زیر سایه حضرت معصومه

اول به ذهن پدر و مادر صالح خطور کرد که پیکر او را در بابلسر به خاک بسپارند. تصمیم شان همین بود. حتی صحبت شد که خودشان هم اسباب و اثاثیه شان را جمع کنند و برای زندگی، دوباره به بابلسر برگردند.
به طور ناگهانی، نظر مادرشان تغییر پیدا کرد و گفت که بهتر است صالح را برای خاکسپاری به قم منتقل کنند. پدر صالح پرسید: تکلیف دخترمان فاطمه چه می شود؟ او در بابلسر تنهاست و برای صالح و ما دلتنگ خواهد شد.
مادر پاسخ داد: صالح کار او را هم درست می کند. همین صالحی که می ایستاد کنار حرم خانم، وسط دسته عزاداری آب می رساند به دست تشنگان.
یکی دو بار آمدم قم. رفتم مزار صالح و از او خواستم تا کاری کند بتوانم شغلی را در شهر قم پیدا کرده و به این جا نقل مکان کنم.
زیاد طول نکشید یکی از دوستان تماس گرفت و گفت برای یکی از موسسات آموزشی و تحقیقاتی قم دنبال نیرو می گردند و او هم مرا معرفی کرده است.
الان مدتی است که ساکن قم شده ام؛ درست نزدیک به گلزار شهدا، تا هر وقت دل من و همسرم گرفت به مزار عبدالصالح برویم و از آن جا به همراه او، رو به سمت حرم مطهر، دست بر سینه نهاده و به حضرت معصومه سلام الله علیها سلام بدهیم.
راوی: روح الله پوررحیم، داماد شهید
کتاب عبد صالح/ انتشارات مطاف عشق


