درک و مدرک
سالگرد رحلت مرحوم حمید سبزواری شاعر بزرگ انقلاب و چهره ماندگار ادبیات پایداری است.
نمیدانم این مطلب را قبلا در وبلاگ گذاشته ام یا نه کمی حافظه من ضعیف شده و اگر احیانا تکراری است از محضر شریفتان عذرخواهی میکنم.
خرداد سال 89 بود و سالروز آزادسازی خرمشهر قهرمان. برای مراسم عصر شعر در یکی از دانشگاههای مازندران واسطه شدم و استاد حمید سبزواری را دعوت کردم. البته آشنایی قبلی با ایشان نداشتم و صرفا به پیشنهاد دوستان دانشجو این کار را انجام دادم. آقای سبزواری بی هیچ منّت و تکبر و شرطی پذیرفت.
روز مراسم را هیچ وقت از خاطر نمی برم. چون شاهد صحنه های زشتی بودم که نه تنها در شأن دانشگاه که در سطح چاله میدان هم نبود.
عده ای از دانشجویان پسر شاید متأثر از حوادث سال 88 شروع کردند به مسخره بازی و پارازیت انداختن. حمید سبزواری پیر بود و کمی دستانش لرزش داشت. همین را هم دستاویز تمسخرش قرار دادند. وسط شعر خوانی اش باد گلو رها می کردند و... مرحوم سبزواری هم بی اعتنا به آنها اشعارش را می خواند و از این بابت رویشان را کم کرد.
صحنه های بی احترامی به این پیرمرد فرهیخته خیلی برایم آزاردهنده بود.
موقع بازگشت به تهران همراه ایشان سوار ماشین شدم. گله داشت از برخورد جناحی بعضی شعرا از جمله سهیل محمودی که زمینه حذف او از برنامه های سیما را فراهم ساختند و...
در یکی از جایگاههای سوخت جاده هراز ایستاده بودیم برای بنزین. جلوتر از ما نیسان آبی رنگی بود که راننده جوان آن با کارگر جوان پمپ بنزین مشغول صحبت بود. چشمشان که به ما افتاد زیر گوش هم زمزمه ای کردند و لحظاتی بعد به طرفمان آمدند.
پرسیدند شما آقای سبزواری هستید؟ استاد با لبخند پاسخشان را داد. از ایشان خواهش کردند با آنها عکس یادگاری بگیرد. استاد با محبت پیاده شد و با آنها عکس گرفت. خیلی با ادب و احترام با مرحوم سبزواری برخورد کرده و ایشان را بوسیدند.
آنجا که مثلا دانشگاه بود رفتاری غیرمحترمانه را شاهد بودیم اینجا اما از دو جوان کارگر و راننده اینطور احترام و بزرگواری. این عبارت به ذهم آمد که درک بالاتر از مدرک است.
نماز جماعت مغرب و عشا را هم من و راننده دانشگاه و آن راننده نیسان پشت سر مرحوم حمید سبزواری در نمازخانه پمپ بنزین خواندیم. روحش شاد.
روحش شاد.
غفرالله لنا و لکم...