نگذارید جای کمیل خالی شود!
حاجی، حاجی! کمیل را گم کرده ام.
صدای مرا داری حاجی جان؟
حواسم نبود، یک لحظه خوابم برد، جا ماندم انگار، اینجا دیگر برهوت تنهایی است.
حاجی حاجی، کمیل را گم کرده ام. این طرف سیاهی است. آن طرف سیاهی است...
گفتی حواست را جمع کن، گفتی دستهایت را شده حتی اگر به دستان کمیل بدهی بده و راه را درست برو.
گوش نکردم حاجی جان پشیمانم حالا. چقدر تنهایی سخت و ترسناک است وسط توده های تباهی و دود غفلت و سیاهی انحراف.
مسیر را کج رفته ام. گفته بودی جلو می روی با کمیل برو، بر می گردی با کمیل برگرد. هر جایی که فکرش را نمی کنی ممکن است مین گذاری شده باشد. ممکن است تله انفجاری باشد.
اصلاً کمیل را برای همین ساخته اند که راه را نشانتان بدهد. مثل نور ماه می ماند، از وسط میدان مین و موانع و عوارض طبیعی و غیر طبیعی، در دل ظلمات شب هم شما را سلامت به مقصد می رساند.
کمیل جان قدر تو را ندانستم. یاد شب های جمعه ای که کنارت می نشستم و با حرفهایت مأنوس بودم، سکوت می کردم و آه می کشیدم و اشک می ریختم، چقدر دلم حسرت یک جرعه از لعل لبان تو را دارد. چشم مست تو را می خواهم. یادش به خیر آن شب ها که جویبار عشق تو از نگاهم جاری و زمزمه دلبرانه ات نوازش جان خسته ام بود.
من گمشده ام بی کمیل، تنها و غریبم و دستهایم خالی است. هر طرف بروم بیراهه گمراهی است و هر نوری غیر از تشعشع پرتو فیضش، سراب فریبنده و زرورق پوچ اسارت و بدبختی است.
دلم تنگ شده برای یا غایة آمال العارفین. برای اعتراف به لایمکن الفرار من حکومتک برای خلوت و نغمه یا غیاث المستغیثین؛ یا حبیب قلوب الصادقین.
الهی چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار.
تقدیم به روح بلند همه شهدای مأنوس و شیدای کمیل علی، عباس بابایی، دیالمه، علم الهدی، تورجی زاده، اردستانی، بیضایی و... که مفاتیح الجنان وصل را با اسم رمز معارف شبانه امیرالمؤمنین نشانمان دادند.
آنان که کمیل را ندارند، ابوحمزه را ندارند، ندبه و عاشورا و توسل و جامعه کبیره را ندارند، چه دارند؟ خدایا توفیقمان ده قدر داشته هایمان را بدانیم که دیگر نداشته ای نخواهیم داشت.