اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۵۸۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «بابل دارالمومنین» ثبت شده است

درباره کنگره

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۵ مهر ۱۴۰۲، ۱۱:۰۱ ق.ظ

کنگره دارالمومنین پنج شنبه گذشته با حضور صادق لاریجانی در بابل برگزار شد. پیشنهاد برگزاری این کنگره را چند سال پیش این حقیر در جلسه جمعی از فعالان فرهنگی شهر با امام جمعه مطرح کردم و فکر میکنم حدود یک ساعتی درباره ضرورت احیای هویت شهری (شهرستان) صحبت نمودم. این پیشنهاد مورد استقبال قرار گرفت. بابل با چالش های متعدد فرهنگی مواجه بوده و هست که غفلت از افتخارات و تاریخچه با ارزش این دیار از مهمترین عوامل ایجاد این چالش ها بوده است. در سالهای اخیر، خط مستمر و حساب شده ای به پشتوانه فکری یک بنیاد به ظاهر علمی اما در واقع سیاسی، همواره درصدد تغییر نگرشهای فرهنگی و تحریف سبک زندگی ملی و اسلامی بوده که موفقیتهایی هم در سایه غفلت مسئولان به چنگ آورده است. به طور نمونه از زمان دوم خرداد به رغم وجود ابنیه مذهبی با قدمت هفت یا هشت قرن مثل امامزاده قاسم و... برج دیدبانی کاخ شاه که مربوط به معماری عصر پهلوی اول است به عنوان نماد شهر مطرح گردید. مفاخر شهر از عالمان دین تا دانشمندان و سیاسیون و هنرمندان و خیّران مثل مرحوم دادگر و مکرمه قنبری و سید حسین فلاح نوشیروانی و... به طور کل به وادی فراموشی سپرده شدند. مبارزه با بهاییت به فرماندهی علامه سعیدالعلماء به حاشیه رانده شد. عنصر توده ای که ثبت تاریخ انقلاب در بابل را به تحریف کشاند مورد تجلیل قرار گرفت و میدانی به نامش شد. هیچ اثر فاخر یا قابل اعتنایی در خصوص تاریخچه پرافتخار این دیار تولید نشد و به دست جوانان شهر نرسید. حتی موزه شهر که باید گنجینه هویت و افتخارات و تاریخچه مردمان این خطه باشد فاقد جامعیت لازم در معرفی سبقه این دیار است. فرهنگ بومی مردم بابل در تقابل مستقیم با سبک پوشش و زندگی به ظاهر مدرن و غربی است که به محاق فراموشی رفت. این شهر فقط در عملیات کربلای 4 در یک شب، 72 شهید تقدیم دین و میهن کرد که نسل جدید از آن بی خبر است. حسّ خودباختگی و خودکمتر بینی در مقابل ساکنان شهرهای بزرگ در رفتار و گفتار بعضی جوانان آزار دهنده است و...

 دکتر سید محمد نوروزیان که از اساتید خوشفکر و اندیشمند و انقلابی شهر است زحمت تهیه و تدوین طرح کنگره را برعهده گرفت که انصافا وقت زیادی گذاشت، جوانب امر را رصد کرد و طرحی جامع را آماده ساخت. دکتر علیرضا سفیدچیان هم در کنار او از تجربیات گرانسنگ خود برای غنای این طرح مایه گذاشت. رفقای دیگر فعال فرهنگی شهر هم پای کار آمده بودند. این طرح اما مدتها در دفتر امام جمعه متوقف ماند و البته هیچگاه مورد حمایت قرار نگرفت و نهایتا توسط کانون قدرت مصادره شد.

هیچ یک از رفقایی که برای تدوین این طرح زحمت کشیده بودند به صورت علنی از این اتفاق که نافی بدیهیات اخلاقی بود انتقاد نکردند. علت این بود که به هر حال اصل بیداری و خروج از انفعال در صاحبان قدرت را هم میتوان به فال نیک گرفت. هر چه باشد هدف ما تقویت عناصر هویتی شهر بود که اصل برگزاری این کنگره فارغ از اینکه توسط چه کسی باشد می توانست در راستای عمل به اهداف این طرح و تحقق بخشی از نیّت خیر آن تلقی شود. عدم حمایت از نیروهای فعال مستقل، امری طبیعی و قابل پیش بینی بود. نکته ای که کمی باعث نگرانی می شد ناتوانی در جریان سازی و تولید محتوا پیرامون این کنگره و نگاه صرفاً شعاری و رفع تکلیفی نسبت به برگزاری آن بود که امید است در صورت استمرار فعالیت کنگره در سالهای بعد مورد توجه قرار بگیرد. یک نکته هم از باب هشدار و رفع خطر مقدّر لازم به یادآوری است که داعیه احیای جامعه ایمانی و از بایسته ترین لوازم تحقق دارالمومنین، لزوم سنخیت گفتار و عمل و تطابق امور با اهداف و آرمانهای دینی است که در این خصوص اهتمام ویژه ای لازم است تا هر نوع آلایندگی مورد نفرت افکار عموم در برگزاری این نوع کنگره ها زدوده شود. وجود ردّپایی از بعضی متهمان یا مجرمان اقتصادی و سیاسی مثل اکبر طبری و حاج کیومرث و بیژن خان و قاسم و سید صادق و سید مجتبی و غفار و ... در تضاد علنی با رویکرد جامعه ایمانی مطلوب خواهد بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

هفت بانوی شهید بابلی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۸ مهر ۱۴۰۲، ۱۰:۲۲ ق.ظ

photo_2023-09-30_10-14-06_wz73.jpg

 

شهرستان بابل هفت بانوی شهید دارد که متأسفانه در مراسم اخیری که به این نام گرفته شد تنها نام چهار شهیده مطرح گردید. جهت ثبت و اطلاع، عناوین هفت بانوی شهیده بابلی مبتنی بر فهرست معرفی شده در کانال سنگر شهدا بدین شرح می باشد:


1️⃣ شهیده فاطمه ارج که در سال 1358 حین دیدن آموزش نظامی در پادگان المهدی (ولیک) بابل به شهادت رسیده است.
2️⃣ شهیده منیرالسادات دابوئیان در غائله گنبد به شهادت رسید و پس از تشییع جنازه با شکوه در بابل در آرامگاه معتمدی به خاک سپرده شد.
3️⃣شهیده مریم مصلحی اهل محله مرادبیگ بابل در بمباران هوایی محله ظفر تهران در اسفند سال 1363 به شهادت رسیده اند.
 4️⃣ شهیده مولود مهدوی در سال 1365 در کرمانشاه در بمباران هوایی زمانی که برای عیادت اقوام که از مجروحان جنگی به کرمانشاه مسافرت کرده بودند، در بمباران دشمنان به همراه همسرش به شهادت می‌رسند.
 5️⃣ شهیده هاجر خاکی که در حمله هوایی کرمانشاه به شهادت می‌رسند.
6️⃣ شهیده صدیقه احمدزاده کلایی اهل روستای سیاهکلا محله بابل که در حادثه خونین مکه در سال 1366 به شهادت رسیده است.
7️⃣ شهیده ربابه رستمی درونکلا اهل روستای درونکلا که توسط تکفیری های فرقه ریگی در سال 1389 در مسجد امام حسین چابهار به شهادت رسیده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

روحت شاد محسن رضایی!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۳ مهر ۱۴۰۲، ۰۹:۱۹ ق.ظ

photo_2023-09-25_08-50-38_3u5f.jpg

 

این محسن رضایی آن محسن رضایی نیست! از رزمنده های خوب و بسیجیان دلداده بابلی است که چند سال پیش در حادثه منا در حالی که جان عده ای را نجات داده بود در فشار جمعیت به خیل دوستان شهیدش پیوست. دیروز سالگرد این واقعه تلخ بود. با حاج محسن رضایی چندباری توفیق سفر به راهیان نور را داشتم. خسته نمی شد این مرد، برای همه میدوید و از جان و دل مایه میگذاشت. یکبار موقع برگشت بین دو نماز بلند شدم. گفتم خودم بارها مسئول کاروان بودم می دانم سفر به مناطق عملیاتی و انجام بعضی هماهنگی ها آنهم با حضور خواهران دانشجو چقدر سخت و خسته کننده است. اما برایم جالب بود آقا محسن در اوج خستگی و فشار کار هم میخندید و تبسم از لبانش محو نمی شد. این حرف را که زدم باز هم خندید، اما بعد از من خواست دیگر در جمع از او تعریف نکنم. بعد از شهادت او بارها با کاروانهای مختلف دانشجویی عازم مناطق عملیاتی جنوب شدم. همیشه هم به یادش بودم و نامش را زنده نگه میداشتم. همه مسئولین کاروانها زحمت میکشند اما واقعاً بی اغراق دیگر کسی را مثل او ندیدم اینطور دلسوز و پرکار و با تدبیر باشد. برای چندمین بار به من ثابت شد شهدا یک سر و گردن از مردم عادی بالاتر هستند و بهتر می درخشند. خدا هم خوش سلیقه است دیگر.

برای شادی روح این شهید مظلوم صلواتی هدیه کنیم.

 

http://s6.picofile.com/file/8214553000/photo_2007_07_25_03_04_58.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یا ضامن کارمند!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۳ مهر ۱۴۰۲، ۰۹:۰۲ ق.ظ

photo_2023-09-25_08-54-26_yee4.jpg

 

پشت وانت نوشته بود: یا ضامن کارمند!

تصویر را یکی از دوستان پزشک بابلی فرستاد و در ادامه نوشت:

اما سند این تصویر، خودم بودم

آمریکا برای براندازی نظام هیچ غلطی نمی‌تونه بکنه

اما بانک‌ها نه؛ غلط‌های زیادی کردند و هم اکنون هم دارند می‌کنند.

پاشنه آشیل انقلاب، بانک‌ها هستند.

بلوار نوشیروانی، جنب تربیت‌بدنی

یک دنیا حرف برای گفتن داشت

یکی از بدترین فحشی که به یک حکومت اسلامی شیعی می‌شه گفت همین عبارت بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مناطق آزاد فرهنگی - آموزشی!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۷ شهریور ۱۴۰۲، ۰۸:۱۷ ق.ظ

photo_2023-09-20_07-57-46_6gnx.jpg

 

گفته می شود تصویر بالا مربوط است به لباس فرم جدید دبستان غیردولتی مه چهرگان بابل.

امیدوارم تکذیب شود.

اینکه حجاب برای دختران دانش آموز در مدارسی که از نگاه و ورود نامحرم پوشیده است الزامی نباشد قابل قبول است؛ اما طراحی لباس مدرسه بر مبنای هجو و تحریف و تخفیف حجاب و محوریت جلوه فروشی و خودنمایی در انظار عموم (فاصله خانه تا مدرسه و بالعکس) ولو برای سنین قبل از تکلیف نیز به یقین با اهداف تربیتی نظام اسلامی سازگار نیست. آموزش و پرورش و نهادهای نظارتی و فرهنگی اگر احیاناً رودربایستی و مراوده خاصی با متولیان مدرسه مذکور ندارند لطفاً پیگیر بوده و تذکر دهند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دارند غارتمان می کنند!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۳ شهریور ۱۴۰۲، ۱۰:۲۲ ق.ظ

استاد دانشگاه فلوریدا: سرمایه داری رو به افول است | خبرگزاری بین المللی  شفقنا

 

یادداشتی جالب و خواندنی از دکتر عابدین مومنی:

نظام کاپیتالیستی و سرمایه داری در روابط اقتصادی مردم متناسب با شرایط جوامع بشری با شگردهایی ورود می کند. ویژگی اصلی نظام کاپیتالیستی غارت داشته های اندک بی بضاعت ها و فقرا است آن چه که بضاعت بی بضاعت ها است عمر آنان است شگرد نظام کاپیتالیستی تصاحب و تمَلُّک جان بی بضاعت ها است به این ترتیب که بخشی از عمرشان به ظاهر مال خودشان باشند تا زنده بمانند و در خدمت نظام غارتگر باشند. نظام کاپیتالیستی همه ناتوانان اقتصادی را طفیلی نظام کاپیتالیستی می دانند، یعنی بی بضاعت ها از صدقه سر نظام چپاول گر سرمایه داری زنده هستند با لطف نظام سرمایه داری زندگی دارند. با عنایت نظام کاپیتالیستی شخصیت اجتماعی، موقعیت علمی، سیاسی دارند از تنَعُّمات و لذائذ دنیائی و طبیعی برخوردارند، در حالی که حیات نظام کاپیتالیستی وابسته به چپاول و غارت است با غارت و چپاول زنده است. چپاول و غارت سرمایه داری با پوشش نهادها و تشکیلات انجام می گیرد که ظاهر قانونی و موَجَّه دارد به پشتیبانی قانون و وجاهت اجتماعی سرکیسه می کند. از جمله تشکیلات معتبر و موَجَّه نظام سرمایه داری بانک است. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی تشکیلات گوناگونی برای گرم کردن بازار چپاول و غارت و به اسم های گوناگون پدید آمد از قبیل شرکت های مضاربه ای، ارمغان بهزیستی، لیزینگ خودرو، بازار گرمی بانک ها تحت عنوان حساب های قرض الحسنه، موثرترین همه آنان بانک های خصوصی بودند که با اموال مردم به بورس زمین، هتل و مکان های به دست آوردن ثروت های بادآورده روی آوردند و با پول مردم صاحب آلاف و الوف شدند.
از جمله نهادهای به دست آوردن ثروت بادآورده، بازارهای ربوی است مانند سرای ایرانی، شهر فرش، و امثال آن ها است که کسی در مورد این گونه بازارها اظهار نظر نمی کند در تبلیغات تلویزیونی گفته می شود بدون ضامن و چک تا نیم میلیارد می توانید خرید نمایید. آیا این مقدار خرید از باب دل سوزی و احسان به بی بضاعت ها انجام می شود؟ یا این که برای به دست آوردن سود مضاعف و تمَلُّک کردن عمر بی بضاعت ها پدید آمده است؟ پدید آمدن استارتاپ ها چه مقصود و منظوری دارد؟ تلویزیون با این همه تبلیغات از تشکیلات سرمایه داری هزینه تبلیغات را چگونه وصول می کند؟ از کجا و کی وصول می کند؟ از طرفی مالیات تولید، ارزش افزوده، مالیات بر درآمد و.... از طرف دیگر هزینه تبلیغات رادیو، تلویزیونی، مطبوعات و دیگر رسانه ها، تابلوهای تبلیغاتی شهرداری، سود فروش مدت دار همه از جیب بی بضاعت ها وصول می شود. چرا به وضعیت نابسامان اقتصادی هیچ توجهی نمی‌شود؟ چرا در چنین وضعیتی کسی به فکر صاحبان ثروت های بادآورده نیست؟ تا کی باید از بی بضاعت ها به جیب ثروتمندان سرازیر باشد؟ تا کی تاوان همه چیز را بی بضاعت ها باید بپردازند؟ با این که بی بضاعت ها پرداخت مالیات، تبلیغات، سود خرید مدت دار و امثال آن را می پردازند همه اسم و آوازه برای صاحبان ثروت بادآورده است کارخانجات مال آنان است بانک ها مال آنان است آموزش گاه های تمامی مقاطع مال آنان است و..... پس عدالت را در کجا و کی باید دید؟ آیا یارانه دادن و سهمیه بنزین دادن و امثال آن ایجاد عدالت است؟ در وضعیت بیان شده چگونه می شود به عدالت فکر کرد؟ چگونه می شود عدالت را پدید آورد؟
همه از سفره خالی بی بضاعت ها حرف می زنند حتی آنان که بضاعت اندک بی بضاعت ها تصاحب و تمَلُّک می کنند هم به زبان دل سوز سفره خالی بی بضاعت ها هستند هیچ کس نمی گوید چه می شود سفره آنان خالی است؟ بضاعت آن ها به کجا می رود که موجب خالی شدن سفره می شود؟ چرا باید هزینه جامعه به یک عده تحمیل شود؟ اگر به تشکیلاتی مانند سرای ایرانی گفته شود محصولات با این قیمت کارخانه ای خرید می شود با فلان قیمت باید به فروشی می رسد پرداخت هزینه تبلیغات و مالیات به عهده خودتان است این همه تبلیغات گران انجام خواهد شد؟ همین یک قلم برای تعیین تکلیف بی بضاعت ها کافی است. مشکل اساسی فقر، نظام خون آشام کاپیتالیستی است باید نظام اقتصادی اسلامی شود تا مشکل سفره خالی رفع گردد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یک توصیه کوچک هم میتواند سبب خیر باشد

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۲، ۰۸:۱۸ ب.ظ

مرحوم جانباز حاج محمد تهرانی

 

در سنین ابتدای جوانی کف پاهایم به شدت ترک برداشت. کرم و پماد و ... تأثیری نداشت. یک شب محمد تهرانی خدا رحمتی در مسجد متوجه این موضوع شد. توصیه کرد از سنگ پا استفاده کنم. این کار را کردم و شکر خدا پایم خوب شد.

اخیراً دوباره با این مشکل مواجه شدم. کرم ها و پمادهایی را استفاده کردم تأثیر نداشت. یک دفعه یاد توصیه محمد تهرانی افتادم و نجات پیدا کردم. خدا رحمتش کند. محمد تهرانی از بچه های قدیمی انقلاب و جنگ بود که نسلهای مختلف بسیجیان بابل با او خاطرات خوبی دارند. خواستم بگویم صدقه جاریه لزوما اقدام مادی و پولی نیست. گاهی یک راهنمایی و مشورت کوچک میتواند تا سالها موجب آرامش و نجات دیگران بوده و ثوابی به روح باعث و بانی آن واریز نماید. محمد خدا رحمتی کتابهای خوبی هم به جوانان هدیه میداد که به یادگار مانده و ثواب نشر علم و محتوای آن به روح مرحوم می رسد. اینجا درباره اش نوشته ام با عنوان ما و هدیه تهرانی! بخوانید:

https://ashkeatash.blog.ir/post/%D9%85%D8%A7-%D9%88-%D9%87%D8%AF%DB%8C%D9%87-%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C


 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پس آنگه بگویم که تو کیستی

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۲ شهریور ۱۴۰۲، ۰۸:۰۸ ق.ظ

عکسی منتشر نشده از تدفین محمدعلی رجایی

 

یک عادتی دارم خودم وقتی در تشییع جنازه افراد مشهور شرکت میکنم و یا تصاویر مربوط به تشییع و تدفین آنها را نگاه میکنم توجهم به این است که چند درصد شرکت کنندگان جوان و یا پیر هستند. عالمی در شهرمان فوت کرده بود. همه دوستش داشتند پست و مقامی هم نداشت. تشییعش پر از مردم از همه اقشار بود که البته جوانها در آن جمع می درخشیدند. عالم دیگری فوت کرد یکی دو سال بعد. تلاش می شد او هم محبوب جلوه داده شود آنهایی که آمدند مشتی پیرمرد و یا مسئول بودند. تشییع جنازه آیت الله اراکی را یادم است از بابل در هوای سرد اتوبوس شهرداری سوار شدیم و آمدیم قم. هنوز طلبه نشده بودم. عزاداری جوانها دیدنی بود. آیت الله بهجت هم همینطور. حالا بقیه بزرگان را نمی خواهم اسم بیاورم. یک عمر است در تشییع جنازه شهدا در شهرهای مختلف شرکت میکنم. اغلب جوانها زیر تابوت هستند. دوست پاسدار و آزاده ما هم که اخیراً فوت کرد جوانها آمده بودند. این هم معیار شخصی خودم است در قضاوت پیرامون جایگاه اجتماعی و تأثیرگذار اشخاص.

عکس بالا مربوط به لحظه خاکسپاری شهیدان رجایی و باهنر است. پاسدارها، روحانیون و مسئولین حاضر هم اکثرشان از جوانان هستند. گفتم این یک حرف را خدمتتان عرض کنم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بگذارید این صدا به همه عالم برسد

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۲، ۰۶:۱۲ ب.ظ

دعوا بر سر خانه فوق لاکچری یک ایرانی مشهور در انگلیس

 

ابراهیم گلستان یک هنرمند چپ توده ای متعصب است که آثارش در دهه های چهل و پنجاه بیشتر می درخشید. حالا چند روزی پس از مرگ او حرف و حدیثها درباره خانه فوق لاکچری اش که سازه ای باستانی در لندن است بالا گرفته. عده ای در دفاع از او گفته اند نانش که دولتی نبوده و اموالش میراث خانواده فئودال اوست.

چپ ها در طول تاریخ از حقوق کارگر سخن گفته اند و ضرورت درک اقشار فرو دست و شعار مبارزه با امپریالیسم و کاپیتالیسم سر داده اند. کمونیسیم یا سوسیالیسم را نسخه نجات بخش بشر و تنها راه اجرای عدالت بر شمرده اند و...

یکی از علتهای فروپاشی دولتهای کمونیست البته آلودگی سران به حقوق مضاعف و ویژه خواری بوده است.

اعضای صد و خورده ای نفری اتحادیه خلق کمونیستهای ایران که برای نجات مردم مستضعف در سال 60 به آمل حمله کرده و برای ساعاتی این شهر را به اشغال خود درآوردند بچه پولدارهای تحصیل کرده آمریکا بودند. آنهایی که مقابلشان ایستادند و آن چهل نفری که در شهر هزار سنگر به شهادت رسیدند اما بچه کارگر و شاگرد مینی بوس و حلب ساز و ... بودند.

شهید رحمت الله اصفهانی اهل بابل که پنج فرزند داشت. خانه اش را فروخت به مستأجری رفت و پولش را به حساب صد امام ریخت سقفی شود برای برادری ناشناس که ممکن است از او نیازمندتر باشد. یک فرزندش نیز بعد از او به میدان رفت و شهید شد.

شیخ محسن قرائتی مشهورترین روحانی مبلّغ دینی است. یک خانه در تهران داشت فروخت، مسجدی ساخت در شهرک پردیسان قم، پناهی باشد برای مومنان.

آیت الله العظمی مرعشی روزه استیجاری می گرفت، در فقر و تنگدستی زندگی میکرد دار و ندارش را می گذاشت برای خریداری و صیانت از گنجینه مکتوب تشیع، نفعش برسد به همه جامعه.

شهید سید احمد پلارک بیشتر آن 2500 تومان حقوقی که از سپاه می گرفت را مایحتاج ضروری می خرید شبانه می برد در خانه محرومان. نخست وزیر شهیدمان از دار دنیا هیچ نداشت.

رهبر تنها انقلاب جهانی و تمدن ساز اسلام آجیل و میوه های رنگارنگ را کنار گذاشته شبیه پایینترین طبقات مردم زندگی کند.

خمینی در تهران مستأجر بود. قاسم سلیمانی معروفترین ژنرال نظامی دنیا یک متر زمین نداشت و در خانه سازمانی می زیست.

و....

مریدان علی همواره فراتر از دلباختگان مارکس به فکر نجات جامعه بوده و بالاترین نسخه عدالت را در فرهنگی به نام "ایثار" ترسیم نموده اند.

البته ما هم مدعیان بلاعمل زیاد داریم. اما در بستر اندیشه زلال دین نمونه هایی زیبا از دیگرخواهی و فداکاری و فتوت مردمانی با دل دریایی، رقم خورده که در گستره گیتی نظیر ندارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خب حاج علی آقا! شما هم که رفتی

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۶ شهریور ۱۴۰۲، ۱۰:۲۶ ق.ظ

photo_2023-08-28_10-02-09_si93.jpg

 

دارم خاطره شهیدی را مینویسم خبر رحلت حاج علی آقا را میشنوم روحت شاد مرد خدا ثواب این کار هم برای شما.

نوجوانی من در مسجد با حاج آقا مویدی و حاج آقا یزدانی و حسین منصف و حاج مهدی مرندی و جواد جلالی و ... گذشت. همه اینها الان در بزم شهدا میهمان سفره اباعبدالله هستند.

ریش و سبیلم در نیامده بود. عینک جیوه ای میزدم. کمربند بزرگ سفید، شلوار سبز کمر باریک، تی شرت خارجی. حالا بنده خدا حاج آقای مویدی خودش سخنران اول در بحث مبارزه با تهاجم فرهنگی در سطح استان بود. بعد من می شدم اسکورتش از مدرسه صدر تا مسجد از مسجد تا مدرسه صدر. کلی سوال چرت و پرت هم توی راه می پرسیدم. بنده خدا دانشمندی بود اما گله نکرد اصلاً به روی خودش نمی آورد. با حوصله جواب می داد. گاهی با نگاه های ریز اختصاصی اش سرتاپایم را ورانداز می کرد اما حرفی نمی زد. همین حاج آقایی که گاهی به مغازه دار تذکر می داد کیف و کفشی که میفروشد منقّش به تصاویر و نوشته های غربی نباشد به مسئولین هم تشر می رفت در کار فرهنگی کم نگذارند. یکبار اصرار کرد که طلبه بشوم. گفتم حاج آقا خداییش به من میاد طلبه شم؟ گروه خون من میخوره؟ حال و حوصله شو دارم؟ من میتونم برم منبر و تبلیغ و ...؟ گفت خودت رو که میتونی اشباع کنی. ماشالله روحیه پیگیر هم که داری. گفتم یعنی سماجت دیگه؟ گفت حالا...

روحش شاد. عرصه تبلیغ و منبر در استان مازندران را چند قدم برد به جلو. یک روحانی با سواد خوش خنده خوش صدا با روحیه طنز برای همه جوانها جذاب بود. دهه هفتاد مدرسه به مدرسه می رفت از این همایش به آن همایش دعوت می شد و خاطره ای زیبا از همنشینی با یک عالم متبحر و انسان شناس رقم می زد و سطحی از بینش قوی دینی را برای مخاطب جوان ایجاد میکرد.

پسرش حسن هم چند سال پیش در راه تبلیغ دین خدا آسمانی شد و بر اثر سانحه از دنیا رفت. این مرد خیلی شکست اما یکجا ننشست و فعالیتهای تربیتی اش را محکمتر ادامه داد.

این چند روزه که حادثه آتش سوزی موسسه اتفاق افتاد همه برای سلامتی اش دعا کردند. دیدم روحانی نمای بی ادبی جایی از این حادثه احساس خوشحالی می کند. او را که خدا زده و از چشم مردم انداخته است، جوابی نمی خواهد. حاج آقا مویدی، منصف و ... هیچ کس معصوم نیست. مگر ما هستیم؟ مسأله این است ترازوی عمر ما به چه سمتی سنگینی می کند. امثال مویدی و یزدانی و منصف و مرندی و جلالی و ... با تمام ضعف ها و قوت هایشان جریان ساز بودند و به سهم خود باری از دوش اسلام و جامعه اسلامی برداشتند و نوجوانانی را تربیت کردند که امروز می توانند بیرق حق را برافراشته نگه دارند. توفیقی که خیلی ها از کسب آن عاجز ماندند. روحشان شاد. ممنون میشوم برای این عزیزان به خصوص حاج علی آقای مویدی فاتحه ای بخوانید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

قانون، فصل الخطاب است

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۴ مرداد ۱۴۰۲، ۱۰:۴۲ ق.ظ

بیانیه جبهه اسلامی عدالتخواه شهرستان بابل و انصار حزب الله استان مازندران
بسم الله الرحمن الرحیم
بر اساس قوانین رسمی نظام مقدس جمهوری اسلامی، صاحبان مشاغل موظّف به رعایت موازین شرعی و حفظ حریم عفت عمومی در واحدهای صنفی خود می باشند. همه صاحبان کسب و کار از این قانون مطلع بوده و اغلب به آن پایبند هستند.
 در پروژه اخیر ضد اسلامی ترویج شده از سوی رسانه های بیگانه، کشف حجاب به عنوان دستورالعمل دشمنان نظام در خدشه دار نمودن امنیت فرهنگی جامعه و اشاعه بی قانونی و ایجاد بی مبالاتی در اجتماع به منظور گسترش فحشا قرار گفته که مبارزه با آن تکلیف همه دلسوزان دین و انقلاب اسلامی و دلدادگان طریقت شهدای این مرز و بوم است.
به همان میزان که اختلاس و رانتخواری و تبعیض و... همواره مورد اعتراض فعالان عرصه عدالتخواهی و عناصر حامی اندیشه انقلاب اسلامی قرار داشته، کشف حجاب و اشاعه فحشا نیز به عنوان یکی دیگر از مصادیق قانون شکنی، امری مذموم و منکری اجتماعی تلقی می گردد که تقابل با آن به عزمی همگانی نیاز دارد.
جبهه اسلامی عدالتخواه بابل و انصار حزب الله استان مازندران که در سالهای اخیر در راستای مبارزه با زیاده خواهی بعضی صاحب مسندان ذی نفوذ در هر جایگاه و نسبت و رابطه ای که بودند حضوری مستمر و مجدّانه داشته است در تقابل با پدیده شوم کشف حجاب و هرزگی نیز عمل به مرّ قانون را فصل الخطاب همه اختلاف نظرها و جبهه بندی ها می دانند.
جالب آنکه بعضی مماشات کنندگان در صیانت از حقوق عامه این بار نیز عمل به قانون حجاب را بازیچه خویش قرار داده اند؛ اما اگر کمترین تعرّضی به منافع و حریم شخصی خودشان صورت بگیرد بلافاصله به دامان قانون پناه می آورند.
فعالیت مسئولان قضایی و نیروهای ارزشی در شهرستان بابل تأثیر قابل اعتنایی در کنترل قانون گریزی معدودی از عناصر هنجارشکن در فضاهای عمومی داشته است که در این خصوص نقش دادستان بابل چه در مقابله با مفاسد اقتصادی و چه در مبارزه با مفاسد اجتماعی پررنگ و قابل تقدیر شمرده می شود.
شیرینی سرای بابل از معدود واحدهای تجاری شهر دارالمومنین است که به رغم چندبار تذکر مسئولان و تعهد مدیریت محترم آن در پی گزارش های مکرر جمع کثیری از متدینین، باز هم اراده ای برای کنترل وضعیت بی حجابی بعضی مشتریان که گاه فراتر از محدوده پوشش موی سر بوده نشان نداده و متأسفانه در روز تاسوعای حسینی تبدیل به پاتوق اجتماع بعضی افراد غیرمتعهد قرار گرفته و فضایی دور از ظواهر دینی و شعائر مذهبی و بی اعتنا به حرمت ایام عزای سالار شهیدان که بزرگ شهید عرصه امر به معروف و نهی از منکر است را رقم زد. متأسفانه فروشندگان مربوطه حتی در آن روز نیز نسبت به تذکر ضابطان و مردم برخوردی ناشایست نشان دادند که چاره ای جز اعمال قانون در راستای صیانت از ارزشهای انسانی و الهی باقی نماند و واحد مربوطه موقتا پلمپ گردید.
جبهه اسلامی عدالتخواه شهرستان بابل و انصار حزب الله ضمن دعوت از همه مسئولان و مردم در التزام عملی به قانون و نفی زیاده خواهی و ویژه خواری و قلدرمآبی، حمایت قاطع از اقدام انقلابی دادستان محترم بابل در برخورد با هنجارشکنی عناصر قانون شکن و مروّجان فرهنگ برهنگی و با تأکید بر حضور مؤمنانه و عاشورایی مریدان مکتب اباعبدالله الحسین علیه اسلام در عرصه اصلاح امور اجتماعی، برادرانه به بعضی مسئولان عزیز گوشزد می نماید در هر جایگاه و منصبی که قرار دارند از مشاورانی بهره بگیرند که اجرای قانون را به عنوان خط قرمز ثبات جامعه باور داشته و با اجتناب از هوچی گری از دامن زدن به حواشی فرصت سوز برحذر باشند.
بی تردید راه حل همه معضلات اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی جامعه در التزام به قانون توسط همه مردم و مسئولان خواهد بود و چنانچه کسی در این خصوص دچار تردید است صلاحیت تصدی گری در جامعه دینی را نخواهد داشت.
والسلام علی عبادالله الصالحین
جبهه اسلامی عدالتخواه شهرستان بابل
انصار حزب الله استان مازندران
13. 05. 1402

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رحمت الله علیهم

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱ مرداد ۱۴۰۲، ۱۱:۱۱ ق.ظ

photo_2023-07-23_11-01-53_fv05.jpg

 

من بابل نرفتم. بچه هایم رفتند. بدون اینکه من از آنها بخواهم بدون اینکه به من بگویند سید علی و صدرا دوتایی بلند شدند پیاده از شهرک دانش تا آرامگاه گله محله راه رفتند و مزار حسین منصف را پیدا کردند و فاتحه ای خواندند. این عکس را هم برایم فرستادند. سیدعلی یادش هست کوچک بود حسین با او کشتی میگرفت. چند جلسه هم با من آمده و حسین را دیده بود.

این شبها وسط روضه به یاد محمدحسین منصف، جواد جلالی نیا و حاج آقا یزدانی هستم. نوجوانی تا بزرگسالی من با آنها سپری شد. روحشان شاد به برکت صلوات بر محمد و آل محمد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دخترم مائده

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۲، ۰۷:۱۸ ب.ظ

کتاب خاطرات واقعی دخترم مائده - نقد و نظرات درباره کتاب خاطرات واقعی دخترم  مائده - بهخوان

 

همین اول کار قبل از اینکه متن مرا بخوانی بگو الحمدلله. خدا را شکر کن حتی اگر فقیری، بدهکاری، بیماری، مستأجری، شوهر نداری، بدبختی باز هم بگو خدایا شکرت. همین که هستیم، نفس میکشیم، دور همیم، یک روز عادی را میگذرانیم، الحمدلله و البته هیچ نعمتی بالاتر از شکرگذاری نیست.

کتاب "دخترم مائده" خیلی اتفاقی به دستم رسید مثل سایر کتابهایی که اخیرا در وبلاگ معرفی میکنم. بن خرید کتاب از وزارت ارشاد شامل حالم شد و گشتم داخل سایت هر کتابی که ارزان تر بود و چاپ قدیم، خریداری کردم. هر کدام که خواندم نظرم را همین جا با شما دوستان وبلاگی به اشتراک گذاشتم. اما

این کتاب "دخترم مائده" که از قضا نویسنده اش یک دکتر فیزیوتراپ بابلی است بنام عباس غلامی از همه کتابهایی که این ایام خواندم متفاوت تر بود. اشکم را خوش انصاف در آورد آن هم نه یک بار و دو بار ...

ضمن احترام به دوستان همشهری خودم که در عرصه نشر زحمت میکشند اما چندباری حسرت خوردم که کاش این کتاب را یک ناشر حرفه ای تر با قدرت توزیع بالاتر منتشر میکرد. این داستان واقعی کاملا مستعد ساخت یک مستند و یا حتی فیلم سینمایی است به خصوص در شرایطی که شکر خدا همه شاهدان عینی زنده اند و حضور دارند و دسترسی به مدارک قابل بررسی و اثبات مدعا راحت تر است.

مائده دختر سیزده ساله نازنین و آفتاب مهتاب ندیده یک خانواده مرفه شمالی که خوشی زده است زیر دلشان و برای تنوع و رهایی از یکنواختی امکانات مترقی رفاهی، عزم اقامت به کشور دوست و برادر کانادا را دارند به ناگاه دچار نوعی سخت از بیماری سرطان میشود که هفتاد درصد مبتلایان به آن در طول درمان، جان شیرین خود را از دست داده اند.

دکتر عباس غلامی بخش هایی از رنجی که در آن مدت کشید را بر زبان قلم جاری ساخته و توصیف نموده طوری که چهارستون بدن آدم را به لرزه در می آورد. فیزیوتراپ همشهری ما که از قضا روحی لطیف و دلی نازک و عاطفی دارد مدتی البته از روزنه نور هدایت اهل بیت فاصله گرفته بود که به توصیه و تشویق خواهرانش دوباره به دامان معنویت و خلوتگاه آغوش حق بازگشت و مراد خویش را ورای تکاپوی اجتناب ناپذیر علم طب، از ساحت قدسی ملکوتیان طلب نمود تا آنکه دست عنایت خدا را دید و ...

چند سال پیش با دوست پزشک متخصصی در مشهد بحث میکردم. آن موقع که ما طلبه ها دریافتی مان از حوزه حدود هفتصد هزار تومان بود او ماهی پنجاه میلیون تومان به گفته خودش درآمد داشت. انواع امکانات مادی هم در اختیارش بود. میگفت شما چون فقیر هستید خدا را می پرستید. گفتم ما چون غنی هستیم پول را نمی پرستیم. میگفت چون نقص و نیاز را حس میکنید مثلا شفا میخواهید و... خدایی را برای خود ساخته اید. جوابش را دادم و البته این را هم گفتم حتی اگر چنین باشد بگذار همین مردم فقیر و نیازمند و ضعیف تکیه گاهی در عالم معنا داشته باشند، ناامید نمانند و ... پول و علم و قدرت و شهرت، حلّال همه مشکلات نیست.

دکتر عباس غلامی یک جایی از کتاب می گوید که در کنار همه تلاشهای درمانی به دعا هم پناه آورد. یک آدم معمولی به او گفت دعاها مثل تیرهایی هستند که از همه طرف پرتاب میشوند ان شاءالله یکی شان به هدف نشسته و اثر میکند. چقدر با این سخن آرام شد. از همه خواست برای دخترش دعا کنند. دعاها بالاخره اثر کرد. در روایات هم دعا را سلاح مومن دانسته و توصیه شده برای همدیگر دعا کنید که دعای غیر در حق انسان به اجابت نزدیکتر است.

کتاب دخترم مائده را بخوانید و با یادی از امام رضا، حسین بن علی و مولایمان ولی عصر در خلوت خود اشک بریزید. ما همه فقیریم و بدون خدا، هیچ. انسان ضعیف است حتی در مقابل یک پشه و یا یک ویروس بسیار کوچکتر از پشه؛ این از منظر مادی. از نظر معنوی هم که هر آن احتمال غفلت و گناه و سقوط از ما دور نیست. هر لحظه به یاد خدا باشیم دل در گرو کفایت او بسپاریم حتی در حد بستن بند کفش، خدا را در نظر داشته و حمایتش را طلب کنیم.

و البته همچنان معتقدم خدا کسی را اسیر دو جا نکند، دادگاه و بیمارستان؛ من از این دو بیزارم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

از شانس ما!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۶ تیر ۱۴۰۲، ۰۶:۱۰ ق.ظ

اگر محمد صادقی در انگلیس بود چه رفتاری با وی انجام می‌شد؟+ فیلم و عکس |  خبرگزاری فارس

 

محمد صادقی پیش تر در مصاحبه ای گفته بود که پدرش بابلی و مادرش اهل آمل است! البته مازندران فرهیختگان بسیاری دارد حالا بعضی هم اینطوری تو زرد از آب در می آیند. قابل توجه بعضی عزیزانی که اصرار دارند به هر قیمتی شده همسر شمالی پیدا کرده بلکه به این واسطه جای پایی برای اقوام در نقاط خوش آب و هوا پیدا کنند!

این بابا را اینطور نگاه نکنید چلغوز و مسخره است، همین فردا پس فردا که آزاد شود می رود آنطرف آب و میشود رهبر اپوزیسیون، محمد حسینی را که یادتان هست و ایضا حمید فرخ نژاد و شاهین نجفی و علی کریمی و...

گذشت آن زمانی که لیدرهای جریانهای سیاسی و فکری با هر گرایش مادی یا معنوی، چپ یا راست، از میان فرهیختگان و اندیشمندان و فضلای جامعه بودند الان هر کی لمپن تر و دلقک تر و پخمه تر باشد ادعایش برای راهبری فکری جامعه بیشتر است و پخمه تر از آنها هم جماعتی هستند که سر را پایین انداخته و دنبالشان راه می افتند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پرچم غیرت بالاست

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۳ تیر ۱۴۰۲، ۱۲:۱۸ ب.ظ

photo_2023-07-14_11-25-19_ey6t.jpg

 

این سنگ نورد به ظاهر ایرانی را دیدید که پرچم مقدس کشورش را برای خوشآمد دشمن در فرانسه روی زمین کشید؟ چقدر هزینه میشود برای چنین افرادی تا بتوانند رشد کنند و در میادین ورزشی بدرخشند ولی همیشه هم طلبکار و نانجیب هستند؟ خنجری که از پشت به مردم کشورش زد دردناک و تأسف آور بود؛

حالا

این تصویر را ببینید برای همین هفته گذشته است. تشییع پیکر جانباز و آزاده مرحوم حسین منصف در بابل، آن که آن وسط پرچم ایران را به دست گرفته سرکار خانم طوبی اکبرنیا همسر مقاوم حسین منصف است که پشت تابوت مرد سالهای سخت زندگی اش مثل کوه قدم بر می دارد.

میدانید چرا میگویم سالهای سخت؟ حسین رفته بود جبهه که برگردد و بساط عروسی را سر و سامان بدهد اسیر شد حدود هفت سال در چنگال دشمن ماند با آینده ای مبهم و نامعلوم. به نامزدش نامه نوشت که قدر جوانی اش را بداند و آزاد است که برود دنبال سرنوشت و زندگی خودش و مختار است که از انتظار نامشخص و دلهره آور چشم به راهی در امان مانده و .... زن ایستاد و جوانی اش را پای همسر اسیرش ریخت. صبر کرد تا برگردد. در این سالها هم که حسین از دویدن در راه شهدا و انقلاب و احیای ارزشها و فعالیت فرهنگی تا ایستادگی در عرصه عدالتخواهی و حق طلبی، تاوانی سترگ داد و آماج تهمتهای ناروایی چون بی دینی و ضدیت با انقلاب و ولایت و وابستگی به بیگانه و ... قرار گرفت، بارها دادگاهی شد و غیرقانونی به زندان افتاد و کتک خورد، ناجوانمردانه شلاق جفای مافیای فساد را بر تن رنجور خویش خرید و... باز هم پا به پای همسرش ایستاد و کم نیاورد. شب آخر نیز حسین و طوبی کنار هم، موکب جشن غدیر را برپا کرده بودند. حسین در کنار نفس های نگران و ملتهب همسر، دست در دست دوستان شهیدش سپرد و به ملکوت غیرت و مردانگی پیوست.

روز تشییع حسین به سفارش او پرچم ایران و تصاویر منوّر شهدا و شعائر دین و انقلاب، زینت بخش محفل انس یاران صدیق اسلام و میهن عزیزمان بود. مسئولین بدانند روی دیوار چه کسانی نقاشی می کشند. یاران صادق انقلاب پرچم غیرت و وطن پرستی را با خون دل برافراشته نگاه میدارند. مثل مادر شهیدان احمد و محمد کشوری که دو فرزند جوان و رشیدش را در راه حفظ کیان مملکت داد و می گفت افتخار میکنم پرچم ایران را روی دوش بگیرم و در خیابان راه بروم. مثل بهنام محمدی سیزده ساله که دستانش غرق خون شد تا خودش را از طنابی زمخت بالا بکشد، خطر تیر مستقیم دشمن را به جان بخرد، پرچم ارتش متجاوز را از بلندای ساختمانی در خرمشهر پایین کشیده و پرچم ایران عزیز را به اهتزاز در آورد و بعد که خواستند دستان مجروحش را باند پیچی کنند نگذاشت و گفت این باند و دوا بماند برای رزمنده هایی که آن جلو از دشمن تیر و ترکش میخورند. مثل پدر سید روح الله عجمیان که سی ماه سابقه جبهه داشت اما کارگر فصلی بود و در خانه ای محقر در محله ای محروم زندگی میکرد، جوان رعنایش زیر تازیانه و مشت و خنجر یزیدیان له شد، از او پرسیدند سهمت از سفره انقلاب چه بود لبخندی زد و  پاسخ داد: من سهمم را از سفره انقلاب گرفته ام، سربلندی میهن و سرافرازی پرچم ایران...

ایران با فرزندان حقیقی و بی ادعایش تا بیکران تاریخ، سرافراز مانده و نام قهرمانان راستینش هرگز فراموش نخواهد شد.

 

photo_2023-07-14_11-25-26_i2m.jpg

عکس از سرکار خانم نرگس رضازاده

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به یاد یک دوست در جوار کعبه

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۸ تیر ۱۴۰۲، ۰۵:۳۴ ق.ظ

photo_2023-07-09_05-25-04_pqi1.jpg

 

ارسالی از حجت الاسلام سید سجاد ایزدهی از اساتید بابلی دروس خارج فقه حوزه علمیه قم.
 مکه مکرمه، بیت الله الحرام

استاد سید سجاد ایزدهی از نخبگان برجسته علمی صاحب آثار فاخر و ماندگار در حوزه فقه سیاسی، از رزمندگان هشت سال دفاع مقدس و از دوستان آزاده جانباز مرحوم حسین منصف است که در سفر حج تمتع به سر میبرد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مثل ابوذر، مثل عمار، مثل مالک

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۷ تیر ۱۴۰۲، ۰۷:۰۰ ق.ظ

با مرحوم سید علی اکبر ابوترابی و کاروان آزاده ها پیاده رفته بودیم مرز خسروی برای دعای عرفه. پیرمردی بود بهبهانی و خوش سیما به نام حاج عباس روز خوش که بعدها به رحمت خدا رفت. سالهایی طولانی را در اسارت گذرانده بود. دید از همه جوان تریم آمد کنارمان پرسید اهل کجایید؟ گفتیم بابل. گفت آها بابل، بابل، حسین مسود! تو اسارت با ما بود. گفتیم حسین منصف. گفت همون درسته، خیلی مرد بود.

 

یکی می آمد پیشش می گفت میخواهیم برای شهدا کاری انجام دهیم کمک مالی.... حرفش تمام نشده هر چقدر دم دستش بود میداد دست طرف و خوشحال می فرستادش.

 

اولین کاروان پیاده زیارت مرقد امام در مازندران را او راه انداخت، ایده و اجرای راهیان نور درون شهری و درون استانی هم از خودش بود. هر جا میتوانست علم شهدا را بلند میکرد. در مساجد نمایشگاه نقاشی های اسارت برگزار می کرد. با هزینه شخصی می رفت دانشگاههای شهرهای اطراف، نمایشگاه دفاع مقدس می زد. خودش هم می ایستاد و با حوصله و دقت برای همه توضیح میداد و روایتگری می کرد. صدا و سیمای مرکز استان هم می رفت و صحبت می کرد دبستان هم دعوتش می کردند می رفت و حرف می زد و نمایشگاه راه می انداخت. دنبال پول و قرارداد و عنوان و اینجور بازی ها نبود. طرف حسابش خدا بود.

 

 

وسط نمایشگاه قرآنی، دو غرفه زد برای شهدا. پرسیدند چه ربطی دارد؟ محکم و قاطع گفت مگر محصول تربیت قرآنی، شهدا نیستند؟ مثالها را نشان دهیم مطلب بهتر جا می افتد.

 

 

یکی از بانکها گفت به همه اعضای شورا، فلان قدر وام می دهیم، نیاز به کارکرد سپرده و غیره نیست، هدیه است. همه گرفتند غیر از حسین. مبلغ قابل توجهی بود. یکی از نزدیکانش گفت می گرفتی، نمیخواستی میدادی به ما. گفت همین که به سمتشان بروم آلوده و نمک گیر میشوم.

 

 

مأموریتها و سفرهای عجیب و غریب بیرون استانی شورا را رد می کرد. حساب و کتاب بیت المال را متوجه بود. اما برای شهدا کم نمیگذاشت. پی طرحها را می گرفت به سهم خودش نقشی در تأیید و حمایت داشته باشد.

 

هر کس جایی مظلوم واقع می شد اول سراغ حسین می رفت. زبان رک و صراحت لهجه اش در بیان نظرات و انتقادها بی نظیر بود. با کسی رودربایستی نداشت. جز آقا، مقام و منصب کسی را حاشیه امن او نمی دانست. اهل بحث و محاجّه هم بود. از فتنه شوم 88 تا همین فتنه اخیر جماعت هیز و هرز، بی پروا وسط جمع می رفت و با آنها صحبت و گاه مجادله می کرد. شبهاتشان را جواب میداد. می گفت اگر شما با دو تا شعار دادن فکر کردید مبارزید و انقلاب کرده اید من در انقلاب 57 وسط میدان بودم، در جنگ خط مقدم بودم، اسیر بودم و شکنجه شدم، بابت عدالت و حق طلبی از بعضی مأمورها و مسئولان کتک و تهمت خوردم، اما عملکرد کسی را پای انقلاب و نظام نمی نویسم. حرف دارید مرد باشید و بگویید و پایش بایستید. آشوب بلند نکنید که دودش اول به چشم خودتان می رود... اغلب او را می شناختند. با منطق او و به احترام دغدغه ای که برای خون شهدا داشت کنار می کشیدند.

 

 

حسین را چند بار بی دلیل بازداشت کردند، در زندان کتکش زدند، در یک روز دوبار خانه اش را تفتیش کردند که خردش کنند، شلاقش زدند، بابل تنها شهری است که یک پاسدار جانباز آزاده و نویسنده با سابقه بیماری قلبی را در آن شلاق زدند و البته صدایی از کسی برنخاست. حضراتی که برای پرونده تخلفات مالی دانه درشتها و یا نورچشمی ها و بستگان و وابستگان ریش گرو میگذارند در قبال مظلومیت بچه بسیجی ها سکوت می کنند. هر تهمتی که دلتان بخواهد از عضویت در موساد تا شبکه منافقین و مالی و اخلاقی و ضدیت با انقلاب و رهبری و... نثارش کردند، جواب سلامش را نمی دادند، رد صلاحیتش کردند و.... بعضی از آنها بعدها از او عذرخواهی کرده و حلالیت طلبیدند، بعضی هم نه. حسین هم بخشیدشان مثل همیشه با همان لبخند.

 

یک بار رفت پیش رییس دادگستری استان، حرفهایش را رک و راست و تند و تیز زد. از دست قوه قضاییه شاکی بود. اما برخورد پدرانه ایشان را که دید منصفانه نوشت: "اگر یک روحانی میتواند اینقدر خوب باشد پس رسول الله دیگر چگونه بود. کاش همه قضات از حاج آقای اکبری درس بگیرند." اینطور نبود که فقط ایراد بگیرد. حرف حق را میزد تأیید باشد یا تکذیب.

 

هیچ وقت کم نیاورد. به همه مشکلات و مانع تراشی ها لبخند می زد و باز هم پای نظام و آقا و شهدا می ایستاد، باز هم جریان ساز و حرکت آفرین بود. هر مناسبتی می ایستاد وسط شهر، موکب راه می انداخت، ایستگاه صلواتی می زد، علم انقلاب و شهدا را بر می افراشت، باز هم می نوشت و افشا می کرد و منتقد بود. شاید بعضی مصادیق قابل مناقشه باشد، اما کسی با این سن و سال و بیماری قلبی و سابقه ایثارگری و پاسداری و جایگاه پژوهشی و ... اینطور با نشاط و انگیزه پای انقلاب و دین خدا بایستد و تهمت ها و حرفهای مفت را به جان بخرد و کم نیاورد، یک اسطوره است. به قول آن پیر آزاده، خیلی مرد است.

 

 

آخرین فایل تصویری که از حسین بیرون آمد در دفاع از انقلاب و ضرورت تبیین اهداف و دستاوردهای آن بود، آخرین متنی که از او منتشر شد در اعتراض به آزادی اکبر طبری و تبعیض در برخورد با دانه درشت ها بود و آخرین کاری که داشت انجام می داد حضور در موکب غدیر و جشن ولایت و شادی مردم بود. همان جا هم دست در دست احمد کاکا و نیما سرمد و سایر دوستان شهیدش، مست باده وصال شد و به مردستان سرخ امام عدالت پیوست؛ در جوار ابوذر و عمار و مالک.

 

حسین هیچ وقت اسیر نبود، همیشه آزاده بود. هیچ گاه نترسید، بازنشست نشد، باج نداد و باج نگرفت. دوستانی که دلشان برای حسین می تپد و می خواهند خوشحالش کنند یادشان باشد حسین کیف میکرد از شهدا بگوید و عشق میکرد از عدالت سخن براند.

 

کتاب شب موصل را بخوانید. خاطرات منحصر به فرد حسین از دوران جنگ و آزادگی است که حوزه هنری منتشر کرده. یک کتاب هم درباره ابتکارات جنگی دارد که جالب است. یادداشتها و مقالات پژوهشی اش پیرامون دفاع مقدس در نشریات مختلف به خصوص ماهنامه سبزسرخ منتشر شده. امیدوارم یکی همت کند آنها را هم جمع آوری کرده و در اختیار علاقمندان قرار دهد.

 

مصاحبه با محمد حسین منصف عضو شورای اسلامی شهر بابل (قسمت اول) :: اشک آتش

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حسین هم اینجا بود

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۶ تیر ۱۴۰۲، ۰۲:۵۹ ب.ظ

دیشب نتوانستم خوب بخوابم. تا نیمه های شب آن قدری که تن خسته ام می کشید پای حسین ایستادم و برایش قرآن و نماز خواندم. رفقا هم لطف دارند. تماس میگیرند یا پیامک و... احساس میکنم بعضی مسئولان هم ترسیده اند. بعضی سوالها صرفا از باب فضولی است. نترسند اتفاقی نمی افتد. همه بچه های بسیجی مستقل شهر، صاحب عزا هستند. هر کس که دست در دست اژدهای هفت سر فساد و رانت و تبعیض ندارد مصیبت زده است.

حسین هیچ گاه اسیر نشد. او همیشه آزاده بود. دلم هوای سوره یس را داشت. برایش خواندم. این آیه را چند باری تکرار کردم: فَلَا یَحْزُنْکَ قَوْلُهُمْ إِنَّا نَعْلَمُ مَا یُسِرُّونَ وَمَا یُعْلِنُونَ. خدا می داند چه بر سر حسین آمد اما تا آخر مردانه ایستاد و خسته نشد. بعدش سوره صافات است. این آیه بیشتر به دلم می نشیند: هذا یوم الفصل الذی کنتم به تکذبون

همه رفتنی هستیم و راه انکاری وجود ندارد. کاش یقین داشته باشیم و هر لحظه را لحظه آخر و جدایی بدانیم.

سر صبح هم به خانم حسین آقای منصف پیامک زدم هم به سایر دوستانم. یادتان باشد حسین بال در می آورد وقتی حرف از شهدا می زد و تصویرشان را سر دست می گرفت. میخواهید حسین را خوشحال کنید در تشییع و مراسمش تصاویر شهدا را سر دست بگیرید.

تا این لحظه که ظهر غدیر به اتمام رسیده بالای پنجاه نفر میهمان داشته ام. تا غروب هم می آیند و می روند. به رسم هر سال دوست دارند سر به سرشان بگذارم بگویم و بخندم و جوک های جدید را تعریف کنم یا بحث سیاسی و فرهنگی و... این بندگان خدا حق دارند، لر و کرد و ترک و قمی هستند. حسین را که نمی شناسند. باب میلشان عمل میکنم. اما چند لحظه ای که تنفس ایجاد میشود برای خودم زمزمه میکنم و دم میگیرم: ز زخم تنت روی ریگ بیابان به اشک دل و سوز و آه یتیمان ... فکری به ذهنم می رسد. حسین الان اگر بود کجا بود؟ همان جایی که دیشب جان داد. داشت دست مردم شربت و چای و شیرینی می داد با لبخند و روی باز.

با لبخند و روی باز جلوی تک تک مهمانهایم کوچک و بزرگ، خم میشوم، چای و کلوچه و میوه تعارف میکنم به نیابت از حسین و برای شادی روح بزرگش. می دانید چرا میگویم روح بزرگ؟ شهید مطهری میگوید روح بزرگ، تن را به زحمت می اندازد. حسین خیلی زحمت کشید برای خدا برای اسلام برای انقلاب برای شهدا برای امام و آقا برای حزب الله... شکوه تشییع حسین، بی نظیر خواهد بود. یاد حسین هم از خاطر مردم این شهر محو نخواهد شد. عزت از آن خداست.

 

حاج محمد حسین منصف شب عید غدیر به مولایش علی (ع) پیوست | حاج - آریا

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حسینم رفت

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۵ تیر ۱۴۰۲، ۱۰:۱۷ ب.ظ

دوست داشت مردم را شاد کند دیگر. الان بفهمد من ناراحتتان کردم از دستم دلخور میشود. امشب هم رفته بود موکب که بساط جشن شب غدیر را رونق ببخشد. قلبش گرفت و رفت پیش دوستان شهیدش پیش احمد کاکا پیش نیما سرمد با مولا همسفره شد امشب زود خودش را رساند از کوثر غدیر بیعت با مولا مست شود. می دوید که همه را شاد کند. الان با این متن من اگر ناراحت شوید حسین را ناراحت میکنید. عیبی ندارد. لبخند بزنید و فاتحه ای بخوانید. لبخند بزنید و شادی روحش صلوات بفرستید. الحمدلله. خدایا ما راضی هستیم به رضای تو. حسین ما را اینگونه طلبیدی. از میان زخم ها و خون و آتش و درد و رنج جنگ و اسارت تا اینجا کشاندی اش بنویسد و بگوید و قدم بردارد و یاد شهدا را زنده نگه دارد. برسد به امشبی که بار تکلیفش را به زمین بگذارد نفسی تازه کند و در آغوش مولایش قرار بگیرد. سرباز مکتب عدالت بود و فدایی ولایت؛ با امام شهید عدالت در شب جشن غدیر ولایت، عهد وصلت و ارادت بست. حسین جان سلام ما را به شهدا برسان. مستان سلامت میکنند حسین جان...

 

پایگاه خبری تحلیلی عبارت:تایید حکم ۴۵ ضربه شلاق برای عضو سابق شورای شهر بابل

  • سیدحمید مشتاقی نیا

احمد آقاجانی

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۳ تیر ۱۴۰۲، ۰۴:۵۵ ب.ظ

خدای من! شش سال گذشت. چنین روزی بود سیزده تیر 1396 که احمد آقاجانی را به خاک سپردیم. روحش شاد. این اطلاعیه را به یادگار نگه داشتم. سرطان داشت و زجر کشید اما قرآن به دست می گرفت تا تسکین دلش باشد و از آلامش بکاهد. مشهد بودم جوار حرم آقا به او زنگ زدم حالش را پرسیدم بی تابی نمیکرد که هیچ تلاش داشت به من هم روحیه بدهد. این آخرین تماس من با او بود. واقعا گمان کرده بودم حالش رو به بهبودی است. دوست دیگری داشتیم همزمان بیمار شد و شفا پیدا کرد.

احمد را اولین بار در مسجد کاظمبیک دیدم. نمیدانم چطور پایش آنجا باز شد لابد دوست و رفیقی داشت. بچه های گله محله هم مثل بچه های خیلی دیگر از نقاط شهر آنجا رفت و آمد داشتند. نکته قشنگش اینجاست. یادم نیست آن شب چه مراسمی بود ولی مسجد شام می داد. مسیر آشپزخانه تا شبستان مسجد باید مجمع غذا را دست به دست میکردیم. احمد با اینکه اولین شبش بود و اصلا با جمع دوستان ما انس نداشت پرید وسط و گوشه کار را گرفت. ریزه میزه بود اما چابک و سریع و متبسم و با روحیه. همان شب و همان همکاری و همراهی اولیه جایش را در دل همه باز کرد. این اولین تصویر من از احمد آقاجانی است اما به شما بگویم آخرین تصاویری که از احمد در ذهن دوستان نقش بست نیز اینگونه است. گوشه نشین و تنبل و بهانه گیر نبود. هر جا کاری بود یاعلی میگفت و می آمد وسط. روحش شاد. بسیجی مخلص و بی ادعا و سالم و دلسوز و پرکاری بود.

دورادور مطلعم همسر و دو فرزندش نیز در مسیر او قرار داشته و متعهد و انقلابی و دلسوزند. ان شاءالله نسل احمد هم تا ابد عاقبت بخیر و سر بلند باقی بماند. ممنون میشوم دسته گلی از صلوات را به روح پاک او هدیه کنید.

 

ocuh_photo_2017-05-05_07-32-03.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا