اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

۱۵۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گنجینه دفاع مقدس» ثبت شده است

شیر دارخوین

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۹ شهریور ۱۴۰۴، ۰۴:۴۳ ب.ظ

خرید و قیمت شیر دارخوین از غرفه مشق علم

 

این نظر شخصی من است و فقط برای خودم کاربرد دارد. کار داستانی و رمان درباره شخصیتهای واقعی جنگ را نمیپسندم. البته استفاده از جاذبه های داستانی برای ایجاد کشش در محتوا خوب و گاهی لازم است اما از آنجا که یک خاطره را به چشم سندی منقول نگریسته و اهل بازگویی و روایت آن در جمع های کوچک و بزرگ هستم ترجیح میدهم درباره شهدا داستان و رمان نخوانم و وقتم را هدر ندهم.

کتاب "شیر دارخوین" را خواندم. داستان بود و نویسنده اش هم زن. خانمهای داستان نویس معمولا بیشتر از آقایان به محتوا آب میبندند و در خصوص موقعیتهایی که از آن درک مستقیم و میدانی نداشته اند حرفها و توصیفهایی دارند که گاه خنده دار و خیلی غیر واقعی است.

شیر دار خوین را خانم دولتی خوب نوشت. اولش خوشم نیامد و خواستم کتاب را کنار بگذارم یا از روش تند خوانی و شاپ و  پرش کاغذی بهره گرفته و زود تمامش کنم برود پی کارش، بروم پی کارم. کمی که جلوتر رفتم احساس کردم اغراق ها کمتر شده و داستان توانسته پل ارتباطی اش با مخاطب را پیدا کند. از معدود داستانهایی درباره شخصیتهای واقعی دفاع مقدس است که از خواندنش لذت بردم. هر چند دلم میخواهد درباره جواد دل آذر کتابی مستند و مبتنی بر اطلاعات مضبوط روایی بخوانم که هنوز گیرم نیامده است. چند سال پیش دوستی درباره این شهید تحقیقی داشت. آن خاطرات را دیدم. پراکنده بود. از این منظر به نویسنده کتاب حق میدهم برای کشیدن نخ تسبیح در بین خاطرات به قالب داستان پناه برده باشد. نویسنده قطعا قمی بود هم اطلاعات خوبی از محله های قدیمی قم داشت هم به لهجه شیرین مردمانش تسلط داشت هم روحیات بعضی عزیزان تخس این شهر تاریخ ساز را به خوبی می شناخت.

ریز تلنگرهای زیرکانه سیاسی خوبی هم در کتاب پیدا بود. انقلابی ترسویی که بلافاصله بعد از پیروزی نهضت صاحب میز شد. بسیجی فرصت طلبی که آمد جبهه عکسش را گرفت و رفت.

خوب است بدانید یکی از بزرگترین و شلوغ ترین خیابانهای قم به نام شهید جواد دل آذر است.

جواد دل آذر، جوان رشید و مبارز قمی که دوره افسری ارتش شاه را هم گذرانده بود بلای جان شهربانی چی ها و گاردی های پهلوی بود و حسابی ازشان تلفات میگرفت. او بود که روی دوش مردم شهر بالا رفت و در حالی که هنوز رژیم شاه حکمفرما بود نام و عکس او را از ایوان آینه بانو به زیر کشید و قاب تصویر حضرت روح الله را بر صحن کریمه اهل بیت به اهتزاز در آورد.

محافظ امام شد. با منافقین هم حسابی جنگید. شم اطلاعاتی داشت. به سوریه رفت. به آلمان اعزام شد و در صف منافقین نفوذ کرد. مسئول محور بود و نیروهایش با اقتدا به فرمانده جوان و شجاع و کار بلد، دمار از روزگار دشمن درآورده و از غرب تا جنوب به خلق حماسه هایی بزرگ پرداختند. بارها هم مجروح شد و تا مرز شهادت رفت. اهل عکس و فیلم و مصاحبه هم نبود. دنبال هیچ امتیازی نرفت. این جواد با همه رزومه و کارنامه درخشانی که برای انقلاب و جنگ داشت سر موضوعی سازمانی دچار مشکل و اختلاف با مافوق شد و از کار برکنار گردید. قهر کرد؟ منت گذاشت؟ جبهه را بوسید و رفت؟ تازه رفت به عنوان نیروی عادی زیر دست همانهایی که قبلا زیر دستش بودند بی اعتنا به پست و مقام دنیایی اسلحه دست گرفت و میان بسیجیان کم تجربه و تازه وارد جنگ به خط دشمن زد و جنگید. سر انجام تکلیف که با خودش تعارف نداشت. هدف که خدا باشد چه فرقی میکند کجا و چطور خدمت کنی و با که طرف باشی؟ بعدها البته دوباره دست یاری به سویش دراز کردند. مشابه این خاطره جواد دل آذر را درباره بعضی فرماندهان شهید دیگر هم خوانده ام. این شخصیتهای خودساخته و عارف و بی ادعا را بگذارید کنار بعضی سلبریتی های پول آشامی که به صرف یک حمایت ساده مجازی از میهن خود در قبال تجاوز دوازده روزه دشمن، منّت بر سر مردم گذاشته، ژست طلبکار گرفته، سرود ملی نمی خوانند که بگویند چرا از ما مالیات میگیرید؟!

بزرگ بودن به شهرت نیست. این شهدا را اغلب مردم نمی شناسند و یا لااقل کمتر از سلبریتی های دوربین پرست می شناسند. اما واقعا مرد بودند. بیخود نیست شهادت روزی هر کسی نمی شود. کرامت ویژه ای است که خدا به بندگان مخلصش عطا می کند.  چقدر تفاوت خواهد بود بین جامعه ای که الگویش شهدا باشند با جامعه ای که از سلبریتی ها پیروی کند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

من پاسدار خمینی هستم

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۴، ۰۵:۳۰ ق.ظ

سرانجام اسیری که صدام هم نتوانست تغییرش دهد/ سیره شهید محمدرضا شفیعی چگونه  بود؟ - تسنیم

 

... همان جا هم به دنبال بچه های سپاه بودند. یک بار یکی از افسران بعثی به بیمارستان آمد و از محمدرضا شفیعی پرسید: انت حرس خمینی؟ شما پاسدار خمینی هستید؟ شفیعی با افتخار گفت: بله من پاسدارم. آن روز خیلی اذیتش کرد. وقتی افسر بعثی رفت من و محمدی گفتیم برادر! فعلا کمی مدارا کن. اما او با قاطعیت گفت: نه، من افتخار میکنم که پاسدار خمینی هستم. اینها کی هستند که ما ازشان بترسیم؟!

چنین حرفی آنهم در اسارت، در حالی که مجروح هم باشی، خیلی حرف است!

شفیعی همیشه می گفت از اینجا فرار میکنم. اینها لیاقت ندارند پیش اینها اسیر باشیم. به ما می گفت: اگر شما هم میتوانید فرار کنید.

گاهی با خود می گفتیم این دیگر کیست که هیچ ترسی ندارد! مثلا من غواص خط شکن بودم، عضو اطلاعات عملیات بودم، برای خودم برو بیایی داشتم؛ اما باز هم در برابر عراقی ها گاهی از ترس دست و دلم می لرزید. ولی هر گاه از شفیعی سوال می کردند: انت حرس خمینی؟ بلند می گفت: من پاسدار خمینی هستم.

خیلی اذیتش کردند که به امام توهین کند. اما همیشه می گفت امام خمینی رهبر من است. آمریکا شیطان است، صدام شیطان شیطان است. سربازان عراقی از گفته هایش می ترسیدند و فرار می کردند. شفیعی روزی در بیمارستان بصره به من گفت: میرزایی شما بر می گردید، ولی من شهید می شوم. شما بروید به خانواده ام خبر بدهید. بگویید من چطور شهید شدم.

حرفش را جدی نگرفتم. بعد از مدتی ما را به زندان الرشید انتقال دادند. وضعیت بسیار بدی از نظر تنگی جا داشتیم. شبی حال شفیعی خیلی بد شد. خودم هم حال خوشی نداشتم. وضعیت بهداشتی خیلی خراب بود و رسیدگی نمی شد. شفیعی تشنه شده بود و مدام می گفت: آب بدهید، آب...

خیلی بی تابی می کرد. پنج شش نفری که در کنارش بودیم به دلیل مجروحیتش نه می توانستیم به او آب بدهیم نه طاقت بی تابی اش را داشتیم. می رفتیم دستمالی را تر می کردیم و به لب هایش می مالیدیم. از سر بی طاقتی گاهی از نگهبان ها هم طلب کمک می کردیم. شفیعی در همان حال با ناراحتی می گفت: برای من از دشمن طلب کمک نکنید. آنها لیاقت کمک به ما را ندارند.

آن شب ما شاهد شهادت شفیعی با لب های تشنه بودیم.

کتاب از دشت لیلی تا جزیره مجنون، این خاطره به روایت رزمنده افغانستانی محسن میرزایی. صفحه 466

 

پیکر شهید محمدرضا شفیعی را در گوشه ای از خاک عراق دفن کردند. شانزده سال بعد که از زیر خاک بیرون کشیده شد همچنان سالم بود. امام جمعه وقت تهران این موضوع را در تریبون نماز جمعه اعلام کرد. وی بعد از تشییعی با شکوه در گلزار شهدای علی بن جعفر علیه السلام قم به خاک سپرده شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

والله قسم، هذا شهید!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۴، ۰۶:۴۳ ق.ظ

شهید حیدر گلبازی نصرآباد

 

در زندان الرشید، اسیری بود به نام حیدر گلبازی (اهل خلیل آباد کاشمر). از بس تیر و ترکش خورده بود هیچ جای سالمی در بدنش دیده نمی شد. زخم هایش عفونت کرده بود، آنقدر که زخم پایش را کرم خورده بود. بوی عفونت زخم هایش را از سر ناچاری تحمل می کردیم. همه کسانی که در راهروی زندان نشسته بودند، مثل ما زخمی بودند. مأمور عراقی هر وقت برای آمارگیری می آمد، کلاه کجش را روی بینی و دهانش می گرفت تا اذیت نشود. آمار می گرفت و سریع بیرون می رفت. شبی که آن اسیر به شهادت رسید از همان لحظه چنان بوی خوشی در زندان بلند شد که در عمرم چنان بوی خوشی را استشمام نکرده بودم. وقتی آن مأمور عراقی برای آمارگیری آمد، نمی دانست برادر گلبازی شهید شده است. با تعجب کلاهش را از پیش دماغش برداشت و گفت: چه کسی عطر زده است؟ این عطر را از کجا آورده اید؟

وقتی متوجه شد این بوی خوش از پیکر پر از زخم عفونی حیدر گلبازی بلند شده است، با ناباوری می گفت: والله قسم، هذا شهید! هذا شهید! هذا شهید....

کتاب از دشت لیلی تا جزیره مجنون، این خاطره به روایت رزمنده افغانستانی محسن میرزایی. صفحه 468

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آبی تر از آسمان

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۹ شهریور ۱۴۰۴، ۰۹:۲۵ ق.ظ

باید مقابل حاج‎ حسن حسین‎زاده و امثال او شرمنده باشیم - ایسنا

 

چند روز پیش داشتم پیاده می آمدم به سمت خانه که چشمم افتاد به جوانی شبیه مازیار بیژنی. شبیه که نه خودش بود. با تعجب صدایش زدم و او هم از دیدن من غافلگیر شد. نزدیک به یک ساعت ایستادیم به خوش و بش و از هر دری سخنی گفتن. این از هر دری سخن گفتن، بحث را کشاند به برادرش شهریار که الان استاد دانشگاه است و دانشمندی نخبه، بعد در ادامه اش رفت سمت ابوترابی خدا رحمتی و کاروان پیاده مشهد و خسروی و خاطره ای از یک فرد عصایی و همینطوری بحث رفت طرف حاج حسن حسین زاده که تازه از آقا مازیار شنیدم به رحمت خدا رفته است. چند دقیقه ای در وصف حالات معنوی او گفتگویی کردیم.

یکی دو روز بعد لا به لای کتابهای پستی نمایشگاهی نخوانده ام کتاب کوچکی را کشیدم بیرون برای خواندن به نام "آبی تر از آسمان" که دیدم از قضا پیرامون شخصیت همین حاج حسن آقای حسین زاده است؛ رحمت الله علیه. ده سال پیش به برکت مرارتهای جانبازی اش به شهادت رسید.

حاج حسن نه سال در زمان شاه زندانی بود. نزدیک به پنج سال هم بعد از انقلاب در غل و زنجیر حزب بعث اسیر بود آن هم با پیکری زخمی و نزدیک به فلج. همه مبارزان قدیمی از مقام معظم رهبری تا مهندس بازرگان او را می شناختند. هیچ سهمی از سفره انقلاب بر نداشت. در خانه پدری نشست و تا آخر عمر خودش را بدهکار نظام و شهدا می دانست.

دائم الصوم و دائم الذکر و دائم الوضو بود. به قول دوستانش ولع عبادت داشت. سیر نمی شد این بشر از یاد خدا و عبادت در خلوت شام و سحر. من سالهای سال است در حوزه و دیگر محیطهای معنوی حضور داشته ام. این ولع عبادت را در وجود هر کس حتی بعضی علما هم نمی توان پیدا کرد. کتاب آبی تر از آسمان خیلی کوتاه و اشاره وار به زندگی حاج حسن پرداخت. نمیدانم آیا کسی دیگر قدمی بزرگتر برای معرفی او برخواهد داشت یا نه؟ دوست دارم تاریخ بداند در دل این انقلاب و جنگ، در میدان مبارزه و سلاح و جهاد و شهادت، انسانهایی درخشیدند که جان مایه معنوی درونشان در وجود عرفا و سلکای منزوی و تارک دنیا نیز یافت نمی شد. ره صدساله ای را در پرتو عمل خالصانه به آموزه های مکتب وحی، یک شبه طی نمودند که از عهده هیچ صوفی و درویش و زاهد گوشه نشینی بر نمی آمد. حاج حسن با آن تن نحیفش به اردوهای راهیان نور می رفت، به جمع های دانشگاهی و خوابگاهها می رفت، هر جا مشکلی بود چه فکری و اعتقادی و فرهنگی و چه معیشتی و اداری خودش را می رساند و در حد توان قدم بر می داشت و گره از کار می گشود. نورانیت و صفای باطنش در دلها اثر می کرد و عطش معنویت و خلوت با معبود را در جانها می افروخت. افتخارم این است در مسیر پیاده روی عرفه چند قدمی را هم دوشادوش این مرد خدا برداشتم. دلخوشم شاید به لطف و عنایت شهدا آن دنیا نیز چند صباحی توفیق همراهی با اولیای گمنام الهی نصیبم گردد، ان شاءالله.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مگر چشم تو دریاست؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۴، ۱۱:۳۲ ق.ظ

مشاهده وخریداینترنتی کتاب مگر چشم تو دریاست روایت زندگی شهیدان جنیدی

 

"مگر چشم تو دریاست" را اول از نویسنده اش شروع کنم. به نظرم به بهترین شکل ممکن نوشته شد. آنقدر داستان و ماجرا در این کتاب نهفته که اگر قرار بود به سیاق رمان نوشته شود کاری چند جلدی در می آمد. نویسنده بزرگوار ضمن حفظ جاذبه های نگارشی از پردازش بی جا اجتناب ورزید و مانع از طولانی شدن کار و بی حوصلگی مخاطب گردید. من این نوع کارها را بر رمان و داستانهایی که شائبه افزودنی های غیرمجاز! از سوی نویسنده را دارد و طبعا سندیت محتوایش زیر سوال است ترجیح می دهم. دست مریزاد به نویسنده، دست مریزاد به مادر شهید که چقدر خوب و مرتب و کاربردی به بیان خاطراتش پرداخت.

دیده اید بعضی مجموعه آثار دارای سلسله مراتب و سیر مطالعاتی هستند؟ زندگی شهدا هم اینگونه است. برای درک بهتر شخصیت شهدا ابتدا باید پدران و مادرانشان را شناخت و با زندگی آنها آشنا شد. پدر چهار شهید جنیدی یک روحانی خودساخته و عاشق فرزندانش است. تا جایی که برای حل یک مساله درسی فرزندش حاضر است با اتوبوس از قم به تهران برود. برای یک لحظه زودتر خبر گرفتن از حالشان شتاب می کند....اما یکی یکی گلهایش که پرپر می شوند، صبوری می ورزد و می گوید راضی ام به رضای خدا. هر چند از درون سوخت و ذوب شد و رفت.

مادر که دلدادگی اش شرح و توصیف نمیخواهد. خودش عزیز دردانه اش را داخل قبر می گذارد. نمی خواهد دشمن شاد شود. گریه هایش را می برد به خلوت. سه فرزند از چهار شهیدش مفقودالاثر بودند. هر بار مادر ماهها و سالها چشم انتظار است و امید دارد خبر شهادت اشتباه باشد و فرزند دوباره در چارچوب در بایستد و قامت رعنایش را به رخش کشانده و سخت در آغوشش بگیرد.

آقا آن موقع که رییس جمهور بود پدر شهیدان جنیدی را در جمعی دید. نمی شناخت اما گفت نورانیت این مرد چیز دیگری است. از او خواست بیاید جلو. او را نمی شناخت اما خم شد و دستانش را جلوی جمع بوسید. بعدها بیشتر با این خانواده آشنا شد. بارها به دیدارشان رفت و یا به دیدار دعوتشان کرد. شاید هیچ شهیدی نباشد که آقا به این دفعات سراغ خانواده اش را گرفته باشد. آیت الله بهجت هم به آیت الله محفوظی گفت آن موقع که پدر شهیدان در کما بود، هر کس زیر گوش این مرد دعایی بخواند مستجاب است. این پدر که سالها امام جمعه رودسر بود و مادر صبور شهدا اهل پیشوای ورامین بودند. نسلشان از خدام امامزاده جعفر که از فرزندان موسی بن جعفر علیه السلام است به شمار می آمدند. اصلا اسم پیشوا در قدیم امامزاده جعفر بود به احترام شأن و جایگاه این شاه زاده شریف و واجب التعظیم. چیزی بابت شهادت فرزندانشان طلب نکردند. دستشان همیشه تنگ بود؛ اما هوای ضعفا را چقدر داشتند و بانی خیر می شدند به حکم آموزه الجار ثم الدار.

روز شهادت امام رضا بود که از بین چند کتاب نخوانده، مگر چشم تو دریاست را انتخاب کردم. به فال نیک گرفتم که همان صفحات اول به ذکر خاطره ای از عنایت امام رضا امام رئوف و انیس النفوس به این مادر و شفای او اختصاص داشت. یادی هم از امامزاده عبدالله آمل شد که دلتنگ زیارتش هستم. ان شاءالله به زیارت امامزاده جعفر پیشوا هم توفیقی باشد رفته و نایب الزیاره دوستان خواهم بود. این کتاب عصاره ای از گنجینه معنوی انقلاب اسلامی است. انقلابی مقدمه ساز ظهور حضرت حجت که از جنس نور ساخته شد با خون جوانان عاشق آبیاری گشت و به لطف و اراده خدا و اخلاص مومنین به انقلاب ان شاءالله شاخه های تنومند آن تا معراج آسمان خواهد درخشید و نوید پیروزی مستضعفین و برچیده شدن بساط ظلم و استکبار را تحفه قلوب دردمند آزادگان جهان خواهد ساخت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مسئول بود، ایستاد!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۴، ۰۹:۰۱ ق.ظ

داستان های واقعی/ صندوقچه ای برای غیبت!

 

سمت راست خاکریز آب بود، ولی برادر کلاته سیفری درست وسط خاکریز ایستاد و شروع کرد به آرپی جی زدن. من کمک آرپی جی زن بودم، سه تا گلوله داشتم. یک گلوله هم دستم بود. او در حالی که آرپی جی می زد، به بچه ها هم می گفت بروید عقب و من مبهوت، نگاهش می کردم. یک نفره مقاومت می کرد تا نیروهایش را نجات بدهد. دلم نمی آمد که فرمانده را تنها بگذارم. گفتم برادر، نمی شود کنارت بمانم تا تنها نباشی؟ گفت: نه، برو عقب.

ابهت خاصی داشت. خیلی به او اطمینان داشتم و همیشه احترامش را نگه می داشتم. دوباره گفت: برو عقب.

آهسته آهسته هم عقب می رفتم و هم نگاهش می کردم که یک لحظه گفت: برادر بیا اینجا.

خیلی خوشحال شدم. فکر کردم می گوید می توانی کنارم بمانی. ولی وقتی نزدیکش رسیدم گفت: گلوله های آرپی جی را بگذار و خودت برو.

تعلل کردم. با فریاد گفت: برو!

دلم نمی آمد تنها بگذارمش، ولی از طرفی هم نمی توانستم از دستورش اطاعت نکنم. برگشتم. فرمانده تنها ماند و به تنهایی هم به شهادت رسید. نامش علی اصغر بود، اهل اسفراین سبزوار.

کتاب از دشت لیلی تا جزیره مجنون، این خاطره به روایت رزمنده افغانستانی محسن میرزایی. صفحه 442

  • سیدحمید مشتاقی نیا

گنجینه های رها

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۳۱ مرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۴۷ ب.ظ

photo_2025-08-21_10-35-38_dn1q.jpg

 

مسیر خسروی از سمت اسلام آباد غرب و سر پل ذهاب، دو تابلوی دالاهو و بازی دراز ذهنم را به خود مشغول ساخت. جایی خوانده بودم در دل صخره های دالاهو یک بیمارستان صحرایی قرار داشت که در ورودی آن هم از صخره بود. منافقین وقتی وارد این منطقه شدند از وجود این بیمارستان مطلع بودند اما جای دقیقش را نمی دانستند. تا نزدیکی آن هم آمدند ولی پیدایش نکردند. حالا حساب کنید این بندگان خدایی که کادر درمان بیمارستان صحرایی دالاهو بودند آن ساعات چقدر دچار دلهره بودند تا بالاخره خط شکسته شد. کاش این بیمارستان صحرایی را بازسازی و تبدیل به نمایشگاه و یکی از آثار دیدنی سالهای دفاع مقدس می کردند. درست مثل تونل بزرگی که شهید رعیت رکن آبادی در غرب شوش حفر کرد و از پشت عراقی ها درآمد و نقش مهمی در این عملیات ظفرمند داشت که متأسفانه کسی به فکر نگهداری تونل به عنوان یک اثر تاریخی و ماندگار نبود و از بین رفت. خدا رحمت کند شهید بهروز مرادی هنرمند خرمشهری را که در مسجد جامع را کند و به جایی امن برد و گفت شما حالی تان نیست بعدها موزه ای ساخته شده و مورد بازدید قرار خواهد گرفت. الان در قدیم مسجد جامع در موزه این شهر وجود دارد و حسابی خاطره انگیز است.

بازی دراز هم که یاداور جمله جاودان شهید آیت الله بهشتی است: عرفان واقعی، خانقاهش بازی دراز است.

چقدر حرف در این یک جمله نهفته است که عصاره همه معارف دفاع مقدس است. یک خاطره ای در کتاب شهید هادی هست. دکتر بهشتی آمده بود برای دیدار با رزمندگان در خط مقدم کرند و گیلانغرب. رزمنده ها دوستش داشتند. گفتند گروه ضربت تشکیل داده ایم میخواهیم اسمش را بگذاریم آیت الله بهشتی. باور کنید هر مسئولی بود به شعف آمده و استقبال می کرد. شهید عارف آیت الله بهشتی تشکر اما مخالفت کرد و گفت اسم شهید اندرزگو را بگذارید. او در کارهای چریکی بر ضد شاه فعال بود و از این طریق نامش زنده بماند. روح همه دانش آموختگان مکتب عشق و ایثار شاد.

راستی تا یادم نرفته، مسیرتان به سرپل ذهاب خورد مزار جناب احمد بن اسحاق هم بروید. از نواب اربعه و خاص امام زمان در زمان غیبت صغری است که در این شهر به خاک سپرده شده است. زیارتگاهی تمیز و زیبا دارد که هم میتوانید به ساحت امام عصر و یاران صدیقش ادای احترام و تجدید عهد کنید هم استراحی کرده باشید. این مکان را سالها پیش در پیاده روی عرفه همراه مرحوم سید علی اکبر ابوترابی زیارت کردم. الان توفیق شد خانواده را آنجا بردم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

از دشت لیلی تا جزیره مجنون

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۰۴ ق.ظ

خرید و قیمت کتاب از دشت لیلی تا جزیره مجنون چاپ سوم از غرفه حسینیه هنر  سبزوار

 

امروز سالگرد ترور و شهادت حجت الاسلام توحیدی مقابل دانشگاه فنی بابل است. از او به عنوان شهید مفتح بابل یاد میشود. مثل او شهدای بسیاری را در سراسر کشور داریم که ناشناخته مانده اند. ناشناخته در این حد که حتی دو صفحه مطلب و خاطره از آنها در فضای مجازی وجود ندارد چه برسد به چاپ کتاب و ساخت مستند و فیلم و...

خدا رحمت کند مرحوم محمد سرور رجایی را که از او با عنوان شهید آوینی افغانستان یاد میشود. پیشتر در باره اش در وبلاگ مطلبی نوشته ام. چقدر سختی و فقر و زحمت کشید تا به سهم خود قدمی برای معرفی شهدای ایرانی در افغانستان و افغانستانی در ایران بردارد. البته دایره اقدامش حول محور سالهای دفاع مقدس بود.

از الطاف خدا بود که به واسطه آشنایی اتفاقی با نام این نویسنده مجاهد با کتاب او نیز آشنا شوم. "از دشت لیلی تا جزیره مجنون" را توصیه میکنم حتماً بخوانید. دقایقی پیش خواندنش را به پایان رساندم. گامی است کوچک اما لازم و به جا در معرفی شهدای دو کشوری که در واقع یک میهن و یک سرزمینند.

دیروز بعد از زیارت حرم بانو برای خداحافظی به مزار شهدای مدافع حرم در بهشت معصومه سلام الله علیها رفتم. بچه های افغانستانی و پاکستانی غریبند و پیش خدا بیشتر عزت دارند. حرفهایی با آنها داشتم که باید می زدم. نمیدانم روزی می رسد لااقل یک برگ کاغذ در معرفی این شهدا ثبت و منتشر شود یا نه؟ چقدر کوتاهی کردیم در حق شهدا در حق فرهنگ جهاد و ایثار و شهادت. ان شاءالله سفر فردا به عتبات را تقدیم میکنم به همه شهدای غریب و گمنام ایران و سرتاسر جهان اسلام که در راه مبارزه با ظلم و استکبار و دفاع از کلمه حق و مستضعفین و حریم اهل بیت مرارت ها کشیده، دست از تعلقات مادی و علقه زن و فرزند و پدر و مادر شستند و مظلوم و بی ادعا به آستان دوست پر گشودند. البته نایب الزیاره همه دوستان وبلاگی هم خواهم بود به یاری خدا.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نماز باران

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۰ مرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۲۵ ب.ظ

photo_2025-08-10_17-15-43_vy2.jpg

 

روزهای عید سال 1363 بود که امام جمعه آبادان، آیت الله جمی به منطقه جفیر آمد. به دلیل خشکسالی به امامت ایشان نماز طلب باران خواندیم. چند روز بعد، چنان باران گرفت که بسیاری از سنگرها و چادرهای ما خراب شد و مسئولان از سر ناچاری تمام نیروها را به پادگان دوکوهه منتقل کردند. نفر اول با لباس نظامی از سمت چپ در کنار امام جمعه من هستم.

خاطره حسین خدادادی رزمنده افغانستانی دفاع مقدس. از دشت لیلی تا جزیزه مجنون نوشته مرحوم محمد سرور رجایی ص 187

  • سیدحمید مشتاقی نیا

از مرداد 67 درس بگیریم

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲ مرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۴۵ ق.ظ

تدبیرِ مردانی کاردان در قطعنامه ۵۹۸ - ایرنا

 

این روزها سالگرد پذیرش قطعنامه 598 است که امام از آن بعنوان جام زهر یاد کرد.

قطعنامه به طور رسمی در 27 تیر 67 از سوی ایران پذیرفته شد. چند روز بعد یعنی پنج مرداد سالگرد عملیات مرصاد در غرب کشور است. یک عملیات بزرگ آنهم بعد از آتش بس! این تازه غرب کشور بود. در جنوب هم پاتک سنگینی را نیروهای رزمنده ایرانی آغاز نمودند. (عملیات غدیر)

چرا؟

دشمن پذیرش قطعنامه را به حساب ضعف ما گذاشت و حملات شدیدی را برای تصرف دوباره بخش هایی از کشور و اسارت هموطنانمان آغاز نمود.

در پیشروی سریعی که دشمن بعد از قبول قطعنامه آغاز کرد به نقاطی از خاک میهن مان رسید که در ابتدای جنگ نرسیده بود یا لااقل با این سرعت نبود. در جنوب تا حوالی اهواز و در غرب تا تنگه چهارزبر (مرصاد) حدود سی کیلومتری شهر کرمانشاه رسید. که شهید صیاد در خاطراتش می گوید حضور انبوه جمعیت مردم در جاده منتهی به کرمانشاه که قصد ترک شهرهای خود را داشتند باعث کندی حرکت نفربرهای دشمن شده بود.

علاوه بر شهدای بسیاری که این روزها تقدیم کردیم تا خاکمان را دوباره پس بگیریم تعداد بسیاری از رزمندگان ما نیز به اسارت دشمن درآمدند. بیش از یک سوم از اسرای ایرانی در روزهای پایانی جنگ به دست دشمن گرفتار شدند.

این تجربه تلخ را فراموش نکنیم. دشمن اگر احساس کند در موضع ضعف قرار داریم و سیگنالهای منفعلانه از سوی ما دریافت کند جری تر خواهد شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

محمد سرور رجایی

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۳۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۴۳ ق.ظ

دانلود و خرید کتاب محمد سرور محمدسرور رجایی

 

کتابها این خصلت را دارند که گاه کنجکاوری آدم را برانگیزند تا اصطلاح، واژه و یا اسمی را در فضای مجازی جستجو کند. دیروز کتابی که خواندم و زیاد حجمی هم نداشت مرا به تحقیق مختصر پیرامون بعضی اسامی وا داشت. شهید احسان پارسی اهل بیرجند که در دفاع از مردم مظلوم افغانستان مقابل ارتش سرخ شوروی ایستاد و شهید شد. شهید ابوالفضل کربلایی پور یزدی که از قضا اهل قم است و در قبرستان شیخان به خاک سپرده شده. او ظاهرا نخستین شهید ایرانی در افغانستان است. شهید احمدرضا سعیدی اهل تهران که مربی آموزش مجاهدان افغانستانی بود در آن کشور شهید شد و در همان جا به خاکش سپردند و مزار نورانی اش زیارتگاه مردم آن خطه قرار گرفته است و برایش نذری می دهند. مردم می گویند این جوان برای نجات ما آمد، نیّتش خالص بود و توقعی نداشت. اینجا غریبانه به شهادت رسید. پس پیش خدا عزیز است و برای همین حاجتمان را روا می سازد. البته افغانستانیها هم سه هزار شهید فقط در دوره دفاع مقدس تقدیم اسلام کرده اند، حالا بعدها در عرصه دفاع از حرم که جای خود دارد.

اسامی دیگری را هم جستجو کردم. کربلایی محمد امین قاسمی که از یاران شهید پارسی بوده و احتمالا ایرانی است و در حوزه علمیه افغانستان تدریس دارد و اطلاعی از او البته در فضای مجازی در دسترس نیست. شهید دکتر سید علی شاه موسوی گردیزی که از او به عنوان چمران افغانستان یاد می شود.

دیروز کتاب خاطرات مختصر و خود گفته مرحوم محمد سرور رجایی از هنرمندان متعهد افغانستانی مقیم ایران را خواندم. او را آوینی افغانستان لقب داده اند. خیلی برای معرفی شهدای ایرانی در افغانستان و افغانستانی در ایران زحمت کشید. بر اثر کرونا درگذشت و او را در قطعه شهدای بهشت زهراسلام الله علیها به آسمان سپردند. او برای استخراج یک خاطره از شهید، در دل خطر می رفت و به قلب طالبان نفوذ می کرد؛ آنهم طالبان آن موقع که یک پا داعش بود نه الان که سانتی مانتال شده است. حالا بعضی بچه های خودمان زحمت تحقیق ساده برای استخراج خاطرات شهدا را نمی کشند. صرفا با کپی از گزارشات رسانه ای و برداشت کتاب خاطرات، کاری به ظاهر جدید بیرون می دهند توقع دارند رزومه پر طمطراقی هم به عنوان محقق و پژوهشگر دفاع مقدس به خورد جامعه و البته سازمانهای صاحب بودجه بدهند. عرض کردم بعضی نه همه. خیلی از هنرمندان ما زحمات بسیاری را برای ثبت و معرفی گنجینه ایثار و شهادت متحمل شده اند که جای قدردانی دارد.

محمد سرور رجایی در اوج تنگدستی و فشار اقتصادی و بیماری و غربت، حواسش به فرهنگ و هنر موطنش بود. برای بچه های مهاجر نشریه چاپ می کرد و به آنها پر و بال می داد. تیم فوتبال راه می انداخت تا هم اوقات فراغتشان را پر کند و هم هویتشان را احیا نماید. هوای فقرا را داشت... خیلی این بشر جهاد کرد، دمش گرم. روحش مهمان جاودان خوان کرامت اباعبدالله، ان شاءالله. امیدوارم همه زحمت کشان خطوط رزمی و فرهنگی جبهه جهانی مقاومت بیشتر شناخته و شناسانده شوند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وقتی یک بسیجی کتاب میشود

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۴۰۴، ۰۵:۰۸ ب.ظ

نگاهی به «کشکول میرزا جواد آقا»/شهیدی که رسم شهادت را خوب بلد بود -  خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان | Mehr News Agency

 

جواد کوهساری جبهه و جنگ را ندید. وقتی پایش به مسجد و بسیج باز شد و معارف شهدا را شناخت احساس کرد باید در مسیر شهدا قدم بر دارد. جزء به جزء زندگی اش را در مسیر شهدا قرار داد. از شوخی و خنده با دوستان یا جدیت در کار، درس و مدرسه و خلوت و عبادت و آشپزی و بنایی و کار جهادی و گشت بازرسی و فعالیت فرهنگی و راهیان نور و شب خاطره و کتابخوانی و معرفی کتاب و جذب نیرو و صیانت از اندیشه انقلاب و گفتگو با منتقدان و حضور در میادین دفاع از ارزشها و... هر جا می شد برای اسلام کاری کرد حاضر بود، ساده و بی آلایش و بی توقع. خودش را مسئول انقلاب می دانست و مدیون و خادم مکتبش. هر جا احساس کرد باید کاری انجام دهد خودجوش و با انگیزه و پر انرژی انجام داد و بهانه نیاورد. آخرش هم با هزار جور اصرار و دوندگی خودش را به عراق رساند برای مقابله با داعش و خیلی زود به شهادت رسید و در بهشت رضا علیه السلام آرام گرفت.

چطور یک جوان میتواند در مسیر درست زندگی قرار بگیرد؟

مادر جواد کوهساری می گوید یکبار برای آنکه تنوعی ایجاد و روحیه مان تازه شود، ناهار را برداشتیم و رفتیم جلوی مسجد محل که فضای خوبی داشت بساط انداختیم. مسجد در دل بچه ها نشست و یواش یواش شد پاتوقشان.

اگر مسجد پایگاه بسیج و انقلاب نبود و به عرصه خمودگی و بی تفاوتی و سکولاریسم تبدیل می شد هم اوضاع اینگونه رقم نمی خورد. الحمدلله مساجد سنگرند و هنوز رزمنده تربیت می کنند.

کتاب "کشکول میرزا جوادآقا" خاطرات بسیار جالب و هوایی کننده شهید مدافع حرم جواد کوهساری است که همانطور که وعده داد در روز عید فطر به حجله دامادی شتافت و رزق جاودانگی در عرش کبریا نصیبش شد.

دیروز و امروز این کتاب را خواندم. یک روز بعد از عاشورای اباعبدالله و آرامش انزوا آلود حاصل از آن، خواندن این اثر چقدر به دل نشست و روح و جان را به تسخیر درآورد. دست مریزاد به این شهید بزرگوار، دست مریزاد به نویسنده کتاب.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مرگ بر آمریکا

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۴ تیر ۱۴۰۴، ۱۰:۵۹ ق.ظ

‫مرگ بر آمریکا - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد‬‎ 

 

اگر مقصود از روابط آن روابطی است که تا حالا بین ایران و امریکا بوده است، در زمان شاه سابق بین ایران و آمریکا بوده است، این روابط نبوده است، این یک آقایی بوده با نوکرش هر کاری می خواسته، هر امری که می کرده عمل می کرده - اگر می گویید - ما اگر چنانچه بخواهیم اسلام را پیش ببریم دیگر نباید نوکر باشیم. اگر نوکر نباشیم رابطه اش را با ما قطع می کند، ما از خدا می خواهیم که رابطه قطع بشود. بهتر این است با آنهائی که می خواهند ما را بچاپند رابطه نداشته باشیم تا یک وقتی که به خود بیایند و بفهمند شرق هم هست در عالم. آن روزی که بفهمند که شرق هم یک جایی هست که تمدن از او پیش آنها رفته است.

(صحیفه نور ج 11 صفحه 34)

 

 

آری اگر ملت ایران از همه اصول و موازین اسلامی و انقلابی خود عدول کند و خانه عزت و اعتبار پیامبر و ائمه معصومین - علیهم السلام- را با دست های خود ویران نماید آن وقت ممکن است جهانخواران او را به عنوان یک ملت ضعیف و فقیر و بی فرهنگ به رسمیت بشناسند ولی در همان حدی که آنها آقا باشند ما نوکر، آنها ابرقدرت باشند ما ضعیف، آنها ولی و قیم باشند ما جیره خوار و حافظ منافع آنها، نه یک ایران با هویت ایرانی- اسلامی، بلکه ایرانی که شناسنامه اش را آمریکا و شوروی صادر کند؛ ایرانی که ارابه سیاست آمریکا و شوروی را بکشد و امروز همه مصیبت و عزای آمریکا و شوروی شرق و غرب در این است که نه تنها ملت ایران از تحت الحمایگی آنان خارج شده است که دیگران را هم به خروج از سلطه جباران دعوت می کند.

صحیفه امام ج 12 ص 09

 

 

با توسل به دامن آمریکا ضعف و ناتوانی خود را بر ملا نسازید و از گرگها و درنده ها برای شبانی و حفظ منافع خود استمداد نطلبید ابرقدرتها آن لحظه ای که منافعشان اقتضا کند شما و قدیمیترین وفاداران و دوستان خود را قربانی می کنند و پیش آنان دوستی و دشمنی و نوکری و صداقت ارزش و مفهومی ندارد آنان منافع خود را ملاک قرار داده اند و به صراحت و در همه جا از آن سخن می گویند.

صحیفه امام ج 02 ص 932

 

ملت شریف ایران، خبر قطع رابطه بین ایران و امریکا را دریافت کردم. اگر کارتر در عمر خود یک کار کرده باشد که بتوان گفت به خیر و صلاح مظلوم است، همین قطع رابطه است. رابطه بین یک ملت به پاخاسته برای رهایی از چنگال چپاولگران بین المللی با یک چپاولگر عالم خوار، همیشه به ضرر ملت مظلوم و به نفع چپاولگر است. ما این قطع رابطه را به فال نیک می گیریم چون که این قطع رابطه دلیلی بر قطع امید امریکا از ایران است . ملت رزمنده ایران این طلیعه پیروزی نهایی را که ابر قدرت سفاکی را وادار به قطع رابطه یعنی خاتمه دادن به چپاولگری ها کرده است، اگر جشن بگیرد حق دارد . ما امیدواریم که نابودی سرسپردگانی مثل سادات و صدام حسین به زودی انجام گیرد و ملتهای شریف اسلامی به این انگل های خائن، آن کنند که ملت ما با محمدرضای خائن کرد . به دنبال آن برای آزاد زیستن و به استقلال تمام رسیدن، قطع رابطه با ابرقدرتها خصوصا امریکا نمایند . من کرارا گوشزد نموده ام که رابطه ما با امثال امریکا رابطه ملت مظلوم با جهانخواران است.

(صحیفه امام ج 12، ص 40

 

 

با آمریکا روابط ایجاد نخواهیم کرد، مگر این که آدم بشود و از ظلم کردن دست بردارد و از آن طرف دنیا نیاید در لبنان، و نخواهد دستش را به طرف خلیج فارس دراز کند. مادامى که امریکا این طور است و افریقاى جنوبى آن طور عمل مى‏کند و اسرائیل هست، ما با آنها نمى‏توانیم زندگى بکنیم.

(صحیفه امام، ج‏19، ص94)

 

 نکته مهمی که همه باید به آن توجه کنیم و آن را اصل و اساس سیاست خود با بیگانگان قرار دهیم این است که دشمنان ما و جهانخواران تا کی و تا کجا ما را تحمل میکنند و تا چه مرزی استقلال و آزادی ما را قبول دارند. به یقین آنان مرزی جز عدول از همهی هویتها و ارزشهای معنوی و الهی نمیشناسند. به گفتهی قرآن کریم، هرگز دست از مقاتله و ستیز با شما برنمیدارند، مگر اینکه شما را از دینتان برگردانند.

پیام پذیرش قطعنامه

 

شما می‏بینید که الآن مرکز فساد آمریکا را جوان ها رفته‏ ا ند و گرفته‏ اند و آمریکایی هایی هم که در آنجا بوده گرفتند و آن لانه فساد را به دست آوردند و آمریکا هم هیچ غلطی نمی تواند بکند و جوان ها هم مطمئن باشند که آمریکا هیچ غلطی نمی‏ تواند بکند.

16/08/1358

 

و من امیدوارم که خدای تبارک و تعالی ما را بیدار کند و افراد ملت ما را بیدار کند. آنهایی که در خواب هستند، آنهایی که باز هم خواب می‏بینند، آنهایی که خواب امریکا را می‏بینند خدا بیدارشان کند ...

شما می‏گویید که ما با یک کسی که خرد کرده است مسلمین را و به اسلام هیچ اعتقاد ندارد و هر روز زورش برسد اسلام را زیرپا می‏مالد و منهدم می‏کند، ما با او بنشینیم و دست دوستی بدهیم و بعد هم بگوییم که «سَلَّمَکُمُ اللّه‏» ! این چه منطقی است؟ منطق اسلام این است؟! شما اسلامشناسها این را منطق اسلام می‏دانید؟! خداوند اصلاحتان کند ان‏شاءاللّه‏. من امیدوارم

سالروز بعثت پیامبر اکرم(ص) و روز ارتش

صحیفه امام خمینی جلد19

 

ما از نظامی امریکا و از حصر اقتصادی‏اش هیچ باکی نداریم. و گمان نکنید که موفق بشود آن به اینکه یک دخالت نظامی بکند. و اجازه بدهد ملت امریکا و مجلس امریکا به اینکه دخالت نظامی بکند. برای اینکه می‏داند ملت امریکا که دخالت نظامی به ضرر ملت امریکاست و به ضرر دولت امریکا است. و از حصر اقتصادی هم ابداً خوفی نداشته باشید. برای اینکه ملتهای دیگر و دولتهای دیگر تابع امریکا نیستند.

درِ همه ممالک هم به روی ما بسته بشود، درِ رحمت خدا به روی ما باز است. و ما اتکال به رحمت خدا و اتکال به قدرت خدا می‏کنیم. و شما قدرتمند باشید و به پیش بروید.

صحیفه امام خمینی جلد11

 

نباید گول بخوریم از امریکا و از این مجالسی که درست کرده‏اند و تعزیه گردانی می‏کنند برای خوردن ما، از آنها گول بخوریم. هر کس باید خودش قیام[کند]، مسلمین باید خودشان قیام کنند در مقابل اینها. دنبال این نباشند که دولتهایشان یک کاری بکنند. دولتها کاری نمی‏کنند. خودشان باید بکنند. دنبال این نباشند که در آغوش آن یکی برویم برای نگهداری ما از آن یکی. خیر، همه گرگند و همۀ شما را می‏خورند. باید خودتان حفظ کنید. توجه به خدا بکنید.

15/05/1359

 

و الآن یک جریانی در کار است ـ من الآن نمی‏خواهم اشخاص هیچ صحبتش بشود ـ اما جریانی هست در کار که اگر کسی توجه بکند به مسائلی که در این اواخر هی پیش آوردند، در روزنامه‏های مختلف پیش آوردند، یک جریانی در کار است که آن جریان انسان را از این معنا می‏ترساند که بخواهد به طور خزنده این کشور را باز هل بدهد طرف امریکا؛ بخواهند از این راه پیش بروند. و این یک مسئله‏ای است که به قدری اهمیت دارد در نظر اسلام و باید آن قدر اهمیت داشته باشد در نظر شما فرماندهان و دیگران که اگر احتمال این را بدهید، باید مقابلش بایستید، نه اینکه اول یقین کنید به اینکه مسئله این طوری است. بعضی چیزهاست که اگر انسان احتمالش را بدهد، یک احتمال صحیحی بدهد، باید دنبال کند او را و به آن اعتراض کند.

24/03/1360

 

باز من تکرار میکنم که بدانید شما با یک قدرتی مواجه هستید که اگر یک غفلت بشود مملکتتان از بین میرود. غفلت نباید بکنید. غفلت نکردن به این است که همه قوا، هرچه فریاد دارید سر [آمریکا] بکشید. هرچه تظاهر دارید بر ضد آن بکنید. هر عملی دارید، عمل مثبت را، [بر ضد] آن کنید
صحیفه امام؛ ج۱۱؛ ص۱۲۱ قم؛ ۴آذر۱۳۵۸ 

 

 

حاج احمد متوسلیان همان اوایل انقلاب برای کاری به سفارت آمریکا رفته بود. از دم در تا داخل آسانسور، یک مأمور مسلح آمریکایی بدبینانه او را همراهی می کرد. دستش روی ماشه اسلحه کمری اش بود. احمد تصمیم گرفت او را تحقیر کند. یک آن جستی زد و اسلحه اش را گرفت و او را با تهدید به داخل اتاقی برد و در را بست. نظامی آمریکایی با تمام ابهتی که داشت حالا به التماس افتاده بود.

سفارت آمریکا درخواست رمسی اش را برای پس گرفتن اسلحه به وزارت خارجه فرستاد. به حاج احمد گفتند: «امریکایی ها به این چیزها خیلی اهمیت می دهند. برایشان خیلی بد است که اسلحه وابسته نظامی سفارت را بگیرند و این طور با او رفتار کنند.» 
حاج احمد خندید و گفت: «روزی پوزه شان را به خاک می مالیم»

 

 

حجت الاسلام اکبر حضی زاده از شهدای شهرستان اهر در فرازی از وصیت خود می نویسد:

 به دنبال فرصتی بودم تا فریادم را به گوش امت حزب الله برسانم؛ ولی صدای ضعیفم در میان انبوه هیاهوی پول، مقام، رفاه و مشتی از خدا بی خبر گم می شود. خدا را سپاس که همین فریادم را امام با خروش رسایش به گوش ملت رسانید و من آرام شدم.

اکنون که توفیق شهادت در جبهه جنگ نصیبم شده با شهدای خونین کفن اسلام هم صدا شده فریاد می‌زنم: مرگ بر آمریکا.

 

 

شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) مغز متفکر طراحی عملیات بود.

یک شب وقتی برگشت، خیلی گرفته و ناراحت بود. از او سوال کردم: «چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی؟» گفت: «برای شناسایی منطقه‌ای رفته بودیم، دو نفر از دوستام اونجا شهید شدن».

من با شنیدن این مطلب تحت تاثیر قرار گرفتم و گریه کردم. او به من گفت:«نه، گریه نکنین، تا هر خانواده‌ی ایرانی یه شهید نده، انقلاب ما موندگار نمی‌شه. باید هر خانواده، یه شهید بده تا قدر این انقلاب رو بدونه. شما نمی دونین که برای این انقلاب چقدر زحمت کشیده شده، من از اینکه دوستام شهید شدن ناراحت نیستم، از این ناراحتم که اونها دیگه زنده نیستن تا بتونن برای ریشه کن کردن آمریکا و اذنابش فعالیت کنن.»

کتاب من اینجا نمی مانم

 

 

حسن یخکشی از شهدای روستازاده مازندران بود. همرزم او می گوید:

غروب بود و با دوستان مشغول صحبت بودیم، موضوع بحث به جهانخواران و دشمنان اسلام رسید.

وقت اذان مغرب نزدیک بود، حسن با دلی پر از درد، ذلت وخواری ابر قدرتها را آرزو کرد و گفت: دوست دارم زمانی را ببینم که کشاورزان، دست آمریکا را از کشورهای اسلامی قطع کنند، به خدا سوگند دانه ی گندمی که بدست کشاورز مسلمان حاصل شود، تیری است بر حلقوم آمریکای جهانخوار.

شهید در وصیتنامه خود نوشت:

13 آبان دانش آموزان دیروز و امروز مرگ تو را فریاد می کنیم آمریکا و گوش تو و دوستداران تو را کر خواهیم کرد تا از درد آن بمیرید /مرگ بر آمریکا

حسن تقی پور، رزمندگان شمال

 

 

حسین بیدخ، نوجوان شهید دزفولی در فرزی از وصیتنامه خود آمادگی برای نبرد با امریکا و مزدورانش را به مردم یادآوری می کند:

آمریکا را همیشه دشمن بدار ، سعی کن همیشه بمبی باشی تا هر کجا خواستی ضامن آن را بکشی و هزاران کثیف را که زندگی برای آنها چیزی جز نفس کشیدن نیست راحت کنی.

 برادر، یاد من، راه من است. می روم تا تو بیایی، این راه اگر بی یاور بماند زندگی را ازمن دزدیده ای…

 

 

سردار شهید مهدی باکری

برای رفتن به شناسایی در نزدیکی مرز ترکیه قرار بود بروند پای هلی‌کوپتر؛ وقت اذان بود که رسیدند جلوی مقرشان؛ وضو گرفتند؛ صمد قدرتی، آقا مهدی باکری را فرستاد جلو و نمازش را به او اقتدا کرد؛ بعد از نماز راه افتادند که بروند محل هلیکوپترها.

توی راه، آقا مهدی با تسبیحش یک دور «مرگ بر آمریکا» گفت! بعد گفت: آقای مشگینی گفته ثواب «مرگ بر آمریکا» کمتر از نماز نیست…

 ویژه نامه سیزده آبان، خبرگزاری فارس

 

 

سید علی رضا بنی طبا معلم شهیدی است از دیار آران و بیدگل. او نیز در وصیتنامه خود چنین توصیه می کند:

پیروزی انقلاب اسلامی در گرو رهبری انقلاب اسلامیاست و برای تداوم انقلاب اسلامی می بایست که این رکن اساسی حفظ وتقویت شود و سعادت وپیروزی شما درخط امام بودن شماست ... برادران من! شعار مرگ بر آمریکا را فراموش نکنید ...

 

 

سیده طاهره هاشمی، ازز شهدای ششم بهمن آمل

یکی از تاریخی ترین یادداشت های طاهره، نامه ای است که خطاب به یک رزمنده ناشناس نوشته است. محتوای پیام او تا ابد مرز رابطه اسلام و کفر را ترسیم کرده است. در بخشی از این نامه می خوانیم: می‌گویند باید در این جنگ حق با باطل سازش کند. باید میانجی‌گری را پذیرفت. آن‌ها با شایعه‌سازی می‌خواهند مردم را گول بزنند. اما قرآن دستور داد: ملعونین اخذواقتلوا(برای شایعه سازان، قتل و اسیری و لعنت است) می‌دانم که تو تا آخرین قطره‌ خون خواهی جنگید، زیرا تو فرزند خلف کسانی هستی که در جهان همیشه برضد ستم می‌شوریدند. تو هم مثل آن‌ها پیروز خواهی شد؛ زیرا امام‌مان- این بت شکن عصر- گفت: آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند...

 

 

شهید علی توفیقیان در وصیتنامه خود مردم را اینگونه دعوت به تظاهرات بر ضد مستکبران می نماید:

 بر ضرورت حضور در راهپیمایی نوشته است: برادران و خواهران عزیز ایران، ما با راهپیمایی میلیونی به آمریکا و شوروی درس می‌دهیم که نتوانند بر مملکت ما، حکومت کنند و مملکت ما را زیر استعمار خود داشته باشند. پس ای عزیزان وطن، با هم وحدت داشته باشید. بیایید دست در دست همدیگر دهید تا زالو صفتان را از بین ببرید و آنها را خوار و ذلیل کنید.

 

 

شهید حسن محمودنژاد از سرداران شهید استان قم در بخشی از وصیتنامه خود می نویسد:

من در حالی که لحظه های آخر عمرم را می گذرانم به قدرت های جنایتکار اعلام می کنمدشمناناسلام ما را از چه می ترسانند؟ از محاصره اقتصادی، یا اقدام نظامی یا کنفرانس های خائنانه یا قرار دادهای مظلوم کش یا مانورهای سیاسی که میلیاردها تومان از پول مستضعفین خرج آن می شد؟ این خیمه شب بازی ها برای چیست؟ اگر برای کشتن مسلمین است که امام قهرمان ما فرمودند: من سینه خود را آ ماده کرده ام برای سرنیزه های شما بیائید بکشید ما را ملّت ما بیدارتر می­شوند. جمله امام بزرگ خمینی کبیر از زبان همه مسلمین و مستضعفین در بند می آید آری اگر شما خونخوار هستید و احتیاج به خون مظلوم دارید ما شهادت را با آغوش باز می پذیریم.

جنگ ما برسر خاک نیست بر سر اموال نسیت، جنگ ما برای دفاع از اسلام است اسلام به ما اجازه نمی­دهد که ما بگذاریم هر کس هر غلطی که می خواهد بکند. ما نمی گذاریم دیگر آمریکا بر جهان حکومت کند. ما نخواهیم گذاشت شوروی بر جهان آقائی کند.... گر امام حسین (ع) پیراهن ظلمت را به تن می کرد و با ابر قدرت زمان یزید کنار می آمد، امروز امام ما هم با آمریکا کنار می آمد

 

 

شهید حسین حدادی از رزمندگان دلاور قزوین در فرازی از وصیتنامه اش درباره نبرد با دشمن اصلی انقلاب اسلامی می گوید:

پیام من به دولت این است که امام و شخصیت های مملکتی را از هر نقطه حفظ کنند تا ریشه آمریکا کنده شود. تمام ملت باید گوش به فرمان امام باشد زیرا که نائب امام زمان است.

 

 

شهید حسین خادم در وصیت خود خطاب به رزمندگان اسلام می نویسد:

سخنى با رزمندگان
به تمامى شما عزیزانم هشدار مى دهم مواظب باشید که گرگان آمریکا , شوروى - ,فرانسه ,انگلیس وغیره در فکر واندیشه خود ,جمهورى اسلامى ما را به عنوان یک خطر جدى تلقى کرده اند و مجدانه مى کوشند تا آن را از بین ببرند. پس لازمه پدافند, پیروزى سریع کفر ستیزانمان مى باشد و به دنبال آن وحدت کلمه بین مسلمین واین یک مسئله حیاتى ماست :
وحدت ، وحدت ، وحدت

 

 

شهید دکتر مصطفی چمران که تحصیل کرده آمریکاست در فصل دوازدهم کتاب خود با عنوان "لبنان" درباره علت تمایل آمریکا برای مذاکره با جمهوری اسلامی می نویسد:

آیا امریکا می خواهد تسلیم رأی امام خمینی شود؟ آیا حقیقتاً امریکا می خواهد با امام خمینی کنار بیاید؟ … خیلی بعید است! زیرا اولاً جناح امام خمینی، با طرز تفکر انقلابی اسلامی برای امریکا بسیار خطرناک است. ثانیاً اگر امریکا می خواست تسلیم نظر امام خمینی شود، چرا این همه دست به کشت و کشتا ر می زند؟ این همه در دفاع از نظام فاسد شاه، اصرار می ورزید و این همه امام خمینی را تحت فشار قرار می داد …؟

واضح است که امریکا می خواهد با امام خمینی وارد مذاکره شود، اما نه برای تسلیم به اوامر امام، بلکه برای داد و ستد و معامله و حفظ مصالح خود به حداکثر ممکن و حتی فشار بر امام، برای قبول بعضی نظرات امریکا در منطقه …نظراتی که امام خمینی آن ر ا نمی پذیرد. لذا برای پذیرش آن نظرات، امرکا احتیاج به فشار دارد، تا نظرات خود ر ا بر امام خمینی تحمیل کند. یعنی و ساطت، برای تحمیل نظرات خود بر امام.

 

 

 

شهید سید محمد صنیع خانی، فرمانده ترابری سپاه در وصیت نامه خود خطاب به فرزندش تنها یک جمله می نویسد:

به فرزند برومندم
خودت را آماده کن برای جنگ با آمریکا و اسراییل ، انشاءالله جای پدرت را باید پر کنی .

 

شهید سید مرتضی آوینی در بخشی از مقاله خود با عنوان "در برابر فرهنگ واحد جهانی" می نویسد:

آن کس که ضعیف تر است از قدرت آمریکا بیش تر می ترسد و انسان هایی وارسته و قدرتمند چون حضرت امام خمینی(ره) که پای بر فرق همه تعلقات نهاده اند و ترس را در وجود خویش کشته اند، به حقیقت میدانند و می گویند که «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.»

اگر لزوم مبارزه با این قدرت نظام جهانی سلطه استکبار را بپذیریم،تنها راهی که برای پیروزی در این مبارزه وجود دارد دستیابی به منطقه ای آزاد در جهان است . مفهوم «منطقه آزاد» در اینجا مساوی با «کشور مستقل» و یا مجموعه ای از کشورهای مستقل است؛ استقلالی همه جانبه.

آغازی بر یک پایان، ص 35

 

 

شهید عباس کریمی بعد از شهادت محمد ابراهیم همّت، فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله (ص) را برعهده گرفت. در فرازی از وصیت او می خوانیم:

من فکر نمی کنم که ما به آنجا برسیم که بتوانیم یک زندگی مثل مردم عادی تشکیل بدهیم، ما همیشه در جنگیم. اگر جنگ ما با عراق تمام شود، با اسرائیل شروع می شود و اگر با آنجا تمام شود با آمریکا تمام نمی شود، ما باید بجنگیم تا همه این کارها را تمام کنیم.

 

 

شهید علی اکبر شیرودی، خلبان برجسته هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی در وصیتنامه خود می نویسد:

...از شما مردم می خواهم که مواظب باشید ،مواظب شایعات باشید ،سپاه را بشناسید ،،ارتش را بشناسید و ببینید سپاهی که از قلب این ملت بر خاسته و ارتشی که این همه «حر» تحویل جامعه قهرمان پرور ایران داده تا به حال چه حماسه هایی آفریده اند ...ارتشی که پشتیبانش ملت باشد حتما پیروز است، مخصوصا وقتی که این ارتش مکتبی باشد و ما امیدواریم که تمامی پرسنل ارتش ما روزی مکتبی باشند و ما امیدواریم که تمامی پرسنل ارتش ما روزی مکتبی بشوند و آن روز، روزی است که آمریکا باید بر خودش بلرزد، چون یک ارتش مکتبی می خواهد دنیا را به زانو در آورد.

 

 

شهید محمد ابراهیم همت، در یکی از سخنرانی های خود درباره مذاکره با آمریکا می گوید:

هر لحظه سُستی در امر جنگ، موجب این می‌شود که بعضی ساده اندیش‌ها بگویند: اصلاً برویم و با رژیم بعث آشتی کنیم.

درست عین بلایی که در آخرِ ماجرایِ گرفتن لانه‌ی جاسوسی آمریکا، بر سرمان آمد؛ در مذاکراتِ‌ الجزایر، آمریکایی‌ها بر سر هیأت نمایندگی ما شیره مالیدند، گروگان‌های‌‌شان را صحیح و سالم از ما تحویل گرفتند و از آن ۱۲ میلیارد دلار دارایی بلوکه شده‌ی ایران در بانک‌های آمریکا، حتّی یک سِنت هم به ما تحویل ندادند.

کتاب به روایت همت

 

 

شهید محمد جلمبادانی، دانش آموزی نوجوان است. او در وصیتنامه مختصرش به اتمام حجت با آمریکا می پردازد:

یدالله فوق ایدیهم...
یعنی دست خداوند از تمامی دستان به ظاهر قدرتمند بالاتر است..

اگر امام دستور دهند وجود خودمان، تمام هستی و نیستیمان و حتی همان ثروت محدودمان را با مشت های گره کرده و با ندای الله اکبرمان برای* نابودی آمریکا و نوکران بی اختیارش تجهیز کرده ایم و می کنیم و هیچ هراسی از سلاح های به ظاهر قوی و مجهز به هزاران دستگاه پیشرفته و مترقی ولی در اصل پوچ و واهی آن ها نداریم.

 

 

شهید محمورضا بیضایی، از شهدای تبریز که در مبارزه با داعش به شهادت رسید:

یکبار پرسیدم چه کسی این جریان‌های تکفیری را حمایت می‌کند؟ گفت: «از جیب جنازه‌هایشان، از پول سعودی و امارات بگیر تا پول قطر و ترکیه و افغانستان و پاکستان و تا یورو و دلار آمریکا و کانادا، همه چیز در آورده‌ام!» ترکیه را دست خائن در قضیه سوریه می‌دانست و یکبار عکسی توی لپ تاپش نشانم داد که در یکی از مقرهای القاعده گرفته بود و تکفیری‌ها پرچم ترکیه را آنجا نصب کرده بودند. ولی با وجود دو سال حضور در جبهه سوریه، جریان‌های تکفیری‌ها را عددی به حساب نمی‌آورد. می‌گفت: «خیلی دوست دارم مستقیما با خود آمریکایی‌ها بجنگم.»

به روایت احمدرضا بیضایی، وبلاگ اسکالپل

 

 

شهید مظلوم دکتر بهشتی، چهار روز پس از واقعه طبس، با اشاره به دیدار سفیر انگلستان می گوید:

صحبت از محاصره اقتصادی کرد. گفتم: ما از همان اول قرارمان بر این بود که انقلاب پیش برود و ما

همان نان و پنیر خودمان که توی همین مملکت به دست می آید می خوریم؛ خدا هم در این دو

ساله [پس از پیروزی انقلاب] برکت داده است. مژده باد بر امام، تا الآن محصول گندم ایران نسبت

به سال گذشته بسیار عالی تر شده است. ان شاء الله سیاست ما بر این است که حتی اگر قرار

شود روزی همه مردم، نان خالی نوش جان کنند، [همین کار را بکنند] ولی با آمریکا بجنگند.

آخرین بار سفیر انگلیس اوقاتش تلخ شد و یکه خورده گفت : "آمریکا دخالت نظامی خواهد کرد

(همین کاری که کرد و دیگر تمام محبتشان بود که به وسیله سفیر انگلیس انجام گرفته بود، چون

خودشان دیگر سفیر ندارند(. "

گفتم ما از خیلی وقت پیش برای دخالت نظامی آمریکا آماده ایم. خلاف انتظار ما نیست، ولی هر

سرباز آمریکایی که به داخل مرزهای ایران بیاید، میان مردم ما یک جا بیشتر برایش نیست و آن هم

گور زیر خاک است؛ البته حالا فرمان خدا یک جای دیگر برایشان پیش بینی کرده بود و آن ذغال

گردیدن و سوخته شدن بود.

بخشی از سخنرانی روز 9 اردیبهشت 59 در مسجد حضرت ابوالفضل، به نقل از سخنرانی ها و

مصاحبه های آیت الله شهید دکتر سید محمد حسینی بهشتی، چاپ مرکز اسناد انقلاب

اسلامی، جلد 1، صفحات 553 تا 555.

 

 

شهید مهدی رجب بیگی معلمی فرهیخته بود. او در یکی از اشعارش اینگونه سرود:

فرق کارتر و ریگان

آن شنیدم که کارتر جانی
آن یکی عنتر «سیا»ست بود
آن یکی در کنار اهریمن
آن یکی خصم جمله محرومان
آن یکی دزد مال ملت‌ها
آن یکی خصم بود با اسلام
آن یکی گرگ و چهره‌اش رو به
آن یکی پنجه‌اش ز خون رنگین
آن یکی بود هم‌چو شغال
الغرض خوش بگفت دانایی

 

رفت و آمد جناب ریگانا
این یکی جانشین تارزانا
این یکی هم رفیق شیطانا
این یکی دشمن ضعیفانا
این یکی هم رییس دزدانا
این یکی دشمن مسلمانا
این یکی گرگ تیز دندانا
این یکی قاتل هزارانا
این سگ زرد و هر دو حیوانا
چه بود فرق کارتر و ریگانا؟

مجله راه، شماره27

 

 

محمد مصطفی پور از نوجوانان شهید شهرستان بابل در فرازی از وصیتنامه خود می نویسد:

سفارش می کنم حتما دست پدرم به بدنم برسد. اگر میل داشته باشد مرا کفن هم بکند و با دست خودش مرا به قبر بگذارد، چشمهایم را باز بگذارید که نگویند کورکورانه در این راه قدم نهاده و مشتهایم را گره نمایید که آمریکا و جنایتکاران غرب و شرق بدانند به هنگام شهادت با دستان گره کرده و با دهان باز فریاد مرگ بر آمریکا سر می دادم.

 

 

محمد منتظر قائم با این که فرمانده بود؛ اما او هم مثل نیروهایش نمی دانست چه اتفاقی افتاده است. فقط گزارش آمده بود که نیروهای آمریکایی در صحری طبس رؤیت شده اند. نظرها و شایعات و ذهنیت ها فضایی از تشویش را ایجاد کرده بود. احتمال درگیری وجود داشت. محمد نماز با صفایی خواند و راه افتاد. یکی پرسید: چه حالی داشتی با این نماز؛ گفت: داریم به جنگ آمریکا می رویم. بعد به نیروهایش اطمینان داد: آمریکا قدرت پیروزی بر ما را ندارد.

نشریه صبح، شماره 19

 

 

مصطفی اردستانی، معاون نیروهای هوایی ارتش جمهوری اسلامی بود که به شهادت رسید.

قبل از انقلاب وقتی برای اجرای مانور رفته بود، دید که درجه دارهای آمریکایی ایستاده اند و با احساس غرور و تکبر به خلبان های ایرانی نگاه کرده و می خواهند میزان مهارت آنها را ارزیابی کنند.

تصمیم گرفت ابهت پوشالی آنها را بشکند و مهارت جوان های ایرانی را به رخشان بکشاند. موقع پرواز با یک حرکت ماهرانه، هواپیما را به فاصله ای اندک از بالای سر آنها عبور داد. همه شان ترسیدند و خودشان را جمع و جور کردند. فرمانده آمریکایی ها دستگاه ارتباطی را گرفت و با مصطفی به انگلیسی صحبت کرد و مهارتش را تحسین نمود. این ظاهر کار بود.

هواپیما که نشست دستور دادند او تا یک ماه حق پرواز ندارد!

سرهنگ خلبان علی عالی زاده، خبرگزاری مهر

 

 

نادر مهدوی همین یک جمله امام را برای خودش حجت می دانست. شنید که امام گفته: اگر من بودم ناو آمریکایی را می زدم. یاعلی گفت و به دل دریا زد. اولین کاروان نفتکش آمریکا با مین های کاشته شده توسط نادر و دوستانش مواجه شد. کشتی بریجتون بر اثر اصابت مین از حرکت بازماند.

مدتی بعد نادر مهدوی و همرزمانش در درگیری مستقیم با نیروهای متجاوز بعد از انهدام هلی کوپتر آمریکایی، مردانه به شهادت رسیدند تا همگان بدانند با چند قایق موتوری هم می توان به مصاف با ابرقدرت ها رفت. بعد از آن دیگر هوس رویارویی مستقیم با نیروهای ایران به سر آمریکایی ها نزد.

خاطرات نادر مهدوی، به روایت برادر شهید

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این بار را با مصی موافقم!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۴:۰۰ ب.ظ

‫ایران سربلند - ویرگول‬‎

 

مصی علینژاد همشهری ماست متأسفانه. البته بابل ما دارالمومنین و شهری سرشار از افتخار و عزت و غیرت و حماسه و علم و ایمان است. یکی هم این وسط خائن و وطن فروش در آمده است.

حرفی را دیروز مصی زد که تاریخی است و عبرت آموز. این بار را به نوعی با فحوای کلام او موافقم. گفت اسرائیل اشتباه کرد که جنگ را آغاز کرد. ما (اپوزیسیون جیره خوار) داشتیم کاری میکردیم مردم از نظام برگردند و فاصله بگیرند؛ اما این جنگ باعث میشود که مردم دوباره طرفدار انقلاب و نظام بشوند!

راست می گوید. تهاجم فرهنگی یک جاهایی اثر گذاشته بود هم روی بعضی مسئولان هم روی بعضی از مردم. عده ای از مسئولان گرفتار تجمل گرایی و اشرافیت و رانت و باندبازی شده اند. عده ای از مردم تحت تأثیر رسانه های دشمن به خودباختگی روی آورده و دغدغه هایشان در سطح برداشتن روسری و بوسیدن در کوچه و آغوش رایگان و سلف مختلف تنزل پیدا کرده است. هیچ کدام از این اتفاقها در شأن جامعه اسلامی نیست. خیانت مسئولان ظاهرالصلاح به مبانی انقلاب و غلتیدن آنها در دامان مادیات و فساد مالی و اخلاقی و نیز گرفتار شدن لایه هایی از جامعه در منجلاب غربزدگی و خودباختگی و خودتحقیری داشت اندلس دیگر را پیش روی حکومت اسلامی ترسیم می نمود. 

جنگ تحمیلی غرب به واسطه سگ هار اسرائیلی شان یک بار دیگر باعث احیای شعائر دینی و ملی و انقلابی شد. یکبار دیگر مردم احساس کردند باید هوای همدیگر را داشته و در مقابل دشمن مشترک در صف واحد قرار بگیرند. حاکمیت هم باید حواسش را بیشتر جمع کند که فساد بعضی مسئولان باعث ضعف در تاب آوری مقابل دشمن میشود. جامعه اسلامی با این جنگ ناخواسته، به سمت اصلاحات انقلابی پیش خواهد رفت. عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. این جنگ هم یکبار دیگر معنویت و مقاومت و روح شهادت طلبی را در مردم زنده کرد هم مسئولان را به بازنگری در عملکرد خویش فراخواند. این جنگ تا مدتها امنیت و عزت و رفاه مردم کشورمان را رقم زده و بازار وطن فروشان خائن را کساد خواهد کرد به حول و قوه الهی.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خدای جنگ

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۳۱ خرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۳۵ ق.ظ

همه چیز درباره فیلم سینمایی «خدای جنگ» اثر حسین دارابی + بازیگران، خلاصه داستان و عکس

 

"خدای جنگ" چقدر خوب و به جا بود. خواست خدا بود انگار برای اولین بار چنین روزهایی از تلویزیون پخش شود و به دل مخاطب بنشیند. این فیلم به کارگردانی حسین دارابی و بازی بسیار خوب ساعد سهیلی که قصدش بود به عموی شهیدش هم ادای دینی کند بخشی از شخصیت و زندگی شهید حسن تهرانی مقدم را به نمایش گذاشت. چقدر از این سوژه های دست نخورده و جذاب داریم. ما در مقطع دفاع از حرم و جنگ فعلی از ذخیره آموزه های معنوی و فرهنگی دفاع مقدس تغذیه کردیم و البته همه آنچه در انقلاب و دفاع مقدس به وقوع پیوست شاخه هایی از درخت تناور نهضت عاشوراست.

حسن تهرانی مقدم با نمی شود و نمیتوانیم بیگانه بود. هر وسیله و دستگاهی را با مهندسی معکوس و تحقیق و مطالعه مورد شناخت و بررسی قرار می داد و بر تعمیر و ساخت آن مسلط میشد. ورود او به عرصه موشکی و ایمانش به کار با همه سختی ها و ندیدن مشکلات، کشور ایران را به یکی از قدرتمندترین کشورهای موشکی دنیا تبدیل نمود. ایرانی که روزی از سیم خاردار و قمقمه و لباس غواصی هم محروم بود حالا صادر کننده پیشرفته ترین تجهیزات نظامی است و این همه البته در سایه ایمان و توکل بر خدا به چنگ آمد. خدا می داند اگر در صنعت خودروسازی و ساخت هواپیما هم با همین شور و انگیزه ورود پیدا کنیم میتوانیم به خودکفایی برسیم. فرهنگ تهرانی مقدم ها را باید در وجود و فکر همه جوانان این مرز و بوم نشر و اشاعه داد. ایران میتواند به جایی برسد که ایمان و رفاه را برای مردم کشور خود تضمین نموده و آزادی خواهان و مستضعفان عالم را نوید رهایی و نشاط و رستگاری ببخشد. یادمان نرود تا قرن ششم و هفتم هجری هم کشورهای اسلامی پیشتاز تولید علم و صنعت و تمدن در جهان بودند. به مرور با بی کفایتی و ضعف حاکمان به ظاهر مسلمان و تحقیق و ترجمه و گاه سرقت علمی محققان غربی در کتابخانه های اسلامی شاهد افول ملتهای مسلمان و ترقی دنیای غرب بودیم. ایران اسلامی در پرتو ایمان و باورهای معنوی و انگیزه خدایی میتواند الگویی از تعالی و نقشه تمدن نوین جهانی اسلام را ارائه نماید به حول و قوه الهی.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وقت پرواز

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۴، ۰۵:۲۶ ب.ظ

عملیات خیبر داشت از راه می رسید. تعداد نیروها زیاد شده بود. جا برای خوابیدن کم بود. کیپ به کیپ هم نیرو می خوابید. زمستان بود و هوا سرد. ما در طبقه بالای یکی از ساختمانهای دوکوهه بودیم. پشت هر طبقه بالکن قرار داشت و لوله ها و آهنهایی هم به چشم می خورد. محمد شباب زاده اصالتا اهل کاظمین بود. شانزده هفده سال بیشتر نداشت. حسابی شوخ و شیطان بود. چند طناب را به هم وصل کرده بود بعد از بالای بالکن به آهنها بست و تا پایین کشید. عصرها بعد از تمرین و موقع استراحت از آن بالا آویزان می شد و ادای تارزان را در می آورد! بعضی ها می خندیدند بعضی ها ناراحت می شدند.

یک بار نیمه های شب بیدار شدم. دیدم محمد که همیشه دم بالکن می خوابید آرام در آن را باز کرد. کنجکاو شدم. دقایقی بعد از بالای سر بچه ها آهسته و با وسواس رد شدم که در آن تاریکی پایم به کسی برخورد نکند. یواش در بالکن را باز کردم ببینم چه خبر است. محمد مچاله شده بود گوشه ای، پتویی هم روی خودش کشیده بود، سر به سجده داشت و با خدا راز و نیاز می کرد. تازه فهمیدم این طناب را برای چه کشیده. نمی خواست از روی بچه ها رد شود و مزاحمتی داشته باشد. در دل شب از همان بالا با طناب می رفت پایین، وضویی می ساخت و بر می گشت.

به هیچکس جز فرمانده چیزی نگفتم. به خودش هم چیزی نگفتم. آن روزها حسابی وراندازش می کردم. یک دل سیر به چهره اش خیره شده و تصویرش را در دل حک می کردم. چیزی به پرواز محمد نمانده بود.

بر اساس خاطره ای از کتاب بادگیر خاکی، صفحه 67

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نبرد نور با ظلمت

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۴ خرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۳۲ ب.ظ

توکل یا توسل؟ - دکتر محمد فنایی اشکوری

 

یادمان نرود؛ اول خدا، وسط خدا، آخر خدا، همه چی خدا. همه امکانات و عناصر مادی به جای خود؛ اما یادمان نرود منهای خدا هیچیم و با خدا همه چی. خدای نوح و ابراهیم، خدای یوسف، خدای عبدالمطلب و حامی کعبه، خدای محمد در شعب ابیطالب در فتح مکه و... خدای خمینی در خرداد42 در بهمن 57 در ثامن الائمه و فتح الفتوح و فتح المبین و بیت المقدس، خدای والفجر هشت...

از خدا غافل نشویم نه از روی عادت و لقلقه زبان؛ از عمق جان باور کنیم همه چی خداست. باور کنیم هر جا سربلند و پیروز شدیم به خاطر تکیه بر خدا بود و هر جا شکست خوردیم بابت غفلت از موثر حقیقی عالم و کبر و اتکا بر مادیات بود. یاد اهل بیت، ذکر یاحسین ما مناجات مان با حضرت زهرا ندای یا صاحب الزمان تیر دشمن را ناکارمد خواهد ساخت. رمز قدسی و اخلاصی و ما رمیت کاشانه خصم را نابود خواهد کرد. خداست که در دل دشمن رعب می اندازد و توان لشکریان خود را در منظر همگان اعتلا می باشد. بالاترین سلاح ما اشک است. خدا را با دل شکسته به میدان بیاورید. خلوت با معبود و اتصال به نقطه اصیل هستی، باور به توحید و توجه محض به ذات خالق یکتا، هویت لشکریان ظفرند جبهه نور است. لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

لبخندی به معبر آسمان

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۴، ۰۵:۵۸ ق.ظ

خرید و قیمت کتاب لبخندی به معبر آسمان خاطراتی درباره سردار شهید حاج محسن  دین شعاری از انتشارات شهید کاظمی از غرفه فروشگاه کتابستان معرفت قاین

 

کلی کتاب که اغلبشان با موضوع دفاع مقدس است به دستم رسیده که باید بخوانم. خیلی هایشان را هم خوانده ام و به شما معرفی کرده ام. کتاب لبخندی به معبر آسمان درباره شخصیت شهید محسن دین شعاری واقعا قابلیت ساخت فیلم سینمایی را دارد. از شوخ طبعی ها و شیطنتهای جذاب و گاه آزاردهنده تا معنویت و ایثار و شور و حماسه در نبرد، ویژگی هایی است که تصویری ممتاز و اثرگذار از شخصیت این شهید آذری زبان نشان میدهد.

میخواستم خاطره ای از شهید را برای نمونه در اینجا ذکر کنم در انتخابش ماندم. عمری است که دارم کتابهای شهدا و دفاع مقدس را میخوانم. خودم هم یک چیزهایی نوشته ام. جنس خاطرات را می شناسم. مجموعه خاطرات این کتاب، قطعات یک پازل و مکمل هم هستند. همه اش را باید با هم خواند؛ در خلوت و تنهایی. آن وقت است که احساس میکنید زیارت عاشورا خوانده اید. با کمیل همنوا شده اید، ندبه خوانده اید، توسل گرفته اید. خواندن این کتاب در حکم ورق زدن مفاتیح و انس با زیارت عاشورا و حسّ ندبه سحرگاهی است. تا نخوانید متوجه منظور من نمیشوید. سیر اثر از ریش بلند و شوخی های تند و تیز محسن دین شعاری آغاز میشود، اما به مرور به جایی می رسد که آتش بگیرید و در شمع پر فروغ سیرت او سوخته و ذوب شوید. 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

با چشمهایم جنگیدم

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۵۸ ب.ظ

انتشارات سوره مهر - کتاب با چشم‌هایم جنگیدم: خاطرات دیدبان و دیده‌ور  هرمزگانی جانباز شهید مراد هنرمند اثر زهرا اسپید معرفی و خرید

 

خیلی از خواندن این کتاب لذت بردم. اخیرا سه چهار کتاب مربوط به خاطرات دفاع مقدس یکی از استانها را خواندم که بدجوری حالم گرفته شد. با تمام وجود احساس کردم فرصت و امکاناتی از بیت المال را که می شد کار بهتری انجام داد هدر داده اند. آقا فرمود شهدا بهترین هستند بهترین ها را برایشان انجام دهید. این کتاب اما حال خوبی برایم به ارمغان آورد. با چشمهایم جنگیدم خاطرات رزمنده ای اهل استان هرمزگان است به نام مراد هنرمند که هم خاطراتش زیباست و اساسا جنس خاطره را می شناسد و می داند چه باید بگوید و هم قلم خانم زهرا اسپید که سر و شکل آن را مرتب کرده زینت و جاذبه خوبی به اثر بخشده است. رزمندگان و شهدای بعضی استانها مثل هرمزگان و خراسان شمالی و ... واقعا ناشناخته هستند و اگر قرار است کاری برای معرفی زحمات و مجاهدات آنها صورت بگیرد چه بهتر که در سیاق آثاری مثل همین کتاب، تألیف و منتشر گردد. توصیه میکنم این کتاب زیبا را که توسط سوره مهر به چاپ رسیده حتما بخوانید و لذت ببرید. شرح جزییاتی از وقایع جنگ که قادر است شما را برای دقایقی در آن فضای پر دلهره قرار دهد و تلخ و شیرینش را زیر زبانتان بکشاند، سختی های کار دیدبانی در خط مقدم و زیر آتش سنگین دشمن، انتظارات و حال و هوای خانواده یک جوان رزمنده داوطلب و ... از ویژگی های خاص این اثر خواندنی به شمار می آید. در این کتاب از اخلاص و حماسه رزمندگانی مطلع می شوید که شاید هیچگاه حتی اسمی از شهر زادگاهشان نشنیده باشید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رجبعلی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۱ خرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۱۱ ب.ظ

زندگینامه سردار شهید رجبعلی محمد زاده | عصر هامون

 

همین طوری اش هم معروف بود اگر بروی گردان نصرالله حساب و کتابت با ارحم الراحمین است! هر کس آنجا رفت یا شهید شد یا مجروح. گردان خط شکن آنهم زیر نظر رجبعلی محمدزاده این چیزها را هم دارد. حالا حساب کن خودش آمده وسط این فیلتر سختی که در عضویت گردانش ایجاد شده و فقط آدمهای از جان گذشته به آن می پیوستند یک گروهان اختصاصی هم تشکیل داد با نام اخلاص! عضویت در این گروهان، دیگر واقعاً دل شیر می خواست و دم حیدری و روح حسینی که هر آن برای رفتن و بال گشودن آماده باشی.

رسمی داشت وسط معرکه نبرد، وقتی کارها گره می خورد و دشمن احساس میکرد دیگر سوار بر میدان است و نیروهای خودی دچار ضعف و انفعال می شدند و یکجا زیر آتش سنگین دشمن کپ می کردند، بلند می شد، می ایستاد، کفشهایش را در می آورد، پابرهنه می شد، پیراهنش را هم در می آورد، آرپی جی دست می گرفت و یا زهرا می گفت و می زد به دل خطر، حالا اخلاصی ها دم یا زهرا می گرفتند تا گردان نصرالله، فتح قریب دیگری را رقم بزند. دشمن می فهمید این تو بیمری از آن تو بمیری ها نیست. این جوانها سر شوریده به بدن داشته و تن دادن به مذلت در مرامشان نیست. اگر از مرز مهران به کربلا می روید یاد رجبعلی محمدزاده و یاران مخلصش در گروهان اخلاص و گردان نصرالله و همه شیر بچه های خراسان شمالی و پنج نصر را زنده نگه دارید. برای وجب به وجب آزادسازی مهران در حالی که دشمن روی ارتفاع مستقر بود جان دادند و پیش تاختند.

پایش چند بار آسیب دید از یک ناحیه، چندبار! آخرش دکتر گفت باید این قسمت پایش قطع شود. نشود وضعش بدتر خواهد شد. چاره ای نبود. پذیرفت اما به این شرط که عملیات پیش رو را هدایت کند و بعد برگرد به تخت بیمارستان. درد می کشید؛ اما روی صخره ها بالا و پایین می پرید و نیروهایش را هدایت می کرد. کار با موفقیت تمام شد. خدا را شکر کرد و خودش را به بیمارستان رساند. همان دکتر که اصرار بر قطع شدن پایش داشت می گفت یا للعجب! این دیگر فقط  میتواند یک معجزه باشد. نیاز به جراحی نبود. مقداری چرک خشک کن داد و تمام.

برای نیروهایش می مرد. این جمله خلاصه همه تعریف هایی است که از لطف و محبتش به نیروها بیان شده است. نتیجه اش این شد نیروهایش هم برایش می مردند. یکی شان وقتی نارنجکی افتاد زیر پای فرمانده، خودش را انداخت روی آن و شهید شد. در عوض فرمانده بماند کار جنگ لنگ نشود.

هیچ وقت سودای ریاست نداشت. عالی ترین مدارج نظامی را بعد از جنگ طی کرد؛ اما تا آنجا که مقدور بود دیگران را برای فرماندهی معرفی می نمود. دیدند اینقدر محبوبیت دارد پیشنهاد دادند بشود استاندار خراسان شمالی. اشک در چشمانش حلقه زد. با لباس پاسداری خودش را به ولایت و شهادت نزدیک تر می دید.

از غرب تا شرق کشور روی تپه ها و کوهها و صخره ها می دوید، امنیت را حفظ کند. عواطفش با دیدن تصاویر شهدا تحریک می شد. این اواخر دیگر حسابی دلتنگ شده بود. خلوتهایش بیشتر و اشکش فراوان تر شد. خودش کُرد کرمانج بود. به جوانهای سیستان و بلوچستان میگفت وحدت را از شهدا یاد بگیرید. جایی دیده بود خمپاره ای آمد رزمنده ای شیعه با رزمنده ای سنی در کنار هم شهید شدند. جوری تکه تکه شدند که خون و گوشت و پوست و استخوانشان در هم تنیده گردید و قابل تفکیک نبود. ما همه برادریم و هموطن و یک راه و هدف و یک دشمن داریم. شهادتش در کنار نورعلی شوشتری و بزرگان قبائل وعشایر شیعه و سنی سیستان و بلوچستان در پاییز 88 خاطره آموزنده دیگری شد برای هدفی که دنبالش بود. ایران با همه مردم و اقوام و لهجه ها و سنن و رسوم و مذاهبش ایران می شود. با لباس پاسداری هم به شهادت رسید هم به ولایت. آقا به خانه شان رفت از حسن خلق و سرشت نیکوی او گفت و این که با دوندگی و خستگی ناپذیری و تکلیف مداری اش ثابت کرد در باغ شهادت باز باز است...

کتابی خواندم درباره شهید رجبعلی محمدزاده. راستش خواستم آن را نقد کنم و گلایه که چرا این قدر ضعیف کار شده اجحاف به خواننده و ... دلم نیامد. قسمتهایی از خاطرات شهید که جالب تر بود را به خاطر سپرده و برای شما نقل کردم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا