اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۸۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادب» ثبت شده است

خدا و خون بهای عشق

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۸:۵۶ ب.ظ

سید ابراهیم رئیسی و هیئت همراه به شهادت رسیدند

 

درد فقر را کشیده بود، درد یتیمی را، رنج گرسنگی را، طعم سختی و حرمان همیشه زیر زبانش بود. پدر که از دنیا رفت پنج ساله بود، خانه شان سه اتاق داشت مجبور شدند دوتایش را بدهند اجاره، کمک معیشتشان باشد. خودش هم شد کودک دستفروش در اطراف حرم. یک وعده غذای سیر نخورد. طلبه هم که شد عصرها می رفت کار می کرد، خرجی برای مادر و خانواده تأمین کند. یک بار دلش شکست. نشست رو به ضریح آقا به درد دل. کسی از آشنایان دور؛ همان دور و بر بود. به دلش افتاد پول خوبی درآورد به او هدیه داد.

دل شکسته خریدار دارد. یک روز هم در حرم مولا علی دلش شکست. درد دل کرد آقاجان! اگر من زائر واقعی تو هستم خودی نشان بده، توجه و تفضّلی که باور کنم جواب سلامم را داده ای، مرا دیده و اعتنایم میکنی. اگر نه دیگر می آیم فقط نمازی می خوانم و می روم. یکی دست گذاشت روی شانه اش. گفت: برای خدا قدم بردارید ما هم پشتیبان شما هستیم. برگشت نگاه کرد. کسی را ندید.

برای خدا قدم برداشت. مادرش را می برد حرم نمی گذاشت کسی غیر خودش ویلچر او را دست بگیرد. با کارگر و دوره گرد و فقیر و گرفتار همسفره می شد. یاد معلم کلاس اول و دوستان قدیم را هم در خاطر داشت و به آنها سر می زد. در قوه قضائیه که بود نماز مغرب و عشا را می رفت مسجدی در گیشا، مردم راحت تر به او دسترسی داشته باشند. راحت حرفهایشان را بزنند. بعضی مراجعین تندی می کردند، ناراحت نمی شد. نمیگذاشت کسی مانع شود. می گفت: این طوری غرور مرا نمی گیرد.

با ماشین می رفت زنی بچه را بغل را می دید ممکن است با او کاری داشته باشد. می گفت بایستید. عقب عقب می رفتند. حرف زن را بشنود. کودکان می آمدند دور و برش با آنها عکس می گرفت. یک تصویر با دولتمردانش ندارد اما با کودکان و ایتام و کارگران و مستضعفان و وسط سیلاب تا دلتان بخواهد... درد فقر را کشیده بود که قامت بست هشت هزار کارخانه تعطیل را دوباره راه اندازی کرد. فقر را از پشت پنجره تماشا نکرده بود که هر جا بود می گفت اول حقوق زیردستان را بدهید بعد نوبت بالانشین ها. خودش به حقوق کارمندی دستگاه قضا قانع بود. حقوق ریاست قوه را بخشید به نیازمندان. حقوق تولیت آستان را هم نگرفت. مبلغ قابل توجهی بود. گفت بروید درمانگاهی بسازید در سیستان. چک هم کشید. پول ناهارهایی که در حرم خورده بود را حساب کرد و داد. ویلا و باغ تولیت را انتخاب نکرد. برای سکونت در یکی از ساختمانهای داخل حرم اقامت گزید. راحت تر بتواند حتی پاسی از شب در گوشه گوشه حرم قدم بزند، از زوّار سرکشی کند و بر کارها نظارت داشته باشد. فرضتی مغتنم هم بچسبد به کنج ضریح و با آقا نجوا کند.

هر جا رفت تحولی ایجاد کرد. سازمان بازرسی را محکم و با برنامه پیش برد. ثابت کرد هدفش مچ گیری نیست. ضعفها راشناسایی و با راهکار به مسئولان تذکر می داد. در قوه قضائیه هم محکم ایستاد. بینی گردن کلفتها را به خاک مالید. در تولیت هم توجه به زائران را بسط داد. خدمات حرم چند برابر شد. چقدر زائر اولی را شناسایی و راهی حرم نمود. چقدر در بین راهها و داخل مشهد برای زائران امکانات فراهم کرد. به فقرای اطراف مشهد بیشتر توجه نشان داد. از طرف امام رضا برایشان امکانات رفاهی تهیه میکرد. رییس جمهور هم که شد آرام و قرار نداشت. مشکلی می دید خودش را می رساند. شخصا پیگیر کاستی ها بود. از نفس می افتاد. سرم می زد، ساعتی بعد دوباره می ایستاد به پیگیری امور. کسی او را بدون لبخند ندید.

خیلی حرف شنید. خیلی توهین دید و تهمت خورد. به روی خودش نیاورد. می توانست با اطلاعات و اخباری که دارد دست خیلی از رقبا و بدخواهانش را رو کند، نکرد. اجازه نمیداد در نامه های اداری از او با القاب و عناوین یاد کنند. این اواخر دلش شکسته بود گویا که بر مزار حاج قاسم دعای شهادت خواند. مزارش را هم خودش به دوستانش نشان داد. گفت کاغذ و قلم بیاورید تعهد بدهید که مرا همین جا دفن می کنید.

تلک الدار الاخره. نجعلها للذین لایریدون علوا فی الارض. سیدابراهیم رئیسی مثل همه شهدا دنبال ریاست و برتری جویی و منم منم نبود. خدا عزتش داد. خلعت جاودان شهادت، نمای وجود فاخر و تجسم نورانیت درونش بود که مزد پاکی و صداقتش قرار گرفت. مگر نه آنکه شهید را صدّیق می نامند؟ به خدا وصل شد و جز او را ندید که خدا بهایش داد و پشتیبانش قرار گرفت و عزت جاودان به او بخشید. عالی ترین پستهای دنیایی را به چنگ آورد اما ریالی زراندوزی و منفعت طلبی نداشت. جاکارتا رفت در ساختمان سفارت خوابید. در سفر به یکی از شهرهای آفریقا که سفارتی نبود به هتل دو ستاره رفت و اقامت گزید. حقوق های دلاری را منع کرد. ارزش دنیا برایش کمتر از آب بینی بز بود که نامش را خدا ماندگار نمود. رئیسی در اصل رئیس السادات بود نه فقط در شناسنامه که در عمل هم چنین ثابت نمود. حتی برادرش را روز تشییع، مسئولان و دوستانش نمی شناختند. چه برسد به بی بی عصمت خداداد حسینی، ساکن خانه قدیمی و ساده و چهل متری در خیابان ایثارگران مشهد که سی و پنج سال در آن محل به جلسه گردانی قرآن و جمع آوری کمک برای جهیزیه نوعروسان همت گمارد. اهالی می گفتند گاهی کسی را می دیدیم با لباس شخصی و چهره ای شبیه آقای رئیسی سوار بر پیکان یا پراید می آید و به این خانه سر می زند. خانمی هم گفت من از چهره اش یقین کردم این خود سید ابراهیم رئیسی است و لابد پیرزن را شناسایی کرده که وضع خوبی ندارد و در خفا به او رسیدگی می کند. آن ساعاتی که اضطراب فقدان و بلاتکلیفی سرنوشت سیدابراهیم بر کشور سایه افکنده بود، تصاویری از سیمای جمهوری اسلامی پخش شد از پیرزنی که واکر به دست در اتاقی کوچک و ساده می چرخد و برای فرزند گمشده اش بی تاب و بی قرار دعا می خواند. گفتند این که بی بی عصمت خودمان است. یکبار نگفت و پز نداد که فرزندش رییس جمهور مملکت است، تولیت حرم است.... عصمتِ بی بی، دامان پرورش و معراج معصومانه ابراهیم مظلوم بود. نجعلها للذین لا یریدون علوّا فی الارض. نخواستند فخر فروشی و بالانشینی و جلوه و جبروت داشته باشند که خدایشان خرید و لباس فخر بر قامت حیاتشان پوشاند و آخرتشان را آباد ساخت.

به پای خویشتن آیند عاشقان به کمندت

که هر که را تو بگیری ز خویشتن برهانی

این بیت را سعدی شیرازی سرود. روح بزرگ، تن را به زحمت می اندازد. این را مرتضای مطهر فرمود. برادران و خواهران! عاشق شوید. زندگی با عشق معنا می دهد. این را سیدالشهدای هفتم تیر بیان نمود.

سیدابراهیم عاشق بود و روح بزرگ و خستگی ناپذیری داشت و مثل همه شهدا جز به وجه الله نظر نکرد. شهیدانه زیست و شهیدانه پر گشود. روحت شاد سید مظلوم شهدای عرصه خدمت. نزد مولایمان علی در محفل نورانی شهدا در قهقهه مستانه و شادی وصولت به یاد جاماندگان قافله عشق هم باش. نسأل الله منازل الشهداء.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کجا شراب طهور و کجا می انگور

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۹ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۸:۴۲ ق.ظ

خرید و قیمت کتاب تربیت دینی در جامعه اسلامی معاصر گفتگوها نشر موسسه امام  خمینی | ترب

 

من البته نه روانشناسم و نه در امور تربیتی مطالعه خاص و منسجمی داشته ام. بنا بر اعتیاد به مطالعه، کتاب تربیت دینی را که توسط یکی از دوستان به دستم رسید مطالعه کردم. کاری است از موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی که مشتمل بر گفتگو با چند نفر از صاحب نظران این عرصه است.

برای معرفی اثر می خواستم بریده هایی از صبحتهای مرحوم حائری شیرازی را از این کتاب بیاورم. به شخصیت فکری این اندیشمند فقید و ناشناخته علاقمندم. او مصرّ است در امر تربیت به مبدأ هر اثری که مستلزم توحید است توجه ویژه صورت بگیرد. جایی هم انتقاد میکند از تقلید غلط حوزه از دانشگاه در امر آموزش و نمره محوری که نهایتا به جای ایجاد رغبت و درونی سازی علوم به تحفیظ موقت و غیرکاربردی سطور کتاب منجر می شود. مرور این حرفها در صد سالگی احیای حوزه علمیه قم و اساسا آسیب شناسی حوزه ها کاری ضروری و بایسته به نظر می رسد.

اما در قسمت پایانی کتاب مصاحبه ای صورت گرفت با یکی از مربیان کارکشته و سیاستگذار در وزارت آموزش و پرورش که از نظر محتوا بسیار جامع و غنی بود. یعنی آدم پی می برد در سطوح بالادستی وزارتخانه مذکور افرادی هستند که به امر تربیت دینی در مدارس اهمیت داده و برای پرورش نسلی عالم و معقتد دغدغه دارند؛ اما عجیب است وقتی به بدنه طیف محصل رجوع می شود نتیجه دیگری را می بینیم. فضای اغلب مدارس ما هم غیر علمی و هم غیر دینی است. اگر چه عوامل مختلفی بر محیط تربیتی مدارس تأثیرگذار است به خصوص خانواده و رسانه و... اما قابل کتمان نیست بخش وسیعی از معلمان ما خودشان از نظر مبانی اعتقادی دچار شبهات عجیب و گاه پیش پا افتاده ای هستند چه برسد به دانش آموزانی که تحت نظام تربیتی این معلمین بخواهند رشد کرده و نسبت به تعلیم و تربیت اسلامی و هویت ملی علاقمند شوند. سری به گروههای مجازی معلمین بزنید. سری به دفاتر مدارس در زنگهای تفریح بزنید. بحثها مملو است از حس بدبینی به آینده، طلب کاری و توقع، خودتحقیری و بیگانه پرستی و... همین الان آزمون استخدامی بگذارند هزاران نفر برای اشتغال در جایگاه معلمی داوطلب می شوند با اینکه از وضع معیشت معلمان آگاهند اما حاضر نیستند فرصت جذب و استخدام را از دست بدهند. همین افراد بعد از چند ماه شروع به اعتراض مکرر درباره وضع زندگی و درآمد می کنند و آن قدر در درون خودشان این مطالبه را تکرار میکنند که به مرور به شخصیتی افسرده و بی انگیزه تبدیل می شوند و وضع علم و ادب و فرهنگ محصل می شود همین اوضاعی که می بینید. البته وظیفه دولتهاست که به معیشت معلم توجه بیشتری نشان دهند بحثی نیست اما غلبه فرهنگ مادی و مسابقه مصرف گرایی بر ذهن جامعه شرایطی را رقم زده که به نظر می رسد همه صنوف حتی پزشکان و بنگاه دارها و ... به سمت سیری ناپذیری ابدی سوق پیدا کرده و با احساس فقر کاذب و توقع بیشتر و طلب کاری مداوم عجین شده اند. عدم اصلاح این فرهنگ مخرّب نتیجه ای جز رواج کاهلی و بی رغبتی و کم کاری و دزدی و عقب ماندگی جامعه در امور مادی و معنوی به دنبال نخواهد داشت. و البته شکی نیست کسی که به خاطر توقع مادی بیشتر در عمل به تعهد شغلی و اجتماعی خود تعلل بورزد در باور به توحید و معاد مشکل دارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سهراب سپهری در بابل

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۰۶:۲۰ ب.ظ

photo_2025-01-16_18-36-39_dq1p.jpg

 

خیلی سال پیش بود که موزه بابل در ساختمان سابق شهرداری افتتاح شد. دبیرستانی بودم. بازدیدی از این موزه داشتم که البته با توجه به تغییراتی که داشته باید دوباره تکرار کنم. آنجا بود که متوجه شدم خواهر سهراب سپهری معلم بود و در بابل زندگی می کرد. سهراب نیز به همین دلیل سفر یا سفرهایی به شهر ما داشته است. پرانتزی عرض کنم که نیما یوشیج هم مدتی در بابل زندگی میکرد. امروز سالروز فوت این شاعر کاشانی نام آور و چهره ماندگار تاریخ ادبیات فارسی است. روحش شاد.

کتاب مسافر تنها شامل یک شعر به همین نام است، که سهراب سپهری آنرا در زمان سفر خود به بابل و در منزل خواهرش پریدخت سپهری سروده است. بریده ای از آن را در زیر می خوانید:

 

دم غروب، میان حضور خسته اشیاء

نگاه منتظری حجم وقت را می‌دید.

و روی میز، هیاهوی چند میوه نوبر

به سمت مبهم ادراک مرگ جاری بود.

و بوی باغچه را، باد، روی فرش فراغت نثار حاشیه صاف زندگی می‌کرد.

و مثل بادبزن، ذهن، سطح روشن گل را

گرفته بود به دست

و باد می‌زد خود را

مسافر از اتوبوس

پیاده شد:

"چه آسمان تمیزی!"

و امتداد خیابان غربت او را برد.

غروب بود.

صدای هوش گیاهان به گوش می‌آمد.

مسافر آمده بود

و روی صندلی راحتی، کنار چمن

نشسته بود:

"دلم گرفته،

دلم عجیب گرفته است.

تمام راه به یک چیز فکر می‌کردم

و رنگ دامنه‌ها هوش از سرم می‌برد.

خطوط جاده در اندوه دشت‌ها گم بود.

چه دره‌های عجیبی!

و اسب، یادت هست،

سپید بود

و مثل واژه پاکی، سکوت سبز چمن وار را چرا می‌کرد.

و بعد، غربت رنگین قریه‌های سر راه.

و بعد تونل‌ها،

دلم گرفته،

دلم عجیب گرفته است.

و هیچ چیز،

نه این دقایق خوشبو، که روی شاخه نارنج می‌شود خاموش،

نه این صداقت حرفی، که در سکوت میان دو برگ این گل شب بوست،

نه هیچ چیز مرا از هجوم خالی اطراف نمی‌رهاند.

و فکر می‌کنم

که این ترنم موزون حزن تا به ابد

شنیده خواهد شد."

نگاه مرد مسافر به روی زمین افتاد:

"چه سیب‌های قشنگی!

حیات نشئه تنهایی است."

و میزبان پرسید:

قشنگ یعنی چه؟

- قشنگ یعنی تعبیر عاشقانه اشکال

و عشق، تنها عشق ترا به گرمی یک سیب می‌کند مأنوس.

و عشق، تنها عشق

مرا به وسعت اندوه زندگی‌ها برد،

مرا رساند به امکان یک پرنده شدن.

....

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مشاجره در فروشگاه

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۱ فروردين ۱۴۰۴، ۰۵:۲۹ ب.ظ

دعواهای والدین چه آسیبی به شخصیت کودک می‌زند؟

 

داخل فروشگاه صدای جرّ و بحثی نظرم را به خود جلب کرد. پدر و دختری بودند که با صدای نسبتا بلند، بگو مگو می کردند. دختر به نظر هشت یا نه ساله میآمد. چیزی برداشته بود که پدر اصرار داشت خوردن آن اشتباه و مضرّ است و دختر هم زیربار نمی رفت. می گفت مگر تو می خواهی بخوری؟

چیزی می خواستم که باید به آن سمت می رفتم. پدر با دیدن من انگار ناجی و همراهی پیدا کرده بسته پفیلا را از سبد خرید بیرون آورد و گفت: آقا شما بگو! خوردن این چیزها مضرّ نیست؟ داخل چرخ خریدش را نگاه کردم. پسته و بادام هندی هم بود. گفتم: پسته و بادام از این چیزها بهتر است. بعد آرام به گونه ای که دختر نشنود زیر گوش مرد گفتم: کلاً مانع خوردنش نشو! بگو مثلا ماهی یک یا دوبار بیشتر از این خوراکی ها نخور. بالاخره او هم بچه است و دست بچه های همسن و سال و حتی بزرگترها یا در تلویزیون می بیند. نمی شود کلا منعش کرد که برایش عقده بشود.... مرد انگار راه حل خوبی پیدا کرده سریع رو به دختر کرد و گفت الان اشکال ندارد ولی تا یکماه بعد از این خبرها نیست....

راستش حرف دیگری هم در دلم ماند که نشد به پدر دختر بگویم. مرد حساب! اینطور مسائل را باید قبل تر در خانه حل می کردی نه وسط فروشگاه و مقابل چشم این همه آدم. خاطره تلخ بگو مگوی امروز مقابل مردم بعید است حالا حالاها از ذهن این دختر بچه پاک بشود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

همسر رونالدو محجبه شد

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۳۲ ق.ظ

photo_2025-03-03_10-21-10_ffco.jpg

 

حتی همسر رونالدو هم می داند ماه خدا حرمت دارد و به احترام این ماه و مسلمانانی که به میهمانی خدا می شتابند حجاب بر سر گذاشت؛ پیشتر خوانده ایم در بعضی شهرهای اروپا مردم در ماه مبارک رمضان در محله هایی که مسلمان نشین هستند از خوردن علنی غذا اجتناب می ورزند؛ اما زن و مرد مسلمان خودمان -که حجاب، سرش را بخورد- گاه نمی فهمد حتی اگر ماه رمضان هم نباشد خوردن و آشامیدن مقابل چشم دیگران که ممکن است گرسنه و تشنه باشند ناپسند است چه برسد در ماه میهمانی خدا که فراتر از باید و نبایدهای دین به حکم شرف و ادب و انسانیت نباید مقابل روزه دار چیزی کوفت کند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پای دل

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، ۰۹:۳۱ ق.ظ

پوستر/کاش پای دل ما هم به نوایی برسد

 

در خانه پدرش زندگی می کند، مغازه اش اجاره ای است. درآمدش همین حقوق روزانه حاصل از کار پیرایشگری است. ماشینی قدیمی دارد که خرج می تراشد. فراخوان کمک به جنگ زدگان فلسطین و لبنان که داده شد، همسرش گردنبد و دخترش گوشواره طلا را بردند و هدیه دادند.

دلش هوای کربلا داشت. سفری ارزان قیمت برایش فراهم شد؛ اما باز هم پولش برای زیارت خانوادگی کافی نبود. گفت: آخر شب، مشتری داشتم و بعدش باید می رفتم خانه. طرف تازه از کربلا آمده بود. گفتم: من هم ان شاءالله به زودی می روم. حرف دیگری نزدم. گفت: چه خوب!

موقع رفتن، هزینه سلمانی را با کارتخوان کشید. بعد یک اسکناس هم گذاشت توی جیبم گفت: خرج سفر. سوار ماشین که شدم از سر کنجکاوی، پولی که داده بود را از جیبم در آوردم و نگاه کردم. یک اسکناس صد دلاری بود؛ درست به همان میزان که کم داشتم.

یادش آوردم یک بار جمله ای را به من گفته بود: اهل بیت هیچ وقت زیر دِین کسی باقی نمی مانند. مطمئنم همه پولهایی که برای خدا داد جبران می شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهیدان را شهیدان می شناسند

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۶ بهمن ۱۴۰۳، ۱۱:۲۱ ق.ظ

مهریه منحصر به فرد همسر شهید باکری چه بود؟/ شهید مهدی باکری نماد غیرت  آذربایجان - تبریز یازار

 

مهدی باکری را که می شناسید، حتما خاطراتش را هم خوانده اید. اخلاص و معنویت وتواضع و گذشت این بشر کم نظیر است. چقدر به خاطر خدا کار کرد، زحمت کشید و سختی دید. چقدر به خاطر خدا از حق و امتیاز خود گذشت، چقدر به خاطر خدا طعم تلخی و زخم طعنه چشید. در راه خدا همه زندگی اش را هم داد اما در وصیتنامه اش نوشت: "ترسم از این است که نیامرزیده از دنیا بروم. میترسم رفتنم خالص نباشد و پذیرفته درگاهت نشوم. یا رب العفو، خدایا نمیرم در حالی که از من راضی نباشی. ای وای که سیه روی خواهم بود."

بعدش یک عبارت عجیبی درباره خدا دارد: "خون باید می شد و در رگهایم جریان می یافت و سلول هایم یا رب یا رب می گفت."

روحانی شهید شیخ فضل الله محلاتی درباره این کلمات مهدی باکری عبارتی دارد که خواندنی و تکان دهنده است: "این جمله خیلی خیلی معرفت می خواهد. این ثارالله که به امام حسین علیه السلام تعبیر می کنند، یعنی خون حسین رنگ توحید گرفته است. بنابراین بازو می شود یدالله، چشم انسان می شود عین الله. با چشم خدا جز خدا در جهان نمی بیند..."

برگرفته از "داستان یک مرد" ویژه نامه بزرگداشت سالگرد شهادت فرمانده لشکر 31 عاشورا/ اسفندماه 83

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خوشحال تنبل!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۳، ۰۴:۰۹ ب.ظ

چندباری دفعات متعدد در عراق دیده ام راننده ها اخلاق خوبی که دارند مراعات حال مسافر است. ندیدم سر مسافر داد یا غر بزنند. بارها پیش آمده مسافر رفته دستشویی یا کاری داشته کمی معطل کرده، نهایتا راننده محترمانه از او خواسته سریعتر بیاید، جایی درخواست کرده برایش نگه داشته و منّت نگذاشته که دیر شده و نمی صرفد و چنین وظیفه ای ندارم و...

نزدیکی های العماره، راننده به درخواست یکی از مسافران توقف کرد. این مسافر که ردیف جلو نشسته بود خانواده ای جوان بودند با کودکی خردسال. اینطور که متوجه شدم پدرشان آمده بود وسط راه به آنها وسیله ای بدهد. زن جوان هیکل درشتی داشت. پیرمرد داشت دم در ماشین با مرد جوان صحبت می کرد. زن از دیدن او جوری که نشان میداد ذوق زده است با لحنی لوس و بچگانه گفت: بابا... می دانید که کلمه بابا برای پدر در شهرهای مرزی عراق هم متداول است. پیرمرد هم با لبخندی جواب محبتش را داد. چند لحظه ای گذشت. دوباره زن جوان با همان لحن لوس و بچگانه گفت: بابا (الفش را کمی کج بخوانید). پیرمرد هم دوباره با لبخند جواب ناز دختر یا عروسش را داد. دلم می خواست بگویم زن گنده از هیکلت خجالت بکش. خب یک دقیقه پیاده شو با پیرمرد سلام و احوالپرسی کن. از جایت جنب نمیخوری بعد ژست میگیری که مثلا چقدر دلتنگ هستی؟!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دینامیت

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۶ بهمن ۱۴۰۳، ۰۹:۰۹ ق.ظ

دانلود فیلم سینمایی دینامیت با بازی پژمان جمشیدی

 

بعضی فیلمها هستند که داخل کشور تولید میشوند و اساس اسلام و انقلاب و نظام را هدف قرار میدهند، مجوز نمیگیرند و البته کسی هم کاری به کارشان ندارد؛ مثل کیک محبوب من.

فیلمهایی هم تولید داخل هستند مجوز میگیرند و بعضی احکام شرع (مثلا حرمت ازدواج با نامادری و ناپدری و عروس) را زیر سوال میبرند مثل رخساره و شام آخر.

بعضی فیلمها از سر لج و بغض نسبت به بچه های حزب اللهی ساخته میشوند و بعضا در سطح شعار و بیانیه خوانی ظاهر میشوند مثل زندگی خصوصی، گشت 2و 3، مستانه و ازدواج صورتی.

دینامیت مثل هیچکدام از اینها نیست. جنس سید مسعود اطیابی هم با آب و گل سهیلی و فرح بخش و... تفاوت دارد.

دینامیت قصد دارد حرفهای خوبی بزند و در جامعه همگرایی بیشتری را ایجاد کند مثل خروس جنگی، کاتیوشا و...

هم این طرفی را میزند هم آن طرفی را. آلودگی به مال حرام را ریشه کم تأثیری کارهای فرهنگی نظام میداند. به طیف مقابل می توپد که چرا فکر میکنند هر چه مذهبی ها میگویند غلط است؟ تأکید دارد بعضی ها ابدا اصلاح پذیر نیستند. خانواده طیف هنجارشکن را هم سرشته در مال حرام به تصویر می کشاند. تیکه می اندازد که بچه های حزب اللهی طرفدار اختلاس نیستند حتی با مفاسد اقتصادی هم درگیر شدند اما چون سر و کارشان به گونی افتاد صرفا به برخورد با بی حجابی و بی عفتی بسنده کردند و... آخرش هم با توافق بر سر پخش موسیقی سنتی به جای موسیقی های آن ور آبی و جلف، کارش را به پایان می رساند.

خب، دست سید مسعود اطیابی درد نکند. با نگاه ارزشی هم در مجموع نمره قابل قبولی دارد کارنامه هنری او؛ اما قبلاً هم درباره سایر آثار طنز سینمای کشورمان نوشته ام. طنز، جلوه ای از حقیقت عرفان است. هنر یعنی زیبایی و هر آنچه نازیباست از ساحت هنر به دور است؛ هرچه که باشد یقینا هنر نیست. چرا اغلب فیلمسازهای کشورمان گمان میکنند برای تولید اثر طنز باید سراغ لودگی و استفاده از الفاظ رکیک و شوخی های جنسی بروند؟ طنز فاخر در کجای سینمای ایران جا دارد؟ چرا هنرمندهای ما اینقدر متأثر از رویکردهای حاکم بر فضای بی در و پیکر مجازی اند و به جای اثر گذاری به اثرپذیری و انفعال روی آورده اند؟ چه اشکال دارد حرفهای خوب را در قالب و ادبیات خوب بیان کنیم؟ اجاره نشین ها، آپارتمان شماره13، خواستگاری و... مگر نتوانستند هم دیده شوند، هم مردم را بخندانند و هم حرفی تازه و راهگشا را بیان کنند؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

زالوها به بهشت نمی روند!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۹ دی ۱۴۰۳، ۰۹:۳۳ ق.ظ

زالو درمانی چیست؟ - حکیم شو

 

بعضی آدمها واقعا عین زالو می مانند. نشسته اند یک گوشه ورانداز می کنند ببینند کی، کِی و کجا و چه قدر به کارشان می آید برنامه ریزی می کنند نفع بیشتری از او ببرند. هیچ وقت هم سیر نمی شوند. باز هم طلبکارند و انتظار دارند از دیگران سود بیشتری عاید خود کنند. درصدد تشکر یا جبران هم نیستند. فکر می کنند دیگران وظیفه دارند لطف کنند و خودشان وظیفه دارند طلبکار و گداصفت باقی بمانند.

اینگونه آدمها چند ضرر به جامعه می رسانند. آدمهای خوب را گاه از عمل خوبشان پشیمان ساخته و راه خیر را می بندند. دوستانشان را از دست داده و مسیر زندگی خودشان را تغییر می دهند. خدا را رنجانده و دیگر به حال خود رها می شوند.

جالب است اینطور آدمها وقتی در موقعیت بن بست و شکست قرار می گیرند هم به جای فکر و نقد رفتار خود، دیگران را باعث و بانی دانسته و جامعه را شماتت می نمایند!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وضعیت بی عاری

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۴ دی ۱۴۰۳، ۰۷:۳۹ ق.ظ

دانلود و خرید کتاب وضعیت بی عاری حامد جلالی

 

واقعا اواسط کتاب در ذهنم بود که بی رحمانه نظر بدهم. بگویم این کتاب مثل فیلم "شاه کش" می ماند. فیلم شاه کش را که ورانداز کنی انگار ساخته شده که فقط یک حرف را بزند. به دخترها و پسرهای نامحرم یاد بدهد که اگر با هم به سفر رفتند و هتلی به آنها جا نداد هر کدام یک اتاق مستقل کرایه کنند، بعد شب را بروند پیش هم بخوابند. "وضعیت بی عاری" هم انگار نوشته شده که فقط یک حرف بزند. دختر و پسرهایی که قصد ازدواج با هم را دارند اما دینشان متفاوت است هر دو دین را بپذیرند! یعنی تظاهر به دین داری کنند.

البته عرض کردم که این تلقی تا اواسط کتاب بود آنهم با رویکردی بی رحمانه و شاید دور از انصاف. "رام" مسلمان شد. رام حسین شد و در مسلخ عشق حقیقی به "رود" حقیقت و پاکی پیوست و جاودانه گردید. چقدر این کتاب شیرین و دلچسب بود. از آن دست کارهایی که آدم دلش می خواهد دوباره آن را بخواند. قلم حامد جلالی عالی است. تفکر و زاویه دیدش، اشرافش بر موضوع فوق العاده بود. حدس میزنم جوانی خوزستانی مقیم قم باشد. لهجه های خوزستانی و قمی را به شیوایی بیان می کرد. اطلاعاتش درباره دین مندانی (صابئی) نشان از زحمت و دغدغه ای می داد که در تحقیق به دوش کشیده. من رمان نویس نیستم و رمان کم می خوانم. دلم می خواهد چیزی را که می نویسم یا می خوانم قسم بخورم که راست و قابل استناد است که البته گاه اینطور نیست؛ اما کتاب "وضعیت بی عاری" را هر که به عالم ادبیات و قلم علاقمند است نخواند ضرر کرده است. این رویکرد گویا دارد برای دلسوزان انقلاب در عرصه هنر حاکم می شود که در قالب اثری عاشقانه یا طنز و... بخشی از حقایق انقلاب و تاریخ ایران عزیز را به ذهن مخاطب منتقل نمایند. این کتاب واقعا درباره وضعیت بی عاری است. آنها که در دل طوفان حوادث راه بی تفاوتی را بر می گزینند پشیمان خواهند شد. کار حامد جلالی عالی بود. داستانش هوشمندانه و جذاب نگاشته شد. رندی جناحی اواخر کتاب هم قابل اغماض است که تبعیت از جامعه مدرسین را در انتخابات تبلیغ کرد. در کل دست مریزاد به این قلم، دست مریزاد به این کتاب. درود بر انقلاب اسلامی که با ارزش نهادن به هنر فاخر، انقلابی نو در عرصه ادب و فرهنگ این مرز و بوم به ثبت رساند. حتی اگر روزی نظام اسلامی از بین برود آثار هنری به جا مانده از آن تا ابد مایه فخر و مباهات تاریخ خواهد بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

درز مدرن فرهنگی!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۱ دی ۱۴۰۳، ۰۷:۵۸ ق.ظ

فیلم سینمایی هتل کامل

 

راستش را بخواهید فیلم یا کتابی را که می بینم و می خوانم اول از همه دنبال نقطه ای مثبت از آن می گردم که به دیگران هم بگویم و برجسته اش کنم. حتی بعضی آثار که در جامعه به اثری منفی شهرت یافته اند را سعی می کنم لااقل در حدی اندک هم که شده تعبیر به خیر کنم. فیلم هتل را هر چقدر ورانداز کردم نکته درخوری نیافتم جز در یک مورد. آنجا که در فروشگاهی در کیش، یکی از لباسها موقع پرو پاره می شود؛ آن را یواشکی سرجایش بر می گردانند. زن و شوهری جوان از راه می رسند و زن دقیقا همان لباس را بر می دارد. پارگی آن را نگاه می کند و با ذوق و وجد به همسرش می گوید: چه درز مدرنی!

این تعبیر کوتاه، کنایه از تفکر لایه هایی از جامعه دارد که به هر پدیده ای از سر خودباختگی نگاه می کنند. جماعتی که هر چه از غرب می بینند و می شنوند را نشانه برجستگی و تمدن آنها دانسته و هر چه از خود دارند را مستوجب عقب افتادگی و خجلت تلقی می نمایند. بعضی عزیزان روستایی ما هم متاسفانه اینطور هستند. گمان می کنند هر چه در تهران یا شهرهای بالا! می گذرد نیک و مایه افتخار است.

نقدهایی که درباره هتل بود را در فضای مجازی جستجو کردم. حتی یکنفر از این فیلم به عنوان اثر هنری یا لااقل طنز، تمجید نکرد. همه حتی منتقدان غیر ارزشی هم معتقد بودند این فیلم، نمونه ای مبتذل و گیشه ای از آثار سینمای ایران است که با بر هم چسباندن شوخی های جلف اروتیک اینستاگرامی به تولید رسیده است.

خب حالا حساب کنید همین فیلم به عنوان دومین اثر پرفروش سینمای طنز ایران مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته و بالطبع کارگردانهای دیگر هم که سودای فروش بیشتر داشته باشند به همین سبک و سیاق حرکت خواهند کرد.

درز مدرنی که در وصف لباسی جر خورده به کار رفت در واقع توصیف وضعیت نوین فرهنگی جامعه است که به میمنت حاکمیت بی حد و مرز و رهاشدگی بی حساب و کتاب فضای مجازی، ذائقه لایه هایی از عموم و حتی خواص هنری را به سمت پوچ گرایی و پذیرش لودگی و هنجارشکنی اجتماعی و لذت طلبی صرف سوق داده است. درز مدرن خودباختگی و غفلت گزینی که اگر اصلاح و ترمیم نشود به شکاف عمیق تمدنی تبدیل شده و به مرور داشته های هویتی و تاریخی و ارزشی ملتی با عقبه عظیم فرهنگی را به حاشیه خواهد راند. مدیریت سیاسی جهان مبتنی بر فرهنگ و رسانه است. فریب جماعتی که فرق اصل و بدل را ندانند برای اهل طمع، دشوار نخواهد بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مثلث را جدی بگیرید!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۲ دی ۱۴۰۳، ۰۷:۴۹ ق.ظ

خرید و قیمت کتاب مثلث را جدی بگیرید نوشته ی سید مصطفی هاشمی محجوب نشر ملک  اعظم جدید از غرفه کهکشان کتاب

 

خدا رحمت کند حاج آقای راستگو را راست می گفت اولین و قابل دسترس ترین الگو برای فرزندان، پدر و مادر هستند. به مرور الگوهای دیگر هم سر راه بچه ها قرار می گیرند و آنها را تحت تأثیر قرار می دهند اما باز هم پدر و مادر چون بیشتر قابل دسترس بوده و نزدیک ترند میتوانند تأثیرگذاری بیشتر و بهتری داشته باشند. پدر و مادر باید دو نکته را مدنظر قرار دهند یکی اینکه بیشتر به فرزند خود محبت کرده و به او نزدیک تر شده و دوست باشند دیگر اینکه البته تلاش کنند خودشان نیز در رفتار و زندگی به ضوابط اخلاقی و آداب انسانی پایبند باشند. در این صورت دیگر نیازی به نصیحت و امر و نهی تربیتی نیست. بچه ها خود به خود بابت علاقه ای که به اولیایشان دارند تلاش میکنند از آنها تقلید کنند.

من اهل مطالعه آثار تربیتی و روانشناسی نیستم. معمولا کتابهای دینی و دفاع مقدسی و ادبی و سیاسی و تاریخی را می پسندم. این کتاب را عزیزی دوست دشتنی به من هدیه داد و خواندم. مرا به سالهایی برد که دلم می خواست به معلمین پرورشی بگویم از کار انضباطی پرهیز کنند. کسی که به خاطر دویدن دانش آموز یا دیرتر رفتنش به کلاس زیر گوشش بزند دیگر نمیتواند ملجا تربیتی و الگوی اخلاقی او قرار بگیرد. معلم پرورشی نباید کار ناظم را انجام دهد اگر چه این شیرین کاری پیش مدیریت مدرسه باعث ارتقا جایگاهش شود اما خاصیت حرفه ای او را سلب خواهد کرد. معلم باید همیشه و نه فقط در کلاس، معلم باشد، کما اینکه روحانی باید همه جا و نه فقط پشت تریبون، روحانی باشد. که گاه هر دو اینگونه نیستند.

همانطور که پدر و مادر در عین تولیت امور خانواده، مسئول تربیت فرزندان هم هستند نه فقط مسئول معاششان، معلم ها همین که معلمند خواه ریاضی درس بدهند یا علوم و زیست و فیزیک و ... معلم پرورشی هم هستند و رفتار و سکناتشان روی دانش آموز تأثیر می گذارد. کاش این مهم را وزارت مربوطه خوب درک کند. گاهی یک معلم ورزش یک معلم ریاضی میتواند دانش آموز را به رشد اخلاقی و تربیت دینی نزدیک کند گاه یک معلم دینی می تواند او را از مسیر هدایت بیزار نماید. این مساله را دیده ام که می گویم.

این را هم که در کتاب به استناد یک خواب نقل شده را به عینه دیده ام. زن و مردی بی سواد و فقیر که به ائمه توسل جسته و تربیت فرزندانشان را به آنها سپرده اند بچه هایی نیک و موفق تحویل جامعه دادند و عکس آن، کسی که مغرور به دانش تربیتی و دینی و تجربی خود بود در تربیت فرزندانش به بن بست رسید.

کتاب "مثلث را جدی بگیرید" به قلم سید مصطفی هاشمی محجوب که مبتنی بر نقش سازنده یا مخرب سه عنصر مهم خانواده و مدرسه و تشکل به نگارش درآمده توسط انتشارات ملک اعظم (سعید عاکف) به چاپ رسیده. این خوب است که یک ناشر دفاع مقدسی گاه برای برداشتن باری از دوش جامعه دینی در عرصه های دیگر نیز قدم بر می دارد. 

کتاب با این متن زیبا با عنوان "گل سرخ" به پایان می رسد:

ذهن فرزند شما باغچه است!

گل در آن باید کاشت...

ور نکاری گل سرخ،

علف هرز در آن می روید...!

زحمت کاشتن یک گل سرخ

کمتر از زحمت برداشتن یک علف است

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تمساح خونی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱ دی ۱۴۰۳، ۰۷:۱۲ ق.ظ

نقد فیلم «تمساح خونی»؛ کمدی اکشن به سبک جواد عزتی • دیجی‌کالا مگ

 

تمساح خونی یک فیلم آموزنده گیشه ای است در چارچوب فکری سلبریتی ها. جواد عزتی هنرمند بی حاشیه ای است با پس زمینه فکری مرتبط با فضاهای ارزشی. پیام فیلم این است که قماربازی، حرام خواری، تقلب، کثافت کاری، دروغ گویی و... آخر و عاقبت ندارد؛ اما به هر حال نمی توان از تأثیر فضای اندرونی جامعه سلبریتی در تولید آثار فرهنگی غافل شد. ادب و اخلاق در دایره تعاملات جماعت روشنفکرنما حلقه ای مفقوده است. جواد عزتی و هنرمندانی مثل او در چنین چارچوبی تنفس می کنند و هر چقدر هم که بخواهند حرفی خوب و پیامی سازنده داشته باشند در رودربایستی با طیف پرادعای بددهن و ظاهربین، چاره ای جز حفظ تعادل و تأثر برای بقا ندارند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حضرت ام البنین شاعر بود

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۵ آذر ۱۴۰۳، ۰۸:۳۰ ق.ظ

تصاویر مزار حضرت ام البنین(س) - تسنیم

 

ام‌البنین را زنی شاعر و فصیح و از خانواده‌ای اصیل و شجاع شمرده‌اند. حضرت علی (علیه‌السّلام) با معرفی برادرش عقیل که عالم به انساب عرب بود، وی را که خاندانش در شجاعت معروف بودند، به همسری انتخاب کرد.

ام‌البنین را ادیب و شاعری فصیح و اهل فضل و دانش دانسته‌اند[۳۵] که در رثای حضرت عباس این اشعار را سروده بود و می‌خواند:

اشعار ام‌البنین در سوگ عباس (ع)

یا من رَاَی العباس کرّ

علی جماهیر النقد

و وراه من ابناء حیدر

کل لیث ذی لبد

انبئت اَنّ ابنی اصیب

براسه مقطوع ید

ویلی علی شبلی اما

ل براسه ضرب العمد

لو کان سیفک فی ید

یک لما دنا منک احد[۳۶]

«ای که عباس را دیدی، بر انبوه دشمنان فرومایه حمله می‌کرد و در آن هنگام که فرزندان حیدر در کارزار چون شیران در پشت سر وی بودند. می‌گویند دست فرزندم قطع شده و بر سرش عمود فرود آمده. وای بر من، آیا بر فرق شیر شجاعِ من عمود فرود آمد و سر او را کج کرد؟ اگر شمشیرت را در دست داشتی کسی به تو نزدیک نمی‌شد»[۳۷]

دیگر مرا ام‌البنین نخوانید

لا تدعُوَنِّی وَ یْکَ اُمَّ البنین

تُذکِّرینی بِلُیوث العرین

کانت بنونَ لیْ اُدعَی بهِم

و الیومَ اَصبَحتُ و لا من بَنین

اَربعهٌ مِثلَ نسُورُ الرّبی

قد وَاصلُوا الموتَ بقَطعِ الوَتینِ

تنازَعُ الحِرصانَ اَشلائَهُم

فَکُلّهُم اَمسُوا صَریعاً طَعین

یا لَیتَ شِعری اَکَما اَخبَروا

بِاَنَّ عبّاساً مَقطُوعَ الیَدَین[۳۸]


«وای بر تو مرا دیگر مادر پسران مخوان که مرا به یاد شیران بیشه‌ام می‌اندازی. من پسرانی داشتم که به خاطر آنان مرا ام البنین می‌خواندند ولی امروز دیگر پسری ندارم. چهار پسر که مانند عقاب‌های کوهسار بودند و با بریده شدن رگ حیات یکی پس از دیگری به مرگ پیوستند. بر سر نعش آنها نیزه‌ها به ستیزه برخاستند و همه آنان از زخم نیزه به خاک افتادند. ای کاش می‌دانستم آیا چنان‌که خبر دادند؛ عباس من دست راستش قطع شده بوده است! »[۳۹] [یادداشت ۴][۴۰]

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شرط اول قدم

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۷ آذر ۱۴۰۳، ۰۹:۲۵ ق.ظ

ببخشید عکسها کمی بی کیفیت است با دوربین 135 قدیمی گرفتم حدود بیست سال پیش. همین را هم گم کرده بودم. هر چه گشتم خبری از تصاویر و حتی نگاتیوها نبود. دیروز اتفاقی وسط وسایلم پیدا شد. پسرم پرسید عکس کیه؟ خوشحال شدم و به او شیرینی دادم. آیت الله شیخ غیاث الدین طاها محمدی چند ماه پیش به رحمت خدا رفت. هر کس این استاد فلسفه و عرفان و اخلاق را از نزدیک دیده باشد میداند چه انسان نازنینی بود. بعضی منبری های معروف کشور خم میشدند که به زور دست او را ببوسند. از طریق مسعود ده نمکی با او آشنا شدم. یکی دوباری منزلش رفتیم ناهار او هم منزل ما آمد. بعدها نماینده ولی فقیه شد در استان همدان و نیز نماینده مردم این استان در مجلس خبرگان. باز هم همین طور نازنین و تو دل برو بود. یک روز صبح رفته بودم دفتر طلاب فامنین در کوچه حرم نمای قم. دیدم دارد لباسهایش را خودش با دستانش می شوید. راضی اش کردم عکس بگیرم گفتم منتشر نمیکنم ان شاءالله بماند برای بعد از شهادت شما. لبخندی زد. توضیح هم داد: خوب است کارهایمان را خودمان انجام دهیم مزاحم دیگران نشویم. روحش شاد. صلواتی برایش هدیه کنیم.

 

photo_2024-12-07_07-24-42_f5xd.jpg

photo_2024-12-07_07-24-37_n28s.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهوت کلام

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۰ آبان ۱۴۰۳، ۰۳:۳۵ ب.ظ

شهوت کلام - سامانه آموزشی شمیم

 

زیاد حرف زدن، آدم را وادار می کند به حرف زیادی زدن. مخاطب را خسته و آزرده می نماید.

کسی که زیاد درد دل می گوید خودش را سبک می سازد.

کسی که حرفهایش را زیاد تکرار می کند خودش را کوچک و خوار می نماید.

کسی که از رازهای درون و صفات بد نهانی خود پرده بر می دارد باعث بی آبرویی خود و بیزاری دوستانش می شود.

دوستان خود را از خود فراری ندهیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پدر شهید مطهری

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۸ مهر ۱۴۰۳، ۰۹:۱۳ ق.ظ

ویژگی‌های پدر استاد - مرکز نشر آثار استاد مطهری

 

"چه مانعی دارد که من ذکر خیری از پدر بزرگوار خودم بکنم. از وقتی که یادم می‌آید (حداقل از چهل سال پیش) من می‌دیدم این مرد بزرگ و شریف هیچ وقت نمی‏‌گذاشت و نمی‌گذارد که وقت خوابش از سه ساعت از شب گذشته تأخیر بیفتد. شام را سر شب می‌خورَد و سه ساعت از شب گذشته می‌خوابد و حداقل دو ساعت- و در شب‌های جمعه سه ساعت- به طلوع صبح مانده بیدار می‌شود و حداقل قرآنی که تلاوت می‌کند یک جزء است؛ و با چه فراغت و آرامشی نماز شب می‌خواند! حالا تقریباً صد سال از عمرش می‌گذرد و هیچ وقت من نمی‌بینم که یک خواب ناآرام داشته باشد. و همان لذت معنوی است که اینچنین نگهش داشته. یک شب نیست که پدر و مادرش را دعا نکند. یک نامادری داشته که به او خیلی ارادتمند است و می‌گوید که او خیلی به من محبت کرده است؛ شبی نیست که او را دعا نکند. یک شب نیست که تمام خویشاوندان و ذی‏‌حقّان و بستگان دور و نزدیکش را یاد نکند. اینها دل را زنده می‌کند. آدمی که بخواهد از چنین لذتی بهره‌مند شود، ناچار از لذت‌های مادی تخفیف می‌دهد تا به آن لذت عمیق‌تر الهی معنوی برسد."

احیاء تفکر اسلامی ص 95

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آیت الله شهید قدوسی

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۵ مهر ۱۴۰۳، ۰۵:۱۸ ب.ظ

علی قدوسی - ویکی فقه

 

قدوسی با شهرت طلبی ناسازگار بود و آن را منشأ سقوط انسان می دانست. در تمام عمرش مسئولیت امامت جماعت را  نپذیرفت. حتی المقدور، آرام و بدون جلب توجه دیگران به مجالس وارد می شد و در پایین مجلس در بین افراد معمولی می نشست. اهل وعظ و خطابه رسمی جز بر اساس احساس وظیفه شرعی نبود. کمتر حاضر به مصاحبه های رادیو تلویزیونی و مطبوعاتی می شد، به ویژه، اگر قرار بود به توجیه کارها یا دفاع از عملکردهای خویش بپردازد.

او می گفت: "از چشم مردم افتادن، بهتر است تا اسیر دام نفس شدن!"

صبح پنج شنبه در جلسه درس اخلاق قدوسی نشستن کافی بود تا کاخ آمال انسان، فرو ریزد و همه چیز جز خدا را بی بها انگارد. او به صراحت می گفت: "آقایان! اگر آمده اید تا با سواد شوید و بعد به جنگ روحانی شهر و ده خود بروید، امام جماعت شوید تا مردم دستتان را ببوسند و پشت سرتان نماز بخوانند، اسم و رسم پیدا کنید و به شما سهم امام بدهند؛ تا دیر نشده و مسئولیت تان سنگین نشده است، بروید دنبال کسبی حلال که "خسرالدنیا و الآخره" نشوید.

یادنامه شهید قدوسی ص136

گفتنی است این عالم شهید داماد مرحوم علامه طباطبایی است. فرزند برومند وی محمدحسن قدوسی نیز در شمار دانشجویان شهید پیرو خط امام و یاران صدیق سید حسین علم الهدی در هویزه است. گفته میشود او در آخرین لحظات عمر شریفش با خون خود وضو گرفت و عاشقانه به دیدار معبود شتافت و بدن مطهرش زیر شنی تانکهای دشمن با خاک عجین شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تابستانه

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۳۰ شهریور ۱۴۰۳، ۱۰:۴۵ ق.ظ

راه های مقابله با گرمازدگی در روزهای گرم تابستان - ایسنا

 

گرمای عزیز، تابستانِ جان! از اول نمیتوانستی همینطوری باشی که الان هستی؟ حتماً باید کمرت می شکست، پیر می شدی تا نرم و ملایم شوی؟ نمی دانستی آخرش خزان است؟ نفست می گیرد و زورت تمام می شود؟ یک لگد میخوری و می روی کنار، نوبت فصل دیگر رسیده و دوره جدید آغاز میشود؟ آن همه تیز و آتشین و برّان چرا؟ آن همه سوزاندن و آزار چگونه؟ هنوز هستی و نرفته ای نسیم خنک آمده و همه به جانش دعا میکنند. مستی و غرّگی آخرش همین افتادگی و توازن و ملایمت است. فصل خزان در انتظار همه؛ پاییز عمرمان مباد که با شرمندگی و حسرت و تأسف همراه باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا