اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

ببین چه می کاری!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۶ خرداد ۱۴۰۲، ۰۲:۳۰ ب.ظ

مرغ سیاه گران‌ترین مرغ جهان که تخم آن هم قیمت طلاست!

 

بنده خدایی بود زیاد برایش گره ایجاد شده بود. همه ما در زندگی با گره ها و مشکلاتی مواجه هستیم. فراز و نشیب در زندگی همه وجود دارد اما این بنده خدا پشت هم بد می آورد و ماجراهای تلخ زندگی او تمامی نداشت. برایم سوال شد.

سعی کردم بیشتر به او نزدیک شوم. به مرور متوجه شدم او فردی بسیار بدخواه است و به قول معروف چشم ندارد خوشی و موفقیت دیگران را ببیند. تا میشنید یکی عروسی کرده اخمهایش را در هم می کشید دندان هایش را به هم می فشرد و با خشم آرزو میکرد الهی زیر تریلی برود! یکی در کنکور قبول می شد، می گفت ایشالله فلج بشود! خبر می آمد فلانی ماشین خریده ...

می گفتم چه اشکال دارد از موفقیت دیگران خوشحال شویم بگوییم الحمدلله، خدا بیشتر بدهد، ان شاءالله به سلامتی...؟

اصلاً دعای خیر در مرامش نبود. نمی خواهم این قاعده را همه جا و به همه کس تعمیم بدهم. هر بلا و مصیبتی ممکن است فلسفه خاص خودش را داشته باشد ما لزوما از عالم غیب با خبر نیستیم اما به یقین بدخواهی، بد بیاری هم می آورد. با دل سیاه نمیشود روشنایی را دید.

با یک بنده خدای دیگری آشنا شدم مشکل تجرد داشت! به هر دری می زد هر جا خودش را عرضه میکرد، حقارت می کشید، التماس می کرد، تور می انداخت، نذر و دعا می کرد؛ اما همسری نصیبش نمی شد. ظاهرا آدم خوبی نشان می داد. احساس میکردم دل صافی دارد و به خدا نزدیک است. خواب های خوبی می دید، کارهای خوب هم انجام می داد. برایم سوال بود که چرا ده سال است که بعد از یک تجربه تلخ طلاق، اینطور در فضای واقعی و مجازی، شبانه روز زار می زند اما همسری نصیبش نمی شود، دعاهای خیر دیگران هم درباره اش اجابت نمی شود. گزینه ای هم وسط می آید زود پا پس می کشد یا کار خراب میشود و...؟ خودش می گفت لابد سحر و جادویی در کار است و باید بروم سراغ جن گیر و رمال و ...

یک نکته را در طول چند ماه مراوده با او متوجه شدم. ذهن بسیار مشوّشی داشت. فوق العاده بد بین بود. کمترین حرف و تحرکی را با بدترین گمانه ممکن تحلیل میکرد. گمان می کرد همه حقش را خورده اند، یا دارند به او ظلم میکنند، یا در حقش مرتکب قصور میشوند، یا میخواهند سرش کلاه بگذارند، یا دارند مسخره اش می کنند، یا در حال ترحّم به او هستند، یا میخواهند مچش را بگیرند، یا غرورش را خدشه دار کرده اند، یا قصد توهین و تحقیر را دارند و... به این بهانه پشت سر هم دعوا راه می انداخت.

خدای من! او واقعا پدیده عجیبی بود. سطح بالای بدبینی و بدگمانی اش باعث ناسازگاری با محیط بود. اطرافیان درجه یکش نیز از دست او عاصی شده بودند، هر چند کاری از دستشان بر نمی آمد. با یقین به او گفتم اگر تو ازدواج کنی باز هم کارت به جدایی ختم می شود، خیلی زودتر از آنچه که فکرش را بکنی. خدا خیلی تو را دست دارد، می داند یکبار سابقه طلاق چه بر سرت آورده و چگونه احساس شکست و ناکامی داری، اگر یکبار دیگر طلاق را تجربه کنی در درون خودت و نیز در اجتماع کوچک پیرامونت سرافکنده و نابود خواهی شد، این چیزها را می داند که دعاها و نذرها را اجابت نمیکند. خدا تو را دوست دارد و اینبار از طریق ناکامی ظاهری و مادی، هوایت را داشته است. اگر تو هم خدا را واقعا دوست داری برای درمان خودت و جلب رضایت او اقدام کن.

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">