موسیقی مقامی
مستندی را تماشا میکردم درباره جلال مقامی. نزدیک به شصت سال دوبلور و گوینده بود. مردم با صدایش انس داشتند. هنرپیشه هم بود و مجری برنامه خوب دیدنی ها. بعد از این همه سال صداپیشگی به دلیل ضایعه مغزی مشکل تکلم پیدا کرد. حتی یک سلام ساده هم از دهانش بیرون نمی آمد. خیلی سخت است آدم عمری را با یک ویژگی و نعمت مأنوس باشد و یکهو آن را از دست بدهد. قدردان و شاکر نعمتهای خدا باشیم. قبلا در مصاحبه ای از هرمز شجاعی مهر هم شنیده بود که دو سالی بر اثر بیماری قدرت تکلم نداشت و ایام را در گوشه ای دنج سپری می کرد. هرمز حالش خوب شد و دوباره به عرصه مجری گری بازگشت. اما جلال مقامی شاید به خاطر سن و سالش اگر چه به مرور بهبود پیدا کرد اما دیگر صدایش صدای سابق نشد و دلتنگ دوبلاژ باقی ماند. دکتر برایش گفتار درمانی را تجویز کرد. توصیه کرد بیشتر باید حرف بزند. جلال در مستند می گوید کسی را ندارم که بیشتر با او صحبت کنم.
بعد در ادامه از دخترش می گوید که در فرانسه است و این که چقدر دلش برای نوه اش تنگ شده. دختر مهربانش از او خواست به فرانسه برود و با آنها زندگی کند؛ گفت به هیچ وجه نمیتوانم از ایران دل بکنم.



چقدر درد بزرگیه که آدم ها انقدر از همه دور شدن که فرصت حرف زدن با هم ندارند
تو همه جای دنیا این اسیب پخش شده و تو کشورهای فقیر مانند ایران بدتر
وقتی مردی صبح تا شب می دوه، چه وقتی داره با یک دوست یا رفیق بنشینه گپ بزنه؟ و... گپ بزنه برای چی..بابت چی..که چی بشه؟
متاسفانه فقر و فلاکتی که کشور رو گرفته، هر روز داره اسیب بیشتر می زنه و متأسفانه دولت و حاکمیت ما هم عزمی جدی برای رسیدگی ندارن
اصل مطلب اینه ما مردم تو ایران انقدر درگیر فقر و بدبختی و مسائل روزانه شدیم که به هیچ اصل زندگی عملا نمی رسیم
حتی تو تفریح و سفر هم استرس و ناراحتی داریم
از بدهی و فقری که هر روز داخل غرق تر میشیم
مسکن خریدن شده آرزو برای خیلی ها
خودرو خریدن شدن درد
و زندگی نکبت بار قسطی میلیون ها نفر رو از زندگی سیر کرده
و بعد ما می گیم چی شد به اینجا رسیدیم؟
ثروت ها یک سمت انباشته می شه و مردم هر روز فقیرتر دیروز...