اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۳۴ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مشهد مقدس» ثبت شده است

ربات می شوید

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۵۳ ق.ظ

گوگل به ساخت ربات هوشمند نزدیک‌تر شد

 

یک طلبه پیشنماز مسجدی در خیابان شهید فکوری مشهد بعد از خروج از مسجد مورد حمله فردی رهگذر قرار گرفت و گردن او با تیغ موکت بری مهاجم آسیب دید.

نمونه هایی از این دست حوادث را در سالهای اخیر، کم و بیش در تقاط مختلف کشور میشنویم. فضای مجازی تراوای دشمن کاری کرده است همان مردمی که برای حل مشکلات خانوادگی و مشورت در گره گشایی از معضلات فرهنگی فرزند و عیال و ... به طلاب رجوع میکنند، حتی همان دخترهای مجرد سن بالای علافی که شب تا صبح را در دایرکت طلاب پرسه میزنند، گمان میکنند همه مشکلات شخصی یا اجتماعی شان ناشی از روحانیت است و باید یک گوشه بنشینند تا روحانیت با بیل امکانات و تجهیزات و پول و مدرک و... روی سرشان بریزد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حالا دو سه روزی مانده است سید خدا!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۵۴ ق.ظ

دیده اید یک وقتهایی آدم دلش بی دلیل گرفته است؟ من آن روز همین حس و حال را داشتم. عصر یک روز خردادی در آستانه سالگرد رحلت امام، حالم گرفته بود. نتوانستم در منزل دوام بیاورم. زدم بیرون و آمدم مدرسه. ایام امتحانات حوزه بود و مدرسه کلاس رسمی نداشت و حالت تعطیل به خود گرفته بود. گفتم چند نفری از رفقای طلبه را ببینم گپ و گفتی داشته باشم بلکه از خماری و کسالت در بیایم. هیچ کس نبود. روی سکوی مقابل حجره پنج نشسته بودم، حجره شهید مهدی عباسی. مجید آرمده آمد. بی هیچ مقدمه ای گفت این سید بود ازش تعریف میکردی، ابوترابی، داشت می رفت مشهد، رادیو گفت، فکر کنم مرد!

شوکه شدم. به روی خودم نیاوردم. از مدرسه زدم بیرون و به خانه برگشتم. خبرصحت داشت. سید علی اکبر ابوترابی همراه پدرش عازم مشهد بودند و دچار سانحه شدند. دو ماه قبل با کاروان آزاده ها پیاده به مرز خسروی رفته بودم. علی رنجبر، سید مرتضی سیدی، مجید قلیپور، حسین حبیبی و چند نفر دیگر از بچه های بابل هم بودند. چقدر تلاش میکردم آن چند روز را از ابوترابی جدا نشوم و پا به پایش راه بروم. پیش تر دو سه روزی را با او و کاروان پیاده با صفایش در مشهد گذرانده بودم.

یک روزی زمان برد تا حالم جا بیاید. با رفقا صحبت کردم. پولی جمع کردیم. هم برای هفتم و هم برای چهلم ابوترابی در مسجد گلشن بابل مراسم گرفتیم. آزاده های بابل هم که تعدادشان حدود سیصد نفر میشود برای هفتم ابوترابی مراسم داشتند. از اینکه می دیدند بچه های نسل سومی جبهه و جنگ ندیده اینطور برای ابوترابی میدوند خوشحال می شدند. سید قاسم زنجانیان نوحه ای در وصف ابوترابی سروده بود که برای سینه زنی خواند و به دل همه نشست. نمیدانم فیلمش دست کیست. بعد از مراسم برچسبی هم از تصویر او منتشر کرده و به دیگران هدیه دادیم. مشهد روی مزارش هم چسباندیم.

تقریبا هر چه کتاب درباره ابوترابی هست را خوانده ام. حرفهایی هم دارم که تا به حال جایی منتشر نشده است. بعدها در دفتر فرهنگ اسارت، مصاحبه هایی را خواندم یا خودم انجام دادم و نکاتی در ذهنم ماند از یاران نزدیک ابوترابی که ارادتم به ایشان بیشتر شد. اهل سرقت و کپی برداری نبودم. این مصاحبه ها در اختیار مسعود ده نمکی است. نمیدانم روزی منتشر میشود یا نه. ده نمکی هم تلاش کرد در اخراجی ها ادای دینی به ساحت نورانی سید آزادگان داشته باشد.

سید بزرگواری که با رفتارش انسانها را دگرگون میکرد. طبیب دوّاری که از نیروهای صلیب، دژخیمان پلید بعثی در اردوگاه تا اسرایی که به دشمن گرایش یافته بودند را مجذوب شخصیت نورانی خود می ساخت. معروف است زندانبان شکنجه گر بعث که از ابوترابی پرسید آیا خمینی هم به خوبی تو هست؟ و جواب شنید من شاگردی کوچک از شاگردان مکتب خمینی هستم.

بعد از اسارت نیز یکجا ننشست باز هم طبیب دوّار دل دردمند مردم بود.

میدانید چه میخواهم بگویم. بعضی افراد جامع همه حرفها هستند و عصاره همه آنچه باید گفت و دید و شنید. مثلا شما اگر هیچ چیز از جنگ و معارف دفاع مقدس نگویید و فقط شخصیت مصطفی چمران را جا بیندازید همه حرفهایی را که باید، زده اید. ابوترابی هم این گونه است. اگر همه دروس اخلاق حوزه های علمیه تعطیل شود و فقط از ابوترابی بگویند کفایت می کند. به آنچه که باید، رسیده ایم. جالب است چمران فقط یک روز در جبهه، ابوترابی را دید اما چنان عاشق مرام و مسلک او شد که وقتی خبر اشتباه شهادت وی را شنید دلنوشته ای عارفانه در وصف او به یادگار گذاشت. مردان خدا همدیگر را زود پیدا میکنند و مأنوس می شوند.

او در سیاست هم حرفهایی داشت که کمتر بدان توجه شده است. جمعیت دفاع از ارزشها، ابتکار ایشان بود که با محوریت محمدی ری شهری راه اندازی شد.

محال است مشهد بروم و در صحن آزادی کنار قبر ابوترابی دقایقی را آرام نگیرم. دفن او در جوار مرحوم شیخ جعفر مجتهدی هم از اسرار عالم است. شیخ جعفر تنها کسی بود که وقتی همه ابوترابی را شهید میدانستند از عالم غیب خبر حیات او را به پدرش داد.

در همین وبلاگ چند باری نوشته ام. من نظام اسلامی را نظام اسلامی نمی دانم. می گویم شبه جمهوری و شبه اسلامی. با آنچه که باید فرسنگها فاصله داریم. اما یک تار موی گندیده همین نظام شبه جمهوری و شبه اسلامی را به همه مکاتب مادی عالم نمی فروشم. سه دلیل هم برای خودم دارم.

یکی اش این است که هنوز امکان مبارزه با بعضی کژی ها و مفاسد وجود دارد. تجربه کرده ام و دیده ام میتوان با اصرار و نزاع و فشار بعضی از ناراستی ها را اصلاح کرد.

یکی اش اصرار و غیرت بر حفظ تمامیت ارضی است. در دو سه قرن اخیر تنها حاکمیتی که به رغم اتحاد ابرقدرتها و چنگ و دندان نشان دادن همسایه ها نگذاشت حتی یک وجب از خاکش جدا شود همین حکومت فعلی است.

سومی اش اما بر میگردد به ظهور و بروز شخصیت هایی الهی همچون سید علی اکبر ابوترابی. به برکت انقلاب است که شخصیت های نورانی و برجسته ای چون ابوترابی، چمران، بهشتی، رجایی، صیاد، بابایی، کشوری، شیرودی، حاج قاسم و... ظهور و بروز پیدا کرده اند. نعمت شناخت چنین انسانهایی را باید شکرگزار باشیم.

میترسم از اینکه نسلهای جدید با چنین الگوهایی بیگانه باشند. شهدا مثال هستند. شما ساعتها درباره آموزه ها و معارف و اهداف دین حرف بزنید اما تا یک مثال از آنچه میخواهید بیان نکنید مطلبتان خوب جا نمی افتد. بوی گند مدیران جاه طلب و غارتگران ارزشها و مسئولان و شخصیتهای پوسیده دغل کار و منفعت جوی سیاست باز را شمیم حضور معطر شهدا و عرفا و صلحا کنار میزند.

از گسل فرهنگی موجود هراس دارم. میترسم از بچه های دهه هشتادی و بعد از آن؛ که نه تنگه ابوقریب را دیده اند نه موقعیت مهدی را نه غریب را نه کودک و فرشته و بیست و سه نفر و آباجان و مهران و یدو و چ و به وقت شام و شیار و نفس و ویلایی ها و ماجرای نیمروز و دیگر آثار و محصولات فرهنگی هنری مکتوب و نمایشی و ... مرتبط با انقلاب و فرهنگ شهادت را.

هنوز در شوک هستم از معاشرت چند روزه با چنین جوانهای پاک اما دور نگاه داشته شده ای که در یک جمله نوشتم حیف است و ترسناک این واقعیت تلخ که حاکمیت سیاسی با ما باشد اما حاکمیت فرهنگی از دستمان خارج.

دشمنان لزوما با اسلام مشکلی ندارند. ترامپ هم عید فطر را تبریک میگفت. اسلام پاستوریزه اخته شده آسه برو آسه بیا که برای دشمن خطری ندارد؛ اما از شهدا بیزارند. شهدا محصول تربیت قرآنی و مثالی از نسخه عملیاتی احکام دین هستند. دشمن از راهیان نور میترسد، از بهشت زهرا، از شبهای خاطره...

اذان صبح نشده خواب دیدم حرم امام رضا هستم صحن آزادی، به جماعت ایستاده ایم، مکبّر بعد از نماز پشت بلندگو می گوید برای شادی روح ابوترابی صلواتی بفرستید. بیدار شدم. دو سه روزی مانده است تا سالگرد این مرد خدا.

 

۱۲ الگوی شخصیتی مرحوم ابوترابی - مشرق نیوز

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حساب و کتاب!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۷:۱۱ ب.ظ

خرید کردن با خانمها را اصلا دوست ندارم و از زیر این کار معمولا شانه خالی می کنم، با مادرم هم صرفا در خریدهای معمول و مصرفی خانه همراهی می کردم و در غیر این صورت بهانه می آوردم. خانمم را هم تشویق می کنم با دوستانش به بازار برود؛ اما خب این بار سفر مشهد بود و دلم نیامد همسر عزیز را برنجانم که اساسا خودش یک رنج بر است!

اقامتگاه ما کجا بود؟ سمت خیابان نواب، کجا رفتیم خرید؟ چهارراه شهدا. یعنی صد و هشتاد درجه آنطرف مسیر و محدوده استقرار ما.

عصر پنج شنبه و خیابانهای اطراف حرم مملو از جمعیت بود. طولانی بودن مسیر البته به نسبت سن و سال ما یکطرف، حیران و سرگردان بودن متأهلی پشت ویترین مغازه ها از طرفی دیگر، کمردردم را تشدید کرده بود. خلاصه بعد از حدود دو ساعتی سرپا ایستادن، مغازه ای کوچک در گوشه ای دنج از مجتمع بزرگ تجاری مرکزی، نگاه بانو را جلب کرد. موقع خرید کالا رفتم داخل مغازه تا نظر همسرانه ام را بدهم و مهر تأیید نهایی را بزنم که دیدم نه تنها خانم فروشنده ظاهر مناسبی ندارد دکور و تزیینات مغازه کوچک هم نشان می دهد اساسا ورود آقایان به آن ممنوع است. زود متوجه شدم و گفتم من بیرون می ایستم. خانم فروشنده گفت چون با همسرتان هستید اشکال ندارد ورود آقایان اگر تنها باشند ممنوع است. گفتم نه.

رفتم بیرون روی نیمکت نشستم. دقایقی بعد همسر آمد و گفت پیامک خرید رسید؟ گفتم نه. گفت مغازه دار هم می گوید کاغذ دستگاه تمام شده و رسید ندارد. مبلغ خرید دویست هزار تومان بود. برایم پیامکی از بانک نیامد که البته بعضی وقتها امری عادی است. از طرفی هم موجودی حساب، کمتر از یک میلیون بود و مطمئن بودم صفر اضافه نزده است. بلایی که بارها توسط فروشندگان زن، ناخواسته بر سر مشتری آمده است.

دیگر وقت بازگشت بود و من هم خوشحال که بالاخره میتوانم ساعتی استراحت کنم. مسیر را رفتیم با خستگی تا آن طرف نزدیک خیابان نواب. خرید کوچی انجام دادیم که برویم هتل. این بار پیامک بانک آمد. به سرم زد حساب و کتابی کنم که دیدم بعله، خانم فروشنده یک صفر را کمتر وارد کرده و به جای دویست هزار تومان بیست هزار تومان کشیده است.

آه از نهادم بلند شد. فردا بلیت بازگشت داشتیم و چاره ای نبود جز این که همه مسیر را دوباره برگردم و پول آن خانم را به دستش برسانم. از خانواده جدا شدم و غرغر کنان همه مسیر را برگشتم. باید دوباره از حرم می گذشتم. بازرسی های حرم به جای استفاده از دستگاه مخصوص گیتهای فرودگاهی، همچنان به روش سنتی والبته جدی انجام می گیرد و تا فیها خالدون آدم را می گردند و انگار عزمشان را جزم کرده اند هر طوری شده بمبی، نارنجکی، موشکی، چیزی در لا به لای فراز و فرودهای بدن انسان پیدا کنند. با اعصابی خرد این مرحله را هم برای چندمین بار پشت سر گذاشتم و با تمام سرعت و البته با درد کمر و بد و بیراه به فروشنده کم حواس، راهم را ادامه دادم. هوس کردم موقعی که پول را می دهم سرش منت بگذارم که ببین گیر آدم خوب افتادی این همه راه را برگشت که بقیه پولت را بدهد. خیلی ها اصلا به روی مبارکشان نمی آورند. خیلی ها می گویند باشد بعدا که مسیرمان خورد پولش را می دهیم و معمولا هم یادشان می رود. ببین چه کار خوبی کرده ای پولت به باد نرفت. اصلا حالا که این همه راه را عرق ریخته ام و با درد کمر برگشته ام باید یک تخفیف جدی هم بدهی و....

بالاخره رسیدم چهارراه شهدا، مجتمع تجاری و آن مغازه کوچک را در کنج زیرزمین پاساژ پیدا کردم. خانم فروشنده با همان سر و وضع نه چندان مناسبش نشسته بود روی صندلی بیرون دکان و داشت کتابی می خواند. رفتم جلو دیدم دارد قرآن می خواند. دیگر حرفی نزدم. کارتم را در آوردم و اشتباهش را اطلاع دادم. اصرار کرد که من دارم اشتباه می کنم. اما بالاخره قانع شد. صد و هشتاد تومان کشید. پیامکش که آمد دوباره حساب و کتاب کردم و مطمئن شدم او یک صفر را کم زده بود. خداحافظی کردم. چند قدمی پشت سرم آمد و بدرقه ام کرد.

 

خداوند چگونه حساب و کتاب میکند؟آیا کار نیک تنها یک ثواب دارد؟پیامبر اسلام  در این باره چه فرمودند؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

می دانید این قبر کیست؟

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۵:۵۵ ب.ظ

photo_2023-05-12_17-48-20_wf47.jpg

 

مرحوم حاج آقای راستگو، خودش از شاگردان میرزا جواد آقا تهرانی بود در مشهد. یکبار سر صحبت باز شد در کلاس مربی گری کودک، دفتر تبلیغات قم. برایمان از این مرد خدا گفت که روح بزرگی داشت آن قدر که وقتی در مسطح یا گرد بودن زمین دچار شک شد و علم و تحقیقش راه به جایی نبرد، روحش را شبی برد آن بالا دید زمین گرد است و ...

اولین بار اسم این مرحوم را از مدیر مدرسه مان شنیدم؛ حاج اصغر آقای حقیقی، حدود بیست و پنج شش سال پیش. خودش جانباز و فرمانده گردان بود. گفت جبهه را می خواهید بشناسید به مرد خدا میرزا جواد آقا تهرانی نگاه کنید. عالم بود، مجتهد بود، استاد فرزانه و صاحب کتاب بود، یواشکی خودش را به جبهه می رساند، می دیدند پیرمردی آمده است با قد خمیده، دست بچه های بسیجی آب و غذا می دهد، نورانیت عجیبی دارد و شب زنده داری هایی دیدنی. چیزی نمی گذشت ماشین هایی از ستاد فرماندهی می آمدند او را با احترام به عقب ببرند گریه می کرد بگذارند یک روز دیگر پیش بسیجی ها بماند. خانه با صفایش در مشهد قدم گاه بچه های بسیجی بود. خودش می شد پیش نماز آنها. کیف می کرد وسط بچه های حزب اللهی می نشست. می گفت نمازی که با بچه های بسیجی خوانده شود مورد قبول خداست.

ضدعرفان بود. البته ضد عرفان مرسوم و محصور در لغات. اهل بازی با کلمات و عشوه های کلامی و تعابیر شاعرانه و ... نبود. دین را با فقه می شناخت و حقیقت را در کلام اهل بیت می جست. اما معنا و معرفت را در عمل پیگیر می شد. بند واژه ها نبود.

همین است که با آن درجه ممتاز معنوی و علمی، خودش را خاک پای بچه بسیجی ها می دانست. سفارش کرد از دنیا که می رود برایش سنگ مزار نگذارند. روی قبر سیمانی اش حتی نامی هم ثبت نشده است. گمنامی و سادگی را دوست داشت. شاید از مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها حیا می کرد ... الله اعلم.

چند روز پیش برای اولین بار توفیق حضور در بهشت رضا علیه السلام را پیدا کردم و زیارت مزار شهدایی چون برونسی، کاوه، شوشتری، عطایی، بختی، اسماعیلی، توسلی، بخشی، سنجرانی، تولایی، حسین پور، چراغچی و...؛ پرچم بچه های مشهد بالاست. میرزا جوادآقا تهرانی، اینجا هم همسایه شهداست.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

و اما جعفر شیرسوار!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۲، ۰۵:۱۳ ب.ظ

کتاب «شیرسوار» منتشر شد - خبرگزاری حوزه

 

کتاب خاطرات شهید جعفر شیرسوار را به روایت همسر بزرگوارش با قلم خوب برادران شیردل خواندم و لذت بردم. اسم کتاب دقیقا همین است: "شیرسوار" که توسط نشر هاجر فعلا با تیراژی اندک به چاپ رسیده است.

یک- کلا از خواندن کارهای مربتط با دفاع مقدس لذت میبرم ضعیف باشد یا قوی. شیرسوار جزو کارهای متوسط حسن شیردل است. البته نگاه خودم را دارم عرض میکنم. حسن اوایل شروعش مثل هر نویسنده ای کارهایی داشت که نمره اش شاید چندان بالا نباشد اما یکهو خیلی درخشید. کارهایی مثل زمین ناله میکندِ او حسابی مطرح شده بود. سیمای جمهوری اسلامی چندباری از آن نام برد. کتاب خطرات شهید شالیکار را که اصلا نتوانستم به صفحات پنجاه و شصت برسانم. بال بال زدم همان قدر را هم که خواندم. حسن با قلمی که جوهرش را در خون دلش زده بود روح مرا به تلاطم و اشک انداخت؛ اسپندی شدم روی آتش. طاقت نیاوردم. حس و حالی داشتم که جانم را زیر و رو میکرد. من حسن شناسم. کار شهید صفری با نام حسن منتشر نشد. میدانستم نویسنده اش نویسنده نیست. همان چند صفحه اول را خواندم یقین کردم این قلم حسن شیردل است که دورش زده اند.

من حسن شناسم. از وقتی که قرار بود با هم روانه قم و ثبت نام در حوزه علمیه شویم و من البته احساس کردم او جدی نیست و خبرش نکردم و بعدا حسابی از دستم شاکی شد. حسن شناسم از وقتی که وسط سینه زنی و دسته عزا از حال می رفت. گاهی هم توی فکر خودش غرق میشد و گمان میکردند بیهوش شده، بلندش میکردند ببرند آبی به سر و صورتش بزنند و حسن که یکه میخورد دست روی صورتش میگذاشت یک وقت لو نرود!

حسن برای فرهنگ این مملکت زحماتی بسیار کشید و در غربت و مظلومیت ماند. مدتی هم حتی بایکوتش کرده بودند. حال میکردند انگار شاخ او را بشکنند. حسن که شاخ نشده بود و ادعایی نداشت. دردهایی را که کشید خبر دارم. شاید روزی یکی راه بیافتد ضبطی به دست بگیرد و خاطرات حسن و امثال حسن را از مرارتهایی که در راه ثبت خاطرات شهدا کشیدند ماندگار سازد. حسن شیردل یک رزمنده مخلص و داش مشتی جبهه فرهنگ انقلاب ناب اسلامی است. یک جایی در کتاب شیرسوار، دختر شهید به نام زینب که جام شراب جاری لب لعلش صنم عشق پدر بود، حرفی درباره فرزندان پدر ندیده شهدا بیان میکند که باعث تلنگری در ذهنم شد. او شش ماه داشت که پدر را از دست داد. کاش روزی یکی ضبط و میکروفنی دست بگیرد و خاطرات فرزندان شهدا از نبودن پدر را ثبت و منتشر نماید.

دو- خانم جعفر شیرسوار را دو سه باری در دفتر مفید اسماعیلی دیدم. شبیه زنهای معمولی نبود. پر شکوه و صریح و مشتی، روح همسرش انگار در کالبد او دمیده شده بود. گویا آن ایام یکی ادعایش شده بود و کتابی درباره خاطرات شهید نوشت. همسر شهید متن اولیه آن را خواند و نپسندید و آمده بود سراغ مفید، شوخی و جدی گفته بود این کتاب را بکوبم توی سرت؟! خوشحال شدم همسر شهید روی آثاری که قرار است درباره شهید منتشر شود حساس است. آن کتاب چاپ نشد. پس حالا که کار حسن چاپ شده معلوم است همسر شهید با همان وسواس همیشگی وقت گذاشته و خوانده و پسندش کرده است.

سه- از جعفر شیرسوار همین قدر میدانستم جزو لات های داش مشتی قائمشهر بوده و حتی بعد از شهادتش بعضی از داش مشتی ها آمدند و تابوتش را روی دوش تا درگاه بهشت بدرقه کردند. بچه های گردانش هم بگی نگی به خودش شباهت داشتند. میدانستم خط شکن است و دل شیر دارد. از اسمش پیداست از شیر هم سواری میگیرد و رامش میکند! خیلی ها رام شده مرام و معرفت این شهید خودساخته و اهل دل بودند. و این را هم میدانستم که شهید بمباران هفت تپه است. دیگر همین.

چند سال پیش در گروهی مجازی که همه رزمنده بودند جز من، بحثی وسط آمد درباره شهید شیرسوار. یکی نوشت وقتی هفت تپه بمباران شد من کنار جعفر شیرسوار بودم او شهید شد اما من ماندم هیییی دل غافل چقدر بی توفیق بودم!

حس خبرنگاری ام زنده شد و زیرش ریپلای کردم و پرسیدم عذر میخواهم وقتی هواپیمای دشمن شروع به بمباران کرد شما چه کردی؟ گفت پریدم گوشه ای و پناه گرفتم. پرسیدم شیرسوار چه کرد؟ گفت: دوید سمت بچه ها و داد زد پناه بگیرید هواپیمای دشمنه...

خب فرق ما و شهدا دقیقا همین یک تکه است. آنها در بزنگاههای زندگی، دیگران را بر خود ترجیح می دهند.

حالا که کتاب شیرسوار را دست گرفتم با همین ذهنیت به خاطرات شهید نگاه کردم. خوشحال شدم که نثر کتاب روان است و از توضیحات عاطفی معمول نویسندگان در امان مانده است و اینکه خاطراتی از زبان همرزمان شهید نیز لابه لا به روایت همسر اضافه شده که بر غنای کار افزوده است.

جعفر یا همان بهروز شیرسوار همان موقع هم که لات و بزن بهادر است ضعیف کش نیست و حواسش به ناموس مردم هست. اصلا با مردم عادی کاری ندارد و برایشان شاخ و شانه نمی کشد که هیچ، ضعیفی را هم ببیند پشتش در می آید، لات هست برای لات ها.

انقلاب دارد به سرانجام میرسد. جنس انقلاب از نور است. جعفر میرود مشهد آب توبه میریزد سر خودش و بر می گردد. شیر بچه های سپاه استان است. قائمشهر برای خودش مرکزیت دارد بین منافقین. حتی معروف است چپ ها در قدیم از آن بعنوان استالینگراد یاد میکردند. جعفر شیرسوار از سطح شهر قائمشهر (شاهی آن زمان) تا جنگلهای سوادکوه و آمل و چالوس و حتی گیلان، قدم به قدم منافقین مسلح و نامرد را دنبال کرده و سرجایشان نشانده است. امنیت مازندران که همجوار پایتخت و همسایه ابرقدرت دنده چپ عالم بود مرهون تلاش و مجاهدت جعفرهای شیرسوار است. سفره اش برای همه پهن است سفره دل دیگران برای او پهن. رنج می زدود و رنج خود را فراموش میکرد زود. دستگیر بود در حالیکه دستش به جایی جز آسمان بند نبود. در هفت تپه که به شدت مریض شد، نیروهایش میپرستیدنش، جوجه ای برای او کباب کردند بخورد تقویت شود لب نزد چون بقیه نیروها از آن بی بهره بودند. اتاق های خانه اش را هم با دوستانش شریک میشد کسی بی سرپناه یا غریب نماند. همان جوان لات بزن بهادر که دم انقلاب، نماز را شروع کرد حالا با دوست مداحش که روی موتور می نشست می گفت روضه حضرت زهرا بخوان. آخرین تماسش هم که ضبط شده و موجود است شوخی و جدی به خانمش گفت این بار اگر پشت گوشت را دیدی مرا هم خواهی دید و بعد مکثی کرد و گرا داد کربلا را دارم می بینم. همسرش که همسر شیر بود جز به رضای خدا راضی نمی شد. 

چهار- بانو سوسن ملکیان، همنفس سالهای تعالی یک مرد عاشورایی، امانت دار فرهنگ رشادت و غیرت و آزادگی است که دیدنش برای دختران امروز بایسته و ضروری است. نسلی که به برکت شوم! فضای مجازی، خاطرات شهدا را گاه، فیک دانسته و پیام شیرسوارها را نخوانده و نشنیده که ما آگاهانه در این راه قدم نهاده ایم لااقل همسر شیرسوار را ببیند و چند کلامی با او مصاحب شود از باب فبشر عبادالذین یستمعون القول، مباد رایحه گل سوسن ها به مشام این نسل ناشنیده و ناآشنا بماند.

کتاب شیرسوار را باید حسن شیردل می نوشت. روایت از شیر، دل شیر میخواهد. حسن خودش لوتی عرصه فرهنگ و ادب است و به رغم بعضی ضعفهای قابل اغماض اثر، بهتر می داند چگونه از شیر سخن بگوید.

این کتاب را بخوانید. نکات جالب دیگری در بطن متون آن نهفته که چند قدمی شما را در زندگی جلو می اندازد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پیرامون یک اتفاق تلخ در مشهد

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۹ اسفند ۱۴۰۱، ۰۷:۵۹ ب.ظ

static3.mojnews.com/thumbnail/kRH9NpekUpCq/b3KyLJt...

 

ماشین پلیس به خودرویی در مشهد مشکوک شد و دستور ایست داد. راننده نایستاد و اقدام به فرار کرد.

تعقیب و گریز آغاز شد.

مأمور پلیس چند بار اقدام به تیراندازی هوایی کرد. باز هم تاثیری نداشت و راننده خطاکار پا به فرار گذاشت.

مأمور پلیس لاستیک خودرو را نشانه گرفت که تیر اشتباهی به یکی از سرنشینان اصابت کرد و نوجوان چهارده ساله به قتل رسید.

تا اینجای کار اتفاقی خلاف قانون رخ نداده است. شهروندان موطف هستند به دستور ایست پلیس توجه کنند.

اما 

بر اساس گزارش رسانه ها، مأموری که سلاح گرم در اختیار داشت یک سرباز بود.

نکته این جاست چرا سلاح در اختیار سرباز قرار داشت؟ یک سرباز وظیفه مگر چقدر آموزش دیده که بتواند در تعقیب و گریز شهری با تبحر و دقت از سلاح استفاده کند؟ جان یک نوجوان و داغ خانواده اش یکطرف، این سرباز جوان هم تا آخر عمر با احساس تلخ عذاب وجدان و تألمات شدید روحی مواجه خواهد بود. در امور تخصصی باید از نیروهای تخصصی استفاده کرد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

"بچه زرنگ" را ببینید!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۳ دی ۱۴۰۱، ۱۰:۰۱ ق.ظ

بچه زرنگ | شبکه 2

 

مجموعه تلویزیونی و داستانی "بچه زرنگ" که این شبها ساعت بیست و یک و پانزده دقیقه از شبکه دوم سیما پخش می شود از آن دست آثاری است که بر مبنای باور درون و دمیدن روح و با دست دل ساخته شده است، چیزی در مایه های خداحافظ رفیق، او، تویی که نمی شناختمت، مهاجر، دیده بان و...

مهمترین خاصیت تماشای این اثر، بازیابی گمشده های درونی خودمان است و فرصتی برای تأمل درباره مقصدی که داشتیم و راهی که می رویم.

یادمان بیاید که دلخوشی ها و سرمایه هایی چون حضرت رقیه، امام رضا، حضرت زینب، فرهنگ شهادت و... را داریم. ما خدا داریم. اهل بیت را داریم. شهدا را داریم.

داشته هایمان آنقدر زیاد و وسیع هست که بهانه ای برای ناامیدی و حس شکست و سرخوردگی و انزوا و تلقین باخت و ... باقی نماند. ما قلب داریم، بارگاه حریم کبریایی عشق و وصال را درون خود جای داده ایم و خمخانه محبت دوست را بر سجاده دلدادگی طواف میکنیم. یادمان نرود جا مانده قافله نورانی کرب و بلاییم و ...

باید گذشتن از دنیا به آسانی، باید مهیا شد از بهر قربانی.

دم سازندگان سریال دلی "بچه زرنگ" گرم. مشهدی های باصفا که یاد شهیدان بختی و عطایی و ... دیگر مدافعان گلگون کفن حرم آل الله را صیقل روح خسته و جان غبار گرفته مان قرار دادند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قلابی برای پزشک قلابی!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۴ آذر ۱۴۰۱، ۰۷:۵۴ ب.ظ

photo_2022-11-25_18-35-08_tjop.jpg

 

این خبر هم در نوع خودش جالب بود. یک بابایی با مدرک جعلی به عنوان پزشک در چند درمانگاه مشغول به فعالیت بود که شناسایی و دستگیر شد!

یک موقع کسی در فضای مجازی یا گوشه ای متروک مطلبی شخصی راه می اندازد و ادعا میکند که پزشک است یک حرفی است؛ اما اینجا یک پزشک قلابی با مدرک جعلی توانسته مدیریت چند درمانگاه را فریب داده، جواز فعالیت دریافت کند و خدا میداند تا روزی که شناسایی شود چه بلایی بر سر ملت در آورده است. درمانگاهها معمولا زیر نظر دانشگاههای پزشکی فعال هستند و با سازمان نظام پزشکی نیز در ارتباطند و به راحتی میتوانند پروانه یا همان جواز فعالیت پزشک را بر اساس کد ثبتی استعلام کنند.

شک ندارم مراحل گزینش و استخدام این پزشک قلابی هم با تسامح یا زد و بند همراه بوده که نیازمند بررسی است.

این یک مثال ساده از مساله خطرناک نفوذ است. خدا میداند چه افراد منافق و بی اعتقادی توانسته باشند با استفااده از ظاهر متشرع و ارتباط با ازمابهتران مسئولیتی فرهنگی را به چنگ آورده و با ایمان و اعتقاد مردم بازی  کنند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ممنونم برادر لباس شخصی

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۶ آبان ۱۴۰۱، ۰۶:۳۶ ب.ظ

photo_۲۰۲۲-۱۰-۲۸_۱۸-۱۹-۳۹_gtz7.jpg

 

چندباری فیلمهای مرتبط با حمله عنصر تروریست به حرم شاهچراغ را نگاه کردم، فردی هست لباس شخصی، میانسال با کت و شلوار قهوه ای که اولین نفری است که مقابل فرد تروریست می ایستد و با اسلحه کمری به سمتش تیراندازی می کند. در یکی از گزارش ها نیز خواندم که وی ظاهرا از نمازگزاران بوده و به مقابله با تروریست پرداخت تا اندکی بعد نیروی انتظامی نیز از راه رسید و اقدام به دستگیری مهاجم مجروح نمود.

وظیفه خودم می دانم از این برادر لباس شخصی که اگر چه مامور امنیتی بوده اما برای نماز و زیارت و بعنوان شهروند عادی به حرم رفته بابت این شهامتش تشکر کنم.

در واقعه رژه اهواز دیدیم که بعضی ماموران با این که مسلح بودند برای دفاع و شلیک به مهاجمین دچار تعلل و تردید شدند و منتظر دستور از بالا ماندند.

از طرف دیگر در عملیاتهای تروریستی غافلگیرانه همیشه این احتمال وجود دارد که فرد مهاجم دارای یک یا چند همراه مسلح باشد که وظیفه پوشش و حمایت از او را دارند یا اساسا مجهز به جلیقه انفجاری باشد و نزدیک شدن و شلیک به او خظرناک باشد. این تردیدها در زمانی که شما تنها و فاقد برنامه و دستور باشید بیشتر سراغتان آمده و قدرت تصمیم گیری را از شما سلب می کند. برای همین معتقدم سرعت عمل و شهامت این برادر لباس شخصی ستودنی و قابل تقدیر است که بی توجه به این گمانها مردانه ایستاد و مهاجم را هدف قرار داد. البته خوب است یاداوری کنم در واقعه ماه رمضان مشهد و حمله ضارب مجهز به سلاح سرد به طلاب زائر حرم رضوی، باز هم این نیروهای مستقل مردمی بودند که قبل از ورود نیروهای امنیتی و انتظامی به طور خودجوش وارد عمل شده و مهاجم را دستگیر و خلع سلاح نمودند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

صدای مرا می شنوی خانم؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۵ آبان ۱۴۰۱، ۰۵:۱۰ ب.ظ

photo_2022-10-27_17-04-59_7cnp.jpg

 

خوشا به حال شهدا، کبوتر حرم شاه چراغ شدند. امشب دست در دست ملائک تا کبریایی ترین جلوه عشق و دلدادگی پرواز نموده و بر خوان کرامت سیدالشهداء در بزم وصال و در وادی لایتناهی توحید، میِ ناب از جام طهور جاودانگی می نوشند.

خوشا به حال کبوتران مقیم بارگاه مستی و خدا پرستی.

خانوم جان! آن برادرت مشهد و این برادرت شیراز، گلچین زائرانشان را تا معراج رستگاری بدرقه نمودند؛ پله صعود و سکوی پرتاب ما جاماندگان غافل باش  با این دل رسوای منجمد و سیاه، چند صباحی است سودای پرواز در کوی عصمت خاندان تو را داریم و حسرت کبوترانه جلوس بر گنبد حبّ و مودّت تو را در سینه پرورانده ایم.

شراب ناب وصال را میهمان این کام تشنه و تلخی چشیده ایام، ساز.

بگذار مزد عاشقی ما هم غلتیدنی سرخ بر فرش عرشی صحن و سرای بهشتی ات باشد، معصومه جان.

ای تیر غمت را دل عشاق نشانه ...

نظری کن بر آه دل سوخته ای که منتهای آمالش عنایت کریمانه توست شاید بار عصیان سالهای غفلت و تباهی از شانه های خمیده آن زدوده گشته و لبخند رحمانی دوست، آغوش کهکشانی جنت الحسین را به رویش بگشاید. نسیم رحمتت جواز ورودمان به قافله نور باشد و تربت پاک وادی ایمن را رزق ابدی این دل سازد؛ ان شاءالله.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قربون کبوترای حرمت امام رضا

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲ آبان ۱۴۰۱، ۰۵:۳۵ ب.ظ

photo_2022-10-24_17-31-36_7w6f.jpg

 

مگر می شود یک بار زیارت بروی و دلت دیگر برای حرم آقا تنگ نشود؟ انگار از خانه خودت دوری و طاقت فراق از کف داده ای. گم شده ای داریم در حرم آقا که داغی بر دل سوخته مان گردیده و جز به تبرک نسیم مشهد مشرّفش، تسکینی برای آلام آن نخواهد بود.

کاش به جای شبکه پوچ تهران -که دیار حیرانی و بلاتکلیفی است- سیمای خراسان رضوی را به شبکه ملی تبدیل می کردند تا هر جای ایران که هستی، دلت هوایی که شد، لااقل عطر و بوی، نما و شمایی از حریم دلدادگی و گنبد عاشقی در قاب چشمانت حلقه اشک را به ارمغان آورد.

صلی الله علیک یا علی بن موسی، ایهاالرضا یا بن رسول الله.

آنهایی که مشهد هستند دخیل ارادت ما را به پنجره فولاد عشق آقا گره بزنند.

این یک دقیقه، تصویری زیبا و دلکش از نوای قرب و مودت یکی از محبین علی بن موسی در صحن و سرای نور و شیدایی:

https://www.aparat.com/v/d5VWR

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آمدم ای شاه پناهم بده

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱ تیر ۱۳۹۹، ۰۳:۳۱ ب.ظ

See the source image

 

قرار است نگذارد آن طرف تنها بمانیم. به دیدنمان می آید که در برهوت عقبی احساس غربت نکنیم.

نمی گذاریم که تنها بماند. کبوترانه در حریم حرمش قدم می زنیم و عطر زیارتش را به مشام جان می رسانیم.

دلخوشی ام این است که در زاد روز خواهری که در مسیر وصال برادر، زهر غربت نوشید و شهید راه زیارت شد و به یاد همه آرزومندانی که دست اجل فرصت زیارت دوباره امامِ جان را از آنان دریغ نمود دوستان و آشنایان تازه در گذشته ای چون: جواد جلالی نیا، سید علی حسینی ایمنی، محمد مهدی امین زاده، حاج علی برارپور و فرزندش حسین، احمد گرجی، منوچهر ساداتی، محمد عباسپور و همسرش زهرا نقیبی، حجت الاسلام خورشیدی، آیت الله کریمی، سید مجتبی حسینی اصل، محمد آقای تهرانی، حاج قاسم نژاد نصراله، حسن محمدی، سید مظفر ربیعی، محمد امین کریمیان، محمد حسن دهقانی، حاج قاسم سلیمانی و... به پابوسی مُلک شفاعت شتافته و سلام کوچکی پیشکش آستان کبریایی اش کنم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کربلا علم الهدی ندارد!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۲ مرداد ۱۳۹۸، ۱۲:۵۶ ب.ظ

اگر تا به حال به برنامه هایی که دشمن برای شهرهای مذهبی تدارک دیده شک داشتیم، آن چه که در ورزشگاه کربلا اتفاق افتاد می تواند ما را به توطئه های فرهنگی دشمن، مطمئن سازد.

با طرفداران لیبرالیسم که حرفی نیست؛ اما مذهبی هایی که گاه روشنفکربازی در می آورند و برای به دست آوردن دل آن وری ها تیر و ترکشی هم نثار امثال علم الهدی می کنند باید به خودشان آمده و قدر این عالم شجاع و مدافع حریم امامت را بیشتر بدانند.

کربلا اگر علم الهدی داشت جوار امام غریبمان عرصه رقص و آواز دخترکان سر برهنه نمی گردید. برای حفظ حریم بقاع متبرکه و مضاجع شریف و قدسی اهل بیت، "یک مرد" نیاز است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آب و آفتاب

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۱۹ ق.ظ

mrlr_1557146452613.jpg


qamk_1561401090191.jpg

تصویر اول مربوط است به روستایی در اطراف قم، همین شهر گرم و کویری که حالا به برکت بارش های خیره کننده بهاری، آب در رودخانه های آن جریان دارد. دوستانی که این روزها به قم و حرم بانو مشرف شوند می بیینند که مردم در رودخانه ای که در جاده ساحلی و پیرامون حرم گذر می کند بساط پهن کرده و بچه هایشان در حال آب بازی هستند. 

تصویر دوم هم مربوط است به مشهد.

تماشای چنین مناظری در تابستان سال های پیش غیر ممکن بود. لطف خداست که امسال تابستان می توان گرما را با خنکای لذت بخش آب رودها دلپذیر ساخت.

به ما گفته اند که شکر نعمت سبب افزایش نعمات است. خدا را شکر کنیم و قدردان این لطف بی انتها و کریمانه او باشیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا