اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۸۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ادب» ثبت شده است

سفرنامه کربلا (قسمت هفتم)

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ۰۷:۴۹ ق.ظ

photo_2024-09-03_22-07-36_5u7a.jpg

photo_2024-09-03_22-05-51_jw6s.jpg

photo_2024-09-03_22-01-22_4p7e.jpg

photo_2024-09-03_22-02-31_n4mc.jpg

photo_2024-09-03_22-07-19_7qre.jpg

photo_2024-09-03_22-01-34_gglu.jpg

photo_2024-09-03_22-02-37_2h8a.jpg

 

چهاربار در عراق ماشین کرایه کردیم. دوبارش ون بود. به بچه ها قول داده بودم ماشین لوکس و درجه یک هم برایشان کرایه کنم. یک بار تویوتا و یک بار هم هیوندا کرایه کردیم و دربست در اختیارمان بود. پولش زیاد شد ولی بچه ها خوشحال شدند. در اتوبانهای عراق، پلیس و دوربین به چشم می خورد. راننده ها گاهی کمربند می بستند. وقتی می دیدند من از ابتدای نشستن در ماشین کمربند خود را بسته ام با تحسین نگاه می کردند. تابلوهای تبدیل انرژی خورشیدی به برق هم در معابر به چشم می خورد. آن چند روزه الحمدلله اصلا برق قطه نشد. عراق عزم پیشرفت را پیدا کرده. اقتصاد عراق با این حجم از گردشگر که در دنیا بی نظیر است می تواند شکوفا و مستقل شود. سال 82 در اطراف بصره و بغداد و کاظمین و سامرا حضور خودروهای نظامی و زره پوشهای آماده شلیک آمریکایی برای هر مسلمانی دردآور و آزار دهنده بود. در اطراف بصره دو صف در نزدیکی هم بسیار برایم دردناک بود. یک طرف صف طولانی تانکرهای آمریکایی که نفت عراق را برای خروج به سمت بنادر می بردند، یک طرف صف طولانی مردمی که در سرمای زمستان منتظر دریافت ده لیتر نفت برای گرم کردن خانه خود بودند. خدا را شکر این صحنه ها دیگر وجود ندارد. در مسیر بغداد عده ای با پمپ، آب رودخانه را استخراج کرده و روی زمین می پاشیدند که یعنی کارشان شستن خودروها یا همان کارواش است و می خواستند جلب مشتری کنند. از هدر رفتن این آبها دلم ریش شد.

اصرار داشتم به زیارت نقاط مختلف اطراف عتبات هم برویم. به سمت مقام امام زمان در نزدیکی نهر علقمه که فاصله چندانی با حرم ندارد رفتیم. سال 82 از کوچه پس کوچه ها و بر اساس نقشه ای که در دست داشتم آنجا را پیدا کردم و با عیال رفتم. محیطش کثیف بود. اطراف مسیر آب باز بود. از پله پایین رفته و دست در آب علقمه قرار می دادیم. الان خیابانی مستقیم به آن سمت می رود از باب السدره. محیط آنجا را تمیز و زیبا ساخته اند. نرده هایی گذاشته اند که مردم وارد نهر نشوند. کلبه ای چوبی هم برای زینت آنجا ساخته اند. غاز و اردک هم رها بود. در آب ماهی هم دیدم. گروهی از هند آنجا بودند و روضه می خواندند. الان منظره نهر علقمه هم از نظر مادی و هم از لحاظ معنوی بسیار زیبا شده.

در مسیر بازگشت از علقمه به سمت حرم حضرت ابوالفضل از کوچه پس کوچه های قدیمی عبور کردیم. نقطه ای که محل ملاقات امام حسین علیه السلام با عمرو سعد بود را دیدیم. چیزی شبیه سقاخانه آنجا ساخته اند. به کف العباس هم رفتیم و از یادمان مشهور به یمین و یسار که محل قطع شدن دستان ساقی عطشان کربلاست بازدید کردیم. مزار حرّ را هم رفتیم و دیدیم. مزار حرّ هفت کیلومتر با حرم فاصله دارد و قبلا جزو کربلا نبود. بارگاه زیبایی برای این مرد بزرگ ساخته اند. خاندانش اجازه ندادند پیکر مطهر او روی زمین بماند و بعد از شهادتش او را به نقطه ای دورتر انتقال داده و به خاک سپردند. البته به نظرم اگر از خود حرّ می پرسیدند دوست داشت کنار سایر یاران اباعبدالله دفن شود. حر مرد بزرگی است. کم پیش می آید یک آدم در جایگاهی بزرگ و مشهور و دارای قدرت و مکنت وقتی به اشتباهش پی می برد غرور و منیّت را کنار گذاشته، به خطایش اعتراف نموده و درصدد جبران آن برآید. حر مرد غیور و سرافراز میدان جهاد اکبر و اصغر است.

مسیر سامرا و امامزاده سید محمد پر از ایست و بازرسی بود. در سید محمد تصاویر شهدایی داخل قاب تابلوی بزرگ شیشه ای قرار داشت. به گمانم در همان نقطه شهید شده بودند. نور آفتاب زیاد بود و نتوانستم تصویر خوبی تهیه کنم. یکی از آرزوهایم زیارت قبر سلمان فارسی بود. از راننده ونی که دربست در اختیارمان بود خواسته بودم ما را به مدائن در نزدیکی بغداد و قبر سلمان فارسی ببرد. او از این موضوع خیلی خوشحال شد چون خودش ساکن همان جا بود. البته اصرار داشت بگوید سلمان، نه سلمان فارسی و من هم البته اصرار داشتم بگویم سلمان فارسی. هر چند توصیه شده او را سلمان محمدی بخوانیم. یادم است جایی خواندم امام خمینی ره پیشنهاد داد بود خلیج فارس را برای ایجاد وحدت در منطقه، خلیج اسلام بخوانیم که البته مورد استقبال قرار نگرفت. حالا از این کل کل ها که بگذریم آدم در حرم سلمان احساس آرامش کرده و تصور می کند دیگر در کشوری غریب حضور ندارد. مدائن شهر و موطن ما ایرانی هاست. دلم می خواست ویرانه های کاخ کسری را هم ببینم. راننده مدعی بود که متوجه منظورم نمی شود. روی نقشه می توانستم نشان بدهم اما احساس کردم واقعا تمایلی ندارد و می خواهد زودتر ما را به مقصد برساند. در کاظمین قبر شیخ مفید را هم زیارت کردم. عادت دارم در حرم حضرت معصومه به زیارت قبر علما می روم. آنجایی که مزار مراجع بزرگی چون اراکی و بهاءالدینی و گلپایگانی و ... است را نامگذاری کرده ام به "ایستگاه شرمساری". واقعا خجالتم می آید خودم را در پیشگاه این بزرگان طلبه بدانم.

طفلان مسلم را این بار نرسیدم زیارت کنم. باشد ان شاءالله دفعه بعد. در مسجد کوفه با جمعیت عظیمی مواجه شدیم که تردد را برایمان دشوار ساخته بود. سال 82 قسمت بیت الطشت و فرود سفینه نوح را زیاد تبلیغ می کردند الان خبری نبود. در خصوص فرود کشتی نوح فرضیه های متقن تاریخی دیگری مطرح شده است. مزار هانی و مسلم و مختار رفتیم. سر قبر مختار یک "دمت گرم" جانانه نثارش کردم. روحش شاد خوب دمار از روزگار دشمنان اباعبدالله در آورد. مزار کمیل و مسجد زیبای سهله و صعصعه را هم دیدیم.

هود و صالح دو پیامبر بزرگ مدفون در وادی السلام نجف هستند. سال 82 اتاقکی نیمه مخروبه بود. الان اطراف آن را کمی بزرگ کرده و گنبدی فلزی برایش تدارک دیده اند که متاسفانه نیمه کاره رها شده. این دو پیامبر خدا ضریح هم ندارند و مکعبی فلزی شبیه کمد آنجا قرار دارد. شما بیایید شوش مزار دانیال نبی را ببینید. ما ایرانی ها چقدر برای این پیامبر خدا احترام قائل شده و چه دم و دستگاهی برایش تدارک دیده ایم. عراقی ها چرا برای این دو پیامبر خدا کم می گذارند نمی دانم. در وادی السلام مسیر هود و صالح را گم کردیم. دو مرد میانسال و یک جوان که چهره ای مذهبی داشتند را دیدیم و پرسیدیم. آنها هم نمی دانستند. با کمک نقشه اینترنتی مسیر را پیدا کردیم. این بندگان خدا هم همراه ما آمدند و آن دو بزرگوار را زیارت کردند.

دلم می خواست مزار شهید محمدهادی ذوالفقاری در وادی السلام را هم زیارت کنم. نزدیک بود و رفتیم. یک خانم میانسال تهرانی هم آنجا بود که می گفت بچه محل شهید است. تعدادی جوان عراقی هم برای زیارت آمده بودند. هادی ذوالفقاری طلبه ای اهل دل و خودساخته بود که در حوزه نجف درس می خواند و با آغاز حمله داعش به صف مدافعان حرم در عراق پیوست و بعد از شهادت در کربلا و نجف تشییع و در وادی السلام به خاک سپرده شد. یاد همه دوستان مدافع حرم بودم و از طرفشان سلام دادم. خانم پوراحمد هم سفارش کرده بود از طرف ایشان هم فاتحه ای خواندم. هر چند این شهدا هستند که باید برای مان فاتحه بخوانند بلکه روح و قلب زنگار گرفته مان طراوت ازلی خویش را بازیافته و در طریقت عاشقی و مسیر جاودانگی، نغمه فرحین بما آتهم الله من فضله را در قهقهه مستانه و شادی وصال با معبود به چنگ بیاورد. خدا ما را از شهدا جدا نکند. ماشینی پیدا نکردم و الا دوست داشتم مزار ابومهدی المهندس هم بروم. راهش طولانی بود و هوا بسیار گرم. به خاطر شهادت پیامبر و ازدحام جمعیت، ورود خودروها را به محلی که ما بودیم ممنوع کرده بودند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

راز آرامش

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۳۷ ق.ظ

امام حسین علیه السلام خیلی داغ و مصیبت و سختی دید، بعد در اوج فشارها و ناراحتی ها خون طفل شش ماهه اش را به آسمان پاشید و گفت: هَوَّن علیَّ ما نزل بی، انه بعین الله.

تحمل این سختی برای من آسان است چون خدا می بیند.

زینب سلام الله هم می گوید: ما رأیت الا جمیلا.

مصیبت برای خدا که باشد زیباست.

زیارت عاشورا که می خوانیم، آخرش می گویبم: الحمدلله علی عظیم رزیتی...

خدا را شکر بابت همه غمهایی که در راهش کشیدیم.

سوره فجر را گفته اند سوره امام حسین است. آخرش اینگونه است: ارجعی الی ربک راضیة مرضیه...

بندگان من از من راضی و خشنود هستند و من هم...

دوماه محرم و صفر عزاداری می کنیم؛ اولش با امام حسین شروع و آخرش به امام رضا ختم میشود. انگار یک برنامه تربیتی است تا برسیم به مقام رضایت.

گمشده امروز بشر آرامش است.

آرامش چه در بعد فردی و چه اجتماعی زمانی رقم می خورد که نسبت به مقدرات الهی راضی باشیم.

انسان هایی که به خدا اعتماد دارند و از او راضی اند به سفره هم چنگ نمی اندازند، حقی از هم نمی ربایند و... اینگونه حیات حسینی رقم می خورد.

 

این متن را پیشتر در کتاب "نیشتر" به انتشار رسانده ام.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

منزل ما کربلاست

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۷ شهریور ۱۴۰۳، ۰۶:۳۰ ق.ظ

معرفی اعمال سفر کربلا

 

این شعر مولوی را چند سال پیش محمود کریمی در قالب نوحه سینه زنی خواند که بسیار زیباست. جای کلمه کبریا از واژه کربلا استفاده کرد و غیر از این تغییری در اصل شعر که در ذیل میخوانید ایجاد نکرد:

 

 

هر نفس آواز عشق می‌رسد از چپ و راست

ما به فلک می‌رویم عزم تماشا که راست

ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم

باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست

خود ز فلک برتریم وز ملک افزونتریم

زین دو چرا نگذریم منزل ما کبریاست

گوهر پاک از کجا عالم خاک از کجا

بر چه فرود آمدیت بار کنید این چه جاست

بخت جوان یار ما دادن جان کار ما

قافله سالار ما فخر جهان مصطفاست

از مه او مه شکافت دیدن او برنتافت

ماه چنان بخت یافت او که کمینه گداست

بوی خوش این نسیم از شکن زلف اوست

شعشعه این خیال زان رخ چون والضحاست

در دل ما درنگر هر دم شق قمر

کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست

خلق چو مرغابیان زاده ز دریای جان

کی کند این جا مقام مرغ کز آن بحر خاست

بلک به دریا دریم جمله در او حاضریم

ور نه ز دریای دل موج پیاپی چراست

آمد موج الست کشتی قالب ببست

باز چو کشتی شکست نوبت وصل و لقاست

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پرستش به مستی است

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ مرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۴۹ ب.ظ

photo_2024-08-13_07-13-13_t0lm.jpg

 

اوضاع که اینطور نمی ماند

آن قدر کوچک می شوم اندازه گرد و غبار، پای زائرانت چسبیده و هر روز به طواف می آیم

و

آنقدر بزرگ می شوم زانو زده، دست باز کرده و میدان حرمت را در آغوش می گیرم

جسم و روحم برای توست

زائر عابر و پلاک موقت نمیشوم

منتظر کربلای موعود خویش می مانم؛ جام سرخ عشق و مستی و رقص وصال. می خواهم از آن تو باشم و تو از آن من.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سلسله موی دوست حلقه دام بلاست

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۳، ۰۴:۱۶ ب.ظ

photo_2024-07-23_16-10-47_mc0f.jpg

 

بین فلاسفه معروف است همه مردم حتی اگر بیسواد و فاقد تحصیلات کلاسیک متعارف باشند به اندازه ای از گوهر فلسفه و منطق بهره برده اند. در امور روزمره و محاورات عادی جامعه قواعدی از منطق و فلسفه دیده شده و کاربرد مستمر دارد.

انقلاب اسلامی و حاکمیت مردمسالاری دینی مبتنی بر فلسفه است. هر کس برای حکومت دین و پیروزی انقلاب جنگید در باطن خود فلسفه را قبول دارد و آن را با فقه درآمیخته ولو در ظاهر ملتزم به مکتب تفکیک باشد.

علامه طباطبایی زیرساخت فکری انقلاب را همدوش امام و با میدان داری شاگرد مبرز خود شهید مرتضی مطهری بنا نهاد. نبرد فلسفی او با اندیشه های مادی به خصوص مارکسیسم خوش خط و خال و دلربا، انبوه جوانان تشنه عدالت را به سرچشمه زلال معارف مکتب عدل رهنمون ساخت. هر چند عده ای بگویند علامه به ظاهر نقشی در مبارزات انقلاب نداشته است.

میرزا جواد آقا تهرانی عارف سالکی بود ولو با عرفان نظری و کلام اشراقی نمی ساخت. خاطرش آنقدر پیش امام عزیز بود وقتی با پخش تفسیر حمد امام از رادیو به خاطر رشحات فلسفی آن مخالفت ورزید به دستور ایشان دیگر این برنامه ادامه پیدا نکرد. همین میرزا جواد نه تنها در طول مبارزات انقلاب به یاری امام فیلسوف اشراقی شتافت که در طول جنگ نیز افتخارش آن بود نمازی را با جماعت بسیجیان بخواند، برود خط مقدم لباس بسیج بپوشد و با قد خمیده چای دست رزمنده ها بدهد. برای پس از مرگ وصیت کرد روی قبرش هیچ خط و نشانی نباشد. مرحوم حجت الاسلام راستگو از نهان‌خانه معنویت او خبر آورد که وقتی در مسطح یا دایره بودن زمین دچار تردید شد شبی به قدرت عرفانی اش و اذن الله به سیر در ملکوت آسمان پرداخت و از بالا دید که زمین صاف و مسطح نیست.

بهشتی عاشق پیشه فرمود: "عرفان واقعی، خانقاهش بازی دراز است." می شیرین وصال را در طغیان و نعره کوچه خلوت و اذکار پستوی حجره و ضرب‌آهنگ تسبیح گوشه عزلت که نه به قدمهای استوار باده جویان طریقت خون و مجاهدان سالک سرخ جامه وادی ایثار و شهادت و ایمان و غیرت می دهند.

عرفان و فلسفه و منطق منحصر به چارچوب کوچک و محدود کلمات و قالب کاغذ و کتاب نیست. نه آنکه تنها در سخن از عرفان گفت عارف است و نه آنکه تنها در عمل اهل معرفت بود مخالف عرفان. 

کتابی می خواندم مرا یاد مرحوم میرزا جواد آقا تهرانی انداخت. هوس کردم شادی روحش صلواتی از شما بگیرم. ممنون میشوم. اجرتان با شهدا heart

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مومن اگر اشتباه کند

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۴ خرداد ۱۴۰۳، ۰۱:۲۱ ب.ظ

شهاب مرادی را مثل حاج محسن قرائتی و شیخ حسین انصاریان قبول دارم و هر سه را شخصیتهایی موفق و تاثیرگذار می دانم. هیچ آدمی هم از خطا مصون نیست. مومن اگر اشتباه کند حتماً درصدد جبران بر می آید:

 

ادبیات زشت روحانی مشهور در یک سخنرانی

ادبیات زشت روحانی مشهور در یک سخنرانی

ادبیات زشت روحانی مشهور در یک سخنرانی

ادبیات زشت روحانی مشهور در یک سخنرانی

ادبیات زشت روحانی مشهور در یک سخنرانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

درک و مدرک

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۲ خرداد ۱۴۰۳، ۰۶:۵۷ ب.ظ

حمید سبزواری - دانشنامه ویکیدا

 

سالگرد رحلت مرحوم حمید سبزواری شاعر بزرگ انقلاب و چهره ماندگار ادبیات پایداری است.

نمیدانم این مطلب را قبلا در وبلاگ گذاشته ام یا نه کمی حافظه من ضعیف شده و اگر احیانا تکراری است از محضر شریفتان عذرخواهی میکنم.

خرداد سال 89 بود و سالروز آزادسازی خرمشهر قهرمان. برای مراسم عصر شعر در یکی از دانشگاههای مازندران واسطه شدم و استاد حمید سبزواری را دعوت کردم. البته آشنایی قبلی با ایشان نداشتم و صرفا به پیشنهاد دوستان دانشجو این کار را انجام دادم. آقای سبزواری بی هیچ منّت و تکبر و شرطی پذیرفت.

روز مراسم را هیچ وقت از خاطر نمی برم. چون شاهد صحنه های زشتی بودم که نه تنها در شأن دانشگاه که در سطح چاله میدان هم نبود.

عده ای از دانشجویان پسر شاید متأثر از حوادث سال 88 شروع کردند به مسخره بازی و پارازیت انداختن. حمید سبزواری پیر بود و کمی دستانش لرزش داشت. همین را هم دستاویز تمسخرش قرار دادند. وسط شعر خوانی اش باد گلو رها می کردند و... مرحوم سبزواری هم بی اعتنا به آنها اشعارش را می خواند و از این بابت رویشان را کم کرد.

صحنه های بی احترامی به این پیرمرد فرهیخته خیلی برایم آزاردهنده بود.

موقع بازگشت به تهران همراه ایشان سوار ماشین شدم. گله داشت از برخورد جناحی بعضی شعرا از جمله سهیل محمودی که زمینه حذف او از برنامه های سیما را فراهم ساختند و...

در یکی از جایگاههای سوخت جاده هراز ایستاده بودیم برای بنزین. جلوتر از ما نیسان آبی رنگی بود که راننده جوان آن با کارگر جوان پمپ بنزین مشغول صحبت بود. چشمشان که به ما افتاد زیر گوش هم زمزمه ای کردند و لحظاتی بعد به طرفمان آمدند.

پرسیدند شما آقای سبزواری هستید؟ استاد با لبخند پاسخشان را داد. از ایشان خواهش کردند با آنها عکس یادگاری بگیرد. استاد با محبت پیاده شد و با آنها عکس گرفت. خیلی با ادب و احترام با مرحوم سبزواری برخورد کرده و ایشان را بوسیدند.

آنجا که مثلا دانشگاه بود رفتاری غیرمحترمانه را شاهد بودیم اینجا اما از دو جوان کارگر و راننده اینطور احترام و بزرگواری. این عبارت به ذهم آمد که درک بالاتر از مدرک است.

نماز جماعت مغرب و عشا را هم من و راننده دانشگاه و آن راننده نیسان پشت سر مرحوم حمید سبزواری در نمازخانه پمپ بنزین خواندیم. روحش شاد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قدرت منهای اخلاق

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۲ خرداد ۱۴۰۳، ۱۱:۵۸ ق.ظ

photo_2024-06-11_11-52-11_wycc.jpg

 

اخبار دروغ و تخریبی فراوانی منتشر می کرد. یکبار یکی اعتراض کرد. جواب داد آقا فرموده مگر نمی بینید من دارم چپ و راست شمشیر می زنم؟!

بله چپ و راست باید شمشیر زد اما در مقابله با دشمن نه اینکه برای زدن چپ و راست هر نوع دروغ و تهمت و تخریبی مجاز باشد.

هر جا کانون قدرت بود می رسید و وصل می شد.

یکبار در گروه تلگرامی اش طلبه ای که دوست وی بود به خانمی محجبه توهین بسیار زشتی انجام داد که در شأن خانواده خودش بود. در آمد پشتش که بعله در فضای مجازی کلماتند که حکمفرما هستند و ... ! صاف و پوست کنده اش یعنی اخلاق کیلویی چند؟ همان مبنای منافقین که هدف وسیله را توجیه می کند...

امروز این تصویر را در گروههای مجازی دیدم یاد بعضی خاطرات افتادم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پسر کو ندارد نشان ازپدر!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۳، ۰۵:۳۴ ب.ظ

عکس/ شکلک درآوردن پسر نماینده کنگره آمریکا هنگام سخنرانی پدرش!

 

پسر جان رز، نماینده کنگره، هنگام سخنرانی او در دفاع از دونالد ترامپ، با به بازی گرفتن سخنان پدرش و شکلک درآوردن پشت‌سر او، توجه کاربران فضای مجازی را بدست آورد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به حرمت باران

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۷:۲۳ ق.ظ

ورود سامانه بارشی جدیدی به کشور از امروز

 

پیشنهاد یکی از دوستان بود این موضوع را اشاره کنم اما ذهن خودم هم گاهی درگیر این ماجرا می شد.

آنچه خودم در ایام کودکی دیده ام و نیز درباره ادوار مختلف شنیده و یا خوانده ام سابق بر این وضع کشاورزها واقعا از نظر اقتصادی مناسب نبود. می گویم مناسب نبود یعنی به معنای واقعی کلمه هشتشان گرو نهشان بود. در مخارج اولیه زندگی مانده بودند. طرف کشاورز بود باغ مرکبات هم برای خودش داشت گاو و گوسفند و مرغ و خروس هم داشت خیلی زحمت می کشید نان زن و بچه اش را می داد. هم قبل از انقلاب و هم در اوایل انقلاب اوضاع این طور بود. آرزوی کشاورز این بود هر چند سال یکبار بتواند بلیت اتوبوس تهیه کرده و سفری با خانواده به مشهد داشته باشد.

الان الحمدلله اوضاع خیلی فرق کرده. کشاورزی و دامداری و باغداری همچنان شغل پرزحمتی است اما شکر خدا درآمد خوبی هم دارد. خیلی از کشاورزها خانه و ماشین و امکانات خوبی دارند. انواع سفرهای زیارتی و سیاحتی را گاه با هواپیما می روند. نوش جانشان. یک الحمدلله هم بگویند. باران می بارد بگویند الحمدلله. دستشان به دهانشان می رسد هوای بچه ها و نوه هایشان را دارند بگویند الحمدلله. خیلی از کشاورزها اهل ایمان و خداشناس هستند؛ دمشان گرم. عده ای اما یک نفس گله و ناشکری دارند که این خوب نیست. اصلا نمی خواهم موضوع را سیاسی کنم. به هر حال دولتها در قبال هر صنفی وظایفی دارند که باید انجام بدهند. کشاورز هم مثل هر قشری حق دارد حقوق صنفی خود را پیگیری کند. بحث من این نیست. بحث آن بزرگواری هم که گفت این مطلب را بنویس این نبود.

حرف این است: یک نفر با شما سلام و علیک می کند و طبق عادت می پرسد چه خبر؟ اوضاع چطور است؟ بگو شکر، الحمدلله، همین. همه اش گله و اعتراض و غر و ناشکری نباشد. خدا بنده با ادب را دوست دارد، خوشحال می شود و به زندگی ات برکت بیشتر می دهد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کنایه دوست داشتنی

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۰:۵۸ ق.ظ

مجری از خداداد عزیزی پرسید سه نویسنده ایرانی را نام ببر. جواب داد: سه نویسنده ایرانی از کجا پیدا کنم؟!

امیر آقایی کنایه وار در این باره استوری جالبی منتشر کرد.

از محتوای این استوری خوشم آمد چون برخلاف طیف مدعی روشنفکری و آزاد اندیشی که تلاش در بایکوت و نادیده گرفتن نویسندگان و هنرمندان متعهد و ارزشی دارند امیر آقایی از برخی نویسندگان سرشناس متعهد و میهن پرست و غرب ستیز نیز در میان اسامی نویسندگان برجسته کشور نام برده و به نوبه خود نسبت به اصحاب قلم ادای دین کرد.

 

D3AF603D BFEF 4D45 BA30 F3D0C4D87CA4

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سبب خیر

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۳۱ فروردين ۱۴۰۳، ۰۵:۰۸ ب.ظ

photo_2024-04-19_16-58-22_v4ao.jpg

 

اواسط عید بود حوالی شب قدر که خواب خوشی دیدم. من و مهدی آقاجانی و عده قلیلی دیگر با پیراهن مشکی حلقه زده بودیم در حیاط حرم حضرت اباعبدالله، سینه می زدیم. باران شدیدی هم می بارید. از سر و روی ما آب چکه می کرد. ولی خیلی خوش به حالمان بود و لذت می بردیم... بیدار هم شدم دوست داشتم دوباره به خواب بروم و خودم را در آن حال و هوا ببینم.

صبح فردایش پیامک فرستادم برای مهدی و خوابم را برایش تعریف کردم.

امروز یک دفعه یاد این خواب افتادم. 

محمدصادق کوشکی، مهدی آقاجانی را به صرف اختلاف نظر در زمان شروع گشتهای ارشاد، سرباز اسرائیل خواند! مهدی نه با حجاب مخالف است نه با اجباری بودن حجاب، بحثش زمان شروع این طرح بود که احساس کرد همزمانی آغاز آن با حمله به اسرائیل، کار درستی نیست و آن اتفاق بزرگ را تحت الشعاع قرار میدهد. این نظر درست باشد یا غلط، مصداق سربازی برای دشمن نیست. آقای کوشکی هم محترم و اهل دغدغه است؛ اما اصرار بر این وهن و تهمت و عدم اصلاح این اشتباه به وجهه او نزد دوستان بسیجی لطمه وارد کرد.

این ماجرا البته برای محمدمهدی آقاجانی که در فضای مجازی مورد وهن قرار گرفت مصداقی از رحمت الهی و منشأ برکت خواهد بود به اذن الله.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

در حاشیه مطلب آخر

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۳، ۰۴:۲۶ ب.ظ

چرا محمد صادق کوشکی؟ - تابناک | TABNAK

 

مطلب قبلی وبلاگ که در فضای ایتا نیز بازنشر پیدا کرد به دست آقای کوشکی رسید. ایشان هم لطف کرد و توضیحی شفاهی را به واسطه یکی از دوستان و در قالب فایل صوتی ارسال نمود که به هیچ وجه قانع کننده نبود. سر دلسوزی و دغدغه مندی جناب دکتر کوشکی بحثی نیست اما به یقین استفاده از ابزار توهین و تهمت، درجه اعتبار وی را نزد دوستان تنزل خواهد داد.

امیدوارم این حقیر و همه فعالین کوچک و بزرگ جبهه انقلاب، توجه مان به حساب و کتاب قیامت و ارزش و جایگاه مسیری که در آن قدم نهاده ایم بیش از پیش افزایش یابد. راهمان را جوری طی کنیم که خلاف مشی رهبری و آموزه های اخلاقی دین نباشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برسانید به دست محمدصادق کوشکی

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۹ فروردين ۱۴۰۳، ۰۶:۳۶ ب.ظ

photo_2024-04-17_20-57-54_jexq.jpg

 

صادق کوشکی به مسعود فراستی و محمدمهدی آقاجانی گفت سرباز اسرائیل!

حرفی را که باید آخر متن بزنم همین اول کار بنویسم بهتر است. زشت نیست به خاطر یک اختلاف نظر عادی، کسی را سرباز دشمن بدانیم؟ حالا اگر طرف مقابل از فعالین عرصه های انقلاب باشد که دیگر بدتر، خودمان و راه مان را ضایع می کنیم.

مطالب محمدصادق کوشکی را اغلب میخوانم و می پسندم.

مسعود فراستی را با دغدغه هایش نسبت به سینمای انقلاب اسلامی می شناسیم. تمام جماعت خودباخته و غربزده به او لقب حکومتی و جیره خور نظام داده اند.

محمدمهدی آقاجانی فرزند دلاور سردار شهید مهدی آقاجانی مانند پدر که می رفت تا چند متری تانک دشمن شلیک می کرد و می گفت باید حرارت انفجار آن را حس کنم، همیشه در میدان و پای کار انقلاب و نیروی خط مقدمی عرصه های جهاد بوده و هست، از اردوهای جهادی در مناطق محروم تا کار فرهنگی در شهر و هیات و پایگاه و دانشگاه و موکب اربعین، تولید برنامه های ارزشی برای سیما تا حضور میدانی در تقابل با اغتشاشات و ... در دفاع از نوامیس مردم شکمش با چاقو دریده شده است.

مسعود فراستی و محمدمهدی آقاجانی و شاید خیلی های دیگر استوری گذاشته و بنا به دلایلی با گشت ارشاد در موقعیت فعلی مخالفت نموده اند.

صادق کوشکی آنها را سرباز اسرائیل خطاب کرده است؛ به همین سادگی!

 صرف همین یک بهانه برای ایراد چنین اتهام سنگینی کافی است؟

از قضا این قلم حامی حجاب قانونی و شرعی است. به یقین در این زمینه علاوه بر کار فرهنگی نیازمند کار میدانی و انتظامی هم هستیم. کما اینکه در عرصه اقتصاد و صنعت و بانکداری و قضا و آموزش و عدالت اجتماعی و ... هم از آنچه اسلام خواست فاصله داشته و باید عزمی جزم برای اصلاح امور داشته باشیم. اما هر کس با ما هم نظر نبود بنا بر نص کلام ولایت و البته به حکم خرد، لزوماً کافر و سرباز دشمن نیست.

صدها نقطه مشترک میان بچه های فعال جبهه انقلاب وجود دارد همه را رها نموده و به صرف یک اختلاف نظر، بدترین و زشت ترین تهمتها را گسیل کنیم خدا را خوش می آید؟ نشانه تقوای ماست؟ مطابق نظر و مورد رضایت رهبری است؟

الان من هم بگویم صادق کوشکی که به سهم خودش زحمات زیادی در دفاع از حریم اندیشه انقلاب داشته به خاطر تخریب و بی تقوایی در مواجهه با نیروهای خودی (که البته چندمین بار است تکرار می کند)، عنصر نفوذی رژیم صهیونیستی است؛ رواست؟

همه نیاز به امر به معروف و نهی از منکر داریم، یکی در باب حجاب، یکی در حوزه سبک زندگی، یکی در حیطه قلم و بیان، اخلاق اسلامی، انصاف، ادب و ... امیدوارم آقای کوشکی عزیز این اشتباه آخرت سوز خود را جبران کند.

اگر امثال ما و آقای کوشکی و مسئولان و منتسبان به انقلاب و نظام، نقد پذیر بوده و اشتباه خود را اصلاح کنیم میتوانیم از مردم عادی کوچه و بازار هم توقع داشته باشیم در مقابل امر به معروف و نهی از منکر دیگران نرمش به خرج داده و راه صلاح را پیش بگیرند.

 

photo_2024-04-17_20-57-47_rjqo.jpg

photo_2024-04-17_20-57-31_by40.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ادب داشته باشید

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۶ فروردين ۱۴۰۳، ۱۰:۲۶ ق.ظ

این مساله به فرهنگ بر میگردد در اخلاق و تربیت و فهم افراد ریشه دارد؛ لزوما ربطی به ماه مبارک رمضان ندارد. هر وقت بیرون میخواهید غذا بخورید سعی کنید دور از چشم دیگران باشد. شاید یکی نداشته باشد، شاید یکی آن لحظه نتواند. در رستوران می نشینید پشتتان به سمت بیرون باشد. این کار یک رفتار انسانی است ربطی به دین و مکتب خاصی ندارد. معروف است در هامبورگ محله هایی که مسلمان نشین است غیر مسلمانها در ماه مبارک در ملاءعام چیزی نمی خورند و نمی آشامند.

اینکه ماه مبارک رمضان در جامعه اسلامی عده ای که به هر دلیلی نمیخواهند یا نمی توانند روزه بگیرند ابایی از روزه خواری علنی مقابل کودکان و زنان روزه دار نداشته باشند نشان دهنده فرهنگ و تربیت غلطی است که با مفاهیم انسانی هم ناسازگار بوده و به شدت نیازمند اصلاح است.

این را هم بدانید بچه کوچکی که روزه میگیرد و بخاطر روزه خواری علنی شما دهانش آب افتاده و آه می کشد زندگی تان را زیر و رو می کند.

 

وظیفه حکومت اسلامی در مواجهه با روزه خواری علنی چیست؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خدا به ما عیدی داد

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱ فروردين ۱۴۰۳، ۱۰:۰۱ ق.ظ

رَبَّنَا أَنْزِلْ عَلَیْنَا مَائِدَةً مِنَ السَّمَاءِ تَکُونُ لَنَا عِیدًا

 

چند روز پیش این آیه را که خواندم به فکرم رسید روز اول عید همین را مقدمه تبریک پیامکی سال نو برای دوستانم قرار دهم. بعد ذهنم مشغول شد مائده آسمانی که در این آبه آمده و عیدی مردم قرار بگیرد چه چیزی میتواند باشد؟ انبوه قطرات باران که بارید و زمین را سیراب کرد آنهم در دوره خشکسالی و کم بارشی و تقارن آن با عید نوروز را مصداق همین آیه دانستم. دست خدا درد نکند. الحمدلله رب العالمین. و جعلنا من الماء کل شیء حی. 

خدا در آستانه سال نو به ما عیدی داد. از مائده آسمانی او همه موجودات بهره مند شده اند. باز هم الحمدلله ...

ما هم به خدا عیدی بدهیم.

 

بزرگترین سفره افطار در تهران + عکس

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سرکوفت نزنیم

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۰ اسفند ۱۴۰۲، ۰۳:۴۸ ب.ظ

شماتت | مردم ظالم‌تر می‌شوند

 

بابت طرحی مشغول مطالعه خاطرات سردار شهید طوسی بودم. شهید طوسی مسئول اطلاعات عملیات لشکر 25 و جانشین لشکر بود که در فروردین 66 عملیات کربلای هشت شلمچه به شهادت رسید.

یکی از نکات جالب زندگی وی را میخواهم خدمتتان عرض کنم.

محمدحسن قاسمی طوسی نقش اصلی و محوری در پاکسازی جنگلهای شمال ار لوث وجود منافقین و گروهکهای الحادی و مارکسیستی داشت که امنیت بخشی از کشور را مختل کرده بودند. طرح اعزام سراسری لبیک و راهیان کربلا و هم ایده جالب او بود که آثار تبلیغی و روانی و فرهنگی شگرفی داشت و در تاریخ دفاع مقدس ماندگار شد. والفجر هشت که بزرگترین عملیات برون مرزی دفاع مقدس است و هم اکنون به عنوان "عملیات عبور" در دانشگاههای نظامی دنیا تدریس می شود با طراحی و شناسایی و برنامه ریزی او و دوستانش به ثمر نشست. کربلای یک و آزادی مهران هم همینطور و ...

درباره اخلاص و بزرگواری شهید که نیروهای زیر دستش را عامل موفقیت ها و طرح ریزی ها می دانست و خودش را نمی دید و حتی دوست داشت پیکرش مفقود شود که مبادا تشییع او پر رنگ تر از تشییع دیگر شهدا باشد قبلاً نوشته ام.

الان حرفم چیز دیگری است.

این شهید در ابتدای پیروزی انقلاب وقتی جذب سپاه شد یک جوان ساده روستایی بود. به عنوان نیروی مبتدی، ماشین آهوی سپاه را در اختیارش قرار دادند که فعلا رانندگی کند. همان اول که سوار شد ماشین را موقع خروج کوبید به دروازه محوطه سپاه!

شاید اگر کسی آن صحنه را می دید می گفت چه نیروی بی دست و پایی، به درد هیچ کار نمی خورد، نمی شود روی او حساب باز کرد و...

اما دیدید همین جوان ساده و تنومند روستایی چند سال بعد به چه اعجوبه ای تبدیل شد؟

حسن باقری هم یک خبرنگار معمولی بود که به نابغه جنگ تبدیل شد. شهید برونسی بنا بود، حاج حسین بصیر جوشکاری می کرد، متوسلیان و همت و باکری و شهبازی و وزوایی و ... دانشجو بودند...

طلبه ای را سراغ دارم بابت مشکل کوچک انظباطی در همان سال اول طلبگی داشت از حوزه اخراج می شد. رفتم میانجیگری کنم. مسئول مربوطه اصرار داشت او که درس خوان هم بود در آینده به درد حوزه نخواهد خورد. آن طلبه هم اکنون یکی از مدیران ارشد حوزه علمیه کشور است و منشأ خدمات فراوانی قرار گرفته.

طلبه ای بود دیر فهم. خوب درس را متوجه نمی شد. حتی بابت نوع لهجه و تلفظ حروف، مردم پشت سرش نماز نمی خواندند. ناامید نشد. زحمت کشید و درس خواند. الان گاهی در تلویزیون و بعضی محافل علمی حاضر شده و مباحث فلسفه سیاسی را به بحث و مناظره می گذارد و بسیار هم موفق است.

چه کسی گمان می کرد لات و قلدر یا داش مشتی هایی مثل حسین تهرانی تبدیل شوند به عارف صاحب نفسی چون شیخ حسین کبیر؟ شاهرخ ضرغام و جعفر  شیرسوار و حمید میرافضلی و ... در شمار برجسته ترین شهدای کشور جای بگیرند؟

در زندگی بسیاری از مخترعین و مکتشفین و تجّار و دانشمندان و هنرمندان و سیاستمداران  جهان خوانده ام که اغلب افرادی معمولی بوده و از نقطه ای کوچک و پیش پا افتاده شروع کرده اند و ابدا کسی تصور نمی کرد آنها در آینده به شخصیتی بزرگ و ماندگار تبدیل شوند. حتما شما هم تعدادی از این دست افراد را می شناسید و زندگی نامه هایشان را خوانده اید.

الغرض، زود ناامید نشویم، خودمان را دست کم نگیریم. دیگران را هم دست کم نگیریم. انسان خلیفةالله است و تجسم نفختُ فیه من روحی. انسان خدا نمی شود اما میتواند به اراده حق، جهان را مسخّر خویش قرار دهد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چناری که خشکید

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۲، ۰۵:۲۴ ب.ظ

میگفت هر وقت مغرور شدی برو ...✨️ویژگی آدم مغرور | وطن وی

 

این قصه را بعدها برای فرزندانتان نقل کنید. خدا آدمهای مغرور را دوست ندارد. ندیدید با نمرود چه کرد؟ سال 84 یادتان هست مرعشی در مناظره ای شروع به تحقیر چهره احمدی نژاد کرد؟ حالا هم ادیب اصولگرا، طایفه سیاسی خود را چنار خواند و رقبا را پاجوش اما پس گردنی عبرت آموزی خورد.

شاه، امام و یارانش را دست کم گرفت. خمینی امیدش به خدا بود که گفت سربازان من در گهواره هستند. صدام خودش را سردار قادسیه نامید، حسین فهمیده ها و بهنام محمدی ها و سعد طوقانی ها و .... دست کم گرفت که در گل ماند.

حواسمان باشد خدا از تفاخر خوشش نمی آید. هر نعمتی که به دستمان رسیده، امانت و موقت است. شکرگزار خدا باشیم و غرّه نشویم. حدیث داریم متکبر بویی از بهشت نخواهد برد. کلام معصوم است متکبر خوار و ذلیل خواهد شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بدبختی، یک انتخاب است

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۸ بهمن ۱۴۰۲، ۱۰:۵۲ ق.ظ

غرغر

 

یک آشنایی داشتیم به رحمت خدا رفت. سه بار سرطان گرفت. دوتایش را به سلامت، رد کرد. خیلی درد کشید. خیلی هزینه کرد. دیگر پول و پله ای برایش نماند. همان ایام دو خواهرش به دلیل بیماری از دنیا رفتند. یک فرزندش طلاق گرفت. یکی از عروس هایش مرد و نگهداری از کودک او برعهده اش افتاد و...

واقعاً خیلی سختی کشید؛ اما لبخند می زد، خدا را شکر میکرد و از اطرافیانش بابت این که باعث آزار و دردسرشان شده عذر می خواست. همه از مرگ او متأثر شده و اشک ریختند.

از این دست آدم ها در زندگی مان کم و بیش دیده ایم و برایشان ارزش قائل شده ایم.

یک مدل دیگر هم آدم هایی داریم که صحیح و سالمند، دارند زندگی شان را جلو می برند، آبرو و اعتباری دارند، مشکل حادّی در زندگی شان نیست اما یکضرب نق می زنند، همه اش طلبکارند. دوست دارند یک گوشه بنشینند دیگران با بیل برایشان پول و امکانات بیاورند. دنیا را به آنها بدی باز شاکی اند. چشمشان به زندگی دیگران است. خوشی دیگران باعث آزارشان می شود و... اطرافیانشان را از دست خود فراری می دهند. کسی که از خدا راضی نمی شود از بندگان خدا هم راضی نخواهد شد و همواره در جهنمی که در ذهن خود ساخته، سوخته و به دست خود عذاب خواهد دید. آدمهایی که جز سیاهی نمی بینند جز سیاهی برایشان رقم نخواهد خورد.

همه ما از چنین آدم هایی بیزار و فراری هستیم و آنها را انسانهایی حقیر و کوچک و فاقد شخصیت می شماریم. همچین آدمی وقتی می میرد خیلی ها زیر لب می گویند: راحت شدیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سهمی از زخم و صبر

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۷ بهمن ۱۴۰۲، ۰۹:۲۵ ق.ظ

شاعر و نویسنده حوزوی درگذشت

 

سروده ای زیبا از مرحوم حجت الاسلام سید علی حسینی ایمنی:

 

در آسمان شرف، ماهپاره زینب بود
به کهکشان صبوری ستاره زینب بود
اگر چه داغ فراوان به سینه سنگین داشت
برای درد دل خلق چاره زینب بود
شبی که بار سفر بست هستی حیدر
کسی که داشت دلی پر شراره زینب بود
کنار سجده و محراب و رستگاری عشق
کسی که خون به جگر شد دوباره زینب بود
شرار زهر به جان حسن که می افتاد 
کنار تشت و جگرهای پاره زینب بود
*
خدا مرا بکشد! این مسیر دشوار است
چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است
*
تو ایستادی و گودال در برابر تو
و شمر نعره زنان در پی برادر تو
به دست شمر سری بود از قفا بی تن
سر بریده ی خورشید بود یا سر تو؟
تو زینبی و فقط نیمی از تو زینب بود
غریب کرببلا بود نیم دیگر تو
نه ! اشتباه نوشتم - حسین نیم تو نیست
تمام بود و نبود تو بود دلبر تو
هجوم بارش خنجر به حلق اقیانوس 
چه کرد با دل پر درد و دیده ی تر تو!
*

خدا مرا بکشد! این مسیر دشوار است
چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است
*
به روی خاک که افتاد پیکر خورشید
چه کرد خنجر یک گرگ با سر خورشید!
چه آتشی که به جان خیامتان افتاد
که پیش چشم تو شد شعله ور پر خورشید!
کجاست او که عمود خیام و سقا بود
کجاست - ساده بگویم - برادر خورشید؟
پلیده پنجه ی نامرد و سیلی شیطان
چه کرد با گل رخسار دختر خورشید!
شکست قلب قلم٬ شاعر از نفس افتاد
- هجوم این همه شیطان به خواهر خورشید؟!
*

خدا مرا بکشد! این مسیر دشوار است
چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است!
*

اگر چه زخم دلت را گریستی بانو!
تو کوه ماندی و باید بایستی بانو!
به رغم این همه توفان و تازیانه ی زخم
چه با صلابت و نستوه زیستی ٬ بانو!
چقدر در نفست صبر زندگی دارد
ببینم آیا ایوب نیستی٬ بانو؟
تمام کوفه و شام است در اسارت تو
اگر به خطبه سرایی بایستی٬ بانو؟
چگونه شعر بگویم تمام زینب را
در ابتدای تو ماندیم٬ کیستی بانو؟
*
خدا مرا بکشد! این مسیر دشوار است
چقدر سهم تو از زخم و صبر بسیار است!

برای شادی روح این دوست بزرگوار ما صلواتی بفرستید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا