اشک آتش

از اسلام ناب آمریکایی بیزارم!از ادعای برتری هویج بر بسیج!از اسلام بی خطر بیزارم...از اسلام آسه برو آسه بیا...اسلام پاستوریزه...اسلام عبدالملک مروان...اسلام بنی امیه و بنی العباس...اسلام شیوخ منطقه!!...اسلام پر عافیت و بی عاقبت...
----------------------------------------------------------------------------------
باید گذشتن از دنیا به آسانی
باید مهیا شد از بهر قربانی
با چهره خونین سوی حسین رفتن
زیبا بود اینسان معراج انسانی

پیام های کوتاه
بایگانی
آخرین نظرات

۳۶ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

حاشیه ای بر انبوه خدام اربعین

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۱۵ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۱۴ ب.ظ

یک جایی از کتاب معروف "دا" نوشته است که در روزهای نخست تهاجم دشمن، سیاهه ای از سربازهای یکی از لشکرها جلوی مسجد جامع خرمشهر معطل مانده بودند. به آنها می گفتند: چرا وارد درگیری با دشمن نمی شوید؟ جواب می شنیدند: فرمانده مان نیست، دستوری نیامده و ... آخرش یکی برگشت و به آنها گفت: لااقل لطف کنید از خرمشهر بیرون بروید و آذوقه مدافعین واقعی شهر را مصرف نکنید. خودتان بهتر می دانید امکانات غذایی محدود است و ...

مشابه این مسأله را در جریان زلزله بم نیز شاهد بودیم. یکی از اساتید دروس خارج قم که اهل استان کرمان بود یک بار به فریاد آمد که حضور این همه نیروی امدادی داوطلب در شهر اصلاً مورد نیاز نیست و نتیجه ای جز کمبود آذوقه و طبعاً محرومیت بعضی از نیازمندان از سهمیه آب و غذا به دنبال نخواهد داشت.

حکایت بعضی از موکب های اربعین نیز همین گونه است. آن گونه که خبر می رسد بعضی از موکب ها آن قدر دوست و فامیل و آشنا و ... را به عنوان خادم زوّار، همراه برده و مستقر کرده اند که بخش قابل توجهی از امکانات اهدایی خیّرین، به مصرف آنها رسیده و بسیاری از زائران واقعی اربعین در زمان مراجعه به این موکب ها با فقدان مکانی برای استراحت و ملزومات پذیرایی مواجه شده و چاره ای ندارند جز آن که راه خود را گرفته و بار خستگی سفر را در موکب دیگری بر زمین بگذارند.

دیروز برادر عزیزی که پاسدار بازنشسته و جزو السابقون انقلاب است می گفت: به عنوان خادم راهی سفر اربعین شدم؛ اما وقتی دیدم به حضور من در آن موکب نیازی نیست و بودن من با توجه به انبوه خدام مستقر، هزینه ای بر موکب تحمیل کرده و سهمی از زائرین را از آنان دریغ می نماید، به سفر خود پایان داده و بعد از زیارت عتبات، به ایران بازگشتم.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

اگر متولیان فرهنگی شهر خلقشان تنگ نمی شود!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۴:۲۱ ب.ظ

حالا خوب است چهارده آبان را به این علت روز ملی مازندران نامگذاری کرده اند که تاریخ تشکیل نخستین حکومت شیعیان در دیار تبرستان است.

بعد آقای رئیس به همین مناسبت پیامی را در کانال خود منتشر می کند که عکس آرش کمانگیر دارد.

آن یکی دیمبال و دامبول راه می اندازد که فلان دورهمی سنتی را احیا کند.

یکی دیگر موسسه راه می اندازد با موضوع "اندیشه عمو نوروز"! لابد مبتنی بر تئوی فلسفی پروفسور "حاجی فیروز"

دم شما گرم. هر جور که دلتان می خواهد صفا کنید؛ اما انصاف داشته باشید و وسط این بساطی که راه انداخته اید نیم نگاهی هم به مناسبت نامگذاری این روز داشته باشید. توقع زیادی که نیست؟! 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

حرف باید منطق داشته باشد!

سیدحمید مشتاقی نیا | يكشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۶، ۱۰:۵۳ ق.ظ

ببین برادر من!

با این عبا و عمامه خودت و دوستانت و ریش و چفیه و عکس آقا و امام که دست همراهانت است می آیید یک گوشه شهر مهران می نشینید و می گویید به گران شدن خدمات دولتی اعتراض دارید و چرا دولت هوای محرومان و مستضعفان عاشق اهل بیت را ندارد و ... خوب معلوم است که با این کارتان نظام تضعیف می شود؛

اما وقتی ما می آییم با مشت و لگد و باتوم، جمع و جورتان می کنیم و کشان کشان می بریمتان طرف بازداشتگاه و فیلم آن هم در فضای مجازی دست به دست می شود، اعتماد مردم به نظام هم بیشتر می شود. به جان استاندار ایلام راست می گویم.

ساکت شدی، ها؟! به خودت فشار نیاور، حرف حساب، کتاب ندارد که!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

چپ، راست، کارگزار ...

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۸:۱۹ ب.ظ

یعنی واقعاً خبر رانت شغلی پسر حجازی و داماد غیب پرور این قدر برایتان عجیب بود؟!

یعنی واقعاً اولین بارتان است که می شنوید آقازاده یا فردی منتسب به از مابهتران به شغلی نان و آب دار دست پیدا کرده است؟

یعنی تا به حال فکر می کردید آقازاده ها و امثال ذلک دارند در رنج بیکاری و بی شغلی دست و پا می زنند و دلمان باید برایشان بسوزد؟

این که یک مسئول اصلاح طلب به فامیل فلان شخصیت اصولگرا پست می دهد برایتان سوال پیش آورد؟

یا این که تا به حال متوجه نشدید راستی ها و چپی ها چرا در بزنگاه ها هوای هم دیگر را دارند و اگر کسی حتی با رأی مردم روی کار بیاید و بخواهد بساط دورهمی شان را به هم بزند با هم متحد می شوند؟

عجبا! این همه سال واقعاً در عرصه سیاسی و رسانه ای کشور چه کار می کردید؟! دوزاری تان خدای ناکرده کج شده است؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

کاروان اسیران نینوا در مرز میرجاوه

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۱۳ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۰۱ ق.ظ

ni02_photo_2017-09-01_22-54-27.jpg


امروز هر کس که می تواند خودش را به مرز میرجاوه برساند. آن جا اگر کربلا نیست شام بلا هست. دولت پاکستان خباثت به خرج داده و راه را بر زائران اربعین حسینی برای ورود به ایران و اعزام به عراق بسته است. آن جا زن و مرد و کودک و پیر و جوان ساعت هاست که با گرسنگی و تشنگی دست و پنجه نرم می کنند. ایرانی هایی اعم از شیعه و سنی جمع شده اند و آب و غذا به آن سوی دیوار مرزی پرت می کنند. 

هر کس که می تواند کاری کند. مردم شهرهای مرزی را آگاه کنید تا زائران حقیقی اباعبدالله را دریابند.

کاروان اسیران کربلا انگار به میرجاوه رسیده است. طفلان عطش، نغمه وامصیبتا سر داده اند. دل داغدار زینب را دربابید. برای قلب رباب، برای تسکین رقیه ... شما را به خدا کاری کنید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

علم و هنر حقیقی یعنی انسانیت

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۷:۰۵ ب.ظ

مقاله ای خواندم از کسی که داشت بر مبنای نگاه جامعه شناسانه خود علت برخورد بد بعضی از پزشکان با بیماران و نیز معطل نگاه داشتن مردم در صف های طولانی و گاه نمایشی مطب پزشکان را توضیح می داد. سر جمع حرفش این بود که حضرات اطبا به دلیل فاصله با هنر و موسقی و شعر و ادب به این درد مبتلا شده و مردم را آزار می دهند.

یک پزشکی هم جلویش در آمد و جوابیه ای نوشت و فهرستی از اطبایی را منتشر کرد که دستی در عالم هنر داشته و اثری را در این خصوص به نام خود ماندگار ساخته اند.

نکته ای که در این میان مغفول مانده این است: هنردوست بودن و یا حتی هنرمند بودن و علاقه به آثار فرهنگی و ادبی و ... ضامن سلامت نفس انسان و پیراستگی رفتار از حسد و حقد و تکبر و تفرعن نیست.

به راستی آیا هنرمندانی که به این درد بزرگ مبتلا بوده و با مردم از سر کبر و نخوت برخورد می کنند را کم دیده ایم؟

برای انسان بودن، علم و مدرک و هنر، شرط کافی نیست. چه بسیار انسان هایی که به رغم بهره مندی از نعمات الهی، به جای تحقیر دیگران، از سر بزرگ منشی و تواضع رفتار می نمایند. برای انسان بودن، علاوه بر شناخت، باید اراده هم داشت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

لیدرهایی که نمی خواهند کنار مردم باشند!

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۷:۳۴ ق.ظ

یکی از نویسندگان خوب و موفق و انقلابی اخیراً متنی را منتشر کرده و با مقایسه چهره هایی چون حدادعادل و توکلی و فدایی و شریعتمداری و قالیباف و ... با صادق زیباکلام از آنها خواسته است خوش خلقی و نرم خویی و مراوده با مردم و تواضع در برابر مخاطب و ... را از این استاد غربگرای دانشگاه یاد بگیرند.

حرف این برادر نام آشنا را قبول دارم اما به نظرم دو نکته را باید متمم آن قرار داد.

حرف اول: این که هیچ یک از چهره های مشهور جبهه اصولگرا نتوانسته اند مثل محمود احمدی نژاد – با تمام ضعف ها و قوت هایش – در دل جامعه، نفوذ کرده و جریان ساز گردیده و طوری رفتار کنند که مردم احساس کنند این افراد، یکی مثل خودشان و از جنس خودشان هستند و البته علت شکست مکرر این جبهه پرمدعا نیز به یقین همین مسأله بوده، درست در همین روحیه "خود همه کس پنداری" و نگاه از بالا به پایین و به عبارت دیگر، تفاخر و اشرافی گری پنهان، نهفته است.  

"مردم داری"، یک فن وهنر سیاسی و تکنیک زودگذر انتخاباتی نیست. سیره بعضی از افراد این گونه است که انگار از دماغ فیل افتاده اند و خود را در شمار از ما بهتران می دانند و نمی توانند با مردم عادی، حشر و نشر داشته و مأنوس بشوند و برعکس، عده ای نیز بی اعتنا به میز و عنوان و فیش حقوقی، مردم گرایی را در باور خود گنجانده و به اصطلاح معروف، "خاکی" و خودمانی رفتار می کنند. مردم حق دارند به کسی اقبال بیشتری نشان بدهند که احساس کنند شبیه به خودشان است. از این منظر با نویسنده متن مذکور موافقم که امثال توکلی و حدادعادل و زاکانی و ... باید خوش مشرب بودن و خودمانی بودن با مردم را از امثال زیباکلام بیاموزند. جای لیدرهای ورزشی در میان صندلی تماشاچیان استادیوم است نه در قسمت وی آی پی و جایگاه ویژه میهمانان. به قول نویسنده متن: "والله کشت ما را سواد و کلاس حضرات اصول‌گرا! و این‌که وقتی جایی ببینی‌شان، چنان سرد، سلام آدمی را علیک بگویند که در دلت بگویی: مریض بودی بری جلو احمق؟!"

حرف دوم: جناب نویسنده جوان و موفق جبهه انقلاب خوب است یک بار هم به شیوه رفتار و مراوده خود با دیگران نظر کرده و ببیند در کدام یک از دو دسته مذکور قرار دارد؟ گفتن بعضی حرف ها در جمع خوب نیست؛ آدم ها خودشان بهتر می توانند در باره کردار و گفتار خودشان به قضاوت بنشینند!

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فردا محک مسئولان بابلی

سیدحمید مشتاقی نیا | جمعه, ۱۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۵:۳۶ ق.ظ

فردا شاهد حضور چند نفر از اعضای شورای به اصطلاح اسلامی شهر بابل در راهپیمایی سیزده آبان هستیم؟ آیا بعضی غربزدگانی که در طول عمر فعالیت های فرنگی خود حاضر نشدند یک بنر یا تراکت و بیانیه و ... برضد استکبار جهانی و آمریکا و انگلیس نصب و امضا نمایند در یوم الله سیزده آبان به آرمان های امام و شهدا وفادار خواهند ماند؟ آیا بزرگانی که خود را به خواب زده اند بالاخره بیدار شده و عبرت می گیرند که روی هر دیواری نمی توان نقاشی کشید؟

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به بهانه تغییر در شورای سیاستگذاری ائمه جمعه

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۱۱ آبان ۱۳۹۶، ۰۲:۳۲ ب.ظ

در فضای رسانه ای کشور شایعه شده که قرار است حجت الاسلام علی اکبری به جای حجت الاسلام تقوی مسئولیت شورای سیاستگذاری ائمه جمعه کشور را برعهده بگیرد.

ضمن تحسین این انتخاب نیک، خوب است این نکته را هم یادآور شوم که یکی از مهم ترین مولفه هایی که برای انتخاب یک امام جمعه حتی در شهری کوچک باید همواره مدنظر قرار بگیرد علاوه بر وجود معلومات و روحیه انقلابی و سلامت نفس و ... آشنایی با مردم و خصوصیات جامعه است.

چند سال پیش به اصرار یکی از نهادهای ذی نفع و دردسرساز، دیداری را با امام جمعه یکی از شهرهای شمالی کشور داشتم. این بنده خدا که انسانی در ظاهر ساده و البته جدی با گیرایی ضعیف بود در همان مدت کوتاه جلسه آشنایی، حرف هایی زد که برایم عجیب بود و باعث شد نسبت به معیارهایی که برای انتخاب او اعمال شده دچار تردید بشوم.

به طور مثال وقتی از یکی از مسئولان دفتر خود شنید که فلان خیّر شهر به مناسبتی سفره ای انداخته و او را دعوت نکرده است، غضبناک شد و او را فردی مخالف ولایت دانست! وی در ادامه صحبت هایش از این که اعضای هیأت رزمندگان شهر به شکل منظم در نمازجمعه شرکت نمی کنند نیز اظهار ناراحتی کرده و آنها را نیز در مقابل ولایت دانست!

در همان جلسه صحبت از معلمی بسیجی به میان آمد که نسبت به انتصاب این فرد به امامت جمعه اعتراض کرده و البته دادگاهی شده بود. حضرت ایشان او را نیز "بی دین" لقب داد!

جالب بود او که بیش از دو دهه در محیطی نظامی مشغول به کار بود و از جامعه فاصله داشت معتقد بود که لباس روحانیت به خودی خود احترام دارد و اگر روی جا لباسی هم آویزان است باید مردم موقع عبور به آن احترام بگذارند.

او در ادامه افاضات خود بیان داشت: هر چه مسئولین یک شهر، خودروهای گرانقیمت تری را از پول بیت المال خریده و استفاده کنند پیشرفت و ترقی آن شهر را بیشتر نشان می دهد!

جالب بود علاوه بر من، آن برادری که واسطه فیض دیدار بود نیز بالاخره به ستوه آمد و با او لااقل سر این موضوع به بحث پرداخت.

این فرد نالایق کمتر از زمان حکم انتصابی خود از امامت جمعه آن شهر برداشته شد و موجی از شادی را رقم زد؛ اما عجیب بود که بلافاصله در شهری بزرگ تر به همین سمت منصوب گردید!

دردناک تر از همه اینجاست که شنیده می شود گاهی بعضی نامزدهای انتخابات به رغم اعتقاد و التزام مشهود به نظام و ولایت مطلقه فقیه به دلیل پاره ای اختلاف نظرها با امام جمعه شهر خود از سوی هیأت های نظارت و یا نمایندگان شورای نگهبان رد صلاحیت می شوند.

آن چه که انتخاب به جای حجت الاسلام علی اکبری که روحانی فرهیخته، باسواد و دردآشنایی است را برجسته تر می سازد امید به اصلاح بعضی رویه های غیراصولی در انتخاب بعضی از ائمه جمعه کشور می باشد.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

به یاد پیشی ملوس و بانو هانیه

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۱۰ آبان ۱۳۹۶، ۰۲:۲۱ ق.ظ

هنوز مردم ایران به این درجه از روشنفکری نرسیده اند که در سوگ فراق گربه هانیه توسلی (که آخرش نفهمیدیم نر بود یا ماده) گرد هم آمده و شمع روشن کنند. سینمای ایران تا رسیدن به آرمان غربزدگی خود فرسنگ ها فاصله دارد.

با این حال مصادف شدن مرگ گربه مذکور با سالمرگ مرحوم مغفور شادروان کوروش هخامنشی را نباید یک اتفاق دانست و از کنار آن به سادگی عبور کرد. زین پس روشنفکران ایران هفته نخست آبان هر سال را به یاد این دو فقید گرامی خواهند داشت.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

راهبرد حوزه های علمیه در مواجهه با دشمن

سیدحمید مشتاقی نیا | دوشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۶، ۰۲:۵۴ ب.ظ

حوزه منهای دین معنا ندارد. دین نیز بدون سیاست نیست. با این حال حتی اگر معتقد شویم که کناره گیری دین و حوزه های علوم دینی از سیاست باعث در امان ماندن از شرّ دشمنان دین خواهد شد بنا به تجربه خواهیم دید که هر چه دین منزوی تر گردید، زیاده خواهی دشمنان دین در هدم ارزش های معنوی نیز گسترده تر خواهد شد. اهل دین حتی اگر با سیاست کار نداشته باشند؛ اما اهل سیاست به یقین با دین کار دارند! سیاستی که مبنای آن بر تأمین منافع قدرتمندان باشد با اصول و ارزش های دین سازگار نیست. سیاستمدار برخاسته از این طرز فکر، برای حفظ و استحکام موقعیت مادی خود به هر ترفندی به منظور کنار راندن و خنثی سازی دستورات دین دست خواهد زد. در چنین وضعیتی آیا باز هم رواست حوزه های علمیه که هویتی منهای دین ندارند، از اساس تفکر خود دفاع ننموده و به بهانه حفظ صوری حرمت ها از رسالت اصلی شان در تبیین اندیشه اسلام سر باز زنند؟!

متن زیر، بخشی از سخنان بسیار مهم و روشنگرانه مقام معظم رهبری است که به وضوح و مستدل به ردّ تفکر انزوای درونی روحانیت پرداخته و راهبرد مواجهه با دشمنان دین را برای علاقمندان مکتب حقیقی اسلام ناب، تبیین می نماید:

"حوزه‌های علمیه – به خصوص حوزه‌ی علمیه‌ی قم - در هیچ دوره‌ای از تاریخ خود، به قدر امروز مورد توجه افکار جهانی و انظار جهانی قرار نداشته‌اند؛ به قدر امروز مؤثر در سیاست های جهانی و شاید مؤثر در سرنوشت جهانی و بین‌المللی نبودند. حوزه‌ی قم هرگز به قدر امروز دوست و دشمن نداشته است. شما ملتزمان حوزه‌ی علمیه‌ی قم، امروز از همیشه‌ی این تاریخ، دوستان بیشتری دارید؛ دشمنان بیشتر و خطرناک‌تری هم دارید. امروز حوزه‌ی علمیه‌ی قم - که در قله‌ی حوزه‌های علمیه قرار گرفته است - یک چنین موقعیت حساسی را داراست
در این جا یک مغالطه‌ای هست که باید به آن اشاره کنم. ممکن است بعضی بگویند اگر حوزه‌های علمیه وارد مسائل جهانی، مسائل سیاسی، مسائل چالشی نمی شدند، این قدر دشمن نمی داشتند و محترم‌تر از امروز بودند. این مغالطه است. هیچ جمعی، هیچ نهادی، هیچ مجموعه‌ی باارزشی به خاطر انزوا و کناره‌گیری و گوشه‌نشینی و خنثی حرکت کردن، هرگز در افکار عمومی احترام‌برانگیز نبوده است، بعد از این هم نخواهد بود. احترام به مجامع و نهادهای بی‌تفاوت و تنزه‌طلب که دامن از مسائل چالشی برمی چینند، یک احترام صوری است؛ یک احترامِ در معنا و در عمق خود بی‌احترامی است؛ مثل احترام به اشیاء است، که احترام حقیقی محسوب نمی شود؛ مثل احترام به تصاویر و تماثیل و صورت هاست؛ احترام محسوب نمی شود. گاهی این احترام، اهانت‌آمیز هم هست؛ همراه با تحقیر باطنیِ آن کسی است که تظاهر به احترام می کند. آن موجودی که زنده است، فعال است، منشأ اثر است، احترام برمی‌انگیزد؛ هم در دل دوستان خود، و هم حتّی در دل دشمنان خود. دشمنی می کنند، اما او را تعظیم می کنند و برای او احترام قائلند
اولاً حاشیه‌نشین شدن حوزه‌ی علمیه‌ی قم و هر حوزه‌ی علمیه‌ی دیگری به حذف شدن می‌انجامد. وارد جریانات اجتماع و سیاست و مسائل چالشی نبودن، بتدریج به حاشیه رفتن و فراموش شدن و منزوی شدن می‌انجامد. لذا روحانیت شیعه با کلیت خود، با قطع نظر از استثناهای فردی و مقطعی، همیشه در متن حوادث حضور داشته است. برای همین است که روحانیت شیعه از یک نفوذ و عمقی در جامعه برخوردار است که هیچ مجموعه‌ی روحانی دیگری در عالم - چه اسلامی و چه غیر اسلامی - از این عمق و از این نفوذ برخوردار نیست
ثانیاً اگر روحانیت می خواست در حاشیه و در پیاده‌رو حرکت کند و منزوی شود، دین آسیب میدید. روحانیت سرباز دین است، خادم دین است، از خود منهای دین حیثیتی ندارد. اگر روحانیت از مسائل اساسی - که نمونه‌ی برجسته‌ی آن، انقلاب عظیم اسلامی است - کناره می گرفت و در مقابل آن بی‌تفاوت میماند، بدون تردید دین آسیب میدید؛ و روحانیت هدفش حفظ دین است
ثالثاً اگر حضور در صحنه موجب تحریک دشمنی‌هاست، این دشمنی‌ها در یک جمع‌بندی نهائی مایه‌ی خیر است. آن دشمنی‌هاست که غیرت ها و انگیزه‌ها را تحریک می کند و فرصت هائی برای موجود زنده می‌آفریند. هر جا به مجموعه‌ی روحانیت یا به دین یک خصومت‌ورزی و کین‌ورزی‌ای انجام گرفت، در مقابل، حرکتی سازنده از سوی بیداران و آگاهان انجام گرفت. یک وقتی در جمعی گفتم که نوشتن یک کتاب به وسیله‌ی یک نویسنده‌ی متعصب ضد شیعه، موجب به وجود آمدن چندین کتاب منبع بزرگ شیعی شد. در همین شهر قم اگر کتاب «اسرار هزار ساله» از سوی یک فرد منحرف که ترکیبی از تفکرات سکولاریستی و گرایش های وهابی گری داشت، منتشر نمیشد، امام بزرگوار ما نمیرفت درس خود را مدتی تعطیل کند و کتاب «کشف الاسرار» را بنویسد؛ که در این کتاب، اهمیت حکومت اسلامی و ولایت فقیه، نخستین جوانه‌هایش مشاهده می شود. بازتولید این تفکر مهم فقهی و شیعی در ```کتاب «کشف الاسرار» امام بزرگوار محسوس است. اگر تحرک گرایش های چپ و مارکسیستی و حزب توده در دهه‌ی ۲۰ و اوائل دهه‌ی ۳۰ نمی بود، کتاب ماندگاری مثل «اصول فلسفه و روش رئالیسم» تولید نمی شد و به وجود نمی‌آمد. بنابراین، این دشمنی‌ها به ضرر ما تمام نشده است. هر جا خصومت‌ورزی انجام گرفت، موجود بیدار و آگاه - یعنی حوزه‌ی علمیه - از خود واکنشی نشان داد و فرصتی آفرید. دشمنی‌ها فرصت‌آفرینند؛ آن وقتی که ما بیدار باشیم، آن وقتی که ما زنده باشیم، آن وقتی که ما غافل نباشیم
در همان دوران رضاخانی، آن حرکت خصمانه‌ای که با روحانیت شد، موجب شد مرجع تقلیدی مثل مرحوم سید ابوالحسن اصفهانی (رضوان اللَّه تعالی علیه) اجازه‌ی صرف وجوهات را در تولید نشریه‌های دینی و مجلات دینی بدهد؛ که این یک چیز بی‌سابقه‌ای بود، در آن روز هم چیز عجیبی بود. بنابراین نشریه‌ی دینی با پول وجوهات و با سهم امام به راه افتاد؛ مجامع دینی با اتکای به سهم امام به وجود آمد. یعنی شخصیتی مثل سید اصفهانی (رضوان اللَّه تعالی علیه) برخلاف آن چه که برخی تصور می کردند و می کنند، به فکر مسائل فرهنگی کشور ما و دنیای شیعه و کشور شیعه است و صرف سهم امام را در یک چنین کاری مجاز می شمرد؛ اینها فرصت هاست. دشمنی‌ها یک چنین فرصت های بزرگی را به وجود می‌آورند
رابعاً با بی‌طرف ماندن روحانیت در مسائل چالشیِ اساسی، موجب نمی شود که دشمن روحانیت و دشمن دین هم بی‌طرف و ساکت بماند؛ «و من نام لم‌ینم عنه». اگر روحانیت شیعه در مقابل حوادث خصمانه‌ای که برای او پیش می‌آید، احساس مسئولیت نکند، وارد میدان نشود، ظرفیت خود را بروز ندهد، کار بزرگی را که بر عهده‌ی اوست، انجام ندهد، این موجب نمی شود که دشمن، دشمنی خود را متوقف کند؛ بعکس، هر وقت آنها در ما احساس ضعف کردند، جلو آمدند؛ هر وقت احساس انفعال کردند، به فعالیت خودشان افزودند و پیش آمدند. غربی‌ها ظرفیت عظیم فکر شیعه برای مواجهه‌ی با ظلم جهانی و استکبار جهانی را از مدتها پیش فهمیده‌اند؛ از قضایای عراق، از قضایای تنباکو؛ لذا آنها ساکت‌بشو نیستند؛ آنها به تجاوز خود، به پیشروی خود ادامه می دهند. سکوت و بی‌طرفی علما و روحانیون و حوزه‌های علمیه به هیچ وجه نمیتواند دشمنی دشمن را متوقف کند. بنابراین حرکت حوزه‌های علمیه، بی‌طرف نماندن حوزه‌های علمیه در قبال حوادث جهانی، در قبال مسائل چالشیِ ملی و بین‌المللی یک ضرورتی است که نمی شود از آن غافل شد".۱۳۸۹/۰۷/۲۹ بیانات در دیدار طلاب و فضلا و اساتید حوزه علمیه قم‌
  • سیدحمید مشتاقی نیا

صحیفه سبز بابل را نخواندند!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۷:۳۴ ب.ظ

همین فردا که یکشنبه است، نمایشگاه قرآنی صحیفه سبز در مصلای بزرگ شهر بابل به کار خود پایان می دهد.

چقدر خوب است مسئولان نهادهای انقلابی و ضدانقلابی که هنوز قدم رنجه نفرموده و پایشان به این نمایشگاه باز نشده، این تنها فرصت باقی مانده را از دست ندهند.

چقدر خوب است مسئولان عزیز و دوست داشتنی شهر ما از نقش و تأثیر خود در این اتفاق بزرگ فرهنگی گزارشی ارائه بدهند.

اداره فرنگ اسلامی، نهاد سیاست زده آموزش و پرورش، سازمان نامحسوس تبلیغات، شهرداری و ماشین امضای مستقر در اتاق فرهنگی آن، شورای شهر و جناب عکاس باشی، آن آقایی که از سوی کسبه سیاسی، حامل ارزش های ایثار و شهادت لقب گرفت، آن دیگری که وکیل الدوله است و ... باید در قبال دستورالعمل رهبری انقلاب مبنی بر ضرورت تقویت جبهه مومن انقلاب اسلامی پاسخ گو باشند. بسم الله این گوی و این میدان. صحیفه سبز یکی از مصادیق آشکار از فعالیت جبهه فرهنگی مومن انقلاب است که می تواند سنگ محک مدعیان قرار بگیرد.

کم کاری و اهمال بعضی از مسئولان فرهنگی در حمایت از این نمایشگاه مذهبی نشان می دهد عزم و اتحاد و سکوت بعضی ها در مبارزه با تبلیغات هیأت ها و عدم مناسب سازی فضای شهر با ایام عزای سالار شهیدان، یک اتفاق نیست و الا خیلی از همین حضراتی که با تک ماده، از سد معبر هیأت های نظارتی عبور کرده اند به خوبی می دانند اهمیت یک نمایشگاه قرآنی بسیار فراتر از فوروارد مطلب از کانال های ضدانقلاب و یا ذوق کردن از قرآن خواندن زنی بی حجاب در استرالیاست.

باور کنید خیلی از این مسئولان پرادعا سرجمع به اندازه حاج یاسر عباسی هم همت و اراده و فایده ای برای فرهنگ این شهر ندارند. 

  • سیدحمید مشتاقی نیا

هر چه از دوست "عاقل" رسد نیکوست!

سیدحمید مشتاقی نیا | شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۱۴ ق.ظ

این طرز تفکر که با میدان دادن به عناصر بدسابقه و بی هویت و معارض با باورهای انقلاب در انتخابات شوراهای به اصطلاح اسلامی شهر و روستا و تأیید صلاحیت فله ای نامزدهای غیرقابل اعتماد می توانیم آمار مشارکت مردمی در عرصه انتخابات را افزایش داده و بالطبع، وجهه دموکراتیک کشور را در منظر دوست و دشمن ارتقا ببخشیم از اساس اشتباه است.

آن که نخواهد اعتبار نظام را قبول کند اعتبار رأی گیری ها را هم نخواهد پذیرفت. در عوض شما با این سهل انگاری ها و لاابالی گری های نظارتی خود به امانت مردم خیانت ورزیده و بر سرمایه اعتماد عمومی نسبت به درستکاری و پاکدستی و خدمتگذاری نظام اسلامی چوب حراج زده اید.

  • سیدحمید مشتاقی نیا

شبهه حفظ استقلال حوزه

سیدحمید مشتاقی نیا | پنجشنبه, ۴ آبان ۱۳۹۶، ۰۷:۴۴ ب.ظ

استقلال حوزه یک برنامه و خط و مشی تغییرناپذیر است که در همه حکومت ها همواره باید مدّنظر قرار داشته باشد. از این رو معیشت طلاب به طور معمول از راه ارتباط مردم با حوزه های علمیه تأمین می گردد.

در این بین نگاهی اشتباه در راستای حفظ استقلال حوزه به وجود می آید که نشان از عدم دقت نظر کافی در تفریق بین دو مفهوم "وابستگی" و "حمایت" دارد. اتسقلال و عدم وابستگی حوزه به دولت ها یک ارزش مطلوب و تغییر ناپذیر است؛ اما آیا این مسئله باید منجر به قطه حمایت دو طرفه حوزه ها و دولت ها بشود؟ آیا اگر دولیت برای مدیریت صحیح و دینی امور دست نیاز به سمت کارشناسان دین در حوزه دراز کرد، روحانیون آگاه وظیفه بهره گیری از این فرصت برای اجرای بخشی از احکام دین را ندارند؟ آیا اگر دولتی خواست بدون دخالت در امور حوزه، امکاناتی را در اختیار محققان اسلامی قرار داده و یا تربیونی را برای ترویح احکام شریعت در اختیارشان قرار دهد نباید از این فرصت استفاده نمود؟

افتراق بین دو مفهوم وابستگی و حمایت را در کلام روشنگرانه مقام معظم رهبری به نیکی فرا می گیریم:

"در اینجا[بحث استقلال حوزه های علمیه]هم مراقب باشید یک مغالطه‌ی دیگری به وجود نیاید؛ استقلال حوزه‌ها به معنای عدم حمایت نظام از حوزه و حوزه از نظام تلقی نشود؛ یک عده‌ای این را می خواهند. بعضی‌ها می خواهند به عنوان استقلال و به نام استقلال، رابطه‌ی حوزه را با نظام قطع کنند؛ این نمی شود. وابستگی غیر از حمایت است، غیر از همکاری است. نظام به حوزه مدیون است؛ باید به حوزه‌ها کمک کند. البته معیشت طلاب به صورت سنت معمول و بسیار پرمعنا و پررمز و راز باید به وسیله‌ی مردم اداره شود؛ مردم بیایند وجوهات شرعی‌شان را بدهند؛ این اعتقاد من است
انسان هرچه به اعماق این عادت و سنت دیرین که شاید از صد سال، صد و پنجاه سال قبل در میان حوزه‌های ما رائج است، دقت می کند، آن را مهمتر، پرمعناتر، پررمز و رازتر مشاهده می کند. راز ارتباط مستحکم مردم با حوزه‌ها همین است که احساس خویشاوندی می کنند. مردم توقع زیادی هم از روحانی ندارند، اما خودشان را به پشتیبانی مالی حوزه‌ها و روحانیون متعهد می دانند؛ و همین درست است
اما مسائل حوزه‌ها فقط مسئله‌ی معیشت نیست. در حوزه‌ها هزینه‌هائی وجود دارد که جز با کمک بیت‌المال مسلمین و کمک دولت ها امکان ندارد آن هزینه‌ها تحقق پیدا کند. دولت ها موظفند این هزینه‌ها را بدهند، دخالتی هم نباید بکنند. بسیاری از مدارس مهم در شهرهای گوناگون به وسیله‌ی امراء و سلاطین و بزرگان ساخته شده. در مشهد سه مدرسه بغل هم ساخته شده - مدرسه‌ی نواب و باقریه و حاج حسن - هر سه هم در زمان یکی از سلاطین صفویه و به امر او یا به امر امرای او ساخته شده بود؛ اشکالی ندارد. مدرسه‌ی باقریه، محل تدریس محقق سبزواری - ملا محمدباقر سبزواری، صاحب «ذخیره» و «کفایه» - به وسیله‌ی آنها ساخته شده؛ این اشکالی ندارد. باید هزینه کنند، دخالت هم نباید بکنند. حوزه پشتیبانی‌های گوناگون را از سوی نظام می پذیرد، با عزت و با مناعت. این پشتیبانی‌هائی که امروز نظام از حوزه‌های علمیه می کند و باید هم بکند و باید هم بیشتر بشود، اینها وظائفی است که دارد. فقط هم پشتیبانی مادی نیست. امروز بحمداللَّه مهمترین و عمومی‌ترین تریبون های ملی در اختیار فضلای حوزه‌های علمیه، در اختیار مراجع معظم است؛ اینها حمایت است، اینها حمایت های نظام است. نظام اسلامی باید این حمایت ها را بکند، به دلیل همان پیوندی که گفته شد. پس این مسئله‌ی دخالت و استقلال را نبایستی با آن حقایقی که در این باب وجود دارد، مخلوط کرد".۱۳۸۹/۰۷/۲۹ بیانات در دیدار طلاب و فضلا و اساتید حوزه علمیه قم‌
  • سیدحمید مشتاقی نیا

تماسی از طرف خدا!

سیدحمید مشتاقی نیا | چهارشنبه, ۳ آبان ۱۳۹۶، ۰۹:۴۰ ق.ظ

بحث ها حسابی داغ شده بود. مسئولان داشتند یکی یکی سؤال هایشان در خصوص حوزه کاری خود را از نخست وزیر می پرسیدند و بر سر موضوعاتی هم به بحث و تبادل نظر می پرداختند.

بحث ها با قدرت و جدیّت ادامه داشت. ناگهان نخست وزیر احساس کرد وقت نماز شده است. رشته کلام را دست گرفت. یک لحظه همه ساکت شدند. شهید رجایی رو کرد به حاضران و برای آن که اهمیت موضوع مورد نظرش را اثبات کند، پرسشی را طرح کرد:

اگر الان به من اعلام کنند که از طرف مقامات بالا تماس گرفته اند و من برای کار مهمی باید بیست دقیقه با آنها مکالمه کنم، شما اجازه می دهید جلسه را موقّتاً ترک کرده و دوباره برگردم؟ همه با تعجب جواب دادند: این چه فرمایشی است جناب نخست وزیر! شما اختیار دارید. خوب کار مهمی است لابد، بروید جواب تماس را بدهید بعد ما در خدمت شما هستیم.

شهید رجایی که احساس کرد شرایط برای تبیین منطقی گفتارش آماده شده است لبخندی زد و گفت: الان دستگاه بیسیم الهی (اذان) خبر داده وقت ادای فریضه ظهر است. ما الان باید این مأموریت را انجام بدهیم و آن را مهم ترین کار خود بدانیم. رجایی این حرف را زد و بلند شد و به نماز ایستاد. بسیاری دیگر از مسئولان نیز با تأسی از منطق زیبای او برخواستند و پشت سر ایشان به نماز ایستادند.

رمز جاودانگی، به روایت یاران شهید

  • سیدحمید مشتاقی نیا

فرمانده بعثی، مقهور اقتدار یک اسیر

سیدحمید مشتاقی نیا | سه شنبه, ۲ آبان ۱۳۹۶، ۰۱:۳۹ ق.ظ

سربازانی را که برای نگهبانی به اردوگاه موصل چهار می‌آوردند، کسانی بودند که باید دارای ویژگی های معینی بوده و به اصطلاح از هفت خان رستم عبور کرده باشند.این سربازها باید آن قدری به رژیم بعث سر سپرده باشند که تحت تأثیر آداب و اخلاق اسرای مؤمن و انقلابی این اردوگاه قرار نگیرند. ارتش بعث قبل از انتقال این سربازها با تبلیغات منفی، ذهن‌شان را نسبت به اسرا مسموم می‌نمود؛ اما همین سربازها مدتی بعد در صحنه عمل با حقیقت دیگری مواجه می‌شدند. صداقت، پاکی و مسلمانی در عمل و متانت و اخلاق اسلامی بچه‌ها را که می‌دیدند، خشم‌شان فروکش کرده و حتی گاهی ملایمت هم از خود نشان می‌دادند. سربازانی هم وجود داشتند که جذب تفکر اسرای ایرانی می شدند. البته بعضی‌شان هم همچنان در شقاوت و خوی ناجوانمردانه خود باقی می‌ماندند؛ چشم و گوششان همچنان کور و کر و قلب‌شان سیاه باقی می ماند و توان پذیرش هیچ امر و نهی الهی و هیچ سخن حقی را نداشتند.

با این وصف سعی عراقی ها همیشه بر این بود کاری کنند که سربازها جذب اسرا نشده و همچنان دور از نور حقیقت در ظلمت شقاوت‌شان باقی بمانند. اگر کوچک‌ترین چراغ سبزی از سوی سربازها به اسرا نشان داده می‌شد و مسئولان عراقی پی به این موضوع می بردند، آن ها را به سخت ترین مجازات تنبیه کرده و به خط مقدم جبهه انتقالشان می دادند.

از جمله سربازانی که در بین نگهبانان اردوگاه موصل چهار، بر راه و اندیشه باطل خود اصرار ورزیده و همواره تا آخرین روزهای اسارت با رزمندگان اسیر ایرانی رفتاری ناجوانمردانه داشت و هیچ گاه تحت تأثیر رفتار و اخلاق نیک و معنویت اسرا قرار نگرفت، سربازی بود به نام رسمی. او بر خلاف سایر سربازها و درجه داران عراقی قد کوتاه و جسم لاغری داشت، سرش نسبتاً بزرگ و صورتش خشک و استخوانی بود.

 این سرباز حقد و کینه خاصی نسبتب به اسرا و اعتقاداتشان به خصوص نسبت به شخصیت حضرت امام خمینی داشت. برخوردش با اسرا همیشه همراه با خشونت و بد دهنی بود. شب‌ها و ساعاتی که ایشان نگهبان داخل اردوگاه و آسایشگاه بود به سختی می‌شد کارهای فرهنگی و روزشی و انجام مسابقات و یا هر کار دیگری که ممنوع بود را انجام داد. با این حال اسرا با الهام گرفتن از مکتب رهایی بخش سرور آزادگان حسین علیه السلام هیچ وقت تن به ذلت نداده و بدخلقی و خصومت این قبیل افراد باعث نمی‌شد که دست از انجام برنامه های هدف‌مند خود بردارند. اسرا همچنین در صورت لزوم، دهن کجی‌های دشمن را بی پاسخ نمی گذاشتند، اگر چه ممکن بود این مسئله به قیمت جان‌شان تمام ‌شود. اسرا اگر می دیدند که حریم اعتقادی شان از سوی عراقی ها مورد هجمه و توهین قرار گرفته، شجاعانه و با غیرت مسلمانی با آن برخورد می کردند و گزند دشمن هراسی به دل راه نمی دادند.

یک بار عباس داشت از دست‌شویی به طرف آسایشگاه می‌آمد. از این طرف، "رسمی" سرباز ناجوانمرد عراقی داشت از آسایشگاه به طرف بیرون اردوگاه می‌رفت تا از دست یکی از اسرا به مسئولان اردوگاه شکایت کند. به همین خاطر همین طور که راه می رفت زیر لب فحش می‌داد. عباس و رسمی در بین راه به هم رسیدند. رسمی در حالی که در برخورد با یکی از اسرا خشمگین و ناراحت بود، با کمال وقاحت به حضرت امام اهانت می کرد. عباس با شنیدن اهانت به امام خمینی آتش خشمش برافروخته شد و جلوی رسمی را گرفت. گفت: چه می‌گی؟

 رسمی با عصبانیت جواب داد: از جلوی من دور شو.

عباس که خشمی مقدس از چهره او ‌مشخص بود به رسمی گفت: رسمی! به امام خمینی اهانت کردی، به خدا قسم اگه یه بار دیگه بشنوم به رهبر من اهانت کنی آن چنان می زنمت که اسم خودت رو هم فراموش کنی! رسمی کمی خیره خیره به عباس نگاه کرد. بعد سری تکان داد و گفت: می‌رم و دوباره برمی‌گردم. بازم به رهبرت اهانت می‌کنم تا ببینم چه کار می‌کنی؟ 

او سرش را پائین انداخت و رفت. عباس هم مثل یک شیر غضب ناک نخواست به سادگی شکار به دست آمده را رها کند و سعی می‌کرد زهره چشمی هم از رسمی و هم از دیگر سربازان عراقی بگیرد تا دیگر جرأت اهانت به امام را نداشته باشند. او در همان مکان ایستاد و گفت: امروز یه پدری از تو بسوزونم که در جهنم این گونه نسوخته باشه!

 رسمی رفت پیش مسئولان اردوگاه و ضمن شکایت از آن اسیر اولی، از عباس هم شکایت کرد و تهدید او را گزارش داد.

رسمی دقایقی بعد دوباره برگشت داخل اردوگاه و آمد رو به روی عباس قرار گرفت. به عباس گفت: حالا هر چه می‌خوای بگو!

 عباس گفت: چرا به رهبر من اهانت کردی؟ اگه کسی به صدام فحش بده شما ناراحت نمی‌شید؟

 رسمی گفت: حالا هم به رهبر شما اهانت می‌کنم.

بعد شروع کرد به اهانت نسبت به حضرت امام.

غیرت عباس به خروش آمد. او جوانی پر قدرت و ورزش کار بود. در رشته بوکس برای خودش مهارتی داشت. هر روز در اردوگاه به دور از چشم عراقی ها، تمرین بدن سازی داشت و خودش را برای چنین روزهای سختی آماده می کرد. خیلی وقت‌ها تعدادی از دوستان را وادار می‌کرد که چند نفره او را روی کف آسایشگاه بخوابانند و با تمام توان با مشت و چوب دسته تِی، بیش از یک ربع تا نیم ساعت او را بزنند تا در روزهای دشوار بتواند مقاومت کند. او رسمی را که جثه کوچکی داشت در برابر خود بسیار حقیر و ناچیز و در حدّ یک کیسه بوکس می دید! عباس دیگر اجازه تکرار توهین را به رسمی نداد. توان نفس کشیدن را هم از او گرفت. با مشتی آهنین ضربه محکمی را درست بین گلو و قفسه سینه‌اش کوبید. نگهبان عراقی بی رمق شد. عباس یقه او را گرفت و سی سانت از زمین بلندش کرد، بعد از همان وسط راهرو او را به بیرون پرت کرد. سرباز عراقی افتاد وسط گل و لای و لجنی که داخل باغچه جمع شده بود و یک دور کامل وسط لجن غلت خورد. تمام بدنش مثل یک گاو میش گِلی شد. عباس اگر یک مشت دیگر به او می زد به یقین مرتکب قتل می‌شد؛ اما منتظر ایستاد تا عکس العمل رسمی را ببیند. شاید می خواست ببیند آیا رسمی باز هم شهامت توهین به امام را دارد یا نه. رسمی از زمین بلند شد. چشمانش داشت از حدقه می زد بیرون. معلوم بود حسابی ترسیده است. صدایی از او شنیده نشد. با همان سر و وضع خفّت بار رفت طرف مقرّ فرماندهی. این صحنه را هم اسرایی دیدند که داشتند زیر لب به او می خندیدند و هم تعدادی از سربازان عراقی که از ترس جرأت نکردند به کمک دوست خودشان بیایند.

عباس هم با خیال راحت برگشت به طرف آسایشگاه و خود را آماده می‌کرد برای عکس العمل شدید و خشونت بی‌رحمانه سربازان عراقی. ظاهراً ‌رسمی به مقر فرماندهی رفت و با همان حال به سرگرد گفت عباس مرا زده. دقایقی بعد دیدیم که یک درجه‌دار و دو سرباز با عجله وارد اردوگاه شدند و عباس را صدا زدند. عباس هم با همان ژست قهرمانی که به خودش گرفته بود و می خواست نشان دهد که ترسی از تنبیه دشمن ندارد، با کمال شجاعت دست‌ها را باز کرده و سینه‌اش را جلو داد و بدون هیچ واهمه ای به طرف درجه‌دار عراقی رفت. آن‌ها هم عباس را جلو انداختند و به طرف مقرّ فرماندهی که خارج از محوطه داخلی اردوگاه و در طبقه بالا بود، بردند. ظاهراً از قبل دستور لازم صادر شده بود. قبل از آن که عباس را به اتاق فرماندهی ببرند به اتاقی دیگر در همان طبقه بالا بردند و دست‌هایش را محکم بستند. سپس کیسه‌ای به سرش کشیدند و او را کف اتاق به حالت دمر خواباندند. یک نفر روی گردنش نشست و یک نفر هم روی پاهایش. چند نفر دیگر دو طرفش ایستادند و آن قدر با باتوم و چوب‌های مخصوص ضد شورش پلیسی بر بدنش کوبیدندکه تمامی پوست پشتش ورم کرده و سیاه شد. به حدّی که بعدها مدتی در بیمارستان خوابید و از پشت گردن تا پشت باسنش یک لایه کامل پوست انداخت. او پوست‌های کنده شده تنش را جمع و نگهداری کرد. می گفت: این ها رو ببرم ایران، وصیت کنم بگذارن لای کفنم که به حضرت زاهرا نشون بدم که از فرزندش دفاع کردم.

آن روز آن قدر عباس را زدند که خودشان خسته شدند. عباس حسرت یک آه و ناله را بر دل دشمن گذاشت. او با هر ضربه سهمگینی که بر پیکرش فرود می آمد ذکر مقدس یازهرا را بر لبانش جاری می ساخت. آن‌ها از زدن او دست کشیدند. سربازانی که پشت گردن و روی پاهای عباس نشسته بودند با خیال راحت از جای خود بلند شدند. تصورشان این بودکه عباس با آن وضعیت ناگوار که سر تا سر کمر و پشتش یکپارچه زخم شده و به حالت قاچ خورده و خونی و ورم کرده‌ درآمده بود، دیگر قدرت و توان بلند شدن و حرکت کردن را ندارد. فکر می کردند باید چند نفر بیایند و لاشه به ظاهر نیمه جان عباس را به سمت آسایشگاهش حمل کنند؛ اما برخلاف انتظارشان عباس مثال غزالی چابک بی درنگ از جایش پرید و بلند شد! آن‌ها کیسه را از سرش گرفتند و عباس برای تحقیر و سوزاندن دل عراقی ها در حالی که خون از پشتش جاری بود رو کرد به آن‌ها و گفت: آقایون دیگه نمی‌خواین بزنین؟!

 آن‌ها با تعجب نگاهش کردند وگفتند: نه!!

 عباس گفت: اگه باز هم میل دارین، بفرمایین!

 سپس برای تحقیر بیشتر عراقی‌ها گرد و خاک لباسش را ریخت، دو طرف لباس‌هایش را پُف کرد. خم شد پاشنه کفشش را بالا کشید و با کمال بی‌اعتنایی ایستاد و منتظر تصمیم بعدی آن ها ماند. بعثی‌ها همچنان هاج و واج نگاهش می‌کردند. آن ها در برابر روحیه باصلابت عباس، چاره‌ای جز اظهار عجز و شرمندگی نداشتند. یکی از درجه‌دارها دست عباس را گرفت و به داخل اتاق فرماندهی برد. شاید چون این احتمال را می‌داد که عباس مانند یک شیر غضبناک خرخره اش را بگیرد، پشت سر او ایستاد و جلوتر نرفت. عباس همچنان به حالت اولیه خود یعنی زمانی که داشت به طرف مقرّ فرماندهی برای تنبیه می رفت، دست‌ها را کمی باز کرد و سینه‌اش را جلو داد. او با همین صلابت در مقابل سرگرد عراقی ایستاد.  نظرش این بود که باید حرف خودش را بزند و از هیچ تنبیهی به دل خود هراس راه نمی داد. بعد از چند لحظه، خون بینی‌اش که راه تنفس او را گرفته بود با پارچه لباسش پاک کرد. سرگرد عراقی سربلند کرد و گفت: خوب عباس! چرا سرباز ما رو زدی؟

هنوز سؤال سرگرد تمام نشده بود؛ عباس که چنین لحظاتی را انتظار می‌کشید تا آن را برای ماندگاری در تاریخ شکار کند، با همان صداقت خود گفت: جناب سرگرد! سرباز شما بی‌هیچ دلیلی به رهبر و قائد من اهانت کرد، من انو زدم.

عباس مهلت سؤال بعدی را هم  از سرگرد گرفت گفت: های سرگرد! من در گذشته، آدم نبودم؛ امام خمینی اومد انقلاب کرد و ملت ایران، عزت اسلامی خودشو پیدا کرد و من هم آدم شدم. دلیل آدم نبودن من هم اینه: (در این هنگام عباس دست برد و پیراهن خون آلودش را تا پایین پاره کرد و انداخت روی زمین. آثار فراوان چاقو خوردگی گذشته‌اش را روی سینه و بازوها و پشت خونی و ورم کرده‌اش که برجسته‌تر هم دیده می‌شد به سرگرد نشان داد) و گفت: های سرگرد! به خدا قسم به خاطر این خدمتی که به بشریت شده و این ارزشی که به من و همه مسلمون‌ای دیگه جهان داده شد، کمترین و ناچیزترین چیزی که در راه عظمت خمینی و ارزش فهمیدن خودم مایلم داوطلبانه بدم، سر و جونم هست که می‌دونم اهمیتی تو این راه نداره.

 عباس با شور و هیجان فراوان حرف می‌زد و معلوم بود حرفی که از دل پاک او برمی‌آید لاجرم بر دل سیاه فرمانده دشمن خواهد نشست. عباس از سکوت سرگرد فهمید که استقامت جانانه‌اش دشمن را منفعل ساخته است. خون زیادی از بدنش رفته بود ولی همچنان داشت در مقابل دشمن به ظاهر قدرتمند خود استقامت نشان می داد. این مسئله باعث شد زبان سرگرد انگار خشک بشود. حرف های عباس سرگرد را به حیرت وا داشته بود. او حرفی برای گفتن نداشت و همچنان به سر و وضع درهم ریخته او نگاه می کرد و به حرف‌های سنگین تر از پتک عباس را گوش می‌داد. عباس ادامه داد: جناب سرگرد! سرباز شما یک مرتبه به رهبر من که رهبر تمام مسلمین جهانه اهانت کرد. بهش تذکر دادم. ولی او بار دوم هم اهانت کرد که دیگر او را زدم. به شرف حضرت محمد (ص) قسم اگه بار سوم اهانت کنه و من بشنوم اون رو می‌‌کشم!

 عباس آن چنان با صلابت حرف می‌زد که گویا سرگرد هم تأمین جانی نداشت! انگار نه انگار او اسیر است و فرمانده عراقی زندان بان اوست! عباس حرف‌ها را گفت و منتظر نتیجه ایستاد تا ببیند سرگرد چه خواهد کرد. سرگرد که از ابتدا قصد داشت عباس را یک بار دیگر تنبیه کرده و سپس روانه زندان یا بغداد کند با مشاهده برخورد دلیرانه عباس از قصد خود منصرف شد و برای این که شکست روحی و حقارت خود را کمی جبران کرده باشد و از بروز حوادث بعدی هم جلوگیری کند، اندکی ساکت نشست. بعد از پشت میز حرکت کرد و ایستاد. به چشمان عباس خیره شد و گفت: عباس! سرباز ما رو زدی، تنبیه شدی. اگه دوباره بزنی بدتر از این تنبیه می‌شی. بعد رو کرد به سربازها و گفت: این دفعه همین قدر کافیه ببریدش.

 عباس چیزی نگفت. خم شد پیراهن خونی خود را گرفت. جلوتر از درجه‌دار عراقی از اتاق بیرون آمد. پشت سرش افسر عراقی آمد؛ دست او را گرفت و به داخل اردوگاه برد. عباس روانه بیمارستان شد. بیمارستان اردوگاه در واقع اتاقی کوچک و چهار تخت خوابی بود که توسط دکتر فرهاد اداره می شد. بعد از مدتی معالجه به آسایشگاه برگشت. اگر چه مصدومیت او قلب همگان را جریحه‌دار ساخت، ولی درود و تحسین همه اسرا‌ را برای همیشه از آن خود کرد و حتی نزد عراقی‌ها به عنوان یک قهرمان وفادار به نظام شناخته شد. بعد‌ها سرگرد دستورداد هیچ سربازی حق ندارد جلوی اسرای ایرانی به رهبرشان توهین کند و عباس همچون عمر ابن عبدالعزیز سبب برداشتن صب علی ابن ابی‌طالب از زبان‌ بنی امیه های دوران شده است. به یقین، این فداکاری خدا پسندانه و عمل جوانمردانه تا ابد در تاریخ به نام او ثبت خواهد بود.

عباس قبل از انقلاب وضعیت اعتقادی چندان مناسبی نداشت. با شروع انقلاب اسلامی و شناخت حضرت امام(ره) ارزش واقعی و از دست رفته‌اش را بازیافت. نفس مسیحایی حضرت امام او را جذب راه حق نمود و این گونه شد که عباس به صف انقلابیون پیوست و مبارزه بر ضدّ رژیم ستمشاهی را در کنار دیگر مبارزان . نیروهای انقلاب آغاز کرد. او در زمان تشریف مایی حضرت امام از پاریس به ایران هم وارد کمیته استقبال از ایشان شد. آشنایی با نیروهای کمیته استقبال از حضرت امام، زمینه ساز ورود و عضویت او در کمیته های انقلاب اسلامی گردید. با شروع جنگ تحمیلی و حمله عراق به ایران، به جبهه جنگ رفت و در همان روزهای اول، به دلیل خیانت بنی‌صدر که فرماندهی کل قوا را برعهده داشت، به اسارت نیروهای بعثی درآمد. عباس سر انجام  بعد از حدود ده سال تحمل دوران اسارت همراه با دیگر آزادگان سرافراز به میهن اسلامی خود باز گشت.

راوی: حجت الاسلام سید احمد رسولی

  • سیدحمید مشتاقی نیا