اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

روزخوش در آسایشگاه سالمندان به پایان رسید!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۲۶ ب.ظ

آخرین روزهای سال 77 و نخستین روزهای سال78 بود که خودمان را به کاروان پیاده حرم تا حرم رساندیم تا پس از طی مسیر با پای پیاده از اسلام آباد غرب تا مرز خسروی، دعای عرفه را همراه آزادگان و سید و سالارشان مرحوم سید علی اکبر ابوترابی در نزدیکترین نقطه کشورمان به کربلا زمزمه کنیم. از بچه های بابل من بودم و علی رنجبر و مجید قلی پور و حسین حبیبی و مرتضی سیدی و یک نفر دیگر که نامش را نمی دانم. اندکی بعد البته متوجه شدیم دوستان دیگری از بابل به خصوص از روستاها هم حضور دارند.

صفای همنفسی با اهل دل به خصوص سید آزادگان از شیرین ترین خاطرات عمرمان است که جایی به آن خواهم پرداخت.

در بین آزادگانی که با آنها آشنا می شدیم، پیرمرد اهل حالی بود به نام حاج عباس روزخوش، اهل خوزستان. او به دلیل کهولت سن دو سال قبل از آزادی رسمی آزادگان به ایران تحویل داده شده بود.

تا فهمید اهل بابلیم زود آمد سراغمان و احوال حسین مسود را پرسید!! هر چه فکر کردیم چنین نامی را به خاطر نیاوردیم. شروع کرد به نشانی دادن. گفت مرا بعد از آزادی آوردند به بابل تا هدیه ای را به رسم قدردانی به همسر این اسیر اهدا کنم. این اسیر و همسرش در حقیقت با هم نامزد بودند. حسین بعد از اسارت به نامزدش در نامه ای اجازه داد که به وکالت از او به این پیوند خاتمه داده و با توجه به نامشخص بودن آینده اسارت، دنبال زندگی خودش برود. اما این شیرزن ایستاد و گفت دست از صبر و بردباری تا بازگشت همسرش نخواهد کشید....

فهمیدیم منظورش حسین منصف است. ذوق کرد و گفت درست است همان که گفتید؛ حسین مسود!

علی فردوس را هم گویا می شناخت و از او تعریف می کرد.

پیرمرد که از او با عنوان علمدار کاروان یاد می کردند دیگر هر وقت فرصتی دست می داد بچه های بابل را پیدا می کرد و می آمد پیشمان و سعی می کرد در حد توانش هوای ما را داشته باشد.

بعد از عرفه دیگر خبری از حاج عباس نداشتیم اما هر وقت حسین منصف را می دیدیم یادی از آن پیرمرد باصفا هم برایمان زنده می شد.

دیروز به طور اتفاقی منتوجه شدم حاج عباس روزخوش به تازگی در گوشه آسایشگاه سالمندان به رحمت حق رهسپار شد و در بیستم فروردین امسال در شهر بهبهان تشییع گردید. روحش شاد. بخشی از تصاویری که وبلاگ کوچه شهید به عنوان گزارشی از تشییع پیکر آن مرحوم منتشر کرده است را خدمتتان تقدیم می کنم:


  • سیدحمید مشتاقی نیا

ستاره ای بدرخشید

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۳۲ ق.ظ


شب گذشته میهمانی ارزشمند داشتم. حضرت آیت الله توکل در ادامه سرکشی به شاگردان خود این بار به منزل حقیر تشریف آوردند. در این جلسه که دو تن از نمایندگان محترم مجمع طلاب شهرستان بابل نیر حضور داشتند؛ اینجانب ضمن ارائه گزارشی از حال و هوای فاطمیه در بابل در خصوص نیاز مبرم برخی مساجد سطح شهرستان به روحانی مستقر، توضیحاتی را محضر ایشان ارائه نمودم. یک قول هم از حاج آقا گرفتم که در فرصتی مناسب (احتمالا تابستان)  در یکی از سلسله نشست های بصیرت که توسط انصارحزب الله بابل برگزار می شود شرکت نمایند. درباره هیئت علمدار حسین علیه السلام آقا مجید رضانژاد و حرکت خوب و موفقی که این مجموعه در جذب جوانان و تأثیرگذاری بر فضای شهر آغاز کرده هم توضیحاتی عرض کردم. حاج آقا علاقمند بودند در فرصتی مغتنم، با دوستان این هیئت دیدار داشته باشند. ایشان از دور یا نزدیک با اغلب هیئت های مطرح شهرستان آشنایی داشته و از فعالیت های آنان در مجموع اعلام رضایت نمودند. درباره لزوم توجه بیشتر به حدود پنجاه شهید مدافع حرم در قم نیز نکاتی مطرح شد.

در خصوص برخی مسائل مهم فرهنگی، اجتماعی و سیاسی شهرستان، استان و کشور هم مسائلی طرح گردید که اجازه انتشار آن را ندارم. به جاست از این استاد فرزانه بابت عنایتی که نسبت به شاگردان خود دارند تشکر کنم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تله انفجاری در یک امامزاده!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۴، ۰۱:۰۷ ب.ظ


یکی از خبرهای مربوط به آخرین روزهای سال گذشته که با توجه به ایام نوروز و تعطیلی رسانه ها تقریباً مورد توجه قرار نگرفت در خصوص کشف عملیات تروریستی در ناحیه ای از شمال کشور است.

پیش از خواندن خبر لازم است توجه داشته باشید که اهل سنت مقیم ایران از برادران اصیل هموطن ما محسوب می شوند. در این بین اهل سنت مناطق شمال و شمال شرق، محبت خاصی نسبت به برادران شیعی خود دارا هستند. زندگی مسالمت آمیز و برادرانه شیعه و سنی در این مناطق، تروریست های ناجوانمرد وابسته به آل سعود خبیث را به خشم واداشته است:

تله انفجاری درآستان امامزاده روستای ساورکلاته علی آباد کتول با کمک دوربین های مدار بسته شناسایی وخنثی شد.
سخن نیوز:/به گزارش ساجدنیوز/یک منبع آگاه دراداره کل اطلاعات گلستان به واحد خبری صداوسیما گفت : عاملان این اقدام همچنین برای افزایش شدت انفجار، گازشهری را هم باز گذاشته بودند که سربازان گمنام امام زمان (عج) ازاین مسئله به موقع با خبرشدند.
این منبع آگاه همچنین اضافه کرد، پیش بینی می شود عامل یا عوامل طراحی این اقدام خرابکارانه قصد داشتند با توجه به ازدحام پنج شنبه آخرسال آستان امامزاده روستای ساورکلاته علی آباد کتول ، تلفات حادثه راهم افزایش دهند. 
این منبع درخاتمه افزود: تحقیقات جهت شناسایی ودستیری عامل یا عوامل بصورت گسترده ادامه دارد.
روستای ساورکلاته علی آبادکتول با 400 نفر جمعیت در 45 کیلومتری شمال شرق گرگان مرکزگلستان قراردارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قم و شهدای پاکستانی مدافع حرم

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۲۵ ب.ظ

عصر پنج شنبه در آستانه میلاد بانوی دو عالم، هفت شهید پاکستانی مدافع حرم از تیپ زینبیون در قم تشییع و خاکسپاری شدند. 

یکی از شهدایی که تشییع شد، شهید «جمیل حسین» معروف به «چمچه مار» است که پیش از این دلاوری‌های زیادی را در منطقه پاراچنار پاکستان نشان داد و در ‌‌نهایت در حین دفاع از حرم حضرت زینب (س) به شهادت رسید.

«چَمچه مار»

سهیل کریمی از مستندسازان برجسته ایران است. او چندین سفر به پاکستان، سوریه، افغانستان و کشورهای مختلف داشته و با حضور در میان مردمان این کشور‌ها مستندهای زیادی با محوریت اقوام و جبهه مقاومت اسلامی ساخته است.

 یکی از دوستان پاراچناری او با نام «چمچه مار» چند روز پیش در سوریه به شهادت رسید.

سهیل کریمی در یادداشتی کوتاه در صفحه اجتماعی خود وصفی درباره روزهای رزم و صلابت او به زبان نزدیک به محاوره نوشته است که در ادامه می‌خوانید:

غیور راست مى‌گفت. تو تموم مدتى که رو یال کوه و در پناه خاک‌ریز و کانال کم‌عمق، دو لّا دو لّا این ور اون ور مى‌رفتیم، چمچه مار شَق و رَق و ایستاده، بدون کوچک‌ترین ترسى از تیر خصم، راه مى‌رفت و مواضع دشمن رو برانداز مى کرد. چشم تو چشم دشمن. عین مار کبرا. عین چمچه مار.

بهش می‌گفتند چَمچَه مار. خیلى زمخت بود و عبوس. لااقل تو اولین دیدارمون این جور مى‌نمود. بالاى کوه هاى خِیواص. در مجاورت روستاى تازه آزادشدهٔ شلوزان. در شرقی‌ترین نقطهٔ منطقهٔ پاراچنار پاکستان و کمى قبل از مرز افغانستان. برعکس همهٔ پشتون‌های شیعهٔ پاراچنار، دستار طالبى سرش بود و نه کلاه چترالى. صورتش هم صاف بود از تیغ اصلاح. یه شاخه گل داودى زرد رنگ هم گذاشته بود روى گوش سمت راستش. نمى دونم چرا. و همین من رو گول زد.

وقتى دوربین رو سمتش آوردم با غیظ و به پشتون گفت نگیر. از من تصویر نگیر! اصلاً باهاش بحث نکردم. اصرار به تصویر گرفتن هم نداشتم.

تازه ناهار خورده بودیم. پایین کوه و تو مسجد حضرت زهرا شلوزان. البته من نخوردم. مزاجم با آب پاراچنار سازگار نبود. کم می‌خوردم و هر چیزى رو هم نمی‌خوردم. حالا اینجا سفرهٔ نون و پنیر و چاى پهن کرده بودند. دقیقاً تو خط مقدم جبهه و کمى عقب‌تر از یال کوه مشرف به مواضع طالبان. چمچه مار همین‌طور که داشت لقمهٔ درشتى واسه خودش می‌گرفت رو به بقیه به من اشاره کرد و گفت؛ خارجیه؟ هلال آقا گفت؛ ایرانیه! گل از گل چمچه مار شکفت. لقمه تو دهنش تمام قد در مقابلم ایستاد. به زور سر سفره نشوند و برام یه لقمهٔ نون و پنیر گرفت. به پشتون گفت چرا پس نمى‌گى ایرانى هستى؟! لب خندى شیرین تحویلش دادم. گفت دوربینت رو روشن کن و دنبالم بیا.

از یه خاک‌ریز کم‌عرض و کم‌عمق به سنگرى بردمون که از دریچه‌اش موضع طالبان تو تیررسمون بود. گفت اون جا رو بگیر. بعد نشست پشت تیربار و یه باکس تیر رو تو سرشون خالى کرد. ول وله اى اون ور راه افتاد. گفت دوربینت رو بذار کنار و بیا اینجا. دوربین رو دادم به اسد على و گفتم لنزش رو بگیر طرف ما. هنوز نمى‌دونستم چه‌کار داره. رو به هلال آقا گفت: مى‌خوام این جوون ایرانى دِین ش رو به دین ش ادا کنه! بعد تیربار رو سپرد به من.

سنگر اصلى طالبان پاکستانی رو دقیق نشون‌ام داد. بعد گفت امون شون رو بِبُر. بسم اللهى گفتم و تموم قطار توى باکس رو ریختم سرشون. یکى که با دوربین اون ور رو زیر نظر داشت داد می‌زد خورد خورد! حالا دیگه نفهمیدم اغراق می‌کرد یا خواست مهمون نوازى رو در حق من تموم کرده باشه! تو مسیر برگشت از این سنگر هم، طالبان لطف ما رو بى پاسخ نذاشتند و اگر اقدام سریع و به جاى چمچه مار نبود و هُل دادن من روى زمین، لحظه آب کش مى شدم. شاخه گل داودى از لاى لاله ى گوشش به زمین افتاده بود. اون رو برداشتم و وقتى به سمت من مى چرخید به طرفش بردم. خنده شیرینى رو لبش نشست و به فارسى گفت: دوستى! بعد دست رو شونه من گذاشت و فشرد.

 لاغر بود و قد بلند. ابهتى خاص داشت. یه جورایى من رو یاد حاج احمد متوسلیان مینداخت. با همون صلابت فرماندهى. از هم راه دیگه مون غیور پرسیدم چرا بهش مى‌گید چمچه مار؟ غیور همون جور که شیفته، قد و بالاى چمچه مار رو تماشا مى‌کرد گفت: مثل مار کبرا می‌مونه. با همین هیبت میره تو مواضع طالبان و چند روزى باهاشون سر می‌کنه، تو جلسات شون شرکت می‌کنه. نظر میده و نظر مى‌گیره. بدون اینکه کوچک‌ترین شکى از شیعه و پاراچنارى بودنش ایجاد کنه. بعد خیلى خون سرد میاد این ور و عملیات بچه‌ها رو فرماندهى می‌کنه. به همین راحتى. نه پنهون شدنى، نه استتارى، نه حتا خم شدنى. مثل یه مار کبرا. مثل چمچه مار.

غیور راست می‌گفت. تو تموم مدتى که رو یال کوه و در پناه خاک‌ریز و کانال کم‌عمق، دو لّا دو لّا این ور اون ور مى‌رفتیم، چمچه مار شَق و رَق و ایستاده، بدون کوچک‌ترین ترسى از تیر خصم، راه مى‌رفت و مواضع دشمن رو برانداز می‌کرد. چشم تو چشم دشمن. عین مار کبرا. عین چمچه مار.

و امروز صبح غیورحسین برام پیغام فرستاد: چمچه مار رو یادت می‌اد؟ سر ارتفاعات خِیواص؟ دیروز تو سوریه شهید شد. مثل شیر…

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه های فاطمیه بابل (18)

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۱۹ ب.ظ

این آخرین قسمت سریال حاشیه های فاطمیه است. بسیاری از خوانندگان غیربابلی اشک آتش از این رویه وبلاگ انتقاد کرده و اصرار داشتند که در خصوص مسائل فراگیر و غیر بومی مطالبی را منتشر کنم.

دیگر مجالی نیست از مصاحبت با دوستان همراهی چون آقایان محمدعلی کرامتی و حسین حسین زاده نوری و سایر سروران بنویسم. برخی از بزرگواران را هم که توفیق زیارت نداشتم. حاج آقا مؤیدی بزرگوار در سفر قم تشریف داشت. قدم نوه نورسیده شان به نام آقا علی رضا را به ایشان تبریک می گویم. خدمت امام جمعه محترم بابل حاج آقا روحانی و حجت الاسلام پوراکبر مدیر مدارس علمیه بابل هم رفتم که تشریف نداشتند. در چند جلسه انتخاباتی هم شرکت داشتم. متأسفانه بعضی آقایان صدها میلیون تومان تا کنون برای تبلیغات غیررسمی خود خرج کرده اند و معلوم نیست با ورود به مجلس قرار است چه سودی از این سرمایه گذاری خود به دست آورند. مردم بابل انصافاً باید در این مسائل با پرهیز از آفت طایفه گرایی به رصد و تحلیل بی طرفانه وقایع و عملکردها بپردازند.

خدمت چند تن از ائمه جمعه محترم برخی شهرها هم مشرف شدم. یکی از این ائمه جمعه را برای اولین بار زیارت کردم. انسان بسیار شریف و خوش خلقی بود. تنها ضعف مشهود او دوری از مبانی دین و بی مایگی در عرصه فکر و تدبیر بود. او به راحتی و بی پروا افرادی از منتقدین خود را اسم می برد و آنها را بی دین می نامید. یا این که مثلاً معتقد بود مانور تجمل مسئولین آنهم از کیسه بیت المال یک ارزش برای جامعه محسوب می شود! مجبور شدم چند تذکر برادرانه به او داده و از باب امر به معروف از ایشان بخواهم سعی کند افکارش را به مبانی دین نزدیک تر کند. به قم که رسیدم بلافاصله مسئله را از طریق نهاد نظارتی مرتبط با ائمه جمعه پیگیری کردم. تردیدی ندارم در مورد انتخاب این فرد برای چنین امر خطیری کوتاهی و شتابزدگی صورت گرفته است. این فرد دومین نفری بود که در عید امسال از مصاحبت با او احساس خسران نمودم. پیش از این یک روحانی در ساری به من فهماند که می شود با ریش سفید نیز همه داشته های علمی و معنوی خود را به افراد یا مجموعه های قدرت طلب فروخت و برای جلب رضایت بندگان خدا، خدا را به معامله گذاشت. لحظات همکلامی با چنین اشخاصی، یک نوع عذاب چندش آور محسوب می شود. دعا کنیم خدا عاقبتمان را ختم به خیر کند. بگذریم.

 پیشرفت مادی و معنوی شهرستان بابل یا هر شهر و نقطه دیگر در گرو عدم رضایت نسبت به وضع موجود است. به شرطی دو روزمان مساوی نخواهد بود که به وضع امروزمان قانع نبوده و درصدد پیشرفت خود باشیم. این نوع نگاه، مسئولان و افراد مؤثر در جامعه را وا می دارد که برای خیر رساندن به مردم منتظر صدور بخشنامه از بالا نبوده و به حد توان از هر اقدام سازنده ای که برایشان مقدور است کوتاهی نورزند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه های فاطمیه بابل (17)

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۴، ۰۱:۰۲ ب.ظ


کار فرهنگی فقط برگزاری مراسم جشن و عزا در مناسبت های رسمی نیست. یکی ازموثرترین و ماندگارترین رویکردهای فرهنگی در جامعه، دقت در نوع معماری مبتنی بر آداب و رسوم و ارزش های اعتقادی است. شهر بابل به رغم ماهیت مذهبی آن از این منظر دارای ضعف هایی مشهود است. تقریباً هیچ برنامه و سند چشم اندازی برای حفظ هویت بومی و اسلامی این شهرستان در عرصه معماری و شهرسازی وجود ندارد.

به تعبیر ظریف یکی از دوستان نکته سنج، بابل دارد تبدیل به گاراژی (شما بخوانید تابلو)ازجلوه های  تمدنی غرب در قالب معماری می شود و کسی که از بیرون پا به جغرافیای این شهر می گذارد حتی نمی تواند احساس کند که وارد شهری از خطه شمال ایران گردیده چه برسد به آن که باور کند این شهر از نظر معماری دارای هویت ایرانی و اسلامی است.

وبلاگ اشک آتش پیش از این نسبت به بی اعتنایی مسئولان شهری برای ساخت ساختمان هایی با نمادهای اسلامی در سطح شهر و در عوض به چشم آمدن برخی نمادهای معماری غربی در ساختمان تعدادی از مراکز تجاری ، مسکونی و حتی آموزشی با ذکر مصادیق آن هشدارهایی را بیان کرده بود.

در ایام انتخابات شورای اسلامی شهر هم خوب به یاد دارم که بعضی از کاندیداهای ارزشی وعده داده بودند که نسبت به نمای شهری مبتنی بر آموزه های دینی که در فرمایشات مقام معظم رهبری بارها مورد تأکید قرار گرفته، حساسیت خواهند داشت. ظاهراً در این خصوص کم لطفی دوستان بسیار محرز است.

جلوه های بومی، ایرانی واسلامی شهرستان بابل در عرصه معماری همچنان در بعضی محله های قدیمی شهر به چشم می آید. بخشی از این بافت ها و بناهای سنتی با همت مسئولان و البته با تلاش چشمگیر بعضی خیّرین، حفظ و مراقبت می شود و انبوهی دیگر هم در معرض نابودی و تخریب قرار دارد. بعید می دانم مسئولان محترم برنامه ای برای حرکت در این راستا داشته باشند. بد نیست بعضی مسئولان عزیز شهرستان به جای شرکت در تور کیش و ... سفری به شهر یزد داشته و از تجربه بهره گیری مسئولان دارالعباده از بناهای سنتی این شهر در جذب گردشگر وتوریست مذهبی استفاده نمایند. هنوز حتی یک بنای قدیمی و مبتنی بر معماری اسلامی در شهرستان بابل به عنوان مرکزی فرهنگی مورد بهره برداری قرار نگرفته است.

نکته دیگر در خصوص حفظ ظاهر ایرانی شهر، لزوم نظارت بر به کارگیری اسامی و نام های خارجی در تابلوها و در دیوار مغازه ها و مراکز تجاری است. با این که نهادهایی موظف به صیانت از زبان فارسی و ممانعت از به کارگیری اسامی و آرم های خارجی بر تابلوی فروشگاه ها هستند؛ اما گردشی کوتاه در خیابان ها و بازار شهر نشان می دهد گویا این قانون به حال خود رها شده است. بی جهت نیست که تنها دیدبان فرهنگی کشور نگران زبان پارسیست !

در آخر باز تعبیر دوست نکته سنج خود را تکرارمی کنم : بابل دارد تبدیل به گاراژی( شما بخوانید تابلو )ازجلوه های تمدنی غرب در قالب معماری می شود اگر کسی این حرف را قبول ندارد پیشنهاد میکنم لطف کند به شهرک تندست، توحیدهای ده ها گانه، شهرک شهاب نیا، خیابانهای اصلی و با پراکنش کمتر در کوچه پس کوچه های دیگرمحلات شهر سری بزند ومشاهداتش را با من و دیگرخوانندگان وبلاگ به اشتراک بگذارد!!!!!!!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه های فاطمیه بابل (16)

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۱ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۴۶ ب.ظ


یکی از زیباترین فعالیت های تبلیغی مناسب با ایام فاطمیه در بابل و البته استان مازندران نصب بنرهای زیبا در سطح معابر موسوم به "مادرانه ترین عید" بود که طرح هایی هنری در خصوص تلاقی نوروز و ایام فاطمیه را به نمایش می گذاشت و جلوه ای دیدنی به مناظر شهری هدیه داده بود. این کار نیک از سوی قرارگاه فرهنگی علویون و با همکاری نهادهایی چون سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، سازمان تبلیغات اسلامی، سازمان اوقاف و نیروی انتظامی صورت گرفت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه های فاطمیه بابل (15)

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۱۲ ب.ظ


در ایام فاطمیه، شهرستان هزار سنگر آمل، افتخاری دیگر نصیب خود ساخت. هادی جعفری جوان رعنای آملی در شب شهادت بانوی دو عالم در دفاع از حریم آل الله شهد شهادت نوشید. او بعد از شهیدان اصغری و رمضانی سومین شهید آملی مدافع حرم محسوب می شود.

هادی جعفری مهندس پاسداری که در آستانه سی سالگی داوطلبانه به جبهه دفاع از حریم اهل بیت پیوست متولد سوم فروردین بود و درست در سومین فروردین به شهادت رسید. آن گونه که گفته اند این مهندس جوان در زمینه پهباد تخصص داشت و در بمباران هواپیماهای آمریکایی به شهادت رسید و از پیکر سوخته اش، تکه ای گوشت و استخوان به جای ماند. شهادت این دلاور مازنی سند دیگری از تزویر دولت خبیث آمریکاست که در ظاهر ادعای مبارزه با تروریسم را داشته اما حامی جدی دست پرورده های خون آشام خود است. خواهرانی که از بابل به مراسمات این شهید رفته بودند می گفتند مادر و همسر جوان این شهید بسیار محکم و صبور بودند و به شهادت او با دیده افتخار و غرور می نگریستند. او وعده داده بود که نخستین شهید روستایشان خواهد بود. روحش شاد.

بابلی ها اگر چه در نبرد با گروهک مزدور پژاک، دو شهید جوان و برومند را تقدیم اسلام و انقلاب نمودند اما هنوز شهیدی از تبار مدافعان حرم نداشته اند. در هر حال حاضر البته رزمندگانی از این خطه در جبهه دفاع از حق حضور دارند که برایشان آرزوی توفیق و سلامت داریم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه های فاطمیه بابل (14)

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۵۵ ق.ظ

امام نقی


صندوق قرض الحسنه توسعه عصر شمال (ولی عصر عج) در صفحات نخستین سررسید تبلیغاتی خود ذیل عنوان سایر خدمات صندوق آورده است:

" ساخت مدرسه علمیه روحیه بابل برای فراهم کردن تسهیلات در آموزش دانشجویان علوم دینی و رفع مشکل و تسهیل در بازگشایی خیابان آیت الله سعیدی (از چهاره شهدا به چهارراه گنجینه)، که اجرای طرح تعریض خیابان سبب تخریب آشپزخانه و سرویس بهداشتی مدرسه قدیم می شد و یکی از موانع بززرگ اجرای طرح بیش از 40 سال قبل بوده است. "

خوب دیگر همه همشهریان ما می دانند مسیر مورد نظر هنوز هم بازگشایی نشده است. ساختمان قدیم مدرسه روحیه دست نخورده باقی مانده است. پانزده شانزده سال پیش بود که شورای شهر و شهرداری وقت با ادعای طرح تعریض خیابان، باعث شدند مدرسه علمیه روحیه تخلیه شده و به مکانی نوساز منتقل شود. البته قطعاً این انتقال و ساخت مکان جدید و وسیع به نفع این مدرسه علمیه بوده که از دوستان صندوق توسعه عصر شمال باید تشکر کرد.

نکته این جاست آن چنان که در این سررسید ثبت شده طرح تعریض خیابان مذکور مربوط به بیش از چهل سال پیش است! طرح نه چندان بزرگی که شاید چهل سال بعد به ثمر بنشیند. عیار کارآمدی برخی مسئولان را خودتان بسنجید. به قول یکی از شخصیت های عروسکی سیما، من دیگر حرفی برای گفتن ندارم! 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه های فاطمیه بابل (13)

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۸:۲۴ ق.ظ


آخرش هم نفهمیدیم دسته گل بقیع سازی قبور شهدا شاهکار کدام نهاد و ارگانی بوده است. به این موضوع بارها اعتراض نموده و مطالبی را در وبلاگ و دیگر نشریات رسمی کشور منتشر کرده ام. پیش از این وقتی به آرامگاه معتمدی بابل می رفتیم سر هر مزاری از شهدا تأملی نموده و پیامی که روی سنگ قبرها نوشته بود را می خواندیم. چینش و نوع آرایش تصاویر و قاب روی قبرها هم داستانی جذاب و منظره ای زیبا و یادآور رشادت و غربت فرزندان خمینی را در خود نهفته داشت.

اگر قرار نیست مسئولان محترم قدمی در راه تأسیس یک موزه و گنجینیه کوچک از آثار حجمی به جا مانده از شهدای شهرستان بابل لااقل در اتاقکی از گنجینه فعلی این شهر بردارند دستکم اجازه می دادند همان تکه میراث به جامانده از تاریخ دهه ایثار و شهادت و مقاومت مردم این شهرستان در اختیارشان باقی می ماند و سنگنبشته های گلزار لاهوتیان، پیامبر رسالات فراموش شده مان قرار می گرفت.

کل مزار شهدای آرامگاه معتمدی را سه بار زیر و رو کردم و نتوانستم بفهمم الان اگر نوجوانی جبهه و جنگ ندیده، وارد این محدوده از بهشت بشود چه پیام و برداشت سازنده ای از ابیات موزون قصیده شهادت دریافت خواهد کرد.

تنها مزار یک شهید بود که پیامی یک خطی آن هم نه از وصیت و راه شهید بلکه از داغ فروخورده مادر و پدری مهجور به ثبت رسانده بود. همین یک جمله حک شده بر مزار شهید موسی ممدوحی طبرستانی، سوغات نسل پر و بال سوخته سال های عاشقی برای معاصران دوران تغافل و نسیان خواهد بود، انشاءالله:

"تنها پسر عزیز من بود" 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه های فاطمیه بابل (12)

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۷:۰۶ ق.ظ


تنها شهیدی که بی استثنا هر سال برای او مراسم بزرگداشتی در بابل گرفته می شود شهید سید علی اکبر شجاعیان است.

این مراسم نه از طرف بستگان و دوستان بلکه از سوی کسانی اجرا می شود که هرگز این شهید را ندیده و لحظه ای هم در این دنیای خاکی با او همنفس نبوده اند. سید علی اکبر شجاعیان هنوز هم در این عالم تأثیرگذار است و به رغم گذشت سه دهه از شهادتش گویی در عالم تکوین، بر کرسی ویژه ای استوار شده است. این شهید قطعاً یکی از امامزادگانی است که سال هایی نه چندان دور، مضجع شریفش میقات پابرهنگان و آزادگان و کعبه مراد دلسوختگان خواهد بود.

بچه های نسل سومی و چهارمی بسیج دانشجویی علوم پزشکی بابل هر سال در اواخر فروردین، مراسمی را در گرامیداشت این دانشجوی شهید برگزار می کنند. رابطه دلی این بچه ها با اکبر شجاعیان حدیث مفصلی است که انشالله در گوشه ای از تاریخ عارفانه های مشرقی این سرزمین ثبت خواهد شد.

از آن جا که یادواره های شهدا تنها به منظور ارج نهادن به مقام آنها و پراکندن یاد و خاطره شان در جامعه نبوده و دستکم کارکرد الگویی برای مخاطبان را باید دارا باشد برگزاری محفلی به نام یک شهید خاص و پرداختن به زوایایی از حیات طیبه او تأثیر بیشتری بر صفحه زلال دل مخاطبان جوان باقی خواهد گذاشت.

امسال توفیق نداشتم خدمت رفقای بسیج دانشجویی در مناطق عملیاتی باشم. در نوروز هم فرصتی برای چاق سلامتی با این عزیزان نبود. خیلی دلم می خواست به این دوستان زحمت کش توصیه کنم در صورت امکان مراسمی که تدارک می بینند را عمومی برگزار کنند تا شهد گوارای جلوس در محفل شهید و عطر یاد و خاطرات او گستره بیشتری از مخاطبان را در بر بگیرد. اگر برای دانشگاه چنین امری مقدور نیست هر مسجدی را که دوستان ما اراده کنند انشالله برای برگزاری این مراسم مهیا خواهد بود. امروز جامعه ما بیش از پیش عطش معارف شهید و شهادت را در خود احساس می کند و مراسمی که به طور اختصاصی با محوریت یک شهید برگزار شود تقریباً در سطح شهر به چشم نمی آید. امیدوارم رفقای بسیج دانشجویی قدر این فرصت معنوی استثنایی را بیشتر بدانند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه های فاطمیه بابل (11)

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۴۷ ب.ظ


تا الان ( از بدو فعالیت وبلاگ تا کنون) درباره هر یک از هیئات بابل مطلبی نوشتم کلی توهین و تهمت در قسمت خصوصی نظرات حواله من و مداحان یا مسئولان هیئات مذکور شد. به نظرم این روش برای انتقاد از مجموعه های فرهنگی، کار درست و تأثیرگذاری نیست. چون هم من به کار خودم ادامه می دهم و هم آن عزیزان و هرگز هم متوجه نخواهیم شد ایراد کار و نقدهای مورد نظر مربوط به چه بخش از فعالیت هاست؛ بگذریم.

محمد آقای قلبی را سال هاست که می شناسم و از شخصیت او این گونه برداشت می کنم که بعید است آزارش به کسی رسیده باشد. روی گشاده، درک بالا و استعداد ذاتی ایشان در امر مدیریت از وی چهره ای سرشناس و صاحب نظر در عرصه فعالیت های فرهنگی ساخته است. نمونه بارز موفقیت ایشان و البته دوستان گمنام و مخلص و پرتلاششان را باید در گستره نفوذ و تأثیر هیئت فاطمة الزهرای شهرستان بابل جست. پیش از این درباه این هیئت مطلبی نوشتم که معدودی از رفقا کم لطفی کرده و راز توفیق این مجموعه را در ارتباط گیری خوب با مسئولان و جذب سرمایه و بودجه دانستند.

من تعجب می کنم از دوستانی که احتمالاً سابقه فعالیت فرهنگی دارند و می دانند که کار هیئتی لزوماً ربطی به خرج و بودجه ندارد. این هیئت هم که به طور معمول اهل سفره انداختن و شام و ناهار نبوده است. بماند که من و احتمالاً همه این رفقا هیئاتی را در همین شهر خودمان سراغ داریم که به چاه نفت وصل هستند اما نتوانسته و نمی توانند به زور تبلیغ و سفره و ... اعتماد و علقه مخاطبان را به سمت خود بکشانند. من هنوز مبهوت برنامه های نیمه شبانه هیئت فاطمة الزهرا در ایام ماه ضیافت الهی هستم. این نوع استقبال و پایبندی مخاطب واقعاً ربطی به پول ندارد.

ایام فاطمیه اصلاً توفیق نداشتم به عزیزان این هیئت سر بزنم؛ اما از آن جا که منزل ابوی ما درست پشت امامزاده عبدالله قرار دارد هر بار که از آن مسیر عبور می کردم و ساختمان نیمه کاره هیئت را می دیدم دلم می سوخت و آه از نهادم بلند می شد. حیف است برای شهرستان بابل که از نظر وجود خیّران نیک اندیش، شهرتی خاص در شمال کشور دارد و نیز با وجود مسئولان و چهره های ذی نفوذ شهری و استانی و کشوری، یک هیئت پرمخاطب و بزرگ و خوش نام نتواند در گذر همه این سال ها سرپناهی در خور شأن مریدان اهل بیت علیهم السلام بنا بگذارد. باور کنید این حرف از طرف خودم است و چند ماهی است که هیچ تماسی با برادران زحمت کش این هیئت نداشته ام.

برفرض که مسئولان و ذی نفوذان و خیّران شهرستان اصلاً نخواهند قدمی برای ساخت و تکمیل ساختمان حسینیه این هیئت بردارند، معتقدم اگر خود مردم عادی کوچه و بازار مثل سال های جنگ، - که جمله مؤثر هر دانش آموز یک تومان برای کمک به جبهه زبانزد بود -  هزینه ای اندک را برای کمک به ساختمان هیئت اختصاص بدهند به زودی شاهد تأسیس مجموعه ای ماندگار در این شهرستان خواهیم بود که بی تردید ثمرات معنوی و فرهنگی آن در جامعه مشهود خواهد بود. جمله ای از آیت الله بهجت معروف است که البته صحت و سقم انتسابش را برعهده نمی گیرم؛ اما مضمونی شیوا و تأثیرگذار دارد. در عبارتی منسوب به ایشان خطاب به مردم توصیه شده که " نخود آش باشید" !

منظور از این جمله آن است که هر جا کار خیری دیدیم به میزانی اندک ( ولو به سهم نخود در آش) نقش و تأثیری به خود اختصاص دهیم. ما واقعاً نمی دانیم کدام یک از کارهای خیرمان از سر خلوص و صداقت بوده و مورد رضایت الهی قرار می گیرد. گاهی با سهیم شدن در امور خیری که دیگران انجام می دهند شانس بهره مندی از اجر معنوی را برای خود افزایش می دهیم. خوب است در این مسیر، سبد سهام خود را تنوع بخشیده و سرمایه گذاری معنوی خویش را با توزیع در امور مختلف، ارزش و اعتبار بیشتری ببخشیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه های فاطمیه بابل (10)

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۱۹ ب.ظ


مرد مسافر بود. سنش به میانه می رسید. روی صندلی نشست و از سوابق دینی و اعتقادی خودش گفت. معلوم بود جوانی اش را در راه دین هزینه کرده است. حالا داشت از وضعیتی که برای خانواده اش پیش آمده بود گله می کرد. می گفت: دخترم خواستگارهای فراوانی داشت. از بین همه آنها یکی به دلمان نشست و به خانواده راهش دادیم. اما او بر خلاف انتظار و فرهنگ ما از دخترم می خواهد هر وقت که با او بیرون می رود صورتش را آرایش کند!! مرد خیلی از این وضعیت نگران بود و نظر من را درباره جدایی دختر از داماد خود می پرسید. او را دلداری دادم و به صبر تشویقش کردم. گفتم: سعی کن حرف دل دامادت را از زیر زبانش بیرون بیاوری بعد به فکر اصلاح فکر او باشی و...

ساعتی بعد جوانی آمد. از طرز فکر امروزی اش گفت و اینکه دوست دارد زیبایی همسرش را به رخ همگان بکشاند و...! فهمیدم این جوان داماد همان مردی است که صبح به آستانه آمده بود و با من حرف می زد. با حوصله به حرف های جوان گوش دادم و فهمیدم که می پندارد آرایش زن نوعی افتخار در بین مردم را به دنبال دارد. نگاه اسلام را برایش توضیح دادم. از جایگاه زن و خانوده برایش گفتم. از این که زن تابلویی برای نمایش همگانی نیست و .... شکر خدا حرف ها اثر کرد. او با رضایت از پیشم رفت.  عصر بود که آن مرد مسافر میان سال با خوشحالی پسشم آمد. پرسید شما با داماد من صحبت کردید؟ برق شادی را می شد در نگاهش دید. می گفت: دامادم دیگر متقاعد شد که دخترم را خرج لذت دیگران نکند. شماره تلفنی از من گرفت و با کلی قدردانی از این که به بابل سفر نموده و آستانه امامزاده قاسم را برای زیارت انتخاب کرده بود خدا را شکر می کرد.

آن چه خواندید گوشه ای از خاطرات حجت الاسلام سید کریم رمضانی از دوستان مبلّغی است که به همراه عزیزان دیگری از گروه تبلیغی حامیان ولایت، شانزده روز را در ایام نوروز به حضور در پایگاه تبلیغی آستانه امامزاده قاسم اختصاص داده بود. به عیارت دیگر این عزیزان بی نام و نشان حوزه علمیه، امسال عید نداشتند چون هر روز به مدت دوازده ساعت به حضور در امامزاده و مشاوره با مراجعان می پرداختند.

روز نهم عید بود که برای زیارت و البته عرض ارادت و دست مریزاد به دوستان طلبه خود به آستانه امامزاده قاسم رفتم. حجت الاسلام حسین زاده برسمنانی با این که مسئول این گروه فرهنگی بزرگ و فعال بود خودش هم در آستانه حضور پیدا کرده و به سوالات مراجعان پاسخ می داد. دو واحد رسانه و کودکان نیز علاوه بر امور مشاوره ای از دیگر فعالیت های این گروه محسوب می شد. شکر خدا همه رفقا با روحیه و با انگیزه ای سرشار از خدمت صادقانه به دین و ارزش های الهی در آن مکان حضور داشتند. در مقابل عظمت روحی و شکوه باطنی این روحانیون جوان احساس خضوع داشتم. امیدوارم مجاهدت های این سربازان بی ادعای حضرت ولی عصر (عج) همواره مورد رضایت و عنایت حق تعالی قرار داشته باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه های فاطمیه بابل (9)

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۹ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۱۷ ق.ظ


نمی دانم برای چندین بار بود که در جمع خواهران جبهه فرهنگی فاطمیون در مسجد قهاریه حضور یافته و سخنرانی کردم. نمی دانم حرف های من سود و دستاوردی برای آنها داشته است یا نه؛ اما این را می دانم که هر بار خودم در محفل صادقانه این خواهران حضور پیدا کردم توانسته ام روحیه و انگیزه ای مضاعف برای کار در راه خدا پیدا کنم.

نفس محسن علیجانزاده حق است و حضور دلسوزانه او برکتی برای رهپویان مسیر جاودانگی محسوب می شود.

شاید آن موقع که حجت الاسلام علیجانزاده جبهه فرهنگی فاطمیون را با تمام مشقات مختص یک کار گروهی مستقل، پی ریزی کرد خیلی ها تصورشان این بود که با توجه به روحیات او این جبهه، گروهی اختصاصی در زمینه شهید و شهادت خواهد بود.

حاج محسن اگر چه به دلیل عدم تمکن مالی برای سکونت در بابل مجبور است هر سه هفته یکبار با پیکان قراضه اش جاده های پرخطر قم تا این شهر را بپیماید؛ اما به برکت تلاش خستگی ناپذیر و ایمان مستحکم خود توانسته با اندک بضاعت موجود، راهی نو را در عرصه جهاد فرهنگی رقم بزند.

اشاعه فرهنگ مطالعه و کتابخوانی، ترویج تفکر عدالت خواهانه، تقویت مبانی فکری و عقیدتی بانوان، تبیین مرزبندی شیعه ناب با نحله انحرافی و تفرقه افکن موسوم به تشیع انگلیسی و... بخشی از عرصه های عملیاتی این جبهه فرهنگی بود که تا کنون به منصه ظهور رسیده و توأم با فعالیت های چند بعدی در زمینه دفاع مقدس، نوید تربیت نسلی متدین و انقلابی را از دامان بانوان فاطمی این شهر و استان خبر می دهد.

بی اغراق شاید روزی نباشد که من، محسن علیجانزاده را دعا نکنم و از خدا برای شرح صدر بیشتر و استقامت و خستگی ناپذیری او مدد نخواهم.

درود خدا بر علمداران بی ادعای مکتب اسلام که در اوج کاستی ها و رنج ها بی هیچ چشمداشتی بیرق معارف آسمانی دین و احکام شریعت را برافراشته نگاه می دارند. تردید ندارم اگر برای اهل زمین آبرویی نزد افلاکیان باقی مانده به برکت خلوص و صداقت بندگانی است که معنای "و منهم من ینتظر" را تجسم بخشیده اند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه های فاطمیه بابل (8)

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۰۲ ب.ظ


خیلی ها که مدعی کار فرهنگی هستند اصلاً حواسشان به نوجوان ها نیست. درست بر خلاف توصیه امام صادق علیه السلام که فرمود: علیکم بالاحداث، لانهم اسرع الی کل خیر.

این اشکال البته مدیران هیئت ها را هم به عنوان بخشی از بدنه مجموعه های فرهنگی کشور شامل می شود. با خیال راحت می توان ادعا کرد اغلب هیئت ها برنامه ای برای مخاطب نوجوان خود ندارند. یک نوجوان بر اساس ذوق و علاقه شخصی خود هیئتی را انتخاب می کند و گوشه ای می نشیند و به فراخور میزان درک و توجه خود از محتوای سخنرانی ها و نوحه ها حظّی می برد. گاهی وقت ها از بزرگترهای هیئت نکته و سیره نیکی می آموزد و گاه عکس این موضوع اتفاق می افتد.

معدود هیئت هایی هم که می خواهند برای نوجوان ها کار کنند به طور معمول به صرف تأسیس یک هیئت ویژه مخاطب نوجوان بسنده می کنند. به عبارت دیگر یک هیئت جدید تشکیل می دهند که برای نوجوان ها مراسم برگزار می کند بی آنکه توجهی به افق نگاه فرهنگی اسلام و انقلاب نسبت به این قشر پاک و زلال داشته باشد. از این رهگذر، نوجوان هیئتی آماده می شود تا پس از طی دوره ای تجربه حضور در هیئت، به عنوان یک هیئتی حرفه ای پا به هیئات بزرگسالان بگذارد. چیزی شبیه تیم های امید که مقصودشان تربیت نیرو برای تیم اصلی باشگاه است. مشکل مبنایی کار در چنین رویکردی، غفلت از چیستی تشکیل یک هیئت است. هیئت، هدف نیست و قرار است گذرگاهی برای رشد و تعالی معنوی و معرفتی مخاطب باشد. اگر دیدیم هیئتی تشکیل داده ایم تا جوان و نوجوان مخاطب خود را به یک هیئتی صرف تبدیل کنیم، بدانیم که راه را اشتباه شناخته ورفته ایم.

یکی از پدیده های منحصر به فرد و شاخص در میان هیئات شهرستان بابل – که شاید در نوع خود نظیر دیگری در سطح کشور نداشته باشد – هیئت حضرت علی اصغر علیه السلام ویژه نوجوانان است. این هیئت که شکل گیری، استمرار و مدیریت آن مبتنی بر علم، تجربه و اخلاص جمعی از جوانان صاحب فضل و تحصیل کرده است در واقع، وجه دیگری از واحد نوجوانان بسیج علی ابن ابیطالب (ع)مسجد کاظمبیک می باشد. اگر چه کمیّت این هیئت در دسته روی صبح تاسوعای هر سال با حضور انبوه نوجوانان از نقاط مختلف شهر، بعضادیگرشهرهای استان و خارج استان در نوع خود کم نظیر و بسیار چشمگیر است؛ اما ویژگی برجسته دیگر آن خروجی های این هیئت است که در طول بیش ازدو دهه فعالیت خود تعداد قابل ملاحظه ای از نخبگان دانشگاه و حوزه را به عرصه دین و انقلاب اسلامی تحویل داده است.

عاشورای گذشته به خودم قول دادم در اولین فرصتی که به بابل آمدم از نعمت همکلامی با دوستان دست اندرکار این هیئت بهره مند شده و توشه ای از تجربیات این دوستان بی ادعا بیندوزم. شکر خدا ساعت هایی که در نوروز94 در خدمت این عزیزان بودم لحظه به لحظه اش برایم مفید و آموزنده بود که اگر بنا باشد حاصل این گفتگوها را به قلم بیاورم حجمی فراتر از گنجایش وبلاگ طلب نموده و شاید اطاله آن از حوصله خوانندگان محترم خارج باشد.

هیئت حضرت علی اصغر علیه السلام ویژه نوجوانان بر اساس سیاستگذاری مسئولان فرهیخته آن بنا دارد تا با جذب نوجوانان و کشف و به ظهور رسانی استعدادهای آنان به تربیت نیروهایی کارآمددربستردین در راستای اهداف عالیه انقلاب اسلامی و بر اساس چشم انداز تمدن بزرگ اسلامی بپردازد. از این رو برنامه های محتوایی هیئت و نوع تعامل با مخاطبان نوجوان به گونه ای ترسیم می شود که اهداف و برنامه های ذکر شده قابل تحقق باشد. سیاستگذاران هیئت با رصد و تحلیل منویات مقام معظم رهبری و مطالبات ایشان از مجموعه های فرهنگی مرتبط با نسل جوان، برای جزیی ترین اهداف مدّنظر خود طرح و برنامه ای را تعریف کرده اند. نمونه کوچکی از دقت نظر و حسن سلیقه متولیان هیئت را می توان در انتخاب شماره پیامک هیئت مثال زد. 10003131101024 به جای آن که رند و کم هزینه باشد، تکنیک و خلاقیت را در خدمت شعائر و پیام های دینی درآورده است. عدد یک نماد توحید است. عدد 313 نماد اعتقاد به مهدویت و آمادگی برای سربازی آقا حضرت حجت (عج)، عدد 110 نشانی از التزام به ولایت و احیای معارف غدیر، 124 هم یادآور 124 هزار پیامبر و نمادی از مقوله نبوت است. تعداد مجموعه اعداد به کارگرفته شده، 14 تا است که معنای امامت را در خود جای داده است. توضیح شماره سامانه ارتباطی به مخاطبان می فهماند در مسیری قدم گذاشته اند که تار و پود وجودشان را باید با حقایق ناب مکتب وحی گره بزنند.

به نظر می رسد آموزش و پرورش و دیگر مجموعه های فرهنگی دولتی و مستقل شهر و استان با بهره گیری از ظرفیت این هیئت و الگوبرداری از تجربیات و ایده های بدیع مدیران آن می توانند قدمی نو و سازنده در راستای تربیت نسلی سالم ، پویا و انقلابی بردارند.

اگر چه به برادرعزیزم جناب آقا رضا طبری قول داد ه ام که در صورت پرداختن به موضوع این هیئت، اشاره ای به نقش و مجاهدت ایشان وتیمشان نداشته باشم؛ اما از آن جا که بالاخره یک نفر باید جهت برقراری وارتباط علاقمندان به همکاری با هیئت معرفی بشود ازاونام بردم واز نهادها و مراکز فرهنگی و مذهبی می خواهم تا برای آشنایی بیشتر با اهداف و رهیافت های هیئتحضرت علی اصغر علیه السلام ویژه نوجوانان با ایشان تماس بگیرند.


  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه های فاطمیه بابل (7)

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۴، ۱۱:۵۶ ب.ظ


محمد علی کرامتی را که دیدم صحبت از حاج مهدی مرندی شد. محمد علی عرفان را هم که دیدم صحبت از حاج مهدی مرندی و دانه های درشت تسبیحی که موقع خواب به دست می گرفت و ذکر می گفت به میان آمد. با حسن حقیقیان نشستم صحبت حاج مهدی مرندی شد. با آقا سید سجاد ایزدهی هم کلام شدم یاد حاج مهدی زنده شد. توی گروه خاطرات مهتابی هم آقا حمید پورتقی این عکس حاجی را منتشر کرد و نوشت:

" بوفلفل، عکس چمرانی حاج مهدی مرندی. به من گفت: حمید یه عکس سر قبری خوب میخوام. صورتشو خوب شونه کرد. کلاه خودمو گذاشتم سرش این عکسو گرفتم. دقیقاً همین عکسو رو اعلامیه اش دیدم ..."

من یک سؤال جدی از خودم دارم. چه کسی گفته حاج مهدی مرندی مرده است؟!

خیلی ها که مثلاً زنده اند و دارند راه می روند و حرف می زنند و کار می کنند، خبر و اثری از آنها نیست. خیلی ها که از آنها دم می زنیم را هم معلوم نیست سال تا سال بتوانیم ببینیم.

بیش از یک دهه از فوت این مسافر حقیقی کربلا می گذرد؛ اما امسال فاطمیه هم یاد و خاطره این پیر دلداده طریقت عشق، در دل دوستانش موج می زد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه های فاطمیه بابل (6)

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۴، ۰۸:۲۸ ب.ظ


سال گذشته فایلی صوتی از مادر بزرگوار شهید نوجوان شهرمان محمد مصطفی پور به دستم رسید که در حضور جمعی از خواهران گله و نفرین! کرده بود که چرا در بین تصاویر شهدایی که در محله پیرعلم نصب می شود عکسی از جگرگوشه او به چشم نمی آید. خانه شهید مصطفی پور در نزدیکی محله پیرعلم قرار دارد. مادر محمد معتقد است نام و تصویر برخی شهدا که اهل محله های اطراف بوده اند در آن مکان نصب شده؛ اما به محمد او که رفت و آمدش در پیرعلم زیاد بوده کم لطفی شده است. مادر شهید فردی را نام برد و او را مقصر این کوتاهی دانست که البته به رغم تیرگی رابطه ای که با آن فرد دارم می دانم در این ماجرا تقصیری متوجه وی نیست.

من قبلاً هم یکی دوبار به بعضی دست اندرکاران مجموعه مسجد و تکیه و بسیج پیرعلم این تذکر را داده بودم که در این ایام دیدم مورد توجه قرار نگرفته است. به گمانم مسئولان امر دلیلی برای این کار خود دارند. از مسئولان محترم فرهنگی پیرعلم خواهش می کنم با یک گل و شیرینی اگر توضیحی برای این موضوع دارند سعی کنند مادر دل شکسته شهید مصطفی پور را تسکین داده و خاطر شریف این شیرزن صبور و رنجور را به دست آورند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه های فاطمیه بابل (5)

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۴، ۱۲:۴۹ ب.ظ

اگر قرار باشد فهرستی از قدیمی ترین و مشهورترین محلات بابل تهیه کنند به یقین نام محله پیرعلم در صدر این فهرست خواهد بود. شهرت پیرعلم را گاه برخی غیر بابلی ها هم می دانند و اگر گذرشان به این دیار بیفتد از باب زیارت قدمی به تکیه آن می گذارند.

پیرعلم از آن جهت که در گذر چند محله مشهور دیگر قرار گرفته و نیز به دلیل میزبانی از دستجات مختلف سطح شهر و شهرستان در ایام عزای آل محمد ص به خصوص در دهه محرم، پر رفت و آمدترین محله بابل محسوب می شود.

مردم این منطقه نیز اغلب از قشر مذهبی و متدین جامعه هستند. یادم می آید سرکار خانم فیروزپور در تماس تلفنی که پس از انتخابات شورای شهر با ایشان داشتم اظهار نمود که وقتی آرای قابل توجه خود را در صندوق محله های مذهبی مانند پیرعلم و محدثین و ... می بیند از اعماق وجود احساس افتخار کرده و به خود می بالد و قدردان اعتماد چنین مردمانی است.

متأسفانه به رغم جایگاه خاصی که باید برای محله پیرعلم در بین همه محلات شهر قائل بود رسیدگی مشهودی از سوی مسئولان خدمات شهری نسبت به آن انجام نگرفته است.

زمانی که در دوره طفولیت به سر می بردم می گفتند به زودی ورودی محله پیرعلم با تخریب و عقب نشینی تعدادی از منازل که بعضی هایشان به حالت مخروبه درآمده بودند جهت تردد آسان دستجات عزاداری تعریض خواهد شد. حالا که در آستانه کهولت و پیوستن به جماعت ریش سفید قرار دارم باز هم می گویند به زودی ورودی این محل اصلاح خواهد شد!

معتقدم با این هزینه هایی که در رقابت بین شهرداری و شورای شهر، صرف برگزاری محافل دیمبال و دامبول در سطح شهرستان گردید به طوری که تا چند روز بعد از دهه فجر هم بعضی از مردم نمی توانستند صاف و درست راه بروند! می شد چشم انداز محله پیرعلم از سمت مرادبیک را به شکلی زیبا و درخور شأن جایگاه این مکان مذهبی درآورد و ورودی محل را نیز تعریض نمود.

ریشه کم توجهی به بافت فرسوده محله پیرعلم و اهمال در رفع مشکل تردد دستجات عزاداری در این مکان از چه چیز نشأت می گیرد من قضاوت نمی کنم؛ اما بارها از مردم شنیده ام که می گویند وقتی بسیاری از اعضای شورای شهر و مسئولان شهرداری اهل جغرافیای شهری بابل نیستند نباید انتظاری هم برای اصلاح ساختار معابر و خیابان های مرکزی و پرتردد این شهر داشت؛ والله اعلم!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه های فاطمیه بابل (4)

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۴، ۱۰:۵۱ ب.ظ


شب شهادت حضرت بانو که به بابل رسیدم جویا بودم ببینم هیئت آقا مجید رضانژاد برای فردا برنامه دسته روی دارد یا نه. خاطره شیرین دسته روی عصر عاشورای این هیئت هنوز زیر زبانم باقی مانده بود. شاید چشم من خوب نمی دید که نتوانستم روی تیرهای چراغ برق و تابلوهای اطراف معابر نشانی از برنامه های هیئت ببینم. گوشی من دچار مشکل شده بود و بسیاری از شماره های دوستان را در اختیار نداشتم.

دچار تردید شده بودم که مبادا تعطیلات نوروز باعث شده باشد دوستان این هیئت از زیربار مسئولیتی که به دوش گرفته اند شانه خالی کرده باشند. برای شیعه، فاطمیه هم عاشوراست.

 توی این فکر و خیال ها ناگهان سید میثم نوربخش چون فرشته ای مقابلم سبز شد و خبر داد که هیئت علمدار حسین علیه السلام در خط مقدم احیای شعائر اهل بیت، ثابت قدم مانده و بچه های رشید آن قصد دارند فردا صبح از فلکه حمزه کلا به سمت پیرعلم دسته روی کنند. یقین دانستم سید میثم در قامت یک فرشته برایم بشارتی نیکو آورده است؛ هر چند که می دانم هیچ فرشته ای در قالب او نمی گنجد!

روز عاشورای فاطمه سلام الله علیها هیئت های مختلفی در سطح شهر بابل دسته رفتند؛ اجر همه شان با بی بی دو عالم. دسته بزرگ هیئت رزمندگان هم که از سبزه میدان تا مدرسه صدر به راه افتاده بود شکوه و معنویتی چشمگیر داشت.

دسته عظیم و پرشکوه هیئت علمدار حسین علیه السلام که از میدان حمزه کلا به راه افتاده و از خیابان هایی گذر می کرد که در آن ایام کمتر به رنگ فاطمیه درآمده بودند انصافاً جلوه دیگری به شهر بخشید. چشمان خیره و متأثر عابران و رهگذران را می شد با تمام وجود مشاهده کرد.

من خودم را در برابر احساس زلال و دلدادگی همه سینه زن های هیئت علمدار حسین، خار و کوچک می دانم ولی حقیقت آن است که بسیاری از این نوجوان ها و جوان ها به زعم ما با ظاهر متفاوتی که دارند شاید اگر هنر آقا مجید رضانژاد نبود آن روزشان یعنی چهارمین روز سال نو را لب ساحل و یا دستکم کنار میز تلویزیون و رایانه و ... می گذراندند. هنر این است که بتوان میدان گاه ارادت به اهل بیت را به دست چنین جوانان پاک نهادی سپرد. این هنر را من و امثال من ندارم و ندارند.

خدا می داند بی هیچ پیرایه ای عرض می کنم آن جا با تمام داشته های قلبی ام در مقابل شکوه این دسته زیبا و سرشار از صداقت، احساس خضوع داشتم. بی تعارف دست امثال آقا مجید رضانژاد را باید بوسید.

به محمد علی کرامتی گفتم کاش لااقل چند نفر از بزرگان شهر هم به میان این جماعت باطراوت می آمدند و با حضورشان الفت درونی آنان را با مظاهر انقلاب و روحانیت مستحکمتر می ساختند.

مسجد احمدیان (آل یاسین) محفل هفتگی جلسات این هیئت است. ارتباط با پیرغلامان امتحان پس داده و سرافرازی همچون حاج عبدالخالق طاهری و حاج مهدی کردانی از دیگر جلوه های وزانت هیئت علمدار حسین علیه السلام است؛ هیئتی که انبوه جمعیت عزادار آن را در ایام محرم، هیچ مکانی در شهر جز فضای مصلای بابل، تاب گنجاندن ندارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه های فاطمیه بابل (3)

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۶ فروردين ۱۳۹۴، ۰۵:۳۸ ب.ظ




محمد علی عرفان نه قدی بلند و اندامی کشیده دارد و نه  دست و انگشتانی دراز و لاغر! او کاملاً یک انسان طبیعی است.

ویژگی بارز هیئت بیت العباس علیه السلام نظمی است که بر فضای مدیریتی آن حاکم است. نظم این هیئت از نظر رعایت ساعت و تنظیم وقت، زبانزد کسانی است که کم یا زیاد با این مجموعه آشنایی دارند. این توصیف را من بارها از زبان افرادی که از بیرون به این هیئت نگاه می کنند شنیده ام.

سال گذشته در دسته روز عاشورای این هیئت، وقتی آقا محمدعلی با چند عتاب و خطاب، شیرازه دسته را که زیر باران پاییزی در حال از دست رفتن بود دوباره به جان آورد و انظباط را حاکم ساخت، اخوی من که بغل دستم ایستاده بود - و به خاطر شغلش با نهادهای مختلف نظامی آشنایی دارد -  بلافاصله در گوشم گفت: شرط می بندم او خدمتش را در ارتش گذرانده است!

محمد علی عرفان نخستین مداح لیسانس شهرستان بابل است و اینک در مقطعی بالاتر به تحصیل ادامه می دهد. دوستان هیئتی او هم به ارتقای سطح تحصیلی خود التزام نشان می دهند.

به همه دوستان هیئتی بابل توصیه می کنم حتماً بازدیدی از ساختمان جدید و تازه تأسیس مسجد ششدری که در اختیار بیت العباس قرار دارد انجام بدهند که هم زیارت است و هم سیاحت!

نمای زیبای داخل مسجد آن قدر مرا به وجد آورد که چند بار در محوطه آن قدم زدم و همّت و حمیّت بچه های این هیئت را ستایش کردم. برایم جالب بود محمد علی که جوانی خاکی و بی ادعاست و ظاهری شبیه همه آدم های معمولی جامعه دارد و نمی توان مؤلفه های ادعایی برخی علمای روانشناسی که برای انسان های فوق العاده زیرک و تیزبین توصیف کرده اند را در ظاهر او یافت، چگونه توانسته است بی سر و صدا در یک ظرف زمانی محدود چنین بنای زیبایی را به  سر و سامان برساند.

این توفیق را باید ثمره پرهیز از ورود به حاشیه ها، اخلاص و بی ادعایی، همت و بلند نظری محمد علی و دوستان هیئتی او دانست. دم همه شان گرم.  

  • سیدحمید مشتاقی نیا