اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

آه نفرین، آه حسرت

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۵ دی ۱۴۰۳، ۰۸:۲۲ ق.ظ

راهنمای بازدید از کامل ترین شهر پابرجای رومی، افسوس (Ephesus)

 

حالا که دارد به پنجاه سالگی می رسد و نیم قرن از زندگی اش می گذرد عاقل شده و به گذشته با انصاف بیشتری می نگرد. حالا دارد اعتراف می کند که شاید دیگری بشنود و بخواند و عبرت گرفته و این اشتباه را تکرار نکند.

اهل یکی از شهرهای جنوب است. نگاهش به ازدواج، متناسب با فضای عشیره شکل گرفت. پسردایی اش که آمد خواستگاری زیر بار رفت و با خوشحالی پذیرفت. از کودکی قبولش داشت که پسری خوب و سر به زیر است. احساس می کرد خوشبخت ترین دختر روی زمین است. به دخترهای بزرگ تر از خودش که هنوز مجرد مانده بودند فخر می فروخت. خودش می گفت در خانواده ما نوعی حسادت بین اقوام حاکم است که کمتر جایی دیده می شود. همان دوره نامزدی، فراز و نشیب های زندگی شروع شد. پسر، مادری بود و این مساله توی کت همسر جوانش نمی رفت. برای آنکه دلش را خنک ساخته و شاید گوی رقابت را از زن دیگر که زندایی و مادر شوهر بود برباید شروع کرد به طرح خواسته های الکی و من درآوردی و ناتمام. این ویژگی را البته از کودکی به ارث برده بود. عزیز دردانه خانواده بود و دیگر یاد گرفت با لج و قهر و جیغ و دعوا می تواند به هر آنچه می خواهد برسد. زندگی جدیدش اما هنوز قوام نیافته بود که فهرست بلندبالای خواسته هایش را به خط کرد. این جا برویم، آن جا نرویم، این را بخر، این کار را به جای من انجام بده و... شوهر طاقت از کف داد. وسوسه های مادر و حسادت همسر او را به ستوه آورده بود. آخرش از کوره در رفت و زد زیر گوش نامزدش. بعد هر چه عذرخواهی کرد تأثیری نداشت. دختر به فکر انتقام بود. پسر خاله اش آمد زیر گوشش خواند همسرت را جایی دیده ام که پاتوق موادی هاست. شبی هم خواب دید یکی می گوید طلاق بگیر. نشست توی فامیل پر کرد که همسرم معتاد است و امام زمان از من خواسته طلاق بگیرم! هر چه می گفتند شوهرت نظامی است، آزمایش هم داده و معتاد نیست باز کار خودش را می کرد. مرد جوان او را دوست داشت ولی دیگر این زندگی زندگی نمی شد. رفت و طلاقش داد و دلشکسته و رنجور دیگر هیچگاه زن نگرفت. کل خانواده نشستند همدیگر را نفرین کردند. معتقد بوده و هستند که نفرینشان اثر دارد.

دختر شادمان از این فتح بزرگ منتظر خواستگار جدید ماند که به جایی نرسید. چند نفری می آمدند یا قطع عضو و بیمار بودند یا پیر و فرتوت و یا برای تجدید فراش. او اما می خواست ازدواجی کند که چشم دخترهای فامیل را در بیاورد و روی خانواده همسر سابقش را کم کند. نشد که نشد. افتاد توی فضای مجازی حالا که به شهر و دیار خودشان امیدی نبود بتواند از شهرهای دیگر جوان خوشتیپ پولدار مشهور مجردی را شکار کند. دید نمی شود. جوانهای پاک که اهل این حرفها نیستند. ناپاکها هم او را زنگ تفریح خود می خواستند. این شکستهای پیاپی روان و اعصابش را به هم ریخت. غیر قابل تحمل شده بود. اطرافیانش از اینکه با او باشند فرار می کردند. دیگر حاضر بود همسر چندم مردی پولدار اما خوشتیپ و اهل شهرهای بزرگ و بالا! بشود. باز همان تجربه تکرار شد. پاکها مسیر خودشان را می رفتند، ناپاکها راه خودشان.

الان حدود نیم قرن از زندگی اش می گذرد. دندان هایش زرد اما گیسوانش سفید شده اند. کمی عاقلانه تر به گذشته نگاه می کند. می گوید اگر اهل لجبازی نبود اوضاع بهتری داشت. چرا حواسش به حسادتهای موروثی فامیل نبود؟ پسرخاله اش شاید شیطنت کرده باشد. با مادرشوهرش می توانست بیشتر مدارا کند. با شوهرش می توانست بهتر صحبت کند و فرصت بیشتری بدهد. مرگ و میر فامیل، فقر و بیکاری، عزب ماندن خواهرها و برادرها، روان پریشی و ... شاید نتیجه و انعکاس همان نفرین ها باشد. در این مدت دست و دل چند مرد را لرزانده و هوس گناه را به سرشان انداخته است؟ با زندگی چند مرد متأهل بازی کرده است؟ حالا از خدا میخواهد پولی دستش برسد از این شهر و دیار برود، فضای مجازی را هم ببوسد و در نقطه ای دور دست در تنهایی و خلوت خود انتظار مرگ را بکشد... کاش جوانها از تجربه پیرها عبرت بگیرند.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">