اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۱۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «عبرت» ثبت شده است

بیدارشو عزیز!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۶ مهر ۱۴۰۲، ۰۷:۴۷ ق.ظ

فوری؛ حمله وحشیانه اسرائیل به یک بیمارستان در غزه با 500 شهید+ عکس/ اعلام  آماده باش کامل پنتاگون به نیروهای آمریکا در منطقه/ افزایش تعداد شهدای غزه  به 4200 نفر/ تبادل آتش

 

سال 65 شدیدترین حملات هوایی به مناطق مسکونی کشورمان صورت گرفت. مدارس بروجرد، زمین فوتبال سنندج، کارخانه های اراک، خیابانهای اندیمشک و ... دهها زن و کودک بیگناه در خون غلتیدند. کمی بعد حملات گسترده شیمیایی به شهرهای مرزی مثل سردشت را هم شاهد بودیم. رسانه های دنیا منعکس کردند؟ خیر. دولتهای غربی محکوم کردند؟ خیر. در جریان جنایات فجیع و نسل کشی صربها در نبرد بوسنی نیز همین روند را در رسانه های غربی شاهد بودیم. توحّش صربها در مواردی بالاتر از جنایات داعش بود. اما غرب نمیخواست خودش را زیر سوال ببرد. حالا هم در فلسطین شاهد فجیع ترین جنایات ضدبشری مثل حمله به بیمارستان و ... هستیم اما رسانه ها و دولتهای غربی ساکتند.

در جریان مرگ مهسا همین رسانه های غربی چه جنجالی بلند کرده و چگونه دم از حقوق بشر و انسانیت و ... می زدند؟

آنهایی که دل در گرو آزادی های غربی و حاکمیت رسانه های دشمن بسته و به گمانشان غرب بهشت گمشده آزادی و حقوق بشر است و دولتهای اروپایی دلسوز مردم دنیا هستند کی قرار است از خواب غفلت بیدار شوند؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چوب خدا، صدا دارد

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۰ مهر ۱۴۰۲، ۱۲:۴۵ ب.ظ

این مطلب را نه از باب استناد به آیه و حدیث و روایت که بر اساس تجربه شخصی با کمال اطمینان عرض میکنم آدمها در همین دنیا نتیجه کارهای خوب و بدشان را می بینند. حتی اگر زنده نباشند اثرش در همین دنیا تعقیبشان خواهد کرد. استثنا هم ندارد. من هم بدی کنم یا خوبی پژواکش را در همین عالم مشاهده خواهم کرد. مثالهایش را بداهه میتوانم در حد یک کتاب برایتان ردیف کنم. این موضوع البته به این معنا نیست که هر کس هر اتفاق بدی برایش رخ دهد حتماً مرتکب رفتار بدی شده. ابتلائات عالم ممکن است دلائل مختلف داشته باشد اما اصل بازگشت افعال به خودمان قابل کتمان نیست.

مطلب را طولانی نکنم.

مرحوم حیدر رحیم پور ازغدی جایی نوشته بود که علی شریعتی با جوش و خروش اصرار داشت علامه مجلسی را درباری و دلداده سلطنت معرفی کرده و او را از این بابت زیر سوال ببرد. استدلالش هم مربوط می شد به مدحی که علامه از شاهان صفوی در ابتدای کتابش نگاشته. حیدر میگفت هر چه پاسخ میدادم که چه بسا انتشار کتابی بزرگ و تأثیرگذار که از ذخایر مکتوب عالم شیعه است منوط به مدح شاه وقت بوده و علامه چاره ای جز این نداشته توی کت علی شریعتی نمیرفت.

تا اینکه علی را سر نوشته ها و سخنرانی هایش گرفتند و در نهایت برای رهایی چاره ای نداشت جز اینکه تقیه کرده و به طور صوری تعهد کتبی بدهد که با شاه و ساواک شاه همکاری خواهد داشت. حیدر میگفت بعد از انقلاب داشتم روزنامه ای را میخواندم که دیدم ذیل مطلبی پیرامون شخصیت علی شریعتی دست به افشاگری زده که مرحوم همکار ساواک و طرفدار شاه بوده و بفرمایید این هم سندش! همان دستخط صوری شریعتی در تعهد به ساواک را منتشر کرده بود. حیدر گفت روزنامه را بستم و داد زدم علیییی! روحت شاد! ببین آنچه به علامه مجلسی نسبت دادی حالا سر خودت هم آمد و دامنگیرت شد.

الغرض

بزرگواری بود که از نظر خدمات فرهنگی و آموزشی و اجتماعی و... منشأ برکات بسیاری می شد. یک اخلاق بد داشت که دلش کوچک بود. کمترین مخالفتی را تاب نمی آورد و فوری با چسباندن یک انگ بزرگ، درصدد حذف طرف بر می آمد. ترکشش به من هم گرفت که البته بخشیدمش. رزمنده ای را ضدولایت میخواند، بسیجی را دزد معرفی میکرد و ... باور کنید کارهای بزرگ و خوبی را انجام داده که نیازمند قدردانی است اما این اخلاق بد متأسفانه از او جدا نشد و همواره موجب ریزش و دلخوری عده ای از جوانان متدین و دلسوخته میگردید. بعد از فوتش متوجه شدم چند مجموعه نظارتی گیر داده اند که بر اساس شواهد موجود، مرحوم همفکر با انجمن حجتیه بوده و کارهای انقلابی اش انگیزه تقیه داشته و... خنده ام گرفت. روحت شاد بزرگوار! یک عمر مخالفین و منتقدینت را با تهمت از سر راه برداشتی حالا مجموعه هایی رسمی تو را متهم می شمارند و افکاری را نسبت به تو بدبین میسازند. دلم سوخت و از او دفاع کردم و به نیّت پاک و اعمال خیرش شهادت دادم. ولی به هر حال نمیشود چوب خدا را نادیده گرفت. جمعی از مومنین به هیچ وجه زیر بار نرفته و خدشه به اعتبار او را وارد دانستند. مواظب آخر و عاقبت کارمان باشیم. برای عاقبت به خیری خود دعا و اراده کنیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بینی آدم مغرور و خاک

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۸ مهر ۱۴۰۲، ۰۸:۳۴ ب.ظ

photo_2023-09-30_20-08-31_6nrl.jpg

 

میگفت من خودم ختم روزگارم. آدمها را با یک نگاه می شناسم. نگاه که خوب است، طرف پیام هم بدهد راحت می فهمم چه منظوری دارد و شخصیتش چگونه است، چه برسد به چهره اش نگاه کنم از حالت چشمانش میفهمم آدم خوب یا بدی است، قابل اعتماد هست یا نیست، حسّم به من دروغ نمی گوید و...

با اولین نفری که ازدواج کرد طلاق گرفت. طرف فامیل نزدیکش بود اصلا نیاز به حسّ و نگاه به چهره و ... نبود عمری همبازی هم بودند. دو سه ماه بعد از ازدواج فهمید طرف مشکل اساسی دارد و برای زندگی مشترک مناسب نیست. طلاق گرفت؛ اما عبرت، نه!

عمرش را گذاشت پای فضای مجازی. تصویر یکی را می دید میگفت همانی است که دنبالش بودم. می رفت دایرکت طرف سر صحبت را باز می کرد. بعد از کلی اتلاف وقت میفهمید طرف متأهل است یا صرفا او را اسباب سرگرمی خودش دانسته و...

در دنیای واقعی هم به هر کس رسید مبتنی بر نگاه اول قضاوت کرد. دنبال خیلی ها دوید جواب رد شنید.

یک وقت هایی بحث ازدواجش جدی می شد. طرف می آمد جلو اما به هزار دلیل پیدا و پنهان پا به فرار می گذاشت و کلاً غیب میشد.

بر مبنای چهره به بعضی ها اعتماد میکرد، پولش را خوردند رفت. کاسه چه کنم دست گرفت.

دید بدون تقلب نمیتواند به جایی برسد. با جعل مدرک و ... خودش را مستحق صدقه نشان داد و رفت تحت پوشش موسسات خیریه. خودش را جلوی آینه ندید که پی ببرد درونش چه میگذرد!

رفت دنبال شغل. بر مبنای ظاهر به صاحب کار اعتماد میکرد. مدتی طول میکشید بفهمد سرش کلاه رفته و حقش را ضایع کرده اند و...

شکست های پیاپی در زندگی، مشکلات روانی حادّی برای او پدید آورد. دیگر به همه بدبین شد. دیگر از شنیدن خبر موفقیت هر کس دچار التهاب می شد تنش کهیر می زد، دستش دچار شوک می شد از کار می ایستاد و....

بعد از مدتها یادش افتادم. در دنیای مجازی سری به او زدم. دیدم نوشته تا با یکی بحث نکنی او را نخواهی شناخت! 

خدای من! چقدر دیر؟! عمری را سر منم منم سوزاند. آنقدر شکست خورد بینی اش به خاک مالیده شد تازه رسید به یک حرف منطقی! تازه فهمید دیگر نباید بر مبنای ظاهر افراد حکم داد. 

چقدر دیر و شکننده. چرا انسان باید اینطور خودش را از تجربیات و عبرتهای جاری روزگار بی نصیب نگاه دارد تا نیمی از عمرش هدر رفته و آنقدر سرش به سنگ بخورد که تازه بفهمد مسیر زندگی را اشتباه طی کرده؟ مطالعه حقایق عالم و آشنایی با تجربیات دیگران، ما را از پیمودن بسیاری از راههای خطا مصون نگاه میدارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دوست و دشمن

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۷ شهریور ۱۴۰۲، ۰۵:۴۸ ب.ظ

معیار تشخیص دوست از دشمن ملت – حزب کار ایران (توفان)

 

آن مامور گارد شاهنشاه که تا غروب روز 22 بهمن به سمت مردم شلیک میکرد که فردایش نمرد، او زنده است.

آن ساواکی که 25 بهمن یعنی سه روز بعد از پیروزی انقلاب در تهران دست به راهپیمایی ضد امام زد نمرده است.

آنهایی که در شهرها گرای مناطق پرتردد را برای بمبگذاری یا بمباران به دشمن می دادند زنده اند.

حجتیه ای ها نمردند. امتی ها نمردند. مارکسیست ها زنده ماندند. ملی گراها، توده ای ها، سلطنت طلبها، کومله و دمکرات و جدایی طلبان خلق عرب و ترک و کرد و بلوچ و ترکمن....

آنهایی که نزدیکانشان بخاطر قاچاق و ... اعدام یا مجازات شدند، حامیان فساد و هرزگی، شیعیان انگلیسی و ... لابه لای ما هستند.

به اینها اضافه کنید جماعتی که اساساً دنبال پول پرستی و لذت طلبی و عافیت جویی هستند و...

بعضی از اینها که اسم بردم با نظام رو در رو شدند و می شوند، دمشان گرم. دشمنی که روبرو بایستد مرد است. اما خیلی ها هم زرنگ بوده و هستند و خواهند بود. می آیند داخل متن نظام شبیه انقلابی ها می شوند به وقتش ضربه میزنند یکی اش اکبر طبری بود با سابقه گروهکی که هنوز هم حامیانی جدی در نهاد قضا دارد. دوستانش هم یکی یکی تبرئه شدند.

کتاب رعد در آسمان بی ابر که انتشارات یازهرا منتشر کرد، جایی می گوید اینهایی که ما از منافقین زدیم شبکه عملیات و تبلیغات بود، شبکه اطلاعاتشان منهدم نشد.

نظام زیاد دشمن دارد. اما بدترین دشمن، آن دست ناجوانمردانی هستند که در دستگاهها نفوذ کرده و با ظاهری موجّه به اعتبار نظام ناخن میکشند و وقتی مقابلشان بایستیم ماییم که انگ ضدیت با نظام خورده و باید به دادگاه برویم و به صد جا جواب پس بدهیم. پرونده مان خراب شود و نگذارند دیگر بچه هایمان هم به جایی برسند.

نظام در ماجرای مهسا امینی این تجربه را کسب کرد که چه بهتر علم مطالبه گری دست بچه های حزب اللهی عدالتخواهی باشد که یقه مسئولین را میگیرند اما هدفشاشن زدن نظام نیست بلکه با تصفیه نیروهای نفوذی درصدد تقویت حاکمیت هستند. با تمام وجود معتقدم آنهایی که حفظ میز را مهمتر از حفظ نظام دانسته و منتقد مسئولان را مخالف و ضد انقلاب جا زدند تا تریبون عدالتخواهی خاموش شده و پرچم مطالبه گری و نقد دست دشمن بیفتد از بارزترین مصادیق نفوذی دشمن در ارکان نظام هستند. نظام مبتنی بر اسلام، از ادای واجب شرعی نهی از منکر مردم نسبت به مسئولان هراس ندارد. از تجربه درس بگیرید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یک توصیه کوچک هم میتواند سبب خیر باشد

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۲، ۰۸:۱۸ ب.ظ

مرحوم جانباز حاج محمد تهرانی

 

در سنین ابتدای جوانی کف پاهایم به شدت ترک برداشت. کرم و پماد و ... تأثیری نداشت. یک شب محمد تهرانی خدا رحمتی در مسجد متوجه این موضوع شد. توصیه کرد از سنگ پا استفاده کنم. این کار را کردم و شکر خدا پایم خوب شد.

اخیراً دوباره با این مشکل مواجه شدم. کرم ها و پمادهایی را استفاده کردم تأثیر نداشت. یک دفعه یاد توصیه محمد تهرانی افتادم و نجات پیدا کردم. خدا رحمتش کند. محمد تهرانی از بچه های قدیمی انقلاب و جنگ بود که نسلهای مختلف بسیجیان بابل با او خاطرات خوبی دارند. خواستم بگویم صدقه جاریه لزوما اقدام مادی و پولی نیست. گاهی یک راهنمایی و مشورت کوچک میتواند تا سالها موجب آرامش و نجات دیگران بوده و ثوابی به روح باعث و بانی آن واریز نماید. محمد خدا رحمتی کتابهای خوبی هم به جوانان هدیه میداد که به یادگار مانده و ثواب نشر علم و محتوای آن به روح مرحوم می رسد. اینجا درباره اش نوشته ام با عنوان ما و هدیه تهرانی! بخوانید:

https://ashkeatash.blog.ir/post/%D9%85%D8%A7-%D9%88-%D9%87%D8%AF%DB%8C%D9%87-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C


 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پس آنگه بگویم که تو کیستی

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۲، ۰۸:۰۸ ق.ظ

عکسی منتشر نشده از تدفین محمدعلی رجایی

 

یک عادتی دارم خودم وقتی در تشییع جنازه افراد مشهور شرکت میکنم و یا تصاویر مربوط به تشییع و تدفین آنها را نگاه میکنم توجهم به این است که چند درصد شرکت کنندگان جوان و یا پیر هستند. عالمی در شهرمان فوت کرده بود. همه دوستش داشتند پست و مقامی هم نداشت. تشییعش پر از مردم از همه اقشار بود که البته جوانها در آن جمع می درخشیدند. عالم دیگری فوت کرد یکی دو سال بعد. تلاش می شد او هم محبوب جلوه داده شود آنهایی که آمدند مشتی پیرمرد و یا مسئول بودند. تشییع جنازه آیت الله اراکی را یادم است از بابل در هوای سرد اتوبوس شهرداری سوار شدیم و آمدیم قم. هنوز طلبه نشده بودم. عزاداری جوانها دیدنی بود. آیت الله بهجت هم همینطور. حالا بقیه بزرگان را نمی خواهم اسم بیاورم. یک عمر است در تشییع جنازه شهدا در شهرهای مختلف شرکت میکنم. اغلب جوانها زیر تابوت هستند. دوست پاسدار و آزاده ما هم که اخیراً فوت کرد جوانها آمده بودند. این هم معیار شخصی خودم است در قضاوت پیرامون جایگاه اجتماعی و تأثیرگذار اشخاص.

عکس بالا مربوط به لحظه خاکسپاری شهیدان رجایی و باهنر است. پاسدارها، روحانیون و مسئولین حاضر هم اکثرشان از جوانان هستند. گفتم این یک حرف را خدمتتان عرض کنم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وقتی میخواهی کور باشی!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۲، ۰۵:۲۰ ق.ظ

میگفت برایم سوال است چرا خدا مرا دوست ندارد؟ چرا اینقدر در زندگی دچار شکست می شوم؟ برنامه هایم به جایی نمیرسد؟ گره های کارم باز نمی شود؟ به هر کاری دست میزنم خراب می شود و...؟

خیلی با هم حرف زدیم و صمیمی شدیم.

با اجاره نامه و مدارک جعلی از بهزیستی کمک هزینه دریافت میکرد.

رابطه و چت با نامحرم برایش کاری همیشگی و سرگرم کننده بود البته میگفت قصد بدی ندارم و خارشم نمیگیرد!

دوستانش را بر اساس منافعش انتخاب میکرد کاری داشت سراغشان میرفت خرش از پل رد میشد میرفت سراغ نفر بعد.

خانواده از دستش عاصی بودند و از اخلاق و رفتارش عذاب می کشیدند.

از حسادت رنج میبرد و خبر ازدواج یا موفقیت کسی را می شنید تپش قلب میگرفت، عصبی میشد، پوست تنش کهیر میزد و...

اینها را خودش به مرور تعریف میکرد و البته معتقد بود خدا در حقش کم گذاشته و به او ظلم کرده است! دنبال یکنفر بود چشم باطن داشته باشد و حکمت این قصه را برایش بازگو کند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تازه جنگ شروع شد!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۷ مرداد ۱۴۰۲، ۰۸:۵۶ ق.ظ

یادداشت | تجلیات توحیدی حضرت زینب (س) - خبرگزاری حوزه

 

گیرم حسین را کشتید با راه حسین چه میکنید؟ شما حق را نشناختید، قدرت منطق و نفوذ سخن حق را نشناختید، نفهمیدید آه مظلوم اثر دارد، ادع الی سبیل ربک بالحکمة و الموعظة الحسنه را درک نکردید، شما زنیب را نشناختید و خون ریختید و رفتید به زعم خودتان پیروز شدید اما قرنهاست که حرف زینب به کرسی نشسته است: فوالله لاتمحون ذکرنا و لا تمیت وحینا. پیام عاشورا ماند و منشأ هزاران خیزش مستضعفان عالم در تاریخ قرار گرفت.

چه کرد این بانوی صبر و بصر. یک روز کلامش خط رسوایی جریان باطل قرار گرفت یک روز بارگاهش حرم اصحاب هدایت و مرز بین دو جبهه حق و باطل شد.

دنیا بر مدار زینب می چرخد. هر کس پیام عاشورا را گرفت و درس آزادگی آموخت و کاخهای ستم را لرزاند و زیر بار ظلم نرفت مرهون مجاهدت شیر دختر علی است. از کینه منطق و بیان نافذ او بعد از چهارده قرن، همه اذناب ستم جمع شدند تا بارگاهش را با خاک یکسان کنند که به حکم غیرت وارثان نهضت کربلا تیرشان به سنگ نشست.

جایگاه و قدرت زن در اسلام را می خواهید ببینید، انقلاب زینب، خروش فاطمه، ایثار خدیجه، استقامت آسیه و ... را ببینید که چگونه علم توحید را بر بلندای تاریخ زنده نگاه داشتند. ام البنین را ببینید ...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دخترم مائده

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۲، ۰۷:۱۸ ب.ظ

کتاب خاطرات واقعی دخترم مائده - نقد و نظرات درباره کتاب خاطرات واقعی دخترم  مائده - بهخوان

 

همین اول کار قبل از اینکه متن مرا بخوانی بگو الحمدلله. خدا را شکر کن حتی اگر فقیری، بدهکاری، بیماری، مستأجری، شوهر نداری، بدبختی باز هم بگو خدایا شکرت. همین که هستیم، نفس میکشیم، دور همیم، یک روز عادی را میگذرانیم، الحمدلله و البته هیچ نعمتی بالاتر از شکرگذاری نیست.

کتاب "دخترم مائده" خیلی اتفاقی به دستم رسید مثل سایر کتابهایی که اخیرا در وبلاگ معرفی میکنم. بن خرید کتاب از وزارت ارشاد شامل حالم شد و گشتم داخل سایت هر کتابی که ارزان تر بود و چاپ قدیم، خریداری کردم. هر کدام که خواندم نظرم را همین جا با شما دوستان وبلاگی به اشتراک گذاشتم. اما

این کتاب "دخترم مائده" که از قضا نویسنده اش یک دکتر فیزیوتراپ بابلی است بنام عباس غلامی از همه کتابهایی که این ایام خواندم متفاوت تر بود. اشکم را خوش انصاف در آورد آن هم نه یک بار و دو بار ...

ضمن احترام به دوستان همشهری خودم که در عرصه نشر زحمت میکشند اما چندباری حسرت خوردم که کاش این کتاب را یک ناشر حرفه ای تر با قدرت توزیع بالاتر منتشر میکرد. این داستان واقعی کاملا مستعد ساخت یک مستند و یا حتی فیلم سینمایی است به خصوص در شرایطی که شکر خدا همه شاهدان عینی زنده اند و حضور دارند و دسترسی به مدارک قابل بررسی و اثبات مدعا راحت تر است.

مائده دختر سیزده ساله نازنین و آفتاب مهتاب ندیده یک خانواده مرفه شمالی که خوشی زده است زیر دلشان و برای تنوع و رهایی از یکنواختی امکانات مترقی رفاهی، عزم اقامت به کشور دوست و برادر کانادا را دارند به ناگاه دچار نوعی سخت از بیماری سرطان میشود که هفتاد درصد مبتلایان به آن در طول درمان، جان شیرین خود را از دست داده اند.

دکتر عباس غلامی بخش هایی از رنجی که در آن مدت کشید را بر زبان قلم جاری ساخته و توصیف نموده طوری که چهارستون بدن آدم را به لرزه در می آورد. فیزیوتراپ همشهری ما که از قضا روحی لطیف و دلی نازک و عاطفی دارد مدتی البته از روزنه نور هدایت اهل بیت فاصله گرفته بود که به توصیه و تشویق خواهرانش دوباره به دامان معنویت و خلوتگاه آغوش حق بازگشت و مراد خویش را ورای تکاپوی اجتناب ناپذیر علم طب، از ساحت قدسی ملکوتیان طلب نمود تا آنکه دست عنایت خدا را دید و ...

چند سال پیش با دوست پزشک متخصصی در مشهد بحث میکردم. آن موقع که ما طلبه ها دریافتی مان از حوزه حدود هفتصد هزار تومان بود او ماهی پنجاه میلیون تومان به گفته خودش درآمد داشت. انواع امکانات مادی هم در اختیارش بود. میگفت شما چون فقیر هستید خدا را می پرستید. گفتم ما چون غنی هستیم پول را نمی پرستیم. میگفت چون نقص و نیاز را حس میکنید مثلا شفا میخواهید و... خدایی را برای خود ساخته اید. جوابش را دادم و البته این را هم گفتم حتی اگر چنین باشد بگذار همین مردم فقیر و نیازمند و ضعیف تکیه گاهی در عالم معنا داشته باشند، ناامید نمانند و ... پول و علم و قدرت و شهرت، حلّال همه مشکلات نیست.

دکتر عباس غلامی یک جایی از کتاب می گوید که در کنار همه تلاشهای درمانی به دعا هم پناه آورد. یک آدم معمولی به او گفت دعاها مثل تیرهایی هستند که از همه طرف پرتاب میشوند ان شاءالله یکی شان به هدف نشسته و اثر میکند. چقدر با این سخن آرام شد. از همه خواست برای دخترش دعا کنند. دعاها بالاخره اثر کرد. در روایات هم دعا را سلاح مومن دانسته و توصیه شده برای همدیگر دعا کنید که دعای غیر در حق انسان به اجابت نزدیکتر است.

کتاب دخترم مائده را بخوانید و با یادی از امام رضا، حسین بن علی و مولایمان ولی عصر در خلوت خود اشک بریزید. ما همه فقیریم و بدون خدا، هیچ. انسان ضعیف است حتی در مقابل یک پشه و یا یک ویروس بسیار کوچکتر از پشه؛ این از منظر مادی. از نظر معنوی هم که هر آن احتمال غفلت و گناه و سقوط از ما دور نیست. هر لحظه به یاد خدا باشیم دل در گرو کفایت او بسپاریم حتی در حد بستن بند کفش، خدا را در نظر داشته و حمایتش را طلب کنیم.

و البته همچنان معتقدم خدا کسی را اسیر دو جا نکند، دادگاه و بیمارستان؛ من از این دو بیزارم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فرار از حقیقت

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۴۰۲، ۱۰:۲۸ ق.ظ

چگونه از دست افراد فرار کنیم؟

 

کسی که به او توهین می کنی، تحمل می کند؛

تهمت می زنی تحمل می کند؛

اما عیب واقعی اش را که می گویی به هم می ریزد و می رود، آدم بدی نیست. او در باطن خود حقیقت را می شناسد و با فرار از آن بر صحت گفتار تو مهر تأیید می زند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عکس باز

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۱ تیر ۱۴۰۲، ۰۴:۱۱ ب.ظ

و باز هم گذری بر تصاویر آرشیوی در گوشی

 

photo_2023-07-02_15-57-44_vfyi.jpg

photo_2023-07-02_15-57-51_9a0u.jpg

photo_2023-07-02_15-57-58_n1ih.jpg

photo_2023-07-02_15-57-36_x3mr.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دانشگاه با این اساتید، اسلامی نمیشود

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۵ تیر ۱۴۰۲، ۰۴:۰۸ ب.ظ

screenshot_۲۰۲۱۰۹۲۷-۱۶۳۱۰۹_instagram_56iy.jpg

 

دانشگاه ما اسلامی نیست؛

هم از منظر کتب و منابع درسی که با جهت گیری های دین و تمدن اسلامی در مواردی فاصله شگرفت دارد؛

هم از نظر قوانین و آداب، مثل طولانی بودن و غیر ضروری بودن بعضی دروس، اختلاط غیر ضروری و...

و نیز از این نظر که بعضی اساتید نسبتی با اهداف انقلاب و دین نداشته و با سم پاشی های اعتقادی تلاش دارند جوان ایرانی را نسبت به هویت اصیل خویش بیگانه سازند. در نهایت کار به اینجا میرسد که بالاترین مطالبه بعضی دانشجویان به جای بیان دردهای مردم و اعاده آرمان مستضعفان تبدیل میشود به درخواست سلف مختلط و کشف حجاب و آغوش رایگان تا آنجا که حتی داد بعضی فعالان سیاسی ملی مذهبی نیز از این سطح ولنگاری و هرزه جویی به هوا بر می خیزد. طبیعی است چنین دانشجویی پس از تحصیل و اخذ مدرک نیز دیگر انگیزه و دغدغه ای برای خدمت به میهن نداشته و جز به خوش گذرانی و منفعت طلبی نخواهد اندیشید.

بدیهی ترین نتیجه و عبرت از اغتشاشات اخیر باید اصلاح روند آموزشی و فرهنگی در دانشگاه ها و مدارس باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برسانید به دست وطن فروشان!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱ تیر ۱۴۰۲، ۰۹:۳۹ ق.ظ

کتاب روایت آزادگی - مطاف عشق

 

یک مدتی پیرامون آزادگان و وضعیت اسرای ایرانی در چنگال عراق تحقیق و مصاحبه و مطالعه داشتم. همکاری موقت در موسسه فرهنگ اسارت و آزادگان با مدیریت مسعود ده نمکی فرصتی برای ایجاد این عرصه مطالعاتی شد. کتابی هم با عنوان "روایت آزادگی" پیرامون بعضی نکات و آموزه های مغفول اسارت به انتشار رساندم.

دو موضوع برای من جالب بود که بی استثنا در همه 20 اردوگاه اسرای ایرانی در عراق اتفاق افتاد.

یکی اینکه بی استثنا در همه اردوگاه ها سرسخت ترین زندان بان ها و دژخیمان بعث بعد از مدتی این جمله را خطاب به اسرای ایرانی به کار می بردند که بالاخره نفهمیدیم ما اسیر شما هستیم یا شما اسیر ما! این عبارت نشان میدهد که اسرای ایرانی، آزادگی را فراتر از معنای آزادی در فکر و عمل خویش جاری ساخته و به رغم همه سختی ها و کمبودها و فشارها، دشمن را در اثر ایستادگی خود به استیصال کشاندند.

نکته بعد اما بر میگردد به سرنوشت جاسوس ها و وطن فروش ها.

در هر اردوگاهی بالاخره چند نفری پیدا میشدند که فریب دشمن را خورده و به جاسوسی برای آنها رو می آوردند و فعالیتهای مخفی اسرا مثل آموزشهای علمی و ورزشی و جلسات روضه و نماز جماعت را لو می دادند. جاسوس ها معمولا از میان افرادی بودند که در کار قاچاق و ... بوده و در نقاط مرزی توسط دشمن به اسارت گرفته می شدند. البته گاهی رزمنده معمولی هم فریب دشمن را می خورد و با آنها همکاری میکرد. 

جاسوس ها از طرف دشمن حمایت می شدند. جوایزی مثل سیگار و شکر و شیرخشک دریافت می کردند و اگر اسیری با آنها برخورد میکرد نیروهای عراقی پشت جاسوس درآمده و اسیر مقابل را تنبیه می کردند.

تا کی؟

تا زمانی که زمزمه آزادی و تبادل اسرا مطرح شد. وقتی بحث آزادی اسرا جدی شد زندان بان های عراقی گاهی با اسرایی که زیاد شکنجه شده بودند رو بوسی کرده و طلب حلالیت می کردند. نکته جالبش اینجاست همان زندان بان بعثی که از جاسوس ها و خائنین برای اداره اردوگاه استفاده میکرد حالا راه می رفت و پس گردن یا توی سر آنها می زد و می گفت خاک بر سرت که وطنت را فروختی!!

این خاطره را از اسرای اغلب اردوگاهها شنیده ام. حتی دشمنان هم به حکم فطرت و خرد می دانند خیانت و وطن فروشی کاری پست و حقیر است و وقتی تاریخ مصرف چنین افرادی میگذرد مثل دستمال کاغذی چرکین، آنها را دور می اندازند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شکلات تلخ!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۴۰۲، ۰۷:۲۵ ب.ظ

ویدیو| اخراج و درگیری بی مورد کنعانی زادگان مقابل ازبکستان | پایگاه خبری  جماران

 

دیروز مسابقه ایران و ازبک را در فینال جام کافا نگاه کردم.

دقیقه شصت و شش بازی، کنعانی زادگان مرتکب خطایی روی دروازه بان ازبکستان شد. کارت زردی که از داور روسی گرفت شیرین ترین اخطار تیم فوتبال ایران در سالهای اخیر بود. چرا؟

یوسوپوف، دروازه بان تیم حریف در اقدامی سریع با پرتاب توپ، یکی از بازیکنان تند و تیز ازبک را تا نزدیکی های دروازه ما و موقعیت تک به تک هدایت کرده بود که سوت ناگهانی داور باعث توقف بازی، کارت زرد به کنعانی زادگان و نجات دروازه تیم ملی ایران شد. گزارشگر مسابقه هم چند بار از این سوت تاریخی و نجات بخش داور روس که به نفع ایران بود تشکر کرد.

حالا همین حسین کنعانی زادگان که باید قدردان داور می بود، وقتی در دقایق پایانی بازی کارت زرد دوم را دریافت کرد، داد و بیداد راه انداخت، خودش را به زمین زد، بازی را به جنجال کشاند، بین دو طرف درگیری ایجاد شد، پلیس تاشکند آمد وسط مستطیل سبز رنگ و... کار بچگانه او مورد تقبیح همه رسانه ها قرار گرفت و خاطره ای بد از این مسابقه و برد شیرین لااقل برای خودش به جا ماند.

ما آدمها گاهی با دست خودمان لحظات شیرین زندگی را به تلخی می کشانیم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

آینه روزگار

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۷ خرداد ۱۴۰۲، ۰۶:۲۲ ب.ظ

سخن اهل دل: آینه چون نقش تو بنمود راست

 

دوست نازنینی دارم که ویژگی های مثبت فراوانی دارد اما چند عیب ریز و درشت هم در کنار آن دارا بود.

یک اینکه هر جا میرسید به هر بهانه ای ولو دیدن لبخند معمولی یک انسان، حسرت میخورد، سفره دلش را پهن میکرد و شکوه و گلایه که آی ما چرا بدبخیتم، چرا شاد نیستیم، پول نداریم، پست نداریم، گرفتاریم، کم شانسیم و... آن قدر هم این حرفها را تکرار میکرد که معمولا اطرافیانش سرسام گرفته و ترجیح میدادند از مصاحبت با او شانه خالی کنند.

دو، از جعل و دروغ برای پیشبرد بعضی کارهایش استفاده میکرد.

سوم اینکه تا یکنفر جنس مخالف را میدید عنان اختیار از کف داده و با توجه به سن و سال بالا و تجردش تلاش میکرد از طریق بحث و گفتگو هم نیازهای روحی خودش را تا حدودی برطرف کند هم اینکه اگر احیانا کسی پیدا شد از نظر مالی چند پله بالاتر از او بود خفتش کند و بکشاند ببرد سر سفره عقد!

از قضا چرخ روزگار اینگونه رقم خورد که شغلی موقت در یک مجموعه خیریه برایش فراهم شد.

در میان انسان های نیازمند شریفی که به او رجوع میکنند، بعضی ها

آنقدر درد دل میکنند و از نداری و بدبختی می گویند که رشته های اعصابش از شنیدن این حرفها پنبه میشود.

بعضی ها با توسل به دروغ و جعل درصدد جذب حمایت هستند که حالا او باید ادعایشان را راستی آزمایی نموده و طبعا با یادآوری سوابق خود دچار عذاب وجدان می شود.

بعضی از مراجعین هم که در تکاپوی ازدواج هستند چون او را چند پله بالاتر از خود می بینند با نگاه صرفا مادی درصدد قرابت و طرح آشنایی بر می آیند.

این چیزها را خودش تعریف میکرد. برایش مایه عبرت بود. به نظرم خدا آنهایی را که دوست دارد در همین دنیا کاری میکند به قبح بعضی اعمالشان پی برده تا زمینه رشدشان فراهم شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اقرا و ربک الاکرم

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۶ خرداد ۱۴۰۲، ۰۵:۴۳ ق.ظ

photo_2023-06-16_05-23-52_n3h3.jpg

 

مهاجرانی هنوز هم به بعضی سیاستهای جاری کشور انتقاد دارد اما توییتها و یادداشتهایش را بچه های انقلابی سر دست میگیرند و برای یک دیگر فوروارد میکنند. این همان عطاءالله مهاجرانی است که زمانی علیهش راهپیمایی برگزار میشد. لیبرال خوانده میشد. در نماز جمعه مورد ضرب و شتم قرار گرفت و بدترین نقدها و اهانتها بر ضد او تا سالهای سال جریان داشت. عطا همان موقع هم کسی بود که نخستین کتاب را در نقد آیات شیطانی نوشت و در کشورهای اروپایی به انتشار رساند.

به آرشیو رسانه های دهه هفتاد رجوع کنید. چه تیترهای خفنی بر ضد او منتشر میشد. هم ما تغییر کرده ایم هم عمو عطا. هم ما آن موقع میتوانستیم بر اساس مشترکات در نقد یک نفر لااقل تکفیرش نکنیم و هم او میتوانست کمی از حاشیه سازی ها دست بردارد و مشترکات را بیشتر لحاظ کند.

راستی بابت فیلمهایی چون آدم برفی و مارمولک هم تظاهرات میکردیم و فحش مینوشتیم. الان صدا و سیمای خودمان دارد آنها را پخش میکند و ما هم تماشا میکنیم. زمانه است دیگر، عوض میشود. شاید هم ما عوض شده ایم. یک روزی بابت نوار ترانه، ماشین طرف را صد کیلومتر دنبال میکردیم. الان با ترس و لرز تذکر میدهیم خواهرم برادرم دیگر بس است بقیه کارتان را بگذارید برای اتاق خواب! جالب است بعضی افراد بی حجاب هم گاهی مزار شهدا می آیند، راهیان نور و شب خاطره شرکت میکنند و...

یک مقدارش تحلیل جامعه شناسی میخواهد که بماند برای اهلش اما یاد توصیه ای قدیمی افتادم که میگفتند موقع دعوا جوری رفتار کنید بعدها که آشتی کردید رویتان بشود در چشم همدیگر نگاه کنید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

صفحه پایان کتاب زندگی

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۲ خرداد ۱۴۰۲، ۱۲:۰۴ ب.ظ

کتاب خاطرات کارل بروکلمان [چ1] -فروشگاه اینترنتی کتاب گیسوم

 

خاطرات کارل بروکلمان را خواندم و به اتمام رساندم؛ خودم هم نمیدانم چرا! مطالعه کتب با ربط و بی ربط دارد به یک عادت ولع آمیز در وجود من تبدیل می شود. کارل یک خاورشناس بزرگ غربی اهل کشور آلمان است. پدرش بازرگان بود و مادرش ذوق علم و ادب داشت و کارل را به این سمت و سو، سوق داد. حافظه فوق العاده کارل باعث میشد هر مطلب را یکبار بخواند یا بشنود با تمام جزییات و نشانی و پاورقی در ذهن خود بارگذاری نموده و از استعداد فحص و تفسیر و تدوین علوم نیز بهره مند بود. اشراف او بر زبانهای عبری و عربی با تمام شقوق آن مثل حبشی و ... و نیز زبانهای ترکی و سانسکریت و ... و قدرت تحلیل و اجتهاد در متون شرقی و اسلامی و قواعد زبانهای مرتبط، پدیده ای استثنایی از شخصیت عالمی را رقم زد که آثار گرانسنگ او در حوزه ترجمه و تحلیل و تصحیح و تحقیق، پنجره آشنایی مردم آلمان و ملل غربی با فرهنگ شرقی قرار بگیرد.

حالا جالب است بدانید این بنده خدا با این همه استعداد چشمگیرش یک استثنا در خانواده بود. اقوام درجه یک و دوی او به جایی نرسیدند و نتوانستند در زمینه ای خاص درخشیده و استعدادی از خود بروز دهند. این را گفتم از این باب که گمان نکنیم تقدیر عالم، شرایط یک فرد و قبیله اش را مشترک رقم میزند. چه بسیار آدمهای موفقی که در میان خود افرادی ضعیف و عقب افتاده و تنبل و شکست خورده هم دارند و چه بسیار قبیله و خاندان شوم و بد بیار و ناموفقی که در میانشان فرد و افرادی بلند مرتبه و اوج گرفته و صاحب فضل به درخشش در می آیند. سعی نکنیم به خودمان تلقین کنیم که قرار است ما هم شبیه اطرافیانمان بار بیاییم و به سرنوشت آنها دچار شویم.

این کتاب توسط انتشارات کتابخانه مجلس شورای اسلامی چاپ شده که به نظرم ادای دینی نسبت به تلاش کارل برای ترجمه آثار فاخر اسلامی و شرقی به زبان آلمانی قلمداد می شود.

کارل یک مسیحی معتقد بود و جالب است بدانید مثل اغلب انسانهای موفق و سرآمد، دوره هایی دشوار و ناامید کننده از حیات را نیز تجربه نموده و البته ایستاده و به راه خود ادامه داده است.

یک روز عصر ساعاتی را در بستر به تألیف اثری پیرامون نحو عبری گذراند. لحظات آخر عمر که به بیماری سختی از خانواده عجیب و ناشناخته سرماخوردگی مبتلا بود به همسرش گفت حالش خوب نیست میخوابد و فردا صبح بیدار میشود. خوابید و نیم ساعت بعد بدرود حیات گفت.

یکی از دوستان کارل در مراسم خاکسپاری او سخنرانی کرد و جملاتش را با این عبارت به پایان برد:

"سوی آسمان می رود راه ما

بر زمین جز میهمانی نیستیم

از میان بیابانها خواهیم آمد

آنجا به کنعان

اینک زیارتگاه ما،

آنک فراز، میهن ما"

راستش یاد یکی از گفتارهای آیت الله جوادی افتادم که می فرمود مشکل مبدأ برای بسیاری از مردم دنیا حل شده اما مشکل امروز جوامع بشری بی اعتقادی به معاد است.

کاش فلاسفه دنیا این رسالت ذاتی و بدیهی در تبلیغ آخرت گرایی و ضرورت پاسخگویی نسبت به نحوه گذران عمر و اعمال در عالم دیگر را به گوش جان مردمان سرزمین خویش بنشانند. دنیا بدون اعتقاد به حساب و کتاب آخرت، پوچ و بی مایه و بن بست است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نمرود هم که باشی...

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۶ خرداد ۱۴۰۲، ۰۵:۳۲ ب.ظ

عکسی از حادثه تلخ برای ایرانی مشهور در آمریکا

 

از شنیدن خبر کسالت فیروز نادری دانشمند ایرانی عضو ناسا که از گردن به پایین فلج شده است ناراحت شدم و برای شفای او دعا میکنم.

در رسانه های مجازی اما به این بهانه، فیلمی از مصاحبه این دانشمند ایرانی مقیم آمریکا دست به دست می چرخد که آرزو کرده است همه آخوندها را از بین ببرد و این طعنه زیر آن نوشته شده که حالا یکی باید بیاید خودش را جمع کند، برخی نوشته اند نتیجه بدخواهی همین است و عده ای هم البته به طنز از اثر داشتن آه و نفرین روحانیت نوشته اند و ضرورت در نیفتادن با طلاب و...

از همه این حرفها و خوبی ها و بدیهای این بنده خدا که بگذریم؛

یا ایها الانسان ما غرّک بربک الکریم؟ به قول آیت الله جوادی همه علوم اسلامی هستند و مگر میشود درباره افعال خدا سخن گفت و تحقیق کرد و تسلیم خدا نشد؟

حواسمان باشد به هر میزان قدرت و مقام و پول و شهرت و زیبایی و علم و... که برسیم در مقابل خدا و عظمت جهان خلقت، چیزی نیستیم. ما انسانها ضعیفیم و هر آن ولو در حد بستن بند کفش، به توسل و اتکال به ذات ربوبی نیازمندیم.

با این بابا کاری ندارم خدا به او هم سلامتی بدهد. اما حوادث عالم باید برای همه انسانها عبرتی باشد که دنیا را ماندگار ندانیم، خوشی ها و ناخوشی های آن پایدار نیست و هیچگاه نباید قواعد انسان زیستن را فدای لذتهای زودگذر دنیا نماییم. هر آن فکر کنیم آخرین مهلت خوب بودن ماست تا از شرارت و بدخواهی و کدورت و کینه و حسد و لجاجت فاصله بگیریم.

خیلی از داشته های مادی یا حتی معنوی ما ممکن است ظرف یک چشم بر هم زدن از دستمان برود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فرشته اجابت دعا و پیرزن پرحاشیه!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳۰ فروردين ۱۴۰۲، ۱۰:۳۵ ق.ظ

photo_2023-04-16_08-33-59_4lf3.jpg

 

پیرزن آهی  از ته دل کشید که چرا عمری از او گذشته و دعاهایش اجابت نشده است؟!

فرشته اجابت دعا فرود آمد و پرسید: مگر چه دعایی کرده بودی؟

گفت: دلم می خواست همسری نصیبم شود مهربان و صبور، تندی ها و بد زبانی های مرا تحمل کند و چیزی نگوید، نجیب و سر به زیر باشد، پولش از پارو بالا بزند، قد بلند و جوان و رشید باشد، سالم و قوی باشد، عضلات بدنش خیره کننده باشد، شهرت داشته باشد، حرف که می زند لهجه نداشته باشد، خوش سخن و با سواد باشد، قیافه جذاب داشته باشد، خوش تیپ و خوش لباس و خوش رفتار باشد، از همه مردهای فامیل سر باشد، از شهری بزرگ و مهم آمده باشد، عاشق من باشد، شغل مهمی داشته باشد، به گذشته من کاری نداشته باشد، برایش مهم نباشد عروس با دست خالی به خانه بخت می رود، خانه ای بزرگ تدارک ببیند، انتظار نداشته باشد کار خاصی در خانه انجام بدهم، همیشه مرا به سفر ببرد، هر چه می خواهم جز چشم نگوید و... آرزو کردم یا چنین شوهر با کمالاتی نصیبم شود یا اصلاً هیچ!

اکنون سالها گذشته است و در غربت و تنهایی کپک زده ام!

فرشته اجابت دعا لبخندی زد و گفت: مادر جان! دعایت همان بار اول اجابت شد! قرار نیست در این دنیا همه به هر آنچه که دلشان خواست برسند. یکی سرمایه عظیم طلب می کند. کوششی به خرج میدهد، خدا به مالش برکت می دهد؛ اما به هر آن چه رسید قانع است. یکی نمره بیست می خواهد، نوزده هم که می گیرد خدا را شکر می کند. اشکالی ندارد که انسان اهداف بزرگی داشته باشد اما اگر به آنچه خواست نرسید با کمترش کنار می آید.

فلسفه تربیتی خدا این است که انسان ها با نقصی در زندگی خود آزمایش می شوند. هیچ کس صد در صد به همه رویاهایش نمی رسد.

کاش برای رسیدن به ایده آل هایت دعا می کردی اما به یک پله پایین تر هم قانع و شاکر بودی و به قسمت و مصلحت خدا ایمان داشتی. دعا کردی یا همه یا هیچ! هیچش اجابت شد چون منطقی تر و به حقیقت نزدیک تر بود.

تغییر در زندگی، مستلزم تغییر در باورها و افکار است.

تکمله:

تفکر همه یا هیچ یک از تفکرات منفی است که در افراد مبتلا به اختلال پانیک، افسردگی یا سایر مشکلات مربوط به اضطراب رایج است. وقتی به صورت همه یا هیچ فکر می کنید، نظرات خود را افراطی بیان می کنید. همه چیز - از نگاه شما به خودتان تا تجربه زندگی - به عبارات سیاه و سفید تقسیم می شود. این باعث می شود که پدیده ها اصطلاحا در نظرتان خاکستری نباشد.

تفکر همه یا هیچ چیز اغلب شامل استفاده از اصطلاحات مطلق است مثلا هرگز یا همیشهاین نوع تفکر غلط همچنین می تواند ناتوانی در دیدن گزینه های جایگزین در یک موقعیت یا راه حل یک مشکل را شامل شودبرای افراد مبتلا به اضطراب یا افسردگی، این اغلب فقط به معنای تصدیق نقص در یک موقعیت خاص است. افرادی که طعمه یک ذهنیت همه یا هیچ می شوند معتقدند که یا کامل باید در زندگی موفق باشند یا کاملاً شکست می خورند.

افراد مبتلا به اختلال پانیک یا وحشتزدگی اغلب مستعد این نوع تفکر هستند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دل

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۵ فروردين ۱۴۰۲، ۰۱:۰۱ ب.ظ

نوار قلب چیست؟ | هر آنچه باید بدانید – فرادرس - مجله‌

 

نماز جمعه تمام شد. هوا گرم بود. در آفتاب تابستانی تند ماه رمضان با زبان روزه رفتیم بیمارستان. مقابل در بیمارستان نگهبان جلو ما را گرفت و به بهروز گفت:

آقا! این ساعت کجا؟ ساعت ملاقات نیست!

بهروز گفت: میخواهیم برویم ملاقات زینب شیرسوار!

عموما هر جا می رفتیم بهروز به خاطر سپاهی بودنش و کسانی که اسمش را شنیده بودند خودش را ندیده بودند، طوری خودش را معرفی می کرد که شناخته نشود. نگهبان گفت: همان بچه نوزاد؟

بهروز گفت: بله!

گفت: بچه فوت کرد!

همان جا مقابل در نگهبانی پاهایم شل شد. چنان از این خبر ناگهانی شوکه شدم که نمی دانستم چه کار کنم...

... بعدها بر حسب اتفاق با دختر همان نگهبان بیمارستان آشنا شدم. فهمیدم نگهبان در سن 24 سالگی فوت کرده است. وقتی دختر نشانی داد و گفت پدرم نگهبان بیمارستان ولی عصر قائمشهر بود به شوخی گفتم:

من یک خاطره بدی از بابایت دارم. خیلی بد اخلاق بود!

+++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++++

وقتی که حاجی داشت آن سخنرانی قشنگ و با صلابت را برای ناصر می کرد، ما همراه با جنازه ناصر بهداشت در حال گوش دادن به سخنرانی حاجی بودیم. کنار من هم خانم بلباسی ایستاده بود، هنوز آقای بلباسی شهید نشده بود.

یک خانم که مثل ما ایستاده بود و داشت به حرفهای حاجی گوش می داد با صدای بلند گفت:

نمی دانم این شیرسوار اصلا کی هست که همه را به کشتن می دهد و خودش هنوز زنده است. ان شاءالله زنش بی سرپرست بشود، بچه هایش یتیم بشوند!

من همان لحظه بی اختیار دست محمدعلی را محکم گرفتم و رو برگرداندم، زن را که دیدم شناختم. یادم آمد برادر شوهرش شهید شده بود. با حاجی یکی دو باری خانه شان رفته بودیم، شوهرش رزمنده بود و فوق العاده حاجی را دوست داشت. وقتی این حرفها را زد گفتم:

حرفت تمام شد؟

گفت: بله چی شده مگر؟

گفتم: من زن شیرسوار هستم. این هم بچه شیرسوار هست. آن هم که دارد سخنرانی می کند را که می شناسی، شیرسوار هست. شوهرهای ما در خط مقدم هستند، کنار بقیه رزمنده ها!

همین طور بهت زده داشت نگاهم می کرد. شک نداشتم مرا شناخت. حتم دارم یادش آمد که خانه اش رفته بودیم.

همان جا فامیلی همسرش به یادم آمد. من هنوز همسر حاجی شیرسوار هستم و خبرها زود به من می رسد؛ بعدها زندگی این زن از هم پاشید. پسرش قاتل شد و خودش و همسرش در به در شدند.

حالا گاهی که از خیابان جویبار از همان راهی که به داخل شهر می آید رد می شوم، هنوز هم جگرم را می سوزد. برای آن نفرین هایی که کرد بخشیدمش، ولی نمی دانم چرا بعضی از بخشش ها بی آنکه بخواهی در خاطرت می ماند.

کتاب شیرسوار، خاطرات همسر سردار شهید جعفر (بهروز) شیرسوار، به قلم حسن و حسین شیردل، نشر هاجر، صفحات 70، 73، 157

  • سیدحمید مشتاقی نیا