اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین مطالب
آخرین نظرات

۵۹ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

وزیر یا مأمور خوشگذرانی؟!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۷، ۰۸:۳۱ ب.ظ

2655776_Copy وزیر یا مأمور خوش‌گذرانی


واقعاً باید برای ایران و مردم ایران دل سوزاند که در آن برهه از زمان یک همچنین حاکمان و پادشاهانی داشتند؛ واقعاً جای بسی تأسف و ننگ است.

فریدون هویدا درباره علم و خوش‌گذرانی با شاه می‌گوید: چند تن از همکارانم به من خبر دادند که اردشیر زاهدی و اسدالله علم مأمور ترتیب دادن مجالس خوش‌گذرانی برای ارباب خود هستند؛ ولی بااین‌حال نمی‌توانستم این مسئله را باور کنم تا در نیویورک، در آن سال، با یک زن آمریکایی که چند سال در تهران زبان انگلیسی درس می‌داد، ملاقات کردم و از او شنیدم که موقع اقامتش در تهران، یک‌شب علم او را برای شرکت در میهمانی به منزل خود دعوت کرد و در آنجا ضمن یک پذیرایی مفصل و احترام فراوانی که برایش قائل شد، او را به یک اتاق پذیرایی برد که هیچ‌کس در آن نبود و بلافاصله بعدازآن که علم از اتاق بیرون رفت در دیگری باز شد و شاه به درون آمد. (1)


پی‌نوشت:

1) دربار به روایت دربار، صفحه9

سایت روشنگری 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عضویت عنصر فاسد در شورا، فاقد مشروعیت است

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۷، ۰۷:۱۳ ب.ظ

مقام معظم رهبری در توصیف گناه مسئولان و بیان قبح آن می فرماید:

"چه شرکت داشتن در یک فساد - العیاذباللَّه و خدای نخواسته - چه دیدن و چشم بستن بر یک فساد؛ یا کشاندن مردم به فساد؛ نوع ادبیات، نوع حرف و کاری که مردم را نسبت به مسائل مفسدانه جَری و گستاخ کند - چه فساد مالی، چه فساد امور جنسی و امثال اینها - کُند کردن حرکت کشور است."  1385/07/18


ایشان در بیانی دیگر می فرماید: "مشروعیت من و شما وابسته به مبارزه با فساد، تبعیض و نیز عدالت‌خواهی است. این، پایه مشروعیت ماست." 1382/06/05

 

با این وصف آیا عنصری که مشهور به فساد اخلاقی است صلاحیت حضور در مناصب دولتی را داراست؟ مطابق کلام مقام معظم رهبری مسئولی که با فساد مبارزه نکند فاقد مشروعیت است چه برسد به مسئولی که خودش فاسد باشد. از نگاه رهبر انقلاب چنین افرادی خود به خود از مقامشان عزل می شوند و طبعاً ادامه فعالیت و درآمدشان نیز مشروع نیست:


"در نظام اسلامی، اعتبار همه مسؤولان به این است که خود را کمربسته دین خدا و مجری قوانین و متعهّد به قانون اساسی بدانند. مردم این را میخواهند و انتخاب کرده‌اند. اگر کسی قدم را کج بگذارد و از این راه منحرف شود - چه رهبری باشد، چه رئیس جمهور باشد و چه دیگر مسؤولان - قبل از آن‌که ساز و کار اجرایی برای کنار گذاشتن آنها به کار بیفتد؛ چون فاقد شرط میشوند، خودشان منعزل و کناررفته‌اند."

1380/05/11

"هر عمل خلاف و گناه و ترک وظیفه‌یی، عدالت را از والی سلب میکند. وقتی هم که عدالت سلب شد، او از آن منصب منعزل میشود."

1370/04/10

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دهه فجر بابل تا پنج شنبه ادامه دارد!

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۲۲ بهمن ۱۳۹۷، ۰۶:۰۲ ق.ظ

دهه فجر امسال با فاطمیه شروع شد که یادمان نرود سنگ بنای انقلاب، معنویت و عشق به اهل بیت است.

بیست و دوم بهمن روز تجدید میثاق با انقلاب و راه شهدا و آرمان های اسلام بود.

پنج شنبه اما قرار است ثابت شود انقلاب اسلامی یک جریان پویا و مستمر است که در بعثت چهل سالگی خود، تفکر خودباختگی و غرب باوری را با صدای بلند نفی می کند.

شنیده ام به همت دوستان بسیج دانشجویی و با همراهی تشکل های دیگر ارزشی و نیز حمایت و حضور بزرگان شهر، تجمع مخالفت با تصویب احتمالی لوایح استعماری در یکی از مساجد بابل برگزار خواهد شد.

منتظر اطلاع رسانی دوستان باشید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

باز هم به دادگاه میروم!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۵:۳۰ ب.ظ

یکی از اعضای شورای شهر بابل که نامش در جریان رسوایی معروف، مطرح بوده از من و جمعی از دوستان انقلابی به دادگاه ویژه روحانیت شکایت برده است.

آنطور که شنیدم فرد مذکور نسبت به انتشار حکم محکومیت خود توسط یکی از کانال ها معترض است و آن را بازی با آبروی خود می داند و از ادمین این کانال شکایت کرده است. پلیس فتا که ظاهراً موفق به شناسایی ادمین کانال مورد نظر نشده اسم چند نفر از جمله من، حسین منصف و ... را بعنوان کسانی که در ماه های گذشته بعضی از مطالب آن کانال را فوروارد کرده اند ضمیمه پرونده نموده است.

این شکایت اهمیت چندانی ندارد و توضیح فنی و حقوقی جهت ردّ موضوع آن و اقناع دادگاه، کمتر از پنج دقیقه زمان می برد.

از این که چنین فردی از من شکایت کرده است به استناد عبارت تُعرف الاشیاءباضدادها خوشحالم و معتقدم اگر روزی امثال او از امثال این حقیر گله و شکوه ای نداشت باید در صحت راهی که طی می کنم و طی می کنیم دچار تردید شویم.

شنیده شده شاکی که می داند کانال مورد نظر تعلقی به من ندارد قرار است در همان جلسه نخست دادگاه، اعلام کند که شکایتی از من ندارد. از وی می خواهم مرد باشد و تا آخر یعنی مرحله صدور حکم، جریان پرونده را دنبال کند تا روسیاهی بماند برای ذغال.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

جشنواره فجر در چنگال دشمن!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۵:۲۸ ب.ظ

اسارت و محدودیت های آن باعث نشده بود که برنامه های فرهنگی خود را کنار بگذاریم. در هر مناسبتی که بود، دور از چشم عراقی ها ویژه برنامه ای را تدارک می دیدیم. یکی از مهم ترین مناسبت ها دهه مبارک فجر بود. همه اسرا خودشان را مدیون انقلاب اسلامی و رهبری هوشیارانه حضرت امام خمینی می دانستند. از این رو برای هر روز از این دهه، برنامه متنوعی را در نظر می گرفتند. بی تردید یکی از افتخارات آزادگان سرافراز ایران این بود که در دل دشمن و در محاصره ده ها سلاح سبک و سنگین و انبوه نیروهای مسلح و در بدترین شرایط زندگی انسانی با رنگ و رویی زرد و بدن هایی که از فرط گرسنگی لاغر شده بود، یاد آرمان ها و بیرق باورهای اعتقادی خویش را همواره برافراشته نگاه می داشتند.

برگزاری انواع سابقات فرهنگی و ورزشی، از جمله برنامه های ثابت و مهیّج دهه فجر بود. مسئولان فرهنگی اردوگاه برای آخرین روز این دهه نیز مراسم اختتامیه ای را در نظر گرفته بودند.

مسئول فرهنگی اردوگاه آمد و با من صحبت کرد و برنامه هایی که مدّنظر دوستان بود را شرح داد. آن طور که می گفت مسابقات قرائت قرآن و ترجمه آن با پنج زبان خارجی و نیز مسابقات حفظ قرآن و نهج البلاغه آن روز در آسایشگاه 6  برگزار شد. استقبال بچه‌ها از این مسابقه جالب بی‌نظیر بود به حدی که مجبور شدند به علت کثرت و هجوم جمعیت و ضیق مکان، در آسایشگاه را ببندند تا از ورود سایر اسرا جلوگیری کنند. چاره‌ای جز این نبود. متأسفانه سربازان عراقی بی‌وقفه رفت و آمد می‌کردند. تردد پیاپی آنان نزدیک بود مراسم را بر هم بزند. مسابقات کشتی و ورزش‌های رزمی، تئاتر و سایر مسابقات فرهنگی مانند مقاله نویسی، شعر، داستان و ... خیلی جالب برگزار گردید. اوگفت برنامه فردا جهت اختتامیه و اعطای جوائز در آسایشگاه یک برگزار می‌شود و من باید سخنرانی لن را پذیرفته و جوایز را به دست برندگان مسابقات تحویل می دادم. البته جوایزی که در نظر گرفته شده بود در واقع مجموعه ای از ابتکارات دست ساز اسرا با وسایل اضافی و به ظاهر به درد نخور بود.

دعوتش را قبول کردم. قرار شد از ساعت نه به آسایشگاه یک بروم. علت انتخاب آسایشگاه یک برای برگزاری مراسم اختتامیه، امنیت بیشتر آن به نسبت سایر آسایشگاه ها بود. پنجره های آسایشگاه یک بر خلاف سایر آسایشگاه ها که پنجره هایشان به سمت راهرو و یا حیاط یود، رو به آسایشگاه سربازان بعثی باز می شد. از این نظر آن ها اصلاً این احتمال را نمی دادند که اسرا بخواهند آن جا درست در تیررس نگاه دشمن دست به برگزاری مراسم یا اقدام دیگری که از نظر عراقی ها ممنوع بود، بزنند. عراقی ها کمترین توجه و مراقبت را نسبت به این آسایشگاه داشتند. ما باید قدر این فرصت را می دانستیم و بهره کافی را از آن می گرفتیم. آن جا از حالتی شبیه تونل برخوردار بود و از این رو می شد با امنیت و اطمینان خاطر بیشتری اقدام به برگزاری مراسم نمود.

 از جمله ابتکارات اسرا این بود که هر روز را بنا بر یکی از شعائر انقلاب و یا حوادث مرتبط با وقایع دهه فجر، به اسم خاصی نامگذاری می کردند. آسایشگاه ها در نهایت ظرفیتی حدود صد تا صد و پنجاه نفر را داشت. این فضا پاسخ گوی مشارکت و حضور همه اسرا نبود. از این رو فقط تعداد معیّنی از اسرا برای شرکت در مراسم اختتامیه دعوت شدند. کارت‌های دعوتی که مهر مخصوص اردوگاه داشت و بچه‌ها آن را از سنگ و با دست درست کرده بودند، برای شرکت کنندگان در جلسه اختتامیه آماده شد و مسئولین فرهنگی آسایشگاه‌ها باید آن کارت‌های مخصوص رنگی نقاشی شده را بین افرادی که خود می‌شناختند تقسیم می‌کردند. همچنین جوایزی که با در نظر گرفتن نوع مسابقات و افراد برنده تعیین شده بود، آماده گردید. البته اغلب افراد اردوگاه و حتی برندگان مدال‌ها و جوایز هم هیچ اطلاعی از نوع جوایز و مدال‌هایی که باید دریافت می‌کردند، نداشتند.

مدال ها و جوایز در واقع تکه ای حلب، سنگ، چوب و ... بود که با ذوقی خاص روی آن چیزی نوشته، ترسیم و یا حک می شد. این جوایز ارزش مادی نداشت؛ اما در حال و هوای اسارت و به شوق حرکت در مسیر آرمان ها و ارزش های اسلامی، از بهای معنوی بالایی برخوردار بود.

یک ماه قبل از فرا رسیدن دهه فجر، برادرانی که در فکر برگزاری آن بودند، ایده هایشان را مطرح می‌کردند.  تهیه جوایز و مدال برندگان مسابقات بر عهده ستاد برگزار کنندگان مراسم بود. برای این کار از برادران داوطلب و هنرمندکه برای خود استادی زبردست بودند دعوت به عمل می آمد تا جوایز و مدال هایی زیبا و متفاوت ر ا طراحی و ابداع نمایند.

اول تکه حلب از حلب‌های رب گوجه یا روغن نباتی و قوطی شیرعسلی که بعضی وقت‌ها می‌آوردند و یا قوطی شیر خشک که حانوت یعنی مغازه کوچک داخل اردوگاه که در اختیار سرباز عراقی بود، می فروخت، تهیه می شد. سازنده مدال‌ها حلب را با قیچی کوچک خود که آن هم ممنوع بود و تهیه و نگهداری اش دردسر داشت، می‌برید و با سلیقه خاصی آن‌ را به صورت مدال مخصوص در می‌آورد و بعد آن را با حوصله روی سیمان می سابید تا عاج‌ها و تیزی‌های اطرافش را بگیرد. او با عشق و علاقه ای وصف ناشدنی ساعت ها وقت می گذاشت تا جمله ای را با استفاده از میخ روی آن مدال به یادگار حک کند. از جمله عباراتی که روی مدال ها حک می شد این دعای معروف بود: خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار. این دعا در طول اسارت ورد زبان اسرا و انگیزه مجموعه حرکت آن ها بود. در باور همه اسرای سرافراز، ایمان به خدا در درجه نخست جای داشت. دوم پیامبر اسلام و رسالت و اهلبیتش از مرتضی علی علیه السلام گرفته تا حضرت مهدی (عج) و سومین جایگاه اختصاص به خمینی کبیر و انقلابش داشت که تبلور خدا و ایمان و پیامبر و ائمه و اسلام ناب محمدی محسوب می شد.

 این مدال به منزله گوهر گران بهایی بود که قهرمان دریافت کننده آن را از جمعی هم عقیده و همراه دریافت می کرد. از این منظر، ارزش معنوی این مدال ها برای قهرمانان بیش از هر چیز دیگر بود.

مدال‌های دیگری هم بود که از سنگ تهیه و ساخته می‌شد. برادرانی قبل از رسیدن دهه فجر مأمور انجام این کار می‌شدند. آن ها داخل باغچه اردوگاه یا داخل ماسه‌هایی که عراقی‌ها برای کارهایشان در حیاط ریخته بودند، یا کنار راه اصلی اردوگاه را با حوصله و دقت می گشتند. بعد از این که سنگ‌های مخصوص و مورد نظر خود را پیدا می‌کردند، ساعت‌ها آن را روی سیمان می‌سابیدند و ناصافی اطرافش را می‌گرفتند. با زحمات هنرمندانه این دوستان، سنگ ها دیدنی و جالب در می‌آمد.

دوستانی که مشغول آماده سازی سنگ ها بودند هم حال و هوای خودشان را داشتند. آن ها با معنویت و از سر اخلاص و عشق دست به تراشیدن و شکل دادن به سنگ ها می زدند. از این رو این تلاش خود را چون با نیّت الهی و در راه خیر انجام می دادند به منزله یک عبادت می دانستند. اسرایی که از کنار آن ها عبور می کردند گاه با شوخی هایشان سعی داشتند تا خستگی را از تن دوستان هنرمند خود بیرون کنند.مثلاً یکی می‌گفت: خوب شغلی انتخاب کردی، دیگه همین جا اوستا کار شدی! یکی می‌آمد از پشت سر، چشم او را می‌گرفت و چند دقیقه‌ای نگه می‌داشت. سنگ تراش می‌گفت: دستت رو بده به من تا بگم کی هستی! تا انگشت او را می‌گرفت محکم با دندان گاز می‌زد. داد آن اسیر که در می‌آمد دیگر به راحتی شناخته می شد! گاهی وقت‌ها سربازان عراقی موقع عبور از حیاط، اسرایی را می دیدند که مشغول تراشیدن سنگ هستند. دیدن این صحنه برایشان جالب بود. لحظاتی چند در کنار بچه‌ها می‌ایستادند به کیفیت و نحوه ساخت آن خیره می‌شدند. سپس می‌خندیدند و از کنار‌شان رد می‌شدند و آن را به حساب سرگرمی و وقت گذرانی اجتناب ناپذیر ایام اسارت می‌گذاشتند. به مخیله آن ها هم خطور نمی کرد که این کارها مقدمه ای برای برگزاری یک جشن و مسابقاتی بزرگ و رسمی در داخل آسایشگاه ها است. اسایتد هنرمند، سنگ ها را به شکل  قلب در می‌آوردند و اطراف آن را با دقت تمام و با ظرافت خاصی نقاشی می‌کرد.  سپس یکی از دوستان خطاط، روی یک طرف آن را با خطی زیبا می‌نوشت: روح منی خمینی و در طرف دیگر آن نیز این عبارت را می‌نوشت: یا مهدی (عج) ادرکنی. مرحله بعد، حکاکی روی سنگ ها بود. برای این کار از تکه های سیم های خاردار استفاده می شد. اطراف باغچه‌ها و کناره‌های داخل راهروی اردوگاه به خصوص اطرف ورودی اردوگاه را حلقه‌های فراوانی از سیم های خاردار احاطه کرده بود و نماد خشونت عراقی‌ها محسوب می‌شد. اسرا به دور از چشم عراقی ها قسمتی کوچک از این سیم های خشک و تیز را جدا می کردند و با آن به کند و کاری و حجّاری روی سنگ می پرداختند. با همان سیم، قسمتی از سنگ را سوراخ می کردند و بندی را که از نخ جوراب کهنه به دست آمده بود، از آن عبور می دادند تا بتوان به عنوان مدال، روی گردن آویخت.

 سومین وسیله ای که از آن برای ساخت مدال استفاده می شد، سکه های باقی مانده در جیب اسرا بود. اگر چه همه اسرا قبل از ورود به اردوگاه، مورد تفتیش قرار گرفته و همه وسایلشان ضبط می شد؛ اما گاهی یکی دو سکه در جیب آن ها باقی می ماند و عراقی ها کاری به این موضوع نداشتند. البته مدتی بعد داشتن سکه هم توسط عراقی ها ممنوع اعلام شد؛ اما اسرایی که توانسته بودند از نارنجک و سلاح کمری تا رادیو و دیگر اقلام ممنوع که نگهداری هر کدام مساوی با مرگ بود را از دست عراقی ها ربوده و سال ها با طرز ماهرانه در اردوگاه جاسازی و پنهان نمایند، بی تردید از پس مخفی نگاه داشتن تعدادی سکه هم بر می آمدند!

 برای تبدیل کردن سکه‌ به مدال، ابتدا آن را روی سیمان راهروی جلوی آسایشگاه  یا وسط اردوگاه، آن قدر می‌سابیدند که نقش اولیه آن‌ از بین برود. سپس در یک طرف آن نقشه ایران را نقاشی می‌کردند و عکس امام خمینی را که مراد همگان بود بر بلندای آن قرار می‌دادند. انتخاب نقشه ایران و تصویر امام، گویای راه و آرمان بلندی بود که ایران بعد از انقلاب اسلامی در راستای اهداف آسمانی مکتب وحی، باید می پیمود. تصویر امام البته قوت قلبی هم برای اسرا به حساب می آمد. در آن روی سکه هم این شعار را می‌نوشتند: استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی. همان میله های تیزی که ار سیم های خاردار کنده شده بود و یا میخ هایی که عراقی ها برای آویزان کردن کیسه از آن بهره می گرفتند، این جا نیز در حکّاکی روی سکه کاربرد داشت. این کار روزها و ساعت‌ها طول می‌کشید تا به نقطه مطلوب برسد. البته با نبود امکانات لازم بسیار مشکل بود که مدال‌ها و جوایز مورد نظر، آن گونه که دلخواه است ساخته شود. با این حال هنرمندان بی نام و نشان اسارت با توان توان سعی در ارائه اثری زیبا و خوش نقش بودند.گاهی البته این مدال ها آن قدر زیبا ساخته می شد که می ارزید انسان ساعتی وقت بگذارد و با توجه به آن خیره بشود. برای تشکر و تقدیر از اسرای شرکت کننده در مسابقات مذهبی و فرهنگی و هنری هم کارت های مخصوصی طراحی و آماده می شد. برای این کار با رنگ هایی که از گل های کنار باغچه به دست می آمد جملاتی قصار و پیام هایی از رهبر کبیر انقلاب با خط خوش همراه با نقاشی بر روی کارت ها نوشته می شد.

 مدال‌ها و جوایز و هدایا آماده شد و روز موعود یعنی بیست و سوم بهمن از راه رسید. با اتمام برنامه ها و مسابقه ها می شد روح زندگی و طراوتی دوباره را در فضای اردوگاه احساس کرد. انگار برای چند روز، زنگار غربت و هجران از دل اسرا زدوده شده بود.

 آسایشگاه یک برای برگزاری جشن اختتامیه، تزئین و آماده شد. دعوت شدگان با کارت‌های مخصوصی که در دست داشتند وارد می شدند. این کارت ها دم در آسایشگاه به وسیله یکی دو نفر از اسرایی که به این کار مأمور شده بودند کنترل می‌گردید تا از ازدحام بیش از حد علاقمندان جلوگیری شود. ساعت حدود‌9:30 بود که جلوی آسایشگاه چهار با تعدادی از دوستان قدم می‌زدم. مسئول فرهنگی آمد و بعد از سلام و احوال پرسی وضعیت برنامه را پرسیدیم. گفت: بحمدالله تا الان مانعی نبود. سربازای عراقی مزاحمتی ایجاد نکردن. برنامه با روال عادی خودش پیش می‌ره. دکلمه تموم شده. الان بچه‌ها می‌خواستن تئاتر اجرا کنن و بعدش هم نوبت سخنرانی شماست و اعطای جوایز.

 گفت: اگه مایل باشی تئاترو ببینی به نظرم خوبه.

 گفتم: منم مشتاقم، بریم ببینیم.

 با هم رفتیم و تئاتر را با سه دفعه قرمز شدن وضعیت! یعنی مزاحمت سرباز عراقی تماشا کردیم. بسیار جالب بود.  موضوع نمایش مربوط به جنگ ایران و عراق بود که دولت‌های غربی به خصوص آمریکا و نیز کشورهای عربی در ابعاد مختلف جنگ به صدام کمک می‌کردند. صدام به رغم همه تجهیزاتی که داشت حمله می کرد و شکست می خورد. سرانجام خود صدام گرفتار  می شد و دست و پایش با همان ریسمان خود بسته و کارش تمام می‌گردید.

تئاتر که تمام شد، نوبت سخنرانی من رسید. از قبل تریبونی از تشک‌های ابری با روکش‌های سبز را برای سخنران آماده کرده بودند. این تشک ها برای خودش ماجرایی داشت.

با پیگیری های صلیب سرخ، بالاخره پانصد عدد تشک برای اسرا به اردوگاه آوردند. چون تعداد اسرا دوهزار نفر بود، بچه ها تصمیم گرفتند که از تشک ها استفاده نکرده و درخواست دوهزار تشک را طرح نمایند. روحانیون اردوگاه بچه ها را قانع کردند که همین تعداد تشک را هم دریافت کنند. چون عراقی ها دنبال بهانه بودند تا این مقدار را هم در اختیار اسرا قرار ندهند. مدتی بعد از آن که تشک ها تحویل اسرا شد با توجه به ضیق مکان، اسرا دست به ابتکار زده و با برش و دوخت تشک ها تعداد آن ها را افزایش دادند. تعدادی تشک را هم البته سالم نگه داشتند. عراقی‌ها بهانه گرفتند و همه آن تشک‌ها را بردند به جز تعدادی که همچنان سالم بود که آن هم با اصرار ارشد اردوگاه و تأکید او بر نامساعد بودن شرایط بعضی اسرای بیمار برای خوابیدن در کف سیمانی آسایشگاه صورت گرفت؛ وگر نه آن تعداد را هم با خودشان می بردند.

 سخنرانی آن روز بر خلاف دفعات گذشته که در یک گوشه آسایشگاه و بر روی زمین سیمانی ایراد می گردیدف این بار دارای تریبونی بود که از همان تشک های سالم آماده گردید. وسط آن تشک‌های سالم را با نخی بسته و آن را به صورت تریبون در آورده بودند. من پشت همین تریبون ایستادم و شروع کردم به سخنرانی. مثل همیشه با شور و هیجان صحبت می‌کردم. می گفتم: چقدر خوب بود سران و حکّام مغرض دنیا بی‌غرض بیایند این جلسات و این تشکیلات ما را  ببینند تا اگر روزی در کشورشان جنگی اتفاق افتاد، اسیری گرفتند یا اسیر دادند و اگر خواستند اسرای خود را در اسارت حفظ و به خوبی اداره کنند از این شیوه اسلامی و اعتقاد اسلامی ما استفاده کنند و ای کاش این ممنوعیت که داریم برداشته می‌شد. دوربین‌های آزاد، قلم‌های ارزشمند خبرنگاران و روزنامه‌نگاران جوانمرد و محققان با وجدان می‌آمدند از این جلسات و کلاس‌های علوم مختلف از این مناظر زیبا و از جوّ حاکم بر ما در این محدوده اسارت که به خوبی مثل یک مملکت اداره می‌شود، فیلم و خبر تهیه و از همه جوانب زندگی در اسارت تحقیق می‌کردند و آن را به تمامی جهان مخابره و منعکس می‌نمودند تا اینکه هم سندی باشد بر صحت عقیده و انقلاب اسلامی ما و درسی باشد برای دانش پژوهان و برای دنیای به اصطلاح متمدن ولی متأسفانه مریض! و شما ای برادران عزیز! بدانید اگر ما بعد از این همه سال در اسارت هنوز به شکر خداوند زنده و سالم ماندیم و از نظر روحی و عقیدتی سلامت هستیم و به نظام مقدس جمهوری اسلامی و رهبر انقلاب که مرجع تقلید ما است وفادار ماندیم، به علت پایبندی به اسلام و داشتن این نظم عقیدتی و اتحاد و برادری و هماهنگی است که در بین ما وجود دارد و نیز اعتقاد به انقلاب شکوهمند و رهبری حکیم و فرزانه و بکارگیری این اهداف مقدس در زندگی اسارتی و الا این سختی‌ها، شکنجه‌ها و برخوردهای ناجوانمردانه سربازان بعثی هر انسان توانایی را از پای در می‌آورد. پس ای برادران می‌دانیم که سرنوشت همه ما با این اسارت رقم خورده است. این میله‌های ضخیم و مشبک پشت پنجره‌ها، سیم خاردارهای روبه رو لباس‌های زرد و یکسان اسارت، سربازان مسلح بعثی که از همه جهت ما را در محاصره دارند و ... تمام این‌ها دلیل و شاهد بر این حقیقت اسارت ما هستند. بنا بر این صبر و استقامت، اتحاد و هماهنگی و زندگی برادرانه در کنار هم برای جمع ما از ضروریات است. تا با کمک خداوند عمر این اسارت ناخواسته هم تمام شود. توصیه می‌کنم همچنان این نعمت خداوند را که تا به امروز اسارت بر ما غلبه نکرده، بلکه مائیم که بر اسارت چیره شدیم، قدر بدانیم.

برادران اسیر هم با شوق و اشتیاق فراوان به سخنرانی گوش می‌دادند. دقت و شوق آن ها اشتهای سخن گفتن را در من تقویت می کرد. هر پنج الی ده دقیقه یک بار با فریاد نگهبان دم در که وضعیت قرمز را اعلام می کرد، نظم جلسه به طور موقت به هم می خورد. بچه‌ها ‌متفرق می شدند و سخنرانی هم نیمه کاره رها می‌شد. یکی نخ وسط تریبون! را باز کرده، آن را روی زمین انداخته و دراز می کشید. چند دقیقه بعد نگهبان صدا می‌زد که وضعیت سفید است و خطر برطرف شده است. دوباره تریبون آماده می‌شد و من هم که در گوشه ای مخفی شده بودم، برمی‌گشتم پشت تریبون و به صحبت هایم ادامه می‌دادم. سخنرانی را زیاد طول ندادم و در حدود نیم ساعت آن را به اتمام رساندم. نوبت رسید به اعطای جوایز و مدال‌ها. نگهبان همچنان با هوشیاری کامل مواظب اطراف بود و رفت و آمد سربازان عراقی را زیر نظر داشت. سربازهای عراقی هر چند دقیقه یک بار قدم زنان تا نزدیک آسایشگاه می‌آمدند و برمی‌گشتند. گاهی به داخل آسایشگاه هم سرکی می‌کشیدند و به گوشه و کنار نگاه می‌کردند؛ اما همه چیز را عادی می دیدند.

به هر حال تا آن لحظه چیزی از داخل آسایشگاه و برنامه‌های جاری نفهمیدند. جلسه با همین وضع ادامه داشت. البته شلوغی اسایشگاه و تغییر ظاهری آن عراقی ها را به شک انداخته بود.

صحنه هایی با صفا و خاطره انگیز بود. چند از نفر پیرمردهای آزاده که همواره منبع انرژی و روحیه اسرا بودند هم کنار من ایستاده بودند تا جوایز برندگان را به طور رسمی به آن ها اهدا کنیم. مسئول فرهنگی اردوگاه هم یک لیست بلندی دستش بود و اسامی برادران را در رشته‌های مختلف همراه با رتبه‌شان می‌خواند. آن‌ها همراه با ذکر صلوات دیگر برادران شرکت کننده از گوشه و کنار به طرف تریبون می آمدند. من صورت شان را می‌بوسیدم و مدال‌ها و جوایزشان را به نمایندگی از همه اسرای اردوگاه آنان تقدیم می‌کردم. مجلسی پر از شادی و سرور بود. به هیچ وجه نمی‌شود آن لحظات زیبا و معنوی را توصیف کرد. با این که از پشت دیوارهای بلند و میله‌های آهنین اردوگاه جز آسمان، جای دیگر را نمی‌دیدیم؛ اما خودمان را در آن لحظات در بین مردم ایران احساس می‌کردیم، هر چند فرسنگ‌ها از کشورمان فاصله داشتیم. زینت بخش جلسه ما هم کلمات گهربار رسول گرامی اسلام و امیر مؤمنان و رهبر عالی قدر انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی و مسئولین مملکتی ایران در رابطه با غرور و تکبر و صبر و استقامت و تقوی بود که توسط برادران روحانی نوشته می‌شد و از گوشه و کنار مجلس در وقت مناسب و هنگام اهدای جایزه و مدال خوانده می‌شد و بعد از آن جهت سلامتی رهبر انقلاب و ورزشکاران صلوات فرستاده می‌شد. جلسه با شور و هیجان هر چه بیشتر به پایانش نزدیک و نزدیک‌تر می‌شد و لحظه به لحظه حساس‌تر تا جایی که نگهبان‌های ما را هم مجذوب کرد و آن ها هم برای لحظه‌ای صحنه‌هایی از جلسه را نگاه می‌کردند. همین امر باعث شد که از نگهبان عراقی غفلت کنند. سر و صدای جلسه هم کمی بالا رفت. خوشحالی همراه با رضایت و نیایش واقعاً‌ جای تأمل بود. صحنه‌ها به حدی جذاب و معنوی بود که همگان بی اختیار تحت تأثیر واقع شدند. کسی انگار در حال خودش نبود. تمام خوشی‌های دنیای آزاد و آزادی را به همان دنیای بسته و محدود اسارت معامله کرده بودند و گاه اشک شوقشان همچون دانه‌های باران از گونه ها فرو می‌ریخت.

ساعت یک بعد از ظهر بود و دیگر جلسه باید تمام می‌شد که نگهبان دم در با سرعت برگشت به طرف آسایشگاه و داد زد: وضعیت قرمزه، وضعیت قرمزه! زود باشید سرباز رسید جمع کنید.

 با شنیدن این هشدار و اضطرابی که در آن نهفته بود، بافت جلسه با شتاب به هم خورد. تعدادی از بچه‌ها بلافاصله دم در ایجاد مانع کردند، تا سرباز عراقی کمی دیرتر وارد آسایشگاه شود و بقیه در داخل آسایشگاه به فکر جمع آوری تزئینات و جوایز بودند. هر یک به کناری رفتند. من هم از پشت تریبون پریدم به گوشه‌ای و مخفی شدم. چند ثانیه‌ای طول نکشید که تمام وسائل و تزئینات جمع آوری شد؛ اما وضعیت همچنان غیر عادی نشان می‌داد. سرباز عراقی وارد شد. دید اوضاع عادی نیست؛ اما چیزی از آن سر در نیاورد. از آسایشگاه بیرون رفت، ولی مشکوک شده بود و دیگر به ما مهلت نمی‌داد. چند بار دیگر هم برگشت تا اوضاع را رصد کند. کار ما به اتمام رسیده بود. جایزه چند نفری که باقی مانده بودند را تحویلشان دادیم.

 ختم جلسه اعلام شد. در حالی که بچه‌ها با خوشحالی جلسه را ترک می‌کردند و از کنار سرباز عراقی رد می‌شدند، با شوخی به یکدیگر می‌گفتند: حانوت، دماغ سوخته می‌خره!

لذت لحظات ناب جلسه، سوغاتی بود که شرکت کنندگان برای دوستان خود به ارمغان می‌بردند.  همچنان شکر خداوند بر زبان ها جاری بود. موقع رفتن نگاهی به تریبون تشکی! و ابتکاری اسرا انداختم. گوشه ای روی زمین افتاده بود. کاش این جسم بی جان، توان داشت و خاطره خوش خود از آن روز با شکوه را بازگو می کرد.

بازنویسی شده بر اساس روایتی از روحانی آزاده حجت الاسلام سید احمد رسولی/ نکا

  • سیدحمید مشتاقی نیا

رو نیست که!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۰۱:۱۵ ب.ظ

طرف، عضو شورای شهر بوده رفته گند زده

فیلمش دراومد

صداشم همه دنیا پیچیده

خودشم اعتراف کرد

تو دادگاه هم محکوم شد

بعد میاد نسخه مینویسه که باید کلانتری توی پارک ها مستقر بشه تا جلوی مفاسدو بگیره

اینقدر بعضیا، رو دارن و جانماز آب میکشن!

شما شلوار خودتو سفت کن داداش، کار به کار مردم نداشته باش

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اسب وطن

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۳۹ ق.ظ

2655776_Co121py اسب وطن


یکی دو سال بود که تازه پیکان را مونتاژ می‌کردیم، ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ شاه ﺑﺎ ﻏﺮﻭﺭ ﻭ ﺧﻮﺷﻮﻗتی ﺍﺗﻮﻣﺒﻴﻞ ﭘﻴﻜﺎﻥ ﺭﺍ به‌عنوان ﭘﻴـﺮﻭﺯی ﺻﻨﻌﺘﻲ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺑﻪ ﭼﺎﺋﻮﺷﺴﻜﻮ ﻧﺸﺎﻥ ﺩﺍﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ﺍﻣﺎ ﭼﺎﺋﻮﺷﺴﻜﻮ ﺑﻪ ﻣﺤﻤﺪﺭﺿﺎ ﮔﻔﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﺷﻤﺎ ﺍﮔﺮ ﺍﺳﺐ ﭘﺮﻭﺭﺵ ﺑﺪﻫﻴﺪ ﺑﻬﺘـﺮ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﺳـﺖ  ﻛﻪ ﺍﺗﻮﻣﺒﻴﻞ ﺍﻧﮕﻠﻴﺴی ﺭﺍ ﺑﻪ ﻧﻔﻊ ﺍﻗﺘﺼﺎﺩ ﺑﺮﻳﺘﺎﻧﻴﺎ ﻣﻮﻧﺘﺎﮊ ﻛﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻣﺮﺩﻡ خودتان بفروشید.

شاه هیچ عقیده‌ای به پیشرفت کشور از داخل نداشت، داستان محمدرضا همچون فرزندی است که به پدرش گفته: (شما نمی‌فهمید و افکارتان قدیمی است) بعد هم وسایل را جمع کرده و به امید پیشرفت از خانه بیرون رفته، ولی پول‌توجیبی‌اش که تمام شود و یا هنگام سود بردن که می‌شود، دوباره به آغوش خانواده بازمی‌گردد، شاه هم خود را به خارجی‌ها فروخته بود، فروشی که در آن جنس فروخته‌شده باز پس گرفته نمی‌شود. (1)


پی‌نوشت:

1) کتاب دخترم فرح، صفحه 206

سایت روشنگری

  • سیدحمید مشتاقی نیا

برده!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۴۱ ق.ظ

6e932c2bd184c7ea3bc9a63aedff8704_S_Copy برده


حکومت محمدرضا برای کشورمان مملو از صحنه‌هایی بود که می‌توان اسمش را (توسری‌خور) بودن کشورمان گذاشت؛ مثلاً در مسئله اطلاعات مهم کشوری، ساواک را خودِ آمریکایی‌ها درست کرده بودند به نقل از شاه: همین رئیس ساواک و معاون او و مدیران ارشد همه‌شان با آمریکایی‌ها ارتباط دارند و برای حفظ ظاهر می‌آیند و از من اجازه می‌خواهند، درحالی‌که قبل از کسب اجازه اطلاعات موردنیاز را به آمریکا و انگلیس رد کرده‌اند.

وقتی آمریکایی‌ها اطلاعاتی را می‌خواستند، محمدرضا می‌گفت: من باید احترامم دست خودم باشد. وقتی آمریکایی‌ها احترام می‌گذارند و رعایت اخلاق را می‌کنند (!) و رسماً از ما اطلاعات می‌خواهند، ما باید خواست آن‌ها را فراهم کنیم. چون آن‌ها باقدرتی که دارند خیلی راحت می‌توانند این اطلاعات را کسب کنند. (1)

شاه مملکت که از خودش ضعف نشان دهد و برده‌ی این‌وآن باشد، تکلیف دیگران مشخص است.


پی‌نوشت:

1) تاج‌الملوک، صفحه 388

سایت روشنگری

  • سیدحمید مشتاقی نیا

انقلاب چگونه از گزند حوادث مصون می ماند؟

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۷، ۰۶:۳۱ ب.ظ


آیت الله محمدی از علمای طراز اول شمال کشور و تولیت مدرسه علمیه روحیه شهرستان بابل چند روزی است که در بستر بیماری است و بعضی از مسئولان هم از عیادت وی بی توفیق مانده اند.

به مناسبت ایام الله دهه فجر، عبارتی کوتاه از این عارف و عالم بزرگ در خصوص رمز و راز مصونیت انقلاب از گزند حوادث و شرط استمرار آن را که در شهریور سال 1385 در مصاحبه با نشریه سبزسرخ بیان داشت تقدیم خوانندگان عزیز می نمایم:

"هر ایرانی در زمان حال و آینده باید زحمات شهدا را ارج بگذارد. ارج گذاردن به شهدا تحقق آرمان‌های آن‌هاست. به نظر، هر چه مسائل معنوی در سطح جامعه پررنگ‌تر شود انقلاب از آسیب‌ها مصون‌تر است و به عکس، هر چه تعهد نسبت به قوانین الهی کمرنگ‌تر شود آسیب‌پذیری انقلاب بیش‌تر خواهد شد."

  • سیدحمید مشتاقی نیا

عقده دل

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۲۰ بهمن ۱۳۹۷، ۰۶:۵۸ ق.ظ

ویژگی ائمه چنین بود که به حرفی که می زدند عمل می کردند و اساساً به کسی توصیه ای نمی کردند که خودشان اهل انجام آن نباشند.

ماجرای رطب خوردن و منع رطب که دیگر تبدیل به یک ضرب المثل شده است. زن به رسول خدا گفت: شما می توانستید همان دیروز که نزدتان آمدم به درخواست من عمل کرده و فرزندم را از خوردن خرما منع کنید، چرا فرمودید بروم و فردا بیایم؟ پیامبر پاسخ داد: چون دیروز خودم رطب خورده بودم نمی خواستم کودکت را از خوردن آن نهی کنم.

علی علیه السلام نیز اینگونه بود. با ساده ترین وضع ممکن زندگی می کرد و بعد از کارگزارانش می خواست که مثل مردم مستضعف زندگی کنند. به داد ایتام و فقرا می رسید و دیگران را به کمک رسانی نسبت به مستمندان تشویق می نمود.

فقط یکجا در تاریخ ثبت شده که علی دیگران را از ارتکاب عملی بازداشت؛ اما خودش نتوانست به آن پایبند بماند. لحضات غسل بدن زهرا بود. علی از دردانه هایش خواست درد بی مادری را درون خویش ریخته و طوری گریه نکنند که صدایشان به همسایه ها برسد؛ اما چیزی نگذشت که صدای ناله علی سکوت و سیاهی شب را شکافت. وقتی دست علی از زیر لباس به بازوی ورم کرده زهرا رسید، دیگر علی قرار از کف داد ...

لحظات شهادت مولا همان لحظات غسل و تدفین فاطمه است. فاطمه بی مزار ماند و مدفن علی نیز در وفاداری به او تا سالها مخفی بود. آنهایی که به ام الشهداء اقتدا کرده و هر شب نوحه سر می دادند: یا فاطمه من عقده دل وا نکردم، گشتم ولی قبر تو را پیدا نکردم ... در چنین روز و ساعاتی، سی و سه سال پیش، والفجر هشت را با رمز مقدس یازهرا آغاز نمودند و در اروند، بزرگترین گلزار آبی دنیا جاودانه شدند و پیکرشان بی نشان ماند.

تمام شهدای مفقودالاثر افتخارشان اقتدا به فاطمه زهراست. 

"سلام ما بر این پاره های تن ملت که مونسی جز نسیم صحرا و همدمی جز مادرشان حضرت زهرا ندارند." امام خمینی(ره)

  • سیدحمید مشتاقی نیا

مردم و رأی اشتباه از نگاه فاطمه زهرا سلام الله علیها

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۷، ۰۸:۴۱ ب.ظ

خطبه فدکیه، بیش از آن که درباره فدک باشد درباره حقانیت امامت علی علیه السلام است و از این بابت آن را باید خطبه ولاییه نمایید.

حضرت زهرا سلام الله علیها بارها در سخنرانی معروف خود مرز حق و باطل را درباره جانشینی رسول اکرم(ص) به طور شفاف بیان نموده و پیمان شکنی مردم و غصب خلافت را به یادشان می آورد.

در این بین اما حضرت در عبارتی صریح به علت رویگردانی مردم از راه حق و بیعت با باطل نیزاشاره می کند که بسیار عبرت آموز است:

"آگاه باشید من شما را چنین می بینم که به رفاه طلبی و زندگی راحت متمایل گشته و آن کس که برای زمامداری سزاوار است دور ساخته و به راحتی و آسایش روی آورده و خود را از ضیق و تنگی نجات داده اید!"

اَلا قَدْ أَرى اَنْ قَدْ اَخْلَدْتُمْ اِلَى الْخَفْضِ، وَ اَبْعَدْتُمْ مَنْ هُوَ اَحَقُّ بِالْبَسْطِ وَ الْقَبْضِ، وَ خَلَوْتُمْ بِالدَّعَةِ، وَ نَجَوْتُمْ من الضّیقِ بالسَّعَةِ...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کوثرآباد!

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۸ بهمن ۱۳۹۷، ۰۴:۲۱ ب.ظ

محمدتقی سالخورده صبح ها که سوار اتوبوس سرویس سپاه می شد، با این که روی صندلی جا بود، می نشست روی برآمدگی کف اتوبوس تا آن بچه هایی که دیرتر سوار می شوند جایی برای نشستن داشته باشند.

محمد بلباسی سپرده بود اگر به کسی غذا نرسید یا خورد و سیر نشد، سری به او بزند، بعضی ها شاید گمان می کردند لابد او سهمی اضافه تر برداشته؛ اما بعدها مشخص شد محمد غذای خودش را کمی دیرتر می خورد تا اگر کسی گرسنه مانده سهمش را به او ببخشد.

همه متن ها که مقدمه نمی خواهد. گاهی باید صاف رفت سر اصل مطلب. درست مثل شهدا که بی هیچ مقدمه و حاشیه ای، صاف و مستقیم به خدا وصل شدند و نظر کردند به وجه الله.

عبدالصالح زارع را می دیدند که گاه غذای خودش را نمی خورد و کنار می گذارد. بعضی وقتها غذای اضافی دیگران را هم از دستشان می گیرد و جایی می برد. دنبالش را که گرفتند دیدند کودکان یتیم سوری را شناسایی کرده و دلش نمی آید آنها گرسنه بمانند و خودش سر سیر بر زمین بگذارد.

چقدر شهدا شبیه هم هستند. مگر حسن رجایی فر جز این بود که وقتی به او گفتند تو یک بار به سوریه رفته و مجروح شده ای، دیگر بمان و کودکان خودت را دریاب، پاسخ داد: یک روز در حومه شهر حلب، سر بریده طفلی را بالای دیوار دیدم. من چطور شاد باشم و کنار کودکانم خوش بگذارنم در حالی که کودکانی آنجا رنج مظلومیت و حرمان را به دوش می کشند؟

چقدر این گفتار شبیه کلام مصطفی چمران است که می گفت: تا زمانی که کودکی در گوشه ای از قاره آفریقا گرسنگی می کشد من چطور از ته دل شاد باشم و خنده سر بدهم؟

سید رضا ظاهر به خانواده اش عشق می ورزید و گاه تا صدایشان را نمی شنید آرام نمی شد. دل کند و گفت همه را به خدا می سپارم تا حرم عمه جانم بی پشت و پناه نماند.

علی رضا بریری هم کودکی خردسال داشت که به او عشق می ورزید. در آخرین تماس، همسرش مثل همه همسرانی که مردی در سفر دارند به او گفت: مواظب خودت باش و پاسخ شنید: تو باید خوشحال باشی که من در این مسیر قدم برداشتم. می گفت: فرض کن امروز عاشوراست و من باید از حریم زینب سلام الله دفاع کنم.

حالا برویم سر اصل مطلب!

به سوره حمد می گویند ام الکتاب. در نماز، جایگزینی برای آن نیست و حتماً باید روزی ده بار آیاتش را قرائت کنی. این سوره، اما یک دعا نیز دارد که انگار خدا آن را به ما یاد داد که بدانیم مهم ترین دعای زندگی مان همین است: اهدناالصراط المستقیم.

آیه بعد، صراط مستقیم حق را تبیین می نماید: صراط الذین انعمت علیهم. می دانید کسانی که خدا به آنها نعمت عطا کرده چه کسانی هستند؟

"وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقینَ وَالشُّهَداءِ وَالصَّالِحینَ..." نساء69

مصداق انعمت علیهم، پیامبران و شهدا و صدیقین و صلحا هستند. صراط مستقیم، راه شهداست. خدا هر روز ده بار در نمازهای واجب به ما می گوید که راه شهدا را بروید و یاد آنها را زنده نگاه دارید. ادامه آیه اما پیامی خاص را برایمان در بردارد: "وَحَسُنَ أُولئِکَ رَفیقاً"

چقدر شهدا، رفقای خوبی هستند! شهدا رفقای خوب خدا هستند و دوستی با آنها برای ما بهترین دوستی هاست.

ابراهیم را خلیل الرحمان لقب دادند برای آن که در دوستی اش با خدا، خللی وارد نمی شد. آنگاه که در آتش افتاد یا همسر و کودکش را در بیابان بی آب و علف به امر خدا رها ساخت و یا آن زمان که فرزندش را با دست خود به قربانگاه عشق برد تا لحظه ای که دانست وقت عروج و دیدار خداست به یاد محبوب خویش و برای رضای او خم به ابرو نیاورد.

مهدی آقاجانی از کار بیکار شده بود، روده اش را به خاطر جراحت شدید، بریدند و درد می کشید، نمی شد به جبهه برود و زخمی نشود، تیر و ترکش ها در جانش لانه کرده بود و مدتی را مجبور بود روی تخت بیمارستان یا روی ویلچر سر کند، به خاطر جنگ یا درمان یا کار برای انقلاب چاره ای نداشت جز آنکه همسر و فرزندانی که عاشقشان بود را کمتر ملاقات کند، منافقین گاه در کوچه و خیابان تعقیبش می کردند تا در فرصتی مناسب حقش را کف دستش بگذارند، بعضی خودی ها به او می گفتند افراطی، بعضی غیرخودی ها به او می رسیدند زبان به متلک و طعنه و کنایه باز می کردند و می دانستند او آدمی نیست که در مقابل هجمه به نظام و انقلاب و انقلاب سکوت کند و جوابشان را ندهد، گاه بعضی خانواده ها یقه اش را می گرفتند که تو جوان ما را تشویق کردی به جبهه برود و شهید بشود، کتک هم خورد و ... با این همه، شاد بود و نشاط داشت و ترجیع بند کلامش در مواجهه با همه مشکلات، فقط یک جمله بود: الهی رضاً برضائک ... قبل از کربلای پنج رفت بنیاد جانبازان و پرونده اش را هم معدوم کرد. او به رضا خدا راضی بود و تسلیم امرش، که جام زهر حیات روزمره دنیا را به شربت گوارای حیات طیبه حق بدل ساخت و همنشین اولیای الهی، جاودانه شد.

سیدصادق میرابراهیمی دوست داشت حتی مرگش نیز باعث بیداری دیگران باشد. نفس های آخر را که می کشید، دستی بر محاسن خضابش کشید و لبخند زد و در شمار عبادالله، راضیةً مرضیة تا جنت حق پرواز کرد.

می خواستند محمدرضا داغمه چی را از رفتن به جبهه بازدارند. به کودک خردسالش یاد دادند که شیرین زبانی کند و دل پدر را به خانه گره بزند. موقع وداع وقتی او را به دست پدر دادند، همه چیز دستگیرش شد. اشکی به گوشه چشمش نشست و گفت: فرزند من که از کودکان اباعبدالله عزیزتر و مظلوم تر نیست.

حسین بواس را هم می خواستند با همین حربه از سوریه باز دارند. گفتند: شهید بشوی سرنوشت پسرت چه می شود؟ آهی کشید و گفت: او هم خدایی دارد.

با شهدا رفیق باشیم. بهتر از آنها نصیبمان نخواهد شد که گفته اند رفیق خوب کسی است که دیدنش شما را به یاد خدا بیندازد.

محمد اسفندیاری یک مبنای فکری دارد که در اول وصیتنامه اش بیان می کند: "شما هرگز به مقام نیکوکاران و خاصّان خدا نخواهید رسید مگر انکه از آنچه دوست می دارید و بسیار محبوب است در راه خدا انفاق کنید" و جانش را کف دست می گیرد و از همه علائقش دست می کشد تا به مقام نیکوکاران برسد و در آخرین لحظات توصیه می کند: "بیشتر به فکر یتیمان باشید چون مسئولیت یتیم مسئولیت بزرگی است."

همایون مسکوب چند روز مانده به مطلع الفجر، با خودش خلوت می کرد، غذا نمی خورد و قدم می زد. می گفت: می خواهم ببینم آیا دلم با خدا صاف است و برای رضای او خالصانه به این راه آمده ام یا نه؟ از خدا می خواهم مرا به حال خودم رها نکند تا بتوانم برای اسلام و انقلاب و امام، مفید باشم. موقع عملیات، همراهانش در تله دشمن گرفتار شدند. همایون زودتر از همه بیرون زد و خودش را انداخت روی میدان مین تا راه باز شود. بعد از او شهید شامخی بود که برخاست و رفت بالای مین.

محمدزمان ولی پور سه شبانه روز بیدار بود و آرام و قرار نداشت. موقع بازگشت از خط، ماشینی آمد و درست زیر پای او ترمز کرد، همه دویدند اما او ایستاد و گفت شاید کسی از من خسته تر باشد. خمپاره ای از راه رسید، همان که پیش تر گفته بود خوابش را دیده که رویش حک شده: محمد زمان ولی پور، آمد نشست زیر پای محمدزمان و او را آسمانی کرد. تا بدانیم صدق این حدیث نبوی را که در آخرالزمان، شهادت، بهترین های امت مرا جدا می کند.

مهدی نصیرایی با موقعیتی که داشت می توانست در شهر برای خودش میز و صندلی و پست و مقامی دست و پا کند؛ اما ترجیح داد به خط بزند. شب قبل از شهادتش سپرد که به بسیجی های نسل های بعد بگویید دنیا نتوانست مهدی را از خدا جدا کند.

رحمان شکوهی از جهاد در راه خدا خسته نمی شد. در وصیتنامه اش نوشت: "با یاد امام فریاد الله اکبرم را رساتر می کنم و بر سر فراعنه و طاغوت های زمان فریاد می زنم که ای نابخردان بدانید تشیّع همیشه امامش پرخروش و فریادش کوبنده است و شیعه همیشه امام فریادگرش را در می یابد."

برادرش مصطفی نیز در وصیتامه اش نوشت: "آخرین کلام ما آخرین قطره خون ماست که در راه اسلام ریخته می شود."

سید جواد اسدی، وسط مراسم خواستگاری، بی هیچ رودربایستی گفت: وقت اذان شده، بهتر است نماز اول وقت را از دست ندهیم. خودش قامت بست و بقیه پشت سرش به جماعت ایستادند، تا نشان دهد همه فراز و نشیب ها و کش و قوس های عالم مادی، در کشتزار عبودیت حق ارزش پیدا نموده و به بار می نشیند.

سیدعلی اکبر شجاعیان، همه جاذبه های دنیایی را در اختیار داشت، پول داشت، دانشجوی رشته پزشکی بود، خوش تیپ و خوش اخلاق و دوست داشتنی بود، بهانه ای نبود که او را از دنیا بیزار کند؛ اما دل شیدایی اش را به دیدار یار گره زده بود که نذر می کرد تا از بیمارستان نجات یافته و باز هم خودش را به عملیات برساند.

سید حسن علی امامی، موقع شناسایی دوربین انداخت و ناگهان ذوق زده شد که دارد کربلا و گنبد آقا را می بیند. بعد حرفش را خورد و قول گرفت تا زنده است کسی چیزی دراین باره نگوید. بعد از آن که خواب حضرت زهرا را دید و برات شهادت گرفت، برای آن که خودش را به عملیات برساند به گریه افتاد و دست به دامان خیلی ها شد. بالاخره خودش را به والفجر هشت رساند تا با رمز مقدس یازهرا، به ملاقات مادر بشتابد.

محمد مصطفی پور هم علاوه بر گلوله ای که روی سینه داشت تیری به یادگار بر پهلویش نشست تا با سربلندی به دیدار مادر شتاب کند.

محمد منیف اشمر قبل از آن که برای عملیات برود، برایش سوال پیش آمده بود که شهادت چگونه است. در خواب، برادرش علی منیف اشمر معروف به قمرالاستشهادیون را دید که به او گفت: شهادت مانند این می ماند که سوزنی به پوستت فرو رود و ناگهان از خوابی عمیق بیدار شوی و خودت را در دامان حضرت زهرا ببینی.

علی رضا جیلان را که از سوریه آوردند فقط یک درخواست داشت. گفته بود: بچه های هیأتی دور تابوتش کوچه باز کنند و به یاد حضرت مادر بر سینه بکوبند.

مجید قربانخانی می گفت خواب مادر را دیدم. پایم که به سوریه برسد هفته بعد میهمان او خواهم بود. با رفتنش موافقت نشد. به حضرت زهرا قسم شان داد و کارش راه افتاد. هفته بعد در محاصره دشمن، چهار گلوله به پهلویش نشست. ذکر یازهرا گفت و رفت و پیکرش ماند تا مثل مادر، بی نشان بماند.

دختر شهید کابلی برای بازگشت پیکر پدر بی تابی می کرد. خواب حاج رحیم را دید که گفت: ما این جا میهمان حضرت زهرا هستیم.

رحمت خدا بر پیر خمین که فرمود: سلام ما بر این پاره های تن ملت که مونسی جز نسیم صحرا و همدمی جز مادرشان حضرت زهرا ندارند.

ضدانقلاب، یوسف داورپناه را که به شهادت رساند به مادرش پیغام داد که به مقر دمکراتها رفته و جنازه یوسفش را تحویل بگیرد. مادر وقتی رسید بدن فرزند رشیدش را قطعه قطعه کرده بودند. گفتند باید همین جا جلوی چشمان ما با دستهای خودت دفنش کنی. با دست هایش زمین را کند، انگشت های بریده، اعضا و جوارح و جگر پاره پاره پسر را صبورانه به خاک سپرد. می گفت: خدایا تو شاهدی که در همه آن لحظات بانویی با چادر سیاه بالای سرم ایستاده بود و می گفت: آرام باش، ذکر خدا را بگو، الله اکبر، لااله الاالله بگو...

حضرت زهرا ام الشهداست. بانوی بی نشانی که برای همه شهدا مادری کرد، چگونه  برای فرزند خودش مادری نکند. آنگاه که هلال بن نافع کاسه ای آب به دست داشت. نانجیب را دید که از گودی قتلگاه بیرون می آید. رو کرد به هلال و گفت: دیگر دیر شده، کار حسین را یکسره کرده ام. با تعجب پرسید: تو که کار حسین را یکسره کردی، دیگر چرا بدنت به رعشه افتاده است؟ شنید: در آن لحظات آخر که سر از بدن او جدا می ساختم صدای غریبی در وجودم پیچید که جگرم را آتش زد و بدنم را به لرزه انداخت. صدای بانویی بود که ناله می زد: غریب مادر حسین ...

  • سیدحمید مشتاقی نیا

پژواک محبت

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۷، ۰۳:۲۰ ب.ظ

هر کار خیری که در این دنیا انجام بدهیم علاوه بر اجر اخروی که نصیب خود می کنیم، انعکاسی از برکات آن عمل نیک در همین دنیا نیز عایدمان خواهد شد.

حضرت زهرا سلام الله علیها خیرخواه دیگران بود. شب عروسی اش وقتی زنی مستمند بر سر راهش قرار گرفت، لباس نو و زیبای عروسی را به او بخشید و خودش لباس کهنه ای که به همراه داشت را بر تن نمود. با این که می توانست همان لباس کهنه را به آن زن محتاج هدیه دهد؛ اما خواست از آن چه که بیشتر دوست دارد(تنفقوا مما تحبون) در راه خدا بگذرد و دل دردمند آن زن را بیشتر خشنود سازد.

پاسی از شب را به نماز ایستاد. موقع دعا که شد اول همسایه ها را از نظر گذراند و خیرخواهی آنان را بر دعای برای خود و خویشانش ترجیح داد.

کودکان فاطمه زهرا وقتی بی مادر شدند، ام البنین به همسری علی علیه السلام درآمد و سعی کرد جای خالی مادر را برای آنان پر کند و برای شان کم نگذارد. نام او فاطمه بود؛ اما از همه خواست که با این اسم صدایش نزنند، مبادا که طفلان معصوم فاطمه با شنیدن نام مادر، داغشان تازه شود.

او فرزندی چون عباس را تربیت کرد که زانوی ادب در مقابل زینب بر زمین می کوبید و فدایی حسین بود و در وفاداری به او، امان نامه دشمن را پاره کرد و حتی یک جرعه آب نیز زودتر از فرزند فاطمه ننوشید.

خبر شهادت چهار فرزند ام البنین را هم که به مدینه آوردند، دغدغه وضعیت و مصائب اباعبدالله را داشت و وقتی خبر شهادت فرزند فاطمه را شنید، به گریه نشست و بی تاب شد.

حضرت ام البنین، پژواک محبت و خیرخواهی و ایثار حضرت زهرا سلام الله علیها بود و محصولی الهی از بذری که او در زمین طاعت و عشق به معبود، کِشت. ام البنین کار و اندیشه نیک حضرت زهرا را در حق فرزندانش جبران نمود. خدا اینگونه پاسخ نیکی های انسان را در همین دنیا به خودش بازمی گرداند.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حاشیه ای بر انتخاب شهردار جدید بابل

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۵۵ ق.ظ

یکماه است که بحث انتخاب یا انتصاب جناب سید مجتبی الله قلیپور(حکیم) بعنوان شهردار بابل داغ شده و من البته در این مدت متقاعد نشدم که موضعی گرفته و نظری بدهم، تا دیشب که دیگر سیل پیامها و تماس ها این قلم را مجاب به نوشتن نمود.

شهردار شدن سید مجتبی را از دومنظر می توان بررسی کرد:

نگاه اول مربوط می شود به رزومه، تخصص و تجربه وی. بعبارت دیگر اینکه او اساساً توانایی اداره شهرداری بابل را دارد یا نه. افکار عمومی از طیف های مختلف شاید نگاه مثبتی به این انتخاب نداشته باشند. وارد این بحث نمی شوم و معتقدم خیلی های دیگر هم سرجای خودشان قرار ندارند و بعبارت دیگر شهرداران قبلی بابل چه گلی به سر این شهر زده اند که این جوان، توانایی انجام آن را نداشته باشد. بماند که انتخاب نیروهای کارآمد که شنیده شده قرار است در پشت صحنه، عرصه مدیریت شهری را در اختیار بگیرند می تواند در میزان موفقیت او نقش داشته باشد.

نگاه دوم اما مربوط می شود به نحوه انتخاب این شهردار.

هفته گذشته کانال های اطلاع رسانی بابل خبر از جلسه ای با حضور اعضای شورای شهر در دفتر امام جمعه و موضوع انتخاب شهردار آتی دادند که این موضوع در واقع زمینه چینی برای هدایت افکار عمومی به تعاملات خارج از گود در خصوص انتخاب داماد امام جمعه برای تصدی گری شهرداری محسوب می شد.

شب گذشته اما داماد امام جمعه در حالی بعنوان شهردار بابل انتخاب شد که برخلاف رویه معمول، هیچ طرح و برنامه ای برای چشم انداز مسئولیت جدید خود ارائه نداد و این موضوع نیز افکار عمومی را به این سمت سوق داد که انتخاب شهردار جدید از جای دیگری با اهدافی خاص هدایت شده و ابداً بحث کارآمدی و برنامه ریزی و ... موضوعیتی نداشته است. دیشب در گروههای تلگرامی شهر، غلغله بود و خیلی ها از این فرصت طلایی برای متلک پرانی و انتقاد به نیروهای انقلابی و امام جمعه و ... غفلت نورزیدند.

طیف غفار آری که در شورای اسبق شهر پرونده دار شد و طیف بیژنی که در شورای فعلی پرونده دار گردید نمایشی از اتحاد را برای انتخاب شهردار جدید به تصویر کشاندند.

یکسال دیگر انتخابات حساس مجلس شورای اسلامی برگزار می شود. حضور داماد امام جمعه، تا حدودی جمع یکدست برگزار کنندگان انتخابات در فرمانداری بابل را برهم می زد. انتخاب وی بعنوان شهردار علاوه برآن که او را به شکل محترمانه از فرمانداری دست به سر می نماید، دلخوری امام جمعه را هم در پی نخواهد داشت.

مسند شهرداری، جایگاهی است که به قول معروف، فحش خورش ملس است! بهترین مدیران با سوابق درخشان اجرایی هم اگر در این سمت قرار بگیرند بالاخره عده ای از عملکردشان ناراضی خواهند بود، چه برسد به تصدی فردی فاقد معلومات مهندسی و سوابق عمرانی. بالطبع با توجه به مدیریت ذهنی صاحبان رسانه، هر نوع اعتراض به عملکرد شهرداری به سمت و سوی کسی روانه خواهد شد که مطابق برداشت عمومی، عامل این انتخاب بوده است.

به نظر می رسد امام جمعه بابل در تله حیله گرانه یکی از طیف های مرموز سیاسی گرفتار آمد. اجتناب از مظانّ اتهام که توصیه مدیریتی امیرالمومنین برای کارگزاران مملکت اسلام و البته همه مردم است لزوما به معنای ارتکاب رفتار غلط نیست. گاه حضور در نقطه ای که ظنّ عموم را تحریک می کند آسیبی جبران ناپذیر خواهد داشت.

برای شهردار جدید و جوان بابل آروزی موفقیت دارم و توصیه می کنم مراقب مکر ناتمام عنصر فاسد شورا باشد که مشی فرهنگی و سیاسی او به رغم مظلوم نمایی و قیافه ای حق به جانب، همواره چنین بود که از دین علیه دین و از متدینین علیه متدینین بهره بجوید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

این آقا را جدی نگیرید!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۷ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۰۷ ق.ظ

آقای نجفی نماینده بابل در مجلس، بیانیه ای داد و پیرامون عزل و نصب یک روزه رییس آموزش و پرورش بابل –که از نظر افکار عمومی در آن دخیل بود- مواضعی نسبتاً صریح گرفت و البته از کار خودش دفاع کرد.

اما چند نکته:

1- اصل این اتفاق که بابایی بشود رییس اداره و فردایش عزل بشود نامبارک است و بازی با آبروی مومن محسوب می شود و نشان دارد از تزلزل سیاسی نهادهای تصمیم ساز و ... به هر حال اتفاق قشنگی نبود.

2- اینکه دکتر نجفی بر خلاف بسیاری از مسئولان بر اساس فشار افکار عمومی مجاب شد که واکنشی نسبت به عملکرد خود داشته باشد یک نقطه مثبت محسوب می شود.

3- دعوای نیاز و نجفی ربطی به ما ندارد و لزوما معلوم نیست اگر دخالت این یکی نباشد دخالت آن یکی در امور اداری شهر به نفع مردم خواهد بود.

4- بعضی از دوستان طلبه تلقی شان این بود که آقای نجفی در لابلای پاسخنامه اش تعرضّی نیز به ساحت نماینده مردم در مجلس خبرگان داشته که من البته نپذیرفتم. آیت الله توکل موضعی رسمی در خصوص اتفاق اخیر مربوط به آموزش و پرورش بابل نداشت و به نظر، طعنه و کنایه جناب نجفی، صاحب تریبون دیگری را نشانه رفته است؛ اما جهت پیشگیری بد نیست گوشزد شود که اگر احیانا مسئولی به سرش بزند که تعریض و تعرضی به حریم آیت الله توکل داشته باشد، روزگارش را سیاه خواهیم کرد.

5- از این که آقای نجفی اینبار مشکلات مردم بابل را به کنسرت موسیقی گره نزد باید تشکر کرد.

6- آقای نجفی از ضرورت محوریت اخلاق هم سخن گفت. ایشان نماینده لیست امید در انتخابات گذشته بود؛ همان لیستی که در شورای شهر بابل هم پیروز شد و امتحان اخلاقش را در آتلیه عکاسی پس داد و انگشت نمای خاص و عام گردید.

7- آقای نجفی آخرین ماه های حضورش در خانه ملت را پشت سر می گذارد و کمی بیش از یکسال بعد دوباره باید برگردد به جایگاه اصلی خودش در وزارت خارجه و استعداد ذاتی اش در فرمانبرداری از بزرگان طایفه را در آن عرصه به منصه ظهور بگذارد. با این وصف نیاز نیست ایشان را زیاد جدی بگیریم. درست یا غلط، ایشان به وکیل الدوله معروف شده است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

نام میدان انتفاضه را برگردانید!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ۰۷:۳۸ ب.ظ

فرماندار محترم شهرستان بابل باسلام

نزدیک به یکسال پیش، شورای شهر بابل در اقدامی عجیب تصمیم به تغییر نام میدان انتفاضه گرفت و با شتاب زدگی –احتمالا بدون طی تشریفات قانونی- به حذف تابلوی آن اقدام نمود.

این تصمیم و برخورد مشکوک، منافی رویکردهای جهانی ایران اسلامی در دفاع از آرمان قدس شریف بود که مورد اعتراض و هشدار نیروهای متعهد و آشنا با عقبه فکری جریان تصمیم ساز این رخداد قرار گرفت.

مدتی بعد به لطف خدا ماهیت عوامل موثر در حذف نام میدان انتفاضه در ماجرای شرم آور آتلیه برای همه ایرانیان و فارسی زبانان این کره خاکی افشا گردید.

این جریان، همان جریانی بود که در اقدامی مشابه تلاش داشت هویت تاریخی چهارراه شهدا را با نصب بنری حاوی مطالب فرضی و جعلی تحت الشعاع قرار دهد که با واکنش مردمی مواجه شد و عقب نشست. همان جریانی که شادی را منحصر به موسیقی و اختلاط دانسته و بودجه هایی که  با عرق جبین مردم حاصل شده و باید هزینه رفع مشکلات آنان می شد را عرصه اشاعه دوچرخه سواری های مختلط و برنامه های مستمر موسیقی محور قرار داد و علائم عزای محرم اباعبدالله را به بهانه زیباسازی، قلمع و قمع نمود.

همان جریانی که داعیه حفظ میراث فرهنگی را داشت و به این بهانه اقدام به برگزاری تجمعات غیرقانونی می نمود؛ اما نه تنها عنوان مشهور و تاریخی دارالمومنین را از این شهر مذهبی و خوشنام حذف کرد بلکه با بی اعتنایی به بناهای کهن و مذهبی این شهر با قدمت هشت یا نه قرن، سازه ای از معماری عصر پهلوی را با قدمتی در حدود یک الی دو قرن به عنوان نماد تاریخی این شهر عَلَم نمود.

این خط مرموز فرهنگی به انتخاب نام شهدا و سرداران دفاع مقدس برای میادین شهر نیز بی محلی نشان می داد و ظواهر شهر را با آرایه های غیر مرتبط با هویت تاریخی و مذهبی آن تغییر داد. تضعیف چادر بعنوان حجاب برتر از دیگر تشعشعات تبلیغاتی این جریان واداده به شمار می آید.

با افشای ماهیت بعضی از این عناصر در جریان رسوایی بزرگ شورای شهر که نام بابل را در بین فارسی زبانان جهان به محملی برای هجو و مطایبه قرار داد لازم است زوایای فکری آنان نیز بیش از پیش مورد مداقه قرار گرفته و نسبت به مصادیق رفتارهای منحرفانه این طیف تدبیری اندیشیده شود. بی شک جماعتی که نتواند بند تنبانش را مدیریت کند شایستگی تولیت فرهنگی و سیاسی یک شهر با 1750 شهید را دارا نیست.

در این راستا از حضرتعالی که امسال با حضور در تجمع مردمی بزرگداشت حماسه نه دی نشان دادید که انقلابی بودن را بالاتر از تعلقات جناحی می دانید، انتظار می رود در چهلمین بهار عمر شریف انقلاب جهانی مردم ایران و به منظور دفاع از رویکرد اسلامی و آرمانخواهانه شهدا و امام شهدا در آزادسازی قدس شریف، با اقدامی عاجل و انقلابی نام میدان انتفاضه را که همچنان در رسانه های خبری شهر برای همان میدان کاربرد دارد، رسماً احیا نمایید.

به منظور پیشگیری از برخی تعابیر مغرضانه و تحریف ها لازم به ذکر می دانم نام فعلی و موقت آن میدان می تواند در اماکن دیگری از این شهر بزرگ مورد استفاده قرار گرفته و نیازی به ایجاد تقابل بین مفاهیم و شعائر انقلابی با دیگر واژگان زیبا اما خنثی وجود ندارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به بهانه سالروز آزادسازی نبل و الزهرا

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ۱۲:۰۰ ب.ظ

ابوحسین از دوستان رزمنده و خط مقدمی مدافع حرم است که متن زیر را به بهانه سالروز آزادسازی نبل و الزهرا که یکی از شیرین ترین حماسه های رزمندگان اسلام در جریان مبارزه با دژخیمان و عناصرخودفروخته صهیونیسم در جبهه سوریه است به نگارش درآورده است.

قبل از آن که این متن را بخوانید یادتان باشد بسیاری از شهدای مدافع حرم، آرزو داشتند در شکستن محاصره نبل و الزهرا حضور داشته و در کنار شیعیان مظلوم و مقاوم این دیار، ندای توفنده لبیک یا زینب را سر بدهند:


امروز سالروز آزاد سازی شهرهای نبل و الزهرا  است حماسه ای زیبا که هیچ وقت نمیتوان از یاد برد حضور قهرمانه و پر افتخار نیروهای مقاومت و استقبال عجیب و شوق آور مردم و صدای گلوله هایی که نوید آزادی را میداد صدای بسیم که با لهجه افغانی به مدافعان شهر میگفت بچه های نبل الزهرا چایی را بزارید ما داریم میایم . 

مدافعان شهر نبل الزهرا وقتی میبینند که گروه مقاومت حمله کرده آنها هم از سنگرها و خاکریزهایز که 4 سال در آن بودند و از شهر دفاع میکردند خارج میشوند و به دشمن حمله میکنند و دشمن را میتارانند .


مردم شهر همه حیرت زده از حضور نظامی هایی که وارد شهر شدند غریبه هایی آشنا و دوست داشتنی مردم تازه متوجه آزادی شهر خود بعد از 4 سال میشوند همه گویی برادران خود را در آغوش میگیرند مجاهدان را میبوسند و در آغوش میگیرند و صدای کل کشیدن عربی زنان  که نوید پیروزی میدهد همه از خوشحالی اشک می ریزند وبر سر مجاهدان برنج میپاشند، زنان دست بر پوتین مجاهدان میکشند و بر صورت خود میکشند گویی به فرشتگان خدا تبرک میجویند .

پرچم ایران در میان جمعیت خود نمایی میکند.....

امروز روز فراموش نشدنی برای مردم نبل الزهرا است .برای مجاهدان مدافع حرم در سوریه .

وقتی وارد شهر میشدی چهره ها آشنا بود وحتی چادر و حجاب زنان و دختران این شهر به مانند مادران و خواهران خودمان  بودند  اینجا بوی وطن میداد .

آری اشتباه نیامده بودیم ما برای آزادی نوامیسان آمده بودیم اگر تک تکمان جان میدادیم ارزشش را داشت،2000 کیلومتر که مسافتی نیست ، ما خاک دنیا را برای عزت نوامیسمان به توبره میکشیم .

داستان هایی عجیب و وحشت آور که غیرت هر مردی را بجوش می آورد از مسجد شهر مایر و ماجرای بلندگوهایش تا طاموره و که پایگاه مسلحین خونخوار بودند

 گویی دوباره اهل شیعه میخواست به اسارت رود وعزت زنان و شرافت تشیع هدف بود .

قبرستان های شهر نبل و الزهرا پر از شهید بود شهیدان مقاومت ،هزینه ای که باید برای مقاومت پرداخت میشد تا شرافت و جان های بیشتری حفظ میشد

850 شهید طی 4 سال که نیمی به علت بمباران و گلوله باران شهر توسط مسلحین به شهادت رسیده بودند و نیمی دیگر در مبارزه مستقیم.

تعداد شهدای این شهرهای نبل والزهرا از حمص که براحتی تسلیم شده بود بسیار کمتر بود. 

در حالی که تعداد علویان و شیعیان حمص بسیار کم جمعیت  بودند. 

آنها در حمص به هیچ کس رحم نکردند چه شیعه چه سنی....


اینجا آموختم مقاومت ایجاد هزینه نیست بلکه راهی برای جلوگیری از خسران های جبران ناپذیر است.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دلشدگان!

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۱۶ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۵۰ ق.ظ

در کتاب نیمه پنهان ماه، همسر چمران از قول این عارف بزرگ نقل می کند که شب ها کم می خوابید و در دل تاریکی برمی خاست و می نشست به مناجات. گاه صدای گریه هایش شنیده می شد. یکبار به او گفتم: چرا اینطور به درگاه خدا استغاثه می کنی؟ تو که بنده خوب و مطیع خدایی.

جواب داد: تاجر اگر از اندوخته مالی خود بخورد بالاخره ورشکست می شود. این اشک ها سرمایه ماست و ذخیره ای است که نزد خدا آبرویمان می شود ...

آیت الله محمدی، دستم را گرفت و کشید به کناری و از منزلت نمازشب گفت و بعد همین جمله را بر زبان آورد: تاجر اگر همیشه دست در جیبش فرو کند و از سرمایه اش خرج کند ورشکست می شود ...

آیت الله محمدی هیچ وقت مصطفی چمران را ندید و شناختی از او نداشت. آن سال های ابتدایی انقلاب، هر روز رادیو و تلویزیون اخبار شهادت جمعی از یاران انقلاب را مخابره می کردند. این خبرها و حوادث در آن ایام تقریباً عادی و روزمره شده بود. می گفت: یک شب پای تلویزیون نشسته بودم که خبر شهادت وزیر دفاع را اعلام کردند. بعد تصویرش را نشان دادند. تصویر این مرد چقدر الهی بود. می گفت: با دیدن چهره نورانی دکتر چمران ناخودآگاه به گریه نشستم.

سال ها بعد که علی صیاد شیرازی نیز به شهادت رسید، حاج آقا محمدی می گفت: به تصویر او هم که خیره شدم ناخودآگاه به گریه افتادم.

صیاد شیرازی را که می دانید اهل دل بود. معروف است یکبار که نیمه های شب از منطقه می آمد، هوای دیدار با آیت الله بهاءالدینی به سرش افتاد. مردد بود برود یا نه، مباد که مزاحمتی برای آن عارف خدا رقم بزند. دل به دریا زد و رفت و تا رسید، دید که خدمتکار آیت الله در را به رویش باز کرد و گفت: آقا منتظرتان است! ساعت دوی بامداد بود. صیاد تعجب کرد. چای هم آماده بود. آیت الله بهاءالدینی به او گفت: همان کس که در این ساعت از شب هوای دیدار مرا به دلت انداخت هوای دیدار تو را نیز در دل من ایجاد کرد.

همان اوایل سوره بقره، در وصف متقین می خوانیم: الذین یومنون بالغیب... در پس پرده پندار ما خبرهایی است که جز با چشم و گوش دل دیده و شنیده نخواهد شد. مردان خدا، ورای همه ظواهر، قلب هایی به هم گره خورده دارند و زود یکدیگر را پیدا می کنند.

آیت الله محمدی، یکی از همین مردان خداست که شاگردانی چون شهیدان عباسی، قشقاوی، شاهین، قیومی، حسن زاده، شفیعی، رهبر، نصیری، داوودی، گرجیان، گدازگر و آقامیری را در پیشگاه صاحب الزمان تربیت نموده است. برای سلامتی این عالم بی ادعا دعا کنید. امروز، زیر تیغ جراحی، شاید دعای روسیاهی چون من، پرکاهی به آستان کبریایی دوست محسوب شده و به لطف کرامت حق، خریداری شود. زمین، مثل او را کم دارد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

دعا کنید برای این مرد خدا

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۷، ۰۹:۵۹ ب.ظ


جنس حاج آقا محمدی با خیلی ها فرق می کند.

فردا سه شنبه پنج و نیم عصر، این مرد خدا در بیمارستان بابل کلنیک تحت عمل جراحی قرار می گیرد.

برای آیت الله محمدی، فاتح خیبر تقوا، دعا کنید؛ مثل ایشان را کم داریم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

یکسازان سازی قبور شهدا کار غلطی بود

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۷، ۱۱:۰۲ ق.ظ

گلایه رهبر معظم انقلاب اسلامی از یکسان‌سازی قبور شهدا

یکی از کارهای بدی که بعضی از مدیران گلزارهای شهدا انجام می‌دهند، این کار غلط یکسان‌سازی قبور شهدا است. این[جا] خوب است؛ همین درست است، بیایند صاحبان این شهدا، پدرانشان، مادرانشان، فرزندانشان،‌ همسرانشان، علامتی داشته باشند، عکسی داشته باشند، این خوب است، این شکل، شکل طبیعی است.
 هیچ لزومی ندارد که ما این [علامت‌ها] را صاف کنیم، به‌خیال اینکه می‌خواهیم زیباسازی کنیم. زیبایی هر جایی و هر چیزی به‌حَسَب خودش است؛ زیبایی انسان،‌ زیبایی باغ،‌ زیبایی قبرستان، زیبایی هر چیزی را باید به‌حَسَب خودش محاسبه کنیم.
مقام معظم رهبری
  • سیدحمید مشتاقی نیا