اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

شیر در قفس

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۸ تیر ۱۴۰۴، ۰۴:۵۷ ب.ظ

زندگینامه: حسین لشکری (۱۳۳۱- ۱۳۸۸) - همشهری آنلاین

 

شیر در قفس

 سید حمید مشتاقی نیا

 

 

هجده سال اسیر بود. شانزده سال حتی نامش در فهرست صلیب سرخ نبود که نامه ای بین او و خانواده اش رد و بدل شود و از حالشان خبری بگیرد. بین او و همسر جوانش علقه خاصی بود که گاه یکساعت دوری هم برایشان سخت به نظر می رسید. علی اکبرش کودکی شیرخوار بود. هجده سال دوری آنها را تحمل کرد. دوری وطن و دوستان و خویشان را تحمل کرد، مدتها از کمترین حقوق انسانی بی بهره بود. شرایط سخت اسارت را تحمل کرد، طعم انواع بیماری ها را به جان خرید ... دشمن می خواست از او به عنوان سندی علیه  کشورش استفاده کند. هیچ مصاحبه ای به نفع دشمن انجام نداد، علیه کشورش حرفی نزد، به افسران و زندانبانهای زیاده خواه دشمن باج نداد، موقعی که داشت آزاد می شد باز هم به فکر اعتبار و آبروی کشورش بود. صاف و محکم ایستاد. قدمهایی از سر اطمینان بر می داشت. سینه اش را صاف کرد، گردنش را بالا گرفت. گامهایش را با صلابت و اقتدار به خاک میهن رساند. تا چشم دنیا ببیند ایرانی با غیرت هیچ گاه اسیر نیست، همواره آزاده است.

 

حسین لشکری

متولد 20 اسفند 1331 روستای ضیاءآباد قزوین

سال 1350 اخذ دیپلم و اعزام به خدمت سربازی (لشکر 77 خراسان)

1352اتمام دوره سربازی و شرکت در آزمون دانشکده خلبانی

1353 استخدام در نیروی هوایی

1354 اتمام آموزش مقدماتی پرواز و اعزام به کشور آمریکا برای تکمیل دوره خلبانی

او با درجه ستوان دومی به ایران بازگشت و به عنوان خلبان هواپیمای شکاری اف-5 مشغول به خدمت شد.

 

 

شهریور شال 59 بود و فصل چیدن انگور. داشت در باغ ضیاءآباد به پدر کمک می کرد که دلش به شور افتاد. با منزلشان در تهران تماس گرفت. شنید تلگرافی از پایگاه دزفول آمده. خودش را رساند تهران. باید می رفت. جنگ داشت زبانه می کشید.

یک سال و چهارماه از ازدواجشان می گذشت. علی اکبر چند ماهه بود. هنوز نمی توانست درست سر جایش بنشیند. روی همسر و کودک را بوسید.

زن جوان نگران نگاهش می کرد. پرسید کی بر می گردی؟ گفت ان شاءالله پانزده روز دیگر. ندایی از درونش شنید، بگو هیچ وقت!

چند قدم که رفت دوباره برگشت. یک دل سیر چهره کودکش را نگاه کرد. جوری که تا ابد در ذهنش نقش ببندد. سرتاپای بچه را با دستان پهن و بزرگش به آرامی لمس کرد. چند قدم رفت، دوباره برگشت. احساس می کرد این دختر جوان که حالا چون پرنده ای کوچک و تنها به لرزه افتاده باید حرفی از او بشنود.

  • منیژه! خوب گوش کن ببین چه می گویم!
  • چیزی شده؟ اتفاقی افتاده؟
  • ببین خانمم! یک خواهشی از تو دارم. هر اتفاقی که برای من بیفتد، اسیر شوم یا شهید، تو باید صبور و محکم بمانی...
  • مگر کجا قرار است بروی حسین؟...

اشک های منیژه و بغض حسین مانع از ادامه گفتگوی بین آن دو شد. خواهر منیژه هم آنجا بود. گفت: چقدر سنگدلی حسین آقا.

 

 

 

 

 

از دزفول تماس گرفت. حال همه را پرسید. تأکید داشت واکسن های علی اکبر را فراموش نکنند، مواظب باشند بچه تب نکند و.. منیژه به او اطمینان داد اینجا کنار مادر، حواسش به همه چیز هست؛ اما دلش می خواهد بیاید دزفول کنار او لااقل غذای گرم و تازه بدهد دستش.

 

 

 

پایش که به پایگاه دزفول رسید فهمید صدام قرارداد الجزایر را جلوی دوربین ها پاره کرده، خطوط مرزی یک پارچه آتش شده، هواپیماها و توپخانه دشمن پاسگاه های مرزی و مناطق مسکونی را هدف قرار داده اند. هنوز جنگ رسماً شروع نشده بود. قرار بود خلبان های قدیمی پرواز کنند و ضرب شستی به دشمن نشان بدهند. حسین لشکری جزو قدیمی های دسته پرواز نبود. خودش داوطلب شد که مأموریتی هم به او بدهند.

صبح روز 27 شهریور 59 آماده پرواز شد. لباس مخصوص خلبانی را که پوشید، سروان احمد کتّاب از او پرسید کی بر میگردی؟

این بار ندای درونش را بیرون داد. خونسرد و قاطع گفت: هیچ وقت!

 

 

این دومین حمله آن روز نیروی هوایی ایران بود. پدافند دشمن بیدار شده بود. حسین رسید بالای نقطه هدف که دید هواپیمایش آسیب دیده. فهمید برگشتی در کار نیست. راکت ها را رها کرد. منطقه به تلی از آتش تبدیل شد. همان پایگاهی بود که روز قبل، نقاط مرزی ایران را زیر آتش توپخانه گرفته بود. نفس راحتی کشید. چاره ای جز خروج نداشت. شهادتینش را گفت و دسته ایجکت را کشید. وقتی به هوش آمد در محاصره نیروهای دشمن بود. سرش را برگرداند. مطمئن شد لاشه هواپیما هم درست روی نقطه هدف فرود آمده و انفجار سوخت آن باقیمانده پایگاه و تجهیزات دشمن را به آتش کشیده و دود غلیظی را به هوا فرستاده. حالا دیگر مأموریتش را به اتمام رسانده بود.

 

 

چشمانش را بسته بودند. جایی را نمی دید؛ اما فهمید او را آورده اند وسط یک پایگاه نظامی. درد تمام تنش را فرا گرفته بود. احساس کوفتگی و ضعف شدید داشت. متوجه بود لبهایش پاره شده و خون زیادی از آن می رود. از دردی که می کشید حدس زد چند جای بدنش باید شکسته باشد. سعی کرد اثری از درد و ناراحتی و ضعف در ظاهرش دیده نشود. عراقی ها تیر هوایی شلیک می کردند. پایکوبی و هلهله می کردند و دورش می رقصیدند. یکی هم آمد به او نزدیک شد و آب دهانش را پرت کرد روی لبهای زخمی حسین. حدس زده باید فرمانده شان باشد که اینقدر بی ادب است. ته دلش گفت معلوم است که زورتان به یک اسیر مجروح می رسد. صدای تیرها را که می شنید گفت شاید یکی از اینها هم مرا هدف قرار بدهد. مرگ چقدر شیرین تر از اسارت است. شهادت چقدر خواستنی است و اسارت چقدر نخواستنی. خدا می داند صابران چه اجری دارند. برای هر اتفاقی آماده بود. اخم به ابرو نیاورد؛ اما بدنش دیگر کشش این همه زخم و درد را نداشت. سرش گیج رفت و بیهوش روی زمین افتاد. به هوش که آمد داخل اتاقی بود. لباس های خلبانی اش را کنده و دشداشه عربی تنش کرده بودند. داشتند لبش را بخیه می زدند و همزمان از او بازجویی می کردند. دست و پایش را محکم به تخت بسته بودند. دیدند چشمانش سیاهی می رود راهشان را کشیدند و رفتند. خوابش گرفته بود. خواست چشمانش را ببندد یاد منیژه و علی اکبر افتاد. خدا را شکر کرد که وصیتش را به منیژه گفته است؛ اما ته دلش گفت آیا می شود یکبار دیگر روی ماه علی اکبر را ببینم؟ نازش کنم و صورتش را ببوسم؟

 

 

صبح جمعه بود. دلش شور می زد. انگار منتظر شنیدن خبری ناگوار بود. سر ساعت نه صبح تلفن خانه پدر به صدا در آمد. از ستاد نیروی هوایی بود. نشانی منزل را خواست. گفت نمی تواند موضوع را از پشت تلفن بگوید. دیگر دل توی دل منیژه نبود. یک سرهنگ، یک سرگرد و یک لباس شخصی آمدند. کمی مقدمه چینی کردند و ...

تا شنید هواپیمای حسین را زدند زمین و آسمان دور سرش چرخید، بقیه حرف ها را نشنید. یعنی دیگر حسین را نمی بنید؟ مرد رشید و مهربان زندگی اش را برای همیشه از دست داده؟ یادش آمد حسین وصیت کرد در همه حال محکم باشد. به خودش آمد. تازه فهمید حسین اسیر شده است. خودش را جمع و جور کرد. کسی نمی دانست انتهای اسارت چیست. نمی دانست یک زن جوان هجده ساله باید به اندازه همه سالهایی که عمر کرده رنج تنهایی و انتظار را تحمل کند.

 

 

بعد از دو سه روز برای اولین بار صورتش را در آینه زنگ زده و ترک خورده دستشویی زندان دید. چقدر زشت و بد ترکیب شده بود! خلبان ها خوش تیپ و آراسته و مرتب هستند. باید با وضعیت جدید کنار می آمد. غذا آوردند نمی توانست بخورد. می ترسید لبش دوباره شکافته شود. کمی چای و سوپ خورد. سیگار خواست گفتند اینجا ممنوع است. آمدند برای بازجویی. ایران چند هواپیما دارد؟ ارتش ایران تا کی می تواند مقاومت کند و...؟ گفت من یک خلبان جوان و ساده ام، مثل یک سرباز. این اطلاعات که دست من نیست. لگد محکمی که به پهلویش خورد او را روی زمین پرت کرد. با آن همه دردی که داشت حسرت یک آخ را بر دل دشمن گذاشت. پرسیدند مردم برای براندازی خمینی چه چیزی لازم دارند؟ گفت مردم خودشان این حکومت را روی کار آورده اند. طبعاً برای حفظ آن مقاومت می کنند. به مذاق عراقی ها خوش نیامد. تخت و بالش و ملحفه را از او گرفتند. بازجو دستور داد مثل بچه های دبستانی بایستد دو دست و یک پایش را بالا بگیرد.

وقتی رفت حسین روی تشکی که هنوز برایش باقی مانده بود دراز کشید. به حرف های بازجو فکر کرد. شاید خواستند مقاومتش را بشکنند که گفتند ایران تو را مرده فرض کرده و از رادیو خبر مرگت را اعلام نموده؛ اما جواب خوبی بهشان داد: هر چه که گفته اند برای من فرقی نمی کند.

نگهبان آمد و گفت باید همان طور که بازجو دستور داده یک پا در هوا بایستی. حسین اعتنایی نکرد. نگهبان سیگاری روشن کرد و روی لب حسین گذاشت. چقدر دلش برای سیگار تنگ شده بود. چقدر دلش برای دیدن زن و بچه اش تنگ شده. چقدر دلش می خواهد با پودری که دکتر داده بود باز هم برای علی اکبر غذا درست کند، او را به حیاط پایگاه دزفول ببرد، شاخه های درخت توت را جلویش بگیرد دانه ای از آن بچیند و بگذارد توی دهان بچه ...

همه این دلتنگی ها را می شد در خلأ بزرگتری جمع کرد. می شد همه دردها و اندوه ها را یکجا برطرف کرد و آرام شد. غم و غصه که فایده ندارد. مشکل اصلی چیز دیگری است. اگر خدا باشد جای هیچ کس خالی نیست. بلند شد. تیمم کرد و گوشه ای ایستاد به نماز.

صبح روز بعد در مسیر دستشویی نگاهش به گوشه ای از دیوار افتاد که زندانی ها اسمشان را حک کرده بودند. هیچکدام ایرانی نبودند. پونزی برداشت و اسم خودش را هم حک کرد. به این امید که شاید یکی خبر زنده بودنش را به صلیب برساند.

 

 

 

 

وقتی گفتند باید از اینجا بروی با همه نفرتی که از اسارت داشت حس کرد همین یکی دو روزه به اتاق بازداشتگاهش که بخشی امنیتی از یک بیمارستان در بغداد بود دلبستگی پیدا کرده. دستها و چشمانش را بستند. فهمید عراقی ها خوشحالند. روز سی و یکم شهریور بود. پنج دقیقه بعد در زندان الرشید بود. دوباره دوره اش کردند، دوباره بازجویی. تا گفت چیزی نمی دانم انگار از قبل منتظر بودند. او را خواباندند کف زمین. گیره هایی را آوردند و به تنش وصل کردند. فهمید می خواهند با برق و شوک الکتریکی شکنجه اش بدهند. می دانست اولین خلبانی است که دست دشمن اسیر شده. می خواهند سطح مقاومت خلبانان ارتش را بسنجد. باید کاری می کرد حساب کار دستشان بیاید. به خدا و ائمه توکل کرد و ذهن و دلش را به یاد اهل بیت سپرد. چند بار بدنش از جا کنده شد و دوباره روی زمین افتاد. وسیله ای دیگری هم آوردند و به نقاط حساس بدنش شوک وارد کردند. احساس می کرد تک تک اعضای بدنش دارد از هم جدا می شود. زبان باز نکرد تا از حال رفت. چقدر طول کشید به هوش آمد. دورش ایستاده بودند. افسری که مسئول بازجویی بود حسابی برافروخته شده بود. باورش نمی شد حتی یک کلمه هم از زبان این خلبان جوان ایرانی بیرون نیاید. احساس کرد دارد جلوی همکاران و زیردستانش ضایع می شود. دستور داد پاهایش را بالا آوردند و به جایی بستند. کابل را آورد و کف پایش را با تمام قدرت شلاق زد. هی فحش می داد و سؤال می پرسید. حسین سعی کرد آنجا نباشد. ذهن و دلش را دوباره گره زد به یاد خدا و از عمق وجودش ائمه را صدا زد، بی آن که لب بجنباند. آنقدر زدند تا خودشان خسته شدند. حسین هم دیگر نایی در بدن نداشت. از هوش رفت.

 

 

 

 

سلول جدید رنگ جگری دلگیری داشت؛ اما لااقل دستشویی و دوش آب داشت که البته سرد بود. حسین هوس داشت تنش را زیر دوش آب بشوید. رمق نداشت حتی از جایش بلند شود. خودش را با خاطرات خوشی که کنار خانواده داشت سرگرم کرد. غرق افکارش بود. صدای نگهبان را نشنید. نگهبان متعجب پرسید حواست کجاست؟ گفت پیش زن و بچه ام. گویا دلش سوخت. اولین نفری بود که دلداری اش داد بر خلاف همه آنهایی که می گفتند این جا دیگر آخر خط است: خیالت راحت، اینجا به تو آسیبی نمی رسد. بر می گردی به کشورت، پیش زن و بچه ات.

 

 

نقشه کامل ایران را با یک خودکار دادند دستش. گفتند پایگاه های نظامی را مشخص کن. به روی خودش نیاورد. چند ساعت بعد او را بردند پیش مسئول زندان. تلویزیونی آنجا بود. فیلم کامل لحظات اسارتش را به او نشان دادند. خاطرات آن لحظات سخت دوباره پیش چشمش زنده شد. با خودش گفت کاش فرامین هواپیما فقط در حد چند ثانیه دیگر کار می کرد تا خودش را به کشور می رساند و در خاک ایران سقوط می کرد. فرمانده عراقی کمی سؤال پرسید. حسین یادآوری کرد که طبق قوانین ژنو حق پرسیدن بیشتر از چهار پنج سوال را ندارند آن هم در حیطه اطلاعات شخصی. طرف، لبخندی زد. بلند شد از کشوی میزش نقشه ایران را درآورد. همه جایش علامت گذاری شده بود. اطلاعات ریز و دقیق همه پایگاه های نظامی ایران را با جزییاتش داشتند. یادش آمد در جریان کودتای نوژه افسران خائنی مثل سروان نعمتی از کشور گریخته و به عراق پناهنده شده بودند. چقدر خیانت و وطن فروشی، زشت و وقیحانه است. با اینکه می دانست دشمن جواب همه سؤالهایش را دارد با خودش عهد کرد باز هم زیر شکنجه برود لب از لب باز نکند. دشمن باید غیرت ایرانی را ببیند و احساس حقارت کند.

صدای پرواز هواپیمای اف 4 را شنید و کمی بعد صدای انفجاری مهیب در اطراف پایگاه هوایی الرشید. نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی هم دست بسته نبود. فهمید جنگی تمام عیار آغاز شده است.

 

 

 

آن روز دو بار هواپیماهای ایرانی حمله کردند و دو بار آژیر قرمز در بغداد به صدا در آمد. شب نگهبان پنجره کوچک سلول را باز کرد و گفت فرمانده با تو کار دارد. حسین گفت من با او کاری ندارم! نگهبان ناراحت شد. چند دقیقه بعد نگهبان دیگری آمد و همین را گفت. منتظر ماند تا فرمانده بیاید؛ اما صبح شد و نیامد. خواست بخوابد زیر نور کمرنگ آفتاب که از روزنه کنار در به داخل می تابید دید چیزهایی دارد گوشه پتو تکان می خورد. خدای من! شپش هم به سایر مشکلات اضافه شد.

چرتش برد که یکهو آمدند از جا بلندش کردند. دوباره دستبند و پابند زدند. سوار ماشین شد. جایی که پیاده اش کردند را توانست حدس بزند بیابانی خشک و دور افتاده است. می دانستند دزفول خدمت کرده به او گفتند دزفول رفت، خوزستان تمام! دلش درد گرفت؛ اما گفت: خدا بزرگ است مهم این است ببینیم آخر کار چه می شود.

 

 

 

یکی گفت پیاده اش کنید، یکی گفت پیاده اش نکنید. صدای رگباری به گوش رسید. بعد پیاده اش کردند. از صدای خش خش شن ها و ریگ ها و بادی که در همهمه نامفهوم سربازها می پیچید حسّ غربت و تنهایی به سراغش آمد. او را بردند کنار درختی و تکیه دادند بایستد. حالی غریب بر او چیره شد. یاد حرف بازجویی افتاد که می گفت: ایران تو را مرده می داند. ما تو را بکشیم هم کسی خبر دار نمی شود. شاید می خواهند از سرسختی هایش انتقام بگیرند. شاید حملات تدافعی ایران را می خواهند سر او تلافی کنند. خودش را برای اعدام آمده کرد. کسی پای چوبه دار نرفته باشد نمی داند آن لحظات چقدر سنگین و نفس گیر می گذرد. عرقی سرد روی پیشانی اش نشست. لحظات انگار اصلاً سپری نمی شد. خدایا مرا بپذیر. شهادتینش را گفت. دعا کرد خدا او را از یاران اباعبدالله قرار دهد. یاد زن و بچه و پدر و مادر و مردم و دوستانش افتاد. شاید دیگر فرصتی برای دیدار دوباره نباشد. سر به آسمان بلند کرد. به خدا شکوه کرد اینها مگر مسلمان نیستند؟ مگر ندیدند من هم اهل نماز و قرآن هستم؟ چرا با دستها و چشمهای بسته، بی خبر مرا برای اعدام آوردند؟ کاش فرصتی می دادند دعایی بخوانم و... خدایا راضی ام به رضای تو. صدای شلیک رگبار به هوا برخاست. مرد ایستاده می میرد؛ الحمدلله رب العالمین... شلیک ها تمام شد. چند لحظه سکوت و بعد صدای قهقهه سربازان دشمن. در دلش به حقارت آنها پوزخند زد.

 

 

 

به مکان جدیدی منتقلش کردند. یک خانه بزرگ بود. در هر اتاقش فرد یا خانواده ای نگه داری می شد. نفهمید آنها برای چه خانوادگی اینجا هستند. وضع غذایش کمی بهتر بود، شپش نداشت؛ اما دستشویی مشترک آنجا آنقدر کثیف بود که باید لباس ها را درآورده و روی کثافت ها می نشست... صدای گریه بچه ها دلش را پیش علی اکبر می برد. دنیا چقدر بی ارزش است. زندگی چقدر فراز و نشیب دارد. انسان ها چرا گاهی اینقدر بی رحم می شوند؟ آن بچه ای که در فقدان پدر یا مادر ضجه زده و اشک می ریزد را چه کسی نوازش کرده و دلداری می دهد؟

 

 

او را به دفتر مسئولی بردند. عکس صدام را خیلی بزرگ نصب کرده بودند. برایش میوه آوردند و با اشاره فهماندند که از طرف صدام است. خواستند عکس العمل او را ببینند. به روی خوش نیاورد. کمی بازجویی کردند، این بار با زبان خوش. حدس زد باید بازی جدیدی باشد. پرسید سرنوشت ما چه می شود؟ گفتند بیست الی بیست و پنج روز دیگر آتش بس شده و به خانه ات باز می گردی. به حرفشان دل خوش نشد و روی آن حساب باز نکرد. از این که شنید به زودی بعضی دوستانت را می بینی، فهمید چند خلبان دیگر هم لابد اسیر شده اند.

 

 

 

دوباره سوار ماشین شد با چشم های بسته. این بار احساس کرد یکی کنارش نشسته. آهسته دستش را جلو برد. فهمید لباس خلبانی به تن دارد. تو خلبانی؟ ایرانی هستی؟ شنید بله سروان رضا احمدی هستم. شما؟ من حسین لشکری ام خلبان اف 5. یک نفر دیگر هم سوار ماشین شده بود. حسین لشکری؟ صدایش را شناخت. فرشید اسکندری بود. با هم همدوره بودند. خدای من بعد از پانزده روز صدایی فارسی می شنید. دوستانی را کنار خود می دید. نگهبان تذکر داد ساکت! هیچ کس اعتنایی نکرد. فرشید گفت: حسین خیالت راحت، ایران می داند تو زنده ای.

این بهترین خبری بود که آن رزوهای سخت اسارت به گوشش خورد.

آنها را به سالنی بردند. چشم هایشان هنوز بسته بود. حسابی خسته شده بودند. یادشان آمد نماز نخوانده اند. هر کس به طرفی رو کرد و نمازش را خواند. سربازهای عراقی این وضعیت را که دیدند به سخره گرفتند؛ اما خدا می داند مسخره حقیقی کیست. چه کسی آن دنیا سربلند یا سرشکسته خواهد بود.

 

 

 

بدترین لحظه برای یک مرد با غیرت این است که ناموس خود را در بند اسارت دشمن ببیند. صدای زن ها را که در سالن شنید فهمید چند معلم و پرستار هستند که در خرمشهر به اسارت درآمدند. بعدها مردم محلی و عرب زبان را هم دید که خانوادگی اسیر شده بودند. دشمن چقدر نامرد است غیر نظامی ها را به بند می کشد؛ آن هم زن ها و بچه ها را و ادعا می کند به خاطر نجات مردم خوزستان به ایران حمله کرده است!

 

 

زبان مورس را در دانشکده یاد گرفته بود. شروع کرد تعداد حروف را به دیوار سلول بغلی کوبیدن. همسایه ها همه از اسرای نیروی هوایی و آموزش دیده بودند. هر صبح و شب سلول به سلول و دیوار به دیوار هم می کوبیدند و از حال و احوال هم با خبر می شدند. عراقی ها فهمیده بودند و از این کار خوششان نمی آمد. گاهی به در و دیوار می کوبیدند که صدا در صدا گم شود.

 

 

خلبان ها را جمع کردند داخل سالن. تلویزیون و ویدئو را آوردند. فیلم پخش کردند. صحنه هایی از اشغال خرمشهر توسط دشمن، ویرانی شهر و تخریب خانه های مردم زیر شنی تانک ها و... می خواستند غرور بچه ها را بشکنند. تحمل این صحنه ها برای یک خلبان بلندپرواز و وطن پرست خیلی دشوار است. بچه ها بغض کرده بودند. سعی کردند دشمن متوجه اندوهشان نشود. این فیلم که تمام شد فیلم دیگری به نمایش گذاشتند. زنی آواز می خواند و می رقصید. سرتاپای بچه ها را ورانداز می کردند عکس العمل ها را بسنجند. اغلب سر به زیر داشتند. چند نفری هم از ناراحتی صحنه های دلخراش اشغال خرمشهر، سیگار روشن کرده به نقطه ای نامعلوم چشم دوخته و پک می زدند.

ژنرال عراقی با مترجمش آمد. پرسید خمینی بهتر است یا این زن؟! خمینی شما را به اسارت فرستاده و باعث اشغال کشورتان شده و غم و اندوه برایتان به ارمغان آورده. ما به زودی تهران را فتح می کنیم و دوباره کاباره ها را راه می اندازیم تا مردم شادی کنند.

متوجه شد کسی عکس العملی نشان نمی دهد. وسط آن همه اسیر چرا رفت سراغ رضا احمدی خدا می داند. ژنرال رفت جلو رو به روی سروان رضا احمدی ایستاد، سؤالش را تکرار کرد. احمدی سرش را اصلاً بالا نیاورد که بخواهد جوابی بدهد. خیلی به ژنرال بر خورد. دستش را برد چانه احمدی را گرفت به سمت بالا. دوباره سؤالش را تکرار کرد. احمدی چهره خشمگین او را دید. با متانت جواب داد هر دو بنده خدا هستند. ژنرال قانع نشد. فهمید دارد طفره می رود. دوباره با خشم و فریاد سؤالش را پرسید: خمینی بهتر است یا این زن؟ احمدی باید جواب می داد چاره ای نداشت. خونسرد و قاطع گفت: من خمینی را انتخاب می کنم. حرفش تمام شده نشده مشت های محکم ژنرال روی چانه اش فرود آمد و او را روی زمین انداخت. بچه ها احساس غرور کردند. ژنرال نگاه خشمگین خلبان ها را که دید ترجیح داد سالن را ترک کند.

 

 

بارها از او خواستند با رادیو تلویزیون عراق مصاحبه کند. زیر بار نمی رفت. تهدیدش کردند فایده نداشت. وعده دادند تو را به صلیب معرفی می کنیم، خانواده ات از حالت با خبر می شوند، اصلاً زود آزادت می کنیم. گفت: من کشورم، مردمم و خمینی را دوست دارم. با اختیار خودم برای دفاع و مقابله با تهاجم شما به جبهه آمده ام. به شرطی مصاحبه می کنم برنامه زنده و پخش مستقیم باشد، من هم با اختیار و تشخیص خودم به سؤال ها جواب می دهم.

هر بار که درخواستشان را رد می کرد دشمن از او عصبانی تر می شد. می دانست یک جایی زهرشان را خالی می کنند.

خیلی اصرار می کردند از ما چیزی بخواه. می گفت: خودم درخواستی ندارم؛ اما با اسرا مطابق قوانین کنوانسیون ژنو رفتار کنید. وقیحانه می گفتند: نمی شود از اختیار ما خارج است!

 

 

ابوغریب وضع اسف باری داشت. هشتاد نفر داخل یک سالن کوچک و تاریک و پر از شپش و بدون حداقل امکانات بهداشتی و آب و غذایی و ... خود سربازهای عراقی نمی توانستند بدون آن که دماغشان را بگیرند داخل آسایشگاه بیایند. گاهی اکسیژن برای تنفس هم کم بود. اسرایی که مشکل تنفسی داشتند به نوبت زیر در اتاق دراز کشیده و از فاصله بند انگشتی پایین آن که به بیرون راه داشت نفس می کشیدند. قوانین ژنو که هیچ، اصول انسانی هم از طرف دشمن رعایت نمی شد.

چندبار به این وضع اعتراض کردند، درگیر هم شدند، فایده ای نداشت. تصمیم گرفتند اعتصاب غذا کنند. حسین به اختیار خودش تصمیم گرفت اعتصاب غذایش کامل باشد. سه روز که شد زودتر از همه از پا افتاد. عراقی ها وقتی شنیدند حسین لشکری به درمان نیاز دارد به تلاطم افتادند. بالاخره مجبور به مذاکره شدند و اجازه دادند بچه ها هر روز دو ساعت بروند هوا خوری و دو عدد روزنامه دستشان برسد و...

 

 

سرباز عراقی به حسین اعتماد داشت. او را مثل کوهی مستحکم و قابل اعتماد یافته بود. فرصتی بود می آمد پیش او می نشست یا قدم می زد، شروع می کرد به درد دل و مشورت، از مسائل خانوادگی تا وضعیت سربازی و ...

یک روز حسین دید همه سربازها دمغ و اندوهگینند. ماجرا را از آن سرباز پرسید. یواشکی خبر داد خمینی هر چه نیرو داشت جمع کرده خوزستان. عراق پشت هم دارد عقب نشینی می کند. جنگ دارد به خاک عراق کشیده می شود. بعضی سربازها چاره ای جز فرار ندارند که محاکمه می شوند.... سرباز می ترسید او را هم به خط اعزام کنند. حسین کمی دلداری اش داد و تشویقش کرد به خدا اتکا کند. همان روز خلبان هایی که طبقه بالا نگه داری می شدند و توانسته بودند یک رادیوی کوچک را از عراقی ها سرقت کنند به کمک ضربات مورس خبر رساندند که خرمشهر آزاد شده است. یک لحظه فریاد الله اکبر سرتاسر ابوغریب را به لرزه انداخت.

 

 

 

یک بار دیگر همراه جمعی از اسرا به زندان استخبارات عراق منتقل شد. تعدادی عراقی را دید که با زن و بچه به شکلی رقّت بار در اسارت بودند. زنها از پوشش معمول هم بی بهره بودند. وقتی اسرای ایرانی را از کنار آنها عبور می دادند به زندانی ها گفتند سرشان را ببرند زیر پتو. حسین و دوستانش همچنان مخفیانه نگهداری می شدند. بعضی ها یواشکی پتو را کنار زده و برای اسرای ایرانی با دو انگشت علامت پیروزی نشان می دادند. زنی چشم در چشم حسین آهسته اما جوری که بشنود و قوت قلب بگیرد گفت: الامام الخمینی. از ایمان و شجاعت این زن به وجد آمد و اشک ریخت.

اوج خباثت و پستی سربازان بعثی را هم همان جا دید. وقتی دخترهای هموطن خودشان را که زندانی بودند به دستشویی می بردند می ایستادند به تماشا و قهقهه سر می دادند. خشم در وجودش آکنده می شد. ته دلش خوشحال بود با چنین حیوانات رذل و دور از شرافتی جنگیده است.

 

 

به سربازهای عراقی نزدیک و همکلام می شد. ستار یکی از سربازهای نیروی هوایی عراق بود که بیشتر از همه از حسین خوشش آمد و با او رفاقت نشان می داد. اسرا با همان تجهیزات اندک، ماکت هواپیما درست می کردند. ستار دلش می خواست یکی از اینها را داشته باشد. حسین برایش درست کرد تا به یادگار با خودش ببرد. بعد گفت من از تو یادگاری ندارم! ستار منظور حسین را فهمید. می دانست اسرا چقدر علاقه دارند رادیو داشته باشند و از اوضاع کشورشان با خبر شوند. رادیو به شدت ممنوع بود و اگر کشف می شد برای اسرا مجازات سختی داشت. اگر می فهمیدند چه کسی رادیو را به اسرا داده به جرم خیانت و جاسوسی اعدام می شد. ستار اینها را می دانست؛ اما معرفت به خرج داد و رادیوی کوچک جیبی اش را در فرصتی دور از چشم بقیه به حسین داد.

 

 

 

از طریق مورس فهمیدند در طبقه بالا چند نفر از اسرای صاحب نام از جمله دکتر پاک نژاد و خالقی و... نگهداری می شوند. دکتر پاک نژاد به علوم دین و تفسیر قرآن و ادعیه مسلط بود. خلبان های ارتشی از طریق دریچه کولر و با استفاده از نخ و سنجاق، آیات و عبارات قرآن و مفاتیح را می فرستادند دکتر پاک نژاد شرح و تفسیرش را می نوشت و به دستشان می رساند. عطش دانستن و انس با معنویت برایشان شیرین و آرامش بخش بود.

 

 

به زندان دژبان در پایگاه هوایی الرشید که منتقل شدند اوضاعش بدتر از ابوغریب بود. با هم متحد شدند و اعتراض کردند. کمی شرایط بهتر شد. به مرور فهمیدند اسرای قبلی به خاطر اختلاف نظر و ناسازگاری و دودستگی باعث سخت گیری و سوءاستفاده دشمن شده اند. سعی کردند با نظم و اطاعت بیشتر از ارشدی که از بین خودشان انتخاب کرده بودند مانع از بروز حوادث مشابه شوند.

عراقی ها بو برده بودند خلبان های ایرانی رادیو دارند. بارها تفتیش کردند؛ اما هر بار به لطف خدا و ابتکار اسرا دست از پا درازتر بازگشتند.

 

 

 

 

اخبار موشک باران شهرها دلشان را به درد آورده بود. می دانستند ایران چنین امکاناتی ندارد. اما چیزی نگذشت که صدای انفجار مهیبی در بغداد آنها را متوجه پرتاب موشک از سوی ایران کرد. ساختمان بانک رافدین بغداد در هم کوبیده شده بود. اسرا خدا را شکر کردند. صدام که دید از جنگ موشک ها نتیجه ای نمی گیرد به اقدام خبیثانه دیگری دست زد یعنی حمله شیمیایی. در یکی از روزنامه های معروف عراق هم کاریکاتوری کشیدند که سرباز عراقی چیزی شبیه اسپری را در هوا می چرخاند، خنده مستانه ای دارد، دود سیاه آن در هوا پخش می شود و ایرانی ها را گیج و بی رمق روی زمین می اندازد. این ناجوانمردانه ترین بُعد جنگ بود که عراق از افشا و علنی نمودن آن هیچ ابایی نداشت. می دانست ابرقدرت های عالم پشت او هستند و مظلومیت مردم ایران برایشان اهمیتی ندارد. حسین این اخبار را که شنید دچار افسردگی شد. سر سفره سال تحویل نرفت. با دلی شکسته، به شستن لباس هایش مشغول شد. یکی از اسرا که با تجربه تر بود، فهمید. رفت کنارش و با او دمخور شد. دلداری اش داد و گفت: جنگ پیروزی و شکست دارد. نه باید از پیروزی ها زیاد خوشحال شد و نه از شکست ها زیاد مغموم، مهم این است ما به وظیفه مان یعنی دفاع از آب و خاک میهن عمل می کنیم و مردانه می ایستیم. حسین کمی آرام شد. رفت پای سفره هفت سین. سین هایش سرهنگ و سرگرد و سروان و ستوان و .... بودند. همه با اشک و دلی پر درد سال نو را به هم تبریک می گفتند.

 

 

 

زمستان 66 بود. باز هم آمدند سراغش. چندبار او را بردند برای بازجویی. اولش تعجب کرد. هفت سال از اسارتش می گذرد. به همه این پرسش ها پاسخ داده است. کی پرواز کرد؟ کی سقوط کردی؟ چه مهماتی داشتی؟ کجا را هدف قرار دادی؟ چطور سقوط کردی؟ و... گفت: ما که قصد جنگ نداشتیم. به مرزهای ما تعرض شد. لازم بود پاسخ بدهیم.

آنقدری با هوش بود بفهمد عراقی ها دنبال چه هستند. مثل هفت سال پیش دنبال این بودند از او مصاحبه بگیرند. سند بسازند که ایران آغازگر جنگ بوده است. همان جواب هفت سال پیش را داد: من به کشورم خیانت نمی کنم. راست می گویید برنامه زنده اجرا کنید. هر چه دلتان خواست بپرسید، من هم حقیقت ماجرا را خواهم گفت.

 

 

 

 

اوایل بهار 67 خبر پیروزی در عملیات والفجر ده و فتح حلبچه در اردوگاه پیچید. اسرا خیلی خوشحال شده و حسابی روحیه گرفتند. می گفتند ده سال دیگر هم اسارت طول بکشد ما همچنان ایستاده ایم. صدام بمبارن وحشیانه شیمیایی و گاز خردل را روی مردم کشور خودش در حلبچه آغاز کرد. صدایی از دنیا شنیده نشد. خلبان ها این اخبار را از رادیوی ایران شنیدند. اما دو سه روز بعد سربازهای عراقی هم با ناراحتی قضیه را به اسرا گفتند. یکی از آنها حسین را کناری کشید و تعریف کرد این حمله آن قدر کشنده و وحشیانه بود که حتی حیوانات و درخت ها و گیاهان را هم در جا خشک کرد.

 

 

اواسط بهار 67 اخبار ناگوار جنگ زیاد شد. ایران از حلبچه و فاو و... عقب نشینی کرد. آمریکا به سکوهای نفتی ایران حمله کرد. اندکی بعد هواپیمای مسافربری ما را هم هدف قرار داد. هر چقدر دشمن شادتر می شد اسرا غمگین و افسرده تر می شدند. باز هم با همین حرف به خودشان دلداری می دادند که زندگی فراز و نشیب دارد، جنگ برد و باخت دارد، ما از کشورمان دفاع می کنیم و سرمان بالاست که کم نگذاشته ایم...

 

 

 

 

27 خرداد 67 ایران پذیرش قطعنامه 598 را رسماً اعلام کرد. صبح روز 28 خرداد این خبر را از باباجانی، خلبان اسیر بابلی که مسئول رادیو بود شنیدند. بعضی اسرا ناراحت و بهت زده بودند. پس تکلیف انتقام از متجاوز چه می شود؟ بعضی هم از این که بعد از مدتها می توانند زن و بچه هایشان را ببینند خوشحال بودند. عراق پذیرش قطعنامه را به حساب ضعف ایران گذاشت. حملات گسترده ارتش بعث در جنوب و لشکر 15 هزار نفره منافقین از غرب آغاز شد. امام خمینی یک بار دیگر جوان ها را به میدان رزم فراخواند. خیلی زود دشمن عقب رانده شد. عراق در 17 مرداد به طور رسمی آتش بس را پذیرفت. نیمه های شب با صدای تیر هوایی و هلهله شادی سربازان عراقی، اسرا هم از این موضوع مطلع شدند.

همان شب آمدند سراغ حسین و گفتند خودت را برای فردا آماده کن با تو کار داریم. اسرا با این فرض که چون حسین اولین خلبان اسیر ایرانی است پس نخستین اسیری است که آزاد می شود او را در آغوش گرفته و سفارش های لازم و پیغام هایی که برای خانواده و دوستان داشتند با او در میان گذاشتند. غافل از آن که فصل دیگری از کتاب زندگی حسین لشکری در شُرُف آغاز است.

 

 

 

با عزت و احترام هدایتش کردند به اتاقکی در محوطه زندان. سر و رویش را اصلاح کردند. حوله و صابون و شامپو دادند. رفت حمام، لباس تابستانه نیروی هوایی عراق را تنش کردند. او را یا سیدی! خطاب می کردند. گفتند صدام به تو سلام رسانده، وضعت به زودی رو به راه می شود، می آمدند از او حلالیت می خواستند، از او پذیرایی کردند، دیگر از چشم بند و دستنبد و تشر و توهین و هل دادن و ... خبری نبود. به ظاهر لبخندی زد و خودش را راضی نشان داد؛ اما ته دلش آشوب بود. از خودش پرسید چرا مرا از دوستانم جدا کرده اند؟ باز این پدر سوخته ها چه نقشه ای در سر دارند؟!

 

 

وارد محوطه پادگان که شد گل کاری های زیبای آن نظرش را به خود جلب کرد. لاستیک های فرسوده هواپیما را هم با نظمی خاص چیده و رنگ آمیزی کرده بودند تا منظره زیباتری پدید بیاید. به فکر دوستانش بود. آنها در ساختمانی فرسوده با دیوارهایی بلند و فضایی کوچک و تاریک زندگی می کردند که شبیه بیغوله و لانه جغد بود. خلبان های پر و بال شکسته ای که برای تأمین کمترین نیازهای طبیعی خود گاه باید دست به اعتصاب غذا می زدند. آن وقت در چند قدمی شان چنین مناطر زیبایی وجود دارد که آنها از نگاه کردن و نفس کشیدن در فضای آن نیز محروم هستند. برایش شربت پرتقال آوردند. گفتند تا دو هفته دیگر آزاد می شوی و از این پس مهمان سیدالرئیس هستی. گفت توکل بر خدا هر چه او بخواهد. می دانست روی وعده دشمن نباید حساب باز کرد.

 

 

سوار ماشین که شد برای اولین بار خیابان های شهر را می دید. با تعجب به همه چیز نگاه می کرد. هشت سال بود مناظر معمولی اجتماع را ندیده بود. تردد ماشین ها، بچه ای که دست در دست مادر قدم می زند، مردمی که در صف خرید هستند، درختان میوه اطراف خیابان، بهداشت ضعیف معابر و اغذیه فروشی های بغداد .... با اشتیاق نگاه می کرد. سربازها متوجه حالت او شدند. شروع کردند یک به یک مکان ها را برایش توضیح دادند. از کنار دانشگاه المستنصریه که رد شدند یکی از نگهبان  ها توضیح داد اینجا همان جایی است که ایرانی ها قبل از جنگ در آن بمب گذاری کردند. دروغ بزرگی بود. سکوت نکرد: ایرانی ها جنگ طلب نیستند. هیچ وقت هم به محیط های علمی و آموزشی و مردم بیگناه حمله نکرده اند.

دستشان آمد حسین لشکری بعد از هشت سال تحمل سختی اسارت، هنوز همان جوان غیور ارتشی است که کشور و مردمش را خط قرمز خود می داند.

او را به منطقه یرموک و خانه ای زیبا بودند و تحویل پنج نگهبان آنجا دادند. اتاقی تمیز با وسایل کامل در اختیارش بود. غذایی خوب و لذیذ برایش تهیه کردند. روی تخت نشست. نرم و راحت بود. کولر و پنکه سقفی هم داشت. گفتند کاری داشتی در بزن. با صدای قفل شدن در یادش آمد همچنان اسیر دست دشمن است. با خودش گفت باز هم در به رویم بسته است. بعد با خدایش زمزمه کرد: مرا از شرّ توطئه ها و نقشه های دشمن حفظ کن.

 

 

 

موقع ناهار او را دعوت کردند با پنج سرباز نگهبان دور یک میز بنشیند. بعد از هشت سال اولین بار بود با قاشق و چنگال و بشقاب چینی و در ظرفی مستقل غذای گرم و با کیفیت می خورد. رفتار سربازها برایش جالب و عجیب بود. بعضی ها با دست غذا می خورند، بعضی نان را ترید می کردند داخل خورشت. از همه بدتر این بود که وسط غذا با صدای بلند آروغ می زدند و این کار را خوب و مبارک می دانستند! حالش داشت به هم می خورد. به روی خودش نیاورد.

عصر اجازه دادند کمی در حیاط خانه امن قدم بزند. دلش پیش دوستانش بود. سختی اسارت در کنار دوستان قابل تحمل تر از رفاه ظاهری در تنهایی و غربت است.

 

 

 

درجه دار عراقی آمد به اتاقش. از اینکه تلویزیون و کولر و ... دارد ابراز رضایت کرد. بعد با کنایه و شیطنت گفت: حالا همه چی داری جز زن! یک زوجه هم برایت بیاوریم جنست جور می شود! از این پیشنهاد او یکّه خورد. می دانست فرماندهان بعث از زنان هرزه برای عیاشی حتی در خطوط جنگ بهره می گیرند. حدس زد نقشه شومی در سر دارند. گفت: من در ایران زن و فرزند دارم. عراقی ادامه داد: از کجا معلوم زنده باشی برگردی و آنها را ببینی؟ تا اینجا هستی از جوانی و تیپ و قیافه خودت بهره ببر. زنها و دخترهای زیادی هستند حاضرند با تو ازدواج کرده یا حتی دوست شوند. دولت عراق هم هر امکاناتی بخواهی در اختیارت قرار می دهد. حسین فهمید این اصرارها عادی نیست و حتماً نقشه ای در سر دارند. شاید می خواهند از او بهره برداری سیاسی کنند، رسوایش کنند ... هر چه که بود زیر بار نرفت. اولین فرصت تمام اتاق را گشت مبادا دوربین مخفی کار گذاشته باشند. با خودش کلنجار می رفت که اگر زنی هرزه را به اتاق انداخته و در را قفل کنند چه بکند؟ با خودش اتمام حجت کرد حتی اگر کار به شکنجه و کتک کاری بکشد دست از پا خطا نکند. از خدا کمک خواست ایمان و عزتش محفوظ بماند.

 

 

 

موقع شام کباب آورده بودند. فیلمی از رقاصی زنان پخش کردند که نگاه نکرد و به بهانه ای بلند شد برود. گویا متوجه شدند گفتند عیبی ندارد برویم حیاط هندوانه بخوریم. همراهشان رفت. انواع میوه و خوراکی دم دستشان بود. در این فکر بود که چرا اینها اینقدر اسراف می کنند. اینهمه خوردید بس تان نبود؟ کشورشان این همه فقیر و مشکلات دارد... سربازی دید او غرق فکر است گفت: اصلاً نگران نباش به زودی پیش زن و بچه ات بر می گردی!
 

 

 

شب صدایش زدند. سرتیپ عراقی آمده بود و با او گرم گرفت. مسئول اسرای ایرانی بود. گفت: به زودی به کشورت برمی گردی البته این مسأله بستگی به کشور ایران دارد. ببینیم در مذاکرات چه می کنند. این جنگ هم به خاطر مداخله ایران در امور داخلی عراق شروع شد... حسین حرفش را قطع کرد: ما آغازگر جنگ نبودیم. کشور ما تازه انقلاب شد. انواع مشکلات را داشتیم. اصلاً توان این که در امور همسایه ها دخالت کنیم را نداشتیم....

سرتیپ سکوت کرد. بعد گفت این پنج سرباز مثل برادر کوچکتر تو می مانند. با آنها مدارا کن. چیزی لازم داشتی بگو برایت تهیه می کنند.

 

 

تنها شده بود و دیگر کسی نبود که با او فارسی صحبت کند. کلاس و برنامه های جمعی هم که دیگر وجود نداشت. اردوگاه لااقل رادیویی بود که مخفیانه نگه داشته می شد و اخبار آن به دست اسرا می رسید. اینجا تلویزیونی در اختیارش بود که از عراق آن طرف تر را نمی گرفت. سربازها هم تلویزیون داشتند. همه شان دوست داشتند رقص و آواز ببینند جز یکی که بیشتر به سریال های خانوادگی علاقه داشت. می آمد اتاق حسین و از تلویزیون او تماشا می کرد. فکری به ذهن حسین رسید. آن سرباز رادیویی در اختیار داشت. پیشنهاد داد تلویزیون را او بگیرد برود هر چه دوست دارد تماشا کند در عوص رادیویش را بدهد در اختیار حسین. سرباز پذیرفت و خوشحال شد، حسین از او خوشحال تر.

شب اول پیچ رادیو را آنقدر چرخاند تا بالاخره ایستگاه اهواز را گرفت. داشت داستان شب پخش می کرد. روی تخت دراز کشید. بعد از سالها می توانست با آسایش و راحت به صدای رادیوی ایران گوش بدهد. اشک از چشمانش سرازیر شد. ساعت دوازده شب اخبار داشت. سرود افتخارانگیز ملی را شنید بیشتر به وجد آمد. اخبار را هم گوش داد. فهمید مذاکراتی در ژنو برای تبادل اسرا در حال جریان است ولی تجربه نشان داده بود نمی توان روی دشمن حساب باز کرد. آن شب با صدای رادیو ایران خوابید. یکی از آرامش بخش ترین خواب های عمرش را تجربه کرد.

 

 

 

یاد معلم پیر دوره دبستانش افتاد. پایش می لنگید. سرباز مجروح جنگ جهانی دوم بود. حسین را روزی کنار کشید و گفت: تو پسر خوبی هستی اما بی نظمی، برنامه نداری و به جایی نمی رسی. وقت درس خواندن بازی می کنی، وقت استراحت درس می خوانی و... بنشین برای خودت برنامه ریزی کن، همه کارها را درست و به موقع انجام بده وقتت هدر نرود...

تصمیم گرفت تا هر موقع که قرار است در اسارت مانده و تنهایی را به سر کند، برای خودش برنامه داشته باشد.

خواب و استراحت، هفت ساعت

خواندن نماز قضا دو ساعت

صبحانه، ناهار، شام سه ساعت

تفریح و دیدار با نگهبان ها یک ساعت

ذکر خدا و صلوات یک ساعت

خواندن قرآن با ترجمه و درک معانی، دو ساعت

روخوانی قرآن، یک ساعت

ورزش و پیاده روی، یک ساعت

مطالعه کتاب، دو ساعت

نمازهای یومیه و تعقیبات، یک ساعت

نهج البلاغه و مفاتیح، شنیدن اخبار و تفاسیر آن از رادیوهای مختلف، سه ساعت

بیست و چهار ساعتش پر شد. دیگر هیچ وقت اضافی برایش باقی نماند که عمرش هدر برود.

 

 

 

از دانه های هسته خرما تسبیح بزرگ و سنگینی ساخته بود و با آن ذکر می گفت. یکی از سربازها شیعه بود. آن را دست گرفت و ورانداز کرد. گفت به زودی می روم کربلا برایت مهر و تسبیح می آورم . کسی پرسید بگو بالای کمد پیدایش کردم. چند روز بعد رفت و به قولش عمل کرد. حسین مهر و تسبیح را می بویید. دلش انگار آرام می شد. پتوی فرسوده ای آنجا بود شکافت و برای خودش سجاده ای زیبا دوخت. می نشست روی سجاده، پیشانی بر مهری می گذاشت که عطر تربت داشت، دیگر غم به دلش نمی آمد.

 

 

 

دور اول مذاکرات ژنو شکست خورد. این را از اخبار فهمید. عراق همچنان به تصور اینکه پذیرش قطعنامه از سوی ایران از سر ضعف بوده دنبال امتیاز بیشتر بود که ایران هم کوتاه نیامد. معلوم نبود ادامه مذکرات از چه تاریخی سر گرفته خواهد شد. برخوردهای سربازان و درجه داران عراقی هم تغییر کرد و دیگر حالت دوستانه نداشت. از امکانات و پذیرایی مفصل هم خبری نبود. حسین سعی کرد روحیه اش را نبازد. از خدا کمک خواست که همچنان به برنامه های شخصی خودش ادامه بدهد و دلش به آزادی احتمالی و وعده های الکی خوش نباشد.

عید دیگری از راه رسید و از آزادی خبری نشد. حسین حالا علاوه بر خانواده، دلش پیش دوستانش هم بود که مجروح و پر و بال شکسته و محروم از کمترین امکانات حیاتی در کنج بیغوله تنگ و تاریک اسارت، امیدشان از بازگشت و آزادی سرد شده است. برای صبوری آنها هم دعا کرد.

 

 

یازده خرداد 68 بود که از رادیو خبر کسالت امام را شنید. خیلی ناراحت شد. پیش خودش گفت خدای نکرده برای امام اتفاقی بیفتد تکلیف انقلاب چه می شود؟ فردایش شنید امام عمل کرده و حالش بهتر است خدا را شکر کرد. صبح چهارده خرداد نگهبان با عصبانیت در را باز کرد. نگاهی غضب آلود همراه با تبسمی که شبیه پوزخند بود تحویل حسین داد. دلش شور زد. رفت دست و صورتی بشوید. دید همه نگهبان ها به او چشم دوخته و وراندازش می کنند. نزدیکشان که شد گفتند: خمینی مات.

پاهایش شل شد. نزدیک بود روی زمین بیفتد. اما باید جلوی دشمن خویشتنداری می کرد. نباید می شکست. خیلی عادی به کارش ادامه داد. به اتاقش که برگشت و تنها شد یک دل سیر گریه کرد. قرآن درآورد و برای شادی روح امام تلاوت کرد. به درگاه خدا ضجه زد که خودش نگه دار این انقلاب و خون شهدا باشد. بی حال و بی رمق خوابش برد. نفهمید چقدر گذشت که در اتاق باز شد. سربازی آمد داخل و گفت برایت خبر خوشی دارم. مات و مبهوت نگاهش نکرد. نکند شرارتی در کار باشد. سرباز ادامه داد: سید خامنه ای رهبر شد.

پرسید از کجا می دانی؟ گفت پانزده دقیقه پیش بی بی سی اعلام کرد. گل از گل حسین شکفت. به شکرانه این اتفاق صد صلوات فرستاد.

یکی دیگر از سربازها گفت ما گمان می کردیم خمینی بمیرد کار ایران و انقلاب تمام است. جوابش را داد: انقلاب ما متکی به فرد نیست.

 

 

عامر، نگهبان پر رو و بی ادبی بود که به تازگی از گارد ریاست جمهوری به خانه امن محل نگهداری حسین منتقل شده بود. خواست جلوی رفقایش خودی نشان بدهد. برگشت به حسین گفت من موقع اشغال خرمشهر آنجا بود. تندگویان وزیر نفت شما را اسیر گرفتیم. اسمش را پرسیدم تا خودش را معرفی کرد سیلی محکمی به گوش او نواختم.

بعد با لبخندی از غرور به حسین و دوستانش نگاه کرد. ادامه داد: راستی خبر داری مجاهدین (منافقین) در شعارهایشان می گویند مرگ بر ...

حسین دید اینجا از آنجاهایی است که اگر سکوت کند طرف پر رو تر می شود و دیگر کسی جلودارش نیست. خونسرد و عادی جواب داد: اتفاقاً مردم کشور ما هم راه می روند و می گویند مرگ بر صدام؛ عربی اش می شود الموت لصدام...! رنگ از رخ عامر پرید. بقیه نگهبان ها با نگاهی غضب آلود از هر دو خواستند این بحث را ادامه ندهند.

چند روزی گذشت. حسین از نگهبان اجازه گرفت لباس هایی که شسته را روی طناب داخل حیاط پهن کند. مشغول کار بود که تویوتایی سفید رنگ از راه رسید. دو نفر کت و شلواری با کراوات و عینک دودی از آن پیاده شدند. بازرس استخبارات بودند. عامر که از موضوع اطلاع نداشت با پیژامه رفت در را باز کرد. از دیدنشان یکّه خورد. شروع کردند به توبیخ عامر که این چه وضع لباس پوشیدن است؟ اسیر داخل حیاط چه می کند؟ و...

عامر برگشت سر حسین داد زد که برو داخل! حسین اعتنایی نکرد و به کارش ادامه داد.

بازرس ها که رفتند عامر آمد سراغ حسین و با پرخاش گفت: چرا وقتی دستور دادم بروی داخل نرفتی؟ جواب داد: من از شما اجازه گرفتم و لباسم را در حیاط پهن کردم. کار خطایی نکردم که آنطور سر من داد زدی. آنها بیشتر به خاطر لباس خودت تو را توبیخ کردند. عامر از کوره در رفت و حسین را محکم هل داد طوری که نزدیک بود به زمین بیفتد. حسین یاد سیلی عامر به صورت شهید تندگویان افتاد. الان فرصت خوبی برای تلافی بود. سیلی محکمی به صورت عامر نواخت که صدایش را همه نگهبان ها شنیدند و سراسیمه خودشان را رساندند. عامر تا به خودش بجنبد یقه اش را در دستان بزرگ و پرقدرت حسین دید. سربازها حسین را کشیدند و داخل اتاق انداختند و در را بستند. دو ساعت بعد آمدند و شروع کردند به دلجویی که بالاخره مهمان سیدالرئیس هستی و ما باید با تو مدارا کنیم....

فردای آن روز عامر یک شیشه کاکائو و مقداری شیر خشک خرید و با حسین آشتی کرد. دو نفری در حیاط قدم زدند. گفت: می دانم روزی به ایران بر می گردی و این جریان را در کتاب خاطراتت می نویسی.

 

 

حسن انصاری ستوانیار عراقی بود که به عنوان مسئول حسین گماشته شد. می گفت پنج سال در جنگ بوده، صدها تیر و گلوله شلیک کرده؛ اما تلاش کرد که ایرانی ها را هدف قرار ندهد. با خدا عهد کرد کسی را نزند تیر و ترکشی هم به خودش نخورد. بارها گلوله توپ و خمپاره کنارش به زمین خورد؛ اما آسیبی به او نرسید.

گویا چون دستش کج بود مدتی هم او را زندانی کرده بودند! او از وسایلی که سهمیه حسین بود مثل پودر رختشویی و ... دزدی می کرد. حسین در جمع به او اعتراض کرد. حسن سر لج افتاد و دستور داد دیگر کسی حق ندارد پیغام حسین را به ستوان سلام که ارشد او بود برساند. رادیو را هم از حسین گرفت و آزارهایش را بیشتر کرد.

حسین از طریق سربازانی که غذا می آوردند به ستوان سلام گزارش داد. انصاری هم به استخبارات گزارش داد که حسین اسیر است و دارد سربازها را علیه من تحریک می کند. ستوان آمد و حرف های آنها را شنید؛ اما طرف انصاری را گرفت.

تمام وسایل شخصی حسین مثل تیغ و ... را از او گرفتند. دو هفته در را به رویش باز نکردند.

غذای نیم خورده به او می دادند. حسین به نان خالی اکتفا کرد. آنقدر با تلویزیون ور رفت تا بالاخره بخش عربی سیمای جمهوری اسلامی را با انبوه پارازیت دریافت کرد. یکبار گزارشی از حرم امام رضا داشت پخش می کرد که اشک را بر گونه های حسین جاری ساخت. دلش برای زیارت آقا تنگ شده بود. خودش را در حرم حضرت دید.

بعد از دو هفته دم غروب در را باز کردند. حسین برای هوا خوری نرفت. کرامتش را حفظ کرد و گفت: الان وقت مناسبی برای هوا خوری نیست. نباید با من مثل مرغ رفتار کنید. هوا خوری باید عصر باشد که بتوان ورزش کرد و... آنها هم از لج دوباره در را قفل زدند. هفت ماه را حسین اینگونه تنها و با غذایی اندک سپری کرد. از خدا خواست باز هم محکم بماند و دشمن شاد نشود.

یک روز که قرآن را ختم کرده بود یاد خاطرات دوران کودکی افتاد. وقتی به پدر و مادرش گفت که توانسته قرآن را کامل و بدون غلط بخواند آنها خیلی خوشحال شدند. فردای آن روز مادر مقداری کشمش و گردو به همراه 25 ریال پول داخل پارچه ای گذاشت و برای ملّای مکتب خانه فرستاد که خیلی او را خوشحال کرد.

حسین صدای پرندگان را از پشت پنجره می شنید و در خاطرات کودکی غرق می شد. چقدر دلش هوای آن روزها را داشت. مثل بچگی هایش هوس خوردن شیرینی داشت. به خودش آمد. نهیب زد که اینجا اسیری و خبری از شیرینی و ... نیست.

چند لحظه ای نگذشت در اتاق باز شد. ستوان سلام با یک جعبه شیرینی آمد تو. همه را صدا زد که بیایند آشتی. گفت از این به بعد هر وقت دوست داشتی برو برای هوا خوری. یک ساعت داشت تعریف می کرد: سرتیپ ستار که جای سرتیپ نزار آمده و مسئول اسرا شده یک دفعه یاد تو افتاد و وضع و حالت را پرسید و گفتیم هفت ماه است در اتاق را به رویت بسته ایم. دستور داد به این موضوع خاتمه بدهیم و برایت شیرینی و وسایل شخصی بیاوریم و...

حسین فقط به کار خدا می اندیشید و در دلش شکرگزار بزرگی و قدرت او بود که دل شکسته اسیر را هم می بیند، شادش می کند و به او عزت می دهد.

 

 

 

سال 69 میان عراق و کویت و نیز عراق و آمریکا شکرآب شد. کویت وام های سنگین به عراق داده بود و درصدد بازپس گیری آن بود. صدام می گفت اینها را برای دفاع از شما در جنگ با ایران صرف کردم! آمریکا هم می دانست چه تسلیحاتی به عراق داده و حالا که دیگر جنگی نبود این تسلیحات می توانست از صدام یک غول قدرت طلب غیر قابل کنترل بسازد. همه چیز برای شروع یک جنایت دیگر آماده بود. یازده مرداد عراق به کویت حمله کرد و این کشور کوچک را به تصرف خود درآورد. آمریکا و کشورهای عربی به حمایت از کویت پرداختند. عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد ...

صدام در جبهه جدید دچار کمبود نیرو بود. بر اساس اعلام شبکه های بین المللی حدود هفتاد هزار عراقی و چهل هزار ایرانی در اسارت به سر می بردند.

ساعت ده و نیم صبح روز 24 مرداد برنامه های عادی رادیو تلویزیون عراق قطع شد و گوینده اعلام کرد صدام در ساعت یازده پیامی مهم صادر خواهد کرد. ساعت یازده صدام بر صفحه تلویزیون ظاهر شد و اعلام کرد به طور یکجانبه از سرزمین های اشغالی ایران عقب نشینی نموده و از دو روز دیگر اسرای ایرانی را آزاد خواهد کرد. صدام ابراز امیداوری کرد که ایران هم اسرای عراقی را آزاد کند.

نگهبان ها به اتاق حسین رفته و به او تبریک گفتند. باز هم این تصور شکل گرفت که حسین چون جزو اولین اسراست پس جزو اولین نفراتی است که آزاد می شود. هر روز چهار پنج هزار اسیر در مرز خسروی مبادله می شدند. حسین تصاویر این تبادل را هر روز از تلویزیون می دید؛ اما هیچ کس درباره زمان آزادی او اطلاعی نداشت. از هر کس که می پرسید جوابی نمی شنید. تبادل اسرا بیست روز ادامه داشت و بعد دو کشور اعلام کردند دیگر اسیری در اختیار ندارند. انگار آب یخی روی سر حسین ریخته باشند سرد و دلگیر شد. وقتی آدم به چیزی امیدوار می شود و برای تحققش لحظه شماری می کند، ناامیدی پس از آن سخت ودردناک خواهد بود. باز هم آینده ای مبهم در انتظار او بود.

 

 

 

 

خبر آمد فردا پس فردا خلبان ها آزاد می شوند. چند سرباز آمدند جلوی آپارتمان را آب جارو و رنگ آمیزی کردند. دیوار به دیوار خانه حسین، منزل خلبان اسیر دیگری قرار داشت که پسرش با علی دوست و همکلاس بود. خانواده ها خوشحال بودند بعد از سالها قرار است مرد خانه شان را ببینند. از نیروی هوایی آمدند جلوی خانه هر دو اسیر پارچه خیر مقدم نصب کردند.

بچه ها شادی می کردند و روی سر و کول هم می پریدند. روز موعود فرا رسید. تا شب صبر کردند. دوستان و فامیل همه جمع شده بودند. شب آن خلبان اسیر همسایه به خانه برگشت و منزلشان پر از شادی و سرور شد؛ اما خبری از حسین نبود. چند روزی صبر کردند، هیچ خبری نشد. علی افسرده و غمگین بغض می کرد و اشک می ریخت چرا بابا نیامد؟ چرا همه پدرهایشان را می بینند من نمی توانم؟ هیچ کس هیچ جوابی نداشت. منیژه در خلوت خودش اشک می ریخت. یک مدت رفتند تا آب ها از آسیاب بیفتد دوباره برگشتند. آنقدر غمگین و سرخورده شده بودند که همسایه تازه آزاد شده به خاطر رعایت حال آنها مدتی بعد اثاث کشید و رفت.

 

 

جنگ عراق و آمریکا و متحدانش در شرف آغاز بود. دلار در عراق بالا کشید. احتکار و گرانی آغاز شد. سهمیه غذا و امکانات مرتبط با نگهداری حسین نیز رو به کاهش گذاشت. روزی سروان ثابت از مسئولان کمیته اسرا و مفقودین عراق به دیدار حسین آمد. مقدار قابل توجهی کنسرو با خودش آورد. گفت اگر قحطی شد اینها را دم دست داشته باشید. به نگهبان ها هم توصیه کرد اگر حملات هوایی شد از جان حسین مواظبت کنند.

نگهبان ها از قول دوستانشان که در سربازی بودند تعریف می کردند هر کس در کویت مقابلشان می ایستاد و با صدام بیعت نمی کرد را می کشتند و به زنهایشان تجاوز می کردند. صدام دلش می خواست ایران هم در این نبرد کنارش بایستد. عده ای هم در ایران همین پیشنهاد را مطرح کردند. رهبری انقلاب با زیرکی اعلام کرد این نبرد، جنگ حق و باطل نیست، تقابل باطل با باطل است و کشور را از خطری بزرگ و بی فایده در امان نگاه داشت.

یکی از نگهبانها می گفت از رادیو شنیده جورج بوش اعلام کرده به عراق به خاطر آن که هشت سال مقابل ارتش ایران ایستاده حمله نخواهد کرد. حسین در دلش به ساده لوحی آنها خندید. ساعاتی بعد انفجارهایی مهیب بغداد را به لرزه درآورد. ابرقدرت ها پای منافعشان که وسط بیاید به مزدوران خودشان هم رحم نخواهند کرد.

 

 

 

 

عراق در این جنگ شکست سختی خورد، تلفات سنگینی داد و بسیاری از زیرساخت های نظامی و صنعتی و خدماتی اش از بین رفت. پیشروی غربی ها بسیار سریع بود و اگر می خواستند می توانستند بغداد را هم به تصرف درآورند. بسیاری از مردم عراق از جمله شیعیان و بعضی اقوام کرد و اهل سنت در مخالفت با صدام دست به شورش زدند. آمریکا یک صدام کنترل شده ضد ایران را به حکومت شیعیان و مخالفین حزب بعث که از آمریکا هم دل خوشی نداشتند ترجیح می داد. جنگ خاتمه یافت. صدام که خیالش از بابت تهاجم غرب آسوده شده بود نیروهای ارتش بعث را به شهرهای آشوب زده فرستاد تا معترضان را قلع و قمع کنند. حسین کامل داماد صدام مسئول سرکوب شیعیان کربلا شد. او وقتی مقابل بارگاه اباعبدالله رسید رفت بالای تانک و رجز خواند که به تو می گویند حسین به من هم می گویند حسین. بجنگیم ببینیم کدام حسین قوی تر است؟! بعد گنبد و حرم آقا را به گلوله بست.

حدود یکسال بعد بین او و صدام کدورتی پیش آمد، مورد غضب قرار گرفت و به دستور صدام به درک واصل شد. معلوم شد چه کسی قوی تر است!

 

 

 

منابع آب و برق و انرژی عراق آسیب جدی دیده بود. در خانه ای که حسین نگه داری می شد گاهی یک هفته آب و برق قطع بود. مجبور می شد موقع رفتن به دستشویی از پارچه کهنه استفاده کند. لباس های زیاد بپوشد که یخ نزند! روزی دو وعده غذا می دادند که کیفیت بسیار پایینی داشت. نگهبان ها تعریف می کردند که فقر و قحطی در کشور بیداد می کند. بعضی زنها از فشار فقر به مرز اردن می روند و تن فروشی می کنند. غارت و ترور و ناامنی هم زیاد شده بود. یک شب که در اطراف خانه محل نگهداری حسین هم صدای تیراندازی بالا گرفت، دستور آمد او را به نقطه ای دیگر منتقل کنند.

مکان جدید خانه ای مصادره شده متعلق به یک ایرانی بود که توسط استخبارات دستگیر و به سرنوشتی نامعلوم دچار شده بود. خانه به دلیل آن که مدتی متروکه بود شبیه یک ویرانه شده بود. حسین را در اتاقی گذاشتند که بیشتر شبیه انباری بود. هیچ پنجره ای نداشت.

اسرای غربی و عربی هم آزاد شدند و حسین همچنان در اسارت بود. گاه با خودش می گفت شاید سهم من از دنیا همین اسارت باشد. سعی کرد افسرده نشود. باید برنامه های روزانه اش را ادامه می داد تا از غصه تنهایی و غربت و بی هم زبانی دق نکند. ته دلش روشن بود خدایی هست که می بیند، هوایش را دارد و هر چه بخواهد خیرش در آن است.

 

 

 

 

حسین از وضعیت بهداشتی و انضباطی مکان جدید در عذاب بود. ناراحتی کلیه داشت. باید بارها به دستشویی می رفت؛ اما ابو ردام که ارشد نگهبان ها و از تیپ نیروی مخصوص بود سخت گیری می کرد و می گفت داخل سطل دستشویی کن صبح ببر برای تخلیه! هر چه حسین می گفت اینجا پنجره ندارد و هوا متعفن می شود و... فایده ای نداشت.

یک شب که خیلی به حسین فشار آمده بود در زد. ابو ردام فهمید حسین می خواهد دستشویی برود باز نکرد. حسین دوباره و محکم تر در زد. در را باز کرد اما یکضرب داد و فریاد می کشید. حسین حال و روز خوبی نداشت. از دستشویی که برگشت رفت پیش ابو ردام. بحثشان بالا گرفت. او می گفت تو زندانی هستی باید مطیع ما باشی، حسین می گفت شما باید حرف مرا گوش بدهید. ابو ردام عصبانی شد، حسین را محکم هل داد، لگدی به سمت حسین پرت کرد. حسین روی هوا پای او را گرفت و سیلی محکمی به گوشش نواخت. سربازها بیدار شده و خودشان را رسانده بودند. حسین گفت کاری نکن یک جوری بزنم که بچسبی به دیوار! ابو ردام جلوی زیر دستانش ضایع شده بود. کلت کمری اش را در آورد. گلن گلدن آن را روی هوا کشید و به سمت حسین نشانه رفت. حسین یک لحظه احساس کرد ممکن است این مرد دیوانگی کند و ماشه را بچکاند. فرز و چابک مچ دست او را گرفت. سربازها آنها را جدا کردند و حسین را به داخل اتاق هل داده و در را قفل کردند. حسین داد زد یک ساعت دیگر اذان صبح است باید در را باز کنید. سربازی گفت باشد من این کار را می کنم فعلاً ساکت شو.

صبح ابو ردام گزارشی برای مافوقش فرستاد. از طرف سروان ثابت آمدند برای بررسی اوضاع. حق را به حسین دادند. باید هر وقت که نیاز به دستشویی داشت در را به رویش باز کنید. سر ابو ردام پایین افتاده بود. حسین احساس غرور کرد. طرف باید می فهمید اینجا تیپ نیروی مخصوص نیست، حسین هم سرباز او نیست.

 

 

 

نیمه های شب صدای تیراندازی در اطراف محل اقامت حسین شنیده شد. بیست نفر مأمور آمدند و با مراقبت ویژه حسین را از آنجا بردند. او دوباره به همان منزل قبلی منتقل شد. ارشد نگهبان ها عوض شد. این بار فرد با تجربه ای آمد به نام ستوانیار سلمان که چند بار از دست صدام مدال شجاعت گرفته بود. خوش اخلاق بود و به سربازها دستور داد هوای حسین را داشته باشند. روزی موقع قدم زدن سر صحبت را با حسین باز کرد و بحث را برد طرف ازدواج. حسین گفت که در ایران زن و فرزند دارد. سلمان گفت تو پانزده سال است اینجا اسیری معلوم هم نیست کی آزاد بشوی. زنت که نمی داند زنده ای یا نه. شاید تا به حال ازدواج کرده باشد. ایران برگردی هم که جز فقر و بدبختی و قحطی نیست. همین جا بمان. برایت دختری عراقی می گیریم. صدام از تو حمایت می کند. درجه بالا به تو می دهند در ارتش عراق خدمت کنی. همه امکانات مادی مثل خانه و ... را به تو می دهند... حسین فهمید این پیشنهاد از طرف سلمان نیست.

پیش خودش گفت من پانزده سال سختی و تنهایی و غربت و شکنجه را تحمل کردم آخرش به خاطر یک زن به فرهنگ و تاریخ مردم کشورم خیانت کنم؟ یاد ماجرای قاتل امیرالمومنین افتاد که به خاطر رسیدن به قطام، مولا را به شهادت رساند. می دانست حتی اگر به پیشنهاد آنها عمل کند بعد از مدتی که از او بهره برداری تبلیغاتی کردند سر به نیستش خواهند کرد.

جواب رد داد. گفت همسرم می داند من زنده ام اما حتی اگر جدا شده و برود ازدواج کند به او حق می دهم و گله ای ندارم. من به مردم کشورم خیانت نمی کنم. سالهای سال هم در اسارت و زندان بمانم به کشور دیگری پناهنده نمی شوم.

سلمان گفت اشکالی ندارد. اگر دختر عراقی نمی پسندی از همین دختران مجاهد ایرانی یکی را انتخاب کن. حسین پوزخندی زد: اوه! اینها که اسیر اندر اسیرند. به پستی و پلشتی آنها کسی را سراغ ندارم.

سلمان دست بر دار نبود. هر از گاه دختران همسایه را که وقتی روی پله ایوان می رفتند دیده می شدند نشان می داد و می گفت اینها حتما به تو دختر می دهند. جوانی و رعنایی و قد و بالا داری. از جوانی ات استفاده کن. دخترها گاهی قر و کرشمه ای می آمدند و با صدای بلند با هم شوخی می کردند که جلب توجه کنند. حرفهای سلمان تحریک کننده بود. حسین روی ش را بر می گرداند و می گفت تحمل زندان برای من راحت تر است تا این که به خانواده و مردمم پشت کنم.

دفعات بعد سلمان پیشنهاد پناهندگی به کشورهای شرقی یا غربی را داد و گفت خانواده تو هم می توانند از ایران بیایند آنجا با تو زندگی کنند. حسین یک جمله می گفت: ننگ تاریخ را برای خودم نمی خرم.

 

 

 

 

 

آمدند سراغش که می خواهیم درباره تو گزارش و مصاحبه تلویزیونی تهیه کنیم. حسین از این نظر خوشحال شد که پخش مصاحبه او خط بطانی بر ادعای عراق است که می گفت دیگر هیچ اسیر ایرانی در این کشور وجود ندارد. پذیرفت؛ اما گفت جواب سؤالها را با اختیار خودم می دهم.

از تلویزیون آمدند. دستی روی وضعیت خانه کشیدند و گزارشی از کارهای روزانه حسین تهیه کردند. موقع مصاحبه شد. گزارشگر پرسید چه کسی آغازگر جنگ بوده؟ حسین گفت: همان طور که دبیرکل سازمان ملل اعلام کرد رژیم عراق بود که از هوا و زمین و دریا به ایران هجوم آورد. پرسید: شنیده ای اسرای عراقی در ایران در چه وضعیت بدی به سر می برند؟ جواب داد: باور نمی کنم اما شما هم پانزده سال است مرا در بند نگه داشته و حتی اجازه ندادید با صلیب سرخ دیداری داشته باشم. خلبانهای کشورم را در بدترین شرایط ممکن نگه داشتید و...

دو ماه صبر کرد. این مصاحبه هیچ وقت از تلویزیون عراق پخش نشد.

 

 

 

 

مدتی بعد دوباره آمدند سراغش. گفتند چهار سرلشکر از دفتر صدام هستند که می خواهند با تو مصاحبه کنند و به او نشان بدهند. باز هم گفت به اختیار خودم جواب می دهم. سؤالها باز هم درباره نحوه حضورش در جنگ و تاریخ اسارت و... بود.

مصاحبه که تمام شد یکی از سرلشکرها پیشنهاد ازدواج و پناهندگی اش را مطرح کرد. دیگر برای حسین یقین شد سلمان از خودش حرف نزده بود. زیر بار نرفت. گفتند تقاضایی داری بگو. درخواست نامه نگاری با خانواده را داشت که نپذیرفتند گفتند اختیارش با شخص صدام است. اما یک رادیو، مقداری لباس و پول به او دادند و رفتند.

 

 

 

 

طارق عزیز معاون نخست وزیر صدام در مسیر بازگشت از نیویورک به ژنو رفت و با رییس صلیب سرخ جهانی مصاحبه کرد. آنجا بود که گفت حسین لشکری و چند خلبان ایرانی دیگر در عراق به سر می برند و هر وقت بخواهید می توانید با آنها دیدار کنید. رییس صلیب سرخ قلم و کاغذ آورد و از طارق عزیز خواست این اجازه را مکتوب و امضا کند.

حسین این چیزها را نمی دانست. به یکباره دید چند نفر لباس شخصی آمده اند به همراه مسئولی که در کمیته اسرا و مفقودین عراق بود از او خواستند سریع وسایلش را جمع کند که باید از آنجا برود. دل حسین را غم گرفت. به آنجا عادت کرده بود. نگران شد نکند جای جدید سخت تر و آزار دهنده تر باشد. باید با نگهبان ها خداحافظی می کرد. بعضی از آنها پنج سال با او آنجا زندگی کرده بودند. اشکشان موقع خداحافظی جاری شد. او را سوار ماشین کردند. یک ماشین اسکورت هم همراهشان بود. ابوفرح مسئول جدید او که از استخبارات آمده بود نگرانی حسین را احساس کرد. دلداری اش داد چیزی نیست. جای جدید بهتر از جای قبلی است. با چشمان باز از خیابان های بغداد عبور داده شد. مقابل ساختمان سفید پنج طبقه سازمان امنیت عراق واقع در منطقه الرشیدیه توقف کردند. حسین 16 سال پیش از زیر چشم بند، آنجا را دیده بود. صدایش به اعتراض بلند شد: اینجا که ساختمان استخبارات است! چشمان ابوفرح داشت از حدقه در می آمد. تعجب کرد حسین چطور آنجا را می شناسد؟

 

 

 

در حیاط ساختمان استخبارات عراق داخل ماشین نشسته بود. ابوفرح رفته بود کارهای اداری او را برسد. مأموران عراقی از اینکه می دیدند یک نفر با چشمان باز در این ساختمان دارد به همه چیز نگاه می کند حیرت زده بودند. یکی یکی می آمدند و او را تماشا می کردند. یکی از کارکنان استخبارات که عینک دودی داشت آمد جلو، حسین را ورانداز کرد بعد با فریاد از او خواست رویش را برگرداند سرش را ببرد زیر صندلی و جایی را نگاه نکند. حسین اعتنایی نکرد. مأمور عراقی باز هم داد زد و تهدید کرد. دید فایده ای ندارد اسلحه اش را در آورد و به سمت حسین نشانه گرفت. حسین خونسرد نشست و جنب نخورد. نگهبان ها هراسان دویدند و ابوفرح را خبر کردند. او آمد چیزی به آن مأمور گفت. سلاحش را غلاف کرد و رفت.

 

 

 

مکان جدید شرایطی بسیار بدتر از خانه امن داشت. عراقی ها به وعده شان عمل نکرده بودند. این موضوع را بارها به آنها یادآوری کرد. از هواخوری خبری نبود. دستور داده بودند زندانی های دیگر از حضور لشکری بویی نبرند. امکانات بهداشتی بد بود. غذاها بی کیفیت بود و گاه لاشه حشرات در آن پیدا می شد. حسین نمی توانست با این شرایط و ابهامی که نسبت به آینده داشت کنار بیاید. تهدید کرد اگر شرایطم بهتر نشود اعتصاب غذا خواهم کرد. خیلی سماجت به خرج داد بالاخره صاحب یک رادیوی قدیمی شد. هیچ کس جز یک اسیر قدر داشتن رادیو را نمی فهمد. زندگی طولانی در چنین وضعی علاوه بر بیماری های پوستی و قارچی، امراض داخلی هم برای اسیر به همراه دارد. نهایتاً پذیرفتند هفته ای دوبار به مدت نیم ساعت به محوطه زندان برود و میان دیوارهای بلند بتنی آن که گچی سفید و شش متر ارتفاع داشت و سقفی که از بشکه های آهنیِ سوراخ شده، ساخته شده بود قدم بزند. او دیگر نمی توانست آفتاب را ببیند.

 

 

 

همان روز اول که برای هواخوری به محوطه رفت چشمش به ده ها پیام افتاد که بر در و دیوار حک شده بود. یکی تاریخ اعدام یکی روزهای بازداشتش یکی پیام عاشقانه یکی نصیحت یکی اسم و آدرس و...

آن وسط چشمش به چند جمله فارسی افتاد. یک دختر و یک پسر برای هم پیام نوشته بودند. تعجب کرد اینها ایرانی هستند اینجا چه می کنند؟ نکند آنها را از نقاط مرزی ربوده اند؟ چوب کبریتی پیدا کرد و اسم خودش را نوشت و سؤالش را پرسید. دفعات بعد متوجه شد آن دو و یک جوان دیگر از ایران فرار کرده و قصد دارند به منافقین بپیوندند؛ اما عراق به آنها شک کرده و زندانی شان کرده است.

برایشان نوشت دارید اشتباه می کنید. منافقین خودشان به نوعی زندانی هستند. تا بیشتر آلوده نشده اید به کشورتان برگردید. دفعه بعد که به هوار خوری رفت هر سه نوشته بودند ما اشتباه کردیم؛ اما دیگر چاره ای نداریم...

 

 

 

 

 

روز اول فروردین 1374 هم از راه رسید. حسین دل شکسته بود. نشست و کمی قرآن خواند. دلش رفت پیش زن و فرزند و پدر و مادرش. چند سال است آنها را ندیده؟ چند سال است حتی از حال آنها خبری ندارد؟ آنها هم از حال او بی خبرند. از ته دل گریه کرد. بعد خودش را جمع و جور کرد. روز اول عید است. باید شاد و شاکر بود. خدا را شکر کرد که زنده است، سالم است و می تواند راه برود، رادیو و تلویزیون دارد، عزتش حفظ مانده و به دشمن باج نداده است، دینش حفظ مانده و با خدا ارتباط دارد، آب و برق دم دستش هست، می تواند هر وقت خواست دستشویی برود، آب سردی هست که می شود با آن دوش گرفت، در سلولش قدم بزند، قرآن و کتاب در اختیار دارد و... برای خانواده اش دعا کرد، برای ظهور امام زمان، برای سلامتی رهبر انقلاب برای سربلندی مردم کشور برای شادی مسلمین جهان برای رفع جنگ و خصومت در عالم و... تنهایی کلافه اش کرده بود. سالها بود که یک هموطن را ندید چند کلمه با او حرف بزند. زندان انفرادی چه در اینجا چه در خانه امن، آزار دهنده بود. به خودش تلقین کرد نباید ناامید شود. اگر افسرده شود از بین خواهد رفت. آمدیم و روزی آزاد شد. آن وقت باید سالم و شاداب باشد که به درد خانواده و کشورش بخورد. باید برنامه های روزانه اش را ادامه می داد و لحظه ای متوقف نمی ماند.

 

 

 

خرداد هم از راه رسید. هوا رو به گرمی گذاشت. با خودش گفت آیا سال بعد هم زنده ام و بهار را خواهم دید؟ آیا بالاخره روزی خواهد رسید که کنار خانواده اش برود؟ اصلاً در این بمباران ها و حملات هوایی، خانواده ای برایش باقی مانده؟

روز دوازده خرداد 1374 بود که ابو فرح مسئول استخباراتی پرونده حسین از راه رسید و گفت خودت را مرتب کن فردا دیدار مهمی داری. یک نفر را هم آورد سر و رویش را اصلاح کند. حسین تا فردا بی قراری می کرد. اسیری تنها با کمترین خبری که نشان از تغییر و تحولی جدید داشته باشد چنین مواقعی به هیجان و اضطراب می افتد. از خودش می پرسید قرار است به مکان جدید منتقل شوم؟ باز می خواهند از من مصاحبه بگیرند؟.... نتوانست درست و حسابی بخوابد.

بالاخره سیزده خرداد از راه رسید. او را سوار ماشین کردند و با اسکورت به جایی بردند. توی مسیر نشانش دادند آنجا آن دو گنبدی که می بینی حرم امامین کاظمین است. همان جا دست به سینه گذاشت و سلامی داد. دعا کرد روزی بتواند از نزدیک به زیارتشان برود. جایی که ماشین ایستاد گل از گل حسین شکفت برایش قابل باور نبود. ساختمان متعلق به هلال احمر بود.

داخل رفتند و با احترام از او خواستند بنشیند. از صلیب سرخ جهانی آمده بودند اسمش را ثبت کردند کاغذی دادند برای خانواده اش نامه بنویسد. خواب بود یا بیدار؟ اصلاً باورش نمی شد. از ته دل خدا را شکر کرد. بالاخره فرجی برایش حاصل شد.

 

 

 

همسایه ما هر سال عاشورا روی پشت بام دیگ غذای نذری بار می گذاشت من هم به میزانی در کارهای آن سهیم بودم به نیّت آزادی حسین. آن سال هر چه گفتند نرفتم. دلخور بودم چرا حاجتم روا نشده. همسایه اصرار کرد منیژه خانم بیا لااقل در حد ریختن یک لیوان آب در دیگ نذری سهیم باش. با اکراه رفتم یک لیوان آب ریختم داخل دیگ و برگشتم. ظهر عاشورا غذا آوردند دل و دماغ نداشتم و لب به آن نزدم. فردایش از طرف کمیته اسرا مراسمی بود مرا هم دعوت کرده بودند. بعد از مراسم صدایم زدند. آقایی آمد و گفت از طریق صلیب سرخ با حسین دیدار داشت این همه نامه اش! دستخط حسین را بعد از این همه سال فراموش کرده بود. باورش نشد. گفت لابد می خواهند امید واهی بدهند. بگویند ما هم کاری کردیم و به فکرتان هستیم. با ناباوری من هم برای حسین نامه ای نوشتم. نامه های بعدی همراه با عکس حسین که به دستم رسید یقین کردم خبر درست است. حسین زنده است و این فراق کشنده دارد به پایان می رسد. عکسش را یک دل سیر نگاه کردم و گریستم. چقدر پیر و شکسته شده بود. موهای سرش داشت سفید می شد.

 

 

 

 

 

مارک فیشر کارمند با تجربه صلیب سرخ جهانی از همه خواست اتاق را ترک کرده تا با حسین تنها صحبت کند. عراقی ها که رفتند یک سرباز آمد با سینی چای و شربت پرتقال. وقتی بیرون رفت پشت سرش حسین بلند شد در را بست. همه جا را ورانداز کرد دوربین یا میکروفون نباشد. ضبط را هم خاموش کرد. نشست و برای خودش چای ریخت.

مأمور صلیب به دقت او را زیر نظر داشت. پرسید چرا چای؟ چرا شربت نریختی؟ گفت: چون شربت خنک است و چای گرم. اگر اول چای بخورم کمی بعد می توانم شربت پرتقال هم بخورم اما اگر اول شربت بخورم دیگر چای سرد می شود و از دهان می افتد.

مارک از جواب حسین به وجد آمده بود. گفت کارهایت چه آداب نشست و برخاستت، چه بستن در و کنترل اتاق، چه برداشتن چای نشان می دهد از نظر هوش و ذکاوت در نقطه مطلوبی هستی. من گمان می کردم کسی که شانزده سال در اسارت بوده، مفقود و محروم بوده و سالهای زیادی را تنهایی به سر کرده لابد از نظر روحی  و روانی باید آشفته باشد، عقلش رو به زوال رفته باشد ولی تو هوش و حواست سر جایش است. علتش را می توانی برایم بگویی؟

گفت: هیچ وقت ناامید نشدم، هیچ وقت هم امید واهی به خودم نداده و اسیر رؤیا پردازی نشدم. با خدا و قرآن و اهل بیت مأنوس بودم و به آنها متوسل می شدم. برنامه ریزی داشتم. جوری که حتی چند لحظه وقت آزاد نداشته باشم که اسیر توهّم و ذهنیت های منفی شوم. واقعیت را پذیرفتم و با شرایط موجود کنار آمدم. سخت بود؛ اما می دانستم آنچه یک انسان را در اسارت از بین می برد حسرت و اندوه است.

مارک گفت آفرین به تو تبریک می گویم.

 

 

 

 

آدمها وقتی منتظر باشند لحظات انگار دیرتر می گذرد. بعضی اوهام هم اجتناب ناپذیر می شود. منتظر بود جواب نامه اش بیاید. خبری نشد. کسی هم اطلاع نداشت. پیش خودش می گفت نکند خانواده اش در موشک باران شهرها کشته شده باشند؟ نکند منافقین بخواهند از طرف آنها نامه بنویسند و خبرهای دروغ بدهند؟ چهره همسر و فرزندش بعد از دیدن دستخط او چگونه خواهد بود؟

شد ششم مرداد سال 74 که سر و کله ابوفرح پیدا شد و دوباره با خودش یکی را آورد برای اصلاح سر و صورت حسین. فهمید خبری هست. طاقت نیاورد و پرسید. وقتی مطمئن شد نامه و تصاویری از خانواده اش رسیده بعد از سالها به طور واقعی و از ته دل خندید و  شاد شد. تا فردا بشود هزار جور فکر و خیال در ذهنش گذشت.

دوباره به همان ساختمان رفت و با مارک دیدار کرد. مارک گفت ده روزی هست نامه رسیده ولی عراقی ها مانع تراشی می کنند. دو نامه بود و دو عکس. منیژه کنار مردی جوان و رشید ایستاده بود. سعی کرد جلوی بغض و اشکش را بگیرد. علی اکبر چقدر مرد شده بود، ماشاءالله. آنها هم منتظر و دلتنگ او بودند. با خوشحالی به مارک گفت این همسرش است که شانزده سال پای او ایستاده و صبوری کرده. مارک باز هم تعجب کرد و آفرین گفت.

حسین گله کرد که صدای شکنجه زندانی ها اعصابش را به هم ریخته. از حسین هیچ عکسی نبود که برای خانواده اش بفرستد. مارک به عراقی ها گفت از او عکس بگیرید. این همه سال چرا هیچ تصویری از او تهیه نشد؟ جای او در زندان نیست. گفتند ممکن است ایرانی ها گروه ویژه بفرستند که او را ترور کنند اینجا بهتر است! حسین خنده اش گرفت.

موقع برگشت تقاضا کرد ماشین کمی نزدیک تر به حرم امامین کاظمین برود. راننده نپذیرفت. گفت مجاز نیست. ولی قول داد دفعه بعد با اجازه رییس زندان این کار را انجام دهد.

روی تختش که دراز کشید انگار همه عالم را به او داده اند. نامه ها و عکس ها را می خواست با چشمانش ببلعد.

این زن چقدر صبوری کرد. سوم دبیرستان بود که حسین طاقت نیاورد و او را با خودش به دزفول برد. یکبار فقط یکساعت دیر کرد. منیژه از فرمانده پایگاه تا فرمانده گردان و ... را پشت خط آورد که حسین من کجاست؟ چرا دیر کرده؟

سر همین موضوع بینشان جرّ و بحث شد. حسین توضیح داد که کار من اینطور است و گاهی تأخیر پیش می آید لطفاً طاقت بیاور. منیژه کوتاه نمی آمد. حسین گفت آخرش از دست تو می روم به یکی از این شیخ نشین های اطراف پناهنده می شوم و شنید که لایق همین عربها هستی! حالا او شانزده سال گرفتار عربها شده و منیژه شانزده سال است با صبر و انتظار کنار آمده است.

حسین در خلوت خودش با این دو عکس چقدر گریست. به چشمان منیژه زل می زد و از نگاه کردن به آن سیر نمی شد. از شور و هیجان تا 36 ساعت بعد خوابش نبرد.

 

 

 

 

 

دوماه بعد آمدند سر و رویش را اصلاح کردند و عکاس آوردند. خودش هم به عکاس کمک کرد تصاویر بهتری گرفته شود. جوری که انگار کاملاً به او خوش می گذرد و هیچ کمبودی احساس نمی کند. دلش نمی خواست منیژه با دیدن تصویر او غمگین شود. به درخواست مارک، کمی وضعیت غذای حسین بهتر شد که البته زندانبان ها به آن دستبرد می زدند.

اوایل آبان قرار شد بار دیگر مارک را ببیند. به ابوفرح یادآوری کرد که قول داده اند این بار او را نزدیک حرم ببرند. نامه ها و تصاویر جدید رسید. نامه ای هم از برادرش بود که می گفت حال پدر و مادر خوب است. حسین باور نکرد. پدر باید تا آن وقت 96 ساله و مادر 88 ساله شده باشد. بعدها فهمید که پدر دیگر در قید حیات نیست. نوشت اگر اتفاقی برای پدر و مادر یا هر یک از اقوام و آشنایان افتاده به من بگویید تحمل شنیدنش را دارم.

موقع برگشت راننده به قولش عمل کرد و با ماشین تا پنج متری حرم امامین کاظمین رفت. حسین چشمانش را بست، دست راستش را روی سینه گذاشت و از ته دل سلام داد و دعا کرد صحیح و سالم به کشورش برگردد.

آن روز آن قدر برایش شیرین و خاطره انگیز بود که تصمیم گرفت به شکرانه آن شروع به حفظ قرآن کند. ابتدا از سوره های کوچک شروع کرد. چند جزء را که از بر شد شیرینی آن زیر زبانش نشست. از خدا خواست تا قرآن را کامل حفظ نکرده آزاد نشده و به کشور بر نگردد.

 

 

 

 

مقابل اتاق او سلول زنان سیاسی بود که گاه با نوزادشان نگه داری می شدند. صدای شکنجه و شیون آنها و گریه بچه هایشان اعصاب حسین را به هم ریخته بود. از ابوفرح درخواست کرد یا آنها را از آنجا ببرد یا او را. ابوفرح به نگهبان ها توصیه کرد دیگر کسی را در اطراف اتاق حسین شکنجه نکنند.

اواخر زمستان بود. آب برای مدتی طولانی قطع شده بود. گند و کثافت همه جا را فرا گرفت. هجوم سوسکها آغاز شد. بندی کنار اتاق حسین بود که تعداد زیادی اسیر داشت. آب برای شستشوی خود و تمیز کردن توالت نداشتند. خودشان که یک سطل سوسک در روز می کشتند. حسین هم روزی چهل پنجاه تا سوسک می کشت. به ابوفرح گفت حاضر است دریافتی دو ماهش را بدهد به جای غذا و ... یک حشره کش برایش تهیه کنند. ابوفرح گفت پیدا نمی شود و اگر هم در بازار سیاه باشد قیمتش بیشتر از حد تصور توست.

 

 

 

 

 

 

تنهایی فقط از آن توست و بس! داشت این آیه را می خواند "از نشانه های قدرت اوست از جنس خودتان برایتان همسرانی آفریده تا به آن آرامش یابید و میان شما دوستی و مهربانی نهاد. در این، عبرتهایی است برای مردمی که تفکر می کنند"

واقعاً جز خدا چه کسی می تواند تنها زندگی کند و به غیر خودش محتاج نبوده و انیس و همدمی نداشته باشد؟ امکانات اسارت گاه خوب بود گاه بد و اندک؛ اما تنهایی بیشترین آزاری بود که در این سالها تحمل نمود.

دو مارمولک هر روز ساعت هفت صبح از محفظه هواکش وارد می شدند، چرخی در اطراف می زدند، با هم بازی می کردند و نیم ساعت بعد از همان حفره خارج می شدند. سرگرمی هر روز حسین تماشای بازی و حرکات این دو مارمولک بود. آمدن آن دو را هم نشانه لطف خدا می دانست. فرصتی بود برای تفکر در ذات و قدرت خدا و عجایب عالم خلقت که جز به تدبیر خالقی یکتا و علیم و مهربان رقم نخواهد خورد. کوچک ترین موجودات عالم هم در مدار درایت خالقی بی همتا آفریده شده و شعور و هدفی در خلقتشان نهاده گردیده که نشانه عظمت خداوند است؛ الحمدلله رب العالمین.

 

 

 

 

 

نوروز 75 را مثل سالهای قبل به تنهایی جشن گرفت؛ با این تفاوت که این بار تصاویری از خانواده در کنارش بود و به آنها خیره می شد. منیژه به مناسبت عید برایش کارت پستال و پسته و خمیر دندان و مسواک و جوراب و پیراهن و کنسرو و.... فرستاده بود که بعد از چند ماه فقط نامه ها و کارتها را به دستش دادند.

 

 

 

 

زمستان سال 76 کنفرانس سران کشورهای اسلامی در تهران برگزار شد. عراق در سطح هیاتی عالی رتبه به ریاست طه یاسین رمضان در این کنفرانس شرکت کرد. ابوفرح هم که عنصری اطلاعاتی بود با این هیأت روانه تهران شد. آنها تا دو هفته در تهران ماندند. وقتی برگشتند ابوفرح آمد پیش حسین و از این سفر تعریف کرد که چقدر به آنها خوش گذشته، خوب پذیرایی شده و برای تفریح به سد کرج و پیست دیزین برده شدند.

گفت توافقاتی هم پیرامون باقی مانده اسرا صورت گرفته. مژده داد که قرار است تو را به زیارت کربلا و نجف و کاظمین و سامرا ببریم. حسین خیلی خوشحال شد اما پرسید شرط خاصی دارید؟ شنید که نه تو در زیارت آزادی و مأمورها با تو کاری ندارند، ولی در طول سفر با عربها صحبت نکن.

قرار گذاشتند بعد از عید فطر که عراقی ها سه روز تعطیل هستند به سفر زیارتی بروند. روز موعود فرا رسید. آرایشگر آمد سر و صورت حسین را اصلاح کرد. لباس مرتب پوشید. دو ماشین هم در جلو و عقب خودرو، اسکورتشان می کردند. چشم و دست حسین باز بود و خیابانها را تماشا می کرد. ابتدا به نجف و سپس به کربلا رفت، روز بعد هم به سامرا و سیدمحمد و کاظمین. احساس کرد تمام خستگی این سالها از تنش بیرون شده است. برای خانواده سوغاتی خرید. مردمی که هزینه اقامت در هتل را نداشتند در بین الحرمین و زیر درختهای نخل اسکان پیدا کرده بودند. به حالشان غبطه خورد کاش خودش هم روزی با خانواده همین جا بنشیند. به نیابت از امام و شهدا و همه مردم و دوست داران اهل بیت زیارت کرد، نماز خواند و اشک ریخت و از خدا خواست زیارت اباعبدالله را قسمت همه آرزومندان کند. ابوفرح سنی مذهب بود. روسری دخترش را آورد برای تبرّک به ضریح حرم حضرت ابالفضل علیه اسلام مالید. می گفت دخترم ریزش مو دارد. دوا و دکتر هم تا به حال نتیجه نداده. فقط از دست ایشان کار بر می آید.

حسین از این سفر آنقدر روحیه گرفت که خودش را حتی برای طولانی تر شدن سالهای اسارت آماده کرد.

 

 

 

باز هم یک گروه از فرمانده های درجه بالای نظامی آمدند با حسین نشستند و همان سؤالهای تکراری را پرسیدند. کی اسیر شدی؟ هواپیمایت چه بود؟ کجا را هدف قرار دادی؟ باز هم گفتند از طرف صدام آمده ایم. اظهار امیدواری کردند که به زودی آزاد میشوی.

حزب بعث، روز سیزده شهریور را روز آغاز جنگ می داند با ادعای آغاز تهاجم از سوی ایران. صدام سخنرانی کرد و اسم حسین لشکری را هم آورد که او نخستین خلبان ایرانی بود که به عراق حمله کرده و به عنوان سند آغاز جنگ در اختیار ما قرار دارد.

خبرنگاری فرستادند تا درباره سخنرانی صدام با حسین مصاحبه کند. همان شرط قبلی را مطرح کرد که باید در پاسخ دادن آزاد باشد. خبرنگار درباره جنگ خلیج فارس و اوضاع اسارت و ... سوالهایی پرسید. یکدفعه این سوال را مطرح کرد: آیا اگر دوباره بین ایران و عراق جنگی شروع شود تو با توجه به اینکه هفده سال را در اسارت گذرانده ای باز هم حاضری در این جنگ شرکت کنی؟

جواب داد: امیدوارم هرگز بین این دو کشور جنگی رخ ندهد. بعید هم می دانم دو طرف دیگر تمایلی به جنگ با هم داشته باشند اما اگر خدای نکرده این اتفاق بیفتد من سرباز وطنم هستم و در راه دفاع از آن کوتاهی نخواهم کرد.

چند روز بعد، فقط چند خط از این مصاحبه در یکی از روزنامه های عراق منتشر شد.

 

 

 

 

نوروز سال 77 از راه رسید. حسین آخرین جزء قرآن را هم حفظ کرد. نفس راحتی کشید و به خدا گفت: دیگر کاری در این جا ندارم. ممنون که این دعایم را اجابت کردی. اگر صلاح میدانی مقدمه آزادی مرا هم فراهم کن. دو هفته گذشت که خبر آوردند اسمش در فهرست تبادل اسرا قرار گرفته. این اولین بار بود که چنین خبری می شنید.

مسئول عراقی آمد و گفت اگر بخواهی همین فردا تو را برای اعزام به مرز آماده می کنیم، اگر بخواهی میتوانی چند روزی بمانی و به زیارت کربلا و نجف بری. حسین معطل نکرد. گفت: هجده سال است اینجا در اسارت هستم و بالاخره شما مرا روزی آزاد خواهید کرد؛ اما معلوم نیست دیگر توفیق زیارت اهل بیت را داشته باشم. دلم برای زن و فرزندم خیلی تنگ شده، هجده سال صبر کردم این چند روز هم رویش. برویم زیارت به امید خدا.

 

 

 

باز هم آمدند برای مصاحبه. سؤال کردند حالا که داری آزاد میشوی و پیش خانواده ات بر می گردی آیا مشکلات این سالها را فراموش کرده و از ما به نیکی یاد خواهی کرد؟ جواب داد: خیر! آزادی برای من خوشحال کننده است اما نه آنقدر که مصائب این هجده سال و شکنجه های روحی و جسمی که تحمل کردم را فراموش کنم. خوششان نیامد و زود مصاحبه را تمام کردند.

برای آخرین بار رفت هواخوری. گوشه ای روی دیوار نوشت: امروز آخرین باری است که به هواخوری می آیم و احتمال دارد فردا به ایران بروم، خداحافظ یاران! حسین لشکری، اولین و آخرین خلبان اسیر ایرانی.

آن شب برای آخرین بار با آب سرد دوش گرفت، آخرین نماز شبش را در اسارت خواند، بعد از نماز صبح قدم می زد تا بیایند سراغش. زیر لب صلوات می فرستاد. شکر خدا را می گفت که در تمام این هجده سال به رغم همه کمبودها و فشارهای روحی و عاطفی، خدا یار و نگه دارش بود تا پیش دشمن سرشکسته و ذلیل نشود. همیشه سرش بالا بود و عزتش حفظ ماند.

 

 

 

یک دل سیر حرم ها را زیارت کرد و اشک ریخت. نماینده ای از وزارت خارجه عراق آمده بود. به حسین توصیه کرد مهر کربلا بخرد. حسین گفت قبلاً این کار را کرده ام. نماینده گفت باز هم بخر، ممکن است در ایران به دیدار آقای خامنه ای بروی دست خالی نباشی.

شب را در یک پایگاه نظامی نزدیک مرز خسروی گذراند. وزیر خارجه عراق هم آمد و گفت فردا ایرانی ها مراسم مفصلی برای استقبال از تو تدارک دیده اند. حسین شب را تا دیر وقت بیدار ماند. تصمیم گرفت متنی را برای سخنرانی آماده کند. ده سال بود که از اسرا جدا شده و با کسی به زبان فارسی صحبت نکرده بود. باید تمرین می کرد تسلط بیشتری داشته باشد.

صبح با وزیر خارجه عراق و چند مقام نظامی به مرز رفت. از صلیب سرخ هم آمده بودند. یکی شان او را کناری کشید و گفت هنوز دیر نشده، دلت بخواهد میتوانیم کاری کنیم به یکی از کشورهای غربی پناهنده شده و همه امکانات تا آخر عمر در اختیارت قرار بگیرد. محکم و قاطع گفت: من هجده سال بدترین شرایط اسارت و سختی ها و شکنجه ها را تحمل کردم برای چنین روزی که به وطنم برگردم. از لطف شما ممنون! اما یک خواهشی دارم. نماینده صلیب خوشحال شد. چشم و گوشش تیز شد ببیند حسین چه تقاضایی از او دارد:

گفت: چنانچه در همین فاصله کوتاه تا رسیدن من به مرز، اتفاقی رخ داد و مرگ به سراغم آمد، حتماً جنازه مرا به ایران تحویل بدهید؛ زیرا خانواده و ملت ایران در انتظار من هستند.

 

 

 

 

بیست متر تا مرز فاصله داشت. سرلشکر حسن رییس کمیته مفقودین جنگی عراق آمد و همراهی اش کرد. از حسین خواست موقع خروج از خاک عراق برای مقامات سیاسی و نظامی عراق که آنجا ایستاده اند دست تکان بدهد. حسین سر و سینه اش را بالا داد و سعی کرد با ابهت و اقتداری که در شأن یک نظامی ایرانی است پا به خاک کشورش بگذارد. کاردار ایران در عراق آمد او را در آغوش کشید و بوسید. سرتیپ نجفی مسئول کمیته اسرا و مفقودین ایرانی هم آمد او را بوسید. چند مسئول نظامی و سیاسی دیگر هم آمدند. حسین را جانانه می بوسیدند و از دست هم می ربودند. سرلشکر حسن سعی کرد دست حسین را کشیده و در خاک عراق نگه دارد تا مقابل دوربین ها برای مسئولان عراقی دست تکان بدهد. حسین دیگر وارد ایران شد و انبوه جمعیت به طرفش هجوم آوردند. سرلشکر ناامیدانه برگشت و به سمت ماشین ها رفت. فرمانده گارد تشریفات نظامی با رسیدن حسین فرمان خبردار داد. منتظر ایستادند تا حسین دستور آزاد باش بدهد. سرتیپ نجفی حلقه گلی روی گردن حسین انداخت. مردم ریختند و او را در آغوش گرفته و بالای سر بردند و شعار دادند: لشکری قهرمان خوش آمدی به ایران.

به زور او را از دست جمعیت در آوردند. حالا نوبت خبرنگارها بود. یکی آمد جلو و پرسید: این هجده سال را چگونه سپری کردی؟

جواب داد: با توکل بر خدا و یاری جستن از او و تأسی به انبیا و ائمه و به عشق مردم، فرهنگ و تاریخ ایران. اگر عمری باشد همچنان تلاش خواهم کرد سرباز وفادار و مخلصی برای وطن باشم و تا پای جان از این مرز و بوم دفاع کنم.

 

 

 

 

گفتند آماده شو باید برویم خدمت مقام معظم رهبری ایشان درجه تو را نصب کند. در محضر رهبر انقلاب، سرتیپ نجفی پیشنهاد داد با توجه به این که حسین لشکری طولانی ترین دوره اسارت را گذرانده به لقب سیدالاسراء مفتخر شود. رهبر انقلاب هم سری به نشانه تأیید تکان داد. حسین با احترام ایستاد و مقام معظم رهبری درجه امیری را روی دوشش نصب کرد. حسین در فکر فرو رفت. دو روز پیش در کنج اسارت و غربت بود حالا کنار بالاترین شخصیت مملکت ایستاده و درجه عالی نظامی دریافت می کند. حقا که عزت و ذلت در دست خداست. هر که با خدا باشد خدا با اوست.

به خانه که رسید هجده کبوتر سفید آوردند تا به یاد هجده سال اسارت او آزاد کنند. آخرین کبوتر را خودش در دست گرفت. سرش را بوسید. نازش کرد. زیر لب گفت قدر آزادی را بدان و به آسمان بی انتها پرواز داد.

 

 

حسین لشکری بعد از اسارت همواره مورد تجلیل و قدردانی گروههای مختلف مردمی قرار داشت و از او به عنوان یک قهرمان یاد می شد. صدام با همه ابزارهای مادی که در اختیار داشت از زور و زر و تطمیع و تهدید تلاش کرد از او یک ضد قهرمان و شخصیتی پوک و بی ارزش بسازد، حسین با همه دارایی های معنوی اش هجده سال ایستاد و به جای آن که سندی بر ضد کشورش شود سندی در رسوایی رژیم بعث و حامیانش قرار گرفت و قهرمان تاریخ ملتش شد. او به دلیل ابتلا به بیماری های مختلف به یادگار مانده از دوران سخت اسارت، روزانه بیست نوع دارو مصرف می کرد. در نهایت بر اثر عوارض به جا مانده از سالهای حماسه و مقاومت در نوزدهم مرداد سال 1388  به دوستان شهیدش پیوست و در قطعه پنجاه گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها به آسمان سپرده شد.

شب آخر حیات در کنار نوه خردسالش محمدرضا دراز کشید. ناگهان سرفه های شدیدش شروع شد. منیژه خودش را سراسیمه به او رساند. حسین به پشت افتاده بود و حالت خفگی داشت. منیژه دستان او را در دست گرفت و فشرد. نگاهشان برای آخرین بار به هم گره خورد. این آخرین تصویری بود که حسین از دنیای مادی با خودش به یادگار برد.

منیژه ده سال دیگر هم صبوری کرد و در سحرگاه پنجم بهمن 1398 برای همیشه به حسین پیوست.

 

بر اساس مجموعه خاطرات و آثار مرتبط با شهید در جراید، فضای مجازی و نیز:

کتاب 6410/ خاطرات خودنوشت حسین لشکری/ بازنویسی علی اکبر موثق/ نشر آجا

کتاب سیدالاسراء/ محمدعلی اعظمی/ انتشارات راهبردی نهاجا

کتاب روزهای بی آینه/ خاطرات منیژه لشکری همسر شهید لشکری/ گلستان جعفریان/ انتشارات سوره مهر

ماهنامه جانباز شماره 27

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سوریه و عبرت چند باره

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۴، ۰۹:۵۰ ب.ظ

خب پس میگفتید اگر شعار مرگ بر اسرائیل ندهیم کاری به کار ما ندارند! اگر از فلسطین دفاع نکنیم در امن و امانیم. با آمریکا دست دوستی بدهیم دنیا به روی ما لبخند می زند!!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عزیزان مداح! این خاطره صادق آهنگران را بخوانید:

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۴، ۰۷:۲۷ ب.ظ

روایت آهنگران از اخطاری که از امام گرفت 

 

در مراسم سوم یا چهلم شهدای بمباران دزفول شعری خواندم که با بیت‌ ‌«ای عزیزان شد به پا غوغای محشر» شروع می شد و در ادامه شعر «یک طرف‌ افتاده طفلی یک طرف افتاده مادر». اشعار، صحنه های دلخراش جنگ را‌ مجسم می کرد که چه روی داده است. شعر را که خواندم همان شب دو بار از‌ تلویزیون پخش شد و در روزهای بعد چندین بار با آهنگ و تصاویر مناسبی‌ که بر روی آن مونتاژ شده بود، پخش شد.
بعد از این جریان در شیراز‌ خدمت آیت اللّه  ‌‌حائری شیرازی‌‌ بودیم تا برای رزمندگان از صحبت های ایشان‌ تصویر برداری کنیم. بعد از مراجعت، در اهواز آقای‌‌ غلامعلی رجایی ‌‌را‌ دیدم، ایشان به من گفت: آقای انصاری با ما تماس داشتند و سراغ شما را‌ می گرفتند. ولی من به ایشان گفتم به شیراز رفته اند.

آقای انصاری گفتند: به‌ ایشان بگویید امام به حاج ‌‌سید احمد‌‌ آقا فرمودند که: «به ایشان بگویید اشعار‌ حماسی بخواند». وقتی من این خبر را شنیدم ذهنم روی همان شعر متمرکز‌ شد، چرا که صحنه های دلخراش جنگ را بیان می کرد. با وجود ریتم بسیار‌ خوبی که داشت اشعار حماسی محرکی نبود و شاید تنها چند بند آن حماسی‌ بود. گفتم احتمالاً همان شعر است. با آقای رجایی تماس گرفتم ایشان گفت:‌ بله، این اشعار را چند شب از تلویزیون پخش کرده اند و حضرت امام هم‌ شنیده اند لذا این مطلب را بیان داشته اند.‌

‌‌   یک بار دیگر در نماز جمعه تهران اشعار حماسی‌ ‌‌«خیز ای رزمنده شیر‌  ‌ خانه از دشمن بگیر»‌ ‌‌را خواندم. در متن شعر چند جمله ای بود که می گفت «ای کسانی که‌ خانه هایتان ویران شد و سوخت ای کسانی که چه شُدید...»

بعد از اتمام نوحه‌ گویا از جماران تماس گرفته بودند ولی به من خبر ندادند. بعد آقای ‌‌مرتضائی فر‌ به من گفت که: حاج سید احمد آقا تماس گرفته و گفته است که امام به وسیله‌ رادیوی کوچکی که در دستشان بود اشعار را می شنیدند وقتی به این قسمت‌ رسیدند، رادیو را زمین گذاشته اند و فرموده اند: «به ایشان بگویید مردم ما،‌ مردم جنگند مردم حماسه اند» و امام روی این قسمت حساس شده اند.

این‌ مطلب را که شنیدم با خودم گفتم: اگر ما چیزی بخوانیم که مورد تایید امام‌ نباشد مورد تایید ‌‌امام زمان ‌‌هم نیست و خدا هم قبول نمی کند و اصلاً برای ما‌ فایده ای ندارد. لذا در جماران به خدمت آقای انصاری رسیدم و قضیه را برای‌ ایشان مطرح کردم و گفتم اگر قرار باشد ما شعری بخوانیم که امام تایید نکند،‌ کارم را مورد تایید اهل بیت(ع) و برای رضای خدا نمی دانم و به درد نمی خورد.‌ ایشان مدتی با من صحبت کردند که: امام روی اشعار خیلی حساسند و روح‌ امام با یک ذره ضعف در شعر و کارهای هنری حساس می شود و خیلی به‌ اشعار و کارهای هنری اهمیت می دهند و شما را نیز می شناسند.

در مورد بچه‌ بسیجی ها بیشتر حساس هستند و ما نیز در مورد کارهای شما در جنگ‌ برایشان تعریف کرده ایم به همین حساب بیشتر حساس شده اند. دیگر ما شروع‌ به خواندن اشعار حماسی کردیم و تا توانستیم حماسی اش کردیم. بعد از مدتی‌ جهت مشورت و کسب تکلیف پیش آقای انصاری آمدم که الحمدللّه ایشان‌ گفتند: امام اظهار رضایت کرده اند.

منبع: باشگاه خبرنگاران جوان

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تابوتهای دست ساز

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۴، ۰۷:۱۹ ب.ظ

دانلود و خرید کتاب تابوت های دست ساز ترومن کاپوتی ترجمه بهرنگ رجبی

 

بعد از مدتها رمانی جنایی آمریکایی را خواندم. تابوتهای دست ساز، پردازش جذاب و کشش معمایی جالبی داشت. بیخود هم قلم فرسایی و مطول نویسی اعصاب خردکن نداشت. نویسنده اش البته فیلمنامه نویس هم هست و به نظرم این نوشتار را بر همین سیاق تدوین نمود. همه چیز کتاب خوب بود جز انتهایش که قاتل مردم بیگناه، مردی بود که روی دخترانش غیرت داشت و از خدا دم میزد. البته آدمهای به ظاهر متدین اما منافق یا کودن زیاد داریم؛ اما به طور معمول آمار جنایت در بین افراد لاقید هرز و شراب خوار بیشتر است. در تابوتهای دست ساز، نویسنده انگار تلاش دارد عرق خوارها را تبرئه کند. بگذریم. خواندن کتاب آمریکایی این حواشی را هم دارد ولی به هر حال اثر جذاب و مخاطب پسندی است که در کشور ما هم فروش خوبی داشته است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بازی دنیا را خدا سوت می زند

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۴، ۰۷:۰۹ ب.ظ

حمله به علیرضا فغانی به خاطر عکس گرفتن با ترامپ

 

آقای فغانی! دل کودکان یتیم، دل داغدار پدران و مادران جوان از دست داده را شکستی، خدا دلت را خواهد شکست.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

جنگ دارد به نقطه حساس می رسد

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۳ تیر ۱۴۰۴، ۰۳:۳۶ ب.ظ

فضای سایبری بهترین بستر برای جنگ ترکیبی است - تسنیم

 

یک مقام رژیم صهیونیستی گفت که ایران را از داخل شکست می دهیم.

خب منظور او نمیتواند لزوما فروپاشی فرهنگی باشد. هر چند پیشتر نوشته بودم که در سالهای اخیر موج تخریبهای فرهنگی رسانه های معاند بخش هایی از مردم و مسئولان را از سبک زندگی و تفکر انقلاب اسلامی دور ساخته بود و این جنگ اتفاقا تلنگری شد تا بعضی مولفه های معنوی فراموش شده دوباره در اذهان عموم احیا شود؛ اما آن چه این مسئول اسرائیلی به تازگی بیان داشته به یقین متوجه تحولات سیاسی درونی جامعه ایرانی است.

امید دشمن نمیتواند برگرفته از وضعیت معیشت و گرانی باشد. مردم شرایط جنگی را درک می کنند و به رغم وجود بعضی گرانی ها اعتراضی از سوی بدنه ضعیف جامعه شنیده شد.

برای درک منظور این مقام رژیم غاصب فقط کافی است به اتفاقات متوالی اخیر دارای مخرج مشترک مورد قبول استکبار نگاه بیندازید.

عده ای از مدعیان علم اقتصاد که وضع موجود جامعه برآمده از دوران مدیریت همانهاست در نامه ای درخواست تغییر رویکردهای نظام اسلامی در سطح کلان را مطرح می کنند.

بلافاصله میرحسین موسوی که اوباش طرفدار او در فتنه 88، از سوی نخست وزیر اسرائیل لقب سرباز پیاده های این رژیم را دریافت کردند به میدان آمده و درخواست تغییر در سطوح عالی نظام را مطرح می نماید. حالا همزمانی این اتفاقات و متن پیامها را با نامه گالانت مقایسه کنید. او نیز در همین حین تلاش دارد ایران را مقصر جنگ نشان داده و از سر خیرخواهی! توصیه کند به جای رویکرد هسته ای به سمت تقویت رفاه عمومی حرکت کنید!

خاستگاه و مقصد همه این نامه ها و بیانیه ها یکی است. ایران، ضعیف است. ایران مقصر جنگ است. صنعت هسته ای منافی رفاه و پیشرفت است! مقصر هم یک نفر است؛ آیت الله خامنه ای که از موضع عزت مندانه خود کوتاه نمی آید.

نقد این ادعاها بارها بیان شده. تجربه ثابت کرده هر قدم انفعال و عقب نشینی باعث زیاده خواهی بیشتر دشمن خواهد شد. روی سخن چیز دیگری است.

در شرایط کنونی، قاطبه مسئولین باید پشت سر رهبری ایستاده و از ادبیات ایشان برای دفاع از منافع ایران استفاده کنند. نباید در لایه های بالای حکمرانی اثر ترس و رخوت دیده شود. صاحبان قلم و تریبون در تبیین عزت و اهداف متعالی نظام اسلامی باید کوشش بیشتری نمایند. آن دست از اصلاح طلبان وفادار به ایران باید راه خود را از سرباز پیاده های صهیون جدا نمایند....

اسرائیل در ابتدا روی همپیمانی ربع پهلوی خیلی حساب باز کرده بود. ربع پهلوی هر چقدر زور زد یک جمع دو نفره را هم نتوانست در داخل کشور برای براندازی نظام و حمایت اسرائیل راه بیندازد که هیچ، خودش هم از سوی بعضی دوستانش لقب خائن و وطن فروش را دریافت کرد.

حالا رده بعدی سربازان فکری صهیون به میدان آورده شدند؛ اما به برکت خون شهدا، این طیف واداده و ذلت پذیر هم راه به جایی نخواهند برد و این بار هم محاسبات دشمن غلط از آب در خواهد آمد؛ان شاءالله.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عراق و گامی دیگر برای نابودی اسرائیل

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ۰۴:۵۲ ب.ظ

سانسورِ اسرائیلی هم زخمی شد! | شمار تلفات حمله ایران از اعلام رسمی بالاتر  است؛ اعلام آمار

 

امام جمعه نجف در سخنان اخیر خود از توطئه رژیم صهیونیستی برای براندازی دولت عراق، ترور رهبران سیاسی و مذهبی، ایجاد درگیری های داخلی و روی کار آوردن دولتی دست نشانده مانند جولانی پرده برداشت.

عراق، مرز نزدیکتری به رژیم غاصب دارد و از وسعت و جمعیت قابل توجهی برخوردار است. تربیت شدگان عاشورایی این کشور دارای انگیزه برای مقابله با حملات رژیم غاصب هستند. همان نیرویی که باعث تقویت مجاهدان یمن در حمله به سرزمین های اشغالی و بریدن نفس اشغالگران قدس گردید در شرایطی به مراتب بهتر و راحت تر می تواند در عراق به تقابل با رژیم صهیونیستی پرداخته و با حملات دقیق موشکی و پهپادی و چریکی (نفوذ از گذرگاههای زمینی) درسی فراموش ناشدنی به سردمداران سفاک اسرائیل داده و این رژیم خبیث را به نابودی نزدیک تر سازد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بومی نگاری ادبیات کودک به جای ترجمه

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۴۹ ق.ظ

کتاب ارثیه خانه خراب کن

 

داشته ها یا دستاوردهای مادی لزوما باعث خوشبختی و موثر در توفیق نیست و چه بسا وبال گردن انسان و موجب خسران و زیان او خواهد شد. برای همین است که می گویند باید به تدبیر و حکمت خدا اعتماد داشت. ضمن دعا و درخواست از خدا، اما عدم استجابت را نشانه بی مهری خالق حکیم ندانست و بی تاب نشد و حق تعالی را در جایگاه اتهام ننشاند.

خب، کتاب "ارثیه خانه خراب کن" یک جورهایی میخواهد بخشی از این پیام را به ذهن کودک و نوجوان منتقل کند آنهم با ادبیات طنز و تصاویر با نمک. دست نویسنده اش درد نکند. در چشم انداز تمدن مادی و مبانی خودخواهانه غرب، اثری تربیتی و درخشان است؛ اما به نظرم لزومی برای ترجمه این آثار در ادبیات غنی فارسی نیست. به هر حال هر کارش کنی بخشی از فرهنگ غرب را با خودش به ذهن کودک ایرانی می نشاند. می شود با الگوبرداری از روش نگارنده و ناشر، آثاری مطابق با فرهنگ و تمدن میهنی خویش خلق نمود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

امام جمعه تهران و امام جمعه های دیگر

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۷:۲۶ ب.ظ

شعار "مرگ بر آمریکا" تا ابد ادامه دارد - تسنیم

 

تیتر خطبه های امروز 20 تیر 1404

آیت‌الله عاملی: ارسال پیام ضعف به دشمن، مسیر باج‌‌خواهی را باز می‌کند

امام‌جمعه کرج: با قاتلان حاج قاسم نقطه مشترکی نداریم

آیت‌الله علم‌الهدی: «مرگ بر آمریکا» یعنی مرگ بر دشمنان خدا

امام‌جمعه اهواز: مذاکره با آمریکا طبق تجربه بی‌نتیجه است

حالا امام جمعه تهران: از دعواهای جناحی بپرهیزید. نگاهها باید به سمت دشمن باشد. به دو قطبی مذاکره - مقاومت دامن نزنید.

خب یعنی اگر عده ای به موضوع مذاکره و توافق با دشمن که همواره آسیب هایی را به مملکت وارد کرده دامن زدند کسی نباید جواب بدهد که مبادا دوقطبی مقاومت – مذاکره ایجاد شود؟ شما خودت نقدی به بعضی سیگنالهای ضعف آلود مسئولان اجرایی نداری؟ وظیفه خطیب جمعه نقد مسئولان و دفاع از گفتمان انقلاب نیست؟ جنگ نرم، مقدمه جنگ سخت نیست؟ کسانی که فرهنگ مقاومت را زیر سوال برده و زمینه نفوذ یا تهاجم دشمن را فراهم می کنند نیازمند توبیخ نیستند؟ دم امام جمعه های شهرهای دیگر گرم که با هوشمندی و درک لازم از خطرات کجروی نخبگان، توصیه های صریح خود خطاب به دولتمردان را بدون لکنت بیان نمودند.

وفاق باید حول محور گفتمان رهبری و استکبار ستیزی و نفی سازش و تسلیم باشد. اینقدر انفعال و جوّگیر بودن هم خوب نیست.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پدر هیاتهای مذهبی بابل درگذشت

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۴، ۱۱:۵۵ ق.ظ

photo_2025-07-10_12-44-21_kb5h.jpg

 

می دانید قصه چیست؟ خیلی ها آشپز هستند یا خیاط یا تعمیرکار و بنا و نقاش و معلم و... اما فقط بعضی از آنها هستند که خوب دل به کار می دهند، هنرمندند و انگار دارند اثری ماندگار خلق می کنند که بر جانها بنشیند و بر صحیفه دل حک شود. به قول معروف، حق مطلب را خوب ادا می کنند. حاج عبدل از این جنس آدمها بود. هفتاد سال میانداری هیاتها را انجام می داد و به محافل عزاداری اباعبدالله شور و حال و حرارت می بخشید. حق غلامی درگاه اهل بیت را خوب ادا می کرد. قبل از انقلاب، از آن سالها که برای رفتن به مشهد باید شبی را بین راه می خوابیدند تا همین نفس های آخر می گفت اینها بچه های من هستند می رفت وسط هر هیاتی که جوانها در آن قامت بسته بودند می ایستاد میانشان و بساط  عیش و عشق را برپا می کرد. بگویم عشق می کرد از روضه خوانی ها گزاف نگفته ام. این سالها که در بستر بیماری بود، هر جمعی به عیادتش می رفت می گفت یک نفر روضه بخواند. خودش بیشتر از همه می گریست، اشکش همیشه دم مشکش بود. این روزها که حالش وخیم شد و دکترها جوابش کردند، نوای نوحه و روضه، آتش درونش را مهار مینمود، درد و رنج بیماری را از تنش می زدود و دل بی قرارش را تسکین می بخشید. ذکر یاحسین هیچگاه از لبهایش جدا نشد.

حالا این حاج عبدلی که می گویم، برای آنها که ندیده و نشناخته اند شاید تصویر کاملی ایجاد نشود. یک آدم رشید و بلند قامت و لاغر اندام و کشیده را تصور کنید با سر سینه صاف و چهره ای جدی و نگاهی نافذ و صدایی کلفت و پر حجم که وسط مجلس، دستهایش را بالا می آورد تا آخر مجلس او را می دیدند، یک "الله" می گفت، نظم و ترتیب می داد به صفوف عزا و اگر لازم بود خودش آن وسط دم می گرفت: یا حسین یاحسین، عزیز زهرا حسین...

رفتارش هم داش مشتی بود. میان جمعیت یکهو یک آدم تریپ متفاوت را پیدا می کرد، پرچم را می داد دستش، وسط جمع بچرخاند، او هم احساس کند بخشی از همین دسته است و در مجلس حسین علیه السلام سهمی دارد.

تصویر ذهنی تان را کامل تر کنم. حاج عبدالخالق طاهری، یک چهره فرهنگی بود. مدیریت دبستان را بر عهده داشت. از بچه های نونهال تا آن دفتردار طاغوتی سبیل کلفت شاه پرست را هم می آورد هیأت. کاری می کرد طرف با عشق بنشیند پای سماور مجلس روضه، به آنهایی که شب جمعه ای آمده اند کمیل گوش بدهند، چای و نان خشک برساند.

می گویند کار فرهنگی گاهی پنجاه سال بعد اثر می کند. حاجی، در تشییع دهها شهید این شهر وسط ایستاد و سینه زد. امام که فوت کرد همه هیاتها آمده بودند مسجد کاظمبیک، همه میوندارهای مطرح شهر جمع شده بودند دور حاج عبدل، او شمع محفلشان شده و هدایت جمع را دست می گرفت. برای امام یادم هست در مصلای بابل روی دوش بلندش کرده بودند، جوری بر سر و سینه می زد که از حال می رفت... نسلهایی از نوجوانها و جوانهای شهر به شوق سینه زدن کنار او، وارد هیات و مسجد شده، به مرور پایشان به نماز جماعت باز می شد، بسیجی می شدند و سر به راه. خیلی هایشان الان طلبه و هنرمند و مدیر و فعال و چهره تأثیرگذار عرصه انقلاب هستند. حاجی با یک سینه زنی پر شور و حال، کلی نیرو برای دین و مکتب وحی تربیت کرد.

دست به خیر و اهل مطالعه هم بود که این وجه سلوکش بماند برای بعد.

خیلی از مداحهای معروف کشور به بابل یا مازندران که می آمدند خودشان را شب جمعه به هیاتی می رساندند که حاجی در آن نفس می زد. بچه های اهل معنویت که بعد از جنگ، گمشده ای داشتند از سراسر استان، از شهرهای دور، تکه تکه با مینی بوس در هوای بارانی زمستان خودشان را به مجلس دعای کمیل هیات او در بابل می رساندند. الان را نگاه نکنید بابل حسینیه شده است. همه جایش بوی اشک و لبیک به اباعبدالله را دارد. آن موقع تنها هیأت جوان پسند شهر را او هدایت می کرد. خیابانهای اطراف مسجد گاه پر از جمعیت می شد. بعضی مداحهایی که الان خیلی معروف شده اند آن موقع نوجوان بوده و صدایی نازک یا دو رگه داشتند. حاجی می آوردشان اواخر مراسم چند دقیقه ای بخوانند، خودشان را پیدا کنند. به همه شان بها می داد. ثمره اش شد امروز که وقتی عرفه می شود، شهر به حالت نیمه تعطیل در می آید، هر شب هفته در گوشه و کنار، زمزمه روضه ای بر پاست، دهه محرم ترافیک برنامه ها سر در گمت میکند، دهها هیأت و جلسه خودجوش در جای جای شهر، علم اهل بیت را برافراشته اند. منبری ها و مداحهای بابلی در کشور شاخص شده اند. بابل همچنان دارالمومنین باقی مانده است. حق است اگر بر تابلو ورودی شهر بنویسند به "حسینیه بابل خوش آمدید".

امروز خبر فوت حاج عبدل در رسانه های شهر منتشر شد. رزوهایی که سالگرد حسین آقای منصف هم هست. حاج عبدل در کاروان پیاده روی سالگرد امام که حسین آقا راه می انداخت گاه از بابل تا تهران در صف جلو می ایستاد و با گام های استوارش ابهتی دیگر به این حرکت نورانی می بخشید. رحمت الله به عشاق اباعبدلله. می دانم بچه های هیاتی برای حاجی سنگ تمام می گذارند. تشییع حاج عبدل را ببینید. اگر در بابل یا شهرهای اطراف بودید حتما در تشییع او حاضر شوید، اگر در راه دور هستید تصاویر این بدرقه تاریخی و با شکوه را ببینید تا با همه وجود باور کنید، یک چهره فرهنگی بی ادعا و خدمتگزار و مرید اهل بیت چقدر در دل جوانها ارج و قرب دارد. چقدر رسانه های مجازی و ماهواره و انبوه شبهات و تحریفها و تخریبها به ذهن جوانها هجوم آورد، اما یک یا حسین گفتن مخلصانه حاج عبدل و امثال او فطرتهای زلال جوانان را احیا نموده و عشق به مکتب حسینی را خط قرمزشان قرار داده است. این روزها بابل عطر کربلا را خواهد داشت. یک هفته بعد از عاشورا دوباره عاشورایی به پا میشود. اهل بیت بدهکار کسی باقی نمی مانند. شهدا اهل جبران محبتند. روح پاک حاج عبدل در بزم وصال ملکوتیان دعاگوی ما باشد ان شاءالله.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آنهایی که خوابند را خدا بیدار کند

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۴، ۰۶:۵۷ ق.ظ

مسئولین امنیتی استان از خواب غفلت بیدار شوید؟؟ | عصر هامون

 

گفته میشود رژیم غاصب شروطی را برای جولانی تعیین کرده از جمله اینکه دولت سوریه دور بلندیهای جولان را برای همیشه خط بکشد، نیروهای ارتش سوری حتی به سرزمین های نزدیک بلندی های جولان هم نزدیک نشوند، ارتش جدید سوریه حق بهره مندی از هیچ نوع سلاح سنگینی را ندارد و نهایتا در حد استفاده از کلاش و دیگر اسلحه های سبک میتواند به حفظ امنیت داخلی بپردازد، آسمان سوریه باید در اختیار رژیم غاصب قرار داشته باشد تا هر وقت دلش خواست عملیات کند و...

اینکه آیا چنین وضعیتی برای ترکیه و سعودی مایه عبرت خواهد بود یا نه نمیدانم اما امیدوارم برای بعضی خودباختگان داخلی درس آموز باشد. بنده خدایی بود می گفت اسرائیل و آمریکا زورشان از ما بیشتر است هر چه میخواهند باید بگوییم چشم، مگر اینکه بخواهتد کشور را تجزیه کنند. هسته ای را بدهیم برود، موشکی را بدهیم برود، دولت مورد قبول آنها را روی کار بیاوریم، اقتصادمان تابع آنها شود و... اگر خدای ناکرده به مرزهایمان تجاوزی صورت گرفت و کسی خواست خاکمان را از ما بگیرد آن وقت دیگر برای دفاع و جنگ به پا خیزیم! از او پرسیدم قبول؛ اما با چه سلاحی؟! قبلش که همه را داده ای رفت. بماند که اگر دولتی تابع دشمن باشد اصلا نیاز به جنگ نیست، مثل پهلوی ها خرد خرد مناطق کشور را شوهر می دهد برود. بماند که اگر روحیه ذلت پذیری و تسلیم فراگیر شود دیگر ناموس مردم را هم ببرند کسی غیرت و انگیزه ای برای دفاع نخواهد داشت چه برسد به آب و خاک.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دختر نوجوان بابلی و جایزه برای مجازات ترامپ

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۴، ۱۰:۴۱ ب.ظ

photo_2025-07-09_23-32-53_tm52.jpg

 

زهرا خاکساریان دختر یازده ساله بابلی برای مجازات ترامپ قمارباز، جایزه تعیین کرد. صوت و تصویر سخنان کوتاه این شیردختر بابلی را در نشانی زیر تماشا کنید.

https://www.aparat.com/v/wgd17uy

 

پیشتر، مهدی رسولی، مداح جوان و بسیجی و خوشنام کشورمان نیز اعلام کرده بود هر کس ترامپ جنایتکار را مجازات کند جایزه ای بی نظیر خواهد گرفت. خوب است سایر مداحان و اهل منبر و هیاتهای کشور نیز به طور خودجوش پا به میدان این حرکت مردمی نهاده و آزادگان عالم را به تنبیه و مجازات جنایتکاران خون آشام و در رأس آنها ترامپ خبیث فرابخوانند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به دشمن امان ندهید

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۴، ۰۵:۴۸ ق.ظ

آرشیو کلیدواژه: مشت

 

عزیزان ما در حزب الله لبنان! همین طوری نشسته اید چپ و راست فرماندهان و رزمندگان شما را بزنند صرفاً بگویید صبرتان اندازه ای دارد؟ دنبال کاپ اخلاق هستید؟ شما هم بزنید چهارتا از این پدر سگها را گوشه و کنار بیندازید حساب کار دستشان بیاید. قبلاً ما چریک بودیم آنها دنبال جنگ کلاسیک الان دشمن کار چریکی می کند ما دنبال جنگ کلاسیک هستیم؟ چقدر جای عماد مغنیه ها خالی است. بچه های استشهادی تان را به خط کنید. تک تیرانداز که دارید. امکان نفوذ که دارید. فرماندهانشان را بزنید. تلفات بگیرید. امان دشمن را بگیرید. جوری برخورد کنید از سایه خودش هم بترسد. نفس بگیرد نفس شما را می برد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

انسان چقدر ممکن است سیب زمینی باشد؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۴۰۴، ۰۵:۵۰ ب.ظ

گفت‌وگوی نتانیاهو با اینترنشنال؛ کارگر به کارفرما رسید

 

آدم ها بالاخره برای خودشان یک غیرتی دارند، تعصبی دارند و خط قرمزی. چیزی هست درون فطرتشان که گاه زبانه می کشد و آنها را به خود می آورد. طرف ممکن است عرق خوار باشد اسم امام حسین را می شنود شرم می کند. یکی ممکن است دزد و راهزن باشد کودک مظلوم را می بیند دلش به رحم می آید. همین جنگ تحمیلی اخیر را ببینید. خیلی ها که اصلاً سیاسی نبودند، آمدند به میدان. آنهایی که انتقاد داشتند هم احساس مسئولیت کردند. برویم جلوتر! لایه هایی از اپوزیسیون هم به نفع میهن شان موضع گرفته و از دشمن سرزمین شان اعلام برائت کردند، نسبت به آن کس که هموطنشان را به خاک و خون کشیده ابراز انزجار نمودند. یک بابایی هست ضد نظام. تماس گرفت. همچنان نظام را زیر سوال می برد؛ اما وقتی اسم نخست وزیر رژیم غاصب را بر زبان می آورد فحش از دهانش نمی افتاد. اصرار داشت یک وقت گمان نکنی من این ... را تأیید می کنم.

عبدالکریم سروش را بابت دیدگاههای دینی و سیاسی اش قبول نداریم. خودش بود که می گفت آمریکا صاحب مترقی ترین قانون مدنی دنیاست. این روزها غیرت نشان داد آمد وسط و جلوی وطن فروشها ایستاد. خوب و قاطع هم ایستاد. شهرام همایون که ضد جمهوری اسلامی است زد توی دهان ربع پهلوی حرام لقمه. رامین کامران که رفیق شیش بختیار بود و هنوز هم برای دین و مکتب و انقلاب تکه می اندازد از اقتدار ایران و ولایت فقیه ابراز وجد و مباهات کرد... از این دست مثالها زیاد است و خودتان این ایام بیشتر از من دیده و شنیده و مطلعید.

حسین علیه السلام که فرمود اگر دین ندارید لااقل آزاده باشید، برای همچین روزهایی بود. مسأله وطن، مسأله دفاع از ناموس، دفاع از مظلوم... اینها که ریشه باطنی و فطری دارد.

این الف بچه تازه به دوران رسیده اما چقدر بی هویت و توخالی و پست فطرت است که نه تنها نسبت به کودکان مظلوم هموطن خود عرقی نشان نداد به تقدیس و تسبیح و حمد و ثنای دشمن نیز پرداخت. لامصب! حتی مصی علینژاد هم یک حد و حریمی نگه داشت؛ اما پوریا زراعتی، نه!

مجری بهایی اینترنشنال که پیش تر از همجنس بازی هم حمایت کرده بود، دیگر چیزی برای صیانت و مراقبت و اصراری بر حفظ شرافت ندارد. ارزشی در چنته اندیشه واداده اش باقی نمانده که غیرتی روی آن نشان بدهد. با نتانیاهوی خون آشام که لائیک ترین مردمان دنیا نیز بر ضد او و جنایات بی شمارش به پاخاسته اند مصاحبه کرده و به دفاع از او پرداخته و حامی تجزیه ایران شده است. وقتی مردم عادی کوچه و خیابان با شبیخون دشمن در گوشه و کنار پرپر می شدند به توجیه و دفاع از قاتلانشان پرداخت.

چقدر یک انسان می تواند بی هویت و خائن و وطن فروش باشد؟ به راستی کسی که از قطعه قطعه شدن پیکر کودکان معصوم هموطنش هم اخمی به چهره راه نمی دهد میتواند دلسوز وطن و مردم کشورش باشد؟ پوچی و تهی بودن و وادادگی چه بلایی بر سر آدم در می آورد؟ رسانه های فارسی زبان مزدور آمریکا و اسرائیل هدفی جز "پوریا زراعتی سازی" نسل جوان ندارند. تبدیل شوید به آدم پوک نانجیب بی غیرت که حتی اگر ناموستان را به حراج بردند رگی برای جنبیدن نداشته باشید. خون شهید اما اثر دارد. چمران ما که گقت شیپور جنگ است مرد را از نامرد مشخص می کند. این جنگ با همه فراز و نشیب هایش محک امتحان غیرت و بیداری و انسانیت و شرافت گردید. خائنین رسوا شدند. اتحاد ملی در پرتو حمایت عمومی از ایران اسلامی سرافراز و نجیب، بافته های تو در توی رسانه های ایران ستیز را پنبه ساخت. همان جامعه هدف اینترنشنال ها هم مرگ بر آمریکا و اسرائیل و مرگ بر وطن فروش را در خیابانها به فریاد کشاندند. خون شهید اثر دارد. ملت ما بیدارتر می شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وقتی یک بسیجی کتاب میشود

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۴۰۴، ۰۵:۰۸ ب.ظ

نگاهی به «کشکول میرزا جواد آقا»/شهیدی که رسم شهادت را خوب بلد بود -  خبرگزاری مهر | اخبار ایران و جهان | Mehr News Agency

 

جواد کوهساری جبهه و جنگ را ندید. وقتی پایش به مسجد و بسیج باز شد و معارف شهدا را شناخت احساس کرد باید در مسیر شهدا قدم بر دارد. جزء به جزء زندگی اش را در مسیر شهدا قرار داد. از شوخی و خنده با دوستان یا جدیت در کار، درس و مدرسه و خلوت و عبادت و آشپزی و بنایی و کار جهادی و گشت بازرسی و فعالیت فرهنگی و راهیان نور و شب خاطره و کتابخوانی و معرفی کتاب و جذب نیرو و صیانت از اندیشه انقلاب و گفتگو با منتقدان و حضور در میادین دفاع از ارزشها و... هر جا می شد برای اسلام کاری کرد حاضر بود، ساده و بی آلایش و بی توقع. خودش را مسئول انقلاب می دانست و مدیون و خادم مکتبش. هر جا احساس کرد باید کاری انجام دهد خودجوش و با انگیزه و پر انرژی انجام داد و بهانه نیاورد. آخرش هم با هزار جور اصرار و دوندگی خودش را به عراق رساند برای مقابله با داعش و خیلی زود به شهادت رسید و در بهشت رضا علیه السلام آرام گرفت.

چطور یک جوان میتواند در مسیر درست زندگی قرار بگیرد؟

مادر جواد کوهساری می گوید یکبار برای آنکه تنوعی ایجاد و روحیه مان تازه شود، ناهار را برداشتیم و رفتیم جلوی مسجد محل که فضای خوبی داشت بساط انداختیم. مسجد در دل بچه ها نشست و یواش یواش شد پاتوقشان.

اگر مسجد پایگاه بسیج و انقلاب نبود و به عرصه خمودگی و بی تفاوتی و سکولاریسم تبدیل می شد هم اوضاع اینگونه رقم نمی خورد. الحمدلله مساجد سنگرند و هنوز رزمنده تربیت می کنند.

کتاب "کشکول میرزا جوادآقا" خاطرات بسیار جالب و هوایی کننده شهید مدافع حرم جواد کوهساری است که همانطور که وعده داد در روز عید فطر به حجله دامادی شتافت و رزق جاودانگی در عرش کبریا نصیبش شد.

دیروز و امروز این کتاب را خواندم. یک روز بعد از عاشورای اباعبدالله و آرامش انزوا آلود حاصل از آن، خواندن این اثر چقدر به دل نشست و روح و جان را به تسخیر درآورد. دست مریزاد به این شهید بزرگوار، دست مریزاد به نویسنده کتاب.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حسینیه معلی و تعالی جامعه

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۵۷ ق.ظ

اسامی و بیوگرافی ذاکرین و داوران برنامه حسینیه معلی محرم ۱۴۰۴ + زمان پخش و  تکرار - تیرداد نامه

 

همه سلسله برنامه های حسینیه معلی در سالهای اخیر را اگر در قم بودم تماشا کردم و لذت بردم. این برنامه جای خودش را در بین مردم باز کرده و از همین بابت هم بارها مورد هجمه رسانه های بیگانه قرار گرفته است. رسانه هایی که می دانند ماهیت نظام اسلامی مبتنی بر آموزه ها و آرمانهای نهضت عاشوراست و برنامه های جذاب دینی در تقویت پایگاه مردمی انقلاب و حرکت به سمت تمدن سازی جهانی کارآمد است. به تناسب صنف خودم بالطبع بیشتر توجهم به سمت کارشناسان دینی حاضر در برنامه بود. آ شیخ مصطفی کرمی انصافا خاکی و مردمی و دوست داشتنی است. آقا شهاب مرادی که نمونه یک روحانی خوشفکر و با سواد و خوش بیان است. ضمن احترام به همه فضلایی که در این سالها در حسینیه معلی شرکت کرده و بر معارف جامعه افزودند حضور آ سید حسین آقامیری در برنامه امسال بسیار به دلم نشست. نکته های خوب و آموزنده ای را به موقع بیان می کرد که در اصلاح سبک زندگی و نوع نگرش مخاطب بسیار حائز اهمیت است. علاوه بر خاطرات آموزنده شهدای گرانقدر، تبیین نگاه صحیح به مقوله مهدویت و انتظار، ضرورت حفظ اتحاد بین شیعه و سنی، نحوه برخورد و تربیت فرزند به خصوص دختران و... از جمله مسائلی بود که ذیل پرچم هیات و عزاداری اباعبدالله در راستای ارتقای بینش و حیات معنوی جامعه دینی به صورت کوتاه و اثرگذار از سوی این روحانی جوان که البته روضه خوانی حرفه ای است بیان گردید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تولد دوباره

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۷ تیر ۱۴۰۴، ۱۲:۱۷ ب.ظ

وای خدای من قلبم داشت از کار می ایستاد. دو روزی تقریبا شد که وبلاگ بالا نمی آمد. یعنی صفحه مدیریتش کار نمیکرد. گفتم این اسرائیل نامرد بعد از بانک سپه آمد سراغ وبلاگ من لابد. یا شاید مدیران شرکت بیان بابت ادامه فعالیت وبلاگ طلب مالی دارند. اما خب هیچ کدام از اینها نبود. صبح پیام دادم به قسمت پشتیبانی وبلاگ و الحمدلله دوباره سر پا شد. قبلا در بلاگفا بودم. بلاگفا یکدفعه به بهانه ای بخش عمده مطالب همه وبلاگها را پاک کرد. یکبار هم البته عزیزان دادگاه ویژه روحانیت زحمت کشیدند و وبلاگ را فیلتر کردند. الان که هیچ کس در وبلاگ نیست جز خودم و چند دوست قدیمی و گاهی رهگذر، اصلا دلم نمی خواهد این اعتیاد قدیمی را از دست بدهم. الحمدلله که وبلاگ دوباره راه افتاد.

عاشورای امسال هم گذشت. دست خدا درد نکند عاشورای امسال را هم درک کردیم. ما به غیر از محرم و صفر چه داریم که دلمان را به آن خوش کنیم؟

دسته روی عده ای از جوانهای بسیجی در روز عاشورا بعد از نماز صبح از گلزار شهدای قم شروع شد. آنجا مرقد علی بن جعفر، عموی نازنین امام رضا و حضرت معصومه هم هست. کنار مزار شهدای اخیر جنایت صهیونیستی تجدید عهدی با آرمانهای انقلاب و ولایت صورت گرفت. بعد همه به سمت حرم حرکت کردند پر شور و پر بغض و با اشک و آه. ایوان عتیق سینه زنی پایانی بود. در نزدیکی مزار حاج رمضان که پیش تر گمنام و بی ادعا در میان همین جوانها می ایستاد، می سوخت و بر سینه می زد. مزار شریفش کنار میرزا اسماعیل دولابی و شهید شیخ عباسعلی سلیمانی است. خدا به خون زلال و مطهر شهدا، دشمنان اسلام و انسانیت را در همین عالم مجازات کند. یاد و راه شهدا با نهضت عاشورا گره خورده و فراموش شدنی نیست.

 

photo_2025-07-07_08-12-38_3dxl.jpg

photo_2025-07-07_08-12-42_6yt.jpg

photo_2025-07-07_08-12-54_su9y.jpg

photo_2025-07-07_08-12-49_f0yx.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

جانِ داداش!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۴ تیر ۱۴۰۴، ۱۰:۵۸ ب.ظ

مادر مجتبی و مصطفی بختی گفت وقتی پیکر بچه ها را آوردند اولین سوالی که در ذهنم ایجاد شد این بود که آیا توانستید آن دم آخر یکبار دیگر همدیگر را برادر خطاب کنید؟ مثل حضرت ابوالفضل که نفس های آخر گفت اخا ... ادرک اخا...

مجتبی و مصطفی نگفته بودند برادرند. گفتند پسر خاله ایم، اسم و فامیلشان مستعار بود. گفتند از افغانستان آمده ایم یکی از روستاهای اطراف جمکران ساکن هستیم. فقط یک خاله داریم در مشهد، همین. تا کسی دیگر به آنها شک نکند. لهجه افغانستانی را هم حسابی تمرین کرده بودند. به مادرشان هم یاد داده بودند و این که اگر تماس گرفتند بگوید خاله آنهاست نه مادرشان. پیش تر که چند بار خواستند از مشهد اعزام شوند، هر بار به دلیلی لو می رفتند و بین راه پیاده شان می کردند.

بالاخره به هر ترتیبی بود این بار از قم اعزام شدند سوریه. خط مقدم، در یک لحظه و با یک انفجار، روحشان پرگشود. اسم و آدرسشان که جعلی بود. آوردنشان قم تشییع کردند به حرم خانوم تبرک جستند. یکی از همرزمانشان هنوز مردد بود. گوشی شان را باز کرد. شماره ثابتی بود در مشهد که زیاد با آن تماس گرفته بودند. زنگ زدند. خانمی برداشت. اسم مستعار آنها را بردند و پرسیدند که می شناسیدشان؟ مادر گمان کرد برای تحقیق تماس گرفته اند. طبق قرار قبلی گفت، بله من خاله شان هستم. خبر شهادت را دادند. یکهو و بی مقدمه. مادر مکثی کرد. آب دهانش را قورت داد. خودش را جمع و جور کرد و آهسته گفت: من مادرشان هستم. جنازه بچه هایم را بیاورید مشهد باهاشان کار دارم. بعد از طواف در قم حالا در مشهد هم طواف داده شدند. مادر تابوتها را به اتاق برد و از همه خواست بیرون بروند. در غیاب بچه ها وقتی دلتنگ می شد می رفت روی تخت شان دراز می کشید و عطر وجودشان را استشمام می کرد. حالا هم آمد بین دو تابوت دراز کشید. خواست گریه و زاری کند. دلش داشت می ترکید. دو فرزندش را با هم از دست داده بود. حق داشت ناله و فغان کند. یاد حضرت زینب افتاد. او هم دو فرزندش را با هم در کربلا از دست داده بود. هر شهیدی را از میدان می آوردند زینب پیشاپیش همه حرکت می کرد، می دوید می رفت به استقبال شهدا. محکم و استوار که قوّت قلب برادرش باشد. اما فرزندان خودش را که آوردند از خیمه بیرون نیامد. مبادا برادر، چشم در چشم او و شرمنده شود. مادر گفت: من هم به احترام حضرت زینب بی قراری نکردم مبادا خانم از اینکه دو فرزندم را در راه دفاع از حرمش تقدیم کرده ام شرمنده شود. چیزی نگفتم؛ اما ته ذهنم هنوز این پرسش غلیان داشت، مجتبی! مصطفی! شما که از روز اعزام همدیگر را پسرخاله صدا می زدید. این حسرت به دلتان نمانده باشد؟ آن دم دمای آخر که هوای پرواز داشتید توانستید یکبار دیگر، برای آخرین بار همدیگر را برادر خطاب کنید یا نه؟ یکی تان صدا بزند داداش، آن یکی بگوید جان داداش؟ ولو با نگاه آخر بگویید اخا ادرک اخا...؟

 

درباره مصطفی و مجتبی بختی، دو برادر شهید مدافع حرم | شهرآرانیوز

  • سیدحمید مشتاقی نیا

از مولوی تا هگل و مارکس و نیچه

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۴، ۰۵:۴۸ ب.ظ

"مولوی دوبار مرا از مردن بازداشت: ...

و فصل دوم ورود به اروپا بود. در اوج جوانی، هم فرهنگ داشتم و هم ایدئولوژی و هم مسئولیت و… اما عظمت این هیولای پولاد، که بر روی طلا و سکس خوابیده است و نامش تمدن جهانگیر مغرب است و دارد نقش تمدن منحصر به فرد بشریت را بازی می‌کند، مرا بر خود لرزاند. با این دستمایه از فرهنگ و ایمان، تنها، می‌توانم با این دیو سیاه برآیم که با یک خیز مرا نبلعد و در معده‌اش که سنگ‌آهن و صخره خارا را هضم می‌کند، جذب و هضم نشوم، آن چنانکه خودپرستی و جنسیت و کار اقتصادی و شغل فنی، وتمایل به رفاه و لذت و مصرف و پیشرفت را که با مزاجش سازگار است، در خونش بریزد و نگه دارد و تمام احساسهای معنوی، ارزشهای اخلاقی، ایده‌الهای خدایی و همۀ انگیزه‌ها و آموزشها و اندوخته‌هایی را که از مذهبم و تاریخم به ارث گرفته‌ام، از ماتحت خود دفع کند…! نمونه‌هایی از چنین آدمهای تجزیه شده را هم به چشم می‌دیدم.

کیست که در این تنهایی و غربت، در این میدان گلادیاتوربازی، من اسیر را نیرویی می‌تواند داد که با این غول وحشی و هار و آدمخوار بتوانم مقابله کنم و رامش سازم؟ بی‌تردید مثنوی را از مشهد خواستم. تنها روح عظیمی که در کالبد ضعیف ما می‌دمد و ما را در برابر هجوم و حملۀ این مغول متمدن که درونها را قتل‌عام می‌کند، آسیب‌پذیر می‌سازد و روئین‌دل. همچون کودک ضعیفی که در کنار پهلوانی از اهل محل یا آشنا و خویشاوند خود حرکت کند و از هیچ آجانی، سگ هاری، دزدی، چاقوکشی، قلدر قداره‌بندی نهراسد و حتی در دلش همه را تحقیر کند و یال و کوپال و شاخ و شانه کشیدن و درجه و نشان و دم و دستگاه و اِهن و تُلپشان را به مسخره گیرد. من که شبها را با مولانای کبیر سرکرده بودم، صبح که بر مارکس و هگل و نیچه و سارتر و سوربون و کُلژدوفرانس و اساتید محترم و فرهنگ معتبر و تمدن طلایی و باد و برودهای فرنگی گذر می‌کردم، نگاهی عاقلانه و لبخندی بزرگوارانه و رفتاری اشرافی و احساسی شاهزاده‌مآب و نجیب‌زاده‌وار داشتم. در برابر این بورژواهای پرافادۀ تازه به دوران رسیده‌ای که یقه‌های سفت‌آرو گردنشان را شق نگه داشته و مدام جیبشان را تکان می‌دهند تا جرنگ جرنگ پولهای خرده‌شان را به گوش خلق‌الله برسانند، و چه چندش‌آور است تماشای این منظره که می‌بینی بچه ایرانی‌ها و بچه هندی‌ها و بچه مسلمان هایی که استعمار، شناسنامه‌شان را دزدیده و جیبشان را خالی کرده و این اصیل‌زاده‌های اشرافی را حقیر، فقیر و گدا بارآورده و با جیب خالی به آنجا آمده‌اند، بر این نو کیسه گردن شق جیب جرنگ جمع شده‌اند و با گوش هایی تیز و نگاه هایی خیره و دهن هایی وا، مسحور تماشای وی شده‌اند و به این موسیقی حقیر بازاری با تأمل و جذبۀ صوفیانه گوش سپرده‌اند و دستپاچه‌اند که زودتر برگردند و کرامات او را برای ملت خویش حکایت کنند.

اگر دقت کمی کرده باشی می‌بینی که این ها غالباً بچه «خرپول ها» و یا «بچه سگ‌دوها» یا «بچه خوک‌میزها»یند و تنها دلیلی که به آنها حق تحصیل در غرب داده است، یکی خرپولی پدرشان بوده است و دیگری خرفکری خودشان. ناامیدی از اینکه بتوانند در ایران، از سدّ کنکور بگذرند و پول پدرشان که می‌تواند بهترین زندگی را در هر جای دنیا برایشان فراهم آورد! چنین بچه‌ننه‌های نونوری که فقط وزن‌اند و قد و دیگر هیچ، مذهبشان را در عمه‌جانشان می‌بینند و سنتشان را در ننه‌جانشان و فرهنگشان را در گوگوش و واریته فرخزاد و تاریخشان همان کتاب چرند تاریخ دروغ دبیرستانی است، که نمرۀ صفر هم از آن گرفته‌اند و جامعۀ ایران برایشان همان چند تا محلۀ شمال شهر تهران است با آدمهای ترگل ورگلی که بوی آدمیزاد، نه از شرق و نه از غرب، به دماغشان نخورده. خلاصه بچه‌حاجی بازاری که اسلام را از چند روضه‌خوان و فالگیر و هیأت و دوره می‌گیرد. بچۀ دلال فروش کالاهای خارجی که تمدن را از طریق تورهای توریستی و یا در تماس با چند بازاری حقه‌باز ژاپنی، امریکایی، آلمانی… کسب کرده یا بچۀ تیمسار و سناتوری که ملیت را، در تکرار تملق های کلیشه‌ای و نوکری و جان‌نثاری دربار و دولت و رجزخوانی های مهوّع و پرستش هرکه تاج بر سر داشته  و کله‌منارها و چشم‌منارها و شهر کوران و پوست کاه‌کردن ها را در تاریخ ما، به عنوان شاهکار، به راه انداخته می‌داند… اکثریت این هایند که به غرب می‌روند، با چنین مایه‌دستی از شناخت خویش و مذهب و فرهنگ و تاریخ و آن همه اندیشه‌ها و رنجها و نبوغها و نهضت ها و احساس ها و زیبایی ها و گنجینه‌های فکر و هنر و ادب و اخلاق و آرمان و ایثار و شهادت و… که در زیر این پردۀ جهالت ما در این سرزمینها خوابیده است و پنهان مانده است. طبیعی است که وی در بازار پرزرق و برق تمدن غربی چشمش خیره شود و دهانش وا بماند و سپس با یک تصدیق پی.اچ.دی و با حالتی که: «این منم طاووس علیین شده» و دماغی پر از نخوت از خویش و نفرت از مردم خویش و دلباختگی عاشقانه به هر گُهی که حتی یک دختر فروشندۀ فرنگی می‌خورد، بازگردد و از اسلام اقش بگیرد و از ایرانی حالش بهم بخورد و از تاریخ ما بدش بیاید و فقط برای این حاضر شده باشد که به وطنش برگردد که چون اینجا خرتوخر است، با جادوی تصدیقی که دست و پا کرده، پول بی‌حسابی به جیب زند و در مدت کوتاهی میلیونر شود و برای زندگی توی آدمهای حسابی، با این پولهای بی‌حساب، زندگی آبرومند و شرافتمندانه‌ای در امریکا و اروپا برای خودش فراهم آورد و این است که می‌بینی این روشنفکر مترقی تحصیلکرده‌ای که این همه از غیرعلمی بودن مذهب و ارتجاعی بودن فرهنگ و تربیت نداشتن ایرانی عصبانی است، نیامده، یک پا دزد زد و بند کن وردار و رمالِ رسوا و کثیف از آب در می‌آید، که میدان را از شرخرهای کلاسیک خودمان می‌گیرد.

خوشبختانه، نه من و نه تو، هیچ‌کدام نه به دلیل بی‌استعدادی و نه خرپولی، در میان این گروه بُر نخورده‌ایم. من سال ها با چهل لیره پول اول شاگردی، با پنج نفر در پاریس زندگی کردم آن چنانکه خانه‌ام هنوز یادگار عبرت دانشجویان است و تو هم بچه منی!

آن بچه‌ها آنجا غالباً بچه‌های خلفی از آب در می‌آیند و پول های دزدی پدر را در موردش صرف می‌کنند و در گریبان روسپی‌ها و جیب سرمایه‌دارها می‌ریزند و یا به عنوان آنتی‌تز زندگی اشرافی و کثیف و انگلی پدرشان، بر اساس یک عکس‌العمل روحی و بازتاب انعکاسی، مارکسیست می‌شوند مارکسیست های روحی و امّی که در عین حال بدین وسیله پوچی وجودی و فکری و فرهنگی‌شان را هم جبران می‌کنند چون با انتخاب این برچسب، معنائی در خود احساس می‌کنند؛ بودن خود را اثبات می‌کنند.

خوشبختانه تو نه چنان عقده‌ای داری و نه چنین خلائی و بنابر این نه به صورت یک عکس‌العمل کور عاطفی و آنتی‌تز جبری دیالکتیکی که به عنوان یک متفکر آرام و سالم و مشرف بر همۀ جریان ها و از ورای همۀ کشاکش‌ها و عمل و عکس‌العمل‌های اجتماعی، طبقاتی و عاطفی نه یک بازیچه کور و مجبور نقش های اجتماعی و عوامل عینی و خارجی که یک تماشاگر منتقد و قاضی ماجراها و درگیری ها و اختلاف های فکری و ذهنی و سیاسی و اجتماعی… و هرچه در این جهان و بر روی این زمین و درازای این تاریخ می‌گذرد، باشی و بیندیشی و داوری کنی و چون اکنون در برابر تو، غرب با تمامی حجت ها و سفسطه‌ها و وکلا و شاهدها و اسناد و مدارکش تنها به قاضی آمده است و شرق، تاریخ شرق، روح ایران، ایمان و عشق و آرمان و رسالت و ارزش ها و احساس ها و اصالت ها و زیبایی ها و عظمت ها و سرمایه‌های اسلام همه غایبند و وکیل مدافع ما حضور ندارد، کتاب مولانا را می‌فرستم تا به نمایندگی همه در برابر مدعی، از ما دفاع کند. مولوی غیبت همه را جبران می‌کند و یک‌تنه همه را حریف است و ترا در ماندن یاری می‌کند."

این نامه را مرحوم دکتر علی شریعتی خطاب به پسرش احسان نوشت. متن کاملش در دسترس هست و میتوانید با جستجویی اندک بخوانید. کتاب "فرزندنامه" را می خواندم که اواخرش این متن زیبا هم بود. کتاب فرزندنامه، نامه های بعضی بزرگان خطاب به فرزندانشان است که انصافا آدم از خواندنش حظ می برد و آرامش می گیرد و خوشحال می شود که وقتش را هدر نداده است.

 

فرزند‌نامه:-درنگی-بر-فرزندنامه‌های-مشاهیر-و-نام‌آوران | روش-روشن | خانه کتاب  و ادبیات ایران

  • سیدحمید مشتاقی نیا

معیاری به نام واتساپ

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۴، ۰۹:۰۷ ق.ظ

واتس‌اپ - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

 

بعد از ماجرای حمله و جنگ تحمیلی رژیم صهیونیستی به ایران عزیز که با حمایت کشورهای غربی و شیرین کاری بعضی دولتهای همسایه صورت گرفت تقریبا روزی نیست که چند رسانه مطرح و نیز بعضی صاحبان تریبون، شبکه ارتباطی واتساپ را عامل و همکار و ابزار دشمن در شناسایی و ترور فرماندهان و دانشمندان و ... معرفی نکنند.

با این وجود همچنان این شبکه بدون هیچ ممانعتی از سوی مسئولان عالی امنیتی به فعالیت خود ادامه می دهد.

اگر واتساپ عنصر جاسوسی و خیانت دشمن نیست چرا رسانه های مطرح اقدام به دروغ پراکنی و بازی با اعصاب مردم نموده و حس بی اعتمادی را در جامعه رواج می دهند؟

اگر واتساپ ابزار جنگی دشمن و عنصری در خدمت به اهداف رژیم غاصب و دولتهای غربی است چرا شورای عالی امنیت ملی تصمیمی برای فیلتر آن اتخاذ نمی کند؟ اگر این ادعا درست باشد می توان این سطح از تغافل و اهمال را نادیده گرفت؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خنجر جنتلمن ها

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۴، ۰۳:۴۲ ب.ظ

جنتلمن های پشت میز مذاکره... - عکس ویسگون

 

آیت‌الله حائری شیرازی (ره):

آن روزی که به ما موشک می‌زنند، خطرناک نیست...

کسانی که قبل از انقلاب، گرفتار زندان و شکنجه بودند، این حرف را خوب می‌فهمند.

بازجو وقتی شلاق به دست می‌گرفت و می‌زد، موقع خطرناکی نبود.

اما وقتی می‌گفت چلوکباب برای آقا بیاورید، خطرناک بود!

وقتی تلفن را در اختیارش می‌گذاشت، یا می‌گفت نامه‌ای به خانواده‌ات بنویس...

وقتی نمازخوان‌شان را می‌آوردند تا با زندانی نمازخوان صحبت کند، خطرناک بود...

همان لحظه‌ای که دلش می‌گفت: "این‌ها آن‌طور هم بد نیستند"، سقوط آغاز می‌شد. یک ذره حسن‌ظن، انسان را ساقط می‌کرد...

افرادی بودند که با آبرو به زندان رفتند، اما بی‌آبرو بیرون آمدند؛

مشی‌شان تغییر کرد، و حتی آخرش ساواکی شدند!

چرا؟ چون یک ذره تصور کردند که در دشمن رحم و انسانیتی هست.

 آن روزی که به این مملکت موشک می‌زنند، خطرناک نیست؛

آن روزی که برای صلح می‌آیند، باید دست به دعا برداشت و به خدا پناه برد!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به این بابا هم اعتمادی نیست

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۶:۵۷ ب.ظ

احمد قدیری به تازگی با انتشار متنی با موضوع خیانت خواص مدعی شده است که حسن روحانی همراه و همپیمان آمریکا و اسرائیل، سر منشأ خیانت در جنگ تحمیلی اخیر بوده است. او نوشته حسن روحانی قول رهبریت نظام را از دشمنان دریافت کرده و به همین منظور از طریق عوامل نفوذی خود اقدام به از کار انداختن پدافندها نموده است!

حسن روحانی البته آدم مورد اعتمادی نیست. سوابق مشکوک و خسارت بار زیادی داشته است. خط فکری او متکی بر سازش و تسلیم مقابل اجانب است، بحثی نیست؛ اما احمد قدیری ابیانه هم بارها ثابت کرده که جوانی جویای نام بوده و اشتهای عجیبی دارد فراتر از نام پدر به شهرتی دست یافته و سر تیتر اخبار رسانه ها باشد. یک نمونه اش چند سال پیش بود که مدعی شد محمود احمدی نژاد به زودی با میدان آوردن کارگران و مستضعفان اقدام به شورش و کودتا برای براندازی نظام خواهد کرد! دوستی خاله خرسی او باعث شد اپوزیسیون مبتنی بر همین خبر مدعی شود که پس جمهوری اسلامی اقرار دارد بر خلاف شعائر خود مسیری را رفته که باعث انزجار و خصومت قشر کارگر و مستضعف شده است!

در شرایط بحران جنگ، مراقب ناآرامی های ذهنی و آسیب های روانی منبعث از انتشار اخبار و تحلیلهای عجیب و غریب باشیم. نظام اسلامی ان شاءالله با همین اقتداری که رو در روی استکبار ایستاد و نور امید و شادی را در قلب محرومان و آزادی خواهان عالم تاباند امنیت مردم خویش را بیش از پیش تأمین نموده و شبکه های مزدور وابسته را رسوا و متلاشی خواهد ساخت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نکنید این کار را

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۴:۳۶ ب.ظ

میگویند این تصویر متعلق به قم است امیدوارم این طور نباشد. امیدوارم جاهای دیگر کشور هم شاهد چنین رفتاری نباشیم. برخورد با اتباع غیرمجاز بر عهده نهادهای قانونی است. بسیاری از اتباع هم انسانهای مومن و شریفی هستند که به طور قانونی در کشور ما حضور دارند و در شرایط سخت حامی مردم کشورمان بوده اند. خیلی زشت است اگر در حسینیه و روضه اباعبدالله را به روی اتباع ببندیم، خیلی زشت است. یکی از هنرمندان متعهد افغانستانی هم در این خصوص واکنشی نشان داده که تصویرش را می بینید.

 

photo_2025-07-01_16-46-11_qqjf.jpg

photo_2025-07-01_16-45-57_690a.jpg

photo_2025-07-01_16-46-07_1l08.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دولت صهیونیستی آذربایجان

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۱۳ ق.ظ

تحلیل کارشناسان صهیونیست از روابط آذربایجان و اسرائیل - تسنیم

 

نظام سیاسی آذربایجان شمالی، یک اسرائیل کوچک در منطقه است. حاکمیت سکولار این پیکره جدا افتاده ایران عزیز سالهاست که به آغوش رژیم صهونیستی پیوسته و حتی در اوج کشتار بی رحمانه مردم و کودکان غزه که فریاد انزجار همه ملتها را برانگیخت از فروش علنی نفت و داد و ستد اقتصادی و تسلیحاتی با این رژیم جعلی سفاک ابایی نورزید.

پایگاههایی متعلق به رژیم غاصب در حریم این کشور فعالیت دارند، در حالی که رژیم غاصب بارها به پایگاههای ایرانی مستقر در سوریه به بهانه نزدیک بودن به مرز سرزمینهای اشغالی حمله کرده است.

در جنگ تحمیلی اخیر نیز شواهد امر حکایت از آن دارد که آسمان آذربایجان شمالی برای کشتار مردم ایران در اختیار هواپیماهای دشمن قرار داشته است.

آذربایجان البته به رغم فعالیتهای مذهب ستیزانه دولت، مهد مردمانی بسیار متدین و با غیرت و آتش به اختیار است که در راه مبارزه با ظلم و فساد واهمه ای از جهاد و ایثار و شهادت ندارند. به یقین مردم این کشور در حمایت از جبهه اسلام به زودی درسی فراموش ناشدنی به دولت خائن باکو خواهند داد که دیگر هوس از پشت خنجر زدن به مسلمین را پیدا نکند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اراده باطل، شکست

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۰ تیر ۱۴۰۴، ۰۶:۴۲ ب.ظ

آتش‌سوزی پایگاه ارتش اسرائیل توسط شهرک‌نشینان

 

تصورشان این بود که با آغاز جنگ، مردم ایران به خیابانها آمده و اقدام به شورش می کنند و عمر نظام اسلامی به پایان می رسد. مردم پشت ایران و نظامشان ایستادند و از همه طیفها حتی آنهایی که با حاکمیت مشکل داشتند دست در دست هم به حمایت از ارتش و سپاه و ابراز نفرت از دشمن صهیونیستی و آمریکایی پرداختند.

رژیم غاصب اما این روزها شاهد طغیان عده ای از شهرک نشینان بر ضد دولت جنایت پیشه است. شب گذشته به دنبال تیراندازی یک نظامی صهیونیست به سمت شهرک نشینان، عده ای از معترضین وارد پایگاه ارتش در منطقه بیسان شده و آن را به آتش کشیدند. 

"خبرنگار رادیو ارتش رژیم صهیونیستی نیز اذعان کرد، یک سامانه عملیاتی-فناوری متعلق به ارتش که توسط فرماندهی مرکزی مورد استفاده قرار می‌گرفت، در نتیجه این آتش‌سوزی آسیب دید.

یک منبع امنیتی صهیونیست نیز هشدار داد: این عبور از یک خط قرمز پررنگ دیگر است."

بماند که رسانه های مختلف دنیا، دانشگاهها، میادین ورزشی و... به عرصه تقابل با اندیشه سیاه صهیون تبدیل شده و آزادی خواهان عالم به تقبیح و تحقیر رژیم غاصب قدس در نبرد با ایران عزیز و حمایت از مردم فلسطین و ایران پرداخته اند که موجی از عصبانیت و نگرانی را در سردمداران کودک کش صهیونیسم دامن زده است. الان شبیه روزهای بعد از عاشورای شصت و یک هجری است. حرف و بیان و قلم و تبیین و تبلیغ، بساط جور و خیانت و فساد مستکبران را بر هم خواهد زد؛ بإذن الله.

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

احتمال ترور، از گروسی تا ربع پهلوی

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۰ تیر ۱۴۰۴، ۰۴:۳۸ ق.ظ

درباره تصویر پناهجویان یهودی در بندر حیفا در سال ۱۹۴۷ — فکت‌نامه

 

اسرائیل بازنده جنگ روایتها بوده. این را از پرخاشگری و عصبانیت سران این رژیم و نیز حامی احمقش یعنی ترامپ می شود فهمید. افکار عمومی دنیا بر ضد صهیونیسم جنایتکار بسیج شده است. رسانه هایی در خود اسرائیل و آمریکا هم افسانه شکست ناپذیری رژیم غاصب را به سخره گرفته اند. مردم کشورهای دنیا به خصوص در اروپا به خیابان آمده و جنایات بیشمار این رژیم منحوس و کودک کش را محکوم می کنند.

رژیم نیازمند تغییر در وضعیت رسانه ای و جوّ تبلیغاتی موجود است. اسرائیل که پیش تر مدعی پیروزی خود و تحمیل شکست بر ایران بود چند روزی است با دعوت از نمایندگان سیاسی کشورهای غربی آنها را به سطح خیابانهای تل آویو کشانده و آثار تخریبی ناشی از حملات پیروزمندانه ایران عزیز را به نمایش می گذارد. این رژیم حاضر است به قیمت زیر سوال رفتن تمام ادعاهایی که در خصوص تجهیزات تهاجمی و دفاعی خود و دارا بودن چهارمین ارتش قوی دنیا داشت تن به خفت شکست و ضربه پذیری از ضربات موشکی ایران همیشه در تحریم بدهد اما در عوض نگاه ترحم انگیز افکار عمومی را به سمت خود جذب نموده و دولتهای حامی و هم پیمان غربی اش را برای کمک بیشتر به این رژیم جعلی تشویق نماید.

با توجه به سوابق پلید سازمانهای تروریستی وابسته به صهیونیسیم هیچ بعید نیست که موساد و دیگر جوخه های ترور رژیم اقدام به خودزنی نموده و به دنبال حذف فیزیکی بعضی شخصیتهای مزدور از گروسی تا ربع پهلوی و یا منتقدان داخلی اش چون نفتالی بنت و ... باشند و آن را به ایران و جبهه مقاومت منتسب کنند. سوابق سیاه جنایتهای این رژیم سفاک بروز هر توطئه ای را محتمل می دارد. پیش تر مدارکی در تاریخ ثبت شد که این رژیم حاضر بود به منظور مظلوم نمایی بیشتر، یک کشتی از مهاجرین یهود را به آتش کشیده و حدود سیصد نفر از هم کیشان خود را در سواحل بندر حیفا غرق نماید. اسرائیل می خواهد به هر قیمتی بماند و دست برتر را داشته باشد؛ به هر قیمتی.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ذلت نمی پذیریم

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۹ تیر ۱۴۰۴، ۱۲:۴۶ ب.ظ

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دو نکته پیرامون صحبتهای امروز دادستان بابل

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۸ تیر ۱۴۰۴، ۱۰:۵۱ ب.ظ

دادستان محترم بابل امروز در گفتگو با رسانه ها ضمن تأکید بر ممنوعیت تخلیه زباله در سایت جنگلی انجیلسی درباره پسماند و زباله هایی که در گذشته در این مکان قرار گرفته تأکید نمود: "ساماندهی زباله های موجود در سایت انجیلسی و شیرابه های آن هم باید انجام شود چرا که در دراز مدت گازهای موجود در آن مجموعه میتواند زمینه انفجار را فراهم کند."

ضمن تشکر از اعلام نظر و قاطعیت ایشان یادآور میشود در صورت عدم تعیین ضرب الاجل با توجه به تجربه موجود بعید به نظر می رسد اقدام خاصی در اجرای این دستورالعمل از سوی سازمانهای ذی ربط صورت بگیرد. پیش تر نیز به رغم صدور حکم قانونی مبنی بر منع تخلیه زباله در جنگل و ضرورت تعیین مکان جدید، مقاومتهایی از سوی مجموعه های مسئول صورت می گرفت که البته شایسته تشکیل پرونده و برخورد با قاصران است.

دادستان بابل در واکنش به موضوع جذب و استخدام بی ضابطه و غیرقانونی جمعی از دوستان و آشنایان و بستگان اعضای شورای شهر نیز اظهار نمود که بررسی ها و استعلام از شهرداری را در این خصوص آغاز کرده است.

با توجه به رد مصوبه شورا در فرمانداری و افشای اسناد مرتبط با اقدام خودسرانه و غیرقانونی شورا در رسانه ها و نیز اذعان بعضی اعضا به عدم طی تشریفات قانونی و بی توجهی به اصل شایسته سالاری در جذب نیرو، از مدعی العموم انتظار می رود تا زمان پاسخگویی رسمی شهرداری که احتمالا معطل پیچ و خمهای بروکراتیک و مرور زمان خواهد شد، دستور تعلیق نیروهای تازه استخدام شده را صادر نماید.

تأکید دوباره این حقیقت ضروری است که عدم قاطعیت در صیانت از حقوق عامه و برخورد با ویژه خواری ها، ضربه ای سهمگین بر پیکره اعتماد عمومی بعنوان بالاترین سرمایه نظام اسلامی وارد می آورد که از عهده دشمنان این مرز و بوم نیز ساخته نیست. شورا و شهرداری بابل در حالی اقدام به جذب غیرقانونی بیش از صد نفر نیرو نموده اند که برای حل معضل دفن زباله و ترافیک مدعی کسری و ناترازی بودجه و ضرورت افزایش عوارض و درآمدهای شهرداری و حمایت مالی دولت هستند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برنده جنگ روایتها

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۸ تیر ۱۴۰۴، ۰۶:۳۶ ب.ظ

عکس لبخند امام خامنه ای

 

در هر مناظره ای افکار عموم، کسی را پیروز میدان می شمارد که خونسردی خود را حفظ نموده و با منطق و حوصله به بیان مقصود می پردازد و آنکه از کوره به در رفته و پرخاش و عصیانگری می نماید و به لفاظی و تهدید و فحاشی و گنده فرمایی روی می آورد بازنده میدان و دستش خالی و قرائتش فاقد مبنا می باشد.

سید علی خامنه ای هوشمندانه دریافت که مکمل هر جنگی، نحوه روایت و ثبت و نشر حقایق آن است. بیان کوتاه او در توصیف و تثبیت شهد پیروزی ملت مقاومی که در مقابل تهاجم جهانی کفر و کودک کشی، سربلند بیرون آمد، خشم و زهر شکست را به کام دشمن ماندگار ساخت.

ترامپ بعد از مجادله با رسانه های غربی که زیر بار پذیرش داعیه پیروزی او بر ایران هسته ای نرفتند ناگهان با کلمات نجیب و خردمندانه رهبر حکیم ایران اسلامی مواجه شد که با طمأنینه و اعتماد به نفس، خفّت و ذلت دشمن را بر جهانیان عیان ساخت. صحبتهای جنجالی و عصبی و پرخاشگرانه ترامپ دیوانه بر ضد رهبر انقلاب را باید در همین راستا تفسیر نمود. او در باطن خود پذیرفت که بازنده جنگ روایتها بوده است.

آنچه عاشورا را تا ابدیت تاریخ جاودانه ساخت و سرمنشأ تحولات آزادی خواهانه مستضعفان عالم در ادوار مختلف گردید، روایت حکیمانه شیر دختر علی بود که به رغم همه مصائب، نغمه ما رأیت الّا جمیلا سرود و پیام نهضت عاشورا را ویرانگر کاخ پوشالی یزیدیان نمود. فوالله لا تمحو ذکرنا و لا تمیت وحینا. راه حق، ماندگار و پیروز است.

ایران اسلامی با توکل بر خدا و لطف اهل بیت، نه تنها دشمن را در اهدافش ناکام گذاشت بلکه با قدرت حیدری و عزم حسینی، بینی استکبار را در زمین خودشان به خاک مالید. تاریخ، آنگونه که از رسانه های آزاد و تحلیل صاحب نظران بیطرف نیز هویداست، پیروزی ملت قهرمان ایران بر ظلم جهانی مستکبران را فراموش نخواهد کرد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

هر پایگاه بسیج، یک پایگاه موشکی

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۷ تیر ۱۴۰۴، ۱۱:۳۳ ب.ظ

صدها پایگاه موشکی و پهپادی در ایران/ این موشک ها در در شهر ...

 

با توجه به تغییر میادین جنگ از جغرافیای زمین به حیطه فضا و آسمان ان شاءالله به زودی شاهد تبدیل پایگاههای بسیج به پایگاههای موشکی و پدافندی خواهیم بود. بسیجیان شهادت طلب ایرانی البته آمادگی لازم برای گشایش جبهه زمینی و نیز انجام عملیاتهای استشهادی را دارا هستند. در جنگ احتمالی بعدی، نیروهای پیاده صهیونیستی مستقر در سوریه که بخشهایی از خاک این کشور را به اشغال درآورده اند و از پدافند قابل اعتنایی هم برخوردار نیستند، نخستین هدف شیرین حملات ایران خواهند بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بابلی ها به رییس قوه قضائیه نامه مینویسند

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۷ تیر ۱۴۰۴، ۰۶:۱۴ ب.ظ

بر اساس افشاگری رسانه های معتبر محلی، اعضای شورای به اصطلاح اسلامی بابل با بهره گیری از فضای جنگ و تمرکز افکار عمومی بر حوادث جاری کشور اقدام به استخدام بی ضابطه و رانتی حدود 150 نفر از دوستان و اطرافیان و بستگان خود در شهرداری نموده اند!

استخدام فامیلی و باندی در بلدیه در حالی صورت میگیرد که متولیان امر همواره مدعی ناترازی و کسری بودجه در حل معضلات اساسی شهر از جمله حمل و دفع زباله و یا ترافیک و... بوده و هستند.

درآمد شهرداری از عرق جبین مردم شریفی است که گاه خود نیز دارای جوان بیکار در خانواده بوده؛ اما به امید پیشرفت و آبادانی و عدالت، چشم بر افزایش نرخ عوارض و خالی شدن کیسه خود فرو بسته اند.

دردمندانه آنکه به رغم افشاگری مکرر رسانه ها و فعالان مجازی و اجتماعی پیرامون این اتفاق خسارت بار شاهد واکنشی از سوی نهادهای نظارتی و بازرسی و قضایی شهر و استان در راستای صیانت از حقوق عامه نبوده ایم که این امر شائبه هایی را در اذهان رقم زده است.

مسئولان قوه قضاییه به خصوص دادستان به عنوان مدعی العموم باید متوجه باشند که عدلیه، ویترین نظام اسلامی بوده و سکوت و بی عملی این نهاد در قبال تضییع منافع مردم جز تقویت حس بی اعتمادی و ناامیدی در لایه های مختلف اجتماع دستاوردی به همراه نخواهد داشت.

لازم است شهروندان دغدغه مند دیار مومنان و موطن شهدا با پیگیری این واقعه تأسف بار از طریق مسئولان در سطوح عالی نظام اسلامی مانع از تحقق بی عدالتی در حق مردم نجیب و ایثارگر و آسیب به اعتبار نظام مقدس اسلامی شوند.

دستگاههای نظارتی و بازرسی و قضایی باید مستحضر باشند که آسیب به اعتماد عمومی به خصوص در شرایط جنگی ناخواسته خدمت به جبهه دشمن در تضعیف اراده ها و بازی با حیثیت حاکمیت دینی است و بالطبع از این منظر برخورد محکم و جدی تر با عناصری که با سوءاستفاده از وضعیت موجود به حریم قانون و حقوق ملت اجحاف ورزیدند ضروری تر به نظر می رسد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

جای این مدل عملیاتها در جهان خالی است

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۷ تیر ۱۴۰۴، ۰۷:۲۷ ق.ظ

سه گاف بزرگ گزارش ادعایی ترور شهید مغنیه/ برای ترور حاج عماد به همکاری  اطلاعاتی موساد و آمریکا نیاز نبود! - خبرگزاری آنا

 

انفجار مقر تفنگداران آمریکا در بیروت در ۲۳ اکتبر سال ۱۹۸۳  اتفاق افتاد که در جریان آن ۲۴۱ نظامی آمریکایی ۵۸ نظامی فرانسوی به هلاکت رسیدند 

تصاویر منتشر شده از عماد مغنیه بسیار کم است. پلیس فدرال آمریکا (اف.بی.آی) مدعی شد وی دو بار اقدام به جراحی پلاستیک بر روی صورت خود کرده است تا شناسایی نشود. طراحی همه عملیات‌های نظامی حزب‌ الله به عماد مغنیه نسبت داده شده است. وی فعالیت جهادی خود را از زمان ایجاد حزب آغاز و یگان نظامی را تاسیس کرد. بر اساس ادعای رژیم صهیونیستی، مغنیه به انجام برخی عملیات از جمله ربودن خارجی‌ها، انفجار مقر نیروهای دریایی آمریکا، انفجار مقر چتر بازان فرانسوی، ربودن هواپیمای "تی دبلیو ای" آمریکایی، دو بار انفجار مقر سفارت آمریکا در بیروت و انفجار مقر یهودیان در بوینس آیرس متهم شده بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

راه عملیاتهای استشهادی را باز کنید

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۶ تیر ۱۴۰۴، ۰۶:۴۵ ب.ظ

‫ایران آنلاین » عملیات استشهادی «علی منیف اشمر» و تحول عمده در مبارزه با  رژیم صهیونیستی‬‎

‫عکس/ اولین زنی که عملیات استشهادی انجام داد - مشرق نیوز‬‎

‫تصاویری از هشت شهید حزب الله که به شهادت رسیدند – یاشهید‬‎

‫ماجرای فحاشی بازجوی صهیونیست به مقدسات و انتقام شهید استشهادی لبنان‬‎

‫حزب الله با پهپادهای انتحاری و رگباری از راکت‌ها شمال سرزمینهای اشغالی را  هدف قرار داد - تحولات جهان اسلام‬‎

فرمانده لبنانی چگونه به شهادت رسید؟+فیلم

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بی شرف، اردن!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۶ تیر ۱۴۰۴، ۱۱:۳۹ ق.ظ

عکس) قیافه بامزه یک شغال

 

ارتش اردن اعلام کرد: در تنش اخیر بین ایران و اسرائیل، 156 پهباد، 107 کلاهک جنگی و 132 موشک از ایران را رهگیری و منهدم کردیم.

منبع: کانال خبر فوری

 

ما در این جنگ علاوه بر اسرائیل و آمریکا و انگلیس و فرانسه با بعضی شیوخ واداده و عربهای خودفروخته نیز مواجه بودیم. اردن احمق می گوید حامی فلسطین است و این جنگ را بین ایران و اسرائیل میداند! ایران مگر جز برای فلسطین و به حکم انسانیت قدم به آوردگاه مقابله با صهیون گذاشته است؟

اردن همسایه فلسطین است و داعیه اسلامیت و عربیت دارد. این بی شرف قدمی برای نجات برادران خود بر نمیدارد که هیچ سدّ راه کسانی می شود که میخواهند به مردم مظلوم فلسطین کمک برسانند. مسلمین و اعراب آزادی خواه و آگاه باید با تمام امکانات خود پرده تزویر از چهره خائنانی چون دولت خودفروخته اردن که شریک خون به ناحق ریخته کودکان پرپر شده و بی دفاع غزه است را برداشته و حقیقت نکبت بار وجود منافقان را افشا نمایند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دادستان بابل کجاست؟

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۶ تیر ۱۴۰۴، ۱۱:۲۵ ق.ظ

photo_2025-06-26_12-16-56_09jz.jpg

 

استوری بالا را یکی از اعضای شورای شهر بابل منتشر کرده است. پیش از او نیز در چند ماه اخیر بارها مطالبی پیرامون استخدامهای بی ضابطه در شهرداری بابل توسط رسانه ها منتشر و افشا شده است.

سوال اینجاست نهادهای نظارتی و بازرسی و قضایی از بروز چنین اتفاقی ناآگاهند؟ نمی خواهند برای دفاع از حقوق مردم و صیانت از حریم قانون کاری انجام بدهند؟ ادامه این سکوت خدمت به نظام و اعتماد عمومی نسبت به سلامت مسئولان است؟

در اردیبهشت گذشت اتفاقی شرم آور در دانشگاه علوم پزشکی بابل رسانه ای شد که به رغم اعتراض گسترده متدینین واکنش راضی کننده ای از سوی نهاد قضا به دنبال نداشت. قوه قضائیه ویترین نظام اسلامی است و نحوه مواجهه این دستگاه با ناهنجاری ها در میزان اعتماد عمومی به حاکمیت اسلامی تأثیرگذار است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

انتقاد بعضی علما از آیت الله خامنه ای!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۵ تیر ۱۴۰۴، ۰۴:۵۶ ب.ظ

قیمت و خرید کتاب مومن انقلابی شیخ عباس پور محمدی اثر جمعی از نویسندگان  انتشارات موسسه ایمان جهادی

 

من و پدر یکبار به قم رفته بودیم منزل یکی از علما، که حالا برای خودش خیلی معروف و مهم شده. آنجا ناهار مهمان بودیم. در بین صحبتها، حرف آقای خامنه ای که به میان آمد، آن عالم و یک عالم دیگر، شروع کردند به بدگویی  کردن از آقا و گفتند "این سید طرفدار وحدت شیعه و سنی ست، چرا؟ چرا از وحدت شیعه و سنی طرفداری می کند؟ کجای دین چنین چیزی آمده؟ چرا با روشنفکرها، دانشجوها، هنرمندها و شعرا ارتباط دارد، چرا از علی شریعتی حمایت می کند..." و چنین حرفهایی!

بعد از آن سفر، من به مشهد رفتم و در خلوتی که فقط خودم و آقا بودیم، حرفهای آن دو عالم را به آقا گفتم. آقای خامنه ای لبخندی زدند و شروع کردند به تعریف کردن از آن دو عالم؛ که اینها خیلی آدم های خوب و با اخلاق و با سوادی هستند. بیست دقیقه از خوبی های آن دو عالم برای من حرف زدند و در نهایت گفتند حتماً اشتباه پیش آمده و اشتباه فهمیدی که اینها را می گویی.

بعد که به رفسنجان برگشتم، ماجرای صحبت آقا درباره آن دو عالم را برای پدر تعریف کردم. پدر بعد از شنیدن برخورد حضرت آقا، گفتند: والله که خداوند به این انسان، به این آقای خامنه ای، عزتی عطا کند که در تاریخ بنویسند.

راوی علی اصغر پورمحمدی فرزند شیخ عباس، کتاب مومن انقلابی ص 32 انتشارات صهبا

  • سیدحمید مشتاقی نیا

صبح شهادت ما شام سیاه شما

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۵ تیر ۱۴۰۴، ۰۵:۱۰ ق.ظ

‫تشییع پر شکوه پیکر شهدای حمله رژیم صهیونیستی در قم :: نورنیوز‬‎

 

دیروز در ازدحام تشییع، پوسترهایی بود از شهدا با لباس خادمی حرم. بعضی هایشان هم ماشاءالله جوان و حسابی خوش تیپ بودند. مردم دنبال تابوت ها می دویدند. چند نفر روی ماشین حمل تابوت هی خم و راست می شدند تکه های پارچه سبز رنگ متبرک را از روی تابوت ها به دست مردم می رساندند. پارچه ها خیلی زود تمام شد. هر کس هر چه دم دست داشت به پاسدارهای ایستاده روی ماشین می داد تا به رسم تبرک به گوشه ای از جعبه های چوب بمالند و به صاحبش بازگردانند. صحنه زیبایی شده بود. از چفیه و دستمال یزدی گرفته تا کیف پول و جاسوئیچی و... سیل اشیاء ریز و سبک بود که برای تبرک به سمت ماشین حمل تابوتها روانه می شد. به گلزار شهدا که رسیدیم دیگر اثری از پرچمهای دور تابوت نبود. ظرف چند ثانیه مردم ریختند تکه های آن را برداشته و با خود بردند. دوباره به تصویر شهدا در لباس خادمی حرم خیره شدم. بچه های خوشتیپ من! تا همین پریشب شما دنبال تبرکی از حرم بودید. حالا خودتان جزیی از حرم شدید. مردم از ضریح سرخ پیکرتان یادگاری برای تبرک می ستانند.

این معجزه شهادت است که کرامت می بخشد. برای آنها که حلّت بفنائک را در معراج سرخ عشق، معنا نموده و قطره ای از دریای وجود حسین بن علی گردیدند شهادت، آبرو و منزلتی خدایی و ابدی است. خوشا به حال شهدا که از غدیر بیعت با مولا به محرّم مردانگی و غیرت و ایستادگی رسیدند. امسال عاشورای زیبنده تری خواهیم داشت. آنها که گوهر وجودشان را بازیافته و زنگار غفلت از دامان فطرت خویش زدودند خط سرخ ولایت را از غدیر غربت تا عاشورای حماسه و مظلومیت ترسیم نمودند. ما با شهادت زنده ایم. ملت ما را از شهادت نترسانید. شهادت است که به ما کرامت می بخشد. عاشورای شصت و یک هجری، بساط ظلم طاغوت را در هم پیچید و ظالم را رسوای تاریخ ساخت. خون مظلوم اثر دارد. عاشوراییان کربلای 1404 ایران هم که هیمنه کاخ ظلم را فرو ریختند به زودی تار و پود پوسیده لانه های عنکبوتی استکبار را بر باد خواهند داد؛ ان شاءالله.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مرگ بر آمریکا

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۴ تیر ۱۴۰۴، ۱۰:۵۹ ق.ظ

‫مرگ بر آمریکا - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد‬‎ 

 

اگر مقصود از روابط آن روابطی است که تا حالا بین ایران و امریکا بوده است، در زمان شاه سابق بین ایران و آمریکا بوده است، این روابط نبوده است، این یک آقایی بوده با نوکرش هر کاری می خواسته، هر امری که می کرده عمل می کرده - اگر می گویید - ما اگر چنانچه بخواهیم اسلام را پیش ببریم دیگر نباید نوکر باشیم. اگر نوکر نباشیم رابطه اش را با ما قطع می کند، ما از خدا می خواهیم که رابطه قطع بشود. بهتر این است با آنهائی که می خواهند ما را بچاپند رابطه نداشته باشیم تا یک وقتی که به خود بیایند و بفهمند شرق هم هست در عالم. آن روزی که بفهمند که شرق هم یک جایی هست که تمدن از او پیش آنها رفته است.

(صحیفه نور ج 11 صفحه 34)

 

 

آری اگر ملت ایران از همه اصول و موازین اسلامی و انقلابی خود عدول کند و خانه عزت و اعتبار پیامبر و ائمه معصومین - علیهم السلام- را با دست های خود ویران نماید آن وقت ممکن است جهانخواران او را به عنوان یک ملت ضعیف و فقیر و بی فرهنگ به رسمیت بشناسند ولی در همان حدی که آنها آقا باشند ما نوکر، آنها ابرقدرت باشند ما ضعیف، آنها ولی و قیم باشند ما جیره خوار و حافظ منافع آنها، نه یک ایران با هویت ایرانی- اسلامی، بلکه ایرانی که شناسنامه اش را آمریکا و شوروی صادر کند؛ ایرانی که ارابه سیاست آمریکا و شوروی را بکشد و امروز همه مصیبت و عزای آمریکا و شوروی شرق و غرب در این است که نه تنها ملت ایران از تحت الحمایگی آنان خارج شده است که دیگران را هم به خروج از سلطه جباران دعوت می کند.

صحیفه امام ج 12 ص 09

 

 

با توسل به دامن آمریکا ضعف و ناتوانی خود را بر ملا نسازید و از گرگها و درنده ها برای شبانی و حفظ منافع خود استمداد نطلبید ابرقدرتها آن لحظه ای که منافعشان اقتضا کند شما و قدیمیترین وفاداران و دوستان خود را قربانی می کنند و پیش آنان دوستی و دشمنی و نوکری و صداقت ارزش و مفهومی ندارد آنان منافع خود را ملاک قرار داده اند و به صراحت و در همه جا از آن سخن می گویند.

صحیفه امام ج 02 ص 932

 

ملت شریف ایران، خبر قطع رابطه بین ایران و امریکا را دریافت کردم. اگر کارتر در عمر خود یک کار کرده باشد که بتوان گفت به خیر و صلاح مظلوم است، همین قطع رابطه است. رابطه بین یک ملت به پاخاسته برای رهایی از چنگال چپاولگران بین المللی با یک چپاولگر عالم خوار، همیشه به ضرر ملت مظلوم و به نفع چپاولگر است. ما این قطع رابطه را به فال نیک می گیریم چون که این قطع رابطه دلیلی بر قطع امید امریکا از ایران است . ملت رزمنده ایران این طلیعه پیروزی نهایی را که ابر قدرت سفاکی را وادار به قطع رابطه یعنی خاتمه دادن به چپاولگری ها کرده است، اگر جشن بگیرد حق دارد . ما امیدواریم که نابودی سرسپردگانی مثل سادات و صدام حسین به زودی انجام گیرد و ملتهای شریف اسلامی به این انگل های خائن، آن کنند که ملت ما با محمدرضای خائن کرد . به دنبال آن برای آزاد زیستن و به استقلال تمام رسیدن، قطع رابطه با ابرقدرتها خصوصا امریکا نمایند . من کرارا گوشزد نموده ام که رابطه ما با امثال امریکا رابطه ملت مظلوم با جهانخواران است.

(صحیفه امام ج 12، ص 40

 

 

با آمریکا روابط ایجاد نخواهیم کرد، مگر این که آدم بشود و از ظلم کردن دست بردارد و از آن طرف دنیا نیاید در لبنان، و نخواهد دستش را به طرف خلیج فارس دراز کند. مادامى که امریکا این طور است و افریقاى جنوبى آن طور عمل مى‏کند و اسرائیل هست، ما با آنها نمى‏توانیم زندگى بکنیم.

(صحیفه امام، ج‏19، ص94)

 

 نکته مهمی که همه باید به آن توجه کنیم و آن را اصل و اساس سیاست خود با بیگانگان قرار دهیم این است که دشمنان ما و جهانخواران تا کی و تا کجا ما را تحمل میکنند و تا چه مرزی استقلال و آزادی ما را قبول دارند. به یقین آنان مرزی جز عدول از همهی هویتها و ارزشهای معنوی و الهی نمیشناسند. به گفتهی قرآن کریم، هرگز دست از مقاتله و ستیز با شما برنمیدارند، مگر اینکه شما را از دینتان برگردانند.

پیام پذیرش قطعنامه

 

شما می‏بینید که الآن مرکز فساد آمریکا را جوان ها رفته‏ ا ند و گرفته‏ اند و آمریکایی هایی هم که در آنجا بوده گرفتند و آن لانه فساد را به دست آوردند و آمریکا هم هیچ غلطی نمی تواند بکند و جوان ها هم مطمئن باشند که آمریکا هیچ غلطی نمی‏ تواند بکند.

16/08/1358

 

و من امیدوارم که خدای تبارک و تعالی ما را بیدار کند و افراد ملت ما را بیدار کند. آنهایی که در خواب هستند، آنهایی که باز هم خواب می‏بینند، آنهایی که خواب امریکا را می‏بینند خدا بیدارشان کند ...

شما می‏گویید که ما با یک کسی که خرد کرده است مسلمین را و به اسلام هیچ اعتقاد ندارد و هر روز زورش برسد اسلام را زیرپا می‏مالد و منهدم می‏کند، ما با او بنشینیم و دست دوستی بدهیم و بعد هم بگوییم که «سَلَّمَکُمُ اللّه‏» ! این چه منطقی است؟ منطق اسلام این است؟! شما اسلامشناسها این را منطق اسلام می‏دانید؟! خداوند اصلاحتان کند ان‏شاءاللّه‏. من امیدوارم

سالروز بعثت پیامبر اکرم(ص) و روز ارتش

صحیفه امام خمینی جلد19

 

ما از نظامی امریکا و از حصر اقتصادی‏اش هیچ باکی نداریم. و گمان نکنید که موفق بشود آن به اینکه یک دخالت نظامی بکند. و اجازه بدهد ملت امریکا و مجلس امریکا به اینکه دخالت نظامی بکند. برای اینکه می‏داند ملت امریکا که دخالت نظامی به ضرر ملت امریکاست و به ضرر دولت امریکا است. و از حصر اقتصادی هم ابداً خوفی نداشته باشید. برای اینکه ملتهای دیگر و دولتهای دیگر تابع امریکا نیستند.

درِ همه ممالک هم به روی ما بسته بشود، درِ رحمت خدا به روی ما باز است. و ما اتکال به رحمت خدا و اتکال به قدرت خدا می‏کنیم. و شما قدرتمند باشید و به پیش بروید.

صحیفه امام خمینی جلد11

 

نباید گول بخوریم از امریکا و از این مجالسی که درست کرده‏اند و تعزیه گردانی می‏کنند برای خوردن ما، از آنها گول بخوریم. هر کس باید خودش قیام[کند]، مسلمین باید خودشان قیام کنند در مقابل اینها. دنبال این نباشند که دولتهایشان یک کاری بکنند. دولتها کاری نمی‏کنند. خودشان باید بکنند. دنبال این نباشند که در آغوش آن یکی برویم برای نگهداری ما از آن یکی. خیر، همه گرگند و همۀ شما را می‏خورند. باید خودتان حفظ کنید. توجه به خدا بکنید.

15/05/1359

 

و الآن یک جریانی در کار است ـ من الآن نمی‏خواهم اشخاص هیچ صحبتش بشود ـ اما جریانی هست در کار که اگر کسی توجه بکند به مسائلی که در این اواخر هی پیش آوردند، در روزنامه‏های مختلف پیش آوردند، یک جریانی در کار است که آن جریان انسان را از این معنا می‏ترساند که بخواهد به طور خزنده این کشور را باز هل بدهد طرف امریکا؛ بخواهند از این راه پیش بروند. و این یک مسئله‏ای است که به قدری اهمیت دارد در نظر اسلام و باید آن قدر اهمیت داشته باشد در نظر شما فرماندهان و دیگران که اگر احتمال این را بدهید، باید مقابلش بایستید، نه اینکه اول یقین کنید به اینکه مسئله این طوری است. بعضی چیزهاست که اگر انسان احتمالش را بدهد، یک احتمال صحیحی بدهد، باید دنبال کند او را و به آن اعتراض کند.

24/03/1360

 

باز من تکرار میکنم که بدانید شما با یک قدرتی مواجه هستید که اگر یک غفلت بشود مملکتتان از بین میرود. غفلت نباید بکنید. غفلت نکردن به این است که همه قوا، هرچه فریاد دارید سر [آمریکا] بکشید. هرچه تظاهر دارید بر ضد آن بکنید. هر عملی دارید، عمل مثبت را، [بر ضد] آن کنید
صحیفه امام؛ ج۱۱؛ ص۱۲۱ قم؛ ۴آذر۱۳۵۸ 

 

 

حاج احمد متوسلیان همان اوایل انقلاب برای کاری به سفارت آمریکا رفته بود. از دم در تا داخل آسانسور، یک مأمور مسلح آمریکایی بدبینانه او را همراهی می کرد. دستش روی ماشه اسلحه کمری اش بود. احمد تصمیم گرفت او را تحقیر کند. یک آن جستی زد و اسلحه اش را گرفت و او را با تهدید به داخل اتاقی برد و در را بست. نظامی آمریکایی با تمام ابهتی که داشت حالا به التماس افتاده بود.

سفارت آمریکا درخواست رمسی اش را برای پس گرفتن اسلحه به وزارت خارجه فرستاد. به حاج احمد گفتند: «امریکایی ها به این چیزها خیلی اهمیت می دهند. برایشان خیلی بد است که اسلحه وابسته نظامی سفارت را بگیرند و این طور با او رفتار کنند.» 
حاج احمد خندید و گفت: «روزی پوزه شان را به خاک می مالیم»

 

 

حجت الاسلام اکبر حضی زاده از شهدای شهرستان اهر در فرازی از وصیت خود می نویسد:

 به دنبال فرصتی بودم تا فریادم را به گوش امت حزب الله برسانم؛ ولی صدای ضعیفم در میان انبوه هیاهوی پول، مقام، رفاه و مشتی از خدا بی خبر گم می شود. خدا را سپاس که همین فریادم را امام با خروش رسایش به گوش ملت رسانید و من آرام شدم.

اکنون که توفیق شهادت در جبهه جنگ نصیبم شده با شهدای خونین کفن اسلام هم صدا شده فریاد می‌زنم: مرگ بر آمریکا.

 

 

شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) مغز متفکر طراحی عملیات بود.

یک شب وقتی برگشت، خیلی گرفته و ناراحت بود. از او سوال کردم: «چی شده؟ چرا اینقدر ناراحتی؟» گفت: «برای شناسایی منطقه‌ای رفته بودیم، دو نفر از دوستام اونجا شهید شدن».

من با شنیدن این مطلب تحت تاثیر قرار گرفتم و گریه کردم. او به من گفت:«نه، گریه نکنین، تا هر خانواده‌ی ایرانی یه شهید نده، انقلاب ما موندگار نمی‌شه. باید هر خانواده، یه شهید بده تا قدر این انقلاب رو بدونه. شما نمی دونین که برای این انقلاب چقدر زحمت کشیده شده، من از اینکه دوستام شهید شدن ناراحت نیستم، از این ناراحتم که اونها دیگه زنده نیستن تا بتونن برای ریشه کن کردن آمریکا و اذنابش فعالیت کنن.»

کتاب من اینجا نمی مانم

 

 

حسن یخکشی از شهدای روستازاده مازندران بود. همرزم او می گوید:

غروب بود و با دوستان مشغول صحبت بودیم، موضوع بحث به جهانخواران و دشمنان اسلام رسید.

وقت اذان مغرب نزدیک بود، حسن با دلی پر از درد، ذلت وخواری ابر قدرتها را آرزو کرد و گفت: دوست دارم زمانی را ببینم که کشاورزان، دست آمریکا را از کشورهای اسلامی قطع کنند، به خدا سوگند دانه ی گندمی که بدست کشاورز مسلمان حاصل شود، تیری است بر حلقوم آمریکای جهانخوار.

شهید در وصیتنامه خود نوشت:

13 آبان دانش آموزان دیروز و امروز مرگ تو را فریاد می کنیم آمریکا و گوش تو و دوستداران تو را کر خواهیم کرد تا از درد آن بمیرید /مرگ بر آمریکا

حسن تقی پور، رزمندگان شمال

 

 

حسین بیدخ، نوجوان شهید دزفولی در فرزی از وصیتنامه خود آمادگی برای نبرد با امریکا و مزدورانش را به مردم یادآوری می کند:

آمریکا را همیشه دشمن بدار ، سعی کن همیشه بمبی باشی تا هر کجا خواستی ضامن آن را بکشی و هزاران کثیف را که زندگی برای آنها چیزی جز نفس کشیدن نیست راحت کنی.

 برادر، یاد من، راه من است. می روم تا تو بیایی، این راه اگر بی یاور بماند زندگی را ازمن دزدیده ای…

 

 

سردار شهید مهدی باکری

برای رفتن به شناسایی در نزدیکی مرز ترکیه قرار بود بروند پای هلی‌کوپتر؛ وقت اذان بود که رسیدند جلوی مقرشان؛ وضو گرفتند؛ صمد قدرتی، آقا مهدی باکری را فرستاد جلو و نمازش را به او اقتدا کرد؛ بعد از نماز راه افتادند که بروند محل هلیکوپترها.

توی راه، آقا مهدی با تسبیحش یک دور «مرگ بر آمریکا» گفت! بعد گفت: آقای مشگینی گفته ثواب «مرگ بر آمریکا» کمتر از نماز نیست…

 ویژه نامه سیزده آبان، خبرگزاری فارس

 

 

سید علی رضا بنی طبا معلم شهیدی است از دیار آران و بیدگل. او نیز در وصیتنامه خود چنین توصیه می کند:

پیروزی انقلاب اسلامی در گرو رهبری انقلاب اسلامیاست و برای تداوم انقلاب اسلامی می بایست که این رکن اساسی حفظ وتقویت شود و سعادت وپیروزی شما درخط امام بودن شماست ... برادران من! شعار مرگ بر آمریکا را فراموش نکنید ...

 

 

سیده طاهره هاشمی، ازز شهدای ششم بهمن آمل

یکی از تاریخی ترین یادداشت های طاهره، نامه ای است که خطاب به یک رزمنده ناشناس نوشته است. محتوای پیام او تا ابد مرز رابطه اسلام و کفر را ترسیم کرده است. در بخشی از این نامه می خوانیم: می‌گویند باید در این جنگ حق با باطل سازش کند. باید میانجی‌گری را پذیرفت. آن‌ها با شایعه‌سازی می‌خواهند مردم را گول بزنند. اما قرآن دستور داد: ملعونین اخذواقتلوا(برای شایعه سازان، قتل و اسیری و لعنت است) می‌دانم که تو تا آخرین قطره‌ خون خواهی جنگید، زیرا تو فرزند خلف کسانی هستی که در جهان همیشه برضد ستم می‌شوریدند. تو هم مثل آن‌ها پیروز خواهی شد؛ زیرا امام‌مان- این بت شکن عصر- گفت: آمریکا هیچ غلطی نمی‌تواند بکند...

 

 

شهید علی توفیقیان در وصیتنامه خود مردم را اینگونه دعوت به تظاهرات بر ضد مستکبران می نماید:

 بر ضرورت حضور در راهپیمایی نوشته است: برادران و خواهران عزیز ایران، ما با راهپیمایی میلیونی به آمریکا و شوروی درس می‌دهیم که نتوانند بر مملکت ما، حکومت کنند و مملکت ما را زیر استعمار خود داشته باشند. پس ای عزیزان وطن، با هم وحدت داشته باشید. بیایید دست در دست همدیگر دهید تا زالو صفتان را از بین ببرید و آنها را خوار و ذلیل کنید.

 

 

شهید حسن محمودنژاد از سرداران شهید استان قم در بخشی از وصیتنامه خود می نویسد:

من در حالی که لحظه های آخر عمرم را می گذرانم به قدرت های جنایتکار اعلام می کنمدشمناناسلام ما را از چه می ترسانند؟ از محاصره اقتصادی، یا اقدام نظامی یا کنفرانس های خائنانه یا قرار دادهای مظلوم کش یا مانورهای سیاسی که میلیاردها تومان از پول مستضعفین خرج آن می شد؟ این خیمه شب بازی ها برای چیست؟ اگر برای کشتن مسلمین است که امام قهرمان ما فرمودند: من سینه خود را آ ماده کرده ام برای سرنیزه های شما بیائید بکشید ما را ملّت ما بیدارتر می­شوند. جمله امام بزرگ خمینی کبیر از زبان همه مسلمین و مستضعفین در بند می آید آری اگر شما خونخوار هستید و احتیاج به خون مظلوم دارید ما شهادت را با آغوش باز می پذیریم.

جنگ ما برسر خاک نیست بر سر اموال نسیت، جنگ ما برای دفاع از اسلام است اسلام به ما اجازه نمی­دهد که ما بگذاریم هر کس هر غلطی که می خواهد بکند. ما نمی گذاریم دیگر آمریکا بر جهان حکومت کند. ما نخواهیم گذاشت شوروی بر جهان آقائی کند.... گر امام حسین (ع) پیراهن ظلمت را به تن می کرد و با ابر قدرت زمان یزید کنار می آمد، امروز امام ما هم با آمریکا کنار می آمد

 

 

شهید حسین حدادی از رزمندگان دلاور قزوین در فرازی از وصیتنامه اش درباره نبرد با دشمن اصلی انقلاب اسلامی می گوید:

پیام من به دولت این است که امام و شخصیت های مملکتی را از هر نقطه حفظ کنند تا ریشه آمریکا کنده شود. تمام ملت باید گوش به فرمان امام باشد زیرا که نائب امام زمان است.

 

 

شهید حسین خادم در وصیت خود خطاب به رزمندگان اسلام می نویسد:

سخنى با رزمندگان
به تمامى شما عزیزانم هشدار مى دهم مواظب باشید که گرگان آمریکا , شوروى - ,فرانسه ,انگلیس وغیره در فکر واندیشه خود ,جمهورى اسلامى ما را به عنوان یک خطر جدى تلقى کرده اند و مجدانه مى کوشند تا آن را از بین ببرند. پس لازمه پدافند, پیروزى سریع کفر ستیزانمان مى باشد و به دنبال آن وحدت کلمه بین مسلمین واین یک مسئله حیاتى ماست :
وحدت ، وحدت ، وحدت

 

 

شهید دکتر مصطفی چمران که تحصیل کرده آمریکاست در فصل دوازدهم کتاب خود با عنوان "لبنان" درباره علت تمایل آمریکا برای مذاکره با جمهوری اسلامی می نویسد:

آیا امریکا می خواهد تسلیم رأی امام خمینی شود؟ آیا حقیقتاً امریکا می خواهد با امام خمینی کنار بیاید؟ … خیلی بعید است! زیرا اولاً جناح امام خمینی، با طرز تفکر انقلابی اسلامی برای امریکا بسیار خطرناک است. ثانیاً اگر امریکا می خواست تسلیم نظر امام خمینی شود، چرا این همه دست به کشت و کشتا ر می زند؟ این همه در دفاع از نظام فاسد شاه، اصرار می ورزید و این همه امام خمینی را تحت فشار قرار می داد …؟

واضح است که امریکا می خواهد با امام خمینی وارد مذاکره شود، اما نه برای تسلیم به اوامر امام، بلکه برای داد و ستد و معامله و حفظ مصالح خود به حداکثر ممکن و حتی فشار بر امام، برای قبول بعضی نظرات امریکا در منطقه …نظراتی که امام خمینی آن ر ا نمی پذیرد. لذا برای پذیرش آن نظرات، امرکا احتیاج به فشار دارد، تا نظرات خود ر ا بر امام خمینی تحمیل کند. یعنی و ساطت، برای تحمیل نظرات خود بر امام.

 

 

 

شهید سید محمد صنیع خانی، فرمانده ترابری سپاه در وصیت نامه خود خطاب به فرزندش تنها یک جمله می نویسد:

به فرزند برومندم
خودت را آماده کن برای جنگ با آمریکا و اسراییل ، انشاءالله جای پدرت را باید پر کنی .

 

شهید سید مرتضی آوینی در بخشی از مقاله خود با عنوان "در برابر فرهنگ واحد جهانی" می نویسد:

آن کس که ضعیف تر است از قدرت آمریکا بیش تر می ترسد و انسان هایی وارسته و قدرتمند چون حضرت امام خمینی(ره) که پای بر فرق همه تعلقات نهاده اند و ترس را در وجود خویش کشته اند، به حقیقت میدانند و می گویند که «آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند.»

اگر لزوم مبارزه با این قدرت نظام جهانی سلطه استکبار را بپذیریم،تنها راهی که برای پیروزی در این مبارزه وجود دارد دستیابی به منطقه ای آزاد در جهان است . مفهوم «منطقه آزاد» در اینجا مساوی با «کشور مستقل» و یا مجموعه ای از کشورهای مستقل است؛ استقلالی همه جانبه.

آغازی بر یک پایان، ص 35

 

 

شهید عباس کریمی بعد از شهادت محمد ابراهیم همّت، فرماندهی لشکر 27 محمد رسول الله (ص) را برعهده گرفت. در فرازی از وصیت او می خوانیم:

من فکر نمی کنم که ما به آنجا برسیم که بتوانیم یک زندگی مثل مردم عادی تشکیل بدهیم، ما همیشه در جنگیم. اگر جنگ ما با عراق تمام شود، با اسرائیل شروع می شود و اگر با آنجا تمام شود با آمریکا تمام نمی شود، ما باید بجنگیم تا همه این کارها را تمام کنیم.

 

 

شهید علی اکبر شیرودی، خلبان برجسته هوانیروز ارتش جمهوری اسلامی در وصیتنامه خود می نویسد:

...از شما مردم می خواهم که مواظب باشید ،مواظب شایعات باشید ،سپاه را بشناسید ،،ارتش را بشناسید و ببینید سپاهی که از قلب این ملت بر خاسته و ارتشی که این همه «حر» تحویل جامعه قهرمان پرور ایران داده تا به حال چه حماسه هایی آفریده اند ...ارتشی که پشتیبانش ملت باشد حتما پیروز است، مخصوصا وقتی که این ارتش مکتبی باشد و ما امیدواریم که تمامی پرسنل ارتش ما روزی مکتبی باشند و ما امیدواریم که تمامی پرسنل ارتش ما روزی مکتبی بشوند و آن روز، روزی است که آمریکا باید بر خودش بلرزد، چون یک ارتش مکتبی می خواهد دنیا را به زانو در آورد.

 

 

شهید محمد ابراهیم همت، در یکی از سخنرانی های خود درباره مذاکره با آمریکا می گوید:

هر لحظه سُستی در امر جنگ، موجب این می‌شود که بعضی ساده اندیش‌ها بگویند: اصلاً برویم و با رژیم بعث آشتی کنیم.

درست عین بلایی که در آخرِ ماجرایِ گرفتن لانه‌ی جاسوسی آمریکا، بر سرمان آمد؛ در مذاکراتِ‌ الجزایر، آمریکایی‌ها بر سر هیأت نمایندگی ما شیره مالیدند، گروگان‌های‌‌شان را صحیح و سالم از ما تحویل گرفتند و از آن ۱۲ میلیارد دلار دارایی بلوکه شده‌ی ایران در بانک‌های آمریکا، حتّی یک سِنت هم به ما تحویل ندادند.

کتاب به روایت همت

 

 

شهید محمد جلمبادانی، دانش آموزی نوجوان است. او در وصیتنامه مختصرش به اتمام حجت با آمریکا می پردازد:

یدالله فوق ایدیهم...
یعنی دست خداوند از تمامی دستان به ظاهر قدرتمند بالاتر است..

اگر امام دستور دهند وجود خودمان، تمام هستی و نیستیمان و حتی همان ثروت محدودمان را با مشت های گره کرده و با ندای الله اکبرمان برای* نابودی آمریکا و نوکران بی اختیارش تجهیز کرده ایم و می کنیم و هیچ هراسی از سلاح های به ظاهر قوی و مجهز به هزاران دستگاه پیشرفته و مترقی ولی در اصل پوچ و واهی آن ها نداریم.

 

 

شهید محمورضا بیضایی، از شهدای تبریز که در مبارزه با داعش به شهادت رسید:

یکبار پرسیدم چه کسی این جریان‌های تکفیری را حمایت می‌کند؟ گفت: «از جیب جنازه‌هایشان، از پول سعودی و امارات بگیر تا پول قطر و ترکیه و افغانستان و پاکستان و تا یورو و دلار آمریکا و کانادا، همه چیز در آورده‌ام!» ترکیه را دست خائن در قضیه سوریه می‌دانست و یکبار عکسی توی لپ تاپش نشانم داد که در یکی از مقرهای القاعده گرفته بود و تکفیری‌ها پرچم ترکیه را آنجا نصب کرده بودند. ولی با وجود دو سال حضور در جبهه سوریه، جریان‌های تکفیری‌ها را عددی به حساب نمی‌آورد. می‌گفت: «خیلی دوست دارم مستقیما با خود آمریکایی‌ها بجنگم.»

به روایت احمدرضا بیضایی، وبلاگ اسکالپل

 

 

شهید مظلوم دکتر بهشتی، چهار روز پس از واقعه طبس، با اشاره به دیدار سفیر انگلستان می گوید:

صحبت از محاصره اقتصادی کرد. گفتم: ما از همان اول قرارمان بر این بود که انقلاب پیش برود و ما

همان نان و پنیر خودمان که توی همین مملکت به دست می آید می خوریم؛ خدا هم در این دو

ساله [پس از پیروزی انقلاب] برکت داده است. مژده باد بر امام، تا الآن محصول گندم ایران نسبت

به سال گذشته بسیار عالی تر شده است. ان شاء الله سیاست ما بر این است که حتی اگر قرار

شود روزی همه مردم، نان خالی نوش جان کنند، [همین کار را بکنند] ولی با آمریکا بجنگند.

آخرین بار سفیر انگلیس اوقاتش تلخ شد و یکه خورده گفت : "آمریکا دخالت نظامی خواهد کرد

(همین کاری که کرد و دیگر تمام محبتشان بود که به وسیله سفیر انگلیس انجام گرفته بود، چون

خودشان دیگر سفیر ندارند(. "

گفتم ما از خیلی وقت پیش برای دخالت نظامی آمریکا آماده ایم. خلاف انتظار ما نیست، ولی هر

سرباز آمریکایی که به داخل مرزهای ایران بیاید، میان مردم ما یک جا بیشتر برایش نیست و آن هم

گور زیر خاک است؛ البته حالا فرمان خدا یک جای دیگر برایشان پیش بینی کرده بود و آن ذغال

گردیدن و سوخته شدن بود.

بخشی از سخنرانی روز 9 اردیبهشت 59 در مسجد حضرت ابوالفضل، به نقل از سخنرانی ها و

مصاحبه های آیت الله شهید دکتر سید محمد حسینی بهشتی، چاپ مرکز اسناد انقلاب

اسلامی، جلد 1، صفحات 553 تا 555.

 

 

شهید مهدی رجب بیگی معلمی فرهیخته بود. او در یکی از اشعارش اینگونه سرود:

فرق کارتر و ریگان

آن شنیدم که کارتر جانی
آن یکی عنتر «سیا»ست بود
آن یکی در کنار اهریمن
آن یکی خصم جمله محرومان
آن یکی دزد مال ملت‌ها
آن یکی خصم بود با اسلام
آن یکی گرگ و چهره‌اش رو به
آن یکی پنجه‌اش ز خون رنگین
آن یکی بود هم‌چو شغال
الغرض خوش بگفت دانایی

 

رفت و آمد جناب ریگانا
این یکی جانشین تارزانا
این یکی هم رفیق شیطانا
این یکی دشمن ضعیفانا
این یکی هم رییس دزدانا
این یکی دشمن مسلمانا
این یکی گرگ تیز دندانا
این یکی قاتل هزارانا
این سگ زرد و هر دو حیوانا
چه بود فرق کارتر و ریگانا؟

مجله راه، شماره27

 

 

محمد مصطفی پور از نوجوانان شهید شهرستان بابل در فرازی از وصیتنامه خود می نویسد:

سفارش می کنم حتما دست پدرم به بدنم برسد. اگر میل داشته باشد مرا کفن هم بکند و با دست خودش مرا به قبر بگذارد، چشمهایم را باز بگذارید که نگویند کورکورانه در این راه قدم نهاده و مشتهایم را گره نمایید که آمریکا و جنایتکاران غرب و شرق بدانند به هنگام شهادت با دستان گره کرده و با دهان باز فریاد مرگ بر آمریکا سر می دادم.

 

 

محمد منتظر قائم با این که فرمانده بود؛ اما او هم مثل نیروهایش نمی دانست چه اتفاقی افتاده است. فقط گزارش آمده بود که نیروهای آمریکایی در صحری طبس رؤیت شده اند. نظرها و شایعات و ذهنیت ها فضایی از تشویش را ایجاد کرده بود. احتمال درگیری وجود داشت. محمد نماز با صفایی خواند و راه افتاد. یکی پرسید: چه حالی داشتی با این نماز؛ گفت: داریم به جنگ آمریکا می رویم. بعد به نیروهایش اطمینان داد: آمریکا قدرت پیروزی بر ما را ندارد.

نشریه صبح، شماره 19

 

 

مصطفی اردستانی، معاون نیروهای هوایی ارتش جمهوری اسلامی بود که به شهادت رسید.

قبل از انقلاب وقتی برای اجرای مانور رفته بود، دید که درجه دارهای آمریکایی ایستاده اند و با احساس غرور و تکبر به خلبان های ایرانی نگاه کرده و می خواهند میزان مهارت آنها را ارزیابی کنند.

تصمیم گرفت ابهت پوشالی آنها را بشکند و مهارت جوان های ایرانی را به رخشان بکشاند. موقع پرواز با یک حرکت ماهرانه، هواپیما را به فاصله ای اندک از بالای سر آنها عبور داد. همه شان ترسیدند و خودشان را جمع و جور کردند. فرمانده آمریکایی ها دستگاه ارتباطی را گرفت و با مصطفی به انگلیسی صحبت کرد و مهارتش را تحسین نمود. این ظاهر کار بود.

هواپیما که نشست دستور دادند او تا یک ماه حق پرواز ندارد!

سرهنگ خلبان علی عالی زاده، خبرگزاری مهر

 

 

نادر مهدوی همین یک جمله امام را برای خودش حجت می دانست. شنید که امام گفته: اگر من بودم ناو آمریکایی را می زدم. یاعلی گفت و به دل دریا زد. اولین کاروان نفتکش آمریکا با مین های کاشته شده توسط نادر و دوستانش مواجه شد. کشتی بریجتون بر اثر اصابت مین از حرکت بازماند.

مدتی بعد نادر مهدوی و همرزمانش در درگیری مستقیم با نیروهای متجاوز بعد از انهدام هلی کوپتر آمریکایی، مردانه به شهادت رسیدند تا همگان بدانند با چند قایق موتوری هم می توان به مصاف با ابرقدرت ها رفت. بعد از آن دیگر هوس رویارویی مستقیم با نیروهای ایران به سر آمریکایی ها نزد.

خاطرات نادر مهدوی، به روایت برادر شهید

  • سیدحمید مشتاقی نیا

جنگ تمام شد؟

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۴ تیر ۱۴۰۴، ۰۷:۰۳ ق.ظ

‫گل شقایق: 0 تا 100 کاشت و نگهداری گل شقایق | ایران گرولایت‬‎

 

آتش بس شد؟ نشد؟ ما بردیم؟ دشمن برنده شد؟ ما آغازگر جنگ نبودیم. نه این جنگ نه هیچ جنگ دیگری. سرداران و سربازان بسیاری را از دست دادیم، دانشمندان بزرگی را و مردمی بی پناه از زن و مرد و کودک و نوزاد. دشمن به آنچه میخواست نرسید. توان هسته ای و قدرت غنی سازی ایران پا بر جا ماند و ان شاءالله با استفاده از موقعیت موجود به طور مخفی و با شتاب بیشتر ادامه پیدا خواهد کرد. همسایه های ما فهمیدند که فعلا نگاه چپ به ایران نداشته باشند. ما یکی از مدعی ترین ارتشهای دنیا را سر جای خود نشاندیم. هیچ نقطه ای از سرزمین غصبی اسراییل به رغم وجود انواع پدافندهای پیشرفته از آتش کمان رزمندگان اسلام در امان نماند. اعراب همه با هم جمع شدند در مقابل اسرائیل در جنگ هشت روزه صحرای سینا به خاک سیاه نشستند. ایرانی که نزدیک به پنج دهه تحریم را می گذراند بدون استفاده از نیروهای منطقه ای خود صرفا با حملات موشکی کاری کرد که اسرائیل دست به دامان آمریکا شود. خسارت دیدیم اما کشورمان تا مدتها در امنیت قرار خواهد گرفت. دست نیروهای مسلح ما درد نکند.

چند نکته:

آقایان سیاست خارجه از فضای موجود نهایت بهره را ببرند. چوب بی اعتمادی به مذاکرات را بارها به سر آمریکا و غرب بکوبند و دیگر زیر بار امتیاز دهی نروند. 

مسئولان نظامی که انصافا خوش درخشیدند با بررسی نقطه ضعفها و قوتهای خود و دشمن برای رویارویی احتمالی دیگر و ضربات نفس گیر بیشتر در صورت تعدی مجدد دشمن آماده شوند.

عزیزان حفاظتی که وقتی به بچه های بسیج می رسند هزار جور توصیه ایمنی ردیف می کنند حواسشان باشد نخبگان نظامی و سیاسی ما همینطور صاف صاف وسط معابر راه نروند و در خانه های معمولی ساکن نباشند.

دوستان اطلاعاتی هم همواره در زحمت و تلاشند؛ اما آن بخش از نیروهای امنیتی که وقت خود را برای کنترل حزب اللهی های منتقد و عدالتخواه صرف می کنند اگر آزاد شده و تمرکزشان را روی شناسایی مزدوران داخلی دشمن و عناصر تروریست بگذارند توفیقات بیشتری نصیب کشور خواهد شد.

ایرن باید با شدت بیشتری ساخته و آباد و متعالی شود. اگر در صنایع نظامی و موشکی به رغم تحریمها از هیچ به اینجا رسیدیم به حول و قوه الهی در سایر علوم و صنایع هم میتوانیم پیشتاز باشیم.

مبارزه با فساد داخلی باید جدی تر گرفته شود. بخشی از مسئولین آلوده به رانت و اشرافی گری و زیاده خواهی و منفعت جویی هستند. بخشی از مردم آلوده به دنیا طلبی و غرب پرستی شده اند. باید چاره ای فرهنگی و در صورت لزوم انضباطی اندیشیده شود. 

دستاوردهای معنوی این جنگ یازده روزه باید در ادبیات و هنر و فرهنگ کشور بازتاب گسترده داشته باشد. گنجینه این فرهنگ تا سالهای سال باعث مصونیت مملکت خواهد بود.

همه خسارات و تلفاتی که در این جنگ دیدیم به اندازه خسارات و تلفاتی که در سوءمدیریتها دیدیم نیست. یک نمونه اش صنعت خودرو سازی است که هیچ دولتی حریف آن نشد. چقدر بخاطر این ارابه های مرگ تلفات داددیم و خسارت کشیدیم؟ حالا وضعیت بانکها و گمرک و ... بماند. همراستا در مبارزه با استکبار جهانی باید بینی مستکبران داخلی را هم به خاک مالید.

این حمله دقایق آخر به پایگاه آمریکایی التاجی بغداد خیلی چسبید دم شما گرم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ماشالله، حزب الله

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۳ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۵۶ ب.ظ

‫عملیات بشارت فتح پاسخ مقتدرانه سپاه به تجاوز آمریکا به خاک ایران حمله به  پایگاه‌ العدید قطر، بزرگترین دارایی راهبردی ارتش تروریستی آمریکا در منطقه  +فیلم | جهان نیوز‬‎

 

بچه های ارتش

بچه های سپاه دم شما گرم

به حول و قوه الهی، آمریکا باز هم باید سیلی بخورد. برای تنبیه متجاوز، نفت باید به دویست دلار برسد. آمریکا باید از غرب آسیا برود. یا اباعبدالله الحسین، بشارت فتح، مبارک.

همسایگان ما باید بدانند حضور پایگاههای آمریکا و اسرائیل ضامن امنیت آنها نیست، باعث ناامنی کشور آنها و کل منطقه است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

از چرنوبیل تا فردو

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۳ تیر ۱۴۰۴، ۱۰:۳۶ ق.ظ

‫نوای چرنوبیل - ایرنا‬‎

 

حادثه انفجار رآکتو و پایگاه هسته ای چرنوبیل در اواسط دهه شصت واقع شد. برای مهار آتش سوزی ناشی از آن دهها هزار آتش نشان جماهیر شوروی به خط شدند. تعداد تلفات بسیار بالا بود. تأثیر تشعشعات آن از اوکراین تا قزاقستان و حتی بخش هایی از شهرهای مرزی شمال کشورمان را تحت تأثیر قرار داد. در خاطرات رزمندگان مازندرانی که آن زمان در پادگان گهرباران ساری در حال گذراندن دوره آموزش بودند آمده است که هوای نامطبوع ناشی از انفجار چرنوبیل باعث آب ریزش چشم و بینی آنها می شد که با دستور و صلاحدید فرماندهان، آموزشهای پادگان به طور موقت تعطیل گردید.

آمریکا مدعی است با حمله سنگین به نیروگاه فردو باعث انهدام آن شده است.

پیشتر رژیِم غاصب نیز مدعی بود که پایگاههای هسته ای نطنز را از مدار خارج کرده اما جالب است که دوباره به آن حمله نمود.

مردم شهرها و روستاهای همجوار این نیروگاهها به زندگی عادی خود ادامه میدهند و با مشکلی مواجه نشده اند.

پیشتر آمریکا مدعی بود به دلیل وجود سلاحهای اتمی به عراق حمله کرده است.

ایران اما حرفش را رک و صریح بیان کرد. ما به دنبال بمب هسته ای نیستیم اما ذخایر اورانیوم غنی سازی شده خود برای استفاده صلح آمیز هسته ای را به مناطقی امن و نامعلوم منتقل کرده ایم.

اسرائیل و آمریکا هر دو در اهدافشان ناکام مانده اند. ایران عزیز و سربلند با اقتدار به مسیر پیشرفت خود ادامه میدهد. ایران برای نابودی اسرائیل به بمب اتم نیاز ندارد. زدن پایگاه دیمونا به اندازه انفجار چند بمب اتم اثر دارد. ایران با پیشرفت و آبادانی و استقلال و قدرت درونی خود به زودی ابرقدرتها را به تسلیم وا می دارد.

همانطور که اسرائیل مدعی دارا بودن چهارمین ارتش مجهز دنیا از بعد نظامی حریف ایران همیشه در تحریم نشد و از آمریکا کمک خواست و آمریکا نیز از ترس انتقام ملت ایران تمام پایگاههای خود در منطقه را تخلیه نمود تاریخ در ابعاد دیگر علمی و صنعتی نیز به حول و قوه الهی شاهد ایستادگی و سرافرازی ملت قهرمان ایران قوی و متمدن خواهد بود؛ ان شاءالله.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

داوطلبان آموزش پدافند

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۳ تیر ۱۴۰۴، ۱۰:۲۹ ق.ظ

پدافند هوایی ارتش بر لبه فناوری روز دنیا قرار دارد · خبرگزاری عصر قانون

 

پایگاههای مقاومت بسیج سرشار از وجود پربرکت بسیجیان جوان و با انگیزه و داوطلبی است که ضمن آشنایی مختصر با بعضی تاکتیکهای جنگی در صورت لزوم به میدان آمده و به یاری نیروهای مسلح کشورمان می پردازند.

حضور بسیج در خطوط مقدم دفاعی همواره موجب دلگرمی و سربلندی و اقتدار کشور بوده است.

با توجه به اینکه جنگ فعلی و احتمالا جنگهای آینده از بستر زمین به تبادل هوایی آتش تغییر شکل داده، ضروری است نیروهای داوطلب با نحوه عملکرد پدافند هوایی نیز آشنا گردیده و آموزشهای لازم را در این خصوص پشت سر بگذرانند تا در صورت نیاز به دفاع از آسمان کشور و بستن مرزهای هوایی به روی هواپیما و پرتابه های موشکی دشمن بپردازند.

شایان ذکر است عزیزان مدافع و رزمنده واحدهای پدافند هوایی در واقع در خط مقدم نبرد قرار داشته و نخستین هدف نیروهای مهاجم بوده و حکم سنگرسازان بی سنگر زمان دفاع مقدس را دارند. دیگران را نجات می بخشند اما خودشان در معرض خطر هستند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ظلم گران فروشی

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۳ تیر ۱۴۰۴، ۱۰:۱۹ ق.ظ

‫آسیب کاسب نماها به اعتماد مردم - روزنامه آوا خراسان جنوبی‬‎

 

فروشگاههای زنجیره ای پیشتاز دامن زدن به گرانی هستند. طبق معمول با توجه به سهامدار بودن بعضی صاحبان نفوذ از حاشیه امن نظارتی سازمان تعزیرات نیز برخوردارند. این فروشگاهها ظرف دو سه روز بعضی کالاهای مصرفی روزمره مردم را به دو برابر قیمت عرضه نمودند. مسئولان نهادهای نظارتی اول از همه باید جلوی سوءاستفاده و جیب بری رسمی محافل اقتصادی صاحب نفوذ را بگیرند.

جالب اینجاست برخی از کسبه متدین و وطن پرست در چنین اوضاعی به جای احتکار و گران فروشی اقدام به ارائه تخفیف ویژه و عرضه ارزان کالا گاه به قیمت خرید نموده اند که انصافا دمشان گرم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مواظب نفاق اردوغان باشید

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۳ تیر ۱۴۰۴، ۰۶:۵۱ ق.ظ

‫سه نشانه منافق چیست؟ - تسنیم‬‎

 

تاریخ حاکمیت عثمانی سراسر مشحون از خیانت به امت اسلام است. الان نمیخواهم سر مباحث تاریخی را باز کنم.

در جنگ اخیر حماس و حزب الله با اسرائیل کودک کش هم شاهد بودیم اردوغان در لفاظی و ظاهر بر ضد رژیم غاصب موضع می گرفت اما همزمان داشت به بنادر این رژیم کالا صادر میکرد. موشک یمنی بود که با هدف قرار دادن کشتی ترکیه پرده تزویر را از چهره این مسلمان منافق بر داشت.

خنجر ناجوانمردانه دیگر اما خالی کردن پشت جبهه مقاومت آنهم یک روز بعد از آتش بس حزب الله با رژیم غاصب بود. جوجه عثمانی با سوءاستفاده از غفلت جبهه مقاومت، سوریه که عقبه استراتژیک مبارزه با اسرائیل بود را با شورش مزدوران جولانی از محور مقاومت ربود و خدمتی تاریخی به غاصبان قدس نمود.

الان نیز اردوغان اگر چه در ظاهر به لفاظی بر ضد صهیونیسم و حمایت از ایران می پردازد اما با سوءاستفاده از شرایط جنگی ایران در حال آماده سازی نیروهای نظامی خود است که با همراهی ارتش آذربایجان به جدا سازی مرز ایران با ارمنستان و راه اندازی دالان زنگزور اقدام نماید. واگذاری آرارات مثل واگذاری اروند و دشت ناامید و ... از جمله خیانتهای شاه وابسته ای چون رضاخان بود که میراث آن همچنان باعث آزار کشورمان گردیده است.

لازم است فعالان رسانه ای جهان اسلام بیش از پیش به افشاگری و رسوایی چهره منافقانه اردوغان بپردازند.

نیروهای زمینی ایران هم در صورت لزوم باید مثل گذشته با حضور میدانی در مرزهای شمال غربی، آمادگی خود را برای دفاع از منافع کشور و مقابله با توطئه تغییر مرزها به نمایش بگذارند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

انّا فتحنا لک فتحاً مبینا

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲ تیر ۱۴۰۴، ۰۵:۴۱ ق.ظ

اسرائیل با آن همه ادعا حریف ایران نشد. کشوری که مدعی بود دارای چهارمین ارتش قدرتمند دنیاست چند روز پس از مصاف با ایرانی که بیش از چهار دهه است از همه سو تحت تحریم قرار دارد طعم شکست را چشید و دست به دامان آمریکا شد. این پیروزی بر ملت شریف و پرافتخار ایران مبارک.

آمریکا هم به زعم خودش خیلی قدرت دارد اما خدا از آمریکا قدرتمندتر است. نمونه اش را در مصاف این به اصطلاح ابرقدرت با پابرهنگان یمن دیدید که آخرش برای در امان ماندن از آتش موشکهای او دستانش را بالا برد و به صلح تن داد.

از ابتدا هم مردم ایران، اسرائیل خون آشام را حقیرتر از آن می دانستند که در مقابل این سرزمین کهن قد علم کند. مردم بارها در شعارهایشان تأکید کردند اسرائیل سگ هار آمریکاست و منتظر روزی هستیم که صاحب قلاده اش خود به نبرد با ما روی بیاورد.

صدام هم مثل نتانیاهو ابزاری بیش نبود.

این روزها در تاریخ سرافراز ملت ایران جاودانه و پر افتخار خواهد ماند. ایران به توانی دست یافته که ابرقدرتهای پوشالی دنیا را مستأصل ساخته است. آمریکا به پشتیبانی از رژیم شکست خورده صهیون وارد نبرد مستقیم و حمله هوایی به ایران شد. ترامپ در حالی مدعی است تأسیسات هسته ای ایران را از بین برده که همزمان از ایران میخواهد به میز مذاکره برگردد! یعنی خودش هم میداند توان هسته ای و غنی سازی ایران از بین رفتنی نیست و جمهوری اسلامی از قبل فکر چنین روزهایی را کرده بود.

زین پس به یاری خدا شاهد غرق شدن لشکر فرعون خواهیم بود. دیگر ایالات متحده روی خوش را نخواهد دید. همه مراکز اقتصادی و نظامی آمریکا در سراسر جهان هدف مشروع جنبش های آزادی خواه و مستضعفان عالم خواهد بود.

ولله جنود السموات و الارض و کان الله عزیزا حکیما

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به اذن الهی، آمریکا را زیر پا له میکنیم

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۳۱ ب.ظ

فرازهایی از فرمایشات امام خمینی(ره) درباره آمریکا-img

 

ما نشسته‏ ایم که امریکا اگر بخواهد شیطنت کند جلویش را بگیریم، نشسته‏ ایم که اگر شوروى بخواهد کارى بکند جلویش را بگیریم، دفاع بکنیم از خودمان. ما دنبال این نیستیم که امریکا براى ما کار بکند. «ما امریکا را زیر پا مى‏گذاریم» نمى‏گذاریم که دخالت در امور ما بکند، نمى‏گذاریم کسى دیگر هم دخالت بر ما بکند.

صحیفه امام، ج‏17، ص: 400

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برای نبرد نهایی آماده میشویم

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۶:۵۸ ب.ظ

گریه تفنگداران آمریکایی چگونه در جزیره فارسی سرازیر شد؟+ تصاویر

 

خبرگزاری فارس هم اکنون با انتشار این تیتر مدعی جدی تر شدن ورود مستقیم آمریکا به جنگ با ایران شده است: "همزمان با شکست‌های اخیر اسرائیل؛ ارتش آمریکا مهیای ورود به جنگ شد."

ایران تا کنون در هدف قراردادن نیروگاههای اتمی اسرائیل تعلل نشان داده است که نمیدانم چرا. در حالی که رآکتورهای اراک و نطنز و... هدف حملات هوایی دشمن بوده نباید به صرف مانور پیرامون مراکز هسته ای دشمن و یا زدن پایگاههای تحقیقات هسته ای آنها اکتفا کنیم.

تنگه هرمز باید برای دشمن ناامن شود. پایگاههای آمریکا در منطقه حتی اگر خالی شده باشند هدف مشروع شمرده شود. علاقمندان به جمهوری اسلامی در منطقه و دیگر جنبش های آزادی خواه باید کاری کنند قیمت جهانی نفت سر به فلک بگذارد.

آمریکا میتواند به ما خیلی صدمه بزند؛ اما ما هم میتوانیم با تدابیر فراملی و فرا منطقه ای، آمریکا را به غلط کردن بیندازیم.

صرف ورود آمریکا به جنگ به معنی قبول شکست اسرائیل است. به لطف خدا تا اینجای کار برد با ایران عزیز است. در برابر آمریکا هم باید در آبهای فرامنطقه ای و پایگاههای دور دست و نیز مراکز اقتصادی وابسته، آتش به پا شود. ترامپ، قمار باز است. ضربه سنگین اقتصادی به او تنبیه خوبی برایش خواهد بود. اگر قرار نیست ایران روی خوش ببیند چه دلیلی دارد آمریکا و متحدانش در سرزمین خود و یا دیگر مناطق تحت سلطه احساس امنیت کنند؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این بار را با مصی موافقم!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۴:۰۰ ب.ظ

‫ایران سربلند - ویرگول‬‎

 

مصی علینژاد همشهری ماست متأسفانه. البته بابل ما دارالمومنین و شهری سرشار از افتخار و عزت و غیرت و حماسه و علم و ایمان است. یکی هم این وسط خائن و وطن فروش در آمده است.

حرفی را دیروز مصی زد که تاریخی است و عبرت آموز. این بار را به نوعی با فحوای کلام او موافقم. گفت اسرائیل اشتباه کرد که جنگ را آغاز کرد. ما (اپوزیسیون جیره خوار) داشتیم کاری میکردیم مردم از نظام برگردند و فاصله بگیرند؛ اما این جنگ باعث میشود که مردم دوباره طرفدار انقلاب و نظام بشوند!

راست می گوید. تهاجم فرهنگی یک جاهایی اثر گذاشته بود هم روی بعضی مسئولان هم روی بعضی از مردم. عده ای از مسئولان گرفتار تجمل گرایی و اشرافیت و رانت و باندبازی شده اند. عده ای از مردم تحت تأثیر رسانه های دشمن به خودباختگی روی آورده و دغدغه هایشان در سطح برداشتن روسری و بوسیدن در کوچه و آغوش رایگان و سلف مختلف تنزل پیدا کرده است. هیچ کدام از این اتفاقها در شأن جامعه اسلامی نیست. خیانت مسئولان ظاهرالصلاح به مبانی انقلاب و غلتیدن آنها در دامان مادیات و فساد مالی و اخلاقی و نیز گرفتار شدن لایه هایی از جامعه در منجلاب غربزدگی و خودباختگی و خودتحقیری داشت اندلس دیگر را پیش روی حکومت اسلامی ترسیم می نمود. 

جنگ تحمیلی غرب به واسطه سگ هار اسرائیلی شان یک بار دیگر باعث احیای شعائر دینی و ملی و انقلابی شد. یکبار دیگر مردم احساس کردند باید هوای همدیگر را داشته و در مقابل دشمن مشترک در صف واحد قرار بگیرند. حاکمیت هم باید حواسش را بیشتر جمع کند که فساد بعضی مسئولان باعث ضعف در تاب آوری مقابل دشمن میشود. جامعه اسلامی با این جنگ ناخواسته، به سمت اصلاحات انقلابی پیش خواهد رفت. عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد. این جنگ هم یکبار دیگر معنویت و مقاومت و روح شهادت طلبی را در مردم زنده کرد هم مسئولان را به بازنگری در عملکرد خویش فراخواند. این جنگ تا مدتها امنیت و عزت و رفاه مردم کشورمان را رقم زده و بازار وطن فروشان خائن را کساد خواهد کرد به حول و قوه الهی.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تزویر دشمن

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۳:۳۷ ب.ظ

‫آن روی سکه غرب، درگیر روابط متزلزل / سونامی افسارگسیخته خیانت در غرب‬‎

 

صدام هزاران نفر از کودکان و زنان بی گناه این مملکت را به خاک و خون کشید. استدیوم فوتبال ایلام را زد، ورزشگاه سنندج را، مدرسه ای در بروجرد، مدرسه در زنجان، دانشگاه تبریز، خانه ها و کارخانه ها و بازارها را با بمب و موشک ویران ساخت. تعداد شهدای بمباران دهه شصت را بشمارید. شیمیایی سردشت، اصلا شیمیایی حلبچه و... کجا دیدید غرب صدایی به اعتراض بلند کند و جنایات بی پایان صدام را محکوم نماید؟ اصلا به روی خودش نیاورد و همواره از ایران می خواست صلح تحمیلی را بپذیرد. 

الان هم غرب طرف اسرائیل است و چشم بر تجاوزگری ها و ترورها و کودک کشی های این رژیم سفاک بسته و از ایران می خواهد صلوات بفرستد و کوتاه بیاید!

هنوز هم عده ای گمان می کنند غربی ها دلشان برای مردم ما می سوزد و دنبال آزادی و دفاع از حقوق آنها هستند؟ این همه زن و کودک را صدام در شهرهای پشت جبهه کشت انسان و هموطن ما نبودند؟ آیا آنها که خود را به خواب زده اند بیدار شده و پی به ماهیت پلید و سراسر تزویر غرب به ظاهر مدافع حقوق بشر و آزادی خواهند برد؟ غربی که اجازه نمیدهد اندیشمندان و شهروندان و دانشجویانش تشکیل رژیم غاصب را زیر سوال ببرند، دلش برای آزادی مردم ما سوخته است؟ حالا اسلام نه حتی یکنفر با عقیده چپ و کمونیسیم نمیتواند در غرب سر بجنباند. غرب یا با سلاح رزم یا با رسانه تنها دنبال فروپاشی کشورهای مستقل است. این را بفهمیم و به رغم همه انتقادهایی که به مدیریت های داخلی داریم لااقل از سر لج و کینه به دامان غرب پناه نبرده و قوانین و رسانه های آنها را ملجأ آزادی و مدافع انسانیت و طرفدار مظلوم نپنداریم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اپوزیسیون با شرف، اپوزیسیون بی شرف!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۳:۲۲ ب.ظ

‫وطن فروشی بیزینس ربع پهلوی‬‎

 

عبدالکریم سروش در نامه‌ای خطاب به رضا پهلوی او را شخصیت نادان و مجسمه خیانت به وطن نامید. در ادامه، متن این نامه را می‌خوانید:

من بحقیقت مسخره‌تر و مضحکه‌تر و فرومایه‌تر از این شخصیّت نالایق و نادان و این مجسمه خیانت به وطن در عمرم ندیده‌ام. اگر کسی را بتوان «جاهل مرکّب» خواند هم اوست که نمی‌فهمد و نمی‌فهمد که نمی‌فهمد. غرق منجلاب است و می‌پندارد گلاب است. مالیخولیای قدرت او را چنان مست کرده که از تهی‌مغزی و یاوه‌گویی خود خبر ندارد و همینکه مشتی مشتریان مخبط برایش کف می‌زنند و دف می‌زنند، از فرط شوق گریبان چاک می‌کند و از خاک بر افلاک می‌پرد.‌

پدربزرگش را استعمارگران آوردند و بردند. پدرش هم که خادم همان مخدومان بود به خلق جفا کرد و از خلق قفا خورد و در غربت با خفت مُرد و این یکی فقط خورده و خوابیده ولی هنوز نمُرده! و اکنون زهی سفاهت و بلاهت که این پیرکودک بی‌فرهنگ می‌خواهد در رکاب سرجوخه‌های اسرائیلی آفاق را درنوردد و پا بر خاک ایران نهد و طاوس علّیین و سلطان مشرق زمین شود.‌

والله چنین اوهامی در خواب مستان خراب هم نمی‌گنجد و نمی‌دانم با کدام افسون و افیون وی را چنین مست و مجنون کرده‌اند که تب کرده و کف بر لب آورده و خواب پنبه دانه می‌بیند.‌

مرا با وی سخنی نیست که سخن گفتن با ابلهان، عین ابلهی است. به فریفتگان و خریداران او می‌گویم که: بر تو دل می‌لرزدم ز اندیشه‌ای / با چنین خرسی مرو در بیشه‌ای، این دلم هرگز نلرزید از گزاف / نور حق است این نه دعویّ و نه لاف.

به فریفتگان و خریداران او می‌گویم: لااقل رهبری را برگزینید که اهل کام و ناز نباشد و جوانی را در عشرت و بطالت سپری نکرده باشد و طوق بردگی بر گردن و جامهٔ ذلّت بر تن نداشته باشد و شرم و شرافتی و عقل و شجاعتی در او دیده شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این مذاکره چه فایده ای داشت؟

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۴۰ ق.ظ

‫2 تصویر قرآنی / و اعدوا لهم ما استطعتم من قوه | عصر انتظار .: Asre Entezar  :.‬‎

 

نتیجه مذاکره چه شد؟

نمایندگان سه کشور اروپایی انگار ایران را به پای میز محاکمه کشانده و بیانیه خواندند.

گفتند ما از امنیت اسرائیل حمایت میکنیم.

گفتند ایران باید تضمین بدهد که دنبال بمب هسته ای نیست.

گفتند ما از رییس آزانس بین المللی انرژی هسته ای (گروسی) حمایت میکنیم.

نهایتا منت گذاشتند و گفتند این مذاکرات را در فواصل بعدی ادامه میدهیم.

جوری حرف زدند که انگار ما آغازگر جنگ بوده و اسرائیل در موضع حق قرار دارد.

ما هیچ موضع تهاجمی نداشتیم. برد رسانه ای بیانیه این سه کشور بالاتر از صدای دیپلماسی ما بود. ما به جای آنکه درخواست محکومیت رژیم غاصب، محاکمه متجاوز و جبران خسارات وارده را داشته باشیم صرفا گفتیم اسرائیل باید حملاتش را متوقف کند تا ما هم دیگر حمله نکنیم! همین!

خوب معلوم است اسرائیل کارش را که تمام کند، تک تک دانشمندان هسته ای و سران نیروهای مسلح ما را که ترور کند دیگر دست از تهاجم بر میدارد بعد ما هم طبق وعده ای که دادیم باید ترمز بگیریم و دنبال انتقام نباشیم.

به نظرم اگر مسئولان وزارت خارجه ما به جای نشست با سران کشورهای حامی متجاوز که هم پشت صدام بودند هم پشت نتانیاهو، با رسانه های بین المللی مصاحبه می کردند بهتر می توانستند صدای مظلومیت ملت ایران را به گوش جهانیان رسانده و لااقل افکار عمومی را متوجه مواضع و دیدگاههای خود کنند.

مواظب باشیم اگر دشمن از نشست ها و حرفهای ما برداشت ضعف و انفعال و سازش کند در حملات خود جری تر شده و امتیاز بیشتری را طلب میکند. 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهدای اخیر قم

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱ تیر ۱۴۰۴، ۰۵:۱۴ ق.ظ

photo_2025-06-21_06-01-14_warc.jpg

 

دیروز عصر به گلزار شهدای قم رفتیم، مزار شهدای اخیر جنایات رژیم صهیونیستی. بعضی خانواده های شهدا هم حاضر بودند. یکی دو نفر از خانمها مویه می کردند. در تصاویر عکس یک نوجوان شهید را نیز می بینید.

گویا بامداد امروز به خانه ای مسکونی در محله سالاریه قم حمله شد. گفته می شود دو نفر به شهادت رسیده اند که یکی شان نوجوان است. امیدوارم شاهد انتقام خون این شهدا باشیم. آرزوی همه شهدای دفاع مقدس بود که روزی در مصاف با رژیم غاصب و آمریکا به شهادت برسند. خون این بچه ها درخت تناور آزادگی و رشادت و غیرت و حماسه را آبیاری می کند. این روزها هم میگذرد اما جهان شاهد تنبیه متجاوزگران خواهد بود بأذن الله. ایران تا سالهای سال به برکت خون جوانانش در امنیت و مسیر پیشرفت و عزت و افتخار قرار خواهد داشت، ان شاءالله.

این شعار زیبای مردم قم را که در تجمعات این روزها با شور و حرارت و یقین فریاد می زنند خیلی دوست دارم:

آمریکا اسرائیل

تو با سلاح جنگی

ما با سلاح ایمان

بجنگ تا بجنگیم

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خدای جنگ

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۳۱ خرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۳۵ ق.ظ

همه چیز درباره فیلم سینمایی «خدای جنگ» اثر حسین دارابی + بازیگران، خلاصه داستان و عکس

 

"خدای جنگ" چقدر خوب و به جا بود. خواست خدا بود انگار برای اولین بار چنین روزهایی از تلویزیون پخش شود و به دل مخاطب بنشیند. این فیلم به کارگردانی حسین دارابی و بازی بسیار خوب ساعد سهیلی که قصدش بود به عموی شهیدش هم ادای دینی کند بخشی از شخصیت و زندگی شهید حسن تهرانی مقدم را به نمایش گذاشت. چقدر از این سوژه های دست نخورده و جذاب داریم. ما در مقطع دفاع از حرم و جنگ فعلی از ذخیره آموزه های معنوی و فرهنگی دفاع مقدس تغذیه کردیم و البته همه آنچه در انقلاب و دفاع مقدس به وقوع پیوست شاخه هایی از درخت تناور نهضت عاشوراست.

حسن تهرانی مقدم با نمی شود و نمیتوانیم بیگانه بود. هر وسیله و دستگاهی را با مهندسی معکوس و تحقیق و مطالعه مورد شناخت و بررسی قرار می داد و بر تعمیر و ساخت آن مسلط میشد. ورود او به عرصه موشکی و ایمانش به کار با همه سختی ها و ندیدن مشکلات، کشور ایران را به یکی از قدرتمندترین کشورهای موشکی دنیا تبدیل نمود. ایرانی که روزی از سیم خاردار و قمقمه و لباس غواصی هم محروم بود حالا صادر کننده پیشرفته ترین تجهیزات نظامی است و این همه البته در سایه ایمان و توکل بر خدا به چنگ آمد. خدا می داند اگر در صنعت خودروسازی و ساخت هواپیما هم با همین شور و انگیزه ورود پیدا کنیم میتوانیم به خودکفایی برسیم. فرهنگ تهرانی مقدم ها را باید در وجود و فکر همه جوانان این مرز و بوم نشر و اشاعه داد. ایران میتواند به جایی برسد که ایمان و رفاه را برای مردم کشور خود تضمین نموده و آزادی خواهان و مستضعفان عالم را نوید رهایی و نشاط و رستگاری ببخشد. یادمان نرود تا قرن ششم و هفتم هجری هم کشورهای اسلامی پیشتاز تولید علم و صنعت و تمدن در جهان بودند. به مرور با بی کفایتی و ضعف حاکمان به ظاهر مسلمان و تحقیق و ترجمه و گاه سرقت علمی محققان غربی در کتابخانه های اسلامی شاهد افول ملتهای مسلمان و ترقی دنیای غرب بودیم. ایران اسلامی در پرتو ایمان و باورهای معنوی و انگیزه خدایی میتواند الگویی از تعالی و نقشه تمدن نوین جهانی اسلام را ارائه نماید به حول و قوه الهی.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عید مباهله

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۳۱ خرداد ۱۴۰۴، ۰۹:۲۶ ق.ظ

روز مباهله در سال 1401 چندشنبه و چه روزی است !؟

 

بر هارون لعنت، بر مأمون لعنت، بر شمر دون لعنت. بر معاویه بر یزید ملعون بر ابوسفیان و ابوجهل و هنده جگرخوار بر حرمله پست  پلید لعنت. بر اسحاق شامیر و بر شارون و نتانیاهوی خبیث کودک کش لعنت. بر ترامپ و اوباما و ریگان و کارتر و اخلاف و اسلافشان لعنت. بر جانیان حرام زاده صهیون لعنت. بر اسرائیل کودک کش بر آمریکای جهانخوار لعنت. بر تزویر لعنت. بر سازش زوری لعنت. بر جام زهر لعنت. بر انفعال و ترس و تسلیم لعنت. لعنت بر غرب لعنت بر غربگرا لعنت بر خودباخته ها و خودفروش ها و وطن فروشها. لعنت بر خائنین، لعنت بر ماله کش های جنایت صهیون. لعنت بر منافق، لعنت بر اینترنشنال، لعنت بر شاه و شاهک های مزدور. بر دشمن دین لعنت. بر دشمن انسانیت  لعنت. بر دشمن آزادگی و شرافت و غیرت نفرین ابدی خدا و رسول...

بر عدالتخواهان دنیا رحمت، رحمت بر آزادگان، بر ایثاگران، بر دلهای دریایی و اهل جود و سخا رحمت، رحمت بر مجاهدان فی سبیل الله، رحمت بر شهدا و رهروانشان. درود بر رزمندگان جبهه حق، درود بر مستضعفان عالم، سلام بر پدافندی های بی سنگر، بر مدافعان شرافت و انسانیت، سلام خدا و ملائک بر مردان و زنان شجاع جبهه مقاومت. نابود باد بساط ظلم و زیاده خواهی. برچیده باد کاخ تباهی. زنده باد حق و حقیقت. پایبنده باد راه وجدان و فطرت. پرچم حق برافراشته باد ان شاءالله. کاخ ستم ویران، یاد خدا، راه شهادت، بیرق جوانمردی و خیمه نبرد با ظلمت جاودانه باد به لطف ایزد منّان.

إِنَّ اللَّهَ لَعَنَ الْکَافِرِینَ وَأَعَدَّ لَهُمْ سَعِیرًا

لَئِنْ لَمْ یَنْتَهِ الْمُنَافِقُونَ وَالَّذِینَ فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ وَالْمُرْجِفُونَ فِی الْمَدِینَةِ لَنُغْرِیَنَّکَ بِهِمْ ثُمَّ لَا یُجَاوِرُونَکَ فِیهَا إِلَّا قَلِیلًا * مَلْعُونِینَ ۖ أَیْنَمَا ثُقِفُوا أُخِذُوا وَقُتِّلُوا تَقْتِیلًا

وَإِنَّ عَلَیْکَ لَعْنَتِی إِلَىٰ یَوْمِ الدِّینِ

إِنَّ الَّذِینَ یُؤْذُونَ اللَّهَ وَرَسُولَهُ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ

فَهَلْ عَسَیْتُمْ إِنْ تَوَلَّیْتُمْ أَنْ تُفْسِدُوا فِی الْأَرْضِ وَتُقَطِّعُوا أَرْحَامَکُمْ * أُولَٰئِکَ الَّذِینَ لَعَنَهُمُ اللَّهُ فَأَصَمَّهُمْ وَأَعْمَىٰ أَبْصَارَهُمْ

إِنَّ الَّذِینَ یَکْتُمُونَ مَا أَنْزَلْنَا مِنَ الْبَیِّنَاتِ وَالْهُدَىٰ مِنْ بَعْدِ مَا بَیَّنَّاهُ لِلنَّاسِ فِی الْکِتَابِ ۙ أُولَٰئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللَّهُ وَیَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ

أَلَا لَعْنَةُ اللَّهِ عَلَى الظَّالِمِینَ

إِنَّ الَّذِینَ یَرْمُونَ الْمُحْصَنَاتِ الْغَافِلَاتِ الْمُؤْمِنَاتِ لُعِنُوا فِی الدُّنْیَا وَالْآخِرَةِ

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اسرائیل را شخم بزنید

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۴۳ ب.ظ

دوستان تماس میگیرند و نگرانند از مذاکره. بویش می آید که ممکن است دو سه روز آینده بساط جنگ جمع بشود. اگر متجاوز تنبیه نشود و خسارت نگیریم دست برتر در مذاکره آتی با حامیان رژیم غاصب خواهد بود. آنها منت خواهند گذاشت که این دفعه را ما دخالت نکردیم ولی اگر به اوامر و شروط ما تمکین نکنید دفعه بعد ما هم خدمتتان خواهیم رسید! رسانه هایشان لایه هایی از مردم را در هراس می اندازند و حس شکست را به آنها القا می کنند. آن وقت اگر بخواهیم امتیاز بدهیم که دیگر چه ضرورتی داشت مقاومت کنیم تا جنگ شروع بشود؟ اگر نخواهیم باج بدهیم که باز سایه تهدید به جنگ بالای سرمان خواهد بود. خلاصه از جماعتی که قطعنامه 598 و برجام را به ملت تحمیل کردند هر معجزه ای بر می آید!

کل اسرائیل به یک تار موی سرداران شهید ما نمی ارزد. چقدر بچه های کوچک و زنان و مردان بی گناه در خانه و خیابان پرپر شدند. مگر میشود به همین سادگی فراموش کرد و این همه جنایت را نادیده گرفت؟

یک بخش کار روشنگری است. حسین شریعتمداری هم نوشت مذاکره با کسانی که حاضر به محکومیت تهاجم اسرائیل نیستند دهن کجی به مردم است و البته آقا هم تذکر داد که زیر بار ظلم تحمیلی نرویم.

بچه هایی که فردا میخواهند در دفاع از آقا و اعتراض به اهانتی که از سوی دشمن به شخصیت ایشان شد راهپیمایی کنند توجه داشته باشند مهم ترین وجه شخصیت آقا افکار و خط و مشی ایشان است. پیام دوم آقا را دوباره گوش کنند و در راهپیمایی و دیگر برنامه های خود بر خط تعیین شده رهبری اصرار بورزند.

بخش دوم هم مربوط به نیروهای مسلح است. فرض کنید این دو سه روز، دو سه روز آخر جنگ باشد. بزنید پدر پدر سگشان را در بیاورید. با تمام توان رژیم غاصب را به آتش بکشید تا اگر صلحی هم درگرفت یادگار سوزش آن تا مدتها آه و فغان صهیونیستها را در بیاورد. به دشمن لجباز رحم نکنید.

وَلَوْ رَحِمْنَاهُمْ وَکَشَفْنَا مَا بِهِمْ مِنْ ضُرٍّ لَلَجُّوا فِی طُغْیَانِهِمْ یَعْمَهُونَ

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رقص جنون تشنه آهنگ توست

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۱۲ ق.ظ

به حول و قوه الهی جنگ به زودی تمام میشود. اسرائیل به آنچه میخواست نمی رسد. اما اینطور نیست که هدفش را رها کند. بهانه رژیم غاصب برای آغاز جنگ، تعطیلی انرژی هسته ای ایران بود که خودش همین الان اذعان دارد قادر به نابودی آن نیست. برای همین با اتمام جنگ نظامی تلاش می کند از طریق رسانه و جوسازی و ناراضی تراشی به بزرگنمایی دستاوردهای خود و القای حسِ شکست به طیفی از مخاطبان خوش باور و دلداده غرب بپردازد و بدبینی و اعتراض عده ای را نسبت به ضرورت بهره مندی از انرژی اتمی تحریک نماید. غالب مردم البته به برکت خون شهدا از نتیجه این جنگ خشنود خواهند بود؛ ولی به هر حال رسالت ما به پایان نمی رسد. وظیفه داریم بیشتر حرف بزنیم و بیشتر بنویسیم. از منطق جهاد و غیرت و شهادت بگوییم. از تاریخ و تجربیات و عبرتهای آن بگوییم. از رذالت دشمن و ضرورت تقابل با زیاده خواهان از واقعیت میدان و زبونی دشمنی که مدعی قوی ترین ارتشهای دنیا بود.

هنوز هم عده ای گمان می کنند اگر شاه بود جنگ نداشتیم چون شاه با ابرقدرتها می ساخت و کاری به کار اسرائیل نداشت. هنوز برایشان جا نیفتاده که حتی اگر غلام حلقه به گوش غرب باشی هم باز کشورت خسارت خواهد دید حتی بیشتر از جنگ. یک نمونه اش فقط جدایی بخشی از سرزمین ایران است که در کمال بی غیرتی توسط شاه و پدرش تقدیم امپریالیسم شد. در حالی که ما بعد از انقلاب به رغم همه فشارها و سختی ها یک وجب از این خاک را به دشمن ندادیم. مطمئن باشید اگر باز هم مملکت را دست حکام بی غیرت بدهیم درست است که ممکن است به ظاهر جنگی رخ ندهد اما به اذعان خود غربی ها که دنبال تجزیه ایران هستند قدم به قدم باید شاهد از بین رفتن سرزمین مقدسمان باشیم. آیا بهتر نیست مردانه و با غیرت بایستیم و تسلیم بیگانه و تو سری خور اجنبی نبوده و دشمن را در اهدافش ناکام بگذاریم؟ تاریخ قضاوت خواهد کرد چه کسانی بیشتر دغدغه حفظ میهن را داشتند. آنهایی که از ترس جنگ به تجزیه کشور تن دادند و یا آنهایی که به استقبال خون و شمشیر و جهاد و شهادت رفتند اما نگذاشتند کشورشان ذلیل شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وقت پرواز

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۴، ۰۵:۲۶ ب.ظ

عملیات خیبر داشت از راه می رسید. تعداد نیروها زیاد شده بود. جا برای خوابیدن کم بود. کیپ به کیپ هم نیرو می خوابید. زمستان بود و هوا سرد. ما در طبقه بالای یکی از ساختمانهای دوکوهه بودیم. پشت هر طبقه بالکن قرار داشت و لوله ها و آهنهایی هم به چشم می خورد. محمد شباب زاده اصالتا اهل کاظمین بود. شانزده هفده سال بیشتر نداشت. حسابی شوخ و شیطان بود. چند طناب را به هم وصل کرده بود بعد از بالای بالکن به آهنها بست و تا پایین کشید. عصرها بعد از تمرین و موقع استراحت از آن بالا آویزان می شد و ادای تارزان را در می آورد! بعضی ها می خندیدند بعضی ها ناراحت می شدند.

یک بار نیمه های شب بیدار شدم. دیدم محمد که همیشه دم بالکن می خوابید آرام در آن را باز کرد. کنجکاو شدم. دقایقی بعد از بالای سر بچه ها آهسته و با وسواس رد شدم که در آن تاریکی پایم به کسی برخورد نکند. یواش در بالکن را باز کردم ببینم چه خبر است. محمد مچاله شده بود گوشه ای، پتویی هم روی خودش کشیده بود، سر به سجده داشت و با خدا راز و نیاز می کرد. تازه فهمیدم این طناب را برای چه کشیده. نمی خواست از روی بچه ها رد شود و مزاحمتی داشته باشد. در دل شب از همان بالا با طناب می رفت پایین، وضویی می ساخت و بر می گشت.

به هیچکس جز فرمانده چیزی نگفتم. به خودش هم چیزی نگفتم. آن روزها حسابی وراندازش می کردم. یک دل سیر به چهره اش خیره شده و تصویرش را در دل حک می کردم. چیزی به پرواز محمد نمانده بود.

بر اساس خاطره ای از کتاب بادگیر خاکی، صفحه 67

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تعصب صنفی ممنوع!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۴، ۰۵:۱۸ ب.ظ

گفته میشود یک پزشک را گرفتند که گویا متخصص هم هست باغ ویلایش در خرم آباد محل نگهداری تعداد قابل توجهی ریزپرنده تهاجمی وابسته به رژیم غاصب و مکانی برای حمله به مقرهای نظامی بوده است.

آقایان ولایتی، پزشکیان، ظفرقندی...! خون شهید عجمیان را فروختید این بار دیگر تکرار نکنید. خائن باید مجازات شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این راه عشق

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۴۰۴، ۰۵:۱۵ ب.ظ

هر بار که اعزام می شد پدر قرآن دست می گرفت دم در می ایستاد تا از زیر آن رد شود. می گفت خدایا سپردمش دست خودت. راضی ام به رضای تو، صلاح دانستی ببری اش چیزی نمی گویم امانت خودت است، صلاح دانستی بماند، شکر گزارم...

پیکرش در طلائیه ماند. یکی دم غروب با دوچرخه آمد و خبر را به مادر داد. چقدر مادر صبور بود که قامتش نشکست. پدر کمی شک کرد. ایستاد به نماز. عادت داشت بعد از نماز بنشیند به خواندن دعا. ناراحتی قلبی داشت. مادر چای ریخت گذاشت داخل سینی و رفت پیشش که مقدمه چینی کند. گفت امشب تعقیبات و دعا را نخوان. دوستان محمد می آیند. پدر شکش به یقین تبدیل شد. چه شده؟ محمد شهید شده؟ یعنی خدا چنین لیاقتی به ما داده؟ هر دو سکوت کردند. مرد دوباره حرفش را تکرار کرد: لابد خدا لیاقتش را به ما داده... چشمانش اشک جمع شده بود. سر به سجده گذاشت و دعاهای هر شبش را زمزمه کرد.

بادگیر خاکی، خاطرات شهید محمد نیک بین، صفحه 91

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ایران سرافراز به حول و قوه الهی

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۵۶ ب.ظ

نگاهی به آغاز و پایان هشت سال دفاع مقدس - ایرنا

 

این جنگ دیر یا زود با هر نتیجه ای به پایان می رسد؛ اما بی شک ایران را قوی تر از گذشته می سازد. ایرانی که در زمان جنگ تحمیلی رژیم بعث و حامیان غربی و شرقی اش از داشتن سیم خاردار تا پوتین و فانسقه و قمقمه هم در مضیقه و تحریم بود چه برسد به تسلیحات و ادوات جنگی، با تأسی از روحیه و تجارب سالهای دفاع مقدس به رغم استمرار تحریمها هم از نظر علمی و صنعتی و فضایی و هسته ای و پزشکی و ... پیشرفت نمود هم از نظر نظامی به نقطه ای رسید که متهم به تغییر موازنه قدرت در سراسر جهان اعم از آمریکای لاتین تا بوسنی و روسیه و سودان و سومالی و سوریه و... است. حالا مدعی قدرتمندترین ارتش منطقه و دنیا در برابر ایران اسلامی کاسه گدایی و استمداد به سوی غرب دراز کرده است.

آغاز این جنگ با هر نتیجه که ختم شود اشتباه عجیب محاسباتی دشمن بود. تهاجم گسترده فکری و فرهنگی و عقیدتی این سالها اگر چه شماری از مردم را از پیکره تفکر دینی و انقلابی جدا نمود و کشور را به سمت اندلس سازی سوق داد اما زنده بودن شعائر دینی و انقلابی به خصوص مفاهیم ایثار و شهادت که برآمده از نهضت ناتمام عاشورای حسینی است هم در مبحث دفاع از حرم و هم در مصاف با صهیون نشان داد که روح مقاومت و فرهنگ ایثار و و جهاد و شهادت همچنان ضامن بقای جمهوریت و اسلامیت مردم این سرزمین و بخشی جدا ناشدنی از هویت این ملت قهرمان و حماسه آفرین است.

این جنگ، انقلاب اسلامی و تمامیت ارضی ایران عزیز را تا سالهای سال بیمه می سازد؛ بإذن الله تعالی.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بازی با آتش برای همه خطر دارد

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۵۳ ب.ظ

آتش سوزی در بعضی برج ها و تاسیسات اقتصادی و حمل و نقل نفتی منطقه اتفاقی است که نشان میدهد اگر خدا بخواهد می تواند دود خسارات ناشی از تحمیل جنگ اسرائیل و حامیان غربی اش به مردم ایران را در چشم سرمایه داران جهانی و نظام امپریالیسم فرو برده و جهان را از نظر اقتصادی به وضعیتی درآورد که نسبت به ادامه تعرض به ایران عزیز تجدیدنظر نمایند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فریاد دکتر سروش بر سر خائنان

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۳۹ ق.ظ

دشت لاله واژگون زیباترین طبیعت چهار محال بختیاری

 

عبدالکریم سروش: بی‌وطنی، اگر با جانبداری از اشغالگر همراه شود، دیگر صرفاً یک موضع فکری نیست؛ نوعی خیانت است. در روزگاری که خاک، خون، و حقیقت زیر پا گذاشته می‌شود، آن‌که از دور، پشت به ریشه و مردم می‌کند، و جانب ظلم را می‌گیرد، دیگر نه منتقد است، نه روشنفکر؛ بی‌وطن است، و بی‌وجدان.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تو با سلاح جنگی، ما با سلاح ایمان، بجنگ تا بجنگیم

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۱۹ ب.ظ

پیکرهای مطهر هشت شهید تجاوز رژیم صهیونیستی در قم تشییع شد

 

مهدی زین الدین آمده بود و برادرش مجید، اسماعیل دقایقی و اسماعیل صادقی، محمد معماریان و لطفی نیاسر و احمد مکیان و نبی لو و سید محمد موسوی نژاد و نواب و سعیدی و ابراهیمی و خوانساری و کمال کورسل و شفیعی و حقیقی و اصلانی ها و دخانچی و... همه آغوش باز کرده بودند به استقبال هشت کبوتر سرخ حرم بانوی کریمه که بر دوش مردم شهر تا آستان بهشت بدرقه شدند.

شور و شعور و شعار در گلوها و مشت ها فریاد می شد. همه مسیر مملو از خشم و خروش بود. مردم قم با رجزهایشان آمریکا ارباب این سگ هار را به مصاف خویش فرا خواندند. عزای ما روزی است که بخواهیم دم از سازش با کفر و نفاق و الحاد بزنیم.

روضه ما اما برکت و سرمایه و سلاح ماست که آن نفسهای آخر، موقع تدفین شهدا چشمه دلهای شکسته را از چشمهای مردم جاری ساخت. روضه، رروضه حضرت زهرا بود. شهدا را تحویل مادرشان دادیم و دست تمنا به دامان مطهر بانو رساندیم به آبروی شهدا به وجاهت صورتهای نمناک فرزندان و پدران و مادران شهدا تفضلی نموده و هینمه پوشالی دشمن را در هم بکوید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این حمله اسرائیل قابل تلافی نیست!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۴، ۱۲:۰۲ ب.ظ

اسرائیل به هر نقطه ای از ایران حمله کند قابل تلافی است. ما مراکز هسته ای داریم آنها هم دارند. ما پایگاه نظامی داریم، آنها هم دارند؛ اما...

دیشب رژیم غاصب به نقطه ای در تهران حمله کرد که مختص ماست و خودش از آن بی بهره است. مرکز نگهداری اسناد تاریخی و هویتی ایران در وزارت خارجه جمهوری اسلامی مورد حمله قرار گرفت که چون این رژیم، جعلی و فاقد هویت و عقبه تاریخی است از سوی ایران قابل تلافی نیست!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ایران هم آتش فشان است هم آتش نشان!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۴، ۰۵:۵۲ ق.ظ

تنگه هرمز - ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

 

استعفای رییس شاباک (چه زنده باشد یا مرده) نشانه موفقیت عملیات هوایی و اطلاعاتی ایران بوده. اقرار رژیم صهیونیستی به ضرورت کمک آمریکا به این کشور هم علامت ضعف و ناامیدی این رژیم پرادعا در مصاف با جمهوری اسلامی است. حتی یک مسئول رژیم اذعان داشت که از بین بردن تاسیسات فردو تقریبا ناممکن است و نیازمند عملیات زمینی و تهاجم کماندویی آمریکاست! نکته اش این است که اگر هدف رژیم منع ایران از دسترسی به غنی سازی بوده دیگر خودش هم شکست این فرضیه را پذیرفته و باید برای پذیرش ایران هسته ای آماده باشد. نتانیاهو هم برای تحریک آمریکا به مداخله در جنگ مدعی شده ایران چند بار قسط ترور ترامپ را داشته است.

اما

گمانه هایی در خصوص اقناع آمریکا برای مداخله به نفع اسرائیل وجود دارد. تحقق این فرضیه میتواند در همبستگی ملی در ایران و توافق مشترک مسئولان نظام در ضربه به منافع غرب تأثیر بسزایی داشته باشد. در صورت حمله آمریکا ظرف یک روز باید کاری کرد نفت به بالاترین قیمت در تاریخ برسد. آمریکا و غرب گلوگاههای نفتی و اقتصادی قابل توجهی در منطقه و تیررس اقدام ایران عزیز دارند که در نخستین ساعات درگیری احتمالی بی هیچ مماشاتی باید مورد هدف حملات تدافعی ایران قرار بگیرند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این روزهای تاریخی

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۴، ۰۵:۰۴ ق.ظ

نمایش "ایران زیبا "در کتابخانه ی ملی چین - ایمنا

 

یکی از همسایگان ما از بستگان شهید حاجی زاده است. به یاد او غذایی پخت و بین همسایه ها پخش کرد. به احترامش گرفتم اما دل و دماغ خوردنش را ندارم. میدهم به بچه ها. ان شاءالله شیرینی پیروزی در جنگ و شکست هیمنه رژیم غاصب را همه با هم پخش کنیم.

دیروز عصر حسن قشقاوی نماینده مجلس و دیپلمات سابق در گفتگو با شبکه خبر تشکری کرد از رسانه های عربی و آن دست از اپوزیسیون که به رغم همه اختلاف نظرها در برابر ددمنشی رژیم غاصب به یاری و حمایت از مردم ایران پرداختند. برخلاف اپوزیسیون وابسته و وطن فروش و معدودی از هموطنان فریب خورده و خودباخته، لایه ای از اپوزیسیون هم هستند که به فهم خود بر اساس انصاف و استقلال به جمهوری اسلامی نگاه کرده و خط قرمز ملیّت و شرافت ایرانی خویش را برای خوشآمد دشمن زیر پا نمیگذارند. بخش عمده رسانه های عرب زبان هم اگر چه دل خوشی از ایران ندارند اما در این اوضاع شرافت خود را به غرب نفروخته و به حمایت از مردم کشورمان برخاسته اند. در بعضی کشورهای اروپایی هم تظاهرات مردم را در محکومیت تعدی و جنایات رژِم غاصب بر ضد ایران اسلامی شاهد هستیم. امیدوارم آن دست از معدود هموطنانی که با شادی دشمن شاد میشوند و با قاتلان کودک کش در یک جبهه قرار گرفته اندهم از خواب غفلت بیدار شوند.

همه کسانی که دلشان در گرو سرافرازی مام میهن است این روزها باید احساس مسئولیت بیشتری کنند. همه مردم اعم از بسیجی یا غیربسیجی به گشت زنی در اطراف شهرها و معابر خلوت بپردازند و با مشاهده هر حرکت مشکوکی ضمن حفظ خونسردی با نهادهای امنیتی و انتظامی تماس بگیرند. همین تماسهای مردم عادی تا به حال باعث کشف و خنثی سازی مقادیر قابل توجهی از مهمات و دستگیری عناصر مزدور و طبعا نجات جان عده ای از مردم کشورمان گردیده است. همه در این روزهای تاریخی و سرنوشت ساز سهم داشته باشیم. مملکت، مملکت خودمان است. و البته دعا را هم فراموش نکنیم. قدرت مطلق، خداست. اوست که اگر اراده کند و اذن دهد مستضعفان بر مستکبران عالم پیروز خواهند شد. منهای خدا هیچیم.

امروز چند شهید حملات اخیر رژیم سفاک در قم تشییع میشوند. به یاری خدا نایب الزیاره دوستان خواهم بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

هر که دارد هوس کرب و بلا ... ای والله!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۵۷ ب.ظ

ایرنا - مراسم خیمه سوزان در میدان امام حسین(ع)

 

بچه های ارتشی و سپاهی و بسیج و اطلاعات و فراجا؛ به خصوص بچه های پدافندی و موشکی این روزها روزهای کربلایی شماست. به یقین اگر در عاشورا بودید هم زیر آماج تیر و شمشیر و نیزه کین، پشت اباعبدالله را خالی نمیکردید. شما در خط مقدم تهاجم و پیشانی جبهه دفاعی ایران عزیز قرار دارید. عزم خطر کرده اید، جمجمه هایتان را به خدا عاریه داده اید، محکم و استوار ایستاده و به استقبال شهادت رفته اید تا گزندی به مردم این مرز و بوم نرسد. تا ابد در شمار اصحاب آخرالزمانی حسین بن علی علیه السلام جاودانه خواهید ماند. خود و نسل شما تا انتهای تاریخ بر این دلاوری و ایستادگی مباهات خواهید نمود. این روزها در حافظه تاریخ باقی می ماند. نسل رستم و آرش، پهلوانان رشید عرصه غیرت و جوانمردی، اسطوره های ماندگار کتاب حماسه و ایمان، در مصاف با درنده ترین دشمن بشر، قامت راست نموده و بینی نمرودیان را به خاک مالیده اید. امسال محرم دلچسب تری خواهید داشت. یک عمر نغمه یا لیتنی کنت معک خواندید، این روزها صداقت ادعایتان را به سپاه نینوا ثابت نموده و پژواک لبیک به امام عشق را تا کربلای شصت و یک هجری رسانده اید.

دم شما گرم شیربچه های حیدر کرار، عزیز دردانه های حضرت زهرا، فرزندان غیور مکتب اباعبدالله، سربازان امام زمان دست خدا یاورتان.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خوف یهود

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۴، ۰۵:۰۹ ب.ظ


یکی از مصادیق خائفان، یهود هستند. در این مقاله آیات مرتبط با خوف یهود معرفی می‌شوند.
 

فهرست مندرجات

۱ - خوف یهود از مرگ
۲ - علت خوف یهود از مرگ
۳ - زمینه خوف یهود از مرگ
       ۳.۱ - دروغگویی در اختصاصی بودن آخرت
       ۳.۲ - دروغگویی در ارتباط با خدا
       ۳.۳ - دنیاطلبی
۴ - عناوین مرتبط
۵ - پانویس
۶ - منبع

 

۱ - خوف یهود از مرگ

[ویرایش]


یهود، قومى هراسان و خائف از مرگ و غیر مشتاق براى لقای الهی:
۱. قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‌ وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً .... 

[۱]

 

[۲]


۲. قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‌ وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً ... قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ‌ ....

[۳]


 

۲ - علت خوف یهود از مرگ

[ویرایش]


عملکرد ظالمانه یهود، سبب خوف آنان از مرگ:
۱. قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‌ وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ‌ ... 

[۴]

 

[۵]

 «بما قدّمت أیدیهم» یعنى به سبب موجبات آتش جهنّم که از پیش فراهم کرده‌اند: به محمّد صلی‌الله‌علیه‌وآله و قرآن کفر ورزیده و کتاب خدا را تحریف نموده و انواع کفر و عصیان را مرتکب شده‌اند. 

[۶]


۲. قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‌ وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ‌ ....

[۷]

 

[۸]


 

۳ - زمینه خوف یهود از مرگ

[ویرایش]



 

۳.۱ - دروغگویی در اختصاصی بودن آخرت

خوف یهود از مرگ، نشان دروغگویی آنان در اختصاص داشتن آخرت به آنان:
قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‌ وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً بِما قَدَّمَتْ أَیْدِیهِمْ‌ ....

[۹]

 

[۱۰]


 

۳.۲ - دروغگویی در ارتباط با خدا

خوف یهود از مرگ، نشان دروغگویى ادّعاى آنان در ارتباط با خدا:
۱. قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‌ وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً ...

[۱۱]

 

[۱۲]

 از پیامبر اسلام صلى‌الله‌علیه‌وآله روایت شده است: اگر یهود آرزوی مرگ مى‌کردند، مى‌مردند و جایگاه خویش را در آتش مشاهده مى‌کردند، پس خداوند فرمود: هرگز آرزوى مرگ نکنند، چون دروغشان روشن مى‌شود. 

[۱۳]


۲. قُلْ یا أَیُّهَا الَّذِینَ هادُوا إِنْ زَعَمْتُمْ أَنَّکُمْ أَوْلِیاءُ لِلَّهِ مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ صادِقِینَ‌ وَ لا یَتَمَنَّوْنَهُ أَبَداً ... قُلْ إِنَّ الْمَوْتَ الَّذِی تَفِرُّونَ مِنْهُ‌ .... 

[۱۴]


 

۳.۳ - دنیاطلبی

خوف یهود از مرگ، نشان فریفتگى و حرص شدید آنان به دنیا و آرزو داشتن عمر طولانی:
قُلْ إِنْ کانَتْ لَکُمُ الدَّارُ الْآخِرَةُ عِنْدَ اللَّهِ خالِصَةً مِنْ دُونِ النَّاسِ فَتَمَنَّوُا الْمَوْتَ إِنْ کُنْتُمْ‌ صادِقِینَ‌ وَ لَنْ یَتَمَنَّوْهُ أَبَداً ... وَ لَتَجِدَنَّهُمْ أَحْرَصَ النَّاسِ عَلى‌ حَیاةٍ وَ مِنَ الَّذِینَ أَشْرَکُوا یَوَدُّ أَحَدُهُمْ لَوْ یُعَمَّرُ أَلْفَ سَنَةٍ .... 

[۱۵]


 

۴ - عناوین مرتبط

[ویرایش]


خوف اهل‌کتاب‌ (قرآن).
 

۵ - پانویس

[ویرایش]


۱. ↑ بقره/سوره۲، آیه۹۴.    
۲. ↑ بقره/سوره۲، آیه۹۵.    
۳. ↑ جمعه/سوره۶۲، آیات۶-۸.    
۴. ↑ بقره/سوره۲، آیه۹۴.    
۵. ↑ بقره/سوره۲، آیه۹۵.    
۶. ↑ زمخشری، محمود بن عمر، الکشّاف، ج ۱، ص ۱۶۷.    
۷. ↑ جمعه/سوره۶۲، آیه۶.    
۸. ↑ جمعه/سوره۶۲، آیه۷.    
۹. ↑ بقره/سوره۲، آیه۹۴.    
۱۰. ↑ بقره/سوره۲، آیه۹۵.    
۱۱. ↑ بقره/سوره۲، آیه۹۴.    
۱۲. ↑ بقره/سوره۲، آیه۹۵.    
۱۳. ↑ طبرسی، فضل بن حسن، مجمع البیان فی تفسیر القرآن، ج ۱، ص ۳۲۰.    
۱۴. ↑ جمعه/سوره۶۲، آیات۶-۸.    
۱۵. ↑ بقره/سوره۲، آیات۹۴-۹۶.    


 

۶ - منبع

[ویرایش]


مرکز فرهنگ و معارف قرآن، فرهنگ قرآن، ج۱۳، ص۱۷۷، برگرفته از مقاله «خائفان (یهود)».    

  • سیدحمید مشتاقی نیا

گلبرگ سرخ لاله ها در کوچه های شهر ما

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۴، ۰۱:۱۸ ب.ظ

photo_2025-06-15_14-16-25_u3yw.jpg

 

فاطمه

زهرا

عمویی ها، نی نی های خوشگل من

اومدید به یه مهمونی جدید. وارد باغ فرشته ها شدین. دوباره متولد شدین. تبریک میگم بهتون. خدا خیلی شما رو دوست داشت. همراه بابا مامان آوردتون پیش خودش. دست در دست فرشته ها بخندین و شادی کنین. هم بازی رقیه سه ساله بشین. این دنیا اندازه شما نبود. لیاقت شما رو نداشت. شما گلهای بهشت بودین، جاتون فقط تو آسموناست.

فاطمه خانم

زهرا جون

دِتِرای عمو

شما از جنس گلهای بهشتی هستین. عطر وجود شما همه عالمو پر میکنه. اون بالا مالاها که هستین، دستتون که میرسه واسه بچه های کوچولوی غزه کاری کنین، واسه هموطناتون آستین بالا بزنین. از خدا بخواین اون سگی که بچه ها رو گاز میگیره ادب کنه. شما پیش خدا آبرو دارین.

الان شما با همین سن کوچیکتون باب الحوائج مردمید. سپیدی پارچه ای که دورتون پیچیده شده با اون سرخی و کبودیهای که رو تن نازتون نشسته، سند اعتبار شما تو درگاه خداست. شما خودتون فرشته بودین، مدتی مأمور شدید به زمین که یادمون بیارید دنیا داره غرق سیاهی میشه. غبار سیاهی داره روشنی ها رو از بین میبره. یادمون آوردین زندگی زیر دود ظلمت که ارزش نداره. آخرش که خفه میشیم اگه داد نزنیم و کاری نکنیم و پنجره ها رو باز نکنیم. ارزش ما انسانها به حرکتی هست که برا از بین بردن سیاهی ها انجام میدیم. شما با خون خودتون آبروی سیاهی ها رو بردید. به اونایی که هنوز خوابن نشون دادین دیوها تحمل فرشته های مظلوم خدا رو ندارن.

فاطمه

زهرا

با بابا و مامان رفتین مهمونی فاطمه زهرا سلام ما رو هم برسونین. به خانوم بگید اینجا انبوه دلهای شکسته، تمنای نگاه پر مهرشو داره. خانوم عنایت کنه بساط ظلم و سیاهی برچیده میشه. بدی ها و نامردی ها داره به اوج میرسه. دیگه وقتشه پیش خدا شفاعت این مردمو بکنه. دیگه وقتشه خدا عذابشو بر نامردهای بچه کش نازل کنه.

عمویی ها، دیدار به قیامت. سلام ما رو به شهدای غدیر برسونید. خدا از اون عیدی هایی که به شما داد واسه ما هم کنار بذاره ایشالله. انتقام شما رو بگیریم و بیایم درگاه کبریایی حق، نوکری باغ و بستان اهل بیت رو بکنیم. دختر کوچولوهای من! اونجا دستتون خیلی بازه. الان شما از همه ابرقدرتها قدرتمندترین. بساط اونایی که زن و بچه ها رو میکشن جمع کنین. خدا رو به کبودی بدنهای نازنینتون قسم میدیم دشمنای مردم بیگناه رو به سزای اعمالشون بندازه.

 

تقدیم به فاطمه و زهرای معصوم و پدر و مادرشون آقا محمدرضا ذاکریان و زینب خانم نبی زاده و همه شهدای مظلوم مبارزه با فرعونیان زمان

تشییع این خانواده شهید فردا در بابل و امیرکلا برگزار خواهد شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دری که از قم به بهشت باز میشود

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۱۸ ق.ظ

دانلود با کیفیت 720

 

22 خرداد 1404 ساعت شانزده، حاجی زاده آمده بود قم. رفت حرم بی بی. آرام و با وقار گوشه ای از ضریح خانم را بوسید. دستانش را به شبکه های مطهر آن متبرک شاخت و کشید روی پیراهنش. دوباره سر به مشبک های ضریح گذاشت و دقایقی را به نجوا گذراند. آمد مزار علما فاتحه ای خواند و با مردمی که تازه او را شناخته بودند خوش و بشی کرد و عکسی به یادگار گرفت. دیانت، جهاد و شهادت، عصاره حیات مادی و معنوی سرداران طریقت عشق است. این آخرین زیارت دنیایی او در حرم بانو بود. ساعاتی بعد پر گشود و بر خوان ضیافت اهل بیت، میهمان حضرت زهرا شد.

تصویر را در این نشانی تماشا کنید:

https://www.khabaronline.ir/news/2078247/%D8%A8%D8%A8%DB%8C%D9%86%DB%8C%D8%AF-%D8%A2%D8%AE%D8%B1%DB%8C%D9%86-%D8%B2%DB%8C%D8%A7%D8%B1%D8%AA-%D8%B3%D8%B1%D8%AF%D8%A7%D8%B1-%D8%B4%D9%87%DB%8C%D8%AF-%D8%AD%D8%A7%D8%AC%DB%8C-%D8%B2%D8%A7%D8%AF%D9%87-%D8%AF%D8%B1-%D8%AD%D8%B1%D9%85-%D8%AD%D8%B6%D8%B1%D8%AA-%D9%81%D8%A7%D8%B7%D9%85%D9%87-%D9%85%D8%B9%D8%B5%D9%88%D9%85%D9%87

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شرف یا فرومایگی؟

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۱۲ ب.ظ

مرد بودن هزینه دارد. مرد که بی غیرت نمی شود. میتوانی مرد نباشی، بی رگ باشی، سیب زمینی باشی. تو حیوانی بیش نیستی اگر جز به خوردن و خوابیدن و همبستری و رفاه بیشتر فکر نکنی. رفاه خوب است، زندگی زیباست؛ اما حیات بی عزت، خوار و خفیف بودن برای چند روز چریدن بیشتر، جز وصف حیوانی و وجه غریزی کجا برازنده انسان حقیقی است؟

جنگ میتوانست رخ ندهد. کافی بود انرژی هسته ای را تعطیل کنیم، دیگر شعار مرگ بر اسرائیل سر ندهیم و دلمان برای مظلومیت مردم فلسطین نسوزد. در موشک سازی را تخته کنیم. نفتمان را به غرب هبه کنیم. اصلاً بشویم عربستان سعودی، گاو شیرده آمریکا. حکومتمان را هم بسپاریم به غرب. ایران را خواستند تجزیه کنند بی خیال شویم چون ممکن است جنگ بشود! مگر شاه، بحرین را بدون جنگ نداد که برود؟ و شهر فیروزه را، پدرش آرارات و دشت ناامید را و اسلافشان سمرقند و بخارا را... تو سری خور باشیم تا چند صباحی بیشتر جای نان و پنیر، آبگوشت بز پاش تناول کنیم. بچریم و بز اخفش آمریکا باشیم و خوشحال که چند روز دیرتر قربانی میشویم. آری، گوسفند سرنوشتی جز قربانی شدن ندارد.

این چند صباح زندگی را مردانه زیستن و ایستاده مردن است که عزیز می سازد.

والله قسم سر تا پا مطیع غرب شویم مثل مصدق، باز هم غرب زیاده خواه، نوکری حلقه به گوش تر مثل محمدرضا را ترجیح خواهد داد. هیچ وقت حرف آمریکا، حرف نبوده، وعده و پیمانش اعتبار نداشته حتی برای سرسپردگانش.

خواسته های دشمنان ایران ته ندارد. هسته ای را بدهیم بعدش موشکی است بعدش نفت است بعدش کل حاکمیت است بعدش همه صنایع است بعد نوبت نوامیس، نوبت خاک وطن. مخالفان منصف جمهوری اسلامی هم از باب عرق وطن، ایستادگی ما در مقابل غرب را تحسین می کنند. نبرد بر سر هسته ای متضمن پیشگیری از نبرد بر سر تجزیه خاک ایران عزیز است.

ما جنگ طلب نیستیم اما حالا که پای جنگ به سرزمین ما کشانده شده و دهها زن و کودک بی گناه در خون غلتیده اند با همه قدرت همه گزینه هایی که باعث نابودی منافع غرب در سراسر جهان می شود را باید عملیاتی سازیم. خدا یار مستضعفان و مظلومان است. خدا را با دل شکسته و نیّت خالص به میدان بیاوریم. خدا جوانمردان را دوست دارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نتانیاهو کجاست؟

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۴، ۰۵:۴۸ ب.ظ

لحظه فرار نتانیاهو به پناهگاه از ترس موشک های ایران مانند یک موش ترسو - فیلو

 

در تاریخ ثبت کنید در حالی که نخست وزیر ملعون رژیم اشغالگر قدس آغازگر جنگی برنامه ریزی شده بوده و مدعی برتری نظامی در مقابل نظام اسلامی است و از سوی کشورهای مختلف اروپایی و آمریکا به طور مستقیم حمایت می شود پیش از آغاز واکنش موشکی ایران از این سرزمین جعلی گریخت و در کشور دیگری مخفی شد.

در ابهت جمهوری اسلامی دائم التحریم همین بس در حالیکه مسئولان طراز اول کشور به رغم شهادت سرداران ارشد نظامی همچنان در پایتخت کشور حضور داشته و هدایت نیروهای دفاعی کشور را برعهده دارند دشمن متجاوزی که مدعی دارا بودن پیشرفته ترین تجهیزات نظامی و برخورداری از ارتشی به ظاهر قوی و شکست ناپذیر است به محض اراده ایران برای پاسخگویی موشکی، مواجه با غیبت مسئول ارشد سیاسی و نظامی خود یعنی نتانیاهوی خبیث و فرار ذلیلانه او بوده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نبرد نور با ظلمت

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۴ خرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۳۲ ب.ظ

توکل یا توسل؟ - دکتر محمد فنایی اشکوری

 

یادمان نرود؛ اول خدا، وسط خدا، آخر خدا، همه چی خدا. همه امکانات و عناصر مادی به جای خود؛ اما یادمان نرود منهای خدا هیچیم و با خدا همه چی. خدای نوح و ابراهیم، خدای یوسف، خدای عبدالمطلب و حامی کعبه، خدای محمد در شعب ابیطالب در فتح مکه و... خدای خمینی در خرداد42 در بهمن 57 در ثامن الائمه و فتح الفتوح و فتح المبین و بیت المقدس، خدای والفجر هشت...

از خدا غافل نشویم نه از روی عادت و لقلقه زبان؛ از عمق جان باور کنیم همه چی خداست. باور کنیم هر جا سربلند و پیروز شدیم به خاطر تکیه بر خدا بود و هر جا شکست خوردیم بابت غفلت از موثر حقیقی عالم و کبر و اتکا بر مادیات بود. یاد اهل بیت، ذکر یاحسین ما مناجات مان با حضرت زهرا ندای یا صاحب الزمان تیر دشمن را ناکارمد خواهد ساخت. رمز قدسی و اخلاصی و ما رمیت کاشانه خصم را نابود خواهد کرد. خداست که در دل دشمن رعب می اندازد و توان لشکریان خود را در منظر همگان اعتلا می باشد. بالاترین سلاح ما اشک است. خدا را با دل شکسته به میدان بیاورید. خلوت با معبود و اتصال به نقطه اصیل هستی، باور به توحید و توجه محض به ذات خالق یکتا، هویت لشکریان ظفرند جبهه نور است. لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

غدیر را تعطیل نکنید

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۴ خرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۰۰ ق.ظ

معنی شعار یالثارات الحسین چیست؟

 

غدیر تعطیل پذیر نیست. بسیجی هم منفعل نمیشود. مگر چقدر فاصله است بین غدیر و ولایت علی و شروع مصائب مولا؟ روز غدیر که لزوما با جشن و شادی و هلهله برجسته نمیشود؟ گاهی باید برای غربت علی و اولاد و فرزندان آخرالزمانی اش در غدیری که مقدمه فاطمیه و عاشوراست خون گریست.

هدف ما از بزرگداشت روز غدیر، شادی نیست. شادی هم وسیله ای است برای احیای پیام غدیر. این وسیله نشد، از طریقی دیگر یاد غدیر را زنده نگاه می داریم. محرم باشد یا غدیر یا فاطمیه و ماه مبارک و شب قدر، هدف ما ابلاغ پیام بعثت و بیداری امتهای آزاده برای مبارزه با طاغوت و حرکت به سوی کمال و رستگاری است. دشمن اتفاقا از همین موضوع خوشحال میشود که شیعه را منفعل و میدان را خالی ببیند.

 غدیر امسال را هم در خیابان باشیم. موکبها به یاد شهدای غدیر، پرچم یالثارات الحسین را برافراشته و فریاد انتقام سر بدهند. سرود  رشادت و شور حماسه و نغمه جهاد در کوچه پس کوچه های شهر طنین انداز شود. تصاویر شهدا را بالای سر بگیریم. شهادت برای ما افتخار است. پرچم رژیم غاصب و حامیان خون آشامش را زیر پا بگذاریم. بگذارید دنیا شکوه حماسه ملت شکست ناپذیر ایران را ببیند. دنیا ببیند رهروان علی مرد میدانهای سختند و تن به رخوت و ذلت نمیدهند. ما با شهادت زنده ایم. خوشا به حال شهدا؛ انّا ان شاءالله بهم لاحقون.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رحمت الله به عشاق اباعبدالله

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۴ خرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۰۳ ق.ظ

به ایشان عرض کردم که پس این وعده صادق ۳ چه شد؟! لبخندی زدند و گفتند که بزنیم که نیم ساعت بعدش دوباره اسرائیل ما را بزند تا بعدش مردم مطالبه وعده صادق ۴ را بکنند؟! 

منان ئیسی 18 آذر 1403

 

 

فارغ از هر نظر و تحلیل و خبری:

تبریک به شهدای عزیز غدیر؛ انّا ان شاءالله بهم لاحقون

  • سیدحمید مشتاقی نیا

با معرفت ها

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۴۹ ب.ظ

کتاب 39 کیلو تمام خاطرات اسارت محمد علی کریمی چاپ اصل و نو با تخفیف نشر  روایت فتح - فروشگاه کتاب باشیا

 

شهرام بچه اراک بود. اولین چیزی که از قیافه اش آمد در ذهنم، چشم های به گود نشسته و موهای شلال و بلندش بود. همیشه ریش و سبیلش را از ته می تراشید. چندان هم مذهبی نبود، اما خیلی نترس بود. بچه های شیرازی همیشه سرزنشم می کردند که چرا با شهرام میرزایی اینقدر صمیمی شده ام؛ اما من خیلی دوستش داشتم. هر چه از او دیده بودم، مرام و معرفت بود. یکبار با هم مرخصی گرفتیم و رفتیم ترمینال، ولی برای شیراز ماشین نبود. با اینکه یک ماشین در حال حرکت به تهران بود، هر چه اصرار کردم، سوار نشد تا تنها نمانم. دو سه ساعت در ترمینال علاف شد و تا من را سوار اتوبوس نکرد، خودش نرفت.

فقط دو روز مانده بود، سربازی اش تمام شود که در عملیات والفجر 10 شهید شد.

کتاب 39 کیلو تمام/ صفحه 106/ زندگینامه داستانی آزاده جانباز محمدعلی کریمی به قلم سمیرا اکبری

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وزیر خارجه ایران، عراقی است؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۴، ۱۲:۵۴ ب.ظ

photo_2024-11-29_08-51-07_5ncd.jpg

 

رسانه های ضد ملی در تبلیغات تخریبی خود مدعی شده اند وزیر خارجه ایران، سید عباس عراقچی، همانطور که از اسمش پیداست عراقی است و طبعاً عرق وانگیزه ای برای دفاع از منافع کشورش ندارد!

این یادداشت درصدد دفاع از مواضع و عملکرد وزیر امور خارجه نیست. صرفاً از چند زاویه به بررسی این ادعا پرداخته میشود.

یک- رسانه های وابسته به بیگانه در حالی ژست عراق ستیزی و یا ایران دوستی به خود می گیرند که در طول تهاجم هشت ساله رژیم بعث با حمایت ابرقدرتهای شرق و غرب، کمترین غیرتی برای دفاع از تمامیت ارضی کشور نشان ندادند که هیچ بعضا خواستار فشار بیشتر بر هموطنان خود گردیده اند. کما اینکه در حال حاضر نیز ضمن وطن فروشی و جیره خواری اجانب، با جوّسازی و سیاه نمایی در پی تشدید تحریمهای اقتصادی دشمن برای هموطنانشان هستند.

دو- سید عباس عراقچی همدانی است. اگر انتساب به واژه عراق دلیل بر عراقی بودن کسی است پسوند "چی" با توجه به عدم وجود حرف چ در زبان عرب میتواند دلیل بر ایرانی بودن باشد. این برهان صرفا برای رد نوع استدلال رسانه های مذکور بیان شده است.

سه- اما توضیح تفصیلی بر اساس اطلاعات تاریخی و جغرافیایی:

در گذشته دو سرزمین معروف به عراق وجود داشت، یکی عراق عرب که از رامهرمز و اهواز و شوش تا بین النهرین اعم از بغداد و مدائن و بابل و... بود، یکی هم عراق عجم که منطقه مرکزی فعلی ایران از نهاوند تا ساوه و ری و کاشان و محلات و... را شامل می شد.

نام شهر "اراک" نیز در واقع متأثر از همین تعبیر قدیمی است که به معنای "عراق کوچک" به کار رفته است. شهر نراق نیز به معنای "عراق برتر" نامگذاری شده است.

این توضیح هم لازم است که اساسا تا قبل از جنگ جهانی اول، کشوری به نام عراق وجود نداشته و سرزمین بین النهرین اغلب دست حاکمیت ایران و گاه تحت حاکمیت دولت عثمانی بوده است.

حالا چرا به منطقه مرکزی ایران می گفتند عراق کوچک یا عراق عجم؟ علتش بر می گردد به تشابه تمدنی آثار تاریخی موجود در این دو منطقه. یعنی همانطور که از رامهرمز تا چغازنبیل هفت تپه و شوش و بابل و مدائن شاهد وجود آثار چند هزار ساله باستانی هستیم در منطقه مرکزی ایران نیز آثار باستانی کهنی از تمدن مردم این سرزمین به چشم می خورد که گاه قدمتشان به چند هزار سال می رسد. آتشکده آتشکوه در محلات، معبد اشکانی در محلات، آثار موجود پیرامون تپه های چند هزار ساله سیلک در کاشان، غار نخجیر در دلیجان، شهر زیرزمینی نوش آباد، قلعه باستانی ابیانه، دریاچه قم، تپه های چشمه علی شهر ری و ... نمونه هایی زیبا از آثار فاخر تمدنی ایران باستان است که اگر چه امروز چندان مورد شناخت مردم قرار ندارد اما مدال افتخاری بر تارک تاریخ تمدن ایران عزیز و کهن به شمار می رود.

عراقی ها و عراقچی های مرکز ایران در واقع منسوب به عراق عجم و عراق کوچک تمدنی جای گرفته در قلب ایران کهن محسوب میشوند.

این متن را صرفا جهت مطالعه و اطلاع دوستان وبلاگی نوشتم و اگر کسی دنبال منابع علمی آن است خودش زحمت تحقیق را متقبل شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ساعت بیداری کی فرا می رسد؟

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۲ خرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۰۹ ب.ظ

کتاب‌ها نقش سید جمال الدین اسدآبادی را ماندگار می‌کنند - ایبنا

 

سال 1402 نام خیابانی در مشهد که کنسولگری عربستان در آن قرار داشت و به یاد شیخ مجاهد مظلوم شهید باقر النمر نامگذاری شده بود برای رفع کدورتهای بین دو کشور حذف گردید. آیا این نرمش تأثیری در رفتار دولت سعودی با شیعیان و ایرانیان داشت؟ نفعی برای عالم اسلام و اتحاد برای ستیز با صهیون به ارمغان آورد؟ 

چند روز پیش سخنرانی حجت الاسلام قاسمیان در دانشگاه علامه که با دعوت هیاتهای دانشجویی و تایید نهاد رهبری صورت گرفته بود لغو گردید. در بیان علت هم گفتند که او اخیرا حاشیه هایی را در خصوص دولت سعودی رقم زده است. خبرنگار زن سعودی اما در سکوت و بی تفاوتی مسئولان نظام اسلامی آزادنه در خیابانهای تهران به کشف حجاب پرداخت و فیلمش را منتشر کرد.

الان هم تصمیم گرفته شده برای رفع کدورت با دولت مصر نام خیابان شهید خالد اسلامبولی از پایتخت جمهوری اسلامی برداشته شود. نمی دانم این نرمش در رفتار دولت مصر تغییری ایجاد خواهد کرد یا نه. به یقین طرفدار هر وحدتی ولو با طیف جولانی برای درهم کوبیدن منافع اسرائیل هستم. اما امیدوارم سیاست های ما حالت یکطرفه به خود نگرفته و باعث سرخوردگی و ناامیدی متحدان آزادی خواه ما در منطقه نشود. یک روی خوش هم لااقل از آن طرف ببینیم. روح سید جمال شاد. امیدوارم بیداری و اتحاد اسلامی مدّ نظر او برای تقابل با دشمنان مشترک به یک فرهنگ و باور عمیق در دولتمردان و حکام اسلامی تبدیل شود. رفتار دولت عثمانی و متحدانش در سوریه که در بزنگاه مصاف حزب الله و حماس با رژیم غاصب صورت گرفت بسیار منافقانه بود و پشت جبهه مقاومت را خالی کرد. به هر حال امیدوارم روزی تحقق آرزوی یکپارچگی دولتهای اسلامی برای نبرد با غاصبین قدس شریف را شاهد باشیم. خوی ذلت پذیری و انفعال و دنیاطلبی و نفاق بعضی حکام به ظاهر اسلامی کمر مستضعفین را خم نموده و زیاده خواهی مستکبران و استیلای بدخواهان را توسعه بخشیده است. ظرفیت عظیم حج را ببینید. این همه مسلمان مظلوم و بی پناه در فلسطین به خاک و خون می افتند؛ آیا حتی پژواکی از صدای مظلومیت آنها در کنار پرده کعبه به گوش جهانیان رسید؟ در چند کشور اسلامی میتوان لااقل در حد بعضی کشورهای غیرمسلمان که این روزها به پا خاسته اند فریاد مرگ بر اسرائیل سر داد؟ با مسلمین خفته و دولتهای بی غیرت اسلامی چه باید کرد؟

بدبین نیستم و دعا میکنم تلاشهای وزارت خارجه نتیجه بدهد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آبی آتشین

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۲ خرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۵۴ ق.ظ

مشاهده و خرید اینترنتی کتاب آبی آتشین روایت حماسه پرسنل نیروی هوایی

 

از من بپرسند کدام کتاب است حقش هنوز ادا نشده می گویم کتاب "آبی آتشین". سوژه اش ناب، قلمش خوب و جذاب، محتوایش بکر و آموزنده. به ذهن چه کسی خطور می کرد برشی از زندگی چند نیروی همافر را با محوریت بیعت آسمانی شان با حضرت روح الله و نقشی که در تسریع روند پیروزی انقلاب داشتند مبتنی بر واقعیت اما با زبان داستان به رشته تحریر در بیاورد؟ انقلاب اسلامی ایران شئون مختلفی دارد که یکی اش انقلاب در هنر و ادبیات است. آبی آتشین برازنده هر نوع جایزه و درخشش در هر جسنواره فرهنگی و ادبی است. حتماً این کتاب را تهیه کنید، بخوانید و لذت ببرید. مطمئن هستم این اثر اگر چه آنطور که حق مطلب است به شهرت و تقدیر و تجلیل نرسیده اما از آن دست کارهای ماندگار تاریخ ادبیات انقلاب اسلامی است که به مرور جایش را در پهنه ادبیات ایران عزیز و حتی عرصه بین الملل پیدا خواهد کرد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سوخت و سوخت!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۱ خرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۲۵ ب.ظ

قاچاق سوخت و تاثیر آن بر اقتصاد ایران - آقای کافی نت

 

مسئولین چه در دولت و چه در مجلس بارها اعلام کرده اند روزانه بیست میلیون لیتر بنزین و سی میلیون لیتر گازوئیل کشور قاچاق می شود.

عدد و رقم ها بسیار بالاست و یک اتفاق عادی نیست. ضرری که از این ناحیه در طول سال به کشور وارد میشود بسیار بالا و دردآور است که با مهار آن می شود بسیاری از مشکلات عمرانی و خدماتی را سر و سامان داد. 

از نخستین باری که چنین آماری در رسانه ها منتشر شد تا امروز که باز هم یک مسئول در دولت به آن اشاره کرد مدتها می گذرد. در دولت، مجلس و قوه قضائیه کسی پاسخگو خواهد بود که برای جلوگیری از این تخلف و خیانت گسترده چه تدبیر و راهکاری اندیشده شده است؟ چرا این رقم به رغم برخورد با بعضی قاچاقچیان مرزی همچنان باقی است و کاهش پیدا نکرده است؟

رسانه ها در بیست و سوم اسفندماه گذشته از قول محسنی اژه ای رئیس قوه قضائیه این عبارت را نقل کردند: "پرونده‌های مهمی در زمینه منشا های قاچاق سوخت تشکیل داده‌ایم که فریاد برخی را بلند خواهد کرد / کسی که از فرودگاه به دریا خط لوله قاچاق سوخت می‌کشد که آدم معمولی نیست."

اگر منشأهای قاچاق سوخت شناسایی شده اند چرا تا کنون برخوردی با آنها صورت نگرفته؟ اگر برخورد شده چرا همین امروز یک مسئول در وزارت نفت اظهار داشت آمار قاچاق سوخت با همان اعداد و ارقام قبلی همچنان باقی است؟ کسی در این خصوص توضیحی به افکار عمومی ارائه خواهد داد؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

واقعاً مردم برای شما مهمند؟

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۳۹ ب.ظ

پزشکیان: برهنگی و هنجارشکنی مورد پذیرش عموم مردم نیست - خبرگزاری آنا

 

پزشکیان کارشناس دین نیست و معلوم نیست چرا در مسائلی که سررشته ندارد نظر میدهد. او به بهانه مخالفت با برهنگی و ولنگاری با الزامی بودن حکم شرعی حجاب اسلامی هم مخالفت کرده است. در حالی که کشف حجاب، یکی از اصلی ترین مقدمات رواج بی بند و باری و ولنگاری است. بعد جالب اینکه مدعی شده ما از علی علیه السلام آموخته ایم رضایت خدا در گرو رضایت مردم است!

الان اصلا نمیخواهم این جمله را از منظر عرف و شرع، سبک سنگین کنم؛ اما خدایی اش این همه ملت فریاد می زنند و از گرانی روزافزون و بی نظمی اقتصادی و افزایش هزینه خدمات عمومی و ... گله می کنند رضایت خدا در گرو رضایت مردم نیست؟! این طور مواقع نعوذ بالله خدا باید نظرش را با دولت منطبق کند؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نظام دوباره ایستاد

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۰۷ ق.ظ

نماهنگ «ایستاده ایم؛ تا آخرین قطره خون» | پایگاه اطلاع رسانی رجا

 

در سالهای اخیر نظام ضربات سختی را در عرصه های فرهنگی و سیاسی و امنیتی دریافت کرد. البته پاتکهایی هم داشت؛ اما عقب نشینی در بعضی مواضع باعث شد که به مرور بخشی از دوستداران نظام هم به این تلقی برسند که دوره انقلابی گری پایان یافته و دیگر عزمی برای پیشبرد اهداف و احیای شعائر وجود ندارد.

در روزهای اخیر سه خبر مهم از ممنوعیت سگ گردانی در معابر تا دستگیری پسران کاظم صدیقی و شوک اطلاعاتی ایران به اسرائیل نشان داد نظام یکبار دیگر قامت راست نموده و برخلاف گمانه زنی ها به انفعال و رکود دچار نشده است.

 برخورد با کشف حجاب و کنترل مفاسد اجتماعی و مجازی، برخورد با دانه درشتهای متهم اقتصادی مانند اطرافیان شمخانی و بانک آینده و فولاد مبارکه و... و قیچی کردن دم اسرائیل، استمرار این حرکت سازنده محسوب خواهد شد. ان شاءالله به تاریخ ثابت شود ایران اسلامی گام دوم انقلاب را به منظور تحقق مدنیت نوین دینی در گستره عالم با عزمی راسخ و خلل ناپذیر دنبال خواهد نمود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

لبخندی به معبر آسمان

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۴، ۰۵:۵۸ ق.ظ

خرید و قیمت کتاب لبخندی به معبر آسمان خاطراتی درباره سردار شهید حاج محسن  دین شعاری از انتشارات شهید کاظمی از غرفه فروشگاه کتابستان معرفت قاین

 

کلی کتاب که اغلبشان با موضوع دفاع مقدس است به دستم رسیده که باید بخوانم. خیلی هایشان را هم خوانده ام و به شما معرفی کرده ام. کتاب لبخندی به معبر آسمان درباره شخصیت شهید محسن دین شعاری واقعا قابلیت ساخت فیلم سینمایی را دارد. از شوخ طبعی ها و شیطنتهای جذاب و گاه آزاردهنده تا معنویت و ایثار و شور و حماسه در نبرد، ویژگی هایی است که تصویری ممتاز و اثرگذار از شخصیت این شهید آذری زبان نشان میدهد.

میخواستم خاطره ای از شهید را برای نمونه در اینجا ذکر کنم در انتخابش ماندم. عمری است که دارم کتابهای شهدا و دفاع مقدس را میخوانم. خودم هم یک چیزهایی نوشته ام. جنس خاطرات را می شناسم. مجموعه خاطرات این کتاب، قطعات یک پازل و مکمل هم هستند. همه اش را باید با هم خواند؛ در خلوت و تنهایی. آن وقت است که احساس میکنید زیارت عاشورا خوانده اید. با کمیل همنوا شده اید، ندبه خوانده اید، توسل گرفته اید. خواندن این کتاب در حکم ورق زدن مفاتیح و انس با زیارت عاشورا و حسّ ندبه سحرگاهی است. تا نخوانید متوجه منظور من نمیشوید. سیر اثر از ریش بلند و شوخی های تند و تیز محسن دین شعاری آغاز میشود، اما به مرور به جایی می رسد که آتش بگیرید و در شمع پر فروغ سیرت او سوخته و ذوب شوید. 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پست تر از منافق کیست؟

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۸ خرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۰۸ ق.ظ

تحقیق در مورد عقرب کلاس چهارم - تاپ ناپ

 

چه خیانتی بالاتر از وطن فروشی و از پشت خنجر زدن به هموطن سراغ دارید؟ عده ای در غزه تحت هدایت عنصر خائنی به نام یاسر ابو شباب با گرایش فکری متمایل به داعش به جای آنکه دلشان برای هموطنان خودشان بسوزد دست در دست اسرائیل غاصب نهادند پول و اسلحه از صهیونیستها می گیرند که در مقابل حماس بایستند. اوج حقارت و پست فطرتی این افراد آنجا ظهور پیدا می کند که نه تنها در قبال قتل عام زن و کودک گرسنه ای که در صف غذا ناجوانمردانه مورد تهاجم دشمن قرار می گیرند سکوت می کنند بلکه خودشان نیز با ایجاد بلوا و ناامنی و راهزنی از کامیونهای حامل کمک غذایی به مردم بی پناه غزه در قتل و غارت و سرکوب ملت خویش سهیم می شوند.

منافقین ما هم همینطور بودند. در صف توزیع ارزاق عمومی بمب گذاری می کردند، جانبازی که برای دفاع از سرزمین خود به جبهه رفته بود را مقابل چشم زن و بچه اش ترور می نمودند و... چقدر مردم بی گناه کوچه و بازار را برای خوشآمد اربابان آمریکایی خود به خاک و خون کشیدند و جالب اینکه مدعی بودند قصدشان تقابل با امپریالیسم جهانی است! خیانت و نفاق عاقبتی جز رسوایی و در به دری ندارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این نفس سرکش

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۷ خرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۴۰ ق.ظ

ترامپ، سمبل فحشاسالاری +عکس - مشرق نیوز

 

حقیقت آن است حاکمیت فرهنگی کشور با نظام سیاسی موجود نیست. البته نمیتوان قصور مسئولان فرهنگی و سیاسی را در حوزه های مختلف نادیده گرفت اما سیطره تهاجم فرهنگی غرب منجر به تغییر سبک زندگی شماری قابل توجه از مردم گردیده است. این تغییر ذائقه فکری و فرهنگی با تهییج حس خود محوری و دنیا طلبی و لذت جویی، از انحراف در نوع پوشش تا افسردگی، سرخوردگی، طلبکاری و محق دانستن خود در تصرف غیرقانونی بیت المال دارای آثار مخرّب بوده است.

تحریک قوای شهوانی و برانگیختن حس تنوع طلبی و زیاده خواهی و سیری ناپذیری جنسی، یکی از اهداف رسانه های ویرانگر مجازی است.

چند دهه گذشته پیدا کردن یک عکس مبتذل از نظر مشقّت در حکم جابجایی مواد مخدّر بود؛ امروز به برکت فضای مجازی و تلفن همراه، میلیون ها فیلم و تصویر مبتذل در جیب هر مرد و زن و کودکی قرار دارد.

مرد هوسرانی که زیاد فیلم مبتذل ببیند به خصوص با موضوع سکس زوری و...، حتی اگر متاهل باشد به مرور احساس عقب ماندگی در اجابت خوی حیوانی خود را پیدا کرده و هر روز دهها نقشه وهم آلود در مقابل چشمش مرور می شود. آزادی روابط جنسی هم نمیتواند این غریزه وحشی گری جنسی را ارضا نماید. اینگونه است که حتی در کشوری مثل آمریکا نیز شاهد وقوع تجاوز و قتل گاه در سطوح بالای اجتماعی هستیم.

هر کس که طرفدار حقوق زن است باید مخالف ولنگاری و بی بند و باری در جامعه باشد که متأسفانه اغلب عکس آن است. اولین قربانی آزادی بی قید در جامعه، زنان خواهند بود.

اغلب مردان هوسران تصور می کنند زنانی که کمتر مقیّد به حفظ حجاب هستند نسبت به روابط آزاد جنسی هم تمایل بیشتری دارند. از این رو هر فرصتی را به منظور تبدیل اینگونه زنان و دختران به طعمه ای برای اطفای شعله های سرکش شهوت درون، مغتنم می شمارند.

تهاجم رسانه ای غرب، صرفا یک حرکت فرهنگی نیست یک پدیده و تهاجم امنیتی است. پیشتر نیز شاهد انتشار اخباری از تجاوز به زنان در قالب آگهی های استخدام و یا در مهمانی های مختلط و... بوده ایم. خبر قتل معمولا مربوط به بانوانی است که تسلیم متجاوز نشده اند.

جامعه ای که گناه در آن عادی شود امنیتش از بین خواهد رفت. هنوز هم آمار تجاوز و آزار جنسی در غرب آزاد بالاتر از جوامع سنتی مثل ایران و دیگر کشورهای شرقی است. هر روز هم زودتر تصمیم بگیریم که به آموزه ها و حدود و سبک زندگی ملی و هویتی خویش باز گردیم خدمت بیشتری به سلامت و امنیت جامعه نموده ایم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دمت گرم مشتی!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۵ خرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۵۹ ب.ظ

‌عطیه اکبری‌ در فارس : "دیگر گذشت آن زمان که می‌گفتند کار خیرت را جار نزن  ریا میشه. حاج‌محمد کبابی محله نازی‌آباد ماجرای خانه‌های رایگانش را پنهان  می‌کرد تا اینکه بالاخره پای

 

«محمد علی‌محمدی» در نازی‌آباد معروف است به محمد کبابی و 25 سال است مدار زندگی‌اش به همین منوال می‌چرخد. مستأجران خانه‌های محمد کبابی یا عروس و داماد هستند یا خانواده های نیازمند آبرودار که هر کدام به دلیلی سقفی روی سرشان نیست و وقتی از همه دنیا ناامید شدند، خدا حاج‌محمد کبابی را سر راهشان گذاشته که زیر سقف خانه صلواتی او زندگی به کامشان شود.

این گزارش زیبا و جالب را در خبرگزاری فارس بخوانید:

https://farsnews.ir/atiyeakbari/1748984074874419715/%D9%85%D8%A7%D8%AC%D8%B1%D8%A7%DB%8C-%D8%AE%D8%A7%D9%86%D9%87%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%85%D8%AC%D8%A7%D9%86%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86

  • سیدحمید مشتاقی نیا

غنی سازی کنیم که چه بشود؟

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۵ خرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۴۸ ب.ظ

سخنرانی رهبر معظم انقلاب در حرم امام راحل آغاز شد - ایرنا

 

من تا به حال نمی دانستم فرق انرژی هسته ای با غنی سازی اورانیوم چیست. رسانه های دشمن بارها برای تحقیر و زیر سوال بردن دستاوردهای هسته ای مدعی می شدند که نیروگاههای اتمی ساخت رژیم شاه است و جمهوری اسلامی خودش کاری نکرده و دارد برای نگهداری آن زار می زند و به غرب التماس میکند! یا اینکه غنی سازی فایده ای ندارد و صرف وجود نیروگاه اتمی کافی است. خیلی از مردم هم برایشان سوال بود که اساسا چه نیازی به غنی سازی است؟ امروز رهبر معظم انقلاب در حرم امام توضیح داد که انرژی هسته ای منهای توان غنی سازی در حکم داشتن نفت بدون پالایشگاه است. غنی سازی متضمن فعالیت و تأمین سوخت نیروگاههای هسته ای است. اگر صد نیروگاه اتمی داشته باشیم اما توان غنی سازی نداشته باشیم برای ادامه فعالیت باید وابسته به کشورهای دیگر بمانیم که البته تجربه نشان داد روی آنها نمی شود حساب کرد.

خدایی اش این همه رسانه و کارشناس و صاحب قلم و تریبون در این مملکت است با انبوه بودجه و درآمد به اندازه یک سخنرانی آقا بار محتوایی و توان اثرگذاری و بصیرت لازم در مساله شناسی و پاسخ به شبهات را ندارند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دست انتقام الهی

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۵ خرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۳۴ ب.ظ

علت نوشیدن جام زهر :: اندیشه های تمدن ساز

 

امام در ساعات پایانی روز سیزدهم خرداد به رحمت خدا رفت. او شهید جام زهرنامه بود.

سالها بعد در سال88 درست در همان شب و در همان ساعات، خدا آنهایی را که جام زهر به امام خورانده بودند رسوا نمود. یادمان نمی رود امام بعد از پذیرش قطعنامه تا لحظه عروج، دیگر مستقیم با مردم سخن نگفت و در دیدارهای عمومی با نگاهی غمزده به حضار می نگریست، دستی تکان می داد و می رفت. آنها که جام زهر را به امام تحمیل نمودند بعد از رسوایی در شامگاه سیزدهم خرداد 88 دیگر هیچگاه منزلت و حیثیت سابق خویش را بازنیافتند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آینده نگرها!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۴، ۱۰:۴۴ ب.ظ

ختم انصاری

 

حالا متوجه شدید چرا در همه دولتها درباره فاسد بودن فعالیتهای مالی بانک آینده و خلق پول و تورم و تأثیر فزاینده آن بر گرانی حرفهایی زده شده و اسنادی رو میشود اما هیچکس جرأت برخورد با آن را نداشته است؟

به این تصاویر نگاه کنید. مربوط است به مجلس ترحیم بابای مالک بانک مذکور که البته خودش هم مالک هلدینگ تات بود.

 

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

با چشمهایم جنگیدم

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۵۸ ب.ظ

انتشارات سوره مهر - کتاب با چشم‌هایم جنگیدم: خاطرات دیدبان و دیده‌ور  هرمزگانی جانباز شهید مراد هنرمند اثر زهرا اسپید معرفی و خرید

 

خیلی از خواندن این کتاب لذت بردم. اخیرا سه چهار کتاب مربوط به خاطرات دفاع مقدس یکی از استانها را خواندم که بدجوری حالم گرفته شد. با تمام وجود احساس کردم فرصت و امکاناتی از بیت المال را که می شد کار بهتری انجام داد هدر داده اند. آقا فرمود شهدا بهترین هستند بهترین ها را برایشان انجام دهید. این کتاب اما حال خوبی برایم به ارمغان آورد. با چشمهایم جنگیدم خاطرات رزمنده ای اهل استان هرمزگان است به نام مراد هنرمند که هم خاطراتش زیباست و اساسا جنس خاطره را می شناسد و می داند چه باید بگوید و هم قلم خانم زهرا اسپید که سر و شکل آن را مرتب کرده زینت و جاذبه خوبی به اثر بخشده است. رزمندگان و شهدای بعضی استانها مثل هرمزگان و خراسان شمالی و ... واقعا ناشناخته هستند و اگر قرار است کاری برای معرفی زحمات و مجاهدات آنها صورت بگیرد چه بهتر که در سیاق آثاری مثل همین کتاب، تألیف و منتشر گردد. توصیه میکنم این کتاب زیبا را که توسط سوره مهر به چاپ رسیده حتما بخوانید و لذت ببرید. شرح جزییاتی از وقایع جنگ که قادر است شما را برای دقایقی در آن فضای پر دلهره قرار دهد و تلخ و شیرینش را زیر زبانتان بکشاند، سختی های کار دیدبانی در خط مقدم و زیر آتش سنگین دشمن، انتظارات و حال و هوای خانواده یک جوان رزمنده داوطلب و ... از ویژگی های خاص این اثر خواندنی به شمار می آید. در این کتاب از اخلاص و حماسه رزمندگانی مطلع می شوید که شاید هیچگاه حتی اسمی از شهر زادگاهشان نشنیده باشید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مشاور دو

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۲۶ ق.ظ

بازگشت «مشاور» با فصل دوم به قاب افق + تیزر

 

مشاور دو، رویکرد جدیدی از آموزشهای مرتبط با سبک و مهارتهای زندگی و اخلاق اجتماعی است. سری اول را فرهاد قائمیان بازی میکرد که جالب بود و با استقبال مردم مواجه شد. سری جدید را امیرحسین صدیق با عمامه مشکی بازی میکند که خیلی به چهره اش می آید.

دیشب انگار پاتکی برای جریان رسانه ای و مخرّب موسوم به "عشق ابدی" در نظر گرفته بودند. محور برنامه شد پاسخ به این نگاه سطحی و تحریف آلود و زیان بار که مگر با چند سوال ساده و شباهتهای سلیقه ای و گذرا و بی توجه به عمق اشتراکات شخصیتی و فرهنگی و اجتماعی دختر و پسر و خانواده هایشان میشود زندگی و عشقی طولانی و ابدی را پایه گذاشت؟ مگر کم داریم از این دست عشقهای توخالی هوس آلود چشمی و فیزیکی و خیابانی که زودتر از آنچه فکرش را بکنید به جدایی و گاه رسوایی منجر گردید؟ عشق و عقل، مکمل هم هستند. زندگی و تشکیل خانواده، بوالهوسی و عیش موقت نیست که به صرف چشم و ابرو و تیپ و لباس و شوخی و زبان بازی و مد و خوراک و... بشود وجهه ماندگار به آن داد. بالاترین توهین به مفهوم عشق، همین نگاه سطحی و مبتذل است که قداست و جاودانگی آن را نشانه رفته است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این مستند خوب

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۲۱ ق.ظ

تصاویری از جاذبه های طبیعی خوزستان در «خوزستان قلب ایران»

 

مستندهای ایرانگردی را نگاه میکنم. مستند قلب ایران یک استثنا است. مجری جوان آن آرش جعفریان، بسیار خوش ذوق، مطلع و با انگیزه است. نگاه وطن دوستانه با رویکرد عقیدتی از ویژگی های آثار ماندگار این هنرمند خوش آتیه و موفق به شمار می رود. یک کمی هم قیافه اش می خورد به جوانی های عبدالرضا هلالی.

درباره جاذبه های طبیعی استان ثروتمند خوزستان چند برنامه خوب و گیرا ساخته و بعضا به نقاطی از اندیکا و رامهرمز و مسجد سلیمان و... پا گذاشته و مستند ساخته که بعید میدانم بسیاری از مردم خود خوزستان هم نامی از آن شنیده باشند.

دوستان خوزستانی ما گاه در حالی غبطه مناطق دیگر کشور به خصوص مرکز و شمال را می خورند که در حوالی خودشان از اندیمشک و دزفول و شوش و شوشتر تا اهواز و حمیدیه و آبادان و بهبهان و رامهرمز و... مجمعی از دیدنی ترین و زیباترین مناظر و جلوه ها و آثار طبیعی و تاریخی جهان قرار دارد. البته ما شمالی ها هم خیلی از مناطق زیبای شمال را که مورد استقبال گردشگران از سراسر کشور است از نزدیک ندیده ایم.

حرفم چیز دیگری است. دیشب در اثنای برنامه ای که پیرامون پلاژها و جاذبه های گردشگری سد مارون تهیه شده بود مجری جوان عبارتی به کار برد که خیلی به دلم نشست. گفت: هر جا "با اخلاص" برای مردم کاری انجام و قدمی برداشته شد از آن قسمت انگار انرژی مثبت صادر گردیده و حال خوش و آرامش و حسی خوب به انسان دست میدهد.

این نکته یک رمز طلایی برای موفقیت و اثرگذاری در جامعه است. چه در امور فرهنگی و چه اجتماعی و خدماتی و... رفتار مومنانه و صادقانه و خالص مثل یک اکسیر، بر محیط و قلبها اثر گذاشته و نور حقیقت و تعالی را بر وجود انسانها و همه موجودات می تاباند. در کلیّت اسلامی و الهی، اخلاص است که حرف اول را زده و راز توفیق و پیشرفت به شمار می رود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حبیب خدا

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۳ خرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۱۶ ق.ظ

Magiran | روزنامه اعتماد (1399/02/06): در اهمیت سفره داری

 

پدرم تعریف میکرد یکبار بلوچی به روستایمان آمده بود. بنده خدا رهگذر بود و جایی را نداشت. هر کجا رفته بود، مردم راهش نداده بودند. پدر از او خواسته بود به خانه ما بیاید. بلوچ آمده و شام را مهمان ما شده بود. من آن موقع کوچک بودم و چهار دست و پا راه می رفتم. بلوچ راجع به من پرسیده بود. پدر پاسخ داده بود: «پسرمه، اسمش مراده.» مهمان ما همراه خودش یک شتر داشت و یک بچه شتر. گفته بود: «بچه شتر من باشه برا پسرت.» پدرم نمی خواست قبول کند: «این چه کاریه؟! شما یه شام خونه ما خوردی، عوضش همچین چیزی بهمون میدی؟! ما که از شما توقعی نداریم.»

بلوچ اصرار داشت که پدر هدیه اش را قبول کند. فردا صبحش رفته و بچه شترش را برای ما گذاشته بود. چند سال بعد بچه شتر بزرگ شد، پدرم آن را فروخت و گاو خرید. گاو هم گوساله زائید و از خیر و برکت آن حیوان، یک عمر است گاو و گوسفند داریم.

با چشمهایم جنگیدم/ صفحه 15/ راوی: مراد هنرمند

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تغییر فتوای رهبری درباره خمس

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۲ خرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۳۸ ق.ظ

 

گروه قرآن خبرگزاری فارس: تعمیرکار هستم و شنیده‌ام که به سرمایه کار و ابزار آلات خمس تعلق می‌گیرد، آیا این موضوع صحت دارد و سرمایه و ابزار آلات مشمول خمس می‌شوند؟ آیت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب در پاسخ به این مقلد فرمودند: سرمایه، ابزار، آلات و ادوات کار که درآمد آن برای امرار معاش عادی و متعارف انسان یعنی در حد شأن اجتماعی او لازم است مثل تاکسی، وانت‌بار، ابزار نجاری و آهنگری، وسایل رایانه و ... خمس ندارند.

رهبر معظم انقلاب پیش از این سرمایه و ابزار آلات کار را مشمول خمس بیان کرده‌ بودند و باید مقلد در سال خمسی، آن را محاسبه و پرداخت می‌کرد.

طبق فتوای رهبر معظم انقلاب خمس در هفت چیز واجب است که شامل: درآمد و منافع کسب و کار، معدن، گنج، مال حلال مخلوط به حرام، جواهراتی که با غواصی از دریا به دست می‌آید، غنایم جنگی، زمینی که کافر ذمی از مسلمانان می‌خرد، می‌شود.

https://farsnews.ir/mahdi_ahmadi_71/1748687476956851711

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سود و زیان یک اعتصاب

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۲ خرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۲۰ ق.ظ

دومین روز اعتصاب سراسری کامیون‌داران در ۲۵شهر ایران - ایران آزادی

 

امیدوارم صنف زحمت کش و غیور کامیوندار به آنچه حقشان است برسند و مسئولان توجه بیشتری در این خصوص نشان بدهند؛ اما از اعتصاب آنها نخستین کسی که متضرر میشود خودشان هستند. اقساط سنگین کشنده های خریداری شده برای بسیاری از رانندگانی که به تازگی اقدام به خرید خودروی سنگین نموده اند فشاری شکننده خواهد بود. این وسط البته مردم هم زیر موج روانی ناشی از این اعتصاب که منجر به افزایش قیمت کالاها میشود ولو از سوی معدودی رانندگان باشد ضرر می بینند. گرانی بعضی اقلام به بهانه اعتصاب رانندگان در حالی است که بسیاری از شرکتها و کارخانه ها دارای کشنده های اختصاصی هستند و اصلا از ظرفیت کامیونهای آزاد استفاده نمی کنند.

چه کسانی سود خواهند برد؟ غیر از خبرنگاران پرتلاش اپوزیسیون که جوّ میدهند اعتصاب بخشی از رانندگان کامیون باعث فروپاشی قریب الوقوع جمهوری اسلامی است، رانندگان عزیز نیسان و وانت، شوتی های فرز و چابک و نیز اتوبوسهای مسافربری که از صندوق تا زیر پای مسافر را پر از کالا و اجناس نموده و در پوشش جابجایی مسافر با شرکتهای باربری تداخل صنفی پیدا نموده اند، روزهای خوشی را سپری می کنند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رجبعلی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۱ خرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۱۱ ب.ظ

زندگینامه سردار شهید رجبعلی محمد زاده | عصر هامون

 

همین طوری اش هم معروف بود اگر بروی گردان نصرالله حساب و کتابت با ارحم الراحمین است! هر کس آنجا رفت یا شهید شد یا مجروح. گردان خط شکن آنهم زیر نظر رجبعلی محمدزاده این چیزها را هم دارد. حالا حساب کن خودش آمده وسط این فیلتر سختی که در عضویت گردانش ایجاد شده و فقط آدمهای از جان گذشته به آن می پیوستند یک گروهان اختصاصی هم تشکیل داد با نام اخلاص! عضویت در این گروهان، دیگر واقعاً دل شیر می خواست و دم حیدری و روح حسینی که هر آن برای رفتن و بال گشودن آماده باشی.

رسمی داشت وسط معرکه نبرد، وقتی کارها گره می خورد و دشمن احساس میکرد دیگر سوار بر میدان است و نیروهای خودی دچار ضعف و انفعال می شدند و یکجا زیر آتش سنگین دشمن کپ می کردند، بلند می شد، می ایستاد، کفشهایش را در می آورد، پابرهنه می شد، پیراهنش را هم در می آورد، آرپی جی دست می گرفت و یا زهرا می گفت و می زد به دل خطر، حالا اخلاصی ها دم یا زهرا می گرفتند تا گردان نصرالله، فتح قریب دیگری را رقم بزند. دشمن می فهمید این تو بیمری از آن تو بمیری ها نیست. این جوانها سر شوریده به بدن داشته و تن دادن به مذلت در مرامشان نیست. اگر از مرز مهران به کربلا می روید یاد رجبعلی محمدزاده و یاران مخلصش در گروهان اخلاص و گردان نصرالله و همه شیر بچه های خراسان شمالی و پنج نصر را زنده نگه دارید. برای وجب به وجب آزادسازی مهران در حالی که دشمن روی ارتفاع مستقر بود جان دادند و پیش تاختند.

پایش چند بار آسیب دید از یک ناحیه، چندبار! آخرش دکتر گفت باید این قسمت پایش قطع شود. نشود وضعش بدتر خواهد شد. چاره ای نبود. پذیرفت اما به این شرط که عملیات پیش رو را هدایت کند و بعد برگرد به تخت بیمارستان. درد می کشید؛ اما روی صخره ها بالا و پایین می پرید و نیروهایش را هدایت می کرد. کار با موفقیت تمام شد. خدا را شکر کرد و خودش را به بیمارستان رساند. همان دکتر که اصرار بر قطع شدن پایش داشت می گفت یا للعجب! این دیگر فقط  میتواند یک معجزه باشد. نیاز به جراحی نبود. مقداری چرک خشک کن داد و تمام.

برای نیروهایش می مرد. این جمله خلاصه همه تعریف هایی است که از لطف و محبتش به نیروها بیان شده است. نتیجه اش این شد نیروهایش هم برایش می مردند. یکی شان وقتی نارنجکی افتاد زیر پای فرمانده، خودش را انداخت روی آن و شهید شد. در عوض فرمانده بماند کار جنگ لنگ نشود.

هیچ وقت سودای ریاست نداشت. عالی ترین مدارج نظامی را بعد از جنگ طی کرد؛ اما تا آنجا که مقدور بود دیگران را برای فرماندهی معرفی می نمود. دیدند اینقدر محبوبیت دارد پیشنهاد دادند بشود استاندار خراسان شمالی. اشک در چشمانش حلقه زد. با لباس پاسداری خودش را به ولایت و شهادت نزدیک تر می دید.

از غرب تا شرق کشور روی تپه ها و کوهها و صخره ها می دوید، امنیت را حفظ کند. عواطفش با دیدن تصاویر شهدا تحریک می شد. این اواخر دیگر حسابی دلتنگ شده بود. خلوتهایش بیشتر و اشکش فراوان تر شد. خودش کُرد کرمانج بود. به جوانهای سیستان و بلوچستان میگفت وحدت را از شهدا یاد بگیرید. جایی دیده بود خمپاره ای آمد رزمنده ای شیعه با رزمنده ای سنی در کنار هم شهید شدند. جوری تکه تکه شدند که خون و گوشت و پوست و استخوانشان در هم تنیده گردید و قابل تفکیک نبود. ما همه برادریم و هموطن و یک راه و هدف و یک دشمن داریم. شهادتش در کنار نورعلی شوشتری و بزرگان قبائل وعشایر شیعه و سنی سیستان و بلوچستان در پاییز 88 خاطره آموزنده دیگری شد برای هدفی که دنبالش بود. ایران با همه مردم و اقوام و لهجه ها و سنن و رسوم و مذاهبش ایران می شود. با لباس پاسداری هم به شهادت رسید هم به ولایت. آقا به خانه شان رفت از حسن خلق و سرشت نیکوی او گفت و این که با دوندگی و خستگی ناپذیری و تکلیف مداری اش ثابت کرد در باغ شهادت باز باز است...

کتابی خواندم درباره شهید رجبعلی محمدزاده. راستش خواستم آن را نقد کنم و گلایه که چرا این قدر ضعیف کار شده اجحاف به خواننده و ... دلم نیامد. قسمتهایی از خاطرات شهید که جالب تر بود را به خاطر سپرده و برای شما نقل کردم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مقاومت

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۰ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۲۲ ب.ظ

نقش رسانه‌های همسو در فرهنگ مقاومت – معاونت بین‌الملل حوزه‌های علمیه

 

مقاومت یک فرهنگ است، اندیشه ای برآمده از عمق باور به اصل "ما می توانیم". ملتی که با این فرهنگ مأنوس باشد شکست ناپذیر خواهد بود. اسلام بر اصل عزت و شرافت و استقلال طلبی و استکبار ستیزی تأکید بسیار دارد. نهضت عاشورا الگویی برای بلوغ جوامع دینی و سلوک فردی و اجتماعی آزادگان عالم به خصوص مسلمانان حقیقی است که در طوفان شدائد؛ آنجا که خط قرمزهای فطرت و اسلام و انسانیت زیرپا نهاده می شود از بذل جان در راه صیانت از حریم حق، دریغ نداشته باشند.

این اعتقاد راسخ، زمینه ساز پیروزی انقلاب بزرگ و تاریخی و تمدن ساز اسلامی مردم ایران در بهمن 57 گردید. در حالی که آمریکا و غرب خود را مکلّف به حمایت از عنصر دست نشانده و فرمانبرشان می دانستند انقلاب مردمی پابرهنه و بی سلاح با رهبری پیرمردی عالم و وارسته و غیر وابسته، هیمنه آتش و گلوله و پول و مقام حاکمیت طاغوت را به زیر کشاند. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی نیز انواع دسیسه ها برای فروپاشی آن به کار گرفته شد تا به آزادگان عالم فهمانده شود بدون اتکا به شرق و غرب نخواهند توانست روی پای خود بایستند. ملت ایران باز هم با توکل بر خدا و محوریت اصل خودباوری، جلوه هایی زیبا از فرهنگ مقاومت را ترسیم نموده و یک به یک گردنه های پرخطر تاریخ را با سربلندی پشت سر گذاشتند. ترورها، شورش های جدایی طلبانه، کودتاها، تحریمهای سیاسی و اقتصادی و تسلیحاتی، تجاوز نظامی که با حمایت دولتهای غربی و عبری و عربی صورت پذیرفت و... نتوانست مانعی بر سر حرکت عظیم ملت مقاوم ایران ایجاد نماید.

دشمن هر آن در حال رصد و تحلیل شرایط موجود است. غرب از عداوت خود با حاکمیت مستقل دینی دست بر نداشته است. دشمن نیز به یقین پی برده است آنچه باعث مقاومت و شکست ناپذیری مردم ایران گردیده نه عناصر و تجهیزات مادی که باوری معنوی و فرهنگی برآمده از متن آموزه های دین است. پس اگر می خواهد مردم را شکست دهد نه با تکیه بر تسلیحات کشنده شیمیایی و موشکی و ... که بارها در طول دفاع مقدس آزموده و نتیجه نگرفته؛ بلکه تنها با اتخاذ روشی فرهنگی و جنگ نرم افزاری خواهد توانست عقبه فکری ملت را به موریانه جهل و دنیاطلبی و لذت جویی آلوده ساخته و اندلس دیگری را برای فروپاشی جامعه اسلامی رقم بزند.

تهاجم گسترده فرهنگی و اعتقادی از طریق انواع رسانه های دیداری و شنیداری و مجازی، میدان اصلی جنگ تحمیلی دشمن است که البته همچنان با ترکیب نبرد اقتصادی و امنیتی درصدد سست نمودن و تغییر سبک زندگی و باورهای دینی و هویتی مردم ایران قرار دارد.

مردم و مسئولان باید بدانند اگر می خواهند انقلاب اسلامی که خون آورد مجاهدت صدها هزار جوان رشید و گلگون کفن این مرز و بوم است برقرار مانده و به قیام جهانی حضرت حجت (عج) متصل گردد تنها یک راه پیش رو دارند که چون گذشته با تکیه بر خدا و اخلاص در عمل به تقویت عناصر معنوی و هویتی جامعه پرداخته و نگذارند فرهنگ دینی و ملی مردم تحت الشعاع تهاجم رسانه ای دشمن تضعیف گردد. در عمل به دین و مشی مؤمنانه، مقاومت و مداومت نشان دهیم چه در ابعاد شخصی مقید به احکام شریعت و آموزه های اخلاق اسلامی باشیم و چه در بعد اجتماعی از نشر و ترویج باورهای عقیدتی و انقلابی به منظور زنده نگاه داشتن فرهنگ مقاومت و برافراشته ماندن پرچم عزت و حقیقت، از پای ننشینیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اخوی ناتنی

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۴، ۰۹:۳۹ ق.ظ

اخوان المسلمین چه گروهی هستند و چه نظراتی دارند ؟ - خبرآنلاین

 

تعطیلی فعالیتهای اخوان المسلمین در مصر بعد از اعلام تعطیلی پ ک ک در ترکیه، تحلیلگران سیاسی را به این باور رسانده که اسرائیل در جنگ ترکیبی و گسترش توطئه نرم خود درصدد تقویت حاکمیت شرکای غیر رسمی خویش در منطقه یعنی دولتهای ترکیه و عربستان برآمده است.

اخوان المسلمین اولین جنبش حزبی مسلمین در مقابله با صهیونیسیم بود. ورای هر تحلیلی این واقعیت عبرت آموز را باید در نظر نگاه داشت که صرف حفظ عنوان و ساختار نمیتواند متضمن بقای مفهوم و هدف باشد. جایی خوانده بودم حوزه علمیه ای در مراکش وجود دارد که بعد از دهها سال به محل آموزش رقص تبدیل شده است. ساختمان و تابلو و عملکرد گذشته ضامن سلامت و اعتبار ابدی نیست. هر گروه و حزب و حاکمیتی ممکن است به مرور زمان آغشته به افکار و عقاید جدید گردیده و از مسیر اصلی خود خارج شود. مواظب باشیم از دین ما یک پوسته باقی نماند. اگر دنبال تمدن سازی و صدور انقلاب و جهانی سازی مردمسالاری دینی هستیم لازمه اش فقط بیان شعار و مراسم بزرگداشت و چاپ کتاب نیست. باید برنامه و اراده داشت. بیانیه گام دوم انقلاب نباید روی کاغذ مانده و به سرنوشت سند به اصطلاح بالادستی چشم انداز 1404 دچار شود که مضحکه تاریخ خواهد شد. هر انقلاب تا زمانی زنده است که در مسیر اهداف اولیه خود حرکت نموده و رو به رشد و تعالی قدم بردارد. توقف و یکجانشینی عاقبتی جز رکود و تعفن و بطلان نخواهد داشت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وادادگی

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۴، ۰۹:۳۰ ق.ظ

اقدام بستنی میهن بعد از تحریم مصرف‌کنندگان +عکس | رویداد24

 

می گویند بستنی میهن متعلق به سپاه است نخرید! قبلا میگفتند اسنپ و دیگر پلتفرم های مجازی متعلق به سپاه است استفاده نکنید. بعد در جریان فتنه فحشا مشخص شد از قضا این پلتفروم ها مهیّج و مشوّق فتنه گرها هستند.

من نمیدانم بستنی میهن مال سپاه هست یا نیست اما مگر قبلا همین جماعت نمی گفتند چرا سپاه پول مردم را میبرد در بیرون از کشور هزینه می کند و نفعی به مردم نمی رساند؟ حالا که بر فرض سپاه دارد در داخل کشور کار تولیدی و اشتغال زایی انجام میدهد می گویند تحریم کنید! مرض شما دقیقا چیست؟ راستی خیلی از پلها و اتوبانهایی که از آن استفاده میکنید هم ساخت موسسات وابسته به سپاه است. در راستای تحریم فعالیتهای سپاه از روی این معابر هم رد نمیشوید؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

جُنگ و جنگ

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۴، ۰۹:۲۵ ق.ظ

سازمان هنری رسانه‌ای اوج - دیوارنگاره «جنگ بلد؛ جنگ طلب»

 

یک مقام مسئولی گفت خدا را شکر با اینکه در شرایط جنگی هستیم ولی زندگی مردم در شرایط جنگی قرار ندارد و همه چیز به طور عادی و طبیعی در جریان است...

حالا مردم به کنار، دشمن هم باور کرده که مسئولین ما در شرایط جنگی قرار گرفته اند و محاسباتش تغییر نموده؟ از این هم بگذریم شما مسئولین تا حقوقتان همطراز مردم عادی نشود هیچگاه درک درستی از واقعیت زندگی در جامعه را نخواهید داشت. مساله این است چه جنگ باشد چه نباشد گرانی ادامه دارد و کمر مردم را له میکند. الحمدلله دولت مورد تأیید شما هم روی کار است که با قطع برق و تعطیلی فعالیتهای عمرانی و خدماتی و مسکن و... عملا بلایی سر مردم آورده که زندگی جنگی در شرایط سخت را عادی سازی نموده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دکتر علیرضا بیرانوند

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۴، ۰۹:۲۰ ق.ظ

عکس منم؛ دکتر علیرضا بیرانوند! | جهان نیوز

 

چه اشکالی دارد علیرضا بیرانوند هم دکتر باشد؟ حسودید شما؟ اینهمه دکتر قلابی داخل مملکت هست که با پول مدرک خریده و یا جعل کرده اند. ضمن احترام به بعضی تحصیل کردگان فهیم و با سواد و فرهیخته اما نمیشود کتمان کرد آدم وقتی پیش بعضی مدعیان عنوان و مدرک می نشیند احساس خجالت و خسران می کند که وقتش را بیهوده هدر داده است.

حالا علی دایی مهندس است چه گلی به سر این مملکت زده؟ بعضی حرفها و تحلیلهای آبکی اش را ببینید یک بیسواد عامی هم چه بسا فهمش از او بالاتر باشد. ته استدلالش این است که من بچه اردبیلم.

می گویند زنی در اداره پست، انیشین را دید که پاکت و خودکاری در دست به فکر فرو رفته است. رفت جلو و گفت سلام آقای انیشتین.

انیشتین خوشحال شد و انگار که گمشده ای را پیدا نموده و یا دستاورد علمی تازه ای را کشف کرده فریاد زد آها درست است انیشتین!

او اسم خودش را که می خواست روی پاکت نامه بنویسد در یک آن از یاد برده بود. حالا دکتر علیرضا بیرانوند هم در یک لحظه هول شد و نام سه فامیل خانواده پدری را از یاد برد. اشکالی ندارد که پیش می آید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حج قاسمیان

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۹ خرداد ۱۴۰۴، ۰۹:۱۵ ق.ظ

حجت الاسلام قاسمیان: اوقاف پیشران حرکت شیلات شده است - گرداب جذب

 

پیش تر هم نوشتم کار قاسمیان کار درستی بود. او یک چهره شناخته شده در محافل قرآنی است و انتشار خبر بازداشت او و بیان علت آن میتواند چهره تزویر آل سعود را در جهان اسلام بهتر معرفی نماید. چه بسا تأثیری در تغییر رویه منافقانه مدعیان خادمی حرمین نیز داشته باشد. به هر حال بازداشت قاسمیان هیچ هزینه ای برای دولت و ملت نیست مگر برای خودش که آن هم فداکاری در راه نهی از منکر به شمار می آید و مصداق جهاد فی سبیل الله است و حج حقیقی.

اگر دولت سعودی دنبال رابطه حسنه با ایران است و حنای آقایان مدعی پیش این دولت رنگ دارد چرا شهروند ما را به خاطر یک انتقاد درست بازداشت کرد؟ اصلا قاسمیان پیشکش، این روحانی بزرگواری که در ایرانشهر ربوده شد را چرا نمیتوانید آزاد کنید؟ چرا خبر فیک درباره آزادی اش منتشر کردید؟ اگر آزاد شده چرا یک تصویر یا مصاحبه از او در دسترس نیست؟ اوباش وهابی جنوب غرب نان خور کدام حاکمیت هستند؟

این که نمی شود مطالبه وعده صادق سه را بکنیم می گویند هزینه درست میکنید

مطالبه حجاب کنیم می گویند هزینه زاست

برخورد با مفسدان دانه درشت و ترک فعل مسئولان را داشته باشیم میگویند هزینه دارد

اینکه نمی شود به همه سواری بدهیم مبادا آب از آب تکان بخورد.

دم عربستان سعودی گرم از این منظر که لااقل از حریم قوانین خود دفاع میکند هر چند ضد اسلام باشد. همین دیروز خبرنگار زن وابسته به سعودی آمده بود در بازار تهران و انظار عموم بدون روسری می چرخید و به دوربین پوزخند میزد عرضه منع و اخراج و حتی تذکر به او را نداشتید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نقص بزرگ یک قانون

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۴۲ ق.ظ

کتابیوم - کتاب مهتاب نشینان چاپ 1

 

قانون اصلاحات ارضی تازه در کشور تصویب و اجرایی شده بود.

طبق این قانون هر دهقانی که در روی زمینی مشغول کشت و زرع بود، آن زمین و آب و امکاناتش به او تعلق می یافت.

 محمد بر روی زمینی کشاورزی می کرد که مال یک زن بود. قطعه زمین از پدرش به او ارث رسیده بود و چون خودش قادر به کشاورزی نبود آن را به محمد اجاره داد.

طبق قانون مصوب شاهنشاه، زمین و امکانات از این پس متعلق به محمد می گردید و آن خانم دیگر حقی در آن نداشت.

خیلی ها چنین فرصتی را از دست نمی دادند؛ اما محمد دنبال کسب روزی حلال بود. دست درازی به حق یک زن بی پناه و یا حقوق دیگران با اعتقاد و ایمانش سازگار نبود. حمایت از کشاورز یا هر مستضعفی نباید از کیسه دیگران و به قیمت تضییع حقوق عده ای دیگر باشد. جالب است خوانین زمین خوار صاحب نفوذ از طریق رابطه بازی و چرب کردن سبیل مسئولان از اجرای این قانون معاف شده و اموال غصبی شان در امان بود؛ اما زمین دارهای خرد و فاقد نفوذ متضرر می شدند.

زن دلهره داشت و نگران بود که دارایی موروثی پدر که منبع درآمد و تأمین قوت لایموتش بود از کف برود. محمد سر مدت قرار، کارش را به پایان برد، زمین و سهم الاجاره آن را به صاحبش برگرداند و بی هیچ چشمداشتی رفت دنبال زندگی خودش. زن برای عاقبت به خیری اش دعا کرد. تمام عمر روی حلال و حرام خدا دقت داشت که در شمار حبیب بن مظاهرهای جنگ به میهمانی خدا فراخوانده و عاقبت به خیر شد.

خاطره ای از شهید محمدامین بخشی/ خراسان شمالی

کتاب مهتاب نشینان

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اگر فاحشه نباشی!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۳۸ ق.ظ

 

دستگیری و بازداشت یک بانوی ایرانی در فرانسه به دلیل حمایت از مردم مظلوم فلسطین علاوه بر آنکه طبل رسوایی مدعیان آزادی و جقوق بشر در غرب وحشی را به صدا درآورد صدای ناقوس بی آبرویی غربزدگان فریب خورده داخلی را هم در گوش تاریخ ثبت نمود. واقعاً چرا مدعیان دفاع از آزادی، جماعت سلبریتی خودباخته و روزی نامه ها و رسانه های پر زرق و برق در قبال زنجیر کشیده شدن ناموس هموطن، مهر سکوت بر لبان سیاه خویش دوخته اند؟ چرا از نگاه این طیف زن فقط زمانی با ارزش و قابل دفاع است که در مسیر عریانی و کامروایی مرد قدم بردارد؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پول در ازای هیچ

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۳۲ ق.ظ

نوسان برق چیست؟ 7 مورد از دلایل آن + 4 روش حل مشکل نوسان برق

 

کسی را سراغ دارید توانسته باشد بابت آسیب لوازم برقی منزل که ناشی از نوسانات شبکه سراسری برق است خسارتی دریافت کرده باشد؟ می گویند باید ثابت شود که علت خرابی، نوسان برق بوده. چه کسی باید تأیید کند؟ خود اداره ای که قرار است خسارت بدهد. بعد راه حل گذاشته اند که اگر به نتیجه نرسیدید که نمیرسید میتوانید بروید دادگاه شکایت کنید! که طبعا طول زمان و هزینه ها و تردید در نتیجه بخش بودن آن به خودی خود باعث انصراف از طرح دعوا خواهد شد.

کاش لااقل بیمه را اختیاری می کردند. کسی نمیخواهد پول بیمه بدهد چرا زور است؟ بیمه مدارس و باشگاههای ورزشی هم همینطور. این اجبار به خاطر چیست وقتی کسی نتوانسته از مزایای آن بهره مند شود؟ یا لااقل تعدادشان واقعا اندک بوده که به چشم نیامده است. پول بیمه های اجباری به جیب کدام شرکت می رود؟ چه کسانی ذی نفع هستند؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چقدر خوب که قاسمیان بازداشت شد

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۷ خرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۰۵ ق.ظ

حجت الاسلام قاسمیان بازداشت شد - تسنیم

 

اتفاقا معتقدم کار قاسمیان ولو با علم به بازداشت توسط آل سعود، کار درستی بود. بالاخره روحانیت نان امام زمان را می خورد که امر به معروف و نهی از منکر کند. اینجا از آن مواردی است که خطر در راه نهی از منکر جائز به شمار آمده و احتمال تأثیر در آن راه دارد. زیرا قاسمیان یک روحانی شناخته شده در محافل قرآنی بین المللی است و بازداشت او میتواند نگاهها را به عملکرد معاویه گونه آل سعود جلب نماید. مگر قاسمیان چه گفت؟ او به مدعیان خادمی حرمین شریفین معترض شد که چرا وضعیت این قدمگاه نبوی و منزلگاه وحی آلوده به بی بند و باری شده است؟ خبر بازداشت این روحانی شجاع و نام آشنا میتواند میزان صداقت و تدین حکام غربزده و خودباخته آل سعود را در جهان اسلام به نمایش بگذارد. از سوی دیگر البته ممکن است رسانه های وابسته به سعودی به طور متقابل همین نقد را به حاکمیت جمهوری اسلامی برگردانند که همان هم میتواند و امید است سبب خیر شود. فرقی نمی کند شیعه یا سنی، وقتی داعیه دین را داریم نباید در سیطره حکومت خود به گسترش بی دینی و بی مبالاتی دامن بزنیم. شوخی با قانون خدا موجب رسوایی است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تکلیف این روحانی چه شد؟

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۷ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۵۵ ق.ظ

روحانی شیعه ربوده‌شده در ایرانشهر کیست؟/ یک واکنش معنی دار به خبر - تابناک  | TABNAK

 

ویژگی روحانیت این است اگر خطایی کند یا جلوی مسئولی در بیاید به ده نهاد و ارگان باید جوابگو باشد اما اگر حقی از او ضایع شود کسی انگار متولی حمایت و پیگیری نیست. یک سرباز ساده را اگر می ربودند چه جنجالی بلند می شد؟ که البته باید هم می شد. الان یک روحانی را در ایرانشهر به گروگان گرفته اند کلا در اخبار محو شد. اول گفتند آزادش کردیم و بعد تکذیب شد:

به گزارش تابناک به نقل از مهر، در حالی‌که فرمانده انتظامی ایرانشهر صبح شنبه از آزادی روحانی ربوده شده خبر داد، عصر شنبه در اصلاحیه‌ای اعلام کرد: تلاش برای آزادی روحانی ربوده شده هنوز به نتیجه نرسیده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پیاز اشک کشاورز را درآورد

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۷ خرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۵۰ ق.ظ

پیازهای انبار شده اشک کشاورزان را درآورد | جهان نیوز

 

وضعیت پیاز را دیدید؟ در مجلس فیلمی را به نمایش گذاشتند از وضعیت اسفناک کشاورزان ورشکسته ای که پیازها روی دستشان مانده و خریداری ندارد. مشابه این وضعیت در دولتهای دیگر هم اتفاق افتاد. دولت نهم دستور داده بود سیب زمینی ها را ولو با قیمت کم از کشاورز بخرند و از طریق کمیته امداد بین نیازمندان و یا مردم عادی توزیع کنند. چقدر دولت را مسخره کردند. در دولتهای بعد دیگر این تدبیر تکرار نشد و بارها کشاورزان و باغداران بابت عدم توانایی در فروش محصول مازاد به خاک سیاه نشستند. بی تدبیری وزارت جهاد کشاورزی را از این زاویه ببینید که قیمت سیب زمینی سر به فلک نهاده اما پیاز روی دست کشاورز مانده و البته همچنان در مغازه به قیمت حدود سی هزار تومان فروخته میشود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عروج سرخ

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۵۹ ب.ظ

کتاب عروج سرخ [چ1] -فروشگاه اینترنتی کتاب گیسوم

 

کتاب عروج سرخ، شرحی کوتاه از حیات نورانی شهید حسین محمودی اهل شیروان است. میخواست به جبهه برود پدر نمی گذاشت. نوجوان بود و پدر از سر رأفت به عاقبت او می اندیشید. نشست دلیل آورد. پدر را قانع کرد اجازه اعزامش را بدهد که هیچ خود پدر هم راهی جبهه شد. محمود کاوه او را شناخت و استعدادش را کشف کرد. پر و بالش داد بشود مسئول توپخانه. از خیلی نیروهایش هم کم سن تر بود. اما خوش درخشید و در معرکه نبرد سرافراز شد. همسرش هم نمی دانست فرمانده توپخانه لشکر است. گفت یک بسیجی ساده ام. عروسی اش را هم ساده برگزار کرد. فامیلهای نزدیک را شام داد و با همسرش راهی زیارت مشهدالرضا شد. نماز شب و مناجات در خلوت را دوست می داشت. شهادت را مرگ محترمانه می دانست. روی پیشانی اش اثری پیدا شد شبیه خال. پرسیدند نشانه چیست؟ گفت جای گلوله دشمن است. گلوله دشمن در کربلای شلمچه، غنچه سرش را شکوفا ساخت. اما دقایقی پیش از آن حسین محمودی بود که با نفوذ در دل خاکریز دشمن، تانکهای مخوف بعثی ها را منفجر ساخت. محمود کاوه را همه به سرسختی و جسور بودن و قاطعیت می شناسند. یک روز حسین رفته بود دنبال محمود با هم بروند جبهه. خواست حال و احوالی هم از کودک خردسال او بپرسد. صدایش زد. محمود کاوه سر صحبت را چرخاند و زود از خانه خارج شد. گفت نمی خواهم محبت فرزند پای رفتن مرا شل کند. حسین در فکر فرو رفت. عشق زن و فرزند در دل او هم موج می زد. آنها را با خودش به خانه های سازمانی ارومیه برده بود. وقتی بحث اعزام به جنوب مطرح شد فهمید این سفر دیگر بازگشتی نخواهد داشت. زن و فرزند را به شیروان برد، روی ماهشان را بوسید و زود برگشت به جبهه. از همه علقه هایش دل کند تا وقتی به دل خطر می زند و خیلی ها یارای همراهی اش را ندارند، یک تنه به خاکریز دشمن نفوذ کند و حماسه بیافریند. همسر جوان و کودک خردسالش بعد از او تنها نماندند. هر بار گیر و گرفتاری پیش می آمد حسین در خوابشان ظاهر می شد و راهنمایی شان می کرد و گره کار را می گشود. بیخود که نگفته اند شهیدان زنده اند...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

روحت شاد مرد بزرگ

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۳۶ ب.ظ

«ناصر قفلی» که بود و چه اقداماتی برای آموزش کشور انجام داد؟

 

ناصر قفلی خیّر نیک اندیش مدرسه ساز به رحمت خدا رفت. او هشتاد مدرسه ساخت و بانی ساخت دهها کلاس درس در نقاط مختلف کشور گردید. معرفی و تجلیل از چنین شخصیتهایی تکریم نیک پنداری و صالح کرداری و اشاعه فرهنگ خدمت و ایثارگری است. درباره او میخوانیم:

ناصر قفلی متولد ۱۳۱۵ در مشهد است که بعد از گرفتن دیپلم برای ادامه تحصیل به آلمان می‌رود و تحصیلاتش را تا مقطع دکتری در کشاورزی ادامه می‌دهد. وی در سال ۱۳۴۳ با مدرک دکتری در رشته دامپروری و تخصص مرغداری همراه همسرش به ایران برمی‌گردد و بعد از مدتی با همکاری برادرش قدم در راه مدرسه‌سازی می‌گذارد.

مدرسه‌سازی را با محمدرضا حافظی پدر مدرسه سازی ایران رسماً آغاز کرد و نقش مهمی در تأسیس جامعه خیرین مدرسه ساز کشور و به تبع آن ساخت و توسعه مدارس در سطح کشور به خصوص مناطق محروم ایفا کرد.

قفلی از بنیانگذاران جامعه خیرین مدرسه ساز کشور در کنار حافظی پدر مدرسه سازی ایران بود؛ از سال ۹۸ رئیس جامعه خیرین مدرسه ساز کشور بود؛ از منابع شخصی خود و خانواده بیش از هشتاد مدرسه بزرگ و کوچک ساخت. علاوه بر این، در دوران مدیریت وی، با مشارکت مردمی، بیش از ۴۰ هزار کلاس درس نیز ساخته شده است، وی به ویژه در مناطق محروم فعالیت زیادی در زمینه ساخت مدرسه داشته است.

وی آرامش و لذت زندگی‌اش را مدیون خدمت به بچه‌ها می‌دانست و می‌گفت: خدمت به خلق همان خدمت به خداست. من خدمت به خلق را از واجبات می‌دانم. انسان برای پرواز به دو بال معنویت و کار خیر نیاز دارد. با هیچیک از آنها به تنهایی نمی‌تواند پرواز کند این دو باید با هم توأم شوند.

ناصر قفلی خیر مدرسه ساز، شامگاه شنبه سوم خرداد ۱۴۰۴ بعد از یک عمر مجاهدت و تلاش خالصانه در مسیر مدرسه سازی و تأمین آسایش برای کودکان این سرزمین به ملکوت اعلا پیوست.

  • سیدحمید مشتاقی نیا