اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۵۰ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خانواده» ثبت شده است

بهایی زاده مارکسیستی که به شهادت رسید!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۹ فروردين ۱۴۰۴، ۰۵:۱۷ ب.ظ

 

خدا مرا ببخشد بابت این تیتر بی رحمانه ای که انتخاب کرده ام. روح این شهید از من راضی باشد.

داشتم کتاب "محله های زندگی" را میخواندم. از زبان مادر شهیدی که البته نویسنده اثر نام شهیدش را بنا بر مصلحت نیاورد. کنجکاوی ام گل کرد. بر اساس نشانه هایی که در کتاب بود موقعیت و ویژگی های شهید را جستجو کردم و بالاخره نام او را یافتم. مردد بودم اسمش را بیاورم یا نه که دیدم کتاب دیگری هم درباره اش نگاشته شده و این ویژگی ها را برشمرده و دیگر لزومی بر پرده پوشی و اختفای اسم این شهید بزرگوار و نخبه نیست.

شهید مهران بلورچی اهل تهران که دوست داشت دوستانش او را علی یا علیرضا صدا بزنند، دانشجوی نخبه برق صنعتی شریف که در 12 اسفند 65، شلمچه همراه با سایر دوستانش که پیش تر در مدرسه مفید همکلاس بودند شهد شهادت نوشید.

پدربزرگ مادری اش یک بهایی پولدار متعصب بود. مادر بزرگ مادری اش هم ترکیبی از مسلمان و بهایی! از آن دست آدمهایی که دین و عقیده را خیلی جدی نمی دانند. دایی اش بهایی، خاله اش بی اعتقاد...

مادرش در نوجوانی به سیاق پدر، بهایی بود؛ اما به مرور با اسلام آشنا شد و به این دین گروید و البته از ارث محروم شد. پدرش اما اگرچه مسلمان بود اما صرفا در شناسنامه و در رفتار چندان مقیّد به خطوط و حدود نبود و به عیش و نوش بیشتر گرایش داشت که مدتی بعد از مادر جدا شد و عمرش هم به دنیا نماند.

این بچه یتیمی کشید، فقر کشید، طعم آوارگی را چشید، زخم زبان مردم را شنید. اوان نوجوانی بود که یکی از بستگانش او را به جنگل و همراهی با چریکهای خلق کشاند و دین و نمازش را از او دزدید؛ اما هوشیاری مادر باعث شد دوباره در معاشرت با دوستانی مومن و انقلابی، راه درست را با عقل خود تشخیص داده و مسیر حق را برگزیند. بیخود که نگفته اند از دامن زن مرد به معراج رود. دانشجوی نخبه بود. بارها به جبهه رفت و با توجه به هوش و ذکاوتی که داشت در واحد اطلاعات به خدمت گرفته شد و در بیست سالگی اش مجال پرواز از دشت شلمچه تا گستره آسمان کربلا را پیدا نمود.

این تکه عارفانه از وصیتنامه شهید علی بلورچی را به گوش جان بسپارید:

"آنروز که به سمت جبهه حرکت کردم به شوق دیدار و زیارت آقا اباعبدالله الحسین علیه السلام و فرزند عزیز و گرامیش مهدى موعود(عج)، عزم سفر کردم و میدانم که آقایم اباعبدالله(ع) در لحظه شهادت به بالینم آمده و همه وجودم را شاداب مى‌گرداند. حاضرم صدها جان دهم تا فقط در لحظه شهادت چشمان گنهکارم را به این فرزند زهرا (س) بیافکنم. آخر به نداى حسینم لبیک گفته‌ام و با جان و دل حاضرم در ره او فداکارى کنم. چه زیبا گفته است که :

«دوست دارم کز غم جانسوز عاشورا بمیرم / بنده،آنگه باشم اورا،کزغم مولى بمیرم.»

مگر مى‌شود عزادار حسین (ع) آرام گیرد و طلب ثار اباعبدالله الحسین را نکند. عاشق حسین اینگونه فریاد مى‌زند که:

«آمدم با شهپر جان آمدم آتشم اما چو طوفان آمدم»

عاشق حسین همان عاشق الله است که ناله می‌کند و سر به سجده می‌گذارد و ضجه مى‌زند که:

«الهى عاشقم عاشق‌ترم کن / الهى آتشم، خاکسترم کن»

بسیارى انسانها به عمق این مطالب پى نمى‌برند لیکن این سخنان واقعیاتى است که در شهادت انسانهاى الهى تجلى مى‌نماید.... دوستانى که هر کدام الگوى عملى برایم بودند و حقیقتا که عاملى در جهت رشد من بودند و انشاءالله خداوند همه آنان را جزاى خیر عطا فرماید. برادران عزیزم توجه داشته باشید که عالم محضر خداست و او ناظر بر تمام اعمال آدمى و روزى فرا مى‌رسد که مى‌بایست به سوالات خداوندى پاسخ گوئیم. پس بکوشید اعمالتان را خالص گردانید و اعمالتان را حساب شده انجام دهید. حرف حق را بگوئید هرچند مخالف زیاد داشته باشد و بدانید که حقیقت خیلى زود خود را نشان میدهد."

شادی روح شهید بزرگوار فاتحه ای نثار کنیم.

راستی مادرش که در تنهایی و عزلت، فراز و نشیبهای بسیاری را در زندگی پشت سر گذاشت و با مشکلات عجیبی دست و پنجه نرم کرد جمله ای دارد که برای همه ما راهگشاست: 

"یک چیز را باور دارم؛ زندگی مبارزه است و این که چه کسی را یار خودت انتخاب کنی، به شکست و پیروزی ات کمک می کند. خدا بیشتر از آنچه من به یادش بودم به یادم بود."

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پای دل

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۹ بهمن ۱۴۰۳، ۰۹:۳۱ ق.ظ

پوستر/کاش پای دل ما هم به نوایی برسد

 

در خانه پدرش زندگی می کند، مغازه اش اجاره ای است. درآمدش همین حقوق روزانه حاصل از کار پیرایشگری است. ماشینی قدیمی دارد که خرج می تراشد. فراخوان کمک به جنگ زدگان فلسطین و لبنان که داده شد، همسرش گردنبد و دخترش گوشواره طلا را بردند و هدیه دادند.

دلش هوای کربلا داشت. سفری ارزان قیمت برایش فراهم شد؛ اما باز هم پولش برای زیارت خانوادگی کافی نبود. گفت: آخر شب، مشتری داشتم و بعدش باید می رفتم خانه. طرف تازه از کربلا آمده بود. گفتم: من هم ان شاءالله به زودی می روم. حرف دیگری نزدم. گفت: چه خوب!

موقع رفتن، هزینه سلمانی را با کارتخوان کشید. بعد یک اسکناس هم گذاشت توی جیبم گفت: خرج سفر. سوار ماشین که شدم از سر کنجکاوی، پولی که داده بود را از جیبم در آوردم و نگاه کردم. یک اسکناس صد دلاری بود؛ درست به همان میزان که کم داشتم.

یادش آوردم یک بار جمله ای را به من گفته بود: اهل بیت هیچ وقت زیر دِین کسی باقی نمی مانند. مطمئنم همه پولهایی که برای خدا داد جبران می شود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خوشحال تنبل!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۳، ۰۴:۰۹ ب.ظ

چندباری دفعات متعدد در عراق دیده ام راننده ها اخلاق خوبی که دارند مراعات حال مسافر است. ندیدم سر مسافر داد یا غر بزنند. بارها پیش آمده مسافر رفته دستشویی یا کاری داشته کمی معطل کرده، نهایتا راننده محترمانه از او خواسته سریعتر بیاید، جایی درخواست کرده برایش نگه داشته و منّت نگذاشته که دیر شده و نمی صرفد و چنین وظیفه ای ندارم و...

نزدیکی های العماره، راننده به درخواست یکی از مسافران توقف کرد. این مسافر که ردیف جلو نشسته بود خانواده ای جوان بودند با کودکی خردسال. اینطور که متوجه شدم پدرشان آمده بود وسط راه به آنها وسیله ای بدهد. زن جوان هیکل درشتی داشت. پیرمرد داشت دم در ماشین با مرد جوان صحبت می کرد. زن از دیدن او جوری که نشان میداد ذوق زده است با لحنی لوس و بچگانه گفت: بابا... می دانید که کلمه بابا برای پدر در شهرهای مرزی عراق هم متداول است. پیرمرد هم با لبخندی جواب محبتش را داد. چند لحظه ای گذشت. دوباره زن جوان با همان لحن لوس و بچگانه گفت: بابا (الفش را کمی کج بخوانید). پیرمرد هم دوباره با لبخند جواب ناز دختر یا عروسش را داد. دلم می خواست بگویم زن گنده از هیکلت خجالت بکش. خب یک دقیقه پیاده شو با پیرمرد سلام و احوالپرسی کن. از جایت جنب نمیخوری بعد ژست میگیری که مثلا چقدر دلتنگ هستی؟!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

راه، تو را می خواند

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۳، ۰۳:۴۱ ب.ظ

photo_2025-02-11_09-35-11_fqo7.jpg

 

صبح رفتیم مزار علی بن مهزیار، محبّ و دلداده حضرت ولی عصر(عج). فهمیدم جناب حبیب الله معلم، شاعر حماسه سرای نوحه های آهنگران هم در حیاط بارگاه ایشان دفن است. فاتحه ای نثارش کردیم. نام این مرد در تاریخ ادبیات حماسی کشورمان ماندگار خواهد بود. اطراف کارون را هم در اهواز گشتیم. ظهر راهی شلمچه شدیم. چقدر خلوت و غریب بود. عده ای با ماشین شخصی آمده بودند که بعضا چهره ای متفاوت داشتند. خب این بندگان خدا شاید بعدها دیگر مسیرشان این طرفها نیفتد. چرا بلندگوها خاموش است؟ چرا تصاویر شهدا قدیمی و پوسیده اند؟ چرا کار نمایشگاهی و تبلیغی در خوری صورت نگرفته تا حال و هوای یادمانها احیا شود؟ گفتند شبها بعد نماز برنامه ای داریم و... بقیه روز گویا اوضاع همین است. به نظرم مدیریت یادمان ها را باید بدهند دست افراد جوان تر و با انگیزه تر. نماز را که خواندیم توجهم به یک امیر ارتش جلب شد که گویا برای روایتگری آمده بود. یک جوانی آنجا بود سوالی از او پرسید. خیلی با حوصله و وسواس انگار که جمعیت عظیمی مقابلش ایستاده مشغول توضیح شد. وجدان و تعهدش ستودنی بود. برای بچه ها از اهمیت شلمچه در اشغال و بازپس گیری خرمشهر و نیز عملیات سرنوشت ساز و انهدامی کربلای پنج گفتم. آمدیم طرف مسجدجامع خرمشهر که متأسفانه سالهاست به بهانه اجتناب از ترافیک، از برنامه های بازدید راهیان نور حذف شده است. این مسجد همچنان در حال توسعه است و نماد مقاومت مردم ایران به حساب می آید که تماشایش هم لذت دارد. از خرمشهر و مردم قهرمانش هر چه بگوییم کم گفتیم. رفتیم لب اروند. خلوت و با صفا بود. دلتان نخواهد فلافلی خوردیم و به موزه دفاع مقدس خرمشهر رفتیم و بعدش روانه میدان عشایر شدیم. خیلی ها در خوزستان مدعی فروش بستنی گاومیش هستند اما تنها جایی که من دیدم واقعا بستنی با شیر گاومیش دست مشتری می دهد همین فلکه یا میدان عشایر در خرمشهر است. بارها مدیران کاروانها را راضی کرده و دستجمع به آنجا رفته ایم. این بار خانواده خودم را بردم و آنها هم از کیفیت این محصول خوشمزه به وجد آمدند. پارسال به دانشجوهای فنی مهندسی بابل که بعضا نخبه و اهل ابداع بودند پیشنهاد دادم به فکر تکثیر نژاد گاومیش و عرضه محصولات لبنی آن در سطح کشور و منطقه باشند. الله اعلم. شاید روزی این کار را انجام دادند. هم در خرمشهر چرخی زدیم هم در آبادان. آبادان بزرگتر و پیشرفته تر و شلوغتر از خرمشهر است اما من خرمشهر را بیشتر دوست دارم. دلم میخواهد روزها در این شهر برای خودم راه بروم و خلوت کنم. خاک خیابانها و کوچه پس کوچه های این شهر عصاره آب و گل غیرت و مردانگی و غربت و شهامت است. در آبادان یادی از مرحوم آیت الله جمی کردم. عصر به اروند کنار رفتیم. آنجا هم خلوت بود. داخل کشتی معروفی که روی آن روایتگری صورت میگیرد هم رفتیم و چند عکس به یادگار گرفتیم. شرحی از والفجر هشت به عنوان یکی از پیچیده ترین عملیاتهای نظامی دنیا دادم. شب نیاز به استراحت داشتیم. پسر بزرگم که رانندگی به عهده او بود سرمای شدیدی خورده و بی حال شده بود. هتلهای آبادان قیمت وحشتناکی داشتند. از سایت دیوار جایی را پیدا کردیم که دستکمی از ویرانه اقامتی شوش نداشت. اما چاره ای نبود و یک شب را هم آنجا گذراندیم. دیگر شرایط ادامه سفر را نداشتیم. دهلاویه و هویزه و طلاییه را گذاشتیم برای بعد. راهیان نور هیچ وقت تکراری نمی شود. راهیان نور هیچ وقت تمام نمی شود. همیشه انتهای سفرهای راهیان نور، مسئولان کاروان از من می خواستند برنامه وداع را برگزار کنم. میکرفون را دست می گرفتم. می گفتم با شهدا که نمی شود وداع کرد. ما تازه با هم آشنا شده ایم. تازه میخواهیم رفیق شویم. پس سلام بر شهدا، سلام بر راهیان نور سلام بر مسیر نورانی شرف و انسانیت. سلام بر خدا سلام بر ملائک سلام بر زندگی نو و سیرت جدید. این راه برای گذر نیست برای ماندن است. ماندن در این مسیر، خودش یک راه است، معبر عروج و کمال و فطرت. این راه، طریقت عود به خویشتن و الحاق به اصالتهاست. قرار است ذره ای از عظمت وجود خدا شویم. وقتی خدا ما را می بیند و هوایمان را دارد ما چرا او را نبینیم و در دو راهی های زندگی در بزنگاه انتخاب بین خود و خدا، هوایش را نداشته باشیم؟ ادب و عدل و انصاف و انسانیت حکم می کند با آنکه به ما مهر می ورزد و دستمان را می گیرد مهر بورزیم و خوشحالش کنیم. لا حول و لا قوة الا بالله...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چذابه، جذابه!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۲۴ بهمن ۱۴۰۳، ۰۳:۱۸ ب.ظ

پایانه مرزی چذابه - نقشه نشان

 

پایانه مرزی چذابه یک ویژگی خاص دارد آنهم اینکه برخلاف سایر پایانه ها زائران پس از خروج از گیت ایران وارد خاک عراق نمی شوند، بلکه چند قدمی باید از جاده ای مرزی عبور کنند که گاه محل تردد خودروهای نظامی و یا اتوبوسهای راهیان نور است. یادم است سال قبل وقتی داشتیم با اتوبوس از این قسمت عبور می کردیم چهره بعضی مسافرانی که از مرز ایران رد شدند اما چشمشان به ما افتاد بسیار بهت زده بود. بچه ها هم برایشان دست تکان میدادند و می خندیدند. طفلک ها مانده بودند اگر وارد خاک عراق شده اند اتوبوسهای راهیان نور اینجا چه میکنند؟! سال قبل از همان نقطه رو به کربلای اباعبدالله از طرف شهدای چذابه سلام دادیم. از طرف فیض الله ذبیح نیا که پیکرش برای همیشه در چذابه ماند، از طرف ماشاءالله پیل افکن، شیرمرد غیور آملی که ارتش دشمن را یک تنه متوقف ساخت و با دهها گلوله بر بدن مطهرش به شهادت رسید، از طرف فرهاد خادم، دانشجوی شهید زرتشتی دفاع مقدس که در ساخت پل بر رود کرخه نقش مهمی داشت، به یاد شهید علیمردانی فرمانده با غیرت خراسانی که جانانه مقاومت کرد و در آخرین لحظات عمرش خواست روی او را به سمت حرم اباعبدالله بچرخانند دست بر سینه گذاشت سلام داد و رفت. به یاد حسن باقری که شهید فکه است اما در تنگه چذابه دو هفته در مقابل تجاوز دشمن با فرماندهی مستقیم صدام ایستاد و در نبردی که گاه از آن به عنوان لنینگراد ایران یاد می شود بینی دشمن را به خاک مالید... به شهدا قول دادم کربلایمان را ردیف کنند به نیابت از آنها قدم بر میدارم اما ثوابش برای حضرت معصومه که پول سفر را جور کرد!

سرباز دم خروجی مرز با دیدن ما تعجب کرد. گفتم میخواهیم برویم کربلا. مات و مبهوت گفت با ماشین خودتان که نمی شود. اصلا اینطوری که نمی شود. شما چه طوری آمدید اینجا؟! با لبخند گفتم زائر راهیان نوریم از فکه می آییم. به دوستش گفت در را برای ما باز کند. برویم داخل پایانه مرزی ایران. رفتیم. ماشین را پارک کردیم. نمازمان را خواندیم. با توکل بر خدای ناممکن ها به سمت گیت راه افتادیم. گفتند اول بروید خروجی را پرداخت کنید. رفتیم کنار تنها باجه دیواری آنجا و حق خروج را پرداخت کردیم. دوباره رفتیم سمت گیت. دو مأمور نشسته بودند. جلوی یکی شلوغ بود آن یکی خلوت. علامت داد بیایید اینجا. رفتیم. سلام کردم و گفتم فقط یک روز زیارت کنیم بر می گردیم. مدارک ما را نگاه کرد گفت پاسپورت من و پسر بزرگم مشکل دارد و اجازه عبور نداریم. راهنمایی کرد برویم سایت، فلان کار را انجام دهیم. فردایش جواب می آید و برگردیم مرز. گفتیم اشکال ندارد. یک روز صبر میکنیم. رفتیم گوشه ای از پایانه. سایت را باز کردیم. آن قسمتی را که برای درخواست خروج باید انجام میدادیم انگار قفل شده بود. هر چه ور رفتیم یک مرحله هم جلو نرفت. خسته و ناامید شدیم. گفتیم لابد قسمت نیست. می رویم و به سفر راهیان نورمان ادامه می دهیم. نوشابه ای خریدم بخوریم نفسی تازه کنیم برویم طرف اهواز. از باب رعایت ادب رفتم پیش آن مأموری که راهنمایی مان کرده بود تشکر و خداحافظی کنم. گفتم قسمت نیست و آقا ما را نطلبید. اسمم را دوباره نگاه کرد. همشهری و آشنا در آمدیم. پرسید همان مشتاقی نیایی که می نویسد؟

شروع کرد چند جا زنگ زدن. بعد از ظهر جمعه بود. یک به یک مسئولان مرزبانی و انتظامی خوزستان را انگار می شناخت. توضیحاتی برایشان داد و پیگیری کرد و الحمدلله اجازه عبور را گرفت. بعد ما را راهنمایی کرد به اتاق خودش. آجیل و میوه و چای آورد. بعد ما را تا گیت ورودی عراق بدرقه کرد و گفت سلام ما را هم به آقا برسانید. اسمش آقای جبرائیلی بود. از بچه های انتظامی بابل که فکر کنم اصالتا اهل گتاب باشد. با برادرم هم که همکارش است مراوده داشت. خدا می داند چه حالی به ما دست داده بود وقتی وارد خاک عراق شدیم. خدا می داند چقدر او را شکر گفتم. خدا می داند چقدر از شهدا و اهل بیت تشکر کردم. خدا می داند چقدر این برادر انتظامی را دعا کردم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دوکوهه

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ بهمن ۱۴۰۳، ۰۵:۰۳ ب.ظ

دوکوهه؛ نماد پادگان‌های دوران دفاع مقدس - ایمنا

 

دوکوهه بزرگترین مزیتی که دارد این است که سر راه زوّار راهیان نور قرار دارد. این لطفش در زمان جنگ برای رزمندگانی که اغلب تهرانی بودند یک مزیت ممتاز بود. لشکرهای دیگر عقبه ای دور از تر جاده و شهر داشتند. بدترین عقبه هم مربوط به بچه های مظلوم مازندران در هفت تپه بود که 24 کیلومتر باید از جاده اصلی اهواز اندیمشک فاصله می گرفتند و به دل بیابان می زدند و در چادر و سوله می خوابیدند. اصلا شرایط دوکوهه و هفت تپه با هم قابل قیاس نیست، نه در موقع جنگ نه در شرایط بعد و اردوهای راهیان. اینها را من حالا با جزییاتش برای بچه هایم تعریف می کنم؛ اما نمی گذارم فضای دلنشین پادگان دوکوهه در سکوت و خلوتی آن، گیرایی اش را از دست بدهد. درباره نحوه تشکیل لشکر17 و نقش متوسلیان و همت در غرب و بعد در جنوب برای شان توضیح می دهم. یاداوری می کنم که لوکیشن بعضی فیلمهای دفاع مقدسی از جمله ایستاده در غبار و تنگه ابوغریب که هر دو را بارها دیده ایم، در محوطه این پادگان قرار داشته است. یک کاروان از قم آمده که دوست طلبه ای از بستگان سببی دور را در آن می بینم. این می شود اولین آشنایی که در این سفر می بینیم. سرباز دم در جوانی سیه چرده با لهجه کرمانی است. دید خانواده هستیم سر ذوق آمد. کمی خوش و بش کردیم. یک سرباز دیگر هم بود. مقداری میوه را به اصرار دستشان دادیم، شاید کمتر احساس غربت کنند. دوکوهه سوت و کور بود و تازه داشتند گوشه ای از آن نمایشگاهی را برپا می کردند، حالا برای کی؟ خدا می داند. قرار گرفتن ماه مبارک رمضان در اسفندماه، نظم و ازدحام کاروان های راهیان نور را تحت تأثیر قرار داده است. ناهار را خوردیم و راه افتادیم طرف اندیمشک. باید به دیدن خانم پوراحمد می رفتیم که از دوستان خانوادگی ماست. هوای طوفانی جاده های لرستان حالا داشت به اندیمشک نزدیک می شد، اما آن شدت خوفناک جاده را که باعث تکان خوردن ماشین ما می شد، نداشت. یادی هم از حسین منصف کردم. خدا رحمتی پیغام داده بود به ده نمکی بگویم چرا اسم نشریه اش را گذاشته صبح دوکوهه؟ این طوری آدم احساس می کند لشکرها و استانهای دیگر دیده نشده اند. این موضوع مال حدود 20 سال پیش است شاید بیشتر. ده نمکی رد کرد و گفت از استانهای دیگر هم در این لشکر بودند. بعدها فهمیدم که درست است از استانهای دیگر هم در لشکر تهران نیرو بود. ولی به هر حال لشکرها هر کدام عقبه مستقل خودشان را داشتند. راستی یک ویژگی دیگر هفت تپه و برتری اش نسبت به دوکوهه را یادم رفت عرض کنم. هفت تپه چندبار در طول جنگ بمباران شد و چند شهید را در همان نقطه به معراج رساند، همچون سردار شهید جعفر شیرسوار، شهیدان حجازی، پورمند و...

روح همه شهدا شاد. همان جا به شهدا گفتم ردیف کنید برویم کربلا به یاد همه تان خواهم بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

درز مدرن فرهنگی!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۱ دی ۱۴۰۳، ۰۷:۵۸ ق.ظ

فیلم سینمایی هتل کامل

 

راستش را بخواهید فیلم یا کتابی را که می بینم و می خوانم اول از همه دنبال نقطه ای مثبت از آن می گردم که به دیگران هم بگویم و برجسته اش کنم. حتی بعضی آثار که در جامعه به اثری منفی شهرت یافته اند را سعی می کنم لااقل در حدی اندک هم که شده تعبیر به خیر کنم. فیلم هتل را هر چقدر ورانداز کردم نکته درخوری نیافتم جز در یک مورد. آنجا که در فروشگاهی در کیش، یکی از لباسها موقع پرو پاره می شود؛ آن را یواشکی سرجایش بر می گردانند. زن و شوهری جوان از راه می رسند و زن دقیقا همان لباس را بر می دارد. پارگی آن را نگاه می کند و با ذوق و وجد به همسرش می گوید: چه درز مدرنی!

این تعبیر کوتاه، کنایه از تفکر لایه هایی از جامعه دارد که به هر پدیده ای از سر خودباختگی نگاه می کنند. جماعتی که هر چه از غرب می بینند و می شنوند را نشانه برجستگی و تمدن آنها دانسته و هر چه از خود دارند را مستوجب عقب افتادگی و خجلت تلقی می نمایند. بعضی عزیزان روستایی ما هم متاسفانه اینطور هستند. گمان می کنند هر چه در تهران یا شهرهای بالا! می گذرد نیک و مایه افتخار است.

نقدهایی که درباره هتل بود را در فضای مجازی جستجو کردم. حتی یکنفر از این فیلم به عنوان اثر هنری یا لااقل طنز، تمجید نکرد. همه حتی منتقدان غیر ارزشی هم معتقد بودند این فیلم، نمونه ای مبتذل و گیشه ای از آثار سینمای ایران است که با بر هم چسباندن شوخی های جلف اروتیک اینستاگرامی به تولید رسیده است.

خب حالا حساب کنید همین فیلم به عنوان دومین اثر پرفروش سینمای طنز ایران مورد استقبال مخاطبان قرار گرفته و بالطبع کارگردانهای دیگر هم که سودای فروش بیشتر داشته باشند به همین سبک و سیاق حرکت خواهند کرد.

درز مدرنی که در وصف لباسی جر خورده به کار رفت در واقع توصیف وضعیت نوین فرهنگی جامعه است که به میمنت حاکمیت بی حد و مرز و رهاشدگی بی حساب و کتاب فضای مجازی، ذائقه لایه هایی از عموم و حتی خواص هنری را به سمت پوچ گرایی و پذیرش لودگی و هنجارشکنی اجتماعی و لذت طلبی صرف سوق داده است. درز مدرن خودباختگی و غفلت گزینی که اگر اصلاح و ترمیم نشود به شکاف عمیق تمدنی تبدیل شده و به مرور داشته های هویتی و تاریخی و ارزشی ملتی با عقبه عظیم فرهنگی را به حاشیه خواهد راند. مدیریت سیاسی جهان مبتنی بر فرهنگ و رسانه است. فریب جماعتی که فرق اصل و بدل را ندانند برای اهل طمع، دشوار نخواهد بود.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یلدای زیبا

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱ دی ۱۴۰۳، ۰۷:۳۲ ق.ظ

ویدئو / خلاصه بازی فوتبال ایران و انگلیس

 

دیروز عصر ساعاتی مانده به شب یلدا به خیابان رفتم و قدم زدم. فضای خیابان شبیه اواخر اسفند شده بود. مردم در تب و تاب و فعالیت بودند. با اینکه عصر جمعه بود رفت و آمدها بیش از حد معمول به چشم می خورد. برخوردها شاد و از سر نشاط و همراه با لبخند بود. دم در مجتمع مسکونی مان هم دقایقی ایستادم. جنب و جوش پیک های موتوری هم جالب بود. با بعضی هایشان چند لحظه ای سرصحبت را باز کردم. روحیه خوبی داشتند و از این که در آستانه شب یلدا قرار دارند خوشحال بودند. دستفروش ها برای مشتری آرزوی شبی خوش و زمستانی زیبا و پربرکت داشتند. برق هم الحمدلله قطع نشد و دولت نشان داد حالا که نمیتواند کاری کند لااقل گاهی می تواند خرابکاری نکند.

مردم از نظر اقتصاد و گرانی تحت فشار هستند؛ اما این شادی و نشاط را باید قدر دانست. یلدا فقط یک بهانه است برای احیای فرهنگ غنی ملی و استغنای از خرده فرهنگ های مخرب وارداتی، برای دور هم بودن، محوریت خانواده و اخلاق و تربیت، برای مهربانی و تفریح و فراموشی ناگواری ها. یلدا یعنی سیاهی بلند شب به مرور به افزایش روشنایی ختم خواهد شد. یعنی برای رویش صرفاً منتظر بهار نباش. در زمستان هم می توانی شاد و پویا و هدفمند باشی. یلدایتانمبارک. ان شاءالله زمستانی پربرکت داشته باشیم. تا یلدای بعدی دلی خوش و زندگی با سعادت نصیب همه باشد. 

من البته خیلی اهل تفأل نیستم. پارسال در جمع خانواده به دیوان حافظ سری زدم. به شوخی گفتم انگار خواجه اعصاب ندارد. اشعاری که می آمد کمی تند و تلخ بود. از قضا یک ماه بعد زندایی عزیز من به رحمت خدا رفت. از یلدای پارسال تا یلدای امسال وضعیت کشور ما چیزی شبیه نتیجه بازی ایران و انگلیس در جام جهانی قطر بود. هی گل خوردیم و گل هایی خوردیم که کاش نمی خوردیم! البته یکی دو گل هم زدیم و در کل چیزی از ارزشهای ما کم نشد! دیشب اما حافظ خان اشعاری خوب و امیدوار کننده و نویدبخش را برایمان رو کرد. از خدا می خواهم از این یلدا تا یلدای آتی شاهد سعادت بیشتر کشورمان، اهتزاز پرچم غیرت و شهامت و پیروزی، نابودی دشمنان انسانیت و فطرت و زوال بدخواهان و مستکبران عالم باشیم؛ به حق فاطمه زهرا سلام الله علیها که مام میهن ما امشب به چادر منوّر مادر امامت متبرک خواهد شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

موریانه ها

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ۰۴:۴۳ ب.ظ

فتنه کشف حجاب و تثبیت بی عفتی، دو بال داشت. یکی اش اغتشاش و آشوب و حرمت شکنی علنی بود که توسط اوباش و فواحش خیابانی صورت گرفت. بال دیگرش تصمیم عجیب و غیرضروری مجلس برای ارائه قانون حجاب بود که چند سال گذشت و هنوز به مرحله اجرا نرسید و مردم و مسئولان قضایی و انتظامی را در حیرت و ابهام نگاه داشت تا کشف حجاب به پدیده ای عادی تبدیل شده و مراحل دیگر فتنه فحشا پی گرفته شود. هیچ کس نگفت از اول انقلاب با چه قانونی مقابل رواج بی حجابی گرفته شد؟ با همان قانون ادامه می دادید تا امروز کار به خنثی سازی غیرت مومنین و عادی نمایی پوشش نیمه عریان بعضی بانوان هرز کشیده نشود. البته می دانید که آخر و عاقبت این شیب شیطانی به کجا ختم خواهد شد. مساله حتی فراتر از عریانی مطلق و اختلاط جنسی و... تا فروپاشی نهاد خانواده و بی هویت سازی جامعه دینی و استثمار ملت به نفع اجانب ادامه خواهد داشت. کاش مسئولان سطوح بالا به جای آنکه میز خود را مساوی با نظام بدانند اندیشه اسلام و انقلاب را ماهیت نظام دانسته و تخطی از آن را خط قرمز خود تلقی می نمودند. ترکیب واژگانی "نظام اسلامی" معنا و پیام واحدی دارد. اسلام منهای نظام و نظام منهای اسلام، هر دو بی ثمر و زوال پذیر است.

در اقتصاد در فرهنگ در سبک زندگی در بانکداری در صنعت در سیاست در عزل و نصبها در گسترش عدالت اجتماعی و رفع تبعیض اگر برنامه ای برای تطبیق جامعه با دین نداشته باشیم داعیه تشکیل نظام دینی صرفا لقلقه زبان شمرده خواهد شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سفرنامه کربلا (قسمت چهارم)

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۵۳ ق.ظ

photo_2024-09-03_22-01-50_r5j.jpg

 

پیرمردی عرب زبان داخل ون نشسته بود که البته کم و بیش فارسی بلد بود. من عربی را در حدی اندک می توانم صحبت کنم یعنی در اندازه ای که منظورم را بفهمانم و منظور طرف را بفهمم و کارم پیش برود. مکالمه حرفه ای را وارد نیستم. پیرمرد پرسید چند نفریم و بعد پیشنهاد داد کربلا با او به حسینیه ای برویم که در اختیارش قرار داشت ایرانی ها هستند و ناهار هم برقرار است و... وارد کربلا شدیم نزدیک باب القبله چشممان به گنبد آقا افتاد و دلمان غش رفت. همراه پیرمرد به حسینیه رفتیم. آن سه مرد بیرجندی هم با ما آمدند. حسینیه خنک بود. خیلی ها دراز کشیده و مشغول استراحت بودند. هوای بیرون به شدت گرم بود؛ گرم تر از قم و مهران. یکی از مسئولان آنجا قمی بود و فهمید از قم آمدم خوش و بشی کرد. جایی که فاطمه باید مستقر می شد چند ساختمان آنطرف تر بود. با آب خنک و دوغ از ما پذیرایی کردند. کمی در فکر فرو رفتم. ماندن در حسینیه از نظر اقتصادی صرفه داشت. پول جا و غذا نمی دادم اما فاطمه آنطرف تنها بود. سیمکارت عراقی هم که نداشتیم کاری داریم با هم تماس بگیریم. یک ساک داشتیم و وسایل همه یکجا بود. اصلا خانواده در کنار هم بودن است که معنا پیدا می کند. من هم که خودم را خادم زوار امام حسین می دیدم. دوست داشتم بچه هایم که اولین سفر کربلا را تجربه می کنند نهایت لذت را ببرند. دلم هم داشت برای زیارت پر می کشید. به سیدعلی و صدرا گفتم کمی استراحت کنید. یا می روم هتل پیدا میکنم یا لااقل یک زیارتی انجام می دهم. به فاطمه پیامک دادم یکساعت بنشین جایی میگیرم و بر میگردم. یادش به خیر سال 82 با فاطمه بین هتلهای کربلا می چرخیدیم تا یکی را انتخاب کنیم. هر جا را می دیدم با او هم مشورت می کردم. یک جوان عراقی که می خواست برایمان هتل تهیه کند با دیدن این کار من گفت: فی العراق الرجال امراء فی الایران النساء! خندیدم و تأیید کردم. نه اما اصلا بحث امیر بودن و ریاست نیست. ما برای خانمها احترام قائلیم. نماز ظهر و عصر را خواندم و زود زدم بیرون. گرما آزار دهنده بود. خیابان باب القبله پر از جمعیت بود. اغلب شیعیان افغان وهند و لبنان و پاکستان بودند. دوست داشتم جایی را نزدیک حرم کرایه کنم. هتل ها پر بود. پیش خودم گفتم چون شب جمعه هست بقیه هم مثل ما دلشان خواست این شب را که بر اساس روایات مورد تأکید قرار گرفته در کربلا باشند. اگر روز پنج شنبه نبود قطعا به جای کربلا اول در نجف مستقر می شدیم. عراقی های زیادی هم در حال زیارت بودند. هتلها اصلا جایی برای اسکان نداشتند. حسابی خسته و ناامید شده بودم. هتلی در نزدیکی حرم بود به نام الانباری. رفتم و دیدم شکر خدا یک اتاق چهارنفره خالی دارد. کرایه زیادی می خواست. برای سه شب جا گرفتم. اگر توان جسمی بیشتری داشتم بیشتر می چرخیدم ولی واقعا دیگر نایی برایم نمانده بود. پول سه شب را پیشاپیش گرفت. با سرعت برگشتم. همان پیرمرد مرا دید. پرسید هتل؟ او را بوسیدم و تشکر کردم. کمی ناراحت شد. بچه ها و فاطمه را خبر کردم و به سمت هتل راه افتادیم. وارد اتاق که شدیم فهمیدم صاحب هتل مرد با صداقتی است؛ اسم هتل را درست انتخاب کرده! واقعا مکانش شبیه یک انباری بود که چهار تخت را در آن جا داده باشند. کولر و یخچال و حمام خوبی داشت؛ اما ساختمان بسیار قدیمی و اتاق کثیف و کوچک بود. خدا خدا می کردم ساس و کک و سوسک نداشته باشد که شکر خدا نداشت. طرف تأکید داشت که اتاق دارای توالت فرنگی است. شای هم می دادند.

از خوبی های اقامت در خیابان باب القبله وجود چند موکب پذیرایی بود که با گذشت چند روز از اربعین همچنان سرپا بوده و به زوار خدمت می کردند. عملاً نیاز نبود هیچ غذایی تهیه کنیم. همه چیز در اختیارمان بود. خدا را شکر گفتم.

از مهران وارد شهر کوت که شدیم اولین موکب عراقی را دیدیم. با چه شور و شوقی از ما برای صبحانه پذیرایی کردند. بقیه مواکب کربلا و کاظمین و سامرا و نجف هم اینگونه بودند. من اسمشان را گذاشتم مواهب. آنها حدود یکماه بود که مشغول خدمت به زوار بودند. با این حال انگار که روز اولشان است و ما هم اولین میهمانانشان هستیم با جان و دل خدمت و پذیرایی می کردند. خستگی در وجودشان به چشم نمی آمد. گاهی التماس و گاهی تهدید می کردند چیزی از موکبشان برای خوردن برداریم. خیلی هایشان را بوسیدم. آدمهای پاک و باصفایی بودند. این موکبها اغلبشان شخصی است و هزینه آن از جیب اشخاص تأمین شده است. حالا وقت و توانی هم که برای خدمت می گذارند به جای خود. سازمان و نهادی در کار نیست فاکتور کنند و جایش پر شود. شکوه مواکب اربعین درست در نقطه مقابل تفکر نظام سرمایه داری است. مصاف زیبای تمدن انسانی و الهی دین با مدنیت اومانیستی منفعت گرای غرب. در نظام سرمایه داری هر کس باید به فکر خود بوده و ارزش در سودآوری و منفعت طلبی بیشتر است. به شما چه که دیگران دارند بخورند یا نه، له می شوند یا نه، به فکر جیب و منفعت و سود بیشتر خودت باش. در همچین دنیایی که انسان یک حیوان زیرک شیک به ظاهر متمدن است تمدنی دیگر ظهور و بروز پیدا می کند که مبتنی بر فرهنگ ایثار و مجاهدت و خدمت است. از جیب خودت بزن بگذار دیگری نفعی ببرد، گرسنه ای سیر شود، لبخندی بر لبی بنشیند و غریبه ای شاد و دلخوش گردد. جامعه در با هم بودن و مراودت و انس بین انسانهاست که معنی پیدا می کند. بگذر تا دیگری خیری ببیند. ببخش تا انسانی دیگر راضی و خشنود شود و دلخوش باش که خدا نیز از تو راضی و خشنود است. به راستی کدام تفکر متمدن تر و مترقی تر و انسانی تر است؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دخالت بیجا مانع عقد است!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۸ مرداد ۱۴۰۳، ۰۷:۳۱ ق.ظ

شناخت موانع ازدواج و راه حل ها

 

گاهی یک اظهارنظر بی جا، زندگی فردی را نابود می سازد.

پسر و دختری همدیگر را می خواستند. یکی از بستگان وارد معرکه شد و به خانواده پسر القاء کرد که جوان شما بچه است، ساده است و این دختر دارد قاب او را می دزد و گرنه چه معنی دارد دختر به پسر پیشنهاد ازدواج بدهد؟!

به خانواده پسر گفتم این حرف درست نیست. بالاخره هر ازدواجی به یک دلیل و بهانه ای سر و شکل گرفته است. شما اول دختر را ببینید، شاید پسندیدید، یا نه از حرفها و گفتارش خوشتان نیامد، درباره خودش و خانواده اش تحقیقی انجام بدهید شاید تأییدشان کردید یا نه، مورد قبولتان واقع نشد. اما اگر بعد از این مرحله با ازدواجشان مخالفت کنید منطقی تر به نظر می رسد. با تحقیق و دلیل رد کرده اید. متهم به پیش داوری و لجبازی نمی شوید...

ابتدا پذیرفتند؛ اما دوباره همان فامیلشان تماس گرفت و همان نجواها را در گوششان خواند و برشان گرداند خانه اول.

جالب است این خانواده از طیف مدعی روشنفکری و غریزدگی است و به آن میزانی که برای ازدواج فرزندشان مانع تراشیدند حساسیتی روی دوستی و ارتباط با جنس مخالف نداشتند.

این پسر و دختر جوان مدتی با هم در ارتباط بودند که وجه شرعی نداشت و قطعاً گناه بود. بعد از مدتی خانواده دختر دست روی دست نگذاشته و پسری را به دامادی قبول کردند و پرونده را بستند.

پسر قصه ما احساس شکست و سرخوردگی پیدا کرد. از خانواده جدا شد. خانه ای کوچک در نقطه ای دور تهیه کرد. چند ساعتی از باب امرار معاش مسافرکشی می کند و بقیه روز را در خلوت خود با دود سیگار و افسردگی به سر می نماید. دیگر حاضر نشد با هیچ دختری ازدواج کند. امروز یادم آمد بیست سال از آن ماجرا می گذرد. برایم سوال است فامیل محترمشان الان که بعد از بیست سال حسابی پیر شده و سرخوردگی و عزلت این جوان را دیده که دور همه بستگان را خط کشیده و بیماری روحی دارد آیا احساس عذاب وجدان پیدا می کند؟ آیا در این مدت باز هم بی دلیل و صرفا بر اساس فرض و سوءظن باعث ناکامی جوانان دیگر در امر ازدواج گردیده است؟ حضور چنین مشاوران ناپخته و توهّم زده ای در بین هر قوم قبیله ای دور از ذهن نیست. دخالت بیجای این افراد چه بر سر جامعه می آورد؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ادرک اخا...

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ۱۰:۰۱ ق.ظ

شهادت را خودم برای فرزندانم انتخاب کردم - قدس آنلاین

 

عباس علیه السلام حیا میکرد حسین را برادر بخواند او پسر فاطمه بود. جایگاه قدسی داشت. عباس خودش را فدایی امام می دانست. تا لحظه آخر که از عمق جان، برادر را برادر خواند...

راه دفاع از حرم آل الله برای افغانستانی ها هموار بود. مصطفی و مجتبی بختی نگفتند ما با هم برادریم. نامی جعلی برای خودشان تراشیدند. گفتند پسرخاله ایم و تازه از افغانستان به ایران آمده ایم. یک خاله در مشهد داریم و همین. خاله که بود؟ همان مادرشان که در این ماجرا با آنها هم داستان شد. مثل پسرهایش تمرین کرد لهجه افغانستانی یاد بگیرد. قرار شد وقتی برای تحقیق زنگ زدند بگوید خاله آن دو است.

چندباری رفتند تا پای اعزام ولی هر بار به دلیلی لو رفتند و دیپورت شدند. گفتند این طوری نمی شود. باید از مشهد برویم. آخرش می فهمند ایرانی هستیم. بلند شدند آمدند قم، با همان ادعا و داستان قبلی. بالاخره اعزام شدند. به آرزوی دیرینه شان رسیدند. عملیات شد. موقع نبرد نارنجکی میانشان افتاد و هر دو را با هم به شهادت رساند.

چون فرم اعزامشان از قم پر شده بود پیکرهایشان با همان نام مستعار به قم آمد. غریبانه هم تشییع شدند و گرد ضریح بانو چرخیدند. آخرین لحظات یکی از مسئولان اعزام به ذهنش رسید گوشی آنها را چک کند ببیند در ایران فک و فامیلی دارند یا نه. دید یک شماره در مشهد است که زیاد با آن تماس گرفته اند. به همان شماره زنگ زد. مادر گمان کرد باز هم برای تحقیق زنگ زده اند. خیلی عادی با لهجه شبیه افغانی گفت من خاله شان هستم و... طرف هم با خیال راحت خبر را رساند...

مادر مکثی کرد. بغضش را فرو خورد. گفت من مادرشان هستم. اسم واقعی این دو هم مصطفی و مجتبی بختی اهل مشهد است. پسرهایم را بیاورید با آنها کار دارم.

مادر می گفت گاهی که دلم برای این دو تنگ می شد می رفتم اتاق خواب، وسط دو تختی که متعلق به آنها بود دراز می کشیدم تا احساس آرامش کنم.

پیکرها را آوردند مشهد هم طواف دادند. مادر گفت آنها را بیاورید خانه. تابوت ها را آورد داخل اتاق خواب. همه را فرستاد بیرون. با پسرانش تنها شد. رفت وسط دو تا تابوت دراز کشید. نفس عمیق کشید. خواست بی قراری کند. حق مادر بود داغ ناگهانی دو پسر رعنا او را بی تاب کند. یاد حضرت زینب افتاد. هر پیکری که از میدان می آوردند زینب می دوید به استقبالش. جلوتر از همه حرکت می کرد. قدمهایش تسلی خاطر همه بود. جز وقتی که دو پسرش شهید شدند از خیمه بیرون نرفت مبادا که اباعبدالله از روی خواهر شرمنده شده و خجالت بکشد.

مادر از زینب خجالت کشید بی قراری کند.

اما

گفت فقط یک فکر و دغدغه و سوال ذهنم را به خودش مشغول کرده بود. مصطفی و مجتبی از اول اعزام تا میدان نبرد برای اینکه کسی مانعشان نشود خودشان را پسر خاله معرفی کردند. آیا لحظات آخر که داشتند جان می دادند توانستند یکبار دیگر همدیگر را برادر صدا بزنند یا نه؟ بگویند اخا ادرک اخا... این حسرت به دلشان نمانده باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

من شوهر میخواهم!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ۰۱:۰۳ ب.ظ

برنامه من شوهر میخوام! - دانلود | بازار

 

قبل از آنکه بخواهم از رفتار بعضی دخترخانمهای سن بالای مجرد گله کنم در وهله اول باید از پدر و مادرها و خانواده ها گلایه کنم. جنس زن لطیف است و بیش از مرد نیاز به کسب محبت دارد. اگر این محبت در خانه تأمین نشود دختر دنبال جبران آن در فضای عمومی خواهد بود که بالطبع به خودش و به جامعه لطمه وارد می کند. به خصوص با گسترش فضای مجازی، اگر قبلا یک پسر یا دختر، پدرش در می آمد بتواند شماره طرف را دست بیاورد الان به راحتی با هر کس بخواهد می تواند در ارتباط باشد.

دختر باید عزیز باشد. البته همه مردم باید عزیز باشند. عزیز از عزت می آید. یعنی حریمشان حفظ بماند. یک بخشش مربوط به جامعه و خانواده است. یک قسمت هم دست خود افراد است. کسی که خدا را دارد، خانواده دارد، یا اصلا خانواده هم نداشته باشد اگر خودش را دوست دارد نباید ضعف ها و کمبودهایش را در فضای عمومی فریاد کند. بعد که مورد تعرض معنوی قرار گرفت و حریمش خدشه دار شد گله کند که چرا جامعه مراعات حالش را نکرده است. خانم متدینی در همین ایام انتخابات به بهانه بحث سیاسی در گروه واتساپی مرتبط با شهر خود شروع کرد به گلایه که چرا "ما نداریم"؟ خانواده ما ندارند؟ حق ما را خوردند؟ کو شوهر؟ کو پول؟ کو مقام و منصب ... خب عده ای شروع کردند به ترحم که خدا بزرگ است دلت میخواهد شماره کارت بده. عده ای هم خصوصی پیام دادند که حالا بیا ببینیمت اگر پسندیدیم چشم مشکلاتت را برطرف میکنیم!!

این وسط چه کسی عزتش لگد کوب شد؟ چرا مومن نباید سرافراز باقی بماند؟ ائمه ما بدترین مشکلات را تحمل کردند. آنها معصوم بودند مجبور که نبودند. پیروانشان هم بدترین سختی ها را تحمل کردند اما نگذاشتند تحقیر بشوند. دست جلوی کسی دراز نکردند. گدایی محبت و ترحم نکردند. هوّن علیّ ما نزل بی خواندند. ما رأیت الا جمیلا خواندند.

طرف خانم چادری است. عکس خودش را استوری می کند. صورتش را می پوشاند که مثلا شرع را رعایت کرده باشد. بعد زیرش می نویسد من تنها هستم و دنبال دلگرمی می گردم!! البته شاید چادرش نمایشی باشد من نمی دانم. شاید قصد بدی ندارد من نمیدانم. اما این را می دانم حریمش قطعا شکسته خواهد شد. عده ای هم برای تنوع به گپ و گفتی مجازی می پردازند. آخرش نتیجه ای که منتج به زندگی مشترک دائم شود نصیبش نمیشود. به تجربه دیده ام اینطور خانمها به مرور با سرخوردگی دست و پنجه نرم کرده و از نظر عصبی بسیار پرخاشگر و غیرقابل تحمل می گردند و اطرافیانشان را رنج می دهند. مسیری را طی میکنند که حتی اگر سلامت دینی شان حفظ بماند از نظر روحی دیگر صلاحیت تشکیل زندگی و تربیت فرزند را از دست می دهند.

خانم متدین نباید کاری کند دست و دل دیگران بلرزد. باید بتواند فوران و انفجار نیازهای طبیعی خود را کنترل نماید. متأسفانه اغلب این افراد با زیاده خواهی های خود خواستگاران دوره جوانی را فراری داده اند و حالا از این بابت نیز احساس عذاب وجدان و افسردگی می نمایند.

خانواده ها باید نیازهای عاطفی آنها را بیشتر مورد توجه قرار دهند تا جامعه حفظ بماند. به خصوص خانواده هایی که دخترانشان ظاهر مذهبی دارند گاه احساس کمبودهایی که در وجود فرزندانشان است محیط های مذهبی را تخدیر می نماید.

این قاعده منحصر به خانمها نیست. آقایان هم باید عزت داشته باشند. سفره دلشان را هر جایی پهن نکنند. اینقدر از نداشته هایشان نگویند و عزت و شرف خودشان را به حراج نگذارند. اما اگر این کار را کردند بعدا بهشان بر نخورد چرا در منظر دیگران خفیف شده اند. آدمهایی که زیاد درد دل میکنند یا غر می زنند در نگاه مردم حقیر و خوار بوده و از نگاه افراد شیاد، طعمه ای یکبار مصرف برای سرگرمی و تصاحب و فریب به شمار می آیند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خاطره ای از باختر

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۰ تیر ۱۴۰۳، ۱۱:۳۶ ق.ظ

خاطره ای از باختر» مصطفی مرتضی القزوینی، ترجمه حمیدرضا آژیر - مرکز مطالعات  سفرنامه

 

کتاب خاطره ای از باختر به قلم مصطفی مرتضی القزوینی، روحانی مبلّغ دینی اهل کربلا با ترجمه حمیدرضا آژیر را خواندم. نام اصلی کتاب گویا من "کربلاء الی کالیفورنیا" ست.

این اثر بیشتر از آن که تجربیات و خاطرات شخصی یک مبلغ دینی در انگلستان و آمریکا باشد تحلیل شرایط موجود فرهنگی غرب است که البته بسیار آموزنده و گاه دارای نکاتی بدیع می باشد. شاید اسم کتاب را آداب المهاجرین می گذاشتند مناسب تر بود. خانواده های مسلمان که قصد اقامت در غرب را دارند با خواندن این کتاب مهارت بیشتری در نحوه مواجهه با تعارضات رفتاری فرزندانشان پیدا خواهند کرد. البته از آنجا که به برکت ماهواره و فضای مجازی و خودباختگی بعضی مسئولان شاهد رواج و عادی سازی فرهنگ غرب در جامعه ایرانی هستیم مطالعه اثر فوق برای خانواده های هموطن ساکن در کشور نیز مفید و آموزنده است. اطلاعات رنج آوری از سقوط ارزشهای اخلاقی و مدنی و آموزشی دنیای مصرف زده تحت سیطره نظام سرمایه داری ضمن آسیب شناسی جامعه چند پاره آمریکا در این کتاب بیان شده که نگرانی از اشاعه آن به جوامع شرقی و اسلامی بسیار تکان دهنده است.

در دنیایی که از در و دیوارش مادی گرایی و لذت جویی و خودخواهی و منفعت پرستی و شهوت طلبی بر دل و جان و فکر و باور جوانان می بارد دلسوزان دین و معتقدان به توحید، وظیفه سنگین تری در احیای اندیشه کمال گرایی و فرهنگ ایثار و باور به آخرت و عدل الهی بر عهده دارند. خدا کمکمان کند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

هنرمند با اصالت

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۳، ۰۵:۴۳ ب.ظ

تصویر مربوط است به حضور جمعی از هنرمندان در مراسم عروسی دختر سعید آقاخانی.

در شرایطی که اغلب سلبریتی ها فاقد خانواده و یا دارای خانواده ای متزلزل و یا اساسا مجرد و طلاق گرفته هستند سعید آقاخانی را بابت پایبندی به ارزشهای اصیل خانواده باید ستود. او که متولد 1350 است هم خودش ازدواج به موقعی داشت هم دخترانش را آماده تشکیل خانواده نموده است.

 

تیپ جذاب بازیگران در عروسی دختر سعید آقاخانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

داریم عقبگرد می کنیم

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۸ خرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۴۶ ق.ظ

خودباختگی عامل اصلی تهاجم فرهنگی است - ایسنا

 

اگر می خواهید وضعیت بی حجابی از این که هست بدتر و گسترده تر نشود کنترل آن را دست بسیج بسپارید.

بسیج به شکل مستقل و نه زیر نظر و با حضور و هماهنگی نیروی انتظامی.

نکته بعد البته ضرورت مسدود نمودن اینستاگرام است؛ بستن پهنای باند و نه فیلتر و کسب درآمد از طریق فروش فیلتر شکن.

گسل فرهنگی موجود فراتر از وضع حجاب و عفاف و اختلاط و فحشا و طلاق به تغییر در سبک زندگی و تحول در بنیان های فکری و باورهای اعتقادی جامعه کشانده شده است.

معروف است آتاتورک برای مذهب زدایی و چرخش فرهنگ مردم عثمانی به سمت غرب، دستور داد زبان ترکی را با حروف انگلیسی بنویسند. این تغییر خط به مرور منجر به آن شد که نسلهای جدید دیگر نمی توانستند با متون گذشته ارتباط برقرار کنند و به تدریج فرهنگشان عوض شد.

تغییر ذائقه مردم توسط رسانه ها به خصوص اینستا با گرایش به خود نمایی و تجمل پرستی و خوش گذرانی و لذت جویی و منفعت طلبی و خودباختگی و غرب باوری و ... به مرور باعث ایجاد حس دوری و بیگانگی با فرهنگ اصیل ایرانی و اسلامی و غربت اندیشه های انسانی با محوریت ایثار و حماسه و ایمان و رشادت و... خواهد شد.

نظام دیوانسالاری حاکمیت، برنامه ای برای اصلاح سبک زندگی و احیای ارزشهای بومی و فرهنگی در عرصه های معماری و هنر و آموزش و اقتصاد و ... ندارد و اینگونه برآورد می شود که در ازای حفظ نظام سیاسی از نظام دینی و فرهنگی عقب نشینی صورت گرفته است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

گمشده!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۷ خرداد ۱۴۰۳، ۱۲:۰۷ ب.ظ

photo_2024-05-27_11-57-38_r6te.jpg

 

نتیجه تربیت ناصحیح خانواده، ناامنی در حریم خانواده، ارضای نادرست نیازهای اساسی بلوغ –جسمی و روحی- پناه بردن به منابع ظاهری و کاذب، سراب و ولنگاری فضای مجازی، نتیجه گستاخی برای رفع نیازهای طبیعی و غیر قابل انکار...

و به طور کلی: جابجایی فرهنگ و قوانین مرتبط با ازدواج و تشکیل خانواده

در این بین اما؛

جامعه .... هیچ ... هیچ... هیچ

مسئولین در خواب

ارائه منابع و راهکارهای دینی... ضعیف!

ارسالی یکی از دوستان

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فاجعه طلاق در ادارات دولتی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۷:۳۱ ب.ظ

پیشگیری و مداخله در خانواده به منظور کاهش طلاق - سازمان بهزیستی

 

همایشی درباره طلاق و صیانت از خانواده در وزارت کشور برگزار شد. این عبارت به نقل از مسئول مربوطه در سطح رسانه ها منتشر شده است:

"نعمتی به آمار طلاق در ادارات دولتی پرداخت و با بیان اینکه این آمار فاجعه‌بار است، افزود: طبق آمار در ادارات مسئله طلاق به صورت جدی وجود دارد."

اصرار بر کپی برداری از سبک و سیاق جوامع غربی با شعار تمدن سازی دینی در تضاد است. اگر برنامه ای برای اصلاح سبک زندگی مبتنی بر آموزهای دین و فرهنگ ملی در حوزه های آموزش و اشتغال و بانکداری و اقتصاد و صنعت و مدیریت و هنر و ... نداریم داعیه تمدن سازی هم نداشته باشیم. 

فاصله ما با دین البته فراتر از مقوله حجاب و عفاف است. راهبردهای اقتصادی و مدیریتی و ... ما گاه از آنچه دین دستور داده و انتظار دارد بسیار دور است. اما فعلا به همین نکته باید بسنده کرد:

استخدام بی رویه بانوان باعث بی کار ماندن مردانی شد که وظیفه تشکیل و اداره خانواده را دارند. یک مساله هم بی حوصلگی بعضی مادران و بانوان شاغل در بیرون از خانه است که به دلیل خستگی ناشی از ساعات کار، محیط خانواده را سرد و بی روح و پرخاشگر و عصبی می سازد. از سوی دیگر اختلاط غیر ضروری زن و مرد در هر محیطی که باشد تبعاتی اجتناب ناپذیر دارد. روح و باطن حجاب، حیا و عفاف است. قرار باشد در محیطهای تحصیل و اشتغال و ورزش و ... به این اصل توجه نشده و به ظواهر و پوسته دین بسنده شود جامعه از اهداف سازنده مکتب اجتماعی وحی، تهی خواهد ماند.

خانواده، مقدس ترین نهاد اجتماعی است که پایه تشکیل جامعه اسلامی شناخته می شود. اسلام بر حفظ و صیانت از کانون خانواده اصرار دارد. هر عنصری که باعث ضربه به تشکیل یا حفظ خانواده شود عنصری ضد دینی و ضد اجتماعی است که حکومت اسلامی وظیفه برچیدن آن را دارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دادِ بی داد!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۳ آذر ۱۴۰۲، ۰۹:۰۴ ق.ظ

فریاد زدن سر کودک ممنوع | دفتر کاردرمانی دکتر پیشیاره | مرکز کاردرمانی رشد

 

خب کمی آرام تر خواهر من. بر فرض هم که حق با شماست، این همه داد و بیداد چرا؟ یک بچه چهار پنج ساله چقدر تاب شنیدن اینهمه فریاد را دارد؟ حالا یک شکلات بیشتر برداشته که برداشته، مادری باید ادبش کنی، قبول. ولی اینطور؟ سر و صدایتان چند طبقه آنطرف تر هم شنیده میشود. چرت بعد از ظهر من پرید به درک ولی خدایی دلم ریش شد برای این بچه. چه گریه های سوزناکی داشت. مادر کوتاه نمی آمد. انگار در حقش جنایتی صورت گرفته. کوتاه بیا خواهر من. بچه دیگر اشک و زاری اش دارد تبدیل به فریاد میشود. حالا مادر دوباره گر میگیرد: صدایت را برای من بلند میکنی؟!

ای بابا از اول شروع شد که! باز هم زن همسایه سوژه جدیدی برای داد و بیداد و جیغ جیغ کردن به چنگ آورد. بچه دیگر دارد هق هق میکند. صدای گریه اش منظم نیست. نفس نفس میزند. زن تازه دارد احساس خستگی میکند. با فاصله جیغ میزند. صدای محکم در شنیده میشود. بچه را از خانه انداخت بیرون. داد میزند خدا را شکر کن نینداختمت داخل انباری. فعلا دو ساعتی بیرون بایست تا تکلیفت را مشخص کنم!

نمی دانم پیشنهاد خوبی است یا نه. این بچه همینطوری پیش برود بعدها مشکل اعصاب و روان پیدا میکند. میشود یک چیزی مثل همین مادر بی طاقت و ناسازگار و عصبی. نمی دانم درست است یا نه ولی بنظرم قبل از بارداری تست روانشناسی هم اجباری شود بد نیست.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

زن و بچه

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۴۰۲، ۱۰:۲۸ ق.ظ

رابطه با جنس مخالف

 

می گویند وقتی کودک بی تابی می کند و به هیچ وجه ساکت نمی شود به خصوص در دل شب، پدر یا یک مرد او را به حالت نشسته در آغوش بگیرد، قدم بزند و آهسته سخن بگوید. تُن صدای مردانه باعث آرامش و سکوت کودک خواهد شد.

بعضی خانم های مجرد هم این طور است. گاهی بر اثر فکر و خیال و نگرانی از سرنوشت و آینده دچار بی تابی می شوند و بیراهه تسکین خود را در هم کلامی و چت شبانه با مردها جستجو می کنند.

این خانمها لزوما دنبال برقراری روابط جنسی نیستند؛ اگر چه بعضی مردهای ضعیف را به اشتباه می اندازند؛ اما آسیب اصلی این دسته از بانوان به مردها، تحمیل بار روانی و عصبی و تلاطم درونی شان است که رنجش و ناراحتی مخاطب را فراهم می آورد.

اولاً خیلی از خانمهای مجرد، سنگین و با وقار هستند و کمبودی را به خود تلقین نمیکنند که حالا بخواهند آواره فضای مجازی شده و به بهانه بحث سیاسی و فرهنگی، سر صحبت را با جنس مخالف آغاز کرده و دنبال تخلیه خود باشند.

دوماً این ایراد به خود آقایانی که گله می کنند نیز وارد است اساسا چرا وارد ارتباط مجازی با جنس مخالف ولو به بهانه بحث سیاسی و فرهنگی می شوند که بعد بخواهند از آسیب روانی و عصبی تحمیل شده شکوه کنند؟ اسلام با این نوع بازی ها موافق نیست. بهتر است هر کس خودش مواظب حریم خودش باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا