این لطیفه، لطیفه نیست!
این را داستان را بارها شنیده اید که گفته اند: یک بابایی دوست داشت جنگل را از نزدیک ببیند، وقتی نشانش دادند و پرسیدند چطور بود، پاسخ داد: آنقدر درخت زیاد بود که نتوانستم جنگل را ببینم! این لطیفه، طنز نیست، یعنی هست؛ اما نکته ای آموزنده را در خود نهفته دارد.
گاهی وقت ها چشممان در عین حال که باز است، حقایق زندگی را نمی بیند. نعمت های خدا را می بینیم و نمی بینیم!
یکی اش همین سلامتی. قدرش را انسان زمانی می فهمد که خدای ناکرده به بیماری گرفتار شود. گاهی وقت ها طلبکارانه به خدا می گوییم که چرا فلان خواسته ما را برآورده نکردی، پس لابد نظری به ما نداری و ...! یک ویروس کوچک باعث شد ارزش سلامتی را بیشتر بدانیم.
یک وقت آدم به جایی می رسد که همه دعاها و خواسته هایش را فراموش می کند و آرزو می کند همان نعماتی را که داشت و نمی دید دوباره به دست آورد.
فارغ از هر آرزو و تقاضایی که از خدا داریم، در برابر نعمت هایی که به ما داده سر تعظیم و شکر فرود آوریم. خدا را به خاطر همه نعمت هایی که می بینیم یا نمی بینیم، سپاس گوییم و ایمان داشته باشیم به وعده حق که شکر نعمت، نعمتت افزون کند. الحمدلله علی کل حالٍ