اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

حکایت هجران

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۷ مهر ۱۴۰۴، ۰۶:۱۷ ق.ظ

سنگر مزار شهید سید مرتضی دادگر واقع در روستای « اسپورز »

 

شهید سید مرتضی دادگر را با خاطره معروفش میشناسید درباره پرداخت قرض و بدهی پاسداری که پیکر او را تازه تفحص کرده بود. ماجرایش را احتمالا بارها خوانده و یا شنیده اید.

سید مرتضی مازندرانی است پدرش اهل یکی از روستاهای نکا که گویا همه مردمانش از سادات هستند و مادرش آذری زبان است. ساکن ساری بودند. هر دو هم فرهنگی بودند و خود سید مرتضی نیز در دانشسرای تربیت معلم درس می خواند.

با گردان امام محمد باقر علیه السلام که اغلب بچه های قائمشهر هستند به جبهه اعزام شد. در عملیات کربلای چهار قرار بود نیروهای این گردان به قسمتی از شهر بصره هلی برن شوند. سیدمرتضی که امدادگر بود گفت کاش کمی عملیات دیرتر انجام می شد من در روز تولدم شهید می شدم!

فرمانده گردان، شهید بلباسی بود (عموی شهید بلباسی مدافع حرم) آمد و گفت عملیات لغو شد. سر به سر مرتضی گذاشتیم که کلاً عملیات را از دست دادیم و باید برگردیم خانه. چیزی نگذشت در هفت تپه بودیم که گفتند بمانید عملیات دیگری در راه است.

کربلای پنج در نوزده دی آغاز شد. ما را به شلمچه بردند اما گردان ما وارد عمل نشد. چند روز بعد در بیست و دوم دی دستور آمد گردان ما جلو برود. تا آنجا حواسم به سید مرتضی بود که داشت به نیروها مهمات می رساند. در آن شلوغی گمش کردم. کمی بعد خبر شهادتش رسید. گفتند تیر خورده است به حنجره اش.  پیکرش در خاک عراق ماند. بیست و دوم دی سالروز تولد دوباره اش شد، همانطور که می خواست.

به روایت آقای صداقت از فرهنگیان بسیجی شهرستان ساری

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">