خدا کند کسی تنها نماند
سر چهارراه حجتیه، پشت درخت کنار پیاده راه، روی نیمکت بتونی، دختر و پسری نشسته اند جیک در جیک هم صحبت میکنند و هر چند ثانیه از ترس نگاهی به اطراف می اندازند. سنشان می خورد به بیست و دو سه سال.
سر ورودی بازار، روی سکوی کنار پاساژ، دختر و پسر دیگری سرشان در گوشی هم هست و باز هم با احتیاط، اطراف را نگاه می کنند. سن آنها هم میخورد به دور و بر بیست.
شب هم وانت سبزی فروش آمده است سر چهارراه. سبزی فروش جوانی قد بلند با لهجه آذری و صدایی غرّاست. دختر جوانی آمده است برای خرید سبزی. گویا چندباری همدیگر را دیده اند. دختر که دارد می رود سبزی فروش صدایش می زند: خانم یک لحظه! دختر برمیگردد چادرش را درست میکند و نگاهش را به زمین می دوزد. انگار می داند قرار است چه بشنود. من در حال عبورم اما صدای جوان سبزی فروش نیمتواند کوتاه باشد.
- خانوم! یه سوال از شما دارم. مجرد هستید؟
دختر چیزی نمی گوید یا لااقل من که نمیشنوم.
- به خدا ما ناموس سرمون میشه. میخواستم اجازه بفرمایی بیام خواستگاری...
رد شدم. بقیه ماجرا را نمی دانم. اما برای هر شش نفری که آن یکی دو ساعت دیدم دعا کردم. دعا کردم به هم برسند و سرکاری و فیک نباشند. دعا کردم اگر به هم رسیدند خوشبخت و عاقبت بخیر باشند.
خدا طبع انسانها را بر مبنای گرایش به زوجیت آفریده. شرایط دنیا به گونه ای پیش رفته که موانع مادی منجر به افزایش سن ازدواج و بالطبع افزایش میزان گناه در جوامع گردیده است. خدا کند جوانها به خصوص دخترها که معمولا خوش قلب تر و عجول تر هستند راحت سر کار نرفته و بازی نخورند. خدا کند صداقتها بیشتر شود. خدا کند همه جوانها خوشبخت و عاقبت به خیر شوند.
یه سری آدم مذهبی و جان فدا و مشاور ازدواج سراغ دارم که تز های ازدواج آسان و توکل به خدا و توجه به دینداری فرد مقابل رو به جوون های مردم می دن....
ولی به بچه های خودشون که می رسه تجملاتی ترین عروسی، سنگین ترین جهاز ، سخت گیر ترین تو انتخاب .... :)
توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند ؟! :)