آرشیو مهر90 اشک آتش
بعضی وقتها خوب است غربگرا باشیم!
(این مطلب در شماره سوم نشریه خم وابسته به موسسه روایت سیره شهدا منتشر شده که به مناسبت سفر مقام معظم رهبری به کرمنشاه به محضر خوانندگان اشک آتش تقدیم می شود:)
محمد تقی وکیل پور
همه شهدا به نوعی از غربت و مظلومیت بی بهره نبوده اند؛ اما شهدای مناطق غربی کشورمان گویا سهم بیشتری را به خود اختصاص داده اند! شما میدانید راجع به سختیها و پیچیدگیهای نبرد با ضدانقلاب و دشمن متجاوز در مناطق صعب العبور غرب ایران چه تعداد کتاب یا فیلم واقعی نوشته یا ساخته شده است؟!!! بضاعت ما همین چند سطر است که می خوانید؛ اما شما را به خدا یاد سرافرازان بی نام و نشان، پیشمرگانِ کُرد مسلمان و سرداران حماسه آفرین جبهه های غرب، همچون، بروجردی، صیادشیرازی، متوسلیان، کشوری، شیرودی، کاظمی، زین الدین، کاوه و . . . را هیچ گاه فراموش نکنید.
{من از صمیم قلب معتقدم که جوانان دلاور پیشمرگان مسلمان کُرد، در شمار اول و در صف مقدم دلاوران این کشور قرار دارند!}
«بیانات امام خامنه ای(حفظه الله) در دیدار مردم سقز ۱۳۸۸/۰۲/۲۹»
آرزوی کاک جلال
یک ماه قبل از شهادتش او را دیده بودم. یک روز میهمانش بودیم. از صبح مناطق مختلف را نشانمان داد و از یارانش، از دلاوریها و مظلومیتها و از حاج احمد متوسلیان برایمان میگفت. نیمههای شب بود که از او پرسیدم «کاک جلال[1] حالا چه آرزویی داری؟» آهی کشید، لحظهای سکوت کرد و نگاهش را به مهتاب دوخت و با آن لهجه شیرین کردی آرام پاسخ داد: دو چیز از خدا میخواهم؛ اول اینکه: قبل از مردن حاج احمد متوسلیان را ببینم. دوم اینکه: خدا مرگم را شهادت قرار دهد. وقتی خبر شهادتش را شنیدم دلم گرفت که آرزوی اولش اجابت نشد و چرا همرزم قدیم، دوست عزیز و فرمانده مهربان خود حاج احمد متوسلیان را ندید و به شهادت رسید. شهید«کاک جلال بارنامه»، هفدهمین شهید این خانواده مبارز و مسلمان است.
ماهنامه امتداد، راهیان نور، فرهنگ هنر و ادبیات مقاومت، تیرماه 1387
اینو میگن آخوند!
خبر رسید که ضد انقلاب با حمله به یک روستا در نزدیکی سنندج، دکترِجهاد را به اسارت در آوردهاند. صبح اول وقت راه افتادیم. مصطفی[2] عمامه به سر، اما با بند حمایل و یک نوار فشنگ به دور کمر، قوت قلب همه بود.
پیشمرگهای کُرد که در کنار ما با دشمن میجنگیدند، چپ چپ به مصطفی نگاه میکردند. هیچکدام باور نمیکردند او هم مثل بقیه اهل رزم و درگیری باشد. متأسفانه همان صبح ضد انقلاب دکتر جهاد را به شهادت رسانده بودند، اما درگیریها تا عصر ادامه داشت. وقت برگشتن، پیشمرگها تحت تأثیر شجاعت شیخ مصطفی، ولکن او نبودند. یکی از آنها، طوری که همه بشنوند گفت: «اینو میگن آخوند، اینومیگن آخوند!». مصطفی میخندید. دستی کشید به سبیلهای تا بناگوش آن کاک مسلح و گفت: «اینو میگن سبیل. اینو میگن سبیل».
بوی باران ص12
عکس امام و سرنیزه
برادر عثمان وهابی میگفت: رزمندهای داشتیم به نام« محمود سرشار»، که هنگام پاکسازی منطقه سروآباد، در حالیکه تمثال کوچکحضرت امام را بر سینهاش نصب کرده بود به دست ضد انقلاب اسیر شد. آنها عکس امام را در حالی که زنده بود با گوشت بدنش از سینه او جدا کردند و بدین صورت محمود را به شهادت رساندند. یعنی دور عکس امام را توسط سرنیزه تا عمق سینهاش بریده بودند!
ماهنامه امتداد شماره45، ص59 مهرماه1388
قربانی مجلس عروسی
مرسوم است به میمینت ازدواج جلوی پای عروس و داماد قربانی میکنند. این رسم را کومله نیز اجرا میکرد، با این تفاوت که قربانیها در آنجا جوانان اسیر ایرانی بودند.
یکبار چند نفر از ما را برای دیدن عروسی دختر یکی از سرکردگان کومله بردند. پس از مراسم، آن عفریته گفت: «باید برام قربانی کنین تا به خونه شوهر برم.» دستور داده شد قربانیها را بیاورند. شش نفر از مقاومترین بچههای بسیج اصفهان که شاید حداکثر سن آنها 14 سال نمیشد را آوردند و تک تک از پشت، سر بریدند. شهدای نوجوان مانند مرغ سر بریده پرپر میزدند و آنها شادی و هلهله میکردند. اما این پایان ماجرا نبود. آن دختر دوباره تقاضای قربانی کرد و این بار شش نفر سپاهی، چهار نفر ارتشی و دو نفر روحانی را آوردند و این دوازده نفر را نیز سر بریدند.
من و عده دیگری از برادران که ما را برای تماشا برده بودند، به حالت بیهوشی و اغماء افتاده بودیم که مجدداً ما را روانة زندان کردند
حکایت فرزندان فاطمه1-مجموعه یاران ناب8ص34
پونزهایی بدتر از گلوله
ضد انقلابیون که عمدتا منافقین و کوملهها و دمکراتها بودند، با اسیران خصوصاً پاسدارها و بسیجیها خیلی خشن رفتار میکردند. مثلا یکی از برادران پاسدار را به عنوان تفریح در یک مجلس میهمانی آورده بودند و بعد از لخت کردن او از پیشانی تا نوک انگشتان پایش در او پونز فرو کرده بودند، بعد هم از او عکس گرفته بودند. این عکس را در جیب یکی از دختران منافق دستگیر شده در اطراف دیواندره پیدا کردند. آنها با این شکنجههای وحشتناک سعی در ترساندن رزمندگان ما داشتند ولی هیچ نتیجهای نمیگرفتند؛ چون رزمندگان ما از شهرهای خود با غسل شهادت و با آرزوی شهادت در راه خدا، به طرف جبهه و کردستان حرکت میکردند.
در مراسم عروسی یکی از سران ضد انقلاب در اطراف سقز، به عنوان هدیه، یکی از برادران پاسدار اسیر را جلوی عروس و داماد، سر بریده بودند.
بعضی از عناصر کثیف و ضد انقلاب شجاعت و شایستگی خود را برای داماد شدن، با کشتن رزمندگان یا بریدن گوش، سر، بینی یا انگشتان رزمندگان مظلوم ما ثابت میکردند.
در حوالی میرآباد که منطقهای بین پیراندشت و سردشت است بعد از اسارت تعدادی از رزمندگان پاسدار، آنها را به همراه شهدا و مجروحین یک جا آتش زده و سوزاندند1
پنجرهای رو به بهشت ص73
[1] قطعه ای از دست نوشته های سرتیپ پاسدار غلامرضا یزدانی هنگام حضور در مناطق غرب کشور .
از جمله سوابق با ارزش فرماندهی و مدیریت این شهید بزرگوار فرماندهی آتشبار توپخانه تیپ حضرت محمدرسول الله (ص)، فرماندهی توپخانه قرارگاه نصر، ظفر و سپاه یازدهم، فرماندهی تیپ 40 رسالت، فرماندهی دانشکده علوم و فنون توپخانه نیروی زمینی سپاه بود. وی در ۱۹ دی سال ۱۳۸۴ در سانحه هوایی سقوط هواپیمای فالکن در نزدیکی ارومیه به شهادت رسید
جنگ برای اخلاق
وقتی نیروهای سپاه تپه رادیو تلویزیون مهاباد را گرفتند، دموکراتها برای تحویل سر مهدی کازرون[3]، مسئول عملیات سپاه چهارصد هزار تومان جایزه گذاشتند. جایزه آوردن سر فرمانده سپاه نصف این مبلغ بود! قرار بود اولین روستا را در مهاباد پاک سازی کنیم. تمام شب راه رفتیم تا به روستا رسیدیم، اما مهدی اجازه حرکت نظامی به سمت روستا را نداد و گفت: این جا زن و بچه زندگی میکنن باید ضد انقلاب رو از روستا بیرون بکشیم.
به دستورمهدی شروع کردیم به تیراندازی هواییوفریاد و هایوهو کردن تا نیروهای ضد انقلاب از روستا خارج شوند. با خارج شدن نیروهای ضد انقلاب از روستا، هم منطقه پاک سازی شد و هم توانستیم خارج از روستا با آنها درگیر بشویم.
ذره ای ترس ص42
مفقودالاثر ماند!
میگفت دوست دارم مفقود الاثر باشم، این آرزوی قلبی من است. آخر در مقابل خانوادههایی که جوانانشان به شهادت رسیدند، ولی نشانی ازآنان نیست، شرمندهام. در روستای خودشان چند جوان شهید مفقودالجسد بودند، واقعا احساس شرمندگی میکرد. میگفت: آرزو دارم حتی اثری از بدن من به شما نرسد. در نامهای که برای دخترش، بنت الهدیفرستاد، نوشته بود: «دخترم شاید زمانی فرا رسد که قطعهای از بدنم هم به تو نرسد، تو مانند رقیه امام حسین (علیه السلام) هستی، آن خانم لااقل سر پدرش به دستش رسید، ولی حتی یک تکه از بدن من به دست شما، نمیرسد. یکی از رزمندگان که از جبهه برگشته بود تعریف میکرد که، همواره از اومیشنیدم که میگفت: «دوست دارم مفقودالاثر بمیرم، اگر شهادت نصیب من شود دوست دارم مفقودالاثر باشم، چون قبر زهرا ( سلام الله ) هم ناشناخته مانده است.»
پرواز در قلاویزان ص132، به نقل از همسر شهید محمدرضا عسگری،1 جانشین لشکر25 کربلا
[1] در 10 تیر 1365عملیات کربلای 1 در دشت مهران در قلاویزان به شهادت رسید.
اشک دلدادگی
در این چند روز مصیبت میتوانم به جرات بگویم که حتی یک قطره اشک نریختم و در برابر سخت ترین فاجعه های منقلب کننده با اینکه در درون خود گریه میکردم ولی در ظاهر قدرت خود را بشدت حفظ مینمودم و همه دردها و رنج ها و ناراحتیها را در ضمیر ناب خود حبس میکردم تا لحظه ای که در فرمانداری بهعکس امام برخوردم، یکباره سیل اشک، جاری شد و همه عقدهها و فشارها و ناراحتیها آرامش یافت و خوب احساس میکردم که فقط یک قدرت روحی بزرگ در یک ابر مرد تاریخ قادر است چنین معجزهای کند و امیدوارم که ملت نیز قدر رهبر عظیم انقلابی خود را بداند و تحت رهبری او همه توطئههای دشمنان اسلام و ایران را نابود کند.
کتاب کردستان، ص 98 قسمتی از پیام شهید چمران در بحبوحه نبرد پاوه به ملت مسلمان ایران
[1] ازپیشمرگان کرد مسلمان بود وی با پیروزی انقلاب اسلامی و گسترش فعالیت ضد انقلاب در منطقه اقدام به تشکیل سازمان پیشمرگان کرد مسلمان کرد و در کنار دیگر رزمندگان اسلام به مقابله با ضد انقلاب پرداخت و در شانزدهم خرداد ماه سال 1383در راه پاسداری از میهن به درجه رفیع شهادت نائل شد
[2]. روحانی شهید مصطفی ردانی پور فرمانده قرارگاه فتح، - جسم پاکش در۱۵ مرداد ۱۳۶۲ عملیات والفجر ۲ منطقه حاج عمران مظلومانه بر زمین ماند و روح با عظمتش به معراج پرکشید ! گر چه تا این تاریخ نیز ایشان در زمره شهدای مفقودالجسد است .
[3] از مسئولین سپاه کردستان ( مهاباد ) بود و آبان ماه 1362 در عملیات والفجر 4 در منطقه مریوان به شهادت رسید
تقویم هست خدمتتان؟!
+ نوشته شده در چهارشنبه بیست و هفتم مهر 1390 ساعت 12:48 شماره پست: 887
21/5/1390
دادستان کل کشور در خصوص برگزاری دادگاه فائزه هاشمی در شعبه 15 دادگاه انقلاب خاطرنشان کرد: ...... وکیل وی با مراجعه به دادگاه درخواست استمهال یک ماهه کرده که شعبه رسیدگیکننده به پرونده نیز با این درخواست موافقت کرده است و ظاهرا پس از گذشت این مهلت، 21 شهریورماه دادگاه برگزار میشود.
این متن زیبا را برادر خوبم آقا علی رضا زرقانی در وبلاگ باران به قلم آورده است:
بیایید مثل رهبرمان
مردم را فراموش نکنیم
بیایید با مردم باشیم
و قدر آنها را بدانیم
بیایید مردم داری را
از او بیاموزیم
آهای اهالی سیاست!
با شما هم هستم خوبان دیانت!
بر من ببخشید صراحتم را !
از شما هم می پرسم؟
مگر رهبرمان پا جای امام نگذاشت؟
و رهبری خود را به عینه ثابت نکرد؟
بیایید بین امام و رهبرمان فرق نگذاریم
بیایید رهبرمان را آزار ندهیم
یادم نرفته به خودم قبلاً گفته ام
بیایید رهبرمان را درست اطاعت کنیم
بیایید ولایت را آن چنان که باید بفهمیم
بیایید راهمان را از او جدا نکنیم
بیایید رهبرمان را رهبری نکنیم
این شبها وقتی پای تلویزیون می نشینم
و خستگی و نشاط مردم کرمانشاه را می بینم
و صداقت و یکرنگی را
از چهره رهبرمان می چینم
از چشم های خود خجالت می کشم
او چقدر باشکوه ،ایران و مسلمانی را
بر کوه عالم ایستاده است
چقدر زیبا و ساده قدم می زند دنیا را
بیایید لاف خالی ولایت نزنیم
مگر چند سال از جنگ گذشته است؟
بیایید شهدا را از یاد نبریم
بیایید خدا را فراموش نکنیم
بیایید ساده تر زندگی کنیم
و اما شما مردم خوب کوچه و بازار
و همه محله های معمولی شهر
و عزیزان ارزشمند روستایی
چقدر خوبید و عزیزید شما
بیایید بدی بعضی ها را
به حساب انقلاب نگذاریم
و بر همین صراط بمانیم
که خوب، راه می روید
و خوب، راهی را می روید.
علیرضا زرقانی – 25/6/9
لطفا فقط بابلی ها بخوانند!
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و پنجم مهر 1390 ساعت 13:37 شماره پست: 885
بابل شهر حاشیه هاست و من در تمام سال های دوری از این شهر دوست داشتنیٰ همواره سعی داشته ام وارد حواشی نشوم.
اما چند نکته ضروری:
1- شنیدم بانیان ساخت مسجد چهارسوق قصد دارند برای نمای بیرونی مسجد تنها از یک مناره استفاده کنند. امیدوارم خبر صحت نداشته باشد و تکذیب شود. آن گونه که در عرف جوامع اسلامی رسم است مساجد اهل سنت به طور معمول از یک مناره برخوردار بوده و مساجد شیعه دارای دو مناره اند. حرمت یا کراهت تشبه با کفار و منافقین یا منحرفینٰ یکی از نکات مورد تأکید فرهنگ شیعی است. در خصوص اهمیت نمادها هم اگر ما غفلت داریم دشمن اما به خوبی از تأثیر و ضرورت آن آگاه است. دو سال پیش در خبرها خواندیم کشور سوئیس که به دلیل وجود نهادهای زیر مجموعه سازمان ملل به نوعی باید احترام همه فرهنگ ها را نگاه دارد قانونی را به تصویب رساند که مطابق آن کاربرد نمادهای اسلامی در ساختمان های این کشور ممنوع گردید. اما جالب است در دارالمومنین بابل مدرسه ای با نماد مسیحیت در یکی از نقاط مرکزی شهر ساخته می شود و حساسیت متولیان فرهنگی شهر را برنمی انگیزد؛ حالا هم مسجدی با نمای متفاوت!
2- چند روز دیگر مراسم باشکوهی در گرامیداشت شهدای شهرستان بابل با حضور مهندس ضرغامی و به صرف ناهار در مصلای نمازجمعه این شهر برگزار می شود. قرار است وارد حواشی نشده و کاری به شایعات در خصوص نحوه تامین منابع مالی و . . . این مراسم نداشته باشم. با ضعف ها و بی سلیقگی های تبلیغاتی این همایش نیز کاری ندارم. اما بگذارید از منظر فرهنگی داد فروخته دلسوزان جهاد و شهادت را به تقریر درآورم. سال هاست توفیق دارم در محافل مختلف جوان ها و نوجوانان مذهبی و غیر مذهبی شهر گپ و گفتی به راه انداخته و یاد شهدا را به زبان الکن خویش زنده نمایم. دردمندانه باید گفت کمترین شناخت نسبت به شهدای حماسه آفرین این شهر در نسل نوپا وجود ندارد. باور کنید هر بار که خاطره ای از شهیدانی چون محمد مصطفی پورٰ رضا زربیانیٰ حسن علی امامیٰ حمید رسولیٰ مهدی عباسیٰ اکبر شجاعیان و . . . به نوجوانان ناآشنا با گنجینه حماسه و ایثار تقدیم شده است شور و شعفی وصف ناپذیر در وجودشان شعله کشیده و حسی زیبا در چهره معصومشان سایه انداخته است. ما هر سال برای شهدا سفره می اندازیم و ناهار می دهیم و سخنرانی بزرگ و نام دار اما با گفتاری تکراری و کلیشه ای دعوت می کنیم ولی آیا به راستی بهتر نبود به جای این نوع برنامه های سنتی و ناکارآمدٰ خاطرات آموزنده شهدای شهر را توسط همرزمان یا راویان شیرین زبان به میان مردم کشاند؟ بهتر نبود در صد مسجد شهر و روستا و نیز در سطح مدارسٰ محفل های کوچک انس با شهدا را راه انداخت؟ چند کتاب و نشریه جذاب از خاطرات - و نه صرف زندگی نامه و تصویر پرسنلی شهدا- در اختیار نوجوانان شهرمان قرار داده ایم؟ چرا خاطره جذاب مربوط به آخرین روزهای حیات طیبه شهید محمد مصطفی پور در برنامه نوجوانان شبکه دوم سیما تعریف می شود اما در مدارس شهر ما هنوز یاد و نام و خاطره این شهید نوجوانٰ مهجور مانده است؟ چه سایت یا وبلاگی را برای معرفی جامع شهدای بابل راه انداخته ایم؟ انتخاب روز پنج شنبه برای برگزاری چنین مراسمی به خودی خود نشان می دهد در برنامه ریزی بانیان محترمٰ مخاطب جوان ونوجوان یعنی دانشجو و دانش آموز جایگاهی نداشته و صرفاً از سر رفع تکلیف به حجم حضار توجه شده است حتی اگر این حضار جمعی از بازنشستگان و سالمندان و . . . باشند و باز باید حدیث صادق آل محمد(ص) را یاداور شد که در کار فرهنگی علیکم بالاحداث لانهم اسرع الی کل خیر. غمگنانه باید بانگ برآورد که فرهنگ شهدا را نمی شود با یک بشقاب برنج و خورشت منتقل کرد. البته برای آن که بی انصافی نشود جا دارد تلاش خالصانه دست اندرکاران این نوع همایش ها را ستود اما کاش کار فرهنگی به اهالی فرهنگ سپرده می شد تا خدای ناکرده شائبه بیلان کاری و . . . در اموری که باید معنوی باشد به وجود نیاید. راقم این سطور بر خود فرض می داند امتنان و ارادت قلبی خویش را یک بار دیگر نسبت به مدیریت هوشمندانهٰ جاذبه قوی و صلابت مثال زدنی برادر بزرگواری چون حاج علی رضا مرادی در مدت کوتاه تصدی فرماندهی سپاه بابل مخفی نگاه ندارد. نقد مطرح شده بی تردید نافی زحمات و دیگر توانایی های مجموعه دست اندرکاران این مراسم نخواهد بود.
3- از موضوع فوق که بگذریم حالا باز هم وقت تشکر و قدردانی است. از چه کسی؟ از حاج محسن صائبیان. البته توفیق مراوده با ایشان را هیچ گاه نداشته ام (و از این رو در املای صحیح فامیلی ایشان نیز همچنان دچار تردید هستم) . اما خبر دارم که مدت هاست این فعال فرهنگی در اقدامی جهادیٰ بانی امری خیر و بر زمین مانده گردیده است که بینی و بین الله در شرایط امروز جامعهٰ کاری بایسته و ریشه ای تلقی می شود. حاج محسن صائبیانٰ با رضایت بسیاری از خانواده ها فهرستی از جوانان ( بالطبع اکثراً از دختران) مجرد شهر تهیه کرده و بر اساس شناخت نسبی خود از جایگاه و ایده آل های خانواده ها و جوانان متقاضی ازدواجٰ بانی آشنایی و پیوند آنها می شود. الحق و الانصاف در دنیای بحران زده امروز که تأثیر منفی الگو برداری از نظام اخلاقی غربٰ به برکت فعالیت مخرب رسانه های داخلی و خارجیٰ گاه عمیق ترین لایه های مذهبی اجتماع را تهدید می کند چنین اقدامی آن هم بی هیاهو و چشمداشتٰ کاری بزرگٰ خداپسندانه و سازنده می باشد. اراده و روش حاج محسن صائبیان می تواند الگویی برای همه فعالان پر دغدغه در عرصه های فرهنگی اجتماعی و مذهبی در سرتاسر کشور قرار بگیرد.
4- بسیاری از کاندیداهای نهمین دوره مجلس شورای اسلامی شهرستان بابل مدت هاست که تبلیغات غیر رسمی خود را با پول های بادآورده شروع کرده اند. من البته مثل چند دوره اخیر در قم رأی خواهم داد و لابد به هر کسی غیر از علی لاریجانی! بچه های حزب اللهی بابل خوب حواسشان را جمع کنند. یکی در خصوص کاندیدایی وابسته به یکی از جریان های مخوف سیاسی استان که به برکت روی کار آمدن دولت احمدی نِژاد تا حدودی دمشان قیچی شد و دیگری در خصوص محسن نریمان که به رغم افتضاحاتی که در مجلس ششم و هشتم در رویارویی علنی با ارکان نظام به بار آورده با لابی و ریش سفیدی از ما بهتران میز پرست و میزان گریزٰ احتمال تأیید صلاحیت نداشته اش قوت گرفته است. بهترین روش و البته تکلیف نیروهای وفادار انقلابٰ افشاگری و تبیین عملکرد ٰ پیشینه و بینش منفعت جویانه این قبیل کاندیداهای باندگرا می باشد.
پرفسور باهر جامعه شناسی است که او را بنیان گذار رفتار شناسی در ایران می خوانند. ایشان اخیراً فرضیه ای را مطرح کرده که بر اساس آن هر مرد نیازمند چهار زن می باشد! البته منظور ایشان جواز چهار همسر داشتن مرد مسلمان ( به شرط ضرورت و رعایت عدالت که در اسلام آمده ) نیست. بلکه جناب پرفسور معتقد است هر مرد با همراهی چهار زن یعنی مادرٰ خواهرٰ همسر و دختر از نظر شخصیتی ساخته می شود. آقای باهر بر این باور است: " وجود نداشتن هر کدام از این ۴ زن میتواند در زندگی روحی و عاطفی و از طرفی در زندگی اجتماعی فرد اخلال ایجاد کند."
در خصوص فرضیه و مقاله طرح شده ایشانٰ مصاحبه ای از سوی مجله تپش با وی صورت گرفته که دکتر باهر به توضیح دوباره بحث خود پرداخته است. این مصاحبه از سوی بعضی از سایت های منتسب به اصولگرایی نیز مورد استقبال قرار گرفته و بی توجه به مضامین ساختار شکنانه آن منتشر گردیده است.
دکتر باهر در توجیه ضرورت بحث مورد علاقه خود این گونه استدلال می نماید: " مردی که مادر ندارد، همسرش هرچه توانسته زور گفته و این مرد هم قبول کرده ولی اگر هرکدام از اینها حضور داشته باشند آنها با هم مشکل دارند و مرد رفتاری متعادل پیدا میکند."!
این که مبنای عدد چهار در تشخیص لزوم حضور چهار زن در کنار یک مرد از چه خاستگاهی نشأت گرفته است را نمی توان در مصاحبه آقای دکتر جست و جو کرد. مشکل از آن جا آغاز می شود که جناب دکتر درصدد است تا برای کسانی که از داشتن خواهر بی بهره اند نسخه ای بپیچد: " هستند افرادی که میتوانند این جای خالی را پر کنند. همیشه افرادی هستند در اطراف ما که بیشتر و بهتر از خواهر به ما کمک کرده و دستمان را گرفتهاند، این افراد میتوانند جای خالی خواهر نداشته را برای ما بگیرند،"!
تا این جای بحث ثابت شد که آقای دکتر معتقد به روابط آزاد بین مرد و زن است تا این نیاز مورد تشخیص ایشان به هر صورت برطرف شود. جای این پرسش باقی است که چرا این آقای جامعه شناس و رفتار شناس به هیچ وجه به مضرات ویرانگری که به بهانه همین ارتباط خواهر و برادری! به وفور در سطح جامعه شکل گرفته اشاره نمی کند؟ بر فرض مشکل کمبود خواهر برای آقایان حل شد با مردی که مادر ندارد چه باید کرد؟ آیا تحقیقات میدانی و خدشه ناپذیر این محقق ثابت نکرده است که برقراری ارتباط با جنس مخالف که از نظر سنی جای مادر فرد را پر کند – گذشته از درستی یا نادرستی آن- به راحتی قابل تحقق نمی باشد؟ حالا جوانی مجرد را فرض کنید که از نعمت مادر و خواهر هم محروم است. این بنده خدا باید با چهار زن در سنین مختلفٰ ارتباطی تعریف شده برقرار نماید تا مشکل فرضی اش بر اساس نسخه آقای دکتر درمان شود. بماند که در این مسیر با چه مشکلات عجیب و غریبی باید دست و پنجه نرم کند. تکلیف غیرت مردی که همسرش قرار است سال ها نقش خواهر ٬ مادر یا دختر مرد نامحرمی را ایفا کند چیست؟ آن وقت دیگر سنگ روی سنگ بند خواهد شد؟ ناگفته نماند آقای باهر این فرضیه را به زنان نیز تعمیم می دهد: " در مورد زن هم همینطور است. یک خانم به ۴ مرد نیاز دارد تا کامل شود."
آقای دکتر که قدم به قدم مبانی فکری خود در اصالت بخشی به انسان آن هم بر اساس برداشت های شخصی خود را تئوریزه کرده است در اظهارنظری محیرالعقول شرط خواندن عقد برای ازدواج را غیرضروری دانسته و رسماً هم خانگی دختران و پسران را مورد تأیید قرار می دهد: " در امر ازدواج لفظ عقد مهم نیست مثل هر عقد دیگر مثل عقد بیع که همان خرید و فروش است. هیچ کس زمان خرید و فروش عقد بیع را نمیخواند. برای مثال شما یک ساعت برای فروش دارید و من آن را به قیمت ۵۰۰ تومان میخرم. پول را میدهم و ساعت را میگیرم بدون آنکه عقد معامله را خوانده باشیم. در امر ازدواج هم همین طور است. اگر تعهدی نباشد این عقد هم نمیتواند او را پایبند کند. این موارد مهریه و عقدنامههای پیچیده و بگیر و ببند، ازدواج را سخت و ناپایدار میکند. همینهاست که ازدواج را از یک کار «دلی» به یک کار «گِلی» تبدیل میکند. . . نسل سوم یک شیوه جدید را پیدا کرده بهعنوان همزیستی مسالمتآمیز."!!
خبرنگار مجله تپش که از این اظهار نظر متخصصانه آقای جامعه شناس تعجب کرده می پرسد: " یعنی یک مرد میتواند پس از گذشت یک سال، ۲سال یا ۵ سال و بعد از تمتع از زن او را بدون هیچ عذر و بهانهای رها کند؟"
و پرفسور جواب دندان شکنی ! به او می دهد: " اشکال از همین جا شروع میشود؛ آیا زن در این زندگی تمتعی نبرده است؟ مشکل اینجاست که ما برای زن نرخ تعیین میکنیم در صورتی که زن هم در این ماجرا یک طرف قضیه بوده است."!!
دقت فرمودید؟ یعنی همان ضرب المثل قدیمی که " من راضی تو راضی گور پدر ناراضی"!
جالب است آقای دکتر آن جایی که می خواهد به ضرورت مسئله ازدواج اشاره کند از آیات قرآن مجید کمک می گیرد: " این مسئله به قدری مهم و اساسی بوده که راجع به آن ۴ آیه در قرآن خطاب به پیامبر (ص) آمده است. در موضوعی که بین پیامبر (ص) و زنانش پیش آمده بود خدا میفرماید، تو برای راضی کردن زنانت تصمیم گرفتهای حلال خدا را بر خودت و دیگران حرام کنی؟"
گویا از منظر ایشان کلام خدا تا جایی معتبر است که مؤید فرضیات وی باشد. به راستی آقای پرفسور آیات مربوط به نکاح را ندیده و از احکام زناشویی در اسلام و حرمت زنا و حدود مربوط به آن بی خبر است؟ آن گونه که خواندید اقای دکتر در اقدامی غیرتخصصی بر اساس اجتهاد خود عقد نکاح را با عقد بیع مقایسه کرده و جواز حذف عبارات عقد را صادر می نماید. چرا این آقای محقق زحمت نکشیده تا در یک تماس کوتاه با روحانی یا طلبه ای از تعریف و تجویز شرعی "معاطات" به منظور صحت معاملات رایج بین مسلمین آگاه شده و از چرایی جواز حذف صیغه عقد معاملات آگاه شود و این گونه خودسرانه در همه زمینه ها به اظهار نظر نپردازد؟ ایا اگر یک اسلام شناس یا هر متخصص در حیطه های دیگر علمی نظری را درباره فرضیات جامعه شناسی مطرح کند از سوی مدعیان این رشته به ورود و اظهار نظر غیرکارشناسی و غیرتخصصی متهم نخواهد شد؟ اگر قرار باشد دو مفهوم تفکیک شده برای جامعه شناسی انسانی و جامعه شناسی حیوانی قائل شویم فرضیه آقای دکتر در کدام بخش جای خواهد گرفت؟
هیچ از خود پرسیده ایم که چرا در لائیک ترین جوامع بشری نیز ازدواج دارای قانون بوده و جاری شدن عقدٰ لازمه مشروعیت آن است؟ آن وقت پرفسور ما در مهد کرامات انسانی از تریبون مسلمینٰ نسخه هرزگی و هوچی گری و لذت طلبی را درمان بیماری های موهوم و خودساخته می داند!
توصیه آقای دکتر مبنی بر جواز هم خانگی و عدم ضرورت جاری شدن عقد شرعی بین همسرانٰ اگر چه ممکن است قالبی نو داشته و در زرورق اندیشه و دانش پیچیده شده باشد اما در واقع این فرضیه را باید ارتجاع سیاه به دوران جاهلیتی دانست که برخی جوامع در ان بی اعتنا یا ناآگاه نسبت به آموزه های انسانیٰ بر مبنای غریزه خود به هوسرانی و برقراری روابط ازاد جنسی می پرداختند. اکنون بعد از گذشت قرن ها همان خوی غریزی به عنوان یک تئوری شیک و پاستوریزه مطرح شده و لابد سوت و کف مخاطبین را انتظار می کشد.
توضیح این نکته ضروری است که تأمل در این افاضات به معنای رد شخصیت و جایگاه آقای باهر نخواهد بود. خواهر بزرگواری تیز در وبلاگ خود پاسخ دیگری به مقاله دکتر باهر داده است که مطالعه نیز مفید می باشد: http://vadood.blogfa.com/
خوانندگان محترم می توانند اصل این گفت و گو را در ادامه مطلب مطالعه نمایند:
پرفسور باهر جامعه شناسی است که او را بنیان گذار رفتار شناسی در ایران می خوانند. ایشان اخیراً فرضیه ای را مطرح کرده که بر اساس آن هر مرد نیازمند چهار زن می باشد! البته منظور ایشان جواز چهار همسر داشتن مرد مسلمان ( به شرط ضرورت و رعایت عدالت که در اسلام آمده ) نیست. بلکه جناب پرفسور معتقد است هر مرد با همراهی چهار زن یعنی مادرٰ خواهرٰ همسر و دختر از نظر شخصیتی ساخته می شود. آقای باهر بر این باور است: " وجود نداشتن هر کدام از این ۴ زن میتواند در زندگی روحی و عاطفی و از طرفی در زندگی اجتماعی فرد اخلال ایجاد کند."
در خصوص فرضیه و مقاله طرح شده ایشانٰ مصاحبه ای از سوی مجله تپش با وی صورت گرفته که دکتر باهر به توضیح دوباره بحث خود پرداخته است. این مصاحبه از سوی بعضی از سایت های منتسب به اصولگرایی نیز مورد استقبال قرار گرفته و بی توجه به مضامین ساختار شکنانه آن منتشر گردیده است.
دکتر باهر در توجیه ضرورت بحث مورد علاقه خود این گونه استدلال می نماید: " مردی که مادر ندارد، همسرش هرچه توانسته زور گفته و این مرد هم قبول کرده ولی اگر هرکدام از اینها حضور داشته باشند آنها با هم مشکل دارند و مرد رفتاری متعادل پیدا میکند."!
این که مبنای عدد چهار در تشخیص لزوم حضور چهار زن در کنار یک مرد از چه خاستگاهی نشأت گرفته است را نمی توان در مصاحبه آقای دکتر جست و جو کرد. مشکل از آن جا آغاز می شود که جناب دکتر درصدد است تا برای کسانی که از داشتن خواهر بی بهره اند نسخه ای بپیچد: " هستند افرادی که میتوانند این جای خالی را پر کنند. همیشه افرادی هستند در اطراف ما که بیشتر و بهتر از خواهر به ما کمک کرده و دستمان را گرفتهاند، این افراد میتوانند جای خالی خواهر نداشته را برای ما بگیرند،"!
تا این جای بحث ثابت شد که آقای دکتر معتقد به روابط آزاد بین مرد و زن است تا این نیاز مورد تشخیص ایشان به هر صورت برطرف شود. جای این پرسش باقی است که چرا این آقای جامعه شناس و رفتار شناس به هیچ وجه به مضرات ویرانگری که به بهانه همین ارتباط خواهر و برادری! به وفور در سطح جامعه شکل گرفته اشاره نمی کند؟ بر فرض مشکل کمبود خواهر برای آقایان حل شد با مردی که مادر ندارد چه باید کرد؟ آیا تحقیقات میدانی و خدشه ناپذیر این محقق ثابت نکرده است که برقراری ارتباط با جنس مخالف که از نظر سنی جای مادر فرد را پر کند – گذشته از درستی یا نادرستی آن- به راحتی قابل تحقق نمی باشد؟ حالا جوانی مجرد را فرض کنید که از نعمت مادر و خواهر هم محروم است. این بنده خدا باید با چهار زن در سنین مختلفٰ ارتباطی تعریف شده برقرار نماید تا مشکل فرضی اش بر اساس نسخه آقای دکتر درمان شود. بماند که در این مسیر با چه مشکلات عجیب و غریبی باید دست و پنجه نرم کند. تکلیف غیرت مردی که همسرش قرار است سال ها نقش خواهر ٬ مادر یا دختر مرد نامحرمی را ایفا کند چیست؟ آن وقت دیگر سنگ روی سنگ بند خواهد شد؟ ناگفته نماند آقای باهر این فرضیه را به زنان نیز تعمیم می دهد: " در مورد زن هم همینطور است. یک خانم به ۴ مرد نیاز دارد تا کامل شود."
آقای دکتر که قدم به قدم مبانی فکری خود در اصالت بخشی به انسان آن هم بر اساس برداشت های شخصی خود را تئوریزه کرده است در اظهارنظری محیرالعقول شرط خواندن عقد برای ازدواج را غیرضروری دانسته و رسماً هم خانگی دختران و پسران را مورد تأیید قرار می دهد: " در امر ازدواج لفظ عقد مهم نیست مثل هر عقد دیگر مثل عقد بیع که همان خرید و فروش است. هیچ کس زمان خرید و فروش عقد بیع را نمیخواند. برای مثال شما یک ساعت برای فروش دارید و من آن را به قیمت ۵۰۰ تومان میخرم. پول را میدهم و ساعت را میگیرم بدون آنکه عقد معامله را خوانده باشیم. در امر ازدواج هم همین طور است. اگر تعهدی نباشد این عقد هم نمیتواند او را پایبند کند. این موارد مهریه و عقدنامههای پیچیده و بگیر و ببند، ازدواج را سخت و ناپایدار میکند. همینهاست که ازدواج را از یک کار «دلی» به یک کار «گِلی» تبدیل میکند. . . نسل سوم یک شیوه جدید را پیدا کرده بهعنوان همزیستی مسالمتآمیز."!!
خبرنگار مجله تپش که از این اظهار نظر متخصصانه آقای جامعه شناس تعجب کرده می پرسد: " یعنی یک مرد میتواند پس از گذشت یک سال، ۲سال یا ۵ سال و بعد از تمتع از زن او را بدون هیچ عذر و بهانهای رها کند؟"
و پرفسور جواب دندان شکنی ! به او می دهد: " اشکال از همین جا شروع میشود؛ آیا زن در این زندگی تمتعی نبرده است؟ مشکل اینجاست که ما برای زن نرخ تعیین میکنیم در صورتی که زن هم در این ماجرا یک طرف قضیه بوده است."!!
دقت فرمودید؟ یعنی همان ضرب المثل قدیمی که " من راضی تو راضی گور پدر ناراضی"!
جالب است آقای دکتر آن جایی که می خواهد به ضرورت مسئله ازدواج اشاره کند از آیات قرآن مجید کمک می گیرد: " این مسئله به قدری مهم و اساسی بوده که راجع به آن ۴ آیه در قرآن خطاب به پیامبر (ص) آمده است. در موضوعی که بین پیامبر (ص) و زنانش پیش آمده بود خدا میفرماید، تو برای راضی کردن زنانت تصمیم گرفتهای حلال خدا را بر خودت و دیگران حرام کنی؟"
گویا از منظر ایشان کلام خدا تا جایی معتبر است که مؤید فرضیات وی باشد. به راستی آقای پرفسور آیات مربوط به نکاح را ندیده و از احکام زناشویی در اسلام و حرمت زنا و حدود مربوط به آن بی خبر است؟ آن گونه که خواندید اقای دکتر در اقدامی غیرتخصصی بر اساس اجتهاد خود عقد نکاح را با عقد بیع مقایسه کرده و جواز حذف عبارات عقد را صادر می نماید. چرا این آقای محقق زحمت نکشیده تا در یک تماس کوتاه با روحانی یا طلبه ای از تعریف و تجویز شرعی "معاطات" به منظور صحت معاملات رایج بین مسلمین آگاه شده و از چرایی جواز حذف صیغه عقد معاملات آگاه شود و این گونه خودسرانه در همه زمینه ها به اظهار نظر نپردازد؟ ایا اگر یک اسلام شناس یا هر متخصص در حیطه های دیگر علمی نظری را درباره فرضیات جامعه شناسی مطرح کند از سوی مدعیان این رشته به ورود و اظهار نظر غیرکارشناسی و غیرتخصصی متهم نخواهد شد؟ اگر قرار باشد دو مفهوم تفکیک شده برای جامعه شناسی انسانی و جامعه شناسی حیوانی قائل شویم فرضیه آقای دکتر در کدام بخش جای خواهد گرفت؟
هیچ از خود پرسیده ایم که چرا در لائیک ترین جوامع بشری نیز ازدواج دارای قانون بوده و جاری شدن عقدٰ لازمه مشروعیت آن است؟ آن وقت پرفسور ما در مهد کرامات انسانی از تریبون مسلمینٰ نسخه هرزگی و هوچی گری و لذت طلبی را درمان بیماری های موهوم و خودساخته می داند!
توصیه آقای دکتر مبنی بر جواز هم خانگی و عدم ضرورت جاری شدن عقد شرعی بین همسرانٰ اگر چه ممکن است قالبی نو داشته و در زرورق اندیشه و دانش پیچیده شده باشد اما در واقع این فرضیه را باید ارتجاع سیاه به دوران جاهلیتی دانست که برخی جوامع در ان بی اعتنا یا ناآگاه نسبت به آموزه های انسانیٰ بر مبنای غریزه خود به هوسرانی و برقراری روابط ازاد جنسی می پرداختند. اکنون بعد از گذشت قرن ها همان خوی غریزی به عنوان یک تئوری شیک و پاستوریزه مطرح شده و لابد سوت و کف مخاطبین را انتظار می کشد.
توضیح این نکته ضروری است که تأمل در این افاضات به معنای رد شخصیت و جایگاه آقای باهر نخواهد بود.
خوانندگان محترم می توانند اصل این گفت و گو را در ادامه مطلب مطالعه نمایند:
گفتگو باپروفسور «باهر» |
پروفسور «باهر»، جامعهشناس و بنیانگذار رفتارشناسی در ایران است. او متخصص برگزاری سمینارها و نشستهای عجیب و غریب در حوزههای مختلف و بهویژه روابط زناشویی است. آخرین نمونه از این دست همایشهای پروفسور باهر همایش طلاق درمانی است که در حال برگزاری است. بهانه گفتوگوی ما با پروفسور باهر اما رویت یک تیتر در فهرست مقالههای او بود: «هر مرد باید ۴ زن داشته باشد!» این تیتر به لحاظ روزنامه نگاری جذابیت بالایی داشت. این موضوع بهانهای شد برای گفتوگویی کوتاه اما جالب با پروفسور باهر تابناک
|
حجت الاسلام جهانشاهی معروف به روحانی عدالتخواه سیرجانی در ادامه سلسله اعتراض های میدانی خود نسبت به مفاسد کلان اقتصادی و عدم برخورد با آقازاده ها و دانه درشت ها ساعت ده امروز جمعه مورخ 22 مهر از میدان قیام تا دانشگاه تهران را برای شرکت در نماز جمعه راهپیمایی نموده است.
حجت الاسلام جهانشاهی که راهپیمایی و تحصن در اعتراض به ویِژه خواری ها و مفاسد اقتصادی را بارها تجربه نموده و در نهادینه سازی فرهنگ عدالت طلبی موفقیتی چشمگیر را کسب کرده تاکنون چند بار دستگیرٰ بازداشت و محاکمه شده است. البته از مسئولان قضایی و نظارتی انتظار می رود به جای برخورد قهرامیز با حرکت های عدالت جویانهٰ یک باز نیز طعم شیرین پیگیری مطالبات عدالت خواهان را تجربه کنند.
از قرار معلوم این روحانی خستگی ناپذیر قصد دارد هر هفته از میدان قیام تا نمازجمعه تهران را با پای پیاده طی نماید.
جمعی از همرزمان وی نیز با عنوان جنبش یاران ولایت حجت الاسلام جهانشاهی را در این مسیر همراهی می کنند.
"حاج محمود در انتخاب رفیق بسیار دقت میکرد. زمانی هم که به واحد اطلاعات لشکر وارد شد شهید علی اکبر نظری ثابت را به عنوان دوست و رفیق صمیمی انتخاب کرد. یکی دیگر از کسانی که با او رابطه خوبی برقرار کرده بود، شهید مهدی زین الدین است. حاج محمود خیلی به آقا مهدی علاقه داشت. همانگونه که حاج احمد کاظمی به شهید مهدی باکری علاقه مند بود و در سرزمین او به شهادت رسید. شهید احمدی تبار هم سرانجام در سرزمینی شهید شد که سالها پیش آقا مهدی زین الدین در آن به شهادت رسیده بود." . . .
در جریان عملیات اخیر سپاه پاسداران و درگیری با گروهک تروریستی پژاک در غرب کشور٬ شش تن از رزمندگان سپاه علی بن ابطالب علیه السلام استان قم نیز به شهادت رسیدند. نشریه خم در سومین شماره خود به قلم مهدی قربانی٬ خاطراتی ناب و ناگفته هایی شنیدنی از حیات طیبه این شش سرباز راستین ولایت را منتشر کرده است که بسیار جالب و آموزنده است. خوانندگان عزیز اشک آتش را به مطالعه این خاطرات گرانسنگ دعوت می کنم:
برای آنان که آهِشان از جنس نیاز بود!
مهدی قربانی
سی ام تیرماه سال 1390 لحظه عروج سبکبالانی بود که در عصر دنیاگرایی و بحران بی هویتی بشر، بار سفر را بستند و مصداق آیه شریفه "عند ربهم یرزقون" شدند.
آنچهکه در این عروج نورانی بیش از هر مطلبی جالب و در عین حال عبرتانگیز به نظر میآید، تلاقی شهادت دو نسل متفاوت از پاسداران سپاه است که نشان میدهد شهادت مختص زمان و نسل خاصی نیست. در میان این عزیزان شهیدانی هستند که نه زمان جنگ را درک کردهاند و نه لحظهای همنشینی با شهیدان هشت سال دفاع مقدس را، اما به گونهای در این کره خاکی زیستند که خود را لایق دستیابی به گوهر بیهمتای شهادت و همنشینی با شهدا و صدیقین کردند. از سوی دیگر چهرههایی در این جمع سعادتمند دیده میشوند که سالهای متمادی در بحبوحه جنگ با خطرات و موانع گوناگون دست و پنجه نرم کردند و لحظه لحظه را به امید وصال کاروان سرخ شهیدان گذراندند ولی به آنچه که لایق آن بودند نائل نشدند. بعد از جنگ ذره ذره سوختند، در آتش فراق یاران سفر کرده گداخته شدند اما لحظهای در پیمودن راه و مسیر طلایی شهیدان درنگ و تعلل نکردند.
خوشا به حال آنان، که سرخوش از جام مستانه کوثر شدند و همنشین سالار شهیدان حضرت عشق اباعبدالله الحسین علیه السلام؛
آنان که آهشان از جنس نیاز بود...
سرهنگ بازنشسته شهید حاج محمود احمدی تبار
فرزند: علی حسین تولد: قرق آباد ساوه- 18/8/1344
شهادت: منطقه سردشت – 30/4/1390
مزار: قم – گلزار شهدای علی بن جعفرعلیه السلام
نخواست فرمانده باشد!
بعد از جنگ که لشکر 17 در قم مستقر شد، بنا به صلاحدید فرماندهی وقت، گردانها تجدید سازماندهی شدند. با وجود اینکه سابقه کاری شهید احمدی تبار از بنده بیشتر بود، فرماندهی گردان سلمان به بنده واگذار شد و ایشان به عنوان جانشین معرفی شد. متوجه شدم شهید عزیز از قبل با فرماندهی صحبتی داشته و به شرطی قبول مسئولیت کردهاست که جانشینِ بنده باشد؛ به این خاطر که چند سالی از ایشان بزرگتر بودم و نمیخواست به عنوان نیروی مسئول من خدمت کند. این مسئله تنها و تنها برآمده از اخلاق حسنه و روح بزرگ شهید احمدی تبار بود.
راوی: سرهنگ محمود کیانی نژاد
کارهای ناتمام!
مرگ در بستر برای امثال شهید احمدی تبار کوچک و حقیر بود. این شهید بزرگوار پس از سه دهه به آنچه که لایقش بود رسید. در هر مأموریتی که این عزیز در دوران دفاع مقدس جهت انجام کارهای شناسایی میرفت، به دلیل ویژگیها و خطراتی که کار شناسایی و اطلاعات داشت، هر لحظه امکان شهید شدنش بود اما مشیت خداوند متعال بر این قرار گرفت که ایشان بماند و مثمر ثمر باشد.
راوی: سرهنگ محمود کیانی نژاد
بالی برای پرواز
شهید احمدی تبار در گذشته، مسئول اطلاعات عملیات لشکر 17 علی بن ابیطالب علیه السلام بود. میان ایشان و شهید عاصمی پیوندی ناگسستی بود. این دو از نظر اخلاقی تا اندازهای به هم نزدیک شده بودند که میبایست آنها را "دوقلوهای واحد اطلاعات" نامید. شهادت گوهری است که به هرکس نمیدهند. میبایست عاشق بود و آماده پرواز. در ابتدا قرار بود بنده به جای شهید احمدی تبار اعزام شوم اما اسمم خط خورد؛ چون آماده پرواز نبودم.
این شهید عزیز در دوران دفاع مقدس بارها و بارها در همین منطقهای که به شهادت رسید تا عمق خاک دشمن نفوذ کرده و از موانع گذشته بود اما به آنچه که دنبالش بود نائل نشد تا اینکه 27 سال بعد در همین نطقه به آرزویش رسید.
راوی: سرهنگ حسین کاجی
مزد رفاقت
حاج محمود در انتخاب رفیق بسیار دقت میکرد. زمانی هم که به واحد اطلاعات لشکر وارد شد شهید علی اکبر نظری ثابت[1] را به عنوان دوست و رفیق صمیمی انتخاب کرد. یکی دیگر از کسانی که با او رابطه خوبی برقرار کرده بود، شهید مهدی زین الدین است. حاج محمود خیلی به آقا مهدی علاقه داشت. همانگونه که حاج احمد کاظمی به شهید مهدی باکری علاقه مند بود و در سرزمین او به شهادت رسید. شهید احمدی تبار هم سرانجام در سرزمینی شهید شد که سالها پیش آقا مهدی زین الدین در آن به شهادت رسیده بود.
راوی: سرهنگ حسین کاجی
باریک تر از مو!
حساسیت فوقالعادهای نسبت به مسئله حقالناس داشت. دوستانی هم که بعد از شهادت ایشان در مجلس یادبودش گرد هم آمده بودند به این مطلب اذعان داشتند. بنده یکبار این دقت نظر را به چشم خودم دیدم. از آنجا که ایشان دفتر زیارتی داشت، یک روز برای دیدنشان به دفتر رفتم. بیرون از دفتر مشغول صحبت بودیم که بنده لحظهای به خودرویی که در کنار خیابان متوقف بود تکیه دادم. حاج محمود گفت: «آقا مهدی شما میدانی این ماشین برای چه کسی است که به آن تکیه دادی؟ شاید صاحب این ماشین راضی نباشد.»
راوی: آقای مهدی راشدی
گرا داده بود!
برای ثبتنام دو دخترش در مدرسه ایثارگران از ایشان درخواست پول کرده بودند. ثبتنام در این مدرسه برای فرزندان شاهد رایگان است. شهید احمدی تبار پول را پرداخت کرده و گفته بود: شما یک روزی این پول را پس میدهید. در آن زمان متوجه منظور او نشده بودند تااینکه ایشان به شهادت رسید.
راوی: سرهنگ حسین کاجی
سرهنگ پاسدار شهید حاج عباس عاصمی
فرمانده اطلاعات سپاه علی بن ابیطالب علیه السلام قم
فرزند: اسماعیل تولد: قم - 7/7/1346 شهادت: منطقه سردشت – 30/4/1390
مزار:قم – گلزار شهدای علی بن جعفرعلیه السلام
سهمی از دنیا!
چندین سال مسئول تفحص لشکر 17 علی بن ابیطالب علیه السلام بود، اما هیچگاه خود را با این عنوان معرفی نمیکرد. در مرامش نبود که بخواهد خودش را به عنوان مسئول معرفی کند. خیلی وقتها دستها و لباسهایش روغنی، گازوئیلی و خاکی بود. گاهی وقتها پیش میآمد که خودش روی بیل میکانیکی مینشست و کار میکرد. گاهی هم روی اتوبوس مینشست و نیروها را جا به جا میکرد. خادم به تمام معنا بود. هیچ وقت از تفحص حرف نزد، در هیچ برنامهای هم شرکت نکرد که بخواهد از کار در تفحص و سختیهای آن بگوید. یادم است که میگفت: روغن و گریس بیل میکانیکی و بیل و کلنگ تفحص با من و روایت تفحص و بقیه کارها با شما.
راوی: سرهنگ حسین کاجی
عطری برای جان ها!
زمانی در منطقه طلائیه مشغول تفحص شهدا بودند، شرایط بسیار سختی بود طوریکه با قایق برایشان آذوقه میبردند اما شهید عاصمی یک ماه تمام در آن منطقه ماند. معتقد بود که در عمق این خاک اجساد شهدا پیدا خواهند شد. کار در منطقه مصادف با ایام ماه محرم شده بود، با این حال ایشان به همراه تعدادی از دوستان در منطقه ماندند. حاج عباس خودش روی بیل میکانیکی مینشست و مشغول میشد. گاهی که به عمق میرسید بوی لجن سرتاسر منطقه را میگرفت، ولی او با این وجود کار را ادامه میداد. خودش میگفت در حال انجام کار با بیل میکانیکی در عمق چند متری بودم که با وجود بوی آزار دهنده لجن به یکباره متوجه بوی عطر در فضا شدم و جنازه شهیدی نمایان شد که تمام بدنش معطر بود. بعد هم یکی یکی جنازه دیگر شهدا را پیدا کردیم.
راوی: سرهنگ حسین کاجی
زندگی با طعم شهادت!
بعد از جنگ با ورود در تفحص لشکر 17 علی بن ابیطالب علیه السلام و پس از آن در راهیان نور و نمایشگاههای دفاع مقدس در قم، که هر ساله در هفته دفاع مقدس برگزار میشد، ارتباط خود را با شهدا حفظ کرده بود. همیشه برای برپایی نمایشگاههای دفاع مقدس در سالهایی که در جوار شهدای گمنام "کوه خضر نبی علیه السلام" برپا میگردید، قبل از برپایی نمایشگاه ابتدا بنده و شهید عاصمی و سرهنگ کاجی میرفتیم کوه. معمولا هم صبح زود بود. به محض اینکه میرسیدیم، قبل از هرکاری، حاج عباس کفشهایش را از پا در میآورد و میرفت سراغ شهدا. شهدایی که خودش به آنجا آورده بود...
راوی: سرهنگ احمد بیطرفان
آن روی سکه!
از آن دسته آدمهایی بود که برای انجام هر کار تنها رضای خداوند را مد نظر قرار میداد؛ به همین خاطر حاضر نبود که از او تقدیری به عمل بیاید یا بواسطه خدماتی که انجام داده بخواهند هدیهای به او بدهند. یکبار هم که در مجلسی از او به خاطر زحماتی که در برپایی نمایشگاههای دفاع مقدس کشیده بود تقدیر به عمل آمد و به رسم یادبود سکهای به او اهدا شد، این سکه را داد به یکی از بچههایی که در جریان برپایی نمایشگاه زحمت کشیده بود ولی موقع تقدیر و تشکر اسمش را از قلم انداخته بودند.
تازه بعد از شهادتش بود که این را فهمیدیم...
راوی: سرهنگ احمد بیطرفان
راه این جاست!
ظهر روزی که این عزیزان به شهادت رسیدند، در منطقهای برای صرف ناهار توقف کردیم. شهید عاصمی سمت چپ بنده نشسته بود. همگی مشغول صرف ناهار شدیم که یک لحظه متوجه شدم حاج عباس نان خشک و ماست میخورد. وقتی علت را از ایشان سئوال کردم گفتند: «این ناهار برای بچههایی تهیه شده که در منطقه مستقر هستند نه برای من که اینجا مهمان هستم.» برای بنده خیلی جالب بود که این شهید عزیز حتی در آخرین لحظات عمر پر برکت خود این حالات و روحیات خاص را حفظ کرده بود و به این گونه مسائل توجه داشت.
راوی: آقای علی امیری
سرهنگ پاسدار شهید علی اکبر جمراسی
جانشین مرکز اطلاعات معاونت اطلاعات سپاه علی بن ابی طالب علیه السلام
فرزند: علی تولد: تلخاب اراک - 3/1/1347
شهادت: منطقه سردشت – 30/4/1390 مزار: قم – گلزار شهدای علی بن جعفرعلیه السلام
زبان دل
در جمعهای خانوادگی یا در مهمانیها تا ساعاتی از شب مینشست و با ذوق و شوق خاصی برای اطرافیان از خاطرات جنگ میگفت. با لذت هم میگفت. از تعریف کردن این خاطرات خسته نمیشد. اگر تلویزیون موسیقی یا شعری در خصوص شهدا پخش میکرد و یا مثلا تشییع جنازه شهدای گمنام را نشان میداد با اشتیاق تمام نگاه میکرد و بی اختیار اشک از چشمانش جاری میشد. همیشه حسرتی در دل داشت که کمتر به زبان میآورد، اما این سوز و حسرت درونی را میشد در رفتار و حرکات ایشان دید. شهادت را بر زندگی دنیا و لذتهای آن ترجیح میداد. در خصوص شهادت بیشتر با همکارانش صحبت میکرد؛ چون نمیخواست با طرح این مسئله در خانه ما را ناراحت کند.
راوی: همسر شهید
میان ماه من تا ماه گردون!
گاهی که با هم مینشستیم از خاطرات دوران جنگ برایم میگفت. از همرزمان شهیدش و اینکه چگونه آنها به شهادت رسیدهاند و او جامانده است، به خصوص از شهید مصطفی بیگی و نحوه شهادت او. میگفت: «با هم در آمبولانس بودیم و در حال حمل مجروحین که ماشین توی جاده گیر کرد. به محض اینکه برای هل دادن ماشین پیاده شدم، خمپارهای کنار آمبولانس زمین خورد. مصطفی بیگی به شهادت رسید و من زنده ماندم.»
در خصوص شهادت با حالتی توام با حسرت و سوز درونی میگفت: «همه میمیرند و از دنیا میروند، اما مرگی که با شهادت باشد خیلی فرق میکند. اول و آخر مرگ هست ولی شهادت کجا و مرگ عادی کجا؟»
راوی: مهران جمراسی (فرزند شهید)
مرثیه جاماندگی
چند سالی که توفیق همکاری با شهید جمراسی را داشتم چیز زیادی از شهدا نمیگفت، اما طی یکی دو سال اخیر خیلی از شهدا یاد میکرد. زمستان سال پیش آلبوم عکسهایش در جنگ را آورد و از من خواست که عکسها را اسکن کنم. کنار من مینشست و یک یک عکسها را با ذکر منطقهای که گرفته شده توضیح میداد. گاهی از اوقات رو به روی عکس شهدای واحد اطلاعات عملیات لشکر 17علی بن ابیطالب علیه السلام که در سالن معاونت اطلاعات نصب شده است میایستاد و برایمان از خاطرات آنها و اینکه در کدام منطقه به شهادت رسیدهاند میگفت. تمامی آنها را از نزدیک میشناخت؛ چرا که در دوران دفاع مقدس همرزمشان بود. اینکه آنها رفتهاند و او جا مانده خیلی برایش سخت بود. میسوخت و میساخت و میگفت: ای کاش شهدا دست ما را هم بگیرند.
راوی: آقای فرخی
شوق گمنامی
انسانی خاکی و متواضع بود. همیشه طوری برخورد میکرد که کسی متوجه درجه و جایگاه او نشود. برای آمدن به خانه یا با سرویس میآمد یا با ماشینی که پلاک سپاه داشت، اما همیشه در نقطهای که از خانه فاصله داشت پیاده میشد و بقیه راه را پیاده میآمد. لباس فرم سپاه را خارج از محیط کاری به تن نمیکرد. زمانی هم که لباسها نیاز به شستن داشت، آنها را داخل پلاستیک سیاهی میگذاشت و به خانه میآورد. میگفت: «نمیخواهم کسی بداند که سپاهی هستم.» طوری بود که حتی اقوام نزدیک هم تا قبل از شهادتش از جایگاه و درجه ایشان مطلع نبودند.
راوی: مهران جمراسی (فرزند شهید)
یاور ضعیفان
یکی از رفتارهای نیکو و پسندیده شهید جمراسی کمک کردن به فقرا و دلجویی از یتیمان بود. کودکان یتیمی را میشناخت و همیشه آنها را مورد ملاطفت و دلجویی قرار میداد. گاهی هم بدون اینکه متوجه شوند به آنها کمک میکرد. در سفرهای زیارتی، ابتدا برای آنها سوغاتی میخرید. بعضی وقتها هم به این بهانه که چیز خوبی برای سوغات پیدا نکرده به صورت نقدی کمک میکرد. با وجود اینکه از منزلشان تا خانهما مسافت نسبتاً زیادی بود با ماشین میرفت دنبالشان و آنها را به خانه میآورد. در خانه با مهربانی و خوشرویی از آنها پذیرایی میکرد و دوباره آخر شب خودش آنها را بر میگرداند.
راوی: همسر شهید
دین و دَین!
نسبت به حق الناس و اموال بیت المال دقت خاصی داشت. در اتاق یک دستگاه کپی داشتیم که گاهی ایشان برای گرفتن کپی میآمد. وقتی که کارش انجام میشد، سفارش میکرد که یادتان باشد به چه اندازه کپی گرفتهام. مدتی بعد هم مبلغی را به عنوان پول کپی پرداخت میکرد. میگفتم این کپی که شما گرفتهای به اندازهای نیست که جوهری از دستگاه مصرف کند، نیازی به پرداخت پول نیست اما ایشان اصرار داشت که میبایست حساب و کتاب انجام شود.
راوی: آقای فرخی
شوق وصال
به گفته همکارانشان هر بار قبل از عزیمت به مأموریت، قدری درخواست فرصت میکرده تا نیازها و احتیاجات خانواده را برطرف کند و بعد عازم شود اما در مأموریت اخیر که منجر به شهادتشان شد، هیچگونه درنگی نداشت، حتی خیلی هم با عجله و شتاب حرکت کرد. ظهر بود که آمد منزل. قدری دراز کشید اما مثل اینکه دلش طاقت نیاورد. خیلی سریع بلند شد و وسایل سفر را آماده کرد و به همراه شهید احمدی تبار رفت. در آخرین لحظات، خوشحالی زایدالوصف ایشان و شتابی که برای رفتن داشت غیر عادی به نظر میآمد.
راوی: همسر شهید
سرگرد پاسدار شهید سید عبدالحسین موسوی نژاد
مسئول اطلاعات سپاه علی بن ابیطالب علیه السلام قم
فرزند: سیدجواد تولد: خمین - 1/2/1348 شهادت: منطقه سردشت – 30/4/1390
مزار: قم – گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام
خودش بود!
اهل ریاکاری و تظاهر به دینداری نبود. نور ایمان و معنویت را میشد در چهرهاش دید. در میان همکاران به عنوان فردی با ایمان و مقید به اصول و اعتقادات شناخته شده بود. زمانی که در حضور فرماندهان رده بالای سپاه جلسهای برگزار میشد و تا هنگام اذان طول میکشید برای خواندن نماز جماعت به اتفاق، سید را برای پیش نماز شدن انتخاب میکردیم. یعنی حتی فرماندهان او را از نظر دینی و اعتقادی به اندازهای قبول داشتند که راضی میشدند پشت سرش نماز بخوانند، هر چند که ایشان به سادگی راضی به این امر نمی شد.
راوی: سرهنگ احمد بیطرفان
باقیات الصالحات
زندگیاش را وقف جنگ و شهدا کرده بود. در سالهایی که از جنگ تحمیلی میگذشت، دست به کار بزرگی زد و با همت بالای خود بچههای باقیمانده از واحد اطلاعات لشکر را از شهرهای مختلف گردهم جمع کرد. علاوه بر این با همین بچهها گروهی را تشکیل داده بود که به صورت منظم به سرکشی و عیادت از خانوادههای شهدا میرفتند. این عادت را یک هفته هم ترک نکرد. از کارهای دیگری که این شهید بزرگوار در دوران حیات پر برکت خود انجام داد این بود که با وجود مشغله کاری فراوان مشغول جمع آوری عکسها و فیلمها و سایر اطلاعات شهدای واحد اطلاعات شده بود. اطلاعاتی که هم اکنون در بایگانی واحد اطلاعات سپاه موجود است، مرهون زحمات دلسوزانه این شهید بزرگوار و دیگر دوستان ایشان است.
راوی: ابوالقاسم کدخدا زاده
او شهید بود!
حساسیت ویژهای نسبت به مسئله شهید و شهادت داشت و اینکه ایشان هنوز به درجه شهادت نرسیده بود، برای جایش سوال میکرد. آنقدر خودش را به شهدا شبیه کرده بود که بنده همیشه به کسانی که دوران جنگ و همنشینی با شهدا را درک نکرده بودند سفارش میکردم اگر میخواهید شهیدِ زنده ببینید به موسوی نژاد نگاه کنید. اخلاق و رفتار او به گونهای بود که بنده همیشه تصور میکردم، سید شهید شده و این تنها جسم اوست که با ماست. شهادت حق او بود و خداوند مزد سالهای جهاد و ایثار او را داد.
راوی: ابوالقاسم کدخدا زاده
درد فراق
بعد از اتمام جنگ اکثر بچههایی که از کاروان شهیدان جا ماندهاند با حسرت و خون دل خوردن به زندگی ادامه میدهند. سید هم یکی از این بچهها بود که واقعا از دوری شهدا خون دل میخورد. حسرتی را که در دل داشت به زبان میآورد و میگفت برایم دعا کنید تا از قافله شهدا جا نمانم و توفیق شهادت نصیبم گردد. هر جلسه که به عیادت و سرکشی از خانواده شهدا میرفتیم، تنها در خواستش از پدر و مادر شهید یا اقوام و بستگان ایشان این بود که برای شهادت او دعا کنند.
راوی: آقای مهدی راشدی
عطش نینوایی
دو روز قبل از شهادت عطش زیادی گرفته بود، میگفت: هرچه آب مینوشم عطشم فروکش نمیکند. اما ظهر روزی که به شهادت رسید عطش و شتاب دیگری را در ایشان میدیدم. آن روز نماز ظهر را به امامت سید خواندیم و ایشان بعد از نماز، صلوات مخصوص ماه شعبان را هم تلاوت کرد ولی برای ادامه کار شتاب داشت. احساس میکنم تعجیلش برای رسیدن به لقاءالله بود.
راوی: آقای علی امیری
غمخوار خانوادههای شهدا
بعد از اینکه ایشان به شهادت رسید، تماسهای متعددی از سوی خانوادههای شهدای واحد اطلاعات گرفته شد که پیشنهاد کردند مجلس یادبودی برای شهدای اخیر سپاه برگزار شود و در آن از شهید سید عبدالحسین موسوی نژاد تجلیل ویژهای به عمل بیاید؛ چراکه سید عزیز حق زیادی به گردن این خانوادهها داشت. این شهید بزرگوار به پدر و مادر شهدا بسیار رسیدگی میکرد. گاهی شاید کاری هم از دستش بر نمیآمد، اما همین توجه و سرکشی و دلجویی از خانواده شهدا تأثیر بسیار زیادی بر این عزیزان گذاشته بود.
راوی: آقای مهدی راشدی
سرگرد پاسدار شهید مهدی خبیر
جانشین اطلاعات سپاه علی بن ابیطالب علیه السلام
فرزند: رضا تولد: قم – 24/6/1353 شهادت: منطقه سردشت – 30/4/1390
مزار: قم – گلزار شهدای علی بن جعفرعلیه السلام
واهمهای از کار نداشت...
یکی از خصوصیات بارز "شهید خبیر" تعهد و احساس مسئولیت ایشان نسبت به انجام کارهایشان بود. طی سه سالی که با هم در یک اتاق مشغول کار بودیم، هیچگاه ندیدم وقت خود را به بطالت بگذراند. به قدری نسبت به انجام کار جدیت نشان میداد و به اندازهای پرکار بود که بارها تصمیم گرفتم به واسطه فشار زیاد کاری که در نتیجه همکاری با ایشان متحمل میشدم، از ادامه همکاری انصراف داده و در واحد دیگری مشغول شوم. همیشه دنبال بهترین و در عین حال کوتاهترین راه برای انجام مسئولیتهای محوله بود. زمانی هم که وقت آزاد داشت به تفکر و برنامهریزی در خصوص کارهایی میپرداخت که احتمال میداد در آینده به ایشان واگذار شود. یعنی از قبل برای کارهای آینده برنامه داشت تا بتواند به نحو احسن کار را انجام دهد.
راوی:آقای فرخی
توقعی نداشت
در سالهایی که توفیق خدمت در کنار ایشان را داشتم، متوجه اراده قوی و پشتکار فوق العاده این شهید بزرگوار شدم. اخلاص بالای ایشان و انجام کار برای رضای خدا در کنار جدیتی که در انجام کارها داشت، همیشه به عنوان یک ویژگی بارز در نظر بنده باقی خواهد ماند. زمانی که وارد سپاه شدم چند سالی میشد که ایشان مشغول خدمت بود با این حال حقوقی که دریافت میکردند کمتر از مبلغی بود که بنده دریافت میکردم؛ به این علت که ایشان هیچگاه دنبال درجه و جایگاه و سایر حقوق و مزایای دریافتی نرفت. برایش انجام کارها مهمتر بود تا پیگیری این گونه مسائل. خودش را وقف کار کرده بود. دنبال درجه و مزایا هم نرفت تا زمانی که تشکیلات متوجه شد و در خصوص ایشان اقدام کرد.
راوی:آقای فرخی
معامله با خدا!
بنده مدتی نسبتا طولانی در سپاه توفیق خدمت داشتم. از این رو بسیاری از دوستانی که به نوعی از مسئولین شهید خبیر به حساب میآمدند را از نزدیک میشناختم؛ بنابراین گهگاهی که به مجموعه رفت و آمد داشتم به واسطه رابطه فامیلیمان، سفارشهایی در خصوص او میکردم. یکبار که متوجه این سفارشها شده بود با حالتی که حاکی از ناراحتی ایشان بود رو به بنده گفت: «سعی من این است که کارهای محوله را به نحو احسن انجام دهم. من به خاطر خدا کار میکنم نه چیز دیگر.» هر وقت یاد این خاطره میافتم متأثر میشوم؛ چرا که این شهید بزرگوار حتی نمیخواست کسی از رابطه فامیلی میان ما آگاه شود .
راوی: آقای ذوالقدر(باجناق شهید)
از قبیله خورشید!
در دوران دفاع مقدس با شهیدان زیادی حشر و نشر داشتم و حالات و روحیات این عزیزان را از نزدیک دیده بودم. شهید خبیر هم حالات و روحیاتی داشت که او را به شهدای عزیز نزدیک میکرد به همین خاطر بود که بنده به شهادت ایشان یقین داشتم. بارها هم این مطلب را به او گفته بودم که اگر در دوران جنگ حضور داشت خیلی زود به شهادت میرسید. وقتی برای آخرین مأموریت که منجر به شهادتش شد عازم بود، خانواده آشِپشتپا پخته بودند. بنده از روی مزاح گفتم: «برای کسی که قرار است شهید شود، آش درست نمیکنند.» هر چند به شوخی گفتم ولی ته دلم یقین داشتم که ایشان روزی به درجه رفیع شهادت ناثل خواهد شد. همین اتفاق هم افتاد و خداوند بزرگ در این مأموریت اجر زحمات و تلاشهای خالصانه آقا مهدی را داد!
راوی: آقای ذوالقدر(باجناق شهید)
دست خدا و جماعت مومنان
یکی از خصوصیات بچههای جنگ اقامه نماز به جماعت بود. یعنی اگر میدیدند یکی از همرزمان به نماز ایستاده فورا به او اقتدا میکردند. بارها در جبهه با این گونه صحنهها مواجه شده بودم. این خصلت نیکو در شهید خبیر هم وجود داشت. اگر در جمعی از دوستان و آشنایان حضور داشت و موقع نماز بود به محض اینکه میدید یکی از آشنایان به نماز ایستاده بلافاصله به او اقتدا میکرد تا به ثواب نماز جماعت دست پیدا کرده باشد.
راوی: آقای ذوالقدر(باجناق شهید)
پاسدار نمونه، شهید نمونه!
بسیاری از اوقات پیش میآمد که برای اتمام کارهای نیمه تمامی که در طول ساعات اداری پیگیری کرده بود خارج از وقت در مجموعه باقی میماند. با جان و دل کار میکرد و در این زمینه چشم داشتی هم نداشت. برای ایشان مهم این بود که کار به سرانجام برسد. خانه هم که میآمد خیلی کم استراحت میکرد. به جرأت میتوان گفت روزی 17 الی 18 ساعت برای کار وقت میگذاشت. طوری شد که در طول مدت کوتاه خدمت خود به عنوان پاسدار نمونه انتخاب گردید. او جوان بود و فقط چهار پنج سالی میشد که به عضویت سپاه درآمده بود. حالا گویا خدا هم او را به عنوان نمونه برگزیده است!
راوی: آقای ذوالقدر(باجناق شهید)
سروان پاسدار شهید ولی الله صحرایی
فرزند: اسد تولد: یکی از روستاهای شهرستان مرند– 1/12/1354
شهادت: منطقه سردشت – 30/4/1390 مزار: قم – گلزار شهدای علی بن جعفرعلیه السلام
تا خدا هست . . .!
از خصوصیات بارز ولیالله، توکلی بود که به خداوند متعال داشت و این مسئله بر سرتاسر زندگی پر برکت او سایه افکنده بود. شش سال به صورت پیمانی در سپاه خدمت کرد تا اینکه بطور رسمی مشغول شد. این تبدیل عضویت از پیمانی به رسمی تقریبا یکسال طول کشید. در این مدت برای او انفصال از خدمت زدند و عملا بیکار شد. با وجود داشتن دو فرزند و زندگی استیجاری برای ایشان نگران بودم. گهگاهی که از وضعیت مالیاش سئوال میکردم میگفت: «توکل بر خدا، خدا را شکر، نیازی ندارم.» با اینکه زندگیاش به سختی میگذشت، توکل به خدا را هیچگاه فراموش نکرد و همین توکل بود که از شهید عزیز ما شخصیتی منیع الطبع ساخت.
راوی: حجه الاسلام و المسلمین صحرایی (برادر شهید)
پیام شهید
نسبت به مسئله ولایت فقیه خیلی حساس بود. در گیرودار جریان فتنه با هم بحث سیاسی میکردیم و من برای امتحان کردن او به عمد نظری میدادم که مخالف با نظر ایشان بود. خیلی صریح و شفاف موضع میگرفت و میگفت: «علی جان! من غیر از رهبری از هیچ کس تبعیت نمیکنم. هر کس در مقابل رهبری باشد محکوم به رفتن است.» در مورد رهبری و ولایت با هیچ کس حتی من که برادرش بودم سر سازش و سازگاری نداشت. پیامکهایی که برای من میفرستاد هم بوی ولایت و تبعیت از رهبری میداد. یکی از آخرین پیامکهایی که برایم فرستاده مربوط به تاریخ 24 تیرماه یعنی شش روز قبل از شهادت ایشان است که در آن بعد از یک شعر زیبا در خصوص امام خامنهای، سالروز تولد ایشان را تبریک گفته بود.
راوی: حجه الاسلام و المسلمین صحرایی (برادر شهید)
مرید شهدا
در مورد شهدا غبطه میخورد. میگفت: «خوش به حال شهدا که عاقبت به خیر شدند. خوشا به سعادتشان. برگ برنده دست آنهاست. آنها رفتند و ما ماندیم.» برای خانواده شهدا هم احترام خاصی قائل میشد. همراه شهید موسوی نژاد به دیدار خانوادههای شهدا میرفت. در یکی از فیلمهایی که مربوط به همین دیدارهاست و بنده بعد از شهادت ایشان دیدم، ولی الله نسبت به پدر و مادر شهید با مهربانی و احترام خاصی برخورد میکند که این نشان از ارادت و علاقه او به شهدا و خانوادههای آنها دارد.
راوی: حجه الاسلام و المسلمین صحرایی (برادر شهید)
اگر خدا بخواهد...
قبل از اعزام به مأموریتی که منجر به شهادت شش شهید بزرگوار شد، حکم ابلاغ درجه سروانی شهید صحرایی به دستمان رسید. حکم را به شهید موسوی نژاد که مسئول مربوطه بود دادم. ایشان در پایین این حکم مطلبی را به این شرح نوشت: «با تبریک و تهنیت. انشاءالله که درجات اخروی در آخرت نصیب شما گردد.» حکم را برای ابلاغ به محل کار شهید صحرایی بردم، ولی ایشان در اتاق نبود. وقتی آمد حکم را دستش دادم و از او خواستم ابتدا مطلبی را که سید برای او نوشته بخواند. ایشان هم قبل از این که محتوای برگه را رؤیت کند، دست خط شهید موسوی نژاد را خواند و بعد از آن با یک حالت خاصی دستانش را بلند کرد و گفت: «ان شاء الله.» با دیدن این صحنه گفتم: «آقای صحرایی نکند در این مأموریت شهید شوی. چون سید برای هرکس مطلبی بنویسد بی نصیب نمیشود.» با این حرف من دوباره دستانش را بالا برد و تکرار کرد ان شاءالله...
راوی: آقای علی امیری
سرنوشت!!!
در انجام این مأموریت علاوه بر این شش شهید بزرگوار، بنده و برادر گیاهچی نیز حضور داشتیم. از ابتدای حرکت سوار موتور بودم و به عنوان پیشرو در جلوی تویوتای حامل دیگر عزیزان حرکت میکردم. در حین مسیر شهید موسوی نژاد مأموریتی را به من محول کردند که به تنهایی امکان انجام آن نبود، لذا به سفارش ایشان قرار شد از میان شهید صحرایی و برادر گیاهچی که در قسمت باربند تویوتا مستقر شده بودند یکی همراه بنده بیاید. شهید صحرایی آماده شد تا از تویوتا پیاده شود حتی پایش را هم روی باربند خودرو گذاشت تا به پایین بپرد اما گویی یک لحظه به من الهام شد که مانع او شوم و از برادر گیاهچی بخواهم که مرا همراهی کند. الان که فکر میکنم، میبینم در آن لحظه خیلی اتفاقی و بدون علت مانع پیاده شدن شهید صحرایی شدم. هر چند که معتقدم شهادت، روزیِ شهید صحرایی بود و خداوند میخواست او به همراه دیگر شهدای عزیز به درجه رفیع شهادت برسد.
راوی: آقای علی امیری
روحشان شاد و راهشان پر رهرو باد!
1- جانشین واحد اطلاعات عملیات لشکر 17 علی بن ابیطالب(ع) که در عملیات والفجر هشت در منطقه فاو به شهادت رسید.
دقایقی پیشٰ جمعی از طلاب و روحانیون حوزه علمیه قمٰ تجمعی اعتراضی را در مقابل شعبه فوریت های پلیسی حرم حضرت معصومه سلام الله علیها آغاز نمودند. این تجمع در اعتراض به برخورد غیرانسانی تعدادی از سربازان نیروی انتظامی و ضرب و شتم یکی از شهروندان شکل گرفته است. در جمع حاضرانٰ تعدادی از اساتید حوزه علمیه نیز به چشم می خورند.
گفتنی است رفتار زننده و توجیه ناپذیر و کاربرد الفاظ رکیک توسط تعدادی از پرسنل انتظامی شهر قم در برخورد با مردم به خصوص اقشار مذهبی و طلابٰ بارها مورد اعتراض شاگردان مکتب امام صادق علیه السلام قرار گرفته است.
بسیاری از طلاب حوزه علمیهٰ این نوع برخوردها را ناشی از عقده های اخلاقی و اداری این تعداد از نیروهای لاابالی انتظامی تعبیر می نمایند.
احساس گناه میکرد. شب عملیات بود. آقا سید فراهانی فرماندهی گروهان را بر عهده داشت. پشیمان بود. میگفت نفسم بر من غلبه کرد و نامه را گشودم. همسرش در نامه نوشته بود فرندشان متولد شده و او باید بیاید تا اسمی برایش انتخاب کند. میگفت نامه را که خواندم احساس کردم دلم میخواهد زن و بچهام را ببینم. حالا نگرانم مبادا این احساس دلتنگی، توفیق شهادت در راه خدا را از من بگیرد. لحظات آخرش بی اعتنا به تیر و ترکشهایی که در بدن داشت لبخند زد و زیر لب گفت: آقاجان! شما از ما راضی شدید؟
با راویان نور،ج3، ص157، به روایت حجت الاسلام علی اکبری
این نوشته حسین شریعتمداری٬ آن قدر برایم دلنشین است که به گمانم هیچ گاه طراوتش را از دست نمی دهد:
حسین شریعتمداری نوشت: گفته اند «پهلوانان نمی میرند» که باید گفت؛ پهلوانان هم می میرند. می گویند؛ منظور آن است که یاد و خاطره پهلوانان همیشه زنده می ماند. این گزاره نیز مخدوش است و چه بسیار پهلوانانی که آمده اند و رفته اند و امروزه یادی از آنها در خاطر هیچکس باقی نیست. هم اکنون نیز پهلوانانی هستند که ده ها سال دیگر انگار هرگز نبوده اند. تاریخ با هیچکس تعارف و رودربایستی ندارد و هنگامی که به پهلوانان می رسد، فقط یاد و خاطره پهلوانانی را در حافظه خود ضبط کرده و نسل به نسل منتقل می کند که پهلوانی را با جوانمردی آمیخته اند. «پوریای ولی» از جمله آنهاست. او که پهلوانی پرقدرت و بلندآوازه بود وقتی در تاریک- روشن شبستان یک مسجد، دعای مادری را شنید که با تضرع از خدا می خواست فرزند پهلوانش در مسابقه کشتی فردا بر پوریای ولی غلبه کند، با طوفانی در دل خویش روبرو شد. غلبه بر حریف و حفظ آوازه بلند پهلوانی خویش که خواست و آرزوی هر پهلوانی است و یا تن دادن به شکست ارادی برای به دست آوردن دل مادر پیری که از بیم شکست فرزند پهلوانش، شکسته بود و در سایه روشن سحرگاه آن روز، پیروزی فرزندش بر پوریای ولی را به تضرع از خدای مهربان آرزو می کرد؟ پوریای ولی اما، به دست آوردن دل آن مادر پیر را بر آوازه پهلوانی ترجیح داد و خدایش برای همیشه بلندآوازه کرد.
چهارشنبه شب هفته گذشته- ۱۳/۷/۹۰- تیم ملی فوتبال کشورمان در یک دیدار تدارکاتی تیم فوتبال فلسطین را با نتیجه ۷ بر صفر شکست داد و به نوشته ورزشی نویسان «جشنواره گل به راه انداخت»! ذوق زدگی برخی محافل ورزشی کشورمان از این پیروزی و دست افشانی آنها در پی این به قول خودشان، «جشنواره گل»! دیدنی و تاسف خوردنی بود و بعید نیست که روح پوریای ولی از خنده آنها به گریه افتاده و به زبان حال خطاب به آنان گفته باشد؛ من برای به دست آوردن دل شکسته یک مادر پیر، در مقابل حریفی که بی تردید بر او پیروز می شدم، تن به شکست دادم و شما همه آنچه در توان داشتید را برای شکست تیمی که به نمایندگی از مردم مظلوم فلسطین میهمان شما بود به کار گرفتید و در پی این پیروزی به وجد آمده و آن را «جشنواره گل» نامیدید! و حال آن که این پیروزی، با توجه به شرایط سخت تحمیل شده از سوی صهیونیست ها بر مردم مظلوم فلسطین و محروم بودن اجباری تیم یاد شده از تمرینات و امکانات فراوانی که شما در اختیار دارید، اهمیت چندانی هم نداشت، چه رسد به آن که «جشنواره گل»! نامیده شود! و چه کریمانه و بزرگوارانه بود سخن مربی تیم فلسطین که بعد از شکست تیم تحت مدیریت خود گفت: اگرچه برای آمدن به ایران سختی های زیادی را متحمل شده ایم و حتی ممکن بود در راه زندانی شویم ولی انگار نه انگار که به ایران باخته ایم، چون این مسئله برای ما شکست محسوب نمی شود. برای ما همین اندازه که به ایران اسلامی آمده ایم یک دستاورد است و به آن افتخار می کنیم.
نگارنده دقیقاً نمی داند که تیم ملی فوتبال کشورمان چگونه و با به کارگیری چه فرمولی می توانست احترام مردم ایران برای ملت مظلوم و تحت ستم فلسطین را به نمایش بگذارد و حرمت تیم فوتبال فلسطین را که از میان آتش و خون به میهمانی آمده بود پاس بدارد، زیرا یافتن راه کار در تخصص اهالی فوتبال است ولی با توجه به شرایط حساس کنونی چنانچه تیم ملی کشورمان نمی خواست آداب پهلوانی پوریای ولی را به طور کامل دنبال کند و به شکست مصلحت اندیشانه تن بدهد، دست کم می توانست در پی نتیجه مساوی باشد و یا به حداقل گل بسنده کند، نه آن که همه این ملاحظات را کنار بگذارد و...
یاد آن برادر سپاهی به خیر. با لندکروز سپاه که آن روزها یکی از تندروترین خودروها بود در جاده ای حرکت می کردیم و در حالی که تقریباً از تمامی خودروها سبقت می گرفت به یک خودروی پیکان رسیدیم که دو پسر بچه روی صندلی عقب آن نشسته و از شیشه عقب به جاده می نگریستند. پسربچه ها با حرکت دست های خود به راننده پیکان که ظاهراً پدرشان بود اصرار می کردند تندتر برود! و بعد با اشاره همان دست ها و حرکت لب ها گویی به ما می گفتند که نمی توانیم از آنها جلو بزنیم. برادر سپاهی نیز که به طور محسوسی از سرعت خود کاسته بود، با حرکت دست و حالت چهره وانمود می کرد که در تلاش برای سبقت گرفتن است اما هر چه زور می زند نمی تواند ... و بعد از آن که چندین کیلومتر را با همین حالت طی کردیم، وارد یکی از پارکینگ های کنار جاده شد و رو به نگارنده کرد و گفت؛ بذار بچه ها دلشون خوش باشه که نتونستیم از ماشین پدرشون سبقت بگیریم!
حسین شریعتمداری
کلماتی از جنس نور
+ نوشته شده در شنبه شانزدهم مهر 1390 ساعت 7:28 شماره پست: 878
یاران! پای در راه نهیم که این راه رفتنی است ونه گفتنی...
راه کاروان عشق از میان تاریخ می گذرد و هر کس در هر زمره که می خواهد ما را بشناسد داستان کربلا را بخواند، اگرچه خواندن داستان را سودی نیست اگر دل کربلایی نباشد...
زندگی زیباست اما شهادت از آن زیبا تر است، سلامت تن زیباست اما پرنده عشق تن را قفسی می بیند که در باغ نهاده باشند ...
بعضی ها ما را سرزنش می کنند که چرا دم از کربلا می زنید و از عاشورا؟ آنها نمی دانند که برای ما کربلا بیش از آن که یک شهر باشد یک افق است که آن را به تعداد شهدایمان فتح کرده ایم، نه یک بار نه دو بار ... به تعداد شهدایمان...
زندگی به خون وابسته است و پیکر تاریخ بی خون خدا، مرده ای بیش نیست و سر مبارک امام شهید بر فراز نی رمزی است میان خدا و عشاق؛ یعنی که این است بهای دیدار...
ای شقایق های آتش گرفته ، دل خونین ما شقایقی است که داغ شهادت شما را بر خود دارد، آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید ؟
سید مرتضی آوینی
صدا و سیمای جمهوری اسلامی ایران، تصاویری از استقبال با شکوه مردم همدان از رییس جمهور مکتبی را پخش کرد که یک صدا فریاد می زدند: مالک اشتر علی به شهر ما خوش آمدی.
این شعار، اثبات شکستی بزرگ برای بوقچی های تفرقه افکنی است که در ماه های اخیر با تمام بضاعت و توان تبلیغی خویش به نام اصولگرایی اما همگام با رسانه های بیگانه، بر وجود شکاف بین رییس جمهور با رهبر فرزانه انقلاب اصرار ورزیده اند.
مردم نشان دادند که اگر قرار بود به این تخریب ها وقعی بنهند در همان دور دوم انتخابات نهم ریاست جمهوری که ناجوانمردانه ترین اتهامات نثار فرزند ملت می گردید و در سکوت دستگاه های نظارتی در سطح کوچه و بازار منتشر و توزیع می شد تحت تأثیر جوسازی باندهای قدرت و ثروت قرار می گرفتند.
استقبال چند هفته گذشته مردم متدین استان اردبیل از محمود احمدی نژاد نیز آن قدر گسترده بود که تعجب بسیاری از رسانه های تخریب چی را برانگیخت. به زعم مهره های دین فروش رقبای شکست خورده سیاسی، وقایع جامعه بر مدار ذهنیت سازی های رسانه ای رقم می خورد. آنها به گمان خود می پنداشتند توانسته اند با هزینه هایی که از بودجه بیت المال برای تخریب شخصیت رییس جمهور انقلابی و پشیمان سازی مردم از اقبال به چهره ای که تقیدی نسبت به ساختارهای باندی و جناحی ندارد صرف کرده اند محمود احمدی نژاد را از چشم و دل ملت بیندازند. آن چه که در اردبیل و همدان رقم خورد اما حکایت دیگری در خود گنجانده بود.
استقبال مردم سودان و اظهارات مهمانان کنفرانس حمایت از فلسطین در عرض ارادات به فریادگر عدالت و انسانیت نیز دلیل دیگری در اثبات نفوذ نواده سلمان – لقبی که سودانی ها به محمود احمدی نژاد داده اند- در قلب آزادی خواهان جهان محسوب می شود.
چند ماه قبل از آغاز رسمی تبلیغات انتخاباتی دهمین دوره ریاست جمهوری، وقتی که هنوز بازار گمانه زنی های طیف به اصطلاح اصولگرا در تأیید یا عبور از احمدی نژاد گرم بود محمد جواد لاریجانی، مغز متفکر جناح موسوم به راست سنتی، جمله ای را بر زبان راند که بد نیست این روزها آن را دوباره به اقتدارگرایان یاداوری کرد. جواد لاریجانی در بحبوحه مباحث داغ سیاسی و رایزنی هایی که برای انتخابات مطرح بود اظهار داشت: ما چاره ای جز حمایت از احمدی نژاد نداریم!
معتقدم این جمله را باید با آب طلا نوشت و بر سر در ساختمان های جمعیت مؤتلفه، جامعه مهندسین و جامعه روحانیت نصب نمود.
سیاست بازان و قدرت اندیشان جناح موسوم به راست بدانند اقبال دوباره مردم به چهره های سنتی این جناح، همچون ناطق نوری، رفیق دوست، عسگراولادی و لاریجانی و . . . امری تحقق نایافتنی تلقی می شود. از دوم خرداد 76 تا کنون مردم ایران همواره یک "نه" بزرگ را به کسانی هدیه داده اند که در لوای شعائر مذهبی و انقلابی، به سودای قدرت و ثروت می اندیشند.
دوست داران احمدی نژاد بخوانند:
+ نوشته شده در پنجشنبه چهاردهم مهر 1390 ساعت 0:28 شماره پست: 876
سایت دولت ما سایتی است که در دفاع از غربت و مظلومیت عزیز دل ملت فعالیت می کند.
در مقابل صدها وبلاگ سیاسی و نظامی که وظیفه ای جز تخریب وجهه دولت مردمی با نیت قربه الی الله! و معرفی مدیر شایسته اما بدون اقبالی همچون علی لاریجانی احساس نمی کنند درخشش رویکرد و مطالب این سایت بسیار ستودنی است.
برای سلامتی فرزند ملت صلواتی فرستاده و به دولت ما سری بزنید:
نفر اول سمت راست٬ حجت الاسلام محمد ادیب زاده(ادبی) طلبه جوان و خالصی است که اهل یکی از دور ترین روستاهای شهرستان بابل در منطقه بندپی است. او درد و رنج ناگفته روستائیان مستضف را به خوبی می شناسد.
سال هاست که افتخار دوستی با او را دارم. چند سالی است که این بزرگوار٬ بی هیچ ادعا و هیاهویی به دنبال حل بخشی از مشکلات مردم منطقه خود است. از پله های وزارت خانه ها و ادارات مختلف آن قدر بالا و پائین می رود تا جاده ای را آسفالت کند یا آبی تصفیه شده را به دست محرومان برساند.
گاهی بعضی از مدیران از زاویه نگاه خود رفتار این طلبه مجاهد را تحلیل کرده و نیش و کنایه می پرانند که : حاج آقا قصد دارد کاندیدا شود!
شاید در قاموس برخی از مدیران ما خدمت خالص و بی توقع به مردم محروم جامعه مفهومش را از دست داده باشد. اما محمد ادیب زاده تکلیفش را خوب می شناسد.
نمی دانم کسی آیا به او خداقوتی گفته است یا نه. این چند سطر در حد بضاعت راقم آن، عرض ارادتی بود مختصر٬ تقدیم به ساحت عاشقانه های دل این روحانی گمنام و خستگی ناپذیر.
همه چیز برای قدرت!
+ نوشته شده در دوشنبه یازدهم مهر 1390 ساعت 16:17 شماره پست: 874
۱۰/۷/۱۳۹۰
تعدادی از نمایندگان مجلس در رابطه با اختلاس اخیر از رییس جمهور شکایت کردند.
نام این نمایندگان عبارت است از: 1-حسین نجابت(تهران) 2- احمد توکلی(تهران) 3- الیاس نادران(تهران) 4- علی زاکانی(تهران) 5- پرویز سروری(تهران) 6-حمیدرضا فولادگر(اصفهان) 7- جواد جهانگیرزاده(ارومیه) 8- نادر قاضی پور(ارومیه) 9- محمد دهقان(طرقبه و چناران) 10- امین حسین رحیمی(ملایر) 11- سیدحسین دهدشتی(آبادان)
۱۱/۷/۱۳۹۰
مقام معظم رهبری:
"البته عده ای می خواهند از این ماجرا برای زیر سؤال بردن مسوولان استفاده کنند، در حالیکه مسوولان در دولت، مجلس و قوه قضائیه مشغول انجام وظیفه خود هستند.
ادامه هیاهو و جنجال، بهخصوص اگر عده ای بدنبال استفاده های دیگر از این مسائل باشند، به صلاح نیست و همه باید مراقب باشند."
خدا رحمت کند مرحوم آشیخ عبدالله ضابط را. آن سال ها که کاروان های راهیان نور در حال شکل گیری بود ایشان چادری را در یکی از مناطق عملیاتی برپا کرد و رویش نوشت: پاسخ به شبهات جنگ.
سرداری آمد و مانع فعالیتش شد. می گفت: مگر دفاع مقدس هم شبهه ناک است؟!
مدتی گذشت. خیلی ها به ضرورت این کار حاج عبدالله پی بردند. پشت سر هم دوره هایی برای راویان دفاع مقدس تشکیل شد تا بتوانند به شبهاتی از قبیل چرایی ادامه جنگ بعد از فتح خرمشهر و . . . پاسخ بدهند.
خدا رحمت کند مرحوم آشیخ عبدالله ضابط را. کجاست ببیند امروز کار به جایی رسیده که برخی فرماندهان مدعی زعامت جنگ هم دچار شبهه شده اند و این نسل تیر و ترکش ندیده است که باید بیاید و ذهنشان را روشن سازد؟!
سردار محسن رشید که بعضی از او به عنوان مغز متفکر و استراتژیست برجسته مجموعه سپاه یاد می کنند اخیراً در خرده فرمایشاتی مدعی شده است که او و رحیم صفوی و علی شمخانی بر این باورند که بنی صدر، خائن نبوده است!!
از آن جا که وی می دانسته در صورت طرح چنین ادعایی بلافاصله با ارائه فهرست بلندبالایی از کارشکنی های خائنانه بنی صدر از سوی مخالفان این کشف بزرگ ! مواجه خواهد شد به طور نمونه به برخی از خیانت های بنی صدر از جمله کارشکنی در حمایت از مدافعان خرمشهر و هویزه و سوسنگرد اشاره کرده و نام آن را نادانی و" فهم غلط نظامی" نهاد!
حالا یکی بیاید برای این سردار خوش فکر و تحلیل گر توضیح بدهد که با این حساب می توان اختلاس چند هزار میلیاردی را نیز فهم غلط اقتصادی نامید و از جرم بزرگی چون تجاوز به عنف با عنوان فهم غلط اخلاقی یاد کرد!
شما بگویید اگر چنین افاضه ای از سوی کلهر یا جوانفکر صورت گرفته بود چه هیاهویی بر پا می شد و سران خوش نشین سپاه چه بیانیه ها و افشاگری هایی را طرح می نمودند؟
زعمای سپاه پاسداران در حالی بنی صدر وطن فروش را از خیانت در جنگ تبرئه می کنند که مشایی را خائن و جاسوس یهود و ابوبکر زمان بر می شمارند.
این آقایان استراتژیست همان طراحانی هستند که افتضاح کربلای چهار را بار آورده و دستور آغاز عملیاتی را دادند که لو رفتن آن بر نوپاترین رزمنده جنگ نیز پوشیده نبود.
همین آقایان هستند که با وجود افشای نقش هاشمی و مباشر وی یعنی محسن رضایی در تحمیل جام زهر به روح خدا، همچنان بضاعت ذهنی خود را در راه توجیه و ماستمالی علل پذیرش قطعنامه خرج می کنند.
درباره این حضرات حرف های بسیاری وجود دارد که به وقتش بیان خواهد شد.
جالب است بدانید سایت بولتن نیوز وابسته به وزارت . . . . با ذوق و شوق به انعکاس این مطلب پرداخت. درست چند روز پیش، این سایت در واکنش به مصاحبه سردار کوثری فرمانده سابق لشکر27 و نماینده فعلی مجلس شورای اسلامی که گفته بود محسن رضایی به پایان سیاسی – و نه نظامی- جنگ معتقد بوده به شدت برآشفت و در ادعایی عجیب، سردار کوثری را به دوستی با بنی صدر متهم ساخته و عملکرد وی را عامل اصلی عقب نشینی و شکست در فاو برشمرد!
عکس های تبلیغاتی محسن رضایی در دیدار با جانبازان قطع نخاع، بازار سایت بولتن را خوب رونق داده است.
مدتی است برخی طلاب و دانشجویان بر این باورند که حاج حیدر ما کمی به نصیحت نیاز دارد!
گم شده
+ نوشته شده در شنبه نهم مهر 1390 ساعت 22:42 شماره پست: 872
به اطلاع شهروندان عزیز می رساند یکی از کارگردان های نه چندان موفق کشورمان مدتی است که از نظرها پنهان گردیده و هیچ گونه خبری از وی در دسترس نمی باشد. چنان چه کسی از موقعیت و حال و روز وی اطلاعی در دست دارد می تواند دیگران را نیز در جریان قرار دهد.
محمد ن ز یکی از پرمدعاترین چهره های هنری در زمینه اعتقاد به انقلاب اسلامی و پاسداری از آرمان های شهدا بوده که در جریان فتنه88 به طور ناگهانی پی به مفاسد عمیق جمهوری اسلامی برده و مواضع دیگری را اتخاذ نمود. یکی از اصلی ترین دلایلی که باعث کشف ماهیت پلید! نظام برای وی گردیده به نقل از خودش، عدم همکاری یکی از اعضای بسیج در رها ساختن فرزند بازداشت او در جریان آشوب های خیابانی خرداد 88 بوده است.
از آن پس نامبرده به تبلیغ و توهین بر ضد نظام پرداخت که اقدامات تخریبی اش منجر به حبس وی گردید. در نهایت با وساطت مقام معظم رهبری آزاد شد اما روح عدالت خواه و ناآرامش او را بر آن داشت تا همچنان به صدور بیانیه های انفرادی در انتقاد و افشای چهره مسئولان ارشد نظام بپردازد. او در یکی از نامه های بلند بالایش در انتقادی تاریخی و شکننده از مقام معظم رهبری – که نزدیک بود به فروپاشی نظام منتهی شود- نوشت که چرا در طول بازداشت وی، مقام معظم رهبری به خانواده او سرنزده و از آنها دلجویی نکرده است!
پس از انتشار حدود ده نامه عریض و طویل و سرگشاده وی از آن جا که هیچ یک از مزدوران! و حامیان نظام، حال و حوصله واکنش نشان دادن به اظهارات و افشاگری های وی را نداشتند نامبرده به شدت احساس خلع سلاح شدگی و افسردگی روحی نموده و ترجیح داد تا گوشه انزوا را بر گزیده و از نظرها پنهان گردد.
برخی شنیده ها حاکی است وی از سوی نهادهای امنیتی به شدت تهدید شده بود که در صورت تداوم تبلیغ و توهین هایش بر ضد نظام، مجددا دستگیر شده و تحت شکنجه ای طاقت فرسا مجبور خواهد شد تا یک دور کامل به تماشای سریال چهل سرباز بپردازد.
بچه که بودیم به او می گفتند سرهنگ. حالا هم که سن و سالی از ما می گذرد باز به او می گویند سرهنگ! نفهمیدیم این بیست سی ساله چرا درجه قذافی بالاتر نرفته؟! حالا اگر کسی در لیبی درجه ای بالاتر از سرهنگ داشته باشد رهبر آن کشور باید به او احترام نظامی بگذارد؟
از این بحث انحرافی! که بگذریم تکلیف سید اسیر ما را چه کسی روشن خواهد کرد؟ سرنوشت سید موسی صدر همچنان مبهم و نامشخص است. سرهنگ چوب بیدادگری اش را خورد اما دل ما هنوز در تلاطم اثری از حیات آن اسیر غریب، غوطه ور اضطراب و بی قراری است.هر کجا هست خدایا به سلامت دارش.
چرایی حضور جوانان در عرصه روایت گری ایثار و شهادت
+ نوشته شده در پنجشنبه هفتم مهر 1390 ساعت 5:40 شماره پست: 870
راویان جوان این جا چه می کنند؟!
بخواهیم یا نخواهیم در باور بسیاری از مردم ما واژه جوانی با خامی و بی تجربگی گره خورده است . البته اگر بخواهیم مجموعه تصورات ذهنی از نسل جوان را واکاوری کنیم دیدگاه های دیگری در این خصوص نیز وجود دارد که گاه چشم اندازی مثبت را از حضور فعالانه و نقش آفرین جوانان به تصویر می کشاند. در برداشتی جامع و منطقی باید پذیرفت که هر یک از این صفات، بخشی از ویژگی های این نسل را در برگرفته و هر طیفی از قشر جوان به فراخور شرایط و موقعیت خود ممکن است برآیندی مثبت یا منفی را از مسئولیت خود بر جای بگذارد.
دوره افتخارآفرین دفاع مقدس و حضور سرنوشت ساز جوانان در مهم ترین عرصه های مدیریت جنگ، نگاه عمومی در اعتماد به نسل جوان را به صورت زائدالوصفی تقویت نموده است.
اکنون در دوره انتقال معارف و دستاوردهای معنوی دفاع مقدس به سر می بریم. شرایط و زمینه های مختلفی در جامعه، سبب شده تا رویکرد عمومی نسبت به کسب معارف انسان ساز دفاع مقدس و برخورداری از این گنجینه آسمانی افزایش پیدا کند . بررسی علل و عوامل این شوق عمومی را باید به فرصتی دیگر وانهاد.
بازدید گسترده اقشار مختلف جامعه از مناطق عملیاتی جنوب و غرب کشور دلیلی گویا بر این مدعا محسوب می شود.
این فرصت طلایی، دلسوزان فرهنگ و اندیشه پایداری را بر آن داشت تا با برنامه ریزی دقیق و در نظر گرفتن ظرافت های تبلیغی، حرکتی نو را در تعمیق معارف دفاع مقدس آغاز نمایند. روایتگری شفاهی از حماسه ها و سیره شهدا یکی از مهم ترین ابزارهای تبلیغی و فرهنگی در این عرصه محسوب شد که با اقبال کم نظیر مخاطبان مواجه گردید.
سبک حضور و ارتباط راویان با مخاطبان نیز بر دو پایه استوار گردید. یکی حضور ثابت در یادمان ها و دیگری حضور مستمر یا گردشی و اردویی در کنار بازدیدکنندگان و زائران سرزمین های نور. در شیوه دوم، راوی کار دشوارتری را بر عهده داشته و موظف است تا در طول سفر ضمن برقراری ارتباط چهره به چهره و دوستانه با مخاطبان خود، نسبت به یادمان ها، شهدا و عملیات های متعدد، اطلاعات و مطالبی آموزنده و کاربردی در چنته داشته باشد.
موفقیت اکثریت راویان در انتقال خاطرات و آموزه های ایثار و شهادت منجر شد تا دریچه ای از این نوع کار فرهنگی به محدوده ای فراتر از مناطق عملیاتی یعنی در سطح مساجد و دانشگاه ها و مدارس و . . . نیز گشوده شود. امروز شاهد آن هستیم که بسیاری از مراکز و پایگاه های فرهنگی سراسر کشور در مراسم و برنامه های فرهنگی خویش، جایی را نیز برای راویان فتح و استقامت باز می نمایند.
نکته ای که در راستای این گفتار حائز اهمیت است آن است که وظیفه اصلی روایتگر – آن چنان که از مسمای آن پیداست – انتقال صحیح، مستند و آموزنده خاطرات ، معارف و دستاوردهای دفاع مقدس در قالبی جذاب و شیوا برای مخاطبان و علاقمندان فرهنگ ایثار و شهادت است. این تعریف می تواند حریم دیگر فعالیت های مشابه مانند تاریخ نگاری دفاع مقدس و . . . را با مفهوم و کارکرد روایتگری مشخص نماید.
سوءتفاهم! یا چالشی که در این عرصه، گاه گریبانگیر راویان و تصمیم سازان وادی روایتگری می گردد میزان و ضرورت استفاده از راویان جوان و به معنای دقیق تر، جنگ ندیده می باشد. برخی بر این باورند که خاطرات گرانسنگ آن دوران پرشکوه اگر از زبان شاهدان این عرصه و رزمندگانی که حضور مستقیم در میدان نبرد با دشمن داشته و هم نفس با شهدا بوده اند بیان شود تأثیری عمیق تر و باورپذیر تر بر مخاطب خواهد داشت. در مقابل این نگرش عده ای نیز بر این باورند که رزمندگان آن دوره به دلیل شرایط سنی و مشغولیت های اجتناب پذیر زندگی، کمتر قابل دسترس بوده و در برقراری ارتباط با مخاطب نیز از توفیق کمتری برخوردار هستند.
از منظری منصفانه و واقع بینانه باید اذعان داشت که هر دو نگرش طرح شده تا حدی صحیح و قابل تأمل می باشند اما حقیقت آن است که چه بخواهیم و چه نخواهیم دست روزگار، جابه جایی نسل ها را پیش روی ما قرار خواهد داد. به راستی آیا آنانی که امروز بر کرسی وعظ و روضه، شیواترین روایت حماسی و معنوی از عاشورای اصحاب اباعبدالله در سال 61 هجری را نقل می کنند حود شاهد آن ماجرای شگرف بوده اند؟
تردیدی نیست که بیان هر خاطره ای از زبان کسی که شاهد مستقیم وبی واسطه آن بوده مستند تر خواهد بود اما آیا این مسئله می تواند باعث شود تا توجهی به تربیت نسلی نو و هنرمند از راویان با انگیزه و جوان برای انتقال آن معارف والا و ارزنده به نسل های بعد نداشته باشیم؟ البته اگر بخواهیم دلایل حلّی را کنار گذاشته و از مثال های نقضی استفاده کنیم باید تأکید داشت که در شرایط فعلی نیز حتی اگر به تعداد همه یادمان ها راویانی از نسل رزمندگان دوران دفاع مقدس به تعداد کافی در اختیار داشته باشیم اما در سبک روایتگری به صورت گردشی و همراه با زائران سرزمین نور، ناچار از نقل باواسطه و غیرمستقیم خاطرات ووقایع آن دوران خواهیم بود چه این که کمتر رزمنده ای را می توان یافت که در همه عملیات ها و مناطق جنگی حضور داشته و شاهد وقایع و خاطرات همه آنها بوده باشد.
آن چه که به شهادت تجربه و عقل و منطق، بایسته توجه است ضرورت استفاده به جا از همه ظرفیت های روایتگری در جهت تکامل و غنای محتوایی روایان است. استفاده از راویان جوان، با انگیزه، آگاه و خوش بیان، ضرورتی لازم و اجتناب ناپذیر است. اگر قرار باشد مرور زمان و کهولت سن رزمندگان و شاهدان عرصه دفاع، چندی بعد ما را به استفاده از روایان نوپا مجبور سازد چه بهتر که امروز در حضور ناقلان و ناظران اصلی حماسه های هشت سال دفاع مقدس، طیف جدید روایتگران را به این عرصه نورانی فراخوانده و از تجربیات و شواهد نسل اول راویان به عنوان محک، مکمل و سرمایه راویان جوان بهره بگیریم. نسل جدید راویان فرهنگ و اندیشه پایداری – به حول و قوه الهی- امانت داری نیکو برای میراث گرانبهای دفاع مقدس خواهد بود انشالله.
سومین شماره نشریه خم وابسته به معاونت پژوهش و مطالعات راهبردی موسسه روایت سیره شهدا منتشر شد.
این نشریه دارای پنجاه و شش صفحه رنگی به علاوه پوستر اهدایی به همراه مطالبی متنوع و جذاب به قیمت 1500 تومان در اختیار علاقمندان قرار گرفته است.
برای تهیه نشریه خم می توانید با شماره 7748158 0251 تماس گرفته و یا به این شماره پیامک بزنید 30005980
در شماره سوم نشریه خم می خوانید:
برای آنان که آهشان از جنس نیاز بود
بعضی وقت ها خوب است غربگرا باشیم!
به زودی در خیابان های تل آویو قدم خواهیم زد!
خیلی ها نمی دانند من هنوز زنده هستم!( گفت و گو با استاد حمید سبزواری)
و . . .
دایی لاریجانی ها را می شناسید؟
+ نوشته شده در دوشنبه چهارم مهر 1390 ساعت 14:17 شماره پست: 868
چقدر خوب است بعضی از ضرب المثل ها مصداق خارجی نداشته باشند. یکی اش همین مثل معروف که می گوید حلال زاده به دایی اش می رود. به خصوص اگر دایی جان مبتلا به انحراف فکری هم باشد. چرا؟ مطلب زیر را بخوانید.
آیت الله محمد فاضل از علمای به نام شمال کشور و موسس فیضیه مازندران در صفحه 182کتاب خاطرات خود که توسط مرکز اسناد انقلاب اسلامی منتشر شده است می گوید:
" از میان شاگردان مرحوم آقای( سید محمد) روحانی، آسید حسینعلی نبوی (اشرفی) اهل بهشهر مازندران است. پدرش آسید محسن اشرفی، در نجف از هم مباحثه های مرحوم آیت الله بروجردی بود. ایشان نتوانست در بهشهر بماند، حالا یا تبعید شد یا خودش خواست، به هر حال مقیم نجف شد و از هم دوره ای های آقای بروجردی بود. آقای اشرفی پدر عیال مرحوم آمیرزا هاشم آملی بود. پس مرحوم آقای نبوی برادر خانم آمیرزا هاشم و دایی لاریجانی ها بود. مرحوم پدرم با آسید محسن اشرفی خیلی مأنوس بود و وقتی منزل ایشان می رفت، مرا هم با خودش می برد و من با این خانواده رفت و آمد داشتم. واسطه ازدواج آمیرزا هاشم با دختر آقای اشرفی هم پدرم بود. . . . با فرزندان آقای اشرفی به خصوص آسید حسینعلی که در نجف بود رفیق بودم اما از لحاظ خط فکری از هم جدا بودیم. . . . تا انقلاب نشده بود ایشان مفید بود، اما متاسفانه بعد از انقلاب نتوانست مفید واقع شود. .. . او در مشهد ساکن است. در مشهد هم هیچ گونه فعالیتی ندارد، نه تدریسی، نه تألیفی، لایضر و لاینفع. شنیدم با عده ای که هم فکر هستند هفته ای یک بار جلسه تفسیر دارد. من هر وقت به مشهد می روم راضی نیستم که به دیدار ایشان بروم. واقعاً برایم سخت است. یک بار پیغام دادم بیا حداقل یک کتاب تفسیر با همکاری هم بنویسیم، کتاب نوشتن که مانعی ندارد. البته ایشان اهل حرف های زشت و دشنام و . . . نیست. خداوند همه ما را هدایت کند. آقای دکتر احمد توکلی با خواهرزاده آقای نبوی ازدواج کرده است."
اخیراً در اعلامیه سالگرد ارتحال یکی از مراجع عظام، خواندم که در اوصاف آن بزرگوار نوشته اند : احیاگر فاطمیه.
جالب است در بنرهای سالگرد ارتحال مرجع بزرگوار دیگری نیز هر سال این طور می نویسند: او که در اقدامی شجاعانه! فاطمیه را احیا کرد . . .
حالا این که برگزاری مراسم فاطمیه آن هم در مرکز تجمع شیعیان یعنی شهر مقدس قم چه شجاعتی نیاز دارد، بماند اما بالاخره قرار است نام چه کسی را به عنوان احیاگر فاطمیه بشناسیم؟ اصلاً مگر مراجع بزرگوار دیگری از جمله مقام معظم رهبری هر سال در ایام فاطمیه، مجالس متعددی را بدین منظور برپا نکرده اند؟ یادم می آید وقتی نوجوانی کم سن و سال بودم و هنوز صورتم سبز نشده بود آقا مصطفی خورشیدی، مداح و بسیجی فعال شهرمان بیست و پنج الی سی شب بی هیچ ادعایی در هیئت محبان، خیمه عزاداری را در سوگ بی بی دو عالم برگزار می کرد و ما را می بست به آبگوشت! خدمات معنوی دلدادگان گمنام اهل بیت را نباید در احیا و ترویج معارف آسمانی شیعه نادیده بگیریم.
از این بحث که بگذریم باید دید که چه اصراری است احیای فاطمیه در بیلان کار بزگان ما قرار بگیرد؟
راستش را بخواهید باید گفت مراجع مرحوم که هیچ گاه ادعایی در این خصوص نداشته و هر کاری برای خدمت به اسلام انجام داده اند بدون توقع و در کمال اخلاص بوده است. روحشان شاد. می ماند بازماندگان و وراث محترم که به گمان من احساس می کنند برای جلب توجه و برجسته سازی منسوبان خود باید به مصادره وقایع ماندگار مذهبی روی بیاورند. شاید هم آنها نتوانسته اند در بررسی سال های حیات پربرکت آن بزرگان، عملی شاخص و دهان پرکن – از نگاه خود- پیدا کنند و از این رو به تاریخ سازی روی آورده اند. والله اعلم.
راستی اگر این بزرگان کار بزرگی در حد انقلاب خمینی کبیر انجام داده بودند امروز بازماندگان آنها چه منتی بر سر ملت و مکتب داشتند؟!
هشدار درباره کوار
+ نوشته شده در جمعه یکم مهر 1390 ساعت 21:19 شماره پست: 866
کوار نام شهری در استان فارس است که چهل پنجاه کیلومتری با شهر شیراز فاصله دارد. بخش هایی از این منطقه مدت هاست که به محل امنی برای تجمع دراویش و ترویج اندیشه باطل تصوف تبدیل شده است.
چند هفته پیش یکی از مبلغین حوزه علمیه که در سخنان خود به روشنگری پیرامون ماهیت انحرافی و فاسد جریان صوفی گری پرداخته بود از سوی تعدادی از دراویش مورد ضرب و شتم قرار گرفت. مردم مومن منطقه در حمایت از این طلبه روشنگر دست به یک راهپیمایی خودجوش زدند. دراویش منطقه نیز با فراخوان اعضای خود در حمله ای غافلگیرانه با انواع سلاح سرد و گرم به جان مردم بی دفاع افتادند که در این واقعه، ده ها تن مجروح گردیده و سه نفر از جمله یک روحانی همچنان در بیمارستان به سر می برند.
لازم به ذکر است بر اساس شنیده ها دروایش منطقه پیش از این نیز در اقدامی گستاخانه ، یک بخشداری در کوار را به تصرف خود درآوردند. عدم هماهنگی و ضعف اعتقادی در بین برخی از مسئولان باعث ترکتازی و قانون شکنی علنی دراویش گردیده است. گویا امام جمعه آن منطقه نیز آن طور که شایسته است نقش موثری در حمایت از نیروهای حزب الله نداشته است. به هر حال طلاب حوزه علمیه قم با رصد کامل وقایع و حوادث جاری در منطقه کوار، در صورت اثبات کوتاهی مسئولان محلی، مسئولان عالی رتبه نظام را ملزم خواهند ساخت تصمیمی جدی و کارساز در خصوص مسائل جاری در کوار اتخاذ نمایند.
البیک نام مرکز تجاری تفریحی بزرگی در کشور عربستان و متعلق به سرمایه داران وهابی است.
این مرکز شعبه ای نیز در شهر مقدس قم! واقع در بلوار الغدیر دارد که مجموعه تفریحی رنگین کمان و سالن پذیرایی منقش به آرم و تابلوی بزرگ البیک متعلق به ان می باشد و گویا برادری اهل سنت، تأسیس آن را برعهده داشته است.
پیش از این از سوی نیروهای حزب الله به مدیریت این مجموعه هشدار داده شده بود که در مناسبت های مذهبی به عقاید شیعه احترام کامل بگذارند.
یک روز به شهادت صادق آل محمد ص باقی مانده است. امیدوارم مدیریت این مجموعه تفریحی مانند همه سینماها و دیگر مراکز تفریحی کشور به وظایف خود پای بند باشد.
- ۰ نظر
- ۱۹ مهر ۹۰ ، ۰۹:۰۸