به بهانه عروج حاج محسن رضایی
نفر سوم از سمت راست، حاج محسن رضایی است که در حادثه منا به جمع یاران شهیدش پیوست.
حاج محسن از رزمندگان قدیمی شهرستان بابل و کارمند دانشگاه علوم پزشکی این شهر بود. دوازده سال پیش برای نخستین بار در اردوی راهیان نور بسیج دانشجویی علوم پزشکی با او آشنا شدم. او مسئولیت کلی کاروان را برعهده داشت. چندبار هم در سفرهای دیگر با ایشان همراه بودم.
شخصیتش برایم جالب بود. با آن همه سوابقی که از روزهای نخست جنگ داشت، حتی در سفرهای راهیان نور که همه به نوعی جوّگیر! می شوند و می خواهند خطی از ارتباط خود با فضای ایثار و شهادت ترسیم کنند، نمی توانستی نشانی از ادعا و خودنمایی در رفتار او پیدا کنی. در اوج مشکلات اجتناب ناپذیری که ممکن است برای هر اردویی پیش بیاید با خونسردی و لبخند دائمی و دلنشینش حوصله به خرج می داد و یک به یک گره ها را باز می کرد. می توانم قسم بخورم که هرگز فریاد ایشان را نشنیدم.
یک بار طاقت نیاوردم و در راه بازگشت از سفر جنوب، بین دو نماز برخواستم و از مدیریت او تقدیر کردم. به دوستان گفتم من خودم سابقه مدیریت اردو به مشهد و قم و تهران و جنوب و ... را دارم. واقعاً مواقعی پیش می آید که بابت مشکلاتی که بر سر راه آدم سبز می شود، مسئول کاروان از کوره در رفته و اعصابش به هم می ریزد. ولی من در تمام طول سفر، رفتار متین و صبورانه حاج محسن رضایی را زیرنظر داشتم و از نوع تعامل او با سایر نیروها و توان مدیریتی اش در حل مشکلات، درس آموختم. این حرف ها را از روی صداقت زدم. حاج محسن با همین اخلاق جبهه ای اش هم توی دل کارمندهای دانشگاه جا باز می کرد و هم بی اغراق مورد توجه و محبت دانشجوها قرار می گرفت. به عبارت دیگر در سفرهای راهیان نور، وجود محسن رضایی نعمتی بود تا نسل جبهه و جنگ ندیده با یکی از مصادیق شخصیت های تربیت شده مکتب عشق و ایثار از نزدیک آشنا شود.
راستی حرف از حاج محسن رضایی که به میان می آید نمی توانم یاد کارهای آقا رضا دادپور (نفر اول عکس از سمت چپ) نیفتم. حاج رضا که خودش البته در مدیریت کاروان های زیارتی، ید طولایی دارد و از رزمنده های باصفای بابلی است تعریف می کرد که در سفرهای اداری به جنوب، گاه برای سهولت عبور از دژبانی ها، پرده های ماشین را می کشید و با ابهتی خاص پیاده می شد و رو به سرباز می گفت: باز کنید، آقا محسن توی ماشین هستن. دژبان می پرسید کدام آقا محسن؟ و حاج رضا هم با همان جدیت می گفت: حاج محسن رضایی! سربازبخت برگشته هم زود می جنبید و راه را برای عبور ماشین آنها باز می کرد. البته گاهی بعضی دژبان های سمج، پشت شیشه می رفتند و به هر زحمتی بود به داخل ماشین سرک می کشیدند و چشمشان به مردی ریزنقش می افتاد که با چهره ای مأخوذ به حیا و لبخندی دلنشین روی صندلی عقب کز کرده است. آن موقع تنها کاری که از دست آقا رضای دادپور بر می آمد این بود که خنده اش را به زحمت کنترل کرده و توضیح بدهد که بالاخره ایشان هم محسن رضایی است!
چند روز پیش که خبر مفقود شدن حاج محسن رضایی به همراه برادرش (حاج علی اصغر) در سفر حج را از دوستان بسیج دانشگاه شنیدم هر لحظه اخبار را تعقیب می کردم تا شاید اطلاعی از ایشان پیدا کنم. از طرفی پیش خودم می گفتم برای کسی که نمونه منحصر به فردی از نسل ایمان و عشقبازی است معراجی بهتر از کعبه دلدادگان، آن هم با لب تشنه، وجود ندارد و از سوی دیگر، حرمان برکت وجود چنین انسان های وارسته ای را یک خلأ و آسیب برای جامعه امروز می دانستم.
برای دکتر مظفرپور که در مکه بودم نوشتم که تنها نقطه امید من به حیات حاج محسن، زکاوت شخصی ایشان است وگرنه دلم چیز دیگری می گوید. دکتر هم البته بنا بر شواهد موجود، حرف دلم را تصدیق می کرد.
حوالی ساعت بیست و سی دقیقه شام یکشنبه، پیام دکتر مظفرپور به دستم رسید که حکایت از پیدا شدن پیکر مطهر این جامانده قافله عشق داشت. دکتر که خود از بستگان ایشان است طاقت نداشت این خبر را به خانواده حاج محسن بدهد و از من هم خواست تا اعلام رسمی از شبکه خبر، موضوع را مسکوت نگاه دارم. دیشب را با یاد این رزمنده جبهه های جهاد اکبر و اصغر به طلوع فجر، گره زدم. روحش شاد و قرین رحمت حق باد. حاج محسن از آن دست انسان هایی است که می توان در وصفش خواند: اللهم انّا لانعلم منه الا خیرا.
امیدوارم مردم و بسیجیان شهر من در استقبال از پیکر این رهرو مخلص طریقت وصال، سنگ تمام بگذارند. اگر می خواهید روح این خادم شهدا را شاد کنید در مراسم تشییع او یاد شهدا را زنده نگهدارید. اگر می خواهید لبخند رضایت بر دل این مرید بی ادعای ولایت بنشانید، مرگ بر آمریکا و مرگ بر آل سعود را همپای لا اله الا الله به زبان بیاورید. اگر به راستی خدایی جز خدای یگانه نیست پس برائت از خدایان و کدخدایان زر و زور و تزویر همان ذکر لا اله الا الله است.
آل خبیث سعود هم بدانند که در معرکه غیرت و حمیّت، آن که انتقام خون زائران خانه خدا را خواهد گرفت، نه لبخند دیپلماسی سوداگران حقارت، که عزم و اراده خیبرشکن بسیجیان امام خامنه ای خواهد بود. جیش علیٍ سوف یعود.
سحرگاه دوشنبه، ششم مهر هزار و سیصد و نود و چهار، شهر مقدس قم
دلم هوای حرم کرده است میدانی؟
دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر