این اشعار مال اوایل جوانی است که بعد البته متاسفانه شعر و شاعری را گذاشتم کنار
بر بام شفق
دفتر شعر
این سروده های کوتاه مربوط به اواسط دهه هفتاد است
«دیباچه»
از فراخنای تاریخ و عمق تاریک زمان، نوری پدیدار است که تلالو آن دل دردمندان را نشانه رفته و بارقه های شرف و عزت را در قلوب آزادگان شعله ور ساخته است. فطرت پاک انسان های نیک نهاد به اشارتی غبار دیده زدوده و مبهوت ندایی است ازلی که جسم و جان را لرزانده و چشم مشتاقان را خیره از تجلی خویش می سازد.
از تارک افق مشرق؛ حک شده بر دامن زمان؛ آوای سرخ «هیهات منا الذله»
خاک تفتیده نینوا پیامبر هممه نسل هاست و سینه او راز دار سعادت تاریخ. فرزندان آدمی را خطی است بر صفحه روزگار که رایحه عاشورایی آن از کربلای حسین«علیه السلام» تا عرش کبرایی حق؛ فروغ رستگاری را ارمغان بشر ساخته و اما... نه این شامه کژفهم من و تو؛ که درک آن، دل خدایی می طلبد و جنون عاشقی و جز این شعور بنی آدم در چنگال عجز می ماند.
این شور حسینی است که ارث عاشورائیان گشته و نغمه جاودان عاشقان ثارالله که:
«ان کان دین محمد (ص) لم یستقم الا بقتلی فیاسیوف خذینی»
و چنین است راز سرخ هابیلیان همه اعصار که رضوان حق را جولانگاه جاودانگی خویش ساخته اند. هر که نمی از یم مواج عاشورا و نضهت خونینش در رگ حیات خویش تزریق کرده؛ غیرت را محور امور خود می داند و در این اثنا ادبیات انقلاب اسلامی هویت خود را باید در همیت و مردانگی عاشقان بی ادعای حسین«علیه السلام» جستجو کند. شعر انقلابی از چشمه سار پرگهر نینوا جوشش یافته و کام تاریخ را از باده پرحلاوت غیرت سرمست می سازد.
هر صفحه از ادبیات انقلاب مملو است از حماسه سرایی ها و غم نامه هایی که از سینه دردمند هنرمند انقلابی تراوش کرده و در کاوش زوایای جهان هستی؛ ترویج آرمان کربلا را متعهد گشته است.
خداوند همه را در احیای فرهنگ عاشورا مددکار شیر دختر علی؛ زینب سلام الله علیها قرار دهد. انشاءالله.
والسلام، سید حمید مشتاقی نیا
«نوید وصل»
جلوه فروش پرده پنهان رخی نما
بهانه محبت یزدان رخی نما
شکسته بال و جان عطش و آتشم در بر
الا نوید وصلت سبحان رخی نما
«عشق مجسم»
تویی عشق مجسم در دل من
علی مصداق علم حاصل من
دراین دشت هویت های مفقود
تو هستی جوهر آب و گل من
«مهرعلی»
بام ثریایی دل جای تو
عشق تراود ز دم نای تو
سوخته ی مهر علی؛ جان من
نقش دلم رقص تمنای تو
«ساز غم»
دلت سجاده راز و نیازم
لبت محراب گلگون نمازم
طنین عاشقی دارد نوایت
بیا ساز غمت با خون نوازم
«دل خون»
خیس باران شفق این دل خون
خاک تفتیده، مهیای جنون
لاله و آتش روئیده پی اش
خیز و برگیر سرِگشته نگون
«نون وقلم»
نون و قلم خواندی و ما یسطرون
حکم تو این بود بغلطی به خون
ای تو امید همه آمال ما
وه چه غریبانه شدی لاله گون
«خان عالم»
سرای عاشقی محراب خون شد
سرافرازی همینک سرنگون شد
دم لیلی خروش ناله دارد
دلش تفدیده اما لاله دارد
خدایا سرو قامت چون کمان است
رعیت زاده را بنگر که خان است
بسیجی ای سرافراز دو عالم
خریدار رخت ناز دو عالم
حدیث عشق را در خون سرودی
خروش لیلی و مجنون نمودی
دل تفدیده ات بس ناله دارد
کویر عاشقی صد لاله دارد
کمان شد از غم ایام قامت
پر از خون جگر گردیده جامت
بسیجی خان عالم غربت خاک
دلش گنجینه مهجور افلاک
خریدار رخ نازت لبانم
تمام غصه ات مهمان جانم
«محبت»
محبت سرّ هستی گنج خلقت
طنین معرفت از اوج حکمت
حیات جاودان تا بی نهایت
بهشت هر دو عالم در محبت
«دسته گل»
از جان و جهان و مکنت و تخت
بستند به کوی عاشقی رخت
منت بود از خاک بر افلاک
با دسته گلی به نام «نوبخت»
«کمان قامت»
دیدی ای مه که ز سیلی دل زهرا خون شد
عاقبت لاله احمد کفنش گلگون شد
دیدی آخر کمر قامت حیدر چو کمان
خم شد از خم شدنش جن و ملک مجنون شد
«اندیشه سبز»
پیدا و نهان در دو جهانی
اندیشه سبز عاشقانی
زیبا گل باغ آسمانی
محبوب خدا صاحب زمانی
«دل مجنون»
غزلخوانی ز صحرایی برون جست
تعهد تا ابد بر عاشقی بست
نگاه عاشقی سیراب خون است
دل مجنون ز خون گردیده سرمست
«گل بوستان»
گلی در بوستان متقین شد
رضا سرمایه اهل یقین شد
خوشا بر بی پناهان این سعادت
امینی نائب از دیگر امین شد
«بیرق عشق»
شام غریبان غریبان بلا شد
دست یتیمی و اسیری برملا شد
سینه خروشان و دل لرزان طفلان
آه یتیمی در جگر سوزان طفلان
برنیزه کفر است سرهای نجابت
این بیرق عشق است و ایمان وشهادت
باهر عطش چون قطره ای سیراب خون شد
شنزار دشت بی کسی غرق جنون شد
جان برادر این علم تا عرش برپاست
سجاده عشق حسین بر فرش برجاست
ای اهل عالم خیمه اسرار اینجاست
آری سرای عاشقی تا عرش برپاست
این تیغ عشق و این قفای گردن من
جانا ز سرخی کن کفن پیراهن من
«کوچه اسرار»
سری در کوچه اسرار داری
به انبار فضیلت بار داری
الا ای کاشف سرّ الهی
مهیا شو که سر بر دار داری
«دار شهادت»
الهی دل به دریای شهادت
نماز خون مصلای شهادت
درون سینه ام فریاد عشق است
سرم بر دار سودای شهادت
«ارمغان تنهایی»
دل گرفته من ارمغان تنهایی است
ضریح دیده من میزبان تنهایی است
سحر کشاکش فریاد و آه مهجوری
نگر که عزم دلم آستان تنهایی است
«خاک عشق»
خرابه خانه عشق است این خاک
گل و پروانه عشق است این خاک
طهارت با شراب وصل جوئیم
که چون خونابه عشق است این خاک
«جام عطش»
ای قافله به خاک و خون افتاده
در دایره موج جنون افتاده
قومی که عطش به جام شوقش دادند
در زمزم عشق سرنگون افتاده
«نیزه و سر»
از اوج نیایش سحرگفتی تو
بک آیه ز سوره ظفر گفتی تو
در قهقهه سرخ وصال عشقت
از قصه آن نیزه و سر گفتی تو
«کوثر عشق»
ای فرق شکوفنده به محراب
وی ظلمت کوفه را چو مهتاب
با سرخی کوثر غم تو
جوشد عطش از فرات چون آب
«شعله تو...»
پرواز به سوی حرمت آمالم
هر لحظه ز دوری رخت مینالم
تو شمعی و من در آرزویی هستم
در شعله تو کاش بسوزد بالم
«بی یار»
من کرب و بلای عشق و خون خواهم شد
در مستی خویش واژگون خواهم شد
جاری ز زلال آب چشمان توام
یارم بنگر بی نو نگون خواهم شد
«بردوش گل ها»
باغبان بردوش گل ها می رود سوی حرم
گوئیا روح و روانم پر گشوده از برم
لحظه ای سویم نگر ای مرهم زخم فراق
تا بسوزد اندرون شعله ات بال و پرم
«گل سرخ»
شهدی ز شفق به کام بنمود سحر
رقصی به دلش نهفته دارد چو گهر
با غمزه خورشید گل سرخ شکفت
سرخی به رخش تراود از خون جگر
«فصل انتظار»
شهادت را به آغوشم فشارم
به تغیش گردن خود را سپارم
مهار عشق در زنجیر یارم
رها در فصل سبز انتظارم
«بسیج خون»
درون ساغر تنهایی امشب
نما ساقی می از چشمان زینب
زحزن او کمی بر ما روا دار
بگو گل را که بنموده سر دار
ببین جمعیت نالان ز هرسو
همی گویند زینب گوهرت کو
من و اشک و دل و غم قطره گونیم
به اقیانوس ماتم سر نگونیم
ز حزنت دل دگر بی تاب گشته
و اشک دیده ام خوناب گشته
در این ماتمکده ما شعله گشتیم
صدای غربت و آوای دشتیم
الا ای ساقی گریان و نالان
نسیم عاشقی دارد نیستان
نما جاری ز خون سرخ مولا
دمی نای بسیجی در نی ما
رگ من کشتزار عشق و ماتم
سرود نینوا آلام جانم
بسیج خون شناور تا بیابان
عطش غرق نیایش در نیستان
سرود غیرت آواز بسیجی
غم زینب گل راز بسیجی
الا ساقی دو چشمم خیره عشق
طریق سرخ مستی سیره عشق
بسیجی ساقیا پیمانه دارد
نما لطفی که وصل یار خواهد
هرآن بذری که با خون آب دادند
سرشک دیده اش خوناب دادند
«نسیم تربت»
زمین کربلا غم خانه عشق
عطش مست از می پیمانه عشق
نسیم تربتش عطر شقایق
و خاک غربتش کاشانه عشق
«روی یاران»
تو گفتی عشق دریای جنون است
تو گفتی عشق اقیانوس خون است
سرودی رهروان آئینه رویند
ولیکن روی آنان لاله گون است
«غم تنهایی»
سر ناساز دارد یار امشب
دلش گنجینه اسرار امشب
الهی یادم اندر سینه اش کن
غم تنهایی ام بردار امشب
«ید اسلام»
«مصطفی مازح» ید اسلام بود
«رشدی» روبه صفت را دام بود
گفت لبیک ندای پیر حق
گرچه نزد ما بسی گمنام بود
«تار وجود»
رها در آسمان عشق معبود
بُود بود و نبودم از تو موجود
وجودم رشته آغشته در جود
ز تار چشم تو پود از دل رود
«مزار دل»
مزار قلب من بقیع
بود مرا وطن بقیع
جهان بود اگر غزال
غزال را ختن بقیع
«آوای مهر»
پژواک رعد آسای دل
نقش غممت هر جای دل
رقصی نما با پای دل
شعری بخوان با نای دل
باران رحمت اشک تو
روز و شبم در رشک تو
چشم عطش بر مشک تو
رخسار تو سیمای دل
ای آسمان تصویر تو
ای کهکشان تکبیر تو
عشق خدا زنجیر تو
ای اوج محنتهای دل
ای از شفق برخاسته
عذر فلق را خواسته
قلب مرا آراسته
ای چشم بی پروای دل
ای چشم تو چون جام من
ای مهر تو در دام من
ای شوق تو در کام من
مهرت شده آوای دل
«تاحریم کبریا»
از نیستان ازل محو تماشای توام
تا حریم کبریا شیدای مینای توام
در خرابات دلم مست و غزل خوان سرور
در تولای توام سرگشته نای توام
«آفتاب عشق»
خم ابروی تو محراب عشق است
شب تنهایی ام مهتاب عشق است
سرم بر دار زلفت در نیایش
حیاتم با طلوع ناب عشق است
«فروغ عزت»
در اشک شهر دل حکومت زتوست
نقش رخ ماه حقیقت ز توست
آیه ایمان ملائک تویی
روح سلوک همه سالک تویی
جلوه ای از نور خدایی حسین
خون خدا و سر جدایی حسین
طلوع شمس حق ز گیسوی تو
سجده ایثار به ابروی تو
جوهر صبر و استقامت حسین
چشمه جوشان شهادت حسین
عالم عشق است ز روی تو خوش
تیغ خدایی و شرارت بکش
فروغ عزت ز تو آید پدید
به حق مادرت نمایم شهید
«آمین یارب العالمین»
«زائر خون»
زائر خون راز دل آغاز کن
عقده سنگین غمت باز کن
زائر خون کنج قفس مانده ام
بند به دنیا ز نفس مانده ام
زائر خون تار غمت ساز من
حسرت رقص شفق آواز من
زائر خون لال زبان لاله سرخ
حرف من اینست همه ناله سرخ
زائر خون این هوس و این سکوت
از چه بگویم زکدامین سکوت
دشت خرابات دلم سوز سوز
پنجه زند درد به قلبم هنوز
زائر خون درد فراق و نفس
آه یتیمی کشم اندر قفس
زائر خون واله و شیدای تو
گم شده در راه تمنای تو
کی شود آخر که به تیر غمت
بشکفد آه دل از این ماتمت
زائر خون سرخی تاریخ عشق
تیغ خرد آمده تا بیخ عشق
زائر خون جرعه وصلی نمای
جام عطش سرخی دل وای وای
زائر خون سجده غم دامنت
یوسف و عطر خوش پیراهنت
یاد سفر هجرت شمع و شراب
حیف... که پروانه شده غرق خواب
«شمشیر نور»
انفجاری از پی فریاد شد
نور شمشیر سر بیداد شد
با دم پیر خرد چون آه رعد
نخوت کاخ ستم بر باد شد
«زائر بقیع»
بقیع خفته ظلمت مسافری داری
از این به بعد همه شب تو زائری داری
که نور قدسی حق نهان خلوت توست
ز کنج کوچه غربت تو عابری داری
«پر طلایی»
دلی دارم هوایش کربلایی
کبوتر های بامش پر طلایی
نسیم کوچه هایش آه غربت
نوای سازش آهنگ جدایی
دلی دارم برو بومش خدایی
به دامان شفق دست گدایی
نوای عاشقی دارد دمادم
به یاد آشنای کبریایی
سرشک دیده دل از جدایی
نوا دارد نوای نینوایی
وضوی خون سر و سجاده گلگون
نیایش در عطش دارد صفایی
دلی دارم که دایم ناز دارد
به عشق آسمان آواز دارد
الهی سینه از آتش فزون است
شرار دل سکوت راز دارد
الهی این دل و درد جدایی
دل شیدائیم گشته هوایی
به یاد وصل تو برگنبد عشق
به پروازی در آید پر طلایی
«شیرین یار»
سر زلف تو یار مهربانم
شکر در کام تو شیرین زبانم
دلم روشن ز نور عشق یاران
همه اختر ولی تو آسمانم
«رشک شفق»
تیری که ز غمزه رخت صادر شد
گویی به دگرگونی ما قادر شد
چون دید شفق رقص شقایق در خون
با رشک به پا بوسی آن حاضر شد
«یار نیمه ره»
تازیان عشق بر چشمان خواب
بیقرارم بیقرار آقتاب
از نهیب ناگه سرخ بهار
یا ز گلهای غریب پشت خار
چشمه دل آتش افروز بلا
محنت بی طاقتی شد بر ملا
دامن عشاق رنگین خضاب
خون جگر لیلا ز زخم التهاب
دفن خاک افسانه عشق و وفا
ای امان از خنجر کید خفا
عاقبت رنجور هجران توایم
یار نیمه ره پشیمان توایم
«راه عشق»
آنان که به سر شوق عبادت دارند
بر سختی راه عشق عادت دارند
از بارگه یار نوید آنها
بر تارک عاشقی شهادت دارند
«انتظار نور»
آتشین مهر تابستان
مژده سیل پائیزی
آسمان کی زند فریاد
نغمه های سحرخیزی
زرد ساقه نیلوفر
چون ثنا گوی هجران است
عاقبت جای کفتر ها
گر نیایی به زندان است
آینه نور تاباند
در نگاه حضور تو
حمل بر شانه های اشک
انتظار ظهور تو....