اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

قیمت خون

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱ ارديبهشت ۱۴۰۲، ۱۲:۰۱ ق.ظ

خون شهید احیاگر ارزش‌های یک ملت است

 

پدر نداشت، مادر نداشت، فک و فامیلها رهایش کرده بودند. پول و پله ای هم که نداشت. نوجوان بود و تنها و یتیم. محلی ها دلشان سوخت. نوبت گذاشتند هر کدام دو هفته او را ببرند خانه نگهداری کنند تا اینقدر آواره نباشد. همینطوری هم که آب و غذا به او نمی دادند. دیدند پسر خوبی است سر به زیر است حرف گوش کن است. بعضی ها تا می کشید او را به کار می گرفتند از کشاورزی و دامداری و باغداری تا نظافت منزل و ... چیزی نمی گفت. توقعی نداشت. سرش پایین بود. لقمه نانی می خورد، لباس کهنه دیگران را می پوشید خدا را شکر می گفت.

امام که دستور داد جبهه را خالی نگذارید خودش را به خط مقدم رساند. خدا دل پاکش را خرید و مهمان کربلا شد.

آن محل در طول جنگ، شانزده شهید تقدیم کرد. آب چشمه را در حوضچه ای هدایت کرده بودند تا همه بتوانند راحت از آن استفاده کنند. یکی پیشنهاد داد تصویر شهیدی از شهدای محل را پایین حوض نقاشی کنند. هر شهیدی را انتخاب می کردند فک و فامیلهای بقیه شهدا ممکن بود اعتراض کنند. فقط یک شهید بود که همه محل چون از او نگهداری کرده بودند او را از خودشان می دانستند. سالهاست هر کس که می رود از حوض چشمه روستا آب بردارد چشم در چشم حسن میشود و سلامی به او می دهد. مزار او هم تبدیل شده است به دارالشفاء. خدا به حرمت مظلومیت این شهید تنها و دلشکسته، قبر او را ملجأ و مأمن مردم قرار داده است.

یک ماجرای دیگر را هم بگویم و حرفم را بزنم.

دو کارگر افغانی بودند در قم وضع مالی خرابی داشتند. کارگری می کردند. عملگی و اسباب کشی و ...سخت ترین کارها را با کمترین دستمزد انجام می دادند. بعضی ها هم فقر و تنگدستی آن دو را که میدیدند احساس ارباب رعیتی پیدا کرده و پشت سر هم به آنها دستور می دادند. حرم بی بی که به خطر افتاد هر دو با دوستانشان به سوریه شتافتند. زینب دل شکسته شان را خرید و در کربلای دمشق ماندگار شدند. صحنه تشییع جنازه شان را از یاد نمی برم. پارچه سبز کشیده بودند روی تابوتشان. ملت ریخته بودند پارچه های سبز را تکه تکه می کردند تبرک با خودشان به خانه ببرند.

خونی که در راه خدا ریخته می شود قیمت دارد و کرامت می بخشد. اکرمته بالسعادة و الشهاده...

ماه خدا به اتمام رسید. حجم گناهان و قصور و گردن کشی ما آنقدر زیاد است که بعید می دانم با این العفو گفتن های دم افطار وزن چندانی از آن کاسته شود. جزو پایین مرتبه ترین بندگان خدا هستیم و آبرویی پیش خدا و اولیای خدا نداریم. جز ریخته شدن خونمان جوهر دیگری نمیتواند سیاهنامه اعمالمان را بپوشاند و ارزشی به حیاتمان ببخشد. از خدا بخواهیم توفیق ادای حق الناس را یافته و سپس با شهادت به دیدارش بشتابیم بلکه سرافکندگی مان کمتر شود.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">