اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۱۳۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «گنجینه دفاع مقدس» ثبت شده است

شکّیّات فرهنگی!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱ آبان ۱۴۰۳، ۰۸:۲۱ ق.ظ

روایت جمعی فلسطینیان از آخرین تصویر نماد مقاومت | وقتی کودکان فلسطینی ژست  یحیی سنوار را بازسازی کردند - همشهری آنلاین

 

شبکه ۱۴ اسرائیل اعلام کرد ارتش این رژیم احتمالا منزلی که «یحیی السنوار»، رئیس فقید دفتر سیاسی حماس در آن به شهادت رسید را منفجر خواهد کرد.

این اقدام احتمالی ارتش رژیم صهیونیستی به دلیل بیم از تبدیل شدن این خانه به یادمانی برای شهید السنوار است.

 

در دهه های گذشته بعضی ها تلاش داشتند یادمان های دفاع مقدس در مناطق عملیاتی جنوب را به بهانه ساخت تفریحگاه و پارک و فضای سبز از بین ببرند. ننه علی که از دنیا رفت بلافاصله ریختند و آلونک حلبی او را که روی مزار فرزند شهیدش در بهشت زهرا ساخته و بیست سال در آن روضه خوانی می کرد از بین بردند. عده ای با ضرب و زور جلوی خانواده های شهدا و دلسوزان فرهنگی درآمدند و به بهانه یکسان سازی قبور شهدا چینش خاطره انگیز و ذوقی مزار آنها، قاب عکسها و جملات طلایی وصیت شان را از مقابل چشم مردم زدودند. خیلی ها تلاش کردند از حسین فهمیده ها چیزی درون کتب درسی نباشد.

حرکتها و تصمیم های فرهنگی مشکوک زیادی داشتیم. دشمن از نمادها و سمبل ها و یادآوری حماسه ها در هراس است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح، کشتی بان

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۳ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۳۵ ق.ظ

پوستر نقاشی طرح قایق بادبانی قدیمی در طوفان | SH-Q۸۳۱۶-A - ویکتوریا

 

سال 91 در موسسه روایت سیره شهدا در قم دیدار و گفتگویی با آقای مصطفی السالمی داشتم. او جزو نیروهای نخبه سپاه بدر بود. لا به لای حرفها و خاطراتش تعریف کرد: در زمان جنگ رسم بود هر هفته تعدادی از اسرای شیعه عراقی را در روز و ساعتی مقرر به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها می آوردند برای زیارت. یکبار هر چه تلاش کردند برنامه ردیف نشد و نتوانستند در روز و ساعت معمول این کار را انجام دهند. وقت دیگری اسرا را به حرم خانم آوردند. درست موقعی که اسرا از حیاط حرم به سمت ضریح می رفتند، ناگهان صدای جیغ زنی به هوا برخاست. صدای فریاد مردی هم به گوش رسید و همهمه ای بر پا شد. سریع دویدیم و اوضاع را تحت کنترل در آوردیم. قضیه از این قرار بود که رژیم بعث، خانواده ای شیعی را از عراق بیرون کرد، اموالشان را مصادره نمود و پسرشان را به خدمت سربازی برد. این خانواده به ایران آمد و ساکن قم شد. مادری که فرزندش در عراق مانده بود هر روز پریشان و دلگیر به حرم خانم می آمد از ته دل ضجه میزد و التماس می کرد فرزندش به او برگردانده شود. خب در حالت عادی چطور ممکن بود این اتفاق بیفتد؟ دو کشور با هم در حال جنگ بودند و امکان تردد وجود نداشت. خانواده در ایران و شهر قم بود و پسر جوان در مکانی نامعلوم از جبهه های جنگ عراق قرار داشت. اما به خواست خدا و عنایت حضرت معصومه این پسر در جنگ اسیر شد. بین همه شهرهایی که اسرای عراقی نگهداری می شدند به قم منتقل گردید. اگر طبق برنامه معمول به حرم آورده می شد هرگز چشم مادر به او نمی افتاد. مانعی پیش آمد و گرهی در کار افتاد تا برنامه با تأخیر مواجه شده و فرزند همراه سایر اسرا درست در ساعتی به حرم آورده شود که مادر هم حضور داشته و مشغول دعا و زیارت است، چشمشان به هم بیفتد و فریاد بهت و شادی شان به آسمان برود...

بعد از آنکه مصطفی السالمی این خاطره را نقل کرد و رفت حسرت خوردم که کاش آن را ضبط و ثبت می کردم. یکبار در اینترنت جستجو کردم که همان خاطره را با اندکی تفاوت مشاهده نمودم که در نشریه صبح صادق وابسته به دانشگاه امام صادق علیه السلام منتشر شده بود. عینا برای شما نقل میکنم:

"حجت الاسلام و المسلمین آقای ابن الرضا از حاج آقای کشفی از خدمتگزاران بلند پایه حرم حضرت معصومه سلام الله علیها نقل کردند که:

در ایام جنگ شبی از شب ها گروهی از اسرای عراقی را به حرم مطهر کریمه اهل بیت آورده بودند. در طرف بالای سر حضرت میله هایی نهاده شده بود که اسرا در داخل میله ها  و دیگر زائران در بیرون میله ها مشغول زیارت بودند یک مرتبه دیدم که زنی از میان تماشاگران جیغ می کشید و بلافاصله یکی از اسرا نیز جیغی کشید. معلوم شد که این اسیر از شیعیان عراقی بوده  که ارتش او را اجباراَ به جبهه برده اند و آنجا به اسارت نیروهای ایرانی در آمده است. مادرش نیز به جرم شیعه بودن از عراق اخراج شده، به ایران آمده، در قم اسکان داده شده و به کلی از سرنوشت پسرش بی خبر مانده است. این مادر بیچاره هر شب به حرم مطهر حضرت معصومه سلام الله علیها مشرف می شده و به خدمت بی بی عرض می کرده : بی بی جان من پسرم را از شما می خواهم.

آن شب نیز چون شب های دیگر به حرم مشرف شده برای پسرش دعا کرده، به حضرت معصومه سلام الله علیها متوسل شده است که یک مرتبه پسرش را در میان اسیران دیده، بی اختیار جیغ کشیده پسرش نیز متوجه مادر شده، متقابلا فریاد کشیده و اینگونه از عنایات حضرت معصومه سلام الله علیها پس از سالها جدایی، چشم مادر با دیدن میوه دلش روشن گردیده است. پس از این رخداد جالب، توسط جمهوری اسلامی ترتیبی داده شد که این پسر از اسارت آزاد شده به کانون گرم خانواده برگردد. "

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چگوارا در بوشهر!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۰:۳۲ ق.ظ

 همین شهید نادر مهدوی که شما آقایان چند بار اسمش را اینجا آوردید، کسی از دوستان ما که وارد در این موضوعات است میگفت اگر ایشان متعلّق به کمونیست‌ها بود، یک چگوارا از او درست میکردند؛ یعنی یک چهره‌ی بین‌المللی مبارز. این جوان کم‌سال یک چهره‌ی این ‌جوری دارد: حضورش در منطقه‌ِی خلیج فارس، آن درگیری‌اش با آمریکایی‌ها، بعد هم دستگیری‌ و شکنجه و شهادتش؛

مقام معظم رهبری

 

شهادت "نادر مهدوی" اسیر ایرانی با شکنجه‌ های‌ قرون‎ وسطایی بر ناو آمریکایی  + عکس

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مهم است آن بالا چه میگذرد!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۶ مهر ۱۴۰۳، ۰۷:۰۲ ق.ظ

photo_2024-09-26_18-00-40_w6kx.jpg

 

عملیات ثامن الائمه را باید یکی از سرنوشت سازترین عملیاتهای دفاع مقدس دانست. به عبارت دقیق تر تاریخ جنگ تحمیلی را باید به دو قسمت قبل و بعد از عملیات ثامن الائمه تقسیم نمود. این عملیات نخستین عملیات بزرگ رزمندگان اسلام برای عقب راندن دشمن متجاوز به شمار می آید.

میدان داری این عملیات با رزمندگان لشکر 77 خراسان بود.

چرا قبل از این عملیات شاهد موفقیت چشمگیری در جبهه ها نبودیم؟ چه تغییری در جبهه ها به وجود آمد که عملیات ثامن الائمه به عنوان نخستین گام در عقب راندن دشمن و شکست حصر آبادان سرآغاز آن بود و سپس با عملیاتهای بزرگ و غرورآفرینی چون طریق القدس، فتح المبین و بیت المقدس تکمیل شد؟ آیا نیروهای مسلح جدیدی وارد سیستم دفاعی کشور شدند؟ سلاحهای جدیدی خریداری شد؟ فرماندهانی از خارج کشور برای هدایت مدافعان وارد شدند؟

قبل و بعد از این سلسله عملیاتها شاهد یک تغییر نرم افزاری بودیم؛ رفتن بنی صدر به عنوان فرمانده کل قوا و هدایت میدان نبرد با اندیشه امام راحل. 

در واقع تفکر زمین بدهیم، زمان بگیریم و ما نمی توانیم بنی صدر به اندیشه مقاومت و فرهنگ ما می توانیم تبدیل شد. امام فرمود حصر آبادان باید شکسته شود. امام دست قدرت الهی و اراده مومنانه ملت موحد را بالاتر از تجهیزات مادی و قدرت سیاسی و ابزارهای فریبنده دنیایی می دانست. همان امامی که مردمی پابرهنه را با دستهای خالی مقابل ارتش مسلح شاه آمریکایی به پیروزی رساند و انقلاب اسلامی را بنیان نهاد حالا به رغم وجود تحریمها و خیانتها و کم تجربگی ها و کمبود شدید اقلام دفاعی اعم از تسلیحاتی و لجستیکی، فرهنگ شهادت طلبی و گفتمان عزت و مردانگی و روح حماسه و ایمان را دوباره در کالبد جامعه دمید. همان ارتشی زمان بنی صدر با همان سبیل کلفت و ریش تراشیده با همان کمبود امکانات در مقابل دشمن مورد حمایت ابرقدرتها صف آرایی کرد و سربلندی و افتخار را برای میهن خود به ارمغان آورد. مهم است چه کسی در رأس امور باشد. مهم است از آن بالا چه اندیشه و باوری به جامعه تزریق می شود. با انتصاب یا انتخاب غلط نباید هدایت فکری و فرهنگی کشور را دست افراد واداده و ترسو سپرد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مردها و نامردها

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۹ شهریور ۱۴۰۳، ۰۳:۴۴ ب.ظ

شهید علی اصغر رنجبران – کنگره ملی 24000 شهید پایتخت

 

"... بعثی ها ابتدا دیوانه وار می جنگیدند، اما بعد از کامل شدن حلقه محاصره نیروهای ایرانی، سرانجام اولین دسته از نیروهای عراقی خودشان را تسلیم کردند. بچه های گردان ابوذر اسرا را خلع سلاح کرده و در گوشه ای جمع کرده بودند. لازم بود اسرا هر چه زودتر به عقب فرستاده شوند. شهدا و زخمی های خودی هم روی زمین افتاده بودند و تا به آن لحظه فرصتی برای تخلیه این عزیزان پیدا نشده بود. یکی از بچه ها خواست مجروحین را با استفاده از اسرا به عقب بفرستد. وقتی که فرمانده بسیجی گردان ابوذر، علی اصغر رنجبران متوجه این کار شد به آن برادر سخت پرخاش کرد و او را مورد شماتت قرار داد. جالب است که خود عراقی هایی که زخمی های ما را بر دوش گرفته بودند از آنچه می دیدند متحیر شده بودند. رنجبران در حالی که به شدت آشفته بود فریاد زنان می گفت: برادرها این عراقی ها با پای خودشان آمده اند و به ما تسلیم شده اند، شما را به خدا با اینها بدرفتاری نکنید، شاید اینها راضی نباشند این کار را بکنند. بعد هم بلافاصله به طرف جلوی صف اسرای عراقی رفت و به آنها گفت: برانکاردها و زخمی ها را زمین بگذارید. آنان به علت عدم آشنایی با زبان فارسی متوجه منظور علی اصغر نشده و همچنان ایستاده بودند و به او نگاه می کردند.

علی اصغر جلو رفت، برانکارد را از دست اولین اسیر خارج کرد و به زمین گذاشت. بعد هم صورت آن اسیر را بوسید و به آنها فرمان حرکت داد. جالب است که در آن آشفته بازار اوضاع عملیات، علی اصغر با ادب و احترام خاصی با عراقی ها رفتار می کرد. دقایقی بعد که ماشین تدارکات با بار آب و آذوقه از راه رسید در آن هوای گرم خردادماه خوزستان، بچه ها متاثر از سرمشقی که علی اصغر به آنها داده بود اولین لیوان آب و شربت را به اسرا دادند. این طرز رفتار برای سربازان اسیر دشمن غیرقابل تحلیل بود و در مقابل رفتار کریمانه بچه های ما عکس العمل آنها این بود که درخواست کردند اجازه داده شود به مواضع محاصره شده واحدهای عراقی نزد سایر افسران و سربازان عراقی برگردند و از وضعیت خودشان و آنچه از ایرانی ها دیده بودند برای آنها تعریف کنند. سرانجام با این خواسته آنها موافقت شد و تعدادی از آنها برای این کار آزاد شدند و بچه ها آنها را تا نزدیکترین مواضع دشمن بدرقه کردند. وقتی این چند اسیر عراقی به مقرّ واحدهای خودشان برگشتند ما و بچه های گردان ابوذر منتظر ماندیم تا ببینیم چه می شود. فردای آن روز حوالی ساعت نه صبح بود که شاهد صحنه ای باور نکردنی بودیم. عراقی ها دستهایشان را روی سر گذاشته بودند و با سر قدم های بلند به طرف ما می آمدند. با وجود اینکه آنان در محاصره کامل بودند اما اگر می خواستند هنوز هم می توانستند به مقاومت خودشان ادامه بدهند ولی با این وصف می دیدیم که فوج فوج به سمت ما می آمدند و تسلیم می شدند."[1]

اما حالا از شهادت علی اصغر رنجبران بخوانید:

"درباره نحوه شهادتش هم باید بگویم زمانی که وارد منطقه پنجوین عراق شده بودند تا مقدمات عملیات «والفجر2» را آماده کنند، گروهشان لو می رود و در درگیری با اصابت تیر به فیض شهادت نائل می شود. بعد که پیکرش را برای ما آوردند دیدیم که ترکیب صورتش به همه خورده است، آنجا بود که برای ما تعریف کردند بعد از شهادتش، بعثی ها با چوب به دهانش فرو کرده اند و فکش را شکسته اند."[2]

 


[1] راوی حسین الله کرم. همپای صاعقه ص 716

 

[2] جهان نیوز. مصاحبه با مادر شهید علی اصغر رنجبران 17 آبان 1402

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خاکریز

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۴۶ ب.ظ

دانلود فیلم خاکریز | فیلم اکشن | سینمایی | دوبله فارسی

 

"خاکریز" را یکی از بهترین آثار سینمای روس می دانند. این فیلم را امروز تماشا کردم. خمیرمایه ای شبیه "سفر به چذابه"، "معراجی ها" و "متولد ماه مهر" دارد. بحث ساخت و ساز و توسعه و نوگرایی و تعارض محتمل آن با ارزشهای گذشته هم یکجورهایی شبیه "میهمان داریم" خودمان بود؛ پیوند بین حال و گذشته و پلی برای سفر در بستر زمان با موضوع حوادث جنگ. حالا ما از آنها الهام گرفتیم یا آنها از ما نمی دانم. البته اساسا احساس خطر از فراموشی ارزشها و افتخارات تاریخی و ضرورت حفظ آثار فرهنگی کهن و انتقال آموزه های معرفتی و تجربیات تاریخ به نسل جدید از دغدغه های همه دلسوزان جوامع بشری است.

یک جایی آقا فرمود کتاب جنگ و صلح تولستوی را چون اغلب مردم روس خوانده بودند در زمینه ذهن شان حس دفاع ملی را تداعی بخشید و در نبرد با متجاوزان به کارشان آمد.

فرهنگ و هنر در قوام ملتها تاثیر گذار است. انقلاب اسلامی ایران اساسا بر مبنای فرهنگ شکل گرفت و ابزار ترویج و توسعه آن کتاب و منبر و نوار و اعلامیه بود. شعر و موسیقی نیز به مرور بدان افزوده شد. در دفاع مقدس نوحه های حماسی بیشترین کاربرد ترویجی و تهییجی را برعهده داشت. بعد از جنگ ضرورت حفظ خاطرات و سرمایه های این گنجینه معرفتی مورد تأکید رهبری انقلاب قرار گرفت اگر چه از نگاه توسعه گرایانه غرب زدگان قابل اعتنا نبود. در زندگی شهدای نسل جدید ما اگر دقت کنید ارتباط با حال و هوای سالهای دفاع مقدس از طریق کتاب، فیلم، راهیان نور، شبهای خاطره و... به شدت ملموس است. البته باید پذیرفت به نسبت دستاوردهای معنوی آن دهه و برهه پرفراز و نشیبی که در آن قرار داریم آنگونه که باید آثار هنری فراگیر و مورد علاقه عموم در این رابطه تولید نکرده ایم. هر شهری می تواند یک موزه دفاع مقدس داشته باشد. گلزار شهدا را که چینش سنگ قبرهایش برآمده از ذوق و پیام مطلوب نسل گذشته بود به راحتی یکسان سازی و نبود کردیم. امیدوارم درک مناسب تری نسبت به آموزه های دفاع مقدس داشته و ضرورت حفظ و اشاعه آن را بیشتر مورد توجه قرار دهیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این هم یک مدل

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۵ مرداد ۱۴۰۳، ۰۵:۵۲ ق.ظ

photo_2024-07-25_05-39-17_zbct.jpg

 

چندی پیش خانوادگی رفته بودیم مزار شهدای گمنام در بالای تپه ای در شهرستان کهک. آن بالا کنار قبر شهدا کسی نبود جز همین دو دختر جوان که روسری از سر برداشته، به صوت مداحی تلفن همراه گوش سپرده و در عالم خود به سر می بردند. مانده بودم تذکر بدهم یا نه که خودشان با دیدن ما چادر! سر کرده و از آنجا رفتند. این هم از عجایب عالم بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سلسله موی دوست حلقه دام بلاست

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۳، ۰۴:۱۶ ب.ظ

photo_2024-07-23_16-10-47_mc0f.jpg

 

بین فلاسفه معروف است همه مردم حتی اگر بیسواد و فاقد تحصیلات کلاسیک متعارف باشند به اندازه ای از گوهر فلسفه و منطق بهره برده اند. در امور روزمره و محاورات عادی جامعه قواعدی از منطق و فلسفه دیده شده و کاربرد مستمر دارد.

انقلاب اسلامی و حاکمیت مردمسالاری دینی مبتنی بر فلسفه است. هر کس برای حکومت دین و پیروزی انقلاب جنگید در باطن خود فلسفه را قبول دارد و آن را با فقه درآمیخته ولو در ظاهر ملتزم به مکتب تفکیک باشد.

علامه طباطبایی زیرساخت فکری انقلاب را همدوش امام و با میدان داری شاگرد مبرز خود شهید مرتضی مطهری بنا نهاد. نبرد فلسفی او با اندیشه های مادی به خصوص مارکسیسم خوش خط و خال و دلربا، انبوه جوانان تشنه عدالت را به سرچشمه زلال معارف مکتب عدل رهنمون ساخت. هر چند عده ای بگویند علامه به ظاهر نقشی در مبارزات انقلاب نداشته است.

میرزا جواد آقا تهرانی عارف سالکی بود ولو با عرفان نظری و کلام اشراقی نمی ساخت. خاطرش آنقدر پیش امام عزیز بود وقتی با پخش تفسیر حمد امام از رادیو به خاطر رشحات فلسفی آن مخالفت ورزید به دستور ایشان دیگر این برنامه ادامه پیدا نکرد. همین میرزا جواد نه تنها در طول مبارزات انقلاب به یاری امام فیلسوف اشراقی شتافت که در طول جنگ نیز افتخارش آن بود نمازی را با جماعت بسیجیان بخواند، برود خط مقدم لباس بسیج بپوشد و با قد خمیده چای دست رزمنده ها بدهد. برای پس از مرگ وصیت کرد روی قبرش هیچ خط و نشانی نباشد. مرحوم حجت الاسلام راستگو از نهان‌خانه معنویت او خبر آورد که وقتی در مسطح یا دایره بودن زمین دچار تردید شد شبی به قدرت عرفانی اش و اذن الله به سیر در ملکوت آسمان پرداخت و از بالا دید که زمین صاف و مسطح نیست.

بهشتی عاشق پیشه فرمود: "عرفان واقعی، خانقاهش بازی دراز است." می شیرین وصال را در طغیان و نعره کوچه خلوت و اذکار پستوی حجره و ضرب‌آهنگ تسبیح گوشه عزلت که نه به قدمهای استوار باده جویان طریقت خون و مجاهدان سالک سرخ جامه وادی ایثار و شهادت و ایمان و غیرت می دهند.

عرفان و فلسفه و منطق منحصر به چارچوب کوچک و محدود کلمات و قالب کاغذ و کتاب نیست. نه آنکه تنها در سخن از عرفان گفت عارف است و نه آنکه تنها در عمل اهل معرفت بود مخالف عرفان. 

کتابی می خواندم مرا یاد مرحوم میرزا جواد آقا تهرانی انداخت. هوس کردم شادی روحش صلواتی از شما بگیرم. ممنون میشوم. اجرتان با شهدا heart

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نامردها

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۳ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۳:۳۷ ب.ظ

منافقین با یک دروغ، پدرم را دِق‌‌مرگ کردند/ مجادله تند مربیان آمریکایی با خلبانان ایرانی هنگام ترک کشور/ اگر فرودگاه اصفهان را قُرق می‌کردیم هیچ‌کس نمی‌توانست جلوی ما را بگیرد/ قرآن اهدایی صدام را قبول نکردم و کتک خوردم اما یک‌سال بعد از دست حضرت آقا قرآن گرفتم

 

 "پدرم یکی دو سال بعد از اسارت من از دنیا رفت. در حالیکه من زیر شلاق بعثی‌ها در زندان بودم، برخی از منافقین خَبیث و بی‌معرفت حاضر در هوانیروز که جنگ را هم ندیده بودند، به پدرم گفتند که «ما صدای پسر تو را در رادیو آمریکا شنیدیم؛ آنوقت تو دنبال بچه‌ات می‌گردی؟» اینگونه به پدرم القا کردند که پسرت پناهنده آمریکا شده. شنیدن این حرف‌ها برای پدرم آنقدر سنگین بود که آن شب به خانه آمد و برخلاف همیشه برای نماز صبح بیدار نشد و از دنیا رفت. بعد‌ها برادرم تعریف کرد که پدرم آن روز وقتی به خانه رسید، با تاثر و ناراحتی به آن‌ها گفت: «من امروز دنبال کار‌های محمدابراهیم بودم تا خبری از او پیدا کنم، اما شنیدم که او پناهنده آمریکا شده».  پدرم با اینکه تنها ۴۸ سال سن داشت همان شب از این غصه دق‌ّ‌مرگ شد."

منافققین نامردی هایی زیادی در طول دوران جنگ در حق این مردم روا داشتند که زوایایی از آن هنوز ثبت نشده است. نمونه فوق بخشی از این پلشتی جماعت وطن فروش است که در مصاحبه سرهنگ باباجانی خلبان آزاده هوانیروز آمده است. برای مطالعه متن کامل مصاحبه این دلاور ارتشی که از مفاخر گمنام شهرستان بابل است به نشانی زیر مراجعه کنید:

https://www.mizanonline.ir/001tY7

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ارتش حزب الله

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۰:۴۵ ق.ظ

مرور ابعاد شخصیتی و فرماندهی شهید منفرد نیاکی

 

شهید، دختری داشت که مریض بود و مدام ایشان را برای مداوا نزد پزشک می‌بردند تا زمانی که وضعیت جسمانی دختر شهید، بحرانی شد. حین عملیات فتح‌المبین بود که همسر شهید منفرد نیاکی به ایشان نامه نوشت که دخترمان به شدت بیمار است؛ شما هم به بالین دخترت بیا. شهید نیاکی نیز گفته بودند نزد دخترم، خاله‌، عمه و بستگان دیگر هستند که کمکش کنند و نیازی به وجود من نیست اما اینجا به من نیاز هست. پس از گذشت حدود یک ماه،  دختر شهید فوت کرد. تلگراف زدند که دخترمان فوت کرده خودت را برسان، شهید نیاکی جواب تلگراف را این‌طور داد که آنجا کسی هست که فرزند من را تشییع کند اما اینجا 12 هزار بچه هستند که کسی بالای سرشان نیست. شهید نیاکی عملیات را رها نکرد تا به عزیزان خود برسد بلکه بعد از اتمام عملیات و بعد از گذشت چهل روز از فوت فرزندش به خانه برگشت. این‌طور که تعریف کرده‌اند، شهید وقتی به خانه باز می‌گردد به اتاق دخترش می‌رود، در را باز می‌کند و در نجواهای خود با دخترش می‌گوید؛ دخترم ناراحت نباش! چیزی نمی‌گذرد که من هم به تو می‌پیوندم.
یک روز به امام خمینی(ره) خبر می‌دهند که دیدیم سرهنگی وسط تانک‌ها نشسته و هق‌هق گریه‌اش به گوش می‌رسد! به ایشان می‌گویند که این سرهنگ منفرد نیاکی است. امام‌(ره) می‌فرمایند که هنوز زود است که شما منفرد نیاکی و منفرد نیاکی‌ها را بشناسید.
سال 1361 بازنشسته شد، ولی بسیار پی‌گیری کرد تا در ارتش بماند؛ به همین خاطر به آیت‌الله‌ خامنه‌ای که آن زمان رئیس‌جمهور بودند، نامه‌ای نوشت که با ماندن ایشان موافقت نمایند.
حضرت آقا هم در جواب ‌نامه ایشان مرقوم داشتند: شایستگی خدمت ممتد وی در جبهه‌های نبرد مورد توجه قرار گیرد. بدین ترتیب در ارتش ماند و سه سال بعد به شهادت رسید.
شنیده‌ام که همسر ایشان نقل کرده که یکی از صفات بارز شهید منفرد نیاکی این بود که به مال دنیا بی‌اعتنا بود. همه اطرافیان می‌گفتند ایشان فرمانده بزرگی است، حتما پول فراوانی هم دریافت می‌کند، آن وقت شما در زندگی ترقی نمی‌کنید و همان پیکان مدل پایین را دارید.
بعد از شهادت ایشان، متوجه شدیم تمام مبالغی را که به عنوان فوق‌العاده دریافت می‌کرده یا به سربازان شهرستانی به عنوان پاداش خوب جنگیدن می‌داده یا برای گرفتن عکس از مناطق جنگی هزینه می‌کرده است. به طوری که در حال حاضر شاید بالغ بر هزار قطعه عکس از مناطق جنگی از ایشان به یادگار مانده است.

مصاحبه حاتم مظفری همرزم شهید منفرد نیاکی/ روزنامه کیهان 28 فروردین 1395

  • سیدحمید مشتاقی نیا

20 فروردین، مبدأیی برای بیدارگری

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۳، ۰۴:۲۵ ب.ظ

ما مگر آوینی را می شناختیم؟ اسمش را شنیده بودیم؟ تصویرش را دیده بودیم؟ خانه پرش صدای گرمی را روی مستندهای زیبای روایت فتح می شنیدیم بی آنکه بدانیم او کیست و چه کاره است. مقصر هم خودش بود. کجای تولیدات و آثارش اسم خودش را می نوشت؟

20 فروردین 1372، اخبار ساعت 20 شبکه دوم سیما که مختص خبرهای علمی و فرهنگی بود با اجرای آقای حسین زاده با آن سبیلی که آن موقع بین مجریان سیما منحصر به فرد بود خبر شهادت کارگردان و مستند ساز و راوی روایت فتح را اعلام کرد. رفته بود روی مین در قبله گاه فکه.

حالا تصویرش را اول بار دیدیم. عجب قیافه جذابی داشت. روحش شاد. فردایش شد. همان ساعت، همان خبر، همان گوینده؛ اعلام کرد مقام معظم رهبری در تشییع مستندساز روایت فتح شرکت نمود! یا للعجب! آقا برود تشییع جنازه یک مستندساز؟ اینجا دیگر گوش ها تیز شد. مگر سید مرتضی آوینی کیست که رهبر مملکت در مراسم تشییع نه چندان شلوغ او شرکت کرده است؟

بعد آقا به او لقب سید شهیدان اهل قلم داد.

آن زمان ها بحث مقابله با تهاجم فرهنگی هم حسابی داغ بود. آقا روی این مساله خیلی تأکید داشت.

بچه های مسجدی و پایگاهی که کاری بیشتر از گشت و ایست بازرسی و روضه و نوحه بلد نبودند -و خدا میداند همان کارها هم چقدر لازم و حیاتی بود- به صرافت افتادند که حرف رهبر روی زمین نماند. رهبر اندیشمندی که جنگ در جبهه فرهنگی را بعد از دوران جنگ سخت، وظیفه حیاتی و راهبردی نیروهای انقلاب بر شمرده بود حالا با برجسته سازی شخصیت یک هنرمند شهید و متفکر در حوزه هنر و رسانه، الگوی جهاد فرهنگی را نیز برای جوانان بسیجی مبتدی این عرصه نمایان ساخت.

بچه ها مبتدی بودند. خانه پرش مکانی تهیه می کردند. قبضی چاپ میکردند، دنبال اسم جالب و رسا برای مجموعه خود بودند، هشتاد هزار تومن می دادند ویدیوی ضبط و پخش می خریدند و شبهای جمعه قسمت به قسمت روایت فتح را ضبط می کردند. مدتی بعد البته سیما فیلم همه قسمتهای آن را جهت فروش عرضه کرد!

اصلاً هم خنده ندارد!
بچه ها دغدغه داشتند دلسوز بودند اما کار بلد نبودند. مگر اول جنگ بچه ها بلد بودند بجنگند؟ مرتضی قربانی در کتاب خاطراتش می گوید با سی عدد قابلمه زودپز که چاشنی انفجاری در آن کار گذاشته شده بود از اصفهان به خوزستان رفتیم و در دیدار با استاندار وقت تاکید کردیم که کاملا مسلح و آماده دفع تجاوز دشمن هستیم! همین مرتضی قربانی کسی است که پنج سال بعد پرچم مقدس حرم امام رضا را روی مسجد شهر بندری فتح شده فاو عراق نصب می کند.

از این دست خاطرات عجیب و خنده دار و عبرت آموز در طول جنگ بسیار است.

بچه های جبهه فرهنگی انقلاب هم سال 72 مبتدی بودند. مدتی گذشت تا اینکه توانستند در عرصه هنر و رسانه سری میان سرها درآورده و حرف بسیج و مسجد و انقلاب را در قالب اندیشه و هنر ارائه دهند. مجموعه تولیدات رسانه ای حزب الله در این سالها با اوایل دهه هفتاد اصلا قابل قیاس است؟ یکنفر آماز بگیرد در این سالها چقدر هنرمند و صاحب فضل و ادیب و ... از مساجد و پایگاهها و هیاتها برخاسته است؟

رهبر، مرجع هم هست اما یک قدم بالاتر. مرجع یعنی محل رجوع، بر می گردی و دستش را به تبرک می بوسی و به ساحت دین ادای احترام میگذاری، رهبر ولی آن جلوها ایستاده، باید بدوی، خیز برداری، نفس نفس بزنی تا به قله ای که ترسیم نموده برسی و با او دست بیعت بدهی.

خصلت رهبر ما همین است. می داند این راه از کجا آغاز شده و قرار است به کجا ختم شود. تئوری انقلاب جهانی و تمدن ساز اسلام را می شناسد. خودش راه را نشان می دهد، خودش الگو ترسیم می کند، خودش هم جلوتر می رود که یک وقت هوس نشستن و درجا زدن به سرت راه پیدا نکند.

شهادت آوینی را باید نقطه عطف انقلاب فرهنگی در جهان اسلام دانست. درک ضرورت حضور و کنشگری و تأثیرگذاری بی وقفه در شکل دهی به افکار عمومی و تبیین حقیقت برای همه مردم دنیا از آن دست دستاوردهایی است که مبدأ تاریخ آن بیستم فروردین هزار و سیصد و هفتاد و دو قرار دارد.

 

شهید سید مرتضی آوینی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اتاق جنگ

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۸ فروردين ۱۴۰۳، ۱۱:۰۰ ق.ظ

اتاق-جنگ:-خاطرات-قاسم-جعفریان | مشق-وابسته-به-م.-ف.-ه-حدیث-مهتاب | خانه کتاب  و ادبیات ایران

 

کتاب "اتاق جنگ" را دقایقی پیش به پایان بردم. اثر زیبایی از حسن و حسین شیردل حاوی خاطرات خواندنی قاسم جعفریان. حسین منصف این کتاب را دوست داشت و دوست داشت دیگران هم بخوانند. در دیدار خانوادگی که با همسر این آزاده مرحوم داشتم اتاق جنگ را از ایشان هدیه گرفتم.

خواندن این کتاب از دو جهت برای من لذت داشت. یکی حال و هوای شمال و بچه هایی که کم و بیش با شخصیت خیلی هایشان آشنایی دارم و دیگر اما زاویه دید قاسم جعفریان بود که همیشه دلم می خواست از نگاه او خاطرات جنگ را ببینم. آدمهای باهوش نگاه خاص تری به وقایع روزمره زندگی دارند.

به کربلای یک که رسیدم گفتم گل خاطرات کتاب همین جاست؛ به کربلای 4 و ام الرصاص که رسیدم گفتم نه این قسمت دلچسب تر است؛ اما همه خاطرات جبهه و جنگ یک طرف، ستیز درونی در کارزار عشق و دلبستگی از آن دست ناگفته هایی است که کمتر قابل تصور و حتی تصویر سازی است. رزمنده تازه دامادی که به همسرش عشق می ورزد اما حاضر است برای خدا از او هم بگذرد و حجله دامادی را رها نموده و به خط مقدم بشتابد و نوعروس جوانی که داغ یک خواهر و دو برادر دیده، راه و هدف برادران شهید و همسرش را می ستاید ولی دلواپسی های نفس گیر زنانه، طاقتش را طاق کرده و خلوت و اشک را دلخوشی غربت و نگرانی هایش قرار می دهد. نمی دانم سینما میتواند روزی به این بخش از ناگفته های جنگ، عرض ارادتی داشته باشد یا نه.

زخم طعنه و تیر کنایه و زهر زبان جماعت عقرب صفت نیز قصه ناتمام دلسوختگی و آتش نهان قلب عاشقان راه خداست که هر صفحه ای از تاریخ، نشانی از آن بر جگر پاره خویش ثبت نموده است.

جنگ در سال 65 به اوج خود رسید. در سال 66 رها شد. رها شدن جنگ یعنی فرسایش جبهه، کم شدن حضور نیروها، سرد شدن مسئولان، نرسیدن امکانات و عادی شدن بی عاری و تقویت فرهنگ بی تفاوتی. اینگونه بود که مقدمه عقب نشینی های سال 67 چیده شد و جام زهر به کام امام مان فرو نشست.

یادمان باشد هیچ وقت در هیچ جبهه ای مصاف با دشمن را رها نسازیم. بی تحرک و سرد و بی برنامه نمانیم. خودمان و دشمن را به حال خویش رها نسازیم. عقب نشینی فرهنگی این سالهای ما ثمره رخوت و بی عاری و سکون و سکوتی است که از یکی دو دهه قبل آغاز شد و چه ضربه سختی خوردیم.

راستی بی صبرانه منتظرم جلد دوم این اثر با نام "اتاق جنگ بعد از جنگ" را هم دیده و بخوانم.

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دل تنگ تنگه

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۳، ۰۲:۴۶ ب.ظ

نقد فیلم تنگه ابوقریب ساخته بهرام توکلی - ایده هایی کهنه در لباسی نو |  دیجی‌کالا مگ

 

اوایل دهه هفتاد من بچه اول یا دوم راهنمایی بودم. فیلم عروس چقدر به دلم نشست. بارها رفتم سینما و تماشا کردم. به خصوص که قهرمان داستان هم نامش حمید بود.

خداحافظ رفیق را روضه مصور میدانم. باید خلوتی باشد آدم بنشیند و نگاهش کند، بسوزد و اشک بریزد.

تنگه ابوقریب را دیشب تلویزیون پخش کرد؛ نمیدانم چرا شاید به خاطر نزدیکی شبهای مبارک قدر. این فیلم را چندبار دیده ام خدا می داند. لحظه به لحظه اش را حفظم. باز هم می نشینم و نگاه میکنم. اغلب فیلمهای سینمای ایران را میبینم. همه فیلمهای دفاع مقدسی را دیده ام. اما صحنه های بی بدیل و نزدیک به واقعیت تنگه ابوقریب اثری هنرمندانه و تأثیرگذار را رقم زده که تا کنون فیلمی را همپای آن سراغ ندارم. بارها خودم را در بین خاکریزهای تنگه ابوقریب میان حجم آتش و خون و دود و عطش آن دیده و ماجراهایش را با پوست و گوشت و استخوانم لمس کرده ام. فیلم که تمام میشود میگردم ببینم تکرارش را کی دارد دوباره ببینم. دانلود هم کرده ام و گاهی فرصتی دست دهد چندباره به تماشایش می نشینم و اگر مدتی بگذرد دلم برای دیدنش تنگ می شود. دارم به دیدن تصاویر این فیلم معتاد میشوم. روزی میشود تمام مناطق مرزی خوزستان را پیاده گز کنم؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کتاب 6410

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۴ اسفند ۱۴۰۲، ۱۰:۵۶ ق.ظ

کتاب 6410 خاطرات از: امیر سرتیپ خلبان آزاده حسین لشکری [چ1] -فروشگاه  اینترنتی کتاب گیسوم

 

امسال نزدیک به هفتاد جلد کتاب خواندم. اغلب ایین کتابها را هم در وبلاگ معرفی کردم تا اگر کسی علاقه دارد تهیه کرده و بخواند. جز معدودی، از خواندن اکثر این آثار لذت بردم و نکته ای آموختم. اما

کتاب 6410 که خاطرات امیر خلبان شهید لشکری است عجب چیزی بود. از آن کتابهایی که آدم دلش مبخواهد لا به لای صفحاتش دراز بکشد و روی سطر به سطرش غلت بزند و حالش را ببرد. چقدر این کتاب آرامش بخش است. آن را با دو واسطه از دوستی امانت گرفته و خواندم. فارغ از طرح جلد ضعیف کتاب و قصور در معرفی اثر و حذف و برش هایی نابجا در متن، خاطراتی که به قلم صادقانه مردی با 18 سال اسارت و سخت کوشی و استقامت بر زبان قلم جاری شده و عطر معنویت و حماسه و ایمان همه جایش پراکنده شده حسی خوب برای آدم به همراه دارد. جقدر غبطه خوردم چرا این مرد را از نزدیک ندیدم. چقدر ناراحت شدم چرا حجم مصاحبه ها و مستند سازی درباره این مرد حقیقی و اسطوره ماندگار و افتخارآفرین اندک و ناچیز است.

حسین لشکری نمونه خالص یک مرد مسلمان ایرانی است که استقامتش در 18 سال اسارت و سالهای گمنامی در سلول انفرادی و تحمل انواع شکنجه های جسمی و روحی و ناکام گذاشتن نقشه شوم دشمن در بهره برداری تبلیغاتی، آموزه ماندگار رشادت و میهن پرستی است. روحش شاد.

یک بار در نقطه صفر مرزی جلفا - نخجوان بر سر مزار شهید سرجوخه ملک محمدی و یارانش این حس شیرین غرور را تجربه کردم یک بار هم با مطالعه خاطرات امیر سرافراز ارتش حزب الله، شهید حسین لشکری.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سرکوفت نزنیم

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۰ اسفند ۱۴۰۲، ۰۳:۴۸ ب.ظ

شماتت | مردم ظالم‌تر می‌شوند

 

بابت طرحی مشغول مطالعه خاطرات سردار شهید طوسی بودم. شهید طوسی مسئول اطلاعات عملیات لشکر 25 و جانشین لشکر بود که در فروردین 66 عملیات کربلای هشت شلمچه به شهادت رسید.

یکی از نکات جالب زندگی وی را میخواهم خدمتتان عرض کنم.

محمدحسن قاسمی طوسی نقش اصلی و محوری در پاکسازی جنگلهای شمال ار لوث وجود منافقین و گروهکهای الحادی و مارکسیستی داشت که امنیت بخشی از کشور را مختل کرده بودند. طرح اعزام سراسری لبیک و راهیان کربلا و هم ایده جالب او بود که آثار تبلیغی و روانی و فرهنگی شگرفی داشت و در تاریخ دفاع مقدس ماندگار شد. والفجر هشت که بزرگترین عملیات برون مرزی دفاع مقدس است و هم اکنون به عنوان "عملیات عبور" در دانشگاههای نظامی دنیا تدریس می شود با طراحی و شناسایی و برنامه ریزی او و دوستانش به ثمر نشست. کربلای یک و آزادی مهران هم همینطور و ...

درباره اخلاص و بزرگواری شهید که نیروهای زیر دستش را عامل موفقیت ها و طرح ریزی ها می دانست و خودش را نمی دید و حتی دوست داشت پیکرش مفقود شود که مبادا تشییع او پر رنگ تر از تشییع دیگر شهدا باشد قبلاً نوشته ام.

الان حرفم چیز دیگری است.

این شهید در ابتدای پیروزی انقلاب وقتی جذب سپاه شد یک جوان ساده روستایی بود. به عنوان نیروی مبتدی، ماشین آهوی سپاه را در اختیارش قرار دادند که فعلا رانندگی کند. همان اول که سوار شد ماشین را موقع خروج کوبید به دروازه محوطه سپاه!

شاید اگر کسی آن صحنه را می دید می گفت چه نیروی بی دست و پایی، به درد هیچ کار نمی خورد، نمی شود روی او حساب باز کرد و...

اما دیدید همین جوان ساده و تنومند روستایی چند سال بعد به چه اعجوبه ای تبدیل شد؟

حسن باقری هم یک خبرنگار معمولی بود که به نابغه جنگ تبدیل شد. شهید برونسی بنا بود، حاج حسین بصیر جوشکاری می کرد، متوسلیان و همت و باکری و شهبازی و وزوایی و ... دانشجو بودند...

طلبه ای را سراغ دارم بابت مشکل کوچک انظباطی در همان سال اول طلبگی داشت از حوزه اخراج می شد. رفتم میانجیگری کنم. مسئول مربوطه اصرار داشت او که درس خوان هم بود در آینده به درد حوزه نخواهد خورد. آن طلبه هم اکنون یکی از مدیران ارشد حوزه علمیه کشور است و منشأ خدمات فراوانی قرار گرفته.

طلبه ای بود دیر فهم. خوب درس را متوجه نمی شد. حتی بابت نوع لهجه و تلفظ حروف، مردم پشت سرش نماز نمی خواندند. ناامید نشد. زحمت کشید و درس خواند. الان گاهی در تلویزیون و بعضی محافل علمی حاضر شده و مباحث فلسفه سیاسی را به بحث و مناظره می گذارد و بسیار هم موفق است.

چه کسی گمان می کرد لات و قلدر یا داش مشتی هایی مثل حسین تهرانی تبدیل شوند به عارف صاحب نفسی چون شیخ حسین کبیر؟ شاهرخ ضرغام و جعفر  شیرسوار و حمید میرافضلی و ... در شمار برجسته ترین شهدای کشور جای بگیرند؟

در زندگی بسیاری از مخترعین و مکتشفین و تجّار و دانشمندان و هنرمندان و سیاستمداران  جهان خوانده ام که اغلب افرادی معمولی بوده و از نقطه ای کوچک و پیش پا افتاده شروع کرده اند و ابدا کسی تصور نمی کرد آنها در آینده به شخصیتی بزرگ و ماندگار تبدیل شوند. حتما شما هم تعدادی از این دست افراد را می شناسید و زندگی نامه هایشان را خوانده اید.

الغرض، زود ناامید نشویم، خودمان را دست کم نگیریم. دیگران را هم دست کم نگیریم. انسان خلیفةالله است و تجسم نفختُ فیه من روحی. انسان خدا نمی شود اما میتواند به اراده حق، جهان را مسخّر خویش قرار دهد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اصالت ها

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۴ اسفند ۱۴۰۲، ۰۴:۰۴ ب.ظ

فرازی از وصیت‌نامه شهید «محمدباقر روحی کاشی»

 

صدای خوبی داشت. اذان می گفت، قرآن می خواند، مداحی می کرد. خط زیبایی داشت و خوشنویسی می کرد. به حفظ میراث فرهنگی علاقه داشت و ضرب المثل ها و بازی ها و رسوم محلی را گردآوری و ثبت می کرد.

 روستا را سیل برداشته بود. خانه ما هم در محاصره آب قرار داشت. حیاط خانه پر از آب و گل شده بود. پدرمان روحانی بود. حسینیه ای در خانه داشتیم. محمدباقر رفت و با نیّت فروکش کردن سیلاب، قرآن خواند. آب اندکی بعد عقب نشست.

تیر و ترکشی می خورد و می رفت بیمارستان، دلش پیش رزمنده ها بود. اولین فرصتی دست می داد خودش را خلاص می کرد و به جبهه می شتافت. سعی می کرد کمتر مرخصی بگیرد. سربازهایش شهید می شدند خودش را می رساند و به خانواده شان تسلی می داد. بچه های ارتش به تدین و ایمان و معنویتش باور داشتند. جزو اولین دانش آموخته های دانشگاه افسری بعد از پیروزی انقلاب بود که به خاطر رشادت هایش از سوی امیر سپهبد صیاد شیرازی مورد تشویق قرار گرفت.

ایام وضع حمل خانمش بود. آمده بود مرخصی. دوست داشت تولد فرزندش را ببیند. فهمید اوضاع منطقه شلوغ شده و به حضورش نیاز است. خانمش را رساند بیمارستان. تماس گرفت و به خانواده اطلاع داد. معطل نکرد و رفت. بیست روز بعد توانستند با او تماس گرفته و خبر تولد پسرش را بدهند. دوست داشت بیاید پسرش را ببیند. درگیری ها شدید بود. اغلب نیروهایش شهید شدند. خودش ماند و بیسیم چی اش. تا توان داشت ایستاد و مقاومت کرد. مجروح که شد افتاد دست دشمن. عراقی ها دیدند درجه دار ارتش به چنگشان افتاده برایش آب آوردند. بقیه اسرا هم تشنه بودند. محمدباقر روا ندید این آخرین لحظات عمرش دشمن شاد شود. می دانست سلام گرگ بی طمع نیست. لب به آب نزد. گفت از دست دشمن آب نمی خورم. افسر عراقی شروع کرد به اهانت. جوابش را با آب دهان داد. افسر بعثی سرسختی او را که دید و فهمید امکان ندارد بتواند از زبانش حرفی بیرون بکشد همان جا کلتش را در آورد و تیر خلاص زد. دلش خنک نشد. غیرت و مردانگی فرمانده جوان ارتش حزب الله، خونش را به جوش آورده و جلوی آن همه نیرو و اسیر، حقیر و ذلیلش ساخته بود. راه دیگری برای فرو نشاندن خشم حیوانی اش جست. پرید روی تانک. دستور حرکت داد. با تانک از روی بدن مطهر شهید رد شد تا خاک مقدس فکه و شرهانی با گوشت و پوست و استخوان یکی دیگر از بهترین اصحاب آخرالزمانی عاشورا عجین شود.

امیر سرافراز ارتش ایران، شهید محمدباقر روحی کاشی که جوانی خودساخته و مزیّن به آداب و اخلاق اسلامی بود در وصیتنامه نورانی اش نیز اینگونه سفارش نمود:

"در این برهه از زمان که انقلاب اسلامی عزیز با خطرهای گوناگونی مواجه است بزرگترین و مهمترین وظیفه، انجام یک انقلاب اخلاقی است در جامعه. این مهم را اگر انجام رساندید پیروزید و در این راه امام را سرمشق خود قرار دهید."

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بابل، جبار جوادی

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۷:۰۹ ب.ظ

جبار جوادی | شبکه اعزام سخنران و استاد عمار

 

جبار جوادی، قاضی نمونه استان تهران، راوی سیره شهدا و طلبه ای سالم، اهل فضل و اراده و جهاد است.

در بابل، کاندیدای انتخابات مجلس شده؛ کد 147. مستقل است به کسی باج نداده و نخواهد داد. یقین بدانید رأیتان هدر نمی رود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رگ خواب شهیدان!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۶ اسفند ۱۴۰۲، ۰۴:۰۰ ب.ظ

محمدباقر الله وردی طلبه بود. بیست سال داشت. سال 59 در اطراف سوسنگرد شهید شد. شب عاشورا وعده اش را داد. گفت فردا شهید می شوم. کم خوابید و بیشتر ساعات شب را به نماز ایستاد. صبح هم نیّت روزه کرد. فرمانده گفت امروز زیاد پیاده روی داریم، خسته و تشنه میشوی. گفت توکل بر خدا اشکالی ندارد.

یک ساعت از ظهر عاشورا  گذشته بود. محمد باقر داشت همراه دوستانش از مأموریت بر می گشت. گفت هر کس الان شهید شود به شهدای عاشورا می پیوندد. حرفش که تمام شد خمپاره ای آمد و کنارش بر زمین نشست. محمدباقر غرق در خون شد و ندای یاحسین ش برخاست. برایش آب آوردند. گفت: مدتها انتظار چنین لحظاتی را می کشیدم. این حسّ و حال را دوست دارم. لحظات آخر عمرم به یاد تشنگی اباعبدالله باشد... جیبهایش را که خالی کردند کاغذی پیدا شد روی آن این شعر نوشته شده بود: در مسلخ عشق، جز نکو را نکشند...

مدتی بعد پدر و برادرش شهید محمدرضا الله وردی هم به جبهه رفتند. شب جمعه ای بود. پدر خواب محمدباقر را دید. به او گفت خواهرم فاطمه بیمار است، مادر دست تنهاست، پیام داد بگویم یا شما یا محمدرضا برگردید و کمکش کنید...

پدر، خواب را جدی نگرفت.

شب بعد دوباره همین خواب را دید. محمدباقر گفت مادر منتظر شماست.

این بار دیگر احساس کرد مشکلی پیش آمده. اجازه گرفت و برگشت بابل. همسرش از دیدن او تعجب کرد. قبلاً که به جبهه می رفتی سه ماه طول می کشید تا برگردی!

پدر حال فاطمه را پرسید، خوب شده است یا نه؟

مادر تعجبش بیشتر شد. تو از کجا می دانی فاطمه مریض شده؟

جریان خواب را تعریف کرد. اشک از چشمان مادر سرازیر شد. عصر پنج شنبه دلش گرفته بود. رفت مزار شهدا، کنار قبر فرزندش. گله کرد که دست تنهاست و فاطمه بیمار است. شهیدش را خطاب قرار داد و گفت: پدرت را خبر کن برگردد وگرنه آن دنیا به حضرت زهرا شکایت می کنم...

به روایت پدر شهیدان الله وردی

 

پیکر مطهر پدر ۲ شهید روحانی بابل تشییع و تدفین شد

  • سیدحمید مشتاقی نیا

همپای صاعقه

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۴۰۲، ۱۰:۳۲ ق.ظ

معرفی و دانلود کتاب همپای صاعقه | حسین بهزاد | کتابراه

 

کتاب همپای صاعقه -کارنامه عملیاتی ل27- را خواندم و لذت بردم.

از علی آقای رنجبر ملکشاه که این کتاب را به من هدیه داد ممنونم.

کار تدوین این کتاب قطعا کار بزرگی بود که باید از تیم اجرایی و عملیاتی آن قدردانی کرد. خدمت بزرگی به تاریخ دفاع مقدس صورت گرفت. هر چند این ویژگی شاید صرفا در لشکر27 باشد که اسناد جنگی را از بدو تشکیل لشکر حفظ کرده اند. خبر دارم بعضی لشکرها به راحتی این اسناد را زدوده و از بین برده و قدر آن را ندانسته اند. یک سوءتفاهم هم البته خواننده چنین آثاری باید متوجه باشد که گرفتار آن نشود. چنین کتابهایی که صرفا به نقش یک واحد یا عناصری محدود می پردازند نباید به معنی نفی تأثیر سایر واحدها تلقی شوند. مثلا شاید کسی با خواندن همپای صاعقه تصور کند صرفا بچه های این لشکر باعث آزادی خرمشهر شده اند. البته نویسندگان هم دنبال چنین ادعایی نیستند. اما مطالعه سایر آثار جنگ می تواند کمک کند که پی ببریم عناصر متعددی در شکل گیری اتفاقات تأثیرگذار هستند. مثلا اولین فرماندهی که با نیروهایش وارد خاک خرمشهر شد شهید حسین خرازی و بچه های اصفهان بودند که چون ذیل لشکر 27 نبودند طبعا در این کتاب هم ذکرش به میان نیامده است.

راستش را بخواهید در آثار مرتبط با دفاع مقدس، اثری گیراتر و مبنایی تر از کتاب ناگفته های جنگ شهید صیاد شیرازی ندیده ام کما اینکه درباره خاطرات انقلاب اسلامی کتابی غنی تر و شیرین تر از خاطرات مرحوم سیدعلی اکبر محتشمی پور نخوانده ام.

البته همچنان معتقدم با توجه به حجم مطالب و خاطرات انقلاب و دفاع مقدس و نقص فعالیتها و تولید آثار و ثبت رویدادها به یقین در پیشگاه تاریخ بابت کم کاری در حفظ و نشر آثار مرتبط با این برهه کم نظیر تاریخ محاکمه خواهیم شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چشم در چشم صدام

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۹ بهمن ۱۴۰۲، ۰۷:۲۴ ق.ظ

تحقیق در مورد شهید حسن باقری + وصیت نامه - دانشچی

 

نهم بهمن سالروز شهادت حسن باقری است که حین شناسایی عملیات والفجر مقدماتی در فکه بر اثر اصابت خمپاره به همراه یارانش از جمله مجید بقایی به شهدای کربلا پیوست.

درباره این شهید نخبه که از قالب خبرنگاری به عالی ترین سطوح اطلاعاتی وعملیاتی سپاه رسید و نقشی اساسی در برنامه ریزی برای پیشبرد اهداف عملیاتی جنگ داشت مطالب خوب و قابل توجهی منتشر شده است.

یکی از ظرافتهای تاریخی دفاع مقدس که با محوریت حسن باقری رقم خورد و چندان مورد توجه واقع نشد نبرد مستقیم وی با صدام است.

بعد از عملیات طریق القدس و فتح بستان، دشمن یقین داشت که ایران درصدد عملیاتی گسترده برای آزادسازی غرب دزفول و شوش (فتح المبین) خواهد بود. از این رو صدام که اعتبار جهانی خود را بعد از آنهمه ادعا در خطر می دید شخصاً به جبهه آمد و فرماندهی عملیاتی را در منطقه چذابه برعهده گرفت. هدف از این تک گسترده، هدر دادن توانایی نیروهای رزمنده ایران و برهم زدن تمرکز فرماندهان و به تأخیر انداختن عملیات آزادسازی غرب شوش و نجات شمال خوزستان بود. عملیاتی که صدام شخصاً هدایت آن را برعهده گرفت تنها منجر به سیصد متر پیش روی شد. دلاورانی چون حسن علیمردانی و ماشاءالله پیل افکن و ... بینی دشمن را در چذابه به خاک مالیدند. چهار روز بعد حسن باقری با نیروهایش وارد میدان شد و با اجرای عملیات محدود مولای متقیان، ارتش بعث را به عقب راند و تجربه شکست مستقیم را برای صدام یزید رقم زد. این عملیات انهدامی و تدافعی خسارت سنگینی بر دشمن تحمیل کرد و غرور صدام که خود را سردار قادسیه می خواند له نمود. با توجه به حجم سنگین آتش تبادل شده و خسارتهای ناشی از آن و نیز ابعاد حیثیتی این درگیری، بسیاری از تحلیلگران نظامی از نبرد چذابه در اسفند سال 60 به عنوان نبرد لنینگراد ایران یاد می کنند!

البته مدتی بعد خلق حماسه های شگرف در جریان آزادسازی خرمشهر باعث فراموش شدن این اتفاق بزرگ و مهم در چذابه گردید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا