یک متن خوب درباره شهید طوسی
🔹 *اگه به شهید طوسی نگیم نابغه فاو، به کی بگیم؟*
✍️ محمدحسن جعفرزاده:
*گفتش* : حاجی شنیدی یه یادواره واسه شهید محمدحسن طوسیِ نکا گرفتن، گُنده اومدن اسمشو گذاشتن:«نابغه فاو»
*گفتم* : یعنی میخوای بگی قُمپُز درکردن؟
*گفتش* : آخه نه اینکه مازندران کناردستِ تهرانه، مازنیها اعتماد به نفسشون پایینه، اسم قُلمبه میذارن تا دیده بشه! از قدیم گفتن:«تیمجارِ خِس،همه شو پادشاه رِه خُو ویندِه» (کسی که کنار خزانه برنج میخوابه، خواب پادشاهی می بینه)
*گفتم* : عجب!پس خودت مازنی هستی؟
*گفتش* :«اَره؛ مازِرون دِلهٔ وَچومِه»
*گفتم* : به قول تهرونیا، اگه یه دوست مثل تو داشتم،دیگه دشمن نمی خواستم. ولی از قضا پیش بد کسی اومدی! چون پیشنهادِ این لقب رو حاجیت داده!
البته اولین پیشنهادم «حسن باقریِ مازندران» بود؛ ولی انگار که به سردار مومنی، رئیس یادواره برخورده باشه گفت: «طوسی برای ما یک قهرمان ملیه!» منم نکردم نقش نامردی و گفتم «تو بَوّی گِلدسته، همه گِنِنه هسِّه؟»
*گفتش* : اِیوَل چه تیکه ای انداختی؟ پس چی شد رسیدین به این عنوان؟
*گفتم* : تو مسیرِ نوشتن کتاب و تهیه مستندِ شهید با اکثر همرزما و خانوادش مصاحبه کردم و هرچی کتاب و نوشته بود خوندم.
به این نتیجه رسیدم، بالاتر از یه فرماندهٔ عادیه؛ دیدم بعضی از نیروهاش جوری دربارش حرف می زنن که انگار می پرستنش؛ خیلیاشون هم گفتن وقتی شهید شد انگار پدرمون رو از دست دادیم؛ میگفتن در عین صلابت، متواضع بود و با همه جدّیتش، مهربان.
راستش نماد و نمود توصیفهای حضرت آقا درباره فرماندِهای عرشی و جهادی جنگ رو تو شخصیت حسن آقای طوسی دیدم؛ ولی میون همهٔ اون ویژگیهای چنبُعدی، ابتکاراتِ اعجازگونهش تو فتح فاو چِشَمو گرفت و از میونِ ۲۰ لقبی که پیشنهاد دادم، «نابغه فاو» برام پررنگتر شد.
*گفتش* : دِکّی، این شد دلیل؟
*گفتم* : ای بابا، «چه مِثّ پستهٔ بیدِله دِهون وا هَکِردی؟» (کنایه از سخن نسنجیده)
دلیلش اینه که اعضای ستاد یادواره که این اسم رو نهایی کردن، همشون از فرماندِهای عالیرتبه جنگ و لشکر ۲۵ کربلان. البته به این جمع هم اکتفا نشد؛ سردار نوریان، دبیر ستاد، یه آدمِ کاردرسته که «وِل کُن ماجرا نَیِّه»؛ از همهٔ فرماندِهای قدیم و جدید استان و چنتا از فرماندِهای ستادکل و سپاه مشورت گرفت و تا دَفعِ دَخلِ مُقدَّر نکرد، نذاشت تصویب بشه؛ حتی یادمه شهید امیرعبداللهیان در تأییدش نوشته بود:«نابغهٔ فاو در عملیات والفجر۸»
*گفتش* : آخه میگن اول بار ایدهٔ عبور از اروند رو شهید باقری داد و طراحیش هم تو قرارگاه مشترک سپاه و ارتش انجام شد.
*گفتم* : اتفاقاً آقامحسن رضایی فرمانده وقت سپاه میگه: «وقتی این ایده رو مطرح کردیم تقریبا همه رد کردند؛ بجز سردار قربانی فرمانده لشکر ۲۵ کربلا.»
سردار مرتضی قربانی هم میگه من به پشتوانهٔ تجربیاتی که با بچههای لشکر داشتیم و بعد از مشورت با شهید طوسی به آقا محسن گفتم:«فاو رو بده به من»؛ ایشون هم بعد از سه روز مباحثه پذیرفت.
*گفتش* : آقاااا! ینی میخوای بگی تو فتح فاو فقط لشکر ۲۵ کربلا نقش داشت؛ پس لشکرای دیگهٔ سپاه و پشتیبانی گستردهٔ هوایی ارتش چی؟
*گفتم* : «بِرار چیشی گِنی تِه؟ چه مِه دِهُونِ دِلِه حرف اِلنی؟» من کِی چنین چیزی گفتم؟ اصلاً خودت ببین آقا محسن چی میگه:« اگر ما بعد از ۶ ماه توانستیم کاری را که همه فرماندهان میگفتند قابل انجام نیست، تبدیل به یک عملیات بزرگ کنیم، بخاطر همت افرادی چون شهید طوسی بود.»
می دونی چرا فرماندِهای بزرگ جنگ میگفتن نمیشه؟ چون درسته که فتح فاو خیلی الزام و اقدام داشت؛ اما اصلِ ماجرا، عبور از رودخانه وحشی اروند بود و به راحتی نمیشد ازین اسبِ چَموش سواری گرفت؛ چون هر ۲۴ ساعت ۴ بار جزر و مدِّ ۴ متری داشت و بعضاً ارتفاع امواجش هم به ۴ متر می رسید.
*گفتش* : چه چهار بازاری شده! فهمیدم، به قول گفتنی: «اینجِه، اونجِه نیِه... اروند بابِلرود نیِه»
*گفتم* : دلیلِ شکست ارتش عراق و فتح سریع شهر فاو هم به همین اصل غافلگیری بر میگرده؛ چون تو مُخَیَّلهشون هم خطور نمیکرد ایرانیها بتونن هزار و خوردهای متر عرض اروندِ با عمق ۱۵ متر رو شنا کنند و بعد هم اقدام نظامی انجام بدن! خُب این کارِ کیٖ بود؟
*گفتش* : حتماً می خوای بگی شهید طوسی و لشکر ۲۵ کربلا؟
*گفتم* : من چرا؟ فرمانده وقت سپاه میگه: « کاملاً موافقم که اسم شهید طوسی را بگذارید نابغه فاو؛ چون واقعاً ابتکارات زیادی رو در شناسایی رودخانه اروند از ایشان دیدم.»
شهید طوسی میدونست عبور از فاو نیاز به جنگِ با آب و شناخت دقیق اروند داره؛ واسه همین، اطلاعات آب رو از کشتیرانی و نیروی دریایی انگلیس و پرتغال جمع آوری کرد و با مطالعات فشردهٔ یه ماهه، به محاسبات دقیقی دست پیدا کرد.
چالش اصلی اینجا بود که غواصها بجای اینکه در مسیر جریان رود، ۵۰۰ متر پایینتر از نقطهٔ فرود به ساحل برسن، ۵۰۰ متر بالاتر صعود می کردن!
*گفتش* : جاااان؛ مگه میشه؟ مگه داریم؟ یعنی خلاف جریان آب؟
*گفتم* : آره جان! دلیلشم اینه که فاو در ساحل غربی اروند و دهانهٔ خلیج فارس قرار داشت و جزر و مد دریا روش اثر میذاشت. این مسئله خودش کلی محاسبه دقیق لازم داشت! حالا بماند که سرعت امواج زیرِ آب تا ۶۰ کیلومتر بود و غواصها علاوه بر صدکیلو جیگر، نیاز به آموزشهای سنگین داشتن و باز این شهید طوسی بود که غِلق کار و فوتوفن کوزهگری رو به نیروها آموزش داد.
*گفتش* : اروندرود چه چغِر بَد بدنی بود واسه خودش!
*گفتم* : حالا کجاشو دیدی! موقع جزر، زمینِ ساحل باتلاقی میشد و شهید باید جوری محاسبه میکرد که غواصها دقیقاً از نقاط سِفت باتلاق عبور کنن و موقع برگشتن هم رد پای خودشونو کاملاً پاک کنن. شناسایی منطقه و جمع آوری اطلاعات و شاخص گذاری و تعیین معبر عملیاتی و... هم در شرایطی انجام میشد که موانع انفجاری و میدانهای مین و آتشِ سنگین دشمن وجود داشت؛ دشمنی که علاوه بر تسلط بلندمدت بر منطقه، از بهروزترین تکنولوژیهای راداری و دوربینهای دید در شب و پروژکتورهای قوی استفاده می کرد.
تو همین شرایط غواصهای طوسی ۱۵۰ بار عملیات شناسایی انجام دادن.
*گفتش* : بنظرم درستش ۳۰۰ باره؛ چون هم رفت داشت، هم برگشت. واقعاً مسئولیت سنگین و پیچیده ایه.
*گفتم* : علاوه بر اینا، آقامحسن میگه:« حتی شناسایی مسیر گردان های موج دوم، نقطهٔ پیاده شدن گردانهای قایق سوار، ساماندهی آنها و آرایش گرفتن برای حمله در زمین دشمن را شهید طوسی انجام داد.»
*گفتش* : اِیوَل، خوشمان آمد!
*گفتم* : علاوه بر همهٔ اینها، شروع عملیات با خطشکنی غواصهای لشکر مازندران به فرماندهی شهید انجام شد که با عبور از موانع طبیعی اروند و سیم خاردارها و ساخت معبر و ورود به شهر فاو، اولین شوک غافلگیری رو به ارتش عراق وارد کردن.
*گفتش* : معما چو حل گشت آسان شود. حالا دیگه گرفتم چی شد! منحصربه فرد بودن و پیچیدگی عملیات والفجر۸ به همین شناسایی و شاخص گذاری و باز کردن معبر و خطشکنی بر میگرده، وگرنه باقیش که شبیه بقیهٔ عملیاتهای سپاه و ارتشه.
*گفتم* : واسه همینه که با همهٔ زحماتی که لشکرهای دیگه کشیدن، وقتی صحبت از فتح فاو میشه، ذهن خیلیا میره به سمت لشکر مازندران.
*گفتش* : ازین ببعد هم ذهن من میره به سمت ابتکارات و رشادتهای این پهلوونِ نابغهٔ مازنی.
*گفتم* : ۲۰ بهمن ۶۴، روز عملیات والفجر ۸، توی تقویم به «حفاظت اطلاعات» نامگذاری شده؛ چون شهید طوسی و بقیه فرماندِها، اون تحرّکات و شناساییها و رفت و آمد غواصها ووو رو جوری پیش بردن که نهتنها عراقیا؛ بلکه رزمندِها و خیلی از فرماندِهای ما هم تا نزدیکیای عملیات، ازش خبر نداشتن.
*گفتش* : دمت گرم! این دیگه تیر خلاص بود؛ واقعاً برام جا افتاد؛ به قول حشمت فردوس حالا دیگه افتاد!
*گفتم* : همین درخشندگیها و مجاهدتهای شهید تو فتح فاو باعث شد که آقا محسن بگه: «شهید طوسی در نظامیگری هم اطلاعاتی بود و هم عملیاتی؛ فقط سه نفر از فرماندهان جنگ این دو ویژگی را باهم داشتند: شهید باقری، سردار رشید و شهید طوسی»
*گفتش* : باعث افتخار ما شمالیهاس.
راستش شرمنده شدم که اون تعبیرو واسه هماستانیها بهکار بردم؛ اتفاقاً نگاه که میکنی میبینی مازندران پُره از شیرمردای با اعتمادبه نفس و پلنگای تَبری مثل شهید طوسی.
*گفتم* : پس ایرادی هم اگه باشه اینه که قدر اینهمه نخبه و مشاهیر پرافتخارِ ملّیو نمی دونیم؛ از علما و اساتید دانشگاه و فرماندِهای نظامی و مدیرای دولتی و قهرمانای ورزشی ووو.
بهت قول میدم اگه یکی از این بزرگان رو شهرهای دیگه مثّ اصفهان و تبریز داشتن، تا حالا کلی سینمایی و سریال ساخته بودن؛ از قدیم گفتن:«اَقا،اَقا از خِنه در اینِه»( آقایی هر کس از درون خانه اش حفظ میشود)
*گفتش* : اینم از قدیم میگن:
قدر زر زرگر شناسد
قدر گوهر، مازنی
*گفتم* : از شوخی گذشته، حقیقتاً اگه ما مازنیها از این همه تاریخِ پرافتخار و ظرفیتای عظیم استفاده میکردیم، وضع استان این نبود!
*گفتش* : نمیدونم چرا یاد این مَثل مازِرونی افتادم:
«اُویِ جُور شِنِه، وازیکِ جُور اِسِّنِه»
(کنایه از کسی که مثل آب جاری قصد جلو رفتن و پیشرفت دارد؛ولی همچون شنهای کف آب ایستاده و حرکت نمیکند.)