اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

۱۴۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گنجینه دفاع مقدس» ثبت شده است

مرگ بر آمریکا

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۴ تیر ۱۴۰۴، ۱۰:۵۹ ق.ظ

‫مرگ بر آمریکا - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد‬‎ 

 

اگر مقصود از روابط آن روابطی است که تا حالا بین ایران و امریکا بوده است، در زمان شاه سابق بین ایران و آمریکا بوده است، این روابط نبوده است، این یک آقایی بوده با نوکرش هر کاری می خواسته، هر امری که می کرده عمل می کرده - اگر می گویید - ما اگر چنانچه بخواهیم اسلام را پیش ببریم دیگر نباید نوکر باشیم. اگر نوکر نباشیم رابطه اش را با ما قطع می کند، ما از خدا می خواهیم که رابطه قطع بشود. بهتر این است با آنهائی که می خواهند ما را بچاپند رابطه نداشته باشیم تا یک وقتی که به خود بیایند و بفهمند شرق هم هست در عالم. آن روزی که بفهمند که شرق هم یک جایی هست که تمدن از او پیش آنها رفته است.

(صحیفه نور ج 11 صفحه 34)

 

 

آری اگر ملت ایران از همه اصول و موازین اسلامی و انقلابی خود عدول کند و خانه عزت و اعتبار پیامبر و ائمه معصومین - علیهم السلام- را با دست های خود ویران نماید آن وقت ممکن است جهانخواران او را به عنوان یک ملت ضعیف و فقیر و بی فرهنگ به رسمیت بشناسند ولی در همان حدی که آنها آقا باشند ما نوکر، آنها ابرقدرت باشند ما ضعیف، آنها ولی و قیم باشند ما جیره خوار و حافظ منافع آنها، نه یک ایران با هویت ایرانی- اسلامی، بلکه ایرانی که شناسنامه اش را آمریکا و شوروی صادر کند؛ ایرانی که ارابه سیاست آمریکا و شوروی را بکشد و امروز همه مصیبت و عزای آمریکا و شوروی شرق و غرب در این است که نه تنها ملت ایران از تحت الحمایگی آنان خارج شده است که دیگران را هم به خروج از سلطه جباران دعوت می کند.

صحیفه امام ج 12 ص 09

 

 

با توسل به دامن آمریکا ضعف و ناتوانی خود را بر ملا نسازید و از گرگها و درنده ها برای شبانی و حفظ منافع خود استمداد نطلبید ابرقدرتها آن لحظه ای که منافعشان اقتضا کند شما و قدیمیترین وفاداران و دوستان خود را قربانی می کنند و پیش آنان دوستی و دشمنی و نوکری و صداقت ارزش و مفهومی ندارد آنان منافع خود را ملاک قرار داده اند و به صراحت و در همه جا از آن سخن می گویند.

صحیفه امام ج 02 ص 932

 

ملت شریف ایران، خبر قطع رابطه بین ایران و امریکا را دریافت کردم. اگر کارتر در عمر خود یک کار کرده باشد که بتوان گفت به خیر و صلاح مظلوم است، همین قطع رابطه است. رابطه بین یک ملت به پاخاسته برای رهایی از چنگال چپاولگران بین المللی با یک چپاولگر عالم خوار، همیشه به ضرر ملت مظلوم و به نفع چپاولگر است. ما این قطع رابطه را به فال نیک می گیریم چون که این قطع رابطه دلیلی بر قطع امید امریکا از ایران است . ملت رزمنده ایران این طلیعه پیروزی نهایی را که ابر قدرت سفاکی را وادار به قطع رابطه یعنی خاتمه دادن به چپاولگری ها کرده است، اگر جشن بگیرد حق دارد . ما امیدواریم که نابودی سرسپردگانی مثل سادات و صدام حسین به زودی انجام گیرد و ملتهای شریف اسلامی به این انگل های خائن، آن کنند که ملت ما با محمدرضای خائن کرد . به دنبال آن برای آزاد زیستن و به استقلال تمام رسیدن، قطع رابطه با ابرقدرتها خصوصا امریکا نمایند . من کرارا گوشزد نموده ام که رابطه ما با امثال امریکا رابطه ملت مظلوم با جهانخواران است.

(صحیفه امام ج 12، ص 40

 

 

با آمریکا روابط ایجاد نخواهیم کرد، مگر این که آدم بشود و از ظلم کردن دست بردارد و از آن طرف دنیا نیاید در لبنان، و نخواهد دستش را به طرف خلیج فارس دراز کند. مادامى که امریکا این طور است و افریقاى جنوبى آن طور عمل مى‏کند و اسرائیل هست، ما با آنها نمى‏توانیم زندگى بکنیم.

(صحیفه امام، ج‏19، ص94)

 

 نکته مهمی که همه باید به آن توجه کنیم و آن را اصل و اساس سیاست خود با بیگانگان قرار دهیم این است که دشمنان ما و جهانخواران تا کی و تا کجا ما را تحمل میکنند و تا چه مرزی استقلال و آزادی ما را قبول دارند. به یقین آنان مرزی جز عدول از همهی هویتها و ارزشهای معنوی و الهی نمیشناسند. به گفتهی قرآن کریم، هرگز دست از مقاتله و ستیز با شما برنمیدارند، مگر اینکه شما را از دینتان برگردانند.

پیام پذیرش قطعنامه

 

شما می‏بینید که الآن مرکز فساد آمریکا را جوان ها رفته‏ ا ند و گرفته‏ اند و آمریکایی هایی هم که در آنجا بوده گرفتند و آن لانه فساد را به دست آوردند و آمریکا هم هیچ غلطی نمی تواند بکند و جوان ها هم مطمئن باشند که آمریکا هیچ غلطی نمی‏ تواند بکند.

16/08/1358

 

و من امیدوارم که خدای تبارک و تعالی ما را بیدار کند و افراد ملت ما را بیدار کند. آنهایی که در خواب هستند، آنهایی که باز هم خواب می‏بینند، آنهایی که خواب امریکا را می‏بینند خدا بیدارشان کند ...

شما می‏گویید که ما با یک کسی که خرد کرده است مسلمین را و به اسلام هیچ اعتقاد ندارد و هر روز زورش برسد اسلام را زیرپا می‏مالد و منهدم می‏کند، ما با او بنشینیم و دست دوستی بدهیم و بعد هم بگوییم که «سَلَّمَکُمُ اللّه‏» ! این چه منطقی است؟ منطق اسلام این است؟! شما اسلامشناسها این را منطق اسلام می‏دانید؟! خداوند اصلاحتان کند ان‏شاءاللّه‏. من امیدوارم

سالروز بعثت پیامبر اکرم(ص) و روز ارتش

صحیفه امام خمینی جلد19

 

ما از نظامی امریکا و از حصر اقتصادی‏اش هیچ باکی نداریم. و گمان نکنید که موفق بشود آن به اینکه یک دخالت نظامی بکند. و اجازه بدهد ملت امریکا و مجلس امریکا به اینکه دخالت نظامی بکند. برای اینکه می‏داند ملت امریکا که دخالت نظامی به ضرر ملت امریکاست و به ضرر دولت امریکا است. و از حصر اقتصادی هم ابداً خوفی نداشته باشید. برای اینکه ملتهای دیگر و دولتهای دیگر تابع امریکا نیستند.

درِ همه ممالک هم به روی ما بسته بشود، درِ رحمت خدا به روی ما باز است. و ما اتکال به رحمت خدا و اتکال به قدرت خدا می‏کنیم. و شما قدرتمند باشید و به پیش بروید.

صحیفه امام خمینی جلد11

 

نباید گول بخوریم از امریکا و از این مجالسی که درست کرده‏اند و تعزیه گردانی می‏کنند برای خوردن ما، از آنها گول بخوریم. هر کس باید خودش قیام[کند]، مسلمین باید خودشان قیام کنند در مقابل اینها. دنبال این نباشند که دولتهایشان یک کاری بکنند. دولتها کاری نمی‏کنند. خودشان باید بکنند. دنبال این نباشند که در آغوش آن یکی برویم برای نگهداری ما از آن یکی. خیر، همه گرگند و همۀ شما را می‏خورند. باید خودتان حفظ کنید. توجه به خدا بکنید.

15/05/1359

 

و الآن یک جریانی در کار است ـ من الآن نمی‏خواهم اشخاص هیچ صحبتش بشود ـ اما جریانی هست در کار که اگر کسی توجه بکند به مسائلی که در این اواخر هی پیش آوردند، در روزنامه‏های مختلف پیش آوردند، یک جریانی در کار است که آن جریان انسان را از این معنا می‏ترساند که بخواهد به طور خزنده این کشور را باز هل بدهد طرف امریکا؛ بخواهند از این راه پیش بروند. و این یک مسئله‏ای است که به قدری اهمیت دارد در نظر اسلام و باید آن قدر اهمیت داشته باشد در نظر شما فرماندهان و دیگران که اگر احتمال این را بدهید، باید مقابلش بایستید، نه اینکه اول یقین کنید به اینکه مسئله این طوری است. بعضی چیزهاست که اگر انسان احتمالش را بدهد، یک احتمال صحیحی بدهد، باید دنبال کند او را و به آن اعتراض کند.

24/03/1360

 

باز من تکرار میکنم که بدانید شما با یک قدرتی مواجه هستید که اگر یک غفلت بشود مملکتتان از بین میرود. غفلت نباید بکنید. غفلت نکردن به این است که همه قوا، هرچه فریاد دارید سر [آمریکا] بکشید. هرچه تظاهر دارید بر ضد آن بکنید. هر عملی دارید، عمل مثبت را، [بر ضد] آن کنید
صحیفه امام؛ ج۱۱؛ ص۱۲۱ قم؛ ۴آذر۱۳۵۸ 

 

 

حاج احمد متوسلیان همان اوایل انقلاب برای کاری به سفارت آمریکا رفته بود. از دم در تا داخل آسانسور، یک مأمور مسلح آمریکایی بدبینانه او را همراهی می کرد. دستش روی ماشه اسلحه کمری اش بود. احمد تصمیم گرفت او را تحقیر کند. یک آن جستی زد و اسلحه اش را گرفت و او را با تهدید به داخل اتاقی برد و در را بست. نظامی آمریکایی با تمام ابهتی که داشت حالا به التماس افتاده بود.

سفارت آمریکا درخواست رمسی اش را برای پس گرفتن اسلحه به وزارت خارجه فرستاد. به حاج احمد گفتند: «امریکایی ها به این چیزها خیلی اهمیت می دهند. برایشان خیلی بد است که اسلحه وابسته نظامی سفارت را بگیرند و این طور با او رفتار کنند.» 
حاج احمد خندید و گفت: «روزی پوزه شان را به خاک می مالیم»

 

 

حجت الاسلام اکبر حضی زاده از شهدای شهرستان اهر در فرازی از وصیت خود می نویسد:

 به دنبال فرصتی بودم تا فریادم را به گوش امت حزب الله برسانم؛ ولی صدای ضعیفم در میان انبوه هیاهوی پول، مقام، رفاه و مشتی از خدا بی خبر گم می شود. خدا را سپاس که همین فریادم را امام با خروش رسایش به گوش ملت رسانید و من آرام شدم.

اکنون که توفیق شهادت در جبهه جنگ نصیبم شده با شهدای خونین کفن اسلام هم صدا شده فریاد می‌زنم: مرگ بر آمریکا.

 

 

شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) مغز متفکر طراحی عملیات بود.

یک شب وقتی برگشت، خیلی گرفته و ناراحت بود. از او سوال کردم: «چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی؟» گفت: «برای شناسایی منطقه‌ای رفته بودیم، دو نفر از دوستام اونجا شهید شدن».

من با شنیدن این مطلب تحت تاثیر قرار گرفتم و گریه کردم. او به من گفت:«نه، گریه نکنین، تا هر خانواده‌ی ایرانی یه شهید نده، انقلاب ما موندگار نمی‌شه. باید هر خانواده، یه شهید بده تا قدر این انقلاب رو بدونه. شما نمی دونین که برای این انقلاب چقدر زحمت کشیده شده، من از اینکه دوستام شهید شدن ناراحت نیستم، از این ناراحتم که اونها دیگه زنده نیستن تا بتونن برای ریشه کن کردن آمریکا و اذنابش فعالیت کنن.»

کتاب من اینجا نمی مانم

 

 

حسن یخکشی از شهدای روستازاده مازندران بود. همرزم او می گوید:

غروب بود و با دوستان مشغول صحبت بودیم، موضوع بحث به جهانخواران و دشمنان اسلام رسید.

وقت اذان مغرب نزدیک بود، حسن با دلی پر از درد، ذلت وخواری ابر قدرتها را آرزو کرد و گفت: دوست دارم زمانی را ببینم که کشاورزان، دست آمریکا را از کشورهای اسلامی قطع کنند، به خدا سوگند دانه ی گندمی که بدست کشاورز مسلمان حاصل شود، تیری است بر حلقوم آمریکای جهانخوار.

شهید در وصیتنامه خود نوشت:

13 آبان دانش آموزان دیروز و امروز مرگ تو را فریاد می کنیم آمریکا و گوش تو و دوستداران تو را کر خواهیم کرد تا از درد آن بمیرید /مرگ بر آمریکا

حسن تقی پور، رزمندگان شمال

 

 

حسین بیدخ، نوجوان شهید دزفولی در فرزی از وصیتنامه خود آمادگی برای نبرد با امریکا و مزدورانش را به مردم یادآوری می کند:

آمریکا را همیشه دشمن بدار ، سعی کن همیشه بمبی باشی تا هر کجا خواستی ضامن آن را بکشی و هزاران کثیف را که زندگی برای آنها چیزی جز نفس کشیدن نیست راحت کنی.

 برادر، یاد من، راه من است. می روم تا تو بیایی، این راه اگر بی یاور بماند زندگی را ازمن دزدیده ای…

 

 

سردار شهید مهدی باکری

برای رفتن به شناسایی در نزدیکی مرز ترکیه قرار بود بروند پای هلی‌کوپتر؛ وقت اذان بود که رسیدند جلوی مقرشان؛ وضو گرفتند؛ صمد قدرتی، آقا مهدی باکری را فرستاد جلو و نمازش را به او اقتدا کرد؛ بعد از نماز راه افتادند که بروند محل هلیکوپترها.

توی راه، آقا مهدی با تسبیحش یک دور «مرگ بر آمریکا» گفت! بعد گفت: آقای مشگینی گفته ثواب «مرگ بر آمریکا» کمتر از نماز نیست…

 ویژه نامه سیزده آبان، خبرگزاری فارس

 

 

سید علی رضا بنی طبا معلم شهیدی است از دیار آران و بیدگل. او نیز در وصیتنامه خود چنین توصیه می کند:

پیروزی انقلاب اسلامی در گرو رهبری انقلاب اسلامیاست و برای تداوم انقلاب اسلامی می بایست که این رکن اساسی حفظ وتقویت شود و سعادت وپیروزی شما درخط امام بودن شماست ... برادران من! شعار مرگ بر آمریکا را فراموش نکنید ...

 

 

سیده طاهره هاشمی، ازز شهدای ششم بهمن آمل

یکی از تاریخی ترین یادداشت های طاهره، نامه ای است که خطاب به یک رزمنده ناشناس نوشته است. محتوای پیام او تا ابد مرز رابطه اسلام و کفر را ترسیم کرده است. در بخشی از این نامه می خوانیم: می‌گویند باید در این جنگ حق با باطل سازش کند. باید میانجی‌گری را پذیرفت. آن‌ها با شایعه‌سازی می‌خواهند مردم را گول بزنند. اما قرآن دستور داد: ملعونین اخذواقتلوا(برای شایعه سازان، قتل و اسیری و لعنت است) می‌دانم که تو تا آخرین قطره‌ خون خواهی جنگید، زیرا تو فرزند خلف کسانی هستی که در جهان همیشه برضد ستم می‌شوریدند. تو هم مثل آن‌ها پیروز خواهی شد؛ زیرا امام‌مان- این بت شکن عصر- گفت: آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند...

 

 

شهید علی توفیقیان در وصیتنامه خود مردم را اینگونه دعوت به تظاهرات بر ضد مستکبران می نماید:

 بر ضرورت حضور در راهپیمایی نوشته است: برادران و خواهران عزیز ایران، ما با راهپیمایی میلیونی به آمریکا و شوروی درس می‌دهیم که نتوانند بر مملکت ما، حکومت کنند و مملکت ما را زیر استعمار خود داشته باشند. پس ای عزیزان وطن، با هم وحدت داشته باشید. بیایید دست در دست همدیگر دهید تا زالو صفتان را از بین ببرید و آنها را خوار و ذلیل کنید.

 

 

شهید حسن محمودنژاد از سرداران شهید استان قم در بخشی از وصیتنامه خود می نویسد:

من در حالی که لحظه های آخر عمرم را می گذرانم به قدرت های جنایتکار اعلام می کنمدشمناناسلام ما را از چه می ترسانند؟ از محاصره اقتصادی، یا اقدام نظامی یا کنفرانس های خائنانه یا قرار دادهای مظلوم کش یا مانورهای سیاسی که میلیاردها تومان از پول مستضعفین خرج آن می شد؟ این خیمه شب بازی ها برای چیست؟ اگر برای کشتن مسلمین است که امام قهرمان ما فرمودند: من سینه خود را آ ماده کرده ام برای سرنیزه های شما بیائید بکشید ما را ملّت ما بیدارتر می­شوند. جمله امام بزرگ خمینی کبیر از زبان همه مسلمین و مستضعفین در بند می آید آری اگر شما خونخوار هستید و احتیاج به خون مظلوم دارید ما شهادت را با آغوش باز می پذیریم.

جنگ ما برسر خاک نیست بر سر اموال نسیت، جنگ ما برای دفاع از اسلام است اسلام به ما اجازه نمی­دهد که ما بگذاریم هر کس هر غلطی که می خواهد بکند. ما نمی گذاریم دیگر آمریکا بر جهان حکومت کند. ما نخواهیم گذاشت شوروی بر جهان آقائی کند.... گر امام حسین (ع) پیراهن ظلمت را به تن می کرد و با ابر قدرت زمان یزید کنار می آمد، امروز امام ما هم با آمریکا کنار می آمد

 

 

شهید حسین حدادی از رزمندگان دلاور قزوین در فرازی از وصیتنامه اش درباره نبرد با دشمن اصلی انقلاب اسلامی می گوید:

پیام من به دولت این است که امام و شخصیت های مملکتی را از هر نقطه حفظ کنند تا ریشه آمریکا کنده شود. تمام ملت باید گوش به فرمان امام باشد زیرا که نائب امام زمان است.

 

 

شهید حسین خادم در وصیت خود خطاب به رزمندگان اسلام می نویسد:

سخنى با رزمندگان
به تمامى شما عزیزانم هشدار مى دهم مواظب باشید که گرگان آمریکا , شوروى - ,فرانسه ,انگلیس وغیره در فکر واندیشه خود ,جمهورى اسلامى ما را به عنوان یک خطر جدى تلقى کرده اند و مجدانه مى کوشند تا آن را از بین ببرند. پس لازمه پدافند, پیروزى سریع کفر ستیزانمان مى باشد و به دنبال آن وحدت کلمه بین مسلمین واین یک مسئله حیاتى ماست :
وحدت ، وحدت ، وحدت

 

 

شهید دکتر مصطفی چمران که تحصیل کرده آمریکاست در فصل دوازدهم کتاب خود با عنوان "لبنان" درباره علت تمایل آمریکا برای مذاکره با جمهوری اسلامی می نویسد:

آیا امریکا می خواهد تسلیم رأی امام خمینی شود؟ آیا حقیقتاً امریکا می خواهد با امام خمینی کنار بیاید؟ … خیلی بعید است! زیرا اولاً جناح امام خمینی، با طرز تفکر انقلابی اسلامی برای امریکا بسیار خطرناک است. ثانیاً اگر امریکا می خواست تسلیم نظر امام خمینی شود، چرا این همه دست به کشت و کشتا ر می زند؟ این همه در دفاع از نظام فاسد شاه، اصرار می ورزید و این همه امام خمینی را تحت فشار قرار می داد …؟

واضح است که امریکا می خواهد با امام خمینی وارد مذاکره شود، اما نه برای تسلیم به اوامر امام، بلکه برای داد و ستد و معامله و حفظ مصالح خود به حداکثر ممکن و حتی فشار بر امام، برای قبول بعضی نظرات امریکا در منطقه …نظراتی که امام خمینی آن ر ا نمی پذیرد. لذا برای پذیرش آن نظرات، امرکا احتیاج به فشار دارد، تا نظرات خود ر ا بر امام خمینی تحمیل کند. یعنی و ساطت، برای تحمیل نظرات خود بر امام.

 

 

 

شهید سید محمد صنیع خانی، فرمانده ترابری سپاه در وصیت نامه خود خطاب به فرزندش تنها یک جمله می نویسد:

به فرزند برومندم
خودت را آماده کن برای جنگ با آمریکا و اسراییل ، انشاءالله جای پدرت را باید پر کنی .

 

شهید سید مرتضی آوینی در بخشی از مقاله خود با عنوان "در برابر فرهنگ واحد جهانی" می نویسد:

آن کس که ضعیف تر است از قدرت آمریکا بیش تر می ترسد و انسان هایی وارسته و قدرتمند چون حضرت امام خمینی(ره) که پای بر فرق همه تعلقات نهاده اند و ترس را در وجود خویش کشته اند، به حقیقت میدانند و می گویند که «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.»

اگر لزوم مبارزه با این قدرت نظام جهانی سلطه استکبار را بپذیریم،تنها راهی که برای پیروزی در این مبارزه وجود دارد دستیابی به منطقه ای آزاد در جهان است . مفهوم «منطقه آزاد» در اینجا مساوی با «کشور مستقل» و یا مجموعه ای از کشورهای مستقل است؛ استقلالی همه جانبه.

آغازی بر یک پایان، ص 35

 

 

شهید عباس کریمی بعد از شهادت محمد ابراهیم همّت، فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله (ص) را برعهده گرفت. در فرازی از وصیت او می خوانیم:

من فکر نمی کنم که ما به آنجا برسیم که بتوانیم یک زندگی مثل مردم عادی تشکیل بدهیم، ما همیشه در جنگیم. اگر جنگ ما با عراق تمام شود، با اسرائیل شروع می شود و اگر با آنجا تمام شود با آمریکا تمام نمی شود، ما باید بجنگیم تا همه این کارها را تمام کنیم.

 

 

شهید علی اکبر شیرودی، خلبان برجسته هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی در وصیتنامه خود می نویسد:

...از شما مردم می خواهم که مواظب باشید ،مواظب شایعات باشید ،سپاه را بشناسید ،،ارتش را بشناسید و ببینید سپاهی که از قلب این ملت بر خاسته و ارتشی که این همه «حر» تحویل جامعه قهرمان پرور ایران داده تا به حال چه حماسه هایی آفریده اند ...ارتشی که پشتیبانش ملت باشد حتما پیروز است، مخصوصا وقتی که این ارتش مکتبی باشد و ما امیدواریم که تمامی پرسنل ارتش ما روزی مکتبی باشند و ما امیدواریم که تمامی پرسنل ارتش ما روزی مکتبی بشوند و آن روز، روزی است که آمریکا باید بر خودش بلرزد، چون یک ارتش مکتبی می خواهد دنیا را به زانو در آورد.

 

 

شهید محمد ابراهیم همت، در یکی از سخنرانی های خود درباره مذاکره با آمریکا می گوید:

هر لحظه سُستی در امر جنگ، موجب این می‌شود که بعضی ساده اندیش‌ها بگویند: اصلاً برویم و با رژیم بعث آشتی کنیم.

درست عین بلایی که در آخرِ ماجرایِ گرفتن لانه‌ی جاسوسی آمریکا، بر سرمان آمد؛ در مذاکراتِ‌ الجزایر، آمریکایی‌ها بر سر هیأت نمایندگی ما شیره مالیدند، گروگان‌های‌‌شان را صحیح و سالم از ما تحویل گرفتند و از آن ۱۲ میلیارد دلار دارایی بلوکه شده‌ی ایران در بانک‌های آمریکا، حتّی یک سِنت هم به ما تحویل ندادند.

کتاب به روایت همت

 

 

شهید محمد جلمبادانی، دانش آموزی نوجوان است. او در وصیتنامه مختصرش به اتمام حجت با آمریکا می پردازد:

یدالله فوق ایدیهم...
یعنی دست خداوند از تمامی دستان به ظاهر قدرتمند بالاتر است..

اگر امام دستور دهند وجود خودمان، تمام هستی و نیستیمان و حتی همان ثروت محدودمان را با مشت های گره کرده و با ندای الله اکبرمان برای* نابودی آمریکا و نوکران بی اختیارش تجهیز کرده ایم و می کنیم و هیچ هراسی از سلاح های به ظاهر قوی و مجهز به هزاران دستگاه پیشرفته و مترقی ولی در اصل پوچ و واهی آن ها نداریم.

 

 

شهید محمورضا بیضایی، از شهدای تبریز که در مبارزه با داعش به شهادت رسید:

یکبار پرسیدم چه کسی این جریان‌های تکفیری را حمایت می‌کند؟ گفت: «از جیب جنازه‌هایشان، از پول سعودی و امارات بگیر تا پول قطر و ترکیه و افغانستان و پاکستان و تا یورو و دلار آمریکا و کانادا، همه چیز در آورده‌ام!» ترکیه را دست خائن در قضیه سوریه می‌دانست و یکبار عکسی توی لپ تاپش نشانم داد که در یکی از مقرهای القاعده گرفته بود و تکفیری‌ها پرچم ترکیه را آنجا نصب کرده بودند. ولی با وجود دو سال حضور در جبهه سوریه، جریان‌های تکفیری‌ها را عددی به حساب نمی‌آورد. می‌گفت: «خیلی دوست دارم مستقیما با خود آمریکایی‌ها بجنگم.»

به روایت احمدرضا بیضایی، وبلاگ اسکالپل

 

 

شهید مظلوم دکتر بهشتی، چهار روز پس از واقعه طبس، با اشاره به دیدار سفیر انگلستان می گوید:

صحبت از محاصره اقتصادی کرد. گفتم: ما از همان اول قرارمان بر این بود که انقلاب پیش برود و ما

همان نان و پنیر خودمان که توی همین مملکت به دست می آید می خوریم؛ خدا هم در این دو

ساله [پس از پیروزی انقلاب] برکت داده است. مژده باد بر امام، تا الآن محصول گندم ایران نسبت

به سال گذشته بسیار عالی تر شده است. ان شاء الله سیاست ما بر این است که حتی اگر قرار

شود روزی همه مردم، نان خالی نوش جان کنند، [همین کار را بکنند] ولی با آمریکا بجنگند.

آخرین بار سفیر انگلیس اوقاتش تلخ شد و یکه خورده گفت : "آمریکا دخالت نظامی خواهد کرد

(همین کاری که کرد و دیگر تمام محبتشان بود که به وسیله سفیر انگلیس انجام گرفته بود، چون

خودشان دیگر سفیر ندارند(. "

گفتم ما از خیلی وقت پیش برای دخالت نظامی آمریکا آماده ایم. خلاف انتظار ما نیست، ولی هر

سرباز آمریکایی که به داخل مرزهای ایران بیاید، میان مردم ما یک جا بیشتر برایش نیست و آن هم

گور زیر خاک است؛ البته حالا فرمان خدا یک جای دیگر برایشان پیش بینی کرده بود و آن ذغال

گردیدن و سوخته شدن بود.

بخشی از سخنرانی روز 9 اردیبهشت 59 در مسجد حضرت ابوالفضل، به نقل از سخنرانی ها و

مصاحبه های آیت الله شهید دکتر سید محمد حسینی بهشتی، چاپ مرکز اسناد انقلاب

اسلامی، جلد 1، صفحات 553 تا 555.

 

 

شهید مهدی رجب بیگی معلمی فرهیخته بود. او در یکی از اشعارش اینگونه سرود:

فرق کارتر و ریگان

آن شنیدم که کارتر جانی
آن یکی عنتر «سیا»ست بود
آن یکی در کنار اهریمن
آن یکی خصم جمله محرومان
آن یکی دزد مال ملت‌ها
آن یکی خصم بود با اسلام
آن یکی گرگ و چهره‌اش رو به
آن یکی پنجه‌اش ز خون رنگین
آن یکی بود هم‌چو شغال
الغرض خوش بگفت دانایی

 

رفت و آمد جناب ریگانا
این یکی جانشین تارزانا
این یکی هم رفیق شیطانا
این یکی دشمن ضعیفانا
این یکی هم رییس دزدانا
این یکی دشمن مسلمانا
این یکی گرگ تیز دندانا
این یکی قاتل هزارانا
این سگ زرد و هر دو حیوانا
چه بود فرق کارتر و ریگانا؟

مجله راه، شماره27

 

 

محمد مصطفی پور از نوجوانان شهید شهرستان بابل در فرازی از وصیتنامه خود می نویسد:

سفارش می کنم حتما دست پدرم به بدنم برسد. اگر میل داشته باشد مرا کفن هم بکند و با دست خودش مرا به قبر بگذارد، چشمهایم را باز بگذارید که نگویند کورکورانه در این راه قدم نهاده و مشتهایم را گره نمایید که آمریکا و جنایتکاران غرب و شرق بدانند به هنگام شهادت با دستان گره کرده و با دهان باز فریاد مرگ بر آمریکا سر می دادم.

 

 

محمد منتظر قائم با این که فرمانده بود؛ اما او هم مثل نیروهایش نمی دانست چه اتفاقی افتاده است. فقط گزارش آمده بود که نیروهای آمریکایی در صحری طبس رؤیت شده اند. نظرها و شایعات و ذهنیت ها فضایی از تشویش را ایجاد کرده بود. احتمال درگیری وجود داشت. محمد نماز با صفایی خواند و راه افتاد. یکی پرسید: چه حالی داشتی با این نماز؛ گفت: داریم به جنگ آمریکا می رویم. بعد به نیروهایش اطمینان داد: آمریکا قدرت پیروزی بر ما را ندارد.

نشریه صبح، شماره 19

 

 

مصطفی اردستانی، معاون نیروهای هوایی ارتش جمهوری اسلامی بود که به شهادت رسید.

قبل از انقلاب وقتی برای اجرای مانور رفته بود، دید که درجه دارهای آمریکایی ایستاده اند و با احساس غرور و تکبر به خلبان های ایرانی نگاه کرده و می خواهند میزان مهارت آنها را ارزیابی کنند.

تصمیم گرفت ابهت پوشالی آنها را بشکند و مهارت جوان های ایرانی را به رخشان بکشاند. موقع پرواز با یک حرکت ماهرانه، هواپیما را به فاصله ای اندک از بالای سر آنها عبور داد. همه شان ترسیدند و خودشان را جمع و جور کردند. فرمانده آمریکایی ها دستگاه ارتباطی را گرفت و با مصطفی به انگلیسی صحبت کرد و مهارتش را تحسین نمود. این ظاهر کار بود.

هواپیما که نشست دستور دادند او تا یک ماه حق پرواز ندارد!

سرهنگ خلبان علی عالی زاده، خبرگزاری مهر

 

 

نادر مهدوی همین یک جمله امام را برای خودش حجت می دانست. شنید که امام گفته: اگر من بودم ناو آمریکایی را می زدم. یاعلی گفت و به دل دریا زد. اولین کاروان نفتکش آمریکا با مین های کاشته شده توسط نادر و دوستانش مواجه شد. کشتی بریجتون بر اثر اصابت مین از حرکت بازماند.

مدتی بعد نادر مهدوی و همرزمانش در درگیری مستقیم با نیروهای متجاوز بعد از انهدام هلی کوپتر آمریکایی، مردانه به شهادت رسیدند تا همگان بدانند با چند قایق موتوری هم می توان به مصاف با ابرقدرت ها رفت. بعد از آن دیگر هوس رویارویی مستقیم با نیروهای ایران به سر آمریکایی ها نزد.

خاطرات نادر مهدوی، به روایت برادر شهید

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این بار را با مصی موافقم!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۴:۰۰ ب.ظ

‫ایران سربلند - ویرگول‬‎

 

مصی علینژاد همشهری ماست متأسفانه. البته بابل ما دارالمومنین و شهری سرشار از افتخار و عزت و غیرت و حماسه و علم و ایمان است. یکی هم این وسط خائن و وطن فروش در آمده است.

حرفی را دیروز مصی زد که تاریخی است و عبرت آموز. این بار را به نوعی با فحوای کلام او موافقم. گفت اسرائیل اشتباه کرد که جنگ را آغاز کرد. ما (اپوزیسیون جیره خوار) داشتیم کاری میکردیم مردم از نظام برگردند و فاصله بگیرند؛ اما این جنگ باعث میشود که مردم دوباره طرفدار انقلاب و نظام بشوند!

راست می گوید. تهاجم فرهنگی یک جاهایی اثر گذاشته بود هم روی بعضی مسئولان هم روی بعضی از مردم. عده ای از مسئولان گرفتار تجمل گرایی و اشرافیت و رانت و باندبازی شده اند. عده ای از مردم تحت تأثیر رسانه های دشمن به خودباختگی روی آورده و دغدغه هایشان در سطح برداشتن روسری و بوسیدن در کوچه و آغوش رایگان و سلف مختلف تنزل پیدا کرده است. هیچ کدام از این اتفاقها در شأن جامعه اسلامی نیست. خیانت مسئولان ظاهرالصلاح به مبانی انقلاب و غلتیدن آنها در دامان مادیات و فساد مالی و اخلاقی و نیز گرفتار شدن لایه هایی از جامعه در منجلاب غربزدگی و خودباختگی و خودتحقیری داشت اندلس دیگر را پیش روی حکومت اسلامی ترسیم می نمود. 

جنگ تحمیلی غرب به واسطه سگ هار اسرائیلی شان یک بار دیگر باعث احیای شعائر دینی و ملی و انقلابی شد. یکبار دیگر مردم احساس کردند باید هوای همدیگر را داشته و در مقابل دشمن مشترک در صف واحد قرار بگیرند. حاکمیت هم باید حواسش را بیشتر جمع کند که فساد بعضی مسئولان باعث ضعف در تاب آوری مقابل دشمن میشود. جامعه اسلامی با این جنگ ناخواسته، به سمت اصلاحات انقلابی پیش خواهد رفت. عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. این جنگ هم یکبار دیگر معنویت و مقاومت و روح شهادت طلبی را در مردم زنده کرد هم مسئولان را به بازنگری در عملکرد خویش فراخواند. این جنگ تا مدتها امنیت و عزت و رفاه مردم کشورمان را رقم زده و بازار وطن فروشان خائن را کساد خواهد کرد به حول و قوه الهی.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خدای جنگ

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۳۱ خرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۳۵ ق.ظ

همه چیز درباره فیلم سینمایی «خدای جنگ» اثر حسین دارابی + بازیگران، خلاصه داستان و عکس

 

"خدای جنگ" چقدر خوب و به جا بود. خواست خدا بود انگار برای اولین بار چنین روزهایی از تلویزیون پخش شود و به دل مخاطب بنشیند. این فیلم به کارگردانی حسین دارابی و بازی بسیار خوب ساعد سهیلی که قصدش بود به عموی شهیدش هم ادای دینی کند بخشی از شخصیت و زندگی شهید حسن تهرانی مقدم را به نمایش گذاشت. چقدر از این سوژه های دست نخورده و جذاب داریم. ما در مقطع دفاع از حرم و جنگ فعلی از ذخیره آموزه های معنوی و فرهنگی دفاع مقدس تغذیه کردیم و البته همه آنچه در انقلاب و دفاع مقدس به وقوع پیوست شاخه هایی از درخت تناور نهضت عاشوراست.

حسن تهرانی مقدم با نمی شود و نمیتوانیم بیگانه بود. هر وسیله و دستگاهی را با مهندسی معکوس و تحقیق و مطالعه مورد شناخت و بررسی قرار می داد و بر تعمیر و ساخت آن مسلط میشد. ورود او به عرصه موشکی و ایمانش به کار با همه سختی ها و ندیدن مشکلات، کشور ایران را به یکی از قدرتمندترین کشورهای موشکی دنیا تبدیل نمود. ایرانی که روزی از سیم خاردار و قمقمه و لباس غواصی هم محروم بود حالا صادر کننده پیشرفته ترین تجهیزات نظامی است و این همه البته در سایه ایمان و توکل بر خدا به چنگ آمد. خدا می داند اگر در صنعت خودروسازی و ساخت هواپیما هم با همین شور و انگیزه ورود پیدا کنیم میتوانیم به خودکفایی برسیم. فرهنگ تهرانی مقدم ها را باید در وجود و فکر همه جوانان این مرز و بوم نشر و اشاعه داد. ایران میتواند به جایی برسد که ایمان و رفاه را برای مردم کشور خود تضمین نموده و آزادی خواهان و مستضعفان عالم را نوید رهایی و نشاط و رستگاری ببخشد. یادمان نرود تا قرن ششم و هفتم هجری هم کشورهای اسلامی پیشتاز تولید علم و صنعت و تمدن در جهان بودند. به مرور با بی کفایتی و ضعف حاکمان به ظاهر مسلمان و تحقیق و ترجمه و گاه سرقت علمی محققان غربی در کتابخانه های اسلامی شاهد افول ملتهای مسلمان و ترقی دنیای غرب بودیم. ایران اسلامی در پرتو ایمان و باورهای معنوی و انگیزه خدایی میتواند الگویی از تعالی و نقشه تمدن نوین جهانی اسلام را ارائه نماید به حول و قوه الهی.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وقت پرواز

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۴، ۰۵:۲۶ ب.ظ

عملیات خیبر داشت از راه می رسید. تعداد نیروها زیاد شده بود. جا برای خوابیدن کم بود. کیپ به کیپ هم نیرو می خوابید. زمستان بود و هوا سرد. ما در طبقه بالای یکی از ساختمانهای دوکوهه بودیم. پشت هر طبقه بالکن قرار داشت و لوله ها و آهنهایی هم به چشم می خورد. محمد شباب زاده اصالتا اهل کاظمین بود. شانزده هفده سال بیشتر نداشت. حسابی شوخ و شیطان بود. چند طناب را به هم وصل کرده بود بعد از بالای بالکن به آهنها بست و تا پایین کشید. عصرها بعد از تمرین و موقع استراحت از آن بالا آویزان می شد و ادای تارزان را در می آورد! بعضی ها می خندیدند بعضی ها ناراحت می شدند.

یک بار نیمه های شب بیدار شدم. دیدم محمد که همیشه دم بالکن می خوابید آرام در آن را باز کرد. کنجکاو شدم. دقایقی بعد از بالای سر بچه ها آهسته و با وسواس رد شدم که در آن تاریکی پایم به کسی برخورد نکند. یواش در بالکن را باز کردم ببینم چه خبر است. محمد مچاله شده بود گوشه ای، پتویی هم روی خودش کشیده بود، سر به سجده داشت و با خدا راز و نیاز می کرد. تازه فهمیدم این طناب را برای چه کشیده. نمی خواست از روی بچه ها رد شود و مزاحمتی داشته باشد. در دل شب از همان بالا با طناب می رفت پایین، وضویی می ساخت و بر می گشت.

به هیچکس جز فرمانده چیزی نگفتم. به خودش هم چیزی نگفتم. آن روزها حسابی وراندازش می کردم. یک دل سیر به چهره اش خیره شده و تصویرش را در دل حک می کردم. چیزی به پرواز محمد نمانده بود.

بر اساس خاطره ای از کتاب بادگیر خاکی، صفحه 67

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نبرد نور با ظلمت

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۴ خرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۳۲ ب.ظ

توکل یا توسل؟ - دکتر محمد فنایی اشکوری

 

یادمان نرود؛ اول خدا، وسط خدا، آخر خدا، همه چی خدا. همه امکانات و عناصر مادی به جای خود؛ اما یادمان نرود منهای خدا هیچیم و با خدا همه چی. خدای نوح و ابراهیم، خدای یوسف، خدای عبدالمطلب و حامی کعبه، خدای محمد در شعب ابیطالب در فتح مکه و... خدای خمینی در خرداد42 در بهمن 57 در ثامن الائمه و فتح الفتوح و فتح المبین و بیت المقدس، خدای والفجر هشت...

از خدا غافل نشویم نه از روی عادت و لقلقه زبان؛ از عمق جان باور کنیم همه چی خداست. باور کنیم هر جا سربلند و پیروز شدیم به خاطر تکیه بر خدا بود و هر جا شکست خوردیم بابت غفلت از موثر حقیقی عالم و کبر و اتکا بر مادیات بود. یاد اهل بیت، ذکر یاحسین ما مناجات مان با حضرت زهرا ندای یا صاحب الزمان تیر دشمن را ناکارمد خواهد ساخت. رمز قدسی و اخلاصی و ما رمیت کاشانه خصم را نابود خواهد کرد. خداست که در دل دشمن رعب می اندازد و توان لشکریان خود را در منظر همگان اعتلا می باشد. بالاترین سلاح ما اشک است. خدا را با دل شکسته به میدان بیاورید. خلوت با معبود و اتصال به نقطه اصیل هستی، باور به توحید و توجه محض به ذات خالق یکتا، هویت لشکریان ظفرند جبهه نور است. لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

لبخندی به معبر آسمان

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۴، ۰۵:۵۸ ق.ظ

خرید و قیمت کتاب لبخندی به معبر آسمان خاطراتی درباره سردار شهید حاج محسن  دین شعاری از انتشارات شهید کاظمی از غرفه فروشگاه کتابستان معرفت قاین

 

کلی کتاب که اغلبشان با موضوع دفاع مقدس است به دستم رسیده که باید بخوانم. خیلی هایشان را هم خوانده ام و به شما معرفی کرده ام. کتاب لبخندی به معبر آسمان درباره شخصیت شهید محسن دین شعاری واقعا قابلیت ساخت فیلم سینمایی را دارد. از شوخ طبعی ها و شیطنتهای جذاب و گاه آزاردهنده تا معنویت و ایثار و شور و حماسه در نبرد، ویژگی هایی است که تصویری ممتاز و اثرگذار از شخصیت این شهید آذری زبان نشان میدهد.

میخواستم خاطره ای از شهید را برای نمونه در اینجا ذکر کنم در انتخابش ماندم. عمری است که دارم کتابهای شهدا و دفاع مقدس را میخوانم. خودم هم یک چیزهایی نوشته ام. جنس خاطرات را می شناسم. مجموعه خاطرات این کتاب، قطعات یک پازل و مکمل هم هستند. همه اش را باید با هم خواند؛ در خلوت و تنهایی. آن وقت است که احساس میکنید زیارت عاشورا خوانده اید. با کمیل همنوا شده اید، ندبه خوانده اید، توسل گرفته اید. خواندن این کتاب در حکم ورق زدن مفاتیح و انس با زیارت عاشورا و حسّ ندبه سحرگاهی است. تا نخوانید متوجه منظور من نمیشوید. سیر اثر از ریش بلند و شوخی های تند و تیز محسن دین شعاری آغاز میشود، اما به مرور به جایی می رسد که آتش بگیرید و در شمع پر فروغ سیرت او سوخته و ذوب شوید. 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

با چشمهایم جنگیدم

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۵۸ ب.ظ

انتشارات سوره مهر - کتاب با چشم‌هایم جنگیدم: خاطرات دیدبان و دیده‌ور  هرمزگانی جانباز شهید مراد هنرمند اثر زهرا اسپید معرفی و خرید

 

خیلی از خواندن این کتاب لذت بردم. اخیرا سه چهار کتاب مربوط به خاطرات دفاع مقدس یکی از استانها را خواندم که بدجوری حالم گرفته شد. با تمام وجود احساس کردم فرصت و امکاناتی از بیت المال را که می شد کار بهتری انجام داد هدر داده اند. آقا فرمود شهدا بهترین هستند بهترین ها را برایشان انجام دهید. این کتاب اما حال خوبی برایم به ارمغان آورد. با چشمهایم جنگیدم خاطرات رزمنده ای اهل استان هرمزگان است به نام مراد هنرمند که هم خاطراتش زیباست و اساسا جنس خاطره را می شناسد و می داند چه باید بگوید و هم قلم خانم زهرا اسپید که سر و شکل آن را مرتب کرده زینت و جاذبه خوبی به اثر بخشده است. رزمندگان و شهدای بعضی استانها مثل هرمزگان و خراسان شمالی و ... واقعا ناشناخته هستند و اگر قرار است کاری برای معرفی زحمات و مجاهدات آنها صورت بگیرد چه بهتر که در سیاق آثاری مثل همین کتاب، تألیف و منتشر گردد. توصیه میکنم این کتاب زیبا را که توسط سوره مهر به چاپ رسیده حتما بخوانید و لذت ببرید. شرح جزییاتی از وقایع جنگ که قادر است شما را برای دقایقی در آن فضای پر دلهره قرار دهد و تلخ و شیرینش را زیر زبانتان بکشاند، سختی های کار دیدبانی در خط مقدم و زیر آتش سنگین دشمن، انتظارات و حال و هوای خانواده یک جوان رزمنده داوطلب و ... از ویژگی های خاص این اثر خواندنی به شمار می آید. در این کتاب از اخلاص و حماسه رزمندگانی مطلع می شوید که شاید هیچگاه حتی اسمی از شهر زادگاهشان نشنیده باشید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رجبعلی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۱ خرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۱۱ ب.ظ

زندگینامه سردار شهید رجبعلی محمد زاده | عصر هامون

 

همین طوری اش هم معروف بود اگر بروی گردان نصرالله حساب و کتابت با ارحم الراحمین است! هر کس آنجا رفت یا شهید شد یا مجروح. گردان خط شکن آنهم زیر نظر رجبعلی محمدزاده این چیزها را هم دارد. حالا حساب کن خودش آمده وسط این فیلتر سختی که در عضویت گردانش ایجاد شده و فقط آدمهای از جان گذشته به آن می پیوستند یک گروهان اختصاصی هم تشکیل داد با نام اخلاص! عضویت در این گروهان، دیگر واقعاً دل شیر می خواست و دم حیدری و روح حسینی که هر آن برای رفتن و بال گشودن آماده باشی.

رسمی داشت وسط معرکه نبرد، وقتی کارها گره می خورد و دشمن احساس میکرد دیگر سوار بر میدان است و نیروهای خودی دچار ضعف و انفعال می شدند و یکجا زیر آتش سنگین دشمن کپ می کردند، بلند می شد، می ایستاد، کفشهایش را در می آورد، پابرهنه می شد، پیراهنش را هم در می آورد، آرپی جی دست می گرفت و یا زهرا می گفت و می زد به دل خطر، حالا اخلاصی ها دم یا زهرا می گرفتند تا گردان نصرالله، فتح قریب دیگری را رقم بزند. دشمن می فهمید این تو بیمری از آن تو بمیری ها نیست. این جوانها سر شوریده به بدن داشته و تن دادن به مذلت در مرامشان نیست. اگر از مرز مهران به کربلا می روید یاد رجبعلی محمدزاده و یاران مخلصش در گروهان اخلاص و گردان نصرالله و همه شیر بچه های خراسان شمالی و پنج نصر را زنده نگه دارید. برای وجب به وجب آزادسازی مهران در حالی که دشمن روی ارتفاع مستقر بود جان دادند و پیش تاختند.

پایش چند بار آسیب دید از یک ناحیه، چندبار! آخرش دکتر گفت باید این قسمت پایش قطع شود. نشود وضعش بدتر خواهد شد. چاره ای نبود. پذیرفت اما به این شرط که عملیات پیش رو را هدایت کند و بعد برگرد به تخت بیمارستان. درد می کشید؛ اما روی صخره ها بالا و پایین می پرید و نیروهایش را هدایت می کرد. کار با موفقیت تمام شد. خدا را شکر کرد و خودش را به بیمارستان رساند. همان دکتر که اصرار بر قطع شدن پایش داشت می گفت یا للعجب! این دیگر فقط  میتواند یک معجزه باشد. نیاز به جراحی نبود. مقداری چرک خشک کن داد و تمام.

برای نیروهایش می مرد. این جمله خلاصه همه تعریف هایی است که از لطف و محبتش به نیروها بیان شده است. نتیجه اش این شد نیروهایش هم برایش می مردند. یکی شان وقتی نارنجکی افتاد زیر پای فرمانده، خودش را انداخت روی آن و شهید شد. در عوض فرمانده بماند کار جنگ لنگ نشود.

هیچ وقت سودای ریاست نداشت. عالی ترین مدارج نظامی را بعد از جنگ طی کرد؛ اما تا آنجا که مقدور بود دیگران را برای فرماندهی معرفی می نمود. دیدند اینقدر محبوبیت دارد پیشنهاد دادند بشود استاندار خراسان شمالی. اشک در چشمانش حلقه زد. با لباس پاسداری خودش را به ولایت و شهادت نزدیک تر می دید.

از غرب تا شرق کشور روی تپه ها و کوهها و صخره ها می دوید، امنیت را حفظ کند. عواطفش با دیدن تصاویر شهدا تحریک می شد. این اواخر دیگر حسابی دلتنگ شده بود. خلوتهایش بیشتر و اشکش فراوان تر شد. خودش کُرد کرمانج بود. به جوانهای سیستان و بلوچستان میگفت وحدت را از شهدا یاد بگیرید. جایی دیده بود خمپاره ای آمد رزمنده ای شیعه با رزمنده ای سنی در کنار هم شهید شدند. جوری تکه تکه شدند که خون و گوشت و پوست و استخوانشان در هم تنیده گردید و قابل تفکیک نبود. ما همه برادریم و هموطن و یک راه و هدف و یک دشمن داریم. شهادتش در کنار نورعلی شوشتری و بزرگان قبائل وعشایر شیعه و سنی سیستان و بلوچستان در پاییز 88 خاطره آموزنده دیگری شد برای هدفی که دنبالش بود. ایران با همه مردم و اقوام و لهجه ها و سنن و رسوم و مذاهبش ایران می شود. با لباس پاسداری هم به شهادت رسید هم به ولایت. آقا به خانه شان رفت از حسن خلق و سرشت نیکوی او گفت و این که با دوندگی و خستگی ناپذیری و تکلیف مداری اش ثابت کرد در باغ شهادت باز باز است...

کتابی خواندم درباره شهید رجبعلی محمدزاده. راستش خواستم آن را نقد کنم و گلایه که چرا این قدر ضعیف کار شده اجحاف به خواننده و ... دلم نیامد. قسمتهایی از خاطرات شهید که جالب تر بود را به خاطر سپرده و برای شما نقل کردم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نقص بزرگ یک قانون

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۴۲ ق.ظ

کتابیوم - کتاب مهتاب نشینان چاپ 1

 

قانون اصلاحات ارضی تازه در کشور تصویب و اجرایی شده بود.

طبق این قانون هر دهقانی که در روی زمینی مشغول کشت و زرع بود، آن زمین و آب و امکاناتش به او تعلق می یافت.

 محمد بر روی زمینی کشاورزی می کرد که مال یک زن بود. قطعه زمین از پدرش به او ارث رسیده بود و چون خودش قادر به کشاورزی نبود آن را به محمد اجاره داد.

طبق قانون مصوب شاهنشاه، زمین و امکانات از این پس متعلق به محمد می گردید و آن خانم دیگر حقی در آن نداشت.

خیلی ها چنین فرصتی را از دست نمی دادند؛ اما محمد دنبال کسب روزی حلال بود. دست درازی به حق یک زن بی پناه و یا حقوق دیگران با اعتقاد و ایمانش سازگار نبود. حمایت از کشاورز یا هر مستضعفی نباید از کیسه دیگران و به قیمت تضییع حقوق عده ای دیگر باشد. جالب است خوانین زمین خوار صاحب نفوذ از طریق رابطه بازی و چرب کردن سبیل مسئولان از اجرای این قانون معاف شده و اموال غصبی شان در امان بود؛ اما زمین دارهای خرد و فاقد نفوذ متضرر می شدند.

زن دلهره داشت و نگران بود که دارایی موروثی پدر که منبع درآمد و تأمین قوت لایموتش بود از کف برود. محمد سر مدت قرار، کارش را به پایان برد، زمین و سهم الاجاره آن را به صاحبش برگرداند و بی هیچ چشمداشتی رفت دنبال زندگی خودش. زن برای عاقبت به خیری اش دعا کرد. تمام عمر روی حلال و حرام خدا دقت داشت که در شمار حبیب بن مظاهرهای جنگ به میهمانی خدا فراخوانده و عاقبت به خیر شد.

خاطره ای از شهید محمدامین بخشی/ خراسان شمالی

کتاب مهتاب نشینان

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عروج سرخ

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۵۹ ب.ظ

کتاب عروج سرخ [چ1] -فروشگاه اینترنتی کتاب گیسوم

 

کتاب عروج سرخ، شرحی کوتاه از حیات نورانی شهید حسین محمودی اهل شیروان است. میخواست به جبهه برود پدر نمی گذاشت. نوجوان بود و پدر از سر رأفت به عاقبت او می اندیشید. نشست دلیل آورد. پدر را قانع کرد اجازه اعزامش را بدهد که هیچ خود پدر هم راهی جبهه شد. محمود کاوه او را شناخت و استعدادش را کشف کرد. پر و بالش داد بشود مسئول توپخانه. از خیلی نیروهایش هم کم سن تر بود. اما خوش درخشید و در معرکه نبرد سرافراز شد. همسرش هم نمی دانست فرمانده توپخانه لشکر است. گفت یک بسیجی ساده ام. عروسی اش را هم ساده برگزار کرد. فامیلهای نزدیک را شام داد و با همسرش راهی زیارت مشهدالرضا شد. نماز شب و مناجات در خلوت را دوست می داشت. شهادت را مرگ محترمانه می دانست. روی پیشانی اش اثری پیدا شد شبیه خال. پرسیدند نشانه چیست؟ گفت جای گلوله دشمن است. گلوله دشمن در کربلای شلمچه، غنچه سرش را شکوفا ساخت. اما دقایقی پیش از آن حسین محمودی بود که با نفوذ در دل خاکریز دشمن، تانکهای مخوف بعثی ها را منفجر ساخت. محمود کاوه را همه به سرسختی و جسور بودن و قاطعیت می شناسند. یک روز حسین رفته بود دنبال محمود با هم بروند جبهه. خواست حال و احوالی هم از کودک خردسال او بپرسد. صدایش زد. محمود کاوه سر صحبت را چرخاند و زود از خانه خارج شد. گفت نمی خواهم محبت فرزند پای رفتن مرا شل کند. حسین در فکر فرو رفت. عشق زن و فرزند در دل او هم موج می زد. آنها را با خودش به خانه های سازمانی ارومیه برده بود. وقتی بحث اعزام به جنوب مطرح شد فهمید این سفر دیگر بازگشتی نخواهد داشت. زن و فرزند را به شیروان برد، روی ماهشان را بوسید و زود برگشت به جبهه. از همه علقه هایش دل کند تا وقتی به دل خطر می زند و خیلی ها یارای همراهی اش را ندارند، یک تنه به خاکریز دشمن نفوذ کند و حماسه بیافریند. همسر جوان و کودک خردسالش بعد از او تنها نماندند. هر بار گیر و گرفتاری پیش می آمد حسین در خوابشان ظاهر می شد و راهنمایی شان می کرد و گره کار را می گشود. بیخود که نگفته اند شهیدان زنده اند...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تا نقطه پرواز

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۵ خرداد ۱۴۰۴، ۰۳:۲۳ ب.ظ

نمایشگاه مجازی - تا نقطه پرواز: مروری بر زندگی معلم و روحانی شهید حسینقلی  کماسی

 

فکر میکنم اولین بار است کتابی درباره شهیدی از خطه خراسان شمالی می خوانم. "تا نقطه پرواز" خاطراتی از شهید حسینقلی کماسی است. او هم روحانی بود هم ورزشکار هم معلم هم کارگری کرد هم برای انقلاب دوید، پدر خوبی بود و برای تربیت بچه ها وقت می گذاشت، فرزند خوبی بود و برای والدینش سنگ تمام می گذاشت. رزمنده ای دلاور بود، همانطور که موقع نماز در پیش و جلوتر از بقیه بود هنگامه نبرد نیز جلوتر از همه بر دشمن می تازید. خسته نمی شد و خودش را نمی باخت. بقیه را هم تهییج می کرد و روحیه می بخشید تا در نبرد با دشمن کم نیاورند و خودشان را در معرکه هولناک آتش و خون، مفت نبازند. اوایل در ادوات بود. مهمات که تمام می شد نمی گفت دیگر تکلیفی ندارم، وظیفه ام را انجام داده ام... تازه سلاح دست می گرفت و می رفت وسط میدان. روحانی اگر روحانی باشد طبیب دوّار است. معلم جامعه است و عالم هستی را عاشقانه نگاه می کند. به همکارانش توصیه کرد که معلمی را به چشم یک شغل نبینند و عاشقانه به این راه قدم بگذارند. معلم روستا که بود برای حل مشکلات مردم محل، دفاع از حقوق تضییع شده پیرزن، کمک به دانش آموزان مستضعف علمی یا مالی، پیگیری معضلات و... همت می گمارد بی مزد و بی منّت. از عمق جان می سوخت و برای مشکلات مردم در خلوت با خدا سر به سجده می سایید و از عمق جان می گریست. اینگونه شد که دانش آموزانش نیز موقع هجرت به قم همراهی اش نموده و جذب حوزه علمیه شدند. در قم هم همان بود. دانش آموزی داشت که مرض پوستی لاعلاج گرفته بود. دوا و درمان اثر نداشت. رفت به بجنورد، با زحمت از چشمه ایوب پیامبر آبی برداشت و آمد به قم روی سر و صورت نوجوان ریخت و نجاتش داد. جبهه هم که می رفت بقیه دنبالش به راه می افتادند. آدمهایی که صداقتشان را در محبت به خدا و بندگان خدا به اثبات برسانند محبوب و اثرگذارند. فرمانده می دانست این معلم روحانی ورزشکار دلسوز و خوش مشرب و موثر و انسان ساز را نباید به خطر بفرستد. وجود امثال او برای جامعه مغتنم است. اصرار اصرار که در عملیات شرکت نکند. فایده ای نداشت. حسینقلی کار نیمه تمامی داشت که جز با نثار خون پاکش به سرانجام نمی رسید. دشت تفتیده شلمچه معراج روح بی قرار طلبه و آموزگار ایستاده ای بود که لحظه لحظه عمر و تلاش و علم و آموزش و مبارزه و جنگ و جهاد و خدمت و خلوت و عیان خویش را مقدمه وصلت با معبود می دانست. خوب و درست زندگی کرد که خوب و درست پر و بال گشود. رسول خدا فرمود در آخرالزمان شهادت، بهترینهای امت مرا گلچین می کند. خدا هم که خدای خوش سلیقه هاست. آنکس که تو را شناخت جان را چه کند؟ فرزند و عیال و خانمان را چه کند؟ دیوانه کنی هر دو جهانش بخشی، دیوانه تو هر دو جهان را چه کند؟ رحمت الله به عشاق اباعبدالله. انّا ان شاءالله بهم لاحقون.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عباس حبیب

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۹ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۴:۱۲ ب.ظ

نمایشگاه مجازی - عباس حبیب: روایت زندگی شهید عباس ابوترابی‌راوری

 

کتاب عباس حبیب را خواندم. کار بچه های کرمان است. آدم را به فکر وا می دارد. شهید عباس ابوترابی و عباس ابوترابی ها کم نبوده و نیستند. کارگری زحمت کش و کم بضاعت با چند بچه قد و نیم قد در منطقه ای محروم که با تمام وجود پای اسلام و انقلاب می ایستد به دل خطر می زند، دلبستگی هایش را رها می کند، سهمی از سفره انقلاب نمی طلبد، بالاترین داشته مادی خویش یعنی جان شیرینش را در طبق اخلاص برای این مکتب فدا می کند... مثل او را زیاد دیده و می بینیم. آدمهایی کم توقع، پر تلاش و مظلوم که بار اصلی صیانت از انقلاب بر دوش آنها بوده و هست. انقلابی که متعلق به مستضعفان است و اگر به ورطه بی توجهی به ولی نعمتانش بیفتد آخر و عاقبتی نخواهد داشت. مدیون و البته شرمنده چنین انسانهای رشیدی هستیم. روحت شاد دلاور. شهادت چقدر به انسانها بها می دهد. و البته هر کس به شهادت رسید لایق این بها بوده است. خیلی ها دست و پا می زنند با پول و تبلیغات و رسانه و ... ماندگار و عزیز شوند؛ اما کارگری ساده و محروم و بی ادعا به برکت خلعت جاودان شهادت به جایگاه رفیعی می رسد که همه به احترامش صف بسته، تبرکی از پرچم و تابوت و خاک پاکش می جویند و شفا و اجابت دعا را در پای مزار منورش به چنگ می آورند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آباد باش آبادان

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۵:۵۰ ق.ظ

آباد باش آبادان - انتشارات سفیراردهال

 

درباره دوران طلایی دفاع مقدس و خاطرات ارزشمند آن که گنجینه زرین تاریخ ایران سرفراز است هر چه گفته شود کم است. کتابهایی از خاطرات فرماندهان و رزمندگان شهرهای مختلف تا کنون به چاپ رسیده که کافی نیست و البته بعضی استانها در این میان مظلومتر واقع شده اند و نقش رزمندگانشان کمتر به ثبت و نشر رسیده است.

کتاب "آباد باش آبادان" اثری پالتویی است که کمتر از سی صفحه مطلب دارد. چند خاطره کوتاه است از حضور رزمندگان آذربایجان غربی در آبادان، زمانی که در محاصره بود. این کتاب از نظر محتوایی می توانست غنی تر باشد اما به هر حال همین که برگی بر ذخائر تاریخ دفاع مقدس افزود دارای ارزش و ستودنی است. قالب این کار نیز میتواند در دوره گرانی کاغذ و کم حوصلگی مخاطب، گستره وسیع تری از جامعه را هدف قرار داده و لااقل در ایجاد انگیزه و آشنایی اولیه نسل جوان با حقایق نورانی مکتب ایثار و مقاومت اثرگذار باشد. خوب است ناشران محترم در شرایط فعلی جامعه، این نوع قالبها و آثار مختصر را هم در چرخه فعالیتهای فرهنگی خود مورد توجه قرار دهند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

در تلاطم امواج

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۷:۲۸ ق.ظ

نیروی خط امام باید روی حق تعصب داشته باشند

 

وصیتنامه شهید موسی محسنی اهل قائمشهر را میخواندم. برایم جالب بود که کمی مفصل تر از حد معمول نوشته و توصیه هایی برای افراد و گروههای مختلف داشته است. زندگی این شهید سرشار از کار و تلاش و خدمت در راه اسلام و مردم و میهن است. طلبه بود، پاسدار بود، در دادگاه انقلاب خدمت میکرد، در سپاه مقابل ناامنی جنگل و اقدامات تروریستی می ایستاد، دست به خیر بود و هوای محرومان را داشت، مسجد محل و فامیل و ... هر جا توانست محور بود و از پای ننشست. خودش اما جواب این پرسش را که چرا وصیتش کمی طولانی است در انتهای آن داده است. گفت: خواستم با قلمم هم خدمتی کرده باشم.

این طرز تفکر را نباید بگذاریم که فراموش شود. مشابه همان جمله ای که شهید مدافع حرم علی جمشیدی در وصیتنامه اش نوشت: پایان مأموریت بسیجی شهادت است. این که انسان خودش را به جامعه بدهکار بداند. وجدان کاری، مسئولیت پذیری و اراده برای اثرگذاری در محیط پیرامون است که شمع وجود انسانها را گرانقدر و دوست داشتنی قرار می دهد. تعبیری که شهید مرتضی مطهری داشته است: روح بزرگ، تن را به زحمت می اندازد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بهایی زاده مارکسیستی که به شهادت رسید!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۹ فروردين ۱۴۰۴، ۰۵:۱۷ ب.ظ

 

خدا مرا ببخشد بابت این تیتر بی رحمانه ای که انتخاب کرده ام. روح این شهید از من راضی باشد.

داشتم کتاب "محله های زندگی" را میخواندم. از زبان مادر شهیدی که البته نویسنده اثر نام شهیدش را بنا بر مصلحت نیاورد. کنجکاوی ام گل کرد. بر اساس نشانه هایی که در کتاب بود موقعیت و ویژگی های شهید را جستجو کردم و بالاخره نام او را یافتم. مردد بودم اسمش را بیاورم یا نه که دیدم کتاب دیگری هم درباره اش نگاشته شده و این ویژگی ها را برشمرده و دیگر لزومی بر پرده پوشی و اختفای اسم این شهید بزرگوار و نخبه نیست.

شهید مهران بلورچی اهل تهران که دوست داشت دوستانش او را علی یا علیرضا صدا بزنند، دانشجوی نخبه برق صنعتی شریف که در 12 اسفند 65، شلمچه همراه با سایر دوستانش که پیش تر در مدرسه مفید همکلاس بودند شهد شهادت نوشید.

پدربزرگ مادری اش یک بهایی پولدار متعصب بود. مادر بزرگ مادری اش هم ترکیبی از مسلمان و بهایی! از آن دست آدمهایی که دین و عقیده را خیلی جدی نمی دانند. دایی اش بهایی، خاله اش بی اعتقاد...

مادرش در نوجوانی به سیاق پدر، بهایی بود؛ اما به مرور با اسلام آشنا شد و به این دین گروید و البته از ارث محروم شد. پدرش اما اگرچه مسلمان بود اما صرفا در شناسنامه و در رفتار چندان مقیّد به خطوط و حدود نبود و به عیش و نوش بیشتر گرایش داشت که مدتی بعد از مادر جدا شد و عمرش هم به دنیا نماند.

این بچه یتیمی کشید، فقر کشید، طعم آوارگی را چشید، زخم زبان مردم را شنید. اوان نوجوانی بود که یکی از بستگانش او را به جنگل و همراهی با چریکهای خلق کشاند و دین و نمازش را از او دزدید؛ اما هوشیاری مادر باعث شد دوباره در معاشرت با دوستانی مومن و انقلابی، راه درست را با عقل خود تشخیص داده و مسیر حق را برگزیند. بیخود که نگفته اند از دامن زن مرد به معراج رود. دانشجوی نخبه بود. بارها به جبهه رفت و با توجه به هوش و ذکاوتی که داشت در واحد اطلاعات به خدمت گرفته شد و در بیست سالگی اش مجال پرواز از دشت شلمچه تا گستره آسمان کربلا را پیدا نمود.

این تکه عارفانه از وصیتنامه شهید علی بلورچی را به گوش جان بسپارید:

"آنروز که به سمت جبهه حرکت کردم به شوق دیدار و زیارت آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام و فرزند عزیز و گرامیش مهدى موعود(عج)، عزم سفر کردم و میدانم که آقایم اباعبدالله(ع) در لحظه شهادت به بالینم آمده و همه وجودم را شاداب مى‌گرداند. حاضرم صدها جان دهم تا فقط در لحظه شهادت چشمان گنهکارم را به این فرزند زهرا (س) بیافکنم. آخر به نداى حسینم لبیک گفته‌ام و با جان و دل حاضرم در ره او فداکارى کنم. چه زیبا گفته است که :

«دوست دارم کز غم جانسوز عاشورا بمیرم / بنده،آنگه باشم اورا،کزغم مولى بمیرم.»

مگر مى‌شود عزادار حسین (ع) آرام گیرد و طلب ثار اباعبدالله الحسین را نکند. عاشق حسین اینگونه فریاد مى‌زند که:

«آمدم با شهپر جان آمدم آتشم اما چو طوفان آمدم»

عاشق حسین همان عاشق الله است که ناله می‌کند و سر به سجده می‌گذارد و ضجه مى‌زند که:

«الهى عاشقم عاشق‌ترم کن / الهى آتشم، خاکسترم کن»

بسیارى انسانها به عمق این مطالب پى نمى‌برند لیکن این سخنان واقعیاتى است که در شهادت انسانهاى الهى تجلى مى‌نماید.... دوستانى که هر کدام الگوى عملى برایم بودند و حقیقتا که عاملى در جهت رشد من بودند و انشاءالله خداوند همه آنان را جزاى خیر عطا فرماید. برادران عزیزم توجه داشته باشید که عالم محضر خداست و او ناظر بر تمام اعمال آدمى و روزى فرا مى‌رسد که مى‌بایست به سوالات خداوندى پاسخ گوئیم. پس بکوشید اعمالتان را خالص گردانید و اعمالتان را حساب شده انجام دهید. حرف حق را بگوئید هرچند مخالف زیاد داشته باشد و بدانید که حقیقت خیلى زود خود را نشان میدهد."

شادی روح شهید بزرگوار فاتحه ای نثار کنیم.

راستی مادرش که در تنهایی و عزلت، فراز و نشیبهای بسیاری را در زندگی پشت سر گذاشت و با مشکلات عجیبی دست و پنجه نرم کرد جمله ای دارد که برای همه ما راهگشاست: 

"یک چیز را باور دارم؛ زندگی مبارزه است و این که چه کسی را یار خودت انتخاب کنی، به شکست و پیروزی ات کمک می کند. خدا بیشتر از آنچه من به یادش بودم به یادم بود."

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مسیر سخت، مقصد شیرین

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۵ فروردين ۱۴۰۴، ۰۳:۴۸ ق.ظ

دانلود و خرید کتاب در انتظار پدر کبری خدابخش‌دهقی

 

"در انتظار پدر" را خواندم. کتابی است در شرح حال مادر شهید عارف محمدرضا تورجی زاده. البته این کتاب را باید کسانی بخوانند که قبلش با کلیات شخصیت عجیب و خودساخته و معنوی این شهید فاطمی آشنا شده باشند. کسی که به قول آیت الله جوادی قبل از شهادتش سوخته بود. به حضرت علی علیه السلام به قدر ریگهای بیابان ظلم شد؛ اما همین علی شد الگوی میلیونها انسان آزاده در سراسر تاریخ حتی اگر مسلمان و شیعه نباشند. شخصیتهایی مثل محمدرضا تورجی زاده اگر شمع محفل تاریخ گشته اند خود و گاه خانواده هایشان عقبه ای سخت و دشوار را با صبر و سپر ایمان پشت سر گذاشته اند. قبولی در امتحانات مختلف الهی است که انسان را به شخصیتی بزرگ و تکامل یافته تبدیل ساخته و توفیق و امتیاز جاودانگی  و راهنمایی و سیادت و سعادت و نورافشانی در جامعه را نصیبشان می نماید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

با معرفتها رفیق نیمه راهند!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۷ اسفند ۱۴۰۳، ۱۱:۵۳ ق.ظ

یادمان سردار شهید یوسف سجودی

 

فرمانده شجاع و با تدبیری بود. یک بار قبل از عملیات داشت سخنرانی می کرد. خبر آوردند برادر طلبه ای که برای شناسایی رفت، تیر و ترکشی خورد و شهید شد. دید بچه ها سرشان را گذاشتند پایین و غمگین شدند. شروع کرد با حرارت صحبت کردن: اینجا حلوا خیرات نمیکنند، میدان میدان جهاد و شهادت است. ما قرار است مثل ابالفضل العباس، مثل حسین بن علی، مثل علی اکبر حسین شهید شویم. دست و پایمان قطع شود، سرمان برود، بدنمان ارباً اربا شود اما عاشورایی بمانیم و حسین را تنها نگذاریم...

حرفهایش انگیزه رزمنده ها را دو چندان کرد.

یکبار در فتح المبین کار گره خورد. یاد اباعبدالله افتاد. بلند شد ایستاد و رجز خواند... هر که دارد هوس کرب و بلا بسم الله... بچه ها روحیه گرفتند و پیش رفتند.

مطلع الفجر موفقیت آمیز نبود. خیلی شهید و مجروح دادیم. برادر خودش هم شهید شده بود. برق ها را خاموش کرد. گفت هر کس می رود برود اما یادمان باشد میدان را خالی کنیم به امام و امت خیانت کرده ایم دشمن جلو می آید... اغلب بچه ها غیرتی شده و ماندند.

داشت بر می گشت بابل برای مرخصی. احساس کرد دوباره جبهه دارد عملیات می شود. قرآن را باز کرد سوره فتح آمد. بی معطلی از همان مسیری که می رفت، به جبهه برگشت و خودش را به عملیات رساند.

بچه ها تشنه شان بود. می دانست آن اطراف آب باریکه ای هست. دلش نیامد کسی را بفرستد. نیروهایش خسته بودند. خودش دو دبه بیست لیتری آب را دست گرفت و رفت. دید چند عراقی مسلح دارند دست و روی شان را می شویند. سلاح نداشت. نمی خواست دست خالی برگردد. دلش را به خدا سپرد و با رعایت اصل غافلگیری رفت جلو و خلع سلاحشان کرد. آنها را هم همراه دبه های آب آورد عقب. از عراقی ها پرسیدند شما که سلاح داشتید چرا اسیر شدید؟ گفتند هیبت و ابهت این مرد ما را گرفت. دست و پایمان شل شد...

می گفت پنج نفر بودیم مسیری را طی می کردیم. دلمان افتاد توسلی به امام زمان پیدا کنیم. حال خوشی به همه دست داد. احساس کردیم عطر دل انگیزی در فضا پیچیده. کسی با خودش عطر و اودکلن نداشت. یکی گفت یعنی آقا دارد به ما توجه می کند؟ همه زدند زیر گریه. چند روزی نگذشت. آن چهار نفر شهید شدند و فقط من ماندم.

خودش هم زیاد نماند. گاهی دوستان شهیدش را اسم می برد و به شان می گفت: بی معرفت ها!

یوسف سجودی فرمانده تیپ1 بود. هم از نظر حماسی هم از نظر معنوی زبانزد رزمنده ها بود. با این حال گاهی می نشست کنار ضریح دانیال نبی، مناجات و حال و هوای رزمنده هایی که برای زیارت به شوش آمده بودند را نگاه می کرد، اشک می ریخت و به حالشان غبطه می خورد. می گفت: اینها از من جلوتر هستند. فرمانده اصلی جبهه این بچه ها هستند...

بر اساس خاطراتی از پرونده شهید در سازمان حفظ و نشر آثار

1- آخرین مسئولیت سردار شهید یوسف سجودی اهل بابل، فرماندهی تیپ سوم لشکر17 علی بن ابیطالب علیه السلام قم بود و در 1363/12/26 عملیات بدر شرق دجله در 26 سالگی به شهادت رسید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به مناسبت سالروز شهادت

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۲ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۳۰ ق.ظ

روایت تفحصِ شهید در شب اول محرم - مشرق نیوز

 

وقتی مؤذن به شهر بازگشت

حسن درستی نماز را دوست می داشت. بازی فوتبال هم اگر بود، صدای اذان را می شنید راهش را می کشید می رفت مسجد. از ابتدای جوانی شد مؤذن مسجد محل. صبح ها زمستان بود یا تابستان قبل از اذان بلند می شد می رفت مسجد و اذان می گفت. در مسجد محلشان نماز جماعت صبح برقرار نبود. اذانش که تمام می شد با دوچرخه خودش را می رساند پانصد متر آن طرف تر مسجد دیگری نماز جماعت می خواند. مادر از سر دلسوزی گفت: چه کاری است حالا خودت را زحمت می اندازی؛ این وقت صبح می روی مسجد برای اذان. گفت: حتی اگر یک نفر با صدای اذان من برای نماز بیدار شود می ارزد.

والفجر هشت در خاک عراق مفقود شد. بیست و هفت سال بعد خواستند منطقه را تفحص کنند. روز آخر ماه ذی الحجه بود. گفتند فردا اول محرم است. بد نیست توسلی به سیدالشهدا داشته باشیم. بعد از توسل و روضه و با چشم اشک بار که کار را شروع کردند سرخی پرچم کوچک سه گوشی نظرشان را به خود جلب کرد. خاک را آهسته کنار زدند. روی پرچم نوشته بود یا ثارالله. زیر آن بدن مطهر شهیدی بود که زیر لباس نظامی اش پیراهن مشکی پوشیده بود. مدارک هویتی اش هم کامل بود؛ حسن درستی از بابل.

خبر در شهر پیچید. پوستر شهید همه جا پخش شد. همه جا حرف از حسن بود. حسن باز هم مؤذن شهر شد. یکبار دیگر رایحه جهاد و ایثار و شهادت در کوچه پس کوچه های شهر پیچید. خیلی ها می گفتند ما خواب بودیم بازگشت پیکر حسن، بیدارمان کرد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

همین قدر جدی!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۶ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۴۰ ق.ظ

photo_2025-02-24_10-37-29_msmb.jpg

 

دو سال از تدفین شهید گمنام در مرزی کلای بابل میگذرد؛ وضعیت بدون شرح.
بدان امید که متولیان امر جدیت و تعهد بیشتری نشان دهند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این روایت، دقیق تر است

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۴ اسفند ۱۴۰۳، ۰۳:۰۶ ب.ظ

آلبوم تصاویر/ سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هژیر فرمانده دلاور گردان 155  لشگر انصار الحسین (ع)/قسمت چهارم

 

شهید ستار ابراهیمی هژیر، سردار سرافراز سپاه استان همدان است. درباره او اگر در اینترنت جستجو کنید اینگونه گفته می شود که به رغم توانایی درانتقال پیکر مطهر برادر شهیدش صمد، از این کار امتناع ورزید تا فرقی بین او و سایر شهدا نگذاشته باشد. مشابه این خاطره را درباره رفتار مهدی باکری با شهادت برادرش حمید نیز شنیده ایم. مشابه آن باز هم در تاریخ حماسه های دفاع مقدس وجود دارد. مثلا شهید نجاریان با این که میتوانست پیکر برادر شهیدش را به عقب منتقل کند، بدن سنگین مجروحی تنومند را به دوش کشید و عقب آورد و از او خواست که بعد از مداوا به جبهه برگردد و راه شهدا را ادامه دهد.

اما آنچه درباره شهید ستار ابراهیمی هژیر در کتاب "دختر شینا" روایت شده فراتر از بحث انتقال پیکر برادر و مربوط به لحظات قبل از شهادت اوست.

صمد ابراهیمی هژیر در کربلای چهار، جزیره ام الرصاص به شدت مجروح می شود. غیر از او مجروحان دیگری هم درون سنگر بتنی دشمن افتاده بودند. ستار که فرمانده آنهاست، می ماند برادرش را از مهلکه نجات دهد یا سایر نیروها را. به خصوص یکی از نیروها که به شدت بی قراری می کرد. او فقط می توانست یکنفر را با خود به عقب بکشاند. برادرش را می بوسد و ترجیح می دهد آن رزمنده مجروح را به دوش بگیرد تا مرتکب تبعیض نشده باشد. صمد از وی می خواهد پس از او مراقب همسر و کودکانش باشد. در این حین دشمن وارد سنگر شده و همه را به رگبار می بندد. صمد به شهادت می رسد، آن رزمنده مجروح، اسیر می شود، ستار هم تیر می خورد اما می تواند از حفره ای بیرون پریده و خودش را به آب بیندازد...

ستار البته دو ماه بعد در مراحل تکمیلی عملیات کربلای پنج شلمچه به برادرش صمد می پیوندد.

اتخاذ این تصمیم سخت در آن شرایط بحرانی، برای همه ما دنیایی درس را به همراه دارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا