اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۴۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خانواده» ثبت شده است

موریانه ها

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۶ آبان ۱۴۰۳، ۰۴:۴۳ ب.ظ

فتنه کشف حجاب و تثبیت بی عفتی، دو بال داشت. یکی اش اغتشاش و آشوب و حرمت شکنی علنی بود که توسط اوباش و فواحش خیابانی صورت گرفت. بال دیگرش تصمیم عجیب و غیرضروری مجلس برای ارائه قانون حجاب بود که چند سال گذشت و هنوز به مرحله اجرا نرسید و مردم و مسئولان قضایی و انتظامی را در حیرت و ابهام نگاه داشت تا کشف حجاب به پدیده ای عادی تبدیل شده و مراحل دیگر فتنه فحشا پی گرفته شود. هیچ کس نگفت از اول انقلاب با چه قانونی مقابل رواج بی حجابی گرفته شد؟ با همان قانون ادامه می دادید تا امروز کار به خنثی سازی غیرت مومنین و عادی نمایی پوشش نیمه عریان بعضی بانوان هرز کشیده نشود. البته می دانید که آخر و عاقبت این شیب شیطانی به کجا ختم خواهد شد. مساله حتی فراتر از عریانی مطلق و اختلاط جنسی و... تا فروپاشی نهاد خانواده و بی هویت سازی جامعه دینی و استثمار ملت به نفع اجانب ادامه خواهد داشت. کاش مسئولان سطوح بالا به جای آنکه میز خود را مساوی با نظام بدانند اندیشه اسلام و انقلاب را ماهیت نظام دانسته و تخطی از آن را خط قرمز خود تلقی می نمودند. ترکیب واژگانی "نظام اسلامی" معنا و پیام واحدی دارد. اسلام منهای نظام و نظام منهای اسلام، هر دو بی ثمر و زوال پذیر است.

در اقتصاد در فرهنگ در سبک زندگی در بانکداری در صنعت در سیاست در عزل و نصبها در گسترش عدالت اجتماعی و رفع تبعیض اگر برنامه ای برای تطبیق جامعه با دین نداشته باشیم داعیه تشکیل نظام دینی صرفا لقلقه زبان شمرده خواهد شد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سفرنامه کربلا (قسمت چهارم)

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۵ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۵۳ ق.ظ

photo_2024-09-03_22-01-50_r5j.jpg

 

پیرمردی عرب زبان داخل ون نشسته بود که البته کم و بیش فارسی بلد بود. من عربی را در حدی اندک می توانم صحبت کنم یعنی در اندازه ای که منظورم را بفهمانم و منظور طرف را بفهمم و کارم پیش برود. مکالمه حرفه ای را وارد نیستم. پیرمرد پرسید چند نفریم و بعد پیشنهاد داد کربلا با او به حسینیه ای برویم که در اختیارش قرار داشت ایرانی ها هستند و ناهار هم برقرار است و... وارد کربلا شدیم نزدیک باب القبله چشممان به گنبد آقا افتاد و دلمان غش رفت. همراه پیرمرد به حسینیه رفتیم. آن سه مرد بیرجندی هم با ما آمدند. حسینیه خنک بود. خیلی ها دراز کشیده و مشغول استراحت بودند. هوای بیرون به شدت گرم بود؛ گرم تر از قم و مهران. یکی از مسئولان آنجا قمی بود و فهمید از قم آمدم خوش و بشی کرد. جایی که فاطمه باید مستقر می شد چند ساختمان آنطرف تر بود. با آب خنک و دوغ از ما پذیرایی کردند. کمی در فکر فرو رفتم. ماندن در حسینیه از نظر اقتصادی صرفه داشت. پول جا و غذا نمی دادم اما فاطمه آنطرف تنها بود. سیمکارت عراقی هم که نداشتیم کاری داریم با هم تماس بگیریم. یک ساک داشتیم و وسایل همه یکجا بود. اصلا خانواده در کنار هم بودن است که معنا پیدا می کند. من هم که خودم را خادم زوار امام حسین می دیدم. دوست داشتم بچه هایم که اولین سفر کربلا را تجربه می کنند نهایت لذت را ببرند. دلم هم داشت برای زیارت پر می کشید. به سیدعلی و صدرا گفتم کمی استراحت کنید. یا می روم هتل پیدا میکنم یا لااقل یک زیارتی انجام می دهم. به فاطمه پیامک دادم یکساعت بنشین جایی میگیرم و بر میگردم. یادش به خیر سال 82 با فاطمه بین هتلهای کربلا می چرخیدیم تا یکی را انتخاب کنیم. هر جا را می دیدم با او هم مشورت می کردم. یک جوان عراقی که می خواست برایمان هتل تهیه کند با دیدن این کار من گفت: فی العراق الرجال امراء فی الایران النساء! خندیدم و تأیید کردم. نه اما اصلا بحث امیر بودن و ریاست نیست. ما برای خانمها احترام قائلیم. نماز ظهر و عصر را خواندم و زود زدم بیرون. گرما آزار دهنده بود. خیابان باب القبله پر از جمعیت بود. اغلب شیعیان افغان وهند و لبنان و پاکستان بودند. دوست داشتم جایی را نزدیک حرم کرایه کنم. هتل ها پر بود. پیش خودم گفتم چون شب جمعه هست بقیه هم مثل ما دلشان خواست این شب را که بر اساس روایات مورد تأکید قرار گرفته در کربلا باشند. اگر روز پنج شنبه نبود قطعا به جای کربلا اول در نجف مستقر می شدیم. عراقی های زیادی هم در حال زیارت بودند. هتلها اصلا جایی برای اسکان نداشتند. حسابی خسته و ناامید شده بودم. هتلی در نزدیکی حرم بود به نام الانباری. رفتم و دیدم شکر خدا یک اتاق چهارنفره خالی دارد. کرایه زیادی می خواست. برای سه شب جا گرفتم. اگر توان جسمی بیشتری داشتم بیشتر می چرخیدم ولی واقعا دیگر نایی برایم نمانده بود. پول سه شب را پیشاپیش گرفت. با سرعت برگشتم. همان پیرمرد مرا دید. پرسید هتل؟ او را بوسیدم و تشکر کردم. کمی ناراحت شد. بچه ها و فاطمه را خبر کردم و به سمت هتل راه افتادیم. وارد اتاق که شدیم فهمیدم صاحب هتل مرد با صداقتی است؛ اسم هتل را درست انتخاب کرده! واقعا مکانش شبیه یک انباری بود که چهار تخت را در آن جا داده باشند. کولر و یخچال و حمام خوبی داشت؛ اما ساختمان بسیار قدیمی و اتاق کثیف و کوچک بود. خدا خدا می کردم ساس و کک و سوسک نداشته باشد که شکر خدا نداشت. طرف تأکید داشت که اتاق دارای توالت فرنگی است. شای هم می دادند.

از خوبی های اقامت در خیابان باب القبله وجود چند موکب پذیرایی بود که با گذشت چند روز از اربعین همچنان سرپا بوده و به زوار خدمت می کردند. عملاً نیاز نبود هیچ غذایی تهیه کنیم. همه چیز در اختیارمان بود. خدا را شکر گفتم.

از مهران وارد شهر کوت که شدیم اولین موکب عراقی را دیدیم. با چه شور و شوقی از ما برای صبحانه پذیرایی کردند. بقیه مواکب کربلا و کاظمین و سامرا و نجف هم اینگونه بودند. من اسمشان را گذاشتم مواهب. آنها حدود یکماه بود که مشغول خدمت به زوار بودند. با این حال انگار که روز اولشان است و ما هم اولین میهمانانشان هستیم با جان و دل خدمت و پذیرایی می کردند. خستگی در وجودشان به چشم نمی آمد. گاهی التماس و گاهی تهدید می کردند چیزی از موکبشان برای خوردن برداریم. خیلی هایشان را بوسیدم. آدمهای پاک و باصفایی بودند. این موکبها اغلبشان شخصی است و هزینه آن از جیب اشخاص تأمین شده است. حالا وقت و توانی هم که برای خدمت می گذارند به جای خود. سازمان و نهادی در کار نیست فاکتور کنند و جایش پر شود. شکوه مواکب اربعین درست در نقطه مقابل تفکر نظام سرمایه داری است. مصاف زیبای تمدن انسانی و الهی دین با مدنیت اومانیستی منفعت گرای غرب. در نظام سرمایه داری هر کس باید به فکر خود بوده و ارزش در سودآوری و منفعت طلبی بیشتر است. به شما چه که دیگران دارند بخورند یا نه، له می شوند یا نه، به فکر جیب و منفعت و سود بیشتر خودت باش. در همچین دنیایی که انسان یک حیوان زیرک شیک به ظاهر متمدن است تمدنی دیگر ظهور و بروز پیدا می کند که مبتنی بر فرهنگ ایثار و مجاهدت و خدمت است. از جیب خودت بزن بگذار دیگری نفعی ببرد، گرسنه ای سیر شود، لبخندی بر لبی بنشیند و غریبه ای شاد و دلخوش گردد. جامعه در با هم بودن و مراودت و انس بین انسانهاست که معنی پیدا می کند. بگذر تا دیگری خیری ببیند. ببخش تا انسانی دیگر راضی و خشنود شود و دلخوش باش که خدا نیز از تو راضی و خشنود است. به راستی کدام تفکر متمدن تر و مترقی تر و انسانی تر است؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دخالت بیجا مانع عقد است!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۸ مرداد ۱۴۰۳، ۰۷:۳۱ ق.ظ

شناخت موانع ازدواج و راه حل ها

 

گاهی یک اظهارنظر بی جا، زندگی فردی را نابود می سازد.

پسر و دختری همدیگر را می خواستند. یکی از بستگان وارد معرکه شد و به خانواده پسر القاء کرد که جوان شما بچه است، ساده است و این دختر دارد قاب او را می دزد و گرنه چه معنی دارد دختر به پسر پیشنهاد ازدواج بدهد؟!

به خانواده پسر گفتم این حرف درست نیست. بالاخره هر ازدواجی به یک دلیل و بهانه ای سر و شکل گرفته است. شما اول دختر را ببینید، شاید پسندیدید، یا نه از حرفها و گفتارش خوشتان نیامد، درباره خودش و خانواده اش تحقیقی انجام بدهید شاید تأییدشان کردید یا نه، مورد قبولتان واقع نشد. اما اگر بعد از این مرحله با ازدواجشان مخالفت کنید منطقی تر به نظر می رسد. با تحقیق و دلیل رد کرده اید. متهم به پیش داوری و لجبازی نمی شوید...

ابتدا پذیرفتند؛ اما دوباره همان فامیلشان تماس گرفت و همان نجواها را در گوششان خواند و برشان گرداند خانه اول.

جالب است این خانواده از طیف مدعی روشنفکری و غریزدگی است و به آن میزانی که برای ازدواج فرزندشان مانع تراشیدند حساسیتی روی دوستی و ارتباط با جنس مخالف نداشتند.

این پسر و دختر جوان مدتی با هم در ارتباط بودند که وجه شرعی نداشت و قطعاً گناه بود. بعد از مدتی خانواده دختر دست روی دست نگذاشته و پسری را به دامادی قبول کردند و پرونده را بستند.

پسر قصه ما احساس شکست و سرخوردگی پیدا کرد. از خانواده جدا شد. خانه ای کوچک در نقطه ای دور تهیه کرد. چند ساعتی از باب امرار معاش مسافرکشی می کند و بقیه روز را در خلوت خود با دود سیگار و افسردگی به سر می نماید. دیگر حاضر نشد با هیچ دختری ازدواج کند. امروز یادم آمد بیست سال از آن ماجرا می گذرد. برایم سوال است فامیل محترمشان الان که بعد از بیست سال حسابی پیر شده و سرخوردگی و عزلت این جوان را دیده که دور همه بستگان را خط کشیده و بیماری روحی دارد آیا احساس عذاب وجدان پیدا می کند؟ آیا در این مدت باز هم بی دلیل و صرفا بر اساس فرض و سوءظن باعث ناکامی جوانان دیگر در امر ازدواج گردیده است؟ حضور چنین مشاوران ناپخته و توهّم زده ای در بین هر قوم قبیله ای دور از ذهن نیست. دخالت بیجای این افراد چه بر سر جامعه می آورد؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

ادرک اخا...

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۵ تیر ۱۴۰۳، ۱۰:۰۱ ق.ظ

شهادت را خودم برای فرزندانم انتخاب کردم - قدس آنلاین

 

عباس علیه السلام حیا میکرد حسین را برادر بخواند او پسر فاطمه بود. جایگاه قدسی داشت. عباس خودش را فدایی امام می دانست. تا لحظه آخر که از عمق جان، برادر را برادر خواند...

راه دفاع از حرم آل الله برای افغانستانی ها هموار بود. مصطفی و مجتبی بختی نگفتند ما با هم برادریم. نامی جعلی برای خودشان تراشیدند. گفتند پسرخاله ایم و تازه از افغانستان به ایران آمده ایم. یک خاله در مشهد داریم و همین. خاله که بود؟ همان مادرشان که در این ماجرا با آنها هم داستان شد. مثل پسرهایش تمرین کرد لهجه افغانستانی یاد بگیرد. قرار شد وقتی برای تحقیق زنگ زدند بگوید خاله آن دو است.

چندباری رفتند تا پای اعزام ولی هر بار به دلیلی لو رفتند و دیپورت شدند. گفتند این طوری نمی شود. باید از مشهد برویم. آخرش می فهمند ایرانی هستیم. بلند شدند آمدند قم، با همان ادعا و داستان قبلی. بالاخره اعزام شدند. به آرزوی دیرینه شان رسیدند. عملیات شد. موقع نبرد نارنجکی میانشان افتاد و هر دو را با هم به شهادت رساند.

چون فرم اعزامشان از قم پر شده بود پیکرهایشان با همان نام مستعار به قم آمد. غریبانه هم تشییع شدند و گرد ضریح بانو چرخیدند. آخرین لحظات یکی از مسئولان اعزام به ذهنش رسید گوشی آنها را چک کند ببیند در ایران فک و فامیلی دارند یا نه. دید یک شماره در مشهد است که زیاد با آن تماس گرفته اند. به همان شماره زنگ زد. مادر گمان کرد باز هم برای تحقیق زنگ زده اند. خیلی عادی با لهجه شبیه افغانی گفت من خاله شان هستم و... طرف هم با خیال راحت خبر را رساند...

مادر مکثی کرد. بغضش را فرو خورد. گفت من مادرشان هستم. اسم واقعی این دو هم مصطفی و مجتبی بختی اهل مشهد است. پسرهایم را بیاورید با آنها کار دارم.

مادر می گفت گاهی که دلم برای این دو تنگ می شد می رفتم اتاق خواب، وسط دو تختی که متعلق به آنها بود دراز می کشیدم تا احساس آرامش کنم.

پیکرها را آوردند مشهد هم طواف دادند. مادر گفت آنها را بیاورید خانه. تابوت ها را آورد داخل اتاق خواب. همه را فرستاد بیرون. با پسرانش تنها شد. رفت وسط دو تا تابوت دراز کشید. نفس عمیق کشید. خواست بی قراری کند. حق مادر بود داغ ناگهانی دو پسر رعنا او را بی تاب کند. یاد حضرت زینب افتاد. هر پیکری که از میدان می آوردند زینب می دوید به استقبالش. جلوتر از همه حرکت می کرد. قدمهایش تسلی خاطر همه بود. جز وقتی که دو پسرش شهید شدند از خیمه بیرون نرفت مبادا که اباعبدالله از روی خواهر شرمنده شده و خجالت بکشد.

مادر از زینب خجالت کشید بی قراری کند.

اما

گفت فقط یک فکر و دغدغه و سوال ذهنم را به خودش مشغول کرده بود. مصطفی و مجتبی از اول اعزام تا میدان نبرد برای اینکه کسی مانعشان نشود خودشان را پسر خاله معرفی کردند. آیا لحظات آخر که داشتند جان می دادند توانستند یکبار دیگر همدیگر را برادر صدا بزنند یا نه؟ بگویند اخا ادرک اخا... این حسرت به دلشان نمانده باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

من شوهر میخواهم!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۲ تیر ۱۴۰۳، ۰۱:۰۳ ب.ظ

برنامه من شوهر میخوام! - دانلود | بازار

 

قبل از آنکه بخواهم از رفتار بعضی دخترخانمهای سن بالای مجرد گله کنم در وهله اول باید از پدر و مادرها و خانواده ها گلایه کنم. جنس زن لطیف است و بیش از مرد نیاز به کسب محبت دارد. اگر این محبت در خانه تأمین نشود دختر دنبال جبران آن در فضای عمومی خواهد بود که بالطبع به خودش و به جامعه لطمه وارد می کند. به خصوص با گسترش فضای مجازی، اگر قبلا یک پسر یا دختر، پدرش در می آمد بتواند شماره طرف را دست بیاورد الان به راحتی با هر کس بخواهد می تواند در ارتباط باشد.

دختر باید عزیز باشد. البته همه مردم باید عزیز باشند. عزیز از عزت می آید. یعنی حریمشان حفظ بماند. یک بخشش مربوط به جامعه و خانواده است. یک قسمت هم دست خود افراد است. کسی که خدا را دارد، خانواده دارد، یا اصلا خانواده هم نداشته باشد اگر خودش را دوست دارد نباید ضعف ها و کمبودهایش را در فضای عمومی فریاد کند. بعد که مورد تعرض معنوی قرار گرفت و حریمش خدشه دار شد گله کند که چرا جامعه مراعات حالش را نکرده است. خانم متدینی در همین ایام انتخابات به بهانه بحث سیاسی در گروه واتساپی مرتبط با شهر خود شروع کرد به گلایه که چرا "ما نداریم"؟ خانواده ما ندارند؟ حق ما را خوردند؟ کو شوهر؟ کو پول؟ کو مقام و منصب ... خب عده ای شروع کردند به ترحم که خدا بزرگ است دلت میخواهد شماره کارت بده. عده ای هم خصوصی پیام دادند که حالا بیا ببینیمت اگر پسندیدیم چشم مشکلاتت را برطرف میکنیم!!

این وسط چه کسی عزتش لگد کوب شد؟ چرا مومن نباید سرافراز باقی بماند؟ ائمه ما بدترین مشکلات را تحمل کردند. آنها معصوم بودند مجبور که نبودند. پیروانشان هم بدترین سختی ها را تحمل کردند اما نگذاشتند تحقیر بشوند. دست جلوی کسی دراز نکردند. گدایی محبت و ترحم نکردند. هوّن علیّ ما نزل بی خواندند. ما رأیت الا جمیلا خواندند.

طرف خانم چادری است. عکس خودش را استوری می کند. صورتش را می پوشاند که مثلا شرع را رعایت کرده باشد. بعد زیرش می نویسد من تنها هستم و دنبال دلگرمی می گردم!! البته شاید چادرش نمایشی باشد من نمی دانم. شاید قصد بدی ندارد من نمیدانم. اما این را می دانم حریمش قطعا شکسته خواهد شد. عده ای هم برای تنوع به گپ و گفتی مجازی می پردازند. آخرش نتیجه ای که منتج به زندگی مشترک دائم شود نصیبش نمیشود. به تجربه دیده ام اینطور خانمها به مرور با سرخوردگی دست و پنجه نرم کرده و از نظر عصبی بسیار پرخاشگر و غیرقابل تحمل می گردند و اطرافیانشان را رنج می دهند. مسیری را طی میکنند که حتی اگر سلامت دینی شان حفظ بماند از نظر روحی دیگر صلاحیت تشکیل زندگی و تربیت فرزند را از دست می دهند.

خانم متدین نباید کاری کند دست و دل دیگران بلرزد. باید بتواند فوران و انفجار نیازهای طبیعی خود را کنترل نماید. متأسفانه اغلب این افراد با زیاده خواهی های خود خواستگاران دوره جوانی را فراری داده اند و حالا از این بابت نیز احساس عذاب وجدان و افسردگی می نمایند.

خانواده ها باید نیازهای عاطفی آنها را بیشتر مورد توجه قرار دهند تا جامعه حفظ بماند. به خصوص خانواده هایی که دخترانشان ظاهر مذهبی دارند گاه احساس کمبودهایی که در وجود فرزندانشان است محیط های مذهبی را تخدیر می نماید.

این قاعده منحصر به خانمها نیست. آقایان هم باید عزت داشته باشند. سفره دلشان را هر جایی پهن نکنند. اینقدر از نداشته هایشان نگویند و عزت و شرف خودشان را به حراج نگذارند. اما اگر این کار را کردند بعدا بهشان بر نخورد چرا در منظر دیگران خفیف شده اند. آدمهایی که زیاد درد دل میکنند یا غر می زنند در نگاه مردم حقیر و خوار بوده و از نگاه افراد شیاد، طعمه ای یکبار مصرف برای سرگرمی و تصاحب و فریب به شمار می آیند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خاطره ای از باختر

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۰ تیر ۱۴۰۳، ۱۱:۳۶ ق.ظ

خاطره ای از باختر» مصطفی مرتضی القزوینی، ترجمه حمیدرضا آژیر - مرکز مطالعات  سفرنامه

 

کتاب خاطره ای از باختر به قلم مصطفی مرتضی القزوینی، روحانی مبلّغ دینی اهل کربلا با ترجمه حمیدرضا آژیر را خواندم. نام اصلی کتاب گویا من "کربلاء الی کالیفورنیا" ست.

این اثر بیشتر از آن که تجربیات و خاطرات شخصی یک مبلغ دینی در انگلستان و آمریکا باشد تحلیل شرایط موجود فرهنگی غرب است که البته بسیار آموزنده و گاه دارای نکاتی بدیع می باشد. شاید اسم کتاب را آداب المهاجرین می گذاشتند مناسب تر بود. خانواده های مسلمان که قصد اقامت در غرب را دارند با خواندن این کتاب مهارت بیشتری در نحوه مواجهه با تعارضات رفتاری فرزندانشان پیدا خواهند کرد. البته از آنجا که به برکت ماهواره و فضای مجازی و خودباختگی بعضی مسئولان شاهد رواج و عادی سازی فرهنگ غرب در جامعه ایرانی هستیم مطالعه اثر فوق برای خانواده های هموطن ساکن در کشور نیز مفید و آموزنده است. اطلاعات رنج آوری از سقوط ارزشهای اخلاقی و مدنی و آموزشی دنیای مصرف زده تحت سیطره نظام سرمایه داری ضمن آسیب شناسی جامعه چند پاره آمریکا در این کتاب بیان شده که نگرانی از اشاعه آن به جوامع شرقی و اسلامی بسیار تکان دهنده است.

در دنیایی که از در و دیوارش مادی گرایی و لذت جویی و خودخواهی و منفعت پرستی و شهوت طلبی بر دل و جان و فکر و باور جوانان می بارد دلسوزان دین و معتقدان به توحید، وظیفه سنگین تری در احیای اندیشه کمال گرایی و فرهنگ ایثار و باور به آخرت و عدل الهی بر عهده دارند. خدا کمکمان کند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

هنرمند با اصالت

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۵ خرداد ۱۴۰۳، ۰۵:۴۳ ب.ظ

تصویر مربوط است به حضور جمعی از هنرمندان در مراسم عروسی دختر سعید آقاخانی.

در شرایطی که اغلب سلبریتی ها فاقد خانواده و یا دارای خانواده ای متزلزل و یا اساسا مجرد و طلاق گرفته هستند سعید آقاخانی را بابت پایبندی به ارزشهای اصیل خانواده باید ستود. او که متولد 1350 است هم خودش ازدواج به موقعی داشت هم دخترانش را آماده تشکیل خانواده نموده است.

 

تیپ جذاب بازیگران در عروسی دختر سعید آقاخانی

  • سیدحمید مشتاقی نیا

داریم عقبگرد می کنیم

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۸ خرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۴۶ ق.ظ

خودباختگی عامل اصلی تهاجم فرهنگی است - ایسنا

 

اگر می خواهید وضعیت بی حجابی از این که هست بدتر و گسترده تر نشود کنترل آن را دست بسیج بسپارید.

بسیج به شکل مستقل و نه زیر نظر و با حضور و هماهنگی نیروی انتظامی.

نکته بعد البته ضرورت مسدود نمودن اینستاگرام است؛ بستن پهنای باند و نه فیلتر و کسب درآمد از طریق فروش فیلتر شکن.

گسل فرهنگی موجود فراتر از وضع حجاب و عفاف و اختلاط و فحشا و طلاق به تغییر در سبک زندگی و تحول در بنیان های فکری و باورهای اعتقادی جامعه کشانده شده است.

معروف است آتاتورک برای مذهب زدایی و چرخش فرهنگ مردم عثمانی به سمت غرب، دستور داد زبان ترکی را با حروف انگلیسی بنویسند. این تغییر خط به مرور منجر به آن شد که نسلهای جدید دیگر نمی توانستند با متون گذشته ارتباط برقرار کنند و به تدریج فرهنگشان عوض شد.

تغییر ذائقه مردم توسط رسانه ها به خصوص اینستا با گرایش به خود نمایی و تجمل پرستی و خوش گذرانی و لذت جویی و منفعت طلبی و خودباختگی و غرب باوری و ... به مرور باعث ایجاد حس دوری و بیگانگی با فرهنگ اصیل ایرانی و اسلامی و غربت اندیشه های انسانی با محوریت ایثار و حماسه و ایمان و رشادت و... خواهد شد.

نظام دیوانسالاری حاکمیت، برنامه ای برای اصلاح سبک زندگی و احیای ارزشهای بومی و فرهنگی در عرصه های معماری و هنر و آموزش و اقتصاد و ... ندارد و اینگونه برآورد می شود که در ازای حفظ نظام سیاسی از نظام دینی و فرهنگی عقب نشینی صورت گرفته است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

گمشده!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۷ خرداد ۱۴۰۳، ۱۲:۰۷ ب.ظ

photo_2024-05-27_11-57-38_r6te.jpg

 

نتیجه تربیت ناصحیح خانواده، ناامنی در حریم خانواده، ارضای نادرست نیازهای اساسی بلوغ –جسمی و روحی- پناه بردن به منابع ظاهری و کاذب، سراب و ولنگاری فضای مجازی، نتیجه گستاخی برای رفع نیازهای طبیعی و غیر قابل انکار...

و به طور کلی: جابجایی فرهنگ و قوانین مرتبط با ازدواج و تشکیل خانواده

در این بین اما؛

جامعه .... هیچ ... هیچ... هیچ

مسئولین در خواب

ارائه منابع و راهکارهای دینی... ضعیف!

ارسالی یکی از دوستان

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فاجعه طلاق در ادارات دولتی

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۹ اسفند ۱۴۰۲، ۰۷:۳۱ ب.ظ

پیشگیری و مداخله در خانواده به منظور کاهش طلاق - سازمان بهزیستی

 

همایشی درباره طلاق و صیانت از خانواده در وزارت کشور برگزار شد. این عبارت به نقل از مسئول مربوطه در سطح رسانه ها منتشر شده است:

"نعمتی به آمار طلاق در ادارات دولتی پرداخت و با بیان اینکه این آمار فاجعه‌بار است، افزود: طبق آمار در ادارات مسئله طلاق به صورت جدی وجود دارد."

اصرار بر کپی برداری از سبک و سیاق جوامع غربی با شعار تمدن سازی دینی در تضاد است. اگر برنامه ای برای اصلاح سبک زندگی مبتنی بر آموزهای دین و فرهنگ ملی در حوزه های آموزش و اشتغال و بانکداری و اقتصاد و صنعت و مدیریت و هنر و ... نداریم داعیه تمدن سازی هم نداشته باشیم. 

فاصله ما با دین البته فراتر از مقوله حجاب و عفاف است. راهبردهای اقتصادی و مدیریتی و ... ما گاه از آنچه دین دستور داده و انتظار دارد بسیار دور است. اما فعلا به همین نکته باید بسنده کرد:

استخدام بی رویه بانوان باعث بی کار ماندن مردانی شد که وظیفه تشکیل و اداره خانواده را دارند. یک مساله هم بی حوصلگی بعضی مادران و بانوان شاغل در بیرون از خانه است که به دلیل خستگی ناشی از ساعات کار، محیط خانواده را سرد و بی روح و پرخاشگر و عصبی می سازد. از سوی دیگر اختلاط غیر ضروری زن و مرد در هر محیطی که باشد تبعاتی اجتناب ناپذیر دارد. روح و باطن حجاب، حیا و عفاف است. قرار باشد در محیطهای تحصیل و اشتغال و ورزش و ... به این اصل توجه نشده و به ظواهر و پوسته دین بسنده شود جامعه از اهداف سازنده مکتب اجتماعی وحی، تهی خواهد ماند.

خانواده، مقدس ترین نهاد اجتماعی است که پایه تشکیل جامعه اسلامی شناخته می شود. اسلام بر حفظ و صیانت از کانون خانواده اصرار دارد. هر عنصری که باعث ضربه به تشکیل یا حفظ خانواده شود عنصری ضد دینی و ضد اجتماعی است که حکومت اسلامی وظیفه برچیدن آن را دارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دادِ بی داد!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۳ آذر ۱۴۰۲، ۰۹:۰۴ ق.ظ

فریاد زدن سر کودک ممنوع | دفتر کاردرمانی دکتر پیشیاره | مرکز کاردرمانی رشد

 

خب کمی آرام تر خواهر من. بر فرض هم که حق با شماست، این همه داد و بیداد چرا؟ یک بچه چهار پنج ساله چقدر تاب شنیدن اینهمه فریاد را دارد؟ حالا یک شکلات بیشتر برداشته که برداشته، مادری باید ادبش کنی، قبول. ولی اینطور؟ سر و صدایتان چند طبقه آنطرف تر هم شنیده میشود. چرت بعد از ظهر من پرید به درک ولی خدایی دلم ریش شد برای این بچه. چه گریه های سوزناکی داشت. مادر کوتاه نمی آمد. انگار در حقش جنایتی صورت گرفته. کوتاه بیا خواهر من. بچه دیگر اشک و زاری اش دارد تبدیل به فریاد میشود. حالا مادر دوباره گر میگیرد: صدایت را برای من بلند میکنی؟!

ای بابا از اول شروع شد که! باز هم زن همسایه سوژه جدیدی برای داد و بیداد و جیغ جیغ کردن به چنگ آورد. بچه دیگر دارد هق هق میکند. صدای گریه اش منظم نیست. نفس نفس میزند. زن تازه دارد احساس خستگی میکند. با فاصله جیغ میزند. صدای محکم در شنیده میشود. بچه را از خانه انداخت بیرون. داد میزند خدا را شکر کن نینداختمت داخل انباری. فعلا دو ساعتی بیرون بایست تا تکلیفت را مشخص کنم!

نمی دانم پیشنهاد خوبی است یا نه. این بچه همینطوری پیش برود بعدها مشکل اعصاب و روان پیدا میکند. میشود یک چیزی مثل همین مادر بی طاقت و ناسازگار و عصبی. نمی دانم درست است یا نه ولی بنظرم قبل از بارداری تست روانشناسی هم اجباری شود بد نیست.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

زن و بچه

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ آبان ۱۴۰۲، ۱۰:۲۸ ق.ظ

رابطه با جنس مخالف

 

می گویند وقتی کودک بی تابی می کند و به هیچ وجه ساکت نمی شود به خصوص در دل شب، پدر یا یک مرد او را به حالت نشسته در آغوش بگیرد، قدم بزند و آهسته سخن بگوید. تُن صدای مردانه باعث آرامش و سکوت کودک خواهد شد.

بعضی خانم های مجرد هم این طور است. گاهی بر اثر فکر و خیال و نگرانی از سرنوشت و آینده دچار بی تابی می شوند و بیراهه تسکین خود را در هم کلامی و چت شبانه با مردها جستجو می کنند.

این خانمها لزوما دنبال برقراری روابط جنسی نیستند؛ اگر چه بعضی مردهای ضعیف را به اشتباه می اندازند؛ اما آسیب اصلی این دسته از بانوان به مردها، تحمیل بار روانی و عصبی و تلاطم درونی شان است که رنجش و ناراحتی مخاطب را فراهم می آورد.

اولاً خیلی از خانمهای مجرد، سنگین و با وقار هستند و کمبودی را به خود تلقین نمیکنند که حالا بخواهند آواره فضای مجازی شده و به بهانه بحث سیاسی و فرهنگی، سر صحبت را با جنس مخالف آغاز کرده و دنبال تخلیه خود باشند.

دوماً این ایراد به خود آقایانی که گله می کنند نیز وارد است اساسا چرا وارد ارتباط مجازی با جنس مخالف ولو به بهانه بحث سیاسی و فرهنگی می شوند که بعد بخواهند از آسیب روانی و عصبی تحمیل شده شکوه کنند؟ اسلام با این نوع بازی ها موافق نیست. بهتر است هر کس خودش مواظب حریم خودش باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

خبر خوب

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲۸ مهر ۱۴۰۲، ۰۶:۳۶ ق.ظ

photo_2023-10-20_06-27-11_ndvr.jpg

 

در بیمارستان آیت الله گلپایگانی قم روی داد؛
🔺چهاردهمین فرزند پدرومادر دهه شصتی به دنیا آمد!

🔹چهاردهمین فرزند خانواده طلبه نام آشنای یزدی، امروز در بیمارستان گلپایگانی قم با سلامت کامل به دنیا آمد.

🔸مادر ۴۰ ساله ی این نوزاد، با حضور متخصص زنان و زایمان، متخصص بیهوشی و گروه جراحی بیمارستان، ظهر امروز، پنجشنبه ۲۷ مهر نوزاد خود را به دنیا آورد.

➖گفتنی است نام این نوزاد به درخواست خانواده اش، توسط رهبر معظم انقلاب انتخاب شده است.

🌏 #تخریب‌‌چی👇
🆔 @takhribchi110

ماشاءالله لا حول و لاقوة الا بالله.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

بانوی اول

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۹ مهر ۱۴۰۲، ۰۷:۴۱ ب.ظ

خانواده شهید عجمیان خواستار اشد مجازات برای قاتلان فرزندشان شدند - ایرنا

 

بانوی اول سرزمین ما، مادران و همسران شهدا هستند. لقب بانوی اول برازنده زنان بی ادعایی است که با دار و ندار همسرانشان ساخته و زندگی سالم و بخور و نمیر را در قالب تشکل مقدس "خانواده" مدیریت کرده و پایه های تمدنی کشور را سر و شکل می دهند. بانوی نخست مملکت، خانمهای کارگری هستند که با دست پینه بسته، عزت فرزندانشان را حفظ نموده و جلوی هیچ نامردی گردن کج نمی کنند. زنان کارآفرین، زنان مبتکر و خلاق، زنانی که پشتوانه رشد و بالندگی همسر و فرزندانشان هستند، قهرمانان گمنامی که با حفظ عفاف و پاکدامنی، آینده سالم این مرز و بوم را تضمین می کنند. ریحانه های بهشتی که در تلاطم روزگار، ققنوس وار شمع وجودشان در راه تعالی خانواده ذوب می شود و صدایی از آنان بر نمی خیزد؛ می سوزند و لبخند می زنند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

سربازان در گهواره

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۳ مهر ۱۴۰۲، ۰۹:۳۳ ق.ظ

photo_2023-09-25_08-50-46_7cbt.jpg

 

این رژه ای که مادران یزدی در هفته دفاع مقدس همراه با نوزادان کالسکه سوار خود انجام دادند از بعضی جهات مهمتر از مانور نیروهای مسلح است. دشمن، ما را ضعیف میخواهد و یکی از ابعاد قدرت یک ملت، میزان جمعیت آن است. ماهاتیر محمد در خاطرات خود همراه با افتخاراتی که در سر و سامان دهی به امور اقتصادی و تولیدی و علمی و صنعتی کشورش بیان میکند، زمینه سازی برای رشد جمعیت را نیز یکی از جلوه های پیشرفت مالزی در دوره مدیریت خود بر می شمارد.

مانور فرزند آوری و تربیت نسل مومن و اهمیت به خانواده، کاری زیربنایی در مواجهه با دشمنان اسلام است. خیلی از کارهای فرهنگی، ظاهری و سطحی و پوسته ای است اما تکثرّ جمعیت و جهاد فرزندآوری از آن دست اقدامات مبنایی و دشمن سوز است که دل بدخواهان اسلام را به درد آورده و نقشه های شومشان را باطل می سازد. دم مادران یزدی گرم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

وقتی میخواهی کور باشی!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۲، ۰۵:۲۰ ق.ظ

میگفت برایم سوال است چرا خدا مرا دوست ندارد؟ چرا اینقدر در زندگی دچار شکست می شوم؟ برنامه هایم به جایی نمیرسد؟ گره های کارم باز نمی شود؟ به هر کاری دست میزنم خراب می شود و...؟

خیلی با هم حرف زدیم و صمیمی شدیم.

با اجاره نامه و مدارک جعلی از بهزیستی کمک هزینه دریافت میکرد.

رابطه و چت با نامحرم برایش کاری همیشگی و سرگرم کننده بود البته میگفت قصد بدی ندارم و خارشم نمیگیرد!

دوستانش را بر اساس منافعش انتخاب میکرد کاری داشت سراغشان میرفت خرش از پل رد میشد میرفت سراغ نفر بعد.

خانواده از دستش عاصی بودند و از اخلاق و رفتارش عذاب می کشیدند.

از حسادت رنج میبرد و خبر ازدواج یا موفقیت کسی را می شنید تپش قلب میگرفت، عصبی میشد، پوست تنش کهیر میزد و...

اینها را خودش به مرور تعریف میکرد و البته معتقد بود خدا در حقش کم گذاشته و به او ظلم کرده است! دنبال یکنفر بود چشم باطن داشته باشد و حکمت این قصه را برایش بازگو کند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حتی یک لحظه

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۵ شهریور ۱۴۰۲، ۰۵:۴۲ ب.ظ

بعضی ها می گویند از پیری می ترسیم. باید دید منظورشان از پیری چیست؟ ضعف قوای جسم؟ خمیدگی قامت؟ سپیدی موی سر؟

حقیقت این است هر کس که تنبل و بی انگیزه و یکجا نشین است پیر است ولو با موی سیاه و قامت راست و اندام قوی و هر کس نشاط دارد و شاداب و با انگیزه و حرکت آفرین است جوان است در هر سن و شکلی که باشد.

خبر ازدواج این داماد 93 ساله و عروس خانم 83 مرا واداشت این جمله را یادآوری کنم. همیشه میتوان از زندگی لذت برد و شاد بود. شکر حقیقی نعمتهای خدا قدر شناسی عملی از فرصت های زندگی است.

 

مردی که همه عمر مجرد بود در ۹۳ سالگی ازدواج می‌کند

  • سیدحمید مشتاقی نیا

گزارش خوب همشهری

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۳ شهریور ۱۴۰۲، ۱۱:۰۸ ق.ظ

مسئول پذیرش بیمارستان پرسید: «خانم بچه اولتان است؟» فاطمه خانم زیرچشمی به آقا داوود نگاهی کرد و جواب داد: «نه، بچه دیگر هم دارم.» خانم مسئول پذیرش دوباره پرسید: «بچه دوم‌تان است؟» فاطمه خانم کلافه جواب داد:«نه.» مسئول پذیرش هم از طفره ‌رفتن فاطمه‌خانم کلافه شده بود: «خانم! بچه چندم‌تان است؟ چندتا بچه دارید؟» جواب آقا داوود فاطمه خانم را خلاص کرد: «بچه دهم‌مان است خانم. ۹بچه دیگر هم داریم.»

این دختر دهه شصتیِ خوشحال به شکل بی‌وقفه‌ای مادر می‌شود

مسئول پذیرش درحالی‌که سعی می‌کرد عصبانیتش را قورت بدهد، رو به آقا داوود برگشت: «آقا باید اینجا اطلاعات درست ثبت شود. جواب مرا درست بدهید.» آقا داوود درحالی‌که نگران شرایط ویژه همسرش بود، با بی‌حوصلگی گفت: «من درست و جدی گفتم. 9فرزند داریم و این بچه‌ای که دارد به دنیا می‌آید دهمین فرزند ماست.» گل از گل مسئول پذیرش شکفت و با تعجب به‌صورت محجوب و مهربان فاطمه‌خانم زل زد: «خانم مگر چند سالتان است؟» پاسخ فاطمه خانم کافی بود تا همه پرسنل بخش پذیرش بیمارستان کارشان را رها کنند و دور او حلقه بزنند: «متولد 64هستم.» قیل و قال آنها با تحسین فاطمه‌خانم همراه بود: «ماشاءالله خانم قهرمان.» بعد از آن تا وقتی از بیمارستان مرخص شود، از پزشک و پرستار تا سایر مادران بستری در بخش، مادر دهه شصتی خانواده منیری را خانم قهرمان صدا می‌زدند. آنها می‌دانستند مادری برای 10فرزند کار بزرگی است که او به‌خوبی از پس آن برمی‌آید. خانم قهرمان می‌گوید: «از داشتن خانواده‌ای پرجمعیت احساس قدرت و امنیت می‌کنم. خیلی خوب است که 10فرزند خوب و یک همسر مهربان دارم که حامی و دلسوز من است.» زندگی خانم قهرمان و خانواده 12نفره‌اش حکایت‌های ترش و شیرین زیادی دارد که شنیدنش خالی از لطف نیست. درحالی‌که 2روز از تولد دهمین فرزند این خانواده می‌گذشت، به دیدارشان رفتیم تا قدم نورسیده را تبریک بگوییم و گوشه‌ای از این حکایت‌های ترش و شیرین را بشنویم:

کدبانوهای خانه

همه بچه‌ها مرتب و آراسته‌اند، ولی لباس‌های سنتی آبی‌رنگ نادیا و سارا ملاحت و معصومیت دخترانه آنها را دوچندان کرده است. فاطمه خانم هنوز سرحال نشده و کم‌رمق به‌نظر می‌رسد، ولی حسین گوش اش به این حرف‌ها بدهکار نیست و همین که او نوزاد به بغل وارد پذیرایی می‌شود، الاکلنگ و توپ پلاستیکی‌اش را رها می‌کند و از سروکولش بالا می‌رود. نوزاد تازه رسیده که فاطمه‌خانم عباس صدایش می‌زند، ساکت و آرام خوابیده و بچه‌ها برای در آغوش گرفتن او با هم مسابقه می‌گذارند، اما با تشرهای سارا حساب کار دست همه می‌آید: «نی‌نی را اذیت نکنید، بگذارید پیش مامان بخوابد.» هرقدر نادیا مثل مادر آرام و محجوب است، سارای شیرین‌زبان، بلد است آتش بسوزاند و برای همه بچه‌ها تعیین‌تکلیف کند. البته در کار خانه هم زبر و زرنگ است و می‌تواند بدون کمک مادربزرگ و آبجی بزرگه از جمع و جور کردن خانه تا آب دادن به گلدان‌ها را به‌تنهایی انجام دهد. ولی نادیا دیگر برای خودش کدبانویی هنرمند شده و نه‌تنها هنرهایی مانند آشپزی و شمع‌سازی‌ و گل‌سازی‌ را آموخته، بلکه فوت و فن‌هایی را هم که مادر برای آبروداری و رفع و رجوع زندگی به‌کار می‌برد، خوب یاد گرفته است. نادیا می‌داند موقع آشپزی چطور موادغذایی را کم و زیاد کند که خوشمزه بودن غذا رمز و راز صرفه‌جویی‌های او را برملا نکند یا چه ترفندهایی به‌کار ببندد تا از یک قواره پارچه 2پیراهن زیبا برای خودش و سارا دوخته شود. دیگر روزهای پادشاهی حسین بازیگوش سر آمده و ته‌تغاری خانه محسوب نمی‌شود، ولی او هنوز نی‌نی تازه‌وارد را رقیب خود نمی‌داند و حسابی برای همه قلدری می‌کند. اما پسر قلدر خانه وقتی به سارا می‌رسد، به همبازی مهربان و سر به راهی تبدیل می‌شود و به سارا اجازه می‌دهد یک دل سیر با سه‌چرخه توی خانه دور بزند. اگر هم سارا توی الاکلنگ‌بازی شیطنت کند و الاکلنگ را تند بچرخاند، باز هم حسین شاکی نمی‌شود. علی به زیارت امام رضا(ع) رفته و هنوز نوزاد تازه را ندیده، ولی از پشت تلفن هم می‌توان هیجانش را برای دیدن او احساس کرد. فاطمه خانم وقتی حال خوش علی را در دورهمی‌های خانوادگی می‌بیند، احساس می‌کند همه سختی‌ها و دشواری‌های بزرگ کردن فرزندانش به تماشای این حس و حال خوش می‌ارزد.

پسر غیرتی مادر

این دختر دهه شصتیِ خوشحال به شکل بی‌وقفه‌ای مادر می‌شود

مجتبی سومین پسر خانواده است، اما مثل برادر بزرگه خانه رفتار می‌کند و اگر کسی به خواهر و برادرهایش نگاه چپ بیندازد، حسابی به رگ غیرتش برمی‌خورد. مجتبی هرقدر بیرون از خانه و مقابل غریبه‌ها هوای خواهر و برادرهایش را دارد، توی خانه به پر‌وپای بچه‌ها می‌پیچد و برای اینکه حرفش را به کرسی بنشاند، ده‌ها نقشه‌ بکر در آستین دارد. فقط موقع درس و مشق و شب‌های امتحان، مجتبی حال و حوصله آتش‌سوزاندن ندارد و ساکت و آرام با نادیا درس می‌خواند. نادیا هم خانم معلم پرحوصله‌ای است و به‌راحتی از سر و کله‌زدن با داداش غیرتی باهوش اش خسته نمی‌شود.محمد بعد از مجتبی به دنیا آمده و 10سال دارد. او از اضافه شدن داداش تازه‌وارد به جمع خانواده خوشحال است و می‌گوید: «خواهر و برادر داشتن خیلی خوبه. ما همیشه پشت همیم و همدیگه رو تنها نمی‌ذاریم.» محمد به انجام کارهای خانه رغبتی ندارد، ولی برای خوشحال‌کردن مامان حاضر است چهارپایه زیر پایش بگذارد تا دستش به اجاق‌ گاز برسد و به‌تنهایی یک خوراک کدو یا بادمجان چرب و چیلی درست کند. ابوالفضل مهربان و آرام است، ولی در سربه‌سر گذاشتن با خواهر و برادرهایش کم نمی‌آورد؛ به‌خصوص وقتی مهدی حرصش را درمی‌آورد و با تلفن همراه مادربزرگ آنقدر بازی می‌کند که شارژش تمام شود و نوبت بازی به او نرسد، دیگر ابوالفضل حسابی جوش می‌آورد. البته موقعی که مامان یا مادربزرگ از کشمکش‌های آنها کلافه و ناراحت می‌شوند، ابوالفضل مهربان طاقت دیدن ناراحتی آنها را ندارد و از حقش کوتاه می‌آید.

داداش بزرگه بچه‌ها

ابراهیم دیگر برای خودش مردی شده و مادر وقتی با محبت به قد و بالای بزرگ‌ترین فرزندش نگاه می‌کند در چشم‌های مهربانش حظ و لذتی مادرانه می‌نشیند. داداش بزرگه چندان پرهیاهو نیست، ولی هر جای خانه باری روی زمین مانده باشد، سروکله ابراهیم حتما پیدا می‌شود. وقتی نق زدن‌های حسین بازیگوش همه را کلافه می‌کند، کافی است تا لحظه‌ای داداش ابراهیم او را در آغوش بگیرد تا آسوده و بی‌خیال بخوابد. نادیا با مادر حسابی ایاغ است، ولی گاهی فقط باید با داداش بزرگه یک دل سیر درددل کند تا خوب سبک شود. علی و مجتبی آنقدر بزرگ شده‌اند که بفهمند داشتن یک داداش بزرگه مهربان چقدر دل آدم را قرص می‌کند، اما برای سارا و برادرهای کوچک‌تر، داداش ابراهیم یک داور صبور است که خوب می‌تواند قیل‌و‌قال‌ها و مرافعه‌های آنها را سرو سامان دهد و همه‌‌چیز را ختم به‌خیر کند. البته اگر در مرافعه‌ای پای سارا در میان باشد، داداش ابراهیم حتما از آبجی کوچیکه طرفداری می‌کند تا برادرها حساب کار دستشان بیاید و بدانند باید همیشه هوای آبجی‌ها را داشته باشند.

همبازی خاص بچه‌ها

این دختر دهه شصتیِ خوشحال به شکل بی‌وقفه‌ای مادر می‌شود

قیل و قال بچه‌ها سبب می‌شود خانه خانواده منیری هیچ‌وقت ساکت و سوت و کور نباشد، ولی زمانی که آقاداوود توی خانه است  هیاهوی او کمتر از بچه‌ها نیست و حسین و سارا می‌توانند با بابا قایم‌باشک بازی کنند و بچه‌های بزرگ‌تر در بازی اسم و فامیل خود همبازی قدری داشته باشند که به‌راحتی همه امتیازهای بازی را درو می‌کند. مادربزرگ در رسیدگی به بچه‌ها کمک‌حال فاطمه خانم است و خانم جوانی هم در سروسامان دادن به کارهای خانه به او کمک می‌کند. فاطمه خانم در کنار مشغله‌های رسیدگی به فرزندانش در جلسات و همایش‌های مختلفی که برای مادران و دختران جوان برگزار می‌شود، شرکت می‌کند تا تجربیاتش را با آنها در میان بگذارد و به مرور زمان این موضوع مورد پذیرش اهالی خانواده قرار گرفته‌است.

هدیه‌های عزیز خدا

فاطمه خانم در 20سالگی ابراهیم را به دنیا آورده است. او تعریف می‌کند: «وقتی کلاس سوم راهنمایی بودم، همسرم به خواستگاری‌ام آمد. نسبت فامیلی ما باعث شده بود خانواده‌ام از او شناخت خوبی داشته باشند و از آن جا که من هم به این وصلت بی‌رغبت نبودم، به او پاسخ مثبت بدهند.» آقا داوود آنقدر محاسن اخلاقی داشته که خانواده فاطمه خانم چشم روی دست خالی‌اش ببندند و دخترشان را در 15سالگی به خانه آقا داماد جوان بفرستند، اما اوایل، زندگی‌شان به سادگی نمی‌گذشت و آقا داوود با کار در پیک موتوری و هر شغل و کسب حلالی که پیش می‌آمد، رزق و روزی خودش و همسرش را تأمین می‌کرد. چند سال اول زندگی زوج جوان بدون فرزند گذشت تا فاطمه خانم دوره دبیرستان را به پایان رساند، ولی در روزهایی که او خودش را برای شرکت در کنکور آماده می‌کرد، خدا ابراهیم را به آنها بخشید. درحالی‌که پس از ابراهیم، علی و نادیا هم به جمع خانواده منیری اضافه شدند، فاطمه خانم عشقش به تحصیل را رها نکرد و در کنار مادری برای 3فرزندش، تحصیلات دانشگاهی خود در رشته علوم‌تربیتی را هم ادامه ‌داد. فاطمه خانم تصور نمی‌کرد خانواده آنها بزرگ‌تر شود و وقتی متوجه شد خدا چهارمین فرزند را به او بخشیده، تردید داشت که بتواند از پس این امتحان برآید: «مشقت بزرگ کردن 4فرزند قد و نیم قد، قضاوت‌های مردم، دست خالی او و همسرش....» بالاخره با خودش کنار آمد و ترجیح داد این هدیه خداوند را که آدم‌های بسیاری در حسرت داشتنش هستند، با ناشکری پاسخ ندهد. آقا داوود هم با همسرش هم‌عقیده بود و تصمیم گرفتند مشیت خداوند را با رضایت و قدرشناسی بپذیرند.

مسکن؛ بزرگ‌ترین مشکل خانواده

این دختر دهه شصتیِ خوشحال به شکل بی‌وقفه‌ای مادر می‌شود

در آن روزها و حتی پس از آنکه مجتبی و محمد هم به دنیا آمدند، شرایط مالی آنها به‌سختی می‌گذشت و دار و ندارشان یک موتورسیکلت بود و زار و زندگی مختصری که در یک آپارتمان یک‌خوابه استیجاری جای داده بودند. فاطمه خانم پیش از ازدواج زندگی سختی نداشت، ولی با پرجمعیت شدن خانواده‌اش تصمیم گرفت طوری آن را مدیریت کند که به بچه‌ها سخت نگذرد، اما قناعت و صبوری را هم بیاموزند. او تعریف می‌کند: «با همان درآمد مختصرمان سعی می‌کردیم بچه‌ها را خوشحال نگه داریم و به اندازه توانمان در مسافرت و خورد و خوراک و تحصیل آنها کم نگذاریم.»  آقا داوود در کنار همه سختی‌هایی که برای چرخاندن زندگی داشت، به کسب تجربه مدرک دانشگاهی دارد و وقتی در این حرفه مهارت به دست آورد، کم‌کم توانست زندگی‌اش را سر و سامان دهد، خودروی مناسبی برای خانواده‌اش تهیه و آپارتمانی بزرگ‌تر در نظرآباد کرج اجاره کند .  حالا آقا داوود در این رشته تجربه و مهارت دارد و افتخار ثبت اختراع ده‌ها داروی سنتی چاشنی این تجربیات چندین‌ساله شده است، ولی از اینکه نمی‌تواند به نیازهای پسر و دختر نوجوانش پاسخ دهد و اتاقی مستقل و وسایل تحصیل آنها را به‌خوبی فراهم کند، ناراحت است. او می‌گوید: «نداشتن خانه برای ما مشکل بزرگی است و بچه‌ها از دردسرهای اثاث‌کشی‌های مکرر حسابی خسته شده‌اند. بسیاری از صاحبخانه‌ها حاضر نیستند خانه خود را به یک خانواده پرجمعیت اجاره دهند.» آقا داوود از مسئولان انتظار دارد به او کمک کنند تا بتواند خانه و سرپناه مناسبی برای فرزندانش فراهم کند. در میان فرزندان آقا داود، نادیا دوست دارد حرفه و شغل پدر را ادامه دهد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

واقعا چرا با این زن ازدواج کردید؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۲ تیر ۱۴۰۲، ۱۰:۱۹ ب.ظ

فرارو | ماجرای مخوف‌ترین زن قاتل؛ زنی که هفت شوهرش را کشت

 

«مارجی ولما بارفیلد» ۵۳ ساله یکی دیگر از قاتلان سریالی است که در طول چند سال متوالی، مادرش و هفت نفر از همسرانش را در شهر لومبرتون واقع در شمال کالیفرنیا به قتل رساند. او چهار نفر از همسرانش را هنگامی که در خواب بودند به قتل رساند؛ به این ترتیب که با به آتش کشیدن تختخواب وانمود می‌کرد که آن‌ها در حال سیگار کشیدن به خواب رفته‌اند و تخت آتش گرفته است.

این قاتل مخوف، در غذای باقی مقتولانش هم آرسنیک و مواد کشنده دیگر اضافه می‌کرد. بعد از دستگیری، مارجی به قتل‌هایش اعتراف کرد و در سال ۱۹۸۴ با تزریق مواد کشنده اعدام شد. از سال ۱۹۷۶ به بعد، مارجی ولما اولین زنی بود که در آمریکا محکوم به مرگ می‌شد.

 

واقعا دلم میخواهد بدانم ویژگی این زن چه بود که هفت نفر حاضر شدند با او ازدواج کنند؟ اساسا برایشان سوال نشد که چرا شوهران قبلی این زن بر اثر سوانحی مشابه جان باخته اند؟ اگر کسی کتابی فیلمی گزارشی درباره این ماجرا سراغ دارد معرفی کند ممنون میشوم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این مادر هم رفت

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۰ خرداد ۱۴۰۲، ۰۶:۱۸ ق.ظ

سید صاحب گفت و نوشت اینبار اگر از جبهه برگردم طوری برمیگردم که هیچ کس مرا نشناسد. روز اول مرداد 67، عید قربان بود. عراقی ها تک گسترده ای داشتند. همراه نیروها پشت کمپرسی از دوکوهه به خط اعزام شد. 65 کیلومتری جاده اهواز خرمشهر نزدیک سه راهی کوشک، گلوله توپی به کمپرسی اصابت کرد. فقط پنج سید آنجا حضور داشتند از میان سی نفر فقط همان پنج سید شهید شدند. سید صاحب محمدی را از روی جوراب و شلوار پلنگی اش شناختند. تکه هایی از بدنش در تهران به خاک سپرده شد.

برادرش سید مهدی به تهران آمده بود. نماز عید قربان را که خواند گفت امام پیام داده باید بروم. خبر از برادر نداشت. چهار روز بعد از شهادت سید صاحب، سید مهدی هم در غرب شهید شد. منافقین شکنجه اش کرده بودند. مچ دستش قطع شده بود. گلوله توی پایش زده بودند و بدنش را سوزاندند. او را هم از روی دندانها و موی سرش شناسایی کردند.

مادر در مسجد نشسته بود. مراسم شهادت سید صاحب بود. یکی آمد پرسید خبر شهادت سید صاحب را شنیدی چه حالی داشتی؟ گفت فدای سر اسلام. پرسید بگویند سید مهدی زخمی شده چه حالی خواهی داشت؟ مادر لبخندی زد. مکثی کرد و آرام جواب داد: حرفتان را راحت بزنید؛ سید مهدی هم شهید شده.

این مادر، دیروز به رحمت خدا رفت. سیده رقیه محمدی، اهل دیوکلای امیرکلای بابل با همسر و پسرعمویش سید جلال محمدی سالهای سال در کربلا زندگی کرده و کبوتر حرم ارباب بی کفن بود. غیر از سیدصاحب، بقیه فرزندانش متولد کربلا هستند تا این که صدام اخراجشان کرد و ساکن تهران شدند. 

یک روز پدر، که سیدی اهل دل است، در امامزاده هاشم جاده هراز، رو به همراهانش کرد و گقت زمانی میرسد سید صاحب مثل امامزاده ها زائر خواهد داشت. 

امروز هم بقعه سادات خمسه کوثر در جاده اهواز و هم مزار او در قطعه چهلم بهشت زهرای تهران و هم منزل پدری اش محل تردد عشاق و زوّار شهدا و دارالشفای دل دردمند مریدان طریقت وصال است.

برای شادی روح خودتان فاتحه ای را به این مادر کربلایی هدیه کنید.

فرحین بما آتاهم الله من فضله

 

photo_2023-06-10_05-15-27_p9ls.jpg

  • سیدحمید مشتاقی نیا