اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۱۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «راهیان نور» ثبت شده است

سفرنامه کربلا (قسمت اول)

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۴ شهریور ۱۴۰۳، ۰۴:۰۴ ب.ظ

photo_2024-09-03_22-04-17_diya.jpg

 

دوست بزرگواری بود از آن دست طلبه های فاضل و درس خوان حوزه می گفت طلبه باید بنشیند سر درس و بحثش و دنبال زیارت و گردش و سفر نباشد. شد تا رفت کربلا، برگشت و گفت: یک جاهایی را آدم باید برود ببیند. دیگر کربلایی شد و سالی یکبار لااقل زائر بارگاه امام عشق است.

تازه راه کربلا باز شده بود، سال 82 را می گویم. بچه نداشتیم. من و فاطمه دوتایی راه افتادیم تکه تکه رفتیم کربلا. آن موقع شور و هیجان خاصی برای زوّار وجود داشت. قم را یادم است هر روز در حیاط حرم، عده ای با حلقه های گل ایستاده بودند زائرشان از کربلا می رسید او را در آغوش گرفته و استقبال ویژه انجام می دادند. آنهایی که دست و بالشان می رسید شام و ناهاری فامیل را میهمان می کردند. راه کربلا البته از اواخر دولت صدام باز شده بود. قیمتها بالا بود. بعد جنگ شد و بسته شد. آن موقع البته چیزی به نام سفر اربعین هم رسمیت نداشت. سفر اربعین سنتی قدیمی و مشهور بین علمای نجف بود که با بی اعتنایی و سختگیری دولتهای بعث تعطیل گردید.

صدام که سقوط کرد عراق دیگر دولت نداشت. راه کربلا حالا حسابی باز شده بود! سفر انفرادی و خانوادگی و مستقل به صورت قانونی یا قاچاق متداول شده بود. سال 82 خیلی از خدا خواستم پولی برسد من و فاطمه برویم کربلا. آن سال سه بار سفر راهیان نور و مناطق عملیاتی جنوب نصیبم شد. گفتم خدایا! اینجا هم کربلاست قبول دارم؛ اما منظورم آن کربلای اصلی است! بالاخره پولش رسید و کربلای ما هم در آخرین ماههای سال 82 جور شد. چیزی حدود دویست هزار تومان برای سفر مستقل دونفره لازم بود. با قطار رفتیم خرمشهر. پیمان دریس از دوستان خوب آبادانی آمد دنبالمان و ما را برد خانه اش و بعد همراه کاروانی از اصفهان فرستاد نزدیک بصره و از آنجا عازم کربلا شدیم. در کربلا راهمان را از آن کاروان جدا کردیم و خودمان ده روزی در عتبات پرسه زدیم و نهایتا با ابتلا به سرما خوردگی و اتمام پولهایمان به کشور بازگشتیم. چقدر سفر شیرینی بود.

آن موقع احساس غرور میکردم از جایی به خاک کربلا پاگذاشته ام که قدمگاه شهدا بوده است. بعد البته یادم آمد همه شهرهای مرزی ما در غرب و جنوب غرب جای پای شهدا و محل عروج جوانان کربلایی کشورمان است و این ویژگی مختص شلمچه نیست.

همین مهران دوبار توسط رژیم بعث اشغال شد و با حماسه جوانهای غیور کشورمان آزاد گردید. اواخر جنگ هم منافقین چشم طمع به این شهر دوختند که حالشان جا آمد!

من و فاطمه زمستان سال 82 به کربلا رفتیم و دیگر نرفتیم تا شهریور 1403. نخواستیم که برویم. لااقل من که نخواستم. علتش هم به یک مساله و کش و قوس درونی برمیگردد. خلاصه اش می شود اینکه خودم را کوچکتر و نالایقتر از آن میدانستم که در محضر آفتاب وجود امیرالمومنین و حسین بن علی علیهماالسلام بایستم و ... بگذریم، توضیحش سخت است.

دیشب از سفر بازگشتیم. سال 82 فضای مجازی نبود یا لااقل من در این فضا نبودم. یادداشتهایی از سفر برداشتم که گویا گم شد. در این سفر هم نکاتی را یادداشت کردم و به لطف خدا و با کمک حافظه ان شاءالله مقایسه ای از این دو سفر با فاصله 21 سال را خدمت خوانندگان وبلاگ تقدیم می کنم. سعی میکنم حرفهایم خسته کننده و رنج آور نبوده و خواننده را به تعقیب ادامه ماجرا ترغیب کند.

مدتی بود که احساس می کردم کاری نیمه تمام دارم، باری روی دوشم سنگینی می کند. برای بچه هایم کم گذاشته ام اگر آنها را به کربلا نبرم. تصمیم گرفتیم و خدا هم جور کرد. این را باور دارم کسی بخواهد زیارت برود مقدماتش برای او فراهم می شود. لااقل این را باور ندارم کسی که به سفر زیارتی میرود حتماً دعوت شده است و آنکه نتوانسته برود دعوت شده نیست. همه مومنان دعوت شده اهل بیت برای زیارت و شرفیابی محضرشان هستند چه بخواهند و بروند چه نخواهند و نروند.

ما خواستیم و لطف و امضای خدا را گرفتیم و رفتیم. حالا که برگشتیم احساس میکنم باری سنگین از دوشم برداشته شده است. وظیفه ای را به انجام رسانده ام. می دانید کسی که مسئولیت دارد آرامش ندارد. با کاروان نرفتیم. مسئولیت اداره سفر برعهده خودم بود. از خدا و امام حسین کمک خواستم سفر خوب و خاطره انگیزی شود. شبیه مشهدهایمان که همیشه به بچه ها خوش گذشته با این که یک دایی شان در کیش، یکی در قشم و خاله شان در چابهار است و بارها به مشهد سفر داشته اند همین حالا هم از آنها بپرسی دوست داری کیش و قشم و چابهار بروی یا مشهد با شور و شوق می گویند باز هم مشهد. دوست دارم کربلا هم برایشان همین لذت را داشته باشد.

ایام اربعین به پایان رسیده. زوار برگشته اند و ما به خیالمان که کربلا دیگر خلوت شده وقت مغتنمی برای سفر انتخاب کردیم. قم دوبار در سال خیلی خالی و خلوت می شود. منظورم محله های شهر است نه خیابانهای اطراف حرم که طبعا میزبان مسافران و زائران است. یک بار در عید نوروز چون اغلب ساکنان قم بومی نبوده و مهاجرند برای دید و بازدید به شهرهای خود می روند، یکبار هم ایام اربعین که خلوتی شهر خیلی به چشم می آید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نخلهای بی سر

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۴ تیر ۱۴۰۳، ۰۹:۳۸ ق.ظ

اروند کنار نخل های بی سر

 

کتاب نخلهای بی سر را خواندم. کارهای دفاع مقدسی را دوست دارم. البته این بار شاید به خاطر خستگی زیاد نتوانستم چندان با روال متن کتاب ارتباط برقرار کنم. اگر چه خاطراتی که از شهید محمود کسایی زاده در لا به لای داستان گنجانده شده بود انصافا لذت بخش بود. یک شاعر یا روزنامه نگار یا کسی که متن ادبی و دلنوشته می نویسد لزوما داستان نویس نیست. این رشته ها با هم تفاوت دارد. کما اینکه یک داستان نویس هم ممکن است نتواند روزنامه نگار خوب یا شاعر باشد.

موضوع سفرهای راهیان نور و تجریبات جالب و شیرینی های آن از آن دست سوژه های نابی است که بسیار ظرفیت پرداخت از سوی هنرمندان را دارد و چقدر خوب است آثاری در این خصوص خلق شود که با نگیزه قلبی و قبلی نگارنده همراه بوده و فراتر از کلیشه ها و کارهای سفارشی، از عمق وجود و باور هنرمند سرچشمه گرفته و روح و دل خواننده را درگیر آموزه های معنوی و انسان ساز فرهنگ ایثار و شهادت نماید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بابل، جبار جوادی

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۷:۰۹ ب.ظ

جبار جوادی | شبکه اعزام سخنران و استاد عمار

 

جبار جوادی، قاضی نمونه استان تهران، راوی سیره شهدا و طلبه ای سالم، اهل فضل و اراده و جهاد است.

در بابل، کاندیدای انتخابات مجلس شده؛ کد 147. مستقل است به کسی باج نداده و نخواهد داد. یقین بدانید رأیتان هدر نمی رود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عشق و آتش

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۵ اسفند ۱۴۰۲، ۰۶:۵۶ ب.ظ

سفر خوبی بود شکر خدا. یکی از بهترین تجربیات و خاطرات عمرم نه فقط در عرصه روایتگری و راهیان نور، رقم خورد. از خدا ممنونم. از حضرت زهرا ممنونم. از سیدالشهدا ممنونم. از امام زمان ممنونم. از شهدا ممنونم. آبروی مرا حفظ کردند. لایق این لباس و این جایگاه نیستم و اگر برکت و خیری هست از سر لطف و کرامت و گذشت و اغماض اهل بیت و شهداست. 

دانشگاه صنعتی نوشیروانی جزو صد دانشگاه برتر جهان و از برجسته ترین دانشگاههای علمی کشور است. بچه های بسیجی این دانشگاه که در قالب دو اتوبوس، افتخار همراهی شان را داشتم از ناب ترین، شادترین و خالص ترین جوانهای این مرز و بوم هستند. از حضور در کنار این عزیزان روحیه گرفتم. این بچه ها قرار است علم فرهنگ ایثار و شهادت را تا جان در بدن دارند سر دست نگه دارند به حول و قوه الهی. چند ساعت نگذشت که دلتنگ هم شدیم و پیامها و تماسها شروع شد. حاج آقا خاکزاد مسئول نهاد نمایندگی ولی فقیه دانشگاه که جوانی عالم و سیدی نورانی و خودساخته است نیز در این سفر حضور داشت. آشنایی با او برای این حقیر آرامش بخش و امیدوارکننده بود؛ کثّر الله امثاله.

شهدا میزبانان خوبی بودند در کمیل و طلاییه و شلمچه و... حال خوشی را برای همسفران به سوغات آوردند؛ الحمدلله. این روزها را تا زنده ام فراموش نخواهم کرد.

این آخرین سفر من در قالب روحانی و راوی کاروان بود و دیگر از نظر جسمی و معنوی خود را مهیای چنین سفرهایی نمیبینم. البته با خانواده ان شاءالله در قالب زائر اگر عمری باشد باز هم به وادی نور سرک خواهم کشید.

اعیاد شعبانیه به خصوص میلاد جوان رعنای اباعبدالله فرصت خوبی برای انس با علی اکبرهای خمینی و خامنه ای بود. تقارن با میلاد امام عصر هم مجالی برای اندیشیدن پیرامون رسالت حقیقی منتظران پدید آورد. اگر ثوابی برای حقیر بود برسد به روح محمدحسین منصف، حجت الاسلام یزدانی، حاج آقا مویدی و...

امشب شب شادی دل فاطمه زهراست. ان شاءالله زنده باشیم و ظهور حضرت را به یکدیگر تبریک بگوییم. شادی روح امام و شهدا، عاقبت بخیری خودمان و لبخند رضایت حضرت حجت صلواتی بفرستیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

السلام علی الاعضاء المقطعات

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۳۰ بهمن ۱۴۰۲، ۱۲:۳۲ ب.ظ

img_7069_ta4v.jpg

 

به یاری خدا فردا عازم سفر راهیان نور و نایب الزیاره همه دوستان هستم. مثل هر سال دو دعا را ورد زبان خود قرار داده ام. یکی اش قوّ علی خدمتک جوارحی است که به خصوص با سن بالا و ظهور نشانه های پیری به کمک بیشتری از خداوند متعال محتاجم. برای این سن و سال اتوبوس نشینی چند روزه، کمی دشوار است. دعای دیگرم اما رب اشرح لی صدری و یسّر لی امری و احلل عقدة من لسانی است. خدا رفتار و گفتار تأثیرگذار به ما بدهد.

از خدا می خواهم حافظه قوی داشته باشم از این شهدا لااقل یک خط خاطره برای بر و بچه های نسل جدید راهیان نور بیان کنم. ستارگان درخشان و پرفروغی چون شهیدان: علمدار، تورانی، دوامی، دادگر، تازیکه، وسکره، طوسی، آقاجانی، ایزدهی، ولی پور، زارع، شجاعیان، بزاز، روحی، رضانیا، رضایی، ضابط، ابراهیمی، نصیرایی، علی امامی، مصطفی پور، مصطفی نژاد، خنکدار، مهرزادی، سعادتی، کریمی، پام، نیک، بالازاده، همت، همتی، تدین، بدرنیا، بختی، بذری، جعفری مجد، مرزبالی، خسروی، زمانی، ملاآقایی، کاکا، منصف، زربیانی، ملازاده، محمدزاده، رحیمی، عبوری، بابازاده، مجیدی، حیدری، رعیت رکن آبادی، توسلی، متوسلیان، قنوتی، محمدی، فتاحی، وکیلی، جوزی، جزی، طباطبایی، اصلانی، دخانچی، کتابی، کشتکار، ترابیان، کورسل، آوینی، آیینی، چمران، جهان آرا، مجید، رنجبر، رنجبران، هادی، رشیدی، پیل افکن، خادم، ذبیح نیا، علیمردانی، نجاریان، بصیر، خلتعبری، صیاد شیرازی، یاسینی، سینایی، بابایی، مرادی، انشایی، عرفان، عشایری، الله وردی، صالحی، صادقی، آبشناسان، منفرد نیاکی، مشتاقی، رجایی فر، طاهر، بلباسی، داغمه چی، رادمهر، کمالی، بواس، جلیلیان، موسوی، حسینی، باکری، باقری، برونسی، دهستانی، صابری، محمودوند، محمدخانی، ذوالفقاری، نوری، اسدی، جمشیدی، وزوایی، شهیان زاده، شیرسوار، حجازی، فرومندی، کوهستانی، مجازی، خرازی، پورمند، روستا، عالی، یوسفی، خردمندی، خلیلی، مهدی پور، مهدی زاده، علم الهدی، سعیدی، جرفی، خیام، قدوسی، حاتمی، ملایی زمانی، بهرامی، رسولی، پروری، معماریان، مغنیه، اکبری، دریاقلی، هاشمی، ضرغام، سجودی، اوصیا، شهبازی، قجه ای، ربیعی، رفیعی، تورجی زاده، نواب، طوقانی، عجمیان، علی وردی، ویزشفرد، تلخابی، زین الدین، احدی، نیری، گلدوی، کیخواه، امرایی، نوبخت، قصابیان، کریمیان، دهقانی، عباسی، گُرد، مهدوی، داورپناه، ابوالفضلی، خوش سیرت، ردانی پور، شفیعی، فخری، آخشن، فراهانی، میرزایی، گراییلی، گلریز، محبوبی، دلدار، شریفی، شفیع زاده، کابلی، عشریه، خاکسار، اصفهانی، درستی، جیلان، سلیمانی، حججی، قربانخانی، شالیکار، تقی پور، کارگر، یحیی پور گنجی، جعفرزاده، خجسته، فخار، کشوری، شیرودی، خانزاده، لشکری، ابوترابی، عباسپور، شیخ حسنی، بقایی، آژند، روا، خوانساری، اکبرزاده، علیجانی، بهشتی، مدنی، مطهری، رجایی و...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

روحت شاد محسن رضایی!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۳ مهر ۱۴۰۲، ۰۹:۱۹ ق.ظ

photo_2023-09-25_08-50-38_3u5f.jpg

 

این محسن رضایی آن محسن رضایی نیست! از رزمنده های خوب و بسیجیان دلداده بابلی است که چند سال پیش در حادثه منا در حالی که جان عده ای را نجات داده بود در فشار جمعیت به خیل دوستان شهیدش پیوست. دیروز سالگرد این واقعه تلخ بود. با حاج محسن رضایی چندباری توفیق سفر به راهیان نور را داشتم. خسته نمی شد این مرد، برای همه میدوید و از جان و دل مایه میگذاشت. یکبار موقع برگشت بین دو نماز بلند شدم. گفتم خودم بارها مسئول کاروان بودم می دانم سفر به مناطق عملیاتی و انجام بعضی هماهنگی ها آنهم با حضور خواهران دانشجو چقدر سخت و خسته کننده است. اما برایم جالب بود آقا محسن در اوج خستگی و فشار کار هم میخندید و تبسم از لبانش محو نمی شد. این حرف را که زدم باز هم خندید، اما بعد از من خواست دیگر در جمع از او تعریف نکنم. بعد از شهادت او بارها با کاروانهای مختلف دانشجویی عازم مناطق عملیاتی جنوب شدم. همیشه هم به یادش بودم و نامش را زنده نگه میداشتم. همه مسئولین کاروانها زحمت میکشند اما واقعاً بی اغراق دیگر کسی را مثل او ندیدم اینطور دلسوز و پرکار و با تدبیر باشد. برای چندمین بار به من ثابت شد شهدا یک سر و گردن از مردم عادی بالاتر هستند و بهتر می درخشند. خدا هم خوش سلیقه است دیگر.

برای شادی روح این شهید مظلوم صلواتی هدیه کنیم.

 

http://s6.picofile.com/file/8214553000/photo_2007_07_25_03_04_58.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حالا دو سه روزی مانده است سید خدا!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۵۴ ق.ظ

دیده اید یک وقتهایی آدم دلش بی دلیل گرفته است؟ من آن روز همین حس و حال را داشتم. عصر یک روز خردادی در آستانه سالگرد رحلت امام، حالم گرفته بود. نتوانستم در منزل دوام بیاورم. زدم بیرون و آمدم مدرسه. ایام امتحانات حوزه بود و مدرسه کلاس رسمی نداشت و حالت تعطیل به خود گرفته بود. گفتم چند نفری از رفقای طلبه را ببینم گپ و گفتی داشته باشم بلکه از خماری و کسالت در بیایم. هیچ کس نبود. روی سکوی مقابل حجره پنج نشسته بودم، حجره شهید مهدی عباسی. مجید آرمده آمد. بی هیچ مقدمه ای گفت این سید بود ازش تعریف میکردی، ابوترابی، داشت می رفت مشهد، رادیو گفت، فکر کنم مرد!

شوکه شدم. به روی خودم نیاوردم. از مدرسه زدم بیرون و به خانه برگشتم. خبرصحت داشت. سید علی اکبر ابوترابی همراه پدرش عازم مشهد بودند و دچار سانحه شدند. دو ماه قبل با کاروان آزاده ها پیاده به مرز خسروی رفته بودم. علی رنجبر، سید مرتضی سیدی، مجید قلیپور، حسین حبیبی و چند نفر دیگر از بچه های بابل هم بودند. چقدر تلاش میکردم آن چند روز را از ابوترابی جدا نشوم و پا به پایش راه بروم. پیش تر دو سه روزی را با او و کاروان پیاده با صفایش در مشهد گذرانده بودم.

یک روزی زمان برد تا حالم جا بیاید. با رفقا صحبت کردم. پولی جمع کردیم. هم برای هفتم و هم برای چهلم ابوترابی در مسجد گلشن بابل مراسم گرفتیم. آزاده های بابل هم که تعدادشان حدود سیصد نفر میشود برای هفتم ابوترابی مراسم داشتند. از اینکه می دیدند بچه های نسل سومی جبهه و جنگ ندیده اینطور برای ابوترابی میدوند خوشحال می شدند. سید قاسم زنجانیان نوحه ای در وصف ابوترابی سروده بود که برای سینه زنی خواند و به دل همه نشست. نمیدانم فیلمش دست کیست. بعد از مراسم برچسبی هم از تصویر او منتشر کرده و به دیگران هدیه دادیم. مشهد روی مزارش هم چسباندیم.

تقریبا هر چه کتاب درباره ابوترابی هست را خوانده ام. حرفهایی هم دارم که تا به حال جایی منتشر نشده است. بعدها در دفتر فرهنگ اسارت، مصاحبه هایی را خواندم یا خودم انجام دادم و نکاتی در ذهنم ماند از یاران نزدیک ابوترابی که ارادتم به ایشان بیشتر شد. اهل سرقت و کپی برداری نبودم. این مصاحبه ها در اختیار مسعود ده نمکی است. نمیدانم روزی منتشر میشود یا نه. ده نمکی هم تلاش کرد در اخراجی ها ادای دینی به ساحت نورانی سید آزادگان داشته باشد.

سید بزرگواری که با رفتارش انسانها را دگرگون میکرد. طبیب دوّاری که از نیروهای صلیب، دژخیمان پلید بعثی در اردوگاه تا اسرایی که به دشمن گرایش یافته بودند را مجذوب شخصیت نورانی خود می ساخت. معروف است زندانبان شکنجه گر بعث که از ابوترابی پرسید آیا خمینی هم به خوبی تو هست؟ و جواب شنید من شاگردی کوچک از شاگردان مکتب خمینی هستم.

بعد از اسارت نیز یکجا ننشست باز هم طبیب دوّار دل دردمند مردم بود.

میدانید چه میخواهم بگویم. بعضی افراد جامع همه حرفها هستند و عصاره همه آنچه باید گفت و دید و شنید. مثلا شما اگر هیچ چیز از جنگ و معارف دفاع مقدس نگویید و فقط شخصیت مصطفی چمران را جا بیندازید همه حرفهایی را که باید، زده اید. ابوترابی هم این گونه است. اگر همه دروس اخلاق حوزه های علمیه تعطیل شود و فقط از ابوترابی بگویند کفایت می کند. به آنچه که باید، رسیده ایم. جالب است چمران فقط یک روز در جبهه، ابوترابی را دید اما چنان عاشق مرام و مسلک او شد که وقتی خبر اشتباه شهادت وی را شنید دلنوشته ای عارفانه در وصف او به یادگار گذاشت. مردان خدا همدیگر را زود پیدا میکنند و مأنوس می شوند.

او در سیاست هم حرفهایی داشت که کمتر بدان توجه شده است. جمعیت دفاع از ارزشها، ابتکار ایشان بود که با محوریت محمدی ری شهری راه اندازی شد.

محال است مشهد بروم و در صحن آزادی کنار قبر ابوترابی دقایقی را آرام نگیرم. دفن او در جوار مرحوم شیخ جعفر مجتهدی هم از اسرار عالم است. شیخ جعفر تنها کسی بود که وقتی همه ابوترابی را شهید میدانستند از عالم غیب خبر حیات او را به پدرش داد.

در همین وبلاگ چند باری نوشته ام. من نظام اسلامی را نظام اسلامی نمی دانم. می گویم شبه جمهوری و شبه اسلامی. با آنچه که باید فرسنگها فاصله داریم. اما یک تار موی گندیده همین نظام شبه جمهوری و شبه اسلامی را به همه مکاتب مادی عالم نمی فروشم. سه دلیل هم برای خودم دارم.

یکی اش این است که هنوز امکان مبارزه با بعضی کژی ها و مفاسد وجود دارد. تجربه کرده ام و دیده ام میتوان با اصرار و نزاع و فشار بعضی از ناراستی ها را اصلاح کرد.

یکی اش اصرار و غیرت بر حفظ تمامیت ارضی است. در دو سه قرن اخیر تنها حاکمیتی که به رغم اتحاد ابرقدرتها و چنگ و دندان نشان دادن همسایه ها نگذاشت حتی یک وجب از خاکش جدا شود همین حکومت فعلی است.

سومی اش اما بر میگردد به ظهور و بروز شخصیت هایی الهی همچون سید علی اکبر ابوترابی. به برکت انقلاب است که شخصیت های نورانی و برجسته ای چون ابوترابی، چمران، بهشتی، رجایی، صیاد، بابایی، کشوری، شیرودی، حاج قاسم و... ظهور و بروز پیدا کرده اند. نعمت شناخت چنین انسانهایی را باید شکرگزار باشیم.

میترسم از اینکه نسلهای جدید با چنین الگوهایی بیگانه باشند. شهدا مثال هستند. شما ساعتها درباره آموزه ها و معارف و اهداف دین حرف بزنید اما تا یک مثال از آنچه میخواهید بیان نکنید مطلبتان خوب جا نمی افتد. بوی گند مدیران جاه طلب و غارتگران ارزشها و مسئولان و شخصیتهای پوسیده دغل کار و منفعت جوی سیاست باز را شمیم حضور معطر شهدا و عرفا و صلحا کنار میزند.

از گسل فرهنگی موجود هراس دارم. میترسم از بچه های دهه هشتادی و بعد از آن؛ که نه تنگه ابوقریب را دیده اند نه موقعیت مهدی را نه غریب را نه کودک و فرشته و بیست و سه نفر و آباجان و مهران و یدو و چ و به وقت شام و شیار و نفس و ویلایی ها و ماجرای نیمروز و دیگر آثار و محصولات فرهنگی هنری مکتوب و نمایشی و ... مرتبط با انقلاب و فرهنگ شهادت را.

هنوز در شوک هستم از معاشرت چند روزه با چنین جوانهای پاک اما دور نگاه داشته شده ای که در یک جمله نوشتم حیف است و ترسناک این واقعیت تلخ که حاکمیت سیاسی با ما باشد اما حاکمیت فرهنگی از دستمان خارج.

دشمنان لزوما با اسلام مشکلی ندارند. ترامپ هم عید فطر را تبریک میگفت. اسلام پاستوریزه اخته شده آسه برو آسه بیا که برای دشمن خطری ندارد؛ اما از شهدا بیزارند. شهدا محصول تربیت قرآنی و مثالی از نسخه عملیاتی احکام دین هستند. دشمن از راهیان نور میترسد، از بهشت زهرا، از شبهای خاطره...

اذان صبح نشده خواب دیدم حرم امام رضا هستم صحن آزادی، به جماعت ایستاده ایم، مکبّر بعد از نماز پشت بلندگو می گوید برای شادی روح ابوترابی صلواتی بفرستید. بیدار شدم. دو سه روزی مانده است تا سالگرد این مرد خدا.

 

۱۲ الگوی شخصیتی مرحوم ابوترابی - مشرق نیوز

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نگاه ناقص ما به مسجدی که جامع است

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۵۷ ب.ظ

photo_2023-05-27_11-52-12_gst0.jpg

 

حتی آن موقع که اصلا سفرهای راهیان نور به طور رسمی راه نیفتاده بود و متولی مشخصی نداشت مهمترین و اصلی ترین مکان بازدید در سفر به مناطق جنگی، مسجد جامع خرمشهر بود.

مسجد جامع نماد مقاومت مردم ایران در دفاع مقدس است. تصاویر تاریخی آن سمبل ایستادگی و رشادت مرد و زن دلیر مدافع وطن در روزهای سخت نخستین تهاجم رژیم بعث به شمار می آید.

حالا اما مدتهاست که بازدید از مسجد جامع خرمشهر از برنامه مرسوم اردوهای راهیان نور حذف شده است. بازدیدی که علاوه بر ایجاد حس غرور و خودباوری، روایتگر نقش بی بدیل مسجد در انسجام نیروهای ایمانی مدافع ایران اسلامی محسوب می شود.

تصاویر یادگاری با مسجد جامع در آلبوم زائران راهیان نور، تماشایی ترین و تاریخی ترین سوغات تبلیغی سفر به کربلای ایران است که مدتهاست مورد غفلت مسئولان مربوطه قرار گرفته است.

در آخرین سفر به جنوب، مسئولان یکی از کاروانها را متقاعد کردم که صبح جمعه بازدیدی از مسجد خاطره انگیز خرمشهر داشته باشیم. همسفران این کاروان اغلب دختر خانمهای دهه هشتادی ناآشنا به مسائل جنگ و دفاع مقدس بودند که اما نام مسجد جامع خرمشهر را بارها شنیده و از خبر بازدید از آن به وجد آمدند.

خبرش در مقرّ پیچید.

گفتند: اتوبوس شما را توی شهر راه نمی دهند. نیروی انتظامی مانع میشود.

رفتیم و کسی مانع نشد.

گفتند: مسجد بسته است.

رفتیم و مسجد باز بود هر چند مسجد جامع خرمشهر حتی اگر بسته باشد هم جذاب و خاطره انگیز است.

گفتند: اگر هم مسجد باز باشد شما را داخل راه نمی دهند.

دعای ندبه در مسجد برقرار بود. با متولی مربوطه روبوسی کردم و برایش توضیح دادم این خانمها برای اولین بار و شاید آخرین بارشان است که به مسجد جامع می آیند. اجازه دادند دخترها حتی وسط مراسم ندبه به قسمت مردانه آمده و از در و دیوار مسجد تصاویری به یادگار ثبت کنند.

از منظر تجربه باور دارم یکی از ماندگارترین صحنه های خاطره انگیز اردوهای راهیان نور برای زائران، حضور در مسجد جامع خرمشهر است که هنوز هم نمی توانم علت حذف آن به بهانه ترافیک و ... -که با برنامه ریزی قابل حل است- را از برنامه های اردویی راهیان نور درک نمایم.

 

photo_2023-05-27_11-52-28_ieum.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سوغات فکه

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ اسفند ۱۴۰۱، ۰۵:۴۳ ق.ظ

فکه ، قتلگاه 120 رزمنده/وقتی بعثی ها اسرا و شهدای فکه را آتش زدند!

 

چند روز پیش دم ظهر بود که به فکه رسیدیم. چشمم به ضیاییان افتاد از طلاب خوب و سادات نجیب اهل خراسان که البته در حوزه قم مشغول به تحصیل است و هر سال در قامت خادمی شهدا یکی دوماهی را در کربلای خوزستان بیتوته می کند.

جریان پیدا شدن شهید گمنامی را در روز قبل برایم تعریف کرد.

گفت چند شهید گمنام را آورده بودند برای وداع. شب بود و مداح میخواند دم گرفته بودیم و بر سر و سینه می زدیم. نوجوانی چهارده ساله داریم در بین خدام که ناگهان از خود بیخود شد و از حال رفت. حالش که خوب شد سراغ مسئول تفحص را گرفت. بخش هایی از فکه دوباره کار تفحص آغاز شده است. او را بردیم پیش مسئول مربوطه. گفت فردا شهیدی پیدا میکنید قولش را به من بدهید که مشتی از خاک زیر استخوانهای این شهید را برای تبرک به من بدهید. مسئول مربوطه هم چیزی نگفت و قبول کرد.

فردایش بیسیم زد که آن نوجوان را بیاورید. شهیدی پیدا شد و میخواست به قولش عمل کند. این بار سمج شدیم تا ماجرا را از زبان خادم نوجوان بشنویم.

گفت آن شب وسط عزاداری و وداع با شهدای گمنام، چشمم به فردی افتاد که با سر و صورت زخمی میان ما سینه میزد. در تعجب بودم که دیدم مردی نورانی هم به جمع ما وارد شد که سر و دست بر بدن نداشت. آنکه سر و صورتش زخمی بود به استقبالش رفت و به آغوشش کشید. بعد آمد سمت من و گفت علی کوچولو! فردا میهمان شما هستم. نتوانستم خودم را کنترل کنم و از حال رفتم...

مسئول تفحص چشمانش اشکی شد. گفت یادم رفت به رفقا بگویم تفحص فکه را امسال به نیّت و با استعانت از حضرت ابالفضل العباس علیه السلام آغاز کرده ایم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یک طلبه موفق

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۲ اسفند ۱۴۰۱، ۰۶:۱۹ ق.ظ

photo_2023-03-13_05-02-32_y3a3.jpg

 

یکبار مرحوم ضابط، علمدار روایتگری سیره شهدا برای تبلیغ به دانشگاهی رفته بود به گمانم شهر سمنان. بعد از ماه مبارک رمضان و اتمام ایام تبلیغ و بازگشت وی، نهاد رهبری در دانشگاه نامه ای درباره عملکرد او نوشت و تاکید کرد: به حوزه علمیه قم بگویید مثل ضابط را تربیت کند.

دلم میخواهد این تعبیر را برای محمد ترابیان به کار ببندم. بیش از یکسال ست او را زیر نظر دارم و سخنرانی ها و حرفها و نقدها و رفتارش را دنبال میکنم. احساسم بر آن است که گمشده ای را در حوزه پیدا کرده ام. جوانی خوش حافظه و عاقل و تیزهوش و خوش بیان، با سواد و مسلط به مبانی دین و انقلاب و شهدا و آگاه به زبان نسل جوان که در رفتار عملی خود نیز مقید به بهره گیری و پیروی از سیرت شهداست. 

خدا را شاکرم ثانیه هایی پس از روایتگری خالصانه و دلنشین او در شلمچه، در آغوش کشیدم و بوسیدمش. امید آن دارم صورتی که به اشکهای چشم و خیسی محاسن او متبرک شده است را در قیامت نسوزانند.

 

محمد ترابیان (@masire_vasl) / Twitter

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دم شهدا گرم

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۰۰ ب.ظ

نایب الزیاره تمامی دوستان بودم. امیدوارم قسمت همه ارادتمندان شهدا بشود. خدا کند جوانها و نوجوانهای ما به خصوص طیفی که در سایه غفلت و کوتاهی خانواده ها و مسئولان فرهنگی، ذهن و قلب خود را به رسانه های تبلیغی بیگانه سپرده اند برای یکبار هم که شده فرصت مغتنم زیارت سرزمین نور را به دست بیاورند. از باب فبشر عبادالذین یستمعون القول ... کاش لا به لای هزاران مطلب کوتاه و بلند ضد ارزشی و اغواگر و باطل، مجالی هم برای استماع کلام شهدا و آشنایی با اهداف و سیرت آنان وجود داشته باشد. کاش از امکان و فرصت تنفس در عالم ماده، برای تبلیغ مرام شهدا و انتقال فرهنگ جاودانگی، بیشتر استفاده کنیم... والعصر، به خدا فرصت کم است، ان الانسان لفی خسر، یخ عمر در حال آب شدن است و آخر این دنیا و دلبستگی به آن چیزی جز زیان فضاحت بار نیست، الا الذین آمنوا و عملوا الصالحات، همه در خسرانند مگر آنهایی که ایمان و عملشان با هم توأم باشد و تواصوا بالحق و تواصوا بالصبر، و در مقابل جامعه بی تفاوت نباشند خوبی ها را ترویج نموده و در استوار سازی راه خدا مدوامت بورزند.

بجنبیم که دارد دیر می شود.

 

photo_2023-03-12_10-41-49_zzoq.jpg

photo_2023-03-12_10-41-56_93ml.jpg

photo_2023-03-12_10-41-35_s4tx.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

لبیک اللهم لبیک

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۰ اسفند ۱۴۰۱، ۰۴:۲۶ ب.ظ

img_7069_ta4v.jpg

 

به یاری خدا در ایام باقی مانده تا ماه مبارک رمضان طی دو یا سه سفر با کاروانهای دانشجویی عازم مناطق عملیاتی جنوب هستم. راهیان نور بزرگترین عملیات فرهنگی کشور در راستای بهره مندی از ذخایر عظیم و گنجینه بی پایان معارف دفاع مقدس و فرهنگ سازنده ایثار و مقاومت است.

این دو دعا را این روزها زیاد بر زبان تکرار میکنم:

ربِّ اشْرَحْ لی صَدری و یَسِّرْ لی أمری و احْلل عُقدةً مِنْ لسانی یَفقَهوا قَوْلی

خدا به زبان و قدم و قلم ما برکت و اخلاصی عطا کند که بر نسل جدید و نجیب جوان امروز که آماج شبیخون ناجوانمردانه فکری و فرهنگی دشمن است واسطه تابش نور توحید و باور به معاد و نیل به حیات طیبه شهادت قرار گیرد.

 یارَبِّ ، یارَبِّ! قَوِّ عَلى خِدمَتِکَ جَوارِحی وَاشدُد عَلَى العَزیمَةِ جَوانِحی

خدا کند بهتر و برتر از سالهای گذشته خستگی ناپذیری و سلامت جان و نفس و طهارت روح نصیب گشته و طراوتی معنوی رزق دل و باطن این حقیر قرار گیرد.

خدا کند شهدا از ما راضی باشند و آنچه که مقصد و آرمانشان بوده و هست بر گفتار و کردارمان جاری سازند. خدا کند کلام و رفتار ما کسی را از دین خدا بیزار نسازد. خدا کند صدق گفتارمان با مهر سرخ شهادت به تأیید معشوق بی همتا برسد. لاحول و لاقوة الا بالله.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سرمایه گذاری فرهنگی

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۱ بهمن ۱۴۰۱، ۰۳:۰۱ ب.ظ

آیین افتتاحیه اردوهای راهیان نور دانش آموزی برگزار شد - راهیان نور

 

جشنواره فیلم فجر یک اتفاق مهم فرهنگی است. همزمان مراسم اعتکاف نیز به عنوان یک اتفاق بزرگ فرهنگی با حضور برجسته جوانها و نوجوانها در مساجد سراسر کشور در جریان قرار داشت.

خیلی از مسئولین مرتبط و غیرمرتبط مثل وزیر نفت نیز به جشنواره فجر سر زده و خودی نشان دادند. اما چند مسئول را سراغ دارید در ایام اعتکاف به مساجد رفته و با جوانهای معتکف دیدار و گفتگو داشته باشند؟

این روزها اوج ساماندهی و فعالیت اردوهای راهیان نور است که بزرگترین حرکت فرهنگی کشور شمرده میشود. از گوشه و کنار شنیده میشود بعضی حضرات بهانه آورده و حاضر به همراهی با این فعالیت ارزشی نیستند.

آقایان باید متوجه باشند که ثمره این اردوها، تقویت باورهای عموم به خصوص نسل جوان نسبت به داشته های خود و دلبستگی بیشتر به موطن خویش است که دستاوردهای مادی و معنوی بیشماری را در آینده ای نزدیک برای مردم به دنبال خواهد داشت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

من الظلمات الی النور

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۷، ۰۱:۵۳ ب.ظ

نه تعارف نمی کنمنه مبالغه. شکر خدا یکی از بهترین سفرهای راهیان نور عمرم را در این چند روزه در کنار برو بچه های خوب بسیج دانشجویی علوم پزشکی بابل تجربه کردم و الان همین چند ساعت فراق را تاب نمی آورم.

جمع، جمع باصفایی بود و فضا هم دلنشین و تأثیرگذار.

به این سفر نیاز داشتم و بیش از آن که بخواهم نفعی برای دیگران داشته باشم خودم از این جمع و از این محفل و از این فضا بهره مند شدم.

دم شهدا هم گرم که من و ما را شرمنده لطف خویش ساخته و رسم میزبانی را به جا آوردند. خدا کند من و ما نیز رسم میهمانی را خوب به جا آورده و ارج و منزلت میزبان را نگاه داریم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مثل زینب! (پیشواز راهیان نور 4)

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۷، ۰۶:۱۱ ب.ظ

تا ساعاتی دیگر انشاءالله به میهمانی شهدا می روم.

به یاد محمد بلباسی و محمد امین کریمیان و محمدتقی سالخورده و محمدحسین محمدخانی و مجید قربانخانی و عبدالصالح زارع و علی خلیلی و ابراهیم خلیلی و احمد مکیان و محمدحسن دهقانی و همه بر و بچه های با صفایی که همین سالها، لا به لای زائران، از راهیان نور به معراج بندگی رسیدند و رخت وصال بر تن نمودند؛

به یاد محسن رضایی و شهدای بسیجی منا که از حرمان رفقای شهیدشان نفس نفس می زدند و در محراب نور، نماز عشق را به سیدالشهدا اقتدا نمودند؛

به یاد مادران آسمانی شهدا که به ام البنین تأسی جسته و عزیزترین داشته دنیایی شان را به آستان فاطمه زهرا تقدیم نمودند؛

دوباره پای در مسیر دلدادگی نهاده و زمزمه جاماندگی را رایحه دل خفته خویش خواهم ساخت، ان شاءالله.

گفته اند هر شهیدی را که از میدان می آوردند، زینب سلام الله علیها پیشاپیش جماعت حرکت می کرد تا حسین بداند شریکی برای غمهایش و مرهمی بر زخم غربتش دارد.

زینب بود که دوید و پیکر شش ماهه برادر را از دستش گرفت و به گوشه ای برد، مبادا که حسین با بدن غرق به خون علی اصغر، چشم در چشم رباب، اشک شرمندگی بریزد.

یک جا بود که از میدان شهید آوردند؛ اما زینب از خیمه تکان نخورد و بیرون نیامد. آنگاه که پیکر دو فرزند شهیدش محمد و عون را به دوش می کشیدند، زینب خود را نشان نداد مبادا که حسین از نگاه او ، خجالت بکشد.

پای مان را جای پای شهدا اگر می گذاریم و دم از حسین و یازانش می زنیم، خدا کند مراقب باشیم رفتار و گفتارمان باعث خجالت اباعبدالله نشود. "کونوا لنا زینا ..." صورتمان شبیه شهدا بشود، سخت نیست؛ مرد آن است که سیرتش رنگ و بوی شهدا را داشته و رفتارش دیگران را به یاد خدا و دوستان خدا بیندازد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اردوگاه تاریخ هم به راویان نور نیاز دارد! (پیشواز راهیان نور3)

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۳۳ ق.ظ

ع      عباسعلی بدرنیا اهل شهرستان خوی بود و دکترای ریاضی داشت و در یکی از دانشگاه های آمریکا برایش کرسی تدریس گذاشته بودند. از همه امکانات مادی زندگی هم برخوردار بود. روزی داشت اخبار مربوط به ایران را از تلویزیون خانه اش نگاه می کرد. ایام آغازین جنگ بود. تلویزیون نشان داد سربازان عراقی، خرمشهر را اشغال کرده و در حال غارت منازل مسکونی هستند. دلش به درد آمد و خونش به جوش. تحمل نداشت ببیند سرباز دشمن با پوتین روی فرش خانه های هموطنانش راه برود. دار و ندارش را گذاشت و به ایران آمد. خودش را به خوزستان رساند. استاندار وقت با شنیدن خبر بازگشت چنین دانشمندی به سراغش رفت و پست و مقامی را پیشنهاد داد. بدرنیا می خندید و می گفت: من همه دنیایم را رها کردم که بیایم خط مقدم نبرد با دشمن و اسلحه به دست بگیرم. رفت پیش بچه های لشکر77 خراسان و شد دیدبان توپخانه و مسئول محاسبه آتش. او در فتح المبین به شهادت رسید و در بهشت زهرای تهران به خاک سپرده شد.1

·         محمد تورانی، طلبه ای پاسدار اهل یکی از روستاهای شهرستان ساری بود. توانایی های رزمی، قدرت استدلال و نفوذ کلام، رفتار محبت آمیز و... بخشی از ویژگی های او بود که محبتش را در دل همه می گستراند. معلومات دینی اش آن قدری بود که مغزهای متفکر منافقین هم از رودررویی و مناظره با او طفره بروند. با توجه به هم مرز بودن مازندران با شوروی سابق و نیز همجواری این استان با پایتخت، نفوذ گروهک های چپ هر روز گسترده تر از قبل می شد. جنگل ها و کوهستان های استان به مأمنی برای مارکسیست ها و چریک ها و منافقین و... تبدیل شده بود. سپاه هم در آن زمان نیرویی تازه تأسیس و کم تجربه بود. هر روز ترور، هر روز انحراف و فریب تعدادی از جوانان بر دغدغه های نیروهای انقلاب می افزود. محمد تورانی به مرور تغییر عقیده داد و هر بار به نقد و نفی بعضی از شخصیت های محوری انقلاب می پرداخت. همرزمانش به او مشکوک شدند و اندکی بعد او را از سپاه ساری اخراج کردند. خبر آمد محمد عضو کادر مرکزی منافقین در مازندارن شده و کتب ایدئولوژیک آنها را تدریس می کند. دستور بازداشت او صادر شد. هرکس او را می شناخت، بد و بیراهی را نثارش می کرد. حتی همسرش حاضر به دیدار او نبود. مدتی بعد در جریان یکی از درگیری های سپاه با منافقین در جنگل آمل، مشخص شد که محمد نفوذی سپاه بوده و با هماهنگی شهید طوسی – فرمانده وقت اطلاعات سپاه استان – با اتکا به توانایی های فردی خود تاعمق منافقین نفوذ کرده است. او در همان درگیری توسط منافقین دستگیر شد و دیگر خبری از او به دست نیامد. مدت ها بعد مشخص شد منافقین او را در حالی که مجروح شده بود دستگیر کرده، پوستش را زنده زنده کندند و بدنش را به آتش کشیدند. چند استخوان از او به دست آمد و تشییع شد. او با اهدای آبرو جانش امنیت را به شمال کشور بازگرداند.2

·         نادر علیزاده ساعتلو یک جوان پاسدار اهل ارومیه بود. نیروهای ضدانقلاب متشکل از خلق آذربایجان و دمکرات های کردستان بخش وسیعی از مناطق غربی کشور را به تصرف خود درآورده بودند. نادر توانست با شهامت و هنرمندی به بدنه نیروهای ضدانقلاب نفوذ کرده و با انجام چند عملیات تروریستی صوری، به آنان بقبولاند که نفوذی ضدانقلاب در سپاه ارومیه است. یک بار از فرماندهان خلقی شنید که کمتر از یکی دو روز دیگر قصد حمله غافلگیرانه برای اشغال ارومیه را دارند. ارومیه شهر بزرگی است که اشغال آن، آبروی مدافعان انقلاب را به خطر می انداخت. سپاه ارومیه توانایی مقابله با این تهاجم را نداشت. نیروهای استان های همجوار هم آمادگی اعزام سریع به این شهر را نداشتند. فقط یک راه وجود داشت. نادر با مخفی کردن اسلحه در لباس خود به همراه دوست همرزمش به اتاق فرماندهی خلق آذربایجان در مهاباد رفت و در اقدامی غافلگیرانه، سرگرد عباسی فرمانده عملیات آنها را به همراه تعدای از فرماندهان دیگر به هلاکت رساند و نقشه عملیات را عقیم ساخت. همرزم نادر توانست از معرکه بگریزد اما نادر که تا آخرین گلوله در مقابل ضدانقلاب جنگیده بود به اسارت آنها درآمد. او را آن قدر با مشت و لگد کوبیدند که زیر دست و پایشان به شهادت رسید. سپس پاهایش را پشت ماشین بستند و در خیابان های مهاباد کشاندند تا اجزای پیکرش روی آسفالت شهر، تکه تکه شود. تکه های بدنش را به آتش کشیدند و خاکسترش را به رود ریختند. نادر علیزاده را شاید بتوان مظلومترین شهید جمهوری اسلامی برشمرد. او با اسم مستعار به داخل نیروهای ضدانقلاب نفوذ کرده بود. برای آن که خانواده اش از گزند تعرض ضدانقلاب درامان بماند، شهادت او کتمان شد و مجلسی برایش برگزار نگردید و صدای گریه خانواده اش از دیوار منزل، آن طرفتر نرفت.3

الغرض؛ چندی پیش کارگردانی سرشناس در پاسخ به پرسش یک خبرنگار در خصوص علت عدم پرداختن به ژانر دفاع مقدس گفته بود: دیگر سوژه ای باقی نمانده است که درباره آن فیلم ساخته شود!

این ادعا و توجیه را شاید من و شما باور نکنیم، اما بسیاری از هم وطنان ما به دلیل عدم اطلاع از صدها موضوع دست نخورده و بکر عرصه ایثار و شهادت ممکن است به راحتی پذیرفته و منطق آن را موجه بدانند. به راستی چه کسی باید صدها سوژه برزمین مانده و در حال فراموشی دفاع مقدس را لااقل جایی ثبت کرده تا شاید روزی کسی با استفاده از منابع تاریخی این مرز و بوم درصدد تولید اثری هنری از آن برآید؟ هر یک از نمونه هایی که در بالا ذکر شد قابلیت پردازش و تبدیل به یک اثر جذاب سینمایی را داراست. خدا می داند از این دست خاطرات و حماسه های ریز و درشت در گوشه گوشه این آب و خاک، قابل ثبت و انتشار می باشد. شاید در پاسخ سوالی که طرح شد، بخواهید بگوئید مسئولین فرهنگی به خصوص متولیان نهادهای نفت خور مرتبط با فرهنگ ایثار و شهادت مسئول اصلی ثبت و نشر حماسه های ناگفته این سرزمین و انتقال آن به نسل های بعد هستند. این حرف، صحیح است ولی کامل و جامع نیست. آیا به راستی ما مدعیان دلسوزی و دغدغه برای فرهنگ و خاطرات دفاع مقدس، هیچ تکلیفی در این بین نداریم؟ فقط باید غصه بخوریم و به نقد و اشکال بپردازیم؟

آیا از سیره شهدا نیاموختیم که برای عمل به تکلیف نباید منتظر فرش قرمز دیگران باشیم؟ آیا اگر قرار بود سید محمد جهان آرا و عبدالرضا موسوی و دیگر مدافعان بی نام و نشان خرمشهر منتظر کمک مسئولان – فرماندهی وقت کل قوا – بمانند خرمشهر همان روز اول تهاجم دشمن به "المحمره" تبدیل نمی شد؟ مطمئن باشید حساب اهواز و اندیمشک هم با کرام الکاتبین بود.

هر کس دغدغه دفاع مقدس را دارد به نوبه خود می تواند بخشی از خاطرات ناگفته این عرصه را در نشریه یا کتابی هر چند کم حجم، ثبت و جاودانه کند.

 نکته جالبی که می خواهم به آن اشاره کنم وجود ملموس و برجسته شوق روایتگری ایثار و شهادت است که به خودی خود نشان دهنده دغدغه عده ای از جوانان و دیگر نیروهای مخلص انقلاب برای ترویج فرهنگ جهاد و مقاومت است. این شوق و دغدغه، باعث پیوستن خیل عظیمی از علاقمندان عرصه شهادت به جمع راویان دفاع مقدس گردیده است. گاهی وقت ها در ایام برگزاری اردوهای راهیان نور، وفور راویان دفاع مقدس به خصوص جوان های جبهه و جنگ ندیده، باعث تشکیل حلقه های متعدد روایتگری گردیده و چشمان هر بیننده ای را از انبوه راویان اعزامی از نهادهای مختلف و موازی، خیره می سازد!

قصد کنایه زدن به تراکم راویان نور در مناطق عملیاتی را ندارم. شکی نیست هر یک از این بزرگواران بر اساس دغدغه خود و با نیّتی خالص، خواب و خوراک شیرین ایام تعطیل را رها کرده و در بیابان های خوزستان به سهم خود به اشاعه فرهنگ و خاطرات شهدا می پردازند.

روی سخن این جاست که ای کاش عرصه روایتگری مکتوب ایثار و شهادت هم به همین میزان دارای نیروهای باانگیزه و اهل کار بود. چه کسی می تواند ماندگاری یک اثر مکتوب در خصوص ناگفته های دفاع مقدس و اثر تاریخی چنین گنجینه ای را کتمان کند؟ به راستی اگر هر یک از این راویان عزیز و زحمت کش، بخشی از سایر فصول سال که فعالیت های اردویی کمتری در آن به چشم می خورد را به ثبت مکتوب گوشه ای از حماسه های بی مثال و غریبانه فرزندان غیور این مرز و بوم اختصاص بدهند چه تعداد کتاب یا آثار دیگر در حوزه دفاع مقدس پدید می آید و چه گنجینه گرانسنگی به خزانه درخشان و ماندگار فرهنگ این سرزمین افزوده می شود؟ چه عیبی دارد انگیزه و شور خود در راه احیای نام و یاد شهدا را در مسیری ماندگار پیگیری نمائیم؟

فراموش نکنیم تنها منابع این خاطرات و حماسه ها، یادگاران و بازماندگان دوران ایثار و شهادت هستند که با گذشت زمان، به رسم تقدیر و قانون حیات، دیر یا زود از میان ما رخت برمی بندند. بی تعارف و رودربایستی باید بپذیریم که نسل های بعد، ما را به خاطر اهمال و غفلت از درک این موقعیت و تکلیف تاریخی به زیر سوال خواهند برد.

 

1-      بر اساس خاطره ای از کتاب آخرین حلقه رزم، جلد2، ص158

2-      بر اساس خاطره ای از ماهنامه حاشیه، شماره6، ص65

3-      بر اساس خاطره ای از کتاب چهل حماسه، ص65

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پیشکش زائران وادی نور (پیشواز راهیان نور2)

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۷، ۰۷:۲۹ ب.ظ

یک سوزن به خود !!

مسافرت را دوست داری مگر نه ؟! آدم ها دوست دارند برای تنوع هم که شده چند روزی را از محیط پیرامون خود فاصله بگیرند . ما ایرانی ها یا می رویم زیارت یا سیاحت . بعضی ها هم با یک تیر دو نشان می زنند !

راستی اتوبوس های مسافرتی مشهد را دیده ای ؟ زن و مرد و پیر و جوان ، این همه راه ، خود را به زحمت می اندازند تا سلامی به ساحت مولای عشق عرضه کنند . حواست اگر به ساعت نماز باشد به خصوص دم صبح ، با دست می توانی بشماری چند نفر از اتوبوس پیاده می شوند . از خودت پرسیده ای چرا ؟! یعنی بعضی ها به همین راحتی فرق واجب و مستحب را فراموش می کنند ؟ یادشان می رود زیارت ، مستحب است و نماز ، واجب ؟ نمی خواهم وارد مثال های دیگر بشوم و بحث را طولانی کنم . واژه " معرفت " را زیاد شنیده ایم . مثلاً می گویند کسی که فلان کار را با معرفت انجام دهد فلان قدر ارزش دارد . معرفت یعنی شناخت . حداقلی ترین معنا برای این تعبیر ، چنین است که به طور مثال عابری ناشناس را در خیابان می بینی و سلام می کنی . رد می شوی ، در حالی که شرط ادب را به جا آورده ای . حالا فرض کن بدانی آن رهگذری که نمی شناختی اش فلان شخصیت معروف هنری و سیاسی و . . . است .  سلامت فرق می کند مگر نه ؟ احوال پرسی هم می کنی . اصلاً دوست داری برای چند لحظه هم که شده به صورتش خیره شوی ، او هم تو را نگاه کند و چند کلمه ای مهمانت کند . توی جیب هایت می گردی ببینی کاغذ و خودکاری هست تا امضایی از او به یادگار بگیری . آن تکه کاغذ را تا آخر عمر نگه می داری و به چند نسلت پز می دهی که بعله ما هم با فلانی سلام و علیکی کرده ایم .

این سلام دوم دیگر با آن اولی فرق داشت ؛ این طور نیست ؟ سلامی که با شناخت باشد این گونه است .

دیده ای بعضی ها سر نماز چه حالی دارند ؟ فکر کرده ای چرا ؟ فرق آنها با ما درچیست ؟ برای اهل بیت ، سینه زنی کرده ای ؛ اما شنیده ای عباس مجازی ، گاهی وسط سینه زنی از حال می رفت ؟ برای کوچ آخرت چه قدر آماده ای ؟ حتماً کسی به شما گفته است ابوعمار از شهادتش خبر داشت و با خونسردی به خانواده اش توصیه می کرد از فردای شهادتش باید چه بکنند؟ نام محمد صادق ملاآقایی را شنیده ای لابد ! چهار فرزندش را به خدا سپرد . موقع اعزام تأکید کرد یادتان نرود پهلوی من خال دارد ! چند روز قبل از عملیات ، سر و رویش را اصلاح کرد ، خوش تیپ که شد بار سفر بست و چون سر نداشت از نشانی که داده بود شناسایی اش کردند . شهید گلگون آمده بود برای وداع . می خندید ومی گفت این آخرین بار است که می روم ، حلالم کنید . مهدی نجف زاده ، سن و سالی نداشت . دست راستش را روی سینه می گذاشت . احساس می کرد همیشه در محضر امام عصر (عج ) است . موقع انفجار ، دست و پایش قطع شد به جز همان دستی که به احترام مولا روی سینه اش چسبیده بود . حاج رحیم بردبار ، شربت را که پخش کرد گفت : بچه ها ! این شربت شهادت من است . چند دقیقه ای طول نکشید که حرفش تصدیق شد . شهید مهرزادی توی چادر نشسته بود . چند ساعتی هنوز به والفجر هشت باقی مانده بود . همسرش که زنگ زد با تمام دل تنگی هایش حاضر نشد به طرف تلفن برود . می گفت نمی خواهم تعلقم به دنیا دوباره برقرار شود . آمده بود که برود . محمد مصطفی پور چهارده سال و هفت ماه داشت . به جای بازی و تفریح بلند شد آمد جبهه . قبل از عملیات ، روی جیب پیراهنش با خطی خوش نوشت : آن قدر غمت به جان پذیریم حسین   تا قبر تو را بغل بگیریم حسین . خدا حاجتش را برآورده کرد . دوست داشت تیر به همان جایی بخورد که خورد و سینه و پهلویش یادگار یازهرایی والفجر هشت را به ارمغان آورد . علی اصغر فرقانی ، از فرودگاه مهرآباد برگشت . تحصیل خارج از کشور را رها کرد . به دنیا پشت پا زد . می گفت به من کاری را بسپارید که از همه دشوار تر است . او فقط یک روز متأهل بود . فردای عقدش رفت و دیگر باز نگشت . شهید میرزاده هنوز نوجوان بود . بار آخر که برگشت سرش را روی زانوی مادر گذاشت . می خواست مادر در حسرت نوازشش نماند . شهید روح الهی نزدیکش نشسته بود که جان می داد . می گفت تو چرا آقا را نمی بینی ؟ داشت سلام می داد که . . . .

بچه های راهیان نور ! آیا راهی وادی نور هستیم ؟ اگر آنهایی که عازم خراسانند معرفت رضوی داشته باشند نماز صبحشان قضا خواهد شد ؟ بسیجی هستیم . نماز می خوانیم . چهره هایمان گاهی شبیه شهداست . ته دلمان چه می گذرد ؟ شهدا را چه قدر می شناسیم ؟ دقت کنید گفتم " شناخت " یعنی همان معرفت . می شود همین جا رفت مزار شهدا سلامی داد و فاتحه ای خواند ، این همه راه در گرد و غبار جنوب و خطر و خستگی مسیر پس برای چه ؟ دلمان می گوید آن جا خبرهایی است . قرار است از آن جا سوغاتی بیاوریم . مواظب باشیم دست خالی برنگردیم . نوروز شده . باید فطرتمان روزی نو را آغاز کند . باید نوروزمان با دیروزمان تفاوت داشته باشد . حواسمان باشد جایی قدم می گذاریم که حاج حسین بصیر بدون وضو گام برنمی داشت . حاج حسین به یاد شهدا گاه پابرهنه روی خاک جبهه راه می رفت . حاج حسین ، جوش کار برق بود . جانشین لشکر بود . پیش از انقلاب نبرد با ارتش سرخ شوروی را در جبهه افغان تجربه کرده بود . اگر بچه های قدیمی لشکر 25 کربلا رادیدید از عرفان حاج بصیر سوال کنید و این که چگونه بر قلب ها حکومت می کرد . مبادا این فرصت را از دست بدهید .

سرتان را درد نیاورم . سید علی اکبر شجاعیان وقتی در رشته پزشکی قبول شد ، به کسانی که با ذوق زدگی به او تبریک می گفتند ، این طور جواب می داد که هر وقت در دانشگاه امام حسین علیه السلام قبول شدم به من تبریک بگوئید . این فرمانده رشید گردان یارسول ، جمله معروفی در وصیت نامه اش دارد :  "شمایی که بستر نرم و غذای گرم و لذت زودگذر دنیای فانی را انتخاب کرده اید ، شما مرده اید ! مرده ای متحرک . این جسمتان است که حرکت می کند و غذا می خورد و می خوابد . شما مرده اید ! برای همین است که گوش دلتان حق را نمی شنود و . . . مردم ! نکند در خواب خوش باشید و وقتی که در قبر تنگ و تاریک نهاده شدید بیدار شوید . . ."

راه نور را باید شناخت . باید شهیدگونه شد ؛ آن گونه که پیرجماران وعده داد : خدا می داند راه و رسم شهادت کور شدنی نیست و علمدار انقلاب ، سرود : امروز زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست .

جمله راهبردی سید شهیدان اهل قلم را که از یاد نبرده ایم : " چه جنگ باشد و چه نباشد ؛ راه من و تو از کربلا می گذرد . . ." این هم نسخه امروزمان . این راه ، به شفافی آرمان شهید ، روشن و تابنده است .

پس : هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله . نائب الزیاره دوستان باشید . التماس دعا

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فرق ادکلن با گلاب! (پیشواز راهیان نور1)

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۷، ۰۷:۱۷ ب.ظ

عده ای از مردم به ادکلن و استفاده از رایحه آن علاقه دارند. این علاقه مندی باعث شده شرکت های تولید این محصول معطر، برای جذب بیشتر مشتری، طراحانی را استخدام کنند که کارشان فقط ابداع انواع شیشه ها و ظروف شیک و خیره کننده ادکلن است. این طراحی های جالب و متنوع، کار را به آنجا رسانده که بعضی از مردم، کلکسیونی از شیشه های ادکلن را جمع آوری می کنند.

با این همه هزینه ای که برای جلب توجه مشتری به مصرف ادکلن می شود کجا می توان دید که مثلاً تور ویژه ای برای یازدید مردم از کارخانه های تولید ادکلن شکل بگیرد؟! چرا رغبت و شوقی از سوی مردم برای بازدید از صنایع تولید ادکلن به چشم نمی خورد؟

فصل بهار که شد، سری به شهر کاشان بزنید. ده ها گروه مردمی را می بینید که از جای جای کشور با ماشین شخصی و یا با ثبت نام در تورهای گردشگری، خود را به این شهر می رسانند تا فرآیند گلابگیری در باغات کاشان را به تماشا بنشینند. جالب اینکه شیشه های گلاب شکل و شمایل جذابی ندارند. می دانید فرق ادکلن با گلاب چیست؟ تفاوتی که مردم خواسته یا ناخواسته بین گلاب و ادکلن می گذارند ریشه در تفاوت ماهوی "حقیقت" و "مجاز" دارد.

فرقی که شهدای ما با دیگر مشاهیر عالم دارند نیز از همین جنس است. خیلی ها سعی کرده اند چهره ها و شخصیت های رنگارنگ و ریز و درشتی را به خورد افکار عمومی بدهند و آنها را به عنوان الگو معرفی نمایند. این چهره های جذاب گاه تا داخل کیف مدارس دانش آموزان ما هم نفوذ می کنند. در عرصه رقابت بین انواع و اقسام چهره ها و شخصیت های کاذب یا واقعی، داخلی یا خارجی، پیروزی جز با جبهه "حقیقت" نخواهد بود. این حکم فطری را در علاقه و احترام قلبی مردم به شخصیت های بی ادعایی به نام وزین "شهید" جستجو کنید. برای همین است که وقتی ایام راهیان نور از راه می رسد صدها گروه مردمی را از سراسر کشور می بینیم که فرسنگ ها راه پرخطر و سختی های سفر و فراق خانواده و از دست دادن استراحت روزهای شیرین نوروز و... را به جان و دل می خرند و پای در میدان دلدادگی می گذارند. آنهایی که همسفر راهیان نور بوده اند نیک می دانند که زیارت کربلای ایران تنها مختص قشر خاصی نبوده و همه لایه های اجتماع با هر نوع طرز تفکر و سطح ایمان و فرهنگ و اندیشه سیاسی، پروانه شمع وجود شهدا می شوند.

امسال زیارت شهدا با طعم غربت بقیع آغشته است. آنان که امسال به پابوسی فرزندان فاطمه سلام الله علیها می شتابند عقده بی نشانی مزار بزرگ شهیده عالم را بر خاکهای متبرک به خون شهدا نجوا می کنند.

بسیار شنیده اید که گفته اند اگر کسی چهل حدیث را از بر کند در آخرت، عالم و فقیه محشور خواهد شد. واضح است که حفظ کردن چهل حدیث کار سختی برای صاحبان ذهن های معمولی نیست. بنابراین می شود فهمید آنچه که مطالبه این حدیث گوهربار بوده محافظت عملی از آموزه های دینی است. اینگونه است که وقتی در محضر علما حاضر می شوید و نکته و توصیه ای از آن بزرگان طلب می کنید، اغلب سفارش می کنند که به آنچه تا کنون از دین آموخته اید عمل کنید.

مشهورترین حدیث فاطمی، "الجار ثم الدار" است. ما از کودکی تا کنون بارها این حدیث را شنیده ایم و از کنار آن به سادگی عبور کرده ایم؛ اما تربیت شدگان مکتب فاطمی، عمل به این توصیه سازنده را سرلوحه خویش قرار داده اند. شهید نوبخت یکی از این عاملان به معروف بود که دفتر فرماندهی سپاه را به کمیته امداد تبدیل نمود! می گویند هر کس رنج و مضیقه ای داشت راه دفتر او را می گرفت و دست خالی باز نمی گشت. شهید ابوالحسن محمدزاده، همسایه ای داشت که زن جوان خود را مورد آزار قرار می داد. این زن همواره به زندگی پر نشاط و صمیمانه او و همسرش رشک می برد. ابوالحسن محمدزاده، ساده از کنار این ماجرا نگذشت. تلاش کرد تا صلحی بینشان دراندازد. وقتی دید توفیقی حاصلش نشده، با همسر خود دعوای صوری راه می انداخت تا تسکینی بر دل رنجور زن جوان همسایه باشد و مانعی بر دلسردی اش از ادامه زندگی.

"الجار ثم الدار" آموزه ای انسانی و اجتماعی برای ساخته شدن محیطی سالم و متعالی است. کدام نسخه حقوق بشری دنیا را می توان یافت که پا را از محدوده حفظ حقوق شهروندان فراتر نهاده و از انسان ها بخواهد که حتی از حق خود نیز بی هیچ چشمداشتی به نفع دیگران گذشت کنند؟ دانش آموختگان مکتب فاطمی، مدعیان احترام به حقوق بشر را خلع سلاح کرده اند! شهدای مدرسه عشق و وارستگی، نه تنها حقی از کسی ضایع نمی کردند بلکه با تأسی به سیره اهل بیت علیهم السلام از حقوق طبیعی خویش، مانند مال و مکنت و مقام و خانواده و جان، در راه صیانت از ارزش های شان گذشتند تا از ثمره خون پاکشان، امنیت و عزت و استقلال هموطنان و همکیشانشان تأمین شود.

شهید علی اصغر فرقانی، برای ادامه تحصیل عازم خارج از کشور بود که جنگ تحمیلی آغاز شد. او به بهشهر بازگشت و از همان جا عزم جبهه نمود. پایش که به جبهه رسید خواهش کرد کاری را به او بسپارند که از همه امور دشوارتر باشد.

شیخ محمدزمان ولی پور، ساعت ها بی خوابی و خستگی را در خط مقدم تحمل کرده بود. وقتی داشت به همراه همرزمانش به عقب باز می گشت، خودرویی آمد و درست زیر پایش ترمز کرد. شیخ حیا کرد از اینکه پشت تویوتا سوار شود در حالی که ممکن است رزمنده ای خسته تر از او جا بماند. عده ای سوار شدند و رفتند. محمدزمان پیاده به راهش ادامه می داد که خمپاره ای آمد و او را از شلمچه به عرش الهی رساند.

قاسم آهنگران می دانست که دیگر در این جهان ماندنی نیست. می گفت: من چند بار در عملیات شرکت کردم و وصیت نامه ننوشتم. ولی اکنون که وصیتم را می نویسم به این دلیل است که بارها در خواب دیده ام در آسمان ها پرواز می کنم. قاسم از شهادتش با خبر بود و با آگاهی و اراده پای در این راه گذاشت. او با رمز یازهرای والفجر هشت، آسمانی شد.

حسین طالبی نژاد تنها پسر خانواده اش بود. دوستش به او گفت: من از فرمانده ات رضایت می گیرم تا به شهر بازگردی و خانواده ات را از تنهایی دربیاوری. لبخندی زد و پاسخ داد: من خدا را دارم؛ او برای خانواده ام کفایت می کند. حسین نیز تربیت شده مکتب فاطمی بود و با ذکر یازهرا به جمع ملکوتیان پیوست.

مهرزادی مسئول ستاد لشکر25 کربلا بود. قبل از حرکت به خط مقدم خبر دادند که همسرش تماس گرفته و می خواهد با او صحبت کند. گفتند این آخرین تماس با پشت جبهه است. ارتباط عاطفی خسین علی مهرزادی با همسرش از کسی پوشیده نبود. اما هرچه اصرار کردند او به تماس همسرش پاسخ نداد. می گفت: نمی خواهم سیم شهادتم قطع شود! او می دانست که شرط وارستگی، قطع وابستگی است. این را گفت و به خط رفت و با رمز یا زهرا، حماسه شهادت را سرود.

فراموش نکنیم معرکه عشق شهدا، عارفانه و عاقلانه بود. آنان وقتی لبیک "قالوا ربّناالله" را سر دادند، عهدنامه "ثم استقاموا" را نیز امضا نمودند و بر صراط مستقیم پیروی از سیره ولایت، استوار ماندند. شهدا به نوحه و گریه بر اهل بیت علیهم السلام بسنده نکردند. آنان به وسع خویش کوشیدند تا پا جای پای بزرگان دین بگذارند. از این رواست که مریدان شهدا نیز باید پای در ورطه عمل گذاشته و گام هایی صادقانه در مسیر اهداف مقدس " اولئک هم الصادقون " بردارند. همرزم شهید علی یوسف زاده از او پرسید: تو که خودت اهل تهرانی و همسرت اهل رامسر، دوست داری بعد از شهادت کجا دفن شوی؟! پاسخ شنید: من اکنون که در قید حیاتم معلوم نیست کجا هستم! یک روز تهرانم و یک روز مازندران، یک روز در غربم و روزی در هفت تپه؛ حالا غصه قبرم را بخورم؟! اما دوست دارم به جای آنکه عده ای دور قبرم جمع بشوند، به راه و هدف من فکر کنند.1

حسبی الله خدا ما را بس

بودن با شهدا ما را بس

آن شهیدان که به خون می گفتند

هوس کرب و بلا ما را بس

1-      1- خاطره از کتاب دل و دریا، کنگره بزرگداشت سرداران و ده هزار شهید استان مازندران

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مدرسه، دانشگاه، سربازی و ... تعطیل!!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۶ دی ۱۳۹۷، ۰۶:۰۷ ب.ظ

اتوبوس دانشجوها دچار سانحه شد و تعدادی از بهترین جوان های کشورمان از دست رفتند. بی انصافی نیست که بگوییم باید دانشگاه ها را تعطیل کرد تا دیگر شاهد چنین حوادثی نباشیم؟!

کلاس درسی به خاطر سهل انگاری یا عدم ایمنی لازم آتش گرفت و چند نوگل بوستان ایران زمین پرپر شدند، مضحک است نتیجه بگیریم که دیگر نباید هیچ دانش آموزی را به مدرسه فرستاد!

چند سرباز وطن و مرزبان غیور کشورمان را عناصر دشمن به گروگان گرفتند. آیا می شود نتیجه گرفت که سربازی رفتن از اساس کار اشتباهی است و به منظور پیشگیری از چنین حوادثی باید نظام وظیفه را برای همیشه تعطیل نمود؟!!

به همان میزان که بستن در دانشگاه ها و مدارس و تعطیلی خدمت سربازی به خاطر بروز چند حادثه، حرفی مضحک و دور از منطق است، زیرسوال بردن ازدوهای راهیان نور و تعطیلی این اقدام بزرگ و سازنده فرهنگی به خاطر یکی دو حادثه ناگوار، سخنی نامعقول به نظر می رسد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا