اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۲۱ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

پرچم ارزش ها برافراشته خواهد ماند

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۴۳ ق.ظ


همیشه باید یکی باشد که بیرق حق و علم حقیقت را به اهتزاز در آورده و پیروان صراط نور را گرد هم جمع کند. همیشه یکی باید باشد که پرچم ارزش ها را به دست گرفته و بالا ببرد. شهیدان این ویژگی را داشتند. آنان همواره خود را در خط مقدم ترویج فرهنگ و معارف دین می دانستند؛ از این رو نمی گذاشتند تکلیفی از تکالیف الهی بر زمین بماند.

"شهادت طلبی" یک فرهنگ بود که مقدمه رسیدن به هدف بلند وصال را در "خدمت" و "اراده" برای تحقق مطالبات وحیانی می دانست.

اینگونه است که پرچمداران فرهنگ شهادت، پرچمداران ارزشهای اسلامی بودند.

 شهدا هیچگاه در مقابل شرایط پیرامون خود و جامعه ای که در آن زندگی می کردند، بی تفاوت نبودند. شهدا به نیازمندان کمک می کردند، به آنان که از نظر فکری و فرهنگی در استضعاف به سر می بردند درس اعتقاد و ایمان می دادند. "امر به معروف و نهی از منکر" را چون نماز واجب می دانستند...

"عدالتخواهی" شهید تنها به این معنا نبود که هر کسی به حق خودش برسد. شهدا در قدمی فراتر از تعاریف مرسوم عدالت طلبی، از حق خویش نیز می گذشتند تا دست نیازمندی را رد نکرده باشند.

شهدا "خود" را برای "خدا" می خواستند برای همین هر جا که پای نفسشان در میان بود ادعایی نداشتند؛ اما آن گاه که هنگامه رشادت و مردانگی فرامی رسید شیر پرخروش وادی حقیقت و توحید بودند.

شهدا در عرصه مدیریت نیز ترجیح می دادند" فرماندهی بر قلبها" را به منصه ظهور برسانند. در قاموس آنان، واژه "ریاست" جایش را به مفهوم آسمانی "مسئولیت" داده بود. شهدا خود را در مقابل همه مردم، مسئول می دانستند.

ایمان فردی شهدا منحصر به انجام واجبات و ترک محرمات نبود. آنها آن چه را که خدا "حبّ" آن را داشته بر خود واجب دانسته و "مکروهات" الهی را بر خویش حرام می پنداشتند.

شهدا اهل "وابستگی" نبودند، که اگر چنین بود تعلقات دنیایی، پر پروازشان را در بند می کشید. آنها چرب و شیرین عالم را به چشم "وارستگی" می نگریستند.

شهدا "بایدها" و "نباید" های مکتب رستگاری را نسخه ای نجات بخش برای سرافرازی بشر می دانستند، از این رو در تمام مناسبات فردی و اجتماعی خود دنبال راهی برای تطبیق خواسته های دین با واقعیات زندگی بودند.

شهدا پرچم ارزشها را برافراشته نگاه داشتند و این گونه، جواز وصلتشان در روضه رضوان به امضا رسید. امروز "شهید" و "فرهنگ شهادت" به یک ارزش تبدیل شده که برافراشتن پرچم آن به عزم راستین مردان و زنانی باایمان نیاز دارد.

"امروز زنده نگاه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست." کسی میتواند پرچم یاد و نام شهدا را به اهتزاز دربیاورد که عمق معارف فرهنگ شهادت را درک کرده باشد. چه کسی است که نداند فرهنگ شهادت، بایسته هایی چون "ایمان" و "اراده" را در خود جای داده است؟ ایمان برای استقامت در مسیر دشوار حق و اراده برای تبیین و ترویج همه زوایای مکتب وحی در جامعه.

ایمان و اراده، آمیزه ای نورانی است که شناخت و تحقق آن، معنایی جز عمل به احکام الهی در همه ابعاد زندگی فردی و اجتماعی انسان ندارد. پیمودن این طریقت آسمانی، گامهایی بلند و استوار نیاز دارد؛ هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه ای بر جلسات بررسی صلاحیت وزرا

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۵ مرداد ۱۳۹۲، ۰۷:۳۹ ق.ظ

شروع به کار کابینه یازدهم را به جناب آقای روحانی تبریک می گویم. چند نکته را در خصوص جلسات بررسی صلاحیت وزرا قابل عرض می دانم:

1- زنگنه توانست رأی اعتماد بگیرد تا یک بار دیگر به امثال من اثبات شود که متأسفانه در مملکت ما فساد سیاسی بدتر از فساد اقتصادی به نظر می رسد. در حالی که نباید این طور باشد. بنده در سال های پیش چندین بار مفاسد اداری و اقتصادی بعضی مسئولان را پیگیری کردم ولی معمولا به نتیجه ای نرسیدم، اما هرگاه که همان مسئول خاطی مورد مغفرت، خطایی سیاسی مرتکب می شد بلافاصله همه راه ها برای برخورد با او هموار می گردید. این مسئله تصویری غلط از عدالت خواهی است که اشاعه آن به مرور باعث سلب اعتماد مردم نسبت به مسئولان کشور می شود. جالب آن که آقای زنگنه که انشالله انسانی پاکدست است به رغم افشای زد و بندهایی در دوران مدیریت وی لااقل حاضر به اعلام برائت از آن نگردید و همواره به دفاع مطلق از عملکرد خود پرداخت، در حالی که رئیس جمهور نیز در دفاعیه آخر خود سعی می کرد حساب زنگنه را از سوءاستفاده های مالی وزارت نفت جدا کند.

2- در مورد وزیر اطلاعات با بعضی از نمایندگان محترم مجلس تماس گرفتم. آن بزرگواران اگر چه در خصوص توانایی وزیر در تصدی این پست اظهار نگرانی می کردند ولی حرفشان این بود که احتمال زیادی است که در صورت رد این وزیر، با توجه به قحط الرجال چهره های امنیتی صالح در اطراف رئیس جمهور، فرد پیشنهادی بعدی به نسبت وزیر فعلی ضعف بیشتری داشته باشد.

3- آقای روحانی در دفاعیه پایانی خود در توصیف وزیر علوم و تحقیقات، از واژه "کاملاً معتدل!" بهره گرفت. به تعبیر ایشان فردی که جزو نیروهای میدانی فتنه بوده و با وی برخورد انتظامی صورت گرفته انسان معتدلی است. این مسئله البته برای چندمین بار ثابت کرد که ادعاهایی مانند اصلاحات و آزادی و مصلحت و اعتدال و... تنها کاربرد منفعت طلبانه دارند و بس.

4- من از رأی اعتماد به پورمحمدی و رفتن وی از سازمان بازرسی خوشحال شدم. خدا کند این دفعه آقای صادق لاریجانی فردی غیر جناحی را برای تصدی بازرسی کل کشور انتخاب کند. متأسفانه آقای پورمحمدی هیچ گاه حاضر نشد برای ادای تکلیف اداری و نظارتی خود وارد حریم همفکرانش شود. نمونه بارز آن پرونده های قطور شکایت از دانشگاه آزاد است که نیم نگاهی هم از سوی پورمحمدی به آنها صورت نگرفت.

5- این نماینده های محترم شهرستان بابل نفیاً و اثباتاً تأثیری در روند مباحث مجلس در دو سال اخیر نداشته اند. بعضی دوستان شهرهای همجوار به ما طعنه می زنند که اگر بابل سیاسی ترین و انقلابی ترین شهر مازندران است چرا نمایندگان آن همواره اهل مدارا و گوشه نشینی هستند؟! جالب آن که مهندس نریمان، نماینده سابق این شهر که فردی اصلاح طلب و البته عافیت طلب بود نیز در زمان نمایندگی خود یک بار زبان به شکوه از عملکرد وزارت نفت زنگنه گشود ولی از این حضرات در این مباحث خبری نبود که نبود. دم احمد امیرآبادی گرم. امیرآبادی یک بسیجی خادم مردم قم در شورای شهر بود که تنها مردم بومی شهر او را می شناختند و نامش در محافل سیاسی قم مطرح نبود. وقتی وی کاندیدای مجلس شد خیلی ها به رغم اذعان به سلامت وی او را دارای ویژگی های لازم برای نمایندگی مهم ترین شهر سیاسی کشور نمی دانستند. جبهه پایداری به خاطر سوابق خدماتی و انقلابی امیرآبادی پشت او ایستاد. او توانست از ذوالنور که اسم و رسم بیشتری داشت رأی بالاتری بیاورد. مباحث داغ طرح شده از سوی احمد امیرآبادی در طول حوادث مهمی مانند رأی اعتماد به کابینه و... هموراه باعث افتخار و عزت مردم شهر مقدس قم بوده است.

6- ازصدا و سیما باید به خاطر پوشش تصویری جلسات مجلس در روزهای اخیر تشکر کرد. شاید کسی گمان نمی کرد شبکه خبر بتواند در جذب مخاطب گوی سبقت را از شبکه های یک و سه برباید. نیروهای ارزشی جامعه با دیدن مباحث مجلس و رویکردهای حاکم برآن پی بردند که اگر قرار است تحولی در ساختار فرهنگی و انقلابی کشور اتفاق بیفتد امیدی به سطوح بالا نبوده و باید در لایه های زیرین جامعه به دنبال تحول بنیادین برای تقویت بنیه های اعتقادی و فرهنگ عمومی بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دم رسایی گرم!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۴:۱۲ ب.ظ


"دم رسایی گرم"! این پیامکی بود که چندبار به دستم رسید تا حواسم جمع شود که رسایی در حال سخنرانی در مجلس شورای اسلامی و در مخالفت با کلیات کابینه یازدهم است. حرف های رسایی در تاریخ این کشور ماندگار خواهد شد. اگر چه احتمال عدم تأثیرگذاری این صحبت ها روی بخش اعظمی از نمایندگان وجود دارد اما مسئله این است که یک نماینده با بهره گیری از سیاق آیت الله مدرس، حرف حق را بر زبان آورد و به تاریخ نشان داد که در بین نمایندگان مجلس، می شود آدم های انقلابی و ارزش مدار نیز پیدا کرد. جایی از کلام امام ره ( نمی دانم تحریر یا کشف الاسرار)خواندم که: این که گفته اند نهی از منکر با شرط احتمال تأثیر واجب می شود گاهی به این معناست که اگر چه نهی از منکر باعث رفع یک عیب از جامعه نشود اما همین قدر که نسل های آینده پی ببرند که آن منکر مورد قبول همه نبوده، کفایت کرده و انجام آن واجب می گردد. کار آقای رسایی را در این راستا می دانم.

به قول جناب رسایی، امروز مجلس در بزنگاهی تاریخی قرار دارد.

از مجلس خبرهای خوبی به گوش نمی رسد. احتمال دارد بیژن زنگنه به راحتی بتواند رأی اعتماد نمایندگان را جلب کند.

اگر چنین اتفاقی افتاد بی برو برگرد باید اعتراف کنیم عدالتخواهی در کشورمان کار سخت و پرهزینه ای است. اگر زنگنه با تمام پرونده های مفتوح و بدون پاسخش در عقد قراردادهای ترکمانچای نفتی بتواند دوباره به وزارت برسد یعنی چپ و راست مملکتمان مصداق برادری سگ زرد با شغال هستند.

رأی آوردن زنگنه یعنی خواندن فاتحه برای مبارزه با مفاسد اقتصادی و اعتماد عمومی و... 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تشکر از جناب منتظری

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۴۰ ب.ظ


جدا از بعضی اختلاف سلیقه ها، حجت الاسلام منتظری رئیس دیوان عدالت اداری و حاکم شرع دادگاه ویژه روحانیت را باید چهره ای سالم و غیرسیاسی دانست.

توجه ایشان به برخی نقد و نظرها در خصوص عملکرد یکی از مسئولان دادگاه ویژه قم که در نهایت منجر به جا به جایی وی گردید قابل ستایش است.

اخیراً ایشان در منصب ریاست دیوان عدالت، بخشنامه جنجالی دولت به اصطلاح اعتدال را مغایر قانون اعلام کرد. شاید خیلی ها تصور می کردند آقای منتظری یک مهره جناحی است که قصدش سیاه نمایی از عملکرد دولت دهم است. علت این امر ابطال برخی مصوبات دولت وقت توسط دیوان عدالت بود. جدا از برخی حرف و حدیث های تخصصی و کارشناسی درباره آرای حقوقی دیوان عدالت، هم اکنون به رغم نزدیکی فکری دو طیف لاریجانی (علی) و دولت جدید، حجت الاسلام منتظری بی واهمه به اظهار نظر حقوقی در خصوص مصوبه دولت یازدهم پرداخت تا نشان بدهد بر سر قانون با کسی شوخی ندارد.

حتی اگر از این به بعد با اعمال برخی فشارها شاهد سکوت و به حاشیه رفتن دیوان عدالت باشیم همین یک اقدام آقای منتظری بسیار ارزشمند و تاریخی است.

فراموش نکنیم نخستین مصوبه دولتی خلاف قانون تشخیص داده شده که رئیس آن ادعا می کرد خودش حقوق دانی مطلع و مجری بی چون و چرای قانون است.

من به عنوان یک طلبه و وبلاگ نویس منتقد دادگاه ویژه روحانیت، از این عمل انقلابی، شجاعانه و تاریخی ایشان قدردانی کرده و برای این بزرگوار آرزوی توفیق دارم.

حجت الاسلام منتظری بی تردید در شمار آن دسته از قضات مؤمنی است که خدا را بالاتر از علی لاریجانی می دانند.  

  • سیدحمید مشتاقی نیا

زرشک!!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۵۹ ب.ظ


نامه همسر سیدحسن خمینی به خاتمی

خانم ندا موسوی بجنوردی در نامه ای به سید محمد خاتمی شأن و مقام وی را بالاتر از کرسی های چوبی مجلس ایران دانست.

همسر سیدحسن خمینی در این نامه که توسط پسرش سید احمد خمینی منتشر شده، آورده است:
!آقای خاتمی شما شأن تان را از حضور در هیچ مجلسی کسب نکرده اید ، بلکه این مجالس هستند که شأن شان را از حضور أمثال شما کسب می کنند.

ملت بزرگ، فهیم و شریف ایران، و نیز رئیس جمهور عزیز که منتخب این ملت می باشند می دانند که این ریاست جمهوری و این پیروزی شیرین مدیون شما می باشد . صاحب این روز شمایید . این روز را بیش از همه باید به شما تبریک گفت.

اگر جای خالی شما را این روزها در سیما می بینیم چه باک.  صندلی جلوس شما نه در کرسی های چوبی مجلس ، که در قلبهای پر عشق ایرانیان می باشد . پاینده باشید.

اگر خدا خواسته شما عزیز باشید ، هر چه بر خلاف آن انجام دهند ، باز عزیز تر می شوید . عزتتان در پناه الطاف الهی مستدام باد.   /پارسینه

اشک آتش:

1- پاسخ این نامه همان یک کلمه ای است که در تیتر مطلب نوشتم.

2- وقتی گفته اند دزد پر رو یقه صاحب خانه را می گیرد، یعنی این که ممکن است روزی فرا برسد که خائنین ملت و فتنه گرانی چون خاتمی، چشم توی چشم حامیان نظام بایستند و خواستار وصول طلبشان از انقلاب اسلامی باشند.

3- یکی از اصلی ترین مقصران پدید آمدن چنین وضعیتی قوه محترم قضائیه است. دستگاهی که برای احمدی نژاد احضاریه سرگشاده می فرستد تا لبخند رضایتی بر لب رئیس مجلس بنشاند و لابد مدعی تبعیت محض از امر ولایت در ضرورت حفظ وحدت قوا نیز هست؛ اما به هیچ وجه حاضر نشد به رغم وجود شکات خصوصی، نیم نگاهی به پرونده قطور رئیس جمهور اسبق ایران در جریان فتنه و... داشته باشد.

4- بعید نیست نظام در دهه های آینده شرایط سختی را داشته باشد. بچه های حزب اللهی در وهله اول باید باور کنند که متولی امور حسبه انقلاب اسلامی هستند. حالا که برای برخورد با فتنه گران و زیاده خواهان امیدی به دستگاه محترم قضائی نیست نیروهای ارزشی باید از تنها سلاح خود یعنی قلم و بیان در افشای ماهیت چهره های آفتاب ندیده و لپ گلی های عافیت طلب استفاده کنند.

با قلم و بیان می توان جامعه را به سمتی برد که مطالبات آرمانی در رأس خواسته های ملی قرار گرفته و راه بر جاه طلبی مدعیان وراثت انقلاب و ... بسته شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

روحیه­هایی از جنس پولاد!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۸ مرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۱۱ ب.ظ


در عملیات کربلای پنج، تیری به پایم اصابت کرد و مجروح شدم. مرا به اهواز بردند. بعد از چند روز از طریق هواپیما به همراه تعداد بسیاری از مجروحین به مشهد مقدس اعزام شدم. هواپیمای 130 باربری بود که با بستن برانکارد آن را به چند طبقه تقسیم کرده بودند.

در طول مسیر بعضی از مجروحین از شدت درد، طاقت از کف داده و آه و ناله می­کردند. بعضی­ها را هم موج گرفته بود و ...!

در بیمارستانی به نام لولاگر، بستری شدم. آن­جا غریب بودم و به خاطر وضعیت پایم باید با کمک دو عصا حرکت می­کردم. ناگهان در انتهای سالن بیمارستان، چشمم به محسن افتاد. او از دوستان من در واحد تخریب بود که روی مین رفته و پایش قطع شده بود. محسن روی ویلچر بود. نگاهمان که به هم گره خورد، برق شادی در چشمانمان درخشید و با ذوق به طرف هم حرکت کردیم.

 من که هنوز به حرکت با عصا عادت نکرده بودم سُر خوردم و وسط سالن ولو شدم! سریع خودم را جمع و جور کردم و محسن را در آغوش گرفتم. با این که پایش قطع شده بود و مجبور بود تا آخر عمرش روی ویلچر بنشیند؛ اما اثری از افسردگی و ناراحتی در چهره­اش دیده نمی­شد.

 در این حین، خانم پرستاری آمد و خواست یک پاکت شیر را به من بدهد. دست­هایم بند عصا بود. محسن شیر را گرفت و چند لحظه بعد، آن را در جیب پیراهنم گذاشت.

داشتیم با هم قدم می­زدیم که در یکی از اتاق­ها پیرمردی را دیدیم که یک دستش قطع شده بود. رفتیم پیشش تا حال و احوالی از او بپرسیم. من گوشه تخت پیرمرد نشستم. مشغول صحبت با او بودم که ناگهان احساس کردم لباسم خیس شده است. شیر بیرون ریخته بود و تخت پیرمرد را هم خیس کرده بود. از شرمندگی نمی­دانستم چه باید بکنم. خداحافظی کردیم و از اتاق بیرون رفتیم. محسن داشت می­خندید. من هم با این که ناراحت بودم، دیگر نتوانستم جلوی خنده­ام را بگیرم. تازه فهمیدم محسن بدون این­که من متوجه بشوم پاکت شیر را سوراخ کرده بود!

راوی : مجید اسکندری فر

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برسد به: حیدر مصلحی

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۷ مرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۲۱ ق.ظ

 

در خصوص عملکرد و جایگاه وزارت اطلاعات در دوران مدیریت حجت الاسلام مصلحی چند نکته را برای ثبت در تاریخ لازم به ذکر می دانم:

1- این که یک فرد مستقل که زندگی اش را بر دامنه آتشفشان بنا کرده، بدون هیچ لکنتی حرفش را خطاب به یکی از قدرتمندترین و سرنوشت سازترین نهادهای حاکمیت بیان می کند نشانه ای از حرکت کشور در مسیر تحقق نظام علوی است.

2- من نیز مانند بسیاری از ناظران و تحلیل گران سیاسی، معتقد به سازمانی شدن دستگاه اطلاعاتی کشور هستم. تغییر در دولت ها اسرار نظام را در معرض افشا و یا سوءاستفاده قرار می دهد. سازمانی شدن نهاد اطلاعاتی کشور و ادغام آن با سایر مراکز همسو می تواند منجر به تمرکز در این نهاد گردیده و علاوه بر صرفه جویی در هزینه ها از تداخل احتمالی امور بین مراکز رقیب، جلوگیری نماید.

3- اصرار بر مجتهد یا نیمه مجتهد بودن وزیر اطلاعات، ضروری به نظر نمی رسد. این مسئله گاه ممکن است باعث روی کار آمدن چهره هایی شود که به رغم برخورداری از بضاعت فقهی، به دلیل فقدان علم و تجارب امنیتی با یک سخنرانی یا مصاحبه ناشیانه، تبعات غیرمتعارفی را برای کشور به دنبال بیاورند. البته به منظور دخل و تصرف در اموری که نیاز به جواز شرعی دارد می توان از یک قاضی مجتهد امین کسب اجازه کرد. جالب آن که در مراکز رقیب، اصراری بر مجتهد بودن فرد مسئول به چشم نمی خورد.

4- فعالیت اقتصادی در وزارت اطلاعات کاری اشتباه بود که می توانست منجر به رانت خواری و بی عدالتی گسترده بشود. این موضوع در زمان تصدی فلاحیان به اوج رسید. در زمان وزارت محسنی اژه ای با تأکید مقام معظم رهبری این مسئله به سمت اصلاح پیش رفت. حیدر مصلحی نیز گام هایی محکم و اساسی در این راستا برداشت که قابل تقدیر است.

5- برجسته ترین نقطه فعالیت حجت الاسلام مصلحی در طول وزارت خود، اتخاذ رویکرد تهاجمی است. شاید اگر قرار باشد مثالی برای این نوع رویکرد بیان شود دستگیری ریگی ملعون مورد استناد قرار بگیرد، اما باید موارد دیگری را هم در این خصوص مورد اشاره قرار داد. یکی از ثمرات این رویکرد اطلاعاتی، کنترل فضای کشور در دو انتخابات بزرگ مجلس شورای اسلامی و ریاست جمهوری اخیر است. دشمن بعد از فتنه88 همواره مترصد فرصتی برای دامن زدن مجدد به التهابات اجتماعی بود. گرانی های بازار و برخی رد صلاحیت ها می توانست بهترین بستر برای بروز نارضایتی های غیر مدنی باشد. پیش دستی وزارت اطلاعات در تقابل با فتنه گران، راه آشوب و ناامنی را سد نمود. این موفقیت به اندازه ای بود که در سال 91 برای نخستین بار پس از پیروزی انقلاب اسلامی، کشور ما یک سال بدون ترور را پشت سر گذاشت.

براین باورم که اگر مصلحی در سال88 وزیر اطلاعات بود هرگز فتنه با چنین ابعادی به وقوع نمی پیوست. متأسفانه بنا بر برخی شواهد، وزارت اطلاعت وقت توجه چندانی به گزارش هایی که درباره آماده سازی "آتشفشان" های اجتماعی بود نشان نداد. تنها شاهکار وزارت وقت، دستگیری یک پیرزن رو به موت به نام هاله اسفندیاری به اتهام براندازی بود که نظام را در معرض تمسخر رسانه های بیگانه قرار داد. ریشه این مسئله را می توان در سابقه قضاوت وزیر وقت جستجو کرد. به اقتضای امر قضا، اثبات یک ادعا نیاز به ادله محکمه پسند دارد؛ ادله ای که فقدان آن – به رغم وجود قرائن و امارات- شاید به راحتی منجر به جا به جایی حق و ناحق بشود و البته دست قاضی در این خصوص بسته است. ناگفته نماند که ماهیت امر قضا با کار اطلاعاتی تفاوت دارد.

6- هیچ مجموعه ای از خطا و آسیب در امان نیست. وزارت اطلاعات باید مواظب باشد نیروهای متولد دهه شصت، جای تفکرات دهه شصتی را نگیرند. باید مراقب بود حیثیت یک نهاد مقدس، به خاطر اشتباه چند نیروی تازه وارد - که با هزینه هایی که برای کسب اعتبار چنین مجموعه هایی پرداخت شده ناآشناهستند- به خطر نیفتد. گاهی برخی برخوردها در شأن سربازان گمنام حضرت ولی عصر (عج) نبوده و باعث بی اعتمادی و تمسخر این نهاد حتی در بین نیروهای ارزشی می شود. بعضی نیروهای بی دغدغه، ممکن است بر اساس تمایلات درونی خود عمل کرده و برای رقابت با همکاران دهه شصتی و یا تعیین تکلیف زودهنگام یک پرونده، خدای ناکرده –به طور مثال- سرخ بودن رنگ پرچم عزادران حسینی را نیز نشانه وابستگی به کمونیسم تعبیر کنند. باید مراقب بود بعضی نیروهای ناخالص، سطح وزارت اطلاعات را در حد یک کلانتری پایین نیاورده و مثلاً در موارد غیر مرتبطی مانند اختلاف دو نفر بر سر سهام شرکت مینو احساس تکلیفشان گل نکند... نباید کار به آن جا بکشد که نیروهای حزب الله احساس کنند این نهاد در تقابل با آنها صف آرایی کرده است.

7- وزیر بعدی باید حواسش به امثال سیدحسین موسویان و کاظمی ها(قتل های زنجیره ای) و... باشد. وزارت اطلاعات دستگاهی است که به خاطر مهار خدعه های بدخواهان ملت، دشمن را عصبانی کرده است. از این رو احتمال ایراد ضربه بر کارآیی و حیثیت این وزارت از سوی دشمن به شدت وجود دارد، به ویژه در این دوره که برخی تحلیل های غلط، بدخواهان ملت را به دولت جدید امیدوار کرده است.

8- این مبنا که " تا ما روی کار هستیم نباید آب از آب تکان بخورد " تفکری غلط است که خطر بسط آن در سطح مدیران امنیتی بسیار حائز اهمیت است. جامعه انقلابی نیاز به روحیه و نشاط دارد. نشاط انقلابی می تواند ضامن ارتقای سطح سلامت نظام و به تبع آن دستیابی به اهداف عالیه اسلام و انقلاب باشد. اصول انکارناپذیری مانند امر به معروف و نهی از منکر با این مبنا که هیچ حرکتی نباید در جامعه شکل بگیرد در تعارض است.

والسلام علی عبادالله الصالحین 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

گزارشی برای تاریخ

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۰۲ ب.ظ


به گزارش جهان به نقل از فارس، دیروز (سیزده مرداد نود و دو)، محمود احمدی‌نژاد، ششمین رئیس جمهور ایران، از پاستور رفت؛ پاستوری که وی آن را بر کاخ نیاوران - محلی که رؤسای جمهور در آن استقرار می‌یافتند و دیدارهای خارجی و برنامه‌های داخلی خود را از آنجا طراحی و برای مملکت سیاست‌گذاری می‌کردند - ترجیح داد. پاستوری که برخی رسانه‌ها از کوچ نکردن وی از آن خبر داده بودند و حتی با تیتر درشت

نوشتند که «احمدی‌نژاد در پاستور می ماند».

اما احمدی‌نژاد واقعا به نارمک رفت؛ نارمکی که رئیس‌ جمهور سابق کشورمان قبل از تصدی پست ریاست جمهوری در آن محل زندگی می‌کرد. محله‌ای که مردمانش با دیدن احمدی‌نژاد بعد از هشت سال، جز سلام و صلوات چیزی نگفتند. نه شعار سیاسی دادند، نه کف زدند، نه هورا کشیدند و نه پای‌کوبی کردند.

بعد از ساعتی انتظار، نارمکی‌ها مردی از جنس خود را در آغوش می‌گرفتند، اسپند دود و برای دفع بلا احشام قربانی کردند. بعضا اشک ریختند. شاید اشک شوق و خرسندی از بازگشت یک «بچه محل»؛ اصطلاحی که یک نوجوان با دیدن خودروی احمدی‌نژاد به‌کار برد. 

نارمک؛ محله‌ای که هیچ تفاوتی با بقیه نقاط تهران ندارد. نه غل و زنجیر بر سر کوچه منتهی به منزل احمدی‌نژاد وجود دارد و نه سربازان و حفاظت‌های آنچنانی. بازگشت احمدی‌نژاد بسیار ساده، مردمی و دوست‌داشتنی صورت گرفت. شاید تأکید و خواست رئیس جمهور سابق دلیل اصلی آن بود.

نه صاحبان قدرت و ثروت آنجا بودند، نه از زر و زور خبر بود، نه افرادی با تیپ‌های خاص با آخرین مد‌های مو و لباس شیک مشاهده شدند و نه از فعالان تشکل‌ها و احزاب سیاسی خبری بود.

جوانان، مردان و زنانی ساده که از عمق وجود خود به احمدی‌نژاد علاقه داشتند نه بخاطر مطالبات و درخواست‌هایشان. اما نامه دادن به احمدی‌نژاد حتی تا ورود او به منزلش ادامه داشت تا بر آمار ۳۸ میلیون

نامه مردمی در دوره هشت ساله ریاست جمهوری یک عدد دیگر بیافزاید.

احمدی‌نژاد سعی کرد با همه اهل محل که ساعتی منتظر بازگشت وی بودند احوالپرسی کند. ابراز احساسات مردم، خود دیدنی بود. از تلاش آن پیرمرد ۷۰ ساله که می‌خواست دست رئیس ‌جمهور سابق را ببوسد اما احمدی‌نژاد با بوسه بر به پیشانی‌اش وی را بدرقه کرد، گرفته تا آن نوجوان ۱۶ ساله ی هشت سال پیش که امروز ۲۴ ساله بود و خطاب به احمدی‌نژاد گفت «دکتر! هشت سال پیش که از اینجا می‌رفتی موهات سفید نبود اما چه شد که محاسنت هم سفید شده است؟»

«مردم هر چه شما را زیارت و با شما صحبت کنند، سیر نمی‌شوند»، «مردم شش ماه دیگر قدر شما را خواهند دانست»، «آقای احمدی‌نژاد یک واحد آپارتمانت را به ما می فروشی؟» از دیگر حرفِ دل‌ها و خوش و بش های نارمکی‌ها با احمدی‌نژاد بود.

در سر کوچه، تنها یک پارچه‌نوشته برافراشته بود که روی آن حک شده بود: «رئیس جمهور محترم، محبوب، مظلوم و مردمی ایران از زحمات بی شائبه جنابعالی در دوره هشت ساله ریاست جمهوریتان صمیمانه قدردانی و تشکر می نماییم».

اما برای اولین بار در تاریخ ایران بود که فردی از مسند ریاست جمهوری با آن همه اختیارات و قدرت، به محله قدیمی‌اش باز می گشت؛ برای اولین بار بود که از پیر و جوان، مرد و زن، کودک و خردسال بی هیچ مزاحمتی خود را به رئیس جمهور می رساندند. مزاح و بگو بخند ۲ طرفه بود. رئیس جمهور آنهایی را که از قبل می شناخت و هنوز به خاطر می آورد با اسم صدا می کرد و آنجا هم که در سایه مشغله کاری هشت ساله آقای رئیس جمهور، حافظه‌اش یاری نمی کرد، ایما و اشاره‌ای راهگشا بود.

شاید نارمکی ها خواستند به احمدی‌نژاد بگویند ما هنوز سلوک مردمی شما را به یاد داریم؛ تعارف احمدی‌نژاد با مردم محله‌اش هم خالی از پند نبود:

«من می‌خواهم شما را به داخل منزل دعوت کنم اما وسایل خانه هنوز چیده نشده است»؛ جمله‌ای که ذهن انسان را از تصورات خیالی برای خانه آنچنانی، امکانات زیاد، مبلمان مدرن و مجلل رئیس جمهور سابق می زداید.

نیاز نبود به داخل ساختمان بروی تا از نزدیک صحت اظهارات احمدی‌نژاد را در یابی. به راستی که «رنگ رخسار خبر می دهد از سر درون». بیرون ساختمان، خود گواهی بر این اظهارات احمدی‌نژاد بود. وقتی سرت را بلند می‌کردی و نگاهت به طبقات دیگر این ساختمان چهار طبقه می‌افتاد و نظاره‌گر چند تکه روزنامه یا یک ملحفه ساده که آن‌هم نه به صورت ماهرانه بلکه خیلی ساده به عنوان پرده روی شیشه‌ پنجره‌های ساختمان نصب شده بود. اولین سوال این بود که راستی پرده خانه احمدی‌نژاد بعد از هشت سال ریاست جمهوری چند صفحه روزنامه است؟ و رئیس جمهور مملکت به این خانه برگشته است؟

اما در بدرقه احمدی‌نژاد خیلی‌ها نبودند؛ حتی جای خبرنگاران و عکاسان که برای حضور در برنامه‌های رئیس‌ جمهور سر و دست می‌شکستند هم خالی بود. جز تصویربرداری از صداوسیما که بدون خبرنگار همراهش و به قول خودش به عشق احمدی‌نژاد آمده بود نه برای ماموریت و جز عکاس و خبرنگار فارس هر چه در لابه‌لای جمعیت می‌گشتی کسی را پیدا نمی‌کردی.

برای احمدی‌نژاد حتی ثبت آن لحظات تاریخی هم مظلوم واقع شد. غیر از چند مقام مسئول نهاد ریاست جمهوری، کسی به نارمک نیامد اما برای احمدی‌نژاد همین کافی بود که سربازی به خاطر عشق و علاقه‌اش به یک خدمت‌گزار خود را از پاستور به نارمک رساند.
یوسف اسدی
  • سیدحمید مشتاقی نیا

قابل توجه منتقدان احمدی نژاد

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۶ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۲۷ ب.ظ

به این جمله رئیس جمهور فعلی که در نخستین مصاحبه مطبوعاتی وی بیان شده دقت کنید:

 "دولت در اولین دستور جلسه خود که فردا هست، موضوع یارانه را در دستور گذاشته است. یارانه به همان مقداری که تا الان پرداخت می شده دولت مصمم است ادامه دهد. البته با توجه به شرایط اقدامات مقتضی دیگر انجام خواهد شد."

یادتان است خیلی ها مدعی بودند احمدی نژاد نظر شخصی اش را به عنوان نظر دولت اعلام می کند؟ حالا رئیس جدید هم قبل از آغاز به کار کابینه، نظرش را به کل دولت تعمیم می دهد.

متأسفانه بعضی ها در طول مدت ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد از هیچ اتهامی علیه وی دریغ نورزیدند. یکی اش همین استبداد و خودرأیی بود. حالا که اوضاع به کامشان شده معلوم شد خیلی ها اگر آب باشد غواص ماهری هستند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آب...!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۵ مرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۲۹ ب.ظ


این خاطره را تقدیم می کنم به قمی های عزیز که گرمای 46 درجه ای این شهر را تحمل کرده و روزه شان را با اشک برای سالار کاروان عطش افطار می کنند:

آب...

هفتمین روز تیر ماه سال 1365 بود که ما به مقر لشگر 17 علی بن ابیطالب علیه السلام واقع در رودخانۀ گاوی نزدیکی شهر مهران رسیدیم. فردای آن روز به خط مقدم اعزام شدیم. در خط با دامادمان و دیگر دوستان و آشنایان ملاقات کردم. سپس به همراه برادر اکبر نوری، معاونت محور و دو تن دیگر از برادران اطلاعات و عملیات با استفاده از تاریکی شب به سوی نیروهای دشمن حرکت کرده و در محل تعیین شده، توقف نمودیم. پس از مدتی یک گروهان از گردان حضرت رسول (ص) به فرماندهی برادر حاج عباس تجویدی و دو گروهان از گردان امام سجاد علیه السلام به فرماندهی برادر ابوالفضل شهامی به ما ملحق شدند. ما می­بایست از وسط نیروهای عراقی می­گذشتیم و در پشت سر دشمن مستقر می­شدیم. روز را باید در داخل شیار بزرگی مخفی شده و شب هنگام به دشمن حمله می کردیم. در هنگام حرکت، باد شدیدی وزیدن گرفت که این خود از الطاف الهی بود، چرا که صدای به هم خوردن تجهیزات نیروهای ما، با وجود صدای وزش باد شدید، به گوش نیروهای دشمن نمی­رسید. پس از چهار ساعت پیاده روی از لابه­لای شیارها به شیار مورد نظر که بالای سر آن جاده تدارکاتی دشمن قرار داشت و منتهی به ارتفاعات مهم قلاویزان و آب ریزان می­شد، رسیدیم. صدای حرکت تانک­ها، نفربرها و خودروهای دیگر دشمن به خوبی به گوش می­رسید. از بدو حرکت، سکوت کامل در بین نیروها حکم فرما بود و همه خوب می­دانستند که به محض اطلاع دشمن از وجود آنان نه تنها عملیات لو رفته بلکه بسیاری از رزمندگان به شهادت رسیده و عده دیگری به اسارت در خواهند آمد.

بچه­ها روحیۀ خوبی داشتند. همه آرام با خدای خود راز و نیاز می­کردند. زیر لب آهسته ذکر می­گفتند و با حالتی خاص، نماز صبح را خوانده و به استراحت پرداختند. هوا روشن شده بود و تعدادی از افراد مشغول دعا خواندن، تعدادی در حال وصیت نامه نوشتن و مسئولین و فرماندهان هم در گوشه­ای با نیروهای پرکار اطلاعات در حال صحبت کردن بودند، البته به طور آهسته. بچه­ها مشتاقانه منتظر شروع عملیات بودند. در این هنگام چشمم به چهرۀ عده­ای از دوستانم افتاد که به اصطلاح، نور بالا می­زدند. قیافۀ الهی­شان می­گفت خبرهایی هست. از جمله آن­ها رضا عزیززادگان بود که با روحیه­ای وصف ناشدنی و با یک پای قطع شده در این عملیات شرکت ­کرده بود، حاج ابراهیم جنابان، محمد معزّی با سنی کم و مجتبی نوری و ...

ساعت 11 بامداد همان روز بود. آفتاب به شدت، حرارت خود را به زمین می­ریخت. گرمای شدید هوا باعث استفاده بیشتر بچه­ها از آب بود و آب قمقمۀ اکثر نیروها به اتمام رسیده و تشنگی طاقت فرسا به سراغشان آمده بود. در این میان ایثارگری و فداکاری رزمندگان به خوبی به چشم می­خورد. بعضی از برادران علی رغم تشنگی خود، آب قمقمه­شان را به دیگری می­بخشیدند. روز به پایان رسید. همه نماز مغرب و عشا را خواندیم. بچه­ها آرام در آغوش یکدیگر، قول شفاعت را از هم گرفته و اشک می­ریختند. لحظه­ها، لحظه­های آسمانی بود. ساعتی بعد می­بایست به مصاف دشمنی تا دندان مسلح بروند که در کوه­های سر به فلک کشیده مستقر بودند. پیش از آن از موانع بسیاری از جمله میدان­های مین و ... باید عبور می­کردند که جز با عنایت خاص ائمۀ اطهار و خدای متعال و ایثارگری آنان چیز دیگری باعث تسخیر قله­های مشرف به شهر مهران و کل منطقه نمی­شد. رزمندگان دیگر از روبه رو منتظر اعلام حمله از سوی ما بودند. ساعت 45/21 دقیقه به بالای شیار آمدیم. نیروها پشت جاده تدارکاتی مستقر شدند. آن سوی جاده، میدان مین قرار داشت. هوا تاریک بود. عملیات با رمز یا اباالفضل العباس علیه السلام ادرکنی آغاز شد. ما باید آهسته خود را به دشمن نزدیک می­کردیم. در همین حین، پای یکی از نیروها به سیم تله مین برخورد کرد. نیروهای دشمن متوجه ما شدند. گلوله­های منور، یکی پس از دیگری به هوا پرتاب می­شد و منطقه مثل روز روشن شده بود. به دنبال آن آتش سنگین سلاح­های مختلف به سوی ما شلیک شده و در همان زمان تعدادی از نیروها شهید و تعدادی دیگر مجروح گردیدند.

در آن هنگام حاج محمود اخلاقی فرمانده محور که ـ در عملیات دیگر به درجۀ رفیع شهادت نائل شد ـ به من که به عنوان همکار محور انجام وظیفه می­نمودم، گفت بروم سریع به برادر تجویدی که در جناح راستمان قرار داشت بگویم خود را به ایشان برساند. پیام را به هر سختی بود به برادر تجویدی رساندم. در حال برگشت تیری به دست چپم اصابت کرد. خود را داخل شیاری پرتاب کردم. حاج جواد صالحی که در آن زمان معاون ستاد لشگر بود با چفیه­ام دستم را بست. عراقی­ها بالای کوه و مشرف بر نیروهای ما بودند. براثر حجم آتش سنگین دشمن، زمینگیر شده بودیم و این مساوی بود با نیمه تمام ماندن و حتی شکست عملیات. در این لحظه برادر اخلاقی با فریاد و بی­توجه به آتش سهمگین دشمن، نیروها را به پیشروی فراخواند و با سردادن ندای الله اکبر، رزمندگان را تشویق به حمله به سوی دشمن کرد.

نیروها بی­محابا به سوی اهداف مورد نظر هجوم می­بردند و من هم با توجه به این­که مجروح شده بودم، با مشاهده روحیه رزمندگان و فریادهای رسای الله اکبرشان از جا برخاسته و به سوی دشمن حرکت کردم. در حالی­که به صورت رگبار و با مشکل فراوان با اسلحه­ام شلیک می­کردم، ناگهان گلوله خمپاره­ای در نزدیکی ما منفجر گردیده و من به هوا پرتاب شدم. بر اثر ترکش، لب و دندان­هایم مجروح شد و حاج ابراهیم جنابان و مجتبی نوری به شهادت رسیده و رضا خاکباز و احمد ربانی که در کنار من بودند، مجروح شدند. اسلحه­ام به زمین افتاده بود و چند دقیقه­ هیچ جا را نمی­دیدیم. در این لحظه، اکبر نوری کمکمان کرد و همگی به داخل شیار قبلی رفتیم. آن­جا برادر نوری توصیه­هایی به ما کرد و گفت هر طور که شده خودتان را به نیروهای خودی مستقر در خط برسانید. من داخل شیار، اسلحه یکی از برادران را که به شهادت رسیده بود برداشتم و پس از بستن زخم­های یکدیگر به همراه برادران ابوالفضل مرادی، احمد غفاری، محمود گل محمدی و نادری به دنبال سیم تلفن قورباغه­ای که قبلاً جهت مکالمه از خط تا شیار مورد نظر کشیده شده بود به راه افتادیم. راه رفتن برایمان مشکل بود. به علت برخورد خمپاره با سیم تلفن، سیم پاره شده بود و ما هم سیم را گم کردیم. می­بایست به سمت شمال شرقی حرکت می­کردیم. آسمان پر از گلوله­های منور بود و ستاره­ها به هیچ وجه دیده نمی­شدند. ما راه را گم کرده بودیم و از طرفی درد و تشنگی امانمان را بریده بود. در این لحظه خمپاره­ای سوت کشان به داخل شیار آمد. من برادر مرادی را که دستش به گردن بود به زمین پرتاب کردم. ترکشی به پیشانی­ام اصابت کرد و خون از آن جاری شد. بچه­ها سرم را پانسمان کردند. جلوی خونریزی گرفته شد. تشنگی عجیبی بر ما چیره شده بود؛ اما هر طور که شده بایستی خودمان را به نیروهای خودی می­رساندیم. من و برادر مرادی چند متری از دیگران جلوتر بودیم که ناگهان پای من به یک سیم تله مین برخورد کرد. فریاد زدم: مین.

بچه­ها خود را به زمین انداختند و مین هم از دیوارۀ شیار به زمین افتاد.  سیم آن قطع نشد. ما نزدیک نیروهای عراقی قرار داشتیم و آنان متوجه ما شدند و به سوی ما آتش گشودند. من هم چند رگبار به سوی سنگری که به سمت ما آتش می­ریخت شلیک کردم.  دشمن به دلیل این­که گیج شده بود و رزمندگان از پشت سر و مقابل مورد حمله قرار گرفته بودند از تعقیب ما صرف نظر کرد. ما خود را به هر طریق ممکن از آن منطقه دور کردیم و بعد از ساعتی پیاده­روی، زیر تخته سنگ بزرگی که شبیه غاز بود مشغول استراحت شدیم. درد و تشنگی فراوان بچه­ها را بی­تاب کرده بود.  ما برای رفع تشنگی، حتی علف­های داخل شیارها را می­چیدیم و با سختی می­مکیدیم. بچه­ها ناله می­کردند.

 با سر نیزه، پاچه­های شلوار مرادی را بریدیم تا زخم­هایش به آن گیر نکند. با استفاده از دو تکه چوب، آتلی هم برای دست غفاری تهیه کردیم تا استخوان دستش بیش از این حرکت نکند. دیگر نای بلند شدن نداشتیم همان­جا تیمم کرده و نماز صبح را نشسته و با حالتی خاص خواندیم. بچه­ها با توجه به این­که احتمال اسارتمان زیاد بود به من پیشنهاد کردند که اسلحه و دو نارنجک خود را در زیر خاک پنهان کنم. ولی من این کار را نکردم. همه زیارت عاشورا را با هم زمزمه کرده و در این حالت بود که صحنه عاشورا برایمان به خوبی مجسم شده و تشنگی یاران امام حسین علیه السلام را درک می­کردیم. در این هنگام که تقریباً همه امیدمان را برای زنده ماندن از دست داده بودیم و هر کسی دعایی را زیر لب می­خواند، ناگهان بارگاه بی بی فاطمۀ معصومه سلام الله علیها جلوی چشمانم مجسم شد. بغض گلویم را گرفت و گفتم: بچه­ها هر کدام 100 تومان نذر فاطمه معصومه  بکنیم. این خانم شخصیتی والا پیش خدا دارد. ان شاءالله آب پیدا خواهیم کرد. اگرچه با توجه به این که پیدا کردن آب در آن منطقه که تپه­های ماهور اطراف آن وجود داشت، بعید به نظر می­رسید ولی بچه­ها نذر کردند و مجدداً مشغول دعا شدند. گرما هر لحظه شدیدتر می­شد. من از جا برخاستم یک نارنجکم را به برادر گل محمدی دادم و آمادۀ حرکت شدم. بچه­ها با دیدن این وضع از من پرسیدند: کجا احمد؟! زده به سرت؟

 گفتم : نه. خدا نکند به سرم زده باشد، می­روم ان شاءالله آب پیدا کنم.

به صورت نیم خیز و سینه خیز به راه افتادم. بعد از طی مسافتی در حدود 300 متر پرندۀ کوچکی را دیدم که می­نشست و بلند می­شد. کاملاً نظر مرا به خودش جلب کرده بود. انگار کسی من را ترغیب به دنبال کردن آن پرنده می­کرد. بعد از کمی که آن پرندۀ کوچک را تعقیب کردم، چشمۀ زیبایی در مقابلم خودنمایی کرد. با تمام ناباوری سرعتم را زیاد کردم و خودم را به آن­جا رساندم. آب از ته چاله­ای می­جوشید و بعد در داخل شیار جاری می­شد. نیزارهای کوچکی که اطراف آن را پوشانده بود منظره را زیباتر می­کرد. خدا شاهد است با وجود تشنگی فراوان نمی­دانم برای چه ولی حتی یک قطره آب هم از آن چشمۀ زلال نخوردم. وجود نیروهای بعثی در نزدیک خود را فراموش کرده و بسیار خوشحال بودم. به طرف بچه­ها برگشتم وقتی پیش بچه­ها رسیدم به خاطر این­که نیم خیز و سینه خیز حرکت می­کردم تمام آرنج­ها و زانوهایم پر از خون شده بود. بچه­های نیمه جان تا خوشحالی مرا دیدند با تعجب پرسیدند: چه خبر احمد؟ چی شده؟!

در حالی که به شدت نفس نفس می­زدم جواب دادم: آب! آب!

بچه­ها تا کلمۀ آب را شنیدند زنده شدند. باز با کمک همدیگر از زیر آن تخته سنگ بزرگ که به صورت غاری کوچک درآمده بود خارج شدیم و به طرف چشمۀ آب به راه افتادیم. بعد از مدتی به کنار چشمه رسیدیم و با ولع بسیار به آشامیدن آب مشغول شدیم. بی­توجه به این­که با خوردن آب، زخم­هایمان خونریزی می­کند و...           

 در همین حین برادر گل محمدی، یک دوربین عکاسی که امانت هم بود از کوله­اش درآورد و گفت: بهتر از این نمی­شود. حالا دور هم بنشینید تا یک عکس یادگاری بیندازم.

داخل دوربین سه عدد فیلم بیشتر نبود. سه تا عکس به یادگار گرفتیم. آن عکس­ها همچنان موجود است. بعد از عکس نوبت مشورت بود. مدتی با همدیگر بحث و مشورت کردیم و آخرش قرار شد به سمت شیار بالا حرکت کنیم. آفتاب از سمت شرق می­تابید و ما باید تقریباً به سمت شمال شرقی حرکت می­کردیم. با مشقت زیاد به راه افتادیم. راه رفتن برای بچه­ها مخصوصاً برادر مرادی بسیار دشوار بود ولی او با روحیه­ای خاص، دست بر گردن من گذاشته و حرکت می­کرد. بعد از طی مسافتی، ناگهان در فاصله تقریباً 25 متری­مان یک فرد نظامی زخمی جلویمان سبز شد. لباسش عراقی بود، ولی چون بارها تجربه کرده بودیم به فکرمان آمد شاید هم نیروی خودی باشد. اسلحه را به سمتش گرفتم و با صدای نسبتاً بلند گفتم: ایرانی هستی یا عراقی؟!

با صدای ضعیفش که به سختی به گوش می­رسید گفت: آهای مواظب باشید. من ایرانی هستم!

کمی که نزدیک­تر رفتیم دیدیم خودش است، ابوالفضل میرسراجی، مداح گردان امام سجاد علیه السلام.

 ایشان بدجوری پایش ترکش خورده بود. خونریزی شدیدی داشت و از طرفی تشنگی زیادی را تحمل کرده بود. به همین علت بدنش از کار افتاده بود. فوری او را به زیر صخره­ای آورده و زخمش را بسته و آبی را که همراه خود آورده بودیم به او دادیم. تا می­توانست از آب نوشید. ایشان در عملیات­های بعدی به درجۀ رفیع شهادت نائل شد. ابوالفضل مرادی هم وضعیت خوبی نداشت او به همراه میرسراجی در یک گردان بوده و با یکدیگر دوست بودند مرادی فرمانده دسته­ای از گردان امام سجاد علیه السلام را عهده­دار بود. آن دو اصرار داشتند که آن­ها را در آن مکان بگذاریم و برویم. ولی این امر برای ما غیرممکن و غیر قابل تصور بود. جدایی از آن­ها برای ما مثل جدایی تن از روح بود. به هر طریق ممکن بود با کمک خدا آنان را کول گرفته و حرکت کردیم. بعد از حدود یک ساعت پیاده­روی دشوار، یک مرتبه آتش سنگین دوشکا و آر . پی . چی به طرف ما شلیک شد. زود خودمان را به زمین انداخته و آمادۀ شهادت و مقابله با دشمن شدیم. هر چند مقابله با نیروهای دشمن با وضعیتی که ما داشتیم تقریباً غیرقابل تصور بود؛ اما اشتباه کرده بودیم. نیروهای خودمان بودند؛ چون فریاد می­زدند: بزنید عراقی­ها هستند!... نه بابا شاید هم خودی باشند!

 با شنیدن این صداها امیدوار شدیم. زیرپیراهن سفید خود را زود درآوردیم و از پشت تخته سنگی نشان دادیم و به دنبال آن صدای خفیفمان بود که می­گفتیم: ما ایرانی هستیم. به هر حال خداوند کمکمان کرد و رزمندگان متوجه ما شدند. خود را در آغوش گرم آن­ها احساس کردیم. مهران آزاد شده بود و ما هم توانسته بودیم خود را به خاک میهن اسلامی­مان برسانیم. در همان لحظه­های اولیه و در هنگام خوشحالی، من به علت خونریزی شدید که براثر اصابت ترکش و تیر به وجود آمده بود بیهوش شدم. وقتی چشمانم را باز کردم چشمان پر مهر برادران و خواهران پرستار را دیدم که در بیمارستان سینای تهران با تمام مهربانی و عطوفت به رویم گشوده بودند. بعد از ترخیص از بیمارستان با خواهر یکی از دوستان همرزمم ازدواج کرده و بعد از خواندن خطبۀ عقد، برحسب تکلیف، دوباره با قطار به جبهه اعزام شدم. برادر بزرگترم ابراهیم در جبهه چشم راست خود را از دست داده بود و دامادمان سید عبدالرضا سادات شریف نیز به درجۀ رفیع شهادت نائل شده بود.

راوی : احمد محلوجیان

  • سیدحمید مشتاقی نیا

درباره کابینه یازدهم

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۴ مرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۳۷ ق.ظ

همان طور که انتظار می رفت غلبه فضای کابینه جدید با طیف هاشمی رفسنجانی است. درباره بعضی از چهره های کابینه جدید چند نکته قابل توجه است:

1- اسحاق جهانگیری به نظر من گزینه مناسبی برای معاونت اول ریاست جمهوری است. جهانگیری چهره ای کاری و کم حرف است که می تواند برخی کم و کاستی های احتمالی دولت در زمینه کار و خدمت رسانی را جبران کند.

2- آقای حجتی وزیر پیشنهادی جهاد کشاورزی را باید بسیجی ترین عضو کابینه دانست. وی در زمان خاتمی نیز عضو کابینه بود ولی هیچ گاه وارد حاشیه ها نشد. در همان سال ها میهمان جمعی از بچه های سپاه اصفهان بودم. آنها از روحیه و خدمات حجتی حرف های جالبی می زدند به خصوص در زمان استانداری وی در سیستان و بلوچستان و نقش وی در تقابل با اشرار. گذشته از گرایشات سیاسی، حجتی را با توجه به سلامت، ساده زیستی و پرکاری باید یک نیروی احمدی نژادی دانست.

3- علوی وزیر پیشنهادی اطلاعات است. وی عضو مجلس خبرگان رهبری است. ایشان در نهمین دوره مجلس شورای اسلامی نیز کاندیدا شد. طیف محسن رضایی به شدت از وی حمایت کرده و گاه با آیت الله خواندن او به زعم خود قصد داشتند وی را برای تصدی ریاست مجلس آماده کنند. با کمال تعجب علوی از سوی شورای نگهبان رد صلاحیت شد. جالب این که نه تنها خود وی در این خصوص اعتراضی نداشت بلکه رسانه های پشتیبان وی نیز در سکوتی سوال برانگیز فرو رفتند. با این وصف جای این شبهه باقی می ماند چگونه کسی که صلاحیت ورود به مجلس را ندارد گزینه ای برای تصدی مهم ترین بخش دولت می شود؟! آیا از این پس وزارت اطلاعات می تواند منبع مناسبی برای تأیید یا رد صلاحیت ها از سوی شورای نگهبان شمرده شود؟ باید دقت داشت عدم شفاف سازی در خصوص علت رد صلاحیت وی در انتخابات مجلس، سوءظن های فراوانی را در خصوص دستگاه امنیتی کشور ایجاد خواهد کرد.

4- خیلی از دوستان احمدی نژادی ما دل خوشی از رحمانی فضلی ندارند؛ هر چند خود وی اتهاماتی که از سوی نهاد تحت امرش (دیوان محاسبات) درباره دولت بیان شده را به گردن علی لاریجانی انداخته است. شنیده شده محمد خاتمی و حسن خمینی نسبت به انتخاب رحمانی برای وزارت کشور به شدت اعتراض داشته اند. خود این مسئله می تواند نکته مثبتی در خصوص کارآیی و سلامت وزیر احتمالی کشور باشد. برخی صاحب نظران نیز بر این باورند انتصاب رحمانی برای تصدی پست وزارت کشور، شرط تأیید صلاحیت کابینه روحانی از سوی طیف صاحب قدرت در مجلس شورای اسلامی است.

5- انتخاب پورمحمدی برای وزارت دادگستری را باید به فال نیک گرفت. بر این اساس دستگاه قضا این امکان را خواهد داشت که با انتخب فردی جدید و غیرجناحی برای پست ریاست سازمان بازرسی نسبت به ادای تکلیف دستگاه نظارتی در باره عملکرد دولت امیدوار باشد. بیم آن می رفت که در صورت استمرار ریاست پورمحمدی بر دستگاه بازرسی و با توجه به تعلق خاطر وی به طیف هاشمی، کارکنان این نهاد نظارتی چهارسالی را به مرخصی بروند!

6- بیژن نامدار زنگنه حاشیه های مالی و اقتصادی فراوانی به همراه دارد. در زمان تصدی وی در وزارت نیرو در دولت هاشمی، نشریه صبح به مدیر مسئولی مهدی نصیری اسنادی را از حیف و میل بیت المال در این وزارتخانه منتشر کرد که به اقتضای فضای استبدادی آن زمان هرگز مورد توجه قرار نگرفت. بعد از انتصاب زنگنه به وزارت نفت خاتمی، نشریه صبح ویژه نامه ای را در خصوص زد و بندهای داخلی این وزارتخانه منتشر ساخت که مجدداً از سوی دستگاه های نظارتی مورد بی توجهی قرار گرفت. در اواخر دولت خاتمی نیز روزنامه کیهان، هفته نامه یالثارات و... نیز اسنادی از بی توجهی به منافع ملی در وزارت نفت را منتشر ساختند که به هیچ وجه مورد بررسی قرار نگرفت. روی کار آمدن مجدد تیم زنگنه بهترین فرصت برای افشای ماهیت مخالفان گفتمان عدالت است.

7- این آقای نهاوندیان مغز اقتصادی ستاد ولایتی بود. حالا شده است مسئول دفتر و دستک حسن روحانی. این موضوع به وضوح نشان می دهد که "مهره" ها از یک مرکز هدایت می شوند.

حرف آخر این که این دولت به طور کامل از سوی مجلس شورای اسلامی رأی اعتماد خواهد گرفت. فضای مجلس بیش از آن که به دنبال حق و عدالت باشد به دنبال مصلحت اندیشی و لابی گری است. نمونه بارز آن تأیید اعتبارنامه نماینده بدسابقه شهر مبارکه است که برای مدتی بهت همگان را برانگیخته بود. به هر حال هر اتفاقی که بیفتد تکلیف امر به معروف و نهی از منکر از ملت، ساقط ناشدنی است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این مطلب ربطی به مراسم تحلیف ندارد!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۳ مرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۰۳ ب.ظ


چندی پیش به دنبال اوج گرفتن شعار تشکیل دولت وحدت ملی که طرح آن با اکبر هاشمی رفسنجانی و استمرار آن بر عهده خلف صالح ایشان یعنی اکبر ناطق نوری بود مطلبی را با عنوان "دولت وحدت جهانی" در این وبلاگ منتشر کردم که شکر خدا مورد استقبال خوانندگان نکته بین اشک آتش قرار گرفت و در نمازجمعه بعضی از شهرها نیز تکثیر و توزیع گردید.

اکنون بدون هیچ سوءنیتی! شما را به بازخوانی این مقاله دعوت می کنم:

وحدت، یک مفهوم ارزشی است و ایجاد، حفظ و توسعه آن یکی از اهداف انقلاب اسلامی بوده است.

وحدت حوزه و دانشگاه، وحدت شیعه و سنی، وحدت بین اقوام ایرانی و... در همین راستا به یکی از شعائر نظام اسلامی تبدیل شده است.

مدتی است که بحث ایجاد دولت وحدت ملی به وفور بر سر زبان ها افتاده است. البته این که گفته می شود بر سر زبان ها، منظور تکرار این واژه و متعلقات و حواشی آن توسط صاحبان تریبون و قلم است وگرنه مردم کوچه و بازار کاری با این بازی ها ندارند.

این وسط قبل از آن که بخواهم حرف اصلی ام را بزنم لازم می بینم یک تعارض جدی را درباره این طرح، مطرح نمایم. دولت وحدت ملی در حقیقت یعنی دولتی که منتخب و مورد قبول ملت باشد. دولت ها هم که با رأی ملت و با تفاهم حداکثری مردم جامعه بر سر کار می آیند. آیا به راستی تا کنون دولت و رئیس جمهوری بر سر کار آمده که منتخب واقعی مردم نباشد؟ با این وصف طرح این شعار، نوعی تحصیل حاصل بوده و امری لغو تلقی می شود. شکی نیست که منظور طراحان این اصطلاح، ایجاد دولتی است که مورد قبول متحدانه صاحبان قدرت و باندهای سیاسی باشد. این مسئله به تنهایی، مردم محوری حامیان این طرح را به چالش می کشاند.

حالا برویم سر حرف خودمان.

حضرات دنبال کاندیدایی هستند که مورد وفاق همه یا اغلب جناح ها باشد. آیا تا کنون این مسئله در کشور ما اتفاق نیفتاده است؟

هرگز از خاطر نخواهیم برد مرحله دوم انتخابات سال هشتاد و چهار را. بلافاصله پس از اعلام اسامی دو کاندیدای راه یافته به مرحله دوم، یک صف بندی بی نظیر تاریخی شکل گرفت که نشان از احساس خطر جدی صاحبان قدرت می داد. برای نخسیتن بار در تاریخ سیاسی انقلاب اسلامی، جامعه روحانیت مبارز و جامعه مدرسین و مجمع روحانیون مبارز و حزب مشارکت و ناطق و خاتمی و ... در یک جبهه واحد قرار گرفته و از پیروان خود خواستند تا به شخص مورد نظر آنان رأی بدهند. مسئله وقتی جالب تر می شود که به یاد بیاوریم رادیوهای بیگانه نیز از همان کاندیدا حمایت کرده و سعی می نمودند نیروهای زاویه دار با نظام را بر علیه منتخب سوم تیر بسیج کنند. به عبارت صریح تر برای نخستین بار در تاریخ انقلاب اسلامی، یک تشکل سیاسی حوزوی با صدای بی بی سی متحد گردید و کسی هم به خودش جرأت نداد تا به یاد حضرات بیاورد توصیه پیرمردامان را که اگر روزی تأیید استکبار را زیر کارنامه رفتار و گفتار خود دیدید به راهی که می روید شک کنید. مردم البته با حفظ احترام بزرگان پرادعا و قیّم مآب، یک " نه " جانانه را نثارشان کردند که سوز ترکش آن هنوز هم پیکره سیاست بازان تاجرپیشه را به درد می آورد.

یک شب پس از انتخاب فرزند ملت٬ صدای آمریکا سوگوارانه اعلام کرد که ایران ۲۵ سال به عقب بازگشت!

از فردای همان روز بود که اخلال در بازار بورس٬ ارسال پالس های معنادار برای مذاکره کنندگان هسته ای٬ اخلال در ارسال گاز ترکمنستان٬ احتکار در انواع ارزاق عمومی و... توام با تبلیغات و جوسازی های سنگین بیگانگان بر ضد منتخب مردم با نظم و انسجامی غیرقابل کتمان آغاز گردید.

هفت سال بعد٬ درست در سال آخر عمر دولت برخاسته از گفتمان انقلاب و عدالت، همزمان با طرح شعار دولت وحدت ملی٬ هجمه تبلیغاتی عظیمی به همراه یک تحریم اقتصادی همه جانبه از سوی دشمنان بیرونی نظام بر ضد جمهوری اسلامی شکل گرفت که مافیای داخلی نیز مکمل آن بود. چه کسی است که نداند دولت در سال آخر عمر خود شعار و مشی ضد استکباری جدیدی را وارد دیپلماسی خود نکرده که خشم ابرقدرت ها را چنین برانگیزد. هر چه که در سیاست جهانی دولت قرار دارد همان سلوکی است که گاه شدیدتر از آن، در هفت سال گذشته نیز از سوی دولت منتخب ملت در جریان بوده است. بنابراین باید دید چه علتی وجود دارد که باعث شد تحریم ها در سال آخر عمر دولت شکل بگیرد؟

آن چه که دلیل این هجمه شدید دشمنان نظام در آستانه انتخابات ریاست جمهوری برشمرده می شود پشیمان سازی ملت از انتخاب گفتمانی است که سر سازش با زیاده خواهان نداشته و در پی احیای فطرت زلال انسان هاست. آمریکا و اروپا می خواهند تا اگر مردم بر سر دو راهی انتخاب بین یک کاندیدای مصلحت گرا با یک نامزد عدالت طلب قرار گرفتند فشارهای اقتصادی یک سال اخیر را به یاد آورده و تصمیمی جهان پسندانه! اتخاذ نمایند.

 یک بار دیگر شاهد شکل گیری اتحادی شوم بین سردمداران امپریالیسم با حامیان داخلی گفتمان لیبرالی و همسفره ای های قدیمی در عرصه های اقتصاد و سیاست به منظور حذف خط و مشی عدالت خواهانه ای هستیم که درصدد زمینه سازی برای حاکمیت بلامنازع مستضعفین است.

با این وصف شعار دولت وحدت ملی را صرف نظر از تعارضات و چالش های مفهومی آن باید به طرح دولت وحدت جهانی! تعبیر کرد. چرا که این طرح نه تنها مطالبه باندهای سیاسی است بلکه مرضی رضای قدرت های بین المللی نیز قرار دارد. 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آیا نیازآذری استاندار مازندران می شود؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۹:۳۹ ب.ظ

چند روزی است که در سطح نخبگان استان مازندران شایعه ای مبنی بر تصدی پست استانداری توسط کیومرث نیازآذری به گوش می رسد.

در روزهای نخست ریاست جمهوری محمود احمدی نژاد نیز همین شایعه با همین وسعت شنیده می شد.

کیومرث نیازآذری، در زمان ریاست جمهوری هاشمی رفسنجانی، هشت سال مدیر کل اطلاعات مازندران بود. آن زمان از وی به عنوان چهره ای اصولگرا یاد می شد.

با تغییر دولت سازندگی و روی کارآمدن دولت اصلاحات، نیازآذری برخلاف بسیاری از همکاران حجت الاسلام فلاحیان، توانست با وزارت علی یونسی نیز به راحتی کنار آمده و هشت سال دیگر نیز مدیر کلی اطلاعات استان مازندران را برعهده بگیرد. او از آن زمان به چهره ای اصلاح طلب شهرت یافت.

در دوره تصدی شانزده ساله وی و بعضی بستگانش در مناصب امنیتی و سیاسی استان مازندران، حرف و حدیث ها و حاشیه های فراوانی از فعالیت های اقتصادی او به وجود آمد که در نهایت منجر به دستگیری برخی منسوبان ایشان گردید.

با روی کار آمدن دولت نهم، شایعه عجیبی بر سر زبان ها افتاد که حکایت از انتخاب نیازآذری برای تصدی پست استانداری مازندران داشت. این انتخاب اگر چه با رویه احمدی نژاد سازگار نبود ولی اندکی بعد با احراز وابستگی وزیر وقت کشور به اکبر هاشمی رفسنجانی، علامت سوال های ایجاد شده به پاسخ مناسب رسید.

با فعالیت های خودجوش نیروهای ارزشی استان و نامه نگاری های آنان، نیازآذری نه تنها به استانداری مازندران نرسید بلکه بنابر پاره ای از شنیده ها به دستور دولت جدید از همه مسئولیت های دولتی خلع ید شد. این اتفاق موجی از شور و امید را در جوانان عدالتخواه مازندران به وجود آورد.

نیازآذری اندکی بعد با عنوان جدید خود یعنی دکتر نیازآذری به ریاست دانشگاه آزاد منصوب گردید.

اگر چه برای مدتی نام وی به فراموشی سپرده شد اما با روی کار آمدن دولت دهم و ماجرای تنفیذ رئیس جمهور، یک بار دیگر نام نیازآذری بر سر زبان ها افتاد. در زمان تنفیذ، اکبر هاشمی رفسنجانی که برخی از او با عنوان پدر معنوی فتنه یاد می کردند به منطقه بندپی بابل سفر کرده و میهمان کیومرث نیازآذری گردید تا بی احترامی خود نسبت به رأی ملت را یک بار دیگر به اثبات برساند.

اینک با روی کار آمدن دولت حسن روحانی، از گوشه و کنار کشور شایعاتی مبنی بر وسوسه دوباره کانون های قدرت و ثروت برای تصدی مناصب دولتی به گوش می رسد.

در مقابل، برخی نیز معتقدند رئیس جمهور جدید به شعارهای اعتدال گرایانه خود پای بند بوده و مجال روی کار آمدن چهره های پرحاشیه ای که سلامت دولت را تحت الشعاع قرار می دهند، نخواهد داد. الله اعلم.

آن چه مسلم است این است که گروه های ارزشی و عدالتخواه استان مازندران از آمادگی لازم برای اجرای فریضه امر به معروف و نهی از منکر در قبال مسئولان همه قوا برخوردار بوده و هیچ گاه بر سر آرمان های خود با فرد یا گروهی معامله نخواهند کرد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دولت جدید بخواند!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۳۸ ب.ظ


شکوه حماسه مومنانه مردم ایران در یازدهمین دوره از انتخابات ریاست جمهوری را باید از الطاف الهی دانست آن چنانکه مقام معظم رهبری فرمودند:

"آخرین مورد از تفضلات الهی، نصرت بزرگ خلق حماسه سیاسی در انتخابات ریاست جمهوری بود"

خلق این حماسه بزرگ و تاریخی، تحقق دوباره اتحاد ملت مظلوم ایران در تقابل با دشمنانی بود که با تمام قوا درصدد عقب راندن نظام مقدس اسلامی ایران از رویکردهای آرمانی و الهی بودند. ملت ایران نشان داد فشار تحریم ها و خصومت بدخواهان هیچ گاه در عزم آنان برای فتح قله های عزت و شرف، خللی ایجاد نخواهد کرد.

شکی نیست که حضور سیاسی مردم در این انتخابات که در زیر بمباران شدید تبلیغاتی دشمنان انجام گرفت تنها در لبیک به ندای ولی امر مسلمین بوده است. این مهم، تکلیف دولت جدید را بسیار حساس نشان می دهد.

جناب حجت الاسلام حسن روحانی، ]نچنانکه خود تأکید داشته، رئیس جمهور همه مردم ایران بوده و تردیدی نیست که رسالت سنگینی در عمل به مطالبات دینی و آرمانی جامعه ولایی ایران اسلامی بر عهده خواهد داشت.

یکی از نکاتی که رئیس جمهور منتخب باید به آن توجه لازم را نشان دهد این توصیه اخیر مقام معظم رهبری در امور مربوط به مدیریت کشور است:

" اولین عنصر، انتخاب جهت درست و حفظ جهت گیری صحیح است".

نصیحت رهبر معظم انقلاب در بیان نکته مذکور، یادآوری ضرورت ایستادگی بر سر مواضع انقلاب اسلامی در ابعاد داخلی و خارجی آن است. نگاهی به رویکرد تبلیغاتی دشمنان اسلام و انقلاب نشان می دهد نخستین مطالبه آنان از دامن زدن به هجمه تخریب و سیاه نمایی های رسانه ای، ایجاد ضعف در استقامت مسئولان نظام بر سر اهداف انقلاب اسلامی و تحت الشعاع قرار دادن روحیه انقلابی مدیران جامعه اسلامی است. دشمن با به کارگیری انواع خدعه ها درصدد ارائه قرائتی جدید از خط امام و انقلاب است که به موجب آن، پیروی از راه و مکتب حضرت روح الله (ره) مستلزم تعامل با غرب، کوتاه آمدن از شعارها و آرمان ها، ترویج فرهنگ اشرافیت و کمرنگ شدن خط قرمزهای مورد نظر اسلام مانند استکبارستیزی، احیای ارزش های دینی، استقلال طلبی و... خواهد بود!!

رهبر عظیم الشأن انقلاب با اشراف بر ظهور خطر تحریف در تبیین نگرش های آرمانی حضرت امام خمینی (ره) در دیدار اخیر خود با مسئولان ارشد نظام تأکید فرمودند:

" جهت گیریهای صحیح انقلاب و کشور براساس قرائت معتبر امام، در همه زمینه ها مشخص است و نیازی به بررسی مجدد جهت گیریها نیست... قرائت امام که در سخنان، نوشته ها و آثار ایشان از جمله در وصیتنامه آن بزرگوار، کاملاً بیّن و آشکار است، به عنوان حجت و شاخص مورد قبول نخبگان، زبدگان، مسئولان و آحاد ملت است البته گاه تفسیر غلطی از دیدگاههای امام ارائه می شود که کار بد و خطرناکی است."

یکی از نکت بار ترین جلوه های رفتاری برخی از مدعیان پیروی از خط امام را باید در فتنه شوم 88 جستجو کرد. عده ای که در شعارهای ظاهری خود داعیه دلدادگی به امام راحل را سرداده بودند دست در دست دشمنان قسم خورده تفکر امام (ره) بالاترین حاصل عمر امام یعنی انقلاب و نظام اسلامی را در پرتگاهی خطرناک سوق دادند که به تعبیر رهبر عزیز انقلاب اگر لطف خدا و بصیرت مردم نبود، خدا می داند چه بر سر راه امام و خون شهدای انقلاب می آمد.

مشروعیت مسئولان نظام اسلامی در همه بخش ها منوط به تبعیت از اندیشه ناب حضرت امام به معنای واقعی اعتدال گرایی است که در شاخصه هایی چون، ساده زیستی، خدمت بی ادعا، توجه به ضعفا، استقلال طلبی، ایستادگی در مقابل زیاده خواهی چپاولگران و... تعریف می شود.

در این راستا شایسته است رئیس جمهور منتخب با عمل به شعار اعتدال، مضمون حقیقی آن یعنی صیانت از شعائر دینی و حرکت در راستای مشی امام و مقام معظم رهبری را سرلوحه رفتار خویش سازد. بدیهی است بزرگترین امتحان رئیس جمهور منتخب در عمل به شعار اعتدال و پیروی از راه امام در تعیین کابینه و انتخاب مدیران دیگر سطوح اجرایی کشور است. رجعت به دوران سیاه مدیریت کارگزاران و مشارکت که اشرافیت و معامله با آرمان ها برجسته ترین تابلوی جهت گیری سیاسی و فرهنگی آنان بود خطری است که هشدار در خصوص آن یک وظیفه تاریخی برای دلسوزان انقلاب اسلامی محسوب می شود. کسانی که با فریاد یا سکوت خود مهر تأییدی بر ادعای بی شرمانه تقلب در انتخابات زدند و به رغم اذعان مخفیانه به دروغ بزرگ خود و با وجود تأکید مقام معظم رهبری حاضر به ادای توضیح و اظهار ندامت از رفتار آشوبگرانه و منافقانه خویش نگردیدند مشروعیتی برای تصدی هیچ یک از پست های دستگاه اجرایی کشور را حتی در رده بخشداری نیز دارا نمی باشند. 
رئیس جمهور منتخب باید نشان دهد که با هوشیاری در مقابل دسیسه ها، امید کاذب عناصر واداده انقلاب در باج خواهی از دولت جدید را به یأس تبدیل خواهد کرد.

 در استان مازندران نیز جماعتی وابسته به یکی از کانون های قدرت و ثروت که شانزده سال در دوره های حاکمیت مزوّرانه کارگزاران و مشارکت بر اریکه های برخی از نهادهای امنیتی، سیاسی، دانشگاهی و... تکیه زده بودند و به واسطه روابط موذیانه خود با سردمداران گروه های غارتگر به نام و نانی دست یافتند و با گسترش دامنه نفوذشان در مجلس و شورای شهر به اژدهایی هفت سر تبدیل شدند تحرکات آشکار و پنهانی را برای تصاحب مسند استانداری و دیگر مناصب مدیریتی این خطه ولایی آغاز نموده اند.

صداقت دولتمردان جدید در پرهیز از افراط گرایی و برجسته سازی حاشیه ها را باید در انتخاب مدیران میانی کشور جست و جو کرد. شکی نیست که در صورت روی کار آمدن مدیران ناشایست و وابستگان کانون های زر و زور و تزویر که پرونده مفاسد برخی از عناصر سرسپرده شان در نهادهای قضایی و امنیتی همچنان مفتوح است دم زدن از ضرورت حفظ آرامش روانی جامعه، امری دست نیافتنی است.

امید است رئیس جمهور منتخب با عمل به توصیه های دلسوزانه رهبر معظم انقلاب از این امتحان بزرگ و سرنوشت ساز با سرافرازی بیرون بیاید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

زنده باد اسرائیل!!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۵۶ ب.ظ

سلام علیکم

ببخشید یا شیخ! سلمکم الله تعالی فی الدارین

استخاره می خواهم از محضرتان

استفاده از عینک ضد آفتاب خوب است ان شاءالله یا بد ؟

شما که همیشه سیمتان با بالا وصل است پاسخ مرا بدهید

شما همیشه با آن بالا ارتباط داشته اید

از ضرباهنگ گیلاسهایتان مشخص بود

راستی شک نکردید انگورش تقلبی باشد ؟

حرف "مفتی " است نه !؟

"ازهر" من الشمس است که در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست

خوشا به حالتان همیشه از بالا دستور می گیرید

و هر روز "صراط المستقیم" تان مشخص است

تکلیف، تکلیف است یا اخی

شیوخ ما همیشه حماسه می آفریند

در برابر نام غصبی مجوس بر روی خلیج،

برای آزادی جزایر اشغال شده توسط  مشرکین

می گویم "تنب" ها را بی خیال

به "ابوموسی " بچسبید که میراث او را نشخوار کرده اید

"مغضوب علیهم "تان مرا کشته است اید کم الله تعالی

چه صفایی، رو به قبله اول

تا کی برای خادمی حرمین باید اهل "ریاض " بود ؟

اینطوری دیگر قاهره به قهقرا نمی رود

و اردن در "امان " می ماند

اسرائیل هم " بنده خدا " ست

منبر هایتان از طلا باد پاسخ چشم هایم را بدهید

بیخود اشک می ریزند 

گویا به نور و گرما حساسند

حتی اگر از یک دانه "مشعل " باشد .

  • سیدحمید مشتاقی نیا

می خواهم دلتان را آتش بزنم!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۰۵ ق.ظ


بسم رب الشهداء والصدیقین

مدت هاست که دلمان برای آغازی این گونه تنگ شده است: بسم رب الشهداء والصدیقین. چه می شود یک بار مجری خوش خنده سیمای جمهوری اسلامی، سلام صبحگاهی اش با شهروندان با نشاط را این گونه آغاز کند: بسم رب الشهداء والصدیقین.

این جمله کوتاه، رسالت انتقال یک فرهنگ را به دوش می کشد. فرهنگی که در آن بیرون زدن شماره های صفر حساب بانکی، دیگر یک ارزش محسوب نشده و جای آن کرامت و تقوا و صداقت، نشان برتری آدم ها شمرده می شود.

دلمان برای بعضی از این جملات کوتاه دهه شصتی که به بهانه زیباسازی از روی در و دیوار شهرهایمان پاک گردیده، تنگ شده است. یادش به خیر وقتی چشممان به این جمله می افتاد چه حالی پیدا می کردیم: شهید، قلب تاریخ است.

از این نقد ها بگذریم. شاید کمی برای این گونه واگویه ها دیر شده باشد.

نظرتان درباره این جمله چیست: "انشاءالله ریختن خونم در راه خدا باعث تطهیر اعمالم گردد."

این عبارت، یادگاری است از شهید هادی مصلحی که عمق دل انسان را به لرزه وامی دارد.

شهید احمد صادقی در جبهه نورد جاده اهواز – خرمشهر به شهادت رسیده است. این کلام او نیز قلب ها را شیدایی می کند:

"خدایا! حالا که در این راه گام برداشتم و بار سفر را بستم و به سوی تو آمدم، تو را به حق محمد (ص) و آلش قسم می دهم که مرا دیگر زنده به خانه و کاشانه ام برنگردانی."

شهید علی پابرجایی نمونه یک جوان هجده ساله تربیت یافته در مکتب اسلام ناب است. این علی اکبر خمینی در وصیتنامه اش می نویسد: " من از گناه حق الناس می ترسم و می دانم که اگر کسی حق الناس به گردن داشته باشد خیلی سخت است."

اوج عرفان عملی اصحاب آخرالزمانی امام عشق را می توان در کلام علی اصغر محمدی فرد مشاهده کرد: "بر روی قبر من فقط این جمله  را بنویسید: پر کاهی به آستان کبریایی الله."

شهید رضا ناری دماوندی، جوانی نوزده ساله است که در پیشگاه عظمت حق، خودش را حقیر دانسته و در مقابل الطاف کریمانه خالق یکتا، وجودش را بدهکار آن ذات لطیف بر می شمارد. اگر آنان که به مقام شهود دست یافته اند این گونه به درگاه خدای خویش ندبه می سرایند تکلیف گنهکارانی چون من چه خواهد بود؟ رضا برای کسب مقام رضایت معبودش نجوایی آتشین دارد:

"خداوندا از تو می خواهم که جسم مرا چندین تکه کنی و هر تکه ای از جسم من یک گناهم را پاک کند زیرا بنده ای گناهکار و ذلیلم و تو رحمان و رحیمی."

خواندن بعضی از این عبارات، عرقی سرد بر پیشانی انسان می نشاند. اگر کسی می خواهد این جمله پیر میکده جماران را درک کند که فرمود: شهید نظر می کند به وجه الله؛ کافی است به کلام شهید قاسم مطلبی نگاه کند که در بیست و دومین بهار زندگی اش این گونه با خدای خود عشق بازی می کرد: "خداوندا! مگر با ریختن خون ناقابل خود می توانم شکر نعمت های تو را به جای آورم؟"

محسن گلی طبری نیز هجده ساله دیگری از نسل علی اکبرهای کربلای تاریخ است که می نویسد: " من جوانی غافل و گناهکار بوده ام. وای خدای من! مرا ببخش. مرا به آرزوی دیرینه خود برسان."

خدا می داند این کلمات، عصاره آموزه های معارف آسمان است که از قلم و زبان جوان های مکتب عرفان ندیده ای جاری شده است که با غمزه معشوق حقیقی خویش به کمال سعادت دست یافته و جانشان به دم مسیحایی حضرت روح الله، طراوت و تولدی دوباره پیدا کرده است.

حالا اگر می خواهید دلتان به آتش کشیده شود به شما می گویم منظورم از چیدن این جملات در کنار هم چه بوده است. اما قبل از آن خوب است به این عبارت جانسوز دانشجوی رشته مهندسی پتروشیمی و مداح بیست و یک ساله اهل بیت، بسیجی شهید سید عباس مصطفی نژاد هم توجه کنیم:

"خدایا! تو آگاهی که من عباس، به خاطر بَه بَه دوستان به جبهه نیامدم. خدیا! تو شاهدی که من عباس از صدای کفش پای دوستان که دنبال من بودند خشنود نشدم. خدایا! اگر عشق تو نمی بود به جبهه نمی آمدم."

همه آن چه را که خواندید بخشی از سنگ نوشته های مزار شهدای آرامگاه معتمدی شهرستان بابل بود که دیگر هیچ اثری از آنها باقی نمانده است. از این کلمات و عبارات نورانی در همه گلزارهای سراسر کشور به چشم می خورد که حالا معلوم نیست چه بر سرشان آمده است. آن سال ها که ما نوجوان بودیم و دلمان می گرفت، کهف اعتکافمان، مزار شهدای شهر بود که هر یک از سنگ نوشته های آن، رسالت انتقال بخشی از مفاهیم و معارف ارزشمند فرهنگ ایثار و شهادت را بردوش می کشید. این سنگ نوشته ها آن قدر به دل می نشست که دفترچه ای کوچک را محفل گردآوری شان قرار دهم و امروز صفحه صفحه آن را حریصانه در آغوش پلک هایم میهمان کنم. چه کسی است که با خواندن این کلمات، دلش هوای کوی وصال را پیدا نکند؟

پیش از این وقتی پا به مزار شهدا می گذاشتی، دلت خوش بود که دل نوشته های زلال ترین بندگان خدا به همراه چینش خوش سلیقه و پرجاذبه تصاویر و یادگاری های شهدا در محفظه های شیشه ای هر مزار، جای خالی موزه های دفاع مقدس را برایت پر می کند و کبوتر شیدای دلت را تا آسمان عاشقی به پرواز در می آورد.

امروز دیگر نه در لا به لای خنده های مصنوعی مجریان سیما و نه بر در و دیوارهای غبارگرفته شهر و... اثری از یاد شهدا نمی بینی. پایت را هم که به گلزارهای شهدا بگذاری به جای آن گنجینه انسان ساز مکتب شهادت، تنها پرونده پرسنلی شهدا را مشاهده خواهی کرد که خشک و بی روح، کتیبه بوستان ملکوت گردیده است. بی تعارف باید گفت کاش این عنوان را برای طرح یکسان سازی قبور مطهر شهدا انتخاب می کردند: " طرح بقیع سازی مزار شهدا"!

می دانم جمله گزنده ای است ولی یادمان نرود اگر برای ترویج فرهنگ شهدا امیدی به خیرمان نیست لااقل ...!

معروف است هنرمند شهید بهروز مرادی، درِ ورودی مسجد جامع خرمشهر که تیر و ترکش هایی بر آن نشسته بود و برخی دیگر از آثار تجاوز دشمن را به جای امنی برد و تأکید کرد که بعد از جنگ، این نمادها، بهترین یادگاری برای معرفی آن چه که بر این دیار مظلوم گذشته، خواهد بود. خیلی ها به حرف های او با دیده تردید می نگریستند. امروز پس از زدودن آثار به جا مانده از جنایات دشمن به بهانه بازسازی، وقتی می بینی برای اثبات و یاداوری ناجوانمردی های ارتش بعث، دستت خالی است کافی است گذرت به موزه دفاع مقدس خرمشهر بیفتد. آن وقت به یاد آینده نگری این شهید فرهنگ دوست می افتی و فاتحه ای نثارش می کنی.

گمان ما این بود در دهه هشتاد و نود لااقل با رشد بینش و آینده نگری مسئولان فرهنگی، دیگر شاهد بروز اتفاقاتی مانند آن چه که بر سر آثار جنگ در استان های مرزی آمد، نخواهیم بود. تصور می کردیم دیگر همه بر حفظ آخرین یادگاری های به جامانده از دوران پرشکوه حماسه و ایثار متفق شده اند. به زعم ما اگر مسئولان نمی توانند در هر شهری یک موزه برای شهدا تأسیس کنند و یا اگر قصور ما اجازه نمی دهد به وصیت نامه های همه شهدای شهر خود دسترسی داشته و بر مکتب آموزه ها و تعالیمشان زانو بزنیم، لااقل در خلوت های گاه و بی گاه خود، قطعه ای از مزار شهدا را کهف اعتکاف خویش ساخته و در محضر شهیدان، با نیم نگاهی به درس های کوتاه و تکان دهنده ای که بر مزارشان حک شده بود و تماشای تصاویر نورانی و آرایش شعف انگیز سربندها و دست نوشته ها و ... شهدا، در فضایی معنوی قرار گرفته و زنگارهای دل خویش را زدوده و آینه فطرتمان را صیقل می دهیم. غافل از این که...

امروز باز هم به مزار شهدا می رویم و آن جا را دارالشفای دل دردمند خویش می دانیم؛ اما ای کاش اندکی درایت نیز در کنار طرح های توسعه محورانه برخی مسئولان به چشم می خورد تا به راحتی نسل نوپای انقلاب را از گنجینه ای انسان ساز – که بدون هزینه های سرسام آور بنا شده بود- محروم نمی ساختند.

هیچ گاه از یاد نخواهم برد خاطره دختر جوانی را که می گفت: به خواندن وصایای شهدا علاقمند نبودم و اصلاً دسترسی به آنها نداشتم. عصر پنج شنبه ای، به طور عبوری، گذرم از لا به لای مزار شهدا بود تا به قبر یکی از اقوام برسم. ناگهان چشمم به مزار شهید نوجوانی افتاد که چهره ای زیبا داشت. دیدم کم سن و سال است. از سر کنجکاوی، سنگ مزارش را خواندم. این بچه پانزده ساله! که هنوز پشت لبش سبز نشده بود در وصیتنامه ای که بریده ای از آن بر سنگ مزارش حک بود چیزی نوشت که تا مدت ها مرا تکان داده و مبهوت ساخته بود:

" خدایا! تو می دانی در این بیابان سرد و خموش همچنان می گردم و برف های نشسته بر روی زمین را با دست هایم به کناری زده تا لاله ای که شهادت است راپیدا کنم تا شاید بتوانم پایم را از زنجیر زندگی دنیوی آزاد نموده و حیات اخروی را برای خود برگزینم. شهید محمد مصطفی پور."

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه ای بر دفاعیه رئیس شورای اسلامی شهر بابل

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۷ مرداد ۱۳۹۲، ۰۱:۲۴ ق.ظ

جناب حجت الاسلام دکتر فلاح، ریاست محترم شورای اسلامی شهر بابل، بزرگواری کرده و در قسمت نظرات وبلاگ ذیل مطلب "دفاعیه رئیس شورای شهر.." توضیحی را ارسال نمودند که به احترام ایشان، توضیح مذکور را در صفحه اصلی وبلاگ منعکس می کنم.

 لازم به ذکر است برای بعضی از دوستان اشک آتش این سوءتفاهم ایجاد شد که بنده درصدد تخریب این بزرگوار بوده ام. دقت در مطلب قبلی نشان می دهد این جانب اصرار بر رفع اتهامات و شبهات بر ضد آقای فلاح داشته ام که توضیحات ایشان در نمازجمعه تا حدود زیادی در این راستا نقش آفرین بود. البته ای کاش این شفافیت کمی زودتر انجام می گرفت.

نکته دیگر این که بعضی رفقا هم تصور کرده اند اشک آتش با درج این مطلب درحال زمینه چینی برای ورود آقای فلاح به عرصه رقابت های مجلس شورای اسلامی است! من اصلاً اطلاع ندارم این بزرگوار قصد کاندیداتوری مجلس را دارد یا نه. ولی به هر حال به رغم برخی تفاوت سلیقه های سیاسی، معتقدم ظرفیت و تعهد آقای فلاح برای خدمت رسانی به کشور و شهر قطعاً بالاتر از امثال حسین نیازآذری است. اگر چه آقای فلاح در صورت نامزدی در مجلس با فراز و نشیب های عجیب و غریبی مواجه خواهد بود. این وبلاگ در ایام تبلیغات انتخاباتی مجلس شورای اسلامی با اشاره ای تلویحی افشا کرد که برخی بزرگان صاحب نام شهر در خفا دست بیعت با نیازاذری داده اند. هرچند آن زمان این جانب هدف سنگین ترین تهاجم اعتراضی دوستان ارزشی شهر قرار گرفتم ولی شکر خدا پس از مدتی ابرها به کنار رفتند و...

تردیدی نیست این چهره ها برای انصراف آقای فلاح از حضور در رقابت ها سنگ تمام خواهند گذاشت.

این قلم به دلایلی از کاندیداتوری مجدد آقای کریمی فیروزجایی نیز استقبال خواهد کرد.

استقبال از نامزدی این دوعزیز، لزوماً به معنای رأی به آنها نیست.

اما توضیح جناب آقای فلاح:

مدیر محترم سایت اشک آتش 2
باسلام و احترام؛ بدوا از انعکاس سخنان اینجانب درسایت اشک آتش 2 بی نهایت متشکرم و از همه عزیزانی که بااعلام نظر ازطریق سایت مذکور به نقد منصفانه عملکرد اینجانب در طول عضویتم در شورای اسلامی شهربابل پرداختند نیز بی نهایت سپاسگزارم.
آرزو می کنم که درکشور عزیزمان ایران "نقد منصفانه" جایگزین "نقدموهنانه" شود و آنها که به نقد عملکرد یک مسوول می پردازند، حداقل قبل از قضاوت ،نقطه نظرات دفاعی آن مسوول را مطلع و آنگاه قضاوت نمایند؛و با همه این احوال صراحتا می گویم درطول مدت عضویتم درشورای اسلامی شهربابل همواره سعی کرده ام حرمت آراء مردم ونیز حرمت اعتماد مردم به روحانیت راپاس دارم و با شرکت درهر محفل علمی ثابت کنم که درحدود اختیارات خویش عملکرد قابل قبولی را اشته ام هرچند که کارهای انجام شده در مقابل عظمت مردم شریف بابل ناچیز است. بااین حال از مردم عزیز وشهروندان فهیم بابلی می خواهم از قصورها و تقصیرهای احتمالی من در گذرند درپایان متذکرمی گردد؛ نقش انگیزه های سیاسی در جوسازی های اخیر علیه اینجانب برکسی پوشیده نیست و توجه به خاستگاه این شایعات مبین این واقعیت است؛
باتشکر حسن فلاح رییس شورای اسلامی شهربابل

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهید سید روح الله موسوی خمینی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۵ مرداد ۱۳۹۲، ۰۸:۳۳ ب.ظ

 "...در ۱۳ اسفند ۶۶ حدود پنج ماه قبل از پذیرش رسمی قطعنامه، آقایان با دیپلماسی پنهانشان رفتند در شورای امنیت اعلام کردند که ما قطعنامه را پذیرفتیم، ‌خب امام که به شدت مخالف است رئیس جمهور که مخالف است رزمنده‌ها و فرمانده‌ها هم که مخالف‌اند چگونه می‌شود که این آقایانی که چند سال در پی تحمیل پذیرش قطعنامه به امام بودند تا وقتی که ما این نقاط قوت را داشتیم امام حاضر به پذیرش قطعنامه نمی‌شود، رزمندگان و فرماندهان حاضر به پذیرش نمی‌شوند، پس چکار باید کرد؟ باید کاری کرد که همه این نقاط قوت ما تبدیل به نقطه ضعف بشود، همه این نقاط استراتژیکی که دست ماست یکی یکی از دست ما بیرون برود به دست عراقی‌ها تصرف بشود تا ما در موضع ضعف باشیم و حالا از موضع ضعف به امام خمینی فشار وارد کنیم که باید قطعنامه را بپذیریم

 

 حمله سالانه ما به جای اینکه در جنوب و ادامه آن حلقات باشد منتقل می‌شود به کربلای ۱۰ حلبچه شمال غرب کشور در کردستان عراق، همه نیروهای رزمنده را از جنوب جمع می‌کنند می‌فرستند در شمال غرب کشور در کردستان عراق، هزار کیلومتر دور‌تر، قسمت اعظمش تجهیزات که داریم را به آنجا می‌فرستند، آقای محسن رضایی خودش دارد اعتراف می‌کند می‌گوید سال ۶۵ گزارشات اطلاعاتی برای ما می‌آمد که صدام خودش را دارد آماده حمله به فاو می‌کند، گزارشات اطلاعاتی می‌آمد که این‌ها قصد حمله به شلمچه و جزایر مجنون را دارند، در کتابم آورده‌ام که وزارت اطلاعات از چند ماه قبل از عملیات کربلای ۱۰ چندین بار به سپاه هشدار می‌دهد که عراق دارد قوای خودش را آماده می‌کند که بیاید فاو، ‌شلمچه و جزایر مجنون را بگیرد. سردار رشید در گزارشی که به آقای محسن رضایی دارد اشاره می‌کند: صدام چهارصدهزار نیرو در بصره و الاماره جمع کرده است، حدود ۳۰۰۰ تانک و توپ و کلی نیرو و تجهیزات آماده کرده، این‌ها آمده‌اند که فاو و مناطقی که دست ما است را بگیرند، این هشدار‌ها را آقای سردار رشید چند ماه قبل از عملیات کربلای ۱۰ به آقای محسن رضایی می‌دهد، سوال این است که ما بجای اینکه بیاییم نیروهای مستقر در فاو را تقویت کنیم تجهیزات و امکانات به آنجا منتقل کنیم نیروهای در جزیره مجنون و شلمچه را تقویت کنیم چرا می‌آییم برعکس‌اش عمل می‌کنیم، عقب نشینی مااز فاو ظرف ۲۴ ساعت هیچ توجیه نظامی ندارد

 

این چیزی است که تا الان از آقایان کسی سوال نکرده که بیایند به مردم جواب بدهند، شما در حالی که خبر دارید که دشمن دارد خودش را آماده حمله به این جبهه‌ها می‌کند به جای اینکه این نقاط و این جبهه‌ها را تقویت کنید نیرو‌ها را جمع می‌کنید می‌برید هزار کیلومتر دور‌تر، که در این مناطق نباشند؟! این چه معنایی دارد؟ جز این است که بناست جوری عمل شود که ما این مناطق را یکی یکی از دست بدهیم و بعد بیاییم به امام خمینی فشار وارد کنیم که بله عراق دارد همینطور پیشروی می‌کند و ما توانایی مقاومت نداریم و باید قطعنامه را بپذیریم، این چیزی است که بعضی از آقایان از اینکه مردم بدانند به شدت احتراز می‌کنند، این یکی از مطالب بسیار مهم بحث پایان جنگ و پذیرش قطعنامه است..."

این مصاحبه تاریخی و بسیار مهم را در رجا بخوانید:

http://www.rajanews.com/detail.asp?id=162975

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دور زدن، ممنوع!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۵۴ ب.ظ


علی رضا فلاحتی یکی از هشت چهره اصلی گردانندگان فتنه و آشوب در شهرستان بابل بود. این کارمند قراردادی مخابرات استان مازندران، از مسئولان حزب مشارکت در استان بوده و بر اساس شنیده ها وظیفه هماهنگی میان اغتشاش گران فتنه کور88 در شهر بابل را برعهده داشته است.

فلاحتی با اتهاماتی چون اقدام علیه امنیت ملی، مدتی را در بازداشت گاه اطلاعات ساری و زندان متی کلای بابل گذراند.

نکته جالبی که در خصوص این متهم فتنه وجود دارد آن است که به رغم حضور چهره های مشهورتری چون آقایان سروش، شهیری و میری ( حلقه فکری دانشگاه علوم و فنون به صاحب امتیازی مرتضی حاجی در بابل) در میان محکومان جریان فتنه در این شهرستان، رسانه های ضدانقلاب نسبت به پوشش اخبار مربوط به دستگیری و بازداشت فلاحتی توجه بیشتری نشان می دادند.

هم اکنون نیز کافی است تا با یک تحقیق ساده در موتورهای جستجوگر فضای مجازی، به علاقه خاص سایت های ضدانقلاب نسبت به این لیدر نو رس جریان فتنه پی برد. متن اظهارات وی بر ضد نهادهای امنیتی و مصاحبه های منسوب به برخی اقوام درجه یک ایشان تا مدتی دستمایه سیاه نمایی های سایت های معاند قرار داشت.

با اتمام قرارداد یکساله فلاحتی در مخابرات، این شرکت با توجه به سوابق امنیتی این عنصر فتنه، تمایلی برای تمدید همکاری با وی نشان نداد.

اخیراً شنیده شده است در آستانه تغییر فضای مدیریتی کشور، فلاحتی تلاش دارد با وساطت نمایندگان ساری در مجلس (دامادی و شجاعی) و با استفاده از ظرفیت نمایندگان خاکستری دیگری چون مطهری و بهره گیری از لابی لاریجانی، به دیدار مهندس سید علی سیدهاشمی، رئیس هیت مدیره شرکت مخابرات ایران رفته و رضایت وی را برای بازگشت به شغل قبلی خود جلب نماید.

تلاش ها برای استخدام یک نیروی تمام عیار فتنه - که متأسفانه تا کنون علاقه ای برای تغییر مسیر فکری خود و برائت از سرسپردگی به جریان برانداز نشان نداده – در حالی صورت می گیرد که ده ها جوان سالم جامعه که به هیچ رانتی دسترسی ندارند در آرزوی به دست آوردن یک شغل ساده و آبرومند به سر می برند.

شرکت مخابرات مدت هاست که به رغم دستور صریح مسئولان کشوری هیچ اقدامی برای رسیدگی به وضعیت نیروهای شرکتی خود انجام نداده است. نیروهای شرکتی طرف قرارداد با مخابرات که حدود هفده تن از آنها جزو فرزندان شاهد شهرستان بابل هستند به دلیل کوتاهی مسئولان این اداره، در بلاتکلیفی به سر برده و از حقوق و مزایایی بسیار کمتر از نیروهای استخدامی بهره می برند.

برای کسانی که دغدغه های ولایی دارند واضح است که مقام معظم رهبری از سال 88 تا کنون در بسیاری از جلسات خود بارها  به رفتار خیانت بار فتنه گران اشاره کرده و عملکرد آنان را تقبیح نموده است. بدیهی است که مشروعیت شغلی مسئولان سطوح مختلف اداری کشور نیز منوط به تبعیت از ولایت فقیه و رفتار در چارچوب ارزش های انقلاب اسلامی است. بنابراین هر نوع رویکردی از سوی مسئولان که شائبه مغایرت با مشی رهبری را داشته و موجب خوشحالی دشمن و نوعی باج دهی به خائنین به ملت باشد خلاف موازین شرع و قانون محسوب می شود.

مدیران تصمیم گیر در شرکت مخابرات باید هوشیار باشند که برای خوش آمد و جلب نظر دولت جدید، زمینه تقابل بدنه حزب الله شاغل در مجموعه مخابرات را فراهم نسازند. و مکروا و مکرالله والله خیرالماکرین.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یک خاطره طنز، هدیه شب میلاد

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱ مرداد ۱۳۹۲، ۰۲:۵۴ ب.ظ


روایتگری اجباری!

فکه، هنوز شلوغ نشده بود. زمستان بود و تعدادی از کاروان ها جسته و گریخته به مناطق عملیاتی آمده بودند. آنهایی هم که به فکه آمده بودند اطراف قتلگاه گردان حنظله جمع شده بودند و به صحبت های راویان گوش می دادند.

صحبت ها برای من تکراری بود. تصمیم گرفتم از جمعیت فاصله گرفته و در خلوت خودم قدم بزنم. به طرف محل شهادت سید مرتضی آوینی رفتم. آن جا به غیر چهار پنج نفر که گویا از یک خانواده بودند کس دیگری به چشم نمی خورد. پدر خانواده، مردی میان سال بود با موهای جوگندمی، صورت تراشیده و سوخته. شلوار لی هم به پا داشت. همسرش هم مانتو به تن داشت. وقتی تصویر پدر و مادر این گونه باشد خودتان حدس بزنید دختر و پسرشان با چه لباس و قیافه ای آن جا آمده بودند. البته حجابشان محفوظ بود. حدس زدم بنده های خدا برای مسافرت دنبال جای دنج و خلوتی می گشتند که پایشان به این جا باز شد. البته بعضی ها هم آن قدر در باره مناطق جنگی و راهیان نور چیزهایی شنیده اند که به طور طبیعی کنجکاوی شان گل می کند و یک سفر هم به جنوب می آیند.

مرد به طرف من آمد و بعد از سلام و احوال پرسی سوال کرد که آوینی دقیقاً در چه نقطه ای به شهادت رسیده است. از لهجه اش احساس کردم اهل استان فارس است. برایش توضیح دادم و جریان شهادت سیدمرتضی را هم که بارها از حاج سعید قاسمی روایت شده است را به طور خلاصه بیان کردم.

همین که حرف زدن من به چند جمله کشید پسر و دختر مرد هم کنجکاو شدند و به کنار پدر آمدند. توضیحات مختصرم که تمام شد خواستم خداحافظی کنم که پدر پیشنهاد داد یک بار دیگر این حرف ها را جلوی دوربین کوچکشان بیان کنم تا به عنوان یادگاری از فکه با خودشان ببرند.

عبا و عمامه ام را مرتب کردم وسعی کردم با چند سرفه کوتاه، گلویم را صاف کنم. احساس کردم فرصت خوبی است تا بخشی از خاطرات جنگ را در ذهن این خانواده ثبت کنم. پیش خودم گفتم چه بسا این فیلم دست سایر اقوامشان هم برسد و آن بنده های خدا هم از کار فرهنگی ما نمک گیر شوند!

"بسم الله الرحمن الرحیم. این جا محل شهادت سید مرتضی آوینی، سید شهیدان اهل قلم است. به او خبر داده بودند در فکه تکه های استخوان بچه های گردان حنظله را پیدا کرده اند.... آوینی می خواست از فکه، کربلایی برای مردم ایران بسازد... از این مسیر در حال حرکت بودند که ناگهان... "

دیدم این بنده های خدا همین طور ساکت دارند به حرف های من گوش می دهند. بدم نیامد برای افزایش معلومات عمومی شان کمی هم درباره جنگ برایشان توضیح بدهم.

" اینجا فکه است. زمینش را رمل پوشانده. رمل از ماسه هم نرم تر است. اگر توی دستتان بگیرید و فشار دهید از لای انگشتانتان بیرون می زند. شب عملیات وقتی مجبور شوید با چند کیلو سلاح و مهمات، کیلومترها در این خاک پیاده روی کنید سختی کار را درک خواهید کرد... تو چه می دانی که رمل و ماسه چیست؟! روی پیشانی رد قناسه چیست؟!... فکه در مقابل شهر العماره عراق قرار دارد. ما قصد داشتیم با تصرف جاده العماره (البته شک داشتم رو به روی فکه، العماره است یا ام القصر)..."

پیش خودم گفتم گوش مفت هم نعمتی است! انشاءالله با همین حرف ها ثواب روایتگری شهدا برای من منظور خواهد شد.

ادامه دادم:

"در جریان حمله ناجوانمردانه ارتش تا بن دندان مسلح عراق، بخش هایی از پنج استان مرزی ما به تصرف دشمن درآمد. البته خوزستان به دلایلی برای بعثی ها از اهمیت بیشتری برخوردار بود... بنی صدر خائن می گفت باید زمین بدهیم و زمان بگیریم... اصلاً می دانید چرا جنگ آغاز شد؟... تهاجم ارتش بعث با پشتیبانی بیش از سی کشور دنیا به خاک ما شروع شد. هدف آنها مقابله با انقلاب اسلامی..."

احساس کردم خودم دارم از نفس می افتم چه برسد به آن بنده های خدا که بی هیچ اعتراضی دست به سینه ایستاده بودند و سخنرانی مرا گوش می دادند. توی دلم گفتم همین قدر صحبت کردن برای آشنایی اولیه مخاطب با فضای جبهه و جنگ کافی است. یکی دو خاطره هم از فضای معنوی جبهه برایشان گفتم تا بسته روایتگری شان! کامل تر شود.

با ذکر یک صلوات، حرفم را به آخر رساندم. آنها هم یکی یکی از من تشکر و خداحافظی کردند. آخرین نفر پدر خانواده بود. او مرا در آغوش کشید و شانه هایم را بوسید. خواستم نصیحتش کنم که سعی کند خانواده اش را بیشتر با شهدا و دفاع مقدس آشنا کند که خودش به حرف آمد و گفت:

من بچه آبادانم. خدا توفیق داد تمام هشت سال را در جبهه بودم. الان هم سال هاست که تا فرصتی دست می دهد با ماشین شخصی خودم خانواده را به زیارتگاه های شهدا می آورم و از خاطرات آن دروان می گویم. امسال تازه دوربین خریده بودیم و دوست داشتیم ابتدا آن را با تصاویر مناطق عملیاتی، متبرک کنیم. به هر حال از لطف شما سپاسگذارم...!!  

  • سیدحمید مشتاقی نیا