اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۲۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مشهد مقدس» ثبت شده است

سلسله موی دوست حلقه دام بلاست

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۳، ۰۴:۱۶ ب.ظ

photo_2024-07-23_16-10-47_mc0f.jpg

 

بین فلاسفه معروف است همه مردم حتی اگر بیسواد و فاقد تحصیلات کلاسیک متعارف باشند به اندازه ای از گوهر فلسفه و منطق بهره برده اند. در امور روزمره و محاورات عادی جامعه قواعدی از منطق و فلسفه دیده شده و کاربرد مستمر دارد.

انقلاب اسلامی و حاکمیت مردمسالاری دینی مبتنی بر فلسفه است. هر کس برای حکومت دین و پیروزی انقلاب جنگید در باطن خود فلسفه را قبول دارد و آن را با فقه درآمیخته ولو در ظاهر ملتزم به مکتب تفکیک باشد.

علامه طباطبایی زیرساخت فکری انقلاب را همدوش امام و با میدان داری شاگرد مبرز خود شهید مرتضی مطهری بنا نهاد. نبرد فلسفی او با اندیشه های مادی به خصوص مارکسیسم خوش خط و خال و دلربا، انبوه جوانان تشنه عدالت را به سرچشمه زلال معارف مکتب عدل رهنمون ساخت. هر چند عده ای بگویند علامه به ظاهر نقشی در مبارزات انقلاب نداشته است.

میرزا جواد آقا تهرانی عارف سالکی بود ولو با عرفان نظری و کلام اشراقی نمی ساخت. خاطرش آنقدر پیش امام عزیز بود وقتی با پخش تفسیر حمد امام از رادیو به خاطر رشحات فلسفی آن مخالفت ورزید به دستور ایشان دیگر این برنامه ادامه پیدا نکرد. همین میرزا جواد نه تنها در طول مبارزات انقلاب به یاری امام فیلسوف اشراقی شتافت که در طول جنگ نیز افتخارش آن بود نمازی را با جماعت بسیجیان بخواند، برود خط مقدم لباس بسیج بپوشد و با قد خمیده چای دست رزمنده ها بدهد. برای پس از مرگ وصیت کرد روی قبرش هیچ خط و نشانی نباشد. مرحوم حجت الاسلام راستگو از نهان‌خانه معنویت او خبر آورد که وقتی در مسطح یا دایره بودن زمین دچار تردید شد شبی به قدرت عرفانی اش و اذن الله به سیر در ملکوت آسمان پرداخت و از بالا دید که زمین صاف و مسطح نیست.

بهشتی عاشق پیشه فرمود: "عرفان واقعی، خانقاهش بازی دراز است." می شیرین وصال را در طغیان و نعره کوچه خلوت و اذکار پستوی حجره و ضرب‌آهنگ تسبیح گوشه عزلت که نه به قدمهای استوار باده جویان طریقت خون و مجاهدان سالک سرخ جامه وادی ایثار و شهادت و ایمان و غیرت می دهند.

عرفان و فلسفه و منطق منحصر به چارچوب کوچک و محدود کلمات و قالب کاغذ و کتاب نیست. نه آنکه تنها در سخن از عرفان گفت عارف است و نه آنکه تنها در عمل اهل معرفت بود مخالف عرفان. 

کتابی می خواندم مرا یاد مرحوم میرزا جواد آقا تهرانی انداخت. هوس کردم شادی روحش صلواتی از شما بگیرم. ممنون میشوم. اجرتان با شهدا heart

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ادرک اخا...

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ۱۰:۰۱ ق.ظ

شهادت را خودم برای فرزندانم انتخاب کردم - قدس آنلاین

 

عباس علیه السلام حیا میکرد حسین را برادر بخواند او پسر فاطمه بود. جایگاه قدسی داشت. عباس خودش را فدایی امام می دانست. تا لحظه آخر که از عمق جان، برادر را برادر خواند...

راه دفاع از حرم آل الله برای افغانستانی ها هموار بود. مصطفی و مجتبی بختی نگفتند ما با هم برادریم. نامی جعلی برای خودشان تراشیدند. گفتند پسرخاله ایم و تازه از افغانستان به ایران آمده ایم. یک خاله در مشهد داریم و همین. خاله که بود؟ همان مادرشان که در این ماجرا با آنها هم داستان شد. مثل پسرهایش تمرین کرد لهجه افغانستانی یاد بگیرد. قرار شد وقتی برای تحقیق زنگ زدند بگوید خاله آن دو است.

چندباری رفتند تا پای اعزام ولی هر بار به دلیلی لو رفتند و دیپورت شدند. گفتند این طوری نمی شود. باید از مشهد برویم. آخرش می فهمند ایرانی هستیم. بلند شدند آمدند قم، با همان ادعا و داستان قبلی. بالاخره اعزام شدند. به آرزوی دیرینه شان رسیدند. عملیات شد. موقع نبرد نارنجکی میانشان افتاد و هر دو را با هم به شهادت رساند.

چون فرم اعزامشان از قم پر شده بود پیکرهایشان با همان نام مستعار به قم آمد. غریبانه هم تشییع شدند و گرد ضریح بانو چرخیدند. آخرین لحظات یکی از مسئولان اعزام به ذهنش رسید گوشی آنها را چک کند ببیند در ایران فک و فامیلی دارند یا نه. دید یک شماره در مشهد است که زیاد با آن تماس گرفته اند. به همان شماره زنگ زد. مادر گمان کرد باز هم برای تحقیق زنگ زده اند. خیلی عادی با لهجه شبیه افغانی گفت من خاله شان هستم و... طرف هم با خیال راحت خبر را رساند...

مادر مکثی کرد. بغضش را فرو خورد. گفت من مادرشان هستم. اسم واقعی این دو هم مصطفی و مجتبی بختی اهل مشهد است. پسرهایم را بیاورید با آنها کار دارم.

مادر می گفت گاهی که دلم برای این دو تنگ می شد می رفتم اتاق خواب، وسط دو تختی که متعلق به آنها بود دراز می کشیدم تا احساس آرامش کنم.

پیکرها را آوردند مشهد هم طواف دادند. مادر گفت آنها را بیاورید خانه. تابوت ها را آورد داخل اتاق خواب. همه را فرستاد بیرون. با پسرانش تنها شد. رفت وسط دو تا تابوت دراز کشید. نفس عمیق کشید. خواست بی قراری کند. حق مادر بود داغ ناگهانی دو پسر رعنا او را بی تاب کند. یاد حضرت زینب افتاد. هر پیکری که از میدان می آوردند زینب می دوید به استقبالش. جلوتر از همه حرکت می کرد. قدمهایش تسلی خاطر همه بود. جز وقتی که دو پسرش شهید شدند از خیمه بیرون نرفت مبادا که اباعبدالله از روی خواهر شرمنده شده و خجالت بکشد.

مادر از زینب خجالت کشید بی قراری کند.

اما

گفت فقط یک فکر و دغدغه و سوال ذهنم را به خودش مشغول کرده بود. مصطفی و مجتبی از اول اعزام تا میدان نبرد برای اینکه کسی مانعشان نشود خودشان را پسر خاله معرفی کردند. آیا لحظات آخر که داشتند جان می دادند توانستند یکبار دیگر همدیگر را برادر صدا بزنند یا نه؟ بگویند اخا ادرک اخا... این حسرت به دلشان نمانده باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مهندس الاسلام و المسلمین!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۹ تیر ۱۴۰۳، ۰۹:۴۷ ق.ظ

photo_2024-07-08_09-38-52_925.jpg

 

واقعا خدا شیخ بهایی را رحمت کند چقدر آثار خوب و زیبا و خلاقانه از خودش به جا گذاشت. عمده آثار معماری او در اصفهان مشهور شده است؛ اما در نقاط دیگری نیز از او سازه هایی ماندگار به جا مانده است. یکی اش بنای قدمگاه امام رضا علیه السلام در شهر نیشابور است. یک بار در کودکی و یکبار هم دیروز از این مکان بازدید کردم. بنای ساختمان و محوطه درخت کاری آن که از مبانی اندیشه معماری شیخ بهایی بوده چقدر آرامش بخش است. 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

راه نشانم بده

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۸ تیر ۱۴۰۳، ۰۱:۱۴ ب.ظ

photo_۲۰۲۴-۰۷-۰۶_۱۲-۵۵-۲۵_5tc7.jpg

 

خداحافظی که معنایی ندارد. زائر حقیقی کسی است که با امام رضا زندگی می کند. امام برای زیارت و سیاحت نیست. امام رهبر و راهنمای حیات انسان الهی است که خوشبختی و سعادت دو عالم را رقم می زند اگر اراده کنیم پا جای پای او بگذاریم.

خدا ما و نسل ما را تا روز محشر در مسیر اهل بیت نگه دارد و آخرتمان با جرعه نوشی جام طهور وصال در رضوان نورانی آل الله عجین باشد.

 

photo_۲۰۲۴-۰۷-۰۶_۱۲-۵۵-۲۶_ozoa.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چند تصویر از موزه حرم رضوی

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۷ تیر ۱۴۰۳، ۰۱:۱۲ ب.ظ

photo_۲۰۲۴-۰۷-۰۶_۱۲-۵۵-۲۴_h4bj.jpg

photo_۲۰۲۴-۰۷-۰۶_۱۲-۵۵-۱۸_5kt6.jpg

photo_۲۰۲۴-۰۷-۰۶_۱۲-۵۵-۰۶_ca3e.jpg

photo_۲۰۲۴-۰۷-۰۶_۱۲-۵۵-۱۳_byry.jpg

photo_۲۰۲۴-۰۷-۰۶_۱۲-۵۵-۰۱_ncbo.jpg

photo_۲۰۲۴-۰۷-۰۶_۱۲-۵۵-۱۷_xbwo.jpg

روح عباس میرزا شاد. بین همه قاجارها مرد بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آیین اذن عزا

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۶ تیر ۱۴۰۳، ۰۷:۵۰ ب.ظ

photo_2024-07-05_19-31-58_lnhp.jpg

 

امروز بعد از مدتها فیش غذای حضرتی دستم رسید. عکسی از آن گرفتم. خواستم به شوخی بنویسم از امروز محبت بیشتری به امام پیدا کرده ام! البته عرض کردم که از باب مزاح.

عصر به حرم رفتیم. بی آنکه بدانیم یا حواسمان باشد خوردیم به مراسم علم کشان و تعویض پرچم و نصب کتیبه در صحن انقلاب (عتیق). اسم دقیق مراسم را مجری گفت "آیین اذن عزا". فضایی معنوی و دلچسب بود. رزق با ارزشی نصیبمان شد. از امروز بیشتر باید ممنون امام رضا باشم. 

امام علیه السلام تلاش فراوانی برای ترویج عزای امام حسین و احیای فرهنگ زیارت بارگاه جد بزرگوارش انجام داد. بعضی روضه های معروف به استناد بیان امام رضاست. صله میداد به شعرایی که در رثای اباعبدالله اثری خلق می نمودند. مادی و معنوی تشویق میکرد شیعیان را که سختی راه را تحمل نموده به زیارت جد بزرگوارش بشتابند.

سالها پیش در کاظمین طلبه ای عراقی اهل نجف وقتی فهمید من هم طلبه هستم گفت در ناحیه گلو غده ای دارد و خواست که وقتی مشهد رفتم برایش دعا کرده و شفایش را از امام رضا طلب کنم. به او گفتم تو خودت که در نجفی به کربلا و کاظمین و سامرا هم که دسترسی داری... حرفم را قطع کرد. گفت امام رضا چیز دیگری است.

راست می گفت. خیلی ها از بارگاه امام هشتم شفا گرفته اند. اصلا در جهان حتی بین مسیحیان و یهودیان هم در این زمینه معروف شده و زائران و مریدانی دارد. به ذهنم رسید امام رضا این همه تلاش کرد یاد اباعبدالله را زنده کرده و سر زبانها بیندازد اهل بیت علیهم السلام یکجا محبتش را جبران نموده و شفا را در زیارت بارگاه او قرار داده اند. الحمدلله که امام رضا را داریم.

ان شاءالله عزای محرم امسالمان به امضای ایشان برسد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اینجا مشهد است

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۶ تیر ۱۴۰۳، ۰۵:۳۷ ق.ظ

photo_2024-07-05_05-17-26_ej9s.jpg

 

یک میامی ایران دارد یکی هم آمریکا. میامی ایران آخرین شهر استان سمنان است وقتی می خواهید به سمت مشهد بروید. گویا محرومترین شهر استان نیز شمرده شده است. چند کیلومتر از شهر خارج شدیم. حوالی سه صبح برای نماز در مسجد امام علی علیه السلام توقف کردیم. آن ساعت هم یکی ایستاده بود داخل مسجد با دم نوش شیرین عناب از مردم پذیرایی می کرد. دمش گرم و حاجتش روا ان شاءالله.

دوستی خوزستانی چند وقت پیش آمده بود قم. خانمی عراقی در حرم با این فرض که او هموطنش است شروع کرد عربی صحبت کردن که دوست ما توضیح داد ایرانی است. من از آن وقت این موضوع را برایش دست گرفتم و گاهی او را عراقی صدا می زنم! دیروز در مسیر زائرسرا تا حرم سه بار سه نفر مشهدی با این تصور که ما هم عرب زبانیم با زبان عربی صحبت کردند که خنده ام گرفت و توضیح دادم ایرانی هستیم. این هم از خواص گردش روزگار است. جواب های، هوی است.

داشتم وارد حرم می شدم کمی دل درد هم داشتم. توی ذهنم بود یک چیزی در وبلاگ بنویسم که نشان بدهد چقدر به امام رضا علاقمندم. مثلا بنویسم دلم می خواهد وارد صحن و سرایش که می شوم روی زمین غلت بزنم و احساس رهایی داشته باشم، به ضریح که نزدیک می شوم مثل دسته های عزاداری روی سینه بکویم حتی اگر مرا دیوانه بخوانند، مگر عشق به امام از سر جنون نیست ... یکدفعه دیدم جلوی گنبد طلا ایستاده ام. از افکارم آمدم بیرون. دست گذاشتم روی سینه، حس و حال زائری مخلص و دلداده را گرفتم که هیچ درخواست مادی نداشته و سینه اش به یاد او می تپد. چشمانم را بستم، آهی از ته دل کشیدم و گفتم السلام علیک یا فاطمه المعصومه ان لک عندلله شأنا من الشان... که یهو یادم آمد اینجا مشهد است نه قم... شده بودم عین کسانی که همه حواسشان است تلفظ حروف نماز را صحیح و غلیظ ادا کنند بعد یادشان می رود رکعت چندم را می خوانند!

تصویر دفن سید ابراهیم رییسی را که دیدم حدس زدم باید در نزدیکی قبر سیدالشهدای مازندران، سید عبدالکریم هاشمی نژاد باشد که رفتم و دیدم همینطور است. به حرم ک می روم حتما باید مزار سیدعلی اکبر ابوترابی و پدرش که حالا کفشداری شماره هشت صحن آزادی است و نیز مزار سید عبدالکریم را زیارت کنم. امیدوارم مردم به خصوص طلاب با شخصیت خودساخته و تحول آفرین سید ابوترابی آشنا شوند. امیدوارم جوانها لااقل مازندرانی ها با آثار قلمی و فکری سید هاشمی نژاد آشنا شوند. عکس گرفتن از مزار سید رییسی به دلیل ازدحام جمعیت دشوار بود. روحش شاد. خانمها هم دلشان می خواست قبر او را ببینند که ظاهرا مقدور نیست.

نایب الزیاره و دعاگوی همه دوستان بوده و هستم. گنید حرم امام رضا برای ما ایرانی ها حکم یک کپسول بزرگ اکسیژن را دارد هر چند وقتی باید بیاییم و حسابی شارژ شویم که اگر مشهد را نداشته باشیم می میریم.

 

photo_2024-07-05_05-17-39_cteb.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مسافر ملکوت

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۳ خرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۰۶ ق.ظ

مشخصات ، قیمت و خرید کتاب مسافر ملکوت: نیم‌نگاهی به زندگانی طلبه شهید شیخ محمدزمان  ولی‌پور|فروشگاه کتاب قم

 

بعضی اتفاق ها برای آدم خاطره می شود. مثلا وقتی کتاب طعمه اروند را برای طراحی به دوست خوبم آقا میثم واثقی (که در حال حاضر از اساتید دانشگاه امام حسین است) سپردم در میان تصاویر متفرقه ای که از دفاع مقدس داشت چرخید و عکسی را برای روی جلد آن انتخاب کرد. بعد از چاپ کتاب، حاج آقای شکوهی که خودش اصالتاً مشهدی است تماس گرفت و گفت خانمی به دفتر انتشارات در خیابان صفاییه قم آمده و اصرار دارد اصل تصویر جلد کتاب را دریافت کند. این خانم هم ظاهرا مشهدی بود و می گفت تصویر متعلق به برادر شهیدش است که آن را در آلبوم خاطراتش ندارد.

یا مثلا خانم دکتر بنی هاشمیان که از مریدان شهید شجاعیان است و اتفاقا سر موضوعی هم بینمان بحث تندی شده بود بعد از خواندن کتاب خاطرات این شهید مرا به کناری کشید و مدعی شد پیغامی از طرف شهید برایم دارد. حرفش را گوش دادم و جدی نگرفتم؛ اما بعد عیناً همان مسأله برایم اتفاق افتاد. یا درباره کتاب خاطرات شهید سید روح الله عمادی هم موضوعی هست که بعدا برایتان تعریف میکنم؛ ان شاءالله.

خب، امروز حاج حسن آقای مهدیزاده، پیر دیر عشقبازی با شهدا پیام داد و یادآوری کرد که سالگرد شهادت محمد زمان ولی پور است.

کتاب مسافر ملکوت را از همه کارهایم بیشتر دوست دارم.

سفری با دوستان دانشگاه علوم پزشکی بابل به مشهد رفته بودم. دست یکی از رفقا کتابی از مرحوم نادر ابراهیمی بود. گرفتم و سریع خواندم. سبک نوشتاری اش برایم جالب و شیرین بود. برگشتم قم، دوستان طلبه ای تماس گرفتند که ما خودمان خاطرات طلبه شهید محمدزمان ولی پور را جمع آوری کرده ایم، نوشتنش با شما.

محمدزمان ولی پور شخصیتی عرفانی داشت و از این رو به شیخ ملکوتی هم شهرت یافته بود. خاطرات را خواندم و به ذهنم رسید سبک نادر ابراهیمی را در قالب مینی مال پیاده کنم. کار که تمام شد، دوستان خواندند و نظر دادند و رفتند برای قرارداد با ناشر، یعنی آقای خلیلی موسسه شهید کاظمی که انصافا در عرصه تولید و نشر کتاب دفاع مقدس همتا ندارد.

در این اثنا همسر یکی از دوستان، کار را خواند و به تمسخر گرفت. می دانستم که سر رشته ای در ادبیات ندارد؛ اما خب دل نازک من گرفت و در خودم فرو رفتم.

ساعتی نگذشت که پیامکی طولانی از مرحوم آزاده محمد حسین منصف به دستم رسید. گویا کتاب "این عشق الهی است" خاطرات شهید سید علی اکبر شجاعیان که یک سال و نیم قبل چاپ شده بود را همان روز خوانده بود و تحت تأثیر آن به تشویق و تحسین این حقیر پرداخت. حالم جا آمد!

کتاب مسافر ملکوت خیلی زود منتشر شد و به لطف خدا هر کس که خواند تعریف کرد. حتی جایی بودم خانم نویسنده ای کتاب مرا دست گرفته بود بی انکه بداند نویسنده اش منم توصیه کرد که این گونه کتاب بنویسم! این کار دو بار از تلویزیون و چهار بار از رادیو معرفی شد که مادرم آن را شنید و خوشحال شد.

دو سال وقتی به مشهد مقدس می رفتیم این کتاب در پشت شیشه فروشگاه آستان قدس در داخل حرم مطهر قرار داشت که دیدنش بچه هایم را به ذوق می آورد.

روح محمدزمان ولی پور، سیدعلی اکبر شجاعیان و همه شهدا شاد. هر چه در دنیا و آخرت داریم مرهون لطف و کرامت شهداست. امیدوارم در این عرصه توفیق بیشتری داشته باشم و بخش کوچکی از حق بزرگ شهدا را به سهم و بضاعت خود ادا کنم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

روح و اِخبار

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۲:۵۹ ب.ظ

photo_2024-05-16_12-48-52_d1pw.jpg

 

می گویند این تصویر آخرین استوری خانمی است که در جریان سیل اخیر مشهد محدوده روستای المجق به طرف روستای احمدآباد، مفقود شده.

ان شاءالله که برای او و سایر کسانی که در جریان این سیل مفقود شده اند اتفاق ناخوشایندی پیش نیامده باشد.

روح آدمها به خصوص آنهایی که سبکبال تر هستند جلوتر از جسمشان حرکت کرده و گاه در ناخودآگاهشان تلنگری به چشم می خورد که از حوادث پیش رو خبر می دهد. این هم از عجایب عالم خلقت است. برای خیلی هایمان این اتفاق افتاده. چیزی که از آن با عنوان حس ششم هم یاد می شود. درست مثل خواب، که روح از جسم کنده شده و به اطراف و عوالم دیگر سرک می کشد. گاه آدمها حرفی میزنند، کاری می کنند که انگار آینده را دیده و در حال پیش گویی هستند که البته خودشان هم خبر ندارند و بعد متوجه آن می شوند. گاه این حس را هم داشته ایم آنچه را در حال می بینیم انگار قبلا نیز در جایی دیده بودیم. حالا حساب کنید روزی این روح برای همیشه از قالب تن رها شود. خدا کند آن روز آن قدر سبکبار باشیم که جز در محافل نور و فضای قدس و کرامت حق پر پرواز نگشاییم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دل مادر

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۲، ۱۰:۱۸ ق.ظ

کلاست را با شکستن دل مادر حفظ می کنی؟ زندگی ات می شکند - شاد زیستی

 

زن میانسال تازه از مشهد برگشته بود.همه خانواده جمع شدند دورش برای زیارت قبول و گرفتن سوغاتی!

برای هر کس چیزی آورده بود. لباسی، خوراکی، عطر و مهر و تسبیح و جانمازی...

مادر پیرش منتظر بود ببیند برای او چه آورده. انتظارش زیاد طول نکشید. پارچه ای سفید برایش آورده بود. گفت: کفن شماست مادرجان، خریدم که دم دست باشد!

پیرزن بغضش را فرو بلعید و چیزی نگفت.

مرگ که پیر و جوان نمی شناسد.

یکماه شده نشده، فرزند خردسال زن، بیماری سختی گرفت و از دنیا رفت. همان پارچه سفید سوغاتی را آوردند او را کفن پیچ کرده و به خاک سپردند.

این داستان واقعی است. آدمش را هم می شناسم. مواظب باشید دل مادرتان را نشکنید.

بزرگان گفته اند می خواهید گره کارتان باز شود از پدر و مادر بخواهید برایتان دعا کنند. کاری کنید که دلشان یا روحشان شاد شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شتر پناهنده به حرم امام رضا نجات پیدا کرد

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۴ دی ۱۴۰۲، ۰۴:۵۰ ب.ظ

شتر پناهنده به حرم امام رضا نجات پیدا کرد

شتر پناهنده به حرم امام رضا نجات پیدا کرد

 

شتری که خود به را حیاط حرم مطهر رضوی رسانده بود، خبر ساز شد.

۵۰ سال پیش رسانه‌های ایران خبری منتشر کردند از شتری که از کشتارگاه مشهد فرار کرده و خود را به حیاط امام هشتم رسانده بود.

روزنامه اطلاعات ۲۸ آذر ۱۳۵۲ با چاپ عکس این شتر در میان جمعیت انبوه زائران از سرنوشت این شتر نوشت. شتری که به دستور معاون تولیت و استاندار تحویل مزرعه نمونه آستان قدس شد و نجات یافت.

اطلاعات آنلاین

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این سه برادر

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۲ آذر ۱۴۰۲، ۱۰:۰۷ ق.ظ

سه برادر جوان تحصیل کرده به نامهای جواد، محمد و فواد شریعتی (چیت ساز) در یک روز یعنی دهم اسفند 1361 در زندان ابوغریب عراق به شهادت رسیده و پیکر مطهرشان مفقود می باشد. سنگ یادبودی برای این سه شهید بزرگوار در بهشت رضا علیه السلام مشهد نصب شده است. کسی از ماجرای شهادت این سه عزیز اطلاع دارد؟

 

photo_2023-12-03_11-28-26_lha7.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حرام و حرم!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۰ آذر ۱۴۰۲، ۱۰:۲۷ ق.ظ

photo_2023-12-01_11-48-55_9af.jpg

 

دیروز توفیق شد به حرم شریف شاه عبدالعظیم حسنی در قبله تهران، ری رفتم. جای همه دوستان خالی، نایب الزیاره بودم. صفای حاکم بر حرم این امامزاده بزرگوار، صیقل جان و احیاگر روح انسان است.

از جمله نکات خوب در ورودی حرم مطهر حضرت عبدالعطیم، بازرسی زائر با حفظ کرامت انسانی است. زائر به جای تفتیش بدنی که متأسفانه گاه به شکل مشمئزکننده ای در حرمهای مطهر مشهد و قم جریان دارد با عبور از دستگاه مخصوص، مدل آنچه که در فرودگاهها هست وارد حرم میشود. دست مریزاد به تولیت حرم سیدالکریم.

در بازار بیرونی حرم متأسفانه معدودی زنهای حرمت شکن با کشف حجاب تردد دارند که تذکر و کنترل آنها کار بسیار ساده ای است و البته مغفول مانده است. موقع خروج از تهران، مقابل دانشگاه شاهد اما مناظر زشت و زننده ای از کشف حجاب و کشف عفاف! در اذهان ترسیم میشود که نشان میدهد مسئولان بی عار ما هنوز رغبتی برای دفاع از شعائر انقلاب پیدا نکرده اند.

حقوقهای نجومی و مزایای متعدد مسئولان، قدرت را در کام آنها شیرین ساخته است. نتیجه دنیاطلبی هم چیزی جز میل به معامله گری بر سر ارزشها نیست.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نخور لامصب!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱ آبان ۱۴۰۲، ۰۶:۱۹ ب.ظ

مشروبات الکلی باز هم حادثه آفرید - کبنانیوز

 

قاسم اباد مشهد؛ جشن تولد، پسر جوان دوستانش را اعم از دختر و پسر دعوت میکند بزنند و برقصند.

شیشه های مشروب هم توزیع میشود.

یکی از پسرها حسابی که مست کرد دست دختری را میگیرد میکشد به اتاق بغلی که کارش را بسازد.

دو سه تا از پسرها متوجه میشوند و میخواهند جلویش را بگیرند. میدانند عواقب این تعرض چیست.

جوان مست هم که این حرفها سرش نمی شد چاقو کشید. یکنفر را کشت و بقیه را مجروح کرد.

حالا او را برده اند پای چوبه دار.

خب نخور لامصب، کوفت نکن بدبخت!

چندبار از این دست اتفاقات باید بیفتد تا بفهمیم اسلام یک چیزی میدانست که استفاده از هر ابزار اغواگری که عقل را زایل میسازد حرام شمرده است؟ صفحات حوادث نشریات و سایتها مملو از اخبار جنایاتی است که بر اثر مصرف مشروبات الکلی یا دیگر مواد روانگردان و جنون آور به وقوع می پیوندد.

 

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چراغی را که ایزد برفروزد

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۴ شهریور ۱۴۰۲، ۰۴:۲۴ ب.ظ

پیاده روی زائران رضوی|ورود 2.6 میلیون زائر به مشهد مقدس/ ترافیک سنگین در  ورودی ها/ ورود 126 هزار زائر پیاده+ تصاویر- اخبار استانها تسنیم | Tasnim

 

قابل توجه عزیزانی که از عظمت پیاده روی اربعین حسینی سوخته و به هر بهانه و مستمسکی درصدد تخریب و ضربه به آن برآمدند و البته راه به جایی نبردند؛

جهت استحضار جماعت غرب زده و خودباخته که از گسترش شعائر دینی در هراسند عارضم که امسال شمار زائران پیاده حرم علی بن موسی الرضا علیه السلام به عددی نزدیک به دویست هزار نفر رسید. ان شاءالله در سالهای آتی تجمع میلیونی پیاده روی زائران حرم قدس رضوی را در جاده های منتهی به مشهد مقدس شاهد خواهیم بود. 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ربات می شوید

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۹ خرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۵۳ ق.ظ

گوگل به ساخت ربات هوشمند نزدیک‌تر شد

 

یک طلبه پیشنماز مسجدی در خیابان شهید فکوری مشهد بعد از خروج از مسجد مورد حمله فردی رهگذر قرار گرفت و گردن او با تیغ موکت بری مهاجم آسیب دید.

نمونه هایی از این دست حوادث را در سالهای اخیر، کم و بیش در تقاط مختلف کشور میشنویم. فضای مجازی تراوای دشمن کاری کرده است همان مردمی که برای حل مشکلات خانوادگی و مشورت در گره گشایی از معضلات فرهنگی فرزند و عیال و ... به طلاب رجوع میکنند، حتی همان دخترهای مجرد سن بالای علافی که شب تا صبح را در دایرکت طلاب پرسه میزنند، گمان میکنند همه مشکلات شخصی یا اجتماعی شان ناشی از روحانیت است و باید یک گوشه بنشینند تا روحانیت با بیل امکانات و تجهیزات و پول و مدرک و... روی سرشان بریزد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حالا دو سه روزی مانده است سید خدا!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۸ خرداد ۱۴۰۲، ۰۴:۵۴ ق.ظ

دیده اید یک وقتهایی آدم دلش بی دلیل گرفته است؟ من آن روز همین حس و حال را داشتم. عصر یک روز خردادی در آستانه سالگرد رحلت امام، حالم گرفته بود. نتوانستم در منزل دوام بیاورم. زدم بیرون و آمدم مدرسه. ایام امتحانات حوزه بود و مدرسه کلاس رسمی نداشت و حالت تعطیل به خود گرفته بود. گفتم چند نفری از رفقای طلبه را ببینم گپ و گفتی داشته باشم بلکه از خماری و کسالت در بیایم. هیچ کس نبود. روی سکوی مقابل حجره پنج نشسته بودم، حجره شهید مهدی عباسی. مجید آرمده آمد. بی هیچ مقدمه ای گفت این سید بود ازش تعریف میکردی، ابوترابی، داشت می رفت مشهد، رادیو گفت، فکر کنم مرد!

شوکه شدم. به روی خودم نیاوردم. از مدرسه زدم بیرون و به خانه برگشتم. خبرصحت داشت. سید علی اکبر ابوترابی همراه پدرش عازم مشهد بودند و دچار سانحه شدند. دو ماه قبل با کاروان آزاده ها پیاده به مرز خسروی رفته بودم. علی رنجبر، سید مرتضی سیدی، مجید قلیپور، حسین حبیبی و چند نفر دیگر از بچه های بابل هم بودند. چقدر تلاش میکردم آن چند روز را از ابوترابی جدا نشوم و پا به پایش راه بروم. پیش تر دو سه روزی را با او و کاروان پیاده با صفایش در مشهد گذرانده بودم.

یک روزی زمان برد تا حالم جا بیاید. با رفقا صحبت کردم. پولی جمع کردیم. هم برای هفتم و هم برای چهلم ابوترابی در مسجد گلشن بابل مراسم گرفتیم. آزاده های بابل هم که تعدادشان حدود سیصد نفر میشود برای هفتم ابوترابی مراسم داشتند. از اینکه می دیدند بچه های نسل سومی جبهه و جنگ ندیده اینطور برای ابوترابی میدوند خوشحال می شدند. سید قاسم زنجانیان نوحه ای در وصف ابوترابی سروده بود که برای سینه زنی خواند و به دل همه نشست. نمیدانم فیلمش دست کیست. بعد از مراسم برچسبی هم از تصویر او منتشر کرده و به دیگران هدیه دادیم. مشهد روی مزارش هم چسباندیم.

تقریبا هر چه کتاب درباره ابوترابی هست را خوانده ام. حرفهایی هم دارم که تا به حال جایی منتشر نشده است. بعدها در دفتر فرهنگ اسارت، مصاحبه هایی را خواندم یا خودم انجام دادم و نکاتی در ذهنم ماند از یاران نزدیک ابوترابی که ارادتم به ایشان بیشتر شد. اهل سرقت و کپی برداری نبودم. این مصاحبه ها در اختیار مسعود ده نمکی است. نمیدانم روزی منتشر میشود یا نه. ده نمکی هم تلاش کرد در اخراجی ها ادای دینی به ساحت نورانی سید آزادگان داشته باشد.

سید بزرگواری که با رفتارش انسانها را دگرگون میکرد. طبیب دوّاری که از نیروهای صلیب، دژخیمان پلید بعثی در اردوگاه تا اسرایی که به دشمن گرایش یافته بودند را مجذوب شخصیت نورانی خود می ساخت. معروف است زندانبان شکنجه گر بعث که از ابوترابی پرسید آیا خمینی هم به خوبی تو هست؟ و جواب شنید من شاگردی کوچک از شاگردان مکتب خمینی هستم.

بعد از اسارت نیز یکجا ننشست باز هم طبیب دوّار دل دردمند مردم بود.

میدانید چه میخواهم بگویم. بعضی افراد جامع همه حرفها هستند و عصاره همه آنچه باید گفت و دید و شنید. مثلا شما اگر هیچ چیز از جنگ و معارف دفاع مقدس نگویید و فقط شخصیت مصطفی چمران را جا بیندازید همه حرفهایی را که باید، زده اید. ابوترابی هم این گونه است. اگر همه دروس اخلاق حوزه های علمیه تعطیل شود و فقط از ابوترابی بگویند کفایت می کند. به آنچه که باید، رسیده ایم. جالب است چمران فقط یک روز در جبهه، ابوترابی را دید اما چنان عاشق مرام و مسلک او شد که وقتی خبر اشتباه شهادت وی را شنید دلنوشته ای عارفانه در وصف او به یادگار گذاشت. مردان خدا همدیگر را زود پیدا میکنند و مأنوس می شوند.

او در سیاست هم حرفهایی داشت که کمتر بدان توجه شده است. جمعیت دفاع از ارزشها، ابتکار ایشان بود که با محوریت محمدی ری شهری راه اندازی شد.

محال است مشهد بروم و در صحن آزادی کنار قبر ابوترابی دقایقی را آرام نگیرم. دفن او در جوار مرحوم شیخ جعفر مجتهدی هم از اسرار عالم است. شیخ جعفر تنها کسی بود که وقتی همه ابوترابی را شهید میدانستند از عالم غیب خبر حیات او را به پدرش داد.

در همین وبلاگ چند باری نوشته ام. من نظام اسلامی را نظام اسلامی نمی دانم. می گویم شبه جمهوری و شبه اسلامی. با آنچه که باید فرسنگها فاصله داریم. اما یک تار موی گندیده همین نظام شبه جمهوری و شبه اسلامی را به همه مکاتب مادی عالم نمی فروشم. سه دلیل هم برای خودم دارم.

یکی اش این است که هنوز امکان مبارزه با بعضی کژی ها و مفاسد وجود دارد. تجربه کرده ام و دیده ام میتوان با اصرار و نزاع و فشار بعضی از ناراستی ها را اصلاح کرد.

یکی اش اصرار و غیرت بر حفظ تمامیت ارضی است. در دو سه قرن اخیر تنها حاکمیتی که به رغم اتحاد ابرقدرتها و چنگ و دندان نشان دادن همسایه ها نگذاشت حتی یک وجب از خاکش جدا شود همین حکومت فعلی است.

سومی اش اما بر میگردد به ظهور و بروز شخصیت هایی الهی همچون سید علی اکبر ابوترابی. به برکت انقلاب است که شخصیت های نورانی و برجسته ای چون ابوترابی، چمران، بهشتی، رجایی، صیاد، بابایی، کشوری، شیرودی، حاج قاسم و... ظهور و بروز پیدا کرده اند. نعمت شناخت چنین انسانهایی را باید شکرگزار باشیم.

میترسم از اینکه نسلهای جدید با چنین الگوهایی بیگانه باشند. شهدا مثال هستند. شما ساعتها درباره آموزه ها و معارف و اهداف دین حرف بزنید اما تا یک مثال از آنچه میخواهید بیان نکنید مطلبتان خوب جا نمی افتد. بوی گند مدیران جاه طلب و غارتگران ارزشها و مسئولان و شخصیتهای پوسیده دغل کار و منفعت جوی سیاست باز را شمیم حضور معطر شهدا و عرفا و صلحا کنار میزند.

از گسل فرهنگی موجود هراس دارم. میترسم از بچه های دهه هشتادی و بعد از آن؛ که نه تنگه ابوقریب را دیده اند نه موقعیت مهدی را نه غریب را نه کودک و فرشته و بیست و سه نفر و آباجان و مهران و یدو و چ و به وقت شام و شیار و نفس و ویلایی ها و ماجرای نیمروز و دیگر آثار و محصولات فرهنگی هنری مکتوب و نمایشی و ... مرتبط با انقلاب و فرهنگ شهادت را.

هنوز در شوک هستم از معاشرت چند روزه با چنین جوانهای پاک اما دور نگاه داشته شده ای که در یک جمله نوشتم حیف است و ترسناک این واقعیت تلخ که حاکمیت سیاسی با ما باشد اما حاکمیت فرهنگی از دستمان خارج.

دشمنان لزوما با اسلام مشکلی ندارند. ترامپ هم عید فطر را تبریک میگفت. اسلام پاستوریزه اخته شده آسه برو آسه بیا که برای دشمن خطری ندارد؛ اما از شهدا بیزارند. شهدا محصول تربیت قرآنی و مثالی از نسخه عملیاتی احکام دین هستند. دشمن از راهیان نور میترسد، از بهشت زهرا، از شبهای خاطره...

اذان صبح نشده خواب دیدم حرم امام رضا هستم صحن آزادی، به جماعت ایستاده ایم، مکبّر بعد از نماز پشت بلندگو می گوید برای شادی روح ابوترابی صلواتی بفرستید. بیدار شدم. دو سه روزی مانده است تا سالگرد این مرد خدا.

 

۱۲ الگوی شخصیتی مرحوم ابوترابی - مشرق نیوز

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حساب و کتاب!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۳ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۷:۱۱ ب.ظ

خرید کردن با خانمها را اصلا دوست ندارم و از زیر این کار معمولا شانه خالی می کنم، با مادرم هم صرفا در خریدهای معمول و مصرفی خانه همراهی می کردم و در غیر این صورت بهانه می آوردم. خانمم را هم تشویق می کنم با دوستانش به بازار برود؛ اما خب این بار سفر مشهد بود و دلم نیامد همسر عزیز را برنجانم که اساسا خودش یک رنج بر است!

اقامتگاه ما کجا بود؟ سمت خیابان نواب، کجا رفتیم خرید؟ چهارراه شهدا. یعنی صد و هشتاد درجه آنطرف مسیر و محدوده استقرار ما.

عصر پنج شنبه و خیابانهای اطراف حرم مملو از جمعیت بود. طولانی بودن مسیر البته به نسبت سن و سال ما یکطرف، حیران و سرگردان بودن متأهلی پشت ویترین مغازه ها از طرفی دیگر، کمردردم را تشدید کرده بود. خلاصه بعد از حدود دو ساعتی سرپا ایستادن، مغازه ای کوچک در گوشه ای دنج از مجتمع بزرگ تجاری مرکزی، نگاه بانو را جلب کرد. موقع خرید کالا رفتم داخل مغازه تا نظر همسرانه ام را بدهم و مهر تأیید نهایی را بزنم که دیدم نه تنها خانم فروشنده ظاهر مناسبی ندارد دکور و تزیینات مغازه کوچک هم نشان می دهد اساسا ورود آقایان به آن ممنوع است. زود متوجه شدم و گفتم من بیرون می ایستم. خانم فروشنده گفت چون با همسرتان هستید اشکال ندارد ورود آقایان اگر تنها باشند ممنوع است. گفتم نه.

رفتم بیرون روی نیمکت نشستم. دقایقی بعد همسر آمد و گفت پیامک خرید رسید؟ گفتم نه. گفت مغازه دار هم می گوید کاغذ دستگاه تمام شده و رسید ندارد. مبلغ خرید دویست هزار تومان بود. برایم پیامکی از بانک نیامد که البته بعضی وقتها امری عادی است. از طرفی هم موجودی حساب، کمتر از یک میلیون بود و مطمئن بودم صفر اضافه نزده است. بلایی که بارها توسط فروشندگان زن، ناخواسته بر سر مشتری آمده است.

دیگر وقت بازگشت بود و من هم خوشحال که بالاخره میتوانم ساعتی استراحت کنم. مسیر را رفتیم با خستگی تا آن طرف نزدیک خیابان نواب. خرید کوچی انجام دادیم که برویم هتل. این بار پیامک بانک آمد. به سرم زد حساب و کتابی کنم که دیدم بعله، خانم فروشنده یک صفر را کمتر وارد کرده و به جای دویست هزار تومان بیست هزار تومان کشیده است.

آه از نهادم بلند شد. فردا بلیت بازگشت داشتیم و چاره ای نبود جز این که همه مسیر را دوباره برگردم و پول آن خانم را به دستش برسانم. از خانواده جدا شدم و غرغر کنان همه مسیر را برگشتم. باید دوباره از حرم می گذشتم. بازرسی های حرم به جای استفاده از دستگاه مخصوص گیتهای فرودگاهی، همچنان به روش سنتی والبته جدی انجام می گیرد و تا فیها خالدون آدم را می گردند و انگار عزمشان را جزم کرده اند هر طوری شده بمبی، نارنجکی، موشکی، چیزی در لا به لای فراز و فرودهای بدن انسان پیدا کنند. با اعصابی خرد این مرحله را هم برای چندمین بار پشت سر گذاشتم و با تمام سرعت و البته با درد کمر و بد و بیراه به فروشنده کم حواس، راهم را ادامه دادم. هوس کردم موقعی که پول را می دهم سرش منت بگذارم که ببین گیر آدم خوب افتادی این همه راه را برگشت که بقیه پولت را بدهد. خیلی ها اصلا به روی مبارکشان نمی آورند. خیلی ها می گویند باشد بعدا که مسیرمان خورد پولش را می دهیم و معمولا هم یادشان می رود. ببین چه کار خوبی کرده ای پولت به باد نرفت. اصلا حالا که این همه راه را عرق ریخته ام و با درد کمر برگشته ام باید یک تخفیف جدی هم بدهی و....

بالاخره رسیدم چهارراه شهدا، مجتمع تجاری و آن مغازه کوچک را در کنج زیرزمین پاساژ پیدا کردم. خانم فروشنده با همان سر و وضع نه چندان مناسبش نشسته بود روی صندلی بیرون دکان و داشت کتابی می خواند. رفتم جلو دیدم دارد قرآن می خواند. دیگر حرفی نزدم. کارتم را در آوردم و اشتباهش را اطلاع دادم. اصرار کرد که من دارم اشتباه می کنم. اما بالاخره قانع شد. صد و هشتاد تومان کشید. پیامکش که آمد دوباره حساب و کتاب کردم و مطمئن شدم او یک صفر را کم زده بود. خداحافظی کردم. چند قدمی پشت سرم آمد و بدرقه ام کرد.

 

خداوند چگونه حساب و کتاب میکند؟آیا کار نیک تنها یک ثواب دارد؟پیامبر اسلام  در این باره چه فرمودند؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

می دانید این قبر کیست؟

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۲ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۰۵:۵۵ ب.ظ

photo_2023-05-12_17-48-20_wf47.jpg

 

مرحوم حاج آقای راستگو، خودش از شاگردان میرزا جواد آقا تهرانی بود در مشهد. یکبار سر صحبت باز شد در کلاس مربی گری کودک، دفتر تبلیغات قم. برایمان از این مرد خدا گفت که روح بزرگی داشت آن قدر که وقتی در مسطح یا گرد بودن زمین دچار شک شد و علم و تحقیقش راه به جایی نبرد، روحش را شبی برد آن بالا دید زمین گرد است و ...

اولین بار اسم این مرحوم را از مدیر مدرسه مان شنیدم؛ حاج اصغر آقای حقیقی، حدود بیست و پنج شش سال پیش. خودش جانباز و فرمانده گردان بود. گفت جبهه را می خواهید بشناسید به مرد خدا میرزا جواد آقا تهرانی نگاه کنید. عالم بود، مجتهد بود، استاد فرزانه و صاحب کتاب بود، یواشکی خودش را به جبهه می رساند، می دیدند پیرمردی آمده است با قد خمیده، دست بچه های بسیجی آب و غذا می دهد، نورانیت عجیبی دارد و شب زنده داری هایی دیدنی. چیزی نمی گذشت ماشین هایی از ستاد فرماندهی می آمدند او را با احترام به عقب ببرند گریه می کرد بگذارند یک روز دیگر پیش بسیجی ها بماند. خانه با صفایش در مشهد قدم گاه بچه های بسیجی بود. خودش می شد پیش نماز آنها. کیف می کرد وسط بچه های حزب اللهی می نشست. می گفت نمازی که با بچه های بسیجی خوانده شود مورد قبول خداست.

ضدعرفان بود. البته ضد عرفان مرسوم و محصور در لغات. اهل بازی با کلمات و عشوه های کلامی و تعابیر شاعرانه و ... نبود. دین را با فقه می شناخت و حقیقت را در کلام اهل بیت می جست. اما معنا و معرفت را در عمل پیگیر می شد. بند واژه ها نبود.

همین است که با آن درجه ممتاز معنوی و علمی، خودش را خاک پای بچه بسیجی ها می دانست. سفارش کرد از دنیا که می رود برایش سنگ مزار نگذارند. روی قبر سیمانی اش حتی نامی هم ثبت نشده است. گمنامی و سادگی را دوست داشت. شاید از مادرش حضرت زهرا سلام الله علیها حیا می کرد ... الله اعلم.

چند روز پیش برای اولین بار توفیق حضور در بهشت رضا علیه السلام را پیدا کردم و زیارت مزار شهدایی چون برونسی، کاوه، شوشتری، عطایی، بختی، اسماعیلی، توسلی، بخشی، سنجرانی، تولایی، حسین پور، چراغچی و...؛ پرچم بچه های مشهد بالاست. میرزا جوادآقا تهرانی، اینجا هم همسایه شهداست.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

و اما جعفر شیرسوار!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۰ فروردين ۱۴۰۲، ۰۵:۱۳ ب.ظ

کتاب «شیرسوار» منتشر شد - خبرگزاری حوزه

 

کتاب خاطرات شهید جعفر شیرسوار را به روایت همسر بزرگوارش با قلم خوب برادران شیردل خواندم و لذت بردم. اسم کتاب دقیقا همین است: "شیرسوار" که توسط نشر هاجر فعلا با تیراژی اندک به چاپ رسیده است.

یک- کلا از خواندن کارهای مربتط با دفاع مقدس لذت میبرم ضعیف باشد یا قوی. شیرسوار جزو کارهای متوسط حسن شیردل است. البته نگاه خودم را دارم عرض میکنم. حسن اوایل شروعش مثل هر نویسنده ای کارهایی داشت که نمره اش شاید چندان بالا نباشد اما یکهو خیلی درخشید. کارهایی مثل زمین ناله میکندِ او حسابی مطرح شده بود. سیمای جمهوری اسلامی چندباری از آن نام برد. کتاب خطرات شهید شالیکار را که اصلا نتوانستم به صفحات پنجاه و شصت برسانم. بال بال زدم همان قدر را هم که خواندم. حسن با قلمی که جوهرش را در خون دلش زده بود روح مرا به تلاطم و اشک انداخت؛ اسپندی شدم روی آتش. طاقت نیاوردم. حس و حالی داشتم که جانم را زیر و رو میکرد. من حسن شناسم. کار شهید صفری با نام حسن منتشر نشد. میدانستم نویسنده اش نویسنده نیست. همان چند صفحه اول را خواندم یقین کردم این قلم حسن شیردل است که دورش زده اند.

من حسن شناسم. از وقتی که قرار بود با هم روانه قم و ثبت نام در حوزه علمیه شویم و من البته احساس کردم او جدی نیست و خبرش نکردم و بعدا حسابی از دستم شاکی شد. حسن شناسم از وقتی که وسط سینه زنی و دسته عزا از حال می رفت. گاهی هم توی فکر خودش غرق میشد و گمان میکردند بیهوش شده، بلندش میکردند ببرند آبی به سر و صورتش بزنند و حسن که یکه میخورد دست روی صورتش میگذاشت یک وقت لو نرود!

حسن برای فرهنگ این مملکت زحماتی بسیار کشید و در غربت و مظلومیت ماند. مدتی هم حتی بایکوتش کرده بودند. حال میکردند انگار شاخ او را بشکنند. حسن که شاخ نشده بود و ادعایی نداشت. دردهایی را که کشید خبر دارم. شاید روزی یکی راه بیافتد ضبطی به دست بگیرد و خاطرات حسن و امثال حسن را از مرارتهایی که در راه ثبت خاطرات شهدا کشیدند ماندگار سازد. حسن شیردل یک رزمنده مخلص و داش مشتی جبهه فرهنگ انقلاب ناب اسلامی است. یک جایی در کتاب شیرسوار، دختر شهید به نام زینب که جام شراب جاری لب لعلش صنم عشق پدر بود، حرفی درباره فرزندان پدر ندیده شهدا بیان میکند که باعث تلنگری در ذهنم شد. او شش ماه داشت که پدر را از دست داد. کاش روزی یکی ضبط و میکروفنی دست بگیرد و خاطرات فرزندان شهدا از نبودن پدر را ثبت و منتشر نماید.

دو- خانم جعفر شیرسوار را دو سه باری در دفتر مفید اسماعیلی دیدم. شبیه زنهای معمولی نبود. پر شکوه و صریح و مشتی، روح همسرش انگار در کالبد او دمیده شده بود. گویا آن ایام یکی ادعایش شده بود و کتابی درباره خاطرات شهید نوشت. همسر شهید متن اولیه آن را خواند و نپسندید و آمده بود سراغ مفید، شوخی و جدی گفته بود این کتاب را بکوبم توی سرت؟! خوشحال شدم همسر شهید روی آثاری که قرار است درباره شهید منتشر شود حساس است. آن کتاب چاپ نشد. پس حالا که کار حسن چاپ شده معلوم است همسر شهید با همان وسواس همیشگی وقت گذاشته و خوانده و پسندش کرده است.

سه- از جعفر شیرسوار همین قدر میدانستم جزو لات های داش مشتی قائمشهر بوده و حتی بعد از شهادتش بعضی از داش مشتی ها آمدند و تابوتش را روی دوش تا درگاه بهشت بدرقه کردند. بچه های گردانش هم بگی نگی به خودش شباهت داشتند. میدانستم خط شکن است و دل شیر دارد. از اسمش پیداست از شیر هم سواری میگیرد و رامش میکند! خیلی ها رام شده مرام و معرفت این شهید خودساخته و اهل دل بودند. و این را هم میدانستم که شهید بمباران هفت تپه است. دیگر همین.

چند سال پیش در گروهی مجازی که همه رزمنده بودند جز من، بحثی وسط آمد درباره شهید شیرسوار. یکی نوشت وقتی هفت تپه بمباران شد من کنار جعفر شیرسوار بودم او شهید شد اما من ماندم هیییی دل غافل چقدر بی توفیق بودم!

حس خبرنگاری ام زنده شد و زیرش ریپلای کردم و پرسیدم عذر میخواهم وقتی هواپیمای دشمن شروع به بمباران کرد شما چه کردی؟ گفت پریدم گوشه ای و پناه گرفتم. پرسیدم شیرسوار چه کرد؟ گفت: دوید سمت بچه ها و داد زد پناه بگیرید هواپیمای دشمنه...

خب فرق ما و شهدا دقیقا همین یک تکه است. آنها در بزنگاههای زندگی، دیگران را بر خود ترجیح می دهند.

حالا که کتاب شیرسوار را دست گرفتم با همین ذهنیت به خاطرات شهید نگاه کردم. خوشحال شدم که نثر کتاب روان است و از توضیحات عاطفی معمول نویسندگان در امان مانده است و اینکه خاطراتی از زبان همرزمان شهید نیز لابه لا به روایت همسر اضافه شده که بر غنای کار افزوده است.

جعفر یا همان بهروز شیرسوار همان موقع هم که لات و بزن بهادر است ضعیف کش نیست و حواسش به ناموس مردم هست. اصلا با مردم عادی کاری ندارد و برایشان شاخ و شانه نمی کشد که هیچ، ضعیفی را هم ببیند پشتش در می آید، لات هست برای لات ها.

انقلاب دارد به سرانجام میرسد. جنس انقلاب از نور است. جعفر میرود مشهد آب توبه میریزد سر خودش و بر می گردد. شیر بچه های سپاه استان است. قائمشهر برای خودش مرکزیت دارد بین منافقین. حتی معروف است چپ ها در قدیم از آن بعنوان استالینگراد یاد میکردند. جعفر شیرسوار از سطح شهر قائمشهر (شاهی آن زمان) تا جنگلهای سوادکوه و آمل و چالوس و حتی گیلان، قدم به قدم منافقین مسلح و نامرد را دنبال کرده و سرجایشان نشانده است. امنیت مازندران که همجوار پایتخت و همسایه ابرقدرت دنده چپ عالم بود مرهون تلاش و مجاهدت جعفرهای شیرسوار است. سفره اش برای همه پهن است سفره دل دیگران برای او پهن. رنج می زدود و رنج خود را فراموش میکرد زود. دستگیر بود در حالیکه دستش به جایی جز آسمان بند نبود. در هفت تپه که به شدت مریض شد، نیروهایش میپرستیدنش، جوجه ای برای او کباب کردند بخورد تقویت شود لب نزد چون بقیه نیروها از آن بی بهره بودند. اتاق های خانه اش را هم با دوستانش شریک میشد کسی بی سرپناه یا غریب نماند. همان جوان لات بزن بهادر که دم انقلاب، نماز را شروع کرد حالا با دوست مداحش که روی موتور می نشست می گفت روضه حضرت زهرا بخوان. آخرین تماسش هم که ضبط شده و موجود است شوخی و جدی به خانمش گفت این بار اگر پشت گوشت را دیدی مرا هم خواهی دید و بعد مکثی کرد و گرا داد کربلا را دارم می بینم. همسرش که همسر شیر بود جز به رضای خدا راضی نمی شد. 

چهار- بانو سوسن ملکیان، همنفس سالهای تعالی یک مرد عاشورایی، امانت دار فرهنگ رشادت و غیرت و آزادگی است که دیدنش برای دختران امروز بایسته و ضروری است. نسلی که به برکت شوم! فضای مجازی، خاطرات شهدا را گاه، فیک دانسته و پیام شیرسوارها را نخوانده و نشنیده که ما آگاهانه در این راه قدم نهاده ایم لااقل همسر شیرسوار را ببیند و چند کلامی با او مصاحب شود از باب فبشر عبادالذین یستمعون القول، مباد رایحه گل سوسن ها به مشام این نسل ناشنیده و ناآشنا بماند.

کتاب شیرسوار را باید حسن شیردل می نوشت. روایت از شیر، دل شیر میخواهد. حسن خودش لوتی عرصه فرهنگ و ادب است و به رغم بعضی ضعفهای قابل اغماض اثر، بهتر می داند چگونه از شیر سخن بگوید.

این کتاب را بخوانید. نکات جالب دیگری در بطن متون آن نهفته که چند قدمی شما را در زندگی جلو می اندازد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا