتی در بند هشتم بیانیه نوشته اید: "روند تحقیقات نسبت به تعداد زیادی از اتهامات متهم به پایان رسیده" مگر بنده ادعای دیگری کرده ام؟ گفته اید که رسایی باید در منبع خبر خود تردید کند! آقای دادستان محترم، منبع ادعای بنده، بیانیه شماست.
9 . نوشته اید که چون احتمال امحای آثار جرم و تبانی برطرف شده، متهم آزاد شده است. سئوال این است که چطور بیم تبانی و امحای آثار جرم را در خصوص مهدی هاشمی رفسنجانی منتفی دانسته اید، وقتی وی در امحا و از بین بردن اسناد مهم و طبقه بندی شده سابقه دارد. یادتان رفته که در تاریخ 7 خرداد 89 دادسرای تهران طی بیانیه مهمی اعلام کرد: "در بازرسی از دفتر هیأت امنای دانشگاه آزاد، اسناد و مدارک درباره برخی قراردادهای مهم نفتی و گازی، اسناد مالی غیر مرتبط با دانشگاه آزاد، اسناد محرمانه و ... به دست آمد که متهم (مهدی هاشمی) قصد خارج کردن این اسناد را داشته" حتما در نمایشگاه محرمانه وزارت اطلاعات این اسناد را که شامل اطلاعات طبقه بندی شده محرمانه، خیلی محرمانه، سرّی و به کلی سرّی مربوط به مجمع، وزارت اطلاعات، ستاد نیروهای مسلح، ریاست جمهوری، بانک مرکزی، قوه قضاییه، وزارت نفت و شورای عالی امنیت ملی بوده است را ملاحظه کرده اید.
10 . حال این سوابق را در کنار ادعاهایی که علیزاده، وکیل این خانواده دارد، قرار دهید. آنجا که وکیل رسمی این خانواده در تاریخ 22 آبان 90 می گوید: "فقط هاشمی رفسنجانی می دانست که مهدی در دفتر کارش چه کاری انجام می داد" و در تاریخ 30 آبان 90 در مصاحبه ای می گوید: "مهدی روز جمعه انتخابات سال 88 اسناد و اطلاعاتی را در دفتر کارش (دفتر قیطریه) منهدم کرده" علیزاده طباطبایی در همین تاریخ می گوید: "مهدی گفته که اطلاعاتی که در اختیار داشته را به هیچ کس جز شخص هاشمی رفسنجانی نداده است." آیا وقتی با فشار خانواده، مهدی از زندان خلاص می شود، امکان امحای آثار جرم نیست! خصوصا که جناب آقای هاشمی، دلبستگی و وابستگی شدیدی به فرزندان خود از جمله مهدی دارد.
11 . در بند هشتم بیانیه درباره این سئوال اینجانب که آیا درباره فایل صوتی ای که اخیرا از مهدی هاشمی رفسنجانی منتشر شده، تحقیقات صورت گرفته یا نه، نوشته اید: "رسیدگی به اتهامات متهم زمانی مورد نظر مرجع قضایی قرار می گیرد که در تنویر افکار عمومی ضرورت داشته باشد و اظهارات متهم، مصداق عنوان مجرمانه داشته باشد" آیا مطالبی که مهدی هاشمی در خصوص فعالیت های خودش و پدرش اعلام می کند از جمله این که می گوید : "حرف هایی که من و بابام زدیم از اصلاح طلبان تندتر بود. ما تقسیم کار کرده ایم، هر کس کار خودش را می کند. برای من وظیفه خاصی تعریف شده ..." نمی تواند مصداق مجرمانه داشته باشد تا تحقیقات درباره آن لازم باشد.
12 . در بند نهم بیانیه آورده اید که بنده به دنبال القای نوعی تردید در دسترسی مراکز ذی صلاح به اسناد مرتبط با متهم (مهدی هاشمی رفسنجانی) بوده ام و این را ناشی از بی اطلاعی بنده و فرافکنی دانسته اید. در پاسخ فقط لازم می دانم از آقای پورمحمدی، ریاست محترم سازمان بازرسی تشکر کنم که چند روز پس از نطق اینجانب، همکاری لازم را در این خصوص با مراکز ذی صلاح امنیتی نمودند.
13 . تاکید فرموده اید که دستگاه قضایی به هیچ وجه پرونده مهدی هاشمی را منحصر در موارد سیاسی نمی داند و حتما به بخش های اقتصادی و امنیتی آن هم رسیدگی می شود و در این رابطه عزم جدی دارد. ما نیز خدا را شاکریم و انتظاری جز این از دستگاه قضا نداریم. دستگاه قضایی تردید نکند که رسیدگی به پرونده مهدی هاشمی در حقیقت بازگشایی رمز رسیدگی به اتهام تمام دانه درشت ها از هر جریان، حزب، گروه و خانواده ای است.
14 . واما در خصوص ادعای مجرمانه بودن اظهارت بنده و ارجاع شکایت از بنده به دادستان ویژه روحانیت، اگر این ادعای حضرتعالی را مجرمانه ندانیم، باید آن را حمل بر شوخی در شب یلدا کنیم چرا که بر اساس اصول مصرّح قانون اساسی از جمله اصل 84 و 86 نمایندگان حق دارند در خصوص تمام مسائل کشور (داخلی و خارجی) اظهار نظر کنند و کسی نمی تواند آنها را به سبب نظراتی که در مجلس ابراز می کنند، تحت تعقیب قرار دهد. لازم به ذکر نیست که بنده به هیچ وجه در خصوص اهانت به اشخاص حقیقی یا حقوقی برای نمایندگان - از جمله خودم - مصونیت قائل نیستم اما روشن است که نطق بنده در ضمن حمایت از تلاش های قوه قضائیه، نقدی مستند و مستدل نسبت به احتمال کوتاه آمدن در برابر برخی فشارهای طاقت فرسا بوده که انشاء الله با صدور حکمی قاطع از شما دور است.
ما در ره عشق نقض پیمان نکنیم
+ نوشته شده در سه شنبه پنجم دی 1391 ساعت 14:41 شماره پست: 1205
پایگاه اطلاع رسانی و خبری جماران - تهران
اخیرا یکی از شاگردان آیتالله جوادی آملی، در صفحه ویژه ایشان در دیدار با جمعی از محققین نوشته است: یکی از دوستان به آیتالله جوادی آملی اصرار کرد دستشان را ببوسد. ایشان با لحنی ناصحانه به ما فرمود: «نه دست کسی را ببوسید و نه بگذارید دستتان را ببوسند. من تا کنون هیچ دستی را نبوسیدهام، جز یک دست و آن هم دست امام خمینی(س) بود و به راستی که آن دست بوسیدنی بود.»
در همین زمینه حجت الاسلام و المسلمین مستوفی، مسئول گروه معارف موسسه تنظیم و نشر آثار امام (س)، در یادداشتی به بررسی پسندی و یا ناپسندی سنت «دست بوسی» در اسلام پرداخته است.
***
در میان اقوام و ملل جهان از دیرباز، رفتارهایی برای نشان دادن احترام به دیگران، بزرگداشت افراد، ابراز محبت و دوستی ... وجود داشته است؛ این رفتارها در برابر رهبران دینی و بزرگترها، حاکمان و امیران، دانشمندان و دوستان وخویشاوندان و کودکان... بروز پیدا میکند، از جمله این رفتار بوسیدن سر و پیشانی، گونه و دست و پا میباشد.
در آثار و منابع اسلامی و در بین علما و مسلمین -از همه فرقهها و مذاهب- نیز چنین رفتارهایی را میتوان مشاهده کرد که یکی از آنها دست بوسی است. دربرابر رفتار «دست بوسی» دیدگاههای مختلفی وجود داشته و دارد که از تایید و تکذیب آن، تا حکم به اسحبات و یا کراهت و حرمت آن را میتوان سراغ گرفت.
نکته مهمی که باید به آن توجه داشت، رفتارهای مورد اشاره به خودی خود و به ذات خویش، دارای حسن و قبح نیستند، و به بیان دیگر حسن و قبح ذاتی ندارند، و نیکویی و زشتی آن، وابسته به نیت ها و انگیزههای افراد، شرایط اجتماعی، فرد انجام دهنده و... برمیگردد؛ به عنوان مثال، دست بوسی کودکی نوزاد نمیتواند معنا و مفهوم زشت و ناپسندی در هیچ فرهنگ و مذهبی داشته باشد، و معنای آن جز ابراز محبت و عاطفه نسبت به کودک نخواهد بود.
بنابراین، در بررسی رفتار «دست بوسی» و پسند و ناپسندی آن، باید به جوانب دیگر آن پرداخت، و به انگیزهها، نتایج و آثار آن توجه کرد، براین پایه، حکم واحد و یکسانی برای «دست بوسی» نمیتوان صادر کرد، که همه موارد و افراد را در همه شرایط و زمانها و مکانها در برگیرد و آنرا درهمه موارد ناپسند و مذموم یا مورد پسند و نیکو شمرد.
نباید از یاد برد که اقوام و مللی که به اسلام گرویدند، دارای رفتارهای مختلف به جهت احترام و تکریم بزرگان و دیگران بودند، و اسلام دربرابر این رفتارها سه گونه برخورد داشته است، پارهای از آنها را تایید و برخی را رد نموده است و پیرامون برخی از رفتارها نیز سکوت اختیار کرده یعنی ما رد و یا اثباتی در سیره و سنت پیغمبر(ص) و بزرگان اسلام در برابر آن نمیشناسیم.
در اسلام، رفتاری مانند «سجده» دربرابر دیگران به شدت رد و نفی شده است، ولی پیرامون «دستبوسی»، آثار مختلفی در دست است که برخی آن را تایید و برخی رد میکنند، بنابراین میتوان گفت که نظر اسلام و دین پیرامون آن، نه رد مطلق و نه تأیید مطلق میباشد، بلکه با توجه به موارد آن که به سبب انگیزهها و شرایط تغییر میکند، حکم آن نیز مختلف میشود، بی شک میتوان گفت که «دستبوسی» که موجب خواری و ذلت «دستبوسنده» و کبر وغرور کسی شود که دست او بوسیده میشود، ناپسند و مذموم است.
اینک با نقل نمونههایی از سنت و سخنان بزرگان اسلام، زوایای بیشتری ازبحث برای خوانندگان روشن میشود. بیش از نقل آنها، توجه به یک نکته مفید خواهد بود که در اسلام اموری از بوسیدن دست خویشتن وجود دارد، چنانکه پیغمبر(ص) و... پس از استلام حجرالاسود، دست خود را میبوسید و یا امام علیه السلام در دادن صدقه دست خود را میبوسید، که این خود حکایت میکند دست به دلیل تماس با حجر و... مبارک شده و ارزش بوسیدن دارد، همین نکته در مورد بوسیدن دست دیگران نیز میتواند مورد توجه قرار گیرد.
1- در سنت و سیره اصحاب و یاران پیغمبر(س) و ائمه معصومین(ع)، مواردی دیده میشود که آنها دست پیغمبر(س) و امام(ع) را بوسیدهاند، و نهی و ردی از سوی آنان نیز نشده است.
در کتاب «موسوعة الدفاع عن رسولالله(ص)،ج2، ص 79»مینویسد: «در مورد بوسیدن دست، احادیث و آثار فراوانی وجود دارد که مجموع آن بر ثبوت آن از پیغمبر(ص) دلالت میکند.»
در آثار و منابع از بوسیدن دست پیغمبر(ص) توسط یاران و اصحاب از جمله زید بن حارثه و عبدالله بن رواحه و بوسیدن دست امام حسین(ص) توسط فرزدق شاعر و بوسیدن دست امام صادق(ص) توسط محمد بن مسلم [فقیه و راوی بزرگ شیعه] ...حکایت شده است.
[کنزالعمال، ج29، 220، جامع الاحادیث، ج28، ص10، کافی، ج2، ص 185، بحارالانوار، ج46، ص 957؛ کشف العمه، ج2، ص43، تفسیر منسوب به امام عسکری(ع)، ص 637و...]
2- در کتاب شریف کافی از امام صادق علیه السلام با سند صحیح نقل شده است:« سر و دست کسی جز سر و دست پیغمبر(ص) یا کسی که از او اراده رسول خدا(ص) بشود، بوسیده نمیشود.» و در روایت دیگری فرمودهاند، دست بوسیدن جز برای پیغمبر و جانشین پیغمبر(ص) شایسته نیست.[کافی، ج2، ص 185]
3- در منابع اهل سنت از بوسیدن دست خلیفه دوم توسط ابوعبیده جراح [السنن الکبری، ج7، ص 101] و بوسیدن دست انس به مالک به دلیل تماس با دست پیغمبر(ص) و ... یاد شده است.
4- شهید اول، از فقهای بزرگ شیعه، به جواز بوسیدن دست برادران مسلمان که به عنوان تعظیم و بزرگداشت مومن فتوا میدهد [القواعد و الفوائد،ج2، الدروس الشرعیه، ج2، ص 18]
5- عالمان اهل سنت نیز به جواز، بلکه استحباب آن نظر دادهاند از جمله صاحب البحر المحیط در تفسیر خویش[ج6، ص 327] به جواز دست بوسی، و صاحب فیض القدیر [ج6، ص15] به استحباب آن برای علم و شرف قائل شدهاند.
درمجموع از روایات، فتاوا و دیدگاههای فقیهان اسلام، نمیتوان دست بوسی را کاری نادرست و ناپسند برشمرد، آری باید توجه داشت که این رفتار نباید موجب تجلیل و احترام کسانی شود که شایستگی ندارند، و نباید برای امور دنیا و ارباب زر و زور انجام پذیرد، و نباید موجب خواری و... گردد.
بنابراین، چه زیبا و پسندیده است که فقط این «دستبوسی» در برابر کسانی انجام شود که قصد و نیت از آن تجلیل و بزرگداشت پیغمبر(ص) باشد، و آن کسی که دست میبوسد و آن که دستش بوسیده میشود، هر دو مراقب باشند که مبادا انگیزههای دیگر در آن راه پیدا کند.
اولین نماز یک استاد ریاضی!
+ نوشته شده در یکشنبه سوم دی 1391 ساعت 6:11 شماره پست: 1202
داستان زیر داستان اولین نماز دکتر جفری لانگ استاد ریاضیات دانشگاه کانزاس است.
وی که در خانواده ای پروتستان در آمریکا به دنیا آمده در ۱۸ سالگی بی خدا می شود. وی از طریق یکی از دانشجوهای مسلمانش نسخه ای ترجمه شده از قرآن هدیه گرفت و ظرف سه سال همه ی آن را مطالعه کرد و در پایان تصمیم گرفت اسلام بیاورد.
برگرفته از کتاب “Even Angels Ask ” (حتی فرشتگان نیز می پرسند) اثر دکتر جفری لانگ. برگردان از ترجمه ی عربی این قسمت از کتاب توسط دکتر عثمان قدری مکانسی
-------------------------------------------------------------
روزی که مسلمان شدم امام مسجد کتابچه ای درباره ی چگونگی ادای نماز به من داد.
ولی چیزی که برایم عجیب بود، نگرانی دانشجوهای مسلمانی بود که همراه من بودند. همه به شدت اصرار می کردند که: راحت باش! به خودت فشار نیار! بهتره فعلا آرام آرام پیش بری…
پیش خودم گفتم: آیا نماز اینقدر سخت است؟
ولی من نصیحت دانشجوها را فراموش کردم و تصمیم گرفتم نمازهای پنجگانه را به زودی شروع کنم.
آن شب مدت زیادی را در اتاق خودم بر روی صندلی نشسته بودم و زیر نور کم اتاق حرکت های نماز را با خودم مرور می کردم و توی ذهنم تکرار می کردم. همینطور آیات قرآنی که باید می خواندم و همچنین دعاها و اذکار واجب نماز را…
از آنجایی که چیزهایی که باید می خواندم به عربی بود، باید آنها را به عربی حفظ می کردم و معنی اش را هم به انگلیسی فرا می گرفتم.
آن کتابچه را ساعت ها مطالعه کردم، تا آنکه احساس کردم آمادگی خواندن اولین نمازم را دارم.
نزدیک نیمه ی شب بود. برای همین تصمیم گرفتم نماز عشاء را بخوانم…
در دستشویی آن کتابچه را روبروی خودم گذاشتم و صفحه ی چگونگی وضو را باز کردم.
دستورات داخل آن را قدم به قدم و با دقت انجام دادم. مانند آشپزی که برای اولین بار دستور پخت یک غذا را انجام می دهد!
وقتی وضو را انجام دادم شیر آب را بستم و به اتاق برگشتم در حالی که آب از سر و وصورت و دست و پاهام می چکید. چون در آن کتابچه نوشته بود بهتر است آدم آب وضو را خشک نکند۱…
وسط اتاق به سمتی که به گمانم قبله بود ایستادم. نگاهی به پشت سرم انداختم که مطمئن شوم در خانه را بسته ام! بعد دوباره به قبله رو کردم. درست ایستادم و نفس عمیقی کشیدم. بعد دستم را در حالی که باز بود به طرف گوش هایم بالا بردم و با صدایی پایین "الله اکبر" گفتم.
امیدوار بودم کسی صدایم را نشنیده باشد! چون هنوز کمی احساس انفعال می کردم، یعنی هنوز نتوانسته بودم بر این نگرانی که ممکن است کسی من را زیر نظر دارد غلبه کنم.
ناگهان یادم آمد که پرده ها را نکشیده ام و از خودم پرسیدم: اگر کسی از همسایه ها من را در این حالت ببیند چه فکر خواهد کرد!؟
نماز را ترک کردم و به طرف پنجره رفتم و نگاهی به بیرون انداختم تا مطمئن شوم کسی آنجا نیست. وقتی دیدم کسی بیرون نیست احساس آرامش کردم. پرده ها را کشیدم و دوباره به وسط اتاق برگشتم…
یک بار دیگر رو به سوی قبله کردم و درست ایستادم و دستم را تا بناگوش بالا بردم و به آرامی گفتم : الله اکبر.
با صدای خیلی پایینی که شاید شنیده هم نمی شد به آرامی سوره ی فاتحه را به سختی و با لکنت خواندم و پس از آن سوره ی کوتاهی را به عربی خواندم ولی فکر نمی کنم هیچ شخص عربی اگر آن شب تلاوت من را می شنوید متوجه می شد چه می گویم!!
پس از آن باز با صدایی پایین تکبیر گفتم و به رکوع رفتم بطوری که پشتم عمود بر ساق پایم شد و دست هایم را بر روی زانویم گذاشتم.
… احساس خجالت کردم چون تا آن روز برای کسی خم نشده بودم. برای همین خوشحال بودم که تنها هستم.
در همین حال که در رکوع بودم عبارت سبحان ربی العظیم را بارها تکرار کردم. پس از آن ایستادم و گفتم : سمع الله لمن حمده، ربنا ولک الحمد:
حس کردم قلبم به شدت می تپد و وقتی بار دیگر با خضوع تکبیر گفتم دوباره احساس استرس بهم دست داد چون وقت سجده رسیده بود.
در حالی که داشتم به محل سجده نگاه می کردم، سر جایم خشکم زد… جایی که باید با دست و پیشانیم فرو می آمدم. ولی نتوانستم این کار را بکنم! نتوانستم به سوی زمین پایین بیایم. نتوانستم خودم را با گذاشتن بینی ام بر روی زمین کوچک کنم… به مانند بنده ای که در برابر سرورش کوچک می شود…
احساس کردم پاهایم بسته شده اند و نمی توانند خم شوند.
بسیار زیاد احساس خواری و ذلت بهم دست داد و خنده ها و قهقهه های دوستان و آشناهایم را تصور کردم که دارند من را در حالتی که در برابر آنها تبدیل به یک احمق شده ام، نگاه می کنند. تصور کردم تا چه اندازه باعث برانگیختن دلسوزی و تمسخر آنها خواهم شد.
انگار صدای آنها را می شنیدم که می گویند: بیچاره جف! عرب ها در سانفرانسیسکو عقلش را ازش گرفته اند!
شروع کردم به دعا: خواهش می کنم، خواهش می کنم کمکم کن…
نفس عمیقی کشیدم و خودم را مجبور کردم که پایین بروم. الان روی دو زانوی خود نشسته بودم… سپس چند لحظه متردد ماندم و بعد پیشانیم را بر روی سجاده فشار دادم… ذهنم را از همه ی افکار خالی کردم و گفتم سبحان ربی الأعلی :…
الله اکبر
این را گفتم و از سجده بلند شدم و نشستم. ذهن خود را همچنان خالی نگه داشتم و اجازه ندادم هیچ چیز حواسم را پرت کند.
الله اکبر
… و دوباره پیشانی ام را بر زمین گذاشتم. در حالی که نفس هایم به زمین برخورد می کرد جمله ی سبحان ربی الأعلی را خودبخود تکرار می کردم. مصمم بود که این کار را به هر قیمتی که شده انجام بدهم.
الله اکبر
… برای رکعت دوم ایستادم. به خودم گفتم: هنوز سه مرحله مانده. برای آن قسمت نمازم که باقی مانده بود با عواطف و احساسات و غرورم جنگیدم. اما هر مرحله آسان تر از مرحله ی قبل به نظر می رسید تا اینکه در آخرین سجده در آرامش تقریبا کاملی به سر می بردم.
سپس در آخرین نشستنم، تشهد را خواندم و در پایان به سمت راست و چپ سلام دادم.
در حالی که در اوج بی حسی قرار داشتم همچنان در حالت نشسته بر روی زمین باقی ماندم و به نبردی که طی کردم فکر کردم… خجالت کشیدم که چرا برای انجام یک نماز تا پایان آن اینقدر با خودم جنگیدم.
در حالی که سرم را شرم آگین پایین انداخته بودم به خداوند گفتم: حماقت و تکبرم را ببخش، آخر می دانی من از جایی دور
آمدم
… هنوز راهی طولانی مانده که باید طی کنم.
و در آن لحظه احساسی پیدا کردم که قبلا تجربه نکرده بودم و برای همین وصف آن با کلمات غیر ممکن است.
موجی من را در بر گرفت که هیچگونه نمی توانم وصفش کنم جز اینکه آن حس به « سرما » شبیه، بود و حس کردم که از نقطه ای داخل سینه ام بیرون می تابد.
چونان موجی بود عظیم که در آغاز باعث شد جا بخورم. حتی یادم هست که داشتم می لرزیدم، جز اینکه این حس چیزی بیشتر از یک احساس بدنی بود چون به طرز عجیبی در عواطف و احساسات من تاثیر گذاشت.
گو اینکه « رحمت » به شکلی تجسم یافت و مرا در بر گرفت و در درونم نفوذ کرد.
سپس بدون اینکه سببش را بدانم گریه کردم. اشک ها بر صورتم جاری شد و صدای گریه ام به شدت بلند شد. هرچه گریه ام شدیدتر می شد حس می کردم که نیرویی خارق العاده از رحمت و لطف مرا در آغوش می گیرد.
این گریه نه برای احساس گناه نبود… گر چه این گریه نیز شایسته من بود… و نه برای احساس خاری و ذلت و یا خوشحالی… مثل این بود که سدی بزرگ در درونم شکسته و ذخیره ای عظیم از ترس و خشم را به بیرون می ریزد.
در حالی که این ها را می نویسم از خودم می پرسم که آیا مغفرت الهی تنها به معنای عفو از گناهان است و یا بلکه به همراه آن به معنای شفا و آرامش نیز هست.۳
مدتی همانگونه بر روی دو زانو و در حالی که بسوی زمین خم بودم وصورتم را بین دو دستم گرفته بودم، می گریستم.
وقتی در پایان، گریه ام تمام شد به نهایت خستگی رسیده بودم. آن تجربه به حدی غیر عادی بود که آن هنگام هرگز نتوانستم برایش تفسیری عقلانی بیابم. آن لحظه فکر کردم این تجربه عجیب تر از آن است که بتوانم برای کسی بازگو کنم.
اما مهمترین چیزی که آن لحظه فهمیدم این بود که من بیش از اندازه به خداوند و به نماز محتاجم.
قبل از اینکه از جایم بلند شوم این دعای پایانی را گفتم:
خدای من! اگر دوباره به خودم جرأت دادم که به تو کفر بورزم، قبل از آن مرا بکش! مرا از این زندگی راحت کن.. خیلی سخت است که با این همه عیب و نقص زندگی کنم، اما حتی یک روز هم نخواهم توانست با انکار تو زنده بمانم.
-------------------------------------------------------------------------------------------
از دوست خوبم آقا محسن فضلی بابت ارسال این مطلب تشکر می کنم.
اسفند سال شصت و دو بود و عملیات خیبر. با بچههای گردان سید الشهدا (علیه السلام) توانسته بودیم مقرّ فرماندهی عراقیها را در جزیره جنوبی، تصرف کنیم. عراقیها برای حفاظت از جزیره، کانالی را حفر کرده بودند. کانال از موقعیت مناسبی برخوردار بود. من و حاج حسین صابری و تعداد دیگری از رزمندهها آنجا مستقر شدیم.
فرماندهانی که برای سرکشی میآمدند در همان کانال ماندگار میشدند.
مهدی زینالدین، احمد فتوحی، حسین عروجی، سید جلالالدین طباطبایی وسید محمد علوی از جمله این فرماندهان بودند. از نیمههای شب، دشمن بر آتش خود افزود. برای در امان ماندن از ترکشها به دستور شهید زینالدین، چند لایه پتو را بر سر خود گذاشتیم. نماز صبح را با تیمم خواندیم و با خدای خود راز و نیاز کردیم.
هوا که روشن شد، دشمن، جهنمی را به پا کرد. آنها قصد داشتند مواضع از دست رفته خود را دوباره به چنگ آورند. مهمات و تجهیزات ما هم چندان تعریفی نداشت. نبرد سختی در گرفت. رزمندههای ما با توکل به خدا و شجاعت و ایمانشان، تقابل تن و تانک را به زیبایی رقم زدند. در فاصله کوتاهی، چند فرمانده و معاون گردان به شهادت رسیدند. علیاصغر فتاحی، ساعدی و حسن باقری به جمع شهدا پیوستند. سید جلال طباطبایی نیز وقتی از کانال خارج شد، مجروح گردید و او را به عقب انتقال دادند. سید محمد علوی، فرمانده بهداری بود. رفت تا حال مجروحین را بررسی کند. خمپارهای آمد و او را به همراه سه نفر دیگر، گلچین کرد. شدت انفجار باعث شده بود دو دست و دو پای شهید علوی قطع شده و فک و حلقومش پاره شود. بچه ها سه شبانه روز، مقاومت کرده بودند.
شرایط سختی بود. مهمات ما رو به اتمام داشت و دشمن در حال پیشروی بود. مهدی زینالدین بچهها را جمع کرد و گفت: ما با استعانت از خدا، وظیفهمان را انجام دادیم. مابقی کارها به عهده خدا. از او میخواهیم پیروزی را نصیبمان کند.
بعد دستور داد مجروحین و اجساد شهدا را جمعآوری کرده و کمی عقبنشینی کنیم.
دشمن مقداری پیشروی کرد، اما وقتی از جبهه ما تحرکی ندید، به خواست خدا، دچار هراس و تردید شد. عراقیها میترسیدند که اگر جلوتر بیایند در کمین ما افتاده و غافلگیر شوند.
همان شب، نیروهای تازهنفس لشکرهای 10 سیدالشهدا (علیه السلام) و 31 عاشورا از راه رسیدند و با حمله ای برقآسا، دشمن را دوباره به عقب راندند.
راوی:محمد جوادیپور
- ۰ نظر
- ۱۹ دی ۹۱ ، ۰۷:۵۰