نقدی کوتاه بر یک متن زیبا!
ابتدا متن زیبایی که این روزها در فضای مجازی دست به دست میشه رو بخونید:
"آلبر کامو:
خدا به انسان می گوید:
من خانه هستم ... ، در بزن.
با هم چای میخوریم و گپ میزنیم
تو سبُک میشوی ..و ..
و من نظرم را در مورد تو عوض میکنم
و کاری میکنم تا دلت گرم شود.
لازم نیست سر سجادۀ نماز باشی
می توانی همانطور که در حال چای خوردن هستی با من حرف بزنی
یا .. همانطور که در حال گوش دادن به موسیقی هستی
منهم از موزیک خوشم می آید
خودم به انسانها آموزش داده ام بنوازند،
به بعضی از آنها الهام کردم چگونه ساز های متفاوت بسازند
و نغمه های شورانگیز از آن بیرون بکشند،
با رقص هم مخالف نیستم .
ببین پروانه ها چگونه می قصند.
گُل در حال رقص است.
ابرها درحال رقصند.
به کودکان نگاه کن ، پاک و معصومند و مدام درحال رقصند.
گاهی خدا می گوید : مزاحم نیستی
در بزن با هم یک چای بنوشیم و گپ بزنیم ...
ﺟﻠﻮﯼ ﻣﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﮑﻦ ﻣﻦ ﭘﯿﺮﻭﯼ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ،
ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﻣﻦ ﺣﺮﮐﺖ ﻧﮑﻦ،
ﻣﻦ ﺭﻫﺒﺮﯼ ﻧﻤﯽﮐﻨﻢ
ﺗﻨﻬﺎ ﮐﻨﺎﺭﻡ ﻗﺪﻡ ﺑﺰﻥ ﻭ ﺩﻭﺳﺘﻢ ﺑﺎﺵ ... چقدر زیباست، انسان با این تفکر زندگی کنه که همیشه و در هر حالت میتونه با خدای خودش حرف بزنه..."
زیبا بود و شاعرانه
اینکه میخواد بگه در همه حال میشه به یاد خدا بود حرف درستیه بشرطی که منجر به نفی تکالیف عبادی نشه
اما
اینجایی که میگه من رهبر نیستم و ... کمی سوءتفاهم ایجاد میکنه
تجربه ثابت کرده این نوع متنها حتی اگر از نظر فلسفی با منطق توحید مشکلی نداشته باشن باعث سوءتفاهم و سوء برداشت مخاطب میشن و به اصطلاح غلط اندازن
ما باید با خدا دوست باشیم اما این دوست خوب ما رهبر ماست و برای سعادت ما برنامه ای داره که لازم الاجراست.