اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۹۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «کتاب خوب» ثبت شده است

حیات طیب

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۲ آبان ۱۴۰۲، ۱۰:۵۳ ق.ظ

کتاب حیات طیب - مطاف عشق

 

به مناسبت سالروز شهادت حرّ انقلاب اسلامی، طیب رضایی پیشنهاد میکنم کتاب خوب و مختصر "حیات طیب" را از انتشارات مطاف عشق با قیمت مناسب تهیه و مطالعه کنید:

 

https://mataf.ir/product/1192/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%ad%db%8c%d8%a7%d8%aa-%d8%b7%db%8c%d8%a8/

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سماور، استکان، اسکناس، چرتکه و ... واژگان روسی هستند

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۰ آبان ۱۴۰۲، ۰۳:۲۴ ب.ظ

جهانگیر دری درگذشت - خبرآنلاین

 

آیا واژگان فارسی هم در روسیه رایج است؟

  • بله، مثلا چمدان که به روسی چیمدان می گویند و برگرفته از جامه دان است. خیلی هایشان باور نمی کنند این واژه فارسی است. همچنان که ایرانی ها فکر می کنند سماور فارسی است. در حالی که روسی است: سم واری یعنی خودش می جوشد. جمالزاده در یکی از داستانهایش در این باره به طنز می نویسد یک نفر می گفت: "سم + آ + ور از عربی و ترکی و فارسی است!"   یا ترمز، کالسکه، درشکه، استکان (که التبه می گویند دوستگانی فارسی بوده که در روسی به استکان تبدیل شده). انبار به روسی هم انبار است. همین طور اسکناس، منات، شوشکه، روبل، بلشویک، چرتکه و ... که از روسی به فارسی آمده. اما از کلمات فارسی راه یافته به زبان روسی می شود از اینها یاد کرد: انبه، انجیر، بخشش، پادشاه، پارچه، پری، پولاد، تخت، چادر، چایخانه، خاکی، خدیو، خرما، دربار، درویش، دیوان، رخ (در شطرنج)، زرنا (سرنا)، سپاهی، سردار، سرمه، شاه، شطرنج، شغال، شفتالو، قلیان، فرمان، وزیر (شطرنج)، فیروزه، کاروان، کاروانسرا، کنجد، مات (در شطرنج)، مات (به معنی تار، کدر)، متقال، مشک، میرزا، نماز، نشادر و... برخی واژه ها نیز از فارسی به روسی رفته اند که اصل فارسی ندارند، مثلا هندی اند مثل کافور، یا عربی اند مثل امانت، امیر، حنا، حراج، خلافت، الکل، جبر، مدرسه، مجلس، مسجد، ملا، وقف، هجرت و غیره.

کفتگویی با جهانگیر درّی درباره ایران شناسی در روسیه که در روزنامه اطلاعات در 24 فروردین 1384 به چاپ رسیده است.

کتاب ایرانی زنده، صفحه 164

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پاییز 59

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۲ مهر ۱۴۰۲، ۰۶:۳۸ ب.ظ

تصویر پاییز 59:خاطرات زهره ستوده (کتاب های خرمشهر)

 

کتاب پاییز 59 را خواندم و لذت بردم. لذت از این بابت که حال و هوای زلال سالهای حماسه و ایثار در ذهنم احیا شد. البته مطالبش از نظر من حرف جدیدی نداشت. انتظار می رفت وقتی اسم خانم سیده اعظم حسینی (نویسنده کتاب فاخر دا) در کنار اسم بزرگواران دیگری که در تدوین اثر کوشیدند به چشم می آید کار با ظرافت و بیان جزییات بیشتر و دقیق تری همراه باشد.

این نکته را هم نباید مغفول گذاشت که بالاترین ظلم ما به تاریخ دفاع مقدس این بود که دیر به سراغ بعضی رزمندگان و حماسه سازان آن سالها به خصوص مردان و زنان مدافع خرمشهر و آبادان و سوسنگرد و هویزه و بستان و مهران و قصرشیرین و سومار و ... رفتیم. تا آنجا که بسیاری از خاطرات از حافظه شاهدان عینی و حماسه سازان میدانی جنگ پاک شده است. ظلم بالاتر و بدتر البته این است که تا به حال اصلا به سراغ بسیاری از راویان و حاملان پیام و خاطرات دفاع و مقاومت نرفته ایم. جالب آنکه حتی شهر خرمشهر و مسجدجامع که غرورانگیزترین و مطرح ترین نماد مقاومت این کشور است را به بهانه جلوگیری از ترافیک از اردوهای راهیان نور حذف کرده ایم. چه برسد به اینکه مثل بسیاری از کشورهای درگیر نبرد از جمله ویتنام و لبنان و روسیه و ... عقلمان برسد و بخواهیم بخشهایی از ویرانی ها را به صورت اثر باستانی برای نسلهای بعد نگاه داریم.

کتاب پاییز 59 را بخوانید. به خصوص اگر چندان اهل مطالعه آثار دفاع مقدس نبوده اید. میتواند پنجره ای برایتان بگشاید که با اشتیاق ورود به عرصه مطالعات پیرامون فرهنگ ایثار و مقاومت، حلاوت همذات پنداری با قهرمانان بی نام و نشان این مرز و بوم در کوچه پس کوچه های خاکی دوران عشق و وصال را در کام جانتان میهمان سازد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

الکتاب

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۳۱ تیر ۱۴۰۲، ۰۵:۵۷ ب.ظ

پانزده قرن گذشت. خواستند جلوی نشر آیات قرآن را بگیرند نشد. خواستند تحریفش کنند نشد، مشابهش را بیاورند نشد، ردش کنند نشد، طردش کنند نشد، تمسخر کنند نشد، شبهه بیندازند نشد، خب آتشش میزنند. این استیصال در واقع اعتراف به اعجاز قرآن است اذعان به شکست در تقابل با کلام وحی و مهر تأییدی است بر این ادعای خداوند رحمان که فرمود: انّا نحن نزّلنا الذکر و انّا له لحافظون. 

غرب با همه داشته های فلسفی و مکاتب مادی و ادعای روشنفکری و تمدن و آزادی و فرهنگ و حقوق بشر و ابزارهای محیرالعقول هنری و رسانه ای در مقابل تنها یک کتاب که هزار و چهارصد و اندی سال پیش توسط پیامبری فاقد توان خواندن و نوشتن از سوی خداوند به دست بشر رسید کم آورده و عصبانی است.

 

قرآن به سر/علی رضا بدیع – پایگاه خبری تحلیلی وهار

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دخترم مائده

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۲، ۰۷:۱۸ ب.ظ

کتاب خاطرات واقعی دخترم مائده - نقد و نظرات درباره کتاب خاطرات واقعی دخترم  مائده - بهخوان

 

همین اول کار قبل از اینکه متن مرا بخوانی بگو الحمدلله. خدا را شکر کن حتی اگر فقیری، بدهکاری، بیماری، مستأجری، شوهر نداری، بدبختی باز هم بگو خدایا شکرت. همین که هستیم، نفس میکشیم، دور همیم، یک روز عادی را میگذرانیم، الحمدلله و البته هیچ نعمتی بالاتر از شکرگذاری نیست.

کتاب "دخترم مائده" خیلی اتفاقی به دستم رسید مثل سایر کتابهایی که اخیرا در وبلاگ معرفی میکنم. بن خرید کتاب از وزارت ارشاد شامل حالم شد و گشتم داخل سایت هر کتابی که ارزان تر بود و چاپ قدیم، خریداری کردم. هر کدام که خواندم نظرم را همین جا با شما دوستان وبلاگی به اشتراک گذاشتم. اما

این کتاب "دخترم مائده" که از قضا نویسنده اش یک دکتر فیزیوتراپ بابلی است بنام عباس غلامی از همه کتابهایی که این ایام خواندم متفاوت تر بود. اشکم را خوش انصاف در آورد آن هم نه یک بار و دو بار ...

ضمن احترام به دوستان همشهری خودم که در عرصه نشر زحمت میکشند اما چندباری حسرت خوردم که کاش این کتاب را یک ناشر حرفه ای تر با قدرت توزیع بالاتر منتشر میکرد. این داستان واقعی کاملا مستعد ساخت یک مستند و یا حتی فیلم سینمایی است به خصوص در شرایطی که شکر خدا همه شاهدان عینی زنده اند و حضور دارند و دسترسی به مدارک قابل بررسی و اثبات مدعا راحت تر است.

مائده دختر سیزده ساله نازنین و آفتاب مهتاب ندیده یک خانواده مرفه شمالی که خوشی زده است زیر دلشان و برای تنوع و رهایی از یکنواختی امکانات مترقی رفاهی، عزم اقامت به کشور دوست و برادر کانادا را دارند به ناگاه دچار نوعی سخت از بیماری سرطان میشود که هفتاد درصد مبتلایان به آن در طول درمان، جان شیرین خود را از دست داده اند.

دکتر عباس غلامی بخش هایی از رنجی که در آن مدت کشید را بر زبان قلم جاری ساخته و توصیف نموده طوری که چهارستون بدن آدم را به لرزه در می آورد. فیزیوتراپ همشهری ما که از قضا روحی لطیف و دلی نازک و عاطفی دارد مدتی البته از روزنه نور هدایت اهل بیت فاصله گرفته بود که به توصیه و تشویق خواهرانش دوباره به دامان معنویت و خلوتگاه آغوش حق بازگشت و مراد خویش را ورای تکاپوی اجتناب ناپذیر علم طب، از ساحت قدسی ملکوتیان طلب نمود تا آنکه دست عنایت خدا را دید و ...

چند سال پیش با دوست پزشک متخصصی در مشهد بحث میکردم. آن موقع که ما طلبه ها دریافتی مان از حوزه حدود هفتصد هزار تومان بود او ماهی پنجاه میلیون تومان به گفته خودش درآمد داشت. انواع امکانات مادی هم در اختیارش بود. میگفت شما چون فقیر هستید خدا را می پرستید. گفتم ما چون غنی هستیم پول را نمی پرستیم. میگفت چون نقص و نیاز را حس میکنید مثلا شفا میخواهید و... خدایی را برای خود ساخته اید. جوابش را دادم و البته این را هم گفتم حتی اگر چنین باشد بگذار همین مردم فقیر و نیازمند و ضعیف تکیه گاهی در عالم معنا داشته باشند، ناامید نمانند و ... پول و علم و قدرت و شهرت، حلّال همه مشکلات نیست.

دکتر عباس غلامی یک جایی از کتاب می گوید که در کنار همه تلاشهای درمانی به دعا هم پناه آورد. یک آدم معمولی به او گفت دعاها مثل تیرهایی هستند که از همه طرف پرتاب میشوند ان شاءالله یکی شان به هدف نشسته و اثر میکند. چقدر با این سخن آرام شد. از همه خواست برای دخترش دعا کنند. دعاها بالاخره اثر کرد. در روایات هم دعا را سلاح مومن دانسته و توصیه شده برای همدیگر دعا کنید که دعای غیر در حق انسان به اجابت نزدیکتر است.

کتاب دخترم مائده را بخوانید و با یادی از امام رضا، حسین بن علی و مولایمان ولی عصر در خلوت خود اشک بریزید. ما همه فقیریم و بدون خدا، هیچ. انسان ضعیف است حتی در مقابل یک پشه و یا یک ویروس بسیار کوچکتر از پشه؛ این از منظر مادی. از نظر معنوی هم که هر آن احتمال غفلت و گناه و سقوط از ما دور نیست. هر لحظه به یاد خدا باشیم دل در گرو کفایت او بسپاریم حتی در حد بستن بند کفش، خدا را در نظر داشته و حمایتش را طلب کنیم.

و البته همچنان معتقدم خدا کسی را اسیر دو جا نکند، دادگاه و بیمارستان؛ من از این دو بیزارم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دغدغه و حرکت

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۲، ۰۹:۰۴ ق.ظ

لبخند یاسین: زندگی‌نامه و مجموعه خاطرات شهید محمدعلی لردی (جلیلی)

 

میدانید چرا شهدا حاجت می دهند؟ یک علت اصلی اش بر میگردد به این که آنها این دنیا در زمان حیات ظاهری هم موثر بودند و اهل دغدغه.

در زندگی هر شهیدی لحظاتی را ملاحظه خواهید کرد که دل بی پیرایه شان مملو از حس خیرخواهی برای دیگران بود. قدم برداشتن برای دیگران چه در بعد مسائل مادی و حل مشکلات زندگی و یا ابعاد معنوی و اصلاح گری از ویژگی های مطلق شهداست. حالا بماند که اصل مجاهدت و حرکت به سمت جبهه و حضور در خطوط نبرد با متجاوز هم شمه ای دیگر از وجه دغدغه مندی و تلاشگری شهداست چه اینکه همیشه پیرامون خود افرادی را دیده ایم که نسبت به وضع دیگران حسی نداشته و یا نهایتا به حرف و همدردی بسنده می کنند. اهل عمل کم هستند آنهم عمل با اخلاص و توام با معنویت و اعتقاد به توحید. اساسا خدا نگاه اجتماعی و دیگرخواهی دارد و از این رو بهترینهای امت رسول الله را از میان اهل حرکت و جهاد گلچین نموده و بالاترین مرتبه عرفان را برای آنان قائل است. چنین است که روح شهید نیز شاهد حقایق عالم بوده و به اذن خدا شفیع دنیا و آخرت مومنان قرار می گیرد.

این خاطره را هم از رزمندگان مختلفی شنیده ام افرادی که اهل یقین و اخلاص بودند با خواندن آیه وجعلنا از شرّ نگاه دشمن در امان می ماندند. یکی اش همین شهید نوجوان محمدعلی لردی که وقتی دید بعضی دوستانش اعتقادی به اثر این آیه ندارند بلند شد و سه خاکریز پیاپی دشمن را در روز روشن طی کرد و یادگاری نیز از سنگر خصم برای همرزمانش سوغات آورد.

کتاب لبخند یاسین را خواندم. مهمترین و برجسته ترین وجه این اثر سادگی متن و صفای باطن نگارنده است که ظل عنایت شهید، پرتویی از انعکاس نور وحدانیت وجود شهدا را در قالب کلمات، ترسیم نموده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دو ماشال!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۴ تیر ۱۴۰۲، ۱۱:۰۳ ق.ظ

تاریخ شفاهی :: مروری اجمالی بر کتاب «دو ماشال»

 

کتاب دوماشال، خاطرات آقای ماشاءالله حرمتی به قلم خانم مهین سماواتی را خواندم و لذت بردم. توصیه میکنم مطالعه این کتاب را از دست ندهید. به بچه های رزمنده همدان ارادت دارم و این کتاب هم که به قلم یک رزمنده همدانی بود اراداتم را به این عزیزان بیشتر کرد.

محتوای خاطرات از نظر سوژه، جالب و جذاب بود. به خصوص از این بابت که راوی رزمنده ای شرّ و شور دار بود و در عین حال به معنویت و خودسازی هم اهمیت میداد. حضور فعال او در عرصه های مختلف نبرد به خصوص در خطوط مقدم و جنگ تن به تن از مرزهای غرب تا جنوب کشور، وزن خاصی به درون مایه خاطرات داده بود. قلم خانم سماواتی هم زیبا بود از پردازش های بی جا و وقت گیر و حجیم سازی کتاب پرهیز کرد. البته به نظرم لازم بود در خصوص ثبت بعضی اطلاعات جغرافیایی و انسانی مرتبط با جبهه و مناطق درگیری، دقت نظر بیشتری صورت گرفته و دستنوشته راوی به طور مستقیم در قالب مصاحبه بررسی بیشتری میشد. گاهی راوی خودش منظوری که مد نظر دارد را متوجه است و با این پیش فرض که خواننده هم اطلاعات کاملی دارد از توضیح بیشتر و رفع ابهام گذر میکند.

بسیار علاقمندم از خاطرات رزمندگان استانهای مختلف بهره مند شوم. گویا هر چقدر استانها محروم تر باشند روایت مکتوب کمتری از حماسه رزمندگان آن خطه ثبت و نشر پیدا کرده که البته نقصی غیر قابل کتمان برای گنجینه دفاع مقدس به شمار می رود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مثل ابوذر، مثل عمار، مثل مالک

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۷ تیر ۱۴۰۲، ۰۷:۰۰ ق.ظ

با مرحوم سید علی اکبر ابوترابی و کاروان آزاده ها پیاده رفته بودیم مرز خسروی برای دعای عرفه. پیرمردی بود بهبهانی و خوش سیما به نام حاج عباس روز خوش که بعدها به رحمت خدا رفت. سالهایی طولانی را در اسارت گذرانده بود. دید از همه جوان تریم آمد کنارمان پرسید اهل کجایید؟ گفتیم بابل. گفت آها بابل، بابل، حسین مسود! تو اسارت با ما بود. گفتیم حسین منصف. گفت همون درسته، خیلی مرد بود.

 

یکی می آمد پیشش می گفت میخواهیم برای شهدا کاری انجام دهیم کمک مالی.... حرفش تمام نشده هر چقدر دم دستش بود میداد دست طرف و خوشحال می فرستادش.

 

اولین کاروان پیاده زیارت مرقد امام در مازندران را او راه انداخت، ایده و اجرای راهیان نور درون شهری و درون استانی هم از خودش بود. هر جا میتوانست علم شهدا را بلند میکرد. در مساجد نمایشگاه نقاشی های اسارت برگزار می کرد. با هزینه شخصی می رفت دانشگاههای شهرهای اطراف، نمایشگاه دفاع مقدس می زد. خودش هم می ایستاد و با حوصله و دقت برای همه توضیح میداد و روایتگری می کرد. صدا و سیمای مرکز استان هم می رفت و صحبت می کرد دبستان هم دعوتش می کردند می رفت و حرف می زد و نمایشگاه راه می انداخت. دنبال پول و قرارداد و عنوان و اینجور بازی ها نبود. طرف حسابش خدا بود.

 

 

وسط نمایشگاه قرآنی، دو غرفه زد برای شهدا. پرسیدند چه ربطی دارد؟ محکم و قاطع گفت مگر محصول تربیت قرآنی، شهدا نیستند؟ مثالها را نشان دهیم مطلب بهتر جا می افتد.

 

 

یکی از بانکها گفت به همه اعضای شورا، فلان قدر وام می دهیم، نیاز به کارکرد سپرده و غیره نیست، هدیه است. همه گرفتند غیر از حسین. مبلغ قابل توجهی بود. یکی از نزدیکانش گفت می گرفتی، نمیخواستی میدادی به ما. گفت همین که به سمتشان بروم آلوده و نمک گیر میشوم.

 

 

مأموریتها و سفرهای عجیب و غریب بیرون استانی شورا را رد می کرد. حساب و کتاب بیت المال را متوجه بود. اما برای شهدا کم نمیگذاشت. پی طرحها را می گرفت به سهم خودش نقشی در تأیید و حمایت داشته باشد.

 

هر کس جایی مظلوم واقع می شد اول سراغ حسین می رفت. زبان رک و صراحت لهجه اش در بیان نظرات و انتقادها بی نظیر بود. با کسی رودربایستی نداشت. جز آقا، مقام و منصب کسی را حاشیه امن او نمی دانست. اهل بحث و محاجّه هم بود. از فتنه شوم 88 تا همین فتنه اخیر جماعت هیز و هرز، بی پروا وسط جمع می رفت و با آنها صحبت و گاه مجادله می کرد. شبهاتشان را جواب میداد. می گفت اگر شما با دو تا شعار دادن فکر کردید مبارزید و انقلاب کرده اید من در انقلاب 57 وسط میدان بودم، در جنگ خط مقدم بودم، اسیر بودم و شکنجه شدم، بابت عدالت و حق طلبی از بعضی مأمورها و مسئولان کتک و تهمت خوردم، اما عملکرد کسی را پای انقلاب و نظام نمی نویسم. حرف دارید مرد باشید و بگویید و پایش بایستید. آشوب بلند نکنید که دودش اول به چشم خودتان می رود... اغلب او را می شناختند. با منطق او و به احترام دغدغه ای که برای خون شهدا داشت کنار می کشیدند.

 

 

حسین را چند بار بی دلیل بازداشت کردند، در زندان کتکش زدند، در یک روز دوبار خانه اش را تفتیش کردند که خردش کنند، شلاقش زدند، بابل تنها شهری است که یک پاسدار جانباز آزاده و نویسنده با سابقه بیماری قلبی را در آن شلاق زدند و البته صدایی از کسی برنخاست. حضراتی که برای پرونده تخلفات مالی دانه درشتها و یا نورچشمی ها و بستگان و وابستگان ریش گرو میگذارند در قبال مظلومیت بچه بسیجی ها سکوت می کنند. هر تهمتی که دلتان بخواهد از عضویت در موساد تا شبکه منافقین و مالی و اخلاقی و ضدیت با انقلاب و رهبری و... نثارش کردند، جواب سلامش را نمی دادند، رد صلاحیتش کردند و.... بعضی از آنها بعدها از او عذرخواهی کرده و حلالیت طلبیدند، بعضی هم نه. حسین هم بخشیدشان مثل همیشه با همان لبخند.

 

یک بار رفت پیش رییس دادگستری استان، حرفهایش را رک و راست و تند و تیز زد. از دست قوه قضاییه شاکی بود. اما برخورد پدرانه ایشان را که دید منصفانه نوشت: "اگر یک روحانی میتواند اینقدر خوب باشد پس رسول الله دیگر چگونه بود. کاش همه قضات از حاج آقای اکبری درس بگیرند." اینطور نبود که فقط ایراد بگیرد. حرف حق را میزد تأیید باشد یا تکذیب.

 

هیچ وقت کم نیاورد. به همه مشکلات و مانع تراشی ها لبخند می زد و باز هم پای نظام و آقا و شهدا می ایستاد، باز هم جریان ساز و حرکت آفرین بود. هر مناسبتی می ایستاد وسط شهر، موکب راه می انداخت، ایستگاه صلواتی می زد، علم انقلاب و شهدا را بر می افراشت، باز هم می نوشت و افشا می کرد و منتقد بود. شاید بعضی مصادیق قابل مناقشه باشد، اما کسی با این سن و سال و بیماری قلبی و سابقه ایثارگری و پاسداری و جایگاه پژوهشی و ... اینطور با نشاط و انگیزه پای انقلاب و دین خدا بایستد و تهمت ها و حرفهای مفت را به جان بخرد و کم نیاورد، یک اسطوره است. به قول آن پیر آزاده، خیلی مرد است.

 

 

آخرین فایل تصویری که از حسین بیرون آمد در دفاع از انقلاب و ضرورت تبیین اهداف و دستاوردهای آن بود، آخرین متنی که از او منتشر شد در اعتراض به آزادی اکبر طبری و تبعیض در برخورد با دانه درشت ها بود و آخرین کاری که داشت انجام می داد حضور در موکب غدیر و جشن ولایت و شادی مردم بود. همان جا هم دست در دست احمد کاکا و نیما سرمد و سایر دوستان شهیدش، مست باده وصال شد و به مردستان سرخ امام عدالت پیوست؛ در جوار ابوذر و عمار و مالک.

 

حسین هیچ وقت اسیر نبود، همیشه آزاده بود. هیچ گاه نترسید، بازنشست نشد، باج نداد و باج نگرفت. دوستانی که دلشان برای حسین می تپد و می خواهند خوشحالش کنند یادشان باشد حسین کیف میکرد از شهدا بگوید و عشق میکرد از عدالت سخن براند.

 

کتاب شب موصل را بخوانید. خاطرات منحصر به فرد حسین از دوران جنگ و آزادگی است که حوزه هنری منتشر کرده. یک کتاب هم درباره ابتکارات جنگی دارد که جالب است. یادداشتها و مقالات پژوهشی اش پیرامون دفاع مقدس در نشریات مختلف به خصوص ماهنامه سبزسرخ منتشر شده. امیدوارم یکی همت کند آنها را هم جمع آوری کرده و در اختیار علاقمندان قرار دهد.

 

مصاحبه با محمد حسین منصف عضو شورای اسلامی شهر بابل (قسمت اول) :: اشک آتش

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این کتاب را حتما بخوانید

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۴ تیر ۱۴۰۲، ۰۹:۲۰ ق.ظ

کتاب عبد صالح - مطاف عشق

 

شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع از پاسداران مدافع حرم مازندرانی که در شهر مقدس قم به خاک سپرده شده خاطرات جذاب و گیرایی دارد که توصیه میکنم مطالعه آن را از دست ندهید. برای تهیه کتاب عبد صالح از انتشارات مطاف عشق روی نشانی زیر کلیک کنید:

https://mataf.ir/product/670/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%b9%d8%a8%d8%af-%d8%b5%d8%a7%d9%84%d8%ad/

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دنیس رایت

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۲، ۰۵:۴۰ ب.ظ

کتاب خاطرات دنیس رایت اثر دنیس رایت | ایران کتاب

 

کتاب خاطرات دنیس رایت را دقایقی پیش به پایان بردم. آهسته و با دقت خواندم. در مطالب قبلی وبلاگ، یکی دوباری به محتوای این کتاب اشاره داشتم. کتابی که ذیل طرح تاریخ شفاهی بخش فارسی دانشگاه هاروارد تهیه شده و ترجمه فارسی آن در تهران توسط شرکت سهامی انتشار به چاپ رسیده است. با اینکه دنیس رایت سفیر وقت انگلیس در ایران تلاش دارد از خود و دولت متبوعش شخصیتی دور از حاشیه و بی آزار نشان دهد اما نمیتوان منکر رویکرد تیزبینانه و مرموزانه او در لابلای خاطراتش گردید. حداقلش حضور مشکوک و اتفاقی! او در روز حمله به پاسگاه سیاهکل و آزادی و ورود امام به قم در این دو شهر قابل ارزیابی و تامل است. جدایی بحرین از ایران، تأکید بر سرکوب ملاها و اصرار بر چپاول نفت ایران از دیگر اعترافات تاریخی این مأمور عالیرتبه انگلیس در ایران است. تأکید میکنم نه دانشگاه هاروارد و نه فرد مصاحبه گر یعنی مرحوم حبیب لاجوردی مامور یا طرف قرارداد با جمهوری اسلامی نبوده که هیچ دارای زاویه محسوس با نظام و انقلاب نیز هستند. تعریف و تمجید صریح جناب سفیر از شخصیتهایی چون هویدا و علم و علا، نمونه هایی از استقلال فحوای اثر حاضر به شمار می آید. خودکامگی شاه و مشورت ناپذیری او، انفعال و ضعف در برابر قدرتها تا جایی که شاه در مقابل کاردار انگلیس خود را زن موقت و تاریخ مصرف دار برای کامروایی غرب توصیف کرد، فساد مالی و اخلاقی گسترده درباریان و خودباختگی نسبت به غرب در حدی که برای پذیرایی در جشنها نیز به رغم وجود محصولات خوب و با کیفیت ایرانی، استفاده از محصولات اروپایی را افتخار می دانستند از دیگر مطالب مورد اشاره دنیس رایت می باشد. حقارت شاه پس از فرار از ایران و پشت پا زدن متحدانش نیز واقعیتی انکارپذیر است. نکته دیگری که در این کتاب عبرت آموز و قابل تامل است باور سرمایه گذاران خارجی در ایران به منظور شراکت با آقازاده ها و وابستگان دربار است که عنصر تضمین کننده تسهیل در روند تعاملات و موفقیت اقتصادی آنها به شمار می آمد. و للّه عاقبة الامور.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مناسب امروز

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۲، ۰۶:۰۸ ق.ظ

کتاب خضر دهم

 

یکی از بهترین کتابهای داستانی زیبا و جذاب پیرامون زندگی و شخصیت نورانی امام هادی علیه السلام کتاب خضر دهم با قلم توانای ابراهیم باقری حمیدآبادی است. توصیه میکنم در زاد روز فرخنده این امام بزرگوار، فرصت مطالعه اثر زیبا و ماندگار خضر دهم را به خود و اطرافیانتان هدیه دهید. از این لینک میتوانید برای تهیه کتاب اقدام کنید:

https://mataf.ir/product/859/%da%a9%d8%aa%d8%a7%d8%a8-%d8%ae%d8%b6%d8%b1-%d8%af%d9%87%d9%85/

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برسانید به دست وطن فروشان!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱ تیر ۱۴۰۲، ۰۹:۳۹ ق.ظ

کتاب روایت آزادگی - مطاف عشق

 

یک مدتی پیرامون آزادگان و وضعیت اسرای ایرانی در چنگال عراق تحقیق و مصاحبه و مطالعه داشتم. همکاری موقت در موسسه فرهنگ اسارت و آزادگان با مدیریت مسعود ده نمکی فرصتی برای ایجاد این عرصه مطالعاتی شد. کتابی هم با عنوان "روایت آزادگی" پیرامون بعضی نکات و آموزه های مغفول اسارت به انتشار رساندم.

دو موضوع برای من جالب بود که بی استثنا در همه 20 اردوگاه اسرای ایرانی در عراق اتفاق افتاد.

یکی اینکه بی استثنا در همه اردوگاه ها سرسخت ترین زندان بان ها و دژخیمان بعث بعد از مدتی این جمله را خطاب به اسرای ایرانی به کار می بردند که بالاخره نفهمیدیم ما اسیر شما هستیم یا شما اسیر ما! این عبارت نشان میدهد که اسرای ایرانی، آزادگی را فراتر از معنای آزادی در فکر و عمل خویش جاری ساخته و به رغم همه سختی ها و کمبودها و فشارها، دشمن را در اثر ایستادگی خود به استیصال کشاندند.

نکته بعد اما بر میگردد به سرنوشت جاسوس ها و وطن فروش ها.

در هر اردوگاهی بالاخره چند نفری پیدا میشدند که فریب دشمن را خورده و به جاسوسی برای آنها رو می آوردند و فعالیتهای مخفی اسرا مثل آموزشهای علمی و ورزشی و جلسات روضه و نماز جماعت را لو می دادند. جاسوس ها معمولا از میان افرادی بودند که در کار قاچاق و ... بوده و در نقاط مرزی توسط دشمن به اسارت گرفته می شدند. البته گاهی رزمنده معمولی هم فریب دشمن را می خورد و با آنها همکاری میکرد. 

جاسوس ها از طرف دشمن حمایت می شدند. جوایزی مثل سیگار و شکر و شیرخشک دریافت می کردند و اگر اسیری با آنها برخورد میکرد نیروهای عراقی پشت جاسوس درآمده و اسیر مقابل را تنبیه می کردند.

تا کی؟

تا زمانی که زمزمه آزادی و تبادل اسرا مطرح شد. وقتی بحث آزادی اسرا جدی شد زندان بان های عراقی گاهی با اسرایی که زیاد شکنجه شده بودند رو بوسی کرده و طلب حلالیت می کردند. نکته جالبش اینجاست همان زندان بان بعثی که از جاسوس ها و خائنین برای اداره اردوگاه استفاده میکرد حالا راه می رفت و پس گردن یا توی سر آنها می زد و می گفت خاک بر سرت که وطنت را فروختی!!

این خاطره را از اسرای اغلب اردوگاهها شنیده ام. حتی دشمنان هم به حکم فطرت و خرد می دانند خیانت و وطن فروشی کاری پست و حقیر است و وقتی تاریخ مصرف چنین افرادی میگذرد مثل دستمال کاغذی چرکین، آنها را دور می اندازند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

گل سیمین

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۱۸ ق.ظ

معرفی و دانلود کتاب گل سیمین: خاطرات سهام طاقتی | ناهید سلمانی | کتابراه

 

خرمشهر را دوست دارم، همانطور که قم و مشهد را. هر وقت در این شهر فرصتی پیدا کردم با پای پیاده در کوچه هایش قدم زدم. مسجد جامع را که خانه خودم می دانم، همان حسی که در حرم امام رضا و کنار ضریح فاطمه معصومه دارم. از نوجوانی دوست داشتم روزی ساکن قم شوم. الان بیست و دو سال است که به این آرزویم رسیده ام و با چیز دیگری عوضش نمی کنم. ولی دلم میخواهد مدت کوتاهی ولو در حد یکی دوماه در مشهد و خرمشهر و دزفول (در جوار سبزه قبا) هم زندگی کنم. خدا کند روزی به این آرزویم نیز برسم.

کتابهای خاطراتی که پیرامون خرمشهر هست را می خورم! یعنی خواندن طبیعی نه، با جان و دل در متن آن فرو می روم و اصلا نمیفهمم در اطرافم چه می گذرد. کتاب گل سیمین را دیروز عصر دست گرفتم. صد صفحه بود و امروز صبح به اتمام رساندم. مثل بچه مدرسه ای ها که به نیّت قبولی در امتحان کتاب میخوانند. الان هر جای کتاب را که بپرسید از برم!

خیلی بیشتر از اینها باید در باره خرمشهر کتاب نوشت و نیز مهران و سومار و قصر شیرین و سوسنگرد و هویزه و حمیدیه. وجب به وجب این شهرها سرشار از خاطره حماسه و غربت است. دفاع مقدس، باشکوهترین فصل کتاب تاریخ ایران عزیز است که انتقال مفاهیم و خاطرات آن به نسلهای بعد، اهدای گنجینه ناتمام و گرانسنگ فرهنگ و ادبیات غنی تمدن نوین جهانی با محوریت انقلاب پابرهنگان ایران اسلامی است.

کتاب گل سیمین را از نظر نگارش به تعبیری باید معکوس کتاب دا دانست. هر چقدر در دا کوشیده شد مطالب کش دار و مفصل بیان شود اینجا موجز و مجمل عبور شده است. وجه مطلوب البته میانه روی است.

از منظر روایتگری، آب و تاب دادن به خاطرات منجر به سوءظن نسبت به محتوا و اتهام آب بستن و وهم می گردد، خلاصه گویی افراطی هم البته عمق و جان کلام را به خوبی نمی رساند. از خواندن این کتاب میتوان فهمید مرتضی سرهنگی از حوزه هنری رفته است! ولی به هر حال از مطالعه گل سیمین لذت بردم و این واقعیت را کتمان نمی کنم.

خانم سهام طاقتی، راوی گل سیمین که خاطرات نابش از روزهای پر دلهره نبرد خرمشهر در این اثر منتشر شده، به همراه همسر روحانی و رزمنده اش در قم زندگی میکند که از خدا میخواهم توفیق دیدارشان را نصیبم کند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عمو حسینعلی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۵۹ ق.ظ

خرید و قیمت کتاب عمو حسین اثر عباس رئیسی بیگدلی با تخفیف ویژه انتشارات شهید  کاظمی | ترب

 

کتاب عمو حسینعلی به قلم عباس رییسی بیدگلی را لحظاتی پیش به پایان رساندم. اگر از بعضی ریز انتقادهای نوشتاری بگذریم از آن دست کتابهایی بود که خواندنش برای شناخت زوایای پنهان شخصیت مردان حقیقی جنگ لازم و ضروری است.

شهید حسینعلی فخری، اهل بیدگل، یازده فرزند داشت. بنّا بود. اعتباری داشت و دستش به دهانش می رسید و دست بقیه را هم می گرفت. احساس کرد جایش در جبهه است. رفت تا پدر سیصد رزمنده گردان باشد. حقوق دریافتی بابت حضور در جبهه اصلا کفاف مخارجش را نمی داد. همسرش در زیر زمین خانه قالی بافی می کرد. یکی دو پسرش که بزرگتر بودند کارگری می کردند. آدمی بود که توی خط، زیر بمباران و آتش و خون، مایحتاج رزمندگان را دستشان می رساند. دست نوازش بر سرشان می کشید. لازم بود سلاح دست می گرفت و می جنگید.

برمیگشت شهر عده ای متلک می انداختند، یازده فرزندت را رها کردی، بنایی که درآمد خوبی داشت لابد جبهه بیشتر به شما میدهند که اینها را گذاشتی و رفتی، کربلا را آزاد کردی؟ به شما حواله آهن می دهند؟ و...

قدر و منزلت آدم های خوب زمانی بیشتر روشن می شود که آدم های بد نیز شناخته شوند. آدم هایی که به جای تشکر از کسی که در حقشان لطف و ایثار کرده زخم زبان میزنند، تمسخر میکنند و... جالب است در سالهای جنگ که خودش در تنگنای معیشتی قرار داشت باز هم حواسش به نیازمندان بود و مثل سالهایی که وضعش بهتر بود، سخاوت و دستگیری را پیشه خود میساخت.

چقدر خوب است جناب آقای خلیلی عزیز، ناشر زحمت کش انتشارات شهید کاظمی روی همین دست آثار زوم کند و گول شیطان را نخورده و طرف آثار زرد دفاع مقدس و مانور روی اتاق خواب شهدا برای جذب مخاطب نرود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عطر گلهای شقایق

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۸ خرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۲۶ ق.ظ

 

کتاب عطر گلهای شقایق را خواندم، خاطرات خودنوشت حمید ملاحمزه زاده.

اصل این ماجرا که دفاع مقدس از زاویه همه کسانی که در آن نقش داشتند روایت شود کمک بزرگی به فهم آیندگان نسبت به واقعیتهای این دوره طلایی هشت ساله محسوب خواهد شد.

نویسنده، یک سرباز کم سن و سال است که در سالهای 61 و 62 در مرزهای غربی ایران دوران خدمت وظیفه را سپری کرده است.

هر چند دلم میخواست پیرامون حوادث مهم آن سالها از جمله آزادسازی خرمشهر و بازتاب این خبر در افکار عمومی هم اشاراتی در کتاب صورت می گرفت.

نگارنده تلاش نموده فضایی واقعی و بدون پیراستگی از موقعیت جنگ در شهرهای مرزی گیلانغرب، سرپل ذهاب و قصر شیرین را به خواننده منتقل نماید. این نکته را هم نباید فراموش کرد نسبت به نشر خاطرات دفاع مقدس در جبهه های غربی کشور انصافا کم کاری صوت گرفته و حتی راویان ما چه بسا شناخت چندانی پیرامون شرایط و خاطرات نبرد در شهرهای غرب و شمالغرب کشور نداشته باشند که باید فکری اساسی برای جبران آن صورت بگیرد.

یک نکته هم برایم جالب بود در حالی که بعضی ها اینطور وانمود میکنند که کمکها و هدایای مردمی به جبهه صرفا دست رزمندگان بسیجی می رسید در دو قسمت از این کتاب به هدایای مردمی ارسالی و استفاده از آنها در یگانهای ارتش هم اشاره شده است کما اینکه پیشتر در کتابی به قلم محمدرضا بایرامی که او نیز سربازی را در ارتش و در نقاط مرزی زمان جنگ گذرانده بود دیدم که به استفاده از تنقلات اهدایی پشت جبهه اشاره داشته است.

دست بنیاد حفظ آثار اردبیل بابت حمایت از چاپ این کتاب درد نکند. سایر بنیادها و کنگره ها و سازمانهای مرتبط با فرهنگ ایثار و شهادت در استانها هم یاد بگیرند!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مادر

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۵ خرداد ۱۴۰۲، ۰۶:۴۹ ق.ظ

می دانستم خانواده با شنیدن مارش عملیات بسیار نگران هستند. مادر می گفت: هنگامی که شنیدم عملیات شروع شده، شبها فرش را کنار می زدم و صورتم را در کف اتاق می گذاشتم و می خوابیدم. چون می دانستم شما خواب راحت ندارید...

 

 

.... رفتم پیش مهمانها با همه احوالپرسی کردم. هر کدام از حال و روز فرزندشان می پرسیدند. لحظه های سختی بود. چطور تشریح کنم که دوستم و پسر شما شهید شده است. به کسانی که فرزندشان شهید شده بود می گفتم: حالشان خوب است و به زودی می آیند. چون من مجروح شدم زودتر آمدم. آنها نیز ان شاءالله خواهند آمد. حیاط خانه ما سکویی داشت که هنگام بدرقه در آنجا ایستاده بودم. مادر سالار یحیی زاده خم شد و به زانو نشست و پاهایم را در آغوش گرفت و گفت: تو رو به خدا راستشو بگو به سر سالار چه آمده. خواب دیدم نگرانم.

لرزش پاهایم را حس می کردم. هر چه تلاش کردم حرفی سر هم کنم و بگویم نشد. بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر شد. با دیدن گریه من به آرامی به زمین نشست. دستش را گرفتم بلندش کردم. لرزان و گریه کنان از ما خداحافظی کرد و رفت...

 

 

... علی اهل سلماس کمک دیگر من بود. بر روی زانوی خود نوشته بود: به یاد مادر. گفتم علی چرا به یاد مادر نوشتی؟ گفت: مادرم یک سالی است فوت کرده، مادرم منتظر من است و اتاق پذیرایی را آماده کرده. میدانم در این عملیات پیش مادرم خواهم رفت... علی را دیدم وسط آب دست و پا میزد. به سختی به دیواره کانال تکیه اش دادم. خون از قلب علی بیرون می جهید. دقایقی نگذشت او نیز شهید شد.

برشهایی از کتاب خروش اروند، خاطرات خودنوشت جانباز دلاور اردبیلی، حسین جولانی، صفحات 55، 66، 111. مطالعه این کتاب را ساعاتی پیش به پایان رساندم. برای معرفی اثر، ترجیح دادم خودتان با فضای خاطرات آشنا شوید.

 

نمایشگاه مجازی - خروش اروند: خاطرات حسین جولانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برف و باروت

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۲، ۰۹:۳۰ ب.ظ

مشاهده و خرید اینترنتی کتاب برف و باروت به قلم محمدتقی عزیزیان

 

واقعا دلم میخواهد یک نفر حوصله کند درباره نقش لرها و بختیاری ها در جنگ تحقیقی انجام دهد. چند روز پیش هم ذیل مطلبی با عنوان دختر لور درباره مادر اسطوره ای شهید محمدرضا مرادی به نوعی در تجلیل از دلاوریهای این بخش از مردم عزیز ایران اشاره ای داشتم. شهید بروجردی لر بود، شهید احمد کشوری اصالت لری داشت، شهید صیاد شیرازی اصالتش بختیاری بود. درباره امام رحمت الله هم بیان شده که اصالت لری داشته است.

کتاب برف و باروت پیرامون خاطرات دلاور شهید سید مصطفی میرشاکی از شهدای پهلون الیگودرز را خواندم. اقدام فدراسیون کشتی به ابتکار علیرضا دبیر برای معرفی الگوهای اصیل عرصه این ورزش پرافتخار، ستودنی است. ورزش کشتی با فرهنگ پهلوانی و رشادت و تأسی به اخلاق علوی گره خورده است.

فراگیر شدن این فرهنگ در تقابل با فرهنگ منیّت و خودخواهی و منفعت جویی برآمده از جبهه فکری غرب و با محوریت غریزه و نفس، شاخصه درخشان بالندگی اشرف مخلوقات عالم است که لبخند رضایت خدا و بندگان صالح خدا را در راستای تحقق مدینه فاضله نبوی به همراه خواهد داشت.

از زاویه دیگر، معرفی شهدای ناشناخته شهرستانهای کوچک در نقاط مختلف کشور، فرهنگ خودباوری و غیرت و ایستادگی را در جامعه تقویت خواهد نمود. رحمت خدا بر شهیدان پهلوان سید مصطفی و برادر رشیدش سید جواد میرشاکی. آشنایی مختصر با حیات نورانی این دو بزرگوار، خنکای طراوت فطرت و زلالی شراب طهور وصال را در جانتان رقم خواهد زد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مسافری در اوج

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۷ خرداد ۱۴۰۲، ۰۳:۵۷ ب.ظ

مشخصات ، قیمت و خرید کتاب مسافر ملکوت: نیم‌نگاهی به زندگانی طلبه شهید شیخ  محمدزمان ولی‌پور|فروشگاه کتاب قم

 

صبح از حفظ آثار مازندران تماس گرفتند که کتاب مسافر ملکوت در کنگره شهدای روحانی استان رتبه اول را کسب کرده. عذرخواهی کردم که قادر به حضور در مراسم نیستم و شماره کارتی فرستادم.

قبلا هم در وبلاگ و هم در مرحوم اینستا نوشته بودم که بین کتابهایم، مسافر ملکوت را از همه بیشتر دوست دارم.

شهید محمد زمان ولی پور، خودش طلبه ای نازنین و دوست داشتنی است. خاطراتش هم زیبا و سازنده بود.

سالها پیش توفیق زیارت امام رضا به همراه بسیج دانشجویی علوم پزشکی بابل فراهم شد. توی راه کتابی از نادر ابراهیمی دست یکی از دانشجوها بود که در فراغتی دست گرفته و خواندم. دلم خواست کتابی درباره شهدا بنویسم که سبک نادر را در قالب داستانک پیاده کنم.

برگشتم شاید کمتر از یکسال بعد دوستان طلبه ای سراغم آمدند، آقا سید مصطفی امیری بود و آمصطفی مویدی و... زحمت کشیده بودند با گروه جهادی شان به سراغ خانواده شهید محمدزمان ولی پور در روستای پایین سرست رفته و خاطراتی جمع آوری کرده بودند.

با جان و دل نوشتن کتاب را پذیرفتم و سبک مورد نظرم را اجرا کردم. نیّت مادی نداشتم هر چند رفقا بعدها بخشی از عواید فروش کتاب را به این حقیر اعطا نمودند.

ناشر هم خوب زحمت کشید. دو یا سه دور این کتاب چاپ شد. فارغ از بعضی نقدهایی که نسبت به آقای خلیلی دارم  انتشارات شهید کاظمی حرف اول را در توزیع و نشر آثار دفاع مقدس میزند. این کتاب دو بار در تلویزیون و چهاربار در رادیو معرفی شد. مطرح ترین کتابفروشی های کشور مثل کتابفروشی آستان قدس که در حیاط حرم مستقر است این کتاب را پشت ویترین قرار دادند.

دلم میخواهد ناشر فراغتی یافته و این کتاب را تجدید چاپ کند. خاطرات محمدزمان ولی پور بیشتر از آنکه مربتط با فضای جبهه و جنگ باشد معطوف به زندگی پشت جبهه، در محل، کار و تحصیل بوده است. به خصوص برای طلاب جوان خواندن این اثر میتواند تأثیرگذار و بیدار کننده باشد. با اینکه از کتابهای خودم معمولا به کسی هدیه نمیدهم اما در خصوص مسافر ملکوت حال متفاوتی دارم. دلم میخواهد این کتاب را به همه دوستانم هدیه بدهم.

سالگرد شهید هم البته نزدیک است. شادی روحش صلواتی بفرستیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ایرانیِ زنده

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۴ خرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۱۲ ب.ظ

ایرانی زنده: خاطرات جهانگیر دری » انتشارات هرمس

 

 از من بپرسند کدام لذت زندگی آنقدر برایت شیرین بود که اگر باز هم جانی دوباره پیدا کرده و مهلت زندگی بیابی همان را جویا می شوی بی درنگ پاسخ خواهم داد مطالعه در احوال مردمان و کشف زاویه دیدشان نسبت به جهان.

خواندن باشد یا همصحبتی و گفتگو با هر انسانی را برای پی بردن به نوع جهان بینی و نگاهش به حقایق خلقت بسیار شیرین میدانم.

هر آدمی گوهری بی نظیر است که باید قدر خودش را بداند و اگر به من باشد هر انسانی را شبیه کتابی مجسم دانسته و دلم می خواهد همه انسانها فرصت نوشتن خاطرات و دیدگاههایشان را پیدا نمایند.

اگر اهل عبرت باشیم مطالعه احوال مردمان، چند قدمی ما را در حیات مادی و معنوی جلو می راند.

هر انسان برای خودش نوعی جهانبینی دارد و بر مبنای آن به سیر حیات خودش جهت می بخشد. البته گاهی هم انسانها نمی توانند و یا نمی خواهند بر مداری که می اندیشند حرکت کنند.

اما

این شیرینی را تجربه کنید. جهان از نگاه یک دانشمند، یا کارگر، پیر و جوان، انسان شرور یا زاهد، زن روسپی یا جوان مهذب، پسری بلندپرواز یا دختری در آرزوی گشایش بخت، روح شما را در گستره عالم به پرواز درآورده و درکتان را از حقیقت هستی عمق می بخشد.

کتاب "ایرانیِ زنده" را مثل بسیاری از آثار دیگر با همین نیّت خواندم. خاطرات زیبای پروفسور جهانگیر درّی، ایرانی مقیم روسیه و ایران پژوه فرهنگ دوست و اهل دغدغه علاوه بر آشنایی با احوالات و سرگذشت او صفحاتی از تاریخ روابط ایران و شوروی را نیز در دفتر منشورات ماندگار بشر به ثبت رسانده است.

همه مطالب این کتاب برای من جالب بود اما درباره نقش آیت الله بروجردی در نجات آذربایجان از اشغال عناصر وابسته به روس و ترک ایران توسط ارتش سرخ، ضعف رضاشاه در صیانت از حریم کشور در جریان جنگ جهانی دوم، دشواریهای باور نکردنی زندگی در جماهیر استالینی منقبض و تمامیت خواه و نیز نگاه مرحوم جمالزاده به انقلاب اسلامی حرفهای جدیدی خواندم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دشت شقایق ها

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۳:۰۹ ب.ظ

کتاب دشت شقایقها اثر محمدرضا بایرامی | ایران کتاب

 

من چقدر خوشبختم که این کتاب را میخوانم.

جمله ای بود ناخواسته که از دهانه افکارم زبانه کشید و عمق دلم را روشن ساخت. احساس بی پیرایه ای که در قالب کلمات، تجسم پیدا کرد. 

وسط گرما، گیر افتاده باشی، تشنه باشی، یک لیوان آبگرم دستت بدهند خدا را شکر میکنی اما وقتی لیوان آب خنک را سر می کشی جانت تازه می شود، سر حال می آیی و کیفت کوک می گردد. 

بعد از خواندن چند اثر معمولی یا ضعیف، مطالعه دشت شقایق ها حس نوشیدن آب گوارا در برهوت عطش و بی طاقتی سوزان صحرا بود.

محمدرضا بایرامی ادامه جلال، محمود گلابدره و نادر ابراهیمی است. نثر غنی فارسی با وجود چنین قلمهای فاخری، تاریخ را به بالندگی گنجینه ادبیات ملی آراسته می سازد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا