اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۹۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب خوب» ثبت شده است

پاتک به بی حیایی

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۵:۳۰ ب.ظ

مسافر دریا – داستانِ نوجوان – فروشگاه اینترنتی انتشارات مدرسه

 

کتاب مسافر دریا به قلم محمدرضا یوسفی توسط انتشارات مدرسه برای مخاطب نوجوان به نگارش درآمده و منتشر شده است. این کتاب را هم امروز خواندم. به نویسنده موفق آن تبریک می گویم. الحق و الانصاف قلم قدرتمند و توانایی خوبی در ایجاد جاذبه و کشش داستان داشت. 

نخ تسبیح اثر مبتنی بر اصل غیرت شکل گرفته بود. فراموش نکنیم یکی از اهداف مخرب فرهنگی نظام سرمایه داری در سیطره بر تمدن اسلامی، اشاعه هرزگی و زدودن غیرت و از بین بردن اصالت خانواده است. انواع سرایلهای مروج عشق مثلثی تا انبوه آثار مرتبط با روابط جنسی خانوادگی در راستای قبح زدایی از بی عفتی و ترویج فساد و تباهی و گسست در جامعه ایرانی تولید شده است. به نظرم کتاب مسافر دریا فارغ از هر انگیزه و گرایشی که نویسنده و ناشر آن ممکن است داشته باشند در تربیت جوانان با غیرتی مثل شهید الداغی موثر خواهد بود. اگر خواستید این کتاب را تهیه کنید روی نام نویسنده و ناشر و طرح جلد آن دقت کنید چون این نام روی چند اثر مکتوب دیگر نیز مورد استفاده قرار گرفته است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پشت دروازه های بهشت

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۳:۰۶ ب.ظ

دانلود و خرید کتاب در هوای انقلاب؛ پشت دروازه‌های بهشت اثر خسرو باباخانی |  به نشر | طاقچه

 

از جمله مهمترین نواقص کار فرهنگی سالهای اخیر، فقدان تولید آثار متناسب برای سن نوجوان در انتقال مفاهیم و ارزشهای تاریخ انقلاب اسلامی بوده است. کتاب پشت دروازه های بهشت به قلم خسرو باباخانی که یکی از ده اثر مجموعه در هوای انقلاب است و توسط به نشر روانه بازار شده در پاسخ به همین دغدغه مطلوب به نگارش در آمده است.

از خواندن این کتاب لذت بردم و مطالعه آن را به نوجوانان عزیز توصیه میکنم. محتوای آن پیرامون مبارزات ضدستمشاهی در شهر آبادان است که با ادبیات داستانی و نزدیک به زبان نوجوان به رشته تحریر درآمده. هر چند دیر نیست اما کاش سالهایی پیش تر به تولید چنین آثاری مبادرت می ورزیدیم.

تجربه دیدار با جوانانی که هیچ یک از تولیدات فرهنگی جبهه انقلاب را ندیده اند، چیزی از تاریخ و حماسه ها و قهرمانان خود نمی دانند و ذهن و دلشان به تسخیر ماهواره و اینستاگرام درآمده است آنقدر برایم تلخ و جانکاه بود که درد آن هنوز آلام جانم قرار گرفته است.

هر چقدر دیرتر بجنبیم و در ایجاد پیوند بین نسلهای جدید با خاطرات و حقایق اسلام و انقلاب و جهان تعلل به خرج دهیم تلفات بیشتری در عرصه فرهنگ متحمل شده و بیگانگی و فاصله بالاتری را از باورهای عمیق ملی در سطح جامعه شاهد خواهیم بود. 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چه کسی موتور گازی را روشن کرد؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۱:۱۰ ب.ظ

دانلود و خرید کتاب چه کسی موتورگازی را روشن کرد؟ (PDF)

 

من هم از این تیتر خوشم آمد و البته دیدن تصویر موتور گازی آبی نوستالوژیک روی جلد کتاب نظرم را به خود جلب کرد.

چه کسی موتور گازی را روشن کرد برای کودکان نوشته شده است. قلمی ساده و روان دارد و ظرف مدتی حدود ده دقیقه میتوان آن را مطالعه کرد. روایتی واقعی اما با نثری کودکانه پیرامون عنایت شهید عباس رحمانی از دلیر مردان کویر لاله گون یزد است. محمد علی همتی نویسنده و انتشارات خط شکنان ناشر آن است. توصیه میکنم این کتاب را برای بچه هایتان تهیه نموده و البته خودتان هم از خواندن آن جانی تازه کنید.

یک نکته مجرب را پراننتزی عرض کنم اگر برای شما هم یک وقت چنین اتفاقی یا مشابه آن افتاد لزومی ندارد ولو با قصد خیر بخواهید چیزی را به دیگران اثبات کنید. اسرار عالم غیب را نباید افشا کرد. معمولا وقتی رازی مگو عیان می شود مشابه آنچه که برای پدر شهید رحمانی رخ داد، خاصیت و اثر و استمرار آن کرامت از بین می رود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دختر لور!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۵ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۸:۲۴ ب.ظ

دانلود و خرید کتاب حلوای عروسی اثر فاطمه دانشور جلیل | انتشارات روایت فتح |  طاقچه

 

زن میخواهید بگیرید دختر لر بگیرید. مادر شجاع، فرزندان شجاع تربیت می کند.

حلوای عروسی، کتاب خاطرات بانو صغری ذوالفقاری، مادر قهرمان شهید محمدرضا مرادی است که به قلم خانم دانشور توسط انتشارات روایت فتح راهی بازار نشر شده است.

زنی که بخشی از بینایی اش را از دست داد، در کودکی پدرش را از دست داد، چند فرزندش را سر زا از دست داد، فقر و سختی کشید، گرسنگی کشید، مستأجری و آوارگی کشید، کارگری کرد، دارایی اش را چند بار از دست داد، با دستهای خالی همسر مومنش ساخت، با مادر شوهر غر غرویش ساخت، متلکها و زخم زبان بعضی مردم را تحمل کرد، می گفت تمام دنیا را از دست بدهم تب جوان رعنایم را نبینم؛ جوان رعنایش را هم در راه خدا داد و خواند: الحمدلله... راه خدا بی رهرو و پرچم توحید بر زمین نمانَد.

حالا جالب است این زن که از کودکی زیرک و زبر و زرنگ بود، چندباری هم دمار از روزگار مردهای مزاحم و نفهم درآورده است که ماجرایی خواندنی دارد.

آشنایی با شرح حال مادران و پدران شهدا درست مثل خواندن مقدمه برای ورود به ماجرای یک کتاب است. دیده اید بعضی کتابها حالت مجموعه و سیر مطالعاتی دارند؟ خانواده های شهدا را اینطور ببینید. بعضی مواقع اول باید پدر و مادر شهید را شناخت تا بعد بهتر و راحت تر بتوان خود شهید را شناخت.

قلم خانم دانشور هم روان بود و بدون پردازش های غیر ضروری و ملال آور، سیر خاطرات را در اختیار خواننده قرار می داد. شاید تنها ایرادی که بتوانم به قلم نویسنده بگیریم مربوط به یکی دوباری است که به صورت مستقیم اقدام به القاء پیام و شعار به مخاطب کرد که به نظرم متأثر از مطالعه کتب نشر شهید هادی بوده است!

انتشارات شهید هادی خیلی موفق عمل کرد اما اصرار مکرر و پندانه به مستقیم گویی و نتیجه گیری و پیام دهی به مخاطب روی مخ خواننده می رود که باید مورد توجه تولیدکنندگان آثار این انتشارات باشد. امیدوارم نشر روایت فتح به این بلیه مبتلا نشود.

مطالعه کتاب حلوای عروسی را به شما توصیه میکنم. روح و دلتان را در حال و هوای مومنانه و زلال دهه شصت و صفای باطن شهدا و یاد و نام چمران و وصالی و خمینی و خامنه ای صیقل می دهد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

از اهواز تا لولان

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۴ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۶:۳۷ ب.ظ

دانلود و خرید کتاب از اهواز تا لولان اثر مجید جعفرآبادی | نشر شهید کاظمی |  طاقچه

 

این کتاب را هم شکر خدا خواندم؛ از اهواز تا لولان که یادداشتهای روزانه شهید تخریبچی جوان، مصطفی جعفرپوریان در آن گردآوری شده به همت دوست همرزمش مجید جعفرآبادی که توسط انتشارات شهید کاظمی روانه بازار شد. همین جا یک گله هم بکنم از جناب آقای خلیلی مدیر انتشارات مذکور که نسبت به ما کمی کم لطف شده است.

بگذریم

از جمله ویژگی های این کتاب، انتقال حال و هوای با صفای روزهای جنگ به خواننده است.

نکته دیگر یاداوری یکی از جنایتهای فراموش شده صدامیان در طول دفاع مقدس است. دو سه بار در این کتاب به زیارت مزار بیست خواهر شهید گمنام در اطراف بستان و سوسنگرد نزدیک سابله اشاره می شود. کنجکاو شدم و در اینترنت جستجویی کردم. حمید داوودآبادی نویسنده مطرح دفاع مقدس به این موضوع اشاره ای داشته که در خبرگزاری فارس هم منتشر شده. بعثی ها در حمله اول به خوزستان در مسیر اهواز، به شهر حمیدیه رسیده و انتظار داشتند مردم این شهر به استقبال آنها بروند که این اتفاق نیفتاد  و مردم در برابر لشکر متجاوز مقاومت به خرج دادند. عراقی ها در انتقام از مردم عرب زبان این منطقه بیست زن پیر و جوان و خردسال از اهالی حمیدیه را به اسارات گرفته به اطراف هویزه و سوسنگرد بردند و بعد از شکنجه های رذیلانه در نقطه ای زنده به گور کردند. یکی از اسرای عراقی پرده از این جنایت وحشیانه برداشت و منطقه دفن آنها را نشان داد. در طول جنگ و تا مدتی بعد از آن این نقطه محل رجوع رزمندگان و زوار و اجرای مرثیه و عزاداری بود که به دلایلی در سالهای اخیر مورد غفلت و فراموشی قرار گرفته است.

 

مزار خواهران گمنام بستان - مشرق نیوز

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حساب و کتاب!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۷:۱۱ ب.ظ

خرید کردن با خانمها را اصلا دوست ندارم و از زیر این کار معمولا شانه خالی می کنم، با مادرم هم صرفا در خریدهای معمول و مصرفی خانه همراهی می کردم و در غیر این صورت بهانه می آوردم. خانمم را هم تشویق می کنم با دوستانش به بازار برود؛ اما خب این بار سفر مشهد بود و دلم نیامد همسر عزیز را برنجانم که اساسا خودش یک رنج بر است!

اقامتگاه ما کجا بود؟ سمت خیابان نواب، کجا رفتیم خرید؟ چهارراه شهدا. یعنی صد و هشتاد درجه آنطرف مسیر و محدوده استقرار ما.

عصر پنج شنبه و خیابانهای اطراف حرم مملو از جمعیت بود. طولانی بودن مسیر البته به نسبت سن و سال ما یکطرف، حیران و سرگردان بودن متأهلی پشت ویترین مغازه ها از طرفی دیگر، کمردردم را تشدید کرده بود. خلاصه بعد از حدود دو ساعتی سرپا ایستادن، مغازه ای کوچک در گوشه ای دنج از مجتمع بزرگ تجاری مرکزی، نگاه بانو را جلب کرد. موقع خرید کالا رفتم داخل مغازه تا نظر همسرانه ام را بدهم و مهر تأیید نهایی را بزنم که دیدم نه تنها خانم فروشنده ظاهر مناسبی ندارد دکور و تزیینات مغازه کوچک هم نشان می دهد اساسا ورود آقایان به آن ممنوع است. زود متوجه شدم و گفتم من بیرون می ایستم. خانم فروشنده گفت چون با همسرتان هستید اشکال ندارد ورود آقایان اگر تنها باشند ممنوع است. گفتم نه.

رفتم بیرون روی نیمکت نشستم. دقایقی بعد همسر آمد و گفت پیامک خرید رسید؟ گفتم نه. گفت مغازه دار هم می گوید کاغذ دستگاه تمام شده و رسید ندارد. مبلغ خرید دویست هزار تومان بود. برایم پیامکی از بانک نیامد که البته بعضی وقتها امری عادی است. از طرفی هم موجودی حساب، کمتر از یک میلیون بود و مطمئن بودم صفر اضافه نزده است. بلایی که بارها توسط فروشندگان زن، ناخواسته بر سر مشتری آمده است.

دیگر وقت بازگشت بود و من هم خوشحال که بالاخره میتوانم ساعتی استراحت کنم. مسیر را رفتیم با خستگی تا آن طرف نزدیک خیابان نواب. خرید کوچی انجام دادیم که برویم هتل. این بار پیامک بانک آمد. به سرم زد حساب و کتابی کنم که دیدم بعله، خانم فروشنده یک صفر را کمتر وارد کرده و به جای دویست هزار تومان بیست هزار تومان کشیده است.

آه از نهادم بلند شد. فردا بلیت بازگشت داشتیم و چاره ای نبود جز این که همه مسیر را دوباره برگردم و پول آن خانم را به دستش برسانم. از خانواده جدا شدم و غرغر کنان همه مسیر را برگشتم. باید دوباره از حرم می گذشتم. بازرسی های حرم به جای استفاده از دستگاه مخصوص گیتهای فرودگاهی، همچنان به روش سنتی والبته جدی انجام می گیرد و تا فیها خالدون آدم را می گردند و انگار عزمشان را جزم کرده اند هر طوری شده بمبی، نارنجکی، موشکی، چیزی در لا به لای فراز و فرودهای بدن انسان پیدا کنند. با اعصابی خرد این مرحله را هم برای چندمین بار پشت سر گذاشتم و با تمام سرعت و البته با درد کمر و بد و بیراه به فروشنده کم حواس، راهم را ادامه دادم. هوس کردم موقعی که پول را می دهم سرش منت بگذارم که ببین گیر آدم خوب افتادی این همه راه را برگشت که بقیه پولت را بدهد. خیلی ها اصلا به روی مبارکشان نمی آورند. خیلی ها می گویند باشد بعدا که مسیرمان خورد پولش را می دهیم و معمولا هم یادشان می رود. ببین چه کار خوبی کرده ای پولت به باد نرفت. اصلا حالا که این همه راه را عرق ریخته ام و با درد کمر برگشته ام باید یک تخفیف جدی هم بدهی و....

بالاخره رسیدم چهارراه شهدا، مجتمع تجاری و آن مغازه کوچک را در کنج زیرزمین پاساژ پیدا کردم. خانم فروشنده با همان سر و وضع نه چندان مناسبش نشسته بود روی صندلی بیرون دکان و داشت کتابی می خواند. رفتم جلو دیدم دارد قرآن می خواند. دیگر حرفی نزدم. کارتم را در آوردم و اشتباهش را اطلاع دادم. اصرار کرد که من دارم اشتباه می کنم. اما بالاخره قانع شد. صد و هشتاد تومان کشید. پیامکش که آمد دوباره حساب و کتاب کردم و مطمئن شدم او یک صفر را کم زده بود. خداحافظی کردم. چند قدمی پشت سرم آمد و بدرقه ام کرد.

 

خداوند چگونه حساب و کتاب میکند؟آیا کار نیک تنها یک ثواب دارد؟پیامبر اسلام  در این باره چه فرمودند؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مطالعه لذیذ!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۲، ۰۶:۲۶ ب.ظ

مشخصات، قیمت و خرید کتاب انسان 250 ساله حلقه دوم اثر جمعی از نویسندگان  انتشارات موسسه ایمان جهادی | دیجی‌کالا

 

مطالعه کتاب انسان 250 ساله مقام معظم رهبری را در سحرگاه 23 رمضان المبارک به اتمام رساندم. از مهمترین ویژگی های شخصیتی مقام معظم رهبری، قدرت فکری ایشان است. اگر چه در مبانی منطق، هر انسانی حیوان ناطق و متفکر است اما حقیقت آن است که حتی هر مجتهدی متفکر نیست. قدرت تفکر یک مرحله بالاتر از توان تشخیص و استنباط است. برای همین است که آثار مجتهدین به طور معمول به فراموشی سپرده میشود و یارای باز کردن گره خاصی از جامعه را ندارد اما آثاری مثل کتب شهید مطهری که با توجه به نیاز جامعه و مبتنی بر دانش سودمند دینی و تسلط به آرای اصیل اسلامی و اشراف بر فحوای مکتب وحی به مرحله تدوین رسیده همچنان پویا و راهگشاست.

یک جایی هم خوانده بودم که حضرت امام بعد از شهادت استاد مطهری از سید علی خامنه ای به عنوان بهترین گزینه برای پر کردن خلأ وجود آن اندیشمند شهید در محافل علمی یاد نمودند.

دشمنان نظام نیز البته در سالهای اخیر بعضا زبان به اعتراف گشوده و توانایی فکری رهبری در گذر دادن کشتی انقلاب از بحرانهای نفس گیر جهانی و تمدنی را ستوده اند.

به موازات کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن، ایده نگارش کتاب انسان 250 ساله در زندان ستمشاهی به ذهن سید علی خامنه ای خطور کرد. برداشت حقیر که البته به صرف مطالعه سر و گوشی در فضای سیاسی دهه پنجاه آب داده ام این است که رقابت جذاب و گیرا و البته انحرافی اندیشه مارکسیسم در تقابل با تفکر سرمایه داری و مصادره انقلابی گری در مجرای چپ و گرایش به کمونیسم، اندیشمندان مبارزی چون سید علی را بر آن داشت تا حقایق ناگفته اسلام در ضرورت عدالت محوری و بیان ابعاد اجتماعی و حکومتی دین را با نظم و جدیت بیشتر به مخاطبان جوان منتقل نمایند.

راستش را بخواهید کتاب انسان 250 ساله یک ضعف خارجی دارد که مربوط می شود به دخالت یکی از محققین که اگر چه نیت پخته تر کردن بحث را داشت اما با افزودن قطعاتی از سخنرانی های مقام معظم رهبری به خصوص در فصول ابتدایی کتاب و تکرار بعضی عبارات مشابه، خواننده را اندکی به ملال می اندازد.

از این ضعف کوچک که بگذریم مطالعه کتاب انسان 250 ساله را به همه دوستان سفارش می کنم. به خصوص عزیران طلبه در منبرهای مناسبتی خود نیز با بهره گیری از غنای تحلیلی کتاب مذکور، وزن علمی خود را افزایش داده و مخاطبان را با دستی پر تر از چشمه معارف دین سیرآب خواهند نمود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

و اما جعفر شیرسوار!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۲، ۰۵:۱۳ ب.ظ

کتاب «شیرسوار» منتشر شد - خبرگزاری حوزه

 

کتاب خاطرات شهید جعفر شیرسوار را به روایت همسر بزرگوارش با قلم خوب برادران شیردل خواندم و لذت بردم. اسم کتاب دقیقا همین است: "شیرسوار" که توسط نشر هاجر فعلا با تیراژی اندک به چاپ رسیده است.

یک- کلا از خواندن کارهای مربتط با دفاع مقدس لذت میبرم ضعیف باشد یا قوی. شیرسوار جزو کارهای متوسط حسن شیردل است. البته نگاه خودم را دارم عرض میکنم. حسن اوایل شروعش مثل هر نویسنده ای کارهایی داشت که نمره اش شاید چندان بالا نباشد اما یکهو خیلی درخشید. کارهایی مثل زمین ناله میکندِ او حسابی مطرح شده بود. سیمای جمهوری اسلامی چندباری از آن نام برد. کتاب خطرات شهید شالیکار را که اصلا نتوانستم به صفحات پنجاه و شصت برسانم. بال بال زدم همان قدر را هم که خواندم. حسن با قلمی که جوهرش را در خون دلش زده بود روح مرا به تلاطم و اشک انداخت؛ اسپندی شدم روی آتش. طاقت نیاوردم. حس و حالی داشتم که جانم را زیر و رو میکرد. من حسن شناسم. کار شهید صفری با نام حسن منتشر نشد. میدانستم نویسنده اش نویسنده نیست. همان چند صفحه اول را خواندم یقین کردم این قلم حسن شیردل است که دورش زده اند.

من حسن شناسم. از وقتی که قرار بود با هم روانه قم و ثبت نام در حوزه علمیه شویم و من البته احساس کردم او جدی نیست و خبرش نکردم و بعدا حسابی از دستم شاکی شد. حسن شناسم از وقتی که وسط سینه زنی و دسته عزا از حال می رفت. گاهی هم توی فکر خودش غرق میشد و گمان میکردند بیهوش شده، بلندش میکردند ببرند آبی به سر و صورتش بزنند و حسن که یکه میخورد دست روی صورتش میگذاشت یک وقت لو نرود!

حسن برای فرهنگ این مملکت زحماتی بسیار کشید و در غربت و مظلومیت ماند. مدتی هم حتی بایکوتش کرده بودند. حال میکردند انگار شاخ او را بشکنند. حسن که شاخ نشده بود و ادعایی نداشت. دردهایی را که کشید خبر دارم. شاید روزی یکی راه بیافتد ضبطی به دست بگیرد و خاطرات حسن و امثال حسن را از مرارتهایی که در راه ثبت خاطرات شهدا کشیدند ماندگار سازد. حسن شیردل یک رزمنده مخلص و داش مشتی جبهه فرهنگ انقلاب ناب اسلامی است. یک جایی در کتاب شیرسوار، دختر شهید به نام زینب که جام شراب جاری لب لعلش صنم عشق پدر بود، حرفی درباره فرزندان پدر ندیده شهدا بیان میکند که باعث تلنگری در ذهنم شد. او شش ماه داشت که پدر را از دست داد. کاش روزی یکی ضبط و میکروفنی دست بگیرد و خاطرات فرزندان شهدا از نبودن پدر را ثبت و منتشر نماید.

دو- خانم جعفر شیرسوار را دو سه باری در دفتر مفید اسماعیلی دیدم. شبیه زنهای معمولی نبود. پر شکوه و صریح و مشتی، روح همسرش انگار در کالبد او دمیده شده بود. گویا آن ایام یکی ادعایش شده بود و کتابی درباره خاطرات شهید نوشت. همسر شهید متن اولیه آن را خواند و نپسندید و آمده بود سراغ مفید، شوخی و جدی گفته بود این کتاب را بکوبم توی سرت؟! خوشحال شدم همسر شهید روی آثاری که قرار است درباره شهید منتشر شود حساس است. آن کتاب چاپ نشد. پس حالا که کار حسن چاپ شده معلوم است همسر شهید با همان وسواس همیشگی وقت گذاشته و خوانده و پسندش کرده است.

سه- از جعفر شیرسوار همین قدر میدانستم جزو لات های داش مشتی قائمشهر بوده و حتی بعد از شهادتش بعضی از داش مشتی ها آمدند و تابوتش را روی دوش تا درگاه بهشت بدرقه کردند. بچه های گردانش هم بگی نگی به خودش شباهت داشتند. میدانستم خط شکن است و دل شیر دارد. از اسمش پیداست از شیر هم سواری میگیرد و رامش میکند! خیلی ها رام شده مرام و معرفت این شهید خودساخته و اهل دل بودند. و این را هم میدانستم که شهید بمباران هفت تپه است. دیگر همین.

چند سال پیش در گروهی مجازی که همه رزمنده بودند جز من، بحثی وسط آمد درباره شهید شیرسوار. یکی نوشت وقتی هفت تپه بمباران شد من کنار جعفر شیرسوار بودم او شهید شد اما من ماندم هیییی دل غافل چقدر بی توفیق بودم!

حس خبرنگاری ام زنده شد و زیرش ریپلای کردم و پرسیدم عذر میخواهم وقتی هواپیمای دشمن شروع به بمباران کرد شما چه کردی؟ گفت پریدم گوشه ای و پناه گرفتم. پرسیدم شیرسوار چه کرد؟ گفت: دوید سمت بچه ها و داد زد پناه بگیرید هواپیمای دشمنه...

خب فرق ما و شهدا دقیقا همین یک تکه است. آنها در بزنگاههای زندگی، دیگران را بر خود ترجیح می دهند.

حالا که کتاب شیرسوار را دست گرفتم با همین ذهنیت به خاطرات شهید نگاه کردم. خوشحال شدم که نثر کتاب روان است و از توضیحات عاطفی معمول نویسندگان در امان مانده است و اینکه خاطراتی از زبان همرزمان شهید نیز لابه لا به روایت همسر اضافه شده که بر غنای کار افزوده است.

جعفر یا همان بهروز شیرسوار همان موقع هم که لات و بزن بهادر است ضعیف کش نیست و حواسش به ناموس مردم هست. اصلا با مردم عادی کاری ندارد و برایشان شاخ و شانه نمی کشد که هیچ، ضعیفی را هم ببیند پشتش در می آید، لات هست برای لات ها.

انقلاب دارد به سرانجام میرسد. جنس انقلاب از نور است. جعفر میرود مشهد آب توبه میریزد سر خودش و بر می گردد. شیر بچه های سپاه استان است. قائمشهر برای خودش مرکزیت دارد بین منافقین. حتی معروف است چپ ها در قدیم از آن بعنوان استالینگراد یاد میکردند. جعفر شیرسوار از سطح شهر قائمشهر (شاهی آن زمان) تا جنگلهای سوادکوه و آمل و چالوس و حتی گیلان، قدم به قدم منافقین مسلح و نامرد را دنبال کرده و سرجایشان نشانده است. امنیت مازندران که همجوار پایتخت و همسایه ابرقدرت دنده چپ عالم بود مرهون تلاش و مجاهدت جعفرهای شیرسوار است. سفره اش برای همه پهن است سفره دل دیگران برای او پهن. رنج می زدود و رنج خود را فراموش میکرد زود. دستگیر بود در حالیکه دستش به جایی جز آسمان بند نبود. در هفت تپه که به شدت مریض شد، نیروهایش میپرستیدنش، جوجه ای برای او کباب کردند بخورد تقویت شود لب نزد چون بقیه نیروها از آن بی بهره بودند. اتاق های خانه اش را هم با دوستانش شریک میشد کسی بی سرپناه یا غریب نماند. همان جوان لات بزن بهادر که دم انقلاب، نماز را شروع کرد حالا با دوست مداحش که روی موتور می نشست می گفت روضه حضرت زهرا بخوان. آخرین تماسش هم که ضبط شده و موجود است شوخی و جدی به خانمش گفت این بار اگر پشت گوشت را دیدی مرا هم خواهی دید و بعد مکثی کرد و گرا داد کربلا را دارم می بینم. همسرش که همسر شیر بود جز به رضای خدا راضی نمی شد. 

چهار- بانو سوسن ملکیان، همنفس سالهای تعالی یک مرد عاشورایی، امانت دار فرهنگ رشادت و غیرت و آزادگی است که دیدنش برای دختران امروز بایسته و ضروری است. نسلی که به برکت شوم! فضای مجازی، خاطرات شهدا را گاه، فیک دانسته و پیام شیرسوارها را نخوانده و نشنیده که ما آگاهانه در این راه قدم نهاده ایم لااقل همسر شیرسوار را ببیند و چند کلامی با او مصاحب شود از باب فبشر عبادالذین یستمعون القول، مباد رایحه گل سوسن ها به مشام این نسل ناشنیده و ناآشنا بماند.

کتاب شیرسوار را باید حسن شیردل می نوشت. روایت از شیر، دل شیر میخواهد. حسن خودش لوتی عرصه فرهنگ و ادب است و به رغم بعضی ضعفهای قابل اغماض اثر، بهتر می داند چگونه از شیر سخن بگوید.

این کتاب را بخوانید. نکات جالب دیگری در بطن متون آن نهفته که چند قدمی شما را در زندگی جلو می اندازد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دانلود ویژه نوروز

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۹ اسفند ۱۴۰۱، ۰۶:۵۶ ق.ظ

اینجا دانلود کنید

به مناسب ایام نوروز

نخستین کتاب پیرامون حوادث نیم سال دوم 1401

https://uupload.ir/view/%D9%85%DA%A9%D8%AA%D8%A8_%D8%B9%D9%84%DB%8C%D8%8C_%DA%A9%D8%B4%D8%AA%DB%8C_%D8%AA%D8%A7%DB%8C%D8%AA%D8%A7%D9%86%DB%8C%DA%A9_%D9%86%DB%8C%D8%B3%D8%AA_ut7.docx/

روی لینک بالا بزنید

تأملی بر اغتشاشات اخیر از زاویه ای دیگر

سید حمید مشتاقی نیا

 

فهرست عناوین:

 

پا دری

دشمن روی کمر به پایین شما حساب باز کرده است!

منتقدیم؛ اما معتقد!

مسیر نظام نباید از مسیر انقلاب جدا باشد!

آقای مسئول، یک وقت به خودت نگیری!

قرار است شما سیب زمینی باشی!

نظام باید حجامت شود

مردم باید از حصر خارج شوند!

مشروعیت مسئولان مشروط به اجرای عدالت است

آقازاده ها در امان از آتش بلوا

قاتل پسر نسرین مقانلو کیست؟!

فتنه مسئولان!

ما از چه چیز دفاع می کنیم؟

صادقانه ای برای زن، زندگی، آزادی!

اگر حوزه انقلابی بود

می خواهید خفه نشوید، درها را باز کنید!

آزادی با طعم س ک س و خشونت

آقای مسئول! با شما هستم

مهسا، شلیر، میترا و دیگران!

مدیریت بر روی تردمیل!

بلوغ جنسی از بلوغ فکری سبقت می گیرد!

جنگ در دبستان!

بانک از مابهتران

اغتشاشات اخیر و پدیده ای به نام "اختلال شخصیت نمایشی"!

بعله آقای اژه ای، عدالت!

تو غلط میکنی بگویی من سیاسی نیستم!

مکتب علی کشتی تایتانیک نیست!

دانشگاهی که اسلامی نیست

چه کسانی مخالف اصلاح مفاسد نظام هستند؟

نهی از منکر با طعم آغوش رایگان!

نظام در آستانه فروپاشی است

با پروین هم خصومت دارید؟

میشود کمی خجالت بکشید؟!

همه مشکلات مملکت!

چگونه ممکن است هند جگرخوار شوید؟!

درآمدی بر آینده اغتشاشات در ایران

درباره "سند تحول دولت مردمی"

گنجی که هدر میدهیم!

نیروی انتظامی در فتنه

حتی یک لحظه را از دست ندهیم

اسلامی که هست، اسلامی که نیست!

نظر مردم یا رهبری؟ مسأله این است!

 از دست مهدی نصیری!

مقام معظم رهبری هم در صف معترضان است!

هیاتهای عاشورایی

مشکل ریشه ای تر از این حرفهاست!

اپوزیسیون حزب الله!
دولت در پشت پرده اغتشاشات!

این مستند، ناقص و سطحی بود

فرهاد ظریف، بانوی دو عالم و مسأله کودک همسری

حواشی یک جنایت عجیب در تهرانپارس

مردانگی به ریش یا سبیل نیست

 اسامی تعدادی دیگر از قاتلان شهید عجمیان

رفتار ناصالح با ملاصالح!

فریاد عدالت، پایه های نظام را محکمتر می سازد

پول نداری، دختر بازی نکن!

باز هم فوتبال باز هم تجاوز و فساد

بی صبرانه منتظر این جنگیم

عفو رهبری و طلیعه فجر دوباره

از بوی بد فاصله بگیرید

تتمه

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وسط سیلاب ایستاده ایم!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۱، ۰۴:۵۶ ب.ظ

کتاب دست دوم ما و جهانی شدن - یونی‌بووک

 

"ما و جهانی شدن" را همینطوری دست گرفتم، برای سرک کشیدن، از باب کنجکاوی، برسم به عمق نگاه عماد افروغ.

چند صفحه اول کتاب کار خودش را کرد و مرا تا پایان همسفر قلم و بیان نگارنده ساخت. از آن دست آثاری است که خواندنش پر سود است به خصوص برای هر فعال و صاحب نظر یا هر که به فعالیت و صاحب نظری در عرصه های سیاسی داخلی و خارجی علاقه دارد. اصلا اگر سنگ بنای جهانی شدن را از زاویه دید خود حذف کنیم نگاهمان به تحولات جهانی و نحوه تحلیل واقعیتهای جاری عالم، ناقص می ماند. کار دندان گیر عماد افروغ البته صرفا یک مطلع و روزنه ای برای تدقیق و تأمل بیشتر در فرآیند جهانی سازی یا جهانی شدن است؛ اما برای افراد کم حوصله، فعلا مطالعه همین کتاب مجمل، اندوخته ذهنی سترگی به شمار می آید.

راستش را بخواهید افسوس خوردم از اینکه چرا یکنفر در وزانت فکری و اندیشمندی چون عماد افروغ باید وارد جرگه سیاسیون مجلسی شده و پرانتزی پرخطر و حاشیه ساز در حیات خود باقی بگذارد. حیف وقت و فرصتی که باید صرف اندیشه ورزی و تولید فکر و نشر معارف می شد و پای جدل های بی حاصل صاحب کرسیان قدرت سوخت و هدر رفت؛ اما از سوی دیگر حضور میدانی موقت در عرصه قدرت لااقل این فهم حق را رقم می زند که امیدی به مراکز تصمیم ساز نیست و اساسا پشت پرده های جاری در بطن تحولات و تعاملات سیاسی و تعارض منافع، اجازه برداشته شدن گام های بزرگ و سازنده وتحول آفرین را به سهامداران قدرت نمی دهد و اگر قرار است اتفاقی در کشور رخ دهد که منجر به دگرگونی و اصلاح اندیشه ها و مطالبات و گفتمانها و فرهنگ ها شود از محافل علمی حوزه و دانشگاه و کرسی های نیم سوز آزاداندیشی و مجامع فکری و رسانه ای رقم خواهد خورد که اگر چه زمان بر و طولانی است اما عمیق و ماندگار خواهد بود.هر جا مسجد و انجمن و محفل و گعده و جماعتی در اختیار دارید گفت و گوهای فکری حول محور تمدن سازی و بسط اندیشه جهانی دین و نشر مبانی اخلاق و معنویت فطری و کمال آفرین را با حضور صاحب نظران و مطالعه آثار اهل خرد دنبال نمایید.

کاش ظرفیتهای فرهنگی و انقلابی جبهه مومن نظام اسلامی به جای اسارت در چنبره مجادلات و مباحث سیاسی و جناحی که در نهایت صرف حفظ و تأمین منفعت عده ای ظاهرنمای ارزش فروش و سیاستمدار دو رو و نانجیب خواهد شد به طرح مباحثی پیرامون فلسفه و اندیشه سیاسی اسلام در گستره جهان و سبک و اصول حیات مطلوب دینی و چگونگی تحقق جامعه آرمانی عدالت محور و ظلم ستیز اختصاص می یافت.

حرف میتواند مادر عمل باشد اگر با اراده ممزوج شود. درد آن است که حتی حرف و سخن نیز شالوده حق را گم کرده و ریشه انحراف شود که نتیجه ای جز سقوط و عقبگرد نخواهد داشت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رفتار ناصالح با ملاصالح!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱ بهمن ۱۴۰۱، ۰۹:۳۹ ق.ظ

دانلود و خرید اینترنتی کتاب ملاصالح؛ سرگذشت شگفت‌انگیز مترجم اسرای ایرانی  در عراق | رضیه غبیشی | طاقچه

 

کتاب خاطرت ملاصالح، عجیب و عبرت آموز است که حتما خودتان میخوانید و درباره اش قضاوت میکنید.

یک نکته را دلم میخواهد از این کتاب برای شما بازگو و تحلیل کنم.

ملاصالح قاری هشت سال در زمان شاه، بیش از چهار سال در زمان صدام و دو سال در جمهوری اسلامی را در زندان گذارند که این مورد آخری بسیار غمبارتر و شکننده تر از دو اتفاق قبلی است زیرا توسط دوستان صورت میگرفت آنهم نا به حق و آلوده به وهم و تهمت.

وزارت اطلاعات و قوه قضاییه میتوانستند لااقل با این قرینه که اگر ملاصالح جاسوس و خائن بود دلیلی نداشت بخواهد به وطن برگردد و محاکمه شود و یا لااقل تا بازگشت اسرا و شهادت آنها درباره خدمت یا خیانت ملا، صبر کنند اما به صرف ظن به همکاری با حزب بعث، این روحانی مجاهد را دو سال به زندان انداختند و آبرویش را بردند و حکم اعدام صادر کردند و با دستبند و پابند تحقیرش نمودند و وضعی پیدا کرد که دل هر بیننده ای را به رقت می انداخت تا اینکه در نهایت با وساطتت علی فلاحیان که آن موقع معاونت دستگاه قضا را داشت و از دوستان دوره جوانی ملا بود و نیز پیگیری و تشر مرحوم ابوترابی که پس از آزادی از چنگال دشمن صورت گرفت، ملاصالح با روحی آسیب دیده از اتهام سنگین و فاقد مدرک خیانت و جاسوسی تبرئه گردید.

از زاویه دیگر اما میخواهم نکته مهمتری را مورد توجه قرار دهم. یک نفر میتواند به استناد واقعه تلخی که در همین کتاب میخواند، نظام را به ناراستی و ضعف و ستم متهم کند؛ اما همین که نظام اسلامی اجازه داد نقدی جدی نسبت به عملکرد مهمترین نهاد امنیتی کشور مجوز انتشار بگیرد یعنی برخلاف نظام های مستبد و سانسور گر عالم، دنبال اصلاح و تغییر رویه های غلطی است که با رویکرد اصیل حاکمیت دینی منافات دارد.

این روح نقد پذیری و کمال طلبی را باید به فال نیک گرفت و دعا کرد همه مسئولان با سعه صدر و بینش عمیق از نقدها و سخنان تلخ اما صحیح استقبال نموده و هیچگاه درصدد خاموش نمودن صدای منتقدان بر نیایند. اعتراض و انتقاد در چارچوب نظام اسلامی نه تنها منجر به ضعف و سقوط حکومت نمی شود بلکه پایه های حکمرانی را در دل و اندیشه ملت مستحکمتر می سازد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

روایت مرتضی قربانی

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۳۰ دی ۱۴۰۱، ۰۸:۵۴ ب.ظ

دانلود و خرید اینترنتی کتاب روایت مرتضی قربانی؛ جلد اول | امیر رزاق‌زاده |  طاقچه

 

کتاب خاطرات سردار مرتضی قربانی را خواندم. بعد از کتاب قطور خاطرات ماهاتیر محمد این دومین کتابی بود که در هفته های اخیر با دقت به اتمام رساندم. علتش هم اطلاعاتی بود که در کتاب عرضه می شد و نیاز داشت تا گاهی به عقب برگشته و با مروری مجدد، پازل آن را در ذهن تکمیل نمایم.

به دوستان راوی هم توصیه میکنم کتاب خاطرات مرتضی قربانی را حتما مطالعه کنند. این کتاب در تبیین ساختار عملیاتهای سه سال نخست جنگ توضیحات روان و مفیدی ارائه میدهد. البته به هر حال یک راوی و یک جبهه از جنگ در این کتاب محور قرار گرفته که ضرورت تکمیل آن از طریق مطالعه آثار مشابه قابل کتمان نیست.

این کتاب گویا قرار است در مجلدات دیگر نیز ادامه پیدا کند. مرتضی قربانی هم وعده داده که با قلم خودش هم درصدد نگارش خاطراتش از دفاع مقدس است که بی صبرانه منتظر انتشار آن می مانم.

مرتضی قربانی اگر چه اصفهانی است اما با توجه به تعلق لشکر 25 کربلا به مازندران، نزد بچه های شمال شناخته شده تر از خود اصفهانی هاست. او بین رزمندگان قدیمی مازندران محبوبیت ویژه ای دارد هر چند طیف جدید شاید دلشان با او صاف نباشد.

آقا مرتضی قهرمانی بزرگ و ماندگار در تاریخ این مرز و بوم است که طعم تلخ غربت را در تقسیم بندی های جفاکارانه حزبی و جناحی به وفور چشیده اما به رغم همه کم لطفی ها همچنان پای انقلاب و امام و آقا محکم ایستاده است.

برایم جالب و عبرت آموز بود وقتی شرح رشادت و مظلومیت نیروهایش در اطراف نهر عرایض و پل نو به عنوان گلوگاه فتح خرمشهر را بازگو می کرد. خودش نیز به خط آمده بود و در شدیدترین آتش سپاه دشمن مقاومت ورزید و عقب ننشست، پیش تر در غرب شوش و بستان و آبادان و... نیز بارها تا مرز شهادت و جانبازی پیش تاخته بود اما بعد از آن همه فداکاری که منجر به آزادی شیرین و تاریخی خرمشهر و بستان و سوسنگرد و ... شد عده ای که دور از کوران حوادث در گوشه دنج و راحت شهر بر تخت عافیت تکیه داده بودند او را زاویه دار با نظام و امام معرفی نموده و دنبال حذفش از سپاه و جنگ بودند. به راستی حذف چنین سربازانی به نفع کدام جبهه تمام می شد، دوست یا دشمن؟! امیدوارم روزی قدر آدمهایی که به جای حرف با عملشان پای اسلام ایستاده اند بیشتر شناخته شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آیا از جده ام حضرت زهرا هم نا امید شده اید؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۳ آذر ۱۴۰۱، ۱۲:۱۲ ب.ظ

 

... من این حرفها را متوجه می شدم. تحمل این شرایط و این حرفها بسیار برایم سخت بود.

روزها گذشت تا اینکه یک روز با اشاره به مادرم گفتم: مرا رو به قبله بخوابان. دیگر از همه چیز خسته شده بودم. مدتی بود که سربار دیگران شده بودم.

با دلی شکسته، متوسل به مولا امیرالمومنین علیه السلام شدم. با گریه و با زبان بی زبانی به آقا عرض کردم: من خسته شده ام. یا شفای مرا از خدا بگیرید، یا از خدا بخواهید مرا از این دنیا ببرد.

با حالت عنابه و استغاثه خوابدیم. در عالم رویا دیدم، گوشه دیوار ترک برداشت و یک فرد نورانی سوار بر اسب وارد شد. ایشان چیزی شبیه نقاب بر صورت داشت.

با تعجب پرسیدم: شما چه کسی هستید؟

ایشان پرسید: شما چه کسی را خواسته بودی؟

گفتم: من مولا و سرورم حضرت علی بن ابی طالب امیرالمومنین علیه السلام را خواسته بودم.

گفت: من علی هستم.

رکاب اسبش را گرفتم و گفتم: شفای من را از خدا بگیرید. اگر خوب نمی شوم من را از دنیا ببرید. خسته شدم...

حضرت فرمود تو را شفا دادیم. اما باید به دیدار امام خمینی بروید.

به محض اینکه این کلام را شنیدم از خواب پریدم. تمام بدنم خیس عرق شده بود. نفس نفس می زدم.

فقط گریه می کردم. همه دور تخت من جمع شده بودند و می پرسیدند چی شده؟...

بعد از نیم ساعت متوجه شدند من خواب دیده ام. با چشم و ابرو عکس امام را نشان می دادم.1

++++++

آن روز وقتی در خدمت حضرت امام در قم بودیم، بحث پزشکان ایرانی و خارجی به میان آمد و بعد هم پدر ما گفت: همه آنها از درمان پسرم ناامید هستند.

حضرت امام مکثی کردند و فرمودند:

"خب از جده ام حضرت فاطمه زهرا هم ناامید شده اید؟ من قول می دهم که خوب شود. شما صبر کنید."

حضرت امام در این مدتی که با پدرم صحبت می کرد چایی را هم می زد. همین جور که چای را هم می زد، دقایقی هم بر آن دعا خواند. بعد استکان چای را از روی زمین برداشت و مقداری از آن را میل کرد. بعد با دست مبارکشان باقیمانده چای را به دهان غلامرضا نزدیک کرد و از او خواست چای بخورد.

غلامرضا نمی توانست چیزی بخورد. وقتی چای یا آب می خورد از اطراف دهانش به پایین می ریخت. آب دهانش و چای شُره می کرد و به پایین می ریخت.

حضرت امام دستمالی را از جیبش در آورد و لب های غلامرضا را تمیز  کرد. بعد به مادرم فرمودند: این قندها را بگیرید و همراهتان ببرید و بدهید به مریض های اسلام. اینها تبرک حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیهاست.

مادرم قندان قند را برداشت و در گوشه چادرش خالی کرد و با خودش آورد.

پدرم از حضرت امام تشکر کردند و گفتند: ما اینجا نیامده بودیم تا شما را اذیت کنیم. ما آمده بودیم تا غلامرضا شما را از نزدیک زیارت کند.

زمان زیادی طول کشید تا از محضر امام مرخص شدیم. شاید نیم ساعت تا چهل دقیقه.

موقع خداحافظی دوباره حضرت امام فرمودند: "بروید و توسل کنید به جده ام حضرت فاطمه زهرا سلام الله. من به شما قول می دهم بچه شما خوب شود."

بعد از دیدار با حضرت امام، ما از قم به تهران برگشتیم. غلامرضا در منزل پدرم دوران نقاهت را می گذراند.

چند روز بعد از آن دیدار، سیزده رجب سال 1358 یعنی سالروز تولد حضرت علی بن ابی طالب علیه السلام بود.

من متأهل بودم و از پدر و مادرم جدا زندگی می کردم. مادرم به مغازه سر کوچه ما زنگ زد و از صاحب مغازه خواست محمد عالی را بگویید بیاید با من صحبت کند.

شاگرد مغازه دوان دوان آمد و به من گفت: محمدآقا! مادرتان تلفن کرده و با شما کار دارد.

ترسیدم. با خودم گفتم: نکند که غلامرضا...

سریع آمدم. گوشی تلفن را گرفتم و به مادرم سلام کردم.

مادر با یک هیجان خاصی گفت: محمد! پا شو بیا که غلامرضا به صحبت افتاده و دارد حرف میزند. بیا که داداشت شفا گرفته ....

فوری به خانه پدرم آمدم و دیدم غلامرضا پشت سر هم می گوید: علی علی علی.2

1- شهید غلامرضا عالی

2- محمد عالی، برادر شهید

کتاب شب چهلم/ ص 65- 75/ انتشارات شهید ابراهیم هادی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این کتاب علامه را بخوانید

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۴ آبان ۱۴۰۱، ۰۹:۰۳ ب.ظ

نگاهی به  کتاب «شیعه در اسلام» اثر علامه سید محمد حسین طباطبایی که به چاپ هجدهم رسید

 

امروز روز بزرگداشت علامه طباطبایی است. نابغه ای کم نظیر که به عنایت الهی، استعدادش شکوفا شد و قله های علم و معرفت را در نوردید. تقوا و زهدش که در اوج مقام خلیفةاللهی بود.

تفسیرش در عالم اسلام و فلسفه اش در جهان زبانزد اهل دانش است و تا ابد ماندگار.

در میان کتابهای علمی این شخصیت برجسته کتابی هست که مطالعه آن هم برای عموم قابل درک است هم اطلاع از محتوایش راهگشای هر جوان مسلمان.

به دوستان عزیز توصیه میکنم کتاب شیعه در اسلام علامه را حتما مطالعه کنند. کتابی که قطور نیست و دانشمندانی بر آن مقدمه نوشته اند، بارها به زبانهای مختلف تجدید چاپ شده و مطالبش در غنای فکری مومنان اثری چشمگیر خواهد داشت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پزشک در ردای نخست وزیر

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۲ آبان ۱۴۰۱، ۰۶:۳۴ ب.ظ

 

پزشک در ردای نخست وزیر، کتاب قطور خاطرات ماهاتیر محمد است که مطالعه آن را به تازگی به اتمام رسانده و میتوانم قرص و محکم مدعی شوم که یکی از بهترین کتابهایی است که تا کنون خوانده ام و به شما نیز توصیه میکنم از مطالعه این کتاب ارزشمند لذت ببرید.

ماهاتیر محمد عالم دین نبود؛ اما در همان حد شناختی که از دین داشت ملتزم بود تا به احکام و دستورات و سبک زندگی دینی پایبند بوده و به دانسته هایش عمل کند. بر خلاف بعضی دانش آموختگان درس دین مانند حسن روحانی که درست بر خلاف جهت درس هایی که خواند و مشی و هدفی که دین از حاکمیت بر جامعه دنبال می کرد حرکت نمود.

ماهاتیر محمد از آیه واعدّوا لهم مااستطعتم من قوه این موضوع را نیز برداشت نمود که جامعه اسلامی در همه جهات نه فقط در عرصه نظامی باید مستقل و قوی بوده و هیچ گونه وابستگی به اجانب نداشته باشد. اینگونه شد که مالزی فقیر و حقیر را به کشوری پیشرفته با جهش اقتصادی و بهبود وضع معیشتی مردم تبدیل ساخت.

او در ابتدای جوانی به غرب ایمان داشت و تصور می کرد راه نجات و پیشرفت ملتها در پیروی از غرب شکست ناپذیر است اما دیری نپایید که به تجربه دریافت غرب شکست پذیر و پوشالی است و اساسا مخالف پیشرفت و ترقی و تعالی ملتهاست و از ورود به عرصه بین الملل هدفی جز چپاولگری ندارد. دیدگاههایی که او به تجربه در شناخت آمریکا و اروپا به دست آورد باید در سطح وسیعی منتشر شده و مورد بازخوانی قرار بگیرد.

جامعه مالزی از جهاتی به جامعه ما شباهت داشته است. اینکه گاه افکار بزرگ و متهورانه و خلاقانه، مورد رد و تحقیر بعضی خواص و عوام قرار می گیرد. تولید خودروی ملی و ساخت هواپیما و توسعه بنادر و ارتقای دانش و علم اندوزی از جمله طرح هایی بود که به محض انتشار آن مورد هجو و تمسخر افرادی قرار گرفت که نه تنها خودشان قدم مثبتی در راه خدمت و استقلال بر نمی دارند بلکه مبتلا به بیماری خودتحقیری هستند و تلاش می کنند بقیه را هم از انجام کارهای سخت و بزرگ منصرف سازند.

جالب است بدانیم مخالفان و رقبای سیاسی ماهاتیر از هیچ نوع کارشکنی برای شکست طرح ها و برنامه های او اجتناب نورزیدند و به محض کنار رفتنش از قدرت اقدام به توقف طرح های بزرگ ملی نموده و بسیاری از برنامه های اصلاحی او را ناکام گذاشتند و در رسانه ها به تحقیر وی پرداختند و حتی برای برگزاری جلسات سخنرانی او مانع تراشی کردند.

اما... مالزی درخشید و حالا حالاها در بین کشورهای اسلامی در قله پیشرفت و رشد و توسعه به سر خواهد برد.

این تعریف و تمجیدها از شخصیت متفکر و هدفمند و دلسوز ماهاتیر البته به معنای نفی بعضی اشتباهات او در برداشتهای دینی و سیاست خارجی نیست؛ اما مهم همان است که به دانسته های خود از دین و دانش عمل کرد و مالزی مستقل و پیشرفته و در ادامه، ایجاد کشورهای اسلامی غیر وابسته و پیشرفته از دغدغه های دائمی او بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سرِ سبز 2

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۴۵ ق.ظ

آموزگار آتش ودریا !

   موج های شعله ور تنها

   در ناپیدایی تو

با باد هم آوا می شوند

   برگ های نسیان را

   و به خاک خاطره ها

                             می سپارند

         فراموشی لاله ها را

   به پاس قداست خورشید

 

 

             گرم خواهند ماند

                            تا قیامت کبری

                            خواهند درخشید

             

***

 

 این بار قسم خوردم

به گل مویه هایی که زیر تابوتت

                           جوانه می زد

دریغ را به تیغ بسپارم

         آن قدر می دوم

         تا راه رفته را بازگردی

         یا راه رفته را باز گردانی

 

        رد پایت هنوز باقی است.

 

 

                                            1/12/82

 

 

 

 

 

 

 

گل و گلاب

 

باور کنید دست خودم نیست

پندارم دست دیگری است

برای این اشک ها

که در تشییع گل می دوند

گلاب می پاشد.

 

 

 

 

2/12/82

 

 

 

 

 

 

 

برای حنظله

 

سنگ صبور

 

 

سنگ صبور

             بسیاراست

و حرف هایی که

   با سنگ

      گفته می شود

روزی می آید

که صبر سنگ

           تمام می شود

روزی می آید

که جنگ

           تمام می شود.

 

                                        17/1/83

 

 

 

 

 

خانه دوست

 

کلبه ای در مکه

         خیمه ای در کربلا

         چادری در بقیع

درد مستا جری است شاید

     که خواب های خوش

                زیا د می بینم

و می دانم که باز هم

تعبیر تمام خواب هایم

           ((خیر )) است. 

 

                                     17/1/83

 

 

 

                      

 

 

َسرِ سبز

 

چه شگفت است

            زمانه غفلت

   تقصیر ماست شاید

که روی گل ها

          گلاب پاشیدیم

همه چیز از آن جا شروع شد

     از آن عفونت مطبوع !

     لبه تیغ  را بوسیدیم

     و برستیغ پوسیدیم !؟

در هجمه قهقهه های درهم پیچیده

به چکاچک گیلاس های طلایی قدرت

گوش سپردیم

و استخوان های خردشده جهاد و شهادت را

از کاباره های سیاسیون

مشایعت کردیم

چه عجیب است

     زمانه غفلت

و خوش رقصی های مکرر

 

با سازهای دهن کجی

منادیان اسلام ناب آمریکایی

و مدعیان برتری هویج بر بسیج

از حسا ب قاب عکس شهدا

اختلاس وجهه می  کنند

وحزب دلار

تیغ توسعه را

در محراب قدسی تدین و تعهد

بر فرق مستضعفین فرود می آورد

چه غریب است

   زمانه غیبت

و آوای جاوانه ای

که هر روز

در پژواک هزار باره خود

دل خون می طلبد

و پای جنون،

بارقه ای از جنس عشق

   باقی است

دلم خوش است

که هنوز

مُهر تایید دلم          

 از تربت است.                          

                                              10/5/80

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

(( نوید وصل))

 

جلوه فروش پرده پنهان ، رخی نما

بهانه محبت یزدان، رخی نما

شکسته بال و جان عطش و آتشم در بر

الا نوید وصلت سبحان ، رخی نما

 

 

((مِهر علی ))

 

 

بام ثریایی دل جای تو

عشق تراود زدم نای تو

سوخته مهر علی ، جان من

نقش دلم رقص تمنای تو

 

 

 

 

 

 

 

((دسته گل ))

 

 

از جان و جهان و مکنت و تخت

بستند به کوی عاشقی رخت

منت بود از خاک بر افلاک

با دسته گلی به نام ((نوبخت))

 

 

 

((ارمغان تنهایی ))

 

 

دل گرفته من ازمغان تنهایی است

ضریح دیده من میزبان تنهایی است

سحر کشاکش فریاد و آه مهجوری

نگر که عزم دلم آستان تنهایی است.

 

 

 

 

 

((کوثر عطش ))

 

 

ای فرق شکوفنده به محراب

وی ظلمت کوفه را چو مهتاب

از سرخی کوثر غم تو

جوشد عطش از فرات چون آب

 

 

 

((غم تنهایی ))

 

 

سرناساز دارد یار امشب

دلش گنجینه اسرار امشب

الهی یادم اندر سینه اش کن

غم تنهایی ام بردار امشب

 

 

 

 

 

((آفتاب عشق))

 

 

خم ابروی تو محراب عشق است

شب تنهایی ام مهتاب عشق است

سرم بردار زلفت درنیایش

حیاتم با طلوع ناب عشق است

 

 

 

((شمشیر نور))

 

 

انفجاری از پی فریاد شد

نور شمشیر سر بیداد شد

با دَم پیر خرد چون آه رعد

نخوت کاخ ستم بر باد شد

 

 

 

 

 

((انتظار نور ))

 

آتشین مهر تابستان

مژده سیل پاییزی

آسمان کی زند فریاد

نغمه های سحر خیزی

ساقه زرد نیلوفر

چون ثنا گوی هجران است

عاقبت جای کفترها

گر نیایی به زندان است

آینه نور تاباند

در نگاه حضور تو

حمل بر شانه های اشک

انتظار ظهور تو...

 

 

 

 

 

این فصل پیش از این در ((سینمای قلم)) منتشر شده است .

 

 

 

 

 

 

 عشق واژه گون ، عاشق را واژگون می کند.

 

 

 

بیستون بر عشق بنا شده است.

 

 

 

دل فرهاد شیرین بود، عشقش شیرین شد و مرگش شیرین تر .

 

 

 

وصال در عشق زمینی برقرار است و در عشق آسمانی بر بی قراری .

 

 

 

 

 

 

 

عشق آسمانی  هزار نماست وعشق زمینی سینما.

 

 

 

یم عشق آسمانی با نم رحمت آغشته است وغم عشق زمینی با نمک شهوت.

 

 

 

نمک زیادی،نمای عشق را نمناک می کند.

 

 

 

با تار مویت بر تارک عشق می نوازم.

 

 

 

 

 

 

 

عشق،ماه دل من است ومن ماهیت خویش را پاسدار خواهم بود.

 

 

 

 

دل حرمسرای عشق است؛ حجاب ممنوع !

 

 

 

 

چشمم زاینده رود شده وبرعشق دورود می فرستد وبا دل، سرود غم می سراید.

 

 

 

چشمم تار است وپلک هایم عشق می نوازند.

 

 

 

 

 

دل ما بی چشم باشد ودل سنگ چشمه؟

 

 

 

از سنگ هم که باشید چشمتان باید چشمه باشد.

 

 

 

الهی تورا می خوانیم تا غیرت رابه دست آوریم.

 

 

 

یا دل را خزانه کن ویا شکم را خزینه.

 

 

 

عرفان دل را طوفانی کند و صاحب دل را فانی.

 

 

 

 

عطار بیدار خفته بود و منصور بردار.

 

 

 

 

 

شپش جهل در زلف تقوی ، گلف بازی نکند!

 

 

 

 

 

کیمیاگر آن است که خاک را فلک کند.

 

 

 

 

 

صورتت زیبا و سیرت بدبوست؟

 

 

 

خدایت ساخت و توبه شکستی.

 

 

 

 

عرفان ، مضحک ترین شوخی بشر با خداست.

 

 

 

 

رسد آدمی به جایی که به جز خودش نبیند.

 

 

 

طریقت ما شریعتی است.

 

 

 

اسلام را در عمل بجوییم نه در اَمَل .

 

 

 

 

رزمنده جهاد اکبر باشید اما نه در واحد تبلیغاتش.

 

 

 

 

درون حجره جهل و در حوزه غفلت است کسی که از صیغه سازی شلمچه نیز عاجز باشد.

 

 

 

 

جای توسعه صدر به فکر سعه صدر باشیم .

 

 

 

 

از بهشت علمای جاهل به جهنم خدا پنا ه ببریم .

 

 

 

 

 

تدریس جاهل ، تدلیس علم است .

 

 

 

 

دانشمند ، کافی است.

 

 

 

 

سیم اتصال تان به حق ، خاردار نباشد.

 

 

 

 

عالم دائماً در چرا ست.

 

 

 

 

 

 

چراگاه عالم ، کتاب است.

 

 

 

فرزند فاضل هم ممکن است فاضلاب باشد، چونان گلاب از گل .

 

 

 

اهل بیت گفتند که مََعَنا باشید و ما معنا را در لفظ دیدیم .

 

 

 

در بیت ((از علی آموز اخلاص عمل ....))بیتوته کنید.

 

 

 

در ولایت اهل بیت اقامت کنید.

 

 

نماز امر به معروف و نهی از منکر را به جماعت اقامه کنیم .

 

 

 

 

یکی با خُم مست شود و یکی با خمپاره .

 

 

 

 

خُم پستی بخشد و خمپاره هستی.

 

 

 

 

بسیجی از خُم ولایت مست است و با رهبرش یک دست.

 

 

 

 

یک دست رهبر، صدای هزار دستان دارد.

 

 

 

 

عقیم الصلاة با اقیموالصلاة سرو کاری ندارد.

 

 

 

 

لاله زبان ندارد چون حرفش را با سرخی گونه هایش زده است.

 

 

 

 

کره نمی شنود.

 

 

 

 

 

کوره ، نابینا اما دلگرم است.

 

 

 

 

روح الله یک روح بود و تنها .

 

 

 

 

بعضی ها که بساط مستکبرین را جمع کرده بودند خودشان منها شدند.

 

 

 

 

میز را به میزان ترجیح ندهیم .

 

 

 

 

 

 

گوساله رانت خوار را گاو صندوق قدرت زائیده است.

 

 

 

 

اِنِ انقلاب، شرطیه است؛ بعد از آن اگر قلب باشد خوب است واگر قلّابی بود....

 

 

 

 

خط نفاق ، کوفی است .

 

 

 

 

مشروطه از اول هم مشروط بود.

 

 

 

 

 

کرسی قدرت گرمی بخش مجلس ماست.

 

 

 

 

به فکر صدر باشیم نه صدارت.

 

 

 

 

مرکب را مرکب قدرت دیگران نکنیم .

 

 

 

 

اسلام ویلایی، عاقبتش واویلایی است.

 

 

 

 

 

 

بترس از قلم که تعدی را لازم جلوه می دهد.

 

 

 

 

 

بدبین دچار انحراف بینی می شود.

 

 

 

 

 

حرف ریشه انحراف است و پرحرف لبریز انحراف.

 

 

 

محسن باشید اگر چه بی محاسن.

 

 

 

 

 

جوان چون آهن است و پیر ، پیراهن.

 

 

 

 

آرمان ، عارمان نشود.

 

 

 

 

کاج ، تاج جنگل است و کوچک جنگلی تاج الدین. بیاموزیم که تاج الدین باشیم نه تاجر دین.

 

 

 

 

دانشگاه آزاد، ماهی آزاد، کشتی آزاد، بحث آزاد ، شغل آزاد، آزادی ، مازادی نشود!

 

 

 

ارتباط نامشروع با فرهنگ غرب ، ارزش های مان را دچار ایدز فرهنگی می کند.

 

 

 

 

تنبان غیرتتان بی کش مباد!

 

 

 

 

بانوی فرهنگ مان هنوز مانتوی فرنگ به تن دارد.

 

 

 

 

 

حزب الله ، حزب الله است؛ چه مهاجر و چه انصار.

 

 

 

 

فلسطینی ها در پذیرایی ازمیهمانان ناخوانده خویش سنگ تمام گذاشتند.

 

 

 

 

کف ، برازنده کفتر است و سوت در خور ناسوت.

 

 

 

 

زجر ، ریشه انزجار است.

 

 

 

 

اگر بینش مامورین ، کلانتر شود، پاسگاه را با زمین فوتبال اشتباه نمی گیرند.

 

 

 

 

کانون گرم خانواده را با کولر فمنیسم خنک نکنید.

 

 

 

 

روضه ، باغ بهشتی است نه جای ماتم .

 

 

 

 

بهشت، نور هدایت است و دوزخ ، تنور ضلالت.

 

 

 

 

 

اگر خدا نیستی ، ناخدا باش.

 

 

 

 

 

پیامبر، پستچی خداست تا پستی را از زمین بر چیند .

 

 

 

 

مجرم از مجاز دم میزند و قاضی از مجازات.

 

 

 

 

وای به روزی که پزشک قانون ، داروی مجاز را به جای حقیقت مجازات تجویز کند.

 

 

 

 

شکم چاق پر می شود و کیسه قاچاق...هرگز!

 

 

 

 

 

استعمار، سیگاری را بیگاری می کشد.

 

 

 

 

عیار عقل  ، معیار نقل است.

 

 

 

حی زنده است و حیا زندگی ، حیاتت را با وحی ، احیا کن.

 

 

 

تقلید، چشمی است که نور بینائیش ، بصیرت عقل را کور می کند.

 

 

 

 

 

 

با کنجکاوی در کنج سفره دل ، کنجد معرفت یافت می شود.

 

 

محبتت گفتاری و رفتارت کفتاری؟!

 

 

 

به جای کاش به فکر کاشتن باش.

 

 

 

لجبازی ، همان لجنبازی است.

 

 

 

سوار بر قایق عایق شده دقایق ، زودتر به شقایق سعادت دست می یابید.

 

 

 

 

بازار ، بیزارت کند.

 

 

 

پیک سلامت باشید نه پیکان ملامت .

 

 

 

روده دراز ، جایی برای راز ، باقی نمی گذارد.

 

 

 

 

آغوش انسان باید دستگاه محبت باشد و پایگاه عطوفت تا غبار غم دیگران را با دستمال بزداید و اندوهشان را پایمال کند .

 

 

 

شهرک ، شهرزاد است و روستا ، شهرزاده .

 

 

آدمی که از برف ابتذال ساخنه شود تابش غیرت ،  آبش می کند.

 

 

 

 

تفکر مرد عوضی در عرصه سینما حکمفرماست.

 

 

 

 

سینما که بی هنرمند شود مخملباف هم فیلم می سازد.

مارمولک، خودسازی کرده است.

 برخی از آثار منتشر شده نگارنده :

1- طعمه اروند

 2- حماسه عشق

3- یک گام تا خدا
 4- خاک و خاطره

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سرِ سبز 1

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ آذر ۱۴۰۰، ۰۹:۴۱ ق.ظ

سَرِسبز

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

نو سپیده های اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و ....

 

 

سید حمید مشتاقی نیا

 

 

 

 

 

نام کتاب:  سرِ سبز

صاحب اثر:  سید حمید مشتاقی نیا

ناشر : پیام حجت علیه السلام

حروفچینی و صفحه آرایی: زهرا جوادی دانا

چاپ: یاران

تعداد : 3000

نوبت چاپ: اول /84

                                                       شابک 8-12-8841-964

قیمت :           6500 ریال

حق چاپ و نشر برای نگارنده محفوظ است .

مراکز پخش: ا- قم – 45 متری صدوق – زین الدین2 خ بعثت پ 78

  09121532619                                                                2- بابل – باغ فردوس فروشگاه فرهنگی شهید بصیر –  01113236340

 

 

 

 

 

   تقدیم به:روح آسمانی زهیر مهدوی راد

 

به پاس صبر مادرش

 

 

 

مقدمه

 

شب شعر

که به پایان رسد

یک نفر

از ردیف آخر

خواهد گفت

      قدم نو سپیده

                        مبارک.

                                      21/1/83

 

 

 

 

 

 

 

 

 

یاد زهیر

 

ای خقته مزار دل

          که چهره در نقاب خزان 

                                    فرو بردی

رهای بی کرانه محنت

                            که رجعت گزیده ای

سحاب مهر و عطوفت

                              که رحمتت بردی

آی ...فروغ جاودان قلب من

                       آتش غم بر نیستان عشق

                       سجاده نشین عرش یزدان

                       تنهای غربت خاک

زیر تازیانه  نسیان خاطرم

                   زهیر آسمان دل خموش مباد.

                                                

15/9/77

 

 

 

 

ماندن

 

 

قدیم ها

اسطوره ها را مومیایی می کردند

...زمانه دیگر عوض شده

امروز ، ماندن

مخصوص شیمیایی هاست.

 

                                                  12/5/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                         کیسه های استخوان                       

 

هنوز

جای زخم های کتفم

از سنگینی آن جعبه های چوبی

درد می کند

...آن ها

سوز مرا که دیدند

تا امروز صبر کردند؛

امروز که کیسه ای خالی

برای استخوان های شان کافی است.

                                                12/5/82

                                 

 

 

 

 

 

 

 

 

پلاک خاکی

 

آن طرف ها

دور نخلستان لیلی

یک جزیره است به نام مجنون

پشت آن جاده آبی

عشق، جز کلبه درویشی نیست

دَرِ آن سبز

فرش آن قرمز و نیلی بام است

پلاک خاکی آن ثبت شده

صاحب خانه ولی گمنام است.

                                       3/5/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

برای همسران شهدا

سوگ تیشه ها

 

هر شب به پاس خاطره های تو

      چون اشک می چکم

      و در غربت یاد تو

      ای نگار دلم

     خاکستر نگاهت را

     تند باد می شوم

از حنجر آتشین تو

ای شمع زنده ام

       فریاد می شوم

شیرین ترین ماهِ عسل

در بیشه خزان

در سوگ تیشه های تو

فرهاد می شوم

10/3/82

 

 

 

 

غروب یکرنگی

 

در فراق باران

چشم های تو لبخند می زنند

و من

خیس از این همه محبت

جگر پاره های عطش را

               به دندان می کشم

               و می روم

               از پیش چشمه های سنگی

               از غروب یکرنگی .

                                         

                                                   2/12/82

 

 

 

 

 

 

 

شب های کمیل

 

یار دیرین عاشقانه های من!

مرا به یاد داری ؟

مرا که بر دل تو توسل جستم

مرا که پا به پای تو در آتش ایستادم

و دست در دست تو

                    سوختم

در آسمان بارانی مفاتیح

هنوز زمزم تورا

           زمزمه می کنم

به یاد آن شب ها که کلید عشقم بودی

بیا و سکوت لب هایم را بشکن

سرمشق تکلیف های شبانه ام !

      دوباره تو را می خوانم.

تکلیف هایم آن قدر بد خط بود

که در کلاس اول

      تا ابد

   ماندگار شدم

 

 

 

پشت میله های اولین خاکریز

زیر آوارها

نفس نفس می زنم 

ای رحمت مکرر!

باز هم مرا به یک جمله مهمان کن

به یک جمله عشق

دیدگانم هنوز

از سوزش آن تاریکی ها

مرهم نور تو را می خواند

از آن شب ها که صفحات وجودت

با نم چشمان من ورق می خورد

کمیل شب های تنهایی من !

پشت در خانه ات جا مانده ام

بغض دلم شیشه ای است

   که دل سنگ را می شکند

   کمی هم

   تنگ دلم را بگشا

حرمان یادت

         روزی این دل مباد.

24/12/81

 

 

 

 

برای افغانستان

 

سایه یک مرد

 

دل من

   دنیا را شناختی آیا ؟

   انگشتان گرسنه ات را

              نای گشودن هست

        تا از لا به لای زخم های آن

                              حتی

                سایه یک مرد را بیابی؟

                           

                           22/12/81

 

 

                      

 

 

 

 

 

 

شعر فروش

 

یک دسته شعر سپید داشت

       زیر هر برگ

      فقط امضا بود

      یک نفر آمد و با پول هایش

           نقد شان کرد و رفت.

 

                                     23/12/81

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                       

 

گور ستان عشق

 

شهر بی عشق را کفن باید کرد

 

صبح دیروز من

در خیابان های  تهران بودم 

در پی عشق

                روان

شهر ، دود آباد است

عینک عقل همه دودی شده

همه جا پر غوغاست

دختری با میله های کاموا ،

                       شعر می بافت ، سپید

پسری سوار پیکان

                عشق را نشانه می رفت

آن طرف تر،یک نفر با اتوبوس دل می برد!

کسی با سیخ ، جگر می دزدید

 

بچه ای ، با شعر و شور خلق بازی می کرد

در خیابان حتی

آن چراغک های قرمز هم

                      چشمک می زدند

 

روی آسفالت داغ

      پشت سد معبر

رودی از کلیه فروشی

        موجی از دست فروشی پیداست

(( جاده و اسب مهیا ست))

سیلی از فیلم و سی دی ،

                   کوپن و بار قاچاق

                               رو به طغیان دارد

کمی هم گشت و گذاری بکنید

                             همه جا

                             تور لیلی بر پاست!

تو کجایی ای عشق

                  وزن سنگین غمت

                       شعراحساس مرا له کرده

شهرگورستان است

          گل ها پژمردند

 

 

          فاتحان هم مردند

برای شادی روح شهدا شادی کنید

         برای فاتحه ها ،دست مرتب بزنید

      برای شادی روح شهدا

                        یک دقیقه

                       همه با هم خفه شید

شهر ، گورستان است

        عشق هم در به در است

قبر طاغوت ، هویداست بیا تا برویم !

 

22 /12/81

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

استشهاد شاعرانه

 

یک خبر

 

هنوزهم می توان از دیوار بالا رفت

آن گونه که از دیوارهای کوتاه من وتو

منبر چند آقا، زاده شد!

هنوز هم می توان از دیوار بالا رفت

اگر کسی خوب (( قلاب)) بیندازد

قلابی که(( قلابی ))نباشد

قلابی که از آن بالا

           رای من وتورا صید نکند

در دهکده جهانی اسلام

این دیوارها خیلی مزاحمند

 

                 ***

امروز جلوی ایستگاه انگلیس باید

صف ببندیم و خبردار بایستیم

همه برای ((بلر)) تبلیغ می کنند

تقصیر جاده ابریشم است شاید

 

که در((خرازی)) سیاست خارجه ،

دستمال ها ، ابریشمی است

پل ((آهنی )) سیاست و دیانت ((ظریف))شده!

اما یک خبر

سفیر بریتانیا سفر خواهد کرد

حتی اگر سطح دیپلماسی ما به "سیکلماسی" تنزل یابد

حتی اگر"کار"، به وزارت امنیه سپرده شود

حتی اگر ارتش و سپاه ،"بسیج"نشوند

حتی اگر کیهان نیز در"رسالت نبوی"خویش تجدید نظر نکند

و یا شاه کرمان

قصر"شیرین " را

     در مرز خسرو بجوید؛

     ما اما

     فرهاد ترین فریاد را

        تیشه دیوارهای ننگ خواهیم ساخت

        درون لانه مار ، خبرهایی است

        از سیمای بلر

        ((کیف انگلیسی )) پخش می شود.

     

                                             20/3/82

 

 

به:علی رضا قزوه

 

قیام قلم

قلم های زیادی داریم

   از همه قلم

گوشتی ، استخوانی...

حتی قلم های خیاری

     که سبزند و فقط شور می سرایند

دست های قلم شده هم داریم

     که با افعال خود

         تعدی را لازم جلوه می دهند

    دَرِ گوش شما می گویم

         برای آن دست قلم ها

         که هر روز

             شبیخون می زنند

با حوض ادب

            سدی از خندق خون می سازیم

                       در قدم یا به قلم                   

ما بچه میدان جهادیم نه در دوره سازندگی

گرچه خیابان شعر انقلاب

 

 

                 پر از بوستان شود

اما رسول غزوه اشعار ما ، قزوه است.     30/3/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                

به خورشید آخرین

 

آخرش می آید

نه اول

نه وسط

درست آخر وقت

خورشید ما

هر وقت که بتابد

   صبح می شود

ولو

در عصر آخر الزمان

          

                     24/9/82

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                   

برای آدم

 

ایست!

   تو را به خدا

   جلوترنیا  آدم جان !

   این جا راه وچاه یکی اند

   این جا

       میدان مین نیست که معبر داشته باشد

       این جا زمین است.

                          

                            21/8/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

قنوت زمین

 

این جا

قنوت دستان زمین است

کیمیای خاک این دشت

معجزه ای طلایی است

سجاده خاکی آن

بر گرده زمان

آویزی است از طلا

این جا عشق من است

عشق من ، طلائیه ....

 

             20/9/82

 

 

 

 

 

 

 

 

به:مسافران شیمیایی

 

یک مویه

 

درست پیچید ؛ جلوی من

من هرکاری توانستم کردم

اما او

مقابل چشمانم

آن قدر به خود پیچید

   که تا شد

   کتاب شد

  که تاب نیاورد

  حالا

  پشت ویترین بهشت

 او خریدارفراوان دارد.

 

              21/8/82

 

 

 

 

                                           

مِهر هستی

 

قسمتش کردم

 بین همه کس

 شادی ام را

حالا

از همه

سهمی از عشق

سهمی از شادی و لبخند

          به دلم جا مانده است

سیب شادی هایم

     بین مردم گم شد

     هسته ای ماند فقط

     روزی اما هستی ام

      باغی از سیب گلاب

        راغی از چشمه آب

                                خواهد شد

سبزی سرو و چمن

                  همه از آن شما

سهم من سرخی سیب عشق است

 

 

سهم من سیب عشق

سهم من نقطه ای از قاف بلند عشق است

 

هستی ام

هسته مهر هستی است.

 

                                               16/9/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

فصل آخر

 

 

همه چیز تکراری است

حتی بی برگی زمستان

و یا  

سرسبزی بهار

من

منتظر سال جدیدی هستم

که پنجمین فصل آن

       فصل جدایی است.

 

                            23/11/82

 

 

 

 

 

 

 

 

                                                    

... بادبان

 

باز هم

بادها خواهند وزید

  حتی اگر

  همه بادبان ها را بکشند

       باکی نیست

       وقتی اقیانوس

       موج می زند

       با نسیمی کوتاه

       حتی اگر

      همه بادبان ها را بکشند.

 

                                  23/11/82

 

 

 

 

 

 

 

 

به سوی افق

 

اشتباه نکنید

آن سوی تر از این جا

هیچ خبری نیست

همه چیز همین جاست

به چه می گرایید؟

افق این جاست

سفر نفس را نمی دانم

اما افقی شدن

کاش

  سیر آفاق باشد.

 

23/11/82

 

 

 

 

                                                     

 

 

 

باید دوید

 

خوش به حال پاهایم

که لااقل دویدند

و شانه هایم

که بیکار نبودند

اما بقیه حسودی شان می شد!

       ***

 حیف شد

کاش

 قلبم نیز

پای دویدن داشت

یا لا اقل می شد

روی سینه خزید

  و به استقبال رفت

کاش می شد

 

 

 

 

 

 

  کنارشان دراز کشید

   همیشه این موقع ها

   وقت خیلی کم است

   مثل نمازها

        که عجله ای است

 

 

 این وقت ها هم باید دوید

        تا عقب نماند

       از قافله ای که فقط

               استخوان هایش

                          بازگشته است.

                             

                                      30/11/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خاک غریب

 

              مرا نیز همان جا دفن کنید

              این طور که نمی شود

               من یک جا

               و دلم جای دیگر؟

               زیر خاک هم که بروم

               شما همان جا

                   سراغم را بگیرید

                    که مثل طلائیه

                                 غریب است

                  مزار قلب من

                                    بقیع .

 

                                             30/11/82

                        

 

 

 

 

 

همراه تو

 

از دستانم کاری ساخته نیست

نفس هایم

           به شماره افتاده اند

      باز هم تمام مسیرها مسدود است

مگر همراه نمی خواستید آقا!

         

 

1/12/82

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

به: شیخ عبدالله ضابط

 

                         رفیق نیمه راه

 

عیبی ندارد

شما حرف خودتان را بزنید

اما من می گویم

با معرفت

      کسی است که

  همه را بین راه جا بگذارد و

                برود.

 

                           1 /12/82

 

 

 

 

 

 

                                                      

 

 

 

و باز هم شیخ عبدالله ....

 

                  رد پای شفق

       

       خودت را باختی

       و خورشید

         برای آبرویت

         سفید پوشید

         و خوابید

            در جعبه ای چوبی

                  ***

 

      جای روحت خالی

         با جسمت

         تا محرم رفتیم

        راستی،

                ماندنت بس عجیب بود

                                        می دانم

                 ***

        دیگر هیچ وامی نداری

 

      حتی با شفق

        حسابت را تسویه کردی

        حالا سپیده

            در جوار تو

                             زرد می زند

                ***

تقصیر شب نیست

       تو زیاد شفافی

تاریکی از تو عبور می کند

                         و باز سپیده می ماند

                                      و اشک هایش                 ***

ادامه دارد:

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عملیات نفوذ و خشم منافقان کور دل

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۳ آذر ۱۴۰۰، ۱۰:۳۴ ق.ظ

این حرکتی که سایت منافقین برای حمله به کتاب عملیات نفوذ و نویسندگانش زد سوژه دوستان شد.

بعبضیا گفتن اینوریا بهت میگن منافق اونوریا میگن پاسدار!

بعضیا گفتن دعا کن امریکا شما رو تو لیست تحریم قرار نده و ...

بعضی هم البته درباره ضرورت توجه بیشتر به نقش کتاب در بین رسانه ها و لزوم ثبت وقایع تاریخی نکاتی بیان کردن.

از لطف دوستان سپاسگزارم.

کتاب عملیات نفوذ شرحی کوتاه و مختصر از نفوذ طلبه شهید محمد تورانی به بدنه اصلی و کادر رهبری منافقین در استان مازندران در سالهای نخست پیروزی انقلابه که نقش بسزایی در گسستن زنجیره فعالیت های وحشیانه این گروهک منحوس و خون آشام داشت.

 

27322479-e1b0-41fb-9f53-65df6f6d2c47_49mk.jpg

ca1bedd8-318b-412b-b7c1-8a8b9782ab4a_dbrh.jpg

59785f42-03c3-44f1-9750-41890a9cea9a_566i.jpg

 

من البته پاسدار نیستم ولی پاسدارها رو دوست دارم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رویای صعود

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۹، ۰۲:۳۹ ب.ظ

مشخصات، قیمت و خرید کتاب رویای صعود اثر علی رضا محمدی انتشارات بیست و هفت  بعثت | دیجی‌کالا

 

محمد مولایی، پاسدار شهید نسل سومی انقلاب است که بر اثر سانحه از دنیا رفت. تا این جای کار، اتفاق خاصی نیفتاده و اگر به شما بگویم کتابی در این باره نوشته شده شاید رغبتی برای خواندنش نداشته باشید.

اما

محمد مولایی می داند که قرار است چترش باز نشده و به زمین برخورد کرده و به آسمان پر بکشد. او می داند قرار است به زودی از این دنیا رخت بربندد. از رفتنش آگاه است و با آن کنار می آید. منطقی که این جوان رشید را وا می دارد تا از سقوط نهراسد و مهیای رفتن باشد منطقی از جنس آسمان و برخاسته از نگاهی عاشورایی است. درست همین کش و قوس است که خواندن کتاب را جذاب می سازد.

علی رضا محمدی نویسنده کتاب رویای صعود لااقل برای من نامی آشنا نیست ولی باید اعتراف کنم توانسته اثری دندان گیر و دلنشین را خلق کند.

خیلی وقت بود چنین قلمی را در آثار مرتبط با شهدا ندیده بودم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مشتاق الحسین علیه السلام

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۵۴ ق.ظ

bucl_photo_2020-07-22_23-37-47.jpg

 

چند سال پیش دوستان من در حوزه هنری شهر ری که البته بعدها از اساس تعطیل شد حرکت جالبی را برای آشنایی دانش آموزان دبیرستانی دختر با شهدا انجام دادند. دستنوشته های آن بچه ها تبدیل به کتاب شد. بعضی هایشان نوشته بودند اصلا تصور نمی کردیم شهدا و جانبازان و حزب اللهی ها آدم های شاد و اهل بگو بخند باشند.

این دو سه خط مقدمه ای بود برای اینکه به شما بگویم حسین مستاقی از شهدای سرافراز سپاه کربلای مازندران که در خانطومان به شهادت رسید از آن جنس حزب اللهی های شاد و شنگول بود که شیطنت هایش هیچ وقت تمامی نداشت. از آن دست شهدایی که هنوز وقتی نامش را پیش دوستانش می بری به جای اشک و آه، لبخند روی لبانشان نقش می بندد.

کتاب مشتاق الحسین، خاطرات شهید حسین مشتاقی با محوریت همسر اوست که به تازگی منتشر شده است. برای تهیه کتاب می توانید به شماره تماسی که روی تصویر نقش بسته زنگ زده یا پیام بدهید. از خواندن این کتاب پشیمان نمی شوید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا