اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۷۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «داستان فتنه» ثبت شده است

این مستند، ناقص و سطحی بود

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۸ دی ۱۴۰۱، ۰۸:۱۰ ق.ظ

مستند «به بهانه آزادی» پخش می‌شود

 

امیدوارم سطح تحلیل مسئولان ارشد نظام در محدوده نگاه سازندگان مستند "به بهانه آزادی" نباشد. این مستند بیشتر چیزی شبیه بولتن تصویری یکی از نهادها و خبرگزاری وابسته بود و نتوانست نگاه عمیق و تحلیلی جامع درباره اغتشاشات اخیر ارائه دهد. درست مثل این می ماند که کتابی را از نیمه باز کرده و بخوانیم و مقدمه و سیر و گره های قصه را قبل از رسیدن به اوج داستان نادیده بگیریم.

اینکه بعضی سلبریتی ها در دامن زدن به آشوبها و تحریک افکار عمومی و انتشار مطالب کذب نقش اساسی داشتند حرف درستی است و باید دید آیا دستگاه قضا شهامت برخورد بی اغماض با آنها را خواهد داشت یا نه اما باید به این پرسش هم پاسخ داده میشد که چه کسانی در این سالها به سلبریتی سازی در کشور دست زده اند و هر روز آنتن صدا و سیما و جشنواره های رنگارنگ نهادها و سازمانها را با بزرگ نمایی از قهرمانان پوشالی پر کرده اند؟ چه کسانی اسب تراوای دشمن را آزادانه به درون خانه های مردم راه دادند؟ چرا سالهای سال است هیچ مسئولی پیگیر وضعیت اسف بار فضای بی در و پیکر مجازی که از فروش کودک تا اسلحه و مشروبات الکلی و روابط نامشروع در آن موج میزند نبوده است؟ چه کسی باید یقه مسئولان را بابت ترک فعل در عرصه فرهنگ بگیرد؟ سالهاست که توجهی به رسوخ معضل بی هویتی در نسل جوان نداریم و مدارس و دانشگاهها را به حال خود رها کرده ایم تا تبدیل به کشتزار تفکر شوم دشمن شود.

چرا عملکرد ضعیف مسئولان دو رو و بی تدبیر دولت قبل و نقش آن در ایجاد کینه و عقده نسبت به نظام بیان نمی شود؟ آن قدری که مستندسازان محترم تلاش کردند عدالتخواهان را در ردیف اغتشاشگران نشان دهند انصاف نداشتند حتی اشاره ای به مطالب روزنامه های هوچی گر اصلاح طلب کنند که چگونه بر تنور آشوبها می دمند و به اوباش هرز و هیز، غذای فکری و خوراک معنوی می رسانند. همین اصرار بر بستن دهان منتقدان دلسوز و پرونده سازی برای عدالتخواهان بود که باعث شد عَلَم مطالبه گری از دایره نظام خارج شده و دست کسانی بیفتد که اساسا عرقی نسبت به دین و میهن ندارند و سطح دغدغه های ملت مظلوم و نجیب را در حد سلف مختلط و آغوش رایگان و رابطه با جنس مخالف تقلیل دهند.

چرا تبعیض ها و بی عدالتی ها و تناقضات رفتاری و گفتاری مسئولان که مسبب گسترش بی اعتمادی مردم به نظام دیوانسالار کشور است مورد توجه قرار نمی گیرد؟ چرا کسی حواسش به مانور قدرت باندها و عناصر دانه درشت فساد در سطح شهرها نیست که با پولهای بادآورده خود به دفاتر بعضی ائمه جمعه و نمایندگان خبرگان نفوذ کرده و به ریش ملت میخندند و آه از نهاد دلسوزان و پابرهنگان نظام بلند میکنند؟ شما شهامت ندارید برخلاف همان بولتن های خودتان یقه زنگنه و جهانگیری را بابت حراج بیت المال بگیرید. حاضرید جواب بدهید چرا عنصر مشکوکی مثل حسن فریدون که از ماجرای مجلس دوم و تشکیل مجمع عقلا که به دستور امام تعطیل شد تا دخالت در ماجرای مک فارلین و دیدار با جاسوس صهیونیست که در کتاب "تماس" حسن عباسی منتشر گردید و مستندات آن باعث تبرئه وی در دادگاه شد به راحتی در ساختار قدرت رشد نموده و با کسب عالی ترین مناصب حکومتی در پی اجرای برنامه های خیانت بار فرهنگی غرب از جمله سند بیست سی و پر و بال دادن به نفوذ مجازی دشمن برآمد؛ در حالی که بهترین فرزندان این مملکت به صرف انتقاد از صاحبان قدرت به راحتی از ساختار سیاسی کشور حذف می گردند.

منحصر دانستن علت آتشی که در ماههای اخیر برافروخته شد به عناصر دست چندمی و دون پایه ای چون علی کریمی و مهناز افشار یادآور تکاپوی رسانه ای برای نسبت دادن رهبری آشوبهای کوی دانشگاه در سال 78 به منگلهای بی ریشه ای معروف به منوچ و ملوس است که در نهایت باعث ایجاد حاشیه امن برای مسببان اصلی حوادث و بستر سازی جهت تداوم آشوبها در فرصتی دیگر جهت باج خواهی سیاسی و جناحی رقبای انتخاباتی خودتان است. رقبایی که البته به رغم همه دعواهای زرگری، رفیق گرمابه و گلستان آخر هفته ها و تعطیلات در ویلاها و خوش نشینی های شبانه و شریک بنگاهها و هلدینگ های غول پیکر تجاری تان هستند.

امیدوار بودیم و البته هنوز هم هستیم غربت بچه های بی ادعای بسیج و انتظامی و واجا و خون شهیدان مظلومی چون آرمان علی وردی و عبدالواحد ریگی و مهدی زاهدلویی و سجاد شهرکی و ... و سیدالشهدای آشوبهای اخیر سید روح الله عجمیان که معارف نهفته در ضمیر پدر و مادرش عصاره فضائل انقلاب خمینی و ماکتی زیبا و مختصر از تمدن الهی اسلام بود تلنگری برای بیداری مسئولان تأثیرگذار کشور در توجه ریشه ای به انحرافات و حل معضلات فرهنگی و آموزشی و اداری و اقتصادی مملکت امام عصر(عج) باشد.

بزرگترین مطالبه گر، منتقد و عدالتخواه این کشور شخص رهبری انقلاب است که شما یقه سفیدهای همیشه در صحنه چپ و راست، متوقف در داعیه ولایت مداری لفظی و بی عمل، شِکوِه و اعتراض ایشان از بی عدالتی در آموزش، شکاف طبقاتی، تجمل گرایی مسئولان و... تا تأکید بر گسترش عدالت اجتماعی، نجات صنعت خودروسازی، حمایت از تولید ملی، توجه به زیرساختهای فرهنگی، ضرورت ارائه الگوهای بومی، برخورد با حقوقهای نجومی، اهمیت امر به معروف و نهی از منکر به خصوص در حوزه مسئولان، تقویت هویت ملی و دینی، اصالت و محوریت خانواده و تربیت فرزند، اصلاح سبک زندگی، مهار بازی دشمن در فضای مجازی و.... را نادیده انگاشته و بار ویرانی و انحراف و اشتباهات نظام دیوان سالار را بر دوش نظام معنوی امت و امامت تحمیل کرده اید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دولت در پشت پرده اغتشاشات!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۵ دی ۱۴۰۱، ۰۵:۰۶ ب.ظ

امروز در تاریخ: ۲۵ خرداد ۸۸ تظاهرات گسترده معترضان به نتیجه انتخابات در  ایران

 

یک تحلیلی هم این روزها شکل گرفته که شنیدنش جالب توجه است:

نظام اولین باری نیست که با آشوب و اعتراضات تخریبی خیابانی مواجه می شود. فارغ از بعضی آشوبهای شهری اوایل دهه هفتاد در اسلامشهر و مشهد و قزوین و... واقعه کوی دانشگاه که عناصری از دولت وقت نیز در هدایت آن نقش داشتند، حادثه بزرگ فتنه 88 که دارای شاکله رهبری و بدنه حجیم اجتماعی و حمایت بعضی بزرگان درون حاکمیت بود، شلوغی های 96 که بخاطر ورشکستگی بعضی بانکها و کارخانه ها و تجمیع معوقات دریافتی کارگران و کارکنان قراردادی صورت گرفت، آشوبهای بنزینی 98 که حتی بخشی از بدنه نیروهای انقلاب را هم دچار تردید نمود، سیستم امنیتی کشور را برای مقابله با اعتراضات خیابانی پخته و آبدیده کرده است.

سوال اینجاست نظامی که در سال 88 توانست اجتماع میلیونی معترضان که از میدان آزادی تا میدان فردوسی را مملو از جمعیت ساخته بودند پراکنده و کنترل نماید، آشوبهای گسترده بنزینی که به طور مستقیم با معشیت مردم سر و کار داشت را دو روزه جمع و جور کند، ظرف سه ماه اخیر واقعا توانایی کنترل یک مشت بچه قرتی مردنی که با اولین سیلی یا دستبند زیر گریه میزنند و به ... خوردن می افتند را ندارد؟ یا نمی خواهد؟! جمع کردن جل و پلاس جوانک های هرز و هیزی که بدلیل فاصله از واقعیتهای جامعه و مشکلات اصلی مردم نتوانستند بدنه اجتماعی قابل اعتنایی را با خود همراه کنند برای نظامی با این سطح از تجربه و اقتدار کار دشواری است؟

تحلیل شاذی که عرض میکنم در پاسخ به این ابهام شکل گرفته است:

دولت می دانست با دو قشر جوان مطالبه گر مواجه است که یارای برآوردن خواسته های آنان را ندارد. عده ای جوانان مومن انقلابی که به فرموده رهبری انقلاب، مهمترین جلوه امر به معروف و نهی از منکر را در حوزه مسئولان دانسته و بر اساس مبانی دین و عدالت علوی، بعضی رفتارها و تصمیمات مغایر با آموزه های مدیریتی و اخلاقی و اجتماعی اسلام را زیر سوال برده و معضلاتی چون شکاف طبقاتی، رانت خواری، آقازاده بازی، تبعیض در برخورد با جرایم عناصر دانه درشت، تجمل گرایی و ترک فعل بعضی مسئولان و... را به طور جدی به چالش می کشانند و مشروعیت بعضی مدیران را زیر سوال می برند.

عده ای هم جوانان بازی خورده جریان رسانه ای غرب هستند که ته آمال و آرزویشان حشر و نشر با جنس مخالف و سلف مختلط و بوسیدن در کوچه و.... است و مطالبه ای فراتر از حیطه شکم و حومه ندارند.

دولتی که تحت فشار فیفا بر خلاف فتوای مراجع اجازه حضور زنان برای تماشای مسابقه فوتبال مردان را داده بود می توانست با بدحجابی هم مثل دولتهای قبل کنار بیاید. بدیهی بود ماجرای گشت ارشاد و برخورد با بدحجابی که بدون مقدمات فرهنگی و روانی و بعد از سالها بی توجهی به مرحله اجرا رسید دیر یا زود منجر به زد و خورد و اعتراضات خیابانی می شد و بالتبع این دو قشر جوان مطالبه گر در مقابل هم قرار گرفته و توان یکدیگر را مستهلک می نمایند. طیف دست پرورده فضای مسموم مجازی با تهییج عناصر ضدانقلاب و دشمنان دین به تخریب مساجد و حمله به نمادهای مذهبی و انقلابی دست می زنند و طیف انقلابی هم با حساسیتی که بر روی شریعت و اسلام و انقلاب و شهدا دارند به واکنش و تقابل روی آورده و...

بدین ترتیب مطالبات اقتصادی و معیشتی و ارزشی و انقلابی و... به تحریف و فراموشی کشانده می شود و دولت می تواند با خیالی آسوده و در حاشیه ای امن و بی دردسر به افزایش قیمت ارز و طلا و خودرو جهت تأمین مخارج خود اقدام کند، عناصر گروهکی ضدانقلاب را در این آشفته بازار شناسایی و معدوم نماید، طرح صیانت را بی دردسر اجرا کند، تهدیدهای امنیتی در کردستان عراق را به کنترل درآورد، از چون و چرا درباره ضعف عملکرد بعضی مدیران نالایق و ناتوانی در حل مشکلات و وعده های انتخاباتی در امان بماند و...!

از نظر من اگر چه این تحلیل غیر واقعی است اما اگر دولت نخواهد اقدام قاطعی برای کنترل ناامنی های محدود ولی مستمر این ماهها انجام دهد به مرور در ذهن مردم یا لااقل بخشی از نیروهای متدین جای خواهد گرفت.

یک ماجرا هم جالب است عرض کنم. چند شب پیش به منزل دوستی دعوت شدم که از من خواست با دو پسر جوانش صحبت کرده و آنها را از ادامه همراهی با اغتشاشگران منصرف نمایم. حرفها و استدلالهای من چندان کارساز نبود و نمی توانست باعث فروکش نمودن خشم و بدبینی آنها شود. تا اینکه در نهایت همین تحلیل را برایشان توضیح دادم و اضافه کردم که مگر نمی گویید جنایت شاهچراغ و ... کار خودشان است؟! زلزله می آید کار خودشان است؟! سیل می آید کار خودشان است؟! خب این اغتشاشات هم کار خودشان است و دارند از آن نفع می برند و الا اراده کنند مثل 88 و ... دو روزه غائله را ختم میکنند!

 بندگان خدا بالاخره پذیرفتند که در سیکل معیوب اعتراضات اخیر دچار غفلت و فریب شده و با تحریف و تقلیل مشکلات جامعه، جفایی بزرگ به مردم روا داشته و حاشیه ای امن برای کم کاری مسئولان در حوزه اقتصاد و اشتغال و عدالت فراهم آورده اند. به هر حال فرضیه فوق الذکر، پر بی راه هم نیست و یک جاهایی کاربرد دارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

در تشییع آیت الله منتظری چه گذشت؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲ دی ۱۴۰۱، ۱۱:۱۰ ق.ظ

 

این روزها سالگرد ارتحال و تشییع مرحوم منتظری است. چند سال از فوت او می گذرد؟ اصلا کسی به یاد او هست؟ فوت او در سال 88 بهانه به ظاهر موجهی بود برای تحریک و تشدید فتنه و آشوب اما با گذشت ده دوزاده سال نه فتنه گران جدید نه حتی نسل قدیم فتنه گر که زیر تابوت او علیه نظام شعار میدادند توجهی به این مناسبت و گرامیداشت یاد او دارند. این خصلت آدم ها و وقایعی است که به خودی خود اصالت نداشته و یاد و نامشان صرفا جنبه دستاویز و بهانه برای رسیدن به هدفی دیگر را دارد.

روز تشییع مرحوم، حضور میدانی داشتم و گزارشی از آن را منتشر کردم که آن ایام مورد استقبال دوستان و خشم بدخواهان قرار گرفت. الان نسل جدید مخاطبان وبلاگ طبیعی است که ذهنیتی از آن گزارش نداشته باشند.

جهت مرور تاریخ و تجدید خاطرات، بازنشر گزارش آن روز را خالی از فایده نمی دانم:

 

 

حاشیه های یک تشییع!

 

این ماه ماه خونه

منافق سرنگونه

پیش از این شب رحلت علمای بزرگی را دیده بودم . میرزا جواد تبریزی و آیت الله فاضل لنکرانی که فوت کردند مردم حتی در بیرون از بیت آنها به سر و سینه می زدند و گریه می کردند . خبر ارتحال آیت الله بهجت که پخش شد گذشته از بیت آن بزرگوار ، گوشه گوشه حرم مطهر شاهد دل باختگانی بود که هر از گاه صدای هق هق گریه هایشان زوار را تحت تاثیر قرار می داد . شب قبل از تشییع منتظری نیز در بیتش حضور داشتم . صدای گریه ای از قسمت زنانه شنیده می شد ، اما مردها انگار تماشاچی بودند . بیرون بیت فقط چند نفر ایستاده بودند که اغلب ظاهری سوسولی ! داشتند و گاه صدای شوخی و خنده شان توجه دیگران را جلب می کرد . در کل خیایان صفائیه و اطراف حرم جز یک آبمیوه فروشی کنار بیت منتظری هیچ مغازه ای عکس آن مرحوم را نصب نکرده بود حتی کتابفروشی پسر آذری قمی.

یک موتور سوار را مشاهده کردم که دو پسر کم سن و سال ترک آن نشسته بودند و عکسی از منتظری که اتفاقا با کیفیتی عالی چاپ شده بود را جلوی موتور نصب کرده و در شهر گشت می زدند .

ساعت نه صبح قرار تشییع بود . ده ها نفر با قیافه هایی عجیب و غریب وارد محوطه اطراف بیت شدند . شنیده بودم که از تهران لشکر کشی شده اما برای اطمینان بیشتر با چند نفرشان گرم گرفتم . خبر تایید شد ! زن هایی آمده بودند با ظاهری که قطعا مورد تایید فتاوای منتظری نبود . جمعیت حاضر در حالی دم از تقلید منتظری می زدند که هیچ نشانه عزایی نداشتند ،به سر و سینه نمی زدند و قطره ای اشک نمی ریختند و به وصیت آن مرحوم در خصوص سیاسی نشدن مراسم تشییع بی اعتنا بودند .

 در مقابل بین بچه های بسیج شایع شده بود که آقا توصیه نموده  مراسم با احترام انجام بشود . برای همین دوستان به یکدیگر سفارش می کردند به هیچ وجه درگیر نشوید.

شعار های آنها شروع شده بود . مرگ بر دیکتاتور و ....

دیدم یکی از محافظان صانعی یقه یک بچه بسیجی را گرفته و دستور ! می دهد از جلوی بیت نامبرده که یک کوچه با خانه منتظری فاصله دارد کنار برود . به سرعت رفتم زدم روی سینه اش و متقابلا دستور ! دادم ساکت شود . رفتم لا به لای جمعیت . می گفتم لباس مشکی تان یادتان رفت؟! اغلب تمایلی به بحث نداشتند . شاید به خاطر نا آشنا بودن با فضای قم کمی دچار دلهره بودند . از فرصت استفاده کردم و در طول مسیر هر کس که دیگران را تحریک می کرد مورد تفتیش بدنی قرار می دادم . بنده های خدا جیکشان هم در نمی آمد . یکی را دیدم که خیلی پرشور فریاد می زند و دیگران شعارش را تکرار می کنند. به کناری کشیدمش و بازرسی اش کردم . کسی به خاطر ش جلو نیامد . طفلک آب دهانی قورت داد و گفت : زشته ! جواب دادم : مواظب دستم هستم ! جلوی فیلمبردارهایشان را می گرفتم و می خواستم تا کارت یا مجوزشان را نشان بدهند آنها نیز به سرعت صحنه را خالی می کردند .

دلم برای منتظری سوخت . همه راه تا حرم ، آقایان تا می توانستند علیه دولت و نظام شعار دادند اما گویا عارشان می آمد لااله الااللهی را نثار روح نیازمند وی بنمایند .نماز میت را آیت الله شبیری زنجانی به عهده گرفت و این موضوع نشان داد که حتی از منظر مسئولین بیت منتظری نیز صانعی جایگاه علمی پایینی دارد .جالب است وسط نماز یکی با موبایلش بازی می کرد بعضی سرشان را چرخانده و خارج از مسیر قبله را نگاه می کردند و ... خلاصه روح آن مرحوم عروسی گرفت !!

بعد از نماز دباره شعار های موهن به نظام شروع شد .  جالب است که موقع پخش نوای قرآن و حتی سخنرانی مرحوم منتظری از بلندگوهای حرم نیز عزاداران! کار خودشان را می کردند .بچه ها که بیشتر در فیضیه اجتماع کرده بودند ترجیح دادند همچنان به فکر آرامش باشند . با سه چهار نفر از دوستان کنار جمعیت رفتیم و تمثال های مبارک امام و آقا را روی دست گرفتیم . آن وری ها گاهی نزدیک می آمدند نگاهی می کردند و می رفتند گاهی هم سر بحث داشتند که جوابشان را می دادیم . این وسط برخی دوستان روشنفکر بسیجی! دلواپس شده بودن و مدام توصیه می کردند شما کم هستید ممکن است به امام توهین کنند بروید فیضیه و .... دوست خوبم سید محسن احمدی که تصویری بسیار زیبا از حضرت امام در دست داشت با خونسردی می خندید و پاسخ می داد : خط مقدمی ها همیشه کم هستند . به اندیشه امام توهین شده و ...

عبدالله نوری را دیدم که در حلقه فشرده چند جوان خودش را به حرم رسانده بود . رفتم مقابلش و فریاد زدم آقای نوری ! ما مقلدان امام خامنه ای هستیم به شما هم توصیه می کنم پیرو امام خمینی باشید و ...با صورتی سرخ ! خونسرد بود و سر تکان داد . او که گویا در جایگاه مخصوص جایی نداشت روی سکویی در حاشیه حرم نشست . اطرافیانش دیگران را دعوت می کردند تا سر جایشان بنشینند . شاید قصد صحبت داشت .جالب است که خیلی از سبزها هم او را نمی شناختند و از یکدیگر نامش را می پرسیدند. بچه ها داشتند با عکس امام می آمدند که شیخ بلند شد و رفت پی کارش.

اذان که شد دیگر کاسه صبر بچه های بسیج لبریز شد . توهین به آقا در حرم برایشان قابل هضم نبود . جمعیت حزب الله که به راه افتاد جبهه مقابل زود صحنه را ترک کرده و به طرف بیت منتظری عقب نشینی نمودند . خون بچه ها به جوش آمده بود . بچه های قم پیش از این نیز در مواجهه با شرارت های بیت منتظری و دراویش مفسد که به تخریب خانقاهشان منجر گردید روح سلحشوری شان را به اثبات رسانده بودند . با این که ایام محرم هزاران نفر از طلاب برای تبلیغ به خارج قم می روند اما جمعیت بسیار قابل ملاحظه بود. خیلی ها آمده بودند . جانبازهای با عصا پیرمردهای لنگان و حتی برخی جوان ها با ظاهری متفاوت تصاویر کوچک و بزرگ امام و رهبری را به دست گرفته یا روی پیشانی می چسباندند. رفتم جلو و به خیلی هایشان یک ماچ هدیه دادم . حضور خواهران انقلابی نیز بسیار چشمگیر بود .

بچه ها هرچه به بیت منتظری نزدیک تر می شدند جمعیت مقابل کمتر و کمتر می شد .شعار اگر بسیجی نیود صدام یزید بابات  بود ! پاسخ دندان شکنی در مقابل اهانت گران به ساحت بسیج به حساب می آمد .نیروی انتظامی دخالت کرد و جلوی بچه های بسیج را گرفت . عده ای توانستیم از حلقه آنها عبور کنیم. درگیری مختصری داشتیم .آن وری ها همچنان مغرورانه شعار می دادند و هم قسم شدند! بیت آقایشان را تنها نگذارند .درهای بیت بسته شده بود .لنگه کفش و چند شی دیگر به طرف بچه های بسیج پرتاب گردید که پاسخ متقابل را در پی داشت .  می شنیدیم که بین خودشان می گویند: اینها شعار می دهند تخلیه می شوند و می روند . خوب به خودشان روحیه می دادند!

دو سه نفری عکس امام و آقا را پاره کردند . بچه ها آنها را نشان کردند و با یک یورش دستشان را گرفته و به این طرف کشاندند تا کمی نصیحت شوند!

نیروی انتظامی شکاف بدی بین بچه ها ایجاد کرده بود. رفتم جلوی چند تا از درجه دارها را گرفتم و داد زدم کتکش را بچه های حزب اللهی می خورند حقوقش را شما می گیرید ...جلوی ما مرد شدید و شاخ و شانه می کشید؟ جگر دارید رو به روی آنها بایستید ...مگر کار آنها جرم نیست ؟چرا کسی دستگیر نمی شود و ....

اغلب آنها سعی می کردند دعوت به آرامش کنند. جمعی از دوستان شعار دادند : نیروی انتظامی تفکر تفکر! ماموری بود با لهجه شیرین آذری ، خنده ای کرد دستی به سرش کشید و گفت : چیزی به ذهنم نمی آید !

این وسط بچه ها زیرکی خوبی نشان دادند . عده ای کوچه را دور زده و از طرف دیگر وارد معرکه شدند . سو سول ها خودشان را که در محاصره دیدند شهامت شان رنگ باخت . فحش ها را گذاشتند کنار و شروع کردند به خواندن دعای فرج! یکی داد زد رو به قبله! همه رو به قبله ایستادند با اندکی فاصله حدود صد و هشتاد درجه ! یاد قرآن سر نیزه افتادیم . چاره ای نداشتند مجبور بودند قسمشان را بشکنند . با عجز و ناله از نیروی انتظامی خواهش می کردند وساطت کنند تا بتوانند از مخمصه رها شوند . کوچه ای باز کردیم تا گورشان را گم کنند .فریاد شکوهمند نصر من الله و فتح قریب دل ها را روشن ساخت .کسی وارد بیت نشد . داشتیم متفرق می شدیم که شایعه شد موسوی داخل بیت منتظری است . سیل جمعیت دوباره به آن سمت یورش برد. مردم می گفتند : به این قوه قضائیه که امیدی نیست بگذارید خودمان کار رایکسره کنیم .فرماندهان انتظامی قسم خوردند این خبر صحت ندارد . بچه ها به طرف منزل صانعی رفتند و با شعار صانعی ، بی بی سی پیوندتان مبارک! به مواضع دشمن شادکن ایشان ادای احترام نمودند! تصویر مقام معظم رهبری و امام روح الله بر روی شیشه های بیرونی بیت نصب شد . سپس دوستان به طرف بیت رهبری رفتند وبا مقتدایشان تجدید پیمان نمودند . عصر آن روز و شب نیز بچه ها در صحنه بودند .به اعتقاد ما باید کاری می کردیم که جوجه منافق های رذل ، هوس نکنند برای سوم و هفتم پا به قم بگذارند . در نخستین روزهای محرم ، شور و حال عاشورایی بچه ها دیدنی بود . جای همه عاشقان اباعبدالله و عدالت خواهان را خالی کردیم . بعضی از برادران انتظامی که گویا در درگیری های پس از انتخابات تهران نیز حضور داشتند از واکنش پر صلابت بچه ها خوششان آمده بود و می گفتند شما انتقام ما را هم از آشوب گران گرفتید . به شوخی می گفتیم از این به بعد هر نقطه ای که آشوب شد سرکوبش را کنترات ! پذیراییم . بعد از ظهر هم بچه ها راهپیمایی کردند. شب من دیگر در قم نبودم .اما بچه ها خودشان را به مجلس ترحیم منتظری در مسجد اعظم رساندند . هیچ یک از مراجع حضور نداشتند . از روحانیون سرشناس فقط صانعی آمده بود. بچه ها فرصت را غنیمت شمردند و شعار صانعی صانعی این آخرین اخطار است را سر دادند . صانعی گریخت و بچه ها دوباره بیت منتظری را به محاصره در آورده و تابلوی دفترش را پائین کشیدند . گویا این پیروزی به کام دوستان شیرین آمده ! آنان همچنان تجمعاتی را در شهربرگزار می کنند . شعار زیبای شهر مقدس قم جای منافقین نیست هنوز در خیابان های این شهر به گوش می رسد .

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دیکتاتوری صهیون

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۹ آذر ۱۴۰۱، ۱۰:۲۷ ق.ظ

الف الف پاریس

 

مستندی دیشب پخش شد از شبکه مستند سیما با نام اوین پاریس به کارگردانی حسین شمقدری که محوریت آن بر مدار تجربیات و سرگذشت و نگرشهای جدید حمزه غالبی قرار داشت. غالبی در سال 88 مسئول کمیته جوانان و دانشجویان ستاد انتخاباتی موسوی بود. فارغ از برخی نظرها و مسائل مطرح شده در این فیلم، یک تکه جالبی داشت که بسیار قابل تأمل است.

حمزه غالبی که در دانشگاه پاریس درس خوانده بود می گفت: یک بار قرار شد جلسه ای با موضوع نسبت اسرائیل با آپارتاید در دانشگاه برگزار شود. ریاست دانشگاه پاریس با این بهانه که بعضی دانشجوها مخالف این موضوع هستند و ممکن است جلسه با تنش همراه شود مجوز برگزاری آن را صادر نکرد. طراحان جلسه توانستند حدود 2800 امضا از دانشجویان در موافقت با برگزاری آن جمع آوری کنند که عدد قابل ملاحظه ای بود. ریاست دانشگاه که دید چاره ای جز موافقت با آن ندارد دو روزی که قرار بود سمینار برگزار شود در ورودی دانشگاه را قفل زد و دانشگاه را به طور کامل تعطیل کرد! در فرانسه ای که نقد بالاترین مقامات سیاسی آزاد است نقد رژیم صهیونیستی با ممانعت و سانسور مواجه می شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اینم یه نظره!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۷ آذر ۱۴۰۱، ۱۱:۰۵ ق.ظ

فک کنم آخرش نظام به اینجا برسه که کاش احمدی نژادو لاریجانی رو تایید صلاحیت میکرد، درسته چیزی به رییسی نمی ماسید؛ اما در عوض آمار مشارکت نجومی می شد و اعتبار نظام میرفت بالا، ملتم تو مناظره ها و بحثا سرگرم میشدن، خونه پرشم درگیری و بزن بزن میشد تو چارچوب انقلاب نه لااقل تو چارچوب اسلام بود از یه حدی جفتک زدنها بالاتر نمی رفت، نمی شد وضعیت امروز که مطالبه گری بیفته دست یه مشت زامبی هرزه و روسپی هرجایی که ورای محدوده ناف و حومه دغدغه ای ندارن.

اومدیم جلوی دوقطبی چپ و راستو بگیریم، گرفتار دوقطبی حیوانیت و انسانیت شدیم. وقتی فکر و راهبرد ذهنی جامعه دست انبوه رسانه های دشمنه، لااقل با پیش دستی، حوادث روزگارو مدیریت کنیم!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهید امیرحسام ذوالعلی

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۴ دی ۱۳۹۹، ۰۴:۳۰ ب.ظ

تولد:تهران- 1/10/1365

شهادت: توسط منافقین و فتنه گران- تهران- 10/10/1388

مزار: بهشت زهرا(س)

 

=از بچگی اش قوی بود. وقتی به دنیا آمد پرستار بیمارستان توی یک ظرف، گل پسرم را آورد. دستش را محکم گرفته بود به ظرف. همه تعجب کرده بودند. یکبار هم از پشت بام پرت شد پایین؛ اما به قدری تسلط داشت که با پایش به زمین رسید و آسیبی ندید.

=یاد ندارم برای نماز خواندن به او تذکر بدهم یا مثلا گفته باشم پسرم نمازت را بخوان. وظیفه خودش می‌دانست و با شور و اشتیاق تکالیف دینی را انجام می داد. هر چند که هنوز به سن تکلیف نرسیده بود.

=کلاس دوم دبستان بود. ماه رمضان که شروع شد از من خواست برای سحر بیدارش کنم. خیلی ذوق روزه گرفتن داشت. به چهره معصومش که نگاه کردم دلم نیامد صدایش کنم. هنوز برای روزه گرفتن خیلی کوچک بود. وقتی دید بیدارش نکردم بدون سحری روزه گرفت. چند روز به همین ترتیب گذشت. مجبور شدم بیدارش کنم.

=گاهی اوقات به من می‌گفت «مامان،می‌گن بهشت زیر پای مادرانه، می‌شه زیر پاتون رو ببینم؟» با همین ترفند شروع می‌کرد به بوسیدن پاهایم.

 

=از کلاس اول راهنمایی، بالای همه برگه‌هایش می‌نوشت «بسم رب الشهداء و الصدیقین». حتی روی جزوه‌های مدرسه و دانشگاهش. یک بار هم نوشتن این عبارت را، فراموش نکرده. عاشق شهادت بود...

=یک روز به من گفت: «خدا کنه مثل حضرت علی‌اکبر (ع) شهید شم» وقتی به او اعتراض ‌کردم، ‌گفت «بابا! خودتون رفتید جبهه حالا که نوبت ما شده می‌گین این حرف‌ها رو نزنم؛ شما باید برای ما آروزی شهادت کنین.»

=خودش را وقف اهل بیت کرده بود. نزدیک محرم که می شد دیگر در خانه پیدایش نمی کردی. اگر کاری داشتی باید سراغش را در هیئت عزاداری می گرفتی. کار راه انداز هیئت امام حسین بود. از مشکی پوش کردن در و دیوار هیئت گرفته تا آماده کردن داخل مجلس عزاداری؛ هر کاری که از دستش بر می آمد انجام می‌داد. از بچه های هیئت که درباره اش می پرسیم می گویند یک تنه کارهایی می کرد که ما چهار پنج نفر با هم، از پس آن کارها برنمی‌آمدیم.

=از نیروهای حفاظت هواپیمایی سپاه توی فرودگاه امام خمینی(ره) بود. مدتی که گذشت به تکاپو افتاد از آنجا انتقالی بگیرد برای فرودگاه مهرآباد. بیشتر از هفت ماه به این در و آن در زد. موفق نشد. آمد و موضوع را با من مطرح کرد و گفت: «بابا، پوشش و حجاب مسافرایی که به فرودگاه رفت و آمد دارن مناسب نیست. این جوری به گناه می افتم.» دلیلش را که شنیدم خودم پیگیر شدم.

 روزی که می خواست خودش را به مهرآباد معرفی کند شهید شد...

 

= اهل امر به معروف و نهی از منکر بود. یک بار با دو نفر از دوستانش سوار موتور بودند که می بینند یک پسر جوان برای چند تا دختر ایجاد مزاحمت کرده. از موتور پیاده شده و رفته بود برای تذکر به پسر مزاحم. کار به درگیری می کشد و تا دوستانش می آیند، طرف یک مشت به صورت حسام می زند و پا می گذارد به فرار. نگذاشته بود کسی دنبال پسر جوان برود. برایش مهم بود که از گناهی جلو گیری کرده. حالا یک مشت هم در راه خدا بخورد مهم نیست.

 

=انرژی زیادی داشت. یک جا بند نمی شد. با وجود مشغله کاری، هیچ وقت برای بسیج و مسجد کم‌ نگذاشت.

=پرسیدم: «چه طوری فرصت می‌کنی به همه این کارها برسی؟». می‌گفت: «نیت که برای قرب به خدا باشه، آدم احساس خستگی نمی‌کنه که هیچ، تازه وقت هم برکت پیدا می‌کنه. بعدشم اگه کار عاشقونه برای خدا باشه، تأثیر‌گذار می‌شه».

=سر و وضعش همیشه مرتب بود، لباس هایش هم معطر. چند جور عطر داشت. برای هر جا عطر خاص خودش را می زد. نماز که می رفت یک جور عطر می زد، برای مهمانی رفتن جور دیگر.

 

بعد از ظهر عاشورای 88، وقتی شنید به عزاداران ابا عبدالله بی احترامی شده، بغض گلویش را گرفت. زد زیر گریه. دلداری اش دادم. گفتم: «عزیزم. درسته که این غصه بزرگیه ولی ما این جور چیزا رو  زمان بنی‌صدر و منافقین هم دیدیم. این شگرد دشمنای نظامه، اون زمان هم مثل امروز یک عده فتنه‌گر می خواستن به انقلاب ضربه بزنن.» با چشمهای اشک آلود نگاهی به من انداخت و با بغضی که توی گلو داشت گفت «بابا؛ من از  اینکه این طور به امام حسین (ع)، امام خمینی (ره) و حضرت آقا بی‌حرمتی شده، قلبم آتیش گرفته. نمی‌تونم باور کنم که ما باشیم و یک عده‌ جرأت کنن این جوری به مقدسات توهین کنن.»

 =سه روز مانده به شهادتش آمد و از من خواست برایش دعا کنم. خوب مادر همیشه برای بچه هایش دست دعا بلند می کند. همین را هم به امیر حسام گفتم؛ اما این بار دعای مخصوص می خواست. گفتم: «دعا می‌کنم عاقبت بخیر شی.» انگار که دنبال دعای دیگری از زبان من بود، گفت: «مادر دعا کن شهید شم.»

=خودش که آماده شده بود برای پرواز. پیش از رفتنش آرام آرام ما را هم آماده می کرد. رفته بود روی یک بنر عکس شهدای جنگ را چاپ کرده بود. لابه لای عکس ها یک جای خالی گذاشته بود و می گفت: «این جای خالی برای منه.»

=توی راهپیمایی نهم دی که مردم دوباره حماسه آفریدند و ارادتشان به سیدالشهداء را به رخ جهانیان کشیدند امیرحسام هم شرکت کرد. کفن پوشیده بود. انگار که روی زمین نباشد. وقتی برگشت دوستانش می گفتند: «حاج خانوم حسام رو جزء شهدا حساب کن.»

نور بالا می زد...

 

=فردای آن روز رفت دانشگاه. ساعت دومی که کلاس داشت با فراخوان بسیج از دانشگاه زده بود بیرون. خودش را رساند به محل تجمع منافقین. شناسایی‌اش کرده بودند شاید. با یک تصادف ساختگی زیرش گرفتند.

=برده بودندش بیمارستان. سه بار رفته بود توی کما و به هوش آمده بود. دکترش می گفت هر بار که به هوش آمده یا حسین گفته و یا زهرا. شرایطش طوری بود که امید به زنده بودنش داشتیم. اما خدا امیر حسام را گلچین کرد و برای خودش برد.

خوشا به حالش که آخرین زمزمه لبهای همیشه خندانش نام حسین بود...

 

=وقتی جنازه‌اش را آوردند و خواستند نماز بخوانند برای آخرین بار رفتم تا در آغوش بگیرمش. نوازشش کردم. کیسه پلاستیکی دور بدنش کشیده بودند. طوری مجروح شده بود که هنوز بدنش خونریزی داشت. وقتی توی قبر گذاشتندش پارچه کفن را کنار زدند. تازه آنجا بود که صورتش را دیدم. بالای پیشانی اش زخم برداشته بود. هنوز هم روی صورتش لبخند داشت. این بار اما به شهادت می خندید.

به کوشش مهدی قربانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهید میثم مقبولی

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۴ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۰۷ ق.ظ

تولد:تهران- 23/9/1367

شهادت: توسط منافقین و فتنه گران-19/11/1388

مزار: بهشت زهرا(س)

=مادربزرگ، دوران سربازی میثم، میزبانش بود. زیاد عادت کرد به او. این بغض الانش اما، فقط از سر عادت به حضور میثم نیست، خودش می‌گوید:«با نوه‌های دیگه‌م فرق داشت، یک وقت می‌دیدم، رفته توی اتاق و در رو بسته، می‌‌گفتم خدایا چه کار می‌کنه؟! می‌رفتم، می‌دیدم نشسته به دعا و نماز.»

=دلش برای همه می‌‌سوخت.  می گفت دوستش برای دخترهای کم‌بضاعت، جهیزیه درست می‌کند. یکبار با دوستش رفته و کلی خرید کرده بودند. تا وسایل توی یخچال عروس را هم گرفته بودند.

=لحظه‌لحظه‌ زندگی اش برایمان خاطره است. صبرش،‌ آرام بودنش. میثم خیلی خوب با دیگران اخت می‌شد و انس می‌گرفت؛ با آنها که فقر مالی داشتند و دستشان کمی خالی بود، بیشتر البته.

=زمان بسیجی شدن را یادم نیست، شاید مثلاً از 12 سالگی‌اش، دیگر اغلب وقت‌ها، توی مسجد بود و پایگاه بسیج. همراه با پسرعموهایش می‌رفت. دیگر برای ما نبود، برای بسیج بود.

=از این همیشه بودنش توی مسجد و پایگاه، ناراحت نبودیم. جای بدی که نمی رفت. تغییر در رفتارش را به خوبی می دیدم. با هم‌سن و سال‌هایش فرق می‌کرد. خیلی‌ها را تشویق به حضور در بسیج کرد و حالا خیلی از دوستانش که به ما سر می‌زنند، می‌گویند به تشویق میثم وارد بسیج شده‌اند و اگر به جایی رسیده‌اند، مدیون او هستند.

=پسر فهمیده ای بود. موقعیت کاری مرا درک می‌کرد. با بود و نبودم می‌ساخت. هیچ‌وقت نشد تحمیل کند که مثلاً باید فلان چیز را برای من بخری.

=یک زمانی وضعیت کاری من طوری شد که باید به منطقه‌ای پایین‌تر می‌رفتیم. با میثم مشورت کردم. گفت: «من پشت مانتیور هستم، ولی از اینجا حواسم به شماست. نمی‌خوام این موی سیاه، سفید بشه.» به مادرش گفت: «اثاث‌ها رو جمع کن بریم. حرف ما فقط یکیه  و اونم حرف باباست.»

 

=از این که با حجاب باشم خوشحال می شد. وقتی می دید آن طوری که باید در قید حجاب نیستم به هر وسیله ای که شده تلاش می کرد اهمیتش را برایم جا بیاندازد. نشد بد اخلاقی کند یا برخورد بدی داشته باشد. با مهربانی می گفت: «خواهر! اگه قول بدی حجابت رو کامل کنی هر هفته برات یه روسری می خرم.»

حجاب و پوشش الانم را مدیون میثم هستم. مدیون تشویق ها و دلسوزی های برادرانه اش.

=پای رایانه اش که می نشست، قرآن می‌خواند. صوت تلاوت های زیادی را روی سیستمش گذاشته بود. هم کار می‌کرد، هم قرآن گوش می‌داد. به من هم سفارش می‌کرد و می‌گفت: «قرآن خوندنت رو ترک نکن؛ قرآن اگه از خونه ای بره، نور رفته.»


=بعد از تمام شدن سربازی‌اش بود. یک شب دیدم خانواده، ناراحت هستند. علت را که جویا شدم، گفتند: «میثم باحرفاش اذیت می‌کنه، می‌گه می‌خوام شهید شم.» گفتم: «جدی نگیرید!»

 دیدم با ایما و اشاره و زیر لبی می‌گوید: «من نمی‌مونم، قراره شهید شم.»

 

=توی اغلب شلوغی‌های سال 88 بیرون بود. وقتی هم که می‌آمد، حرفی نمی‌زد. گاهی که غیرت انقلابی‌اش زیاد به جوش می‌آمد، از خانه می‌زد بیرون. تاب ماندن نداشت، تا نیمه‌های شب بیرون بود. یک بار دیدم نشستن و برخاستن، برایش سخت شده است. پرس‌وجو که می‌کردم حرفی نمی‌زد. بعدها اتفاقی دیدم که باتوم خورده و پایش کبود شده. یک بار هم زنی با چاقو خواسته به پهلویش بزند که با زیرکی چاقو را گرفته بود.


=نمی‌شد بگوییم که نرود، ناراحت می‌شد. حرف از شهید شدنش می‌زد این آخری‌ها. اصلاً خبر داشت که قرار است آسمانی شود و برود. بعدازظهر بود. می‌خواست برود بسیج. وضو گرفت. گفتم: «هنوز تا مغرب خیلی مونده...» گفت: «فکر می‌کنید برای نماز وضو می‌گیرم؟! این وضوی شهادته.»

 

=صبح بود و خانه تنها بودم. مادرش زنگ زد که میثم را گرفته‌اند. قضیه برایم خیلی مهم نبود. آن وقت هم ما نمی‌دانستیم مسئول اطلاعات عملیات پایگاه است، بعد از شهادتش فهمیدیم. بعد که مجدداً زنگ زدند مغازه و دیدم برادرم هم سر کار نرفته، شک من جدی شد. اول گفتند بیمارستان است و بعد فهمیدیم در پزشک قانونی کهریزک باید دنبالش باشیم...

=میثم مشغول گشت بود. نیمه‌های شب در یکی از کوچه‌های فرعی، یک مزدا3 با سرعت بالای 100 کیلومتر که در خیابان فرعی خیلی عجیب به نظر می‌رسد به میثم می‌زند...

=در حال گریه و ناراحتی بودم در پزشکی قانونی. خانمی آمد دنبالم، نسبت من و میثم را پرسید. گفتم پدرش هستم. من را برد داخل اتاقی که برای اهدای اعضای بدن بود. به اصطلاح خودش مقدمه‌چینی کرد، اما من از اولش هم راضی بودم. می‌دانستم چه می‌خواهد. گفت ما دریچه قلب و استخوان دستش را می‌خواهیم. من مشکلی نداشتم، به مادرش زنگ زدم، او هم راضی بود. هر دو می‌دانستیم که میثم خودش چنین چیزی را می‌خواهد و دوست دارد.

هم در زنده بودنش خدمت کرد و هم بعد از رفتنش.

=از شهادتش ناراحت نیستم، با این که تنها پسرم بود. اصلاً آمادگی‌اش را داشتم! حالا نه اینکه نحوه شهادتش اینطور باشد، ولی خوابش را دیده بودم. توی خواب به من گفتند که یک بچه بیشتر نداری؛ فقط یک دختر. خواب را حتی به مادرش نگفتم.

حالا وقتی این اتفاقات را کنار هم می‌گذارم، می‌بینم همه چیز روال عادی خودش را داشته، خدا کار خودش را کرده، من هم شکرش را می‌کنم.

به کوشش مهدی قربانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شهید سید حسین اسلامی

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳ دی ۱۳۹۹، ۱۰:۵۱ ق.ظ

تولد: تهران- 13/7/1363

شهادت: توسط اراذل و اوباش- خیابان خاوران- تهران- 10/6/1383

مزار: بهشت زهرا(س)

 

=از وقتی پایش به هیئت باز شده بود حال و هوای دیگری داشت. یک روز آمد و پرسید: «مادر به کی می گن ناکام؟» گفتم: «کسی که رخت دامادی نپوشیده از دنیا بره.» چیزی نگفت و رفت. چند روز بعد آمد و گفت: «نه مادر توی هیئت بودم مداح می گفت ناکام کسیه که کربلا نره و بمیره.» دیگر روی دست بند نبود. همه اش التماس می کرد بگذاریم برود کربلا. زمانی بود که تازه حکومت بعثی صدام سقوط کرده بود. چون امنیت نداشت اجازه ندادیم برود. با اینکه خیلی دوست داشت حرف ما را زمین نزد.

بالاخره قسمتش شد. به آرزوی دلش رسید. هنوز برنگشته دلش هوایی شده بود می گفت: «من باید دوباره برم. نمی دونم چه کششی توی زیارت امام حسینه. قبلاً که نرفته بودم دوست داشتم برم، ولی نه تا این حدی که الان دوست دارم.»

 

=یکسال قبل شهادتش بود. داشتیم از هیئت بر‌می گشتیم. جلوی در هیئت کنار خیابان پسر معلولی را دیدیم. نمی توانست راه برود خودش را روی زمین می کشید. سید حسین رفت کنارش. احوالپرسی کرد. اسمش را پرسید. حسابی گرم گرفت. دست نوازش روی سرش کشید و با حالتی که انگار دوست قدیمی اش را دیده، پرسید: «محسن جان کجا بودی؟ چرا نیومدی هیئت؟» بعد هم گفت: «شام خوردی یانه؟» وقتی فهمید شام نخورده، دستش را گرفت و آوردش خانه. حالا نه طرف را دیده و نه می شناسد. سفره را انداختیم وسط حیاط، غذایی که از هیئت آورده بودیم با هم خوردیم.

=چند روز بعد که خسته و کوفته داشتیم از سر کار می آمدیم خانه، باز محسن را دیدیم. رفت پیشش. به من گفت: «تو برو خونه من رفیقم رو دیدم می خوام احوالش رو بپرسم.» داشتم سمت خانه می رفتم که دیدم یکی از دوستان سید با موتور از کنارش رد شد و یک حرف توهین آمیزی به محسن زد. بنده خدا خیلی خجالت کشید سرش را انداخت پایین. خودش را روی زمین می کشید و می رفت. سید رفت دنبالش. شروع کرد به دلداری دادن محسن. چقدر سعی می کرد که یک جوری از دلش در بیاورد. می گفت: «محسن این رفیق منه. با تو نبود که، حرفی که زد به من بود. اصلا‍ً هر وقت منو می بینه این حرفو بهم میزنه.»

اینقدر گفت تا محسن را خنداند.

 

=رفته بود سراغ رفیقش. گفته بود: « من دوست ندارم کسی به رفیق من توهین کنه» طرف مانده بود که کِی به رفیق سید اهانت کرده. با تعجب پرسیده بود: «من به کی توهین کردم. محسن رو می گی اون که معلوله. رفیقته؟» سید گفته بود: «مگه عیبی داره؟ رفیق رفیقه. چه فرقی داره معلول باشه یا سالم. تازه محسن بچه هیئتیه، سینه سرخ امام حسینه.»

=وقتی شهید شد، محسن را دیدم که جلوی حجله سید ایستاده بود. عکسش را می بوسید و دو دستی می زدی توی سرش. رفیقش را از دست داده بود، رفیقی که با محبت تر بود از یک برادر...

= از بدحسابی بدش می آمد؛ چون کار ما توی بازار است دائم با حساب و کتاب سر و کار داریم. برایش خیلی مهم بود سر موعدی که قول داده پول طرف حسابش را بپردازد. یاد ندارم که در این زمینه بدقولی کرده باشد. یکبار در موعد پرداخت یک بدهی برایش سفری پیش آمد. تهران نبود. چندین بار تماس گرفت و سفارش کرد که حتماً پول فلانی را پرداخت کن. گفتم: «دیر نمی شه داداش. خودت میای می‌دی.» گفت: «نه باید حتماً ببری، من قول دادم.»

=احترام پدر و مادرم را خیلی داشت. یاد ما هم می داد این احترام کردن را. وقتی می دید خوب با پدر و مادر برخورد نمی کنیم، از روی جوانی و بچگی‌مان با آنها بد حرف می زنیم، به حرفشان نمی رویم ناراحت می شد. تشر  می زد و می‌گفت: «پدرت یک عمر زحمتت رو کشیده. بزرگت کرده. جواب خوبیهاش این نیست. هیچ موقع به پدر و مادرت بی احترامی نکن.»

=سرش توی لاک خودش بود؛ توی بچه هیئتی‌‌هایی که اکثرشان شلوغ هستند بی آرام و قرار بود. تنها کسی که حتی به مخیله مان هم نمی رسید یک روز توی درگیری به شهادت برسد، سید حسین بود. فکرش را هم نمی کردم این قدر جگر دار باشد که در مقابل سه چهار نفر گردنکش بی سر و پا بایستد و از ناموس مردم حمایت کند. هرچه است اثر نشستن پای روضه های امام حسین است که او را اینگونه بار آورد. آنجایی که باید خودش را نشان دهد نشان داد.

 

=اینکه می گویم پای سفره امام حسین پرورش پیدا کرده، عین حقیقت است. تنفس توی فضای روحانی هیئت با او کاری کرد که در مواجهه با یاری طلبی آن خانم جوان نتوانست بی تفاوت باشد؛ برخلاف خیلی هایی که این صحنه را دیدند و بی خیال عبور کردند.  وقتی هم که جلو رفت درگیر نشد. سعی کرد که ابتدا از در نصیحت وارد شود. گفته این خانم ناموس امیرالمومنین است. پی درگیری نبوده، ولی خوی شمر صفت این ملعونین باعث شد یکی دیگر از فرزندان زهرای مرضیه همچون مولایش امیرالمومنین با پیشانی غرق در خون به دیدار حضرت حق برود.

=سوار بر موتور از هیئت برمی گشته. توی مسیر خانم محجوبی را می بیند که کنار باجه تلفن اسیر دست چند جوان مست است. جیغ و داد می کند و کمک می خواهد. بر می گردد. می گویند خیلی کم پیش می آمده عصبانی شود. با همه می ساخته. اینجا هم از در سلم و دوستی وارد شده. شروع کرده به نصیحت کردنشان. حتی اجازه نداده دوستش درگیر شود.

=صد حیف که کلام عطر آگین سید در جانشان نفوذ نکرد به جای بیداری و تنبه با چاقو زده بودند به پیشانی اش. بعد هم با کلاه کاسکت آنقدر به سید زدند که مرگ مغزی شد. صورتش شبیه مادرش شده بود؛ کبود... .

 

=وقتی در یکی از برنامه های تلویزیون، اهدای اعضای بیماران مرگ مغزی را دید با خوشحالی گفت: «مادر چقدر خوبه اینطوری. اگه آدم بدونه این جوری از دنیا می ره، اعضاش رو اهدا می کنه به یک کسی که بتونه دوباره با اونها زندگی کنه.» خودش توصیه کرده بود.

   =برای یک پدر و مادر، دل کندن از جگر گوشه‌شان سخت است. درست است در مرگ مغزی امکان بازگشت تقریباً صفر است؛ اما هر لحظه بستگان بیمار، امیدوار بازگشتش هستند و دلشان نمی آید اجازه جدا کردن دستگاه های مراقبت را بدهند. با این حال خود پدرم پیش قدم شد. می دانست سید حسین به این امر راضی است. درخواست کرد تمامی اعضای مفید بدنش را اهدا کنند. تازه نگران بود مبادا دیر شود.

 

 

=رفتنش روی بچه های هیئت و هم محله ای هایش تاثیر زیادی گذاشت. نشان داد که باید مرد عمل بود نه مرد حرف. امام حسین کشته دیانت فردی نیست. یعنی اگر سید الشهدا در کناری می نشست، نمازش را می خواند و کاری به کار فساد حاکم بر جامعه نداشت هیچ گاه خطری از سوی حکومت فاسد یزید تهدیدش نمی کرد. امام حسین کشته امر به معروف است. امامی که پای دین جدش از همه هستی اش گذشت. سید حسین به مولایش اقتدا کرد. در عمل نشان داد که خیلی خوب امام حسین و هدف قیام خونینش را شناخته است.

=زمان جنگ، کم ندیده بودیم بچه هایی را که اصلاً  قیافه‌شان به شهادت نمی خورد ولی شب عملیات، پروازی می شدند. آنقدر شوخ بودند و شلوغ که فکر شهادتشان به ذهن خطور نمی کرد. سید حسین، شوخ و شلوغ نبود؛ اما جوهره رسیدن به این در گرانبها را داشت. دستچین شده امام حسین بود. شک ندارم که اگر سنش به زمان جنگ قد می داد همان موقع هم یکی از پروازی ها بود. پروازی کربلا...

به کوشش مهدی قربانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

تیترهای منتخب روز

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۳۸ ب.ظ
  • سیدحمید مشتاقی نیا

کاش این یک کار را از ترامپ یاد بگیرید

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱ آذر ۱۳۹۸، ۰۱:۰۳ ب.ظ

 

رئیس جمهور آمریکا بر تابوت دو سرباز آمریکایی که به تازگی در افغانستان کشته شدند، حاضر شد و ادای احترام به جا آورد.

به نقل از خبرگزاری آسوشیتدپرس، دونالد ترامپ، رئیس جمهور آمریکا و همسرش ملانیا روز پنجشنبه به پایگاه نیروی هوایی آمریکا موسوم به پایگاه داور سفر کرده و به خانواده‌های این دو سرباز آمریکایی کشته شده در  افغانستان ابزار تسلیت کردند.

 

امیدوارم رییس جمهور ایران هم بر سر مزار شهدای روزهای اخیر عرصه امنیت ملی که در فتنه بی تدبیری مسئولان اجرایی به تقابل با عناصر ضدانقلاب شتافته و شهد شهادت نوشیدند، حاضر شده و به خانواده هایشان تسلیت بگوید.

راستی سربازان آمریکایی هزاران کیلومتر دورتر از مرزهای کشور خود در افغانستان چه می کنند؟ روشنفکرهای آمریکایی حضور سربازان کشورشان در افغانسان و سایر نقاط دوردست جهان را ضد منافع ملی و دخالت در امور دیگران ندانسته و شعار نه افغانستان، نه عراق، نه خلیج فارس نه کوبا نه سوریه و ... جانم فدای آمریکا سر نمی دهند؟!!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فضاسازی بیمار یا ناکارآمد؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱ آذر ۱۳۹۸، ۱۰:۵۴ ق.ظ

افزایش برداشت از میادین نفتی تحقق می‌یابد

 

از بدو آغاز فعالیت های هسته ای صلح آمیز ایران، دشمنان با استفاده از هجمه رسانه های تبلیغی خود این شبهه مغالطه آمیز را بر سر زبان ها انداختند که ایران با وجود ذخایر عظیم نفتی چه نیازی به داشتن انرژی هسته ای دارد که به خاطر آن باید تحریم شود و تاوانی سنگین بپردازد؟!

 

درست چند روز بعد از اعلام کشف یکی از بزرگترین میادین نفتی تاریخ کشور و پوشش گسترده خبری آن توسط دولت، قیمت بنزین جهشی سه برابری پیدا کرد که بی شک تأثیر ویرانگر آن بر معشیت خانواده های مستضعف قابل انکار نخواهد بود.

این پروسه در واقع مستندی برای اثبات شبهه غلط رسانه های بیگانه در اذهان عموم است که وقتی چنین منابع عظیمی در اختیار داریم چرا باید به خاطر فعالیت های هسته ای دچار تحریم و فشار اقتصادی شویم؟! دولتمردان یا در زمینه تبلیغات و مهندسی افکار، بیمار هستند و یا بیسواد و ناآشنا.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کسی یارانه جدیدو گرفته؟

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۳۰ آبان ۱۳۹۸، ۰۷:۵۵ ق.ظ

 

من تا این لحظه جزو اون چهل میلیونی که به ادعای دولت یارانه جدید رو دریافت کردن نبودم. از رفقا هم نتونستم کسیو پیدا کنم. شما اگه یکیو سراغ دارین جزو این چهل میلیون نفر بوده و یارانه جدیدو گرفته به منم خبر بدین. آدم دلش مطمئن باشه راحت تره!

دیروز سخنگوی دولت بعد از اینکه گفت زندگی اغلب مسئولان دولتی شبیه مردم عادیه! مدعی شد دولت در زمینه گرانی بنزین اقناع لازم رو از ماه ها قبل انجام داده بود و این مردم بودن که توجه نکردن!!

نمیخوام کلمه اقناع رو تفسیر کنم اما کلا میزان اعتماد به نفس مسئولان در نوع خودش جالبه و این که در هر ماجرایی ما مردم مقصر و محکوم همیشگی هستیم.

واقعا به گفتار و رفتار چنین دولتمردایی میشه اعتماد کرد و خوشبین بود؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

می دانید مخرج مشترک این سه خبر چیست؟

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۹ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۲۸ ب.ظ

 

از میان اخبار و مطالبی که امروز در سایت ها خواندم تیتر سه مطلب برایم جالب توجه بود.

یک- آمار ازدواج در سال جاری چهل درصد کاهش داشته است.

دو- شناسنامه های لاکچری با قید "تهرانی"!

سه- زندگی اغلب مسئولان دولت شبیه مردم عادی است!

 

الف- نظام ما قرار است اسلام را در جامعه گسترش دهد و اسلام روی مسأله ازدواج تأکید فراوانی دارد. کاهش رویکرد به امر مقدس ازدواج یک نقص بزرگ محسوب می شود.

ب- بعضی از خانواده های شهرستانی موقع زایمان به تهران می آیند تا فرزندشان لااقل در شناسنامه بچه تهرون به حساب آمده و با استناد به آن بتوانند بین اقوام و همسایگان پز بدهند! احساس خودباختگی و عقب ماندگی نسبت به پایتخت نشینان نشانه عدم آشنایی با مفاخر و عناصر بومی هویت بخش در مناطق مختلف کشور به شمار می آید.

ج- سطح حقوق و مزایایی که مسئولان از قبل تصدی امور دولتی به دست می آورند چند پله بالاتر از درآمدی است که مردم عادی کوچه و بازار کسب می کنند. از این بابت یک نگاه گذرا و حساب سرانگشتی هم ثابت می کند که سطح زندگی اغلب مسئولان شباهتی به مردم عادی جامعه ندارد و اتفاقا همین فاصله باعث کاهش آستانه تحمل ملت در قبال فشارهای اقتصادی گردیده است. سخنگوی دولت در بیان این ادعا خطای آشکاری را مرتکب شده است.

 

در وهله نخست اینگونه به نظر می رسد که مخرج مشترک هر سه معضل مورد اشاره، ضعف فرهنگی است. خودباختگی بعضی از شهروندان نسبت به پایتخت نشینان، دروغ گویی و یا بی اطلاعی مسئولان از وضع معیشت مردم و کاهش تمایل به ازدواج بی شک مبّین ضعف شدید فرهنگی در سطح جامعه است؛ اما دردمندانه باید اعتراف کرد که در واقع این سه موضوع بیانگر آن است که در جامعه امروز خیلی چیزها سر جای خود قرار ندارد. عدالت یعنی هر چیزی در سر جای خودش باشد و این ناهنجاری ها گواهی است بر فاصله ما با مفهوم عدالت که ابعاد روزمره آن همچون موریانه ای پایه های ماهیت نظام مبتنی بر عدالت را از درون سست و ویران می سازد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مردم شورش کرده اند یا مسئولان؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۸، ۱۱:۲۰ ب.ظ

به پیر به پیغمبر اوضاع قم آرام است. یعنی از اول هم آرام بود. اینجا اصلا اتفاقی نیفتاد. نه شورشی نه آشوبی نه تجمعی. همه یک ناچ ناچی زیر لب گفتند و بر مسببین گرانی لعنتی فرستادند و مسئولان را هم حواله دادند به تیر غیب. همین. دیگر خبری نیست.

البته به گفته آقای امیرآبادی نماینده قم، هفته های قبل این شهر شاهد خودسوزی یک فرزند شهید و چهار جانباز مقابل بنیاد شهید قم بود که به نظر با توجه به گرانی قیمت بنزین، این معضل هم خود به خود حل شده است. رییس بنیاد شهید کشور هم باجناق یک آدم کت و کلفت است و اعتراض و خودسوزی و ... به جایی نخواهد رسید.

حالا که خیالتان راحت شد و مطمئن شدید قم آرام آرام است اینترنت ما را وصل کنید لامصبا، کار داریم به جان شما. 

زندگی ما به اینترنت گره خورده است درست مثل بنزین. گرانی و کمبود و اختلال این دو، روال عادی زندگی را بر هم می زند. الان با این وضعیت بنزین و اینترنت خدا وکیلی مردم شورش کرده اند یا مسئولان؟!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سازمان ملل به فکر ماست!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۵۸ ب.ظ

سازمان ملل خواهان پایان محدودیت در دسترسی به اینترنت در ایران شد.

به نقل از رویترز، سازمان ملل متحد به قطعی اینترنت در ایران واکنش نشان داد و خواهان برقراری مجدد اینترنت در ایران و احترام به حق آزادی بیان در ایران شد.

ایلنا

 

کودکان یمن یا زیر بمباران می میرند یا بر اثر گرسنگی. در سوریه و عراق و کشمیر و میانمار و افغانستان و سومالی و ... چه گذشت بماند. در همین ایران خودمان مدت هاست که به خاطر تحریم، شرایط درمانی بسیاری از بیماران نامطلوب شده و عدم دسترسی به داروهای مورد نیاز بعضی بیماران جان آنها را به مخاطره انداخته است. اما سازمان بی طرف ملل نگران محدودیت دسترسی اینترنت در ایران است! بر حقوق بشر آمریکایی لعنت!

 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بنز برای شما بنزین برای ما!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۴۲ ب.ظ

دوستی تماس گرفت و گفت از طرف من بنویس:

ما مثل زمان جنگ، همه سختی ها را تحمل می کنیم. اگر شرایط کشور شرایط جنگی است ایرادی ندارد، می ایستیم؛ اما صبر ما منوط به این است که مسئولین هم مثل زمان جنگ شبیه مردم زندگی کنند.

چقدر از گردن کلفت ها هستند که مالیات نمی دهند؟

چقدر از مسئولان هستند که حقوق های نجومی می گیرند؟

چقدر ویلا و امتیاز و وام کلان و ... نصیب از ما بهتران می شود؟

مسئولین اگر شبیه مردم زندگی کنند کسی از سختی هراسی ندارد اما اگر قرار است فشاری باشد فقط روی دوش محرومین پیاده نشود.

ما مردانه پای انقلاب می ایستیم و بنزین سه هزار تومانی را هم پرداخت می کنیم اما شما نامردید و خودتان و نور چشمی هایتان از سفره انقلاب ارتزاق می کنید و آخرش هم یک لگد حواله انقلاب و ارزش ها می سازید. راستی آقازاده چند نفر از مسئولین خارج از کشور زندگی می کنند؟ با چه درآمدی دلارهای آنها تأمین و ارسال می شود؟ ما چرا وقتی مدرسه فرزندمان قبض همیاری می فرستد رنگ و روی مان سرخ می شود؟ شما بنز سوار می شوید و ما هنوز دغدغه بنزین داریم!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

در حاشیه بازداشت عبدالرضا داوری

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۸، ۰۷:۳۷ ب.ظ

«عبدالرضا داوری» به اتهام همکاری با آمدنیوز بازداشت شد

 

پیش از آن که بخواهم درباره بازداشت عبدالرضا داوری حرف و حدیثی را وارد کنم ذکر دو نکته را لازم می دانم:

الف- عبدالرضا داوری را یک شرور و بیمار سیاسی می دانم که در پس اطلاعات جالب تاریخی و سیاسی اش با لجبازی و نیز رفتاری مرموز در نقاب خودی، افراطی گری و بی اخلاقی و ناجوانمردی و آرمان ستیزی را به مثابه خنجری که از پشت، پیکر نیروهای انقلاب را می درد رسم و مشی فعالان سیاسی منتقد و عدالتخواه جلوه دهد. مزخرفات او درباره شهید نواب صفوی بیش از آنکه یک جفای تاریخی باشد بی شرفی محض بود.

ب- تا آنجا که تحقیق کرده ام عبدالرضا داوری برخلاف ادعای خود و پوشش رسانه های معاند یا رقیب، نه مشاور احمدی نژاد است و نه جزو حلقه اول یاران نزدیک او. با این حال برائت از این عنصر مشکوک می توانست عقلانیت و اعتدال و زکاوت احمدی نژاد و اطرافیانش را نشان دهد.

اما:

یک- عبدالرضا داوری به اتهام ارتباط با آمدنیوز بازداشت شده است. از بدو دستگیری روح الله زم، هجمه شدیدی برای متهم سازی جریان احمدی نژاد به ارتباط با این سایت که به طور واضحی وابسته به بعضی مسئولان داخلی به نظر می رسید، آغاز گردید. بعضی روزنامه های رسمی و پرتیراژ کشور با پشتیبانی رسانه های گسترده مجازی، محمدحسین حیدری از فعالان رسانه ای نزدیک به احمدی نژاد را عامل داخلی زم معرفی نموده و خبر بازداشت او را منتشر ساختند. سردار کوثری هم بی توجه به صحت خبر در تور رسانه ای شیطنت آلود یکی از خبرنگاران گرفتار شد و در این خصوص بی هیچ تحقیقی موضع گرفت. محمدحسین حیدری تنها با استفاده از رسانه های مجازی خبر احضار و دستگیری و بازداشت خود را تکذیب نمود و دروغ گو ها را به خدا سپرد تا این که در نهایت بعضی از روزنامه ها مجبور به تکذیب این شایعه گردیدند. این واقعه نشان می داد که استعداد و وفاق خاصی در هر دوجناح کشور برای سیبل قراردادن جریان احمدی نژاد و تخریب آن وجود دارد.

دو- مدت زیادی از دستگیری روح الله زم می گذرد. مسئولان ذی ربط بارها خبر از شناسایی کلیه همدستان و مرتبطین آمدنیوز داده اند. بعد از گذشت حدود چهل روز از دستگیری زم، بازداشت فقط یک نفر و آن هم عبدالرضا داوری با برجسته سازی ادعای نزدیکی او به احمدی نژاد، به اتهام ارتباط با آمد نیوز قابل تأمل است. یا برخلاف ادعای نهادها مرتبطین داخلی زم اصلا شناسایی نشده اند و یا این که قرار است جهت دهی خاصی در انتشار این خبر به خورد افکار عمومی داده شود. واقعا کانال پر سر و صدای آمدنیوز با هزینه فراوانی که روی دست نظام گذاشت فقط یک رابط در داخل کشور داشته است؟! قبول کنیم که این کانال ضدانقلاب به رغم انتشار برخی اخبار سری و دسترسی به بعضی بولتن ها هیچ رابطی در بین اصلاح طلبان و فتنه گران و نهادهای دولتی نداشته است؟!

سه- در جریان اغتشاشات دی ماه 96 که ابتدا با برگزاری تجمع از سوی مالباختگان موسسات اعتباری، کارگران اخراجی و بازنشسته هایی که حقوقشان به تأخیر افتاده بود کلید خورد و سپس مورد سوءاستفاده عناصر فرصت طلب قرار گرفت، رسانه های دولتی تلاش فراوانی کردند که حامیان احمدی نژاد و یا شخصیت هایی چون آیت الله علم الهدی را مسبب ناآرامی ها معرفی نمایند. در روزهای اخیر نیز همان رسانه ها درصدد بودند تا خبرگزاری فارس را عامل محرک و مهیج تجمعات نشان دهند که این خبرگزاری با تیزهوشی خاصی به قیمت متهم سازی سایر نیروهای انقلابی در فاصله فکری با رهبری، خود را از کمند این اتهام رها ساخت.

چهار- آشوب های اخیر فرصتی استثنایی را برای مسببان بی تدبیر گرانی رقم زد تا با حمایت ایثارگرانه و خردورزانه رهبر معظم انقلاب و جانفشانی بسیجیانی که به رغم انتقاد از سیاست های بی خردانه دولت بی عرضه تنها به عشق اسلام و انقلاب و ولایت به میدان دفاع از رازشها شتافتند، بی کفایتی خویش در اداره امور را مخفی نگاه دارند. کیست که نداند وطن فروشی بعضی مسئولان در جریان امضای ننگین برجام و بی توجهی به توصیه های رهبری در تقویت اقتصاد و تولید ملی منتهی به ورشکستگی دولت و تحمیل بار سنگین آن بر گرده ملت گردیده است؟

پنج- از تخریب جریان احمدی نژاد در ماجرای اغتشاشات اخیر باز هم دو طیف سیاسی سود می برند. یک طیف، فتنه گران و حامیان فتنه هستند که از آبشخور این وقایع درصدد بازسازی چهره سیاه خود و انتقام گیری از رقیب هستند. طیف دیگر هم جریانی است که همواره درصدد مصادره شعائر انقلاب به نفع یک طیف و یک نهاد بوده و از اینکه کاندیداهای بدلی آنها هیچ گاه مورد اقبال و اعتماد عموم قرار نگرفته اند آزرده خاطر هستند. هر دو جناح یک هدف را دنبال می کنند: هیچ فرد یا جریان مستقلی در فضای سیاسی کشور قابل هضم نیست و عدم وابستگی به کانون های قدرت، تخریب و انزوا را به دنبال خواهد داشت. گرانی های اخیر می تواند باعث محبوبیت احمدی نژاد شود که لازم بود خدشه ای نسبت به آن وارد گردد.

شش- عبدالرضا داوری در خرداد 96 نیز با اتهامی عجیب (درج کامنت توهین آمیز یکی از مخاطبان در صفحه شخصی) به زندان رفت؛ اما عجیب تر این بود که مدتی بعد در حالی که دوران محکومیتش را می گذراند ناگهان با نقض حکم قضایی، آزاد گردید.

 

 

https://www.farsnews.com/news/13980828000744/%D8%B9%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D9%84%D8%B1%D8%B6%D8%A7-%D8%AF%D8%A7%D9%88%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%D8%AA%D9%87%D8%A7%D9%85-%D9%87%D9%85%DA%A9%D8%A7%D8%B1%DB%8C-%D8%A8%D8%A7-%D8%A2%D9%85%D8%AF%D9%86%DB%8C%D9%88%D8%B2-%D8%A8%D8%A7%D8%B2%D8%AF%D8%A7%D8%B4%D8%AA-%D8%B4%D8%AF

  • سیدحمید مشتاقی نیا

محمد بنا و کارت سوخت!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۸، ۰۴:۳۹ ب.ظ

 

 

مسکن مهر را مسخره کردند اما در نهایت مجبور شدند همان طرح را به شکلی گران تر به نام مسکن ملی به اجرا در بیاورند.

سفرهای استانی را شوی تبلیغاتی نامیدند خودشان هم همان را تکرار کردند.

به دولت قبل تهمت بی کفایتی و فساد زدند، دلار و طلا در دوره خودشان چند برابر رشد کرد و هر روز یک مفسد از دم و دستگاهشان دستگیر شد.

ورود زنان به ورزشگاه را شماتت کردند خودشان مجبور به انجامش شدند.

کارت سوخت را کنار گذاشتند، دوباره به طرفش رفتند.

دولت سابق را بابت تحریم مقصر دانستند در دوره خودشان تحریم ها چند برابر شد.

پرداخت یارانه را پول پاشیدن بین فقرا نامیدند الان دنبال افزایش آن هستند.

حالا در کشتی هم به اینجا رسیدند که محمد بنا، مربی مورد قبول و حمایت دولت سابق را دوباره بر سر کار بیاورند.

 

 

 

شما که نسخه ای برای ادراه کشور نداشتید برای چه وقت مردم را گرفتید و فرصت ها را هدر دادید؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خون این بچه ها پای بی عرضگی شماست

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۸ آبان ۱۳۹۸، ۱۰:۵۷ ق.ظ

 

شهید شیخی متولد سال ۱۳۷۶ و شهید رضایی متولد سال ۱۳۶۵ است و فرزند دوم شهید پاسدار مرتضی ابراهیمی به تازگی به دنیا آمده بود.

نحوه شهادت هر سه شهید بزرگوار نیز همانند ترورهای دهه ۶۰ به دست منافقین است. به طوری که در کمین و ایجاد حلقه محاصره، به وسیله سلاح سرد به شهادت رسیدند.

مراسم تشییع این سه شهید حفظ امنیت کشور چهارشنبه ۲۹ آبان ساعت ۱۰ صبح در ملارد و بهارستان برگزار خواهد شد. 

 

آن مردکی که گفت از صبح پس از برجام، شاهد لغو همه تحریم ها خواهیم بود

آن ساده لوحی که پیام داد هر روز تاخیر در پذیرش برجام چند میلیارد دلار به کشور خسارت می زند

آن یابویی که به بسیجی های منتقد و دلسوز می گفت بروید به جهنم

می توانند جواب خون این بچه های مظلوم و خانواده های شان را بدهند؟ آن دنیا خدا با عمامه کاری ندارد. دروغ گو و خائن را به صلابه خواد کشاند.

تاوان بی عرضگی شما را بچه های بسیجی پس می دهند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

گرانی بنزین و مرگ مشکوک فرزندان مسئولین!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۸، ۰۹:۵۸ ب.ظ

از بین یادداشت های فضای مجازی این دو مطلب از سات های 598 و تابناک با تو برایم جالب توجه بود.

مقاله سایت 598 با عنوان: 

خسارت سنگین دولت روحانی بر اعتماد عمومی و سرمایه های اجتماعی انقلاب

و مقاله سایت تابناک با تو با عنوان:

 

ماجرای مرموز همه‌ی فرزندان مسئولان که کشته شده‌اند

با یک کلیک مخاطب این دو یادداشت باشید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا