اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

سهراب سپهری در بابل

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۶:۲۰ ب.ظ

photo_2025-01-16_18-36-39_dq1p.jpg

 

خیلی سال پیش بود که موزه بابل در ساختمان سابق شهرداری افتتاح شد. دبیرستانی بودم. بازدیدی از این موزه داشتم که البته با توجه به تغییراتی که داشته باید دوباره تکرار کنم. آنجا بود که متوجه شدم خواهر سهراب سپهری معلم بود و در بابل زندگی می کرد. سهراب نیز به همین دلیل سفر یا سفرهایی به شهر ما داشته است. پرانتزی عرض کنم که نیما یوشیج هم مدتی در بابل زندگی میکرد. امروز سالروز فوت این شاعر کاشانی نام آور و چهره ماندگار تاریخ ادبیات فارسی است. روحش شاد.

کتاب مسافر تنها شامل یک شعر به همین نام است، که سهراب سپهری آنرا در زمان سفر خود به بابل و در منزل خواهرش پریدخت سپهری سروده است. بریده ای از آن را در زیر می خوانید:

 

دم غروب، میان حضور خسته اشیاء

نگاه منتظری حجم وقت را می‌دید.

و روی میز، هیاهوی چند میوه نوبر

به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود.

و بوی باغچه را، باد، روی فرش فراغت نثار حاشیه صاف زندگی می‌کرد.

و مثل بادبزن، ذهن، سطح روشن گل را

گرفته بود به دست

و باد می‌زد خود را

مسافر از اتوبوس

پیاده شد:

"چه آسمان تمیزی!"

و امتداد خیابان غربت او را برد.

غروب بود.

صدای هوش گیاهان به گوش می‌آمد.

مسافر آمده بود

و روی صندلی راحتی، کنار چمن

نشسته بود:

"دلم گرفته،

دلم عجیب گرفته است.

تمام راه به یک چیز فکر می‌کردم

و رنگ دامنه‌ها هوش از سرم می‌برد.

خطوط جاده در اندوه دشت‌ها گم بود.

چه دره‌های عجیبی!

و اسب، یادت هست،

سپید بود

و مثل واژه پاکی، سکوت سبز چمن وار را چرا می‌کرد.

و بعد، غربت رنگین قریه‌های سر راه.

و بعد تونل‌ها،

دلم گرفته،

دلم عجیب گرفته است.

و هیچ چیز،

نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه نارنج می‌شود خاموش،

نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،

نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی‌رهاند.

و فکر می‌کنم

که این ترنم موزون حزن تا به ابد

شنیده خواهد شد."

نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد:

"چه سیب‌های قشنگی!

حیات نشئه تنهایی است."

و میزبان پرسید:

قشنگ یعنی چه؟

- قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال

و عشق، تنها عشق ترا به گرمی یک سیب می‌کند مأنوس.

و عشق، تنها عشق

مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد،

مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.

....

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">