اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۹۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتابخوانی» ثبت شده است

سلیمانی عزیز!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۸، ۰۹:۲۱ ق.ظ

کتاب «سلیمانی عزیز» منتشر شد

 

به عنوان یک خواننده پر و پا قرص آثار دفاع مقدس و کسی که خودش از دور یا نزدیک دستی بر آتش دارد نمی توانم به راحتی از بعضی کتاب ها تعریف و تمجید کنم و یا به حال نویسنده اش غبطه بخورم و ...

بعضی کتاب ها هستند که ویژگی خاصی دارند. کتاب پرواز تا بی نهایت را حدود هجده سال پیش خواندم. عقیدتی سیاسی ارتش این کتاب را درباره شهید خلبان عباس بابایی به نگارش دراورده بود. قلم کتاب اصلا دلچسب نبود اما محتوای خاطرات آنقدر غنی و جذاب بود که خواننده را سر جای خود میخکوب می کرد و عنان دلش را در کف می گرفت.

کتاب سلیمانی عزیز قلم خوب و گیرایی دارد؛ اما باید اعتراف کرد که محتوای آن هم بسیار جذاب و خواندنی است. از آن دست آثاری است که انسان را با خودش همراه نموده و در عالمی دیگر به سیر می کشاند. عالمی که از تعلقات مادی و رذالت های نفسانی تهی است و رنگ و بوی انسانیت و شرافت و وجدان در آن موج می زند.

سلیمانی عزیز نام کتابی است از خاطرات سردار شهید قاسم سلیمانی. نویسندگان اثر اذعان داشته اند که این کتاب همه خاطرات و زوایای زندگی این شهید نیست و ثبت و ضبط خاطرات این سردار شیدایی باز هم ادامه خواهد داشت.

قاسم سلیمانی خودش این ویژگی را دارا بود که رفتار و منش و سلوکش خاطره انگیز و سازنده باشد. حاج قاسم نمونه یک انسان توحیدی بود که مسلک دلدادگی را در ذره ذره وجود خویش آغشته ساخته و اعمال پیدا و پنهانش نیز متأثر از رایحه ایمان و خدامحوری، درس چگونه زیستن و سبک زندگی الهی را در خود جای داده بود. خاطرات این شهید خواندنی است نه فقط از بابت زیبایی و جذابیت که صفحات آن مدرسه شرف و مردانگی و انسانیت را در ذهن و جان آدمی برپا می دارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این کتاب را دانلود کنید

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۶ اسفند ۱۳۹۸، ۰۶:۰۹ ب.ظ

 

صعود چهل ساله نام کتابی است جالب و خواندنی که بر اساس آمارهای معتبر بین المللی به پیشرفت های چشمگیر ایران اسلامی به رغم همه دشمنی ها و موانع در این چهل سال اخیر می پردازد. مستندات و منابع ذکر شده در این اثر می تواند در مقالات و مباحث پژوهشی و تبلیغی مورد استفاده قرار گیرد:

 

 دریافت فایل pdf و محتوای تبلیغی صعود چهل ساله

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دانلود کتاب مرد و درد

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۸ بهمن ۱۳۹۸، ۰۵:۳۹ ب.ظ

 

به پیشنهاد دوستان، فایل پی دی اف کتاب "مرد و درد" حاوی خاطرات طلبه شهید ابوالقاسم بزاز به عنوان نماد یک روحانی مبارز واقعی که متن آن در سه قسمت در وبلاگ منشر شده بود به مخاطبان عزیز تقدیم می شود.

جهت دانلود به این آدرس مراجعه نمایید:

 

http://uupload.ir/filelink/rb0mSlUrayFw/u9b_مرد_و_درد.pdf

 

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مرد و درد! (قسمت اول)

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۰۴ ب.ظ

مرد و درد

 

متن زیر سیری است واقعی بر اساس زندگی طلبه شهید ابوالقاسم بزاز از شاگردان برجسته و ممتاز حضرت آایت الله مشکینی که برای سن جوان و نوجوان تهیه و تدوین شده است.                                سیدحمید مشتاقی نیا 6/7/83

1

تو حال خودش بود. زیر لب زمزمه می کرد. شب قدر بود؛ شب بیست و یکم ماه مبارک رمضان. اطرافش پر از جمعیت بود. موقع پذیرایی که شد، یکی با بغل دستی اش حرف می زد. یکی می رفت و می آمد. یکی خانه را ورانداز می کرد.... خانه نگو عین قصر. اتاق ها تمیز و بزرگ. حمام، شوفاژ، کولر. آن موقع از این خانه ها کمتر پیدا می شد. لوسترهای بزرگ و زیبا. پرده های رنگارنگ. کلی هم وسایل تزیینی و قشنگ. این ها چشم خیلی ها را خیره می کرد.

صاحب خانه، فردی پول دار و خیّر بود. به خیلی از مساجد، فرش و قالی هدیه می داد. شب های احیا، مردم را دعوت می کرد. تا سحر دعا برگزار می کرد و اطعام می داد.

آن شب جمعیت بیشتری آمده بودند، از دور و نزدیک. جا تنگ شده بود. بعضی ها مجبور شده بودند دو زانو بنشینند. همیشه شب های بیست و یکم طور دیگری است. عزاداری تمام شده بود. حالا صاحب خانه می خواست از همه پذیرایی کند. دوست داشت بیشتر ثواب ببرد. صدای هق هق کسی ناگهان توجه همه را جلب کرد. صدا از ته مجلس بود. مردم کنجکاو بودند ببینند چه خبر است. جوانکی سر به پایین داشت و شانه هایش می لرزید.

رفیقش با آرنج زد به پهلوی او. آهسته گفت: «قاسم! مراسم که تموم شده ...» جوان، اشک هایش را پاک کرد. نگاهی به دوستش انداخت. هاله ای از غم در صورتش به وضوح دیده می شد. او عصبانی تر از آن بود که بتواند حرفی بزند. پا شد و با چهره ای درهم خانه را ترک کرد.

شب از نیمه گذشته بود. حالش دگرگون بود. بغضی که مدت ها گلویش را می فشرد با آن حرفی که از صاحب خانه شنید، ناگهان منفجر شد. درخیابان قدم می زد. سکوت شب به او آرامش داد. سر به آسمان بلند کرد و از عمق جان، آه کشید. نفس عمیقی کشید. خنکی هوا را در تمام رگ هایش حس کرد. صدا هنوز در گوشش شنیده می شد: «غذا رو اول به این گدا گشنه های ... بدین، برن»!

گرسنه بود اما گدا؟! نه. اصلا گرسنه هم نبود. غرورش اجازه نمی داد این طور تحقیر شود. پیش خودش تکرار کرد: «گرسنه ی لاشخور؟!» باز چشمانش نمناک شد. دلش سوخت برای صاحبخانه. می خواست تا آخر عمر، منت کسی بر سرش نباشد. این طور زندگی کردن را دوست داشت. می خواست آزاد و سربلند باشد. او فقیر نبود. اگر هم بود گدا نبود. دوست داشت ساده زندگی کند مثل همه مردم. دوست داشت در رنج آنها شریک باشد.

از وقتی که به طور جدی، خود سازی را شروع کرد، همه اش مراقب رفتار خودش بود که یک وقت دست از پا خطا نکند. نقاشی را کنار گذاشت و چسبید به مطالعات مذهبی.

از بچگی، اسلام را دوست داشت. در همان سن و سال، امر به معروف می کرد. از چهار سالگی نماز می خواند. با همان سنش جلوی بی نمازها می ایستاد و دعوایشان می کرد. همه فامیل می گفتند: « او بزرگ شود پیش نماز خواهد شد». شش سالش بود که علاقه زیاد به خواندن کتاب، او را به مدرسه کشاند. ساعت هایی که معلم در کلاس نبود و یا حوصله درس نداشت، قاسم برای بچه ها قصه های مذهبی تعریف می کرد. از همه کوچک تر بود. بچه ها بلندش می کردند و روی میز می گذاشتند و به حرف هایش گوش می دادند.

معلمش می گفت: «این پسر در آینده، سخنران خوبی می شه» معدلش که بیست شد، اجازه دادند تا به کلاس دوم  برود.

بزرگتر که شد، شب های جمعه را با کمیل سر می کرد. صبح هم خودش را به بهشهر می رساند تا ندبه را پیش حاج آقا کوهستانی (از علما و عرفای بزرگ استان مازندران، متوفای 1352 ه . ش ) باشد و از صحبت های او استفاده کند. دبیرستان که رفت، جدیتش بیشتر شد. به هر قیمتی بود، غسل عایش را انجام می داد، حتی غسل های مستحبی را.

آن موقع، کمتر پیش می آمد که در خانه ها حمام بسازند. خانه ها آن ها هم همین طور بود. بعضی وقت ها می رفت مسجد آهنگرکلا و توی حوض بزرگ آن جا غسل می کرد. نیمه های شبی برای غسل، مجبور شد که به داخل چاه خانه شان برود. سطح آب در خیلی از مناطق شمال، بالاست و از سطح زمین با یکی دو سکو می شود به آب رسید. آن پایین، روی سکو ایستاده بود که متوجه شد کسی از اعضای خانواده برای برداشتن آب، سراغ طناب چاه آمده. مانده بود چه کند. خجالتش می آمد. آهسته صدا زد: «من اینجام»

صدای نعره ای او را سر جایش میخکوب می کرد:« آی جن ... جن...»! همه ریختند بیرون.

بعضی مواقع هم برای غسل های مستحبی می رفت رودخانه حمزه کلا؛ آن هم توی سرمای زمستان. نه این که پول حمام نداشته باشد، نه. وضعشان خوب بود. خودش اینجوری دوست داشت.

خیلی احتیاط می کرد. از پول های شهبه ناک می ترسید. خیلی از ریزه کاری های مذهبی را انجام می داد. دفتری داشت که در آن حدیث می نوشت و حفظ می کرد. با قرآن مأنوس بود. نمازش را اول وقت می خواند. سعی می کرد  نماز شبش ترک نشود. به اندازه ای غذا می خورد که سیر نشود. بعضی وقت ها پای پدرش را می بوسید. این طوری می خواست روحش را بزرگ کند. دوست داشت به خدا نزدیک تر باشد. لباس هایش تمیز و مرتب، اما ساده بود. ساده بودن را دوست داشت. به مادرش می گفت که وسایل تزیینی نخرد. می گفت خیلی از مردم در هزینه های اولیه شان مانده اند. دوست داشت رنج فقرا را بچشد. یک بار در مدرسه، همکلاشی اش را دید که به خاطر پاره بودن کفشش از سرما می لرزد. چکمه اش را در آورد و به او داد و خودش با گالش پاره او به منزل رفت. مادرش دیگر به این خلق و خو عادت کرده بود. درآن محیط ضد دینی کمتر می شد چنین جوانی را دید. او با همکلاسی هایش فرق داشت، چه در دبستان رحمانی و چه در دبیرستان شاهپور. (نام فعلی آن، دبیرستان امام خمینی(ره) است.)

خودش از روی عمد که گناه نمی کرد هیچ، از محیطی که در آن گناه بود هم فرار می کرد. وضع نابسامان مدرسه، او را آزار می داد. بعضی بچه ها خیلی بی قید و بند بودند. کسی همه به کارشان کار نداشت. آخرش مجبور شد از دبیرستان روزانه به دبیرستان شبانه برود. آن جا هم وضع بهتری نداشت. پسرها با دخترها با هم مخلوط بودند. سن و سال خودش را درک می کرد. مراقب خودش بود که دچار غفلت نشود. حتی غذاهایی که ممکن بود قوه ی شهوانی را تحریک کند استفاده نمی کرد. یک بار که شهوت خیلی به او فشار آورده بود پیش یکی از دوستان با ایمانش رفت. او هرچه ذکر و دعا بلد بود به قاسم یاد داد. فردای آن روز، قاسم را دید که انگشتانش زخمی است. گفت:« رفته بودم حمام هرچه دعا خواندم اثری نداشت. نمی توانستم فشار را تحمل کنم . دلم هم نمی آمد گناه کنم. تیغی آن جا بود. برداشتم و زدم به انگشتانم.» می خندید. می گفت: «درد باعث شد که حال گناه از بین برود.» با خودش رودربایستی نداشت. در فضای مسموم قبل از انقلاب، خودش را این طور ساخته بود.

خوشگل و خوش تیپ بود؛ ولی زیباییش او را به گناه نکشاند. عصرها با رفقایش راه می افتاد و می رفت مسجد. پشت سر حاج آقا حسینی (آیت الله سید ابوالحسن حسینی، امام جماعت مسجد خاتم الاوصیا، متوفای 1376 ه . ش) می ایستاد به نماز. حاج آقا هم خیلی به او علاقه داشت. گاهی به شوخی صدایش می زد: «قِشنگه ریکا» (به لهجه ی مازندرانی به معنای پسر زیباست.)

یک روز غروب که به مسجد می رفت، چند تا دختر دبیرستانی از کنارش رد شدند. سرش پایین بود. زیبایی چهره اش از طرفی و ظاهر مذهبی او از یک طرف، دخترها را وسوسه کرد تا اذیتش کنند و کمی هم خوش به حالشان شود! یکی شان که ضایع تر بود، دست برد توی مو های فر دارش. ابروهایش را تکان داد. عشوه ای آمد و چیزی گفت.  یکی دیگر هم پشت سرش. نیش شان باز شد. قاسم، تیکه های آن ها را که شنید به خودش لرزید. نمی توانست باور کند چند تا جوان به همین راحتی گناه می کنند. این صحنه برایش غیرقابل تحمل بود. هرچه به خودش فشار آورد نتوانست. از ناراحتی، سرش را تکان داد. حالت تهوع داشت. به زمین افتاد. بیچاره دخترک ها، کلی به پُزشان بر خورد. تا الان نشده بود به کسی متلک بگویند و طرف، بالا بیاورد!

تقیّد او به رعایت نکات شرعی، مورد توجه بسیاری از نیروهای مذهبی قرار گرفت. جوان های مذهبی با او دوست می شدند. آن موقع برخی از اشخاص افراطی هم بودند که همه، آن ها را خشکه مقدس می نامیدند. طرز فکرشان در مورد دین، طور دیگری بود. خیلی از جوان هایی که به مذهب گرایش داشتند را به سمت خود جلب می کردند؛ ولی هرچه تلاش کردند، نتوانستند قاسم و دوستانش را جذب کنند. قاسم این نوع اسلام را قبول نداشت. او با انزوا طلبی، مخالف بود، از اسلام یکجانشین، اسلام پاستوریزه، اسلام آسه برو آسه بیا، اسلامی که تحرک و پویایی در آن نباشد بیزار بود. او طرفدار اسلام انقلابی بود. اسلامی را می خواست که بعدها تبلور آن را در شخصیت امام خمینی دید و عاشقش شد.

در دبیرستان، او فقط یک نوجوان مذهبی نبود. حالا او انقلابی شده بود. احساس می کرد که برای جامعه،  باید کاری بکند. نمی تواند دست روی دست بگذارد و ببیند فضای جامعه از اسلام و خدا فاصله می گیرد. ظلم و بی عدالتی برایش قابل هضم نبود. زنگ تفریح که می شد، بچه ها را دور خودش جمع می کرد و از شاه بد می گفت. می گفت: «بچه ها این شاه به درد کشور نمی خوره. همش به فکر خودشه. حرف هم که بزنین، کارتون تمومه. خودش توی کاخ نشسته ولی روستاهای شما جاده نداره. اون قدر باید درس بخونید تا به جایی برسید و مملکت رو اصلاح کنید ... باید شاه و دار و دسته اش رو کنار زد...»

این حرف ها یواش یواش کار دستش می داد. چند تا از معلم  هایش بهایی بودند. دست از پا خطا می کردند، قاسم جلوی شان سبز می شد. چند بار از کلاس، محرومش کردند.  یک روز که به خانه آمد،  سر و صورتش کبود بود. مادر طاقت نیاورد. فردایش رفت مدرسه پیش مدیر.

ناظم هم آمده بود. می گفت:« خانم! هر چی نصیحتش می کنیم گوشش بدهکار نیست. حرفای بودار می زنه. با معلم های بهایی هم درگیر می شه. دیگه چاره ای جز تنبیه نبود.» مدیر هم وقتی همه رفتند گفت: « رییس فرهنگ که خودش بهاییه؛ دیگه از ما چه انتظاری دارید؟»

قاسم دید مدرسه شبانه و روزانه فرقی با هم ندارند. بنای سیستم آموزشی بر این است که بچه های مردم را لاابالی بار بیاورد. جوان لاابالی و بی قید و بند و خوشگذران دیگری کاری به کار حاکمان ندارد. دلش ببه فساد خوش است و زیر بار هر زور و زورگویی کمر خم می کند. تا این که یک روز، یکی از معلم ها شروع کرد به دفاع از نظریه داروین. بعدش به روحانیت، بد و بیراه گفت. می گفت حجاب را آخوندها از خودشان در آورده اند و ...

قاسم طبق معمول، سکوت نکرد. احساس تکلیفش گل کرده بود. شمرده و منطقی جوابش را داد. معلم کم آورده بود و احساس کرد جلوی شاگردانش توسط یک جوان مذهبی محاکمه شده است.  پسر عموی معلم شان رییس ساواک بود. فردایش آمدند سراغ دوستان قاسم و شروع کردند به پرس و جو. قاسم اوضاع را که دید، فهمید نقشه ای برایش کشیده اند. فرار کرد به مشهد. به خانواده اش توضیحی نداد. فقط گفت: «وضع فرهنگی مدرسه خرابه، می خوام ترک تحصیل کنم.»

مشهد که بود، حسابی فکر کرد. شب ها می رفت حرم، گوشه ای می نشست  و نگاهش را به ضریح، گره می زد. یک شب گره کارش باز شد. احساس کرد که دیگر راهش را پیدا کرده است. تصمیمش را گرفت. ته دلش احساس رضایت داشت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فرمانده در سایه!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲ آذر ۱۳۹۸، ۰۵:۱۶ ب.ظ

فرمانده در سایه

 

"فرمانده در سایه" نام کتابی است ترجمه شده از متون عربی انگلیسی پیرامون شخصیت شهید عماد مغنیه که مطالعه آن جذاب و دلنشین است.

یک بعد محتوای اثر آموزه ای تحلیلی درباره فعالیت های اطلاعاتی و امنیتی شهید عماد است که دانستن آن بر تجربه همه علاقمندان این عرصه خواهد افزود. بعد دیگر کتاب اما آموزش فشرده خودباوری، تمرکز و هدفمندی در زندگی است که میتوان عماد را اسوه ای به یاد ماندنی در این عرصه قلمداد نمود. از نگاه دشمن، عماد اسطوره تروریسم! بود و کشتن او را در مواردی واجب تر از ترور بن لادن و دستگیری صدام می شمرد.

عماد اما الگویی از یک مدیر توانا و باهوش تلقی می شود. نوع ارتباط سنجیده او با سران عرب و فعالان سیاسی و مبارز ضد صهیونیسم از همه گرایشات عقیدتی و مذهبی و سیاسی، چهره ای موثر از این رهبر با نفوذ جبهه مقاومت ترسیم می نماید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این کتاب را حتما بخوانید

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۵۵ ق.ظ


اگر کتاب خاطرات شهید ابراهیم هادی را تا کنون نخوانده اید شک نکنید که ضرر کرده اید.

این را کسی به شما می گوید که اهل مطالعه آثار مختلف دفاع مقدس در نزدیک به سه دهه است و خودش دستی به کار نویسندگی دارد و از این فضا بیگانه نیست.

کتاب خاطرات ابراهیم هادی، رمان نیست و آب بسته نشده و از پردازش های وهم انگیز و غیر واقعی به دور است.

متن آن با قلمی ساده به نگارش درآمده و نویسنده حقیقت را آنگونه که هست فقط با مدد فن درست نویسی به مخاطب ارائه داده است. از این باب خاطرات شهید هادی رنگ و بویی صادقانه داشته و به دل می نشیند.

اما راز دیگری نیز در این اثر نهفته که کمتر مورد توجه قرار گرفته است.

فارغ از جنبه های معنوی و حماسی شخصیت عبد مخلص خدا شهید پهلوان ابراهیم هادی که از عرفای بزرگ وادی ایثار و شهادت است نویسنده یا نویسندگان اثر نیز با تأسی از سیره آن شهید بزرگوار، اسم و رسمی برای خود قائل نبوده و به رغم تیراژ وسیع کتاب، از وسوسه شهرت چشم پوشیده و از درج نامشان بر شناسنامه اثر اجتناب ورزیده اند.

کتاب ابراهیم هادی نشان می دهد گیرایی و توفیق یک اثر بیش از آن که نیازمند بهره گیری از روش های جشنواره پسند و سبک های نوین هنری باشد نیازمند محتوایی غنی، قلمی صادق و دل صاف و بی پیرایه خالق اثر است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۵:۳۲ ب.ظ

yqxy_photo_2019-03-04_04-21-55.jpg


مجاهد عشق، نام کتابی است که درباره شخصیت شهید ابراهیم عشریه نوشته اند.

یکبار کتاب خاطرات شهید ابراهیم هادی را خواند. خاطره ای او را در فکر فرو برد. ابراهیم هادی جنازه یکی از شهدا را بعد از مدتی پیدا کرده و به عقب انتقال داده بود. پدر شهید رفت پیش ابراهیم هادی و خواب پسرش را برای او بازگو کرد. پسرش گله داشت که چرا پیکر مرا به عقب آوردید. آن مدت که پیکرم روی زمین بود و در غربت و بدون مزار بودم، فاطمه زهرا سلام الله علیها بالای جنازه ام می آمد ...

ابراهیم هادی از این خاطره منقلب شد. پیکرش در کانال کمیل ماند و بازنگشت.

ابراهیم عشریه هم از این خاطره منقلب شد. مدتی در سوریه دنبال پیکرش بودند و اثری از آن پیدا نکردند. یکی گفت: یادتان رفته موقع روضه حضرت زهرا، ابراهیم چطور گریه می کرد؟ او حالا همدم مادرش فاطمه زهرا سلام الله علیهاست.

ابراهیم عشریه عارف و خودساخته بود. از آن دست جوان های دل داده ای که سلوک معنوی خاصی داشت و اهل مراقبه بود. آشنایی با زندگی این شهید، سفری ملکوتی به ماورای عالم ماده است. 

"مجاهد عشق" در 250 صفحه به همت گروه فرهنگی جهادی شهید عشریه توسط انتشارات وحدت بخش به زیور طبع آراسته شده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پسرک فلافل فروش!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۹:۵۴ ق.ظ

8fvr_photo_2019-01-27_06-26-57.jpg


محمدهادی ذوالفقاری که شهید شد نخستین خاطره منتشر شده درباره او شاید همین جمله ای بود که از قول یکی از دوستانش نقل شد. او به رفیقش که طراح بود به شوخی گفت: من زشتم و بعد از شهادتم کسی برای من طرح و پوستر نمی زند!

همین حرف او باعث شد که دوستش بعد از شهادت هادی تصاویر او را در طرح هایی زیبا در صفحات مجازی منتشر کند.

نوروز امسال رفته بودیم بهشت زهرا سلام الله علیها. به پسرم که هنوز هفت سالش نشده گفتم: بگرد ببین هر کدام از شهدا که تصویرش قشنگ تر است را انتخاب کن، برایت عکس یادگاری بگیرم.

کمی چرخید و از بین همه تصاویر زیبا و نورانی شهدا، کنار یادمان شهید محمدهادی ذوالفقاری ایستاد و عکس گرفت.

محمدهادی ذوالفقاری طلبه حوزه علمیه بود و در نبرد با داعش در عراق به شهادت رسید. طبق وصیتش او را در حرمین شریفین سامرا، کاظمین، کربلا و نجف طواف داده و در وادی السلام به خاک سپردند. با این که عراقی ها شهدایشان را فقط در یک حرم طواف می دهند؛ اما برای محمدهادی سنگ تمام گذاشتند. در همه حرم ها هم برایش نماز خواندند.

مزار خودش را در وادی السلام انتخاب کرده بود. شب ها می رفت آن جا می نشست، خلوت می کرد و زیرلب مناجات می خواند...

کتاب "پسرک فلافل فروش" در 160 صفحه توسط انتشارات شهید ابراهیم هادی درباره زندگی این طلبه جوان و خوش قلب منتشر شده که مطالعه آن را به همه علاقمندان توصیه می کنم. این کتاب به صورت الکترونیک نیز قابل دانلود و دسترسی است که برای دریافت آن به این نشانی مراجعه کنید:

http://www.faraketab.ir/content/10248

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خون و قلم!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۸، ۰۷:۴۲ ق.ظ


جهان پس از مرگ چگونه است؟ بین خواب و مرگ چه ارتباطی وجود دارد؟ آیا فشار قبر شامل همه انسان ها می شود؟ بشیر و مبشر و نکیر و منکر کیستند؟ آیا جسم گنهکاران هم بعد از مرگ عذاب می بیند؟ در برزخ چه خبر است؟ چه کسی ممکن است در قبر با ما قرین و همدم باشد؟ چرا یار بزرگ پیامبر به رغم آن که ملائک زیر تابوتش را گرفتند باز هم از فشار قبر در امان نماند؟

کتاب "معاد" شهید دستغیب را نمی توان دست گرفت و تا آخر نخواند. کتابی که داستان نیست؛ اما کشش مطالب آن به گونه ای است که انسان را صفحه به صفحه به پیش می برد و عنان دلش را در اختیار می گیرد.

معاد شهید دستغیب از آن دست کتاب هایی است که مطالعه آن وجه مشترک چند نسل از مردمان این سرزمین است. پدر و مادرهایمان هم این کتاب را خوانده اند و قلم علمی اما روان آن برای ما و نسل بعد از ما هم جذابیت دارد.

خلوص نیّت و صداقت نگارنده این اثر بزرگ، در محراب نمازجمعه با ریختن خون سرخش امضا شد. حسّ خواندن توصیه ها و راهبردهای معنوی یک عالم شهید، مانند حسّ کسی است که در مسابقه اتومبیلرانی، نقشه راه را در دست گرفته و با پیچ و خم های جاده زندگی آشنا می شود.

جالب است بدانید کتاب معاد شهید دستغیب در شکل گیری شخصیت بسیاری از شهدا و انقلابیون مسلمان این کشور نقشی بسزا داشته است. ایمان به غیب، آخرت گرایی، مرگ آگاهی و بی اعتنایی به زرق و برق های زودگذر دنیا از نتایج تربیتی این کتاب گرانسنگ است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ملا امین را می شناسید؟

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۸ فروردين ۱۳۹۸، ۰۶:۲۳ ب.ظ

3zu6_photo_2019-02-11_06-00-40.jpg


خیلی های مان وقتی برای نخستین بار به کاری دست می زنیم و خوب از پس آن بر نمی آییم، سرخورده شده و کنار می کشیم، به خصوص اگر مورد تمسخر دیگران هم قرار بگیریم.

امین باوی این گونه نبود. رفت اذان بگوید. کلی هم تمرین کرده بود. یکهو دست و بالش لرزید. هول شد. عرق کرد. صدایش ضعیف شد. کلمات را گم کرد و ...

خیلی ها لبشان به خنده باز شد. بعضی ها هم قهقهه زدند و نمازشان خراب شد. نوجوان بود و رنجید؛ اما گفت روزی اذانی خواهم گفت که خنده های امروزتان را پس بگیرید.

زحمت کشید و تلاش کرد. شد یکی از بهترین قاریان و موذنان و مداحان منطقه. تک خوانی او در گروه تواشیح چنان سر و صدایی بلند کرد که گروهشان به رغم آن که از منطقه ای محروم وارد مسابقات رسمی شده بود، رتبه نخست کشور را به خود اختصاص داد و به دیدار رهبری دعوت شد و مورد تقدیر ایشان قرار گرفت.

همه آنهایی که آن روز به اذان گفتن اشتباه او خندیدند در برابر شاهکار این جوان خوش اخلاق و دوست داشتنی و نجیب سر تعظیم فرود آوردند، نه فقط آن روزی که تصویرش را در بیت رهبری به عنوان یک قاری موفق دیدند؛ آن روز که پیکر مطهرش را با صورتی کبود و لب های ترک خورده از عطش و با تابوتی مزین شده به پرچم سه رنگ جمهوری اسلامی، از منا به کوچه پس کوچه های شهر آبادان آورده و بر دوش گرفتند، به درجه و مقامش غبطه خوردند. سال ها برای صورت کبود مادرش زهرا و تشنگی بچه های حسین، روضه خوانده بود.

کتاب "ملا امین" مختصر و زیبا و دلنشین به خاطراتی خواندنی از زندگی شهید امین باوی از شهدای فاجعه منا می پردازد. این کتاب در 72 صفحه به قلم علی غبیشاوی توسط انتشارات کتابستان و با حمایت سازمان اوقاف و امور خیریه منتشر گردیده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دانلود کتاب سرِ سبز

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۴ فروردين ۱۳۹۸، ۰۴:۴۸ ب.ظ

یک خبر

 

هنوزهم می توان از دیوار بالا رفت

آن گونه که از دیوارهای کوتاه من وتو

منبر چند آقا، زاده شد!

هنوز هم می توان از دیوار بالا رفت

اگر کسی خوب (( قلاب)) بیندازد

قلابی که(( قلابی ))نباشد

قلابی که از آن بالا

           رای من وتورا صید نکند

در دهکده جهانی اسلام

این دیوارها خیلی مزاحمند

 

                 ***

امروز جلوی ایستگاه انگلیس باید

صف ببندیم و خبردار بایستیم

همه برای ((بلر)) تبلیغ می کنند

تقصیر جاده ابریشم است شاید

 

که در((خرازی)) سیاست خارجه ،

دستمال ها ، ابریشمی است

پل ((آهنی )) سیاست و دیانت ((ظریف))شده!

اما یک خبر

سفیر بریتانیا سفر خواهد کرد

حتی اگر سطح دیپلماسی ما به "سیکلماسی" تنزل یابد

حتی اگر"کار"، به وزارت امنیه سپرده شود

حتی اگر ارتش و سپاه ،"بسیج"نشوند

حتی اگر کیهان نیز در"رسالت نبوی"خویش تجدید نظر نکند

و یا شاه کرمان

قصر"شیرین " را

     در مرز خسرو بجوید؛

     ما اما

     فرهاد ترین فریاد را

        تیشه دیوارهای ننگ خواهیم ساخت

        درون لانه مار ، خبرهایی است

        از سیمای بلر

        ((کیف انگلیسی )) پخش می شود.

     

                                             20/3/82

 

 

"سرِسبز" کتابی است حاوی نوشته های ادبی با رویکرد مذهبی، سیاسی و انقلابی گاه با درون مایه طنز که سعی در یادآوری آرمان های شهدا دارد. آن چه خواندید یکی از قطعات این کتاب است. فایل پی دی اف کتاب را می توانید از این اینک دریافت نمایید:

http://uupload.ir/view/3vhm_%D8%B3%D9%8E%D8%B1%D9%90%D8%B3%D8%A8%D8%B2.pdf/

 


  • سیدحمید مشتاقی نیا

جشن حنابندان!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۳ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۲۸ ق.ظ


دفاع مقدس، زوایای ناگفته و ناشناخته ای دارد. روایتگری خاطرات آن دوران طلایی، کمک شایانی به کشف ابعاد این تاریخ شگفتی آفرین می نماید. یکی از غنی ترین منابع دست اولی که به شناخت حقایق دفاع مقدس کمک می کند، مطالعه آثاری است که نه بعد از گذشت چند دهه، که در اثنای همان روزهای پرتلاطم و در میان حجم آتش و دود و انفجار و خون بر زبان قلم جاری شده است.

کتاب "جشن حنابندان"، همین ویژگی شاخص را داراست. درست مثل یک قطعه عکس و یا یک فیلم ضبط شده است که از لحظه لحظه التهاب میادین رزم، گزارشی ماندگار را خلق می کند.

محمدحسین قدمی، یک نویسنده هنرمند رزمنده است که در بحبوحه نبرد به خط مقدم جبهه شتافته و از حالات معنوی و روح حماسی مجاهدان راه خدا و حس و حال فضای رزم و وقایع و فراز و نشیب های آن تصویری درست و بدون تحریف ارائه داده است.

در این اثر که با توجه به جذابیت آن بارها از سوی انتشارات سوره مهر، تجدید چاپ شده است، با نام هایی آشنا نیز مواجه می شوید، مثل: سید جواد هاشمی و اصغر نقی زاده از هنرمندان سینما و تلویزیون که دوشادوش رزمندگان در جبهه حضور داشتند. برای من جالب بود که متوجه شدم بخش قابل توجهی از اشعار طنز دوران دفاع مقدس که امروز نیز بر سر زبان هاست تولید ذهن و قلم شوخ طبع بازیگر محبوب سینمای دفاع مقدس، اصغر نقی زاده است. از سعید حدادیان و صادق و آهنگران و مرتضی آوینی و فلاحت پور و حاج بخشی هم حرف هایی به میان آمده است و از حسین مظفر، که آن موقع مدیر کل آموزش و پرورش استان بود، یواشکی خودش را به خط می رساند و ناگاه بچه های بالا! می آمدند و به زور از وسط معرکه عملیات بیرونش می کشیدند. از دیگر نقاط برجسته این اثر، انتشار تصاویری است که توسط نگارنده ثبت شده و خاطرات او را دلچسب تر و قابل درک می سازد.

به همه کسانی که دلشان می خواهد چند ساعتی را در حال و هوای شیرین جبهه و جنگ و جهاد و شهادت بگذارنند، خواندن این کتاب زیبا را توصیه می کنم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فاطمیه، چه کتابی بخوانیم؟

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۷، ۰۱:۳۹ ب.ظ

دانشنامه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها - جلد1


جریان شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها یکی از سیاسی ترین و البته سرنوشت سازترین حوادث تاریخ اسلام است که شفافیت پیرامون آن می تواند خط بطلانی بر همه انحرافات سیاسی و اعتقادی از صدر اسلام تا کنون به شمار آید.

از این رو، عده ای همواره تلاش کرده اند با تحریف وقایع و ایراد شبهات و جعل حدیث و تشکیک و ... اقدام به کمرنگ سازی و به انزوا کشاندن جریان شهادت صدیقه طاهره سلام الله علیها نموده و از این رهگذر به تبرئه خاطیانی اقدام نمایند که بی اعتنا به حقایق مطرح در واقعه غدیر و جایگاه والای دختر رسول الله(ص) که بارها در کلام نبی اکرم مورد تأکید قرار گرفت، مسیر صحیح اسلام ناب را به انحراف کشانده و سنّت راستین نبوی را غارت نمودند.

در دفاع از وقایع مسلّم تاریخی صدر اسلام که منجر به شهادت جگرگوشه رسول الله و سیده نساء عالم گردید تا کنون آثار گرانسنگی به زیور طبع آراسته شده که در این میان کتاب "دانشنامه شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها" را باید یکی از بهترین آثار این حوزه دانست.

این کتاب با نثری روان و قابل فهم برای عموم مخاطبان، با استناد به منابع متقن برادران اهل سنت به اثبات و تبیین واقعه شهادت حضرت زهرا، رنج های آن حضرت و جراحات وارد بر بدن مطهر ایشان، سقط جنین، آتش زدن در خانه امیرالمومنان، جایگاه دخت نبی اکرم در گفتار و رفتار پیامبر و ... پرداخته و مجموعه شبهات مطرح پیرامون این موضوع را با کلامی شیوا و مستند پاسخ داده است.

با توجه به هجمه شبهات تاریخی و اعتقادی، توصیه می شود جوانان شیعه نسبت به مطالعه این کتاب که به قلم زیبای علی لبّاف و توسط انتشارات منیر به چاپ رسیده اهتمام ویژه نشان دهند.

نویسنده اثر در ابتدای کتاب به اختصار مقصود خود را از نگارش آن چنین شرح می دهد:

1- مخاطب دانشنامه، نسل جوان شیعیان می باشد.

2- هدف از نگارش دانشنامه، تحکیم باورهای تاریخی این نسل از شیعیان می باشد.

3- استناد به منابع مکتب خلفا تنها به دلیل رعایت اصول علمی و مناظره و آداب نقد می باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

"سه ماه رویایی"، دریچه ای به عالم ملکوت

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۴ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۲۰ ق.ظ

2ri8_k13.jpg


راستش را بخواهید دلم نمی آید خیلی صاف و مستقیم بگویم که بروید و این کتاب را بخوانید. کتاب "سه ماه رویایی" را می گویم؛ خاطرات شهید کاظم عاملو اهل سمنان.

عرض کنم خدمتتان این کتاب کمی با کتاب های دیگری که در عرصه دفاع مقدس خوانده اید ممکن است فرق داشته باشد. این طوری بگویم بهتر است: برای خواندن کتاب سه ماه رویایی باید از قبل خودتان را حسابی آماده کرده باشید. در این اثر با خاطراتی مواجه می شوید که اگر ذهنتان با فضای معنوی جبهه ها آشنا نباشد ممکن است دچار بهت و حیرت شوید. از قبل باید این صحبت امام را باور داشته باشید که شهدا راه صدساله عرفا و اهل سلوک را یک شبه طی نمودند. باید با این کلام شهید بهشتی انس گرفته باشید که عرفان واقعی، خانقاهش بازی دراز است.

اینجا با شهیدی مواجه می شوید که الذین یومنون بالغیب را برایتان تفسیر می کند. کارگر زاده بی آلایشی که سر تا پایش یک قلب صاف و زلال است که جز در هوای محبوب نمی تپد. چشم باطن او به برکت رزق حلال و خلوص و بی تعلقی اش به دنیا باز شده و گاه به اهل دل و محرمان این طریق، اخباری غیبی می دهد و شهدای آینده را با یک نگاه از دیگران باز می شناسد. دور و بری هایش را با عالم ملکوت گره می زند و دلدادگی به مناجات را در جانشان می نشاند.

یکبار درباره سرنوشت یکی از عملیات ها با توجه به ریخت و پاش های بعضی رزمنده ها گفت: خدا از اسراف بدش می آید و اگر جلوی این کارها را نگیرید در این عملیات راه به جایی نخواهید برد و چنین شد. همانطور که با نگاه صادقش، نوید پیروزی عملیات دیگری را داد و چنان شد. جالب است بدانید درباره سرنوشت جمهوری اسلامی هم گفت: این انقلاب و نهضت اسلامی انشاءالله به حکومت موعود مهدوی گره خواهد خورد؛ اگر مراقب ریخت و پاش ها بوده و حریم بیت المال را رعایت کنیم.

"سه ماه رویایی"، شرح حالات معنوی و عرفانی یکی از تربیت شدگان مدرسه عشق است که حلاوت سلوک روح الله، کامش را معطر نمود و شهد گوارای شهادت را مهر تأیید دلدادگی اش ساخت. این اثر توسط انتشارات شهید ابراهیم هادی به زیور طبع آراسته شد و در اختیار علاقمندان فرهنگ ایثار و شهادت قرار گرفت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

"بالانشین" را بیشتر بشناسیم!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۸ دی ۱۳۹۷، ۱۰:۰۲ ق.ظ

4sp1_بالانشین.jpg


آیا تا کنون هنگام استفاده از رسانه ها از خود پرسیده ایم:

-          چه کسی پیام را ساخته است؟

-          چرا این پیام ساخته شده است؟

-          هدف فرستنده پیام چیست؟

-          چه کسی هزینه ساخت و ارائه این پیام را تأمین کرده است؟

-          چه کسانی از ساختن و ارائه این پیام سود می برند؟

-          چه کسانی از ساخت این پیام ضرر می بینند؟

-          محتوای پیام چیست؟ پیام رسانه چه بار سیاسی و فرهنگی و اقتصادی را به همراه دارد؟

-          راستی و اعتبار عقیده یا واقعیتی که در پیام وجود دارد چقدر است؟

-          چه بخش هایی از پیام را باید نادیده گرفت و بخش های اصلی پیام کدام اند؟

-          از کدام تکنیک های فنی و محتوایی برای اقناع مخاطب استفاده شده است؟

-          چه سبک زندگی هایی از طریق پیام رسانه ای مدنظر ترویج شده یا از چه سبک زندگی هایی ممانعت و نهی شده است؟

کتاب "بالانشین" به قلم خانم ها بختیاری، نصیری و طاهری که توسط انتشارات قبسات منتشر شده است با نثری روان و ساده در 140 صفحه درصدد توضیح پیرامون حساسیت های رسانه و فضای مجازی و آموزش مهارت های مدیریت رسانه در خانواده است.

سواد رسانه یکی از نیازهای فکری و فرهنگی جامعه است تا در مواجهه با انواع رسانه های صوتی و تصویری و مجازی و ... از آسیب های احتمالی که در پرسش های فوق به ضرورت آموزش و تعمق پیرامون آن توصیه شده، مصون بمانیم.

بی شک بهترین و بیشترین فرصت برای اصلاح نوع نگرش نسبت به رسانه و میزان مصرف آن مانند بسیاری دیگر از آموزه های اخلاقی در درون خانواده وجود دارد. از این رو در معرفی کتاب می خوانیم: "ما پدر و مادرها نیازمند تمرین و کسب سواد رسانه ای و آموزش مهارت های مدیریت رسانه ها اعم از تلویزیون، رادیو، ماهواره، تلفن همراه و انواع بازی های رایانه ای هستیم تا بتوانیم آنها را به فرزندانمان آموزش دهیم."

  • سیدحمید مشتاقی نیا