پایان کدام انتظار؟!
- ۰ نظر
- ۲۴ تیر ۹۷ ، ۱۱:۴۹
"این پیشنهادی هم که دربارهی نامگذاری روز شهادت شهید چمران به نام روز «بسیج اساتید» و «اساتید بسیجی» ذکر شد، به نظرم پیشنهاد معنی دار و پرمغزی است. مرحوم شهید چمران حقاً یک نمونه و مظهری بود از آن چیزی که انسان دوست می دارد تربیت جوانان ما و دانشگاهیان ما به آن سمت حرکت بکند. بد نیست.
و حق این شهید عزیز هم ایجاب میکند که چند کلمهای دربارهی شهید چمران صحبت کنیم. اولاً این شهید یک دانشمند بود؛ یک فرد برجسته و بسیار خوشاستعداد بود. خود ایشان برای من تعریف می کرد که در آن دانشگاهی که در کشور ایالات متحدهی آمریکا مشغول درس های سطوح عالی بوده - آن طور که به ذهنم هست ایشان یکی از دو نفرِ برترینِ آن دانشگاه و آن بخش و آن رشته محسوب می شده - تعریف می کرد برخورد اساتید را با خودش و پیشرفتش در کارهای علمی را. یک دانشمند تمامعیار بود. آن وقت سطح ایمان عاشقانهی این دانشمند آنچنان بود که نام و نان و مقام و عنوان و آیندهی دنیائىِ به ظاهر عاقلانه را رها کرد و رفت در کنار جناب امام موسای صدر در لبنان و مشغول فعالیتهای جهادی شد؛ آن هم در برههای که لبنان یکی از تلخترین و خطرناکترین دورانهای حیات خودش را می گذرانید. ما اینجا در سال ۵۷ می شنیدیم خبرهای لبنان را. خیابانهای بیروت سنگربندی شده بود، تحریک صهیونیستها بود، یک عده هم از داخل لبنان کمک میکردند، یک وضعیت عجیب و گریهآوری در آنجا حاکم بود، و صحنه هم بسیار شلوغ و مخلوط بود.
همان وقت یک نواری از مرحوم چمران در مشهد دست ما رسید که این اولین رابطه و واسطهی آشنائی ما با مرحوم چمران بود. دو ساعت سخنرانی در این نوار بود که توضیح داده بود صحنهی لبنان را که لبنان چه خبر است. برای ما خیلی جالب بود؛ با بینش روشن، نگاه سیاسىِ کاملاً شفاف و فهم عرصه - که توی آن صحنهی شلوغ چه خبر است، کی با کی طرف است، کیها انگیزه دارند که این کشتار درونی در بیروت ادامه داشته باشد - اینها را در ظرف دو ساعت در یک نواری ایشان پر کرده بود و فرستاده بود، که دست ما هم رسید. رفت آنجا و تفنگ دستش گرفت. بعد معلوم شد که نگاه سیاسی و فهم سیاسی و آن چراغ مهشکنِ دوران فتنه را هم دارد. فتنه مثل یک مه غلیظ، فضا را نامشخص میکند؛ چراغ مهشکن لازم است که همان بصیرت است. آنجا جنگید؛ بعد که انقلاب پیروز شد، خودش را رساند اینجا.
از اول انقلاب هم در عرصههای حساس حضور داشت. رفت کردستان و در جنگهایی که در آنجا بود حضور فعال داشت؛ بعد آمد تهران و وزیر دفاع شد؛ بعد که جنگ شروع شد، وزارت و بقیهی مناصب دولتی و مقامات را کنار گذاشت و آمد اهواز، جنگید و ایستاد تا در ۳۱ خرداد سال ۶۰ به شهادت رسید. یعنی برای او مقام ارزش نداشت، دنیا ارزش نداشت، جلوههای زندگی ارزش نداشت.
اینجور هم نبود که یک آدم خشکی باشد که لذات زندگی را نفهمد؛ بعکس، بسیار لطیف بود، خوشذوق بود، عکاس درجهی یک بود - خودش به من می گفت من هزارها عکس گرفتهام، اما خودم توی این عکسها نیستم؛ چون همیشه من عکاس بودهام - هنرمند بود. دل باصفائی داشت؛ عرفان نظری نخوانده بود؛ شاید در هیچ مسلک توحیدی و سلوک عملی هم پیش کسی آموزش ندیده بود، اما دل، دل خداجو بود؛ دل باصفا، خداجو، اهل مناجات، اهل معنا.
انسان باانصافی بود. لابد قضیهی پاوه را شماها می دانید که در پاوه بر روی بلندیها، بعد از چند روز جنگیدن، مرحوم چمران با چند نفرِ معدودِ همراهش، محاصره شده بودند؛ ضد انقلاب اینها را از اطراف محاصره کرده بود و نزدیک بود به اینها برسند که امام اینجا از قضیه مطلع شدند، و یک پیام رادیوئی از امام پخش شد که همه بروند طرف پاوه؛ دوی بعدازظهر این پیام پخش شد؛ ساعت چهار بعدازظهر من توی این خیابانهای تهران شاهد بودم که همین طور کامیون و وانت و اینها بودند که از مردم عادی و نظامی و غیر نظامی از تهران و همین طور از همهی شهرستانهای دیگر، راه افتادند بروند طرف پاوه. بعد از قضیهی پاوه که مرحوم شهید چمران آمده بود تهران، توی جلسهای که ما بودیم به نخستوزیرِ وقت گزارش میداد که بین اینها هم از قدیم یک رابطهی عاطفیای وجود داشت. مرحوم چمران توی آن جلسه اینجوری گفت: وقتی ساعت دو پیام امام پخش شد، به مجرد پخش پیام امام و قبل از آنی که هنوز هیچ خبری از حرکت مردم به آنجا برسد، ما احساس کردیم که کأنه محاصره باز شد. میگفت: حضور امام و تصمیم امام و پیام امام آنقدر مؤثر بود که به صورت برقآسا و به مجرد اینکه پیام امام رسید، کأنه برای ما همهی آن فشارها به پایان رسید؛ ضد انقلاب روحیهی خودش را از دست داد و ما نشاط پیدا کردیم و حمله کردیم و حلقهی محاصره را شکستیم و توانستیم بیاییم بیرون. آنجا نخستوزیر وقت خشمگین شد و به مرحوم چمران توپید که ما این همه کار کردیم، این همه تلاش کردیم، تو چرا همهی این را به امام مستند می کنی!؟ یعنی هیچ ملاحظه نمی کرد؛ منصف بود. بااینکه می دانست که این حرف گلهمندی ایجاد خواهد کرد، اما گفت.
حضور برای او یک امر دائمی بود. ما از اینجا با هم رفتیم اهواز؛ اولِ رفتن ما به جبهه، به اتفاق رفتیم. توی تاریکی شب وارد اهواز شدیم. همه جا خاموش بود. دشمن در حدود یازده دوازده کیلومتری شهر اهواز مستقر بود. ایشان شصت هفتاد نفر هم همراه داشت که با خودش از تهران جمع کرده بود و آورده بود؛ اما من تنها بودم؛ همه با یک هواپیمای سی - ۱۳۰ رفته بودیم آنجا. به مجردی که رسیدیم و یک گزارش نظامی کوتاهی به ما دادند، ایشان گفت که همه آماده بشوید، لباس بپوشید تا برویم جبهه. ساعت شاید حدود نه و ده شب بود. همان جا بدون فوت وقت، برای کسانی که همراه ایشان بودند و لباس نظامی نداشتند، لباس سربازی آوردند و همان جا کوت کردند؛ همه پوشیدند و رفتند. البته من به ایشان گفتم که من هم میشود بیایم؟ چون فکر نمیکردم بتوانم توی عرصهی نبرد نظامی شرکت کنم. ایشان تشویق کرد و گفت بله، بله، شما هم میشود بیائید. که من هم همان جا لباسم را کندم و یک لباس نظامی پوشیدم و - البته کلاشینکف داشتم که برداشتم - و با اینها رفتیم.
یعنی از همان ساعت اول شروع کرد؛ هیچ نمی گذاشت وقت فوت بشود. ببینید، حضور این است. یکی از خصوصیات خصلت بسیجی و جریان بسیجی، حضور است؛ غایب نبودن در آنجایی که باید در آنجا حاضر باشیم. این یکی از اوّلی ترین خصوصیات بسیجی است.
در روز فتح سوسنگرد - چون می دانید سوسنگرد اشغال شده بود؛ بار اول فتح شد، دوباره اشغال شد؛ باز دفعهی دوم حرکت شد و فتح شد - تلاش زیادی شد برای اینکه نیروهای ما - نیروهای ارتش، که آن وقت در اختیار بعضی دیگر بودند - بیایند و این حمله را سازماندهی کنند و قبول کنند که وارد این حمله بشوند. شبی که قرار بود فردای آن، این حمله از اهواز به سمت سوسنگرد انجام بگیرد، ساعت حدود یک بعد از نصف شب بود که خبر آوردند یکی از یگانهائی که قرار بوده توی این حمله سهیم باشد را خارج کردهاند. خب، این معنایش این بود که حمله یا انجام نگیرد یا بکلی ناموفق بشود. بنده یک یادداشتی نوشتم به فرماندهی لشکری که در اهواز بود و مرحوم چمران هم زیرش نوشت - که اخیراً همان فرماندهی محترم آمده بودند و عین آن نوشتهی ما را قاب کرده بودند و دادند به من؛ یادگار قریب سی ساله؛ الان آن کاغذ در اختیار ماست - و تا ساعت یک و خردهای بعد از نصف شب ما با هم بودیم و تلاش میشد که این حمله، فردا حتماً انجام بگیرد. بعد من رفتم خوابیدم و از هم جدا شدیم.
صبح زود ما پا شدیم. نیروهای نظامی - نیروهای ارتش - که حرکت کردند، ما هم با چند نفری که همراه من بودند، دنبال اینها حرکت کردیم. وقتی به منطقه رسیدیم، من پرسیدم چمران کجاست؟ گفتند: چمران صبح زود آمده و جلو است. یعنی قبل از آنی که نیروهای نظامىِ منظم و مدون - که برنامه ریخته شده بود که اینها در کجا قرار بگیرند و آرایش نظامیشان چگونه باشد - حرکت بکنند و راه بیفتند، چمران جلوتر حرکت کرده بود و با مجموعهی خودش چندین کیلومتر جلو رفته بودند. بعد هم الحمدللَّه این کار بزرگ انجام گرفت، و چمران هم مجروح شد. خدا این شهید عزیز را رحمت کند. اینجوری بود چمران. دنیا و مقام برایش مهم نبود؛ نان و نام برایش مهم نبود؛ به نام کی تمام بشود، برایش اهمیتی نداشت. باانصاف بود، بیرودربایستی بود، شجاع بود، سرسخت بود. در عین لطافت و رقت و نازکمزاجی شاعرانه و عارفانه، در مقام جنگ یک سرباز سختکوش بود.
من خودم می دیدم شلیک آر. پی. جی را که نیروهای ما بلد نبودند، به آنها تعلیم می داد؛ چون آر. پی. جی جزو سلاحهای سازمانی ما نبود؛ نه داشتیم، نه بلد بودیم. او در لبنان یاد گرفته بود و به همان لهجهی عربی آر. بی. جی هم می گفت؛ ماها میگفتیم آر. پی. جی، او میگفت آر. بی. جی. او از آنجا بلد بود؛ یک مقدار هم از یک راههائی گیر آورده بود؛ تعلیم میداد که اینجوری آر. پی. جی را بایستی شلیک کنید. یعنی در میدان عملیات و در میدان عمل یک مرد عملی به طور کامل. حالا ببینید دانشمند فیزیک پلاسماىِ در درجهی عالی، در کنار شخصیت یک گروهبانِ تعلیم دهندهی عملیات نظامی، آن هم با آن احساسات رقیق، آن هم با آن ایمان قوی و با آن سرسختی، چه ترکیبی میشود. دانشمند بسیجی این است؛ استاد بسیجی یک چنین نمونهای است. این نمونهی کاملش است که ما از نزدیک مشاهده کردیم. در وجود یک چنین آدمی، دیگر تضاد بین سنت و مدرنیته حرف مفت است؛ تضاد بین ایمان و علم خندهآور است. این تضادهای قلابی و تضادهای دروغین - که به عنوان نظریه مطرح می شود و عدهای برای اینکه امتداد عملی آن برایشان مهم است دنبال می کنند - اینها دیگر در وجود یک همچنین آدمی بی معنا است. هم علم هست، هم ایمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل. اینکه گفتند:
با عقل آب عشق به یک جو نمی رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم
نه، او آب و آتش را با هم داشت. آن عقل معنوىِ ایمانی، با عشق هیچ منافاتی ندارد؛ بلکه خود پشتیبان آن عشق مقدس و پاکیزه است." 2/4/1389
اغلب کسانی که دم از آزادی نوع پوشش زده و مخالف با حجاب اجباری هستند ادعا می کنند اصولی چون کرامت انسانی، آزادی و حفظ حقوق شهروندی را مهم می دانند. طبیعی است کسی که چنین ادعایی دارد نباید در موارد دیگری که این اصول نادیده گرفته می شود سکوت کند.
این روزها در بعضی سایت ها خبری پیرامون برخورد نامناسب با خانم های چادری و ممانعت از ورود آنان در آزمون استخدامی شهرستان مرند منتشر شده که تا کنون اعتراض هیچ یک از مدافعان حقوق بانوان و منادیان آزادی را به دنبال نداشته است.
دم خروس سلبریتی ها و روشنفکرنماها را می توان چنین مواقعی به وضوح مشاهده کرد. به راستی اگر با یک خانم بدحجاب چنین برخوردی صورت می گرفت و از ورود او به جلسه امتحان جلوگیری می شد الان رسانه های مجازی و صفحات شخصی و شبکه های ماهواره ای چه داد و قالی راه انداخته و چگونه فریاد آزادی خواهی و انسان دوستی شان به هوا بر می خواست؟!
خبر را اینجا بخوانید:
http://www.shafaf.ir/fa/news/464634/ممانعت-از-ورود-بانوان-چادری-به-آزمون-استخدامی
یکی از روحانیون بزرگوار بابل که یکسالی هم استاد این حقیر بود تعریف می کرد که در زمان تحصیل و اقامت خود در قم، هر بار که به حرم حضرت معصومه سلام الله علیها مشرف می شد دعایی می کرد و از محضر خانم، حاجتی می خواست. مدتی گذشت.متوجه شد هیچ یک از دعاهایش به استجابت نمی رسد.
دلگیر شد، از خانم قطع امید کرد و با ناراحتی در دلش گفت: پس هر چه درباره عظمت شخصیتی این خانم می گویند، دروغ است. اصلاً چه کسی گفته حضرت معصومه، کریمه اهل بیت است؟ و ...
روزها از پی هم می گذشت و او هربار از کنار حرم، بی تفاوت و به سادگی عبور می کرد و دیگر حال و هوای سابق را نداشت.
یک روز وقتی به خانه رفت دید حال دختر کوچکش بسیار ناخوش است. او تب شدیدی داشت و می سوخت و هذیان می گفت. بدنش عرق کرده بود. انگار به او شوک وارد کرده باشند، بال بال می زد، حال و روزش را نمی فهمید و به سختی نفس می کشید. رمقی در بدن نداشت و ...
می گفت: به سرعت دخترم را در بغل گرفتم و با تمام قدرت به سمت بیمارستان دویدم. مقداری که راه رفتم مسیرم به کنار حرم مطهر بی بی افتاد. نگاهی به فرزندم انداختم که دیگر رنگ و رویی به چهره نداشت و انگار روح از کالبدش جدا شده بود. احساس کردم امیدی به حیاتش نیست و دختر دردانه ام در آغوش من جان داده است. نگاه غمباری هم به سمت حرم خانم انداختم. چیزی نگفتم و به سرعت از آن جا دور شدم.
از اضطراب و نگرانی نفهمیدم کی به بیمارستان رسیدم، کی دکتر آمد و فرزندم را معاینه کرد. به خودم که آمدم هنوز داشتم نفس نفس می زدم. دکتر معاینه اش را انجام داده بود. گفت: دخترت که مشکلی ندارد. حالش خوب خوب است!نمی توانستم باور کنم. او را همین چند لحظه قبل در حال مرگ دیده بودم. مات و مبهوت مانده بودم که چه بگویم. دکتر فرزندم را آورد و دستش را در دستم گذاشت. دخترم مثل همیشه، می خندید و منتظر بود تا با هم بیرون رفته و قدم بزنیم.
با خودم گفتم: خانم همه حاجت های ناچیز مرا جمع کرد و یک جا پاسخ داد، درست جایی که دیگر از هیچ کس کاری ساخته نبود... اصلاً کرامت از آن کسانی است که آن چه از دیگران ساخته نیست را انجام داده و ناممکن ها را ممکن می سازند...
تمام.
یادم افتاد میلاد بانوی آفتاب نزدیک شده است. خواستم بگویم در جوار خانم حضرت معصومه سلام الله علیها به یاد همه دوستان هستم. خواستم این روز بزرگ را پیشاپیش به همه تبریک بگویم، همین.
شورای شهر بابل در روزهای نخست تیرماه جاری بنا بر نظر کمیسیون فرهنگی، اسامی زیر را برای نام گذاری تعدادی از کوچه های فاقد نام به تصویب رساند:
"سهند، سبلان، شالیزار،عقیق، زمرد، فیروزه، ونوشه، تیرنگ، باران"
گویا دوستان شورا گمان کردند که قرار است کلاس های یک دبستان دخترانه غیرانتفاعی را نامگذاری کنند.
همچنین شورا در همان نشست، اسامی دکتر انوشه (یکی از پژوهشگران موفق بابلی) و مامطیر را برای نامگذاری دو میدان شهر به تصویب رساند.
در این جلسه آن گونه که از تصویر صورتجلسه آن برمی آید، بنا بر پیشنهاد یکی از اعضای شورا، نام دو تن از سرداران شهید زنده این شهر، فردوس( از فرماندهان برجسته سپاه اسلام که از سوی رژیم بعث برای سرش جایزه تعیین شد) و اکبرنژاد(از سرداران حماسه ساز دفاع مقدس و نیز جبهه بین المللی اسلام در سوریه) برای میادین مذکور مطرح شد که مورد استقبال اعضا قرار نگرفت.
پیش از این نیز از سوی بعضی شهروندان درخواست نامگذاری میدانی به نام شهدای مدافع حرم و یا شهدایی چون رحمت الله اصفهانی که با داشتن پنج فرزند در اقدامی ایثارگرانه، خانه مسکونی خود را فروخت و به حساب صد امام برای رفع مشکل نیازمندان واریز کرد و یا سرلشکر شهید محمدباقر روحی از پیشقراولان ارتش حزب الله که چندی پیش شاهد حضور فرمانده کل ارتش جمهوری اسلامی بر سر مزار این همرزم شهیدش در بابل بودیم و ... در مجامع و محافل مختلف طرح شد که هیچ گاه مورد استقبال اعضای شورا قرار نگرفت.
در اواخر اسفندماه سال گذشته نیز شورای شهر بابل در شاهکاری عجیب، تاریخی و فراموش ناشدنی و البته در سایه سکوت منفعلانه بعضی از شخصیت های صاحب نفوذ و همواره مردد شهر، نام میدان انتفاضه را تغییر داد.
یک نکته را باید به آن دست از اعضای شورا که تنها در ایام تبلیغات انتخابات پایشان به پایگاه های بسیج و هیئات مذهبی باز شده و دم از تعلق خاطر به راه شهدا و آرمان های انقلاب می زنند، خاطرنشان ساخت که نام گذاری معابر در واقع فرصتی فرهنگی به منظور تقویت هویت جامعه اسلامی، معرفی الگوهای فکری و معنوی و ... در راستای حرکتی تکاملی و انسان ساز است که نباید از کنار آن به سادگی گذشت و گاه بنا بر برخی معاملات سیاسی درونی شورا، دست یک طیف فکری خاص را جهت خنثی سازی رویکردهای مذهبی و انقلابی باز گذاشت.
در میان اسامی تازه به تصویب رسیده شورا، ضمن احترام به جایگاه علمی و اخلاقی دکتر حسن انوشه، بقیه عناوین، سطحی و فاقد محتوا و پیام به شمار می آیند.
احیای نام مفاخر این شهرستان اعم از شهدا، علما و اندیشمندان و نیز برجسته سازی مفاهیم ارزشی مرتبط با آرمان های اسلام و انقلاب اسلامی را نمی توان با برخی اسامی به ظاهر زیبا اما خنثی و بی خاصیت قابل قیاس دانست.
اعضای محترم شورای شهر باید دقت داشته باشند که عضو شورای "اسلامی" شهری در مجموعه حاکمیتی جمهوری اسلامی بوده و نسبت به حفظ و تقویت عناصر تأثیرگذار هویتی و ارزشی آن مسئولیت و تعهدی بیش از دیگران برعهده دارند.
همزمان با آشوب های نه چندان وسیع دی ماه سال 96 زمزمه هایی در خصوص احتمال ظهور آشوب های شدید در سال 97 در سطح رسانه های غیررسمی منتشر شد. فلان سیاست مدار آمریکایی هم بر طبل شایعات کوبید و مدعی شد که ایالات متحده در تابستان 97 سوپرایزی را برای جمهوری اسلامی ترتیب خواهد داد. بحث تشدید تحریم ها هم به آن اضافه شد و در نهایت کار به جایی رسید که در حال حاضر بخش قابل ملاحظه ای از خواص و مسئولان و ... هم در تحلیل های عمومی و خصوصی خود از احتمال بروز مشکلات اجتماعی شدید در حد آشوب های خانمان سوز و ... در سال 97 سخن به میان می آورند. این پیشگویی هم درست است و هم غلط!
تا آن جا که راقم این سطور به یاد دارد نظام اسلامی از بدو استقرار با پیشگویی برخی مخالفان خود مبنی بر سقوط قریب الوقوع مواجه بوده است. البته با توجه به گستردگی دامنه دشمنی ها با نظام اسلامی و تجربه انواع خدعه ها و چالش های براندازانه ای مانند کودتا، جدایی طلبی، اغتشاش، جنگ تحمیلی و ... ضرورت حفظ هوشیاری در هر شرایطی یک اصل غیرقابل کتمان محسوب می شود؛ اما این که سقوط قریب الوقوع و میدانی نظام تا چه حد می تواند مورد وثوق باشد سخن دیگری است که نیاز به بررسی بیشتر دارد.
گزینه آشوب و شورش های اجتماعی به منظور براندازی نظام مدتی است که مورد علاقه و تأکید سرویس های جاسوسی دشمن قرار گرفته و در سال های اخیر به خصوص بعد از فتنه شوم88 بارها مورد امتحان و تکرار قرار گرفته است. حقیقت امر آن است که دلبستگی پابرهنگان و بسیجیان دلسوخته انقلاب اسلامی نسبت به آرمان های شهدا و راه امام و اندیشه های مقام معظم رهبری به رغم گله ها و شکوه هایی که خود به برخی رویکردها و رفتارهای مسئولان در نهادهای مختلف دارند آن قدر عمیق و نفوذناپذیر هست که بعید به نظر می رسد دست اندازهایی مانند شورش های خیابانی مجالی برای براندازی پیدا کند. آشوب های محلی، در نهایت می تواند منجر به ایراد خسارت به کشور و تحمیل هزینه برای نظام بشود؛ اما این نوع بحران ها بی تردید ظرف چند روز یا چند ساعت با ورود بچه های بی ادعا و بی توقع و مظلوم اما با غیرت بسیجی از صحنه های میدانی اجتماع محو خواهد شد. از این رو فرضیه فروپاشی نظام با طوفان های اقتصادی و واکنش های اجتماعی لااقل در ماه ها و سال های پیش رو ناممکن به نظر می رسد.
از سوی دیگر اما مدتی است که به برکت بمباران تبلیغاتی رسانه های مجازی و تولید و انتشار انواع خبرهای راست و دروغ درباره وضعیت زندگی بعضی از مسئولان و تفاوت آن با شعائر و آرمان های انقلاب، خشم و بی اعتمادی و دلسردی و دلخوری طبقات مختلف اجتماع مورد تحریک قرار گرفته و مطالبه عدالت و برخورد قاطع با مفاسد اقتصادی به بالاترین سطح از توقعات اجتماعی تبدیل شده است.
در این راستا "دو رویکرد انقلابی" و "یک حرکت مقطعی" در سطح افکار عمومی در حال شکل گیری است:
یک- انقلاب ارتجاعی
ضدانقلاب در پی آن است تا بر در هم آمیختن اخبار درست و غلط و ایجاد شبهه، مخاطبان خود را به این باور برساند که نظام از احساسات و عقاید مردم سوءاستفاده کرده و با تحمیل سختی ها و دشواری های اقتصادی بر مردم، طبقه جدید مرفهان بی درد را از بدنه مسئولان کشور تشکیل داده است. بر اساس تبلیغات این رسانه ها، همه مسئولان کشور آلوده به فساد هستند و از دین به عنوان نقابی برای چپاول گری خود و خانواده هایشان بهره می گیرند. خانواده های مسئولان هر شغل و امکانات و رانت و رفاهی که بخواهند از راه دزدی به دست می آورند، فرزندانشان در کشورهای اروپایی و آمریکایی مشغول تفریح و ریخت و پاش با اموال بیت المال هستند. نظام این حقایق را می داند و به آن راضی است و دست روی دست گذاشته و مردم را به قناعت بیشتر دعوت نموده و امور خدماتی مرتبط با محرومان و نیازمندان را به حال خود رها کرده است. رسانه های دشمن در نهایت این گونه نتیجه گیری می کنند که راه برون رفت از این منجلاب و مسیر نجات مردم از ظلم موجود، فروپاشی نظام اسلامی است.
دو- انقلاب تکاملی، پیشرونده و فزاینده(آرمانی و تمدنی)
حرکت دیگری که در سطح افکار عمومی آغاز شده، عدالت خواهی مبتنی بر اندیشه اسلام است که ضمن پذیرش نقدهای موجود و تأکید بر رفع آن و نیز یادآوری دستاوردهای نظام اسلامی، منشأ برخی رویکردهای غلط در مسئولان و شکاف طبقاتی و ... را فاصله گرفتن از خط و مشی های ترسیم شده نظام اسلامی و توقف حرکت انقلابی نظام دانسته و راه حل برون رفت از وضع موجود و اصلاح رویه غلط بعضی مسئولان و نهادها را احیای گفتمان انقلاب اسلامی و اجرای کامل و غیرتبعیض آمیز مطالبات مقام معظم رهبری می داند. این تفکر در واقع بر این باور است که انقلاب اسلامی نه تنها به بن بست نرسیده بلکه برای نیل به اهداف و مطالبات خود نیازمند نشاط انقلابی و حرکت خودجوش در راستای تحقق آرمان های بر زمین مانده است.
تصفیه و پالایش نظام از وجود مسئولانی که التزام عملی به باورهای دینی نداشته و عرصه قدرت را فرصتی برای تنعم ناتمام خود و خاندانشان از سفره انقلاب می دانند و فرهنگ سازی برای گرایش بیشتر مردم به معنویت در عین تأکید بر تقویت وضع معیشت از مهم ترین شعائر و برنامه های این رویکرد اجتماعی و ارزشی محسوب می شود. بزرگترین وظیفه این طیف که در صورت بی توجهی ممکن است به یک چالش و مزاحمت از سوی بدخواهان تبدیل شود لزوم تبیین فراگیر پیرامون تفکیک مفهوم نظام اسلامی از حیطه عملکرد و جایگاه مسئولان است. تعریف نظام اسلامی، مفهوم وسیعی از ارتباط امت و امامت حول محور اندیشه دینی است که به هیچ وجه نباید با چارچوب محدود میز و صندلی مسئولان خلط شود.
سه. حرکت مقطعی به منظور حفظ شرایط موجود
بی تعارف، باید گفت عده ای که تأمین منافعشان در گروی حفظ شرایط موجود است با هر دو نوع انقلاب زیرپوستی اما اجتناب ناپذیر ذکر شده مخالف هستند. این طیف همان بخش از مسئولان به ظاهر انقلابی اما نفوذ کرده در سیستم نظام هستند که به وسیله ارتباطات و رانت های مختلف توانسته اند سرمایه هایی حجیم برای خود و وابستگانشان فراهم آورده و بی اعتمادی بخش هایی از مردم نسبت به نظام را رقم بزنند.
در این بین اما معدودی از دلسوزان نیز از سر خوش قلبی و یا تحلیل های غلط گمان می کنند با توجیه همه مسائل و اخبار ناگوار، صرفاً باید بر روی نقاط قوت مسئولان انگشت گذاشته و یا در نهایت، سمت و سوی انتقادها را تنها به یکی از سه قوه کشور یعنی دولت هدایت نمایند. منشأ این تحلیل البته همان تفکر غلطی است که گمان می کند نظام نه اندیشه بلند اسلام و معارف حق و آرمان ولایت که محدود به میز و صندلی مسئولان است و هر نوع انتقادی نسبت به عملکرد مسئولان نهادهای قضایی و ... به معنی تضعیف نظام و تقابل با آن خواهد بود! در حالی که حقیقت نشان داده است که در مورادی برخورد، تقابل و انتقاد نسبت به بعضی مسئولان منجر به تقویت اساس نظام خواهد شد. متأسفانه این طیف، دو آسیب را ناخواسته به بدنه انقلاب وارد می کنند:
1- تقویت انقلاب ارتجاعی در ایجاد بدبینی بیشتر در جامعه و بی اعتمادی نسبت به اصلاح انحرافات موجود
2- مانع تراشی و کند سازی روند اصلاحی جربان ارزشی مطالبه گر و عدالتخواه که به حیات انقلاب و مولّد بودن اندیشه آن باور دارد.
به نظر می رسد مجموعه مسئولان و سیاستگذاران کشور یک بار برای همیشه باید تکلیف خود را با دو حرکت انقلابی بیان شده مشخص نمایند.
نظام اسلامی با شورش و آشوب و جنگ و تحریم و ... به این زودی و راحتی دچار فروپاشی نخواهد شد؛ اما اگر در مقابل حرکت خزنده دشمن -که بی اعتمادی مردم نسبت به حاکمیت دینی و پوک سازی موریانه وار استخوان های نظام اسلامی به وسیله شبهه اندازی های سیاسی و اعتقادی را با قدرت پی می گیرد- از طریق احیای آرمان های فراموش شده و بر زمین مانده انقلاب اسلامی و پالایش نظام از تفکرات جاه طلبانه، اشرافی گری و تجمل پرستی بعضی مسئولان خودمحور، صف آرایی نکرده و از مصادره شدن مطالبات مدنی و به حق مردم توسط عوامل بیگانه جلوگیری ننماییم ناخواسته با دست خود نظام را به سمت چالش هایی دردسرآفرین سوق داده ایم. به نظر می رسد چه خوشمان بیاید و چه نیاید، تحقق یکی از دو انقلاب مذکور حتمی است. نبرد پیش رو، مصاف دو تفکر انقلاب و ضدانقلاب است که عافیت طلبی و گوشه گیری و خوش خیالی، جایگاهی در آن ندارد. چه بهتر که به سهم خود در تکامل حرکت جهانی و تمدن ساز انقلاب اسلامی نقش داشته باشیم.
ضمن تبیین دستاوردهای خیره کننده نظام اسلامی، مطالبه اجرای عدالت در همه ابعاد را مبتنی بر احکام شرع و مکتب آسمانی وحی، فریاد نماییم.
این یادداشت در سایت خبری راه شلمچه نیز منعکس شد:
http://www.raheshalamche.com/paper/subject/121241/آیا-نظام-در-سال-97-سقوط-خواهد-کرد
فارغ از حاکمیت هر نوع نظام سیاسی، نمی توان رسالت ترویجی و تبلیغی حوزه های علمیه را نادیده گرفت. به راستی چه کسی بیشتر از کارشناسان علوم دین، آشنا و مکلّف به تقویت بینش اسلامی در سطح جامعه است؟ هیچ عصری را نمی توان یافت که پرسش ها و ابهاماتی در خصوص برخی احکام دینی وجود نداشته باشد. در چنین وضعیتی، این عالمان دینی هستند که با واکنش منطقی درصدد مقابله با تحریف ها یا دفع شبهات بر می آیند.
با پیروزی و استقرار نظام اسلامی در ایران، و نیاز به عملیاتی شدن دستورات دین در عرصه مدیریت کشور، خواه ناخواه میزان پرسش ها در خصوص دیدگاه های دین در همه شئون زندگی بسیار گسترده تر از قبل افزایش یافت.
آن چه که مسلم است این است که حوزه های علمیه، امروز بیشتر از همیشه باید آماده تبیین زوایای مختلف دین باشند. طبیعی است این ضرورت، لزوم تخصصی تر شدن شاخه های مختلف علوم دینی را گوشزد می نماید. در این میان بایسته است تا روحانیت با شناخت دقیق چالش های ایجاد شده در جامعه با همه ابزار و توان درصدد ارائه پاسخ های مبتنی بر نگاه شریعت باشد.
ناگفته پیداست حتی آن دسته از روحانیونی که معتقد به کناره گیری از مسائل سیاسی هستند لااقل بنا بر وظیفه دینی و رسالت حوزوی خویش نمی توانند اصل پاسخ گویی به شبهات را از عهده خود ساقط نمایند. این واقعیت کتمان ناپذیر، ضرورت حضور روحانیت در صحنه های اجتماع و لزوم شناخت مسائل روز و ارائه پاسخ مناسب را بیش از پیش پررنگ جلوه می دهد.
آگاهی به نیازهای فکری و اعتقادی جامعه، اهتمام عالمان دین به انجام گسترده تر رسالت علمی خود بیشتر خواهد نمود. فرمایش مقام معظم رهبری در این خصوص بسیار راهگشاست:
چنان دم از وحدت می زنند که انگار تا به حال منتقدان دولت شمشیر را از رو بسته و در راه اهداف و برنامه های دولت سنگ اندازی می کردند که اگر احیاناً کس یا کسانی این چنین می کردند، قطعاً عملی خیانت بار را مرتکب شده اند؛ اما نباید فراموش کرد که قاطبه منتقدان دولت صرفاً در مرحله نقد و نظر به بیان دیدگاه های مخالف خویش می پرداختند که این امر هیچ منافاتی با مقوله وحدت ندارد.
این وسط نکته ای که نباید فراموش شود این است که هر نوع وحدتی در بین مسئولان و مردم به یقین باید مبنا و محوری داشته باشد که این مبنا و محور، سلیقه و برنامه های فرهنگی اقتصادی و سیاسی غربگرای دولت نیست و اگر قرار است نقطه ای به عنوان مرکز وفاق و اتحاد دولت با سایر مسئولان و مردم شمرده شود این نقطه تنها و تنها معطوف به دیدگاه ها و مطالبات مقام معظم رهبری است نه چیز دیگر.
دولت چنان چه تمایل به تحقق وحدت در سطح مردم و مسئولان دارد باید "در عمل" نشان دهد که نسبت به خواسته ها و خط و مشی تعیین شده مقام معظم رهبری در عرصه های مختلف تعهد دارد ولاغیر.
اگر کسی می خواهد عمق فجایع اقتصادی سال های اخیر کشور را درک کند کافی است چندبار سوار تاکسی سرویس های اینترنتی موسوم به اسنپ شده و پای درد دل های رانندگان آن بنشیند.
اگر تا به حال صدبار از این سرویس جدید استفاده کرده باشم لااقل در نود مورد رانندگانی با من همکلام شدند که شغل اصلی شان چیز دیگری بود و در فراز و نشیب های مدیریت لیبرالی و اقتصاد رها شده سال های اخیر به زمین خورده و حالا با آخرین سرمایه مادی زندگی خود به مسافرکشی آن هم با مبلغی بسیار کمتر از نرخ های مصوب مشغول هستند.
جداً پیشنهاد می کنم یک نفر دوربین دست بگیرد و مستندی از حرف ها و گله های این قشر زمین خورده و دیده نشده جامعه را به تصویر بکشاند.
من اما در این میان غصه جماعتی را می خورم که در شرایط ناپایدار و از هم گسیخته اقتصادی سال های اخیر، زمین خورده و بضاعتشان حتی در حد تهیه خودرویی دست چندم برای مسافرکشی ولو در حد دریافت نصف قیمت های رسمی کشور نیست. برای این جماعت دردمند چه باید کرد؟
یک شرور حرفه ای توسط جمعی از اوباش در زندان به قتل رسید.
تصاویری از قاتلین او در زندان در حالی که قمه ای نیز به دست داشتند و در مقابل دوربین، رجز می خواندند به وسیله تلفن همراه یکی از زندانیان ضبط شد و در شبکه های مجازی منعکس گردید.
خیل عظیم حامیان یا مخالفان شرور مقتول، ویدیوهایی از رجزخوانی های خود خطاب به یکدیگر ثبت و ضبط و منتشر می کنند.
نیروی انتظامی اخطار داد که با این رجزخوانی ها که تصویر امنیت جامعه را مخدوش می کند، برخورد خواهد کرد.
انواع و اقسام تحلیل های فرهنگی و اخلاقی و اجتماعی و سیاسی پیرامون حواشی این رجزخوانی ها و رو کم کنی ها همچنان در فضای مجازی در حال انتشار است.
من اما ذهنم درگیر سوال دیگری است. هر مجرم یا متهمی موقع ورود به زندان حسابی مورد تفتیش قرار می گیرد تا مبادا اقلام ممنوعه را در قسمتی از بدن خود مخفی کرده باشد. این که می گویم حسابی، یعنی هر جور که فرض کنید، درست است و حق دارید! حالا وسط این همه شرور زندانی، گوشی موبایل چه می کرد و چه طور به دست زندانیان رسید، پرسشی است که مسئولان امور زندان ها باید پاسخ گوی آن باشند. فلسفه زندان لااقل برای اوباش شرور و امنیت ستیز، علاوه بر تنبیه و تنبه احتمالی، منع ارتباط آنان با همفکران شان به منظور جلوگیری از استمرار شرارت ها در سطح جامعه است.
با این وصف از مرزهای رسمی کشور هم میتوان به همین شکل کالای قاچاق وارد کرد.
تکمیلی: امروز خبری خواندم که ظاهراً قرار است تعدادی از نمایندگان مجلس در خصوص امنیت زندان ها وزیر کشور را مورد سوال قرار بدهند که جای تقدیر دارد.
از جا پریدی و روبهرویش ایستادی، چشم در چشمش دوختی و با تمسخر نگاهش کردی. بیچاره هول کرده بود. تازه در آسایشگاه را باز کرده بود که با این رفتار تو، چند لحظهای خشکش زد.
نگذاشتی کاری کند یا حرفی بزند، به سرعت عکس را از جیب پیراهنت درآوردی و جلوی چشمانش گرفتی. از قبل خودت را برای همهچیز آماده کرده بودی و در انتظار چنین فرصتی، لحظهشماری میکردی.
بیا جمعه تماشا کن!
بچهها کنجکاوانه نگاهتان میکردند. حرکاتت برایشان سؤالبرانگیز بود. همه نگرانت شده بودند چون جمعه را به خوبی میشناختند. او از وحشیترین سربازان بعثی بود. از هر کس که خوشش نمیآمد تا حدّ مرگ شکنجهاش میداد. برای همین، همه نگرانت بودند؛ نکند کار دست خودت بدهی. اما تو این بار جسورتر از همیشه، عکس را مقابلش گرفته بودی و او را در فکر فرو بردی.
جمعه بهت زده چشمانش گرد شده بود.
- فضل الله؟!
و تو محکم جواب دادی: آره... فضلالله، فضل الله ظهوریان.
جمعه خودش را بدجوری باخته بود. هرچند که سعی میکرد تا خود را بیتفاوت نشان دهد، اما رنگ رخسارش اضطراب او را نمایان میساخت. فضلالله را خوب میشناخت. خودش او را برای تنبیه به وسط حیاط کشانده بود و با وزن صد و سی کیلویی خود جفت پا روی کمر آن بنده خدا پرید و فلجش کرد.
بیچاره آنقدر زجر کشید که تا چند قدمی مرگ پیش رفته بود. آخرش هم پزشکان صلیب او را به همراه سه نفر دیگر که از بهبود همگیشان قطع امید کرده بودند به ایران برگرداندند. حالا تصویر او در مقابل دیدگان جمعه او را به خشم واداشته بود.
بچهها کنجکاوتر شده و میخواستند عکس را از نزدیک ببینند. از موقعی که نامه فضل الله به همراه آن عکس از اصفهان به دستت رسیده بود، طور دیگری شده بودی و حالا بچهها علت این تغییر تو را خوب فهمیده بودند.
عکس را به طرف بچهها بردی و همه را دور خودت جمع کردی.
بچهها! عکس فضل الله است. رفته بود زیارت امام رضا (ع) موقع جامعه کبیره آقا شفاش داد.... اشک در چشمانت حلقه زده بود. صدای صلوات، در و دیوار آسایشگاه را به لرزه درآورد. بعد از ماهها رنج و سختی؛ حالا این خبر خوش، دست کمی از خبر پیروزی اسلام بر کفر نداشت. برای همین، بچهها به وجد آمده بودند. عکس، دست به دست میچرخید. یکی یکی آن را به سر و صورت خود میکشیدند و صلوات میفرستادند. فضلالله که تبسّم بر لب داشت و شاداب روی پاهای خودش ایستاده بود؛ با چهرهای صمیمی انگار به همه سلام میداد.
جمعه را باز هم با خندهای تمسخرآمیز نگاه کردی، خونش به جوش آمده بود، ای کاش قلبش کمی از روشنایی ایمان بهره داشت تا بفهمد چه جوابی از خدا گرفته است. گویا یادش رفته بود که برای چه به آسایشگاه آمده، برگشت و به سرعت خارج شد و درب را محکم بست. میدانستی که کمی بعد با شلاق و باتوم برخواهد گشت. اشک و لبخند بچهها فضای آسایشگاه را زینت داده بود. بچهها به هم تبریک میگفتند و سجدة شکر بهجا میآوردند. گویی قلبشان نور امید را بیشتر از همیشه احساس میکرد.
از اینکه پوزه دشمن را به خاک مالیدی ، در پوست خود نمیگنجیدی، اما تو نه! عنایت آقا پوزهشان را به خاک مالید.
بچهها با تمام وجود حس کردند که دیگر تنها نیستند. نجوایی عاشقانه عقدة دلهایشان را گشود. نجوایی که این بار دیگر طعم غربت نداشت:
«من که کبوتر دلم اوج گرفته با رضا
میشنوم زقدسیان، زمزمه رضا رضا»
براساس خاطرهای از سردار علی فردوس
"در رنگ آسمان و حکمت و صواب تدبیر آن بنگر. این رنگ، مناسب ترین و بهترین رنگ برای تقویت نور دیدگان است. حتی پزشکان به کسی که دیدگانش آسیب دیده سفارش می کنند که همواره در رنگ سبز مایل به تیره بنگرد. برخی از طبیبان حاذق به کسی که در بینایی او ضعفی به هم رسیده سفارش می کنند که در ظرف سبزی که آکنده از آب باشد بنگرد.
بنگر که خداوند جلّ و علا چگونه آسمان را در این رنگ آفرید تا دیدگان را برباید و از دیدن همیشگی آن ضعفی در چشم پدید نیاید؟ پس آن چه را که حکیمان و دانایان با آزمایش و تجربه فراوان به آن رسیده اند، در کار آفرینش وجود دارد تا اهل عبرت درس گیرند و ملحدان بیندیشند." توحید مفضّل، ص118
راستش را بخواهید این یکی دو روز که مصادف با شهادت امام جعفر صادق علیه السلام است هر چه مطلب در این خصوص را در فضای مجازی دیدم، بی معطلی مورد مطالعه قرار دادم. همه مطالبی هم که در عرض ارادت به ساحت آن امام بزرگوار و تاریخ ساز در شبکه های اجتماعی منتشر شد در جای خود مفید و ارزشمند است.
این وسط احساس کردم جای یک مطلب خالی است. کتاب توحید مفضّل، کتابی زیبا و جذاب و خواندنی درباره اسرار و شگفتی های آفرینش است که از زبان امام صادق علیه السلام خطاب به یکی از شاگردانش بیان شده و در قالب یک کتاب ارزشمند و کم حجم (حدود 170 صفحه) و با نثری ساده و روان و قابل استفاده برای همه سطوح جامعه، بارها منتشر گردیده است.
مطالعه این کتاب را به همه دوست داران و ارادتمندان ائمه اطهار علیهم السلام توصیه می کنم. مطمئن باشید با خواندن این اثر که دانستنی های فراوان و جالبی درباره شگفتی های خلقت انسان ها، حیوانات و پرندگان، طبیعت و ... را پیش روی تان می گذارد، نسبت به جایگاه علمی پیشوایان دین و ظرافت های عجیب عالم خلقت که قرن ها قبل، پیش از آن که علوم تجربی توان کشف آن را داشته باشد، از زبان امام ششم شیعیان بیان شده، دیدگاه مناسب تری پیدا کرده و بی شک از مبلّغان این اثر فاخر و خواندنی خواهید شد.
برای آنها که می گویند: امام صادق، امام علم و تهذیب و تدریس و انزوا بود و بس و کاری به سیاست و قیام و جهاد نداشت، همین یک پرسش کافی است که اگر چنین بود پس چرا اهل ظلم، او را دشمن شمرده و در چنین ایامی با آن وضع دستگیر کرده و به شهادت رساندند؟
ماجرای شهادت امام صادق علیه السلام البته حرف دیگری هم در بطن خود نهفته دارد. علم دین، زمانی ارزش دارد که دشمنان دین از آن احساس خطر کنند. این را برای آنانی گفتم که داعیه علوم دین را دارند؛ اما از این که دشمنان دین برایشان کف و سوت زده و به دستشان تریبون می دهند به وجد می آیند. فرق تشیع انگلیسی با مذهب ناب و زلال اهل بیت در همین نکته نهفته است.
وصف صداقت امام جعفر صادق علیه السلام را تنها به شفاف سازی تاریخی برای تقابل با جریان منحرف جعفر کذّاب محدود ندانیم. همه آنانی که دم از رهروی آن امام می زنند رفتار خویش و تعهد عملی به آموزه های مکتب ولایت را سنگ محک راستگویی خود قرار داده و عیار صداقتشان را در "تشابه رفتاری" با اهل بیت علیهم السلام بسنجند، اگر نه، طوطی هم می تواند "گفتار"ش را با هر که بخواهد، شبیه سازی کند.
حجه الاسلام زائری یکی از چهره های سرشناس فرهنگی و رسانه ای در صفحه شخصی خود درباره دختری که به جرم رقصیدن در اینستاگرام بازداشت شد و خبر مربوط به آن همراه با پخش تصویر مات او در تلویزیون به نمایش درآمد نوشت: آنچه دین و ایمان را متلاشی و نظام را نابود میکند لرزش کمر دختری نوجوان نیست لغزش قلم قاضی کهنسال است!
در پاسخ ایشان باید گفت: هم رقص دختری جوان و پخش تصاویر آن در فضای عمومی جامعه، عملی غلط و نامشروع است و هم لغزش قلم قاضی کهنسال یا جوان. هر دو خطا را باید مورد پیگرد قرار داد. حرام خدا حرام است؛ اما اگر قرار باشد مانور قدرتی در اثبات جدیت دستگاه های نظارتی برای برخورد با تخلفات شرعی در سیمای جمهوری اسلامی به نمایش در بیاید، اولویت با پخش اعترافات و رسواسازی تفکرات و رفتارهای خانمان سوز دانه درشت هایی امثال برادر رییس جمهور و تحمیل کنندگان زهرجام و مروجان سند مفتضح 2030 و امضا کنندگان هر نوع سندی است که استیلای فکری و فرهنگی غرب را به رسمیت می شناسد. ریشه و زمینه بروز ناهنجاری های اجتماعی و اخلاقی را این گونه باید از بین برد.
یک بار به خودت، به فرزندت، به رفتار و گفتارت نگاه کن و پاسخ بده چه کردی که آیت الله جوادی آن حرف را زد؛ و الا سوال کردن و ژست روشنفکر گرفتن را که همه بلدند!
اواسط ماه مبارک رمضان بود که مطلع شدم برادرم آقا محمدعلی رضاپور به عنوان مسئول اتحادیه انجمن های اسلامی دانش آموزان استان مازندران انتخاب شده است.
محمدعلی رضاپور را حدود یک دهه است که می شناسم. به عنوان کسی که چهره های مختلف فرهنگی را از نزدیک دیده و محک زده است ادعا می کنم امثال محمدعلی را باید جزو نوادر جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی دانست. او جوانی خوش فکر و پرجنب و جوش است که رشد اجتماعی خود را نه از باب سفارش و توصیه و رانت از ما بهتران، که مرهون هوش سرشار و تیزبینی های خاص و عملکرد درخشان خودش است. محمدعلی یک نابغه فرهنگی است که به امور ریز و درشت جریان های هنری و فرهنگی در عرصه های داخلی و بین المللی اشراف کامل دارد. او از آن دست صاحب نظرانی است که با یکجا نشینی مشکل دارد و آمیزه فکر و عمل را با هم به نمایش گذاشته و همواره از شعارزدگی و انفعال گریزان است. به زبان ساده تر باید گفت محمدعلی رضاپور، به اندازه چند نفر فکر می کند و به اندازه چند نفر از اعضا و جوارحش کار می کشد. او در تقابل با هجمه شبیخون فرهنگی دشمن، جریان ساز بوده و هیچ گاه در حالت تدافعی باقی نمی ماند.
ویژگی های این طلبه جوان مازندرانی در امور تبلیغی و منبر، اجرای برنامه های سحرگاهی سیمای تبرستان، قلم و آثار ادبی، ارائه تحلیل های سیاسی و اجتماعی، شهامت و صراحت لهجه، میدان داری درعرصه مجازی، فعالیت و ارتباط تربیتی تخصصی در حیطه نوجوان و ... منظومه ای جذاب از شخصیت یک جوان مومن و آگاه و هنرمند انقلابی خستگی ناپذیر را به عنوان شاهنامه پرافتخار جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی ترسیم نموده است.
انقلاب اسلامی برای آن که در عرصه های فرهنگ و هنر و ... جایگاه حقیقی خود را بازیافته و معارف و مبانی اندیشه دین در حوزه های مختلف را به منصه ظهور برساند، نیازمند شناسایی چهره های پرتوانی چون محمدعلی رضاپور و میدان دادن به امثال اوست. پویایی جبهه تفکر و فرهنگ انقلاب، منوط به حضور مدیران لایقی است که ورای ادعا و ارتباط و گرایش های سیاسی و ... فهم درستی از شرایط موجود و وضعیت مطلوب داشته و بی هیچ تعارف و واهمه و رخوتی، انگیزه جهاد بی وقفه در راه تبیین آرمان های مکتب آسمانی اسلام در وجوشان موج بزند.
ابان بن تغلب از دانشمندان و فضلای بزرگ و صاحب سخن اسلام است که محضر امام سجاد، امام باقر و امام جعفر صادق علیهم السلام را درک کرد.
حضرت باقرالعلوم علیه السلام به او فرموده بود که: "در مسجد مدینه بنشین و مردم را فتوا بده، همانا من دوست می دارم که در شیعیان، مثل تو دیده شود."
امام جعفر صادق علیه السلام هم به او فرمود: "با اهل مدینه مناظره کن، چه من دوست می دارم که مثل تو از روات و رجال من باشد."
تا این جای مطلب، جایگاه علم و دانش در نزد ائمه را نشان می دهد و اهمیت فعالیت های علمی را برای پیروان آن بزرگان، روشن می سازد.
ابان در زمان حیات امام صادق علیه السلام از دنیا رفت. امام از شنیدن خبر وفات او اندوهگین شد و فرمود: "اما والله لقد اوجع قلبی موت ابان؛ به خدا سوگند که مرگ ابان دل مرا به درد آورد."
این عبارت معصوم، نکته ای مهم و راهبردی را در خود نهفته دارد. جهاد علمی و فرهنگی، آن قدر مهم و با ارزش است که مرگ یک افسر جنگ نرم، دل امام زمانش را به درد آورده و خاطرش را آزرده می سازد.
کسانی که می خواهند دل امام زمان(عج) را از حیات خود، راضی و خشنود نگاه دارند، بسم الله! اسلام به سربازان جبهه علم و فرهنگ، نیاز مبرم دارد.
منبع روایات: ثقةالمحدثین مرحوم شیخ عباس قمی، کتاب تتمةالمنتهی در تاریخ خلفا، ص 152
رهبر معظم انقلاب را ببینید. همین ماه رمضان امسال، دانشجوی هتاک هم توانست مقابل ایشان بایستد و حرف های بعضا مزخرفش را بی واهمه بیان کند.
امام جمعه ای که خودش را نماینده رهبر در یک شهر می داند باید از این شیوه پیروی کند.
این که یک امام جمعه فقط تمایل به شنیدن به به و چه چه داشته باشد و به خاطر نقد دلسوزانه چند نفر از بسیجیان و طلاب انقلابی نسبت به خود یا داماد و سایر بستگان و منتسبانش بخواهد که زمین و زمان را به هم بدوزد تا منتقدان را به دادگاه کشانده و به خیال خام خود دهانشان را ببندد کاری بچه گانه و عبث است که جایگاه منتسبان به دستگاه ولایت را در منظر عموم تخریب می نماید.
جالب آن که این فرد از سر دو رویی و نفاق شهامت نداشته باشد حرفش را رک و صریح بیان نموده و با تکذیب پیاپی این فشار قضایی و امنیتی، شخصیتی دوگانه و بزدلانه از خویش به نمایش بگذارد. منتقد، دشمن نیست و انتقاد، تضمینی برای حرکت در مسیر اصلاح امور است. نمی شود سال ها از احکام امر به مروف و نهی از منکر گفت و در مقام عمل، تحمل شنیدن آن را از زبان و قلم دیگران نداشت.
یک نکته را هم باید یادآوری کرد که دست و بال بچه های حزب اللهی در مواجهه با معدود چهره های خامی که با رفتارهایی این چنین، چهره نظام را مخدوش می سازند، بسته نیست؛ در این خصوص خبرهای خوبی در راه است.
دو سه سال مانده به پیروزی انقلاب و دو سه سال بعد از آن، اوج اقبال عمومی نسبت به فرهنگ کتابخوانی در کشور ایران بود. آن روزها کمتر خانه ای را می شد پیدا کرد که کتاب یا جزوه ای از شهید مطهری و دستغیب و احیاناً شریعتی و ... در آن یافت نشود. جوّ کتابخوانی و مطالعه و نشستن پای سخنرانی و بحث و جدل های سیاسی و فلسفی و ... به حدی غالب بود که باید انقلاب اسلامی را از اساس یک انقلاب فرهنگی دانست.
یکی از کتاب هایی که آن سال ها در خانه اکثر انقلابیون و مذهبی ها پیدا می شد کتاب قطوری به نام "شب های پیشاور" بود. انتخاب یک عنوان جذاب برای این اثر و البته حجم انبوه صفحات آن در نگاه نخست، بیننده را به این اشتباه می انداخت که لابد با یک اثر داستانی بلند سر و کار دارد. اگر چه ظرافت های داستانی به شکلی اندک و مناسب در این کتاب به چشم می خورد اما شب های پیشاور در واقع یکی از جامع ترین آثار علمی در دفاع از مبانی اندیشه تشیع و پاسخ مستدل به شبهات برادران اهل سنت می باشد که با قلم توانای عالم فرزانه، مرحوم سلطان الواعظین شیرازی به نگارش درآمده است.
تورّقی اندک بر این اثر نفیس و فاخر، هر خواننده علاقمند به اندیشه ناب اسلام را به مطالعه کامل آن ترغیب می کند. هنوز هم برای کسانی که می خواهند دستی پر در مقابل هجمه کنندگان به باور شیعه داشته باشند مطالعه شب های پیشاور می تواند بسیار مفید و کاربردی باشد.
آیا ایرانیان از سر سیاست ورزی، اسلام و تشیع را برگزیده اند؟ آیا واژه تشیع جعلی بوده و از انحراف در دین نشأت می گیرد؟ اگر صحابه رسول خدا معصومند چرا اهل سنت از صحابه ی مانند سلمان و ابوذر و مقداد و عمار پیروی نمی کنند؟ آیا فرزندان دختر پیامبر (ص) ذریّه آن حضرت محسوب می شوند؟ و ... این پرسش ها و ده ها سؤال مشابه دیگر، از جمله مسائلی است که با دقت و به صورت مستند در شب های پیشاور مورد کند و کاو قرار گرفته است.
شهید حسن خجسته، شهردار رینه آمل
شب بود. تعدادی از مسئولان شهرداری برای جلسه کاری به منزل ما آمدند. حسن آقا از جیب خودش شیرینی خرید و برای پذیرایی آورد. گفتم: مگر جلسه کاری نیست؟ چرا از پول شهرداری خرید نمی کنی؟!
گفت: همه شیرینی ها را که آنها نمی خوردند. تعدادی هم زیاد می آید و می ماند برای اهل خانه. نمی خواهم پول بیت المال در جایی که لازم نیست، صرف بشود.