اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

شیرین تر از شیرین

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۵ آبان ۱۴۰۴، ۱۱:۲۸ ق.ظ

بیاید با هم چهار تا جعبه شیرینی تر درست کنیم 😍🥹, برای من که خیلی لذت بخشه  , برای شما چطور😍, جهت ثبت سفارش و شرکت در دوره های آموزش مجازی دایرکت پیام  دهید 🍃🌸, #شیرینی_تر , #شیرینی_خامه_ای , #شیرینی_پزی ...

 

حاج محمود ودیعیان مالک شیرینی سرای بابل به رحمت خدا رفت. روحش شاد. او نمونه ای از مدیری بود که توانست یک کسب و کار معمولی و متداول را به یک برند مشهور و سودآور و خوشنام و پر رونق تبدیل کند.

یک موضوعی را همین اول کار عرض کنم خدمتتان نه از باب تعصب ناسیونالیستی که واقعا بر مبنای تجربه سفرهایی که به نقاط مختلف کشور داشتم می گویم که قنادی ها و آشپزخانه های بابل و اغلب شهرهای مازندران به نسبت همکاران و همصنفی های خود در سایر نقاط کشور یک سر و گردن بالاتر بوده و محصولات خوشمزه تر و با کیفیت تری را دست مشتری میدهند. همین شیرینی سرا مشتریانی از سراسر استان داشت و البته بارها دیده شد مسافرانی از استانهای دیگر محصولات این فروشگاه از جمله کلوچه ودیعیان را بعنوان سوغات سفر با خود به ارمغان برده اند. و تأکید میکنم این ویژگی منحصر به یک قنادی و آشپزخانه نیست. مثلا قنادی جواهری در چهارسوق بابل هم محصولات با کیفیتی را تحویل مشتری میدهد ایضا قنادی نازبخش و...

فوت مرحوم ودیعیان مرا یاد خاطره ای انداخت.

چند سال پیش یکی از دوستان پزشک بابلی به قم آمد تا برنامه عقدش توسط یکی از مراجع بزرگوار انجام شود. کار هماهنگی با من بود. روز موعود رسید. داماد و عروس که هر دو پزشک متخصص و متدین بودند با تعداد اندکی از بستگان نزدیک در دفتر مرجع عالیقدر حاضر شدند و مراسم عقد به خوبی برگزار شد. داماد با خودش شیرینی آورده بود. جعبه بزرگ شیرینی را گرفتم و دور دادم. گوشه حیاط، مسئول دفتر و تعدادی از کارمندان و محافظان ایستاده بودند. به آنها هم تعارف کردم. چند لحظه بعد بنده خدایی که مسئول دفتر و مدیر برنامه های آن مرجع بود مرا صدا زد و خواست که دوباره برایشان شیرینی بیاورم. تو دلم گفتم چه آدمهای شکمویی. جعبه را که آوردم از دستم قاپید و گرفت و بلافاصله در جعبه را که زیر آن قرار داده بودم بیرون کشید و نگاه کرد و آه از نهادش بلند شد. رویش را با صدای بلند خواند: شیرین سرای بابل؟!

بعد توضیح داد که شیرینی به این خوشمزگی و با این کیفیت ندیده بود. خوشش آمد و قصد داشت از این به بعد برای مراسم و برنامه های دفتر از همین شیرینی فروشی سفارش بدهد که تیرش به سنگ خورد و فهمید قنادی برای شهر دیگری است.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">