اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۶۹ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «جهاد و شهادت» ثبت شده است

داریم کربلایی می شویم!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۸، ۱۱:۲۹ ق.ظ

 

سه راهی ورودی شهر توزلا، قبرستانی است مملو از شهدای نبرد با صربها. ورودی قبرستان، مدتی پس از جنگ، تابلویی نصب شد که روی آن نوشته بود:

زندگی نمی کنیم برای آن که زنده بمانیم؛

زندگی نمی کنیم برای آن که بمیرم؛

ما، می میریم برای آن که دیگران زنده بمانند!

مردم توزلا می گفتند بعد از ورود رزمندگان ایرانی به بوسنی فرهنگ و باورهای ما هم دگرگون شد و حیات و ممات، معنای دیگری برای مان پیدا کرد. حالا به جای آن که با ترس بمیریم، می ایستیم و می میریم تا با استقامت ما دیگران زنده بمانند.

خدا رحمت کند مرحوم حاج عبدالله ضابط، علمدار روایتگری سیره شهدا را؛ جمله معروفی داشت با همان لهجه مشهدی که مدتی کلیپ ثابت مراسم شب های خاطره و اتوبوس های راهیان نور بود. می گفت: شهید مثل یک شیشه عطر است. وقتی در شیشه را باز کنید همه فضا را عطرآگین می کند.

این روزها به برکت شهادت حاج قاسم سلیمانی توسط دولتی خبیث و غاصب و جنایتکار، یک بار دیگر رایحه شهادت در فضای جامعه پیچیده و مفاهیم بلندی چون عشق و ایثار و رشادت و غیرت و جهاد و شهادت، ممتازتر از باورهای مادی و دنیایی، رخ می نمایاند. این روزها حال و هوای شیرین دهه شصت احیا شده است.

مسئولان حواسشان باشد قدر این فرصت را بدانند. نگذارند موریانه های فضای مجازی و وسوسه گران شیطان صفت، باز هم شکم بارگی و دغدغه خورد و خوراک را به معیار تفکر و تصمیم جامعه تبدیل کنند. الان اگر نتوانیم با تکیه بر آخرت باوری و شهادت طلبی مردم، غیرت های زخم خورده را به دست انتقام الهی سپرده و دشمن وحشی را سر جای خود بنشانیم رنگ ذلت را پذیرفته و اندیشه پایداری و مقاومت و مردانگی را مسخ نموده ایم. امروز اگر به بهای جان نجنگیم، نسل های بعد سرافکنده و بی هویت و بی جان و اسیر خواهند ماند.

میراث نهضت اباعبدالله و پیام تاریخی و سازنده آن که منشأ تحول فطری جامعه در ایجاد انقلاب اسلامی بود را از یاد نبریم:

بزرگ فلسفه قتل شاه دین این است که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مهار!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۸ تیر ۱۳۹۸، ۰۶:۳۵ ق.ظ

عدالت وجوه مختلفی دارد.  یکی از مهم ترین جلوه های عدالت، عدالت ورزی درباره خود است. این که انسان حق و حد خودش را بداند و خودش تقوا به خرج داده و مانع از آن شود که چیزی فراتر از آن چه باید، نصیبش شده و یا جایگاهی ناحق به او تعلق بگیرد.

رسیدن به این مرحله از خودسازی و معرفت، نیازمند تمرین و مراقبت از هواهای نفسانی است. این که انسان نه تنها امتیازی بیش از دیگران برای خود قائل نباشد بلکه حتی برای درک شرایط دیگران، خودش را از نظر مادی در سطح آنان نگاه دارد، ویژگی زیبای مدیریت و شخصیت مولا امیرالمومنین علی علیه السلام است.

به راستی اگر مدیران جامعه اسلامی همگی با تأسی از سیره امیرالمومنان و درس آموزی از رفتار علوی سرداران شهید دفاع مقدس، زندگی شخصی خود را در سطح مردم عادی قرار داده و امتیازی بیشتر برای خود قائل نباشند سطح اعتماد عمومی به مسئولان افزایشی چشمگیر خواهد داشت.

 مهدی باکری، فرمانده لشکر بود و برادرش حمید، معاونت او را بر عهده داشت. این دو وقتی برای ساده‌ترین نیروهای لشکر در شب عملیات، چلو مرغ تدارک می‌دیدند، خود به نان خشک و آب بسنده می‌کردند.

در خاطره زیبای دیگری از مرام و مروّت فرمانده دلیر لشکر عاشورا، شهید مهدی باکری می خوانیم:

«... به سمت یخچال دستی می‌روم. یکی از خربزه‌ها را برمی‌دارم. بلافاصله پاره‌اش می‌کنم و ریف خربزه‌ی خنک را قاچ قاچ می‌کنم.

ـ بفرما! تو این هوا می‌چسبد!

دست او را می‌بینم که دراز می‌شود. با دو انگشت سبابه و شست، اولین قاچ را می‌گیرد. ناگهان دستش را پس می‌کشد. جای انگشتانش بر روی قاچ خربزه می‌ماند.

 ـ چی شد آقا! چرا میل نمی‌کنید؟

 سکوت می‌کند و نگاه مهربانش را به من می‌دوزد. قلبم می‌خواهد از جا کنده شود.

ـ به خدا از پول خودم خریده‌ام آقا مهدی. خربزه را برای شما قاچ کردم. چرا نمی‌خورید؟

با صدایی که تا آخر عمر در درونم تکرار می‌شود، می‌گوید: بچه‌های توی خط نمی‌توانند به این خنکی خربزه بخورند. بعض راه گلویم را می‌بندد. جای دو انگشت آقای مهدی هنوز روی قاچ خربزه باقی مانده است.»1

1. عبدالمجید نجفی، راهیان شط، ص 68، کنگره‌ی سرداران شهید آذربایجان.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این کتاب را حتما بخوانید

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۸، ۱۰:۵۵ ق.ظ


اگر کتاب خاطرات شهید ابراهیم هادی را تا کنون نخوانده اید شک نکنید که ضرر کرده اید.

این را کسی به شما می گوید که اهل مطالعه آثار مختلف دفاع مقدس در نزدیک به سه دهه است و خودش دستی به کار نویسندگی دارد و از این فضا بیگانه نیست.

کتاب خاطرات ابراهیم هادی، رمان نیست و آب بسته نشده و از پردازش های وهم انگیز و غیر واقعی به دور است.

متن آن با قلمی ساده به نگارش درآمده و نویسنده حقیقت را آنگونه که هست فقط با مدد فن درست نویسی به مخاطب ارائه داده است. از این باب خاطرات شهید هادی رنگ و بویی صادقانه داشته و به دل می نشیند.

اما راز دیگری نیز در این اثر نهفته که کمتر مورد توجه قرار گرفته است.

فارغ از جنبه های معنوی و حماسی شخصیت عبد مخلص خدا شهید پهلوان ابراهیم هادی که از عرفای بزرگ وادی ایثار و شهادت است نویسنده یا نویسندگان اثر نیز با تأسی از سیره آن شهید بزرگوار، اسم و رسمی برای خود قائل نبوده و به رغم تیراژ وسیع کتاب، از وسوسه شهرت چشم پوشیده و از درج نامشان بر شناسنامه اثر اجتناب ورزیده اند.

کتاب ابراهیم هادی نشان می دهد گیرایی و توفیق یک اثر بیش از آن که نیازمند بهره گیری از روش های جشنواره پسند و سبک های نوین هنری باشد نیازمند محتوایی غنی، قلمی صادق و دل صاف و بی پیرایه خالق اثر است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خدای حسین را شکر!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۰۰ ق.ظ


"حمد و سپاس پروردگار هر دو عالم و سجده شکر به درگاهش که مدیون حسین بن علی (ع) هستم و تمام زندگیم را از از او دارم چون خواست تا این گونه او را زیارت کنم، همانند خوابی که دیدم که امام حسین(ع) از ضریح بیرون آمد و گفت تو هم مال این دنیا نیستی و در آخر هم من روسیاه را خرید پس گریه و زاری معنا ندارد چون به وصال عشقم رسیدم."

اول تیر، سالگرد شهادت مدافع حرم عشق، علی امرایی ست که بدنش مثل علی اکبر حسین، ارباً اربا شد؛ شادی روحش صلوات.


  • سیدحمید مشتاقی نیا

تضاد بین سنت و مدرنیته حرف مفت است!!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۵۲ ب.ظ

به رغم نگرش بسیاری از صاحبنظرن علوم انسانی در تضاد ذاتی بین سنت و مدرنیته، مقام معظم رهبری، شهید دکتر مصطفی چمران را نمونه ای از قابلیت اجتماع دو مقوله مذکور می داند. ایشان در تاریخ دوم تیرماه سال 89 در توصیف شخصیت آن استاد و مجاهد فرهیخته فرموده است:

من خودم میدیدم شلیک آر.پى.جى را که نیروهاى ما بلد نبودند، به آنها تعلیم میداد؛ چون آر.پى.جى جزو سلاحهاى سازمانى ما نبود؛ نه داشتیم، نه بلد بودیم. او در لبنان یاد گرفته بود و به همان لهجه‌ى عربى آر.بى.جى هم میگفت؛ ماها میگفتیم آر.پى.جى، او میگفت آر.بى.جى. او از آنجا بلد بود؛ یک مقدار هم از یک راه‌هائى گیر آورده بود؛ تعلیم میداد که اینجورى آر.پى.جى را بایستى شلیک کنید. یعنى در میدان عملیات و در میدان عمل یک مرد عملى به طور کامل. حالا ببینید دانشمند فیزیک پلاسماىِ در درجه‌ى عالى، در کنار شخصیت یک گروهبانِ تعلیم دهنده‌ى عملیات نظامى، آن هم با آن احساسات رقیق، آن هم با آن ایمان قوى و با آن سرسختى، چه ترکیبى میشود. دانشمند بسیجى این است؛ استاد بسیجى یک چنین نمونه‌اى است. این نمونه‌ى کاملش است که ما از نزدیک مشاهده کردیم. در وجود یک چنین آدمى، دیگر تضاد بین سنت و مدرنیته حرف مفت است؛ تضاد بین ایمان و علم خنده‌آور است. این تضادهاى قلابى و تضادهاى دروغین - که به عنوان نظریه مطرح میشود و عده‌اى براى اینکه امتداد عملى آن برایشان مهم است دنبال میکنند - اینها دیگر در وجود یک همچنین آدمى بى‌معنا است. هم علم هست، هم ایمان؛ هم سنت هست، هم تجدد؛ هم نظر هست، هم عمل؛ هم عشق هست، هم عقل. اینکه گفتند:
با عقل آب عشق به یک جو نمی‌رود
بیچاره من که ساخته از آب و آتشم‌
  • سیدحمید مشتاقی نیا

کبوترانه

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۹ خرداد ۱۳۹۸، ۰۸:۲۱ ب.ظ


محمدحسین مومنی حکم کبوتر را دارد برای آنان که دل در گروی حرم دارند. تشییع پیکر پاکش زیر آفتاب تیز قم و گرمای چهل و دو درجه این شهر، بی درنگ ذکر حسین را بر لب های تشنه و دلهای آتش گرفته فراق، جاری ساخت.

امروز روز شهادت سیدالشهدای احد بود. وقتی خواهر حمزه خواست با پیکر برادر وداع کند، پیامبر دستور داد پارچه ای بیاورند و بیندازند روی پیکر پاره پاره حمزه، پاهای او از آن پوشش بیرون ماند، عده ای خاشاک آوردند و رویش ریختند تا بدن برادر از چشم خواهر داغدیده محفوظ بماند.

سیدالشهدای کربلا اما ... بدنش پوشیده بود از سنگ و شمشیر و نیزه های شکسته. خواهر آمد و با دست هایش آنها را کنار زد. خواست صورت برادر را ببوسد اما ... کسی به زینب تسلیت نگفت که هیچ ...

آنهایی که پیکر محمدحسین مومنی را تفحص کردند می گفتند با لب تشنه و با ذکر توسل، به این پیکر مطهر دست پیدا کردیم. محمدحسین، سرباز امام عصر بود و نغمه انتظار را به آهنگ وصال گره زد. او اذن شهادت را در همین قم در تشییع پیکر شهدای مدافع حرم از ارباب بی کفنش گرفته بود.

امروز قم، حرم بانوی آفتاب، زینب غریب نماند. دلدادگان شهادت در استقبال کبوتر حرم عشق، سنگ تمام گذاشتند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اشک، مسئولیت می آورد!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۸، ۰۳:۲۴ ب.ظ

اشک، مسئولیت می آورد!

زبان فقط یکی از نعمت های خداست که اگر قدرش را بدانیم بهشتمان را تضمین میکند و اگر ندانیم...

زبان سلاحی است که خدا مفت و مجانی در اختیارمان قرار داده تا در راهش به کار گرفته و حقایق عالم را تبلیغ کنیم. علی اکبر با همین زبان، که نعمت خداست، از حق می گفت و دین خدا را ترویج می کرد. با همین زبان بچه های فامیل را دور خودش جمع می کرد و از حجاب و نماز برایشان می گفت و جایزه می داد که بیشتر به احکام خدا علاقمند شوند. می گفت: سعی کنید کارهایی که باعث خشنودی حضرت زهرا می شود را بیشتر انجام بدهید. با همین زبان آن چه را که از رفاقت وهمکلامی با روحانیون آموخته بود به دیگران نیز منتقل می کرد. از امام و راه امام می گفت و جوان ها را دور هم جمع می کرد و برای مبارزه با شاه تشکیلات راه می انداخت. دوران سربازی را در تهران گذراند. همان جا بود که به حلقه های مبارزین انقلابی راه پیدا کرد و اعلامیه ها و تصاویر امام را با خودش به بابلسر می آورد. مطالعات عمیق مذهبی داشت. مدتی نگذشت که دانشجوهای دانشگاه را در تهران و یا در بابلسر دور هم جمع می کرد، جلسه تشکیل می داد و آنها را برای مبارزه با شاه سازمان دهی می نمود. دیوارنوشته های انقلابی یارانش در خیابان های بابلسر و فریدون کنار به چشم می آمد.

هر جا می نشست به هر بهانه ای با همین زبان که نعمت بی منّت خداست، از ظلم شاه و ذلت دولت می گفت و از امام و راه کربلایی اش و با منطقی شیوا به تبیین اهداف انقلاب می پرداخت. همین شد که توانست نخستین تظاهرات رسمی ضد حکومت ستمشاهی را در بابلسر راه اندازی کند. آخر تظاهرات هم می ایستادند به نماز. گاه خودش پیشنماز می شد که نشان دهد انقلاب قرار است اسلامی باشد.

او موسس گروه "انقلابیون شهر" بود. برای راهپیمایی به شهرهای اطراف هم می رفت؛ آنهم با غسل شهادت که یعنی تا آخر این راه حتی اگر بی بازگشت باشد، آمده و آماده است و از تیر و تیغ دشمن واهمه ای ندارد.

انقلاب که پیروز شد با همین زبان، بچه ها را دور هم جمع می کرد و به پاسداری از انقلاب فرا می خواند. با همین زبان، مردم را به انجام کار خیر دعوت می کرد و با کمک های آنها مشکلات نیازمندان را برطرف می ساخت. خودش هم هر چه دستش بود را با دیگران قسمت می کرد. به آدم هایی که از نظر مادی جایگاهی نداشتند بیشتر از همه احترام می گذاشت و تواضع نشان می داد. جهاد سازندگی که شروع به کار کرد به مناطق محروم می رفت و باری از دوش بر می داشت و حمام و مدرسه و مسجد و جاده ای را به یادگار می گذاشت.

می رفت پیش مسافرانی که کنار دریا می آمدند و وضع حجاب و رفتارشان چندان مناسب نمود. با آنها صحبت می کرد و از فلسفه حجاب و عفاف می گفت. انگار هر عرصه و میدانی را محل تبلیغ و فرصت معرفی حقایق و معارف دین و انقلاب می دانست.

ماه های اول پیروزی انقلاب، انواع گروهک های انحرافی مثل قارچ همه جا سبز می شدند و روی ذهن جوانها تأثیر می گذاشتند. علی اکبر با آنها بحث می کرد و نمی گذاشت کسی به راحتی فریب بخورد و جذب گروهک هایی بشود که بعدها سر از دامان شرق و غرب در آوردند.

بابت توانمندی های رزمی اش شد مسئول عملیات سپاه محمودآباد و مربی رزم. آموزش نیروها را که برعهده گرفت با جدیّت و مهارت به کار می پرداخت و رزمنده هایی را تربیت می کرد که در دفاع و پاسداری از اسلام و انقلاب با مهارت و ایمان آماده جانفشانی باشند.  اعزام تیم رزمی او به فرماندهی شهید نوبخت به کردستان منجر به نبرد جانانه ای با ضدانقلاب و جدایی طلبان شد که در نهایت، آزادی کامل شهرهای سنندج و دیواندره و سقز و ... را به همراه داشت. شهید علیرضا نوبخت فرماندهی سپاه سقز را برعهده گرفت و علی اکبر هم شد فرمانده عملیات سپاه شهر. نبرد میدانی و نظامی با ضدانقلاب سرجای خود، مثل همیشه با جوان ها ارتباط گرفت و با زبانی خوش و منظقی گویا به بیان حقایق انقلاب و افشای ماهیت ضدانقلاب پرداخت. سقز، جوان های کرد، مجذوب رفتار و گفتار علی اکبر شدند و پا به پای او هر صبح، تحت عنوان پیشمرگان کرد مسلمان، در سطح شهر پیاده روی می کردند و شعارها و سرودهای انقلابی می خواندند و ابهت انقلاب اسلامی را منظم و با شکوه به رخ ضدانقلاب می کشاندند.

تبلیغ فقط مخصوص روحانیون نیست. کسی که دغدغه دین را داشته باشد هر فرصتی را برای تبلیغ و معرفی دین خدا مغتنم می شمارد.

جنگ که شروع شد گروهی چهل و پنج نفره تشکیل داد. این چهل و پنج نفر بعد از آموزش های رزمی، به طور مستقل و هر کس با هزینه شخصی، راهی مناطق عملیاتی جنوب شدند. مدتی طول کشید تا فرماندهان منطقه به گروه تحت فرماندهی علی اکبر قصابیان شناخت کامل پیدا کنند؛ اما وقتی کار حفاظت از یکی از نقاط مرزی شهر محاصره شده آبادان را به این فرمانده دلیر و نیروهایش سپردند دیگر همه جا سخن از توانمندی نیروهایی بود که علی اکبر از بابلسر و فریدونکنار و محمودآباد و تهران در محور "کوت شیخ" جمع کرده بود.

خانواده اش ابتدا با رفتن او به جبهه مخالفت می کردند. با همین زبان نرم و منطق شیوایش دست و پای مادر را بوسید و از ضرورت دفاع از اسلام و میهن و انقلاب و راه امام سخن گفت و بالاخره همه را قانع کرد که پاسداری از امام و دفاع از کشور آنهم در شرایطی که بخش هایی از خاک وطن زیر چکمه های دشمن است، بر همه امور حتی ازدواجش ترجیح دارد.

با همین زبان بود که در آخرین اعزام، از شهادت و شیرینی لقاءالله گفت و از مقام شهیدان و لذت پیوستن به قافله نینوا و دلها را برای وداع در آخرین دیدار آماده کرد. آخرین جمله ای که خانواده از او به خاطر دارد همین است: دیدار به کربلا...

هربار اسم امام زمان را که می شنید اشک از چشمانش جاری می شد. اشک، انتهای عشق او به امامش نبود بلکه نشانه ای از آغاز مسیری بود که جهاد با ذهن و زبان و قلم و قدم و جسم و جان از لوازم آن است. اشک اگر حقیقی باشد، نقطه جوشش تعهد است و مسئولیت به همراه دارد. دست و پا و زبان و جسم و روحش در خدمت اشکی بود که به شوق مولایش می ریخت. برای همین بود که آرام و قرار نداشت.

 

علی اکبر قصابیان

تولد: 26 تیرماه 1334 قاضی محله بابلسر

شهادت: 4 دی ماه 1359 آبادان

مزار: گلزار شهدای امامزاده ابراهیم علیه السلام بابلسر

  • سیدحمید مشتاقی نیا

از محبت ...!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۱۴ ق.ظ


تیپش شبیه جوان های دوره جاهلی بود! دوست داشت این طوری راه برود. یقه پیراهنش را باز گذاشته بود و دکمه آن را تا روی سینه، نبسته بود. عشق لاتی داشت! اقتضای سنش بود. شاید می خواست بگوید با بقیه مردم فرق دارد ....

شیخ وقتی به او رسید، رویش را ترش نکرد. رفت جلو و حسابی با او گرم گرفت. جوان که گویا انتظار چنین برخورد گرمی را از طلبه محبوب محله شان نداشت، خیلی تحت تأثیر قرار گرفت.

شیخ همان طور که با جوان گرم گرفته بود و از خوبی های او می گفت، به آرامی دستش را به طرف یقه او برد و دکمه پیراهنش را بست. بعد با مهربانی دستی بر صورت او کشید ....

جوان بعدها می گفت آنقدر جذب حرفهای شیخ شده بود که اصلاً متوجه نشد او چه وقت دکمه های پیراهنش را بسته است.

همان روز، همان دفعه، آخرین باری بود که جوان را آن گونه می دیدیم.اصلاً اگر بعد از آن روز، جوان را می دیدی دیگر نمی شناختی اش. نفس شیخ انگار مسیحایی بود.1

1- طلبه شهید محمدزمان ولی پور از شهدای گرانقدر عملیات بیت المقدس7 شلمچه 23/3/1367

  • سیدحمید مشتاقی نیا

زندگی باید کرد

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۷ خرداد ۱۳۹۸، ۱۰:۴۳ ق.ظ

آدم اسیر دست دشمن باشد، نداند سرنوشتش چه می شود، از کمترین امکانات مادی برخوردار باشد، جای تنگ و زندگی سخت و غذای کم و دارو و درمان ناچیز و دوری از خانواده و خشونت دشمن و ... همه اینها ممکن است هر انسانی را از پا درآورده و دچار افسردگی و بیماری کند. وضعیت اسرای ایرانی در عراق این گونه بود؛ اما جالب است که نه تنها کمتر کسی دچار ناامیدی و انزوا می شد، بلکه اغلب اسرا با روحیه ای پرنشاط امور روزمره خود را با ورزش و درس و فعالیت های هنری و خلاقیت و ... می گذراندند و بی توجه به خلأهای مادی، با انگیزه و پرتلاش به آینده امیدوار بودند:

«دوست اهوازی ما مرحوم ابراهیم محمدیان می‌گفت: من هر روز دچار کمبود وقت می‌شوم. اگر خدا 24 ساعت شبانه روز را به 25 ساعت تبدیل کند، من برای آن یک ساعت هم برنامه دارم.»1

همت ستودنی آزادگان در استفاده از موقعیت‌ها از این تفکر عمیق سرچشمه می‌گرفت: «مرحوم ابوترابی به اسرا القا می‌کرد که شما باید تمام هم و غم و برنامه‌ریزی‌هایتان به گونه‌ای باشد که وقتی به کشور جمهوری اسلامی ایران برگشتید، عنصری شاد و با روحیه‌ای بالا و توانمند باشید.»2

تعمیم این روحیه می تواند زندگی فردی و اجتماعی انسان را متحول ساخته و افقی روشن از رشد و بالندگی کشور را رقم بزند.

1. صبح دوکوهه، ویژه نامه‌ی آزادگان، ص 3، حجت‌الاسلام صالح آبادی.

 2 .ماهنامه‌ سبز سرخ، شماره‌ی 66، ص 55، آزاده حسین ربیعی.

  • سیدحمید مشتاقی نیا