میدان انتظار!
انتظار یعنی چشم به راه بودن
برای چشم به راه بودن باید سر به راه بود ...!
کدام راه؟!
فضّل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما
انتظار، یکجا نشستن نیست، حرکت به سمت مقصد است.
پس
راه را باید شناخت.
- ۰ نظر
- ۲۴ خرداد ۹۸ ، ۱۲:۲۸
انتظار یعنی چشم به راه بودن
برای چشم به راه بودن باید سر به راه بود ...!
کدام راه؟!
فضّل الله المجاهدین علی القاعدین اجراً عظیما
انتظار، یکجا نشستن نیست، حرکت به سمت مقصد است.
پس
راه را باید شناخت.
ابتدا متن زیبایی که این روزها در فضای مجازی دست به دست میشه رو بخونید:
"آلبر کامو:
خدا به انسان می گوید:
من خانه هستم ... ، در بزن.
با هم چای میخوریم و گپ میزنیم
تو سبُک میشوی ..و ..
و من نظرم را در مورد تو عوض میکنم
و کاری میکنم تا دلت گرم شود.
لازم نیست سر سجادۀ نماز باشی
می توانی همانطور که در حال چای خوردن هستی با من حرف بزنی
یا .. همانطور که در حال گوش دادن به موسیقی هستی
منهم از موزیک خوشم می آید
خودم به انسانها آموزش داده ام بنوازند،
به بعضی از آنها الهام کردم چگونه ساز های متفاوت بسازند
و نغمه های شورانگیز از آن بیرون بکشند،
با رقص هم مخالف نیستم .
ببین پروانه ها چگونه می قصند.
گُل در حال رقص است.
ابرها درحال رقصند.
به کودکان نگاه کن ، پاک و معصومند و مدام درحال رقصند.
گاهی خدا می گوید : مزاحم نیستی
در بزن با هم یک چای بنوشیم و گپ بزنیم ...
ﺟﻠﻮﯼ ﻣﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﭘﯿﺮﻭﯼ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ،
ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻣﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﮑﻦ،
ﻣﻦ ﺭﻫﺒﺮﯼ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ
ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﺎﺵ ... چقدر زیباست، انسان با این تفکر زندگی کنه که همیشه و در هر حالت میتونه با خدای خودش حرف بزنه..."
زیبا بود و شاعرانه
اینکه میخواد بگه در همه حال میشه به یاد خدا بود حرف درستیه بشرطی که منجر به نفی تکالیف عبادی نشه
اما
اینجایی که میگه من رهبر نیستم و ... کمی سوءتفاهم ایجاد میکنه
تجربه ثابت کرده این نوع متنها حتی اگر از نظر فلسفی با منطق توحید مشکلی نداشته باشن باعث سوءتفاهم و سوء برداشت مخاطب میشن و به اصطلاح غلط اندازن
ما باید با خدا دوست باشیم اما این دوست خوب ما رهبر ماست و برای سعادت ما برنامه ای داره که لازم الاجراست.
تیپش شبیه جوان های دوره جاهلی بود! دوست داشت این طوری راه برود. یقه پیراهنش را باز گذاشته بود و دکمه آن را تا روی سینه، نبسته بود. عشق لاتی داشت! اقتضای سنش بود. شاید می خواست بگوید با بقیه مردم فرق دارد ....
شیخ وقتی به او رسید، رویش را ترش نکرد. رفت جلو و حسابی با او گرم گرفت. جوان که گویا انتظار چنین برخورد گرمی را از طلبه محبوب محله شان نداشت، خیلی تحت تأثیر قرار گرفت.
شیخ همان طور که با جوان گرم گرفته بود و از خوبی های او می گفت، به آرامی دستش را به طرف یقه او برد و دکمه پیراهنش را بست. بعد با مهربانی دستی بر صورت او کشید ....
جوان بعدها می گفت آنقدر جذب حرفهای شیخ شده بود که اصلاً متوجه نشد او چه وقت دکمه های پیراهنش را بسته است.
همان روز، همان دفعه، آخرین باری بود که جوان را آن گونه می دیدیم.اصلاً اگر بعد از آن روز، جوان را می دیدی دیگر نمی شناختی اش. نفس شیخ انگار مسیحایی بود.1
1- طلبه شهید محمدزمان ولی پور از شهدای گرانقدر عملیات بیت المقدس7 شلمچه 23/3/1367
سنش به شصت سال می رسید. می گفت مدت کوتاهی است که با پژوی زیر پایش در مسیر تهران – اراک مسافرکشی می کند.
فهمید طلبه ام نطقش باز شد.
مدتی راننده اتوبوس زائران دمشق بود. خودش می گفت هر بار گازوئیل به ترکیه قاچاق می کرد و آدامس های محرّک به ایران می آورد!
مدتی در دوبی بود. در شکار ایرانی هایی می ماند که با خودشان وسیله ای برای فروش برده اما به دلیل ناآشنایی با بازار آنجا توان فروش نداشتند. کالاهای آن بندگان خدا را به زیر قیمت می خرید و . . .
ما را از وصف العیش خود در دوبی نیز بی نصیب نگذاشت!
برای پسرش در اراک مغازه ای باز کرد. با چک های خودش لوازم کشاورزی خرید و ریخت توی آن. قرار شد پسر پس از فروش اجناس فقط محل چک ها را پر کند و سودش هر چه شد نوش جان خودش. می گفت از دوبی که برگشتم دیدم مغازه بسته است و هیچ کالایی در آن نیست. طلبکارها هم افتاده بودند دنبالش. حالش که جا آمد تحقیق کرد و دید بعله! فرزند خلفش همه جنس ها را نقدی و زیر قیمت فروخته و بی توجه به چک های پدر، رفته است لب دریا دنبال عیاشی خودش.
او همه عالم و آدم را در این ماجرا مقصر می دانست. بالا و پایین مملکت را به هم دوخته بود! می گفت تنها راه نجات جوانان از فساد این است که نظام، محله ها و مراکزی را برای فحشا بازگشایی کند! تصدیقش هم دوره طاغوت بود.
یک قدم هم حاضر نبود از کرسی نظریه پردازی اش پایین بیاید. احساس می کرد با این تجربه اش در جایگاهی قرار دارد که می تواند مشکلات فرهنگی جامعه را حل و فصل کند.
هر چه فکر کردم دیدم استدلال و بحث و جدل با این بابا نمی تواند فایده چندانی داشته باشد. خدا راه و چاه را به او نشان داده است؛ اما او اراده کرده که چشمانش را بسته نگاه دارد. به او گفتم باید خاطراتش را یک بار دیگر مرور کند. پیامبر درون را برای همین وقت ها خلق کرده اند!
یک بابایی هزار بار برای من تعریف کرد که وقتی راننده تاکسی بود پنج تومان از مسافرها اضافه تر می گرفت. یک بار مسافری موقع پیاده شدن نگاهی به او انداخت و گفت این پول ها خوردن ندارد. دو سه ساعتی نگذشت که بر اثر تصادف، خسارت سنگینی به ماشینش وارد شد. باور کنید شاید هزار بار این ماجرا را برایم تعریف کرده باشد.
بعدها راننده آژانس شد و دویست تومان اضافه تر از مسافرها می گرفت. دوباره چنان تصادف کرد که بخشی از سرمایه اش را از دست داد و رفت زیر قرض و بدهی. حالا همه اش از خدا گله دارد چرا او را از این وضع نکبت بار نجات نمی دهد؟!
همیشه تعدادی از دوستان اسیر بودند که به دنبال فرصت مناسبی برای انجام کارهای ضروری عمومی البته به دلخواه و سلیقه خود می گشتند. برای این افراد بهترین استفاده از کمترین ابزار و امکانات در اولویت قرار داشت.
استفاده از رنگ گلهای ناز و کوکب برای ارائه یک نقاشی زیبا، از نخ زیرپوش و کفی دمپایی کهنه برای درست کردن کفش گیوه، از آینه شکسته جهت نگهبانی در داخل آسایشگاهها که از پشت پنجره و هنگام سخنرانی طلبهها یا زمان اجرای تئاتر و ورزش و ... در مناسبتهای لازم انجام می گرفت. نگهبانها از همان دیدبانهای خط مقدم جبهه بودند.
استفاده از سیم خاردار برای درست کردن سوزن و دوخت و دوز گیوه و سوراخ کردن هسته خرما جهت درست کردن مدلهای مختلف تسبیح و درست کردن سنگ به صورت قلب و قران و عکس حضرت امام به بهترین وجه با دست و حجاری روی اینها و نیز استفاده از رنگ آب انار که گاه و بیگاه به عنوان دسِر میآوردند برای ساخت تسبیح و نخ گلدوزیهای مختلف. استفاده از پوست هندوانه و درست کردن مربا که آن را هم گاه و بیگاه برای دسِر میآوردند. استفاده از پودر لباس شویی و نمک و خمیر نان خشک شده روی عکس رادیولوژی جهت تمرین خطاطی با تکهای از چوب که به صورت قلم نی تراشیده میشد. استفاده از هر تکه پاره لباس کهنه، پتو، ملحفه برای درست کردن کلیهبند جهت پیش گیری از سرماخوردگی های داخلی بدن. استفاده از خمیر نان خشک شده جهت درست کردن شیرینی من درآوردی به نام ید واحده! یعنی استفاده مجدد از خمیر نان به علت کمبود غذایی. استفاده مجدد از یک ورق کاغذ پس از تمرین با پاک کردن خط مدادی آن.
استفاده از نخهای لبدوزی لباسهای نو که میدادند و باز کردن با حوصله آن جهت دوخت و دوز دوباره لباسها. استفاده از لبههای سفید "روزنامه حقیقت" که فقط کاغذهای خوبی داشت؛ ولی مطالبش ضد انقلابی بود. بهره گیری از پاکت سیمان و کاغذهای جعبه پودر لباس شویی و تکه کاغذهای مختلف تبلیغاتی که از روی اجناسی که گاهی به اسرا میدادند به دست میآمد برای نوشتن خبرهای رادیویی، اخبار اردوگاهها، مطالب مهم روزمره، دعاها، مطالب ممنوعه، مقالات، سخنرانی های حاج آقا ابوترابی، خبرهای خوبی که از ایران توسط نامهها به وسیله صلیب سرخ میرسید، خبرهایی که از خود صلیب سرخ به دست میآمد و ...
استفادههای مختلف از پوسته توپهای مستعمل و کهنه فوتبال و والیبال برای وصله زدن کفشهای کتانی که همیشه بچهها دچار مشکل بودند یا وصله زدن توپهای دیگر که همیشه کمبود داشتند و باید صرفه جویی کرده و با احتیاط بازی میکردند. استفاده از کارتن ها جهت ساخت تفنگ ژ سه با رنگ پوست انار و همچنین کلاه آهنی و نیز تجهیزات دیگر و به کارگیری آنها در تئاتر و نیز درست کردن دوربین جهت آموزش عکاسی، استفاده روکش تشک و پتو جهت پرده تئاتر.
استفاده از پارچه سفید روی لاشه گوشت وارداتی جهت کارهای تئاتر و یا امور شخصی که به نوبت به آسایشگاهها میدادند و به نوبت بین گروهها تقسیم میشد. استفاده از تشک زیرانداز جهت برگزاری مسابقات کُشتی. استفاده از حلبهای قوطی کنسرو به منظور ساخت سوتهای داوری فوتبال و والیبال، استفاده از لایه رویی کفش کتانی و دوختن آن روی کفی دمپایی جهت بازی فوتبال، استفاده از تکه پارههای لباس کهنه، و تکههای پتو و دوختن و پوشاندن با آن روی قوطی شیر خشک یک کیلویی جهت گرم نگه داشتن چای به صورت فلاکس. استفاده از گونیهای خالی برنج جهت پوشاندن دور حبانه (جای سفالین آب) به منظور خنک نگه داشتن آب در تابستان. استفاده از تیغ مستعمل ریش تراشی جهت درست کردن تسبیح از هسته خرما. استفاده از سیم خاردار با درست کردن میله بافندگی جهت بافت جوراب و نخ حوله نو که سالی یک مرتبه همراه با لباس میدادند. جزء جزء کردن قرآن برای حفظ، به علت کمبود قرآن و زیادی تعداد علاقمندان به حفظ آن. استفاده از سیمهای برق اضافی داخل اردوگاه جهت درست کردن المنت به منظور گرم کردن آب در زمستان برای حمام کردن افراد مریض که هیچ وقت در طول سال های اسارت، حمام اردوگاه آب گرم نداشت.
و ....
مجموعه این ابتکارات و نو آوری ها در پرتو تحریم اقتصادی اسرا توسط دشمن به دست آمده بود. فعل ما می توانین در اسارت بارها صرف شد. اسرای با همت ایرانی نشان دادند که در اوج فشارهای معیشتی و مادی دشمن، مانعی برای رشد و دستیابی خود به آن چه که نیاز دارند، نمی بینند.
راوی: روحانی آزاده، سید احمد رسولی
می گوید: فوتبال قواعد خودش را دارد. خطای عمد یکی از واقعیت های فوتبال است. این که وقتی می بینی ممکن است حریف به تیمت گل بزند و نتیجه برایتان به شکست منتهی شود، خوب چاره ای نیست جز این که بزنی پای طرف را یا هلش بدهی و خلاصه یک جوری بیندازی اش زمین که نتواند دروازه تان را نشانه برود. این کار یعنی هوش فوتبالی! همه جای دنیا در مستطیل سبز رنگ همین اتفاق می افتد و اصلاً چیز عجیبی نیست! توصیه مربی هاست و گزارشگرها هم تحسین می کنند و تماشاگران نیز تشویق.
می دانید منظورش چیست؟ همان که می گویند هدف، وسیله را توجیه می کند! یعنی اخلاق، هیچ؛ جوانمردی، هیچ؛ دین و فرهنگ و شخصیت و عدالت و شرافت، هیچ؛ مهم این است که شما برنده بشوی!
انگار نه انگار که فوتبال فقط یک بازی است. انگار نه انگار که قرار نیست فرهنگ ما متأثر از فرهنگ همه دنیا باشد. همه دنیا خیلی کارهای دیگر هم می کنند، پس ما هم؟!!
یادش به خیر فرهنگ پهلوانی و مردانگی ورزش های سنتی. طرف می دید حریفش از ناحیه یک دست دچار مشکل است، او هم یک دستی کشتی می گرفت. سعی می کرد به نقطه آسیب دیده حریف فشار نیاورد و ... چقدر تاریخ ورزش های پهلوانی ما مملو از این خلق و خوی انسانی است و چقدر یک فرهنگ مهاجم می تواند زیر ساخت های ادب و فرهنگ و اخلاق یک سرزمین را تحت الشعاع قرار بدهد.
بیخود نیست پیرامون بعضی ورزش ها ده ها مورد حواشی تلخ و ناگوار شکل می گیرد. عادی شدن نامردی و خطا و تخلف در یک ورزش، تسری و تعمیم فرهنگ خودخواهی و طغیانگری و زیاده خواهی و ناسازگاری است که ورای مستطیل سبز و حتی فراتر از صندلی های چند ده هزار نفری استادیوم فوتبال، روح و روان علاقمندان آن را نیز ناخواسته با بی اخلاقی و هنجارشکنی عجین می سازد.
هنر و ورزش و رسانه و هر آن پدیده انسانی که در غربال فرهنگ فاخر ایران و اسلام، تصفیه و زلال نشود، ممکن است ابزار آسیب زای ضد اخلاقی تلقی شده و سبک زندگی سالم و فطری بشر را به سبک زندگی غریزه محوری و خودکامگی و منعفت طلبی سوق بدهد.
شما از برکت وجود مراجع و علما بود که یاد گرفتید امام زمانی هست که باید منتظرش بود و انتظارش آدابی دارد و برای تحقق آن باید مرد عمل بود و با فسق و فجور به ستیز برخاست و ...
حالا می گویید برای رفع موانع ظهور و تمهید مقدمات قیام حضرت باید از اطاعت علما و روحانیت و مراجع دست برداشت و اصلاً همین مراجع بزرگ ترین دشمن حضرت هستند که باید به حذفشان اقدام نمود و ... انگار نه انگار که قرار بود در حوادث الواقعه، رجوعمان به جانشینان و حجت های صاحب الامر عج باشد و ...
جل الخالق! هنر دشمن همین است که جای جلاد و شهید را عوض کند؛ اما بپذیرید که بلاهت شما هم در این تغییر و جا به جایی بی تأثیر نیست.
مدعیان کاذب یمانی اگر در این سالهای هیاهو و غوغا گری، هیچ دستاوردی نداشته باشند جز این که عده ای ساده لوح را به اسم انتظار و آمادگی ظهور، از گرد شمع وجود مراجع تقلید که اساس فقه و آموزه های دین به علم و بیان و فهم آنان وابسته است، بربایند بس مأموریتی سترگ را به سرانجام رسانده اند.
شما عدالت را از علی آموختید و بعد علی را مقابل عدالت می دانید!
مگر سال 61 هجری نیز عده ای مسلمان، حسین را که رهرو رسول خدا بود و سلامت و عدالت و شریعت را عیار حاکمیت اسلامی می دانست، خارج از دین حق ننامیده و یزید خون آشام میمون باز و سگ باز و شراب خوار را جانشین راستین رسول خدا لقب ندادند؟!
دین منهای عقل، قتلگاه حقیقت است و لابد ائمه ما چیزی می دانستند که ارزش یکساعت تفکر را برتر از سال ها عبادت برشمرده اند. مطهری و مفتح و هاشمی نژاد و ... امام جمعه شهید کازرون، دشمن اسلام و مانع ظهور و مصداق باطل هستند؛ اما مفسدان و فسّاق و غارتگران و زورگویان و ... خدشه ای به عقاید شما وارد نمی سازند؟
اگر علما نباشند (آنهم درست از نوع انقلابی) مردم امام زمان را بهتر می شناسند؟! احساس نمی کنید با اسرائیل و انگلیس و آمریکا هم داستان شده اید؟
حجتالاسلام علیاصغر صالحآبادی از آزادگان سرافراز سبزواری است که در دوران اسارت، تجربیات بسیاری را در کنار مرحوم ابوترابی کسب کرده است. ایشان پس از اسارت، داماد خانواده ابوترابی گردید و هماکنون در شهر مقدس قم به فعالیتهای علمی و اجتماعی اشتغال دارد. حجتالاسلام صالحآبادی در خصوص بعضی از ویژگیهای مرحوم ابوترابی در دوران اسارت چنین میگوید: «ابوترابی به آنچه که میگفت، عمل میکرد. تقوا و عبادت او به دل همگان مینشست. رفتارش با اسرا بسیار دوستانه بود. او با محبتهای خود در قلب همگان حاکم میشد تا جایی که توانست بسیاری از اسرایی را که به دلیل فشارهای دوران اسارت و ضعف ایمان دچار تزلزل شده بودند، به جمع نیروهای انقلاب بازگرداند. تدبیر ابوترابی کمک شایانی در حفظ وحدت و سلامت اسرا مینمود. اگرچه مرحوم ابوترابی شکنجههای بسیاری را تحمل کرد، اما به مرور بسیاری از سربازان بعثی و نیروهای وابسته به صلیب سرخ به شخصیت او علاقمند شدند و احترام ویژهای برای ایشان قائل گردیدند.
شاید بتوان سلوک اجتماعی او در دوران اسارت را اینگونه بیان کرد که میدید هر جا که مشکلی هست، آنجا حاضر میشد و سعی میکرد خلأهای موجود را با معنویت و محبت خود جبران نماید. او شبکهای از مدیریت و رهبری را در اردوگاههایی که حضور مییافت، تشکیل داده بود و حتی پس از آنکه از اردوگاه منتقل میشد، فردی را به عنوان جانشین خود برای هدایت فکری، مذهبی و سیاسی اسرا انتخاب میکرد. توصیهها و نگاه مدبّرانه او به مقوله اسارت، باعث کنترل افراطها و تفریطها میگردید. رویکرد مدیریتی مرحوم ابوترابی توسط اسرایی که به اردوگاههای دیگر منتقل میشدند، در بین بسیاری دیگر از آزادگان نشر پیدا میکرد که بزرگترین ثمره آن، حفظ و تقویت سلامت اعتقادی و روانی اسرا بود. گاهی از برخی سربازان عراقی که تحت تأثیر اخلاق و رفتار انسانی حاج آقا ابوترابی قرار گرفته بودند، شنیده میشد که میگفتند اگر خمینی هم اینگونه باشد، ما به او ایمان میآوریم. حاج آقا در پاسخ آنها میگفت: من یک شاگرد کوچک در مکتب امام خمینی هستم. شما او را ببینید چه خواهید گفت!»
آدم اسیر دست دشمن باشد، نداند سرنوشتش چه می شود، از کمترین امکانات مادی برخوردار باشد، جای تنگ و زندگی سخت و غذای کم و دارو و درمان ناچیز و دوری از خانواده و خشونت دشمن و ... همه اینها ممکن است هر انسانی را از پا درآورده و دچار افسردگی و بیماری کند. وضعیت اسرای ایرانی در عراق این گونه بود؛ اما جالب است که نه تنها کمتر کسی دچار ناامیدی و انزوا می شد، بلکه اغلب اسرا با روحیه ای پرنشاط امور روزمره خود را با ورزش و درس و فعالیت های هنری و خلاقیت و ... می گذراندند و بی توجه به خلأهای مادی، با انگیزه و پرتلاش به آینده امیدوار بودند:
«دوست اهوازی ما مرحوم ابراهیم محمدیان میگفت: من هر روز دچار کمبود وقت میشوم. اگر خدا 24 ساعت شبانه روز را به 25 ساعت تبدیل کند، من برای آن یک ساعت هم برنامه دارم.»1
همت ستودنی آزادگان در استفاده از موقعیتها از این تفکر عمیق سرچشمه میگرفت: «مرحوم ابوترابی به اسرا القا میکرد که شما باید تمام هم و غم و برنامهریزیهایتان به گونهای باشد که وقتی به کشور جمهوری اسلامی ایران برگشتید، عنصری شاد و با روحیهای بالا و توانمند باشید.»2
تعمیم این روحیه می تواند زندگی فردی و اجتماعی انسان را متحول ساخته و افقی روشن از رشد و بالندگی کشور را رقم بزند.
1. صبح دوکوهه، ویژه نامهی آزادگان، ص 3، حجتالاسلام صالح آبادی.
گفتمان عدالت، درون مایه انقلاب اسلامی است. انقلاب اسلامی، انقلابی عدالتخواهانه و قیام در برابر ظلم بود و بقای آن نیز منوط به حفظ همین شرط اساسی است. این ویژگی باعث می شود هر نوع کژی و انحراف از اصول عدالت، اقدامی بر ضد اراده مردم تلقی شده و به عنوان یک ناهنجاری از سوی هر کس که سر بزند، نکوهیده و مذموم انگاشته شود.
برخلاف مباحث شبهه ناک و غلطی که پیرامون رجحان نظام بر عدالت! مطرح می شود، حاکمیت اسلامی منهای عدالت، اسلامی نبوده و ماهیت خود را از دست داده و بحث حفظ آن درواقع نوعی شوخی است!
ایجاد تقابل فرضی بین دو مقوله نظام اسلامی و عدالت، بحثی اشتباه و باطل و زیان بار است. به بیانی صریح و شفاف باید گفت: نظام اسلامی یعنی عدالت و عدالت یعنی نظام اسلامی.
"مشروعیت من و شما وابسته به مبارزه با فساد، تبعیض و نیز عدالتخواهی است. این، پایه مشروعیت ماست. الان درباره مشروعیت حرفهای زیادی زده میشود، بنده هم از این حرفها بلدم؛ اما حقیقت قضیه این است که اگر ما دنبال عدالت نباشیم، حقیقتاً من که اینجا نشستهام، وجودم نامشروع خواهد بود؛ یعنی هرچه اختیار دارم و هرچه تصرّف کنم، تصرّف نامشروع خواهد بود؛ دیگران هم همینطور. ما برای عدالت و رفع تبعیض آمدهایم."1
از این منظر، آنچه که در تضاد با رویکرد نظام اسلامی است نه اصرار بر عدالت طلبی که در واقع هر رفتار و گفتاری است که منجر به تضعیف عدالت و ناقض حقوق اجتماعی مبتنی بر تعریف و اصالت های دینی باشد.
باور این حقیقت، اعتبار مردمی نظام اسلامی را نمایان ساخته و امید به تحقق حاکمیت مستضعفان را روشن نگاه می دارد و از سوی دیگر، هشداری است به مجموعه مسئولان که مدیریت در نظام اسلامی برخلاف مدیریت در فرهنگ غرب، ریاست بر مردم و اشرافیت و خوی ارباب رعیتی نبوده و نوکری نسبت به ولی نعمتان جامعه در راستای احقاق حقوق آنان و خدمگزاری در راستای منافع کشور می باشد. این گونه است که باید گفت: "هر عمل خلاف و گناه و ترک وظیفهیی، عدالت را از والی سلب می کند. وقتی هم که عدالت سلب شد، او از آن منصب منعزل می شود."2
1- مقام معظم رهبری 1382/06/05
2- مقام معظم رهبری 1370/04/10
جوهره مرد را با کار آفریده اند. انسان تنبل و تن پرور و ناامید، در واقع شأن و شخصیت خودش را در جامعه به مخاطره انداخته است.
کار عزت آفرین است و کسی که روی پای خودش می ایستد و حاصل دسترنج خودش را می خورد، عزیز و محترم شمرده می شود.
روزی یکی از مردان انصار دچار گرفتاری مالی شد. پیامبر فرمود: هر چه در خانه داری با خودت بیاور، حتی اگر گمان کنی شیء کم ارزشی است. آنچه مرد با خود آورد، یک زیرانداز بود و یک زین اسب و یک کاسه آبخوری!
پیامبر رو کرد به آنهایی که دور و برش بودند و گفت: چه کسی اینها را می خرد؟ مردی گفت: یک درهم خریدارم. رسول الله فرمود: کسی بیشتر از این بابت اینها پولی می دهد؟ مرد دیگری دو درهم داد و وسایل را تحویل گرفت.
پیامبر به آن مرد گرفتار فرمود: با یک درهم غذایی بخر و برای خانواده ببر و با یک درهم دیگر تبری تهیه کن. تبر را که آورد پیامبر از یکی از یارانش دسته ای برای آن مهیا نمود و با دستان خودش دسته آن را جا انداخت و تبر را آماده کار کرد.
گفت: به صحرا برو و با این تبر هیزم جمع کن. از خارهای ریز و درشت هم دریغ نکن و همه را گرد هم بیاور و بفروش.
مرد دو هفته ای را به هیزم شکنی و فروش آن مشغول شد تا توانست گره کارش را باز کند و بعد با لبی خندان برای عرض تشکر آمد خدمت رسول خدا.
پیامبر هم که خوشحال شده بود، جمله ای فرمود که می تواند درسی برای همه مردمان عالم بوده و تلنگری باشد برای پرهیز از یکجا نشینی و ناامیدی و تأکیدی باشد بر ضرورت کار و تلاش و غیرتمندی:
"این حال تو بهتر از آن است که در روز قیامت با چهره ای بیایی که خراش صدقه بر آن است"1
انسان اگر روی پای خودش بایستد و داشته های کم اهمیتش را نیز قدر بداند، خودکفا گردیده و هیچ گاه دست نیاز پیش دیگران دراز نخواهد کرد.
1- تنبیه الخواطر، ج1، ص45
آدم باید خیلی شأن و مرتبه بالایی داشته باشد که رسول خدا پیش پایش از جا بلند شود که هیچ، چند قدمی هم به استقبالش بیاید! این طور نیست؟
این که رسول خدا به مردم توصیه کند احترام کسی را به طور ویژه نگاه دارند و پیش پایش از جا بلند شوند، افتخار بزرگی است؛ مگر نه؟!
این که پیامبر با مرگ کسی اندوهگین شود و با پای برهنه به تشییعش برود و خودش برای او نماز بخواند و هر چند قدم، جایش را تغییر داده تا بتواند هر چهار طرف تابوت او را بگیرد و خودش با دستان مبارکش بدن او را در قبر بگذارد نشان می دهد که آن فرد، انسان بزرگی است؛ درست است؟
رسول خدا بگوید فرشتگان در تشییع کسی شرکت جسته اند مایه مباهات است؛ خوب؟!
اما
بعد بشنوید که همین فرد با این همه امتیاز رشک برانگیز، دارد از عذاب قبر رنج می برد؛ شما باشید تعجب نمی کنید؟!
تعجب دارد دیگر!
سعد بن معاذ این گونه بود. بزرگ انصار مدینه، مورد احترام خاص رسول اکرم(ص)، کسی که پیامبر در تشییع جنازه اش آن گونه عمل کرد، مؤمنی که ملائک هم پای تابوتش حاضر شدند، از عذاب قبر در امان نماند! چرا؟!
عرض می کنم خدمتتان.
مردم مدینه هم که شاهد احترام خاص رسول الله به سعد بن معاذ و تشییع با شکوهش بودند با شنیدن خبر عذاب قبر او هاج و واج همدیگر را نگاه می کردند.
رسول الله در پاسخ آنها یک جمله فرمود. جمله ای کلیدی که برنامه خدا را در اهمیت به خانواده نشان داده و عمل به آن می تواند زندگی انسان ها را شیرین ساخته و بی توجهی نسبت به آن نیز دنیا و آخرت آدم را تلخ و ناگوار می سازد.
رسول اکرم فرمود: "سعد با خانواده اش تند بود!"
به همین سادگی! هر چقدر هم برای خودتان کسی شده باشید، حواستان باشد که ریشتان گروی خانواده است. نماز و روزه و خمس و زکات و حج و جهاد و...، سر جای خودش؛ هوای خانواده را نداشته باشید، خدا هم هوایتان را نخواهد داشت!
علل الشرایع، ص310
یکی از مبنایی ترین آموزه هایی که در بحث سواد رسانه باید مورد توجه قرار بگیرد، فراتر از شناخت گزاره های مکتب ژورنالیسم، احیای مولفه های جهان بینی توحیدی و شناخت تفاوت های آن با ماهیتی است که رسانه در کلیّت اندیشه مادی غرب، دنبال می کند. سواد رسانه در وهله نخست به معنای آگاهی از نقطه مطلوبی است که در مبانی فرهنگ غرب به منظور تسخیر اندیشه انسان و بازداری آن از استقلال در برابر امیال نفسانی مورد توجه بوده که برخلاف شعار فریبنده آزادی اندیشه، در واقع اسارت فکر و فراغت از درک حقایق فطری و الهی را مدّنظر دارد.
شناخت مبانی اندیشه دین و تعارض آن با رویکرد مادی غرب و هر آن چه که پدیده تحت استیلای فرهنگ غرب به حساب می آید، آحاد جامعه را در برابر خدعه ها و اهداف نا آشکار و فریبنده رسانه در همه اشکال هنری یا مجازی و ...، بیمه نموده و شیوه به خدمت درآوردن پدیده های فرهنگی مخلوق مکاتب مادی را به همگان می آموزاند.
سیدالشهدای اهل قلم، سید مرتضی آوینی عبارتی عمیق و خواندنی در این خصوص دارد:
شهید آوینی مقاله تکنولوژی ارتباطات
رابطه پیامبر و همسرش خدیجه، رابطه ای عاشقانه بود. رسول خدا برای همسرش احترام بسیاری قائل بود و در جمع، تکریمش می نمود. تا مدت ها بعد از وفات او به یادش که می افتاد، اشک در چشمان مبارکش حلقه می زد و از او به نیکی یاد می کرد و اگر گوسفندی قربانی می نمود، هدیه ای از گوشت آن برای دوستان خدیجه نیز می فرستاد و ...
خدیجه خودش را کنیز رسول الله می نامید، سختی های زندگی با او را به رغم همه طعنه ها، تنگناها و مرارت هایی که قریش تحمیل کرده بود، به جان خرید، از کوه ها و صخره ها به تنهایی بالا می رفت و برای رسول الله که در غار بیتوته داشت، غذا می برد و ...
یک زن متمکن و مرفّه بود که همه خوشی های مادی عالم را در اختیار داشت و همه آنها را در راه اسلام کنار گذاشت، هزار شبانه روز در محاصره طاقت فرسای شعب ابی طالب و عسرت در تأمین حداقل های معاش، نشست و دم بر نیاورد و منّتی بر رسول الله نگذاشت و اعتراضی نکرد که هیچ؛ در لحظات آخر عمر که می خواست وصیت کند، رویش نشد مستقیم به رسول الله بگوید پیراهنی که زمان وحی به تن داشت را کفن او قرار دهد، از پیامبر خواست لحظاتی او را تنها بگذارد و بعد دخترش فاطمه را واسطه این درخواست قرار داد و ...
در نهایت به رسول الله گفت: من در حق تو کوتاهی کردم، مرا حلال کن.1
بزرگی خوب است؛ اما بزرگوار بودن از آن خوب تر.
1- جهت مطالعه بیشتر رجوع شود به آثار:
الصحیح من سیرة النبی الاعظم(ص)، جعفر مرتضی العاملی، ناشر سحرگاهان
ویژگی های شخصیتی حضرت خدیجه، مهدی وزنه، ناشر مولف
مقام حضرت خدیجه در پیشگاه خدا و رسول اکرم(ص)، سید جواد حسینی
حضرت خدیجه مادر ام ابیها، جمعی از نویسندگان، ناشر التوحید
و نیز پایگاه تخصصی: http://www.khadijeh.com/
بعضی ها مال و ثروت و رفاه را دلیل گرایش خود به گناه و طغیانگری می دانند.
بعضی ها محیط ناسالم پیرامون خود و شرایط بد محل زندگی شان را دلیل گرفتاری در منجلاب تباهی و عصیان می پندارند.
خدیجه سلام الله علیها، یک زن بود با تمام ویژگی های احساسی و عواطف درونی که در یک زن سراغ دارید. از ثروت دنیا چیزی کم نداشت. در محیط ناسالم عرب جاهلی و در دوره ای زندگی می کرد که فساد و عیاشی و گناه و پلیدی همه جا رواج داشت.
خدیجه اما پاک و سالم ماند و به مقامی رسید که جبرییل به پیامبر گفت: خدا می فرماید سلام مرا به خدیجه برسان.1
شد جزو چهار بانوی برتر بهشت2 و به جایی رسید که رسول الله فرمود: خدا به وجود تو هر روز چندین بار به ملائکه اش مباهات می کند.3
معصوم نبود؛ اما مادر دوازده معصوم شد.
راه کمال بسته نیست و اراده، برتر از همه جاذبه ها و کشش های فریبنده عالم مادی است. پول و شهرت و شهوت و پست و مقام و مکنت، اگر انسان، انسان باشد، وسیله رشد و سعادت اوست و اگر نه، بهانه ای است برای سقوطش به حضیض حیوانیت.
1- تفسیر العیّاشی، ج 2، ص 279
2- بحار الأنوار، العلامة المجلسی، ج 43 ، ص 51
3- کشف الغمه، ج 2، ص78
گفتم: برادر من! اینا چیه که تو گروه ها ارسال میکنی؟ خودتم بعیده این حرفا رو قبول داشته باشی. اینا مثلًا طنز و خنده داره؛ اما در اصل داره تو اعتقادات مردم شبهه میندازه. دقت کن اخوی هر مطلب خنده داری ارزش فوروارد نداره...
گفت: ای بابا! من خودمم خیلی از این حرفا رو قبول ندارم؛ اما خدا گفته: فبشّر عبادی الذین یستمعون القول1؛ پس خوبه که همه، همه چیو بشنون و ...
گفتم: تو با هم سن و سالها و دوستات یه وقتایی پیش هم شوخی ها و لطفیه هایی رد و بدل میکنین که مناسب جمع خودتونه! گفت: خب، که چی؟!
گفتم: حاضری همونا رو جلوی خانواده ت بگی یا حتی اگه یه خانم کنارتون باشه و ...؟ چرا اون موقع نمیگی فبشّر عباد...
گفت: نه، خب هر سخن جایی و هر نکته مکانی دارد!
گفتم: آ بارک الله! تازه بقیه آیه رو هم دقت کن. میگه: و یتّبعون احسنه! یعنی بشارت خدا برای کسایی هست که بتونن حرف حق و درست رو تشخیص بدن و عمل کنن. شما به کسی که رانندگی بلد نیست، چن تا ماشین میدی میگی امتحان کن هر کدوم بهتر بودو بردار سوار شو؟! میزنه به در و دیوار که!
هر کسی علم و قدرت تحلیل لازمو برای تشخیص حق از نا حق نداره، قربونت بشم.
1- الزمر، آیات 17 و 18
شاید بتوان نخستین هشدار رسمی اسلام درباره اهمیت سواد رسانه را در عبارت "کلمة الحق، یراد بهاالباطل"1 جستجو کرد؛ آن گاه که مولا از درد تحریف حق، فریاد غربت برآورد و مردم را به تأمل بیشتر درباره شعارها و شنیده هایشان فراخواند.
سواد رسانه، سواد مجازی و ... یک پیام مهم را برای مخاطبان خود به همراه دارند: "هر آنچه می شنوید قابل اعتماد نیست."!
چه بسیار تصاویر تهییج کننده ای که تقلبی و به اصطلاح فتوشاپ از کار در می آید و اخبار التهاب آور و مبهوت کننده ای که جعلی و یا ناقص و تحریف شده هستند.
"ان جاءکم فاسقٌ بنبأٍ فتبینوا"2، هیچ جا مصداق نداشته باشد لااقل در فضای مجازی مصداق دارد و تأکید شدید اسلام بر ضرورت فحص پیرامون اخبار و رویدادهاست. فضای بی در و پیکر مجازی، عرصه جولان دشمنان و بدخواهان و شیاطینی است که از سر عداوت و یا شیطنت و نفاق و ... و یا شوق دیده شدن، انگیزه فراوانی برای تولید اخبار و اطلاعات وارونه و دستکاری شده و جهت گیری های غلط دارند. عمل به این آیه صریح کتاب خدا، می تواند مخاطبان شبکه های مجازی و رسانه های ماهواره ای و ... را به تأمل و تحقیق بیشتر وا دارد.
متأسفانه جوگیر شدن بخش قابل توجهی از اقشار جامعه بر اثر شایعه سازی رسانه های معاند، تنها به دلیل ناآشنایی با این دستور قرآنی است.
1- نهج البلاغه، خطبه40
2- حجرات، آیه6
اسلام به آراستگی ظاهر مؤمنان اهمیت می دهد. برای همین است که در احادیث متعددی مردم به حفظ ظواهر خود از منظر پیرایش و پرهیز از ژولیدگی و استفاده از لباس مرتّب و تمیز سفارش شده اند1؛ اما همین اسلام با لباس شهرت مخالف است و دوست ندارد کسی به خاطر ظاهرش، انگشت نما قرار گرفته و مورد توجه دیگران واقع شود:
"لباسی که در زیبایی یا زشتی شهرت دارد، نپوشید." 2
از سوی دیگر اسلام نگاه به چهره عالم را عبادت می داند و مجالست با آنان را یک ارزش می شمارد3. از نظر اسلام رفیق خوب کسی است که دوستانش را به یاد خدا بیندازد.4 چنین فردی لیاقت توجه را دارد. پیامبر(ص) دست کارگر را بوسید5 و نشان داد که انسان های زحمت کش باید مورد احترام جامعه باشند. اسلام می گوید: همه مؤمنان برادر و برابرند و ملاک برتری نزد خدا تقواست6 و ...
آن چه در این مختصر می توان گفت تأکید اسلام بر پویایی و تلاش و علم و فضیلت و اخلاق است و از این منظر افرادی شایسته احترام و توجه جامعه هستند که به واسطه فضائل و توفیقات علمی، عملی و اخلاقی خود درخشیده باشند نه بر حسب ظواهر و آرایش و خودنمایی. جامعه ای که علم و کار و فرهنگ و اخلاق در آن به عنوان یک ارزش و هدف مطرح باشد سربلند و مترقی خواهد بود و اگر ظاهر گرایی و سطحی نگری در آن برجسته شود به رخوت و سکون و عقب ماندگی دچار خواهد شد. روحیه کار و کوشش چه در عرصه علم و چه در عرصه تولید، یک فرهنگ دینی است که در مقابل تنبلی و فقر، قد برافراشته و پیشرفت جامعه اسلامی را هدف قرار داده است.
الغرض؛ تن آدمی شریف است به جان آدمیت، نه همین لباس زیباست نشان آدمیت!
1- امام صادق علیه السلام، وسائل اشیعه، ج5، ص6.
2- رسول اکرم(ص)، الجامع الصغیر، ج2، ص703.
3- من لایحضره الفقیه، ج2، ص205.
4- پیامبر(ص)، بحارالانوار، ج74، ص186.
5- تاریخ بغداد، جلد7، ص353
6- سوره حجرات، آیه13
مرحوم گلابدره ای از نویسندگان برجسته کشور، در روزهای منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی یادداشت هایی را از شرایط و خاطرات میدانی خود در عرصه مبارزات مردمی با رژیم ستمشاهی به رشته تحریر درآورد که بارها در قالب کتابی مدون به انتشار رسید. متن زیر گزیده ای از یادداشت او پیرامون نقش رسانه در ترویج سبک زندگی غربی است که از نظر می گذرانید:
... نگاه کن، ببین تلویزیون ملی ایران چه نشان می دهد؟ چه می گوید؟ چه فیلم هایی به نمایش می گذارد؟ وای! چه کسی باور می کند که اینجا، از غروب تا آخر شب، تلویزیون پشت سر هم فیلم های آمریکایی و فیلم های حیوانات که چطور همدیگر را شکار می کنند و می کشند و به خاطر غذا و شکار به جان هم می افتند و آن که زورش بیشتر است، به خاطر طعمه، دیگری را می درد و طعمه گیر کسی می آید که وحشی تر و سنگ دل تر و دندان تیزتر و پرزورتر و قوی تر است و این فلسفه زندگی آمریکایی است و ما باید در چنین شرایطی در خانه هایمان بنشینیم و با خانواده مان زندگی خانواده های آمریکایی را ببینیم. وای! وای! آیا روزی می رسد که این تلویزیون به دست مردم بیفتد و مردم زندگی خودشان و خودشان را در تلویزیون خودشان ببینند و در تلویزیون خودشان با فرهنگ و طرز زندگی خودشان آشنا شوند؟ وای! اگر انقلاب پیروز بشود و مردم موفق بشوند و باز بنشینند و تلویزیون، باز همین فیلم ها را به خورد مردم بدهد و به جای زندگی انسان ها از حیوانات و درندگان جنگل و روی زمین و زیر دریا و بالا و پایین و از کرم گرفته تا سوسمار که چگونه طعمه پیدا می کند و چطور راه می رود و و و و... را به خورد مردم بدهند، چه زجری می کشند مردم. نه، مردم نمی گذارند. نه، مردم برای نجات از چنگال این فرهنگ منحط غربی و این ترجمه ها و این سرگرمی های جهت دار، جهت گرفته اند. استعمار که فقط در بُعد اقتصادی و سیاسی عمل نمی کند. استعمار اصلی، استعمار فرهنگی است که توی ایرانی، آمریکایی فکر و عمل کنی.
کتاب لحظه های انقلاب، ص313
یکی از بدترین پدیده های اجتماعی که مضرات آن در اغلب موارد دامنگیر همه جامعه می شود، مسأله طلاق است. این معضل اجتماعی به هیچ وجه زیبنده جامعه اسلامی نیست و علاوه بر دولت ها و متولیان فرهنگی، همه اقشار جامعه نیز نسبت به رفع آن مسئولیت دارند. آمار بالای این رویداد تلخ نشان می دهد نسبت به رفع این معضل اجتماعی اهتمام لازم صورت نگرفته است.
شاید اگر عوارض مخرب این پدیده نامبارک را بدانیم دغدغه بیشتری نسبت به پیشگیری یا مقابله با آن در خود احساس نماییم.
از نظر اسلام طلاق بدترین حلال خدا لقب گرفته و با عادی سازی آن مخالفت شده است.
شهید ابوالحسن محمدزاده از رزمندگانی بود که یا در صحنه های جنگ حضور داشت و یا اگر هم پشت جبهه بود به علت مشغله فراوان، برای حضور در کنار خانواده فرصت کمی در اختیار داشت؛ اما همان لحضات اندک با هم بودن را عاشقانه سپری می کرد.
در همسایگی این شهید، خانواده دیگری زندگی می کرد متشکل از یک مرد و زن جوان و مادر شوهر. روابط درون این خانواده چندان صمیمی نبود و زن جوان همواره از سوی همسر و به خصوص مادر همسر خود مورد شماتت و گاه توهین و ناملایمت قرار می گرفت. مادر شوهر و شوهر این زن به هر بهانه ای به او سرکوفت زده، از کارش ایراد گرفته و داد و هوار راه می انداختند و این زن اغلب دل شکسته و اندوهگین بود و همواره به زندگی خوش و با نشاط ابوالحسن و همسرش غبطه می خورد.
ابوالحسن با این که فرصت کمی در اختیار داشت از کنار این مسأله به سادگی عبور نکرد. او خودش را بخشی از کلیت جامعه دانسته و با مفاهیمی چون "به من چه" و"مشکل خودشان است" و... بیگانه بود. دغدغه اجتماعی این شهید و مسئولیت پذیری او باعث شد دنبال چاره ای برای حل این مشکل برآید. او سعی کرد از روش های مرسوم مانند گفت و گوی مستقیم و نصیحت و ... و یا واسطه قرار دادن ریش سفیدان فامیل اختلافات خانودگی آنها را کاهش داده و فرهنگ بزرگواری و متانت را به آنها یادآوری کند.
تلاش های این شهید اما هیچ تأثیری نداشت. اخلاق بد و طلبکارانه شوهر و مادر شوهر همچنان ادامه داشت و روزگار را بر آن زن تلخ می نمود.
جالب بود ابوالحسن محمدزاده به رغم آن که از تلاش های فراوانش نتیجه ای نگرفت بازهم از فکر آنها بیرون نیامد و این احساس را نداشت که من کار خودم را کرده ام و بیش از این دیگر ربطی به من ندارد و ...
او با مشورت همسرش با این که فرصت کمی را می توانست در کنار خانواده بگذراند، از همان خوشی های کوتاه با هم بودن نیز گذشت و برای آن که آن زن زندگی تلخ خودش را با زندگی شیرین آنها مقایسه نکرده و فکر طلاق به سرش نزند و بداند که خیلی از زندگی های مشترک خالی از اختلاف نظر و مشکلات نیست، گاه دعوایی صوری راه می انداخت! این رزمنده جوان و همسرش گاه بین خود را شکرآب نشان می دادند و با هم به بحث و جدل می پرداختند تا زن جوان همسایه، تحمل بیشتری در زندگی از خود نشان داده و با صبوری و مرور زمان، تدبیری برای اصلاح رفتار همسرش پیدا نماید.1
این خاطره تنها مثالی است برای آن که به ما نشان دهد همه نسبت به محیط پیرامون خود مسئولیم واگر نسبت به مشکلات دیگران حساس بوده و دغدغه بیشتری در رفع گره های اجتماعی داشته باشیم شاهد بسیاری از عوارض ناشی از معضلات فرهنگی و اجتماعی اطراف خود نخواهیم بود.
1- بر اساس خاطره ای به روایت همسر شهید ابوالحسن محمدزاده، نشریه سبز سرخ، کنگره بزرگداشت سرداران شهید استان مازندران