اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
بایگانی
آخرین نظرات

ایستاده بمیریم

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۱ آذر ۱۴۰۴، ۰۹:۳۸ ق.ظ

عکس / تناور یعنی جمهوری اسلامی

 

همه شهدا مرد بودند چه مرد چه زن، همینکه جلوی دشمن ایستادند و کم نیاوردند و به دل خطر زدند، نشان سر قامتی آنهاست.

بعضی خاطرات لحظه آخری شهدا واقعا زیباست. منافق می گفت رفتیم مغازه خشکشویی که پر از عکس امام و شهدا بود. به شاگرد مغازه، (شهید شعبان ترابی) گفتیم عکسها را دربیاور و پاره کن. اسلحه را گرفتیم طرفش. نگاهی به ما کرد. انگار فهمید بالاخره می زنیم و ترورش میکنیم. دوست داشتیم بیفتد به التماس. آرام و خونسرد رفت یکی از عکس ها را با احترام از جایش در آورد و گوشه ای گذاشت. چندبار تهدیدش کردیم. چند بار دیگر همین کار را کرد. کفرمان درآمد. به سمتش شلیک کردیم؛ اما نگاههای مطمئن و آرام و استوارش کابوس همیشگی ما شد. شهید هندویان پاسدار بود. چریکهای فدایی در جریان حمله به آمل، او را وسط شهر دستگیر کردند. جلوی مردم گفتند بگو مرگ بر خمینی. اسلحه را گرفتند طرف دهانش. این جا جای کم آوردن نبود. فریاد زد مرگ بر آمریکا. مرگ بر منافق... شهید شفیعی قم وقتی اسیر شد تن مهجور و مجروحی داشت. می آمدند برای بازجویی. محکم و استوار می گفت من پاسدار خمینی هستم و از امام و راهش دفاع میکرد. اسرا می گفتند عراقی ها می ترسیدند و از اتاق بیرون می رفتند. ایرج نصرت زاد چقدر مرد بود. ارتشی زمان شاه که بعد از از انقلاب به خدمت مردم درآمد. در فیلم غریب با بازی فرهاد قائمیان دیده ایدش. کومله ها دستگیرش کردند. تهدیدش کردند که بیسیم بزند نیروها عقب بروند. مرد و مردانه ایستاد، بیسیم را دست گرفت. خودش را معرفی کرد و از نیروهایش خواست محکم و استوار در مقابل دشمن بایستند و از خاک کشور دفاع کنند. با تیر زدند که هیچ، پیکرش را هم به دار آویختند.

شهید نوایی در جاده هراز مغازه داشت و ظروف پلاستیکی می فروخت. منافقی که ترورش کرد می گفت رفتیم به مراسم ترحیمش. برای شهید حجله گذاشته بودند. روی اعلامیه تبریک و تسلیت شهید جمله ای نوشته بود که آتشمان زد و روز و شبمان را به هم ریخت. آن عبارت این بود: شیعه مکتب علی، رنگ عوض نمی کند.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">