به بهانه هجرت آفتاب
این حرفها توی دلم مانده بود صبح گذاشتم داخل اینستا. نمی نوشتم انگار خفه می شدم
- ۰ نظر
- ۰۴ مهر ۰۰ ، ۱۰:۴۶
این حرفها توی دلم مانده بود صبح گذاشتم داخل اینستا. نمی نوشتم انگار خفه می شدم
در کتاب ها خوانده بودیم که وقتی مغول ها به ایران بزرگ ما حمله ور شدند در میان غارتگری های خود، کتابخانه ها را هم به آتش کشیدند. همه تاریخ، مغول ها را قومی وحشی می شمارند و امثال چنگیز را شماتت می کنند. غرب؛ اما حالا مدعی است که پرچمدار تمدن و فرهنگ و آزادی است! همین غرب پر ادعا دانشمندی شاخص که تلاش می کرد واکسنی را جهت مقابله با یک ویروس کشنده ابداع نموده و به بشریت خدمت کند، مورد حمله ای ناجوانمردانه قرار داده و به شهادت می رساند.
شهادت فخری زاده، این سردار سرآمد دانش و تقوا، ماهیت شعارهای فریبنده غرب و تمدن پوشالی مدعیان آزادی و توسعه را برملا کرد.
خون پاک تو دشمن رسوا را رسواتر ساخت تا عبرتی باشد برای آنهایی که غرب را کعبه آرزوها و رویاهای خود می پندارند.
برای من سوال بود چرا پیشوایانی چون حضرت امام باقر و امام صادق علیهماالسلام را به شهادت رسانده اند؟ آنها که شمشیر به دست نگرفته و مانند جدّ بزرگوارشان حسین علیه السلام قیام نکرده بودند! همه عالم این دو امام و سایر امامان بزرگوار ما را در علم و فضیلت، سرآمد دانسته و آنها را منشأ رشد و تعالی بینش و اندیشه جامعه می شمارند. پس چرا دشمنان طاقت فعالیت علمی آن بزرگان را هم نداشتند؟
راه امثال فخری زاده، راه ائمه بزرگوار شیعه است. دشمن از علمی که باعث استقلال و خودکفایی و پرورش نبوغ بشریت بوده و زمینه نجات آنها از یوغ تسلط و استثمار جهانخواران و بیدادگران را فراهم آورد، می هراسد.
شهید فخری زاده عزیز تو نشان دادی بیگانگان و غارتگران نشسته در کاخ های سیاه فساد و تزویر، هیچ گاه دنبال منافع مردم ما نبوده و دلسوزی های کاذب آنها تنها در مسیر ایجاد وابستگی بیشتر ملت و چپاول وسیع تر منابع کشورمان صورت می گیرد. آمریکا و همپیمانان غربی او عزت مردم ایران را نمی پسندند و تنها مدافع ایرانی هستند که مانند عصر طاغوت، حتی برای بستن یک پیچ ساده هم دست گدایی و ذلت مقابل آنها دراز کرده و ذخایر ملی را به سردمداران استکبار و استعمار پیشکش نماید.
تولد: آبدانان- ایلام- 20/11/1356
شهادت: عملیات تروریستی عوامل اسرائیل - تهران- 1/5/1390
مزار: آبدانان- ایلام
=از آن دسته آدم هایی نبود که از کودکی لای پر قو بزرگ شده باشد. از بچگی با نداری ساخته بود. برای خودش مردی بود در عین کودکی. زندگی توی یک خانواده پر جمعیت و نبودن پدری که خانواده را سپرده بود به خداوند و خودش را وقف جنگ کرده بود، داریوش را مرد بار آورد.
= خودش تعریف می کرد که توی آن شرایط سخت چقدر حواسش جمع بوده تا مبادا پدر و مادرش برای تهیه خوراک و پوشاک او به زحمت بیافتند. می گفت یک پلیور زمستانی داشتم که توی هوای بهاری و گرم آبدانان هم مجبور به پوشیدن آن بودم. خیلی از هم کلاسی هایم سؤال می کردند که گرمت نیست؟ چرا لباس خنک نمی پوشی؟ من هم می گفتم سرمایی هستم؛ اما این طور نبود، خیلی هم گرمم میشد، ملاحظه پدرم را می کردم. می دیدم که خرید لباس نو برای من در توانش نیست.
=از بچگی در مسابقات قرآن و نهج البلاغه مدارس شرکت می کرد. مقام استانی می آورد. حتی مقام کشوری هم آورده بود. شاید حاضر جوابیهایش هم با آیه های قرآن به خاطر همین انسش با کتاب خدا بود.
=به موسیقی سنتی ایرانی هم علاقه نشان می داد. تمامی دستگاه های موسیقی را می شناخت. روی همین حساب، تلاوت قرای قرآن مجید را با ظرافت خاصی گوش می داد. حتی یادم است آنقدر توی این زمینه آشنایی پیدا کرده بود که می گفت: «دلیل جا افتادن فلان قاری مصری اینه که با توجه به معانی آیات صداش رو بالا و پایین می کنه».
=هوش و زکاوتش مثال زدنی بود. تازه شانزده سالش شده بود که دیپلم گرفت. وارد دانشگاه که شد توی همه مقاطع تحصیلیاش جزو رتبههای اول و به قول دانشجو ها معدل الف دانشکده بود.
=توی آن محیطی که شروع به کار کرد هم سرآمد بود. با اینکه نسبت به دیگر همکارانش کم سنترین به شمار می آمد، محل رجوع دیگران بود. این همه تواضع و فروتنی در کنار بار علمی بالای او در نوع خودش بی نظیر بود. نه تنها از این علم برای تفاخر و شاید سرکوب و بزرگ تر مآبی کردن برای دیگران استفاده نکرد برعکس همه توانایی اش را برای کمک به سایرین به کار می گرفت.
=سرش توی کار خودش بود. برایش مهم نبود که دیگران در کنارش چه نقشه هایی برای به زیر کشیدنش در سر می پرورانند. خودش هم می دانست ولی چیزی نمی گفت آنقدر که دیگر صدای من را هم درآورد. می گفت: «می دونم فلانی دنبال چیه و چی کار کرده، ولی من باید کار خودم رو انجام بدم. همین رفتار من اثر خودش رو میگذاره».
=دنبال این نبود که تنها خودش به مدارج بالای علمی برسد. دوست داشت اگر می تواند برای ارتقای سطح علمی دیگر همکارانش کاری بکند. گاهی که برای جستجوی مطلبی خاص پای اینترنت می نشست اگر چشمش به مطلبی می خورد که به نظرش برای پیشرفت کار یکی از همکارانش مناسب بود آن را ذخیره می کرد و در اولین فرصت در اختیارش قرار می داد.
=یکی از دوستانش تازه خانه ساخته بود با هزار جور سختی و قرض و قوله. خیلی توی مضیقه بود. داریوش شرایطش را می دانست. چون مهندسی برق خوانده بود، تصمیم گرفت کار برق کشی خانه دوستش را انجام دهد. با این جایگاه علمی هیچ وقت با خودش نگفت که شاید کسر شأن من باشد. نسبت به مشکل دیگری بی تفاوت نبود. همین که می توانست با این کارش باری از دوش دوستش بردارد برایش یک دنیا ارزش داشت. کاری که حتی برای خانه خودمان انجام نداد. چراغ خانه دوستش را روشن کرد تا چراغ خانه آخرتش روشن باشد.
=کارهای خیرش پنهانی بود نه مثل خیلی ها که شاید یک کار کوچک را آن قدر جلوه می دهند تا در نظر همگان بزرگ نشان دهد. هر سال در ماه رمضان و روز تاسوعا نذری می داد. خیلی مخفیانه پولش را میفرستاد آبدانان برای پدرش. نذری که هزینهاش صرف فقرای آبدانان می شد. تأکید می کرد که مبادا کسی بفهمد از طرف اوست. یکبار هم هزینه مداوای فرزند یکی از اقوام بی بضاعتشان را فرستاده بود. باز هم با این درخواست که کسی از ماجرا بویی نبرد.
=بهواسطه مقالات علمی اش از کشورهای اروپایی پیشنهاد کار داشت. ایمیل پشت ایمیل و وعده و وعیدهای دانشگاه های اسپانیایی و آلمانی. از حقوق بالا گرفته تا بهترین امکانات رفاهی و علمی. هیچ کدام از ایمیل ها را جواب نمی داد. من که خیلی دوست داشتم؛ اما او زیر بار نمی رفت. حتی برای تحریک کردنش، آینده خودم و آرمیتا را بهانه کردم. انگار نه انگار. می گفت: «اصلاً نمی تونم فکر این رو بکنم که از ایران بریم. مطمئنم یکسال دوام نمیارم. اگه من تخصصی دارم بهتره توی ایران به کار گرفته بشه، برای آباد کردن کشور خودم باشه نه یک کشور بیگانه...»
=توی همه کارها حسادت وجود دارد و در مسیر پیشرفت علمی افراد هم این زشتی اخلاقی بیشتر نمود پیدا می کند. نه که داریوش بخواهد به کسی حسادت کند، دل دریایی اش آن قدر وسعت داشت که حتی اگر نزدیک ترین همکارش هم چشم طمع به جایگاه علمی و شغلی اش داشته باشد باز پای خود را از دایره اخلاق و انسانیت فراتر نگذارد. روز آخر زندگی کوتاه و پر برکتش وقتی متوجه شد که یکی از دوستانش قصد دارد با ترفندی جانشینی او را در پروژه ای خاص در دست بگیرد تمامی کارهایی را که روی آن پروژه انجام داده بود دو دستی تقدیمش و گفت: «خودت رو به زحمت نیانداز من قبلاً زحمتش رو کشیدم».
طرف خشکش زده بود از این برخورد.
=خودش که دوست داشتنی بود صلح و دوستی را هم دوست داشت. این اواخر دو تا از دوستان صمیمیاش سر مسئلهای با هم مشکلی پیدا کرده بودند که منجر به ناراحتی و قهر شده بود. می خواست هر طوری شده این دو نفر را با هم آشتی بدهد. رفته بود برای پا در میانی. پیش هر دو تایشان رفته بود و از جانب نفر دیگر خوبی آن یکی را گفته بود؛ حالا چیزی که اصلاً طرف نگفته. طوری که باورشان شده بود. دوست نداشت که این قضیه بیشتر از این کش پیدا کند. کارش هم نتیجه داد. از آخرین کارهای ثواب عمرش.
به کوشش مهدی قربانی
تولد: همدان- 17/6/1358
شهادت: عملیات تروریستی عوامل اسرائیل- تهران- 21/10/1390
مزار: گلزار شهدای امامزاده علی اکبر چیذر- تهران
=فرزند دوم آقا رحیم است. زیر دست مادری پرورش پیدا کرده که برای تربیت و تحصیل فرزندانش چیزی کم نگذاشته. در یک خانواده مذهبی که از همان اول، بچه هایشان را با اسلام و دین و دیانت آشنا کرده اند. مصطفی وقتی به دنیا آمد ضعیف بود، پوست و استخوان. اما همین کوچولوی دو کیلویی یک روز تاریخ ساز این کشور شد و خار چشم اسرائیل.
=الگوی خودش را حاج احمد متوسلیان میدانست. حاج احمدِ محکم و با صلابت؛ حاج احمدی که پنجه گذاشت در پنجه اسرائیل. همین شخصیت خدشه ناپذیر حاج احمد را مصطفی توی سرتاسر زندگی اش وارد کرده بود. برای سایت نطنز خیلی زحمت کشید. پای مسئولیتی که آنجا داشت محکم و قاطع ایستاد.
=نه ماه منتظر پذیرش در سایت بود تا اینکه سال 83 به عنوان کارشناس وارد سایت شد. نه آقا زاده بود نه سفارش شده. نتیجه تلاش خودش بود. بیشتر از اینکه دنبال مقاله و تحقیق باشد، اهل کار بود، آن هم کار جهادی. سرعت بالایی داشت در این پیشرفت علمی. گاهی به شوخی می گفتیم مصطفی سوار اتوبوس تندرو شده! پیشنهادهای کاری زیادی داشت، با حقوق بالا، بی خطر و درکنار خانواده. این ها برایش مهم نبود. مهم تکلیفش بود و تکلیفش را کار در انرژی هسته ای ایران می دانست.
=پای بیت المال مسلمین که وسط می آمد با کسی شوخی نداشت؛ کوتاه نمی آمد. پروژهای خاص را داده بودند به یکی از همکارانش. 5- 6 ماه بود که دست دست می کرد. کار پیش نرفته بود. فشار زیادی به مصطفی وارد می شد. شرایط تحریم هم که این فشار را دو چندان می کرد. رفته بود پیش طرف. اعتراض کرده بود که: «این چه وضعیه؟ 5-6 ماهه این همه پول بیت المال زیر دستته، کاری نکردی؟» فرصت دوباره خواسته بود. مصطفی هم خیلی رک گفته بود: «نه. وسایلت رو جمع کن برو، این پست از الآن تحویل فلانیه.»
=عمل به تکلیف. همه زندگی مصطفی دور مدار این عبارت می گردد. گاهی می شد که 12 روز یکبار می آمد خانه. بعد از انجام موفقیت آمیز غنی سازی، وضعیت آمدنش بهتر شد. وقتی که مدیر بازرگانی سایت شد سه روز اول هفته آنجا بود آخر هفته ها تهران. اما چه بودنی. باز هم از اول صبح میرفت، هوا که تاریک میشد می آمد خانه. هفت سال با هم زندگی کردیم؛ اما سرجمع که حساب کنی دو سال کنار هم نبودیم.
=اهل شعار دادن نبود. ولایتی بود نه اینکه فقط چفیه ای بیاندازد یا مثلاً پشت زمینه تلفن همراهش عکس مقام معظم رهبری باشد. در عمل ثابت کرده بود که پای کار ولایت ایستاده. هر وقت منزل بود و صحبتهای حضرت آقا پخش می شد، شش دانگ حواسش را جمع می کرد به کلام رهبری. دغدغه های آقا را سر مسئله هسته ای ایران به خوبی درک می کرد. بارها شنیدم که می گفت: «آقا روی این سایت خیلی حساسه.»
این نهایت ولایت پذیری یک جوان نسل سوم انقلاب است. وقتی می بیند سایت نطنز، کانون توجه نایب امام زمان شده، همه زندگی اش را می گذارد پای پیشرفت آن.
این است تفاوت مصطفی با ما. با مایی که جا مانده ایم...
=با این همه، بی ادعا بود مصطفی. مردی که یکی از نفرات اصلی غنی سازی اورانیوم بود، مردی که ورود ویروس خرابکار استاکس نت را به سایت نطنز کشف کرد. هیچ وقت از این ها چیزی نگفت. موقع تقدیر و تشکر هم که شد، افراد دیگری رفتند برای دیدار رئیس جمهور و بعدش هم حج عمره. دم در نمی داد. کارش را برای خدا کرده بود. آن که باید می دید، دیده بود.
=خدا نخواست مصطفی توی این دنیا هم بی مزد بماند. به جای عمره، تمتع قسمتش شد. حاجی شد؛ اما نه به عنوان یک دانشمند بلند پایه ایرانی. به عنوان خدمه و انباردار کاروان حجاج رفته بود. خدا این طور میخواستش، همان طور که بود. خاکی و بی ریا...
=نماز خواندنش دیدنی بود. آداب خودش را داشت. سجاده ای پهن می کرد و می ایستاد به نماز. قنوت که میگرفت، انگشتر عقیقش را بر می گرداند کف دستش. آن وقت دعا می کرد. وقتی که می خواست سلام بدهد پیش از ادای سلام آخر-السلام علیکم و رحمه الله و برکاته- مکث می کرد. همیشه همین طور بود. دلیل این کار را بعدها از زبان یکی از همکارانش شنیدم. گفته بود: «من اون موقع احساس می کنم دارم به امام زمان سلام می دم.»
=مصطفی همه کارهایش برای رسیدن به رضایت امام زمان بود. رفتنش، خندیدنش، غذا خوردنش، همه و همه. خیلی پاپیاش می شدم که از این کار بیرون بیاید. دیگر از این جور زندگی کردن و نبودن مصطفی خسته شده بودم. نارضایتیهایم را که دید حجت را برایم تمام کرد. گفت: «خدمت عالمی بودیم. سئوال کردم ظهور کی اتفاق می افته؟ اون عالم فرمودند بستگی داره شما توی سایت نطنز چه کار کنید؟»
با این حرفش انگار دهانم را قفل زد.
=کارش همه زندگی اش بود، ولی نه آن طور که من و علیرضا را فراموش کند. خیلی زیرک بود. می دانست حالا مثلاً بعد از چند روز که به خانه آمده باید یک جوری نبودنش را جبران کند. با این که خستگی از سر و رویش می بارید و حالی برای خندیدن نداشت از در که می آمد، لبخند روی لبش بود. بعد هم اصرار میکرد برای شام برویم بیرون. می خواست از دلم در بیاورد این نبودن هایش را. نگاهم به چشم هایش که از نخوابیدن، سرخ شده بود، می افتاد تا ته قضیه را می خواندم. از او اصرار و از من که لازم نیست.
=شهید ما لباس خاکی نداشت. چفیه و سربند هم. کت و شلوار می پوشید؛ اما واقعاً توی میدان جنگ ایستاده بود. میدان جنگ هسته ای ایران با ابرقدرت های جهان. قنوت که می گرفت، دعای فرج می خواند. سوره فتح و سوره نصر هم پای ثابت نمازش بود. همه این ها نشان می دهد عزمش را جزم کرده بوده برای مقابله با دشمنان داخلی و خارجی. شهید جنگ نرم؛ مصطفی احمدی روشن...
به کوشش مهدی قربانی
اساتید مطرح در مدارس غیرانتفاعی با شهریههای چند میلیونی حضور دارند که این امر باعث میشود آموزش نخبگان در مناطق محروم مورد غفلت قرار گیرد.
به گزارش خبرنگار سرویس فرهنگی و اجتماعی خبرگزاری رسا، عدالت یکی از مقولههایی است که جایگزینی ندارد و در همۀ زمینهها بدان نیازمندیم. عدالت آموزشی نیز یکی از انواع عدالت است؛ یعنی همۀ مردم بتوانند به اندازه توانایی خودشان تحصیل کنند و در زمینه تحصیلی اساتید، امکانات و دسترسیهای دانش آموز به منابع تحصیلی به یک اندازه باشد. مسأله اصلی اتفاقات اخیر پیرامون موضوع افشاگری بنیاد مستضعفین نیست که انتقادات زیادی به اظهارات جناب فتاح وارد است اما پاسخ حداد عادل موضوعی بود تا درنگی به مدرسه فرهنگ داشته باشیم.
مدرسۀ فرهنگ متعلق به غلامعلی حدادعادل رییس فرهنگستان زبان و ادب فارسی و چند ده مدرسه دیگر در کشور و بهویژه در استان تهران با شهریههای بالا و اساتید عالی وجود دارند. سؤال اینجاست که چرا باید مدرسهای بر روی زمینی که متعلق به قشر مستضعف است در اختیار یکی از نهادهای مهم فرهنگی باشد و شهریهای بالغ بر ۲۵ میلیون تومان بابت تحصیل در این مدارس اخذ شود آن هم به بهانۀ حفظ و گسترش رشتۀ ادبیات فارسی و علوم انسانی؟
آقای حدادعادل روز گذشته در ویدئویی که متن کامل آن نیز در خبرگزاریهای مختلف منتشر شد اظهار داشت: «مؤسسه فرهنگ در سال ۹۸ اعلام کرد که این زمین را به بنیاد برمیگرداند.»، اما اکنون که در سال ۱۳۹۹ هستیم و تا این زمان این زمین ۴۰۰ میلیارد تومانی در اختیار مؤسسه فرهنگ بوده است.
چند سؤال در اینجا مطرح میشود؛ اول اینکه چرا باید زمینی از مستضعفان با ارزش 400 میلیارد تومان در اختیار مدرسهای باشد که تنها آقازادگان و عدهای پولدار بتوانند در آن مدارس تحصیل کنند؟ دوم اینکه اگر هدف آقای حدادعادل آموزش علوم انسانی است چرا از این اساتید برجسته برای آموزش در منطقه محروم تهران استفاده نمیشود و آموزش براساس پول است؟!
۱۸ مدرسه لاکچری تهران متعلق به مدیران کلان کشور است
البته یکی از معاونان سابق این مدرسه در توئیتی نسبت به ثبت نام رایگان برخی افراد اشاره کرده است؛ اما آیا چنین چیزی در نسبت پیشرفت علوم انسانی مؤثر میباشد؟ مدارس فرهنگ تنها در این قاعده نیستند؛ بلکه میتوان به حدود ۱۸ مدرسۀ گران قیمت اشاره کرد که با قیمتهای میلیونی و متعلق به چهرههای سرشناس کشور و طبعاً با اساتید مطرح در حال فعالیت هستند.
اگر آموزش متعلق به عدهای پولدار باشد و کرسیهای دانشگاه بر اساس پول و رابطه تقسیم شود شاهد ضعف شدید آموزشی و فرهنگی در کشور خواهیم بود؛ زیرا هر کسی که با پول از راه برسد، میرود مدرک خاص خود را میگیرد و با غبغب تحصیل کردگی در مدرسه آقای فلانی اقدام به تصاحب مناصب مهم دولتی میکند!
یکی از دلایل فروپاشی حکومتهای باستانی نیز انحصاری آموزش برای طبقۀ نجباء بود. در داستانی که خیلی مشهور است یکی از ثروتمندان نزد پادشاه میرود و تمام ثروتش را میبخشد؛ اما پادشاه به فرزندان وی اجازه تحصیل نمیدهد!
بهعنوان راه حل
اگر قرار است آموزش و فرهنگ دچار تغییر و تحول اساسی شود؛ آقای حدادعادل بهعنوان یکی از مسؤولان مهم فرهنگی کشور که در سنگر فرهنگستان زبان و ادب فارسی خدمت میکند، میتوانست برنامهای را در جهت کنترل و نظارت بر این ۱۸ مدرسه غیردولتی ارائه کند و هیأت نظارتی را بر مواد درسی بگمارد؛ نه اینکه خود اقدام به تأسیس مدرسهای بر روی دو زمین بنیاد مستضعفان کند و مدرسهای ویژه طبقه پردرآمد تأسیس کند.
البته که امروز یکی از معضلات مهم در رشتۀ علوم انسانی نبود محتوای اسلامی و اساتید مجرب است؛ زیرا معلمان خوب جذب مدارس لاکچری و پرهزینه میشوند و وقتی برای مدارس متوسط به پایین نمیگذارند و طبیعی است که در نگاه کلان به علوم انسانی شاهد ضعف مبانی آموزشی افرادی هستیم که وارد دانشگاهها میشوند و خروجی مناسبی نیز ندارند.
غفلت از نخبگان محروم
نخبگان زیادی در مناطق محروم وجود دارند که به آنها بیتوجهی صورت گرفته؛ زیرا تمام امکانات در مرکز جمع شده و همچنان شاهد بیتوجهی نسبت به محرومان هستیم. دغدغهای که بنیاد مستضعفان دنبال میکرد نیز همین بود تا با فروش این زمینها اقدام به ساخت مدارس در مناطق محروم و حادثه زده کند.
اگر نسبت به چنین دغدغههایی بیتوجهی صورت بگیرد باز شاهد ادامه رکود در زمینه آموزش، فرهنگ و تربیت خواهیم بود و علوم انسانی اسلامی نیز پیشرفت نخواهد کرد؛ همچنان که از ابتدای انقلاب چندان پیشرفتی نداشته است و همچنان دروس تدریسی علوم انسانی، چون فلسفه، منطق، جامعه شناسی، اقتصاد و تاریخ نیاز به اصلاحی جدی دارند./882/ی702/ف
محمدحسین کتابی
نظر سه تن از علمای اهل سنت درباره امام باقر علیه السلام:
ابن حجر هیتمی مینویسد: ابوجعفر محمد باقر، به اندازهای گنجهای پنهان علوم، حقایق احکام و حکمتها و لطایف را آشکار نموده که جز بر عناصر بیبصیرت یا بد نیت، پوشیده نیست و از همین روست که وی را «باقر العلم» [شکافنده علم] و جامع آن و برپاکننده پرچم دانش خواندهاند. او عمرش را در طاعت خدا گذراند و در مقامات عارفین بدان حد رسیده بود که زبان گویندگان از وصف آن ناتوان است. او سخنان بسیاری در سلوک و معارف دارد.[1]
عبدالله بن عطا که از دانشمندان همعصر امام باقر بود، میگوید: علما را در محضر هیچکس کوچکتر از آنان در محضر ابوجعفر [یعنی امام باقر] ندیدم.[2] همچنین ذهبی از رجالیان اهل سنت مینویسد: از کسانی است که بین علم و عمل و آقایی و شرف و وثاقت و متانت جمع کرده، و برای خلافت اَهلیّت داشت.[3]
سالروز شهادت مظلومانه آن امام همام را تسلیت عرض می کنم.
شهادت امام باقر (ع) یک شهادت دارای پیام بود؛ لذا خود امام باقر وصیت کرد که بعد از او تا ۱۰ سال در منا به مناسبت این رحلت، یادبود برپا شود. در میان ائمهی ما این بیسابقه است، بینظیر است. یاد امام باقر، یعنی یاد سر برآوردن حیات دوبارهی جریان اصیل اسلامی در مقابلهی با تحریفها و مسخهائی که انجام گرفته بود. (بیانات رهبری در دیدار جمع کثیری از بسیجیان کشور ۸۸/۰۸/۰۴)
این حدیث را آدم باید بگذارد جلویش بنشیند و ساعت ها زار زار گریه کند:
پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله:
هر که بر پیشرفت علمیش افزوده شود امّا بر بیرغبتی او به دنیا افزوده نگردد، جز بر دوریش از خدا افزوده نشود.
میزانالحکمه، جلد ۸، صفحه ١٠٢.
اسلام دین فرهنگ و دانش است و توقف در رشد و کمال را نمی پسندد. ز گهواره تا گور باید دنبال دانش بود و هیچ فرصتی را نباید به بطالت و بیهودگی هدر داد. یا باید آموخت و یا باید آموزش داد. جامعه ای که علم آموزی در آن به یک ارزش تبدیل شود جامعه ای عقب مانده و ضعیف و وابسته نخواهد بود.
امام حسن مجتبی علیه السلام: «عَلِّمِ النّاسَ عِلْمَکَ وَ تَعَلَّمْ عِلْمَ غَیرِکَ.»
مردم را با دانشت، دانش بیاموز و خود نیز دانش دیگران را فراگیر.
بحار الانوار(ط-بیروت) ج 75 ، ص 111 ، ح 6
اسلام اتفاقاً از همه مکاتب مادی و معنوی عالم، انسان دوست تر و انسان محورتر است. چون خدا اراده کرده همه جهان را به تسخیر بشر در آورد. "سَخَّرَ لَکُمْ مَا فِی السَّمَاوَاتِ وَمَا فِی الْأَرْضِ" لقمان20
اشرف مخلوقات عالم باید صاحب همه کمالات مادی و معنوی عالم باشد، اگر خودش خودش را عقب نیندازد! انسان، حیوان نیست و ابعاد وجودش فقط در چارچوب بدن نمی گنجد. انسان برای آن که انسان شود و اشرف مخلوقات، باید به همه ویژگی های درون خود توجه نشان دهد. "عَلَیْکُمْ أَنفُسَکُمْ" (مائده105) به خودت بپرداز و حواست را جمع کن که معنای انسانیت را به بازی نگیری، بزرگ شوی و دنیا را زیر پای خودت ببینی.
اسلام آیین انسان محوری است و الگوی انسانیت را در سوره انسان به نیکی بیان می دارد: " وَیُطْعِمُونَ الطَّعَامَ عَلَى حُبِّهِ مِسْکِینًا وَیَتِیمًا وَأَسِیرًا" آیه8 انسانِ انسان محور نه تنها لذایذ دنیا را فقط برای خودش نمی خواهد بلکه غذای سهم خودش را به آن نیاز دارد هم به دیگری می بخشد بی هیچ چشمداشت و توقع و منّتی. "إِنَّمَا نُطْعِمُکُمْ لِوَجْهِ اللَّهِ لَا نُرِیدُ مِنْکُمْ جَزَاءً وَلَا شُکُورًا" آیه9
اگر آن قدر بزرگ شدی که برای خدا و بی آن که انتظار یک تشکر خشک و خالی را از دیگران داشته باشی، از آن چه که حق و نیاز خودت است بگذری و انسان دیگری را محور توجّهت قرار دهی، انسان حقیقی و "انسان محور واقعی" شده ای.
راستی دقت کرده اید خدا چه زیرکانه، در سوره ای که به نام انسان است، الگوی راستین انسانیت را معرفی کرده است؟! این آیه ها در شأن و وصف چه کسی نازل شده است؟
نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت متحیّرم چه نامم شه ملک لافتی را
چهارچوب ها و حریم ها تا کجا معتبرند؟ هر چیز برای خود حریم و مرزی دارد. انسان برای خود، حریم قائل است و اگر احساس کند کسی به حریم او نزدیک می شود از خود عکس العمل نشان می دهد. به طور مثال اگر در خیابانی خلوت، کسی شانه به شانه دیگری راه برود برای او ناراحت کننده و آزار دهنده است اما اگر در پیاده رویی شلوغ و پر ازدحام چنین اتفاقی بیفتد امری طبیعی جلوه می کند. مرز اعتماد و اعتقاد به حریم ها چیست؟
با چه معیاری می توان حریمی را نادیده انگاشت یا این که آن را محترم شمرد؟ آیا همیشه باید در برابر قاعده خطوط قرمز مطیع بود؟ اصلا آیا می توان هر حریمی را خط قرمز محسوب کرد؟ اگر در چهارچوب یک علم، دانشجو خود را مطیع سر به زیر قواعد آن بداند هیچ گاه می تواند به یافته ای نو دست یابد؟ اگر دانشجو علم استاد را کامل و بی نقص بپندارد آیا امکان دارد که در نهایت، خود شخصیتی بالاتر از استاد بشود؟
آیا باید سرباز بی چون و چرای فرامین علمی بود؟ آیا علم حقیقتاً علم است؟ یعنی به این راحتی، حقیقت محض کشف شده است؟ به راستی علم چیست و هدف از فراگیری آن چه می باشد؟ آیا می توان نقطه پایانی بر پیشرفت علوم ترسیم کرد؟
مگر نه آن که بین حقیقت و واقعیت تفاوتی بس شگرف وجود دارد؟
واقعیت آن است که هست و حقیقت چیزی است که باید باشد. گاه آن چه که باید، هست و آن چه که هست باید است و گاه بین این دو فاصله ای عمیق پدیدار می شود. آیا چهارچوبی که بر خلاف حقیقت باشد یا به آن رهنمون نگردد اعتبار دارد؟ آیا علم همان حقیقت است؟
طبق آموزه های اخلاقی دین، در حریم نفسانی اگر کسی مرزهای خود ساخته خویش را بشکند و در موضعی برتر، خویشتن خویش را به محاکمه بکشاند «حاسبوا قبل ان تحاسبوا» در علم، اخلاق و اعتقاد راهی نو یافته و توان طی نمودن پله های ترقی و رشد معنوی را پیدا می کند. حصار نفس باید شکسته شود آن هم با دست اراده انسان مومن که می خواهد وجودش را از حقیقت سرشار کند.
در عرصه هنر نیز سر سپردگی محض به قالب های خشک، هیچ گاه هنرمند را ماندگار نمی سازد. باید باور داشت این هنر است که باید زاینده قوانین و قالب ها باشد نه آن که خود، زاییده قالب ها بشود. فنون ادبی بر اساس آثار دلنشین پیشینیان نگاشته شد و امروزیان به جبر باید تسلیم بی چون و چرای آن قواعد باشند و البته این گونه دیگر ماندگار شدن، کمی بعید به نظر می رسد.
شاید اگر نیما چند قرن پیش از این به عرصه وجود پا می گذاشت، در قرن بیستم حافظ و سعدی محکوم به نقض چهارچوب های هنر شده و از محیط اهل فن، طرد می گشتند.
متاسفانه سر سپردگی بعضی از اهالی هنر به جایی رسیده که بی پروا به شاگردان شان توصیه می کنند دین خود را بیرون کلاس بگذارند و بعد وارد محفل شوند که هنر از نگاه آنان هدفی جز هنر ندارد و دین یعنی انسانیت مزاحم این مطالبه حداقلی است!
از منظر آنان برای رشد می توان حیوان شد در حالی که عقل حکم می کند راه کمال، بالاتر از عالم بشر، خدایی شدن باشد و بس.
هنر یعنی نگاه فلسفی به عالم و این گونه دیگر نیاز به آراستن تخیلی ظاهر نیست. هنر، صرف بیان احساس نیست که ابراز آن از بهائم نیز ساخته است. سر سپرده به قوانین و قواعد اگر اهل حصار شکنی نباشد و معیار حریم ها را نداند به منجلاب هلاکت سقوط خواهد کرد. علم نیز برای رسیدن به حقیقت است. ممکن است مکشوفات تجربی و آزمایشی بشر، گاه انسان را به حقیقت رهنمون سازد، اما لزوما معنای کشف، دستیابی به حقیقت نیست. مقام علم را باید به حقایق، (خلقت) و نه واقعیات (طبیعت) ارتقا داد.
در این تعریف، علوم تجربی هم الهی اند چرا که فعل خدا را محور کشف خویش می دانند. تعجب این جاست آنان که به "قول" خدا می پردازند به طور معمول در عمل، اعتقادی راسخ تر نسبت به آنانی دارند که "فعل" خدا را هر روز، زیر و رو می کنند.
تعجب دیگر از متولیان علم و فرهنگ است که اخبار دین پژوهی و رشد و تولید در این عرصه را در فهرست روزانه دیگر اخبار علمی رسانه نمی گنجانند.
نقل است از عارف بزرگوار آیت الله بهاء الدینی که می فرمود این چه علمی است که استاد دانشگاه به رستوران می رود، در بشقاب او به جای مرغ، گوشت کلاغ می گذارند. او با لذت می خورد و با به به و چه چه وعده می دهد که دفعات بعد هم مشتری همین رستوران خواهد شد!
قوای حسّی به ظاهر هوشمند او علم یقین آور و «تطمئن القلوب» را به خودی خود رقم نخواهد زد. و البته که شک، علم نیست ولو مرتبه پایین آن.
علم، نور است. نور، رسالتی جز نمایاندن حقیقت ندارد که انما یخشی الله من عباده العلماء. آن چه که انسان را به خود غرّه کند چیزی جز ظلمت جهل نیست گرچه در زر ورق علم و اندیشه پیچیده باشد.
اگر واقعیت به جای حقیقت بنشیند و طبیعت به جای خلقت، علم چه درباره قول خدا باشد و چه در حیطه فعل او روشنگر نخواهد بود. و اینگونه آیا اسلامی شدن پایگاه های علمی روزی میسّر خواهد شد؟
چگونه است حوزه و دانشگاهی که باید مبدا تحولات جامعه باشند یکی گاه به خواب می رود و آن دیگری پا به کژ راهه می گذارد؟
9/11/85 قم . تاسوعای حسینی.
به علم و دانش اهمیت میداد. دنبال این بود که زیرساخت های فکری جامعه را مستحکم کند. شاگرد جذب میکرد و کرسی های علمی را در همه جا بنیان می نهاد. برای دانشمندان احترام ویژه ای قایل بود. شاگردانی را که در گوشه و کنار به رفع شبهات فکری مردم مشغول بودند حسابی مورد تشویق قرار می داد.
اما
راه همانی است که از کرب و بلا می گذرد.
علم بدون معنویت و جهاد معنا ندارد.
می گفت:کسانی که نماز را سبک بشمارند مورد شفاعت ما قرار نخواهند گرفت.
روضه اباعبدالله را برپا میکرد و خودش می ایستاد دم در مجلس. می گفت:مادرمان حضرت زهرا هر جا که روضه حسین برپا شود می آید و به گریه کن ها خوش آمد می گوید.
آمدند که دستگیرش کنند ترس و وحشت راه انداختند. خانه اش را به آتش کشیدند.
چشمانش خیس اشک شد. دشمن لبخندی زد به خیال آن که سلاله زهرا از دود و آتش ترسیده است.
حرفهایش طعم روضه داشت:من اینجا ایستاده ام. بزرگترها کنار کودکانم هستند. گزندی از آتش به فرزندانم نخواهد رسید. با این حال ترسیده اند و فریاد می زنند. اما چه کشیدند بچه های حسین که تشنه و گرسنه بودند. دیگر پشت و پناهی برایشان نمانده بود. وسط بیابان میان دشمن پست از آتش خیمه ها با پای برهنه به وسط خارها می دویدند. لایوم کیومک یا اباعبدالله ...
دکتر جان کوپر که درلندن مرکز شیعه شناسی تأسیس کرد، در ابتدا اصلاً مسلمان نبود. در دانشگاه پزشکی اهواز تدریس می کرد که با دانشجویی آشنا شد به نام حامد جرفی. حامد که در رشته زبان های انگلیسی و فرانسه تحصیل می کرد و علاوه بر آن به زبان عربی نیز مسلط بود، صفحاتی از نهج البلاغه را برای استاد ترجمه کرد. کوپر محو معانی بلند و کلمات حکیمانه مولا شد. گفت: علی روانشناس بزرگی است. اسلام آورد و بعد تصمیم گرفت مدتی را با حامد همخانه شود بلکه از رفتار او آداب دین را بیشتر بشناسد.
لابد حامد رفتاری مطابق با اسلام داشت و از آن دست آدم هایی نبود که دین را فقط در زبان خلاصه کند که استاد شیفته رفتارش گردید و با الهام از او اسلام علوی را به پایتخت انگلستان کشاند.
حامد جرفی اهل هویزه بود. در دانشگاه اهواز درس می خواند. اندکی هم با دروس حوزوی آشنا بود. کتاب های شهید مطهری و بعضی آثار و احادیث اسلامی ار ترجمه می کرد و به دست جوانان اروپایی می رساند.
در شرکت نفتی پارسونز که یک شرکت غیرایرانی بود کار می کرد و همان جا نیز با ترجمه نهج البلاغه چند نفر از کارمندان خارجی را به آیین اسلام درآورد.
مبارزات تشکیلاتی اش بر ضد رژیم ستشاهی باعث صدور حکم اعدام صحرایی برای او گردید. زندگی مخفیانه اش تا پیروزی انقلاب ادامه داشت. بعد از انقلاب مدتی مترجم مخصوص امام بود در مصاحبه های مطبوعاتی با خبرنگاران خارجی.
جنگ شروع شده یا نشده آمد خوزستان. منافقین در اهواز او و دوست صمیمی اش سید حسین علم الهدی را به محاصره درآوردند. درگیری شجاعانه این دونفر نه تنها عملیات تروریستی منافقین را ناکام گذاشت بلکه از آنها تلفات هم گرفت.
اول معلم بود. مردم هویزه طوماری جمع کردند که بخشدارشان بشود. حکمش آمد و شد بخشدار هویزه. عشایر را بسیج کرد و راه را بر شبیخون دشمن بست. بعثی ها او را شناسایی کرده بودند و از طریق رادیو، تهدیدش می کردند.
به سختی بیمار شد. از خدا خواست در بستر نمیرد. گفت: حیف است آدم مرید مولا علی باشد و مثل مولا شهید نشود.
بخشداری هویزه مرکز فرماندهی و بسیج مدافعین شهر بود. دشمن ساختمان بخشداری را به توپ بست. ترکشی آمد و فرق سر حامد را شکافت. او را به تهران بردند. مدتی در کما بود. درست روز هفدهم دی 59 که سید حسین علم الهدی و یاران عاشورایی اش در کربلای هویزه، زیر شنی تانک ها پرپر می زدند، حامد جرفی نیز بال و پر گشود و به دوستانش پیوست.
اگر به بهشت زهرای تهران رفتید، مزار او را در قطعه 24 زیارت کنید.
*نامه روح بخش شهید سید حسین علم الهدی خطاب به خواهرش*
سید حسین علم الهدی از دانشجویان شهید پیرو خط امام است که در کربلای هویزه ماندگار شد و مزار او و یارانش امروز زیارتگاه عاشقان کوی وصال و شهادت است. این دانشجوی شهید در نامه ای زیبا خطاب به خواهر بزرگوارش که به مناسبت عید نوروز نگاشته شد توصیه هایی در خصوص تکلیف انسان به خصوص زنان در عرصه خلقت و لزوم هوشیاری در قبال جاذبه های فریبنده دنیا و فرهنگ مصرف گرایی غرب داشته که جالب و خواندنی است:
"علم به ما روشنایی و توانایی می بخشد و ایمان عشق و امید و گرمی، علم ابزار می سازد و ایمان مقصد، علم سرعت می دهد و ایمان جهت، علم توانستن است و ایمان خوب خواستن، علم می نمایاند که چه هست و ایمان الهام می بخشد که چه باید کرد.
علم انقلاب برون است و ایمان انقلاب درون، علم جهان را جهان آدمی می کند و ایمان روان را روان آدمیت می سازد، علم وجود انسان را به صورت افقی گسترش می دهد و ایمان به شکل عمودی بالا می برد، علم طبیعت ساز است و ایمان انسان ساز. هم علم به انسان نیرو می دهد، هم ایمان، اما علم نیروی منفصل می دهد و ایمان نیروی متصل. علم زیبایی است و ایمان هم زیبایی است. علم زیبایی عقل است و ایمان زیبایی روح، علم زیبایی اندیشه است و ایمان زیبایی احساس. هم علم به انسان امنیت می بخشد و هم ایمان. علم امنیت برونی می دهد و ایمان امنیت درونی. علم در مقابل هجوم بیماریها، سیلها، زلزله ها، طوفانها ایمنی می دهد و ایمان در مقابل اضطرابها، تنهاییها، احساس بی پناهیها، پوچ انگاریها. علم جهان را با انسان سازگار می کند و ایمان انسان را با خودش. نیاز انسان به علم و ایمان تواما، سخت توجه اندیشمندان را (اعم از مذهبی و غیر مذهبی) برانگیخته است."
یکی از ویژگی های ارزنده شهید مطهری که باعث شد آثارش این گونه بعد از چند دهه زنده و باطراوت بوده و پاسخگوی نیاز جامعه قرار گرفته و دست به دست بچرخد، ارائه قابل فهم مفاهیم علمی با رویکرد کاربردی توسط این استاد بی نظیر و مجتهد بزرگ است. کتاب های مطهری از آن دست آثاری است که فراتر از قفسه کتابخانه ها سطح جامعه و اذهان عموم را نشانه گرفته و بی هیچ پیرایه و اضافه گویی و گزاف نویسی، ابعادی از علوم دین را عرضه می کند که مشکلات ذهنی مردم و خلأهای فکری جامعه را پوشش بدهد.
کتاب خواندنی "انسان و ایمان" اثر گرانسنگی است که به شکلی مختصر و قابل فهم، مبانی اندیشه اسلامی در مواجهه با عناصر عالم را به مخاطب منتقل نموده و قدرت تفکر دین و گستره جامع و بی پایان آن را به نسبت همه اندیشه های زمینی و ساخته و پرداخته ذهن بشر، به رخ می کشاند. با مطالعه این کتاب در برابر بسیاری از شبهات فریبنده، بیمه خواهید شد.